شکارچی نکات مثبت باشیم


این فایل،  توضیح نظر یکی از دوستان عزیز است که یک بازی خانوادگی به نام، “شکارچی نکات مثبت” را طراحی کرده اند.

ایشان با الهام از آگاهی های فایل “درس های زندگی از یک بازی” این بازی را طراحی کرده اند تا اصل مهم زندگی یعنی “تربیت ذهن برای توجه به نکات مثبت” را به فرزندان خود آموزش دهند و این آموزش را تبدیل به بازی کنند.

طبق نظر ایشان، برخی از دستاوردهای این بازی، شامل موارد زیر است:

  • یادگیری کار تیمی و مشارکت در کارهای خانه
  • ساختن عادت “توجه به نکات مثبت”
  • ایجاد رقابت سالم بین بچه‌ها برای پیدا کردن نکات مثبت بیشتر
  • جهت‌دهی آگاهانه گفتگوی خانوادگی به سمت “یادآوری نکات مثبت امروز به یکدیگر”
  • ارتباط صمیمی و سازنده بین اعضای خانواده
  • یادگیری از همدیگر در این باره که: اگر از چه زاویه ای نگاه کنم، می توانم زیبایی‌های بیشتری ببینم.

این فایل زیبا و تأثیرگذار را ببینید و در بخش نظرات، درباره سایر ویژگی های مثبت و سازنده این بازی جذاب بنویسید.

همچنین، می‌توانید این بازی را در جمع خانواده خود اجرا کنید و درباره تجربیات سازنده ای بنویسید که انجام این بازی برای “خانواده شما” و حتی شخص شما داشته است. زیرا نه تنها بچه ها بلکه ما نیاز داریم تا این بازی را تبدیل به عادت روزانه زندگی خود کنیم.

خوشحال می‌شویم بدانیم شما چگونه بازی “شکارچی نکات مثبت” را بخشی از عادت روزانه زندگی خود کرده‌اید و چه منفعت‌های دیگری را می توانید از این بازی داشته باشید.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری شکارچی نکات مثبت باشیم
    373MB
    25 دقیقه
  • فایل صوتی شکارچی نکات مثبت باشیم
    39MB
    25 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1196 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مونا روشنا» در این صفحه: 1
  1. -
    مونا روشنا گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت که بالاخره تونستم در مدار کامنت نوشتن قرار بگیرم – الهی شکرت که دستان سالمی دارم که میتونم تایپ کنم – خدایا شکرت که ذهن بازی دارم که میتونم اختیار کاملمو دست بگیرم و زندگیمو خلق کنم و هر لحظه، خودم تصمیم بگیرم که چیکار میتونم بکنم و مثل الان که دارم کامنت مینویسم و نمیرم به دنبال شبکه های اجتماعی و وقت تلف کردنای دیگه – خدایا شکرت که سالمم ذهنم روحم- خدایاااا شکرت اینجام توی دنیای عباسمنش – استاد وقتی حرف میزنی تماما آرامش به سمت من هجوم میاره – خدایا شکرت که انقدررر روی خودتون کنترل دارید و تقوا پیشه میکنید- این روزا خیلی پیش میاد که از ذهن و کنترل کردنش غافل میشم – باید هر روز خودم رو در مسیر رسیدن به خواسته هام قرار بدم که کشتی زندگیم توی دریای اتفاقات به هر سمتی نره و بتونه در مسیر خدایی به جزیره ی سعادت برسه – کار سختیه اما به خودم تعهد میدم که الان که اینجارو پیدا کردم – الان که فهمیدم قانون چیه از هیچ تلاشی فروگذار نباشم – خدایا شکرت

