سپردن کارها به خداوند

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
48
بهترین پاسخ

درود و سلام دوست عزیزم
متشکرم بابت ایجاد این تاپیک ارزشمند

سپاسگزار استاد نازنین هستم همیشه برای اینکه این محیط سلامت، پویا و روح‌نواز رو ایجاد کردن ، الحمدلله رب‌العالمین.

حدودا یک هفته‌ای هست عزیز دلم و دختر خوشگلم ، سرما خورده شدن ، سرما خوردگیشون خوب خوب شده خداروشکر
فقط دخترم خیلی سرفه‌های خشک داره ، این هفته‌ای که گذشت خیلی انواع و اقسام ملین‌های طبیعی ریه و گلو براش درست کردیم، در طول روز خوب بود و خیلی کم سرفه میکرد
ولی شبا واقعا سرفه امونش نمیداد ، یه بند سرفه تا جاییکه من خودم رو یه لحظه جاش میذاشتم ، احساس میکردم قفسه سینه‌م داره از جا کنده میشه…

دیشب اونقد سرفه زد که واقعا داشتم کم میاوردم که خدایا باید چیکار کنیم ، طفل معصوم داره اینقد عذاب میکشه،

یه نیم ساعتی قشنگ داشتم حس میکردم که نجواها میخوان از مسیر خارجم کنن و کنترل ذهنم رو از دستم در بیارن ، تمام سعی و تلاششون رو میکردن که بزنم جاده خاکی،
اما به لطف پروردگار صبر کردم، نفس عمیق کشیدم
گفتم خدایا مگر تو همون خدای ابراهیم نیستی که بهت میگفت وقتی بیمار میشم تو شفام میدی؟

داری فرکانسهای ذنب خودمون رو اینجوری بهمون برمیگردونی؟!
خداجان تسلیمم ، میدونم دچار خطا شدیم ، خودت دنباله‌ی اون ذنوب رو پاک کن، ما هر لحظه قدردان و شکرگزار لحظه‌لحظه‌های زندگیمون هستیم، اگر هم دچار لغزش میشیم، تسلیم نجوای شیطان شدیم ، ببخش ما رو
همینجوری داشتم باهاش صحبت میکردم تو حال و هوای خودم، بهار خانم هم فقط یه بند داشت سرفه میکرد
چرب کردیم سینه‌ش رو و خلاصه همه کار کردیم، تموم نمیشد سرفه‌هاش

من بعد از درمان کمرم ، روی تخت نمیخوابم، رو زمین میخوابم، زیرم هرچی سفت‌تر باشه راحتترم

خلاصه تو همین گفتگوها، قشنگ یه ندایی اومد گفت برو کنارش فقط بغلش کن… برو رو تخت بغلش کن و آروم آروم نفس بکش هیچکار دیگه هم نکن…

خدایا شکرت
الله اکبر
بچه ها بخدا قسم انگار که بهار اصلا مریض نبوده
تموم شد ، بخدا تا خود صبح خوابید، یه دونه سرفه نزد
بینی‌ش هم کیپ بود ، کلا دیدم راحت نفس میکشه
چنان آرام و رها شد که انگار اصلا سرفه نمیکرده و اصلا مریض نبوده
بخدا تا صبح فقط اشک ریختم و شکرگزاری کردم
تو چقد عظیمی
چقدر قوی و توانا هستی
چیکار میکنی دقیقا!؟
چجوری به سلولهای بچه‌ای که خواب و بیداره و داره از فرط سرفه ناله میکنه دستور میدی که سالم باشید!!! و تمام
خدایا چی بگم از بزرگیت
چطور شاکر باشم از رحیم و رحمن بودنت

هو السلام

دوستتون دارم بچه‌ها ، خواستم باهاتون به اشتراک بذارم این تجربه‌ی ناب و زیبا رو



7

9 ماه پیش

سلام دوستای عزیزم

از پریشب دارم اثرات اون معجزه رو ریز به ریز بررسی میکنم

اومدم اعلام کنم که بهار خانم شکر خدای مهربان و قدرتمند ، در سلامت کامل و کاملا سرحاله و الانم مثل قند خوابیده ، در آرامش کامل…

در یک لحظه خداوند میتونه شفا بده

در یک چشم‌بهم زدن میتونه ورق رو برگردونه

نکته اینجاست آیا ما گوش‌میسپاریم بهش؟

دوستتون دارم


9 ماه پیش

سلام به شما دوست عزیز

ممنون از کامنت قشنگتون، شکر خدا که دختر کوچولو تون حالش خوبه

دیشب آخر وقت کامنت شما رو خوندم، خودمم موقع خواب سرفه داشتم ،یاد دعای شما افتادم و ازخدا خواستم که سرفه منم قطع کنه و دقیقا همین اتفاق هم برای منم افتاد

بازهم سپاسگزارم

اما تجربه خودم: جندین سال پیش پسرم تب شدید داشت و پدرش هم سفر بود ، منم باید صبح میرفتم سرکار ، دو سالش هم نبود ، هر کاری میکردم تب پایین نمیومد ، و خودمم خواب کلافه کرده بود ، طوری که بالای سر بچه نشسته چُرت میزدم ، حدود ساعت ۱ شب شاید هم بیشتر ،دیگه طاقتم تموم شده بود ، داروهای بچه رو دادم و ۳ بار آیت الکرسی خوندم بهش و گفتم: خدایا من نمی تونم خودت حواست به بچه ام باشه و کنارش خوابیدم، نمی دونین خواااااابیدم که صبح مثل همیشه بیدار شدم و دیدم بچه بدون تب و با آرامش کامل خوابیده ، انگار نه انگار که شب قبل از تب داشت میسوخت ، اونوقتا اینقدر قشنگ خدارو نمی‌شناختم و با این قوانین اصلا آشنا نبودم ، ولی این کار انگار یک اطمینان قلبی بهم داده بود و از اون ببعد هروقت بچه ها حالشون خوب نبود همون سرشب داروی بچه هارو میدادم و می‌سپردم به خدا و راحت میخوابیدم، حتی چندباری هم اطرافیان بهم طعنه مینداختن که تو چطور مادری هستی…..

ولی خب الان من میدونم که به بهترین خالق بچه رو میسپردم ،خدایا شکرت که همیشه حواست به همه چیز هست

الان اون پسر لیسانس اش رو گرفته و پسر دیگه هم امسال دیپلم میگیره

ممنونم که با کامنتتون بهم یاد آوری کردین

این موضوع رو


9 ماه پیش

سلام اقا مصطفی

خدایاشکرت که بهار خانم خوب شده

واقعا تحسین میکنم شما رو، این ایمان و احساس امنیتی که نسبت به هم دارید،این کنترل ذهن در چنین زمان هایی خیلی سخته و چالش برانگیز ولی خوشحالم شما از پسش براومدید

از طرف من بهار خانم ناز خوشگلمو بوسش کنید.


9 ماه پیش

بنام ربّ

سلام دوستای عزیز و توحیدی.

متشکرم ازتون، خداروشکر که این تجربه براتون مفید بوده.

چقدر لذت بردم از تجربه‌ی مشابه شما خانم دیزجانی عزیز، چقدر این لحظه‌ها برامون میتونه درس و‌پوینت داشته باشه

و به قول استاد عزیز ، اگر به این تجربه‌ها با دید لیزری توجه و تمرکز کنیم ، جهان و سیستم جهان هستی بدون شک اتفاقات زیبایی با همین جنس رو تا دلمون بخواد به سادگی وارد زندگیمون میکنه.

حضرت موسی وقتی داشت به سمت نیل میرفت ، و از پشت سرش لشگر فرعون با ارابه داشتن بهشون حمله میکردن

چطور به آسانی نجاتشون داد؟!

