اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاسگزار خداوندی هستم که مرا به بهترین مسیر هدایت کرد مسیر کسانی که به آنها نعمت داده است.
دهمین برگ سفرنامه من
??????????????
تمرین تحلیل کانون توجه مون:
من یک تجربه خیلی واضح در مورد این موضوع دارم، وقتی پسرم به دنیا اومد، همه بهم می گفتند که خیلی سخت میشه دو تا بچه کوچیک. و تمام اونایی که تجربه اش رو داشتند کلی خاطرات عذاب آور برام می گفتند، هر کی از من حالم رو می پرسید و می گفت چه کارا می کنی، منم شروع می کردم به مرور نکات منفی، و به همین تربیت بچه ها بزرگتر میشدن، و تجربیات منفی من و همچین درد و دلهای من برای بقیه بیشتر. گاهی شرایط جوری میشد که دلم می خواست بذارمشون و برای یک ربع ساعت هم شده از دستشون راحت بشم. تا وقتی که با آموزشهای استاد آشنا شدم و عضو این خانواده صمیمی شدم کم کم توجه ام را از نکات منفی برداشتم، اول شروع کردم به حرف نزدن در مورد اونا، بعد شد ندیدن آگاهانه ناخواسته ها، بعد شد سپاسگزاری بابت شیرین کاری ها و بازی کردن هاشون با هم،
و الان شدم یه مادری که همه میگن چقدر خوش شانسه، چقدر بچه هاش با هم خوبن، حالا همه از شیرین کاری ها و دوست داشتنی بودن این فرشته کوچولو ها حرف میزنند، توی این روزها ساعاتی که با هم بازی می کنند و با هم مهربونی می کنند اینقدر زیادن که اون لحظه های کوچیک که باهم کلکل می کنند به چشم نمیاد.
خدا رو شکر به خاطر وجود، سلامتی و مهربانی و شیرین کاری های فرشته کوچولو هام.
خدا روشکر که قانون رو به من شناساند و به وسیله استاد چگونگی قرار دادن کانون توجه روی نکات مثبت رو بهم یاد داد.
از استاد عزیزم و خانم شایسته و خانم فرهادی و همه عزیزان در گروه تحقیقاتی عباس منش سپاسگزارم که چنین شرایط عالی را فراهم کردند.
??????????????
در پناه خدا، شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
دو سه روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم نه خوب بودم و نه بد. انگار معلق بودم بین زمین و آسمان . بین خوب و بد. مبهوت و گیج بودم در حالیکه نمیدونستم مبهوت چی… هدایت شدم به تماشای یک مباحثه بین وین دایر و استر هیکس . دیدم و شنیدم برای ساعت ها و در انتها حالم عوض شده بود . بهتم شده بود بغض. بغضی که هر ان ممکن بود بترکه … بعد چند ساعت رفتم توی اتاق تاریک و تنها نشستم و سکوت کردم.. ذهنم رو خالی کردم و ناگهان بغضم ترکید و اشکم جاری شد همینطور که الان جاریه. مباحثه بین من و منبع آگاهی شروع شد.. من گلایه میکردم که چرا بعضی وقتها هستی و گاهی نیستی.. چرا یه جاهایی دستم رو ول میکنی و من رو به حال خودم میزاری..با تمام وجود احساسم رو تو اون لحظات حس میکردم . مثل بچه ای که مادرش دستش رو ول کرده و سراسیمه دنبال دست مادرش میگرده.و پاسخش این بود که من همیشه هستم و این تویی که من رو رها میکنی. هر وقت که داری لذت میبری من اونجام. هرگاه که داری دنبال چیزهای مورد علاقه ات میگردی من اونجام. هر گاه داری احساس رهایی و قدرت و آزادیت رو تحسین میکنی من اونجام . تا وقتی صدای نجواهای ذهنت رو خاموش کنی من رو میبینی و صدام رو میشنوی . امان از وقتی که روت رو به سمت نجواها بگردونی.. اونوقته که آرام آرام از من فاصله میگیری و گاه آنقدر سرگرم نجواهای ذهنت میشوی که فرسنگ ها فاصله میگیری و هر چه بیشتر فاصله بگیری ترست بیشتر میشود و اضطرابت بیشتر و عجول میشوی..گفتم خوب من همینم همین. پس چی میشه اگه هر وقت دیدی دارم فاصله میگیرم تو پیش قدم بشی.. دستم رو محکم بگیری که نتونم برم.. اونقدر بلند صدام کنی که به خودم بیام؟؟ جواب داد سکوت جایگاه ملاقات من و توست.. تو فقط سکوت کن بقیه اش با من… اونوقت تو میشینی تو فرقون و من میبرمت سیاحت دنیا. به همسفرانت بگو خیالتون راحت هیچ وقت اوضاع اونقدر بد نمیشه که نتونید برگردید.. اشتباهی وجود نداره… من یک فنر به خودم و شما بستم که هر چی بیشتر فاصله بگیرید محکم تر و سریعتر به سمت من برمیگردید.. قانون فنر رو همیشه به یاد داشته باش و با ایمان و خیال راحت زندگی کن.
به نام خدایی که مرا به سادگی و با عزت به اهدافم میرساند.
به صورت کلی میتونیم بگیم که: هر آنچه که میخواهیم در زندگیمون تجربه کنیم، در مورد همون حرف بزنیم، در موردش فکر کنیم، بهش توجه کنیم.
