سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
سلام دوستان عزیزم, شاید الان کمی زود باشه که بیام و کامنت جدیدی از سپردن کارها به خدا و هدایت خدا بنویسم ( قبلا چند کامنت از تجربا های عالیم نوشتم ) و شاید بهتره صبر کنم که این مورد هم کامل بشه و بعد بیام و بنویسم ولی خوب ذوق زده ام که همین قسمت اولش رو هم که خیلی برام آرامشبخشه براتون تعریف میکنم:
دوستان عزیزم ، مدتیه که به شدت در صدد تغییر شغلی هستم که سالهاست بهش مشغولم و البته که داشتنش معجزه ای از طرف خدا بود برام ولی خوب به مرور درآمدش کم شد و به دلیل پر شدن سقفش ( به نسبت چیزی که من ازش میخواستم و به دست هم آوردم ) و چند دلیل دیگه مثل خستگی ذهنی و…. ، میخوام که تغییر شغل بدم ، مدتی پیش تو خیابون داشتم میرفتم و شدیدا توی ذهنم داشتم با خدای خودم حرف میزدم و حرفام رسید به اونجا که من ازش پرسیدم که خدایا پس کی بهم میگی که چکار کنم برای تصمیمی که راجع بهش از خودش کمک خواسته بودم و دقیقا توی همون لحظه که این جمله توی ذهنم مرور شد داشتم از دم یه میوه فروشی رد میشدم که رادیوش روشن بود و یه خانم مجری داشت این جمله رو میگفت که : خدا خودش موقعش که بشه بهت میگه چکار کنی !!!!! خدا رو شاهد میگیرم دیگه اصلا نه یک کلمه بیشتر و نه یه کلمه کمتر و فقط و فقط همین مقدار یعنی همین یه جمله رو شنیدم و رد شدم.
واقعا تا چند دقیقه بعدش انگار یه جورایی منگ بودم و خیلی هم ذوق زده بودم ، و من مطئنم که خدا همونطور که در قرآن گفته اند هرگز خلف وعده نمیکنه و انشالله توی آینده ای نزدیک در بهترین موقعیت زمانی و مکانی بهم میگند که چکار کنم و انشاله میام همینجا براتون مینویسم.
به نام خدای نازم …
سلام به دوستان همفرکانسی ام …
امروز هم امدم از معجزات دیروز زیبا بگم
دیروز مورخ ۱۵اردیبهشت ۱۴۰۴
۲تا مشتری ساعت ۳نوبت دادم برای ابرو و یه مشتری برای براشینگ ساعت ۴…
خلاصه من ساعت ۳ربع کم رسیدم سالن و منتظر مشتری هام موندم ،دیدم نیومدن ،پیام دادم بهشون گفتم من خیلی وقته منتظرم …راستش خیلی نگران بودم که به مشتری براشینگم نرسم ،چون که اون گفته بود عکاسی دارم و ساعت ۵باید اماده باشم و از طرفی هم این دوتا مشتریم دیر کرده بودن،به دو نفری که واسم اصلاح انجام میدادند پیام دادم و گفتم که بیان کمکم برای اصلاح که هر دو شون گفتند نمیتونیم ،خلاصه خودمو اروم کردم و گفتم اشکالی نداره بسپار بخدا و اروم باش ،اون خودش میدونه باید چیکار کنم …
ساعت ۴ده کم اون مشتری های ساعت ۳ اومدند و من با لحن قشنگ بهشون گفتم که باید بهم خبر میدادین که دیر بیاین،عذر خواهی کردند و من کارمو شروع کردم ..تا که شروع کردم برق رفت ،و من تو دلم گفتم اخیش،حالا دیگه براشینگ هم نمیتونم بکنم و استرسم کم شد و تو دلم گفتم اما پول خوبی توش بود که یدفعه مشتریم گفت ما به جا دو نفر ،سه نفریم و من تو دلم چقدر ذوق کردم🥹
و خلاصه همه چیز عالی پیش رفت ،زمانی که سپردم به خدا و اروم بودم ….
و تازه اخر وقت یدونه مشتری یهویی دیگم واسم اومد و دیروز یه روز پر درامد و شلوغ برای من بود …
راستش زمانایی که سرم شلوغه خیلی خوشحالم و حس خوبی دارم 😍
و تازه یکی دیگه از مشتری هام حضوری آمد و کارتمو گرفت که برای فردا نوبت بگیره و قراره امروز ساعت ۷ونیم بیاد …
یه اتفاق جالب دیگه اینکه،همون سه تا مشتری که ساعت ۳نوبت داشتند ،قیمت محفلی پرسیدند و برای جمعه میخواستند ،منم بهشون گفتم باید زودتر بهم بگن که پر نشه (و تو دلم به خدا سپردم که جمعه جوون تر هاشون بیان پیشم و سه تا محفلی داشته باشم )
حالا جمعه میام مینویسم که چیشد …
اینم از دیروز زیبای من ….
به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانیش همیشگیست
با درود و سپاس خدمت استاد عزیز و مریم جان گل
و دوستان همفرکانسیم
من خیلی نمونه برایِ این سئوال مطرح شده ی شما دارم که امروز یکیش رو براتون می نویسم.
من دو سالِ قبل به اداره ی جدید منتقل شدم و همزمان رشدِ شخصیم رو هم شروع کرده بودم(با وجودِ ترفندهای مختلف که اصولاً همکارانِ قدیمی برای همکارهای جدید می چینن) مسئولیتی ه من سپرده شد(بر خلافِ نگرشِ قبلی همکاران در مورد اون مسئولیت) به صورتِ معجزه آسائی پیگیریهاش به حداقل میزانِ خودش رسید(همه اش مایه ی تعجبِ اونها بود و حتی روشون نمی شد در موردش با من صحبت کنن) و من تایمم رو برای مطالعه، دیدن سایت، کارهای شخصی خودم و… استفاده می کنم همکارام به این موضوع ایمان دارن، که اگر من روزی بخوام از اون اداره برم، روند کار به شکل سابق خودش بر خواهد گشت.
باور آزادی زمانی و مکانی و مالی در کار و زندگی من به منصه ظهور دراومده، باور لیاقت دریافت الهامات و هدایت الهی هر لحظه در زندگی و کار من به منصه ظهور دراومده و البته بقیه ی باورها هم به همین شکل.
جهان فقط داره هر روز شرایط رو برای رشد و رسیدنِ من به هدفهام مهیا می کنه.
خدای بینهایت بزرگم دوستت دارم، شما اینقدر به من نزدیکی که هیچ نیرنگی به من ضرری نخواهد رسوند و همه اتفاقات فقط برای من منفعت خواهد بود. با تمام وجودم فریاد می زنم و می گم هر آنچه که دارم از ان توست.