نجاتشون داد که بماند تمام ثروت و کاخ‌های فرعون رو هم بهشون ارث داد…

تضادها و چالشهای زندگی ما آیا بزرگ‌تر از این واقعه‌ست؟

نه بخدا ، ما دست خدارو بستیم و میخواییم با چطور چطور ذهن و نجواهای شیطان به مقابله با تضادها بریم و چون هدف نجوا دقیقا همینه که از پس چالش برنیایی ، با همون باورهای محدود کننده ما رو ترغیب میکنه به مصاف چالش بریم تا شکست بخوریم … اما فقط کافیه دست خدارو باز بذاریم ، قلبمون رو باز کنیم براش و اجازه بدیم فرمون رو دست بگیره و‌ ما فقط نظاره‌گر باشیم تا ببینیم رب‌العرش العظیم و ذوالجلال و الاکرام چیکار میکنه برات…

همیشه شنیدیم ما و کالبد ما در واقع برای اینه که خداوند خودش رو تجربه کنه

اما حقیقتش اینه که خداوند نیاز به تجربه کردن خودش نداره، این ما هستیم که باید اجازه بدیم خداوند رانندگی کنه و ما از کنار فقط تجربه‌ی لذت و زندگی حقیقی رو بچشیم و از مناظر لذت ببریم…

سپاسگزارم ازتون دوستای عزیزم

در پناه رب العالمین باشیم همه‌مون…


9 ماه پیش

قای پور آذر گفتین تجربه ناب و زیبا؟!!!

این یه تجربه ناب و زیبا نیست این یه معجزه است یه معجزه واقعی

و از شما بینهایت ممنونم هم بابت قلم زیباتون که زیبا نوشتین و هم بابت به اشتراک گذاشتن این تجربه و معجزه با بچه های سایت در عقل کل

واقعا بینهایت ممنونم

در پناه الله یکتا شاد موفق و پیروز باشید


9 ماه پیش

سلام آقا مصطفی عزیز

سلام سحر خانم

منم سرفه داشتم زیاد،دیشب وقت خواب گفتم آقا مصطفی بخدا گفته بهار رو شفا بده و داد ،سحر خانم هم از خدا خواسته شفا پیدا کرده چرا من درخواست نکنم.با همون فرمول آقا مصطفی گفتم خدایا تو شفا دهنده ای و تو قرآن هم نوشتی و حضرت ابراهیم ع هم با همین نام تو رو صدا زده و تو همواره جواب میدی!

بخدا قسم الان صبحه که دارم مینویسم یه دونه سرفه هم نکردم و شفا یافتم.

الان که دارم مینویسم نجوا داره میگه صبر کن تازه صبحه دوباره شروع میشه و….

اما من گوش نکردم و نوشتم

خدایا منو ببخش که نیستم و تو همیشه بودی هستی و خواهی بود.

خدایا من تسلیمم منو هدایت کن به راه راست ،راه راست کسانی که نعمت داده ای نه غضب شدگان و نه گمراهان.

خدایا شکررررت

خدا حفظتون کنه مصطفی جان و سحر عزیز


9 ماه پیش

سلام ب شما دوست عزیز

سپاسگزارم بخاطر تجربه ی ناب و شیرینی ک داشتین

الهی صدهزار مرتبه شکرت

همه چی تحت سیطره ی ربه

هرآنچه درآسمانها و زمینه

هیچ برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

و هرلحظه داره مارو هدایت میکنه

و همه چیز می‌شود همه کس را

الهی صدهزار مرتبه شکرت

سپاسگزارم

0

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیزان الان چند وقته که دارم کامنت های این صفحه دنبال میکنم فهمیدم وقتی کاری بخدا میسپاری صد در صد انجام میشه ولی نه از طریق یا راهی که فکر میکنی و انتظار داری عین فایل تسلیم که استاد فرمودن

چند وقت پیش پوشک بچه مارک میخواستم کمیاب شده بود بعدش هم یه دفعه قیمتش بالا رفت از خدا خواستم پوشمی که میخوام با همون قیمت سر راهم قرار بده ذهنم میگفت این چه درخواست مزخرفیه خجالت بکش بهش گفتم بچه‌های سایت برای لیوان آب از خدا درخواست میکنن اونوقت درخواست من مزخرفه؟؟
همش این مغازه اون مغازه گشتم مغازه از قبلی گرونتر
بعد چند روز همسرم از یه مغازه یه مارک پوشک دیگه اما با قیمت مناسبتر از قیمتی که پوشک مارک من گرون شده بود پیدا کرد و خرید

چند وقتی بود بین 2 خانواده اختلاف و تنش بود گ حسابی ذهنم درگیر کرده بود همش هم بدتر میشد اوضاع از خدا خواستم خدایا خودت کینه ها و دشمنی هارو بشور ببر و مهر مودت ومحبت بزار مثل زمان حضرت محمد
و هر کاری بچه ها در این صفحه از نوشتن از تجسم کرده بودن انجام دادم دلم آروم نمیگرفت گفتم خدایا خودت دلم آروم کن پس کی. …؟؟
بعد یه مدت اصلا چنان راحت طبیعی همه چی تموم و به صلح رفت انگار نه انگار از اون تنش ها و بحث و دعوا ها خبری بوده
چقددددددر من حرص خوردم و جه راحت همه چی صلح رفت
الهیییی صد هزار مرتبه شکرت

امروز رءیسم ازم خواست قرارداد با نقشه بردار ببندم با همون ریالی که مد نظرش هست
درحالیکه قبلاً با نقشه بردار صحبت کرده بودم نتونستم قانعش کنم و ریالش تقریبا دوبرابر مهندس میخواست بود
همونجا از خدا خواستم گفتم خدایا من ناتوانم خودت دلش نرم کن خودت در کلامم نفوذ قرار بده که قبول کنه
بسم الله گفتم زنگ زدم بلاخره با تخفیف عالی البته یه کم بیشتر ریال مهندس قبول کرد
الهیییی شکرت
خدایا کم سپاسی ها و ناسپاسی های مرا به بزرگی خودت ببخش


16

سلام به دوستای عزیزم.
چقدر دارم از خوندن کامنتهای دوستان تو این بخش لذت میبرم. به خاطر همین گفتم بیام و مثالهایی از خودم که یادم میاد رو بزنم تا دین خودم رو به این انرژی جمعی مثبت بکنم و ایمان خودم هم بیشتر بشه. البته که مثالها خیلی زیادن اما جالب ترینها رو انتخاب میکنم.
من فروردین ماه امسال قرار شد برای کاری برم به یک کشور خارجی. ۳ هفته قبل سفر به سفارت مراجعه کردم. اونجا متوجه شدم که دقیقا از همون هفته قوانین سفارت تغییر کرده و دیگه ویزا یه هفته ای صادر نمیشه و بیش از یک ماه طول میکشه. من ۳ هفته وقت داشتم که یه هفته اش هم به خاطر تعطیلات عید، سفارت تعطیل بود. داشتم در مورد همین موضوع با کارمند سفارت صحبت میکردم و ایشون داشتن میگفتن ویزاتون آماده نمیشه برای زمان سفرتون، که یهو یکی که اسم من رو از زبون کارمند سفارت تو مکالمه ای که داشتیم شنیده بود، اسمم رو صدا کرد. دیدم فردی که میشناختم تو سفارت کار میکنن و گفتن کمکمون میکنن برای این موضوع و ویزای ما در زمان مقرر حاضر شد. یعنی خداوند اون فرد رو در زمان درست در مکان درست قرار داد تا مشکل من حل بشه.
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
برای کارهای مهاجرتمون، نیاز به مدرک دانشگاهی همسرم داشتیم و مدرکش رو گم کرده بود. با دانشگاه تماس گرفت و گفتن باید حضوری تشریف بیارید اینجا تا درخواست مدرک المثنی بدید و دانشگاه همسرم نیشابوره و ما ساکن تهران هستیم. یعنی فکر کنین چقدر وقت و زمان باید صرف میشد.
خلاصه ما پشت گوش انداختیم.
قسمت جالب ماجرا اینجا شروع میشه.
من یه کیف کوله شهری کوچیک و فوق سبک میخواستم. یه مدل رو تو دیجیکالا پیدا کردم و سفارش دادم. سفارشم لغو شد. یه بار دیگه سفارش دادم و بعد یه هفته نرسید و پولم رو برگردوندن. دفعه بعد با همکارام از یه جایی سفارش دادیم که برای همه رسید جز من!
همسرم گفت من یه کیف با این مشخصات دارم خونه پدرمه و بریم آخر هفته ببینش اگه خواستی از اون استفاده کن.
خلاصه رفتیم و هر چی گشتیم کیف پیدا نشد و گفت احتمالا تو انباریه و پاشدیم بریم انباری رو بگردیم.
آقا همه جای انباری رو گشتیم تا رسیدیم به یه جعبه که توش کیف بود و زیر کیف یه پوشه که مدرک تحصیلی همسرم تو اون پوشه بود.
فکر کنین ۳ بار کیفی که سفارش دادم نرسید و باید میرفتیم انباری خانواده شوهرم رو میگشتیم تا مدرک تحصیلیش رو پیدا میکردیم!
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
یه سفری داشتیم و توی اون سفر باید جایی میرفتیم که آدرسش رو خوب بلد نبودیم. از مترو پیاده شدیم و دیدیم در مترو ۴ تا در داره. ما باید به ایستگاه اتوبوس رو پیدا میکردیم که از اونجا میرفتیم به جای دیگه ای. خلاصه دیدیم ۴ جهت هم ایستگاه اتوبوس داره و اون اتوبوسی که ما دنبالشیم هیچ جا نیست. از اونجایی که همه پرتغالی صحبت میکردن و نتونستیم کسی رو پیدا کنیم که انگلیسی بلد باشه مایوس شدیم اما گفتم خدایا خودت یه راهی برسون. به خدا تا گفتم خدایا یه راهی برسون، یهو ۲ تا آقا از پشت سر ما پیدا شدن و دیدیم اونها هم دارن دنبال همون آدرس میگردن و اتفاقا هم انگلیسی بلد بودن و هم پرتغالی و آدرس گرفتن و گفتن با ما بیاید و ما هم به راحتی مسیر رو پیدا کردیم که امکان نداشت به صورت عادی پیداش کنیم چون داخل یه کوچه ای بود که ما اصلا نمیدونستیم.
خدا همیشه کمکهاش رو میرسونه. اگه بتونیم این رو باور کنیم دیگه از هیچ ناشناخته ای نمیترسیم.