وقتی بهش فکر میکنم صفحه ها مثال میتونم بنویسم از شرایطی که راجع بهش حرف زدم و بعد از مدتی توی زندگیم تجربش کردم که اغلب هم منفی بوده خصوصا تا قبل از سال ۱۳۹۶ که با شما آشنا شدم، نمیگم بعد از اون دیگه این کار رو نکردم ولی خیلی سعی کردم تا به اینجایی که هستم رسیدم، همین حرف نزدن هام، قطع رابطه کردن با دوستی که خیلی دوستش داشتم اما چون همش راجع به روابط شکست خورده و مسائل منفی راجع به روابط حرف میزد قطع رابطه کردم، به وضوح بهم ثابت شد که هرآنچه که با این دوستم در موردش حرف میزدیم در زندگی نزدیک ترین افراد خونوادم اتقاق میفتاد و آسیبش به من هم می رسید که وقتی سال ۹۶ با شما آشنا شدم کم کم رابطم رو با دوستای این شکلی قطع کردم، حتی زنگ میزدن که بیا خونم چرا نمیای؟ میگفتم کار دارم نمیتونم و خوب از دستم ناراحت میشد ولی میگفتم بهاش خیلی سنگینه نمیخوام برم، بذا ناراحت بشه. تا امروز هم روی تصمیمم موندم، یک سال پیش بهم مسیج داد بچم به دنیا اومده یعنی نمیخوای بیای ببینیش، یکم حس بدی گرفتم نسبت به خودم خواستم برم، زنگ زدم حالشو بپرسم دیدم باز پشت تلفن شروع کرد به گفتن از مسائل اطرافیانی که با هم به مشکل خوردن و مشکلاتی که تو رابطشون پیش اومده منم گوش کردم و هیچی نگفتم ولی سعی کردم زود خدافظی کنم، یک یا دو روز بعد مشابه همون مشکل رو توی خانوادم تجربه کردم و به خودم گفتم انتخاب کن، دوستت ناراحت بشه یا خودت زجر بکشی؟ کدومو میخوای، تو آزادی که انتخاب کنی.
و البته انتخاب کردم، گفتم نمیتونم بیام، تمام و دیگه اصلا به هیچ وجه حتی حالش رو هم نپرسیدم.
و توجهم رو از روی اون موضوع برداشتم، هر چقدر هم ذهنم ترسوند منو که الان اینجوری میشه حالا اونجوری میشه فقط گفتم ساکت شو، برو، ممنونم و توجهم رو برداشتم، البته یه جاهایی هم ترسیدم دیگه، اما خیلی سعی کردم ، و هیچی تموم شد به خیر گذشت و اصلا انگار این قضیه وجود نداشته و تمام شد.
تو این کار صد در صد موفق نشدم اما زندگیم با ۵ سال پیش از زمین تا آسمون فرق میکنه. خیلی سعی میکنم هرچی میخوام بگم قبلش بگم فقط اگه بازم ازش میخوای بگو
البته میگم یه جاهایی هم نتونستم دیگه
ولی به اندازه ای که تونستم موفق شدم و مشهوده یعنی میتونم به راحتی متوجه بشم که خودم خلقش کردم و همین باعث میشه دفعه بعد راحت تر زبونم رو کنترل کنم.
دورد و سلام به استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته و همه همسفران عزیزم
روز شمار تحول در ایستگاه نهم
به فضل الهی در مداری قرار گرفتم که سعی می کنم کمتر راجع به مسائلی که برایم رخ می دهد صحبت کنم، قبلا نه تنها صحبت می کردم بلکه
حتی گوشی رو برمی داشتم و به دیگران زنگ میزدم و شرح گرفتاری ام رو بیان می کردم ،اما
دستاوردی نداشتم که هیچ هر روز اتفاقات جدیدی رو هم تجربه می کردم ،
این خصلت ما انسانها است که دوست داریم در جمع صحبت کنیم آن هم از مشکلات نه از رشدها بلکه از مشکلات ،و مدام به خود میگیم چرا این زنجیره بدشانسی تمومی نداره؟
غافل از اینکه با کلام خود برای این اتفاقات دعوت نامه فرستاده ایم.
خدایا کمکم کن با کنترل ذهن و کلامم هر روز تجربه اتغاقات عالی در زندگیم هر روز بیشتر بشه
چقدر کنترل ذهن سخته!!! هر وقت فایلی رو گوش میدم و آگاهی رو دریافت میکنم هزاران بار بیشتر استاد رو تحسین میکنم. استاد به هر چیزی که رسیدید لیاقتشو داشتید، متعهدانه کار کردید و کنترل ذهنتون رو به دست گرفتید و لایق ترین انسان روی کره زمین برای خوب زندگی کردنید.
چقدر این فایل احوال منو داشت میگفت. من سال 99 توی تحقیقات محلی برای جذب توی مرکز مشاوران تایید نشدم و دنیا روی سرم خراب شد، نزدیک یکسال جنگیدم و مرتب میرفتم تهران تا ثابت کنم که این تحقیقات درست نبوده، اون موقع تازه داشتم روی خودم کار می کردم و یه جایی فقط بخاطر کل کل گفتم من میرم کانون وکلا امتحان میدم و نشون میدم که این تحقیقات غلطه، خدارو شکر خوندم و قبول شدم.
ولی نکتش اینه که هر بار برای دیگران از جفایی که بهم شد صحبت میکردم و میخواستم همه بدونن چه بلایی سرم اومده، نمیدونم چرا؟! فقط میخواستم بقیه بدونن که من با این بلایی که سرم آوردن چندسال عقب افتادم.
حالا میفهمم که چه اشتباهی داشتم می کردم، چه بلای بزرگتری داشتم سر خودم می آوردم.
حالا فقط به این جنبه ماجرا نگاه میکنم که درسته از اونجا رونده شدم اما اومدم توی کانون وکلا و به آرزوی همیشگیم رسیدم.
ممنونم از شما استاد عزیز و مریم بانوی گرامی که دریچه های جدیدی در ذهن ما ایجاد می کنید.