سلام دوست عزیز
سوال امروز برای من کلی یاد آوری بود الان وقتش بود این سوال از من بپرسی ممنونم دوست عزیز حتما یکی دیگه از دست های خدا را ب زودی حس میکنی و میشه کمک کننده و انجام شدن کاری که مدت هاست منتظری
یکی از دستانه خداوند را بگم و اینکه وقتی میسپاری ب خودش چنان عالی انجام میشه که مثل خواب و رویاست
من برای گرفتن مجوز ب امکان رفتم و چون مسکونی بود خیلی ها بهم میگفتند نمیشه امکان نداره ولی من میگفتم فلانی گرفته منم میتوانم و این باور کرده بودم
کارم شده بود رفتن ب امکان شاید چند باری رفتم با استرس و از لحاظ جسمی آکی نبود و ی حال و هوای داشتم هم خوشحال و هم استرس نکنه نشه را داشتم ب هر حال هر باری من ب بهانه ایی ایراد میگرفتند و کارم انجام نمیشد و ب هفته بعد داده میشد تا اینکه ی فایلی از استاد گوش میکردم که میگفتند کارهاتو بسپار دست خداوند اون خودش انجام میده من سری آخری که رفتم امکان این گفتم و مدام تکرار میکردم و دیگه خسته شده بودم تا اینکه ب من گفته شد که مدارک شما گم شده و باید توی انبار بگردیم خیلی خوشحال بودم که قرار ی اتفاق جالب بیفته این اولی دومی اینکه با آقایی که افسر باز نشسته بود آشنا شدم و اینکه اون جا کسی حق دادن شماره نداشت ایشون شمارشو زیر پرونده گذاشت تا کسی متوجه نشه و به من کاری از دستم بر میاد برات انجام میدم من خیلی خوشحال بودم نمیدونم چطوری رفتم خونه کلی سپاس گزاری کردم قرار شد هفته بعد برم تا پرونده را پیدا کنند و تایید بشه یا نه
هفته بعد با کلی استرس رفتم ی افسری که مدیر اون پرونده های بازید شده بود اسم فامیلمون پرسید و ب دنبالش گشت چیزی از پرونده نبود اون افسر باز نشسته را صدا کرد تا پی گیر پرونده من بشه و باورتون نمیشه تو دلم میگفتم خدا جون الان وقتش که خود تو کارمو انجام بدی همین طور که دلم میگفتم افسر گفت خانم پرونده گم شده و دوباره از اول باید پرونده درست کنم و سریع انجام میدم و تایید میزنم که کارتون حل بشه و مجوز بگیرید نمیدونستم از خوشحالی اشک هام سرازیر میشد
آقا متوجه خوشحال من شد انگار سرعتش بالا رفته بود سر چند دقیقه همه چیز آکی مجوز آماده این هم دستی از دستان خدا و حل کردن کارم الهی شکر و کلی ازاین کارها دارم که ساعت ها باید تایپ کنم الهی شکرت
سلام
ممنونم بابت پرسیدن این سوال خوب،
یه مثالی که من جدیدا برام اتفاق افتاده رو براتون میگم،
من یه مغازهای رو میخواستم اجاره کنم، ولی هیچ جوری جور
نمیشد، خیلی تلاش کردم ولی نشد،
گفتم بیخیال، کاری که سخت پیش میره یعنی نباید انجامش
داد،
به خدا گفتم خودت خواسته منو میدونی ولی نمیدونم چرا جور
نمیشه،
من سهم خودمو انجام دادم بقیش با خودت،
یه خانمی اومد از قم و این مغازه رو اجاره کرد،
کلی دکور بندی و وسایل و کولر گازی و دوربین و دکوراسیون
داخلی و همه رو ردیف کرد و کارش رو شروع کرد،
الحق و والانصاف هم اینکاره بودا،
ما هم بعضی اوقات میومدیم و صف مشتریان رو میدیدم یه
حسرتی ته دلم میخوردم که ای بابا خدایا چرا این مغازه رو برا
من ردیف نکردی،
خلاصه یکسالی گذشت و طرف با صاحب مغازه دعواش شد و
قرار شد تخلیه کنه،
گفتم برم پیش صاحب مغازه درخواستم رو بهش بگم شاید جور
شد،
وقتی من رفتم اونجا یکی از دوستای صاحب مغازه هم اونجا
بود، من نمیخواستم درخواستم رو جلو اون بنده خدا بگم، ولی
یه حسی بهم گفت نترس، درخواست کن،
خلاصه گفتم و شمارمو دادم و رفتم،
چند ماهی گذشت، خود صاحب مغازه اونجا کار میکرد،
بعد چند ماه بهم زنگ زد،
گفت من میخوام اینجا رو بدم اجاره، اصلا یاد تو نبودم،
اون دوستم که اونروز اومدی اینجا شماره دادی، منو با شما
انداخت و گفت بدم به شما،
آقا منم رفتم اونجا مغازه آماده با جنس، با تمام امکانات،
فقط کارتخوانش رو برداشت رفت، من کارتخوانم رو گذاشتم،
یعنی اون موقع بود که به سپردن به خدا ایمان پیدا کردم،
میدونی، من اصلا آدم جور کردن اینهمه امکانات نبودم،
یعنی تجربشو نداشتم،
حالا فهمیدم که اون خانم اومد اینجا رو راه انداخت، قشنگ که
رو ریل افتاد صاحبش فکر کرد میتونه اینجا رو بچرخونه اومد،
اومد وایساد دید نه کار، کار اون نیست،
حالا میفهمم که واقعا کاری رو که به خدا میسپاری،
خداوند یه حرکتهایی رو برات میکنه که واقعا هیچ قدرتی تو
دنیا نمیتونه به این دقت و زیبایی همه چیز رو برات ردیف کنه،
خدا گفت بجای اینکه برا ردیف کردن اینهمه جنس و امکانات
بخوای اذییت بشی من این کارا رو میذارم یکی دیگه برات
انجام بده تو فقط برو حال کن تا به موقعش خبرش رو بهت
میدم، خدا میخواست بهم بده اما نمیخواست من اذییت بشم،
الان دارم تو مغازه کامنت مینویسم، بعد از یه روز عالی و پر
درآمد، خدا رو بابت همه این نظم و انضباط و هماهنگی و
همزمانی بینهایت ممنون و سپاسگزارم،
امروز کل وقتی که داشتند گذاشتم و دارم پیام دوستان هن فرکانسی و عزیزم رو میخونم و چه جاهای که با خوندن معجزاتی که رخ داده اشک ریختم و بغض کردم و شادم شدم و گفتم خدا جون برای بقیه شده حتما برای منم میشه
و الان یک معجزه زیبا دیگه در زندگیم رو میخوان بگم که کلی اون موقعی که رخ داد حالمو خوب کرد خدایاااا من عاشقتممممم
چند سال پیش عروسی دوستم بود از همسرم درخواست پول کردم تا برم برای عروسی خرید کنم و فقط یک نصف روز وقت داشتم برای خرید،همسرم گفت پول زیادی نمیتونه بهم بده و باید با همون مقدار پول خریدشو انجام میدادم.با خواهرشوهرجان هماهنگ شدیم و رفتیم برای خرید از اونجایی که خواهرشوهرم هم با این قوانین آشناست گفت بسپار دست خدا که مطمنن به ی لباس عالی با قیمت عالی هدایت میشی
بعد از کلی گشت زدن از یک لباسی خوشم اومد که دقیقا اندازه پولی بود که داشتم ولی خب میخواستم با خواهر شوهرم هم ی چیزی بخورم، هر دوتاشو من میخواستم ولی به توافق رسیدیم که اگر چیزی هم نخوریم اشکالی نداره مهم اینکه لباس رو بخریم رفتم پرو و موقع حساب کردن دیدم یک قسمت یقه لباس زندگی خیلی کوچولو داره که اصلا به چشم هم نمیومد ولی وقتی به فروشنده مطرح کردیم بیشت تر از نصف قیمت لباس به ما تخفیف داد و اونجا بود که من و خواهر شوهرم فقط میخندیدیم و هیچ کس مارو درک نمیکرد که چرا ولی ما بی نهایت خوشحال و سپاسگزار خدا بودیم
هم لباس عالی خریده بودم و هم تونستیم ناهار رو در کنار هم بیرون بخوریم و هم هدایت خدارو ببینیم
این موضوع رو یادم رفته بود فقط تا چند روز بعد این موضوع رو از خوشحالی به همه میگفتم و به خودم افتخار میکردم خدا پاسخ داده به درخواست من،
الان خیلی خوشحالم با خوندن پیام های دوستان داره آروم آروم یادم میاد تمام جاهای که خدا به طور واضح اومده تو زندگیم.
