راهکارهایی برای شناسایی و رفع ترمز ذهنیِ مخرب با نام «احساس عدم لیاقت»‌ - صفحه 9

دسته بندی: پاسخ به مسائل زندگی

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: پاسخ به مسائل زندگیراهکارهایی برای شناسایی و رفع ترمز ذهنیِ مخرب با نام «احساس عدم لیاقت»‌
5

یکی از ملموس ترین جاهایی که «باور احساس عدم لیاقت» خود را نشان می‌دهد، رفتاری است که نسبت به پرداخت بهای خواسته‌هایمان داریم.
از ملموس‌ترین لحظاتی که می‌توانیم «باور احساس عدم لیاقت» و «باور به کمبود» را در خود شناسایی نماییم‌، لحظاتی است که به شدت بر سر بهای کالای مورد علاقه‌مان چانه می‌زنیم یا بدتر از همه، با اینکه توان تهیه‌اش را داریم، اما به دنبال راهی برای نپرداختن قیمت واقعی آن و تخفیف گرفتن هستیم. یعنی همیشه داشتن خواسته‌هامان را موکول به زمانی می‌کنیم که‌ یک جنس تخفیف بخورد.
در یک کلام، پرداختن بهای خواسته‌هامان برای ما کاری بسیار سخت است.

به خاطر این کد مخرب در ذهن، وقتی بابت کالا یا تجربه ای پول می پردازیم که دوست داریم، گویی جان از بدنمان خارج می‌شود و به شدت احساس بدی پیدا می‌کنیم و این بدترین فرکانس درباره «کمبود ثروت» است که‌ یک آدم به عنوان خالقی که با فرکانس‌هایش‌، تجربه‌هایش را خلق می‌کند‌، می‌تواند ارسال کند. فرکانسی که از یک طرف ما را وارد مدار کمبودهای بیشتر می‌کند و همزمان از نعمت‌های بیشتری دور می‌کند.
اگر خوب خودمان را بشناسیم و ریشه ی رفتارها و واکنش هایمان را بدانیم، می فهمیم که موضوع‌ تخفیف گرفتن نیست بلکه پای چند ترمز جدی در میان است که خودشان را به شکل تلاش برای به دست آوردن خواسته هایمان با تخفیف، نشان می‌دهند.
به همین دلیل  دوست دارم یک نکته اساسی را اول از همه به خودم و سپس به همه افرادی که این متن را می‌خوانند و به دنبال موفقیت‌های مالی پایدار هستند‌، یادآور شوم و ترمزی را به آن‌ها نشان دهم که شناختن و رفع کردنش‌، از هر تخفیفی که بخواهی بدست بیاوری، سودمندتر است و می تواند عاملی باشد برای ورود ثروت‌های بسیار به زندگی ات.
در واقع این جنس از رفتار که برنامه ریزی می کنیم تا تجربه خواسته هایمان را به زمانی موکول کنیم که یک جنس تخفیف می خورد یا به طور کلی به دنبال داشتن خواسته هایمان به صورت رایگان، تخفیف و… هستیم یعنی پرداخت بهای خواسته‌هایمان برایمان سخت است، این رفتار خبر از دو باور بسیار مخربی می دهد که سرمنشأ تمام کمبودها و نداشتن هایی است که در زندگی خود تجربه می کنیم.