و (به مردم) تذکّر بده که قطعاً تذکّر براى مؤمنان مفید است
من امروز دوشنبه 23 اردیبهشت 1403 ، در مشهد مقدس مغازه سوپر مارکت خودم تعهد می دهم که فقط از اتفاقات خوب و مثبت پیش دیگران صحبت بکنم و سعی کنم آگاهانه به قانون تمرکز پایبند باشم .
چون می دونم بهر چه توجه و تمرکز کنم از همون جنس اتفاقات و شرایط را دریافت می کنم .
تجربه خودم امروز بران رخ داد ؛؛؛
دیروز صبح ویزیتور رضوی آمد مغازه برای سفارش، شروع کرد از صحبت درباره دزدیده شده ماشینش و من با توجه به همه جزئیات گوشدادم و امروز صبح که داشتم می آمدم مغازه دیدم ماشینم شیشه پایین هست و ظبط ماشین رابردن و فهمیدم که خودم این حادثه را جذب کردم .
سلام به استاد گرامی و مریم جان شایسته و دیگر دوستان همفرکانسی که قدمهایی کوچک اما متوالی رو در جهت تغییر باورهاشون برمیدارند.
استاد جان دقیقا موردی روکه عنوان کردید رو من درک میکنم .هم در مورد خودم و هم این مورد رو در آدمهای دیگه دیدم که هرکس دقیقا اتفاقاتی رو بیشتر تجربه میکنه که در موردش صحبت و به اون توجه میکنه.
مثلا کسانیکه به چشم و نذر اعتقاد دارند ، نه تنها همیشه مشغول پیشگیری هستند که مثلا فلان چیزو به فلانی نگین چشم میزنه ویا…..
همیشه هم این افراد رو در حال وشرایطی میبینی که چشم خوردن و جالبه از خودشونم میپرسی چرا؟ میگن چشم و نظره دیگه.
یا کسانیکه همیشه حرفاشون با یه آخ همراهه و مدام از بیماریهاشون حرف میزنن ،هر دفعه با یه بیماری جدید میبینیمشون.
ما خودمون وقتی سفر میرفتیم ،حتی یه روزه،دوست داشتیم همیشه همه چی مطابق میل و خواستمون پیش بره و وقتی یه ناخواسته ای پیش میومد میگفتیم اگه فلان مورد پیش نمیومد خیلی خوب بود یا مثلا فلان چیز سفرمون رو خراب کرد و همیشه از اینجور ناخواسته ها تو زندگیمون فراوون بود.
جوری که اصلا انگار خدا نشسته بود تا ناخواسته ها رو برامون طراحی کنه و حال ما رو بگیره و ما مدام دربارشون حرف میزدیم و چرا و چرا میکردیم و میگفتیم چرا مشکلات پشت سرهم برای ما فقط میاد.
الان که چندساله طبق آموزشهای شما سعی میکنیم توجه وتمرکزمون روی نکات و نقاط مثبت تو زندگیمون باشه و اگه تضادی پیش میاد بگیم این یه تضاده ولش کن ،حل میشه و در موردش هی صحبت نمیکنیم و سعی میکنیم حرفهایی بزنیم که حس خوبی رو برامون به وجود میاره،به طرز شگفت انگیزی ،اتفاقات زندگیمون تغییر کرد.دیگه فاصله بین تضادها زیاد شد .
چقدر زیبا بود. واقعاً عالی. هم منظره، هم تنوع در فیلمبرداری و هم موضوع مورد بحث.
این نکتهای که استاد اشاره کردند رو من به وضوح در زندگی باهاش برخورد داشتم و دارم. به این صورت که دوستان و اقوامی دارن که عادت به تعریف کردن داستانهایی که براشون اتفاق میافته دارند و نکتهی جالب در مورد این عزیزان این هست که دقیقاً همهشون همون نوع اتفاقاتی رو که همیشه تعریف میکنند جذب میکنند. مثلاً دوستی دارم که همیشه داستانهای جالب و خندهدار تعریف میکنه و همیشه هم داستانهای جدید داره، اتفاقاً چند روز پیش من بهش میگفتم که تو این قدر از این داستانها تعریف میکنی دقیقاً این اتفاقات خندهدار رو جذب میکنی و همیشه داستان برای تعریف کردن داری. یا یکی از بستگان هست که همیشه بدبیاری میاره، به قول خودش میگه ما اگه دریا هم بریم باید با خودمون … ببریم! ایشون هم همیشه داستانهای مختلفی از بدشانسیهای خودش برای تعریف کردن داره.
به هر صورت از استاد عزیز ممنوم که این فایل رایگان رو در سایت قرار دادند.
امیدوارم که تحقیقات استاد نتایج فوقالعادهای به همراه داشته باشه که همهی ما هم از این نتایج بهرهمند بشیم.
برای استاد عباسمنش و خانوادهی محترمشون آروزی سلامتی و موفقیت دارم.