خدا جونم چشم دلم رو باز کن تا ببینم هدایت های تورو تا ببینم دست های بی نهایت تورو
دوست عزیزم سلام
امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه
چقدر سوال خوبی رو مطرح کردی
من هنوز کامنت بچه ها رو نخوندم
اما مطمئنم با دنیایی از شگفتی مواجه میشم
راستش من از وقتی خدامو شناختم اول از همه مدیریت مالی زندگیمو بهش سپردم
یعنی قبل از اینکه به اون بسپرم مثل دیوونه ها بودم
هرشب،هرشب دفتر حسابامو میاوردم و به چک هام نگاه میکردم
به قسط هام نگاه میکردم
به بدهی هایی که به دوستان و اقوامم داشتم نگاه میکردم
شاید باورتون نشه دیگه تا مرز دیوونه شدن رسیده بودم
امیدم رو به زندگیم از دست داده بودم و میگفتم این چه مسخره بازی ایه چه زندگی مسخره ایه که ما داریم
اما بعد از اینکه خدامو شناختم،تصمیم گرفتم خودم و زندگیم رو تمام و کمال به او بسپرم
بهش گفتم خدایا
من زندگیم
شرایط مالیم
قسط و بدهیام
زن و زندگیم
شغلمو به خودت میسپرم
خودت کارهامو برام انجام بده
رفقا اینی که بالا نوشتم رو انجام بدید و معجزه شو تو زندگیتون ببینید…
با خدا قرار داد بنویسید
مکتوب کنید
با خط خودتون بنویسید
بگید خدایا من همه ی زندگیمو به تو میسپرم
خودم
سلامتیم
زندگیم
آرامشم
قسطام
چک هام
زنم
شغلم
بچه هام و …
خدایا خودت همه شو برام ردیف کن
من نوشتم و بهش سپردم
از اون روز دیگه دفتر چک و بدهیام رو نگاه نکردم
فقط ماه تا ماه یاد داشت میکردم و دفترو میبستم تا ماه بعد
خدا شاهده از اونروز زندگیم زیرو رو شد
همه ی چک هام هر جور بود پولش میرسید
همه ی قسط هام پرداخت میشد
و امروز که دارم این کامنت رو مینویسم به لطف خدام دسته چک ندارم
دیگه هیچ کجا وام نگرفتم و فقط یه دونه قسط دارم
به لطف الله مهربونم صاحب یه خونه ی ۱۰۰متری شدم
و یه همسر عالی و یه زندگی آرام و خوب دارم
در مورد شغلم هم با اینکه کارگر شرکت هستم
اما از۹۹درصد پرسنل هم از نظر راحتی کار وهم از نظر حقوق بالاترم
هذا من فضل ربی
دوستان خیلی زیاده کارهایی که خدا برام انجام داده و نمیشه تو یک کامنت نوشت
فقط این ایده هم بهتون میدم
یک کانال تو تلگرام درست کنید و اسمشو بزارید کارهایی که خدا برام انجام میده وبعد هرکاری که بهش سپردید وانجام شد رو داخلش بنویسید یا عکس و فیلمشو بزارید
ایندفعه معجزه هاشو روزانه میبینید
ممنون که کامنت طولانیمو خوندید
دوستون دارم
در پناه الله یکتا شاد باشید و شکرکزار
سلام روز همگی بخیر
من خیلی اتفاقی به این صفحه هدایت شدم و از کامنتها لذت بردم و اینقدر حسم خوب شد یاد اتفاقی چندوقت پیش برام افتادم افتادم
من چندوقته تدریس مجازی میکنم یه مدت تو اینستا بودم که بخاطر حس بد و حس رقابت و مقایسه که بهم میداد امدم بیرون و تصمیم گرفتم روی سایت کار کنم و روی باورهای خودمم کار میکردم (بماند چقدر سخت بود و کلی نجوا داشتم که چطوری بدون اینستا منو پیدا کنن و مگه میشه اینها) ولی من با دوره هایی از استاد کار کرده بودم مثل(احساس لیاقت،ثروت و هم جهت با خدا)حالمو خوب میکردم و یروز ینفر پیام داد از اصفهان به راحتترین شکل دورمو از سایت خرید و من فقط شکر میگفتم که اون فرد رو فقط خدا میتونست هدایت کنه از یشهری بیاد سایتم و دورمو بخره و تایید این حرف اینه ازش پرسیدم از کجا باهام اشنا شدی گفت اتفاقی سایتتون دیدم و از اموزشتون خوشم امد و دورتون رو خرید کردم و چند روز بعد هم یکنفر دیگه یکی از دوره هامو از سایت خرید
وقتی این صفحه باز شد و پیاما رو خوندم یادش افتادم و کلی احساس خوب گرفتم و دوست داشتم برای شما هم بگو و رد پایی از خودم بجا بذارم
به نام الله مهربان💖
سلام به شما دوست مهربانم🌈
من امروز هم آمدم تا از دیروز زیبا برایتان بنویسم …
دیروزی که سراسر تمرین فراوانی بود …
تولد یکی از پرسنلم بود و من پول داشتم اما نگه داشته بودم برای انجام دادن کاری ،اما گرفتن هدیه برایش واجب بود ،به ذهنم گفتم جهان پر از فراوانی ست و من باید بخرم تا پول بیشتری برایم بیاید و خریدم ،و از همان دیروز کلی مشتری نوبت گرفتند برای امروز ،به لطف الله مهربانم..
دیروز کمی ذهنم اشفته بود اما خدا کمکم کرد و حالم عالییی شد 😍
همین الان دوباره یک مشتری نوبت گرفت😍
از خدا درخواست کرده بودم که برایم عروس بفرستد که خداروشکر دیشب یک نفر امد و گفت احتمالا عقدم باشد و می ایم اینجا، و مطمئنم این نشانه است🥹💖
خدای من هزاران بار شکر🥹💖🫂💋
بنام خداوند بخشنده مهربان..
بنام خداییکه هر انچه دارم از آن اوست..
من حدودا چند سال پیش یه وامی گرفتم..وامی که جز شرک و احساس بد نبود..
یجوری که نیازمند این وام و نیازمند اون شخصی که این وام رو بهش میدم و بهم سود بده بودم..
واقعا مراحلشو باز بینی میکنم میبینم فقط شرک و احساس بد بود…
و حدودا اون وام و خاسته ایی که برام دردآور شده بود همه این تضادها باعث شد!! هدایت بشم به این سایت!!!
حدودا وامم ۵ سال بود.من سال ۹۸ گرفتمش پاهام تو همین موقعیت شکست…
و من تا بهمن ۴۰۳ پرداخت میکردم…
و اتفاقی که افتاد تمام این تضادها و این وسط وام پر شرک به ۴.۵ سالش رسید…
و من چون توی قوانین و فهمیدنش قوی شده بودم..
دیدم این وام هیچ سودی برای من نداره هیچ.!!!
داره منو به این سودی که قراره سال اخر بهم داده بشه وابسته میکنه..
و این وابستگی من به این شخص سود دهنده…هر روز داشت منو نابود میکرد..
و بخاطر یسری مسائل باعث شد..من از طرف این شخص یه برخورد نامتناسب داشتم..
حالا چون قوانین الهی رو میدونستم…
میگفتم دلیل این اتفاق بخاطر این نشتی هست…
و لطف خداوند باعث شد…
این تضاد بیین منو و اون…باعث برکت و خیری برای من باشه..
اونجا گفتم…
خدایا دلیل این برخورد این شخص به من بخاطر این سود بانکی هست..این نشتی باعث شده من روی این پول سود حساب کنم…
و نزاره من طعم خوشبختی و حساب باز کردن روی تو رو بچشم…
و داستانش سر دراز دارد!!!
یه بحث و جنگ جدالی بیینمون پیش اومد…فقط خداوند بهم گفت صبر کن مواظب باش این وسط قربانی نشی!!!
من فقط:سکوت کرده بودم..افراد اطرافم مثل زنبور روی من شیرک شده بودند..
ولی این اتفاق برام درس بزرگی شد..چون قانون رو میدونستم !!!باید این اتفاق میفتاد..
چون میدونستم برام خیرو خوبیه!!!
تا چند روز دیگه…یه الهام اومد..که باید سر این قریانی رو از ته ببری…باید این سود بانکی رو ببخشی..
ولی الان موقعش:نیست بهم گفت بهت میگم…کی این اتفاق بیفته..!!!!
من دیگه سکوت کردم و چیزی نگفتم…
دقیقا یکسال طول کشید…من اول نهر دوره عزت نفس رو خریدم…
بهم گفت الان موقعشه..باید سر این شرک رو ببری..
گفتم خدایا چجوری!!؟؟
اینقدر این ایده رو ساده و رها شده خداوند دقیق بهم گفت..الله اکبر.که دهنم وا شده بود..
ایده هایی که خداوند میگه…دقیقا مثل کلیدی هست که میشینه توی قفل درست خودش…
الله اکبر…از این دقت هماهنگی
و من هیچی نمیدونستم میخاد چی بشه…اون تضاد اون شرایط..و سپردن این نکته و نشتی بزرگ…رو بخودش:سپردم تو زمان درستش:برام اتفاق افتاد..
دیگه رشد شخصیتیم بزرگ شده بود..
دیگه مراحل تکاملمیو گذرونده بودم..
و بقول دوستم آماده دریافتش:بودم..
اتفاقی که افتاد ..
.بهم گفت برو بهش:بگو!!!! چون خودت سود واممو پرداخت کردی….من گیرنده اون وام بودم..ولی حقیقتا بازم اون سودی که میخای بهم برگردونی برای خودت!!!
دریافت الهی برای من!!!!بهم گفت بگو به شرطی این وام رو میبخشونم!!!!که زودتر از موعدش که ۴ ماه دیگه مونده بود..مرداخت کامل تمام قسطها رو انجام بدی…
تنها دلیل بخششم همینه!!!! تمام تسویه بشه تموم بشه بره…
نمیتونم صبر کنم تا ۴ ماه دیگه!!!!
و ایشونم
بدون اینکه صحبتی کنه گفت چشم….
و قرارداد بینمون که سال ۹۸ نوشته بودیم کنسل شد…
و ناگفته نمونه یه روز دختر همون شخص..که نوه مون میشه..