14

شکر خداییکه هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده بمدت دو ماه و نیم بود که بیکار شدم نه پولی نه درامدی و قرارداد خونمم تمام شد و با صد تومن‌پول رهنی که داشتم هر جا میرفتم کرایه ها بالای ۶ میلیون واقعا فکر خودکشی میکردم هر لحظه هیچ راهی نمیدیم پول تو حسابمم نردیک دو تومن بود واقعا بعد از کلی سختی کنترل ذهن فقط بخدا میسپردم و سپاسگزاری میکردم و این سپاسگزاری اولش با کلی حس بود شروع میشد و منو بطرز جادویی میرسوند به احساس خوب و ادامه دادم تا اینکه طلبی از فردی داشتم یه نفر واسطه شد و مبلغ ده تومنشو برام گرفت و تو جمع کردن وسایل دخترم گوشواره هایی که موقع بدنیا اومدنش یعنی ۱۴ سال پیش خریده بود لای یه کاغذ توی کیف گیره موهاش پیدا کرد و اومد گفت بیا اینارو بفروشیم و خلاصه چقدر ذوق کردیم و معجزه شد برام و مبلغ یازده و نیم اونارو فروختم به لطف الله و تو دیوار گشتم و تونستم یه سوییت تمیز با مبلغ رهن صد تومن و ماهی یک میلیون پیدا کنم و براحتی پول اسباب کشی و بنگاهی برام رسید بطرز معجزه آسا جایی که هیچ دری نمیدیدم خدا درها رو برام باز کرد فقط تو ستاره قطبی مینوشتم و سپاسگزاری میکردم شکر خدا ،خدایا سپاسگزارم


25

به نام خداوند مهربان و دستگیرم
سلام به دوستان خوبم
محل کارم یه فایل اکسلی داشتم که از فرمولش سر در نمیاوردم از مدیر مالیمون هم پرسیدم اصلا توجه نکرد و راهنماییم نکرد خیلی این موضوع ذهنم رو درگیر کرده بود بعد گفتم خدایا من بلد نیستم خودت یه جوری این موضوع رو حل کن بعد شرکت نیرو گرفت یه خانم مهربون و کار بلد، ایشون به من یاد دادن کامل و بعد از سه روز کار کردن انصراف دادن رفتن من فقط گفتم خدایا خودت این آدمو مامور کردی فرستادی تا کار منو راه بندازی همین الان اشک تو چشمم جمع شد وقتی کاری رو به خدا میسپاری چقدر قشنگ برات انجام میده
دوباره محل کارم یه سری مدارک هر بار جمع میشه که باید اسکن بشن و در پرونده پرسنل بایگانی بشن یه مدت نرسیدم انجام بدم کلی جمع شده بود و هر بار میدیدمشون غصم میگرفت گفتم خدایا من وقت نمیکنم اینها رو انجام بدم خودت یه دستی بهم برسون بعد چند روز شرکت یه نیرو برای واحد طراحی گرفت و این خانم هر موقع کار نداره میاد اتاق من بهم میگه اگه کاری داری کمکت کنم و من هم با کمال احترام تمام مستندات رو بهش دادم و گفتم زحمت اسکنشون رو بکش باور کنین ایشون انگار کار خودش باشه هر موقع کار نداره میاد اتاق من و انجام میده خخخخخ و امروز تمامشون اسکن شد
این دو مورد کمک خداوند خیلی بهم حال داد گفتم با شما دوستانم به اشتراک بزارم تا ایمانمون به خداوند ارحم الراحمین بیشتر بشه و بیشتر بهش اعتماد کنیم و کارهامون رو به دستان توانمند خودش بسپاریم.


11

سلام دوستان عزیزم و استاد عباس منش عزیزم
خیلی خوشحالم که دوباره به این صفحه برگشتم تا یکی دیگه از معجزاتی که دیدم رو اینجا بنویس و تا ثبت بشه و بمونه برای همیشه
اتفاق قشنگ دیگه ای مه دیروز برام رخ داد ستاره قطبیمو که نوشتم از خداوند خواستم از راه غیر منتظره ای برای من پول برسه تا قدرت و توانایی خدا رو باز ببینم
و به کل این خواسته رو فراموش کرده بودم با خواهر شوهرم بیرون رفتم و پولی که داشتند با خیال جمع که بازم پول میرسه خرج کردم و خداوند پاسخ داد همینکه اومدم تو خونه دیدم یک پیامک واریزی برام اومده از مشتریم و من صدای پیام رو نشنیده بودم
به قدری خوشحال شدم از ی جایی به بعد آدم از اومدن پول خوشحال نمیشه از جواب گرفتن فرکانس هاش بیشتر خوشحال میشه
خداجونم شکرت بی نهایت ازت ممنونم که منو در این مسیر قراردادی
همیشه ازت خواستم بهم یاد بدی و دستمو بگیری چطوری باورهای غلطمو بشناسم و چطور تغییرشون بدم الان دارم یاد میگیرم
من هرچی دارم از تو دارم رب من ❤️
استاد عزیز ممنونم بابت حضورتون
دلم برای مریم بانو هم تنگ شده انشالله هرجا هستین شاد و سلامت و موفق باشین


3

سلام دوستان عزیزم و استاد عباس منش عزیزم
خیلی خوشحالم که دوباره به این صفحه برگشتم تا یکی دیگه از معجزاتی که دیدم رو اینجا بنویس و تا ثبت بشه و بمونه برای همیشه
من مدتی بود روی باور فراوانی و مشتری داشتن کار میکردم تا اینکه گفتن جنگ شده
ولی از اونجایی که این جهان با قانون ثابت داره کار میکنه و خداوند حواسش به همه چیز هست یک روز بعد از شروع چنگ یک کار طراحی به من پیشنهاد شد و من این مدت درگیر کارم بودم خداروشکر
و اتفاق قشنگ دیگه ای مه دیروز برام رخ داد ستاره قطبیمو که نوشتم از خداوند خواستم از راه غیر منتظره ای برای من پول برسه تا قدرت و توانایی خدا رو باز ببینم
و به کل این خواسته رو فراموش کرده بودم با خواهر شوهرم بیرون رفتم و پولی که داشتند با خیال جمع که بازم پول میرسه خرج کردم و خداوند پاسخ داد همینکه اومدم تو خونه دیدم یک پیامک واریزی برام اومده از مشتریم و من صدای پیام رو نشنیده بودم
به قدری خوشحال شدم از ی جایی به بعد آدم از اومدن پول خوشحال نمیشه از جواب گرفتن فرکانس هاش بیشتر خوشحال میشه
خداجونم شکرت بی نهایت ازت ممنونم که منو در این مسیر قراردادی
همیشه ازت خواستم بهم یاد بدی و دستمو بگیری چطوری باورهای غلطمو بشناسم و چطور تغییرشون بدم الان دارم یاد میگیرم
من هرچی دارم از تو دارم رب من ❤️
استاد عزیز ممنونم بابت حضورتون
دلم برای مریم بانو هم تنگ شده انشالله هرجا هستین شاد و سلامت و موفق باشین