یادمه بعد از اینکه به تضادهای پی در پی بر خوردم و کلا مسیر زندگیم رو عوض کرد(حدودا 7 ماه پیش) با اینکه فکر میکردم الان در مسیری متفاوت هستم و میدونستم که قراره روی دیگه ای از زندگی رو تجربه کنم ، اما تضادها همچنان میومدن به سمتم ، ینی میخوام بگم من تغییر رو حس میکردم توی زندگی و روابط و همه چیم ، و میدونستم که باید تغییر کنم ، چون به تضادهای واضح و زیادی برخورده بودم ، بعد از مدتی که تمرین ستاره قطبی قدم اول دوره ی دوازده قدم رو انجام دادم متوجه شدم که تضادها هی دارن کمتر میشوند ، بیماریم داره با سرعت بیشتری بهبود پیدا میکنه ، روز به روز قوی تر میشوم هم از نظر جسمی و سلامتی ، هم از نظر عدم وابستگی به خیلی چیزا ، و اینقدر همه چی داشت به سمت اون چیزی که دوست داشتم پیش میرفت که برام تقریبا بدیهی شده بود ، اما با دیدن این فایل از استاد عباسمنش ینی روز دهم سفرنامه ، متوجه شدم که اون اوایل که تازه در مسیر موفقیت قرار گرفته بودم زیاد در مورد تضادهایی که باهاشون برخورده بودم با دیگران صحبت میکردم ، و وانمود میکردم که ناراحت و غمگین نیستم از تعریف کردن تضادهام ، اما من اونقدر آماده نشده بودم که بتونم بدون هیچ احساس ناراحتی و خیلی ریلکس مثل استاد از گذشتم برای دیگران بگم و تا زمانیکه اون فرد پیشم بود و داستان رو براش تعریف میکردم خیلی اذیت نمیشدم و راحت بودم با تمام اون چیزایی که برای مخاطبم تعریف میکردم ، اما وقتی تنها میشدم و اون مخاطب من میرفت من میموندم و کلی خاطره ی تلخ !!!!!!! و توی تنهایی هام غمگین میشدم ، حرص میخوردم ، عصبانی میشدم و در کل احساسم بد میشد و این احساس بد تا چند روز اذیتم میکرد ، و من با تعریف کردن شاید بگم نیم ساعت از خاطرات و تضادهایی که بهشون برخورد کرده بودم یه هفته توو کما میرفتم توی تنهایی هام ، باز هم با این وجود خیلی خیییلی خوب پیشرفتم و تغییر کردم توی این بازه 7 هشت ماهه ، اما الان که فکرش رو میکنم به خودم میگم اگر اون تعریف کردن خاطرات تلخ از گذشتت نبود چقدر تغییر میکردی ، با اینکه بعضی وقتا پات روی ترمز بود ببین بازم چقدر تغییر کردی حالا حساب کن پاتو بیشتر از روی ترمز برداری ، این فایل روشنم کرد و مطمینم ، ایمان دارم ، یقین دارم تا چند ماه دیگه چندین برابر تغییر خواهم کرد و خیلی خیلی شرایطم بهتر و عالی تر میشه
خدا رو شکر میکنم که همیشه مسیر رو به طرق مختلف بهم نشون میده ، از طریق استاد عباسمنش ، کامنت های دوستان ، خانم شایسته ، و هزاران راه دیگه …
خدایا شکرت که من رو در مسیر این اگاهی ها قرار دادی
شکرت که اجابت کردی درخواست های منو
خب یکی از واضح ترین درخواست های من این بوده که تغیر بدم اوضاعم رو تغیر بدم خودم رو تغیر بدم زندگیمو اره از بچگی این خواسته من بوده که بهتر بشم بهتر و بهتر و بهتر بخاطر همین هم الان با عزیزانی مثل شما همنشینم کرده خدای عزیزم خب جز شکر نعمت کار دیگه ندارم جز عشق کردن و لذت بردن کار دیگه ای نمیتونم بکنم
جز ارام بودن و ایمان داشتن به نیرویی کمک کننده ته همواره با منه عاشق منه منو دوست داره و کمکم میکنه کار دیگه ای ندارم خدایا شکرت
خب خیلی وقته که دارم سعی میکنم این تمرین رو بهتر و بهتر انجام بدم
تمرین صحبت نکردن راجب موضوعاتی که دوستشون ندارم و دوست ندارم وارد زندگیم بشن .و صحبت کردن راجب موضوعاتی که دوست دارم وارد زندگیم بشن
انصافا الان که این فایلو دیدم خدارو شکر خدارو صد هزار مرتبه شکر دیدیم چقدر موضوعات دلخواهم طی این یک سال بیشتر و برعکس نادلخواه کمتر و انگشت شمار شده اره انگار وقتی تو اهمیت نمیدی و توجه نمیکنی به اون نا دلخواه اون هم راهشو میکشه و میره پی کارش
و معجزات و نعمت های خدا جایگزین اونها میشوند قانون خدا دقیقه و تغیری در ان نیست خدایا لحظه ای من رو به حال خودم رها نکن و همیشه در حال هدایت من به زیبایی های بیشتر باش به نعمت های بیشتر و خلاصه شگفت زده کردن من باش عاشقتم خدا جون
بازم خدارو شکر دیروز تولدم بوده خوشحالم که اینقدر روی خودم کار کردم و در مسیر درست قرار دارم و تا تولد بعدی به امید الله مهربان کلی خبر خوب براتون دارم الهی شکر
به نام هدایتگر ثروت آفرین
سلام به همه دوستان
سپاسگزار خداوندی هستم که مرا به بهترین مسیر هدایت کرد مسیر کسانی که به آنها نعمت داده است.
دهمین برگ سفرنامه من
??????????????
تمرین تحلیل کانون توجه مون:
من یک تجربه خیلی واضح در مورد این موضوع دارم، وقتی پسرم به دنیا اومد، همه بهم می گفتند که خیلی سخت میشه دو تا بچه کوچیک. و تمام اونایی که تجربه اش رو داشتند کلی خاطرات عذاب آور برام می گفتند، هر کی از من حالم رو می پرسید و می گفت چه کارا می کنی، منم شروع می کردم به مرور نکات منفی، و به همین تربیت بچه ها بزرگتر میشدن، و تجربیات منفی من و همچین درد و دلهای من برای بقیه بیشتر. گاهی شرایط جوری میشد که دلم می خواست بذارمشون و برای یک ربع ساعت هم شده از دستشون راحت بشم. تا وقتی که با آموزشهای استاد آشنا شدم و عضو این خانواده صمیمی شدم کم کم توجه ام را از نکات منفی برداشتم، اول شروع کردم به حرف نزدن در مورد اونا، بعد شد ندیدن آگاهانه ناخواسته ها، بعد شد سپاسگزاری بابت شیرین کاری ها و بازی کردن هاشون با هم،
و الان شدم یه مادری که همه میگن چقدر خوش شانسه، چقدر بچه هاش با هم خوبن، حالا همه از شیرین کاری ها و دوست داشتنی بودن این فرشته کوچولو ها حرف میزنند، توی این روزها ساعاتی که با هم بازی می کنند و با هم مهربونی می کنند اینقدر زیادن که اون لحظه های کوچیک که باهم کلکل می کنند به چشم نمیاد.