اوند پشت همون کاغذ یه نقاشی هدایتی برام کرد و من اونو برای یادگار گذاشتم…
و با کنسل شدن این شرک…یه رشد عالی توی بیزنسم بوجود اومد و کلی اتفاقات شخصیتی دیگه!!!!
و اتفاقی که افتاد رشد من چند برابر شد..و اتفاق مهمی که پیش اوند..
شرک من نسبت به اون پول از بیین رفت و رابطمو قوی تر و رابطمو گرم و صمیمی بدون هیچ چشم داشتی..
یادمه ۲۹ شهریور تولدم بود ایشون برام هدیه خوبی خرید و کلی اتفاقات شخصیتی خوب عالی در اینده..
همه عمزمانیها رو خداوند در زمان و مکان مناسب انجام میده فقط کافیه بسپارییم بخودش.و نخاییم کاری که به ما ربطی نداره انجام بدییم.
دیگه همون تقسیم بکار هست….
که باید کارمونو به کاردانش بدییم..
و این بزرگترین اتفاق زندگیم بود…
من برای تمام کارهایم و سپردنش بخودش…هر لحظه اتفاقات خوب دارم..همین امروز …
اینروزا که برق میره…من خیلی معجزه ها از خداوند دیدم..
ذهنم میگه میری حموم برق میره..ولی خداوند میگه ولش کن بهش توجه نکن..
امروز به محض اینکه رفتم تو حمام حوله تنم بود…
یه لحظه یدونه پام از لبه حموم تو خونه اومد..خیلی صحنش جالب بود…برق رفت..
چشمانم پر از اشک شد…
یا چند روز پیش…
میخاستم برم خونه دوستم طبق الهامات خداوند..
بهش گفتم خدایا خودت هدایتم کن من نمیدونم برق چه ساعتی خاموش میشه..چون میخام کیک درست کنم باید زمان درسش:باشه خودت هدابتم کن!!!
بهم گفت براش کیک پرتقالی درست کن… و بهم گفت همین الان برو کیکتو درست کن عصر برق میره..
و اون لحظه که بهم گفت…فورا اومدم شروع کردم و خداوند
خواهرمو فرستاد نکته خوبی برای کیک بهم گفت..
و باعث شد من براحتی و با احساس خوب کیکمو پخت کنم بدون هیچ نگرانی و دقدقه…
الله اکبر..دقیقا عصر به مدت ۲ ساعت .اون ساعتی که ذهنم میگفت..و شخص نزدیکم احساس ترس بهم میداد…برق رفت..اون ساعتم موقع رفتن من به خونه شخص بود..
گفتم بببین …چقدر ساعات خداوند دقیق و درسته…خیلی ایمانم قوی شد…که خیلی چیزها رو بخودش:بسپرم و بزارم هدایتم کنه…اون میدونه…کی !!!!جی اتفاقی بیفته!!!!
همون سپردنها باعث میشه تو در زمان و مکان مناسب قرار بگیری…
وقتی میگم خدایا میخام فلان کار رو انجام بدم نمیدونم چجوریه!؟؟؟؟
خودش بهم الهام میکنه هدایتم میکنه…
من روزانه این سرسپردگی رو دارم و بهش هدایت میشم…انشالله که بتونم از این موقعیت به نحو احسن بنفع خودم تمومش کنم..
و زندگی خوبی رو در تمام ثانیهای زندگیم برای خودم رقم بزنم!!!
حتی توی خرید یچیز جزیی…
من خیلی دلم یه گوشی جدید میخاست…خداوند بهم گفت به من بسپارش از جایی که فکرشم نمیکنی بهت میدمش..
و باعث از طرف شخصی که من سالیان سال مشکل شخصیتی باهاش داشتم به طرز خیلی عالی و با احساس خوب این هدیه گوشی رو بهم بده…
الله اکبر….
من دلم ایرپاد میخاست..تو شهرم بهم گفتن هزینش بالای چند میلیون تومن میشه..
گفتم خدایا من ایرپاد میخام دوستدارم بیشتر صدای استادمو گوش:بدم و از شر این سیمها و این دغدغه ها نجات پیدا کنم..و رهاش:کردم..ولی حسم خوب بود.
یه شب یه شخصی رو که خواهر زاده ام هست بسمت من هدایت کرد..
دقیقا همون موقع یه پول خوبی تو کارتم اومد…
سر صحبت شد!!!بهم گفت یکی از دوستام از دیجی کالا یه ایرپاد عالی خریده ..خیلی کیفیتش:عالیه .
گفتم میتونه برای منم سفارش بده..
فورا بهش زنگ زد…دقیقا شبیه ماشین تسلا هست خیلی دوستش دارم.نور ابی خوشرنگیم داره..
در عرض چند دقیقه…برام خریدش پول رو براش کارت به کارت کردم و سفارششو برام داد..
الان ساعتها با ایرپاد کار میکنم لینقدر راضیم که نگو…
و.
اتفاقی که پیش اومد این شخص نزدیکمم از همین نمونه سفارش داد.یطرف گوشش خراب از اب دراوند.
ولی برای من اینقدر زیبا کار میکنه و الان بوسیدمش:گذاشتم کنار..
.
من هر روز شاهد همین موقعیت عالی و سپردن کارها بدست خداوند هستم..هر چقدر میگذره بیشتر احساس میکنم بهش:نیازمتدم..
……………
من الان یه خاسته ایی دارم ۷.سال خورده ایی ازش:میگذره..اینقدر زیبا قدم به قدم خداوند نشانه هاشو برام میفرسته….
اگه خود نوعی من میخاستم این همزمانیها رو بوجود بیارم با عوامل بیرونی با همون شخصی که بخاطر این خاسته نسبت بهش:شرک میورزیدم….نمیتونستم بهمچنین دقت و ظریفی انجامش بدم…
و اتفاقی که افتاد قبل از:عید تو زمان درستش بهم اونچیزی که میخاستم داده شد..و رفت برای مراحل بالا..
یه شب اون خاسته تو خواب بهم گفت..خداوند بهم گفته تا بیام تو زندگیت..ولی باید بزاری زمانش درستش برسه..
و هر روز داره نشانهاش میاد فقط میدونم باید سرسپردگی کامل رو داشته باشم…
…
و خیلی اتفاقات دیگه حتی اینروزا توی بیزنسم من به رشد عالی برای ساخت دستکش:الهامیم رسیدم..
دستکشی که هیچ قابلیت پوششی برای هیچ فردی نداشت.
امروز به سه سایز رسیده و به ورژن ۶ تایی رسیده..
که نمونش تو ایران طی تحقیقی که داشتم نبوده و نیست.
نمونه مشابهش:هست.ولی بدلیل نبود سایز درست و حسابی بیشتر بصورت شخصی دوخت میشه اونم با ورژن خیلی پایین.
…
خیلی از کارهام سرسپردگی کامل هست…و دقیق تو زمان و مکان مناسبش برام اتفاق میفته….
سلام به دوستان عزیزی که این متن رو میخونم خیلی هدایتی رسیدیم به این پرسش در عقل کل و وقتی سوال رو خوندن گفتم راضیه جان یکم فکر کن حتما توهم یه جاهای خداوند کارهاتو پیش برده ولی از اونجایی که تو همیشه سردرگمی همون لحظه حواست به اون اتفاقات ناب نبوده
اولین اتفاقی که به ذهنم رسید و این کمکی که من هر روز از خدا میخوان در هنگام آشپزی کردن هست یک سال عروسی کردم و همیشه میخوام بهترین غذاهارو برای عزیزدلم آماده کنم و از اونجایی که تا قبل از ازدواجم خیلی اهل آشپزی نبودم همیشه در هنگام آشپزی از خدا کمک میخوام و غذاهای من به شکل یاور نکردی عالی و هوشمزه میشه و من تازه عروسی به یک خانم کد بانو شناخته شدم ولی همش کار خداست
خودم میدونم چه کارهای در هنگام آشپزی انجام میدم ولی باز غذاهای خوشمزه میشه 😅😅
یکی دیگه از کارهای که خداوند برای من انجام داده و من همیشه یادآوری میکنم چون برای من مثل معجزه است و یک تغییر بزرگ در شخصیتم وقتی بعد از پنج سال رفتم مدرکمو از دانشگاه تحویل بگیرم کارهای من به راحتی انجام شدخداروشکر و مدرک رو به من تحویل دادند ولی موقعی که خوشحال از اینکه روند کارم چقدر خوب و راحت انجام شده میخواستم برگردم یاد مدرک پیش دانشگاهیم افتادم و پیگیری کردم و مسئول مربوطه گفتند بهتون تحویل دادیم و ازتون امضا داریم و خداوند منو هدایت کرد و گفت بگو اون امضا رو بهت نشون بدن وقتی ازشون خواستم دیدم فقط امضا تحویل کپی مدرک پیش دانشگاهی منو دارن و مدرک رو پیگیری کردن و پیدا کردن و تحویلم دادند
از اونجایی که دانشگاهم به محل سکونتم دوره این یکی از اتفاقات عالی بود که برای من رخ داد بخصوص اینکه من همیشه یک باور غلط که داشتم این بود من همیشه کارهام دوباره کاری باید بشه تو یک بار حواسم جمع نیست
و این یک الگو عالی بری من شد که باید مارهامو به خدا بسپارم تا خودش به بهترین شکل پیش ببره
مطمنن اگر بیشتر فکر کنم حتما باز یادم میاد ……
ممنونم بابت این سوال خوبتون که باعث شد کمی فکر کنم و ببینم خدارو که کجاها توی زندگی من بوده و هست و من فراموش کرده بودم
در پناه حق باشید دوستای گلم
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم و دوستان جانم ..
