چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم مریم بانوی مهربان و دوستان فوقالعاده ام در این سایت الهی
خداروشکر میکنم که یک بار دیگه زنده هستم و در این سایت الهی هستم و دارم یاد میگیرم و به سمت اهدافم و خواسته هام حرکت میکنم
خدایا شکرت بابت این فایل ارزشمند و بی نظیر
یکی دو هفته پیش در مورد استعاره گاز و ترمز فایلی که استاد قبلاً گذاشته بودن روی سایت گوش کردم و نوشتم و بارها خوندم نکات ارزشمندش رو و حالا این فایل عالی دیگ در مورد استعاره از گاز و ترمز و آپدیت عالی این دوره ارزشمند
اول از همه تبریک میگم و تحسین میکنم دوستانی که این دوره بی نظیر رو دارند و امیدوارم که از این آپدیت عالی نتایج بی نظیری رو بگیرند به امید الله
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
خواسته اول همینطور که شما گفتید رسیدن به استقلال مالی هست
خواسته دوم ایجاد یک رابطه عاطفی و داشتنش
سوال دوم :چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
چند تا از دوستام هستند که خیلی راحت به درآمد های بیشتر رسیدن و خیلی راحت ماشین های رو خریدن که مورد علاقه من هست و من حتی به اون خواسته که داشتن ماشین هست حتی نزدیک هم نشدم با اینکه میبینم که اونها چقدر منفی هستند اما به راحتی این نعمت رو دارند
در مورد روابط هم میزنم که خیلی ها به چه راحتی به روابط خوب میرسند و این روابط بیشتر و هم میشود اما من هنوز اندر خم یک کوچه ام و بعد به خودم میگم که چطور یک پسر با این همه دختر هست و اما من هنوز نتونستم یک ارتباط ساده برقرار کنم که البته به کمبود عزت نفس خودم هم برمیگرده که ترس دارم از ایجاد ارتباط از قضاوت هاشون و تمسخر کردن که این همون مهم بودن نظر مردم هست
باید برم توی دلش به امید خدا
و باز هم میبینم که خیلی ها درآمد های راحت و ساده تری رو دارند با اینکه اصلا کار فیزیکی خاصی هم انجام نمیدن
سوال سوم : چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
به لحاظ مالی
باور کمبود خیلی توی وجودم فوی هست و خیلی وقت ها احساسم بابت این باور نا مناسب بد میشه و کم کم دارم روی باور های فراوانی کار میکنم و هر روز به خودم یادآوری میکنم نعمت ها و ثروتهای خداوند رو و افرادی که به راحتی دارند و استفاده میکنند
این ترمز رو جدیدا فهمیدم و چقدر خوشحال هستم که این ترمز رو پیدا کردم و چند روزی هست که دارم روش کار میکنم
اینکه همیشه توی ذهنم این بوده که مسیر رسیدن به موفقیت خیلی سخت هست و باید بسیار جون بکنم تا شاد یکم به موفقیت برسم
باید کلی زحمت فیزیک بکشم که به موفقیت برسم
باید پدرم در بیاد تا به موفقیت برسم
و باور های مناسبش رو دارم کار میکنم و هر روز برای خودم تکرار میکنم که مسیر موفقیت خیلی ساده و راحت و لذت بخش هست و الگو من در این زمینه استاد مریم بانو حمید عزیز رزای عزیز رضاعطارروشن عزیز هادی ترابی عزیز و ….. هستند
و به یاد خودم آوردم که خواسته های رو داشتم و من به چه راحتی و سادگی و اسونی به اون خواسته ها رسیدم و لیست کردم برای خودم
البته که هنوز هم ترمزهایی رو دارم و باید بیشتر روشون کار کنم و پیداشون کنم به امید خدا
استاد عزیزم ازت ممنونم بابت این فایل های بموقعی که میذاری و در زمان درست فایل درست میذاری خدایا شکرت بابت این سایت الهی و این دوستان عزیزم
در مورد رابطه هم احساس ارزشمندی و لیاقت هم شاید ندارم یا حداقل کم هست در وجودم چون خیلی ها هستند که بهم میگن تو چقدر خوب و فوقالعاده هستی و من هم تا حدودی قبول دارم این رو ولی شاید خودم باور ندارم بخاطر همین هست که وارد رابطهای نشدم
نمیدونم
چیزی که الان فهمیدم و میدونم رو نوشتم و به امید اینکه بتونم توی مسیر موفقیت و پیشرفت من و همه قدم های بزرگی رو برداریم به امید الله مهربان
و کمک های استاد عزیز و مریم بانو
خدایا شکرت
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته دوست داشتنی
سلام به همه دوستان ارزشمندم
استاد ازتون بینهایت سپاسگزارم که شما انقدر سخاوتمند هستین که میاین مطالب دوره ها رو در قالب فایلهای رایگان به بچه ها میگین و با سوالاتی که مطرح کردین باعث شدین ما به خودمون بیایم و فکر کنیم و ترمز هامون رو پیدا کنیم
استاد جون و خانوم شایسته عزیزم از صمیم قلبم آرزو میکنم میلیاردها برابر خیر و برکت وارد زندگیتون بشه
یه موضوعی که دیدم خیلی از بچه ها تو کامنتشون نوشتن و منم خیلی درگیرش هستم و پاشنه آشیل منه
این موضوع هست که
ما خیلی خودمون و وقف دیگران مخصوصا خانواده مون میکنیم
یا براشون دلسوزی میکنیم
یا اکثرمون این ترمز رو داریم که ما ثروتمند بشیم و بریم لذت ببریم خانواده مون چی؟
اونا گناه دارن اونا این موقعیت رو ندارن
یا اینکه اگه ما برای خودمون ارزش قائل بشیم ما خودخواهیم
مثلا میخوایم مهاجرت کنیم ولی تو ذهنمون اینه
پدرم چی؟ مادرم چی؟ من چقدر خودخواهم میخوام برم یه کشور دیگه زندگی کنم
فکر میکنم بیشتر ما ایرانی ها این باورها تو وجودمون هست
استاد چند وقت پیش داشتم با یه نفر صحبت میکردم بهم گفت همسرم خیلی بهم میگه از ایران بریم ولی من دوست ندارم برم به خاطر خانواده ام
از من پرسید تو دوست داری بری یه کشور دیگه زندگی کنی؟
گفتم آره
گفت چرا
گفتم خوب دوست دارم پیشرفت کنم دوست دارم برم جاهای دیگه جهان و ببینم تجربه کنم
گفت چی؟ میخوای پیشرفت کنی؟ که چی بشه ؟
میخوای به کجا برسی آخرش؟
آدم انقدر خودخواه که خانوادش و ول کنه بره؟
گفت من مامانم برام مهم تره
اصلا یعنی چی که من مامانم و ول کنم که میخوام پیشرفت کنم ؟ همین که هستم خوبه دیگه
حالا این طرف یه کارمند ساده هست و یه خونه معمولی داره و یه ماشین 206
بعد که اینارو بهم گفت دیدم منم دارم اینارو خیلی بدتر هم دارم
هزارتا خواسته دارم ولی ته ذهنم اینه که اگه من به این خواسته هام برسم آدم خودخواهی هستم
یا مثلا چند روز پیش با همسرم رفته بودیم محله قدیمی مون خونه پدر و مادرم
و یکی از همسایه هامون ما رو دید
و گفت چرا دیگه زیاد نمیاید این ورا ؟ رفتین بالا بالا ها زندگی میکنید ما رو فراموش کردین
آره رفتین بالا شهر اینجا دیگه به کلاستون نمیخوره
یعنی یه جورایی داشت با طعنه حرف میزد
در صورتی که ما واقعا هدایت شدیم به یه محله بهتر دوستان بهتر ثروتمندتر
یعنی واقعا جهان از نظر فرکانسی و فیزیکی جای ما رو تغییر داد
اینو میخوام بگم انگار تو ذهن اون همسایه مون ما آدم بدی هستیم که از اون محله رفتیم یه جای بهتر یا کمتر میایم اونجا
و یه لحظه ذهنم شروع کرد به نجوا کردن
ولی گفتم اینکه من دوست دارم برم یه جای بهتر زندگی کنم کجاش ایراد داره؟
چرا باید خودم و محروم کنم از یه محله بهتر از یه خونه بهتر به خاطر اینکه باید پیش پدر و مادرم باشم
که اگه اونا کاری داشتن من نزدیک باشم و براشون انجام بدم
دیشب یه تضادی برام پیش اومد
از اونجایی که همیشه آدم فداکاری بودم و واقعا از خودم میکندم میدادم به دیگران و با دوره حل مسائل این ترمز و پیدا کردم و تعهد دادم به خودم که دیگه از سر دلسوزی برای کسی کاری انجام ندم
اگه توانایی انجام کاری رو ندارم بگم نه
نه اینکه خودم و عذاب بدم به خاطر اینکه عزت نفس ندارم
به خاطر اینکه دلسوزی میکنم
به خاطر اینکه یادم میره خدا داره بنده هاش و هدایت میکنه و همش میخوام خودم و بندازم وسط
من این تعهد و رو برگه نوشتم امضا کردم
چون خیلی از این باور اشتباه ضربه خوردم
دیشب به درخواست یه نفر گفتم نه
چون در توانم نبود چون خودم و اذیت میکردم
چون نمیخواستم از سر دلسوزی کاری انجام بدم
و دیدم اون طرف ناراحت شد
و من براش شدم خودخواه و کسی که همش فکر خودشه
و دیدم چقدر تو ذهن آدم ها این بده که تو به فکر خودت باشی
تو برای خودت ارزش قائل باشی
بعد به خوم گفتم مونا بخدا اگه استاد میخواست اینطوری فکر کنه الان تو این جایگاه نبود
در جواب سوال دو
میگم بله استاد عباس منش الگوی من است
اگه میخواست همش به فکر پدر و مادر و فرزندش باشه الان اینجا نبود
اگه میخواست به فکر حرف مردم باشه الان اینجا نبود
ما استاد و میبینیم بعد میگیم دوست داریم ثروتمند بشیم دوست داریم مهاجرت کنیم
دوست داریم آزادی زمانی و مکانی و مالی داشته باشیم
ولی نمیبینیم استاد چه بهایی پرداخت کرده
چه کنترل ذهنی کرده
چه چیزهایی رو قربانی کرده
استاد عاشقتم
در پناه خدا
دیروز کامنتی که روی این فایل گذاشتم یه خورده هیجانی شده بودم. ولی وقتی که بیشتر به موضوع این فایل پی بردم و سوالاتی که استاد مطرح کردن فکر کردم متوجه شدم که بله من هم همچنان دارم برای یکسری موضوعات تلاش فراوان میکنم. خود همین فایل میتونه شما رو به فکر فرو ببره. بیشتر فکر کنید که آیا واقعا جایی هست که من مدتهاست دارم تلاش میکنم ولی نتیجهای حاصل نمیشه یا اگر هم نتیجه باشه کمرنگه یا داره طول میکشه؟
یکی از موضوعاتی که من دارم تمام تلاشهای ممکن رو میکنم و انصافا هم انجامش دادم بحث افزایش فروش در کسب و کارم هست. بنابراین شما این موضوع رو داشته باشید که من در سوالها بازترش کنم.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاشهای ممکن را انجام دادهای اما هنوز به آن نرسیدهای؟
افزایش فروش در کسب و کار.
من برای این موضوع احساس میکنم که اعمالم داره به حالت تقلا و تلاشهایی کشیده میشه که به نظرم اصلا نیازی نیست. البته من هیچوقت تبلیغات برای کارم انجام ندادم و به لطف خداوند و به اندازهای که روی باورهای خودم کار کردهام مشتریانم از راههایی که فکرشو نمیکردم با من آشنا شدهاند و کارها خوب پیش رفته. ولی این چند وقته، شاید بگم حدود 3 یا 4 ماه اخیر وقتی میخوام فروشم رو بالا ببرم به سمت متقاعدسازی زیاد مشتری دارم کشیده میشم و نگاه میکنم که میبینم که دارم زیادی مشتری رو متقاعد میکنم که بیاد از خدمات من استفاده بکنه. نگاه میکنم میبینم پایان این متقاعدسازی انرژی ذهنی و باارزش من داره هدر میره که اون انرژی رو میتونم بذارم روی حساب کردن روی نیروی هدایت. از زمانی که به دوره ثروت 3 هدایت شدم به لطف خداوند کارها داره خیلی راحتتر از قبل پیش میره ولی دوستان این سه سوال خیلی مهمه و همین که بهشون فکر میکنم و میخوام ریشهها رو شناسایی کنم میتونه هدایتگر من به سمت مسیرهای راحتتر بشه. آخه من دارم با چشم خودم میبینم که همون شرکتی که من میشناسم و تو حوزه کاری خودم هست بدون اینکه تبلیغ بکنه بدون اینکه زجر بکشه داره مشتریهای زیادی رو جذب میکنه و اتفاقا به نظرم مهارتهاش، خدماتش و علم و دانشی که داره همون چیزیه که من هم دارم. من هم به اندازه همون شرکت مهارت دارم، به همون اندازه راهها رو بلدم، حتی تیمی که بخواد ایدههای من رو پیدا کنه هم دارم، پس واقعا چه چیزی متفاوته؟ یا الگوی واضحی که ما میتونیم ببینیم در کسب و کار استاد عباسمنش هست. آیا استاد تبلیغی ازش دیدید؟ به نحوه آشنایی خودتون با استاد عباسمنش فکر کنید و به یاد بیارید. من خودم به طرز غیرقابل باوری با استاد آشنا شدم که اصلا فکرش رو نمیکردم و در همون فایل اول صداقت و فرکانس استاد رو دریافت کردم و از همون روز اول از همون ثانیه اول مصمم به تغییر زندگی به سمت شرایط دلخواهم شد. چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ آیا استاد با من تماس گرفت که من رو متقاعد کنه که جون مادرت بیا از محصولات من استفاده کن؟ آیا حتی یکی از اعضای گروه تحقیقاتی عباسمنش با من بنده تماس گرفتن که ببین بیا از این دورههای استاد استفاده کن زندگیت متحول میشه اینجوری میشه اونجوری میشه؟ بخدا هیچکدوم از این اتفاقات نیفتاد برای من. پس چی میشه که این همه آدم عاشقانه میخوان از دورههای استاد رو داشته باشن؟ چی میشه این همه آدم مشتاق استفاده از محصولات، دورهها و فایلهای استاد هستن؟ من خیلی باید به این موضوع فکر کنم. البته اینها رو گفتم ولی اعتراف میکنم فاصله چیزیهایی که نوشتم با عملکرد من خیلی زیاده. من خیلی باید روی خودم کار کنم هنوز. ولی همین که این جرقه تو ذهنم زده شد همین که دارم به این سوالات فکر میکنم به نظرم خبر خیلی خوبیه و اگه متعهد بشم و اگه از خداوند هدایت بطلبم و بگم من هم میخوام به مسیری هدایت بشم که افراد و مشتریان مشتاق باشن از خدمات من استفاده کنن بدون اینکه من بخوام پوست خودم رو بکنم که متقاعدشون کنم.
