چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
سلام
به استاد عزیزم و همه ی دوستای هم فرکانسیم
من خیلی به حرفای استاد فکر کردم و به یه نتیجه ای رسیدم،اونم اینه که من اصلا هدف خاصی نداشتم درزندگی.حتی باوجود اینکه استاد میگه با روبه رو شدن با تضادها خواسته ها به وجود میان،ازاونجا که همیشه زندگی نرمالی داشتم به تضاد خاصی هم برنخوردم
ولی به یه راهکاری رسیدم اونم تو جلسات اول روانشناسی ثروت یکه که استاد همون اوایل دوره درمورد اهرم رنج و لذت توضیح میده
به این نتیجه رسیدم من باید با استفاده از اهرم خودمو وادار کنم به سوی ثروت حرکت کنم،البته ناگفته نمونه هممون یه میلی داریم منم یه میلی دارم ولی اوت عطش و اشتیاق سوزانی که ادمو هل میده به سوی اهدافش نیست.
سلام به استاد و دوستای عزیزم
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
میخوام یه تجربه راجب این مورد بگم از خودم
من پارسال گواهینامه گرفتم و گواهینامه گرفتن و رانندگی کردن همیشه چیز راحتی توی ذهنم بود. یا حداقل مقاومت و ترس وحشتناکی که خیلیا دارن رو نداشتم. تقریبا همیشه براش شور و شوق داشتم و حتی وقتی گواهینامه نداشتم گه گداری پشت فرمون مینشستم.
خداروشکر آموزشم رو با همسایمون که از قبل هم میشناختمش شروع کردم. بسیار انسان محترم و کار درستیه و رانندگی خودش هم عالیه.
شهریور 18 سالگیم تموم میشد و هدف من هم این بود که بلافاصله برم و شروع کنم. اولش که رفتم برای ثبت نام کلاس عملی گفتن که تا آذر کلاس نداریم!
یعنی همینجوری سه ماه بره.
منم گفتم نه اصلا من میخوام زودتر از اینا گواهینامه بگیرم.
پروسش هم کلا اینجوریه که
حدودا 8 جلسه آیین نامه هست که آنلاینه
بعد 12 جلسه عملیه
بعد آزمون آیین نامه
اگه قبول شدی آزمون شهر
دو هفته بعدش هم گواهینامه میاد.
یعنی از زمانی که شروع میکنی چیزی حدود 1 ماه حداقل زمان میبره.
با این حساب آخر پروسه ی من میرفت برای بهمن و اسفند.
خلاصه توی این فکرها بودم و داشتم حساب کتاب میکردم، که یهو صاحب آموزشگاه گفت ببین این مربی ای که تو میخوای، یه هنرجو داره که شرایطش خاصه و فقط سه روز در هفته کلاس برداشته، اگه میخوای باید تایمایی که اون نیست تو کلاست رو بری، در این صورت میتونی از هفته آینده شروع کنی!
منم گفتم خدایا شکرت! اوکی همین کارو میکنم و بعد از آیین نامه و اواسط مهر کلاسام رو شروع کردم.
مزایای این نعمت برای من چی بود؟
اولا داشتم در سریعترین زمان ممکن یه مهارت بسیار کاربردی یاد میگرفتم که استقلالم رو بیشتر میکرد. جدا از اینکه اکثر مواقع خودم تنهایی میرفتم و میومدم و باز این موضوع به حس استقلال بیشترم کمک شایانی کرد.
کلییییی بهم خوش میگذشت. چون همسایمون رو خیلی دوست داشتم. و کل تایم کلاس رو با هم میگفتیم و میخندیدیم. تازه روزهایی که کلاسم صبح بود، با خودشون میرفتم و با هنرجوی بعدی برمیگشتم. اصلا یه شرایط اکازیون بود!!
یه جاهایی بهم آوانس میداد. مثلا جز معدود آدمایی بودم که توی تایم آموزش رانندگی با دنده 4 رو تجربه کردم:)) (حداکثر مجاز دنده 2 هست)
و هر بار هم که میرفتم خود آموزشگاه برای مهر پرونده و کارای دیگه، همه خیلی با احترام باهام رفتار میکردن. درحدی که میپرسیدن صبحانه/ ناهار خوردی اگه نه بیا با هم یه چیزی بخوریم و واقعا یه بار صبحانه رو با هم خوردیم.