امدم از دیروز زیبا برای بنویسم …
که برای رفتن به باشگاه یک کوچه راه اشتباه رفتم و دیدم اتفاقا چقدر خوب ،چون توانستم ماشینم را نزدیک به باشگاه ودر سایه پارک کنم
یا دیروز که خیلی یدفعه ایی یکی از مشتری هایم کوتاهی خواست و من مبلغ بیشتر درامد داشتم
یا اینکه خدا من را به یک عطر فروشی جدید هدایت کرد و عطر های خیلی خوشبو خریدم
یا اینکه کلی مشتری واسم فرستاد
یا اینکه کلی حس و حالم عالی بود
یا اینکه یک نفر با من تماس گرفت و برای پس فردا نوبت گرفت
یا اینکه زندگیم اینقدر روغن کاری و عالی ست
خدای من شکرت💖
سلام به استاد عباسمنش جانم و مریم جان عزیزم
سلام به همه ی رستگاران
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِب
خدا جونم به من اجازه بده تا هدایت ها و نشونه هات رو ببینم ،بفهمم و آنطور که لایقش هستی سپاسگزارت باشم هرچند میدانم اگر تمام آبهای این کره ی خاکی جوهر شوند و تمام چوبهای موجود قلم شوند من نمیتوانم حق سپاسگزاریم رو نسبت به تو رب العالمین ادا کنم،سعی میکنم با کنترل ذهنم به پیشرفت جهانت کمک کنم تا تو خشنود باشی و من رستگار.الهی آمین.
از وقتی در فرکانس دوره بی نظیر هم جهت با جریان خدا قرار گرفتم و عاشقیم به رب جهانیان قابل وصف نیست و قلبم چنان باز شده که به هیچ حسی جز داشتن این حس راضی نخواهم شد،معجزات یکی پس از دیگری در زندگیم جریان داره ،خدایا با تک تک سلولهای بدنم که فقط خودت میدونی چندتان و از علم زمینی من خارجه شکرت شکرت شکرت
جریان از این قراره که من یه سالی هست که به اذن خدا در مدار آموختن زبان انگلیسی قرار گرفتم دو سه روزی بود که به خدا میگفتم چه عالی میشد اگه من تو تلگرام به گروهی وارد میشدم که بهم کمک میکرد در کنار کلاس های بیرونم تو خونه هم زبان کار میکردم،دیروز هدایتی تلگرام رو چک کردم (کلا آدم فضای مجازی نیستم و تمام وقتم به خوندن کامنتا و آموختن دوره های توحیدی استاد جانم میگذره)دیدم عضو یه گروه زبان شدم اونم دوره مکالمه که شامل ۱۰ ساعت ویس و ۲۰ درس بود و طراحیشم عالی بود ،آموزش هم از پایه شروع شده بود،گفتم خدایا یعنی شنیدی و ذوقی که وصف نشدنی بود،پی ام دادم به ادمین و سوال کردم چی شده من عضو شدم،و کلا شرایط چطوریه….
حالا اینجاش مهمه…
اون خانم محترم گفتن وقتی میخواستن دوره رو برای زبان آموزاشون بفرسن آیدی یکی از زبان آموزاشون دقیقا مثل آیدی من بوده و بعد از اینکه من رو عضو کرده بودند متوجه این تشابه شده بودند و دلشون نیومده من رو حذف کنن از گروه و قراره ۳ دوره مقدماتی،متوسطه،پیشرفته در زمینه مکالمه بزارن و گفتن شما هم میتونید رایگان استفاده کنید و جالب تر اینکه مثل اینکه، من زبان آموزشون باشم نحوه ی مطالعه رو بهم گفتن
بنظر من معجزه یعنی همین…
و واقعا خداوند از جایی که ما نمیدانیم بهمون روزی میدن…
خدایا به من اجازه بده که فقط تو باشی و تو باشی و تو باشی
قلبم فقط جای تو باشه جای نور باشه جای الهامات تو باشه
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا هَدَانَا وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلَى مَا أَوْلاَنَا
خدایا اجازه بده در این مسیر نور و روشنایی و پر از آرامش استمرار داشته باشیم چون این مسیر،مسیر صراط مستقیمه.الهی آمین.
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»
به امید دریافت هدایت ها و الهامات الهی و بهترین همزمانی ها
به نام خدای مهربونم
سلام به دوستان عزیزم
من هم آمدم از معجزات دیروزم بگم
من چند روزی بود حالم خوب نبود که چرا درامدم کمه و خیلییی تلاش کردم و با کمک خدا حسمو خوب کردم با این منطق که وقتی حالت خوب باشه اتفاقات خود به خود می افته و یا با این منطق که روزی رسون خداست و ما برای دریافت نعمت و ثروت نیازی نیست کاری انجام بدیم و فقط کافیه حسمونو خوب نگه داریم
و باورتون نمیشه از پیروز که حسمو خوب کردم چقدر مشتری داشتم خداروشکر و چقدر اتفاقات قشنگی می افته که خدا از بی نهایت شکل واسم روزی میفرسته
مثلا مشتریم اومد و گفت که رنگ مو میخوام برام درست کن ودرست کردم و پول خوبی هم گرفتم و با مثلا دیروز با این جمعه بود ولی من مثل بقیه روزا درامد خوبی داشتم به لطف خدا
خیلی خوشحالم که توعه این مسیر هستم و خداروبی نهایت شکر میکنم که کمک و همراهه منه
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
سلام دوست عزیز خیلی ممنون از سوال درجه یکی که پرسیدی و باعث میشه که ما بشینیم ببنیم که چه مسیری رو اومدیم
البته که همه این هدایت ها طبیعی و روال این جهان هست ولی باید هی به خودمون یادآوریش کنیم چون این نتایج زمانی پدید اومد که ما تصمیم گرفتیم تغییر کنیم و آگاهانه به قوانین ثابت عمل کنیم
اولین بار که هدایت شدم به این سوالتون کامنت هارو خوندم و کیف کردم ، دوست عزیزمون شیطان مثل همیشه گفت برای تو انقدر کوچیکه که به درد گفتن نمیخوره ، منم گفتم اتفاقا کوچیک بزرگ نداره که همین که انقدر ایمان و توکل داشتی که سپردیش به خدا و این نتیجه رو گرفتی خودش کلیه
خلاصه ذهنم ساکت شد ، بعد که اومدم بیرون پیش خودم گفتم که چرا من از نتایجم ننوشتم؟؟؟ بعد گفتم میرم سوال رو پیدا میکنم مینویسم تا اینکه دوباره امشب هدایت شدم به سوال زیباتون و مسممّ شدم که کامنت بزارم
اول بگم که هرچی که یادم هست رو میگم و هرچیم که یادم نبود بیییییی نهایت بخاطرش از خداوندم شکرگزارم که همیشه و همه جوره هوای منو همه جا داره شکرت عشق من شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
——————————————————————————-
یروز توی کلاس بودم از یکی از دوستام شنیدم که یکی از بچه ها انگشتر طلاشو گم کرده بود کلی هول شده بود ولی در نهایت پیداش کرد ، توی دلم گفتم که خب این هول شدن نداره که
اولا که میسپاریمش به خدا
دوما که باید آروم باشیم تا هدایت و الهامات خدارو دریافت کنیم
دقیقا روز بعدش وقتی که توی کلاس نشسته بودم دستم رو بردم سمت گوشم دیدم گوشواره م نیست یک لحظه یجوری شدم بعد تمام حرف های دیروزم توی ذهنم تکرار شد
به خودم گفتم آروم باش و بسپارش به خدا
خلاصه خودم رو آروم کردم و بعد یه هدایت از طرف خداوندم اومد که گوشواره توی خونه س ، ازش پرسیدم یعنی کلاس رو نگردم؟ گفت نه ، گفتم پیش سرایدار نرم؟؟ گفت نه