به نظرم حتی تفاوت در ارزشهایی مانند صداقت نیست. اینکه بگیم من که نسبت به کسانی که در حوزه کاری خودم هست صداقت دارم من که به مشتریان دروغ نمیگم پس بذار این رو هم به مشتریان بگم که ببین من این کار انجام میدم من اون کارو انجام میدم و غیر مستقیم بهش بگم من انسان درستکاری هستم ها ببین فلان کارو برات درست انجام ندادن ولی من درست انجامش میدم و… من هر چقدر که دارم فکر میکنم میبینیم نه اینها هم تفاوتها را ایجاد نمیکنن. نمیخوام بگم حالا هر کاری دلمون خواست انجام بدیم و بعد روی باورهامون کار کنیم و بدون اینکه کاری کنیم مشتری به سمتمون بیاد. من باید با تمام وجود روی خودم کار کنم و اصل رو از فرع تشخیص بدم. تشخیص اصل. اگه صداقت شرط بود، اگر درستکاری شرط کافی بود، من افرادی رو میشناسم که اصلا میتونی زندگیت رو دارایهات رو هر چقدر که باشه بدی دستش و خیالت راحت باشه، انقدر که صادق و درستکارن. ولی چی میشه این فرد ثروتمند نمیشه و با تمام تلاشهایی که داره میکنه درآمدش حتی نصف قبل افزایش پیدا نمیکنه. الان که دارم این جملات رو مینویسم هی داره این زنگ ذهنم به صدا در میاد. حالا میفهمم که چرا هدایت شدم به دوره کشف قوانین و همون جلسه اول من رو داره کند و کاو میکنه. که واقعا تفاوتها رو ببینم و اصل رو بهتر و باز هم بهتر تشخیص بدم. بازم دارم به استاد عباسمنش و بیزینس مدلش فکر میکنم. بازم به یاد میارم که اون شرکتی که تو حوزه کاری ماست چطور داره بدون تبلیغ و بدون تقلا و بدون متقاعدسازی خیلی زیاد به راحتی خدماتش رو حتی با قیمت خیلی بالاتر از بقیه ارائه میده.
سوال 2: چه افرادی را میشناسی که با وجود تلاشهای کمتر، به سادگی به همان خواستهای رسیدهاند یا با وجود تلاشهای مشابه با شما، خواسته آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
خوب همانطور که دیدید در پاسخ سوال قبل من چه جزئیاتی رو عنوان کردم. اما دو تا از افرادی رو میشناسم که با تلاشهای خیلی کمتر دارن نتایج فوق العادهای میگیرن. یکی استاد عباسمنش و اون یکی هم شرکتی هست که در همین حوزه کاری من داره کار میکنه. من اینجا دارم مثال کسب و کار میزنم و موضوع من افزایش فروش بود.
هر چقدر که فکر میکنم میبینم که من به جواب و همه راهحلها دسترسی کامل دارم. استاد در دوره روانشناسی ثروت 3 تو بحث کسب و کار و رشد و توسعه آن خیلی کامل و جامع این موضوع رو توضیح میدن. ولی این سه سوال باعث شد که بیشتر و بیشتر فکر کنم و تفاوتها تشخیص بدم و نخوام که زجر بکشم و تقلا کنم و متقاعدسازی فراوان برای مشتری انجام بدم که بیا از خدمات من استفاده کن. یکی از مواردی که به ذهنم رسید و میتونه برای من الگو باشه همین باورهای استاد در مورد محصولات و کسب و کارش هست. استاد میگه که من روی خودم کار میکنم، من نتیجه تو دستمه، من به محصولات خودم ایمان دارم و میدونم که هر کسی متعهدانه ازشون استفاده کنه و بهشون عمل کنه همان نتایجی رو میگیره که من گرفتم. بعد استاد میگه که من روی خودم کار میکنم و جهان هم آدمهای هممدار با من و محصولاتم رو وارد سایتم میکنه. و حالا انصافا ما همگی نتیجه این نوع باور رو دارم در سایت عباسمنش دات کام میبینم. استاد میگه که من تا زمانی که دارم روی خودم کار میکنم و هر روز به دنبال بهبود خودم هستم به همون اندازه هم آدمهایی که به دنبال تغییر واقعی هستن هم خداوند به سمت من هدایت میکنه. الان خود من نزدیک به چهار ساله که با استاد دارم کار میکنم. من ایران هستم ایشون آمریکا. استاد هم نیومده زنگ در خونه ما رو بزنه و منو متقاعد کنه که بیا از محصولات من استفاده کن. این خود من بودم که تمایل به تغییر داشتم و همچنان دارم روی خودم کار کنم. تا زمانی هم که استاد روی خودش کار کنه من هم روی خودم کار کنم ما در مدار همدیگر هستیم و من میتونم از ایشون درس یاد بگیرم. خوب تموم شد دیگه، الان من هم باید بیام روی این باورها کار کنم. تکامل خودم رو طی کنم و ادامه بدم. میتونم از این الگو در کسب و کار خود استفاده کنم. البته بازم تاکید میکنم من در شروع این باورها هستم و باید روی خودم کار کنم. ولی از آنجایی که میدونم چطور از قانون استفاده کنم متعهدانه در مسیر درست میمونم و ارزشهای خودم رو به خاطر جذب مشتری زیر پا نمیگذارم. من تو همون جلسه اول کشف قوانین خیلی چیزها دستگیرم شد. استاد چنان در مورد سیستم و خداوند و قوانین زندگی خوب توضیح دادن و تمرین جلسه اول انقدر کاربردی و مفیده که الان فقط میخوام روی قدرتهای ذهنی که خداوند به من عطا کرده حساب کنم، قدرت باور به نیروی هدایت، تا اینکه بخوام روی قدرت فیزیکی و افزایش ساعات کاری و متقاعد سازی حساب کنم. امیدوارم تونسته باشم خوب توضیح بدم و بگم که منظور من چیه وقتی استاد میگه خدا همه کارها رو داره برای من انجام میده. اینکه استاد یکصدا در تمام فایلها داره توحید و یکتاپرستی رو فریاد میزنه. الان باز اگه بخوام در مورد همین هدایت و توحید بنویسم باز هم باید اشکها سرازیر شوند و این کامنت دقیقا طولش 10 برابر میشه. ولی همین اصل رو به یاد بیاریم که چه کسی خالق همه چیزه؟ کی داره ما رو هدایت میکنه؟ چه کسی هدایت ما را بر خود واجب دانسته است؟ پس چرا ما روش حساب نمیکنیم که کارها رو برامون انجام بده؟ با اینکه میدونیم باید توحید عملی داشته باشم ولی ببخشید باز هم میخوایم برگردیم به شیوههایی که نتیجه عقل انسانهاست مانند تبلیغات به فلان شیوه، مانند متقاعد سازی مشتری به فلان شیوه، به کار بردن فلان کلمات در فروش تلفنی و …
آخه ما مگر چقدر زور فیزیکی داریم، ما مگر چقدر تایم و زمان در طول روز داریم؟ مگه ایلان ماسک بیشتر از 24 ساعت از بقیه وقت داره در طول روز؟ مگه همین نواک جوکوویچ که دیشب با بردن یک جام تنیس دیگه به پرافتخارترین و بهترین تنیسور تاریخ تبدیل شد و از رافائل نادال و راجر فدرر پیشی گرفت و بیشترین جام رو کسب کرد از این دو نفر بیشتر تایم داره؟ آیا چیزی غیر از این بوده که باورهاش قویتر بوده نه داشتن زمان بیشتر از 24 ساعت؟ از مسی هم مثال بزنم که تمام جامها رو کسب کرده و همین جام جهانی بود که اونم به ویترین افتخاراتش اضافه کرد در حالی که بیشتر از رونالدو زجر و سختی نکشید و اتفاقا مسی هرگز سختی و زجر خاصی در طول دوران فوتبالی و حتی زندگی شخصی خودش نکشید و برید نگاه کنید و متوجه میشید همه چیز مثل آب خوردن براش اتفاق میفته بدون هیچ حاشیه و جدال خاصی و حتی شما خیلی توی رسانهها نمیبینیدش و اصلا هم علاقهای نداره دیده بشه.
البته سوالات این فایل رو من باید برای خودم به کار بگیرم و روی خودم کار کنم. ولی دیدن الگوهای این چنینی که در بالا مثال زدم میتونه بهم کمک کنه که واقعا یه وقت نزنه به سرم که بخوام مسیر سخت رو برم که توش تقلا و زجر باشه، که توش متقاعد سازیهای زیاد مشتری باشه.
سوال 3: چه باورهای محدود کنندهای (ترمزهای مخفی) را میتوانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر میکنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواستهها نرسی؟
یکسری باورها و ترمزهای رو شناسایی کردم که توی دفترم نوشتم. البته میخوام با تمرکز بالا روی دوره کشف قوانین و ثروت 3 بیشتر روی خودم کار کنم تا پام رو از روی این ترمزها بردارم. ولی یکی از این ترمزها فکر میکنم احساس عدم لیاقت است. من فکر میکنم که خیلی بیشتر باید برای کار خودم ارزش قائل باشم. اینکه میخوام ارزش خودم و کار خودم رو به دیگران با متقاعد سازی اثبات کنم اینه که انگار میخوام دیدگاه دیگران رو هم نسبت به خودم تغییر بدم که این به نظرم مغایرت داره با چیزی که من از قوانین جهان دارم یاد میگیرم. باید روی خودم کار کنم. جالبه که من تجربه داشتم که روی خودم کار کردم، تمرکز داشتم روی خودم، روی افزایش مهارتها با عشق و علاقه تمرکز کردم، تو مسیر عشق و علاقهام به معنای واقعی بودم، مدام فایلهای توحید در عمل رو گوش دادم، روی زیباییها و نکات مثبت که حتی ربطی به کسب و کار هم نداره تمرکز کردم بعد مشتری از جایی که فکرشو نمیکردم به سمت من هدایت شده و حتی خودش بدون اینکه من بهش بگم به ارزش کار من به صداقت من به اون عشق و علاقهای که من داشتم پی برده. خیلی جالبه، همین الان به ذهنم اومد که بابا این الگو تو کسب و کار خودم هم اتفاق افتاده. پس چرا همین مسیر رو ادامه ندم؟ چرا دوباره و دوباره و بارها و بارها الگوهایی که مثال زدم رو به یاد بیارم و بگم که ببین میشه، ببین میشود. این میتونه در ابعاد وسیعتر هم اتفاق بیفته و تعداد مشتریها زیادتر هم بشه. تعداد کسانی که مشتاق باشن از خدمات من استفاده کنن زیادتر هم بشه، با همین الگو و با همین باورها و با همین جزئیاتی که توضیح دادم.
با نوشتن این کامنت تعهد جدید و جدیتری در من شکل گرفت. میخوام تمرکزی روی دوره کشف قوانین کار کنم و مسیر رو برای خودم راحتتر و لذتبخش تر کنم. ایمان دارم که تمام اتفاقات در زندگی و بیزینس من فقط و فقط و بدون استثناء به خاطر فرکانسهای غالب من است. باور دارم که ایمان بدون عمل مرگ است.
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
در پناه الله یکتا شاد و سالم و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیزم
بسیار عالی نوشتید
و چقدر فهمیدم که باید بیشتر و بیشتر روی باور هام کار کنم
بیشتر وبیشتر روی اصل بمونم
که اصل باور هاست
همه چی باورها
نرم اوی حاشیه ها
جمله ایمان بدون عمل یعنی مرگ واقعا خیلی مهمه
اینکه از الگو ها نوشتید خیلی عالی بود
اینکه وقتی اصل رو نفهمی کلا میری به حاشیه و به جواب نمیرسی
من کامنت های شما رو از طرق ایمیل فعال کردم
و لذت میبرم و انگیزه میگیرم
سپاس
سلام استاد عزیزم بسیار ممنونم از شما بابت این حرف های ارزشمند تان که خیلی برای من هست و سپاسگزارم از رب العالمینم بابت هدایت شما و من به مسیر مستقیم.