و آزمون آیین نامه ام هم به همین راحتی بود و بار اول قبول شدم. از بین شاید 20 نفر که اون روز ازمون دادن کلا 4 نفر قبول شدن که منم جزشون بودم. چقدر هم که اون مصحح خانم ماهی بود. و کلی از منظم پر کردن گزینه هام تعریف کرد.
ازمون عملی اما یکم مغرور شده بودم و بار اول رد شدم.
اما بار دوم صبحش هم با ماشین آزمون 2 بار پارک دوبل زدم و یه جلسه هم تمرین کردم همون صبح و با یه افسر خیلی خیلی شوخ و مهربون، آزمون دادم و قبول شدم.
و خلاصه 21 آذر گواهینامه ام صادر شد:)
در صورتی که اول قرار بود حداقل این تاریخ یک ماه یا بیشتر به تعویق بیفته.
آخرشم به کل آموزشگاه به پاس زحماتی که کشیدن و همراهی هایی که کردن شیرینی دادم.
در مقابل چندین تا از دوستان بودن که با اینکه خیلی زودتر از من شروع کرده بودن به کلاس رفتن، اما یکی دو ماه بعد از من گواهینامه گرفتن!
چرا؟
چون اونا فکر میکردن مسئولین آموزشگاه ها میخوان پول بیشتر بابت آزمون گرفتن و … بگیرن برای همین همه رو رد میکنن.
اما خداروصدهزار مرتبه شکر من با لذت و آرامش و به راحتی گواهینامه ام رو گرفتم و الان هر روز دارم حرفه ای تر میشم.
شاد باشین و سلامت.
بنام خداوندی ک هر لحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
چقدراز طبیعت زیبای پرادایس لذت بردم وچقدراین پیاده روی به همراه درس های گرانبها دلچسب ولذت بخش بود
چه بارون زیبایی وچقدرهمه چیز درزمان درستش انجام میشه وقتی برنامه ریززندگیت خداباشه مثله این بارون زیبا ک دقیقا بعدازلذت بردنتون بهتون هدیه داده شد همه چیزسرجای درستش وزمان درستش
بریم واسه پاسخ ب سوالها ک قبل ازتایپ کردن ازخودم پرسیدم ووقتی ترمزوپیداکردم کلی ذوق کردم
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
خب خواسته وهدف من داشتن یه کارثابت بادرآمد ثابت منظورم ازدرامد ثابت این نیست ک تاسالها همون مبلغ منظورم ازثباتش دریافته مبلغه ینی یه ورودی ازیه کارثابت ک عاشقش باشم
خب من این باوروساختم ک بدون حتی انجام کار فیزیکی یاحالاداشتن شغلم میتونم درآمدداشته باشم ک خداروشکر ورودی دارم خب درکنارش چندین کارانجام میدم البته این سه کارپایه ثابتن ولی خب هی میچرخم داخلشون بااینکه برام درامدم دارن باوراشونم ساختم وازهرکدوم بخوام ب راحتی کسب درامد میکنم اما خب چون دارم میچرخم توشون براهمین رومبلغ خاصی میمونه اون ورودی ینی ب مرحله رشد نمیرسونمشون ک بخوام بگم مثلا شغله من اینه واین قدرورودی
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
دقیقا تو این سه کاری ک من انجام میدم وانتخاب کردم کلی آدم هست ک باشرایط من ب راحتی کسب درامد میکنن وروب رشدن والگوزیاد دارم چ توفامیل چ دوستان چ دیگرانی ک دیدم
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
خوب ک فک کردم دیدم ازیه طرف میخوام ک مستقل شم وخودم درامدداشته باشم ووظیفه الهیم روانجام بدم اونم با عشق وذوق ک ینی پام بدجورروگازه وحسابی هم روی باورام کارکردم ولی یه مدت پول درمیارم یک ماه باز میرم روکاردیگ بازروکاردیگ همینجورمیچرخم بینشون ولی یه بارم تمرکزم رویکیشون بود خیلی خوب بود روب رشد بود ولی باز ولش کردم رفتم رواون یکی کار
حالاگفتم دلیلش چیه حالافهمیدم چیه اون فیلمایی ک میدیدیم ک مثلا خانمه شوهرش پول داره پاش روپاش براخودش میریزه میپاشه بدون کارکردن ینی ازیه طرف انگارقبولم نداشتم من بخوام کارکنم مثلا منم مثه اونا باشم خب بشینم توخونه شوهرم کارکنه پولدارشه من خرج کنم ینی هم میخواستم خودم کارکنم ومستقل شم هم نمیخواستم دقیقا پام روگازوترمز همزمان