گفتم چشم نشستم تا رفتم خونه و دیدم بله گوشواره خونه س تا پیداش کردم زدم زیر گریه نه برای گوشواره ها نه برای اینکه این خدای من انقدر عشقه انقدر جیگره من براش بمیرم :))
این شد یه درس توحیدی این شد نشون دادن ایمانم در عمل و نوشتمش تا یادم بمونه این درس رو
البته اصلا براش نگران نبودما که وایی اگه پیدا نشه چیکار کنم ، تازه داشتم به این فکر میکردم که اگر پیدا هم نشد میرم یکی دیگه میگیرم به همین راحتی :))
——————————————————————————-
من امسال گواهینامه رانندگی مو گرفتم ، از اون اولش که میخواستم بگیرم تمام کارارو سپردم به خدا تا آخرش، بهش گفتم خدایا خودت مربی رو برام انتخاب گفت ، دل شون رو برام نرم کن و…
مربی من از نظر یاد دادن عالی بود ، بعد برای امتحان افسر هایی که امتحان گرفتن بسیار خوش اخلاق و عالی بودن خلاصه که تماما با هدایت خداوند پیش رفتیم و خیلی عالی و لذت بخش گواهینامه هم رو گرفتم
——————————————————————————-
امسال میخوام بیزینس خودم رو که عاشقانه دوسش دارم شروع کنم و از قدم اولش دارم با هدایت و الهامات عشقم پیش میرم و تازه قدم اول هستم یعنب هنوز نتیجه نگرفتم ولی یه چیزو خیلی خوب میدونم اونم اینکه وقتی من متعهدانه با هدایت خدا پیش برم قطعا از اون چیزی که فکر میکنم هم نتیجه بهتر خواهد شد
این خواستم اینجا مکتوب کنم چون بهش باور دارم :)
——————————————————————————-
یه بار میخواستیم بریم کنسرت ، دیر حرکت کردیم و خیلی دیرتر از اون ساعتی که شروع میشد میرسیدم اونجا من به خداوندم گفتم خدایا من میخوام وقتی که کنسرت شروع میشه اونجا باشم نمیدونم چجوری با این ترافیک ولی میخوام باشم تمام
میدونین چی شد؟؟ کنسرت قرار بود ساعت ۷ شروع بشه ولی ما
۷:۴۰ رسیدیم و کنسرت هنوز شروع نشده بود یک ساعت تاخیر داشت و این برای همه تعجب آور بود و بهش میگفتن شانس ولی نه تنها برای من تعجب آور نبود بلکه میدونستم این شانس نیست این یعنی اینکه خداوند کارارو به راحتی برای ما انجام میده و این کار خداوندم بود
——————————————————————————-
و….. خیلی موارد دیگه که وقتی به وجود اومده که من آگاهانه سعی کردم به قوانین ثابت عمل کنم
و کار هارو بسپارم به خداوندم که پلن هاش ، برنامه ریزی هاش
رو دست نداره
این باعث میشه تا بفهمیم که هرجا کارا رو سپردیم به خدا اونجوری که میخواستیم پیش رفته حتی بهتر از اون
هرجا هم که روی عقل خودمون حساب کردیم اونجوری که میخواستیم پیش نرفته
پس با هم جهت بودن در جریان خداوند روی دوش خدا بشینیم و کیف کنیم چون خیلی راحتتتتتت کار هارو به لذت بخش ترین و عشق ترین حالت ممکن برات انجام میده
اگر بازم یادم اومد حتما کامنت میزارم بازم
عاشقتونم بی نهایت
عاشقتم خدای من عشق قشنگ من همه ی زندگیم :))
شکرت
درپناه الله
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام خدمت دوستان عزیز
نمیدونم چطوری شروع کنم آخه قرار نبود اینجا هم بنویسم
ولی خب انگار باید بنویسم
من و عزیز دلم در یک فاصله زمانی و مکانی در دو شهر مختلف از هم هستیم فاصله شهر من با شهر ایشون حدود ۱۰۰ کیلومتری هست و خونمون در شهر من هست و ایشون در محلی در شهر خودش مشغول به کار
هست که در هفته یکی دوبار خونه میاد
امروز جمعه دلم خواست برم پیشش و باهم برگردیم خونه چون قرار بود غروب امروز بیاد خونه
تو دفترم نوشتم خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و باخبر از همه جا میخوام برم پیش عزیزدلم و سوپرایزش کنم میشه بهم بگی چه زمانی حرکت کنم؟
و منوبه راحتی و آسانی در بهترین زمان ممکن به اونجا برسونی
خواستم تاکسی اینترنتی بگیرم ولی گرون میفتاد برام
آماده شدم ازخونه زدم بیرون رسیدم به دفتر آژانس گفتم حداقل تاایستگاه آژانس بگیرم اما قلبم گفت پیاده برو و پیاده رفتم و یه آهنگ شاد هم گذاشتم تا رسیدم لب جاده
چند ثانیه بیشتر طول نکشید یه ماشین نگه داشت که تا نیمی از مسیر منو میبرد و سوار شدم ، مسافر دیگه ای هم نگرفت وقتی خواستم کرایه رو حساب کنم گفتن من کارم این نیست و کرایه لازم نیست مسیرم بود گفتم برسونمتون ازشون تشکر کردم ولی تو دلم گفتم خدایا من که میدونم این کار خودته دمت گرم
به محض اینکه پیاده شدم یه ماشین دیگه رسید و بلافاصله سوار شدم و بلافاصله حرکت کرد نه گرمایی نه معطلی نه احساس خطری نه هیچ چیز دیگه ای همه اش فقط عشق خدا بود به من
و به آسانی رسیدم به شهر دلبرجان
حالا کجا باید پیاده میشدم رو هنوز مونده بودم که راننده برای یه مسافر دیگه زد کنار که گفتم آقا من پیاده میشم و خودمو سر خیابونی که مستقیم میخوره به محل کار عزیزدلم دیدم
ادامه پیاده روی رو توشهر دلبرجان رفتم تا رسیدم که دیدم ماشینش هست و یه نفس راحتی کشیدمو گفتم خدایا شکرت که راه نیفتاده سمت خونه
یه شاخه گل هم از لب خیابون واسش چیدم وقتی رسیدم شیشه ماشینش پایین بود و بوق بوق زنان صداش کردم
و چقدر خوشحال شد و چه همزمانی کرد خدا برام که اونجا هیشکی جز ایشون نبود ( چون همیشه آدمای دیگه ای هم هستن اونجا و ممکن بود رفتن من و بودن اونا هر دو طرف رو معذب کنه )و کسی هم که با هم کار میکردن ۲۰ دقیقه ای بود که رفته بود
و من اینارو داشتم تو تمرین ستاره قطبی امشبم مینوشتم که جمله م این بود 《خدایا من امروز تجربه کردم سپردن کارها به خودت رو》و این کلمه منو یاد این صفحه انداخت و قلبم گفت برو بنویس ولی ذهنم میگفت چیز خاصی نیست نمیخواد بنویسی
تا اینکه اومدم ایمیل هایی رو که فعال کردم رو بخونم که ایمیل سعیده شهریاری عزیز اومده بود که تو این صفحه کامنت نوشته
خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و از همه جا با خبرم ،ازت سپاسگزارم که با زبون نشونه ها بهم میگی من درست شنیدم صدای قلبم رو
بنابراین اومدم و این اتفاق به ظاهر کوچیک اما پر از معنا و مفهوم رو با شما به اشتراک گذاشتم انشالا براتون مفید واقع بشه
سعیده جان از شما هم ممنونم بخاطر نوشته هات ، چون باز هم یه چراغ راه میشه برای یکی که خودت ازش بی خبری ولی خدای دلبر خدای باخبر از همه جا از همه جا با خبره
شکر خدا
بنام خدای قشنگم
من اتفاقی که اخیرا برام افتاد رو میخوام بگم. جای دوری نمیرم.