1- استاد مسئله من مسئله مالی هست که من به مدت بیشتر از یک سال هست وارد کار مورد علاقه ام که دیزاین انترفیس و تجربه کار بری هست شدم و من طبق علایق و عشقم این بخش رو انتخاب کردم و به معنای واقعی شروع کردم به یادگیری درمورد این کارم ولی نتونستم آنچنان پولی که باید میساختم بسازم و جالبیش این هست که من اصلا با این رشته با انجام یک پروژه ای واقعی آشنا شدم طوریکه اول من داشتم برنامه نویسی رو کار میکردم و یکی از دوستانم نیاز به وبسایت داشت که قبل کد نویسی باید دیزاین میشد و اون منو گفت بیا تو این رو دیزاین کن و من قبلش اصلا درمورد دیزاین چیزی نمیدونستم و اونا گفتن برو توی یک هفته چیزهایی که لازم هست برای شروع کارت رو یاد بگیر بعد این رو شروع کن و بعد من رفتم توی اون یک هفته توی یوتیوب هر آن چیزی که لازم بود رو یاد بگیرم تا بفهمم اصلا این بخش کارش چجوری هست بعد بیشتر آشنا شدم و هر لحظه هم شور و شوقم بیشتر و بیشتر میشد برای انجام دادنش و فهمیدم که من اصلا میخام این رشته رو پیش ببرم و بعدش بخاطر شور و شوقی که گرفتم شب ها تا دیر وقت فکر میکردم و یاد میگرفتم درمورد دیزاین تا بتونم پروژه دوستم رو انجام بدم و من واقعا تونستم توی یک هفته خودم رو در حد انجام پروژه واقعی برسونم و پروژه رو تکمیل کنم و خیلی خوب هدایت میشدم به راه حل های خیلی ساده و عالی و در نتیجه من با کار مورد علاقه ام با انجام یک پروژه ای واقعی شروع کردم. و بعدش بخاطریکه کارم خوب بود دیدم دوباره دو تا از دوستان دیگه هم پروژه برام آوردن که بیا تو دیزاینت خوب هست این دو تا پروژه وبسایت رو دیزاینش رو انجام بده برامون و پول شو پرداخت میکنیم و منم بخاطر شور شوقم گفتم باشه و اونارو هم تکمیل کردم و در حالیکه هر دوی اونا از کارم راضی بودن ولی من میدیم ته ذهنم یک سری نجواها هست که میگه تو به اندازه کافی آموزش ندیدی نباید پروژه های واقعی کار کنی این پولی که گرفتی خیلی زیاد گرفتی به اندازه پولی که گرفتی تو اونقدر کارت خوب نبود و تو باید آموزش بیشتر ببینی تو باید یک آلمه کلاس ها رو تکمیل کنی و بفهمی تا اینکه اون پول رو ارزشش رو داشته باشه که بگیری و بعد از اون همینطور گذشت و من فقط هر روز آموزش میدیدم و کار میکردم و الان انقدر کارم عالی شده که از اون موقعی که من پروژه های اولم رو کار کردم کارم خیلی حرفه ای تر شده ولی همش روی پروژه هایی هست که پیش خودم برای تمرین کار کردم و دیگه من پروژه ای واقعی که از مشتری بگیرم دریافت نکردم و حتی بیشترین پولی که ساختم از همون پروژه هایی بود که من تازه توی این بخش آمده بودم و علم کمتری داشتم نسبت به الان خودم. و یا با اشخاصی روبرو شدم که میگفتن ما پول نداریم پول پروژه رو بهت بدیم یا بهم پول خیلی کمی پیشنهاد میدادن با وجودیکه تجربه و آگاهیم و دیدن آموزش تلاشم بیشتر از اون روز های اولم شده ولی پول ساختنم بیشتر نشده که هیچ کمتر هم شده و حتی مدتی از بین رفته بود.
و الان هم که اصلا مشتری برام نیست در حالیکه اون تجربه و کار بلد بودن و هرروز درحال یادگیری رو دارم.
2- درمورد دوستانم نمیدونم ولی یک شخصی که هم کلاسی دانشگاهم بود و ایشون از من خیلی دیرتر شروع کرده بود و حتی کارش هم به اندازه ای که من کار میکنم اونقدر حرفه ای نیست ولی دیدم که توی لینکدین عکس پروژه ای که انجام داده بود رو گذاشته بود برام جالب بود اون یک لحظه یاد همین مثال شما افتادم استاد که میگفتین شاگردا تون که پیش تون میامد نتایج بزرگ مالی میگرفتن ولی خودتون نتایج مالی تون بالا نمی رفت و یک لحظه احساس کردم که منم در همون شرایط شما قرار گرفتم
3- استاد فکر میکنم همین احساس لیاقت هست چون وقتی که همون موقع ها میخاستم پول پروژه ای رو که انجام دادم بگیرم ذهنم نجوا میشد تو در حد این پول کارت خوب نبود این مهارت رو که همه گی بلدن این کع چیزی نیست میخای انقد پول بگیری، تو باید هنوزم بیشتر یاد بگیری باید بیشتر ویدیوهای آموزشی کار کنی بیشتر بیشتر … تو هنوز به اون مرحله پروژه های واقعی نرسیدی
و در نتیجه وقتی میخاستم که قیمت بالاتری بگم واسه پروژه هام اصلا اون احساس لیاقت رو نمیدیدم و اگه به مشتری میگفتم پول بیشتر پرداخت کنی میگفت ما پول نداریم و یا اصلا مشتری نداشتم و بعد یه مدتی توی ذهنم اصلا نجوا شد که پروژه کم هست یا پروژه نیست و ….
استاد فکر میکنم خداوند این فایل رو برای من فرستاده چون من همین سوال ها رو خیلی از خداوند میپرسیدم که چرا اینطوری هست و برام جای تعجب بود که من وقتی اصلا آن چنان تجربه کافی نداشتم تونستم پروژه بگیرم و پول بسازم ولی وقتی که تجربم بالاتر رفت و کارمم که حرفه ای تر شد من پول ساختنم کمتر و مشتری هم کمتر، این چه مشکلی در من هست چیکار کنم چه راه حلی هست براش.
خدایا شکرت بابت شنیدن سوال ها و حرف هام.
سلام سمیه عزیز
دقیقا من هم همین مشکل را دارم و داستان شما خیلی مشابه داستان من هست . من هم اوایل که کارم را شروع کرده بودم درآمد خیلی بهتری داشتم و هرچه بیشتر کسب مهارت کردم درآمدم و نجواهای ذهنم بیشتر شد ولی من یک علت برای این موضوع پیدا کردم و اون اینه که ما جزء اون دسته از افرادی هستیم که ثروت ساختن را فقط در کسب مهارت و کار و تلاش زیاد میبینیم در حالیکه استاد بارها گفته که ثروت با باور ساخته میشه یعنی یک توازنی باید بین این دوتا یعنی تلاش و مهارت و باور وجود داشته باشه و از اونجا که همیشه باور حرف اول را میزنه باید بیشتر روی ذهن کار کرد تا روی مهارت به طوریکه ورود ثروت بیشتر از کسب مهارت باشه که باعث احساس خوب و امید به آینده مالی و استمرار ذوق و شوق در کار مورد علاقه بشه
بنام خدای مهربان
سلام به روی ماهت سمیه جونم
تحسینت میکنم که با عشق مهارتت و بالا بردی
من ی تجربه دارم شاید به شما کمک کنه
من دوستی داشتم که بینهایت بینهایت هنرمند بود و تابلو های بزرگ و خاص نقاشی میکرد،اینقدر خلاقانه و زیبا نقاشی و خط و میکس میکرد و اصلا با رنگ ها بازی میکرد که هر کسی تابلو هاش و میدی. عاشقشون میشد واقعا هنرمندِ
و خیلی تابلو کشیده و اساتید قیمت های خیلی خوبی رو تابلو هاش گذاشتن اما هیچکس ازش خرید نمیکنه و چون این ادم و از نزدیک میشناسم و با روحیاتش آشنا هستم میدونم خیلی باورهای اشتباه و محدود کننده یی داره
نمونه بعدی
دوستم که ارایشگر و کارش بینظیره و از شش صبح مشتری داره تا 12 شب حتی تعطیلات هم کار میکنه و خیلی هم دستش سریع و هم خیلی مهارت داره
و حدود 10سال میشه که میشناسمش اما خدا شاهده هم سالنش جاره اس هم خونه اجاره یی
همیشه هم برای پول میناله
میخوام بهت بگم همه چی باور ِ
اصلا ربطی به توانایی یا مهارت نداره
اگه باورت و درست کنی پول میاد
ی دوست دیگه ام که باور عالی داشت
هر وقت خونه اش دوره همی بود ،در کمدش و باز میکرد و همه لباس های خودش که بارها پوشیده بود با قیمت های بالا به مهمونا میفروخت و همیشه بهش میگفتم مینا تو رو خدا ساخته برای فروش
سمیه جونم ایشالا که با فرکانس پول یکی بشی و از آسمان و زمین پول به سمت جاری بشه عزیزم
سلام دوست عزیزم
پای خواندن کامنتت، کلی خودم رو خوردم.عصبانی شدم! چون انگار خودم رو میدیدم!!
اینو گفتم که بدونید شما تنها به چنین مشکلی دچار نیستید! این اعتقاد به کمبود، از عزت نفس پایین میاد. بعد ذهن شروع میکنه اطرافش رو با حقیقت وجودی خودش دیزاین کنه…مبادا فرم با محتوا جور در نیاد!!
خودش رو که تغییر نمیده، چون فکر میکنه کاملاً برحقه! پس ارتعاش میفرسته و منبع خیر و برکت و شانس رو کور میکنه تا همه چی با هم جور باشه و کسی هم شک نکنه!!
ببین، اینقدر قدرت داشتی که با دست خالی ، بدون مهارت این کار رو جور کردی و بعد هم وقتی مهارتت به اوج رسیده، کورش کردی!!
قدرت انسان! اینه که منو متحیر میکنه! هنوز هم از این داستان سورپرایز میشم و هنوز هم برام باور نکردنی یه!
خب، منی که افکارم از شما هم داغون تره، نمیتونم توصیه ای بهتون بکنم…فقط قدرت و مهارتتون رو تحسین میکنم! شما فوق العاده ارزشمند هستید! و لایق دستمزدهای بسیار بسیار زیاد! فقط اینو از من قبول کنید!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام دوستان عزیزم بسیار سپاسگزارم از کامنت های ارزشمند و بینظیر تون
این کامنت ها و حرف هایی که برام گفتین باز هم باعث شد که من بیشتر فکر کنم درمورد ذهنم و باور های تاریکی که از سال های گذشته با من بودند و عمیق شدم به سال های سال قبل و اتفاقاتش و آدم هاش
و باعث شد که یک کامنت بسیار عمیق از ذهنم بنویسم و باز هم به شناختن ذهنم بیشتر کمک کرد.
و بعد نوشتن اون کامنت بسیار احساس رهایی کردم و خیلی به احساس خوبی رسیدم امیدوارم بتونم که این پاشنه آشیل رو در وجودم ریشه کن کنم به لطف خداوند.
خدایا شکرت بابت وجود چنین استادی و دوستانی و سایتی.
به نام خدای هدایتگرم
سلام استاد وقتتون بخیر
سلام به دونه دونه بچه های پرتلاش سایت
کلی نوشته بودم که برق رفت و یهو همش پرید. الان از اول بهتر می نویسم.
اولا که باز هم جا داره این پرادایس چشم نواز رو تحسین کنم و از خالق اینهمه زیبایی باز هم تشکر کنم. بابت اینهمه نعمت و سرسبزی و اون پرنده های سفید زیبا که بر فراز دریاچه چشمه های آب گوارا و شیرین به دنبال روزیشون از ماهی های خوشمزه دریاچه پرواز می کنند. الهی شکرت برای اون بارون رحمت که تا این اندازه دقیق زمانبندی کرد که بنده عزیز خدا کمترین اذیتی نشه.
———————————————————————————————————-
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از 3 سال پیش در مسیر تحول شخصی قرار گرفتم و از همون اول با استاد عباسمنش آشنا شدم ولی تغییر چندانی حاصل نشد تا اینکه از اول امسال یهو روندش سرعت گرفت. چی شد که اینطور شد؟
جواب سوال دوم و سوم هم در همین توضیحات نهفته است.
من از ابتدا که شروع کردم با تعداد زیادی از اساتید و کتابها و سایتها و پیج های انگیزشی و تحول فردی آشنا شدم و یهو غرق در همه شون شدم. این باعث شد حرف استاد رو که ابتدای دوره 12 قدم گفتن اگه با من کار میکنی همه رو بگذار کنار و فقط با من باش رو جدی نگیرم و به جای تمرکز لیزری روی تمرین انجام دادن فقط روزنامه وار همه مطالب رو بخونم. به قول یکی از استادهای دانشگاهم بشم اقیانوسی به عمق 1 سانت. این سبک باعث شد نتونم 12 قدم رو به پایان برسونم و در قدم 6 متوقف شدم.
(جواب سوال 2) در صورتیکه مثلا توی همین سایت می دیدم که بچه ها میگن استاد ما از قدم دوم نتایج شگفت انگیز واسمون رخ داده و اصلا آدم سابق نیستیم و …. یا مثلا اساتید جوانی رو پیدا می کردم که می گفتن ما در طول دو سال اینهمه نتایج بزرگ مالی رو رقم زدیم و حالا خودشون پکیج موفقیت می فروختن.
بعد من می گفتم چرا واسه من اتفاق نمیفته؟ من که دارم هر روز تلاشمو می کنم اینهمه فایل گوش میدم پیج های مختلف نگاه می کنم. از دوتا استاد دیگه هم دوره خریدم و گوش دادم. کتاب می خونم. چرا نتیجه ای رقم نمیخوره یا خیلی ضعیف و کنده. یا ناپایداره.