سردسته ی این دو باور‌، «باور به کمبود» است.
باور به کمبود نعمت، ثروت، عشق، موفقیت و هر چیزی است که‌ ما آن را ارزشمند می‌دانیم.
سپس در ادامه کار به همین جا ختم نمی‌شود و این باور مثل یک دستگاه مولد، شروع به تولید هزاران باور محدود کننده‌ی دیگر نیز می‌نماید که در تمام تار و پود وجودمان ریشه می‌دواند و ما را وارد مداری می‌کند که از مدار ثروت فرسنگ‌ها فاصله می‌گیریم.
به همین دلیل‌، حتی تجسم کردن ثروتمند بودن هم برایمان سخت می‌شود.
قانون این است که‌ مدار تخفیف خواستن‌، با مدار خواستنِ ثروت‌، از هم جدا هستند. نمی‌توانی هم به دنبال تخفیف باشی و هم باور فراوانی را بسازی.
نمی‌توان به فراوانی باور داشت اما مرتب به دنبال تخفیف نیز بود. این دو مسیر‌، خلاف جهت هم هستند به همین دلیل تو مرتبا در این مسیر در حال رفت و برگشت هستی.
دومین باور محدود کننده در این باره‌، «باور احساس عدم لیاقتِ داشتن ثروت» است. به این معنا که‌، درباره تجربه‌ی نعمت‌های بیشتر‌، احساس لیاقت نداری. خصوصاً هرچه آن نعمت‌ها تجملی‌تر باشند‌، به خاطر احساس عدم لیاقت‌، راضی کردن خودت برای تجربه‌ی آن نعمت‌ها سخت‌تر خواهد بود‌، حتی اگر مشکلی در پرداخت بهای آن نداشته باشی.
در واقع این باور‌‌، یعنی احساس عدم لیاقت‌، زاییده‌ی باور به کمبود است. یعنی باور به این‌که‌ پول درآوردن‌، کار سختی است. حتی اگر آدمهایی را ببینی که به راحتی در حال پول ساختن هستند‌، به خودت خواهی گفت‌:
خوب‌، من آنقدرها خلاق نیستم که از عهده‌ی این کار بر بیایم(که خودش نشانه‌ای محکم از عدم لیاقت و باور نداشتن توانایی‌هایت است). در نتیجه تنها راه‌کار برایت این خواهد بود که :
مراقب باشی در خرج پول‌، از هرگونه اسراف پرهیز نمایی و با این نگاه‌، آنقدر خودت را در مدار کمبود ثروت پش می‌بری که‌، ترجیح می‌دهی فقط برای نیازهای فوق ضروری هزینه نمایی. سپس آنقدر درباره نیازهایت دچار سوء تفاهم می‌شوی که نیازهای ضروری را نیازهایی تعیین می‌کنی که به زنده‌ماندن وابسته است و هرگونه تجاربی که مربوط به روح و روانت است و اصلاً برای تجربه‌ی آن نعمت‌ها به این جهان آمدی را غیر ضروری می‌دانی مثل:
تجربه اقامت در یک هتل زیبا برای چند روز
یا تجربه خوردن غذا در یک رستوران که بهایش به اندازه هزینه یک ماه غذا در منزل است
یا تجربه سفر با بلیط فرست کلاس که بهایش به اندازه چندین سفر است
یا تجربه …
یا حتی تجربه استفاده از مبلمان چرم به جای اجناس چینی.
در حالیکه بی خبری دلیل اینکه هر روز از تجربه‌ی این نعمت‌ها فاصله‌ی بیشتری می‌گیری‌، همین نوع نگاه است و نه عدم توانایی ات در ساختن ثروت!
سپس باور محدود کننده‌ی «احساس عدم لیاقت در تجربه نعمت و ثروت» بیشتر در تو ریشه می‌دواند و تو را بیشتر در مدار عدم لیاقت فرو می‌برد.
مثلاً  ترجیح می‌دهی خودت از وسایل بی‌کیفیت استفاده نمایی و وسایل گران‌بها و با ارزش را برای میهمان بگذاری…
به همین دلیل وسایل زندگیِ تو شامل دو دسته است:
ظروف دَمِ دستی بی‌کیفیت برای خودت و ظروف لاکچری زیبا برای میهمان
ملافه پاره و پوره و بی کیفیت و قدیمی برای خودت و ملافه نخی و خوشبو و خوش‌رنگ برای میهمان
و…
یا حتی بدتر از آن‌، این رفتار را درباره خودت و اعضای خانواده مثل همسر و فرزند نیز تعمیم داده‌ای
مثلا در خرید لباس‌ موارد غذایی‌، مواد شوینده و تمیز کننده و … اولویت را با سایر اعضای خانواده قرار می‌دهی و سعی می‌کنی همواره نیازهای خودت را کاهش دهی و کم‌خواه‌تر شوی.
مثلا‌ از آنجا که همسر و فرزندانت زیاد از دستمال های یکبار مصرف برای خشک کردن دست و … استفاده می‌کنند‌، تو ترجیح می‌دهی برای برقراری تعادل در مصرف دستمال حوله‌ای‌، برای تمیز کردن خانه از دستمال های پارچه‌ای استفاده نمایی.
یا لباس های ارزان‌قیمت و بی‌کیفیت بخری و به هر ترتیبی همواره هزینه‌های خودت را کاهش دهی تا کمتر اذیت شوی. چون به اندازه کافی احساس لیاقت تجربه بهترین‌ها را نداری.
چون درباره لایق بودن و انسان خوب و باگذشت بودن‌، دچار سوء تفاهم شده‌ای. چون همواره برای راضی کردن خودت در استفاده از یک نعمت‌‌، به دنبال یافتن دلایل قانع کننده‌ هستی. یعنی خودت را لایق نمی دانی تا برای خودت تا این حد هزینه کنی و فکر می‌کنی آنقدر ارزشمند نیستی که پول نازنین‌ات را صرف این خواسته نمایی. در نتیجه یا از آن چشم می‌پوشی و یا به دنبال شیوه‌هایی هستی تا دلایلی منطقی‌تر از لایق بودنت‌، پیدا کنی. یعنی به این شکل که:
«من توانستم تخفیف بگیریم
من رایگان این را به دست آوردم
من بهای واقعی اش را نپرداختم و …»
این احساس گناه را که برای خودت پول خرج کرده‌ای‌، از خود دور می کنی و یا به خاطر این کار احساس قدرت هم می‌کنی در حالیکه نمی‌دانی ریشه این رفتار که در اصل باور کمبود و باور احساس عدم لیاقت است‌،  چه نعمت‌هایی را از زندگی‌ات دور نموده است.
نعمت‌هایی که قابل مقایسه با هیچ تخفیف و هدیه ای نیست. و تازه ماجرا به همین جا نیز ختم نمی‌شود و حتی اگر به خاطر یک باور قدرتمندکننده‌ی دیگر‌، نعمتی وارد زندگی‌ات شود‌، این باورِ محدودکننده‌، به شکل یک اتفاق غیر مترقبه‌، آن نعمت را از زندگی‌ات حذف می‌کند.
من داستان‌های بسیاری درباره این موضوع از افراد زیاد داشته‌ام که نوشته‌اند، ماشینی که آن همه سال دوست داشتم سوار شوم را خریدم اما اوضاع به گونه‌ای پیش رفت و هزینه‌های غیرمنتظره به گونه‌ای روانه زندگی‌ام شد که مجبور شدم به خاطر آن هزینه‌های غیرمترقبه‌، که اصلا هیچ وقت در زندگی‌ام وجود نداشتند، نهایتا ماشینم را بفروشم.
و بسیار حسرت می‌خورَد که ای کاش حداقل از امکانات آن ماشین مثل کولر و… استفاده کرده بود… ای کاش حداقل کاور پلاستیک صندلی‌ها را در آورده بودم و لذت نشستن روی چرم صندلی را تجربه کرده بودم و…
در حالیکه خبر نداشت‌، همین رفتارها که نشانه‌ی باور احساس عدم لیاقت و در نگاه وسیع‌تر‌، باور به کمبود است‌، آن نعمت‌ها را از زندگی‌اش خارج ساخته است.
در واقع، « مأموریت باور احساس عدم لیاقت»، دور کردن نعمت‌ها از زندگی شماست و حتی اگر به خاطر یک باور درست، نعمتی وارد زندگی‌ات شود، این باور کاری می‌کند که آن نعمت بار و بنه اش را از زندگی‌ات بَربندد و به شکلی باورنکردنی و غیرمنتظره از زندگی‌ات بیرون برود.
این رفتار که همیشه به دنبال یک تخفیف ویژ‌‌ه هستیم تا به خواسته‌هایمان برسیم‌، معنایش دقیقا این است که:
«من که به صورت طبیعی امکان تهیه این جنس را ندارم. مگر اینکه تخفیف بخورد. مگر اینکه ارزان شود. مگر اینکه وام بگیرم. مگر اینکه قسطی بپردازم.»
یعنی از یک طرف آن خواسته آنقدر شدید است که نمی‌توانی بی خیالش شوی‌، از طرفی آن باورها آنقدر مخرب است که‌ نمی‌توانی به داشتنش به صورت طبیعی فکر کنی. به همین دلیل به جای تغییر این کد مخرب و این ترمز قوی، خودت را با این کد مخرب‌، هماهنگ می‌کنی.
درحالی‌که این ماجرا نه‌تنها کمکی به افزایش توان مالی‌ات نخواهد کرد‌‌، بلکه شروع به‌، بر‌باد دادن نتایج سایر باورهای قدرتمندکننده‌ات نیز می‌گردد.
دلیل اینکه افراد پس از اینکه نعمتی را به دست می‌آورند و پس از مدت کوتاهی به شکلی عجیب و غیر منتظره آن را از دست می‌دهند‌، همین باور عدم احساس لیاقت است.
به قول استاد عباس منش که می گوید “بیشتر افراد‌، باورهای خود را تغییر نمی‌دهند بلکه‌، می خواهند خواسته‌های جدیدشان را بر آن باورها منطبق سازند” و این اصلا امکان ندارد و نتیجه‌اش ساخته شدن یک باور محدودکننده‌ی دیگر است که باید بپذیری چنین چیزی در سرنوشت تو نیست و این برای از-ما-بهتران است!
به نظر شما‌، «از ما بهتر هم مگر هست!».
اگر همه‌ی ما به یک اندازه به منبع ثروت وصلیم و به یک اندازه توان خلق زندگی‌مان را داریم، از ما بهتر کیست؟ چه کسی لایق‌تر از خودم برای استفاده از این نعمت می‌تواند وجود داشته‌باشد.
بنابراین‌، اگر به دنبال تجربه‌ی موفقیت مالی پایدار هستی‌، توصیه می‌کنم‌، خیلی جدّی تعهدی غیر قابل مذاکره را برای ریشه کن کردن این باورها و این رفتارها شروع کن.
خصوصاً در مواردی که مربوط به آموختن قوانینی است که زندگیِ ما را متحول می‌کند، حتی پرداخت تمام داریی‌مان نیز در برابر نتیجه‌ای که کسب می شود، مبلغ ناچیزی به حساب می‌آید  و حتی یک دقیقه به تعویق انداختنِ شروعِ این آموزش‌ها نیز زمان زیادی به حساب می‌آید‌، چه برسد به اینکه منتظر بمانیم تا تخفیف بخورد.
خشت اولِ موفقیت پایدار‌، از ساختن «باور به فراوانی و باور به لیاقت داشتن ثروت‌»، شروع می‌شود.
باور احساس عدم لیاقت در تجربه ثروت‌، یک شاه‌ترمز است که‌، اگر بتوانی روی این ترمز کار کنی و آن‌را اصلاح نمایی‌ ترمزهای بسیارِ دیگری‌، به خودی خود برداشته می‌شود.
زیرا باور احساس لیاقت‌، شاه‌کلید عزت نفس است و از آنجا که عزت نفس‌، مهم‌ترین توانایی است که به شما قدرت می‌دهد تا خودت را باور کنی و توانایی‌هایت را ببینی و ارزشمند بدانی و بخواهی از آن‌ها ثروت بسازی‌، وقتی این ترمز برداشته می‌شود‌ به مداری هدایت می‌شوی که می‌توانی از توانایی‌ها و علائقت ثروت خلق کنی.
به همین دلیل استاد عباس‌منش همیشه شروع موفقیت‌هایش را به ساختن عزت نفسش مرتبط می‌داند و به این دلیل‌، صرف نمودنِ وقت برای ساختن باور احساس لیاقت‌، تا این حد برای شما مهم است.
خصوصاً اگر صاحب کسب و کار خودت هستی، داشتن راهنمایی مثل روانشناسی ثروت۳‌، برای رونق کسب و کارت‌، یک ضرورت است. در جلسات این دوره‌، استاد عباس‌منش بهتر از هر جای دیگری‌، چگونگی ساختن باور احساس لیاقت را آموزش داده است.
زیرا تا زمانی که باور احساس لیاقت را بعنوان مدیر کسب و کارت نسازی و این باور را به روح و روان کسب و کارت منتقل ننمایی، فارغ از انیکه چقدر خدماتت عالی است و چقدر محصولت باارزش است، هیچ راهی به مسیر کسب و کارها سودآور نداری.
پس واقعاً ارزشش را دارد که چنین سرمایه‌گذاری سودآوری برای خودت و کسب و کارت انجام دهی.
زیرا این‌، مهم‌ترین سرمایه‌ی اولیه تو برای شروع و رونق دادن به کسب و کارت است.
زیرا‌ اگر می‌دانستی نداشتن باور احساس لیاقت‌، مانع ورود چه نعمت‌های بزرگی به زندگی‌ات شده، اگر آب دستت بود‌، آن را کنار می‌گذاشتی و جهادی اکبر برای ساختن باور احساس لیاقت‌، به راه می‌انداختی.
فقط مسئله این است که ما هنوز هم درک نکرده‌ایم که‌ ما‌، خالقی هستیم که تمام اتفاقات لحظات بعدی را‌ با فرکانس‌های این لحظه خلق می‌کنیم. فرکانس‌هایی که  خود را به خوبی در رفتارها و واکنش ما به موضوعات مختلف افشاء می کنند و حقیقت باورهای ما را به ما نشان می‌دهند .
اگر برای ریشه‌کن کردن این باورهای مخرب جهاد به راه نیاندازی‌، هر دقیقه و ثانیه‌ای که با این باورها پیش می‌روی‌، این ریشه‌های محدودکننده‌، در وجودت عمیق‌تر می‌شود و شاخ و برگ‌های بیشتری تولید می‌کند و نتیجه‌اش این است که:
احساس می‌کنی سال‌هاست که در یک سطح متوقف مانده‌ای و هنوز پس از این‌همه تلاش‌، اوضاع مالی رضایت‌بخشی نداری. نتیجه‌اش این است که‌ همیشه درگیر پرداخت قسط‌های تمام‌نشدنی می‌شوی.
نتیجه‌اش این است که‌ همیشه درگیر جور کردن هزینه‌های زندگی‌ات خواهی بود. همیشه درگیر تلاش برای اخذ یک وام دیگر برای پرداخت قسط چند وام قبلی هستی و به این شکل اوضاع مرتباً پیچیده‌تر و غیرقابل‌کنترل‌تر می‌شود و نمی‌دانی که این موضوع اول از همه از اینجا شروع شد که مشتاق داشتن خواسته هایت به صورت رایگان، ارزان و یا بهره مندی از یک تخفیف ویژه بودی.
این مانع خیلی ریز است و خودش را در قالب سود، زرنگی و زیرکی نشان می‌دهد اما خودمان بهتر می‌دانیم که این حقیقت ندارد.
حقیقت این است که هیچ لذتی بالاتر از این نیست که آنقدر ثروتمند باشیم که برای داشتن خواسته‌ای، نیازی به حتی دانستن قیمت آن نداشته باشیم و فقط اگر آن را نیاز داریم، تهیه‌اش نماییم.
خصوصاً کالاهایی که ارزش افزوده‌شان بی‌نهایت است. مثل کالاهایی که روح و روان ما را متعادل می‌کند و ما را به طبیعت ثروتمند و بی‌نیازمان باز می‌گرداند و آن را به یادمان می‌آورد و ما را در مدار آن ثروت‌ها قرار می‌دهد.
به همین دلیل تأکید می‌کنم حتی یک دقیقه به تعویق انداختن شروع این آموزش‌ها نیز زمان زیادی به حساب می‌‌آید چه برسد به اینکه منتظر بمانیم تا تخفیف بخورد. زیرا هر ثانیه‌ی شروع نکردن تغییر این باورها‌، بسیار برایمان گران تمام می‌شود و در هر ثانیه‌، ما را از ثروت‌های بیشتری دور می‌کند و به ضررهای بیشتری نزدیک می‌کند.
فقط وقتی این ریشه را در وجودت دنبال می‌کنی، می فهمی که چه شاخ و برگ‌های تمام‌نشدنی ای دارد.
به همین دلیل است که استاد عباس منش در دوره ثروت ۱ و جلسات اولیه‌ی ثروت ۳‌، تا این اندازه بر ساختن باور فراوانی تاکید دارد و می گوید وقتی این باور ساخته می شود، هزاران باور محدودکننده خود به خود از وجودت حذف می شود.
تا زمانی که این باور در وجود ماست، راهی به سوی موفقیت مالی پایدار و استقلال مالی پایدار به معنای واقعیِ بی‌نیازی، نخواهیم داشت. زیرا ثروت یک امر ذهنی است؛ اول ذهن شما ثروتمند می‌شود و سپس‌ آن ذهن ثروتمند‌، ثروت را وارد زندگی شما می‌کند.
ذهن ثروتمند، یعنی ذهنی که فراوانی را باور دارد و می‌داند که بی‌نهایت ثروت برای همه در جهان وجود دارد، هرگز برای داشتن خواسته‌هایش انتظار تخفیف را ندارد و با عشق‌، بهای خواسته‌هایش را تمام و کمال می‌پردازد.
ذهن ثروتمند هرگز تجربه‌ی خودش را به خاطر گرفتن تخفیف‌، به تعویق نمی‌اندازد.
ذهن ثروتمند هرگز داشتن خواسته‌اش را منوط به گرفتن تخفیف نمی‌داند و چنین ذهنی سبب هدایت فرد به مسیر ایده‌های ثروت‌ساز می‌شود.
به شما هم توصیه می کنم که اگر می‌خواهی که به موفقیت مالی پایدار برسی و به مدار ثروت دسترسی داشته باشی‌، کلا از همین حالا ذهنت را به روی دنبال تخفیف بودن برای داشتن خواسته‌هایت ببند‌ و آن را جزو خطوط قرمز زندگی‌ات بدان.
بهتر است همیشه به جای اینکه بخواهی چیزی ارزان یا رایگان شود تا بتوانی آن را بخری یا داشته باشی، این باور را بسازی و این درخواست را از جهان داشته باشی که‌ توان مالی تو بیشتر شود تا بتوانی هر چیزی را که می‌خواهی بخری. نه فقط درباره‌ی محصولات ما، بلکه در مورد همه‌ی مسائل زندگی‌ات و همه خواسته‌‌هایت این باور را بساز.
زیرا وقتی این کار را انجام می‌دهید، و جهان جدیت شما  در این موضوع را می‌بیند، دیگر شما را در مداری قرار می‌هد و شرایطی را تجربه می‌کنید که اول به شما توانایی خرید را می‌دهد و بعد آن خواسته‌ی مورد نظر را به شما نشان می‌دهد.
زیرا این باور به تو احساس قدرت بیشتری می‌دهد و تو را به مسیرهایی هدایت می‌کند؛ و به استقلال مالی‌ای می‌رسی که می‌توانی در هر زمان، هر آنچه که مورد نیازت هست را بخری، بی آنکه نگران قیمتش باشی یا اصلا حتی به قیمتش نگاه کنی.
در هر صورت‌، اگر درباه‌ی برداشتن این ترمز و ساختن باور احساس لیاقت‌، متعهد و مصمم هستی‌، دوره روانشناسی ثروت۳‌، منبعی کامل از آگاهی‌ها خالص و ورودی‌های مناسب برای ساخته شدن باور لیاقت داشتن برای نعمت‌ها است.
هرچه بیشتر روی ساختن این باور کار کنی‌، احساس خودارزشی بیشتری می‌کنی. و این احساس به شما کمک می‌کند تا خودت و توانایی‌هایت را ببینی و ارزشمند بدانی و مهم‌تر از همه‌، به این فکر کنی که چطور می توانی از این توانایی ها ثروت بسازی و مهم تر از آن، ایده هایی را جدی بگیری و اجرا کنی که به خاطر این طرز تفکر به ذهنت خطور می کند.