خدا رو شکر به خاطر وجود، سلامتی و مهربانی و شیرین کاری های فرشته کوچولو هام.
خدا روشکر که قانون رو به من شناساند و به وسیله استاد چگونگی قرار دادن کانون توجه روی نکات مثبت رو بهم یاد داد.
از استاد عزیزم و خانم شایسته و خانم فرهادی و همه عزیزان در گروه تحقیقاتی عباس منش سپاسگزارم که چنین شرایط عالی را فراهم کردند.
??????????????
در پناه خدا، شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
مرضیه جان چه کامنت قشنگی نوشتی لذت بردم …من بچه هارو خیلی دوست دارم ورابطه باهاشون عالیه خدا حفظشون کنه بچه های عزیزت رو ….براتون آرزوی بهترین ها برای خودتان و بچه های نازتون دارم .
سپاسگزارم دوست عزیزم
خوشحالم که در این سفر همسفر ی مثل شما دارم. مرسی بابت کامنت های عالیت
منم برایتبهترین ها رو آرزومندم.
به نام خدای رحمان و رحیم
دهمین برگ سفرنامه
دو سه روزی بود که حال و هوای عجیبی داشتم نه خوب بودم و نه بد. انگار معلق بودم بین زمین و آسمان . بین خوب و بد. مبهوت و گیج بودم در حالیکه نمیدونستم مبهوت چی… هدایت شدم به تماشای یک مباحثه بین وین دایر و استر هیکس . دیدم و شنیدم برای ساعت ها و در انتها حالم عوض شده بود . بهتم شده بود بغض. بغضی که هر ان ممکن بود بترکه … بعد چند ساعت رفتم توی اتاق تاریک و تنها نشستم و سکوت کردم.. ذهنم رو خالی کردم و ناگهان بغضم ترکید و اشکم جاری شد همینطور که الان جاریه. مباحثه بین من و منبع آگاهی شروع شد.. من گلایه میکردم که چرا بعضی وقتها هستی و گاهی نیستی.. چرا یه جاهایی دستم رو ول میکنی و من رو به حال خودم میزاری..با تمام وجود احساسم رو تو اون لحظات حس میکردم . مثل بچه ای که مادرش دستش رو ول کرده و سراسیمه دنبال دست مادرش میگرده.و پاسخش این بود که من همیشه هستم و این تویی که من رو رها میکنی. هر وقت که داری لذت میبری من اونجام. هرگاه که داری دنبال چیزهای مورد علاقه ات میگردی من اونجام. هر گاه داری احساس رهایی و قدرت و آزادیت رو تحسین میکنی من اونجام . تا وقتی صدای نجواهای ذهنت رو خاموش کنی من رو میبینی و صدام رو میشنوی . امان از وقتی که روت رو به سمت نجواها بگردونی.. اونوقته که آرام آرام از من فاصله میگیری و گاه آنقدر سرگرم نجواهای ذهنت میشوی که فرسنگ ها فاصله میگیری و هر چه بیشتر فاصله بگیری ترست بیشتر میشود و اضطرابت بیشتر و عجول میشوی..گفتم خوب من همینم همین. پس چی میشه اگه هر وقت دیدی دارم فاصله میگیرم تو پیش قدم بشی.. دستم رو محکم بگیری که نتونم برم.. اونقدر بلند صدام کنی که به خودم بیام؟؟ جواب داد سکوت جایگاه ملاقات من و توست.. تو فقط سکوت کن بقیه اش با من… اونوقت تو میشینی تو فرقون و من میبرمت سیاحت دنیا. به همسفرانت بگو خیالتون راحت هیچ وقت اوضاع اونقدر بد نمیشه که نتونید برگردید.. اشتباهی وجود نداره… من یک فنر به خودم و شما بستم که هر چی بیشتر فاصله بگیرید محکم تر و سریعتر به سمت من برمیگردید.. قانون فنر رو همیشه به یاد داشته باش و با ایمان و خیال راحت زندگی کن.
عاشقتونم اونقدری که در تصور و تخیلتون نمیگنجه
دوست خوبم…
چقدر این عشق بازی بین شما و پروردگار بهم حس خوبی داد.
چقدر زیباست که خدا همیشه در لحظه س و هر چقدر زیبایی اون لحظه رو درک کنی خداوند درودر وجودت بهتر لمس میکنی..
خداوند لمس و درک زیباییه ..
خداوند یه جریان جاریه در زمان حال..
هر نفس با ماست …در درون ماست ..
ترکمون نمیکنه وهمیشه حمایتگرمونه…
خدایا شکرت…مرسی که هستی.
عالی بود دوس عزیزم تحسینت میکنم خیلی حس آرامش و اطمینان قلبی تو حرفات بود که بهم منتقل شد
به نام خدایی که مرا به سادگی و با عزت به اهدافم میرساند.
به صورت کلی میتونیم بگیم که: هر آنچه که میخواهیم در زندگیمون تجربه کنیم، در مورد همون حرف بزنیم، در موردش فکر کنیم، بهش توجه کنیم.