(جواب سوال 3)از اول امسال متوجه شدم که خیلی ذهنم رو پراکنده کردم و اصلا در واقع تمرکز ندارم. فقط دارم خودم رو گول میزنم و یک کار بی ثمر رو هی تکرار می کنم. به عمق مطلب فرو نمیرم و درون خودم مثال پیدا نمی کنم. از اتفاقات روزمره ام عکس نمیگیرم که بشینم با دقت به اون عکس نگاه کنم و ببینم اشکال کار کجاست. بیشتر روی تحولات دیگران زوم می کنم تا دلیل رفتارهای خودم. ببینم من دارم به چی فکر می کنم که در نتیجه اینگونه تصمیم می گیرم و اینگونه عمل می کنم.
پس از اول سال هرچی هدف گنده گنده در این سالها تعیین می کردم و براشون یا قدم برنمی داشتم یا ازشون دلسرد و خسته میشدم و تلاشم بی نتیجه می موند رو حذف کردم و فقط گفتم میخوام دو هدف کوچیک داشته باشم. 1- ساعت خوابم رو تنظیم کنم. چون شبها حدود 1 الی 2 شب می خوابیدم و صبحها 10 الی 11 بیدار می شدم. در طول روز به کار زیادی نمی رسیدم و بدنم کم انرژی بود. پس هدف 2- هر روز منظم ورزش کنم.
این شد که تونستم ساعت خوابم بیارم روی شب 12 و صبح 9. از ساعت 10 تا 11 صبح هم ورزش می کنم.
پس انگیزه گرفتم که ادامه بدم و مسائل بزرگتری رو حل کنم. الان با روند رو به رشدم در خودشناسی به جاهای بهتری هم هدایت شدم که در ادامه توضیح میدم.
———————————————————————————————————-
مساله دوم در مورد ایجاد کسب و کار شخصیم هست.
من از زمانیکه یادم میاد دوست نداشتم یه کارمند جزء باشم. دوست داشتم رییس خودم باشم و در سطح بالایی کار کنم. حتی اگر کارمند شرکتی باشم رده بالا باشم. این باعث شد وقتی به هدفم که قبولی در دانشگاه های دولتی تهران در رشته فیزیک بود برسم. ارشد هم بگیرم ولی برای شغل شخصی خودم هدف مشخصی نداشتم. فقط می دونستم که دلم نمی خواد یه معلم ساده باشم. خوب شرایطم طوری رقم خورد که تدریس در دانشگاه برام میسر شد. ولی الان می فهمم که به علت اینکه من تدریس رو که خیلی هم بهش علاقه داشتم چون به صورت یک شغل بی پیشرفت و کارمند جزء دانشگاه بودن دارم بهش نگاه می کنم رفته رفته از دست دادم. حتی در دبیرستان غیرانتفاعی هم که تدریس می کردم روش انرژی نمیگذاشتم و مسلم بود که اخراج می شدم.
بعدش جاهای مختلفی مربوط به رشته ام تقاضای کار دادم همه رد شد. مراکز گاما اسکن و پزشکی هسته ای. خود سازمان انرژی اتمی تهران که پایان نامه ارشدم رو اونجا کار کرده بودم. شرکتهای خصوصی. آموزش و پرورش. دانشگاه های علمی کاربردی و آزاد و پیام نور.
در تدریس خصوصی در منزل زمانیکه معلم بودم بسیار موفق بودم و پول می ساختم. الان می فهمم که چون حس می کردم کسب و کار شخصی خودمه بدون رییس.
با این حال اشخاصی رو می دیدم که از تدریس خصوصی هم خیلی بیشتر از من پول درمیارن و حتی باهاش خونه خریدن. حتی از نقاشی کردن در منزل و فروش آثارشون.
ولی چرا من نتونستم؟
باور غلطم چی بوده؟
فکر می کردم من به اندازه اونها در کارم متخصص نیستم. من لیاقتش رو ندارم. تجربه ندارم. پول کمه (باور کمبود) و نباید عدد بالایی رو درخواست کنم تا مشتریهام نپرن یا کم نشن. می گفتم تا زمانیکه خودم مدرس دبیرستان و دانشگاه باشم شاگردام میان پیشم کلاس خصوصی و حالا که دیگه شاغل نیستم شاگردا منو نمیشناسن و نمیان و همین هم شد. درآمدم صفر شد.
بعد از مدتی سرگردانی با خودم گفتم از فیزیک چیزی درنمیاد و الان پول توی رشته های پزشکی و پیراپزشکیه. رفتم سراغ کتابهای زیست شناسی دبیرستان که از اول کنکور تجربی شرکت کنم و رشته فیزیوتراپی قبول بشم. شروع کردم به خوندن ولی اصلا انرژی ادامه دادنش رو نداشتم. اصلا کنکور ندادم.
یه حس بی ربط و غلطی هم داشتم می گفتم صبر کن تا ازدواج کنی تکلیفت با زندگی و محل زندگی و این دغدغه های انتخاب همسر روشن بشه (انگار که همسر باید تکلیف منو روشن کنه) بعد تصمیم می گیری. خوب این سرگردونی خودش 3 تا 4 سال طول کشید. در این مدت رفتم منشی یک فیزیوتراپی شدم و کار کردن با همه دستگاه ها رو یاد گرفتم. زبانم هم که خوب بود همه چی رو ترجمه می کردم وطرز کار با دستگاه ها رو از همه بهتر بلد بودم. با اینکه تجربیات یادی از محل کار کسب کردم ولی واضح بود که جای درستم اونجا نبود. و دقیقا چیزی که همیشه نمی خواستمش رو جذب کرده بودم. یک کارمند جزء با پایینترین حقوق.
یه روز هم یکی از خانمهایی که بیمار فیزیوتراپیمون بود ازم واسه پسرش که تهران شاغل بود خواستگاری کرد و با آقا ابراهیم قصه مون آشنا شدیم و ازدواج کردیم و اومدم کرج. پشت سرش هم ترانه گلی به دنیا اومد و کرونا شد و همه چی تعطیل شد و قشنگ دیگه باورهای نادرست و محدودکننده من بیش از پیش تقویت شد.
الان که دارم دنبال الگوی موفق در دوران کرونا می گردم شوهر خواهرشوهرم رو می بینم که شغلشون با ابراهیم یکی بود ولی اون تو همین اوضاع کرونا پول ساخت و هم یه خونه دیگه (در واقع سومین خونه اش) رو خرید هم یه سانتافه مشکی خوشگل سقف شیشه ای خرید ولی ما چی؟ هرچی پس انداز داشتیم رفت. یعنی من و ابراهیم هردو ماشاالله سرشار از باورهای فقر و ناتوانی هستیم و به شدت نیازمند تغییریم.
از طرف دیگه پارسال بعد از چند سال زنگ زدم به دوست دوران بچگیم که دختر خیلی متفاوتی بود از بچگی. افکار جالب و نویی داشت. کارهای عجیبی میکرد مثلا یه خط اختراع کرده بود که کد مخصوص بین من و خودش بود. عاشق و استاد شنا هم بود ولی نمیدونم چرا رشته نفت خونده بود و چند سال هم توی شرکتهای نفتی کار کرده بود.
خلاصه زنگ زدم و گفت یهو تصمیم گرفتم از نفت بیام بیرون و برم سراغ شنا. هرچی مدرک مربوط به شنا و شیرجه و غواصی و داوری و مربیگری بوده درو کردم از دم. یه فوق لیسانس تربیت بدنی (نمیدونم آسیب شناسی یا فیزیولوژی) هم گرفتم تو دوران کرونا. الانم یه آکادمی شنا توی اصفهان تاسیس کردم و حتی با کمک خواهرم یه مدرسه هم تاسیس کردیم. و روشهای آموزش آنلاین رو به معلمها تدریس می کنم. کتاب ترجمه کردم و دارم مدرک های بین المللی شنا رو هم می گیرم. داور انتخابی تیم ملی هم شدم.
منو بگی مغزم سوووووووت کشید. اصلا یه پتک تو سرم خورد که سعیده تو کجایی و اون کجا؟ قبلا معیار سنجشم واسه هوش رتبه کنکور بود. می گفتم من 1000 شدم و الهام 6000 یعنی من شغل بهتری خواهم داشت و پول بیشتر هم. الان می بینم اصلا ربطی نداره و این الهام بوده که تونسته عشق و علاقه اصلیش رو پیدا کنه و روش انرژی بذاره و باورهای درستش رو پرورش بده و اینجوری موفقیتها رو درو کنه. و من فقط تسلیم شرایط شدم.
واسه اون خیلی خوشحال شدم و واسه خودم بسیار ناراحت. اما خوشحال شدم که این ضربه سنگین به افکارم وارد شده. به چشم دیدم که بتن های خشک شده ذهنم با این ضربه ترک برداشته و داره ریزش میکنه.
همون موقع بود که گفتم باید علاقه اصلیم رو پیدا کنم و از صفر بسازمش. ولی هنوز از فیزیک ناامید بودم. پس رفتم سراغ ماساژ. دو مدرک ماساژ گرفتم و باورم شد که سخت نیست. ترانه رو دو دوره 3 روزه به ابراهیم میسپردم و با خودش میبردش بنگاه تا من برم تهران و برگردم. تا قبلش اصلا فکر نمی کردم بتونم توی یه دوره چند روزه شرکت کنم. این کمکی بود به تغییر باورهام در مورد ساده انجام شدن کارها.
بعدش هرجا که میسپردم واسه کار کسی قبول نمیکرد. حتی تراکت تبلیغاتی خودم طراحی کردم(بصورت خودخوان فوتوشاپ یاد گرفتم) و چاپ کردم ولی هیچکس بهم زنگ نزد. نزدیکمون مرکز ماساژ نبود پس فقط به آرایشگاه های محل سپردم ولی مشتری نمی اومد.
الان که فکر می کنم می بینم من خودم جرأت نکردم از دایره امن محله مون خارج بشم و برم با تاکسی یه محل دیگه یه مرکز ماساژ پیدا کنم و شروع به کار کنم. خدا رو چه دیدی شاید می تونستم یه پرستار واسه بچه بگیرم. شاید اونجا یه اتاق استراحت داشت که بچه یک ساعت بازی کنه تا من ماساژ انجام بدم. شاید یه خانه بازی نزدیکش بود که بچه رو بذارم. همش ترسم از بچه بود که کجا بذارمش تا من چند ساعت بتونم کار کنم.
کلاس خصوصی رو هم تبلیغ کردم چند تا شاگرد هم اومد ولی ادامه پیدا نکرد. از بس که من احساس بی ارزشی و بی لیاقتی بهم غالب شده. از بس که باور کمبود رسوخ کرده تو ذهنم.
حالا خبر خوب:
از اول امسال که تمریناتم رو فقط با استاد خوبم بصورت جدی و منظم انجام میدم و از خودم انتظارات بزرگ ندارم یواش یواش هدایت شدم به عشق اصلیم که تدریس هست. تدریس هرچیزی نه فقط فیزیک. من واقعا در تدریس عالی ام و طرف مقابلم رو قشنگ شیرفهم میکنم. حتی اگر نحوه استفاده از قاشق رو بخوام آموزش بدم. فهمیدم که باید شروع کنم به هدف سازی از کوچیک به بزرگ. ذره ذره و سانتی متر به سانتی متر. هدف و چشم انداز بلند مدتم رسیدن به استقلال و آزادی مالی و زمانی و مکانی هست. و هدفهای کوتاه مدت رو با هدایت الهی هر روز با انجام تمرینهام دریافت می کنم.
مثلا چند روز پیش ناخودآگاه هدایت شدم به شخصی که اونم منو به شخص دیگری لینک کرد تا برای شروع کسب و کارم راهنماییم کنه. بسیار بسیار راهنمایی ها و راهکارهای مفیدی بهم پیشنهاد داد و منو یک دنیا به مسیرم باایمانتر و متعهدتر کرد. الان میدونم میخوام رو چی کار کنم و باید براش چه کاری انجام بدم. مطمئنم که میرسه روزی که میام و از نتایج شگفت انگیزم که خودمم نمیدونم از چه راهی ساخته شدن براتون می نویسم.
استاد مهربونم متشکرم که هستید.
سلام
کلمه ب کلمه شما منو یاد خودم انداخت خیلی لذت بردم از کامنت شما و تقریبا اولین کامنتی بود که من تا اخرش خوندم
البته من تونستم نتایج خیلی خوبی بگیرم تو این چند سال ولی
هنوز خیلی بیشتر میخام و دوره کشف قوانیو شروع کردم به همین خاطر و میام هم حتما مینویسم نتایجمو
و حتما هم منتظر خوندن نتایج شمام
موفق باشید هرجا که هسید
سلام به شما آقای آقایی عزیز
خیلی خوشحال شدم از محبت و توجهتون
و خیلی خوشحالتر شدم که تونستید باورهاتون رو ریشه ای تغییر بدید و نتیجه های خیلی خوب رقم بزنید. حتما این استحقاق رو داشتید.
بله وقتی ببینیم جنس اتفاقات و آدمهای اطرافمون تغییر کرده متوجه میشیم که باورسازی کردیم و این سبک فکری جدید در ضمیر ناخودآگاهمون ریشه دوانده.
متشکرم از دعای خیرتون
شما هم در پناه خدا پیروز و سعادتمند باشید.
سوال: آیا هدفی گذاشتی و براش خیلی تلاش کردی اما بهش نرسیدی؟
بله. من میخواستم کنکور و پزشکی قبول بشم و سه سال کنکور دادم و سال آخر حسااابی باور ساختم حساابی تلاش فیزیکی کردم و البته نتایج هم تا قبل کنکور عالی بود اما بعد از کنکور نتیجه تفاوت خاصی با سال پیش نداشت.
آیا کسی رو میشناسی که با تلاش کمتر و وقت کمتر نتیجه بهتر از تو گرفته باشه؟
آره. دوست صمیمیم که از من خییلی کمتر درس میخوند، و حتی به عقیده اطرافیان من خیلی با استعداد تر بودم، رتبه سه رقمی اورد و دندون پزشکی قبول شد..