18

میخوام امروز از سپردن کارهام به خدا بگم. کارهای کوچیک روزمره هم به نظر من بسیار ارزش دارند
از صبح که بیدار شدم نتونستم به هیچ روشی با هیچکدوم از اعضای خانواده م توی ایران تماس بگیرم.چند ساعت گذشت و عجیب ارامش داشتم. مطمین بودم همگی در امن و امان هستند و خدا مراقبشونه و فقط اینترنتاشون قطعه. حتی زمانی که با شماره مستقیم خونه شون تماس گرفتم و کسی گوشی رو برنداشت به هم نریختم و سپردم به خودش. چنددقیقه بعد برادرم با موبایلش بهم زنگ زد و گفت نگرانشون نشیم چون خونه نیستند و اینترنت همه قطعه.
یا همین چند دقیقه پیش که همسرم بیرون بود و من از خدا خواستم بهش یاداوری کنه برام نرم کننده ی مو بگیره. و دیدم با درخواستایی که دادم از در وارد شد. از بادمجون هایی که وقتی خریدیم و سرخشون کردم و گذاشتم فریزر تلخ بودند. و الان گفتم ای کاش حالا که ریختمشون توی خورشت بد طعم نکنند خورش رو . و دیدم اصلا تلخی ندارند. عصر که من خیلی گرمم بود اما همسرم اعتقاد داشت که هوا خوبه و کولر کوچیک توی سالن رو فقط روشن کرده بود. تو دلم گفتم خدایا این کولر رو روشن کن. من گرممه. و رها کردم. چند دقیقه بعد همسرم رفت کولر سراسری خونه رو روشن کرد و کفت عجب گرمه!!!شب هم یکی از اقوام همسرم تماس گرفت و گفت شنبه مراسم گرفتند برای یادبود پدرشون که چندروزی میشه به رحمت خدا رفتند. و مارو دعوت کرد. همسرم گفت حتما میایم . درصورتی که شنبه روز کاریشه و من هم تمایلی ندارم این همه راه رانندگی کنیم و چند ساعت اونجا باشیم و دپباره یکی دوساعت رانندکی و برگردیم خونه. چیزی نگفتم. همسرم کفت نگار شما هم حتما باید بیاید زشته. (من و دخترکمون). هی دودقیقه یکبار میومد و میکفت میدونی اگه من تنها برم ممکنه بگن نگار تو هیچ مراسمی شرکت نمیکنه و… من هم با خوشرویی گفتم باشه می ریم دیگه . و تو دلم از خدا خواستم خودش به روش خوب و شاد و صلح امیز خودش کنسل کنه. چند دقیقه بعد دوباره همسرم اومد و گفت ببین اگه نیاید هم اوکیه مهم نیست. خودمم شاید نرم! و منی که داشتم مدام توی دلم میگفتم خدایا دمت گرم


5

میخوام امروز از سپردن کارهام به خدا بگم. کارهای موچیک روزمره هم به نظر من بسیار ارزش دارند
از صبح که بیدار شدم نتونستم به هیچ روشی با هیچکدوم از اعضای خانواده م توی ایران تماس بگیرم.چند ساعت گذشت و عجیب ارامش داشتم. مطمین بودم همگی در امن و امان هستند و خدا مراقبشونه و فقط اینترنتاشون قطعه. حتی زمانی که با شماره مستقیم خونه شون تماس گرفتم و کسی گوشی رو برنداشت به هم نریختم و سپردم به خودش. چنددقیقه بعد برادرم با موبایلش بهم زنگ زد و گفت نگرانشون نشیم چون خونه نیستند و اینترنت همه قطعه.
یا همین چند دقیقه پیش که همسرم بیرون بود و من از خدا خواستم بهش یاداوری کنه برام نرم کننده ی مو بگیره. و دیدم با درخواستایی که دادم از در وارد شد. از بادمجون هایی که وقتی خریدیم و سرخشون کردم و گذاشتم فریزر تلخ بودند. و الان گفتم ای کاش حالا که ریختمشون توی خورشت بد طعم نکنند خورش رو . و دیدم اصلا تلخی ندارند


14

سلام به شما دوستای عزیزم
دوستان من چند روز پیش اومدم و کامنت‌های این بخش رو خوندم و خیلی لذت بردم. بعد از مطالعه کامنت‌های شما دوستان، یه سری مسائل توی زندگیم پیش میومد، من هم به خدا واگذار میکردم از ته دل.
خدایا شکرت. من مسئول تحویل خودروهای صفر هستم. یه ماشینی دست من رسیده بود که یک مسئله‌ای داشت که نیاز داشت قطعه براش تعویض بشه. ممکن بود مشکل پیش بیاد و باعث نارضایتی بشه، اون موقع کلی هم ماشین داشتم برای تحویل و کلی کار روی سرم ریخته بود، گفتم خدایا من به تو سپردم، من نمیتونم، تو میتونی، من نمیدونم چطور، تو میدونی، خودت این مسئله رو برام حل کن.
باورتون نمیشه که این مسئله از طریقی که فکرش رو نمیکردم حل شد.
تازه یه سری مسائل دیگه هم داشتم، شارژر گوشیم رو آورده بودم شرکت و گمش کرده بودم، سپردم به خودش، به همون صورت و از ته دل، اومدم شرکت، به همکارم گفتم شما شارژر من رو ندیدی؟ گفت سفید رنگه؟ گفتم آره، گفت بیا، اینجاست.
یه بار یکی از ماشین‌هام مسئله‌اش این بود که موقع تحویل به مشتری دیدم نوربالای یکی از چراغ‌هاش کار نمیکنه، باز هم به خودش سپردم. باورتون نمیشه، یک بار چراغ کامل عوض شد، درست نشد، برق‌کار ما صلاح دونست دوباره چراغ رو عوض کنه، دفعه دوم درست شد و تحویل مشتری شد.
یه بار لیوانم رو سر کار گم کرده بودم، هرچی میگشتم نبود، یه نشونه روش گذاشته بودم، بعد امروز که صاحب کارم اومد سر کار، دیدم لیوانم سر میزم گذاشته، خدا رو شکر که پیدا شد.
این کارها رو به خودش سپردم.
از همه شما دوستانم متشکرم.
شاد و سلامت باشید.


10

شکر خدای مهربان که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده ۳۰ خرداد قرار خونم تمام میشه و جایی مناسب پیدا نکردم و خدا روشکر امروز صاحبخونم یکماه دیگه تا ۳۰ تیر برام تمدید کرد فقط سپردم بخدا با تمام قلبم و تلاش کردم کنترل ذهن کنم و سپاسگزاری که دروازه ی تمام گشایش هاست
و مورد بعدی دیروز صبح تصمیم گرفتم ماشینمو ببرم بفروشم که با پولش بتونم جایی رو رهن کنم گفتم خدایا بهم نشانه بده و دیدم خبری نشد پاشدم لباس پوشیدم و کارت ماشینم برداشتم همینکه از در خواستم برم بیرون یکی بهم‌گفت برو سندش هم بردار، رفتم سراغ کیف اسناد و مدارکم دیدم سند ماشین نیست ،آقا اینور ،بگرد اونور بگرد سند نیست که نیست اعصابم ریخت بهم و سعی کردم کنترل ذهن کنم و گفتم این نشانه ی خداست که میگه نفروش ولی خب سند کجاست دو روز فقط گشتم و سند پیدا نشد تا این‌که داشتم تلفنی به مامانم میگفتم سند پیدا نشد و حالا باید دوندگی کنم برا المثنی خلاصه فقط تلاشم در کنترل ذهن بود یکدفعه مامانم گفت یادمه قبلا گفتی گذاشتی لای پتوهات داخل کیف پتوها ،برو بگرد
آقا مام پتوها رو از بالا کمد آوردم پایین و یکی یکی کیفهاشونو باز کردم و دیدم سند ماشین لای پتوها بود به لطف و مدد الله وایی که چقدر خوشحال شدم انگار بار سنگینی از رو شونم برداشت خدا
دعا میکنم برا همه بچه های سایت که خدا دلشونو شاد کنه و شاهد نتایج عالی باشن بیان اینجا بنویسن انشالله
خدایا سپاسگزارم