وقتی بهش فکر میکنم صفحه ها مثال میتونم بنویسم از شرایطی که راجع بهش حرف زدم و بعد از مدتی توی زندگیم تجربش کردم که اغلب هم منفی بوده خصوصا تا قبل از سال ۱۳۹۶ که با شما آشنا شدم، نمیگم بعد از اون دیگه این کار رو نکردم ولی خیلی سعی کردم تا به اینجایی که هستم رسیدم، همین حرف نزدن هام، قطع رابطه کردن با دوستی که خیلی دوستش داشتم اما چون همش راجع به روابط شکست خورده و مسائل منفی راجع به روابط حرف میزد قطع رابطه کردم، به وضوح بهم ثابت شد که هرآنچه که با این دوستم در موردش حرف میزدیم در زندگی نزدیک ترین افراد خونوادم اتقاق میفتاد و آسیبش به من هم می رسید که وقتی سال ۹۶ با شما آشنا شدم کم کم رابطم رو با دوستای این شکلی قطع کردم، حتی زنگ میزدن که بیا خونم چرا نمیای؟ میگفتم کار دارم نمیتونم و خوب از دستم ناراحت میشد ولی میگفتم بهاش خیلی سنگینه نمیخوام برم، بذا ناراحت بشه. تا امروز هم روی تصمیمم موندم، یک سال پیش بهم مسیج داد بچم به دنیا اومده یعنی نمیخوای بیای ببینیش، یکم حس بدی گرفتم نسبت به خودم خواستم برم، زنگ زدم حالشو بپرسم دیدم باز پشت تلفن شروع کرد به گفتن از مسائل اطرافیانی که با هم به مشکل خوردن و مشکلاتی که تو رابطشون پیش اومده منم گوش کردم و هیچی نگفتم ولی سعی کردم زود خدافظی کنم، یک یا دو روز بعد مشابه همون مشکل رو توی خانوادم تجربه کردم و به خودم گفتم انتخاب کن، دوستت ناراحت بشه یا خودت زجر بکشی؟ کدومو میخوای، تو آزادی که انتخاب کنی.
و البته انتخاب کردم، گفتم نمیتونم بیام، تمام و دیگه اصلا به هیچ وجه حتی حالش رو هم نپرسیدم.
و توجهم رو از روی اون موضوع برداشتم، هر چقدر هم ذهنم ترسوند منو که الان اینجوری میشه حالا اونجوری میشه فقط گفتم ساکت شو، برو، ممنونم و توجهم رو برداشتم، البته یه جاهایی هم ترسیدم دیگه، اما خیلی سعی کردم ، و هیچی تموم شد به خیر گذشت و اصلا انگار این قضیه وجود نداشته و تمام شد.
تو این کار صد در صد موفق نشدم اما زندگیم با ۵ سال پیش از زمین تا آسمون فرق میکنه. خیلی سعی میکنم هرچی میخوام بگم قبلش بگم فقط اگه بازم ازش میخوای بگو
البته میگم یه جاهایی هم نتونستم دیگه
ولی به اندازه ای که تونستم موفق شدم و مشهوده یعنی میتونم به راحتی متوجه بشم که خودم خلقش کردم و همین باعث میشه دفعه بعد راحت تر زبونم رو کنترل کنم.
به نام خدای وهاب
دورد و سلام به استاد عزیزم و سرکار خانم شایسته و همه همسفران عزیزم
روز شمار تحول در ایستگاه نهم
به فضل الهی در مداری قرار گرفتم که سعی می کنم کمتر راجع به مسائلی که برایم رخ می دهد صحبت کنم، قبلا نه تنها صحبت می کردم بلکه
حتی گوشی رو برمی داشتم و به دیگران زنگ میزدم و شرح گرفتاری ام رو بیان می کردم ،اما
دستاوردی نداشتم که هیچ هر روز اتفاقات جدیدی رو هم تجربه می کردم ،
این خصلت ما انسانها است که دوست داریم در جمع صحبت کنیم آن هم از مشکلات نه از رشدها بلکه از مشکلات ،و مدام به خود میگیم چرا این زنجیره بدشانسی تمومی نداره؟
غافل از اینکه با کلام خود برای این اتفاقات دعوت نامه فرستاده ایم.
خدایا کمکم کن با کنترل ذهن و کلامم هر روز تجربه اتغاقات عالی در زندگیم هر روز بیشتر بشه
خدایا هدایتم کت ، خدایا حمایتم کن ، خدایا حفاظتم کن آمین
سلام خدمت استاد عزیز و مریم بانوی گرامی
چقدر کنترل ذهن سخته!!! هر وقت فایلی رو گوش میدم و آگاهی رو دریافت میکنم هزاران بار بیشتر استاد رو تحسین میکنم. استاد به هر چیزی که رسیدید لیاقتشو داشتید، متعهدانه کار کردید و کنترل ذهنتون رو به دست گرفتید و لایق ترین انسان روی کره زمین برای خوب زندگی کردنید.
چقدر این فایل احوال منو داشت میگفت. من سال 99 توی تحقیقات محلی برای جذب توی مرکز مشاوران تایید نشدم و دنیا روی سرم خراب شد، نزدیک یکسال جنگیدم و مرتب میرفتم تهران تا ثابت کنم که این تحقیقات درست نبوده، اون موقع تازه داشتم روی خودم کار می کردم و یه جایی فقط بخاطر کل کل گفتم من میرم کانون وکلا امتحان میدم و نشون میدم که این تحقیقات غلطه، خدارو شکر خوندم و قبول شدم.
ولی نکتش اینه که هر بار برای دیگران از جفایی که بهم شد صحبت میکردم و میخواستم همه بدونن چه بلایی سرم اومده، نمیدونم چرا؟! فقط میخواستم بقیه بدونن که من با این بلایی که سرم آوردن چندسال عقب افتادم.