حتی نمی‌توانی تصور کنی که با ساختن باور خودارزشی‌،‌، چه سایه سنگینی از سر توانمندی‌هایت بر می‌داری که تا حالا اجازه شکوفا شدن به آن توانایی‌ها را نداده بود.
زیرا بارها‌، خواسته‌هایی در وجودت شکل گرفته بود تا بخواهی بخشی از توانمندی‌هایت را بروز دهی. هزاران ایده در راستای آن خواسته ها آمده بود‌،  اما از آنجا خودت را ارزشمند نمی‌دانستی و از آنجا که فکر می‌کردی موفق ها همان از شما بهتران هستند‌، آن ایده‌ها و آن توانایی‌ها را جدی نمی‌گرفتی که بخواهی برای‌شان اقدام نمایی. در نتیجه آنهمه شور و شوق که با آن خواسته‌ها آمده بود‌،‌ با سمّی به نام «باور احساس عدم لیاقت‌» در نطفه خفه می‌شد و به این ترتیب خواسته‌های بسیاری در وجودت تبدیل به رویایی دور و دراز شده است. صدهایی ایده‌ای که هرگز فرصت تحقق یافتن نیافتند و زیر سایه‌ی سنگین باور عدم لیاقت ماندند و هرگز فرصت ابراز وجود نداشته‌است.
حالا زمان آن است که جهادی اکبر برای ریشه کن کردن کدی مخربی به نام «احساس عدم لیاقت در داشتن نعمتها» را در وجودت اصلاح کنی.

به همین بخش اعظمی از آموزش های دوره روانشناسی ثروت 1 اختصاص دارد به شناسایی این دو باور مخرب «باور به کمبود و باور احساس عدم لیاقت» و راهکارهای و تمریناتی برای تغییر این دو باور.

در دوره روانشناسی ثروت 1، شما به وسیله ی آموزش ها و تمرینات این دوره و خودشناسی ای که در این روند طی می شود، فرایندی تکاملی را طی می کنی برای تغییر شخصیت خود.

این تغییر ابتدا در ذهن و افکارت ایجاد می شود و سپس به اندازه ای که این نوع تفکر را جدی می گیری و در ذهنت می پرورانی و تمرینات را به همان شیوه ای که استاد از شما خواسته است انجام می دهی، رفتارها و راهکارهایت را تغییر می دهد. نگاهت به مسائل زندگی ات را تغییر می دهد. نگاهت به توانایی هایت را تغییر می دهد و مهم تر از همه ایمانت را برای قدم برداشتن، مسائل را حل کردن و مولد ثروت بودن تقویت می کند و در طی فرایندی تکاملی، به زندگی ات آنچنان کیفیت می دهد که ربطی به شرایط کنونی ات نداشته باشی.

اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره روانشناسی ثروت 1 و نتیجه ای که می توانی با عمل به آنها بسازی

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

به نام الله یکتا
از شما بابت این نوشته زیبا بسیار متشکرم
کاملا هدایتی به این صفحه رسیدم اونم بعد چندشب که از خدا خالصانه درخواست کردم که منو هدایت کن به سمت ثروت یکساله دارم فایل های استاد رو دنبال میکنم می شنیدم لابه لاش چندتا کامنت هم می خوندم و سریع رد میشدم در این مدت خب خیلی تغییرات برام اتفاق افتاده ولی به لحاظ مالی قفل بودم
و تغییری اتفاق نمی افتاد تا اینکه از خدا خواستم خودش منو هدایت کنه
اول از همه تصمیم گرفتم به جای اینکه فقط فایل ها رو گوش بدم کامنت هم زیاد بخونم و بعد از اینکه امروز یک ترمز اساسی رو کشف کردم که در قسمت استعاره گاز و ترمز در سایت قرارش دادم و بعد از کشف این ترمز دارم پرواز می کنم مدام دارم تمرین انجام میدم و دیگه کارم رو به تعویق نمی اندازم
(لینکش : https://abasmanesh.com/fa/accelerator-brake-metaphor/#comment-1182438)
از صبح فقط دلم می خواد کامنت بخونم و توی سایت بچرخم و بخونم و یاد بگیرم و ترمز پیدا کنم و دارم احساس می کنم قرار بزودی اتفاقات خیلی جدید و خوبی رو تجربه کنم
==========================================================
در مورد این مقاله هم باید بگم واقعا یکی از ترمز های اساسی منه چون از بچگی پدرم برای خرید هر چیزی تقاضای تخفیف می کرد و بعضی وقتا 5 -10 دقیقه با صاحب مغازه چونه می زد تا یه تخفیفی بگیره
هر وقتم که من یه چیزی می گرفتم بعد از نظرش گرون بود می گفت چرا اینو گرفتی بعد با مامانم حرف می زد که ببین بلد نیست خرید کنه سرش کلاه گذاشتن قیمتش و چند جا نپرسیدی رفتی خرید کردی حتی اگر مثلا یک کیلو گوجه می خردیم که 2 تومن اختلاف قیمت با یه جای دیگه داشت بازم اینو میگفت. البته برای بقیه هم میگفت و میگه که مردم میان خرید میکنن فروشنده داره با یه قیمت بالایی سرشون رو کلاه میذارن مردم هیچی نمی فهمن اصلا براشون اهمیت نداره همینطوری کارت میکشن و کلی غر دیگه
و الان و امشب فهمیدم این حس از کجا میاد که من همه همیشه از یه سنی به بعد دیگه خیلی علاقه ایی به خرید نداشتم و همیشه موقع خرید همین الانم احساس بدی پیدا میکنم و همش نگرانم که نکنه اینو الان من گرون بخرم و صاحب مغازه سرم کلاه بذاره بعد برم برای بابام تعریف کنم که و دوباره غر بزنه که چرا همچین چیزی خریدی و بلد نیستی خرید کنی حتی گاهی برا اینکه غرهاش رو نشنوم تصمیم به دروغ گرفتم تا بی خیال خرید به ظاهر اشتباه من بشه ولی من اصلا نمی دوستم این باور کمبود لیاقت و نعمت هست و یه همچین ترمز عجیبی در من ایجاد کرده ولی با هدایتم به لطف خداوند به این مقاله فکر کنم گام بزرگی در تغییر خودم برداشتم
=============================
البته می دونم پدرم هم مقصر نیست و این یه باور فراگیر توی فامیلم هست و قطعا پدرم هم از بزرگتر های خودش این رو دریافت کرده
========================
خدایا صد هزار مرتبه شکر که تصمیم گرفتم تا می تونم کامنت بنویسم و بخونم تا اینجوری تکاملم رو سریع تر طی کنم و خدا می دونه چقدر دارم تغییر می کنم شاید همین دو ، سه روزه بیشتر از این یه سالی که دارم روی خودم کار می کنم تغییر کردم اونم فقط با کامنت خوندن و کامنت نوشتن درکم از قانون می تونم بگم 1000 برابر شده و الان تازه فهمیدم قانون چیه البته هنوز خیلی کار دارم
======================================
واقعا اتفاق عجیبه وقتی یه دفعه قفل آگاهی ها برات باز میشه و یه دفعه کلی مطلب درک می کنی و الان که درست قانون رو درک کردم و قتی میرم فایل های گذشته می شنوم یا می بینم دهنم وا میمونه از این اطلاعات جدیدی که دارم دریافت می کنم .استاد می گفتن وقتی بری فایل های قبلی رو بشنوی چیزایی می شنوی که قبلا نشیدی من فکر می کردم منظورشون همون چند تا جمله هست که مثلا یه لحطه تمرکزت میرفته یه جای دیگه و اون لحظات رو توی فایل از دست میدی و سری بعد که روی اون لحظه تمرکز داری چیزی های جدید می شنوی ولی خدای من این فراتر ی لحظه است این فراتر چند جمله جدیده ، این یک جهان مجزاست این یک پوست اندازی اساسیه دیگه داره گریه م میگیره
اصلا قرار نبود انقدر بنویسم اونم این ساعت(1:22نصف شب ) ولی اصلا دلم نمی خواد بخوابم خدایا شکرت

از همه متشکرم به خصوص از شما خانم شایسته و استاد عزیز عاشقانه دوستون دارم و می بوسمتون ❤❤🌹🌹😘



4

2 سال پیش

انشالله بتونی هر روز بیشتر و بیشتر ازاین ترمزها دور شوی دوست خوبم محمدآقا دعا میکنم هممون همه ووهمه هرچه زودتر ازین بند فقر ازین مدار ترس و نگرانی و وحشت دور ودورتر بشیم طوری که انگار هیچوقت دراین مدار نبودیم غرق در ثروت و شادی و خوشی باشیم الهی آمیـن…موفق و پیروز باشی دوست خوبم


2 سال پیش

دمتگرم آقا مجید ممنون از دعای قشنگت

از صمیم قلب امیدوارم که این اتفاق بیفتد

و ایمان این اتفاق خواهد افتاد

موفق و سربلند باشید


2 سال پیش

سلام دوست عزیز، من هم در حال تجربه کردن این حس هستم.

این که توی این دو هفته اندازه یک سال از نظر آگاهی پیشرفت کردم. کلی کامنت خواندم و کلی مطلب توی عقل کل. البته که مطمئنا این تغییر نتیجه همون یک سالیه که روی خودمون کار کردیم و این آمادگی رو پیدا کردیم و الان داریم تکامل پیدا میکنیم. خدا رو بابت این حس و حال خوب سپاسگزارم،


2 سال پیش

سلام به شما چقدر عالی

خیلی خوشحالم که این اتفاق رو تو هم تجربه کردی دقیقا درست داری میگی شاید چند روزه که فقط این حس متفاوت رو تجربه میکنیم و مفاهیم رو عمیق تر متوجه میشویم اما این حاصل تکامل بوده و دراین چند روز خلاصه نمیشه