تفاوت در چیه؟ باور های محدود کننده ای که من داشتم و اون نداشت، کلا یادمه آدم خیلی خونسردی بود و اونقدری که باید کنکور و جدی نمیگرفت انگار خیلی براش بت نبود کنکور. اما برای من بود.
باور های محدود کننده چیست؟ حرف هایی که وقتی میشنوی یا وقتی بهشون فکر میکنی به تو «احساس بد» و« احساس ضعیف بودن» و «ناتوانی» میدن.
سوال:
چه باور های محدود کننده ای داشتی که باعث شد که تو به خواستت نرسی؟
یادمه پارسال که کنکور آخرمو دادم حساابی این باور های مخرب و دراورم.
درسا و تستا رو خییییلی برا خودم غول کرده بودم.
خودم و با رتبه ها مقایسه میکردم و احساس بی ارزشی داشتم.
کنکور توی ذهنم خیییلی بزرگ بود.
با یک ساعت تفریح و درس نخوندن احساس گناه میکردم.
باور نداشتم که میتونم پزشکی قبول بشم و پزشکی برام یه چیز غیر قابل دسترس بود.
حسرت خوردن به حال دانشجو های پزشکی و پزشکان، به جای تحسین اونا.
استاد من پارسال تمام تلاشمو کردم هم از لحاظ ذهنی و هم فیزیکی، نتایج تا قبل از کنکور عالی بود، روز کنکور هم همه چیز عالی بود اما نتیجه خیلی عجیب بود. من تنها جوابی که تونستم به هودم بدم این بود که حتما پزشکی مسیر من نبوده و بعد ها هم که بیشتر گذشت بیشتر فهمیدم که کلا فاز من با پزشکی متفاوت بوده و یه جپرایی پزشکی رو برای پر کردن دهن مردم و خلا های وجود خودم میخواستم.
رفتم تو کار تدریس اما هنوز مطمئن نیستم که این علاقمه هنوز شک دارم و میگم شاید من هنوز پزشکی رو میخوام و دارم الکی خودم و گول میزنم. تا الان که همونطور بوده که فکر میکردم اما از خداوند خواستم که منو به مسیر هایی هدایت کنه که علاقه واقعیمو با اطمینان صد درصد بفهمم.
سوال:
چه باور های محدود کننده ای داشتی که باعث شد که تو به خواستت نرسی؟
یادمه پارسال که کنکور آخرمو دادم حساابی این باور های مخرب و دراورم.
درسا و تستا رو خییییلی برا خودم غول کرده بودم.
خودم و با رتبه ها مقایسه میکردم و احساس بی ارزشی داشتم.
کنکور توی ذهنم خیییلی بزرگ بود.
با یک ساعت تفریح و درس نخوندن احساس گناه میکردم.
باور نداشتم که میتونم پزشکی قبول بشم و پزشکی برام یه چیز غیر قابل دسترس بود.
حسرت خوردن به حال دانشجو های پزشکی و پزشکان، به جای تحسین اونا.
استاد من پارسال تمام تلاشمو کردم هم از لحاظ ذهنی و هم فیزیکی، نتایج تا قبل از کنکور عالی بود، روز کنکور هم همه چیز عالی بود اما نتیجه خیلی عجیب بود. من تنها جوابی که تونستم به هودم بدم این بود که حتما پزشکی مسیر من نبوده و بعد ها هم که بیشتر گذشت بیشتر فهمیدم که کلا فاز من با پزشکی متفاوت بوده و یه جپرایی پزشکی رو برای پر کردن دهن مردم و خلا های وجود خودم میخواستم.
رفتم تو کار تدریس اما هنوز مطمئن نیستم که این علاقمه هنوز شک دارم و میگم شاید من هنوز پزشکی رو میخوام و دارم الکی خودم و گول میزنم. تا الان که همونطور بوده که فکر میکردم اما از خداوند خواستم که منو به مسیر هایی هدایت کنه که علاقه واقعیمو با اطمینان صد درصد بفهمم.
استاد من الان در آستانه شروع یه کار جدیدم. میخوام برم به اموزشگاه ها و مدارس مد نظرم پیشنهاد کار بدم.. و نجواها خیییلی دارن میان حرفایی که بهم حس بی لیاقتی میده و میفهمیدم که باید تغییرشون بدم اما نجواهای ذهن اینقدر هوشمندانه عمل میکنه که اگر آگاه نباشی میل به تغییر نداری. یعنی یکی تو گوشت میگه چرا میخوای تغییرش بدی خودت و داری گول میزنی؟ واقعیت همینه که من میگم.
و هر وقت این نجوا میاد یاد حرف استاد عزیزم تو دوره قانون آفرینش میفتم( و نجوا رو ساکت میکنم) که گفتن: واقعیت به اون شکلی که ما فکر میکنیم نیست،واقعیت یک چیز واحد برای همه انسان ها نیست، من چیزی برام واقعی هست که باورش کردم و تو چیزی برات واقعی هست که باورش کردی و ممکنه واقعیت زندگی من با واقعیت زندگی تو متفاوت باشه…
همین الان جلو جلو بت میگم: خانم گندمکار، اگر جلوی این افکار و نگیری و خودت و توانایی هات و باور نکنی هرگز به این خواستت نخواهی رسید
این فایل به من با تاکید بیشتر گفت که برا شروع هدف جدید باور های محدود کننده رو پیدا کن و از بین ببر.
من برای هدف جدیدم با همین فامیل باورهای محدود کننده زیادی پیدا کردم مثل:
نداشتن سابقه کار
نداشتن مدرک تحصیلی
عزت نفس پایین
احساس لیاقت پایین
و امروز برادرم یه چیزی بهم گفت که فهمیدم که این مورد دیگه ای هست که باید روش کار کنم و اونم ارتباط با خداونده. باید سعی کنم هر روز توحیدی تر بشم تا افراد دیگه تو ذهنم بزرگ نباشن و من با اعتماد به نفس و قدرت کار جدیدمو شروع کنم.
جمله های طلایی:
⭐هر هدفی که انتخاب میکنی و براش تلاش میکنی باید به سر انجام برسه.
⭐خداوند جهان رو جوری تعبیه کرده که سیستم جوری باشه که هر چی رو که خواستیم بهمون بده.. #آیه های سَخَّرَ خیلی میتونه این باور و در ما قوی تر بکنه…
⭐اگر خواسته ای دارم و براش تلاش میکنم باید محقق شود.« به راحتی» محقق شود و« با لذت»
استاد عزیزم من با دیدن این شماره این فایل تصمیم گرفتم که روی خودم کار کنم و در کنار اون توی هفته جدید برای کارم اقدام کنم.. همینجوری نشستن و کار کردن روی ذهن جواب نمیده باید قدم عملی هم بردارم. اینجوری من سمت خودمو انجام دادم و بقیشو میسپارم به خداوند یکتا و هرراتفاقی هم بیفته به نفع من خواهد بود. ️
از خداوند سپاسگزارم که من و هدایت میکنه به سمت این آگاهی ها.
خداوندا سپاسگزارم ️️️
استاد عزیزم سپاسگزارم بابت صحبت های بشدت تاثیر گذار و تغییر آفرینتون. ممنونم..
به امید خدا توی کامنتای بعدی از نتایجم خواهم گفت.
بنام خدای مهربان
سلام بر استادم
سلام بر خانم شایسته عزیز
سلام بر همه دوستان عزیزم
من درباره این فایل استاد عزیزم و آگاهیهای مهمی که برای من درباره قانون تحقق خواستههایم و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، برایم داشته این موارد را مینویسم.
درپاسخ به این سوال که چه خواستهای، یا هدفی داشتهام و دارم هنوزهم که با تمام تلاشهای ممکن آن را انجام دادهام ولی هنوزهم به آن خواسته خودم در زندگیم نرسیدهام؟
برای من این خواسته در زندگیم موارد مالی هست. هنوزهم به این خواستهم نرسیدهام. کارکردهام، تلاش نمودهام ولی نتیجه قابل قبولی به دست نیاوردهام که هیچ، بلکه شرایط من از گذشته هم بدتر شده است. همین لحظه که دارم اینها رو مینویسم بازهم مقاومتهای ذهنی هجوم میآورند که ننویس! فایدهی ندارد.
با توجه به تضادهایی که برخورد کردهام، خواستهمالیم شدید شدیدترهم شده ولی من نتوانستهام آنرا بدستش بیاورم و برعکس میبینم که هر روز عرصه برای من تنگتر هم شده و میشود.
در پاسخ به سوال دوم که چه افرادی را میشناسم که با وجود تلاشهای کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیدهاند و یا با وجود تلاشهای مشابه با من، خواستهی آنها محقق شده است؟
افراد زیادی هستند. خیلیها را دیدهام و میبینم که مثل آب خوردن پول میسازنند. دقیقا مثل آب خوردن پول میسازنند. خودم از افغانستان هستم. حالا در مشهد ایران هستم. تقریبا دوسال قبل، تحولات بزرگی در افغانستان به وجود آمد. سه تن از نزدیکان خودم بهترین الگوی من برای موفقیت مالی هستند که اینها رو یادآوری میکنم که یکیش برادر خانمم هست. با آمدن طالبان تمامی موسسات کمک کننده خارجی از افغانستان رفتند، ولی دفتری که همین آدم کار میکرد هنوز هم هست و این فرد با حقوق هزار دالریش هنوز هم کار میکند. هیچ تآثیری در روند کاریش نیامد که هیچ، بلکه عزتش هم در نزد طالبان بالا رفته است. این در حالی است که صدها هزار فردی که به موسسات و نهادهای خارجی کار میکردن یا بیکار بیکار شدن، یا از کشور فرار کردن و یا هم رفتن سراغ شغلهای بسیار بسیار کم درآمد.
فرد دیگر خواهر خانمم هست. با آمدن طالبان دکتر شد. خوب قبلا در دانشگاه درسش را خوانده بود ولی در سالهای 99 و 1400 در شرایط نا مناسب مالی قرار گرفته بودند. وقتی یک نهادی آمد و برای شهرستان ها دنبال داکتر میگشتند این رفت امتحان داد و با بالاترین نمره قبول شد و حتی شوهر خودش را هم با خودش برد و برای شوهرش هم که بیکار بود زمینه کار را با درآمد بالا فراهم کرد. تقریبا حقوق ماهیانه هر دو زن و شوهر 1500 دالر آمریکایی هست و دوسال هست که راحت کار میکند و خیلی هم رشد داشته و چند باری هم تصمیم گرفته که از شغلش بیرون بیاید ولی هرگز دفترش با این تصمیم او موافقت نکرده و گفته تمام آبرو و حیثیت دفتر ما به کارکرد تو بستهگی دارد.
هم این فرد و هم برادر خانمم در شغلهای مورد علاقهشان کار میکنند.
فرد سوم هم شوهر خواهر بزرگتر خانمم هست. او هم با آمدن طالبان چون کارمند دولت بود کارش را از دست داد. ولی نعمت ثروت به گونه دیگری و خیلی راحت راحت به زندگیش آمد. این یارو رفت و برای خودش تولیدی گوشت مرغ راهاندازی کرد و هر سه ماه یکبار دهها و صدها بار بیشتر از آن درآمد و حقوقی که قبلا داشت، بدست آورد. حالا هم آمده به مشهد و خیلی راحت برای خودش ساخت و ساز راه اندازی نموده و بازهم موفق موفق هست.
در پاسخ به سوال سوم و این که چه باورهای محدود کنندهای (ترمزهای مخفی) را میتوانم در ذهن خودم شناسایی کنم که فکر میکنم باعث شده که با وجود این همه تلاش، بازهم به خواستهها مالیم نرسم؟
در پاسخ به این سوال، باید بگویم من هنوزهم به صورت اساسی درباره داشتن و برخورد شدن از نعمت ثروت اساس لیاقت نمیکنم. هنوزهم نعمت ثروت را چیزی بیهوده و رنج آور و پر از دردسر برای خودم میدانم و آنرا عاملی میدانم که مرا از خدایم دور میکند. در زندگی گذشتهام با نعمت ثروت و داشتن آن، احساس لیاقت، احساس ارزشمندی و احساس آرامش نکردهام. حالا من این را میگویم که من با برخوردار شدنم از نعت ثروت در زندگیم رشد میکنم، ثروتمند شدن مرا بزرگم میکند و سبب میشود که جهانم را بهتر تجربه کنم. من با نعمت ثروت در آرامش کاملی زندگی خواهم کرد. رابطهام با خدایم عالی خواهد شد. عزت نفسم و خودباوریام درحالیکه ثروتمند باشم، درمن تقویت خواهند شد. زیباییهای این جهان زیبا را زیاد خواهم دید، از داشتهها، امکانات و نعمتهای زیادی برخودار خواهم شد، ایمان و تواناییهایم نسبت بخودم و خدایم قوی خواهد شد، سپاس گذارترخواهم شد، احساساتم خوب خواهند. و وقتی هم که میگویم: من لایق دریافت نعمت ثروتها هستم؛ نباید دنبال دلیل بگردم. من بدون هیچ دلیلی، لایق دریافت نعمت ثروت هستم. این باور، یکی از باورهای مهمی هست که اگر در درونم ایجاد شود و پایههای آن قوی و مستحکم بشود، قطعا نعمت ثروت به زندگیم میآید و من ثروتمند میشوم. و همین باور احساس لیاقت داشتن نعمت ثروت، خودش برایم آرامش بخش هست و حالم را خوب میکند.