11

شکر خدای مهربان که هر لحظه در حال هدایت ماست
بنده به دلیل مشکل مالی یه چرخ خیاطی داشتم گذاشته بودم تو سایت دیوار حدود دوماه و خرده ای و دریغ از مشتری و دیگه پول حسابمم رو به اتمام بود و همش بخاطر شرکهای پنهانم بود سپردم بخدا و نوشتم خدایا من پول لازم دارم و توگفتی روزی رسانی تو مشتری من هستی و فروشنده هم تو هستی و تسلیم شدم یه مشتری پیام داد و رفت خبری نشد گفتم ولش کن فراوانی مشتری زیاده و بخدا گفتم منم بچه پرو هستم و ایمانم بتوست و صبح بیدار شدم دیدم یه بنده خدایی از شهر دیگه ساعت ۳ شب پیام داده برا چرخ و صبح تماس گرفت شخصی رو فرستاد و چرخ رو خریدن و رفتن و بعد از دوماه خرده ای ناامیدی متوجه شدم امیدم به چرخ و مشتری بود شرک ،شرک و با ایمان بخدا تسلیم شدم تسلیم واقعی و خدا رو شکر مسعله راحت و آسان حل شد اینست قدرت رب دیگه جایی که رها کنی همونجا اتصال برقرار میشه


17

به نام خداوند رحمن و رحیم
که بی حساب به هر بنده ای که بخواهد میبخشد

تمام آنچه که استاد به ما آموزش میدن که براساس قرآن کلام خداوند میباشد، جهت دریافت رزق بی حساب هست. من شخصا رزق رو همه چیز خوبی که خواسته من هست میدونم.

به خاطر پرسش این سوال عالی از آقای ایزدی بی نهایت سپاسگزارم. این سوال عالی که ذهن ما رو جهت دهی میکنه تا بتونیم زمانهایی که دیگران یا خود ما رزق بی حساب دریافت کردیم رو به یاد بیاریم.
@@@@@@@@@@@@@@
در هفته گذشته با خانواده ام برنامه یه سفر تابستونی رو میچیدیم که قرار بود بریم یه کشور دیگه و هر کسی از هر جایی هست بیاد اونجا….
وقتی خواهرم خواست بلیط های ما رو از ایران بخره سیستم ارور میداد. یعنی اینطور بود که اگه نمیخریدیم تعداد بلیط کمی باقی مانده بود و بقیه پروازها قیمتی بیش از ۲ برابر داشتند. خواهرم نگران بود این پرواز تا فردا پر بشه.
همون لحظه به خدای مهربانم گفتم که اطمینان دارم خیری در این هست و شما حافظ جان و مال و آبروی ما هستی. در بهترین زمان و بهترین مکان با بهترین قیمت برامون بلیط یک پرواز امن و بسیار مناسب و تمیز رو بخر چون داشتم داستانهای دوستانم رو میخوندم به خدا گفتم این ماجرا رو با دستان توانمندت برامون حل کن و ما تسلیم هر خیری از جانب تو هستیم. من هم برای تشکر از شما و دوستانم این داستان رو اینجا مینویسم.

فرداش متوجه شدیم که اون ارور سیستم دلیلی داشته چون قرار بود به دلیلی تاریخ سفر کمی جابجا بشه که ما ازش اطلاع نداشتیم.
خدای مهربون که این رو میدونست و آگاه به همه چیزه راهی نداشته به ما اطلاع بده بلکه سیستم رو دچار اختلال موقت کرده تا ما از خرید بلیط منصرف بشیم.
نه تنها قیمتها افزایش پیدا نکردن بلکه پروازی که خریدیم تازه ارزونتر هم شد. نه اونقدر زیاد ولی ما ترس داشتیم که تا فردا چند برابر بشه که نشد و تازه کمتر هم شد.
اما من بنده این ماجرا وقتی انجام شد بهش بی تفاوت شدم انگار عادی بوده…انگار نه انگار که این چیزی بوده و خداوند از چه ضرر بزرگی نجاتمون داد…و اصلا قولم رو به خدا فراموش کردم که میخواستم اینجا بنویسم
خواستم اینجا بنویسم که هم این مثال شخصی از سپردن کارها به رب رو ثبت کنم. هم اینکه به یادم بیارم که فکر نکنم وقتی قرآن از ناسپاسی حرف میزنه من فکر کنم راجع به شخصی دیگه حرف میزنه داره به مردم ناسپاس جاهل میگه بابا من که خیلی شکرگزارم و دیگه ته شکرگزاری رو درآوردم…
یادم باشه همین اقدامات ناسپاسانه کوچک که نشتی های فرکانسی هستند اثر کارهای خوب منو کم میکنند و انرژی ارتعاشی خوبم رو بی اثر میکنند.
اگه میخوام بدونم چرا اون خواسته بزرگه تیک نمیخوره…دلیلش همیناست…همین که فکر میکنی خوبی اما از جایی که فکر میکنی نقطه قوت تو شده اما باز ضربه میخوری

خدایا هر روز و همیشه تا زنده هستم به نور هدایت شما محتاجم و لحظه ای از من غفلت نکن که من تحمل دوری از انرژی شما رو حتی برای لحظه ای ندارم و بلافاصله گمراه میشم.
خدایا حالا که ما رو به سمت مسیر نور هدایت کردی قلبهای ما رو به سمت گمراهی متمایل نکن تا همیشه در مسیر تو باقی بمانیم.

از همه دوستانم سپاسگزارم برای نوشته هاشون که احساسم رو بسیار پاک و الهی میکنه.


10

سلام به همگی دوستان
چقدر خوندن کامنتهای این پست بهم حس و حال خوبی میده. نصفه شب بود و من هم خیلی خسته بودم یکم تنبلی کردم و نرفتم تا اشپزخونه برای خودم آب بیارم کنارتخت بگذارم ولی تشنه بودم. شروع کردم به خوندن کامنت های این بخش و توی دلم با شیطنت و راستش نامطمین گفتم خدایا خودت آب رو برسون من خوابم میاد تا اشپزخونه نمی رم. همسرم داشت مسواک میزد وقتی وارد اتاق شد گفت میخوای برات آب بیارم؟ و من ذوق زده گفتم اره!!یاد صحبت استاد افتادم که در یمی از فایلهاشون نیگفتند هرچی میخوای از خدا بخواه: از یک لیوان آب گرفته تا…
چندروز پیش رفته بودیم کاستکو و برگشتنی گفتیم بریم از رستوران محبوبمون ساندویچ بگیریم. توی ترافیک بودیم و یک لحظه اون طرف خیابون‌ دیدم نوشته رامون من نظرم جلب سد و گفتم‌وای اینجا اسم اون سوپ خوشمزه هه رو نوشته ، کاش یادم بمونه یه بار بیایم اینجا سوپ بخوریم، خلاصه از چراغ که رد شدیم همسرم گفت فکر کنم رستوران رو رد کردم باید دور بزنم. خلاصه زدیم توی نقشه و راه افتادیم به سمتش، جالبه وقتی جلوی رستوران پارک کردیم، نگاهم افتاد به اون طرف خیابون که بزرگ نوشته بود رامون!!یعنی دقیقا همونجایی که من نظرم جلب شده بود و ذوق زده پلم میخواست از غذاهاش بخورم، رستوران خودمون هم بود. و من متوجه هدایت نشده بودم. (بماند که اون رامون لاستیک فروشی بود و من اشتباه خونده بودم!)


15

سلاااااام خداجونم دوستت دارم
شکر که ترا می پرستم و فقطم از تو یاری میخواهم
شکر که برام مشتری میاری
امروز صبح گفتم برام پول شو مشتری شو و دقیقا مشتری که دیشب آخرشب موقع بستن مغازم از داخل شهر کشوندی سمت من با وجود اینکه کلی مغازه اونور داشت چون مغازه من در ورودی شهر اونا از خروجی شهر اومدن سمت من و نمیدونم چیجوری اومدن چون در مسیری که من مغازه دارم کلا تعمیرگاه ماشین یا فروش لوازم یدکی و لوازم ماشین اونوقت ّشب من کمتر مغازم بازه خواستم تعطیل کنم کمی تعلل کردم گویا خدا اینارو داشت میفرستاد سمت من که بیان از من خرید کنن کلی جنس دیدن البته اصلاااا اذیتم نکردن انتخاب کردن کلی راهنماییشون کردم بعد گفتن ما میریم فردا میایم اصلاااا دلم ذره ای نگران نشد که نزارم برن بپیچمشون تا همین امشب خرید و بزنن خیلی ریلکس گفتم باشه در خدمتیم و گفتم خداجونم خودت اینارو آوردی من هیچ نقشی نداشتم هرچی تو بخوای همون میشه اونا رفتن و مغازه رو بستم صبح به خواهرزادم که شریک منه گفتم دیشب مشتری اومد خرید داره احتمالا عصری میان که همینم شد خدا دوباره اونارو آورد اومدن همون چیزایی که دیشب انتخاب کردن و براشون آماده کردم و یخورده تخفیف دادم و جرینگ کارت کشیدن و رفتن اینم کار امروز من که توسط خدا مثل آب خوردن انجام شد یعنی از اولی که دیشب اومدن تا امروز که خرید زدن من هیچ زحمت و تقلایی نکردم خداجونم شکرررررت وقتی خدایی که اینقد راحت دست مشتری رو میگیره میگه بیاد از من ۱۱میلیون خرید کنه نقدی براش فرقس نمیکنه ۱۱میلیون باشه یا ۱۱میلیارد باشه عدد مهم نیست مهم باور منه که چقد ظرف درونم جا داره خدایاااااا ظرف منو به ماهی ۹۰میلیون تومان یا بیشتر وسعت بده الهی آمییییییین…..
تا فردایی دیگر زیبایی دیگر همکاری خدا برای ثروتمندشدنم بدرووووود…