و از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت و حال خوب می کنم

1

ب نام الله یکتا
یه باگی ک الان دراوردم،بعد خوندن مطالب این قسمت و کامنتای دوستان این بود ک یکی از دوستان عزیز،خانوم ‘مریم هلند’ نوشته بود ثروت زمانی بهت داده میشه ک برا خودت بخوای ش،وقتی براخودم خواستم ب وفور رسیدم،
جالب بود خیلی،جایی نخونده بودم ش قبلا،من خودم متوجه شدم ک این باگ و دارم،من تو خونواده ای بزرگ شدم ک از لحاظ مالی همیشه ب لطف الله اوضاع مون خوب بوده،تو فک و فامیل همیشه ب عنوان کسایی بودیم ک پولدارن و اوضاع مالی شون خوبه،دست شون ب دهنشون میرسه و حتی خیلیا برا کمک مالی ب پدرم مراجعه میکردن و میومدن پیش ایشون،فقط از وقتی ک یادم میاد همیشه مامانم پول لازم داشت،مامانم خانه دار هست و یه اختلاف نظر بزرگی ک همیشه با پدرم داشته این بوده ک مامانم بسیار بسیار ولخرجه و ابدا مدیریت پول و پس انداز و بلد نیست(باگی ک تو من و دوتا برادرای دیگه مم هست)،پدرمم همیشه سر پول دادن ب مامانم باهاش دعوا و اوقات تلخی داشت چون حتی اگه هر روز صبح ۵۰ میلیون تومن ب مامانم پول بده،میدونه ک اخرشب تمام پول هارو خرج کرده ک هیچی،ده میلیون تومنم بدهکاره،براهمینم مامانم همیشه متوقع و بدهکاره از همه و من یادم میاد حتی موقعی ک بچه بودم پول توجیبی هایی ک من و برادر بزرگترم از پدرم میگرفتیم ک مبلغ کمی هم بود ( یادمه هفته ای ۳۵۰ تومن بود) همونم مامانم ازمون میگرفت برا هزینه های خودش،درواقع اینطوری نبود ک ب زور ازمون بگیره ها،نه اصلا،ولی انقد از ندارم و پول لازم دارم و این حرفا بهمون میگفت ک از سر ترحم و دلسوزی پولامونو بهش میدادیم،بعدها ک من بزرگتر شدم یادم میاد ک حتی اگه یه چیز خوشمزه تو مدرسه بهمون میدادن یا بیرون با دوستام میخاستم بخورم این احساس گناه ک مامانم نیست ک اونم این خوراکی رو بخوره بامن بود و من و برادرم با این احساس گناه بزرگ شدیم،هنوزم مامانم همین جوری هست و من الان ک داشتم کامنتارو میخوندم یاد ماجرای زندگی خودمون افتادم،من الانم ک بزرگ شدم و دستم تو جیب خودمه و سالهاست دارم کار میکنم هم همینطوری م،یعنی یادمه خیلیی وقتا حقوق مو ک میگیرم برا مامانم واریز میکنم یه مبلغی شو،هنوزم ک هنوزه مامانم خیلی وقتا ک داریم صحبت میکنیم باهم مدام میگه ک پول برا لیزر و بوتاکس و مانیکور ناخن و مخارج دیگه م ندارم،با بابام هنوز دعوا میکنه سر پول گرفتن و همین ک ب کارتش پول میزنه پدرم بعد از کلی جروبحث و ماجراهای قهرهای طولانی مامانم،ب دو سه روز ک میکشه هیچی ازون پول نمونده و از مامانم ک سوال میکنم اون پول چی شد یه لیست بلند بالا از مخارج شو ردیف میکنه ک اصلا و ابدا توجیه نداره ب نظرم،مثلا یبار ک من ب کارتش پول زده بودم با پولای من رفته بود دخترخاله مو مهمون کرده بود و سگ شو برده بود برا کوتاهی موهاش (سگ دخترخاله مو) و براش تشویقی و لباس و فلان خریده بود،درصورتی ک خودش همیشه اظهار نیازمندی و بی پولی میکنه ولی باوجودی ک خودش هیچ شغلی نداره و هیچ پولی نمیسازه،از هیچ لارج بازی و لاکچری بازی و مهمون کردن دیگران هم نمیگذره،طوری رفتار میکنه ک انگار همین الان کلی پول تو حسابشه یعنی ثانیه ای ب فکر بعدش نیست ک اگه پولاش تموم شد چیکار میخاد بکنه چون میدونه ک همیشه یه منبع مالی هست براش،حالا یا با غرغر کردن از پدرم پول بگیره یا با برانگیختن احساس ترحم از من یا برادر بزرگترم یا بهرحال ب هر شکلی ک بود و تونست،البته ک چندوقتیه میونه شون با برادر بزرگترم بهم خورده و مامانم ازش خیلی شاکیه ک ایشون فرایند پول دادن ب مامانم و متوقف کرده و تو یه مغازه ی شال و روسری فروشی باهم کار میکردن و ب اختلاف مالی خوردن و مامانم دستگاه کارتخوان ب اسم حساب خودشو برده اونجا و برادرم دادبیداد کرده و درواقع خیلی محترمانه مامانمو از مغازه بیرون کرده،من و پدرم و خیلی دیگه وقتی ماجرا رو شنیدیم از زبون مامانم این کار برادرم و ب شدت محکوم کردیم ولی الان دارم فک میکنم ب اینکه من پای حرفای برادرم هیچ وقت ننشستم و نمیدونم مامانم چیکار کرده ک کارد ب استخون اون رسیده اخرش،یه اخلاق دیگه ای هم ک مامانم داره اینه ک هیچ وقت مسئولیت سرنوشت شو ب عهده نمیگیره،از وقتی ک یادم میاد همیشه داستان ازدواج و بچگیاشو زندگیشو جوری برامن و همه تعریف میکرده ک خودش در نقش یه قربانی بی گناه و بیچاره قرار بگیره و هیچ چاره و راه دفاعی از خودش نداشته و مجبور بوده تا الان ب این زندگی و این شرایط ادامه بده،درواقع تو حرفاش راجع ب داستان زندگی ش شما هیچ اثری از احساس مسئولیت،پذیرش اشتباه شخصی و باور ب خالق زندگی خودمون بودن نمیبینید،الان ک دارم فکر میکنم میبینم اگه هزینه های مامانم و برادر کوچیک ترم از رو دوش من برداشته شه،خیلیی خیلیی آسوده خاطر میشم و کلی میتونم براخودم و خواسته های خودم هزینه کنم و آرامش داشته باشم تو زندگی مالی م،انگار ک من همیشه تحت فشار بودم برا تامین هزینه های مالی خانواده م و باوجودیکه کسی مجبورم نکرده بوده ها ولی انگار خودم،خودمو موظف ب تامین هزینه هاشون میدونستم بخاطر احساس ترحم و گناهی ک در قبالشون داشتم ولی دارم فکر میکنم لزومی نداره ک من خودمو اذیت کنم و آزار بدم برا تامین هزینه های کسی،باید این باور و در وجودم ایجاد کنم ک هیچ کس،مسئول زندگی دیگران نیست و هرکسی ب همون اندازه ب نعمت ها و ثروت های بی کرانی ک تو جهان هست دسترسی داره ک من دارم،چون خدای من و خدای اونا هردو یکی هستن و خدا وهابه در هر صورت،برادر کوچیک ترم هم میتونه بره و کار کنه و هزینه های خودشو تامین کنه،درواقع اگه من فرایند پول دادن بی حساب و کتاب بهشو متوقف کنم حتی بهش کمک میکنم ک بخاطر رفع نیازهاش دنبال راه حل بگرده و کارکنه و پول بسازه براخودش چون سن و سالش طوری هست ک از الان میتونه و باید رو پای خودش واسته (۱۵ سالش هست)،درواقع این باگ امشب اومد تو سرم و همین الان ک دارم مینویسم صرفا و ب تصمیم جدیدی ک برا زندگی مالی م گرفتم فکر میکنم یه نفس از سر آسودگی میکشم،انگار ک بعد سالها شونه هام از زیر بار مسائل مالی خانواده م خارج شدن و من مجال اینو دارم ک براخودم بخام ثروت رو و براخودم خرج ش کنم،ایمان دارم ک اینطوری ب خیلی از خواسته هام میرسم و خیلی از خواسته هام محقق میشن،من حتی مسافرت های زیادی ک تنها میرم و غالبا تو بهترین هتل ها اقامت دارم،یه حس گناه همیشگی تو وجودم هست ک من براخودم پول خرج کردم و الان مامانم و برادرم نیستن اینجا کنارم تا باهم ازین سفر لذت ببریم،الان متوجه شدم ک کمک کردن ب خانواده خیلی خوبه ولی فرق میکنه ک با چه باوری بهشون کمک کنی،با احساس ترحم و گناه یا با باور فراوانی و حس سپاسگذاری و خوشحالی ک من خداروشکر پول میسازم ب وفور و کادو میدم مقداری شو ب خانواده م،نه اینکه وظیفه مه،نه اینکه با احساس گناه،با حس خوب و وفور نعمت،ازتون متشکرم دوستای عزیزم ک کامنت های زیباتونو بامن ب اشتراک گذاشتید،ممنونم استاد عزیزم و خانوم شایسته ی دوست داشتنی ❤



6

3 سال پیش

سلام به همگی ،سلام به استاد قشنگ و بانو بی نظیر بهشت،من هم این حس رو داشتم که باید به یکی از نزدیکانم کمک کنم تا هم آدم بهتری باشم و هم اینکه وظیفه انسانی ام هست با این باور که اون الان جایگاهش اینجا نیست و با کمک کردن من ،پیشرفت خواهد کرد اما بعدا با این باور که همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیک هستیم،و هر کسی خدای خودشو داره که کمکش میکنه، این کمک رو قطع کردم ،هم من هم آبجی ام،و الان اون شخص خودش داره روزیشو از خدای خودش میگیره در کمال تعجب من و خواهرم که می گفتیم شاید نتونه،اما با قطع کمک های من و خانواده ام اون تونست به قول استاد بی پولی ،دربدری،گشنگی نیازه برای یه سری افراد تا به خودشون بیان،این مطلب رو در پاسخ به دوست خوبم نگار خانم نوشتم که من هم این تجربه رو داشتم اما در مورد دو باور احساس عدم لیاقت و باور کمبود ،میتونم بگم شروع آشنایی من با کلا این مسائل چه قانون جذب و چه بعدا سایت بی نظیرمون، همین داشتن احساس لیاقت و ارزشمندی بود که شروع کردم به ساخت این باور ،این موضوع مال حدودا ۵ سال یا بیشتر هست ،که شروعش با یه تلنگر بود برام که من فکر میکردم چون مادر هستم و در تمام سالهای زندگی ام به من یاد داده شده بود که مادر خوب و شایشته مادری هست که از خاسته های خودش بخاطر فرزندانش بگزره،و من باور کرده بود فقط این جوری مادر نمونه ای هستم ولا غیر،یه روز که طبق معمول برای خودم کم گذاشتم تا به دخترم بیشتر برسه مثلا شلوار ۱۰۰ تومنی مال من شلوار ۱۵۰ تومنی برای تو،یا مثلا این ماهی که خوب سرخش کردم برای همسرم باشه این ماهی شل و وارفته برای خودم ،به خودم اومدم دیدم این گذشت های من حالت وظیفه به خودش گرفته اصلا هیچ کس متوجه این گذشت من نمیشه که هیچ یه جورایی اگه انجامش نمی دادم مادر بدی بود آدم بده میشدم ،اون زمان اصلا قوانین رو نمی دونستم ولی یه نوری در قلبم همیشه بود که بهم رسوند که مسیرت اشتباه ،اشتباهی داری راه رو میری،برگرد از هر جا که رفتی برگرد اولش خوب سخت بود، آدم بده شدم ،مامان خود خواهی شدم ولی انجامش دادم هر چند اگه قانون رو میدونستم خیلی راه آسون تر میشد ولی شروع شد احساس لایق بودن احساس خود ارزشمندی،احساس اینکه هیچ کس از خودم ارزشمند تر نیست و همین جور رفت و رفت تا با استاد بی نظیرم آشنا شدم،که الان وارد سال سوم آشنایی ام با استاد جانم شدم،و روزی نیست که تا چشمهایم رو باز میکنم و بعد از سپاسگزاریهایم از ربم، بخاطر آشنایی با ایشون و بانوی بهشت ،از ربم تشکر نکنم،

احساس ارزشمند بودن احساس مهم بودن،برای خودمون ،نه برای دیگران ،فقط برای خودم ،وقتی تنهام وقتی هیچ کس خونه نیست بهترین نهار رو میپزم ،قبلا اصلا نهار نمی پختم می گفتم حالا یه چیزی می خورم ولی یاد گرفتم من ارزشمندم،وقتی میرم خرید بهترین جنس رو میخرم چون یاد گرفتم ارزشمند ،و الان بعد از دو سال کار کردن روی خودم متوجه یه باور بسیار محدود کننده شدم که اصلا فکرشو نمی کردم و اونم این باور بود که همیشه تو جمع دوستا،یا فامیل های نزدیک که صحبت از طلا به میون میومد من می گفتم، من طلا دوست ندارم، حالا مگه طلا چی هست😄😄😄امسال که در خودم احساس ارزشمندی رو بالا بردم و برای خودم به پلاک زنجیر طلا خریدم ،فهمیدم ای بابا من عاشق طلام،چون فکر میکردم من که نمی تونم بخرمش پس ذهنم میومد میگفت اصلا تو طلا دوست نداری،(قضیه گربه که دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده)این یه ترمز قوی بود که با رسیدن به احساس ارزشمندی رفع شد،که البته باید روش کار کنم تا آخر عمرم،پس بازهم می رسیم به حرف بانوی بهشت خانم شایسته ی عزیزم که با رفع این احساس عدم لیاقت خود به خود خیلی از ترمز های دیگه حل میشن،خداوند رو سپاس گزارم که تونستم این تجربه رو به اشتراک بزارم امید و ارم مفید باشه برای خودم و بچه ها،سپاس فراوان از استاد قشنگ و خوش تیپم و بانوی بهشتی ،خداجون عاشقتم🌺🌺🌺


3 سال پیش

سلام نگار عزیز..