باورمخرب بعدی و یا ترمز بعدی من درباره داشتن و برخوردار شدنم از نعمت ثروت این است که من همیشه شنیدهام، همیشه برایم گفتهاند که رسیدن به نعمت ثروت و ثروتمند شدن، کاری سخت، طاقت فرسا و مشکلی است. باید همیشه تلاش کنی، جان بدهی، زحمت بکشی، تقلا کنی، بدوی، نان مفت به کسی نمیدهند، اگر لقمه حلال میخواهی؟ باید زحمت بکشی، رنج بکشی، جان بدهی و… همیشه همین بوده، همین را شنیدهام، همین را دیدهام، همین را تجربهاش کردهام. هم در زندگی خودم و هم در زندگی پدرم و در زندگی دیگران. خود منهم تلاش کردهام. اما! تا به حال با این همه تلاش، و با این همه زحمتکشی در زندگیم، به جایی نرسیدهام. و این تلاشهای جسمی سخت و زیاد، ره به جایی نبردهاند و بلکه اوضاع مالیم خرابتر و بدتر هم شده است. ولی حالا استادم میگوید: میشود مثل آب خوردن ثروت خلق کرد. میشود راحت و آسان هم از زندگی لذت برد و هم ثروت بی اندازه برای خودت خلق کنی. میشود هم مسافرت و هم مهاجرت کنی و هم برای خودت ثروت زیادی خلق کنی. فقط باید ثروت را امری ذهنی بدانم؛ ثروت را دست یافتنی بدانم؛ کافی است که ثروت را معنوی بدانم؛ کافی است ثروتمند شدن را یگانه راه رسیدنم به خداوند بدانم؛ نیازی نیست برای بدست آوردن نعمت ثروت تلاش شبانه روزی بکنم؛ فقط باید باورهایم را تغییر بدهم؛ باید ثروتمند شدن را کاری آسان و راحت بدانم، باورش کنم که میشود خیلی خیلی راحت به نعمت ثروتها رسید. باورکنم که نعمت ثروت هست و میشود به آن راحت رسید. چون دیگران رسیدهاند، و میرسند، پس من هم به نعمت ثروت میرسم.
موضوع بعدی برای من درباره رسیدنم به نعمت ثروت این است که من هنوز هم نعمت ثروت را معنوی و جزیی از خداوند آنرا نمی دانم. من اگر همین یک باور را که بهگونه عجیبی درهمه اعضای بدنم ریشه گذاشته، همین را بردارم و این را کم کمش کنم، همین برایم کافی است که ثروت وارد زندگیم شود. حالا! میخواهم با همه وجودم فریاد بزنم و بگویم که تنها راه رسیدنم به خدای مهربانم ثروتمند شدن من است و بس، دیگر راهی ندارم. ثروتمند شدن مرا عزیزم میکند، هم نزد خدایم، هم نزد خودم، هم نزد اعضای خانودهام و هم نزد جامعه. و این راه ثروتمند شدن راه رسیدنم به بهشت، راه رسیدنم به آرامش درونی و سپاس گذاری است. و من متعهد هستم که همین راه را بروم، و من همین راه را میروم.
قناعت کردن به زندگی ساده ساده و پر ازکمبودیها یکی دیگر از ترمزهای من هست. ولی حالا من دیگر قناعت نمیکنم به زندگی پر از کمبود و به نداری. من انسان قانعی نیستم، من میخواهم ثروتمند شوم، میخواهم به رشد جهان با ثروت زیادم کمک کنم، ولی داشتن قناعت مرا به این طرف سوقم نداده و من دیگر این را نمیخواهم. من زیاد میخواهم، چون خدایم خدای فراوانی هاست، او دهنده بی منت است.
از طرف دیگر هنوز هم در ذهن من رسیدن به نعمت زیاد ثروت و حتی همان اندکش هم بزرگ هست. و هنوز روی این مورد به درستی کار نکردهام و زیاد به آن توجه نکردهام. باید این خواستهام را در ذهنم کوچک کنم و بزرگش ندانم. این را به خودم بگویم که خواستهام در مسیر رسیدن به من است. بنابراین، نباید نگران باشم، عجله نکنم، بلکه به خودم آرامش بدهم، صبرکنم، از مسیر زندگیم لذت ببرم، حالم را خوب کنم، نشانهها را جدی بگیرم، کوچکترین موفقیتهایم را ببینم، خودم را تحسین کنم، آرامشم را حفظ کنم و باور داشته باشم که به خواسته خوب ثروتم میرسم و خدایم دراین مسیر زیبا با من است. باید منطقی به ذهنم بقبولانم که رسیدن به نعمت ثروت آسان هست و زیاد بزرگ نیست. باید برای من بدیهی و طبیعی باشد و بگویم میشود. چون خیلی ها راحت راحت به نعمت ثروت میرسند و ثروت را را خلق هم میکنند.
باور فراوانی و تقویت آن در زندگیم که من در همه عمرم از کمبود شنیدهام، کمبود و نداری را تجربهش هم کردهام یکی دیگر از پاشنههای آشیل من در باره رسیدنم به نعمت ثروت در زندگیم هست.
یادآوری و تکراراین سه باورکه یکی( باور فراوانی) است، دیگرش باور (احساس لیاقت)، یک باور مخرب دیگری که من در ذهنم دارم (باور راحت بدست آمدن نعمت ثروت به جای معنوی دانستن سخت تلاش کردن برای بدست آوردن پول) و باور دیگری که مهمترین شان هست، باور (معنوی دانستن نعمت ثروت)، برای رشد موارد مالیم خیلی خیلی کمک کننده هست و من باید این 3-4 باور قوی را در ذهنم، پایهها و ریشههای شان را محکم کنم و ازطرفی هم، باورهای مخالف شان را تضعیف نمایم، و برای ضعیف کردن ریشههای باورهای مخالف شان، باید تلاش زیاد ذهنی کنم و همواره متوجه رشد این 4 باور قوی در درونم باشم. به یاد داشته باشم که اگر این 4 باور مهم در من ساخته شوند، دیگر کارم تمام هست! میتوانم راحت رشد کنم و ثروتمند شوم. درخیلی جاها می بینم که باور کمبود، باور عدم احساس لیاقت، باور معنوی ندانستن نعمت ثروت و باور سخت تلاش کردن برای بدست آوردن نعمت ثروت، در درونم خیلی ریشه دارند و من باید این باورها را درخودم قویشان کنم. و به خصوص، برای تقویت باور فراوانی تلاش ذهنی زیادی نمایم.
سپاس گذارم از همه دوستانم.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد ومریم جان و دوستان عزیزم
در مورد سوال اول رسیدن به آزادی مالی هدفی هست که دارم براش تلاش میکنم البته اینبار از مسیر درست تغییر باورها و عملکردم سوال دوم الگوی من شما استادجان و مریم عزیزم هستید و در مورد سوال سوم توضیحات کامل و بیشتری رو دارم که مینویسم
مهمترین دلیلی که برای من مانع رسیدن به خواسته هام در مورد ثروت ،ازدواج ،مسافرت ایجاد شد الگو برداری از افراد نامناسب بوده که اصلا داشتن این خواسته رو تو ذهن من لذت بخش و خوشایند نمیکرد تو ثروت از افرادی از خانواده ،اطرافیان الگو داشتم که با وجود وضعیت مالی تقریبا خوب شخصیت نادرست ،غرور وسرکشی ،حرص وطمع و محدودیت داشتن و انجام یه کار روتین بدون هیچ خلاقیتی داشتن ،نداشتن لیاقت در به جریان انداختن واستفاده کردن از ثروت داشتن و من به جای درک درست قدرت باور ها همه چیز رو در مورد ثروت به شخصیت بد اونها ربط میدادم و خودبه خود از ثروتمند شدن تو ناخودآگاه ذهنم رنج میکشیدم با اینکه با تضادهایی که داشتم آزادی مالی رو میخواستم تو ذهن من بسیار رنج آور بود و با وجود کسب وکار شخصی که داشتم با باورهای محدودکننده فراوانی که در ثروت یک متوجه اون شدم در کنار این الگو برداری نادرست و لذت بخش نبودنش من آزادی مالی رو تجربه نکردم
تو روابط عاطفی من باز هم با الگو برداری نادرست از اطرافیانم که دیدم سالیان سال زندگی پر از محدودیت ،انجام کارهای روتین وتکراری بچه دارشدن همسرداری وبچه داری نداشتن هیچ آزادی وآرامش در تجربه کردن خواسته های خودت در خدمت خانواده بودن در تمام طول زندگی که حتی دیده بودم که با مرگ یکی از دو طرفین رابطه چقدر فردی که تنها شده راحت به خرید میره مسافرت میره هرغذایی رو هر ساعتی که میخواد میخوره لباسی که دوست داره میپوشه هرکاری که تو ذهن خودش دوست داشته و براش لذت بخش بوده داره تو این آزادی انجام میده زندگیش لذت بخش شده و من با دیدن این الگوها با اینکه خواسته ازدواج رو داشتم ناخودآگاه از ازدواج کردن رنج میکشیدم
تو سلامتی الگوبرداری من از عکسهای زیبای مدلینگها و چهره های مینیاتوری زیبا بود همیشه تحسین میکردم و خودم هم همیشه میگفتم میخوام این زیبایی و اندام زیبا رو داسته باشم که خیلی ساده وراحت و طبیعی به دوره سلامتی هدایت شدم و الان اندام رویایی و زیبا صورتی ریز و زیبا و چشم ولب و بینی ریز و زیبایی دارم روی پوستی شفاف و موهایی فر و زیبا و راحت هم به زیبایی وجوانی بیشتر و سلامتی و اندام زیبا هدایت شدم هیچ ترمزی نداشتم و برام لذت بخش بود
تو مسافرت رفتن همیشه با خانواده با دردسرهای زیاد ،زحمت زیاد ،کارهای زیاد که قبل از رفتن به مسافرت درحین مسافرت و مدتها بعد از مسافرت داشتم الگوبرداری نادرست من باعث شد ناخودآگاه من از مسافرت رفتن رنج بکشه و لذت بخش نبود
هروقت من از رسیدن و داشتن خواسته ای تو ذهنم الگوی درستی داشتم و برام لذت بخش بود و باورهای خوبی داشتم حرکت کردم با هدایت خداوند خیلی راحت و سریع و ساده هدایت شدم به دریافتش و لذت بردم از زمانی که با قدرت باورها و تلاش ذهنی برای خلق خواسته هام آشنا شدم و الگو درست شما استاد جان و مریم عزیزم رو در همه ابعاد زندگی انتخاب کردم که شما استاد جان الگوی مناسبی مثل حضرت ابراهیم وسلیمان نبی ،پیامبر اکرم و افراد مناسب دیگه رو با باور لیاقت انتخاب کردید و خودتون رو لایق دونستید و با باورهای درست راحت به خواسته هاتون رسیدید درک کردم که چقدر الگو درست ورودی ذهنی درست ،کنترل کانون توجه روی افراد مناسب به من کمک میکنه و اون خواسته که با تضادهایی که داشتم تو ذهنم لذت بخش شده و با باورهای درست به ایده هایی هدایت شدم به مسیرهایی هدایت شدم که خیلی راحت وساده و تکاملی به خواستم رسیدم الان تو آزادی مالی تونستم با الگو برداری از شما و کارکردن روی باورهام و لذت بخش شدن ثروت تو ذهنم خیلی طبیعی وراحت و تکاملی هم حساب بانکی خوبی داشته باشم هم ورودی مالی راحتی داشته باشم هم نعمتهای زیادی رو دریافت کردم از بینهایت طریق و ایده های لدت بخشی رو در آزادی و آرامش ذهنی عملی میکنم هزینه هام کمتر و در مسیر درست هست و این روند با کارکردن روی باورهام بهتر و بیشتر وتکاملی در جریان هست و جاریه
با الگو برداری از روابط عاطفی شما دو عزیر دل به الگوهای موفق و خوشبخت بیشتری هدایت شدم برام لذت بخش شده درک کردم برخورد فرکانسی در رابطه عاطفی ایجاد میشه من روی خودم کار میکنم روی باور لیاقت و ارزشمندی و اعتماد به نفسم کار میکنم تمرکزم روی خودم هست بهبود شخصیتم و با باورهای درست لاجرم هدایت میشم به تجربه رابطه عاطفی درست عشق بدون وابستگی و الان با خواهرم هم فرکانس هستم لذت میبریم به هم عشق میورزیم و ایمان داریم در این مسیر درست لاجرم به ازدواج عالی هدایت میشیم نیازی به هیچ تلاش بیرونی نیست تلاش ذهنی و کار کردن روی خودمون باعث میشه جهان طبق قانون بدون تغییر ما رو هدایت کنه
در مسافرت رفتن و تجربه آزادی وآرامش ولذت بیشتر شما استاد جان و مریم عزیزم رو الگو قرار دادم و برام لذت بخش شده و تکاملی دارم در کنار خواهرم به زیباییهای محیط اطرافم هدایت میشم و لذت میبرم تا انشالله به مسافرت و مهاجرت و دیدن زیباییهای بیشتر هم هدایت بشم
انشالله درزمان مناسب به خرید این دوره ارزشمند کشف قوانین زندگی هدایت بشم و نتایج عالی و پایدار بگیرم همونجوری که شما روی دوش خداوند در بهترین زمان ومکان فایل به این زیبایی رو ضبط کردید وبعد هم این بارون شاور با این شدت وزیبایی وفراوانی پنج دقیقه بعد ضبط فایل شروع شد فواره که تو این بارون همچنان آب رو فواره میکرد این شدت بارون روی سقف خونه این سرسبزی وزیبایی شگفت انگیز و باشکوه پارادایس چطور میشه تحسین وشکرگزاری کرد این همه زیبایی ونعمت وثروت رو که با تلاش ذهنی ساخته شده نه صرفا تلاش فیزیکی سخت و رنج آور خدایا هدایتم که من هم با باورهای درست لاجرم به این همه نعمت وثروت ،روابط عاطفی عالی ،سلامتی ،آزادی وآرامش مثل شما دو عزیز دل هدایت بشم
عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
الهی به امید تو …
طبق معمول خودم، پرانرژی ترین و دیوانه واررر ترین سلام دنیااا خدمت درست مست ترین های دنیا که نگاهشون متفاوت ِ درستِ رو خط راستِ
تایتل این قسمت را دیدم یاد یک آهنگی افتادم، بریم بخوانیمش با هم، اما به شکل قانونی. الهی به امید تو )
شاعر میگه، « یه آرزو کردم، یه نقشه کشیدم، چشمامو بستم، خوابشو دیدم، هیچ قلهای سخت نیست، کوهی بلند نیست، دوباره می رفتم حیف ولی وقت نیست، اگر خورشید قهر کرد یا حتی یه وقتی هوس کرد آسمون با کلی ستاره هوامونو داره، اگر دنیا لج کرد یه وقتی فرمونو کج کرد ماه بالا سرمهتاب جادهمونو روشن کرد …
سه خط بیا بالا و دوباره بخوانش!