من یک جایی سرکار بودم،با 18 ساعت فاصله تا شهر محل زندگی خودم ولی من این هجرت رو انجام دادم چون استاد گفت توی هجرت کردن گشایش و رشد هست. 9 ماه اونجا بودم و با تمام وجودم برای مسئولیتم تلاش میکردم ولی نادیده گرفته میشد. دوره عزت نفس رو خریدم و یک جاییش استاد گفت:
_شما کاری که بهت مربوط هست رو ب بهترین شکل ممکن انجام بده، اگر کسی ندید و قدردانی نکرد، خدا میبینه و اگر اون مکان یا کارفرما قدر شما رو ندونست، شما به جاهای بهتری هدایت میشید، و این جمله استاد اب رو اتیش بود برام.
ب کارم ادامه دادم را ذهنی کاملا ارام، ک قبلش این ذهن پر از تشویش و اعصاب خرابی بود برای نادیده گرفتن شدن زحماتم.
بعد از دوره عزت نفس من کاملا هدایتی به دوره بینظیر12 قدم هدایت شدم و توی قسمت سوم قدم اول بودم ک یک بحثی بین منو کارفرما ک عموی خودم بود ایجاد شد و نجوای الهی خودم مشورت کردم گفتم خودت شاهدی ک داره کلی بهم توهین میشه کلی دارم خرد میشم با این حرفا و حرکات. چکار کنم؟ گفت ساکتو ببند و برو شهر خودت.
بی درنگ این کارو کردم بدون لحظه ای شک و استاد میگن تفاوت نجوای شیطانی و الهی رو میشه از روی مشخصه واضح احساس خوب و بد تشخیص داد، من احساسم بینظیر بود بعد از اینکه بهم گفت برو.
بدون هیچ گونه ایده ای برای کار و درامد برگشتم شهر خودم و مدام توی مسیر برگشت نجوا شیطانی میومد که بدبخت شدی. برگرد، کار نیست ولی اجازه نمیدادم قدرت بگیره و درجا با کلمات استاد روحمو اروم میکردم و حسمو عــــالی نگه داشتم.
برگشتم شهرم و تمرین ستاره قطبی رو انجام دادم هر روز. یک روز نوشتم کار میخوام.
و فردا همون روز یک کار با پای خودش اومد در خونه رو زد و بهم پیشنهاد داده شد. کاری ک مال خودم بود و قرار نبود برای کسی کار کنم. و منم درحا قبولش کردم چون از خدا خواسته بودم ک کاری برا خودم پیدا کنم، درسته کار موقت هست ولی الانی ک دارم این متن رو مینویسم هنوز یک ماه کامل نشده ک دارم انجامش میدم. و 5 برار حقوق ماهیانه ای ک کارمندی میگرفتم رو تو این زیر یک ماه دراوردم.ب لطف خدای عزیزم و اموزش های استاد و تنظیم فرکانسم.
برای داشتن یک کسب و کار ثابت هم از خدا کمک خواستم و بهم الهاماتی شده و پیگیر هستم ک اونم انجام بدن ب امید خدا.
دوره12 قدم بینظیر هست و من قدم دوم هستم و تو این دو قدمی ک همراه استادبودم این نتیجه عالی رو بدست اوردم و کلی احساس خوب روزانه و حسای قشنگ و ایمان و اعتمادی ک هر روز داره ب خدا بیشتر میشه. ترس هام به حداقل رسیده و دلم قرص تر شده. خدایا شکرت ک منو وارد این مسیر الهی و بینظیر کردی
سلام به بچه های خوب محله ی خدا 🩵🦋
.
چه احساس خوبیه وقتی به همزمانی ها و هدایت های خدا توی زندگیت اهمیت میدی وبا نوشتنش این پیغام رو برای خدا میفرستی که من قَدر هدایت هات رو با چشم هام میدونم و ازت ممنونم که همیشه داری ازم مراقب میکنی.
احساسم من رو دعوت کرد با نوشتن چندتا همزمانی ها و هدایت های الله که با نشر دادنش نور قلبم رو بیشتر و بیشتر کنم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مدتی بود که هروقت خودکار آبی میگرفتم چند روز بعد گم میشد،یعنی این شده بود معضل من که چه کدی توی سر من میچرخه که باعث تکرار این الگو شده😐نمیدونم چندتا خودکار آبی پر رو الکی گم کردم انقدر دیگه اصلا نمیرفتم بخرم چون ذهنم میگفت ولش کن،گم میشه.
تا اینکه هفته ی پیش رفتم دفتر جدید بخرم،دیگه گفتم بزار خودکار آبی و قرمز بخرم برای دفتر جدید،خودکار خریدن همانا و به محض رسیدن به خونه ،ناپدید شدن خودکار ها ،همانا 😐
دیگه نشستم واکاوی مغزم و صحبت با خدا،گفتم خداوکیلی داستان چیه؟دلیل گم شدن خودکارا چیه؟
بهم گفت یک بار این اتفاق افتاد و تو بهش توجه کردی،با توجهت دومی رو خلق کردی و سومی و چهارمی!تو همه ش نگرانی و به گم شدن خودکار ها فکرمیکنی،میتونی این نگرانی رو از سرت ببری بیرون؟به خودت بگو من نگران خودکارم نیستم و ازین لحظه به بعد دیگه بهش فکر نکن و کانون توجهت رو از روی گم شدنش بردار …
منم با دریافت جریان هدایت گفتم چششششم رئیس!اطاعت و کلا دیگه نگرانی رو از سرم بردم بیرون…
و الله اکبر ….
فردا صبح دیدم جفت خودکارهام روی دسته ی مبله!!!
قیافه ی من 😳گفتم مامان؟!اینا کجا بودن ؟!؟»
گفت والا دیروز با بابا رفتیم سر زمین کشاورزی،تا بابا در ماشین روز باز کرد،این دوتا از تو ماشین افتادن پایین روی زمین،جلوی پای بابا 😳
این درحالی بود که من پیاده رفته بودم خرید و بعد از رسیدن خونه ،یکی دوساعت بعد خودکارام گم شده بود😳😳😳تو ماشین بابام چیکار میکردن؟!
خدایا توووو چقدر باحالی آخه 😍بوس به کله ت 😘😘😘
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت پیش برای ناهار دعوت شدم به رستوران میزبان بابلسر که خیلی رستوران با کیفیت و معروفی تو اون منطقه ست.
خلاصه برای غذا،گفتم بزار جوجه کباب بردارم که دیگه هزینه ی زیادی روی دست میزبان نیفته،وقتی رسیدم جلوی کانتر کباب ها گفتم لطفا ٢ تا جوجه کباب!خانومه گفت چشم…بعد دیدم رفت سمت کباب کوبیده ها…اولش گفتم حتما برای من نیست واسه یکی دیگه داره جا میکنه،بعد دیدم کسی هنوز کنار من نیست،دوباره صداش زدم گفتم من جوجه کباب میخواما،اونم سر تکون داد و تایید کرد 😐و بعد دیدم داره سینی کوبیده هارو میده دست من،انگار واقعا یکی مسخش کرده بود،همون موقع تو قلبم این صدا رو شنیدم : تو مهمون منی سعیده،تو لایق بهترین هایی،من برات بهترین غذارو انتخاب میکنم،برو حالش ببر:)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیروز ١٠ اردیبهشت،سالگرد روزی بود ک با آقای محمودیان و پسرداییم برای اولین بار رفتم کافه آلور کیش و برای اولین بار مدیر عاملی که خدا برام انتخاب کرده بود و دیدم.
به خدا گفتم خدایا امروز میخوام فقط به تو فکر کنم نه به هیچ چیز دیگه،امروز میخوام فقط به عظمت و بزرگی تو فکر کنم که همیشه تو زندگی من شاهکار میکنی،خدایا امروز من رو با نور خودت پر کن.
چند دقیقه بعد چندتا پیام از دوستم داشتم که حاوی پیغام خدا بود ویکیشون این بود : کتاب جاناتان مرغ دریایی رو بخون…
دقیقا در سالگرد روزی که من پرواز کردن رو یاد گرفته بودم و میخواستم یک دنیای دیگه ای رو تجربه کنم …خدا با هدایتم به سمت این کتاب بهم گفت: تو جاناتان منی😍
ای خدا الهی قربونت برم منننننن،انقدر تو نازی 😍
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جدیدا همزمانی ها خدا با حضور انسان هایی توی زندگی من زیاد میشه که میان درمورد یک موضوعی ازم سوال میپرسند و وقتی من با قانون و قرآن جوابشون رو میدم،مثل آدم های مسخ شده محو صحبت های من میشند و بهم این پیغام رو میدن تو خیلی تاثیر گذاری و میتونی با این ویژگیت ارزش خلق کنی.