    یه تمرینیو چند وقت یه بار انجام میدم در جهت اینکه همیشه آگاه باشم به همه چی – این باعث میشه که توی مسائل روزمره هم مدام به خودم تلنگر بزنم که الان به چی داری فکر میکنی ، به چی انرژی میفرستی ، ذهنت کجاست ؟ این تمرین هم اینه که چند وقت یه بار مثلا جای ساعت دیواری اتاقمو عوض میکنم. اینکار چندین مزیت داره چون وقتی از روی عادت ، از روی عادت از روی عادت و تکرار میکنم از روی عادت میخوام ببینم ساعت چنده و ذهنم به سرم دستور میده که به جایگاه همیشگی ساعت بچرخه ، با دیوار خالی مواجه میشه و من یهو به آگاهی میرسم ، یک تجربه ی عجیب. امتحانش کنید . این با دست چپ غذا خوردن و مسواک با دست چپ زدن فرق داره ها . این یه سطح دیگه ای از آگاهیه یعنی قرار نیست با پروسه انجام یک کار از نو رو آشنا بشیم و اونو با پوست و خون دوباره لمس کنیم بلکه قراره که آگاه باشیم به آگاهی برسیم . یا مثلا جای سطل آشغال اتاقمو چند وقت یه بار عوض میکنم و اتفاقا جاهایی میزارم که ذهنم تا حالا تجربه شو نداشته و تلاش میکنم وقتی قراره چیزیو دور بندازم از حالت ربات اتومات دربیام و قبل از اینکه جای خالی سطل منو آگاه کنه خودم به شرایط آگاه باشم . یعنی وقتی در مسیر مثلا سرکار میبینم که عه مونا تو محل کارتو دور انتخاب کردی که مسیر رفت و آمدت عباسمنشی تر بشه و بتونی تایمی داشته باشی که به خودت و اتفاقاتی دوست داری فکر کنی و بعد میبینم عه نصفی از راهو گذروندمو و افسار ذهنم از دستم در رفته و توجه به زیبایی ها نکردم توجه به نکات مثبت نکردم و کشتی توی دریا گم شده – پس تمرین میکنم که آگاه باشم – کنترل کامل به احساسات به واکنش هام به انتخاب هام-

    مدتیه که پیشرفت های خوبی داشتم . اولیش اینه که حال خوبم خیلی بیشتر شده یعنی زمان های زیادی در روز حالم خوبه – منی که به شکل احمقانه ای بی دلیل بدون اینکه بدونم چرا اما مدام حالم بد بود . جالبه که حتی وقت نمیذاشتم برم ریشه یابی کنم که چرا حالم بده و فقط بدون درک عمیق، آموزش های استاد رو گوش میدادم و پرواضحه که نتیجه ای هم پدیدار نمی شد- اما الان قضیه فرق کرده . مونایی که اول سال پول خرید نون رو نداشت الان ماهی 20 میلیون درآمدشه – مونایی که دلش میخواست و آرزوش بود روانشناسی ثروت 1 رو بگیره الان به راحتی اونو توی اتاق شخصیش داره – مونایی که آرزوش این بود که محل کارش طبقات بالا باشه با ویویی زیبا از تهران و اتاق شخصی و بدون بالا سری، الان همه شو داره – دفترم طبقه 5 یه ساختمون 7 طبقه ست – میزکارم کنار پنجره ست و سر برمیگردونم کوههای زیبا رو در کنار برج میلاد میبینم – یه سیستم عالی دارم که به راحتی کارامو اونجا انجام میدم – محیط کارم خلوته – کارفرمام اکثر روزا نیست و من فقط گزارشات نهایی رو بهشون میدم – خدایا چقدر تو بزرگی چقدر قوانینت درست کار میکنه – خدایا خواستم و شد- پس بازم میخوام که بشود- یه اتمام حجتی با خدا کردم اونم اینه که تا آخر خرداد بهش وقت دادم که بهم ماشین بده. من نمیدونم چیجوری من نمیدونم از کجا- اما میدونم که میشه . شاید بپرسید که از کجا میدونی میشه . چون که من توی این مدت به شکل عجیب و باورنکردنی ای دارم به تضاد برمیخورم – یعنی انقد این تضاد شدت گرفته که نگو و فهمیدم که الان این تضاد داره وضوح خواسته ی منو به من نشون میده – چون تضاده حول محور داشتن وسیله برای رفت و آمد میگذره – پس فهمیدم که تحقق خواسته ام نزدیکه چون دارم به تضاد برمیخورم ولی من احساسمو خوب نگه میدارم – نمیگم که ای بابا چرا من وسیله ندارم چرا همش باید اسنپ بگیرم چرا باید چشمم به یکی باشه که شاید منو برسونه بلکه میگم الان این خواسته ت داره شدیدتر میشه درونت، پس این اتفاق نزدیکه – آخه من تجربشو داشتم – دوسال پیش در حالی که پول یه باک بنزین هم نداشتم به شکلی باورنکردنی 7 ماه ماشین صفری زیر پام اومد بدون اینکه من بخوام کاری کنم- ماشینی که یه ریال بابتش نداده بودم ولی دراختیار صد درصد خودم بود . یعنی ماشین از جایی لاجرم لاجرم لاجرم و لاجرم به خاطر فرکانس هایی که فرستاده بودم به خاطر مقاومتی که نداشتم به خاطر رها بودنم و فکر نکردن به چگونگی ها به دستم رسید. صاحب ماشین التماسم میکرد که ماشین دستت باشه – اونم به خاطر اینکه اون خانواده که خواهرم اینا بودن چندین ماشین داشتن و این تیبای صفرو خواهرم با پس انداز خودش خریده بود(در واقع ثبت نامی گرفته بود) و نمیخواست همسرش متوجه بشه و ناچار بود اونو توی پارکینگی بزاره تا یه مدت بعد که قیمت ماشینا بالاتر میرفت اونو به قیمت بازار بفروشه و چون پارکینگ خونه ما خالی بود (اون موقع هنوز توی رابطه زناشویی بودم و از همسرم جدا نشده بودم) اصرار کرد که ماشین دستت باشه و کلا در اختیار کامل تو – یعنی من کیف کردم اون مدت – چون من عاشق ماشینم – میخوام بگم که اگه در مدار رسیدن به چیزی باشیم لاجررررمممم اون خواسته وارد زندگیمون میشه بدون اینکه ما کاری بخوایم بکنیم –