حالااومدم گفتم ببین اوناهمش فیلم بودن الان توواقعیت کلی الگو دارم هرآدمی ک میبینم ثروت داره خانمش هم خودش درامد داره ب هیچ عنوان پاش روپاش نیست مستقله واونا کلا بازی ثروت روبلدن وچقدر خوبه ک مستقل باشم واین اصن وظیفه الهیمه ک ثروت خلق کنم ب عنوان موجودی ک تنهااومده وتنهام ازدنیا میره ونباید بخوام ی عاملی بیرون ازمن بخواد منوب رفاه وراحتی برسونه درصورتی ک من لذت خریدروبادرامدخودم تجربه کردم وچقدرباعث میشه انگیزه وشوروشوق داشته باشم راکدنباشم شایدم یکی ازچیزایی ک باعث میشه هی انگیزم افت کنه همین باورباشه اون یکی بم کلی انگیزه میده ک بخوام مستقل شم وب گسترش جهان کمک کنم اما این یکی شوروشوقموکم میکنه واقعا خیلی جالبه وچقدلذت بردم ترمزموپیداکردم وازالان روش کارمیکنم نتیجشم ک هرچی بشه اول شماباخبرمیشین دیگ عشقام
عاشقتونم درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
سلام واحترام فراوان
الیاسم
جواب سوال اول
زیااااااااااااااد هرچه دلتون بخواد استاد بعضیها نتیجه داد بعضیعا نتیجه نداشت
کلا قدیم من زندگیم من بدو هدف بدو بود
من 15 سال هست که دوتار مینوازم ساز اصیل ودلنواز ولی وقتی اومدم بررسی کردم دیدم یک مقام درست نمیتونم اجرا کنم
به لطف خدا با کمک 12 قدم بعد یک سال کارکردن ازوقتی استارت دوباره قدم روزدم
شروع کردم 2ماه هست خدارو شاهد میگیرم به اندازه 5سال پیشرفت داشتم
ج2
یکسری افرادی بودند که اینها مثل خودم وازخودم بدتر بودند
ولی یک سری بودند که میدیدم خیلی راحت به اهداف میرسند منظورم اینکه اهدافی که برای من هدف هست ولی برای بعضیها هدف نیست.
مثال
دایی من در رابطه با مریضی بیخیال هست من همیشه مراقبت میکردم ازهمه لحاظ یعنی ازتوکل بگیر تا توسل و….
ولی همیشه مریض بودم . دایی ما موقع کرونا بدون ماسک رفته بود بیمارستان که پرسنل باهاش دعوا کردن که این چه جورشه مگه نمیبینی همسرت درگیرشده واینقدر حالش بد هست میدونید گفت اصلا یک درصد بهش فکرم نکردم نه اینکه بگم من روی ذهنم کارکردم اصلا به بیمارشدن فکرنکردم فقط به فکر مراقبت ازهمسرم بودم
بعدش گفتم بیا ما رو ببین بعدشم من مریض شدم و دایی مریض نشد
جواب 3
برای بعضی کارها همش یه ندایی میاد که چی دنیا ارزش اینهمه تلاشو نداره ولی بهش میگم بحث تلاش نیست بحث پاداشی هست که بهمون داده میشه دراین دنیا تلاش ما میشه مثلا یه خونه لوکس ودراخرت میشه یه قصر
یه قصری با سنگهای شفاف ودرخشان وزیبا که هرقسمتش یک رنگ داره ویک باغ زیبا که همش صدای خدا هست صبح تا شب ولذت ولذت
وخیلی باورها که هست
یه چیزی استاد بگم همش یه حسی بهم میگه که تواون دوره استاد میگه چه کنیم برو اون دوره رو بگیر درصورتی که همین فایلی که رایگان گذاشتید
واقعا خودش قسمتی ازقدم 13 هست خیلی عالی بود لذت بردم برم باورهامو دوباره وصدباره بنویسم بلاخره ارام ارام نتیجه ها هم میاد همینطور که تا الان اومد
خدا حفظتون کنه ممنون سپاس
به نام خدای مهربونم که مرا به این مسیر زیبا هدایت کردم.اگه الان دارم اینجا کامنت مینویسم وچند وقتی هست که در این سایت واین مسیر هستم به خاطر دوتا تضاد تو زندگیم بود که دنبال راهی برای رسیدن بهشون بودم که به لطف الهی و آموزه های استاد گرانقدر الان هر دوتا خواسته ام رادارم ولی طول کشید تا بهشون رسیدم اولی بعد 12سال ونیم در دوسال گذشته ودومی بعداز 14سال که قبل عید بهش رسیدم.