و یکبار دیگه!
خدایا شکرت
خدایا شکرت برای یک روز دیگه یک فرصت دوباره زندگی، این میتونه تا به امروز آخرین کامنت من باشه چرا که واقعا من نمیدونم زنده میمونم یا نه … پس برای این لحظه خدایا تو را واقعا شکر میکنم برای همه ی چیزهایی که بهم اعطا کردی تا همین لحظه از تو سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم.
خداروشکر برای فایل جدید، دیدن دوستان اعضای گرم صمیمی خانواده ام دوباره و دوباره، شکرررر
چه پارادایس زیبایی چه بهشتی به به … دو سه روزی میشه از سفر برگشتم یک دور ایران را زدوم دوباره (خنده ) از خوزستان به شیراز، از اینجا به تهران و شهریار و ساوه و جاده ساوه-همدان و برگشت به لرستان و بروجرد و خوزستان … چه سفری چه دیدن دوستای بهشتی چه تولدی چه سوپرایزهایی چه بارون هایی چه هوایی چه آگاهی هایی الهی شکر الهی شکر .. خدایا شکرت به خاطر نعمت سفر چرا که واقعا نکات مثبت و منفیم را برام آوردی بالا و منو دوباره بهم شناسوندی.
گفتم پارادایس یاد این خاطره واقعی افتادم! اطراف مامونیه به جایی هدایت شدیم که یک شخصی با شریک اومده بود 100 هکتار زمین خشک و خالی را خریده بود و شروع کرده بود قطعه بندی کردن این زمین، بلوار ساختن برای این محل، چراغونی کردنش، امکانات را یکی یکی فراهم کردن و همینطور اسطبل اسب و یک جایی را درست کرده بود تا کسایی که زمین خریدند با خانواده میتونند بیان اونجا و به رایگان هر چی که دوست دارند میل کنند .. از قهوه تا غذا … حتی اومدند با نیروی انتظامی قرارداد بستند که بیان اینجا و یک محلی بسازند براشون تا امنیت اینجا را هم اوکی کنند و کلی کارهای دیگه .. اما داستان موفقیت فروش این قطعه ها از جایی شروع شد که شریک هاش باور نداشتند میشه اونجا را با اون قیمتی که باشه بفروشن به خاطر همین رهاش کردند و این شخص با پا گذاشتن رو ترس هاش با نشون دادن ایمانش، توکل بالا و اراده پولادین و تسلیم بودنش زمین ها را به قیمت چند برابر بیشتر فروش رفت … رفت …
و اگر فکر کردید که این پایان ماجراست بدونید سخــــت در اشتباهید! چرا؟
چون حالا این شخص رفته و یک زمین 110 هکتاری را خریده و روز از نو روزی از نو …
.
استاد جان
جواب سوال هوشمندانه شما اینه که اگر هدفی گذاشتم و نرسیدم بهش قطعا تلاشی براش نکردم یا اون جوری که بایستی تلاش میکردم تمرکزمو میذاشتم تمام وجودمو میذاشتم روش نذاشتم یا واقعا نمیخواستمش
این قسمت را از راهکارهای مریم عزیز که در سایت گذاشته یادمه که اگر هدفی داری و نمیرسی بهش دو دلیل داره، یا اینکه اولا میخوایش اونو ولی انقدر باور محدودکننده داری واسش که نمیتونی حرکت کنی پس بیخیالش میشی ولی بازم میخوایش! دوم اینکه اصلااا اون خواسته را نمیخوای از ته دل عمیقا انگار اون خواسته مال تو نیست اما چرا ظاهرا میخوایش به خاطر اینکه احتمالا به خاطر دیگران!
چقدر قشنگ مثال زدید استاد جان در مورد جنبه های متفاوت زندگی، و اوهوم ” گاز و ترمز ”
تو دقیقه 12 چه ابر خوشگل کوشولیی پشت سر شماست
جواب سوال دوم:
توی هدفی که تا نیمه ی اول سال براش گذاشتم، بله افراد زیادی هست که این کارو کردند توی مدت زمان خیلی کمتری مثل دو ماه از شروع فعالیتشون تونستند کانال یوتیوبشون را مانتایز کنند و به درامد دلاری برسند. تعداد این افراد هم داره هر روز بیشتر میشه.
جواب سوال سوم:
هر روز براش تلاش مستمرانه نکردم صادقانه و متاسفانه اونم به این دلیل که اهرمش توی ذهنم درست نیست وگرنه مثل هدف های قبل تیک تیک بمب بمب.
خداوند جهان را طوری طراحی کرده که ما به تضاد بربخوریم تا خواسته هامون به وضوح برسه
خداوند سیستم را جوری طراحی کرده که خواسته ی ما محقق بشه
استاد امروز از خدا میخواستم که روزی پر از آگاهی باشه اما فکر میکنم باید یک چیز دیگه را هم بهش اضافه کنم! و یا اضافه میکردم! “ عمل و پر از عمل.
امروز من با شنیدن اگاهیی های این فایل تمام دوره ها را برام مرور کرد، از توحید از بیزاری از شرک، از قانون تمرکز، قانون ثروت، قانون باور همه چیز داره برام مرور میشه اما روز پر از آگاهی با عملِ کردن به این دانسته هاس که پُر روزی میشه ))).
و چقدر قشنگ برام مرور شد که،
+ چقدررر عزت نفس مهمه و وقتی که تو عزت نفس بالایی داشته باشی میبیی این سد لعنتی بتنی استواررر سختتتتتتت را که جلوی ورود تو دیدن هر چیزی رفتن به هر جایی را میگیره و ازت محافظت میکنه مراقبت میکنه پس مهمه خیلی مهمه که تو اول بیای این سد را بسازی و چقدررر ورزشش ورزشش باشگاه رفتن منظم و مستمر بازم مینویسم ورزش مستمر و منظم ( برای من باشگاه ) این ذهن را تحت فشار وزنه گذاشتن اثر گذار بوده و هست چقدر حالم بهتر چقدر این سد را بهتر حالا درکش میکنم حسش میکنم این محافظت را میبینمش و سپاس گزارش هستم و سپاس گزار خودم هستم خودم که بها دادم و از همون دستی که دادم دارم میگیرم و لذت میبرم و با شما به اشتراک میذارم این درس را.
+ ورودی ها چقدر مهمن، چقدر مهمه که دوستای اطراف تو کی هستند و هر کی هستند دارند بیشتر روزشون در مورد چی صحبت میکنند چه باورهاایی را جاررر میزنند های ملت
+ مهمه که هر بار به خودت بگی و مرور کنی که کارهایی که کردی در گذشته را و به افتخار خودت بلند بشی و دست بزنی هوررا بکشی گریه کنی اشک بریزی و دوباره محکم تر از همیشه ادامه بدی درس هایی که گرفتی را مرور کنی بگی اگر تونستی به این و اون موفقیت برسی که یک روزی رویا بوده واست ولی من تونستم پس دوباره هم میتونم بیشتر و بیشترشو میخوام، این لحظه دیگه برنمیگرده من نمیخوام وقتی پیر شدم بگم، من که جوون بودم پیرهای امروزی را نگاه میکنم میگم من اینو نمیخوام من میخوام پیر باشم ولی بازمم جوون، دنیاا دیده به چی بوده که نرسیدم به هرچی که میخواستم رسیدم من لذت بردم تا اینجای زندگیم سپاس گزار بودم هر چقدر بودم نتیجه گرفتم … اینو میخوام منِ محمد، زندگی در هر لحظه به اندازه ی 100 سال!
+ مهمه این درک، نگاه من نسبت به راحتی وقتی دنیا را نگاه میکنم از نگاه جز به کل، وقتی کره ی زمین را میبینم و بالاتر میرم و از نگاه کیلومترهااا بالاتر کمی بازم بالاتر خارج از منظومه شمسی این منظومه را میبینم کمی بالاتر بازم، و میبینم که کل منظومه توی یک قسمتی از بازوی کهکشان راه شیری و خود milky way و بازم بگم؟! اره بالاترش بالاترش تا جایی که انقدررر کهکشان هست که همه و همه توی یک جایی به نام The Universe جمع میشن و خدا میدونه از رب العالمین که یعنی پروردگار جهانیان، توی جهان های دیگه بازم باشه و هست … میدونی همچین ربی که میاد اینا را میسازه و بی نیازه از عبادت من و تو از فضل و بخشش من و تو و قائم هست و ما نیازمند، و خدایی که چنین جهانی را خلق کرده با قوانین ثابت کد نویسی کرده و اصلا این جهان را براساس رشد نوشته و راهی جز رشد نداره و مای اشرف مخلوقات را توی این جهان که هستیم گذاشته و قدرت خلق زندگیمون را بهمون داده با قدرت افکارمون رب انقدرر بزرگگگگگ و ما، واقعا چه نیازی به سختی کشیدن نسبت به هر چیزی داره؟ هوم اصلا منطقی در نمیاد آخه ما خودشیم! و خودشم میگه که ما شمارو ضعیف آفریدیم و میگه که ما نیازی به زجر و سختی کشیدن شما نداریم، و خب از بچگی تو ذهن ما خواندن چیزهای دیگه را و چقدر سپاس گزارم از خدا از استاد که این باور را درستش گفته شد نشون داده شد و هر چقدرم باور کردیم بیشتر و بیشترشو از همین جنس که ادما چقدر راحت تر دارن به خواسته هاشون به خواسته هایی که یک روزی محال بوده و اصلا نمیشده بهش فکر کرد اصلا توی فکرت هم نمیومده الان جزیی روتین از زندگی بیشماری از همین اشرف مخلوقات شده.
+ این مهمه که هر روز به دنبال این باشی که چطور از این ساده تر بهتر قشنگ تر مفید تر و خدا پاسخ میده خداوند حمایت میکند.*
سپاس استاد جون مریم جون که برامون این قسمت فوق العاده را گرفتید
بی نهایت شما را تحسین میکنم به خاطر این روند رو به رشد و رشد بیشتر سایت و زندگی شخصیتون. عاشقتونممم من الهی شکر به خاطر وجود ارزشمندتون بهترین هاا را برراتون آرزو میکنم.
عاشق شما دوستای عزیزمم هم هستم خداروشکر میکنم برای وجود ارزشمندتون توی زندگی من الهی شکر
الله الله اللللله چه بارونییییی اووووووففف خداییی من خدایی من خدای من چه بارونی چه بارونی واییی اقااا نعمتتت اینجوریهه هاااا فراااووووننننننن یوهووووووو
سلام و درود خدا بر مارکوی عزیز
خدا رو شاکرم که هدایت شدم در این صبح پنجشنبه به کامنت زیبات و کلی حس خوب و انرژی گرفتم. ممنونم که با مثالهایی که زدی باور فراوانی و ثروت رو در من تقویت کردی.
محمد جان عزیز امروز در تمرین کد نویسی که مربوط به دوره کشف قوانین است نوشته بودم که:
امروز دوست دارم ثروت و فراوانی نشونم ببینم
امروز دوست دارم بیشتر از دیروزم لذت ببرم
امروز دوست دارم انسانهای زیبایی رو ملاقات کنم و … و هنوز من از منزل خارج نشدم همه این خواسته هامو با خوندن کامنتت خلق شده احساس کردم و تیک خلق شدنشون رو زدم و خدا می دونه با این احساس خوبت که به ما هم سرایت کردی چه اتفاقات خوب دیگری برایم اتفاق بیفتد. مثل همیشه کامنت هات از جنس خودتن و سرشار از رهابودن و توحیدی بودن.
ممنونم مارکوی عزیز از اینکه هستی و کامنت میزاری؛ برایت عمل گرایی فول؛ سلامت فول؛ ثروت فول؛ حال خوش فول و در یک کلام آغوش خدا رو آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
درود و سلام خدمت آقا محمد عزیز..
خدا رو شکر که سفر پر باری داشتی انشالله دایم بسفر.. چقدر دوست دارم شیراز برم و دوستان رو اونجا ببینم به امید خدا خداوند خودش هدایتم می کنه.. انشالله همیشه خوش باشی
در مورد اون آقا که واسطه فروش زمین هکتاری شد و تقسیم کرد و فروخت بلوار و خیابان و غیره ..چقدر قشنگ تشخیص دادید که چقدر ایمان داشت و روی ترس هاش غلبه کرد… سفر پر باری داشتید ممنون که این موضوع رو برامون نوشتید
اون شعر قشنگ اول کامنتت فوق العاده بود من بجای سه بار چند بار خوندمش مرسی مرسی مارکو جان ممنون
از منظومه شمسی و کهکشان و یونیورس و این جهان هستی و خدایی که در وجود اشرف مخلوقاتش هست
مارکوی عزیز خیلی قشنگ نوشتی با اینکه تازه از سفر برگشتی و میدونم کلی بهت خوش گذشته ولی چقدر قشنگ همه چی رو نوشتی ممنون و سپاسگذارم خیلی دست به قلم زیبایی داری آدم میره توی عالم دیگه و تجسمش خلاق میشه..