چقدررجالب منم دقیقا همین تیکه از کامنت یکی از دوستامون که نوشته بود (اگه ثروت رو برای خودتون بخواین وارد زندگیتون میشه)قفل کرده بودم و چه قدر منو ب فکر فرو برد و دیدم شما هم دقیقا در مورد همون تیکه از اون کامنت صحبت کردین…

من چقدر از کامنت شما درس گرفتم…

این ترمز کمک به دیگران و خانواده در من هست البته کمرنگ ترش کردم ولی میدونم هنوز هم بعضی جا ها این ترمزه خودشو نشون میده مثلا من میخوام برم مسافرت ولی دلم پیش خانواده ام هست و میگم کاش میتونستم اونا رو هم با خودم ببرم و این عذاب وجدان باعث شده ک من از مسافرتی که هنوز نرفتم لذت نبرم و یه بارم حتی میخواستم برم مسافرت ولی چون این احساس و این ترمز رو داشتم دقیقا ۹۰ سفرم کنسل شد….چ جالب الان که دارم اینا رو مینویسم متوجه این موضوع شدم…

و یه جا گفتین که همه ما به یه اندازه به نعمت ها دسترسی داریم (که این خودش باز داره عادل بودن خدا رو نشون میده) من با این حرفتون حس گناهم کمتر شد و حالم بهتر شد از سفزی ک در پیش دارم .خانواده من هم نیتونن هر کدوم از این نعمت هایی که خدا بهشون داده استفاده بکنن و اگه تضاد هایی براشون پیش میاد هیچ عیبی نداره چ بسا که این تضاد باعث پیشرفتشون بشه …

چقدر حالم الان بهتره…منم قبلا همیشه میگفتم پول در بیارم برا مامانم این کار رو میکنم برا خواهرام اینکار رو میکنم ولی الان رها تر هستم نسبت به قبل و اینکه گفتی فرق میکنه که با چه نیتی داری به خانواده ات کمک میکنی..با حس ترحم یا با حس سپاسگزاری به خاطر داشته هات … این حرفت خیلی به دلم نشست…

و من سعی میکنم روزی که خواستم به کسی کمک بکنم ب شکرانه داشتم نعمت هام باشه نه به خاطر اینکه دلم براش میسوزه …

چقدر این سایت خوبه و چقدر برای حضور شما دوستان عزیزم توی این خانواده سپاسگزار خداوندم هستم…


3 سال پیش

سلام نگار جان خیلی خیلی خیلی ممنونم که انقد واضح و صریح نوشتی چون این ترمزهایی که داری رو منم دارم و دقیق درک میکنم انشاالله که تا الان این حس هات رفته باشه و منم تلاش میکنم خیلی عالی تر بشم


2 سال پیش

سلام نوشای عزیزم

ممنون بابت این قدر آگاهی خوبی که به من دادی

منم دقیقا مثل شما احساس گناه دارم

مخصوصا نسبت به پدرم

مثلا زمانایی که با مادر و خواهر و برادرم بیرون میریم و ایشون سرکارن این حس گناه که ما درحال تفریح هستیم ولی ایشون دارن کار می کنن بیشتره

مرسی که منو متوجه این باور کردین


2 سال پیش

سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته عزیییز

اول از همه ممنونم برای این مقاله عالی که چشم هامون رو به روی خیلی مسائل باز کرد و دیدهای جدیدی رو ارائه داد.

در مرحله بعدواقعا از صمیم قلبم سپاسگذار خداوند هستم برای آشنایی با استاد بزرگوار ک این سایت آگاهی بخش. این مورد جزو شکرگزاری هایی هست که من هرروز انجام میدم.

به نظرم رسید چندمورد شکرگزاری که در کتاب معجزه شکرگزاری خانم راندابرن خوندم و عمل کردم و خیلی تأثیرگذار بود رو اینجا با عزیزان به اشتراک بزارم.

چون من خودم هم همیشه موقع خرج کردن خیلی حس بدی بهم دست می‌داد که پولام داره تموم میشه و سریع چک میکردم چقدر باقی مونده و از طرفی فکر میکردم افرادی که همیشه توی تخفیف خرید میکنن چقدر از نظر فکر اقتصادی قوی هستن در صورتیکه بعد فهمیدم لزوما اینطوری نیس.

۱_اولین شکرگزاری اینکه بعد از هرخرید به فاکتور و یا فیش نگاه کنید و بابت این قدرت و توانایی مالی که دارید برای رفع نیازها یا آرزوهاتون از خدا سپاسگذاری کنید و احساس شور و شوق و شادی داشته باشین.

۲_ یک اسکناس با هر مبلغی که دوست دارین و راحت هستین رو همیشه توی کیف پولتون بزارین یا همراهتون داشته باشین‌. میتونین هرروز اون پول رو نگاه کنید و بابت تمام پول‌هایی که به شما داده شده یا برای شما هزینه شده احساس سپاسگزاری کنید.

۳_یکی از اهداف و میزان پولی که برای تحقق اون نیاز دارین رو درنظر بگیرید، در دفترچه‌تان یادداشت کنید و خودتان را در حالی تصور کنید که همان میزان پول را داشته و در حال تحقق رویای خود و یا رفع نیازتان هستید سپس احساس لذت، فراوانی و قدردانی کنید.

ممنونم از استاد عزیزم و دوستان که تجربه های خودشونو به اشتراک میزارن. امیدوارم که مفید باشه

سلام نوشای عزیز

این اولین باری هست که دارم چیزی توی سایت استاد عباسمنش می‌نویسم. انگار بعد از چند ماه تازه دارم خودم رو جزو این خانواده میدونم و شما ها رو دوستان خودم. و برای اولین بار خواستم که آقای عباسمنش رو استاد خطاب کنم. واقعا هم کلمه استاد برازنده ی شون هست. من چند ماهی هست که عضو سایت شدم و با دیدن زندگی استاد و مریم عزیز حس آرامش و رهایی میگیرم. چیزی که خودم سالهاست که دنبالشم. یک زندگی آرام و ذهنی رها. من همیشه از وقتی که خودم رو شناختم عاشق طبیعت بودم، سفر به طبیعت و زندگی در طبیعت، و با دیدن تصاویر زیبایی که استاد از سفرها و محل زندگی شون میزارن دارم کم کم این باور رو که منهم میتونم این آرزوم رو زندگی کنم رو بوجود میارم. و دارم کم کم حس حسرت از نرسیدن رو تبدیل میکنم به حس لذت بردن و شوق رسیدن به آرزوهام.

نوشای عزیز این شوقی که در نوشته هاتون از باری که از روی دوشتون برداشتین رو حس کردم و خییلی براتون خوشحال شدم و ذوق کردم.

البته این پاسخ شما مال 2 سال پیش بوده و خیلی دوست دارم از وضعیت الان شما بدونم..

هرچند اگر در این مسیر قدم گذاشته باشید قطعا باید الان به جاهای عالیی رسیده باشید.

برای شما و برای همه ی دوستانم در این مسیر هدایت آرزوی موفقیت رو دارم.

و از استاد عباسمنش و مریم عزیز خیلی ممنونم که ما رو در این مسیر راهنمایی میکنن و دست هدایت خدا شدند.

خیلی خوشحال و سپاسگزار خدای مهربانم هستم. 🌹❤️

1

سلام بر استاد عزیز و دوست داشتنی،و خانم شایسته گل همتونو دوست دازم هم خانواده هایم را دوست دارم و خوشحالم که اینجام شکرگزارم که اینجام حالم اینجا خیلییییی خوبه نمازجماعت به زیبایی در اینجارو دوست دارم..
خیلی،لذت بردم ازین مقاله عالــــــــــی تون بیگ لایک
عدم لیاقت احساس کمبود هر دوتا شبیه بهم هستن وقتی به کمبود باور داشته باشی عدم لیاقتم باهاش میاد که ول کن الان پولم اگه تموم بشه با خرید فلان وسیله ای که دوست دارم بعدا فردا چیکار کنم پول ندارم در این قسمت احساس کمبود داشتن عدم لیاقتم با خودش آورد که قبلانا خیلــــــــــی ازین مورد توزندگیم داشتم که خداروشکر الان خیلی،کمتر شد قبلا که میخواستم چیزی بخرم اینقدر حالم بد میشد اینقد حس بدی بهم دست میداد که عصبی میشدم ترس وجودمو میگرفت میگفتم پولم اگه تموم بشه چی و همین چی گفتن کمبود،بیشتری رو بهم جهان نشون میداد و یوقتی بچهام ازم پول میخواستن خیلی عصبی میشدم همسرم زنگ میزد داری میای فلان چیزو بخر اگه پولشو نداشتم واااااای خیلی بهم میریختم ولی خداروشکر با وجود،اینکه اوضاع مالیم هیچی تغییری نکرد ولی دیگه حسم اونجوری بد،نمیشه و این نشانه موفقیت منه البته هنوز نتونستم دوره ای رو بخرم فعلا با کمک کامنت ها و مقاله ها و فایل های رایگان استاد جان و سایت بینظیرش دارم خودمو رشد میدم تا انشالله بزودی توان مالیم عالی میشع که بتونم بدون نگاه کردن به حساب بانکیم برم خرید و اصلااااا اسم تخفیف و نیارم هر چتد الان خداروشکر چند وقته میرم خرید اصلاااا اسمی از تخفیف نمیارم و اگه حتی بفهمم گرون خریدم مثل قبل ناراحت نمیشم یه راه حل از خودم یاد گرفتم اینجور موقعها به ذهنم میگم نوش جونش ازین جیب،به اون جیب وقتی پول از جیب من رفت تو جیب فلان مغازه دار اونم واسه زن و بچهاش یا خودش خرج میکنه که انگار زن و بچهای اون زن و بچهای من هستن و این طرز فکر که تازه گی ها یادگرفتم حالمو خوب میکنه و دیگه نمیزاره ذهن منفی اذیتم کنه که چرا بهم گرون فروخت و نجواهای دیگه خداروشکر جلوشو اینجوری میگرم
بازم سپااااااس ازاین مقاله بسیاااااار آموزندتون خانم شایسته عزیز سپااااااس که کدهای عالی بهم داد تا ازین بعد بیشتر در خریدهام دقت لازم و بکنم و با ذهنم جلوی رودخانه رحمت خدارو سد نکنم متشکررررررررم از شما دوستتون دارم