من از زمانی که ازدواج کردم به خاطر شرایط همسرم که مامانشون تنها بودن وهم شرایط مالی اجازه نمیداد رفتم خونه مادر شوهرم زندگی مشترک رو شروع کردیم به امید اینکه سه چهارسال بعد مستقل بشیم رفتن همانا وموندگارشدن طولانی همانا ومشکلات وخودخوری هم همانا.با وجودی که خودم کارمند شدم به خاطر باورهای داغون واحساسات خرابم حقوقم صرف تسویه وامهای همسرم میشد وامهایی که همش ضرربود.البته منم یک باوری محدودکننده ای که داشتم این بود که خودم شاغلم بچه هامو چه کارکنم باید شخص مطمئنی مثل مادر شوهرم پیششون باشد.هرچند از قضیه نگهداری بچه هام راضی بودم ولی ارزوم مستقل شدن بود.تا اینکه وارد این مباحث شدم وذهنم وروحم اروم شد واینقدر درگیر نوشتن وگوش دادن به ویسها شدم که شرایطم یادم رفته بود وخیلی راحت با پول خیلی کم که فقط بعداز این که دادن وامهای همسرم تموم شد وحقوق خودم رو چند ماه جمع کردم خداوند دستی از دستانشو فرستاد ودر همون حینی که من دنبال خریدن زمین یا ماشین بودم چون پولم خیلی کم بود شخصی اومد که گفت حاضرم شریکی با هم چیزی بخریم وپولمون اندازه خرید یک خونه شد وبه راحتی تمام خونه خریدم ومن اثاث کشی کردم ومستقل شدم.یعنی طرف که شریکم بود تو بنگاه میگفت نمیدونم چرا تو شهرستان دارم خونه میخرم منو جادو کردن در صورتی که خودش اصلا اینجا نیست بله خدای مهربون میخواست از این طریق وقتی که دید من احساسم خوبه ارامش دارم ورهاشدم خواسته منو بعد این همه سال تیک بزنه.االبته اون باوری که داشتم باید بچه هام پیش مادرشوهرم باشن دیگه چون دختر اولم بزرگ شده بود احساس میکردم میتونه از پس آبجی هاش بربیاد ونیاز به کسی نیست داشت از بین میرفت.خواسته دومی این بود که شوهرم تک پسر بود وپدرشو در سن کم از دست داده بود همیشه احساس تنهایی میکرده ویه جورایی میدیده هم سن وسالاش چند تا داداش بودن یه عقده ای براش به وجود اومده که میخواسته اینو از طریق اینکه خودش روزی صاحب چندتا پسر باشه جبران کنه وبه شدت اصرار داشت که حتما پسر داشته باشه منم از طرفی خودم در خانواده ای بودم که داداش زیاد دارم وکمبود خواهر داشتم واز طرفی چون داداشم زیاد اذیت میکرد کلا پسر دوست نداشتم وباورای مخرب در مورد جنس پسر داشتم.که پسر بچه جز اذیت چیزی برای پدر ومادر نداره .من باردارشدم اولین بچه ام دختر زیبا شد دومی رفتم دنبال رژیم واین حرفها دومی هم دخترشد برای سومین بار هم خیلی به خودم زجر دادم یک رژیم سرسختانه که از نخوردن کلسیم برای چند ماه همه استخوانهام درد میکرد بازم دختر دوست داشتنی دیگه ای شد ومن صاحب سه تا دختر شدم وهمچنان این مسئله پسر حل نشد.(در صورتی که بیشتر همکارانم همین چیزایی که من رعایت میکردم خیلی کمتر از من رعایت میکردن وخودشونو اذیت نکردن والان پسراشون ابتدایی هستن.)