حالا میفهمم که چه اشتباهی داشتم می کردم، چه بلای بزرگتری داشتم سر خودم می آوردم.
حالا فقط به این جنبه ماجرا نگاه میکنم که درسته از اونجا رونده شدم اما اومدم توی کانون وکلا و به آرزوی همیشگیم رسیدم.
ممنونم از شما استاد عزیز و مریم بانوی گرامی که دریچه های جدیدی در ذهن ما ایجاد می کنید.
به نام خداوند مهربان وهدایتگر
سلام
وقت همگی بخیر وشادی
وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ (55 ذاریات
و (به مردم) تذکّر بده که قطعاً تذکّر براى مؤمنان مفید است
من امروز دوشنبه 23 اردیبهشت 1403 ، در مشهد مقدس مغازه سوپر مارکت خودم تعهد می دهم که فقط از اتفاقات خوب و مثبت پیش دیگران صحبت بکنم و سعی کنم آگاهانه به قانون تمرکز پایبند باشم .
چون می دونم بهر چه توجه و تمرکز کنم از همون جنس اتفاقات و شرایط را دریافت می کنم .
تجربه خودم امروز بران رخ داد ؛؛؛
دیروز صبح ویزیتور رضوی آمد مغازه برای سفارش، شروع کرد از صحبت درباره دزدیده شده ماشینش و من با توجه به همه جزئیات گوشدادم و امروز صبح که داشتم می آمدم مغازه دیدم ماشینم شیشه پایین هست و ظبط ماشین رابردن و فهمیدم که خودم این حادثه را جذب کردم .
خدایا ازت یاری و هدایت می خوام .
خدایا شکرت
سلام به استاد گرامی و مریم جان شایسته و دیگر دوستان همفرکانسی که قدمهایی کوچک اما متوالی رو در جهت تغییر باورهاشون برمیدارند.
استاد جان دقیقا موردی روکه عنوان کردید رو من درک میکنم .هم در مورد خودم و هم این مورد رو در آدمهای دیگه دیدم که هرکس دقیقا اتفاقاتی رو بیشتر تجربه میکنه که در موردش صحبت و به اون توجه میکنه.
مثلا کسانیکه به چشم و نذر اعتقاد دارند ، نه تنها همیشه مشغول پیشگیری هستند که مثلا فلان چیزو به فلانی نگین چشم میزنه ویا…..
همیشه هم این افراد رو در حال وشرایطی میبینی که چشم خوردن و جالبه از خودشونم میپرسی چرا؟ میگن چشم و نظره دیگه.
یا کسانیکه همیشه حرفاشون با یه آخ همراهه و مدام از بیماریهاشون حرف میزنن ،هر دفعه با یه بیماری جدید میبینیمشون.
ما خودمون وقتی سفر میرفتیم ،حتی یه روزه،دوست داشتیم همیشه همه چی مطابق میل و خواستمون پیش بره و وقتی یه ناخواسته ای پیش میومد میگفتیم اگه فلان مورد پیش نمیومد خیلی خوب بود یا مثلا فلان چیز سفرمون رو خراب کرد و همیشه از اینجور ناخواسته ها تو زندگیمون فراوون بود.
جوری که اصلا انگار خدا نشسته بود تا ناخواسته ها رو برامون طراحی کنه و حال ما رو بگیره و ما مدام دربارشون حرف میزدیم و چرا و چرا میکردیم و میگفتیم چرا مشکلات پشت سرهم برای ما فقط میاد.
الان که چندساله طبق آموزشهای شما سعی میکنیم توجه وتمرکزمون روی نکات و نقاط مثبت تو زندگیمون باشه و اگه تضادی پیش میاد بگیم این یه تضاده ولش کن ،حل میشه و در موردش هی صحبت نمیکنیم و سعی میکنیم حرفهایی بزنیم که حس خوبی رو برامون به وجود میاره،به طرز شگفت انگیزی ،اتفاقات زندگیمون تغییر کرد.دیگه فاصله بین تضادها زیاد شد .
ممنونم از شما که به ما غذای روح میدید.
در پناه خدای مهربون باشید.
سلام
چقدر زیبا بود. واقعاً عالی. هم منظره، هم تنوع در فیلمبرداری و هم موضوع مورد بحث.
این نکتهای که استاد اشاره کردند رو من به وضوح در زندگی باهاش برخورد داشتم و دارم. به این صورت که دوستان و اقوامی دارن که عادت به تعریف کردن داستانهایی که براشون اتفاق میافته دارند و نکتهی جالب در مورد این عزیزان این هست که دقیقاً همهشون همون نوع اتفاقاتی رو که همیشه تعریف میکنند جذب میکنند. مثلاً دوستی دارم که همیشه داستانهای جالب و خندهدار تعریف میکنه و همیشه هم داستانهای جدید داره، اتفاقاً چند روز پیش من بهش میگفتم که تو این قدر از این داستانها تعریف میکنی دقیقاً این اتفاقات خندهدار رو جذب میکنی و همیشه داستان برای تعریف کردن داری. یا یکی از بستگان هست که همیشه بدبیاری میاره، به قول خودش میگه ما اگه دریا هم بریم باید با خودمون … ببریم! ایشون هم همیشه داستانهای مختلفی از بدشانسیهای خودش برای تعریف کردن داره.
به هر صورت از استاد عزیز ممنوم که این فایل رایگان رو در سایت قرار دادند.
امیدوارم که تحقیقات استاد نتایج فوقالعادهای به همراه داشته باشه که همهی ما هم از این نتایج بهرهمند بشیم.
برای استاد عباسمنش و خانوادهی محترمشون آروزی سلامتی و موفقیت دارم.