1

2 سال پیش

یه راه حل دیگه الان به ذهنم رسید،برای خودم و اون دسته از دوستانی که میگن سخته وقتی پول نداری یا کم داری موقع خرج کردن حالت بد میشه چیجوری حالمونو خوب کنیم برای اینکه به عمل برسه هر کار درست یا غلطی اول تو ذهن با تکرار مکرررررر یا با دیدن فیلمی شنیدن بحثی در محفلی مهمونی جمعی یا خوندن مطالبی مقاله ای شکل میگیره بعد ما بصورت عمل در زندگیمون تجربه اش میکنیم و برای اینکار باید سعی کنیم مطالب در این باره که فراوانی هست بیشتر بخورد ذهنمون بدیم و نباید با دیدن فیلمهای بیخود و نشستن تو محفلهایی که همش دارن از گرونی جنسها مینالن و از ضعف مالی کسادی بازار مینالن نشست و به حرفاشون گوش داد تا میتوتیم باید مطلب بخونیم بخونیم بخونیم تا ذهن ما فراوانی رو باور کنه و میایم بیرون هرچی و نیبینیم و نمیبینیم بگیم ببین چقد از همه چی اینجا زیاد حتی یک درخت یه بوته گل کلی شاخ و برگ داره رو میشه نمونه فراوانی قرار داد چه برسه آدما که از بینهایت سلول ساخته شدیم و ماشین و مغازه و خونه و ابرها و آسمون و نور و ……که یواش یواش با تکرار ذهنت که قبول کنه دیگه موقع خرید اگه حتی رشد مالی هم نداشته باشی با پول کم حالت خراب نمیشع با ته کشیدن پولت حالت بد نمیشه و این یواش یواش درهارو برومون باز میکنه من دقیقا الان فهمیدم چرا با وجود حل نشدن مسله مالیم دیگه مثل قبل حالم بد نمیشه وقتی پولم ته میکشه دیگه نمیترسم نگران نمیشم بخاطر همین تکرارها و مطالب زیاد،دراین باره خوندنه دقیقا همینطوره چون امروز مطلبی خوندم درکامنت عزیزی نمیدونم کی بود همینجا بود گفت….

ثروت *یک امر ذهنی است، اول ذهن ما ثروتمند میشود و سپس آن ذهن ثروتمند،

ثروت را وارد زندگی ما میکنـد

دقیقا همینطوره صدرصد اینه

پیروز باشید

1

سلام به استاادم بقیه عزیزان

درموردعزت نفس شایسته جان بسیاارعالی توضیح دادن واقعاا

وقتی مریض میشی وخودتوشل ووارفته ترمی گیری یعنی داری لطمه می زنی به عزت نفس
یعنی ای ملت من گناه دارم ضعیفم برام دلبسوزونین

وقتی همششش مشکلاتتومی گی برای همه که برات دل بسوزونن

وقتی حتی ازخستگی چشات نمی بینه ولبخند روی لباته

یعنی خودتونمی بینی
وقتی
ازهمون کودکی تابحال همممیشه موردتخسین قرارگرفتی

وتو اون حرفا روبه خودت نگرفتی

ولی وقتی مادرت یه حرفی زد

تومچاله شدی زجرکشیدی واونوپذیرفتی
یعنی نهال عزت نفس سوخت

وقتی می خوای پول خرج کنی وعصبی میشی یعنی اینکه خودتولایق این پولی که دراوردی نمی دونی

والبته برای اطرافیان خوب خرج می کنی

فراوانی روهم باورنداری

وقتی مهرومحبت پددر ومادری که الان برای بقیه فرزندانشون ابدیت شدن می بینی

وزجرمی کشی میری توگذشته ها وخودتوقربانی وناکام می دونی این یعنی داری تخریبش می کنی عزت نفسو

وقتی می بینی همسراونجورکه حقته نبوده ونیست اتیش می گیری وقصه می خوری
وبازخودتوقربانی می دونی
وبرای خودت دل می سوزونی
این فاجعه است

بایدبدونی که همیشه راهی هسست

وقتی خودتودرچهارچوب سنت ببینی وبپذیری همینی که هست

یعنی توخودتوعاجزوناتوان دیدی وتوقربانی شدی

وقتی برای خودت کسی بشی ازنظرمالی وبازبخاطرحرف مردم شرایط روابطی افتضاح روبپذیری یعنی خودت رولایق نمی دونی وترس ازحرف مردم داری شرک داری وخودتومی پذیری که این شرایطوتحمل کنی

وقتی به این نسعله فک کنی که اینده ی بچه ها وحتی خواهران مجردم باطلاق من تهت شعاع قرارمی گیره

یعنی اصلا توداری یه خط دورخودت می کشی که تونمی تونی لایق فراترازاین نیستی

وقتی باوجودزیبایی وخوشتىپ بودن
ویک شخص که تونسته توی اجتماع برای خودش کسی باشه بازم می گی می میاد سراغ من اخه

وقتی همسرت هییییچ چیزی درزندگیت نیست جزیک هم خانه

اونم خونه وزندگی که همش بادستان هنرمند وتوانای توساخته شده

داره زندگی می کنه خیییلی عادی

انگارهمه چی براش عادی وعااالیه

وتوفقطط به دلیل اینکه بگم بره ازاینجا جایی رونداره

این حس دلسوزی

چیکارت کرد

جزبی احترامی ومعذب بودن خودت چیکارت کرد؟!!
وقتی نی بینی حتی شناسنامه ات مال خودت نیست

!!!
وتواصلااا نمی دونی کی بدنیا اومدی

چه تولدها که ندیدی ونسوختی

رفتی ازپیرزنها وپیرمردها پرسیدی واونها گفتن تقریبا قبل عیده بوده

وقتی می بینی سفف این خونه یورهست وفشارش روی یه ستونه

ومی گی اشکالی نداره حتما خداخواسته

وقتی هییییچ وقت هیییییچ درخواستی ازکسی نداری
واحساس می کنی زشته
ولی به محض درخواست یکی

چقدباسرعت عمل می کنی

این یعنی چه
جزاینکه خودت رولایق نمی دونی

وبرای همین وقتی گفتی وخواستی برای خودت کاری کنی همممه روبرگردوندن

قهرکردن
طلبکارشدن

پشت سرت حرف زدن

وهزالران نکته ی دیگه که اشک محلت نمی ده

حتی همین اشک
اصلا توچته؟

چرابرای خودت اشک می ریزی؟!!!

بگوببینم تووو توانایی کدوم کارونداری؟!!!!
بگو

اصلا بگوببینم ایابه کسی جزخداااحتیاجی داااری؟!!

تاحالا شده جایی کم بیاری؟!!

تاحالا شده ازپس یه کاری برنیای
اونم کارهایی که مثلا زنانه نیستن!؟؟

الله اکبر

تودیگه کذت نیستی
تودخترهمون خدایی هستی
که اومدبه خوابت وگفت شااادباش
رهاا باش

دیگه خدابایدچیکارکنه که بفهمی چقددبراش مهمی

اصلا چقدتومهمی

تویه بنده ی خوب خدایی

یه خالق قدرتمند

کلی خدمت کردی

پس عزیزترهم هستی

تازه توحتی اگه گناه هم بکنی باز خدادوستت داره

بابا توخییلی خوشبختی

قدرخودتوبدون

تودردونه ی خدایی



1

2 سال پیش

سلام ترلان زیبای من

هیچ کار خدا بی حکمت نیست رو امروز از هدایت معجزه آسای خودم به کامنت زیبای تو که انگار تک تک جملاتش رو با پوست و خون و رگ درک کردی و نوشتی، فهمیدم

واقعا تک تک ابن جملات ، تک تک شون من بودم الّا اون جمله خواهران مجرد که من خواهر ندارم

انگار خدا این روزها داره ترمز رسیدن من به خواسته هام رو احساس عدم لیاقت میدونه و میگه برو روی احساس لیاقتت کار کن

من همه ی اون چیزایی که خواستی رو برات فرستادم پشت در خونه ت بسته های پستی من تلمبار شده

ولی درب آهنین عدم احساس لیاقت چنان قفل شده که قفلهاش زنگ‌زده

برو زنگار از اون قفل‌ها بردار و راه رو باز کن برای سرازیر شدن نعمتهایی که خواستی و فرستادم

اونوقت ببین که چطور نعمت از در و دیوار سرازیر میشه برات عزیزم

از شما ترلان زیبادل و زیبا سیرت بسیار بسیار ممنونم که دستی شدی از دستان پرمهر خدای رحمان مهربانم که ترمز بزرگ من رو به من نشون دادی

و

از خدای مهربونم میخوام که تماااااام راههای برداشتن سریع و راحت این ترمز رو بهم نشون بده و واضح و بلند بهم بگه که چیکار کنم تا قفلهای این درب آهنین و محکم زنگار گرفته عدم لیاقت رو باز کنم و سرازیر شدن نعمتهاش رو با چشمهای بسیار زیبایی که بهم داده ببینم و غرق لذت بشم

خداااایااااا شکرت

خدایااااا شکرت

الحمدلله کما هُوَ اَهلُه بِعَددِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک

خدایا شکرت همانگونه که سزاوارش هستی به تعداد عددی که خودت به آن ( آخرین عدد هستی ) علم داری