ممنونم بابت وجود شما دوست عزیز
ممنونم بابت وجود یکا یک دوستان عزیز و ممنونم گفته های خانم شایسته رو برامون مرور کردی ممنون عزیز
سلام استاد عزیزم و خانم شایسه عزیز
اول از همه کلی سپاس گزارم از شما و خانم شایسته عزیز بخاطر این همه اموزش و این همه زیبایی هایی که نشونمون میدین و ممنون بابت سایت عالی
از اونجا شروع شد که من خداوند به دلم انداخت که باید به امریکا مهاجرت کنم چون خودم خواسته هایی داشتم برای پیشرفت بیشتر و تجربه های بیشتر این شروع ماجرا بود
اشنایی من با شما که چطوری اشنا شدم
سر همین قضیه مهاجرت که دنبال کسانی میگشتم که فایل از امریکا میذارن اولین سری هم شما رو توی اون جلسه ایی که با بچه ها توی لس انجلس گذاشته بودین اشنا شدم که اونم توسط یکی از بچه هایی که اونجا حضور داشت که دستی شد از دستان خداوند که با شما اشنا شدم و شروع کردم فایل های شما و
جدا از اموزش های رایگان کلی مطلب راجب قانون جذب میخوندم و که چگونه بتونیم خواسته هامون رو جذب کنیم و کلی فایل های شما و اموزش های رایگان رو هر روز و بهتر بگم 70 درصد روزم رو راجب همین قانون جذب میخوندم و اموزش های رایگان شما رو گوش میدادم و این وسط با کلی تمریناتی اشنا میشدم که راجب جذب بهتر خواسته بود ،
استاد من خواسته مهاجرت به امریکا رو داشتم و روزی نبود سپاس گزاری نکنم توی دفترم و زبان انگلیسی نخونم و تمرین میکردم بدون هیج حسی که بهش نرسم و کلی فایل های تصویری تو یوتوب رو نگاه میکردم که داخل شهر افراد دور میزدن و زیبایی های شهر رو نسون میدادن کلا تمرکزم همش روی زیبایی های اونجا گذاشتم استاد باورهای من راجب مهاجرت به امریکا کاملا صاف و درست بود و اینکه مهاجرت اسونه و همه اینها رو با اینکه تصویر سازی میکردم و خودمو توی فرودگاه میدیدم و حتی خوابشو میدیدم و اینکه انقدر احساسم خوب بود و میدونستم راهم درسته و همین راهو باید ادامه بدم
و منظورم از درست بودن راه چون شما گفته بودین که به احساستون نگاه کنید و من مطمعن بودم که حتما مهاجرت به امریکام اوکی هست ( یعنی انجام شده میدونستم )
تا که رسید روز اقدام برای مهاجرت که اقدام هم کردم و توی همه این روزها روزی سه بار سپاس گزاری و تصویر سازی مو داشتم و طوری بود که دیگه خیالم راحت بود و کلا استاد با اموزش هایی که این وسط گوش میدادم خودمم حس میکردم مدارم بالا و بالا تر داره میره تا اینکه اومد روز نتایج که چک کردم
دیدم وای نه من برنده شدم نه خانومم ( مهاجرت پس کنسل شد )
اون شب فقط یکم ناراحت شدم و اما همش ته دلم ایمان داشتم 10 بار میرفتم چک میکردم سایت رو که یه موقع سیستم اشتباه میکنه شاید برنده شدیم و اما بار اخر گفتم دیگه نگاه نمیکنم هر چی پیش اومده خیره
بخاطر کلی فایل هایی که از شما دیده بودم تونستم خودمو ناراحتی مو سریع جمع و جور کنم همون شبش ، گفتم حتما خیر و به نفع مون هست و خدا خودش که اینو به دلم انداخته برام بهترشو در نظر گرفته
استاد شب موقع خواب با خانومم گفتم چرا نشد ما که همه کارهایی که برای جذب خواسته بوده رو انجام دادیم چرا پس نشد گفتم اشکال نداره حتما یه کشور دیگه امریکا نشده میریم کانادا از اونجا حتما مارو هدایت میکنه
و اون شبش گفتم خدایا من دیگه نمیدونم خودت منو به بهترین ها هدایت کن من پیج شرکت مهاجرتی رو داشتم که گفتم اگه برنده بشم اون شرکت کارمو انجام بده و تو پیجشون رفتم و دیدم چقدر دارن راحت میرن کانادا راستش خدا میدونست قلبمون امریکا بود
منی که هر روز کوچه پس کوچه های لس انجلس رو با گوگل مپ و یوتوب میگشتم و کلی زیبایی ها رو توجه میکردم و هر شب قبل خواب یه فایل از یوتوب اونایی که توی شهر قدم میزدن مثل بورلی هیلز رو نگاه میکردم پس چرا نشد
اما خدا بهم شب گفت میشه نگران نباش یه حس ارامشی داشتم
صبح رفتم فروشگاهم و گفتم بزار برم پیج دفتر مهاجرتی که کارمون رو میخواست انجام بده رو چک کنم
رفتم تو پیجش خدا میدونه چشم افتاد به پیج و نمونه ویزاهایی که برای تحصیلی امریکا گرفته بودن و کلی نمونه ویزاهایی که اقدام کردن و گرفته بود توی هایلاتش دیدم
گفتم وای چقدر ویزا و چقدر راحت میرن و حتی بدون مدرک زبان و میای اونجا حتی دوره زبانتو میخونی
بعد استاد گفتم که بزار زنگ بزنم وقت مشاوره بگیرم برای مهاجرت کانادا و یه مشاوره برای مهاجرت تحصیلی به امریکا که همون اقدام میشه
زنگ زدم نوبت بگیرم دیدم مشاور بخش کانادا اصلا جواب نمیده چند بار زنگ زدم و پیام گذاشتم استاد الان که دارم مینویسم بغضم گرفته میگم چطور برام داری میچینی انقدر زیبا خدای من ( اینا رو وقتی بر میگردی و عقب میبینی حس میکنی که چقدر زیباس میچینه برات )
استاد گفتم بذار زنگ بزنم بخش مهاجرت تحصیلی به امریکا استاد دیدم سریع گوشیشو ور داشت گفتم چطوریه و کلی بهم مشاوره داد یه وقت میخوام گفت همین فردا وقت خالی داریم میتونی بیای گفتم اره برام اوکی کرد و نوبت گرفتم
و قبل اینکه برم مشاوره دقیقا همین سوال که چرا با وجود تلاش و تصویر سازی که داشتم من برنده نشدم گفتم پیش خودم استاد گفته هر سوالی دارین توی عقل کل بپرسین رفتم سوالمو نوشتم و شرح حال که چکار کردم و میخواستم چطوری مهاجرت کنم رو نوشتم
استاد همه بچه های عالی سایت دیدم برام کلی جواب و راهنمایی گذاشتن
میدونین چرا به خواستم نرسیده بودم ، فهمیدم استاد من ترمزو فهمیدم من همه مراحل رسیدن به خواسته رو رفتم اما من برای خدا و جهان چطوری رسیدن رو مشخص کردم کی رسیدم رو مشخص کرده بودم
باورم این بود من ( فقط از راه لاتاری ) میتونستم به امریکا و مهاجرتی اسون داشته باشم و یعنی برا خدا راه هم انتخاب کردم گفتم تو منو از این راه برسون
اما من با اینکه این همه فایل های رایگان رو گوش میکردم تو همه فایل ها میگفتین همیشه به قله نگاه کن به ته تهش که میخوای برسی خودتو اونجا ببین نه به اینکه چطوری و چه زمانی ، خداوند میتونه با هزاران دستانی و افرادی که داره میتونه به بهترین شکل به خواستت برسونه
استاد این ترمزم بود که فهمیدم ، فهمیدم که من وظیفه ام فقط خواسته ام رو مشخص کنم و راه رسیدن رو بسپرم به خودش حتی توی نوشته هام و دفترم مینوشتم من برنده لاتاری شدم و رفتم امریکا و مهاجرت من خیلی سریع و راحت بود
همون موقع نوشتن سوال تو عقل کل باورتون میشه قشنگ جوابشو خدا خودش بهم گفت اما سوال گفتم بپرسم بهتره که پرسیدم دقیقا دقیقا بچه ها اینها رو بهم گفتن که تو نباید راه رسیدن رو مشخص میکردی
و بعد اون گفتم خدایا من تسلیمم و ازت میخوام بهترین رو بهم بدی
و استاد این ترمزم بود و من خواسته ام بود سریع ترین و راحت ترین راه مهاجرت کنم به امریکا و وقتی زمان مشاوره که خدا برام درست کرده بود رفتم استاد نمی دونید چی شد گفتم خدا به خواستم جواب داد و این چقدر راحته چقدر سریع میتونم برسم
من اگه لاتاری هم برنده میشدم انقدر سریع نمیتونستم به امریکا برسم
من وقتی که پامو از روی ترمز که باورم این بود فقط سریع ترین راه لاتاری هست برداشتم خدا خودش بهترین راهشو بهم نشون داد مسیری که صاف و اسفالته و گفت بیا این سریع ترین راهی که میخواستی و اما باید بهاشو بدی و بهاشم دادم الان هم دیگه چیزی نمونده برسم به امریکا که خیلی دوسش دارم و خوشحالم و میدونم دیگه خودش بهترین ها رو برام چیده و من فقط باید ایمان داشته باشم
از خدا سپاس گزارم که همیشه بهترین هاشو بهم میده
بشرطی که ایمان داشته باشیم بهش و توکل کنیم به خودش و حرکت کنیم به سمت جلو
اینم فهمیدم که با اینکه فایل های استاد رو چند بار چند بار گوش میکردم چون پام روی ترمز بود حتی بعضی اون حرف هایی که الان دارم اون فایلو گوش میکنم نمیشنیدم الان که اون باورمو درست کردم و ترمزشو ور داشتم خودم میگم خدایا چرا اینها رو نمیشنیدم و برام چقدر این فایل هایی که الان گوش میدم جدیده
خدایا شکرت و سپاس از بچه ها که راهنمایی کردن و تونستم باور مخربم رو شناسایی کنم و مدارم رو بهتر و بهتر کنم
تو زندگیم دیگه یاد گرفتم تنها خواسته مهم نیست ، تنها عمل کردن مهم نیست
مهم باور به خدا و ایمانی که داریم که اون بهترین ها رو بهمون میده و باگ من توی رها سازی بود
من قانون رها سازی رو خوب انجام نداده بودم چون ایمانم ضعیف بود
استاد از شما سپاس گزارم و از این سایت عالی که زندگیم کلا با قبل قابل مقایسه نیست
زندگی تون عالی و عالییییی تر ترررررر
راستی اینم بگم همیشه میگفتم بچه ها چطور انقدر طولانی مینویسن از کجا میاد این نوشته ها
استاد این نوشته ها همش از درونم میومد یکی میگفت انگار منم مینوشتم الان میفهمم چقدر راحت بچه ها مینویسن اینم تجربه عالی و جدید برای خودم
روزاتون پر از زیبایی و نعمت و برکتی که خودت جذب میکنی
عاشقتم رضا عزیز
چقدر لذت بردم از اینکه ترمزت رو برای مهاجرت شناسایی کردی
اینکه برای رسیدن به خواسته مهم اینکه رها و تسلیم باشی و ایمان داشته باشی که خدا تو را صد در صد به خواستهات میرسونه و براش پلن و مسیر مشخص نکنی
خیلی از کامنتت زیبات لذت بردم و خیلی تحسینت کردم از اینکه به امریکا داری مهاجرت میکنی
چون یکی از هدفهای اینده من اینکه به امریکا تو زیباترین و رویاییترین فضا و مکان من دوست دارم خیلی راحت و اسون و نرم و طبیعی بدون تلاش و بدون هزینه به امریکا مهاجرت کنم
البته قبلش میخوام تو همین ایران هستم به تمام درجات موفقیت و عالی از لحاظ ثروت و داشتن زندگی عالی برسم و بعد میخوام با قدرت و کلی عزت و احترام به امریکا مهاجرت کنم
و میخوام به درجه از مدار برسم که سفارت امریکا ازم خواهش کنه و التماس کنه من برم تو کشورشون
و مطمئنم این اتفاق رخ میده
و اینقدر روی باور لیاقت و ارزشمندی خودم کار میکنم و مقام و درجه خودم رو تو همین ایران هستم بالا میبرم
که مهاجرت کردن من به امریکا مثل اب خوردن میشه ایمان دارم همین اتفاق رخ میده
چون برای خدا کاری نداره
انگار که تو بخواهی از تهران بری شمال
این ما هستیم تو ذهنمون داریم خدا محدود میکنیم و امریکا رو برامون خودم یه غول ساختیم
نه داداش امریکا و یا هر نقطه از جهان ماله ماست
ماله کسی که بخواد
گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
تو سخت نگیر آسون میشی برای آسونیها
تو بیخیال باش
تو در هر لحظه زندگی کن
از نعمتهایی که داری فعلا لذت ببر
بموقعش در زمان مناسب و مکان مناسب خیلی راحت و اسون هدایت میشی به خواستهات
عاشقتم رضا عزیز
خیلی لذت بردم از کامنت زیبات
خیلی باورهام قویتر شد
که به هر خواستهای میشه رسید کافیه باور کنی و ایمان داشته باشی و تسلیم هدایت خداوند باشی و بذاری از هر مسیری که خودش میدونه تو را به خواستهات برسونه
انشالله هر کجا که هستی در پناه خدای مهربان شاد ، سالم ، خوشبخت و ثروتمند باشی
فعلا
یا حق