    یه چیز جالب دیگه راجع به زندگیم اینه که من بعد جداییم و برگشتن به خونه ی پدری (6 ماهه که برگشتم خونمون) این خواسته در من بود که مستقل بشم و به شکل مجردی خونه بگیرم اما همونطور که گفتم من اول امسال پول خرید نون نداشتم – خونه که دیگه توهم بود – بعد چندتا اتفاق افتاد – یه سری تضاد و یه عالمه نشانه – چه جوری ؟ اینجوری که من وسایلمو (جهیزیه رو) بردم گذاشتم خونه ی خواهرم که مجرد زندگی میکرد و تازه به این خونه ی دوخوابه نقل مکان کرده بود و یکی از اتاقاشو در اختیار کامل وسایل من قرارداده بود – درواقع این قضیه پیشنهاد خودش بود و یه جورایی به اصرار اون و تماس های مکررش تصمیم گرفتم وسایلو بزارم اونجا وگرنه قرار بود یا ببرم بزارم توی کانکس های مخصوص انبار کردن وسایل یا مناطق پایین تر با کمک مامانم یه جایی رو بگیرم که کنار وسایلم همونجا زندگی کنم- همه چی خوب پیش رفت و وسایلو به پیشنهاد و پیگیری های زیاد خواهرم داخل اتاق خونش گذاشتیم و درو بستیم و خودم خونه مامانم مستقر شدم(اینم بگم که خواهرم اصلا مشکلی نداشت که با خودش زندگی کنم –چون کلا وقتی شما بعد از یه مستقل شدنی هرچند کوتاه مدت برمیگردی خونه پدریت یهو با همون محدودیت های دوران قبل از ازدواجت مواجه میشی و خیلی چیزا تو کتت نمیره و درگیری و تنش ها با مادر شروع میشه) خلاصه من از اونجایی که حداقل توی این بخش خیلی خودمو میشناختم که اصلا هم خونه شدن تو کتم نمیره حتی با خواهرم، موافقت نکردم و تصمیم گرفتم خونه مامانم بمونم – گذشت و گذشت این خواسته در من بیشتر میشد که دلم میخواد به سمت تنهایی و مستقل شدن هدایت بشم و تضادهای زیادی با مادرم داشتم و خودمو خیلی اذیت میکردم تا اینکه خواهرم بعد چند ماه گفت بیا وسایلتو ببر میخوام اتاقو بکنم اتاق کارم (چون خواهرم توی خونه هم کار میکنه و مشتری تاتو ابرو میگیره) زکی … منو میگی هاج و واج موندم- آخه من وسایلو کجا ببرم ! خونه مامانم که جایی نداره ، منم که شرایط رهن جاییو ندارم ( این مال اون موقع بود که یه قرونم نداشتم) خلاصه خواهرم راضی شد که فعلا یه اجاره ی ناچیز در حد ماهی یه تومنو بگیره از من و بی خیال بیرون انداختن وسایل شه – خلاصه این تضاد، عجیب این خواسته رو بیش از پیش در من تشدید میکرد که من دلم میخواد به شکلی عالی و به راحتی مستقل بشم به شکلی عالی به سمت تنهایی هدایت شم – حالا نشانه ها چی بود – همین خواهرم یه سگ داره که ارتباطش با من هم خیلی خوبه – میزنه و خواهرم یه سفر 5 روزه براش پیش میاد و از من میخواد که توی نبودش از سگش نگهداری کنم و توی خونش بمونم – یعنی من داشتم پرواز میکردم – هووورا یه تنهایی عااالی اونم 5 روززز توی خونه 80 متری بزرگ نوساز با نورگیر عالی طبقه بالا ویو خوب تراس دار یعنی بال درآوردم بعد از این نشانه مادرم که اصلا اهل بیرون رفتن نبود از یه تایمی به بعد کلا همش بیرون بود – یعنی دو روز خونه دوستش موند – سه روز رفت کرج خونه اقوام موند بعدش یه سفر پیش اومد که همین پنج شنبه 4 خرداد 1402 رفت سفر و حداقل یک هفته نیست – یعنی من به خاطر خواسته ام لاجررم لاجرمم لاجررم به تنهایی هدایت شدم – آیا اینا نشانه نیست – خدایا شکرت