1

با نام خداوندی کا خالق تمام عالم هستی هست
سلام عرض میکنم خدمت اساتید عزیزم
و تمام دوستانی که این متن رو میخونن
من دیروز به این مقاله زیبا هدایت شدم و تمام ۱۲۴ کامنتی که تا الان اومده رو خوندم چون برام مهم بود ترمزامو شناسایی کنم و از زاویه های مختلف به رفتارام نگاه کنم
منم مثل تموم بچه ها این ترمز و عدم احساس لیاقت رو دارم در واقع کسی تو دنیای مادی نیست که این احساس رو نداشته باشه بهتر از قبل خودش میتونه باشه اما نهایتی نداره
و چن وقتی هست شروع کردم به این تمرین احساس ارزشمندی و عمل کردن با دانسته هام
وقتی یادم میاد که بهترین رستوران رفتیم و بهترین غذاشو سفارش دادیم اون خاطره بهترین خاطره من هست
وقتی یادم میاد رفتم بهترین باشگاه شهرمون ثبت نام کردم و بهترین مربی رو واسه خودم با برنامه گرفتم اون لحظه ها و یادآوریش برام احساس شجاعت جسارت ایمان توکل احساس ارزشمندی داره
وقتی میرم بهترین کافی شاپ های شهرمون و گرونترین آپشن توی منو رو سفارش میدم اون لحظه و یادآوریش برام واقعا احساس ارزشمندی و جسارت شجاعت ایمان توکل در من زنده میشه
وقتی میرم بهترین پاساژ های شهرمون و از بهترین مغازه ها سعی میکنم بهترین لباس رو بگیرم واقعا احساس فوق‌العاده ای دارم
این تمرین ها برای خیلیا که از قانون باخبر نباشن یجور حماقت هست.
اما منی که سعی میکنم روی خودم کار کنم و ایمان به غیب داشته باشم فوق‌العادس
دوستای عزیزم موفقیت یه مقصد نیست یه مسیره
ما از این مسیر باید لذت ببریم
با هر ترمزی که پیدا می‌کنیم و به اندازه درک اون لحظمون بهش عمل می‌کنیم باید لذت ببریم که داریم رشد می‌کنیم
مهم نیست تا الان چقدر اشتباه کردیم یا نتیجه خواستی نداریم مهم اینه که الان متوجه شدیم و سعی کنیم با هر قدمی که برای تعقییر شخصیتمون برمیداریم خوشحال باشیم و لذت ببریم
مگه از این همه آدم دوره بره خودمون چن نفر از این مباحث باخبرن و دارن جدی روی خودشون کار میکنن
واقعا وقتی فک میکنم که چقدر از انبوه آدم های دور برم دارن مسیر رو اشتباه میرن و اصلا از این صراط مستقیم خبر ندارن خیلی به خودم افتخار میکنم که فرکانس هایی فرستادم که الان اینجام و دارم آگاهانه روی خودم کار میکنم وسرمایه گزاری میکنم
میخام بگم سعی کنیم با لذت مسیر رو طی کنیم
خیلی سخته یه باوری رو پیدا می‌کنیم که خودمون یه عمر جلوی ورود نعمت ها رو سد کرده بودیم و در واقع ظلم کردیم در حق خودمون فقط با ذهن خودمون
اما باید بتونیم تقوا کنیم و جلوی ورود شیطان برای نجوای احساس قربانی شدن رو بگیریم
و با جدیت سعی در حل مسله خودمون باشیم
و خودمون هستیم تنها خودمون هستیم که باید به خودمون انگیزه بدیم و ادامه مسیر رو پر قدرت تر پیش بریم
دوستان عزیزم تک تک کامنت های شمارو خوندم و لذت بردم از اینکه انقدر صادقانه خود افشایی کردین و خیلی از رفتار های اشتباه خودم رو تو کامنت های شما پیدا کردم
واقعا ازتون سپاس گزارم
دیروز وقتی این مقاله رو میخوندم بلافاصله رفتم و دوتا برگه آچار گفتم چاب کنه
با احترام قیمت ها مقطوع میباشد و لطفا تقاضای تخفیف نفرمائید
و زدم دیوار مغازه
که گفتم نه دیگه تخفیف میدم و نه تخفیف میگیرم و علت تخفیف دادن رو هم تو ذهنم برسی کردم از ترس و کمبود بود
همین الان که داشتم تایپ میکردم یه مشتری اومد قیمت پرسید و قیمت دادم بهش گفت تخفیف نداره گفتم نه دوباره گفت ما مشتریتون بودیم ازتون خرید کردیم
منم گفتم غیر خواهم قیمت ها مقطوع هست برای تمام مشتریها میبینین که من روی دیوار برگه هم زدم
خدایا مارا به راه راست هدایت کن
به راه کسانی که به آنها نعمت دادی
نه به راه غضب شدگان
و نه گم راهان


1

با سلام خدمت همه ی شما عزیزان و اساتید محترم استاد عباسمنش و سرکار خانم شایسته جواب گروه را مطالعه کردم عالی توضیح داده شده بود ضمن اینکه الان محصول جدید استاد در رابطه با همین موضوع است احساس لیاقت که با توجه به توضیحاتی که استاد برای معرفی دوره در قالب 3فایل صوتی تصویری در روی سایت بنر کرده اند کاملا مشخص است که بهترین جوابها و بهترین راهکارها را در خود دارد و از خدا میخوام منو به شکلی هدایت کنه تا بتونم این محصول را از سایت تهیه کنم ولی با توجه به دانسته های خودم و توضیحات سایت،؛ بیاین در همین لحظه به تمام داشته‌هایمان فکر کنیم به خصوص آن‌هایی که خیلی برایمان مهم هستند. هرچیزی که در اطرافمان می‌بینیم، خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، شغلی که داریم، میزان درآمدمان، کیفیت روابطمان با دیگران، احترامی که برایمان قائل هستند و… همه این‌ها همانقدر خوب هستند که ما برای داشتن آن‌ها احساس لیاقت داشته‌ایم، نه بیشتر… .
احتمالا همین حالا ذهن با نجواهایش شما را سوال‌پیچ می‌کند: «مگر اینکه در چه خانواده‌‌ای و چه کشوری به دنیا بیایم دست من بوده؟ مگر قیافه ام دست من بوده؟ مگر دین من دست من بوده؟ مگر اینکه چه زمانی به دنیا بیایم دست من بوده؟مگر خیلی از این‌ها به اختیار من انتخاب شده‌اند که احساس من در آن‌ها نقشی داشته باشد؟» پاسخ دادن به این سوال به سادگی گفتن یک «بله» یا «خیر» نیست.
احساس لیاقت همان باوری است که فارغ از داشته‌ها و دستاوردهای فعلی‌تان، به شما تلقین می‌کند که آدم ارزشمندی هستید یا نه. همان تکه گمشده پازلتان که باعث می‌شود امکانات عالی بخواهید اما به آن‌ها نرسید، درآمد بیشتر بخواهید اما نداشته باشید.
بسیاری از این ناکامی‌ها تقصیر همان صدایی است که در گوشتان می‌گوید: «تو لیاقتش رو نداری! مگه تو کی هستی؟» واقعا ما چه کسی هستیم و لیاقت چه چیزی را داریم؟
حدس من این است حالا که داری این متن را میخوانی و توجه ات به آن جلب شده، احتمالا در مسیر تلاش برای دستیابی به موفقیت یا بهبود و رشد فردی‌ ات هستی اما به موانعی برخورد کرده‌ای. احتمالا بعضی چیزها باهم جور در نمی‌آیند.
گاهی حتی خود را لایق موفقیتی که به آن رسیده‌اید هم نمی‌دانید! گمان می‌کنید این بار شانس آوردید! یا اگر فلانی نبود هرگز موفق نمی‌شدید! این در میانه جشن پیروزی‌تان، سروکله این احساس ناخوشایند ناگهان از کجا پیدا می‌شود و همه چیز را زیر سوال می‌برد؟
رسیدن به هر موفقیتی در دنیای بیرون را باید بتوانید ابتدا در ذهن‌تان ببینید و باور کنید. هرگز کسی را نخواهید دید که خود را لایق چیزی ندیده باشد اما به آن رسیده باشد.
این احساس صرفا با تلقین جمله «من لایق بهترین‌ها هستم» به وجود نمی‌آید! بلکه طی یک فرآیند خودآگاهانه باید برای رسیدن به این احساس تلاش کنید. در غیر این صورت متاسفانه این بار با «حلوا حلوا گفتن، دهانتان شیرین نمی‌شود!».
به نظر من احساس لیاقت، ثمره احساس ارزشمندی است و احساس ارزشمندی، همان عزت نفس سالم است که باعث می‌شود برخیزید و برای رسیدن به آنچه شایسته آن هستید، تلاش کنید.
برخی به اشتباه تصور می‌کنند اگر لایق شرایط خاصی هستند، پس باید بنشینند و انتظار بکشند تا همای سعادت روزی از راه برسد. همین باور غلط، می‌تواند فرصت‌های ارزشمند و زمان طلایی‌شان را مانند یک سارق بی‌وجدان از میان دستانشان برباید و آن‌ها را در منطقه امن زندگی نگه دارد.
نمی‌خوام بگویم هرکس دارایی بیشتری دارد لایق‌تر است و دیگران راهی جز تماشای او با چشمانی حسرت‌بار ندارند چون لایق زاده نشده‌اند.
برعکس، می‌خوام بگم چگونه شخصیت لایقی از خودمان بسازیم. اینکه فارغ از دستاوردهایتان چقدر خودتان را ارزشمند و لایق می‌دانید، مگر نه اینکه تکه ای از روح خدا در شما دمیده شده؟ چه چیزی ارزشمندتر از روح خدا میشناسید؟ واقعا چه چیزی؟
اما چه اتفاقی افتاد که عده‌ای از ما خودمان را لایق خیلی از اتفاقات خوب، ثروت زیاد، روابط عالی و… دیدیم و عده‌ای دیگر نه؟
بگذارید به زبان قرآن که زبان مثال هست من هم مثالی بزنم: تصور کنید
در خانه‌ای چندین ست پذیرایی از ظروف و قاشق و چنگال‌های شیک وجود دارد، در حالی که همیشه تمام اعضای خانواده از ظروف معمولی استفاده می‌کنند؛ تنها زمانی آن ظروف به زیر دست اهالی خانه می‌آید که مهمانی از راه برسد.
یا کمد لباس فردی را تصور کنید که پر از لباسهای شیک نو و تمیز است ولی همیشه او را با یک دست لباس قدیمی می بینید مگر برای یک مهمانی خاص که او از لباسهای شیکش استفاده کند یا بر عکس کسی که لباس شیک و تمیز دارد اما فقط برای اینکه در یک مهمانی اگر همان لباسها را بپوشد تکراری است، یا خود را در قرض انداخته و با هر سختی ای هست یک دست لباس جدید می خرد یا به دوست و خواهر و آشنا رو می اندازد تا لباس مهمانی آنها را برا جشن پیش رو قرض بگیرد که نکند مجبور شود لباس تکراری خودش را بپوشد یا شخصی که از کولر خودروی خود استفاده نمی کند حتی اگر از گرما هلاک شود ولی وقتی همکارش سوار بر خودرو می شود فوری کولر را برای او روشن می کند یا مادری که اول همسر و فرزندان خود را سیر می کند و اگر چیزی باقی ماند آن را برای خود استفاده می کند و پیش خود فکر می کند فداکاری کرده و بهترین کار را انجام داده در صورتیکه حاکی از این است که برای خودش به اندازه ی فرزندان و همسرش ارزش قائل نبوده…. آیا مثال‌هایی مشابه  موارد مذکور در ذهنتان نقش بست؟ این صحنه‌ها همان قسمت‌هایی از داستان زندگی شما هستند که بذر «لیاقت» یا «بی‌لیاقتی» را در ذهن ناخودآگاه شما کاشته‌اند.
بهترین غذاها و خوش طعم‌ترین مزه‌ها، بهترین کافه‌ها و.. را تنها زمانی تجربه کرده‌اید که شخص دیگری در طرف دیگر داستان حضور داشته است.
چند بار برای خودتان یک مهمانی مفصل ترتیب داده اید که مهمان و میزبان، هر دو خودتان باشید؟ معمولا هدایایی که برای دیگران می‌خرید ارزشمندتر یا گرانترند اما در تهیه لوازم مورد نیاز خودتان صرفه‌جویی می‌کنید؟
اینها به این معنی است که زنگ‌های هشدار فقدان «احساس لیاقت» در وجود شما به صدا درآمده‌اند. نمی‌توان منکر این شد که ریشه بسیاری از مشکلات روانی امروز ما ناشی از دوران کودکی است. زمانی که بهترین لباس‌ها، ظروف و خوراکی‌ها تنها برای مهمانان است، ناخودآگاه این باور به شما تلقین شده که لیاقت بهترین‌ها را ندارید.
احساسات و باورهایی که پدر، مادر یا اطرافیان ما از دوران کودکی در ضمیر ناخودآگاه ما باقی گذاشتند، اثراتش را به نوعی دیگر در بزرگسالی نشان می‌دهد. روان و ضمیر کودک همچون لوحی نانوشته است که هر چه در دوران کودکی روی آن بنویسند، در او ریشه می‌دواند و همراه با او رشد می‌کند.
اگر در کودکی مدام در گوش‌مان بخوانند که «تو نمی‌توانی.. تو به اندازه کافی خوب نیستی… تو نباید از این وسیله استفاده کنی، چون برای مهمان است و هزار عامل دیگر که در به وجود آمدن این احساس وجود دارد
علی ایحال اگر نمی‌توانید به درستی تصمیم بگیرید،
برای هرکاری دنبال تایید دیگران هستید،
مدام در حال مقایسه خودتان با دیگران هستید،
شما به محصول جدید استاد عباسمنش یعنی دوره ی احساس لیاقت احتیاج دارید…


1

سلام خدمت همه دوستان، استاد عباسمنش و خانم شایسته

من اولین بار درست چند روز پیش این قسمت عقل کل رو خوندم و درست روز بعدش رفتم گرون ترین پاساژ شهرمون و برای خودم لباس زمستونی خریدم، بدون در نظر گرفتن قیمت، بهترین و زیبا ترین پالتو، کاپشن چرم، کفش، و لباسایی که نیاز داشتم بهترینشو برای خودم خریدم و همچنین یه ادکلن ارجینال بدون در نظر گرفتن قیمت خریدم
بدون اینکه تخفیف بگیرم مثل یه آدم ثروتمند وقتی کارت میکشیدم لذت میبردم که هر چی که دوست داشتم بهرینشو خریدم

بعد خریدم رفتم به معروف ترین و بهترین رستوران شهرمون، کبابی حاج مهرداد، بهترین و گرون ترین غذای اون رستوران رو سفارش دادم و باز هم با لذت تموم کارت کشیدم

از خدای خودم بابت نعمت و ثروتی که بهم داده ازش تشکر کردم که هر چی که خواستم برای خودم خریدم

موقع شام تلفن همراه زنگ خورد و به تولد دعوت شدم رفتم گل خریدمو رفتم تولد، تو تولد با یه شخصی آشنا شدم که این آشنایی سبب شد که باهم قراره یه معامله بسیار سودمندی انجام بدیم، و تو این ۲ روز گذشته در حال مذاکره برای عقد این معامله و قراداد هستیم و این معامله ۴۰ الی ۵۰ برابر پولی که اون شب برام هزینه شد ومن با لذت تموم انجام دادم داره به حسابم بر میگرده، اون شب بیش از ۱۰ میلیون خریدام شد دوستان، واقعا تجربه بی نظیری بود که دوست داشتم باهاتون در میون بذارم

از خداوند متعال میخوام: نعمت و ثروت فراوان به سمت همه ما ها هدایت بشه

دوستون دارم❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️



2

3 سال پیش

سلام دوست عزیزم✨

بهتون تبریک میگم برای جسارتی که داشتید برای قدم برداشتن💪

خداروشکر میکنم بابت ارزشی که برای خودتون قائل شدید و حس قشنگی با خرید کردن بدست آوردید.

وقتی تعریف میکردید من هم واقعا حسم خوب شد چون ارزشمندی رو بار وبارها تجربه کردم .

وقتی بدون دغدغه برای داشتن احساس خوبم،خرید میکنم مسافرت میرم لذت میبرم

واقعا میگم بعدش هزاران هزار نعمت وارد زندگیم میشه

خوشحالم برای معامله پرسودتون که نتیجه ی اقدام قشنگتون هست.

امیدوارم همیشه و همیشه ثروت بسمتتون بیاد.

در پناه الله یکتا🤍🤍


3 سال پیش

سلام دوست عزیزم آقای نوروزی. چقدر لذت داشت خوندن کامتتون. 🥰

خدا رو هزاران بار شکر که اینطور نتیجه گرفتین.

باور لیاقت و باور به فراوانی نعمت چه ها که نمی کنه، اگه بتونیم این باورها رو در خودمون ایجاد کنیم.

امیدوارم در بهترین و عالی تربن فرکانس باشین و نعمت و ثروت فراوووون در زندگیتون جاری باشه.

1

سلام ب دوستان عزیزم، خانم شایسته عزیز سپاسگزارم بابت این مقاله ارزشمند
باور کمبود ک همه ما از بچگی یک جورایی درگیرش بودیم و باورها و عقاید پدر و مادر مون رو الان تجربه میکنیم و این ماییم ک باید این باورهای محدودکننده رو با باورهای فراوانی جهان و رزاق بودن خداوند جایگزین کنیم.
برای من مثال هاش زیاده از کاغذ خرید چک کردن مادرم بعد از خریدش، حساب کتاب کردنش، اینکه همیشه احساس میکنه اشتباه حساب میکنن و پول بیشتری میگیرن و بارها براش اتفاق افتاده بخاطر حساسیت زیادش. یا حتی به مهمان ارزش بیشتر دادن غذای بهتر را ب مهمان دادن و یا حتی مثلا برای پدرم گوشت بیشتری میزاشت و از خودش میزد و ب ما میداد ولی من خودم ک آشپزی میکردم برای همه به یک اندازه غذا میرختم حتی بین پدرم فرق نمیگذاشتم.
من خودم موجودی کارتم رو خیلی دیر ب دیر چک میکنم و آگاهانه نمیزارم چشمم بخوره و میگم خدایا من این وسایل رو نیاز دارم میخرم و حساب کتاب هم نمیکنم. و جالبه مثلا وقتی نمک صورتی میخواستم و گفتم میخرم هدایت شدم ب آخرین موجودی اون جنس و میگفتم ببین ناعمه لیاقت تو اینه ک از رزقی ک ب کارتت اومده استفاده کنی و نترسی. و تصمیم گرفتم ک هر پولی اومد ب کارتم نه ب طور ولخرجی ولی هر نیازی ک داشتم رو برطرف کنم و نگران بعدا نباشم و خداوند رو روزی رسان خودم بدونم.
یه اتفاق دیگه ک این اواخر متوجه اش شدم اینکه خواهر کوچیکه من هر وقت پول بخواد براش جور میشه و یک جور طلبکارانه درخواست میکنه جوری ک اصلا حتی اگر شرایط اجابت اون خواسته از لحاظ مالی از قبل اصلا مهیا نباشه .مثلا برای پس فردا حدود n  تومان پول بخواد و قبلش اصلا هیچ خبری از اون مبلغ نباشه ولی تو ذهن خواهر من اینجوریه ک من کاری ندارم از یه جا جور میشه و خودش رو آماده میکنه تو ذهنش ک اون پول رو گرفته و مثلا باشگاه اش رو ثبت نام کرده و قرارش رو با دوستاش میزاره و شک نمیکنه ک شاید نشه. و اتفاقا مادر و پدرم با کمال میل بهش پول رو میدن حتی شده پدرم از یه جا جور کرده و کارش رو راه انداخته. به همین خاطره آدمای ولخرج همیشه پول برای ولخرجی شون جور میشه چون نگران نیستن.
بعد ب خودم گفتم خوب منم همین رفتارو میخوام انجام بدم و از خدام بخوام، بدون هیچ ترسی بدون شک و دودلی.
در مورد تخفیف گرفتن من قبلا فقط یک بار میگفتم اگر تخفیف هم داره حساب کنید ممنون و به هیچ وجه اصرار و تکرار نمیکردم حس ضعیفی میگرفتم و اصلا این رفتار درست نیست چون خودم یه مدت فروشنده بودم و خیلی حس خوبی میگرفتم نسبت ب اون آدم اگر روی اجناس من تخفیف نمیخواست و قدر اجناس من رو میدونست و احساس میکردم اون فرد خیلی باشخصیتی هست، پس هر چه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند. بعد اصن ب خود میگم مثلا اون ۱۰،۲۰ تومن تورو ب کجا میخواد برسونه ولی همین تخفیف نگرفتن منو ب خیلی جاها میرسونه و ب من میگه تو توانایی پرداخت بهای نیازهات رو داری و احساس قدرت میکنم، احساس شخصیت بالاتری میکنم. و چند باری پیش اومده برام ک موقعی ک هیچی نگفتم خود فروشنده برام تخفیف زده و خیلی حس خوبی گرفتم.
یه باگ دیگه ام این بود ک مثلا میگفتم خدایا من فلان خواسته رو دارم ولی خودم ک نمیتونم پول ندارم ک بهاش رو بپردازم پس خودت ب طور معجزه آسایی آدمهایی رو بفرست ک به عنوان هدیه برام تهیه اش کنن یا مثلا بگن بیا بریم فلان جارو بگردیم، خدای من الان متوجه ایراد بعدی ام شدم ک حتی در مورد مکان هایی ک دوست داشتم برم میگفتم مثلا یه آدمی پیدا میشه میگه بیا بریم اون جای دیدنی، همون مثال استاد ک میگفتن یک فردی ب من کلید ۲۰۶ آلبالویی رو میده، بله اینا شرکه من شرک داشتم چرا فکر نمیکردم خودم بتونم بهای اون مکان اون وسیله ای ک دوستش دارم رو بپردازم، چرا فکر نمیکردم خداوند میتونه ب من ثروت مالی(پول) بده از جایی ک فکرشم نمیکنم. فکر میکردم میشه به طور معجزه از طریق دستانش این اتفاقات رخ بده(چون قبلا تجربه اش کردم) ولی خودم ک نمیتونم بها بپردازم.
پس خدایا من این درخواست ها رو دارم و میخواهم خودم بهایش را بپردازم و من لایق تجربه اش هستم چرا ک کلیییی آدم اون تجربه ای ک دوست دارم رو تجربه کردن پس من چرا نتونم پس میخواهم از خودت تنها خودت نمیدونم از کجا فکر کردن ب اون وظیفه من نیست.
یه باگ دیگه اینکه مثلا در خرید میوه ما از مغازه میوه فروشی خیلی خیلی کم خرید می کردیم و همیشه منتظر وانت بودیم تا میوه ارزان بخریم و فکر میکردم ک چه کاریه پول بیشتر بدیم درصورتی ک می دیدم اون میوه ای ک گرون تر خریده میشه چقدر باکیفیت تره و لذت بیشتری داره و آدم اتفاقا خاطره خوبی بیادش می مونه تو ذهنش مثلا اون غذا خوشمزه هه ک خوردیم رو یادته اون اقامتگاه خوشگل و باکیفیته، اینا تو ذهنم خاطرات خوب ساختن و هروقت ب خودم ارزش دادم حس خوب گرفتم، جالبه اگر برای خودت بهترین اش رو تهیه نکنی و جنس ارزون تر بگیری اصلا نمیفهمی اون مابه التفاوت ک به زعم خودت سود کردی و زرنگی کردی کجا خرج شده چه جوری از دستت رفته ؟ و تو میمونی و تجربه یک میوه بی کیفیت غذای بی کیفیت و یا مسافرت سطح پایین.



2

2 سال پیش

ناعمه‌‌ عزیزم خیلی لذت بردم از مثال هایی که زدی، کاملا ملموس و قابل درک بودن برام.

چ بسا که من هم در خیلی از مسائل اینگونه عمل کردم و الان متوجه باور مخربم شدم.

از کامنت پر از آگاهیت ممنونم مهربان.


6 ماه پیش

سلام به دوست عزیزم

جالبه اگر برای خودت بهترین اش رو تهیه نکنی و جنس ارزون تر بگیری اصلا نمیفهمی اون مابه التفاوت ک به زعم خودت سود کردی و زرنگی کردی کجا خرج شده چه جوری از دستت رفته ؟ 

این جمله آخرت رو بارها وبارها من تجربه کردم که وقتی به ضعم خودم تخفیف گرفتم وزرنگی کردم ولی از اون ور اگه همونقدرش نگم ،چندین برابرش از دسم رفته

یه موقعی موتور داشتم ویه قسمتی از موتورم خراب شد ومن برای اینکه تعمیرگاه نبرم وپول به اصطلاح الکی به تعمیر کار ندم اومدم رفتم قطعه و خریدم وخودم تعویضش کردم،فک میکنید چی شد؟ نتیجه این شد که قطعه رو بد تعویض کردم ودوباره اون قطعه خراب شد ومن رفتم دوباره قطه نو خریدم ودادم تعمیر کار برام درست کرد