این درحالیکه من آگاهانه با هیچکس درمورد این موضوعات حرف نمیزنم،اما کاملا میفهمم این هم زمانی ها کار هدایت خداونده.
چند وقت پیش توی یک مهمونی هدایتی،عمه م بهم گفت تو بچه بودی نتنها خیلی کتاب میخوندی و عاشق کتاب و داستان بودی که من رو هم کچل میکردی برات کتاب بخونم،میگفت بهترین هدیه ای که تورو بی نهایت خوشحال میکرد این بود که کسی برات کتاب بخره…
همون شب بود که تو مهمونی همه داشتن سریال شبکه ١ رو نگاه میکردند و منم طبق معمول مشغول کارهای خودم بودم و توجهی به تلویزیون نداشتم که همون لحظه قلبم گفت به تلویزیون توجه کن…دیدم تو فیلم یک خانوم نویسنده ای نشسته و داره کتاب ش رو برای بقیه امضا میکنه و درجواب مصاحبه گر میگه من میدونم کتابم جهانی میشه:)
فرداش توی راه یک تابلوی بزرگ دیدم که نوشته بود :
مسیر موفقیت تابلوعه
دیگه خدا چه جوری باید به من بگه بشین کتابی که داری مینویسی رو تموم کن که من بفهمم نمیدونم 😂😂😂
خدایا دمت گرم،خیلی آقایی،خیلی مردی،چشششششم رئیس من،اطاعت امر….
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت بود که یک کار خدماتی میخواستم انجام بدم وبه خدا گفتم به یک مرکز خوب هدایتم کنه،چند روز بعد هدایت رسید و از زبون دخترعمه گفت فلان جا خیلی خوبه!خودشم برام نوبت گرفت گفت این روز این ساعت برو …
بعد دقیقا همون روز و همون ساعتی که من رفتم اونجا و روی مبل نشسته بودم تا نوبتم بشه دیدم یک دفترچه جلوم بازه و دقیقا روی این صفحه ست که نوشته :
Miracle is happiness
معجزه اتفاق میافته :)
یکی دوساعت بعد،یکم افکار توی سرم سمت نجوا چرخید منم سعی کردم بهش بی توجهی کنموتایم اوت بگیرم!
چند دقیقه ی بعد یک ریمیکسی گذاشتن که با این جمله شروع شد:
مهم ترین درسی که از زندگی یاد گرفتم،رها بودنه:)
اصلا یک وضضضعی:)
یک ساعت بعد یک هدایتی اومد که عکسی که از اون نوشته معجزه اتفاق میفته رو برای دوستم سمیه جان بفرستم،اصلا چنان این نشانه در بهترین زمان به دستش رسید که اشک جفتمون دررررومد…
بعد همینجوری با مونتوم های مثبت فراوان،تصمیم گرفتم پیاده روی کنم سمت خونهو داشتم به زبون شکرگزاری هام رو میگفتم با خدا حرف میزدم که یک ماشین از جلوم رد شد که بزرگ نوشته بود:هیچ کس،در راه نمیماند!
🥹😍🤍
دیگه خداوکیلی :
الله اکبر این همه جلااااااال،الله اکبر این همه شکووووووه
خدایا مرررررسی که انقدر عشقی!خیییلی دمت گررررمه!
خدااایاااا با شادی منتظر دریافت معجزه هات هستم!
و ایمان دارم تو با لبخند معجزه هارو به من عطا خواهی کرد.
🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵
سلام به همه
من یه عالمه مثال دارم شروع میکنم یادم اومد هرچیزی رو مینویسم
یه روز کلی مشتری باید میومدن پیشم و من به همه پیام دادم بیان و از اونجایی که همیشه دوست دارم همه به ترتیب بیان هماهنگ کردن همه واسه من شدنی نبود فقط همون اول گفتم خدایا خودت هماهنگشون کن
نتیجه این شد که پیامی که فرستادم فقط به یکی رفت و اون اومد و به بقیه پیام نرسیده بود ومن بعد این که اون رفت پیام واسه بقیه فرستادم واونا هم به ترتیب هماهنگ شدن جوری که یکی رفت پایین در تا باز کرد بعدی اومد
انقدر خوشحال بودن که کارارو بهش سپردم
سلام به بهترین استاد دنیا و بانو شایسته مهربونم.
سلام به تک تک برادرا و خواهرهای معنوی گلم
از صمیم قلبم همتون رو دوست دارم و در اغوش میگیرمتون.
تهران دو سه روزه طوفانی شده ، دوسه روز پیش اول صبح نجوا اذیتم کرد نشستم همش رو نوشتم بعد باورهای مثبت درموردش نوشتم و کنترل ذهن کردم .
بعدظهرش با دخترم رفتم از بازار یه کت بخرم ، توی راه گفتم خدا جون تو بگو ماشین رو کجا پارک کنم که همون جا نشونه باشه برای اینکه خرید کنم. نزدیک کوچه ی پشت بازار شدم مثل همیشه تو اون شلوغی جا پارک پیدا کردم. پیاده تا رسیدیم داخل بازار دخترم یه کم غر زد که خسته ام و .. با ارامش خودمو کنترل کردم و توجه به هوای ابری که داشت کم کم نم نم بارون میومد کردم و کلا یادم رفت از خدا چی خواستم.
رفتیم اولین مغازه یه کت پوشیدم همه چیزش عالی بود ولی قیمتش بالا بود و تخفیفی که میخواستم نداد.
از مغازه زدیم بیرون طوفان شدید همراه بارون شدید و رعد و برق
شروع شد ، همه مردم زیر سایه بونا وایساده بودیم
از ذوق و شوق بارون و رعد و برق که عاشقشم دوست داشتم جلو همه فریاد بکشم درحالی که اکثرا غر میزدن .
رفتیم مغازه بعدی دو مدل کت نشونم داد و پرو کردم که اصلا خوب نبود و هم قیمت کت قبلی بود. گفتم ولش کن میرم همونو که بی ایراد بود میخرم ، رفتیم و اون اقا درسته تخفیف زیادی نداد اما دقیقا مبلغی شد که تو کارت بود و حسابم صفر شد.
خداروشکر کردم که موجودیم رسید و برای فروشنده طلب خیر کردم و اومدیم بیرون مغازه ،
بارون بند اومده بود گفتم دخترم از کدوم کوچه اومدیم ؟
گفت مامان همین کوچه س دیگه.. ..
. وااااای خدای من شکرت شکرت شکرت ممنونم ازت ، دخترم غر زد باعث شد من کلا یادم بره از خدا چی خواسته بودم ، اینکه هر جا ماشینو پارک کردم سر همون کوچه خرید کنم ، و چه بسا اگه باور فراوانیم قویتر بود ، من حتی نباید مغازه بعدی میرفتم چون همون اولی رو پسندیده بودم و بخاطر قیمتش نخریدم. (اینم از کشف ترمز)
برگشتنی اسمون و هوای بعد بارون عااااالی بود بوی خوش زمین خیس شده ، نسبم خنک ، دریافت هدایت داغ خدا واااای چه بهشتی بود تو اتوبان از شدت هیجان فریاد میزدم خدایااااااا شکررررررت برای همه هدایت هات برای همه نعمتهااات.
باز هم ایمانم قویتر شد خدایا عاشقتم خدایا ممنون که پله پله بهم یاد میدی که چطور امورات کوچیکم رو هم بهت بسپارم،
مثلا برای عید هم اومدم همین بازار یادم نبود بهت بگم هدایت کن چیز خوبی بخرم و متاسفانه چیزی خریدم که هم سه برابر ارزش واقعیش پول دادم هم اینکه اومدم خونه دیدم اصلا بهم نمیاد و همینجوری رفت تو کمد تا ببینم قسمت کی میکنی تا بهش ببخشم.
رب یکتای من شکرت برای وجودت در قلبم و ارامشی که بهم اعطاًکردی. شکرت هرروز اگاهترم میکنی . شکرت که خواسته های بزرگترم رو هم اجابت کردی و من قدم به قدم دارم تو مدارش میرم .
خداااایاااااا عااااااشقتم چقدر این حس اطمینان قشنگه ، این باور که تکیه کردم به مقتدرترین و قویترین و ذات یکتا و ابدی و ازلی جهان
کسی که همه جوره هدایتم میکنه در همه اموراتم.
این کامنت رو در حالی مینویسم که امروز و امشب یک تضاد با همسرم داشتم و من همه چی رو به خدا سپردم .
این صلاه نیمه شبم نور بشه برای ادامه راهم ، الهی امین