10

به نام تو که هم رزاقی هم وهابی وهم فتاح
تویی که عاشقانه دوستت می داریم و فقط ترا می پرستیم
ترا شکر میکنم که کمکم میکنی تا فقط بنده توباشم و فقط ترا بپرستم و از تو کمک و مساعدت بخواهم تراشکرررر میکنم برای اینجا بودنم
سلاااااام بر همه دوستان باعشفم در این قسمت عقل کل که با داستان های بسیااااار زیباتون هر روز میام ایمانمو افزایش میدهم از تک تکتون ممنونم بابت کامنتای بسیااااار زیباتون که دلم را با آنها گرم میکنم میام اینجا تا هر روز دلم به خدا قرص تر بشه از همتون بسیااااار مممونم
از دوست خوبم حبیب خدا که واقعااااا دمشگرم بابت این سوال عالییییی که پاسخ بی نظیرش اینجا محشر کرده خدایا شکرررررت برای این ابزارهای معنوی که حالمون با آنها خوب میشود الهی شکرت
منم خداروشکر از وقتی اومدم اینجا این دو هفته ای که همه چیمو سپردم دست خدا از اینجا یاد گرفتم جواب هایی گرفتم که بخشی و نوشتم الان اتفاقای دیروز و امروز میخوام بگم بنویسم تا طبق قانون توجه به زیبایی زیباییه بیشتری وارد زندگیم شود تا خدا لیشتر کارهامو انجام بده تا باایمانتر بشم انشالله خدای خوبم ممنونم
دیروز صبح همسرم داشتم میرفتم سرکار بهم کفت آقا گوشت چرخکرده لازم داریم و من اومدم مغازه تو کانال دونفرمون نوشتم خداجونم شنیدی همسرم چی گعت گوشت میخوایم تو هم که وضعمو میدونی بعد نوشتم نوشتم از شکرکزاری و قدردانی و از خواسته هام اومدم خونه دیدم یه ظرف تو آشپزخونه هست توش دوتا بسته گوشت چرخکرده و گوشت تیکه شده هست فهمیدم پدرم واسه خودشون خرید برای ما هم فرستاد چون تو یه آپارتمان خانوادگی زندگی میکنیم هرازگاهی خرید میکنن برای ما هم میدن ولی ایندفعه مامان جانم رفت تهران بابا خودش رفت محل اومد تنها میرفت هیچوقت خرید نمیکرد هر وقت مامانم هست خرید زیاد میکنه ولی اینسری خدا بهش گفت برو قصابی گوشت بخر ببر خونه و رفتی حتما واسه پسزت مجیدم یخورده بفرست لازم داره حدایااااااااا مطمعنممم کاملااااا متطمعنم که کار تو بود وازت ممنونم که داری دونه دونه خواسته هامو برام اجابت میکنی این تازه یه چشمه کوچیکی از کارات بود انجام دادی تا ببینی به چشم من میاد درکش میکنم قدردانت هستم که دیدی از دیروز امروز دارم بابتش قدردانی میکنم که هم تو کانالمون نوشتم تشکر کردم هم اومدم برای افزایش ایمان خودم و دوستان درحال رشدم نوشتم تا دلنون گرم بشه از وجودت بارالها …
امروز همسرم زنگ زد یسری وسیله میخواست که موجودی کمی داشتم گفتم باشه میخرم بعد کلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم بعد یهو یه چیزی تودلم گفت خوب الان بری مغازه ببینی خریدت دقیقا به اندازه موجودیت باشه چی پس غصه نحور برو که رفتم همینجوری خرید کردم گذاشتم رو میز حساب کرد دیدم دقیقا اندازه موجودی ام بود گفتم خدایااااااا شکرت که امروزم هوامو داشتی تا پیش بچهام خجالت نکشم الهی بودنت را شکررررررر
خداجونم چه کیفی داره یاد گرفتم باتو حرف بزنم خداجونم چه کیفی داره حرف زدن با تو سپردن کارها به تو
الهی بر قلبم ظاهر شو تا اعمالی را انجام دهم که مرا به رستگاری میرساند
الهی برایم بخوا و مقدر کن هرآنچه را که موجب آرامش حال خوب و زیباترشدن زندگی من می باشد و میشود
آمیییییییین……
تا روز بعد و مشارکت خدا با من در انجام کارهایم بدروووود
بازم متشکررررم که داری از کم شروع میکنی تا به زیاد برسه برام و سوپرایزم کنی ازت ممنونم


9

باسلاممن هم می خواهم یکی از هزاران کاری که به خدا سپردم وانجام شد را ینجا بیان کنم شاید انگیزه وانرژی بشه برای دوستان هم فرکانسی وحاضران در این سایت توحیدی
مدتی شاید بهتر بگم دوسالی بود که دنبال مجوز برای ساخت وساز بودیم که جورنمی شد به هرکسی مطرح می کردی می گفتن که یه شیرینی ویه زیرمیزی بدی کارت حل میشه واز اونجایی که ما همه کار رو به خدا سپرده بودیم قبول نمی کردیم اخرین بار که همسرم پیش دهدار اون منطقه رفت به سراحت بیان کرده بود که من یک ریال هم بابت این موضوع پرداخت نمی کنم وتواین فاصله هم من فایل فقط روی خدا حساب باز کن رو گوش می دادم وپیش خودم تکرار می کردم که قدرت از آن خداست ودهدار وفرماندار کی باشن خدا مجوز رو میده بعد از امدن همسرم بی خیال ساختو ساز شدیم وبرگشتیم باورتون نمی شه هنوز دوساعتی از اون محل دور نشده بودیم که دهدار زنگ زدوگفت کارتون حل شده و ما شادو خوشحال برگشتیم خنه یعنی به مسیر ادامه دادیم دوهفته بعد دوباره با ما تماس گرفت همون دهدار وگفت نامتون آماده شده بیاین بگیرین وما در خانه بودیم دستان خدا نامه رو بدامون گرفته بود امضا شده ومهر شده خدایاشکرت این یکی از کارها بود که خداوند برای ما انجام داد وقتی که ما تسلیم ورها شدیم بماند که این زمین را هم ما با هدایت الله ومعجزه وار خریدیم در فرستی دوباره ان را هم بیان می کنم


7

سلام خدمت همه ی دوستان گرامی
واقعا چه صفحه زیبا و عالی ایجاد شده تشکر میکنم از اقای ایزدی عزیز و سایر دوستان . من هم میخواهم از تجربیات خودم بگم برای راحت و اسان و سریع انجام شدن کارها . قضیه از این قرار بود که من مدتها پیش در کتابخانه دانشگاه در حال مطالعه بودم که چند تا از دوستان را دیدم و اونها گفتند که ما داریم میریم برای قرعه کشی سفر مکه شرکت کنیم تو هم بیا من علاقه ای نشون ندادم و فقط مشخصات خودم را بهشون دادم گفتم برای من هم ثبت نام کنین و بعد هم اصلا پیگیر نشدم که ثبت نام کردین یا نه و بعد از مدتی پیامک بهم اومد که شما در قرعه کشی که بین 14000 دانشجو در دانشگاههای تهران برگذار شده بود برنده شدین و من خیلی از این خبر شوکه شدم و کلی ذوق کردم و خلاصه خیلی راحت همه ی کارهم انجام شد حتی یه خانم از همکلاسی هام هر روز کارهای من را پیگیری میکرد و میومد بهم توضح میداد و بعد بهمون وام دادن و چند تا کلاس رفتیم برای آموزش و بعد راهی مکه شدیم و واقعا سفر بی نظیری بود پر از احساس خوب و ارامش که شاید بهترین سفر کل عمرم بود و به خاطرش بی نهایت بار سپاسگذار خداوند هستم. و این نشون میده که هرچقدر ما رها تر باشیم همان اندازه کارهای ما راحت و اسان و سریع انجام میشه.