    یعنی اگه من بتونم امسال چند تا چیزو تیک بزنم بال درمیارم-

    ماشینمو بگیرم

    دندونامو درست کنم –

    خونه ای مستقل داشته باشم

    فیلمنامه مو بنویسم

    دفتر شخصی داشته باشم

    آرره آرره دنیا دنیای پرروهاست – همه چیو با هم میخوام- بخواه تا بشود میخواهم و میشود – حال خوب بیشتر این روزا نشان از هدایت به سمت خواسته هام داره- من خیلی خیلی قبل تر ها مثلا 22 یا 23 سالگیم (الان 33 سالمه) عادت داشتم جلو آینه میرقصیدم – یعنی از حال خوب زیاد و شوریدگیم میرقصیدم – و این کارو خیلی وقت بود انجام نداده بودم یعنی حالم انقدر مثل یویو خوب و بد میشد که هیچ وقت حس خالص اون دورانو دیگه تجربه نکرده بودم که نمود بیرونیش بشه رقصیدن اما الان هر روز تقریبا در حال رررقصمممم – خیلی حالم بهتره –الهی شکرت خدای مهربونم – من دوست دارم که به آزادی کامل مالی مکانی و زمانی هدایت شم الهی شککککرت – کلی اتفاقای خوب دیگه هم افتاده کلی از خواسته هام با وضضوح بالا محقق شده که سری های بعد میام میگم – خدایا شکرت که تونستم بنویسم – من میخواهم با حضورم جهان رو جای بهتری برای زندگی کنم – اگه این کامنت به دردتون خورد خیلی خوشحال میشم تجربه تونو باهام به اشتراک بذارید و برام بنویسید که کجاش چطور به کارتون اومد حتی اگه بخش کوچیکش بود چون خودم عادت دارم اول با لایک کردن و در مرحله بعد اگه کامنت کسی تاثیر عمیق تری گذاشته باشه حتما بهش بگم که کدوم جمله ت به چه شکل حالمو دگرگون کرد – الهی شکرت خدای مهربونم

    من فال این لاوه همه تونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: