ساختن کسب و کاری موفق از توانمندی هایت - صفحه 16

سلام

من نتونستم دوره روانشناسی ثروت 3رو تهیه کنم. اما نشستم دیدگاهاشو خوندم و فهمیدم تو هر جلسه استاد دارن راجع به چی صحبت میکنند. باور کنید هرکی که نتونسته این دوره رو تهیه کنه از خوندن همون دیدگاهای دوستان چیزای زیادی یاد میگیره. چقدر در مورد خدای درون و نیروی هدایت گر من مطلب یاد گرفتم. حتی با اینکه نمیدونم استاد دقیقا چیا گفته. مرسی از دوستانی که میان نظر میزارن و بعضی از جملات استاد و باورهای جلسات رو میگن. شاید باورنکیند ولی نیروی هدایت گر من داره فعال میشه به طرز عجیبی.

من حدود 10 ماهس هست که با این مجموعه همراهم و خداروشکر توی جنبه های زیادی از زندگیم اتفاقات خیلی مثبتی رخ داده و میتونم به جرات بگم 90 درجه عوض شد(هنوز 180 نشده). میتونم دیدگاهای منو بخونید که نتایجمو توش گفتم.

داستان ازینجا شروع میشه که حدود یک ماه پیش با اینکه همه چی داشت خوب پیش میرفت، یک روز که میخواستم برم بیرون به فاصله 2ساعت من هم گوشوارمو گم کردم و هم دستنبندمو ولی توجهی بهش نکردم و جایی که میخواستم برمو رفتم و کارهایی که میخواستمو کردم.(نیروی هدایتگرم داشته بهم میگفته بیشتر مراقب خودت باش) و نتیجش مریضی بود که برام پیش اومدو ب شدت منو برای 2، 3 هفته درگیر کرد. تواین فاصله من از همه چی عقب افتادم. حتی دیگه زیادم رو خودم کار نمیکردمو به سایتم سر نمیزدم. تواین فاصله همه زندگیم ریخت بهم. سلامتیم، پایان نامم، ردشدنم تو ی امتحانی ،وضعیت سقف بالای سرم که داشت از بین میرفت و هیچ جایی نداشتم و ی سری چیزای دیگه…

یهو ترسیدم و به خودم اومدم و دوباره برگشتم . دوباره اومدم روی خودم کار کردن و فایلهارو گوش دادنو خوندن نظرات. باورتون نمیشه در عرض 2روز همه چی عوض شد و همه چی درست شد. سلامتیم که خداروشکر کامل برگشته. پایان نامم که کامل درست شد و موضوعش مربوط به همین قوانین و ثروتمندان و کارافرینان شد(من رشتم کارافرینی هست و من از پایان نامه فراری بودم و یک سال بود که نرفته بودم سمتش و حتی الان سنوات برام خورده، اما طوری هدایتم شدم که الان نه تنها پایان نامم رو خودم انجام میدم بلکه دقیقا ربط به این موضوعات داره و هم برام لذت بخشه و هم کلی به دردم میخوره و باورها و ذهنمو قوی میکنه)خدارو شکر مشکل سقف بالای سرم کامل حل شد(یعنی بقدری معجزه بودش که جرات ندارم و به هیچ کسی هم نگفتم، درین حد براتون بگم که که یک قانونی که برای همه اجرا میشد برای من نشد) و یک سری اتفاقات خوب دیگه.

موضوع اصلی اینکه میخوام بگم من وقتی برگشتم دوباره رو خودم کار کنم ی جایی بهم الهام شد که من باور لیاقتم مشکل داره، وقتی اینو فهمیدم در عرض همون 2روز همه چی عوض شد، جالبتر ازون طی همین چند روز وقتی در مورد این نیروی هدایتگر درون و خدای درونم فهمیدم از دیدگاههای روانشناسی ثروت3، همین چن ثانیه پیش متوجه شدم که من از بچگی ی کاریو میکردم و اون اینکه همیشه با نوک زبونم روی دندونام چنتا کلمه رو مینوشتم. حدس بزنید کلمه ای که همیشه

و به دفعات زیاد مینوشتم چی بوده؟ باور میکنید که اون کلمه “ارزش بوده” ؟!!!!!!!!!! من نمیدونستم چرا همیشه اینکارو میکنم و این کلمه میوممده تو ذهنم و من اون رو مینوشتم…..یعنی اینهمه سال نیروی هدایتگر من داشته بهم میگفته برای خودت ارزش قایل شو، خودت رو لایق و شاسته بدون ولی من متوجه نبودم..اینهمه سال نفهمیدمش ولی استاد تو برام روشنش کردی… دوستان باورتون نمیشه که الان چه حالی دارم.. چه حسی دارم… دست و پاهام میلرزه از شدت هیجان…

دوستان این نیروی هدایتگر و ارتباط با درون رو جدی بگیرید.. بخدا اگر باهاش ارتباط برقرار کنید بک عمر زندگیتون تغییر میکنه و به هرچی میخواین میرسید.

من ی مثال مشخصه دیگه ازین هدایت دارم که جز بزرگیترین هدایتهام بوده و اینجا تعریف میکنم: من یک پروژه ای رو برای معاونت ریاست جمهوری انجام میدادم و باید به یسری شرکتها میرفتم.. یک روز اشتباهی زنگ زدم یک شرکتی که جواب ندادند. بعد خودشون تماس گرفتند، من پروژه رو براشون توضیح دادم و اون اقا هم خیلی خودشو علاقه مئد نشون داد… یک قراری تو شرکتشون گذاشتیم. روزی که رفتم اونجا حدود 2ساعت اون منطقه رو گشتم ولی اون ادرس رو پیدا نکردم. جالبتر اینکه اون شماره هه تو گوشیم نبود که زنگ بزنم و بگم که ادرس رو پیدا نمیکنم، حالا نمیدونم خودم پاک کرده بودم یا پاک شده بود، زنگ زدم به دوستم و گفتم اون برگه های که تو قفسه من هست رو ببین و این شرکت رو پیدا کن ببین ادرس و شماره تفلنش چیه.. دوستم هرچی گشت پیدا نکرد. من هم دست بردار نبودم و الا بلا که باید پیدا شه. چقد تو خیابون برگه ها و فایلهایی که دست بود رو، ریختم رو زمینو گشتم… خلاصه یهو دیدم شماره بالای یکی از برگه هاس و خوشحال شدم و زنگ زدم و ادرس دقیق رو به من گفتند… وقتی رسیدم اونجا و خواستم زنگ رو بزنم ی حسی بهم گفت اینجا شرکت نیس… همون لحظه چن قدم عقب اومدم و تمام اون چن ساعت رو مررو کردم که نمیتونستم نه ادرسشو نه شمارشو پیدا کنم… به ذهنم رسید برم ساختمون کناری زنگ ی طبقه رو بزنم و ازشون بپرسم که ایا تواین ساختمونه شرکتی هست یا نه… رفتم زنگ زدم..گفتن اون ساختمون کاملا مسکونیه و هیچ شرکتی نیست!!!!! و من زنگ زدم به اون اقا اینارو گفتم واون موقع فکر میکردم باید تهدیدش کنم و تهدیدش کردم که این پروژه برای معاونت ریاست جمهوری بوده و ال میکنمو بل میکنم… حالا دوستان حساب کنید اگر اون نیرو کمکم نکرده بود و اون اتفاق میفتاد چه بلاهایی ممکن بود سرمن بیاد..ازین داستان میشه ی نتیجه گیری دیگه هم کرد در مورد همون برخورد با تضادها که تحلیلش با خودتون.

دوستان یک چیز دیگه بگم و تمام. من بعضی وقتا خواب استاد رو میبینم که باهام حرف میزنه. پریشب خوابشو دیدم که بهم چیزی گفت که تمام اموزه هاییی که تا الان یاد گرفتم یک طرف و اون جملش یک طرف. بهم گفت کار کردن روی باورها، صحبت کردن در مورد خواسته ها و تجسم کردنو کارای دیگه خیلی خوبه و مهمه، اما مهمتر ازون+++ باورکردن باورهاست+++ یعنی باور بسازیو تکرارکنی درسته که خوبه ،ولی مهمترازون اینکه باورش کنیییییییییییییی. دوستان باورهاتون باور کنید.

استاد دوست دارم جان جانان.