8

با سلام منم امروز هدایت شدم به این سوال وبا خوندن جواب های بچه ها انرژی گرفتم و بعدش انگیزه گرفتم که منم تجربیاتم و به اشتراک بزارم من در طول سالهایی که اینجا بودم واقعا نتایج عالی گرفتم گاهی دور شدم ولی باز از سر گرفتم و ادامه دادم تجربیات خدارو شکر خیلیی خوبی داشتم امیدوارم که شما هم با خوندنش مثل خودم انرژی بگیریدیادمه چند سال پیش داشتم دوره کشف قوانین رو کار میکردم که نتایجی در طول دوره میگرفتم الان که بهش فکر میکنم بنظرم خیلیی جذابه که میخوام دونه دونه بهشون اشاره کنم یک روزی من توی خونه نشسته بودم و روی میز غذا خوری توی آشپزخونه خیلی ساده درمورد عوض کردن‌ماشینم یاداشت میکردم
همون لحظه همسرم با شریک کاریش درمورد خرید زمین صحبت میکرد واینکه چقدر برای این کار پول نیاز دارن و منم داشتم صحبت هاشون رو میشنیدم در همون حال من با بی حوصله گی نوشتن خودم رو ادامه میدادم ولی یجورایی نوشته هام رو هم جدی نمیگرفتم درمورد ماشین جدیدی که دوس داشتم بخرم نوشتم ویژگی هاش و نوشتم و یکی از ویژگی هاش این بود که فروشنده کسی باشه که خیلیی با سلیقه باشه و خیلی به ماشینش رسیده باشه ویژگی ها رو نوشتم بعدش ذهن نجوا گر شروع کرد به حرف زدن که الان پولش میخواد از کجا بیاد همسرت کمک نمیکنه و چرا باید فرو شنده به ماشینش برسه و بعد بخواد بفروشه و اگر هم به ماشین رسیده باشه احتمالا موقع فروش همه لوازم رو از روش برمیداره مثل بانده و سیستم و رینگ و روکش و تزیینات ماشین …
ولی خب سعی کردم جلوی نجوا های ذهن و بگیرم و دوبار چند خط بعنوان باورهای درست نوشتم اینکه من پول ماشین رو از همسرم نمیخوام از خزانه الهی و خدا میخوام .و اینکه بی نهایت راه وجود داره من به خواستم برسم واینکه خواسته میتونه از راه های آسان تر و راحت تر اتفاق بیفته من اینا رو نوشتم دفترم و بستم اون موقع نوشتم ولی موضوع زیاد برام جدی نبود شاید چون امکان پذیر نمیدیدمش یه هفته از اون موضوع گذشت یه روز که مادرم ما رو برای نهار دعوت کرد و همه خونشون جمع بودن به من زنگ‌زد که ما هم برای نهار بریم خونشون ولی من اون روز سرحال نبودم سعی میکردم قبول نکنم ولی چون اصرار کرد قبول کردم و به همسرم گفتم از محل کارش بیاد تا باهم بریم . توی مسیر همسرم دید من سرحال نیستم یه لحظه برای سرحال شدن من هم که شده گفت میخوای از این ماشین های قرعه کشی ثبت نام کنی و من با تلخی گفتم که نمیشه و این حرفها خلاصه گذشت ما رسیدیم خونه مادرم وموقع نهار خوردن باز من و همسرم در مورد ثبت نام ماشین های ایران خود رو چند کلمه بینمون رد و بدل شد .همون حین برادرم ازم پرسید که میخوای ماشینت و عوض کنی؟ و منم گفتم در حد حرفه ولی برادرم پیگیر شد و گفت که اگه بخوای ماشینت و عوض کنی من یه گزینه مناسب دارم باز هم ما اهمیت نمیدادیم. ولی برادرم توجه نمیکرد و توضیح میداد .برادرم اون لحظه گفت که برادر خانمش میخواد ماشینش و بفروشه و یه ماشین با قیمت پایین تر بخره تا با مابقی پولی که از روی پول ماشینش برمیداره زمین بخره .،
برادرم بهم گفت اگه‌ دوس داشته باشی ماشین تو (یعنی من ) رو بهش بدیم و یکمم پول روش بدیم و من هم ماشین برادر خانمش رو بردارم که صفره و ماشین خوب و به روزی هست
اولش من زیاد علاقه نشون ندادم چون باورم نمیشد که بشه
ولی برادرم تصمیمش و گرفته بود وهمش اصرار داشت تا اینکه با برادر خانمش تماس گرفت تا ماشینش و بیاره ما ببینیم و اونم ماشین من و ببینه که اگه طرفین راضی بودن این معامله صورت بگیره
ما قبول نکردیم گفتیم که ما شرایطمون اوکی نیس برای پرداخت مابقی پول ولی برادرم اصرار داشت که ماشین ها رو به هم نشون بدیم شاید معامله جور شد خلاصه برادر خانمش از شهرستان یک ساعت و نیمه رسید به شهری که ماهستیم یک راست از سرکارش اومد
ساعت ۲ظهر استارت این قضیه خورد و۵یا۶عصر معامله کاملا جور شد برادر خانم برادرم گفت که ماشین من و برمیداره و ما بقی پول رو هر وقت خواست زمینش رو بخره طی یکی دوماه از ما میگیره
و این شد که من نه چک زدم نه چونه و فقط در عرض سه چهار ساعت ماشین دلخواه ام که هم نو بود و هم صاحبش کاملا اسپرتش کرده بود و کلی براش هزینه کرده بود از رینگ و سیستم و باند و چراغ ها وحتی کفی خیلی ترتمیز بدون اینکه دست به هیچ کدومش بزنه تحویل من داد و ماشین دقیقا شبیه ویژگی های بود که من یک هفته پیش نوشته بود اسپرت و کاملا بهش رسیدگی شده بود از همه لحاظ . در عرض چند ساعت ماشین مورد علاقه ام ماله من شد ودقیقا مثل جمله وکلمات استاد توی کشف قوانین از هماهنگ ترین راحترین و لذت بخش ترین راه به خواستم رسیدم😊😍
این داستان خریدن ماشین تنها یک داستان از ده ها داستان من بعد از آشنایی با قانون و استاده
من در طی این سال ها از این مدل اتفاقات خیلی تو زندگیم دارم کوچک و بزرگ که تعریف کردنشون اینجا خیلی زمان بره از خریدن خونه هامون با ویژگی های دقیقا دلخواهمون که در خواست کرده بودیم در بهترین و هماهنگ ترین شرایط
درخواسته داشتن خونه به نام خودم که یدونه درخواست کردم و دو سه تا خونه به نام و برای من شد
از مسافرت های هماهنگ شده و چیده شده بسیار عالی توسط خدا که انقدر داستان های به دست آوردنشون لذت بخشه که یاد آوریشون هزاران بار انرژی بخشه
از داستان ملاقات با آدم ها و کلی داستان دیگه
و اینه چیدمان فوق العاده و بی نظیر خداوندم
و تشکر ویژه از استاد گرانقدرم برای آموزش های بی نظیرشون