ممنون
روز دهم سفرنامه
سلام دوستان
یادمه بعد از اینکه به تضادهای پی در پی بر خوردم و کلا مسیر زندگیم رو عوض کرد(حدودا 7 ماه پیش) با اینکه فکر میکردم الان در مسیری متفاوت هستم و میدونستم که قراره روی دیگه ای از زندگی رو تجربه کنم ، اما تضادها همچنان میومدن به سمتم ، ینی میخوام بگم من تغییر رو حس میکردم توی زندگی و روابط و همه چیم ، و میدونستم که باید تغییر کنم ، چون به تضادهای واضح و زیادی برخورده بودم ، بعد از مدتی که تمرین ستاره قطبی قدم اول دوره ی دوازده قدم رو انجام دادم متوجه شدم که تضادها هی دارن کمتر میشوند ، بیماریم داره با سرعت بیشتری بهبود پیدا میکنه ، روز به روز قوی تر میشوم هم از نظر جسمی و سلامتی ، هم از نظر عدم وابستگی به خیلی چیزا ، و اینقدر همه چی داشت به سمت اون چیزی که دوست داشتم پیش میرفت که برام تقریبا بدیهی شده بود ، اما با دیدن این فایل از استاد عباسمنش ینی روز دهم سفرنامه ، متوجه شدم که اون اوایل که تازه در مسیر موفقیت قرار گرفته بودم زیاد در مورد تضادهایی که باهاشون برخورده بودم با دیگران صحبت میکردم ، و وانمود میکردم که ناراحت و غمگین نیستم از تعریف کردن تضادهام ، اما من اونقدر آماده نشده بودم که بتونم بدون هیچ احساس ناراحتی و خیلی ریلکس مثل استاد از گذشتم برای دیگران بگم و تا زمانیکه اون فرد پیشم بود و داستان رو براش تعریف میکردم خیلی اذیت نمیشدم و راحت بودم با تمام اون چیزایی که برای مخاطبم تعریف میکردم ، اما وقتی تنها میشدم و اون مخاطب من میرفت من میموندم و کلی خاطره ی تلخ !!!!!!! و توی تنهایی هام غمگین میشدم ، حرص میخوردم ، عصبانی میشدم و در کل احساسم بد میشد و این احساس بد تا چند روز اذیتم میکرد ، و من با تعریف کردن شاید بگم نیم ساعت از خاطرات و تضادهایی که بهشون برخورد کرده بودم یه هفته توو کما میرفتم توی تنهایی هام ، باز هم با این وجود خیلی خیییلی خوب پیشرفتم و تغییر کردم توی این بازه 7 هشت ماهه ، اما الان که فکرش رو میکنم به خودم میگم اگر اون تعریف کردن خاطرات تلخ از گذشتت نبود چقدر تغییر میکردی ، با اینکه بعضی وقتا پات روی ترمز بود ببین بازم چقدر تغییر کردی حالا حساب کن پاتو بیشتر از روی ترمز برداری ، این فایل روشنم کرد و مطمینم ، ایمان دارم ، یقین دارم تا چند ماه دیگه چندین برابر تغییر خواهم کرد و خیلی خیلی شرایطم بهتر و عالی تر میشه
خدا رو شکر میکنم که همیشه مسیر رو به طرق مختلف بهم نشون میده ، از طریق استاد عباسمنش ، کامنت های دوستان ، خانم شایسته ، و هزاران راه دیگه …
دوستتون دارم مواظب فرکانسهای خوبتون باشید…
به نام خداوند هدایت گر و مهربانم
خدایا شکرت که من رو در مسیر این اگاهی ها قرار دادی
شکرت که اجابت کردی درخواست های منو
خب یکی از واضح ترین درخواست های من این بوده که تغیر بدم اوضاعم رو تغیر بدم خودم رو تغیر بدم زندگیمو اره از بچگی این خواسته من بوده که بهتر بشم بهتر و بهتر و بهتر بخاطر همین هم الان با عزیزانی مثل شما همنشینم کرده خدای عزیزم خب جز شکر نعمت کار دیگه ندارم جز عشق کردن و لذت بردن کار دیگه ای نمیتونم بکنم
جز ارام بودن و ایمان داشتن به نیرویی کمک کننده ته همواره با منه عاشق منه منو دوست داره و کمکم میکنه کار دیگه ای ندارم خدایا شکرت
خب خیلی وقته که دارم سعی میکنم این تمرین رو بهتر و بهتر انجام بدم
تمرین صحبت نکردن راجب موضوعاتی که دوستشون ندارم و دوست ندارم وارد زندگیم بشن .و صحبت کردن راجب موضوعاتی که دوست دارم وارد زندگیم بشن
انصافا الان که این فایلو دیدم خدارو شکر خدارو صد هزار مرتبه شکر دیدیم چقدر موضوعات دلخواهم طی این یک سال بیشتر و برعکس نادلخواه کمتر و انگشت شمار شده اره انگار وقتی تو اهمیت نمیدی و توجه نمیکنی به اون نا دلخواه اون هم راهشو میکشه و میره پی کارش
و معجزات و نعمت های خدا جایگزین اونها میشوند قانون خدا دقیقه و تغیری در ان نیست خدایا لحظه ای من رو به حال خودم رها نکن و همیشه در حال هدایت من به زیبایی های بیشتر باش به نعمت های بیشتر و خلاصه شگفت زده کردن من باش عاشقتم خدا جون
بازم خدارو شکر دیروز تولدم بوده خوشحالم که اینقدر روی خودم کار کردم و در مسیر درست قرار دارم و تا تولد بعدی به امید الله مهربان کلی خبر خوب براتون دارم الهی شکر
استاد عزیز ممنون بابت صحبت های درجه یکت
خانم شایسته ممنون بابت زحماتت
دوستان گلم مرسی بابت حضورتون
خدایا شکرت بابت این همه نعمت