6

به نام خدایی که همین نزدیکی هاست خدایی که از رگ گردن هم به ما نزدبکتر است خدایی که همه جا با ماست هرجا صداش کنیم در دسترس هست فقط ما باید آنتن داشته باشیم
خداجونم شکرت که داری برای منم عالی کار میکنی خدایا شکرت برای اینجا بودنم شکر برای این سوال بسیااااار عالی که اینهمه بازخورد طلایی و ناب رو اینجا شیر کرده خدایا شکرت که اومدم اینجا تا زوم کنم رو کارهایی که هرروز برام انجام میدی شکر که هر روز دارم به این توجه میکنم تا طبق قانون تغییرناپذیرت این موردها در زندگیم بیشتر شود تا بیشتر کارها رو بهت بسپارم و تو انجامش دهی تا ایمانم روز بروز افزایش یابد یادمه تو دلم اینو خواسته بودم که خدایا یکاری کن تا مثل آب خوردن ایمانم بالا ببره که هدایتم کردی اینجا و چقددددد دارم حال میکنم چقدددد داره حالم اینجا بهتر میشه و چقد ددد داره هر روز با مطالعه داستان زندگی دوستانم برایمانم افزوده میشود خدایا شکرررررت
امروز همسرم برام نوبت دکتر گرفت برای ریه و داخلی بخاطر سرفه هایی که چندین ماه طولانی درگیرشم هی میرم دکتر دارو میخوردم خوب میشدم باز دوباره شروع میشد خلاصه اینکه من اعتراضی نداشتم چون میدونستم این یه امتحانه باید ازش درس بگیرم درسامو خداروشکر گرفتم ولی کامل نشد بخاطر همین محو نشده بود علتشو نمیدونم چیه خلاصه همسرم چون کلافه شد و ترسید بخاطر ادامه دارشدنش گیر داد بدون هماهنگی من نوبت گرفت منم پذیرفتم درگیر نشدم گفتم خدایا همه چیو به خودت میسپارم میدونم چیز حادی نیست برای اینکه همسرم نگران نباشه و آروم بشه میریم خودت هم منشی شو هم دکتری که معاینم میکنه دیگه کار به عکس و این چیزا نکشه خلاصه نوبت اینترنتی گرفت ساعت ۴امرور جایی که مرکز پزشکای شهر ماست شلوغ پلوغه گفت ماشبنو نبریم چا پارک نیست البته اونجا کلی پارگینگ عمومی هم داره ولی من گفتم ماشین و میبریم پارکینگم نمیزارم حتما جاپارک پیدا میشه چون بخدا سپردمش خلاصه رفتیم دیدم جاپارک نیست گفتم امکان نداره ذهنم گفت بزار تو پارکینگ اشکال نداره گفتم نه یدور میزنم برمیگردم اینجا نزدیکی جاپارک ردیف میشع یدور زدم از کوچه پشتی دوباره اومدم نزدیک مطب دیدم یه ماشین داره از جاپارک بیرون میاد گفتم خداجونم میدونستم داری امتحانم میکنی دیدی که قبولت دارم دمتکرم دلم گرم شد گفتم این اولی رفتیم مطب دیدم حضوری چندتایی هستن ولی نوبت از ساعت ۴بع بهده دکترم ساعت ۴باید میومد که اومد و رفتیم پیش منشی گفتیم نوبت داشتیم اسم مارو خواست دید تو دفتر نوبتش نیست گفتیم اینترنتی انجام شد گفت مبلغی بیعانه زدین گفتیم نه گفت پس کامل نشده بود واسه همین باید دوباره برین بزنین واسه فردا قبلا اگه بود اعصبانی میشدم ولی گفتم حتما خیریتی توش هست و همونجا گفتیم بشینیم میشه رفت تو گفت میشه ولی ۳۷ نفر نوبت دارن گفتیم ول کن واسه فردا نوبت میزنیم نشستیم که همسرم دوباره نوبت و ثبت کنه چندبار امتحان میکرد همه چی درست بود ولی دکمه ثبت و میزد اخطار میداد سه بار امتحان کردیم که خانمم گفت آقای منشی به ماداره اشاره میزنه بعد تو دلم گفتم خداجونم دست بکار شد رفتم پیش منشی گفت نمیخواد خودم کارتو میرسم که شماره ملی مو گرفت برام نوبت رد کرد گعت بشین نوبتتون ثبت کردم خودش داوطلب شد کارمو رسید گفتم خداجون ایوووووول دمتگررررم اینم دومی نشیتیم ذهنم داشت جفتک مینداخت که همون لحظه دونفر دیگه اومدن اونا هم کارشون مشابه ما شد ولی قبولشون نکرد چیزی نگفت فقط گفت باید برین بعدا ثبت کنین فردا پسفردا بیاین بعد اونا رفتن و ذهنم دهنشو بست و خاموش شد بازم گفتم خداجونم دمتگررررم اونارو آوردی تا ذهن منو خفه کنی و ایمانمو بیشتر کنی به خودت شکرررررر بعد نشستیم و بعد چندنفر نوبت ماشد منشی هم محترمانه کارمو انجام داد رفتم تست ریه دادم و بعد نوبتم شد رفتم پیش آقای دکتر یک فرد محترم و حوش اخلاق و باحال معاینم کرد خداروشکر گفت چیزی نیست و گفت احیانا یه اسپری میدم و یه قرص بخور ردیف میشی انشالله گفت نگران نباشین حساسیت رفع میشه دیگه خیال همسرم راحت شد خودمم خیالم راحتتر شد که ریه ام و چک کردم هیچی نیست اینم خدا کارشو کامل کرد انجام داد رفنیم دارو بخریم چندتا داروخانه رفتیم نداشتن رفتم پیش منشی گفتم این اسپری و هیچ جا ندارن خودش زنگ زد یجا بعد بهم آدرس دوتا داروخانه رو داد رفتم اولین داروخانه اسپری و قرص و خریدیم و اومدیم خونه خداروشکررررر اینم کارهای امروزم بود و اینکه خداروشکر پولشم برام جور کرد بدون مشکلی الهی شکرررررت که وقتی کارهارو به تو میسپاریم چه زیبا همه چیو انجام میدی و چقد امروز ایمانم و افزایش دادی دمتگرررررم دقیقا وقتی همسرم وقت دکتر گرفت گفتم قراره امروز با کارهای که انجام میشه ایمانم و بسنجم و ایمانمو افزایش بدم که دقیقا هم همینطور شد الهی شکررررر ت خداجونم ممنونم از وقتی اومدم اینجا هر روز ایمانم داره بیشتر میشه و دلم به تو خدای خوبم داره قرص تر و گرمتر میشه الهی شکرررررت


7

بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و مریم جان نازنین و همه دوستان عزیز و دوست داشتنی در این سایت بی‌نظیر
چند روزه واقعا دارم از خوندن این کامنتهای زیبا رو ابرها سفر میکنم اینقدر که حال دلم با خوندنشون بی‌نظیر شده امروز صبح با خودم عهد کردم که اگه خواستم انجام شد بیام و یه ردپایی از خودم بزارم
چند وقته میخوام مغازمو جمع کنم و باید کولر باز می‌شد همینطور با یه ماشین هماهنگ میکردیم برای اسباب کشی همیشه تو کارم گره میوفتاد و هر دفعه به یه بهونه کنسل میشد گاهی وقتا پیش خودم میگفتم یعنی نباید جمع کنم باور کنید دوستان به محض اینکه به مغزم این قضیه خطور می‌کرد همون لحظه یکی زنگ میزد میگفت مغازتو جمع کردی یا اینکه اصلا قلبم یه آرامش عجیبی داشت وقتی به جمع کردنش فکر میکردم ولی خوب دیگه چون نمیشد منم فکرم منحرف میشد تا اینکه امروز خالصانه از خدای خودم خواستم که به اسونترین و راحترین و کم هزینه ترین روش این کارو برام انجام خداروشکر که دقیقا همین شد یعنی ساعت ۲ کولر مغازه به راحترین و کم هزینه ترین شکل باز شد کل وسیله ها جمع شد و ماشین هم هماهنگ شد اونم چی بدون پرداخت بها اصلا فکرشم نمیکردم که اینقدر امروز راحت کارام ردیف بشه خدارو هزاران بار شکرت
خدایا شکرت که آسون کردی برامون همه چیو امیدوارم بتونیم شکرگزار نعماتت باشیم
یه اتفاق دیگه که اونم امروز افتاد و با تمام وجود سپردمش به خدا و به بهترین شکل انجام شد کلید خونمونو گم کرده بودم یعنی در واقع حواس نداشتم که اونو کجا گذاشتم صبح گفتم خداجونم از تو میخوام برام پیداش کنی ظهر که اومدم خونه شروع کردم به گشتم دقیقا خدا دستمو گرفت برد یک راست بالا سر کلید تو یه نایلون تو دکور خونه بود اصلا فکرشم نمیکردم تو اون نایلون کلید باشه بهم گفت نایلونو بگیر توشو نگاه کن دقیقا کلید همونجا بود اینقدرذوق زده شدم دلم میخواست جیغ بکشم خدایا هزاران بار شکرت
ازین به بعد همیشه میام و از اتفاقات قشنگ سپردن کارام به خدا برای شما دوستان خوبم مینویسم
در پناه خداوند شاد و سپاسگزار باشید