تا اینکه عید 1401فقط به این قصد که به این خواسته ام برسم وارد دوره 12قدم شدم خواستم دوره ای طولانی باشه که خوب آموزشهاش درگیرم کنه که استاد گفتن یه هدف انتخاب کنید منم اسم سال 1401اسم پسرم گذاشتم.قدم به قدم با اموزشها پیش رفتم باورهامو درست کردم برای ذهنم منطق اوردم که ببین تمام این ساخت وسازها تمام این پیشرفتهای بشری توسط کسانی بوده که یه زمان پسر بچه بودن.پسرای خوب ومودب تو فامیل آشناها یاد میکردم کلی عکس پسر بچه پیدا کردم کلیپ میساختم روی کلیپها باورهای مثبت رو تایپ میکردم وهر روز میدیدم تا اینکه قدم 11تستم مثبت شد وقبل عید که دیگه قدم 12رو هم تموم کرده بودم رفتم سونو دکتر گفت که پسره خدایا شکرت .خیلی راحت باحس وحال خوب با وجودی سرشار از ارامش به این خواسته ام رسیدم و منتظر تولدش هستم.در صورتی که دکتر بهم گفته بود شرایط رحمت اصلا مناسب بارداری نیست ولی با توکل به الله مهربون در کوتاهترین زمان ممکن این اتفاق افتاد.
خواسته ها اجابت میشوند به شرطی که ما در مسیر الهی باشیم و با حس وحال خوب به خودش وصل باشیم.این دوتا خواسته ام بود که پامو از روترمز برداشتم اجابت شد.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و مریم بانو
و همچنین همه دوستان عزیز همفکرانسی
چقدر لذت میبرم از دیدن این منظره رویایی
و منم برای درک این همه زیبایی به طاق بستان میرم که تقریبا شبیه ملک شخصی شماست و آرزو دارم یه روز منم همچین ملک زیبای رو تو ایران اشته باشم.
استاد جان من همیشه عبارت تاکیدی من انسان ارزشمندی هستم رو با خودم تکرار میکردم و تکراری باعث شده بود که من از اون ور بوم بیفتم پایین؛ تا جای که احساس میکردم من از اکثر آدمهای دور برم سرترم و دچار خودشیفتگی کاذب شده بودم؛خلاصه تا دیروز که داشتم باز تکرار میکردم یهو به خودم گفتم خوب حالا که من آدم ارزشمندی هستم ؛پس نشانه های یه انسان ارزشمند چیه؟
یه آدم ارزشمند پشت سرم دیگران غیبت نمی کنه
یه آدم ارزشمند برای خودش و کارش ارزش قائل هست
یه آدم ارزشمند برای از اعتماد دیگران سئواستفاده نمی کنه
یه آدم ارزشمند برای سلامتیش ارزش قائله و هر چیزی رو نمیخوره
یه آدم ارزشمند با هر کسی دوست نمیشه
یه آدم ارزشمند هر حرف لقی از دهنش بیرون نمیاد
یه آدم ارزشمند لباس هاشو همیشه رو چوپ لباسی میندازه
یه آدم ارزشمند با همسرش خوب رفتار میکنه تا الگوی مناسبی برای فرزند اش باشه
یه آدم ارزشمند چشم به دارایی مردم نداره و از پیش رفت افراد خوشحال میشه
یه آدم ارزشمند اگه یه اتفاق نامناسبی براش بیفته میگه ؛الخیر فی ما وقع
وووووووووو
خلاصه بعداز گفتگوی که با خودم داشتم فهمیدم که من تعداد محدودی از این رفتارها رو دارم ؛که برای ارزشمند شدن خوب بود ولی کافی نیست خلاصه به خودم تعهد دادم که این ارزشمندی من باید فاکتورهای زیادی رو پوشش بده و من برای ارزشمند بودن باید این اصول رو رعایت کنم .
تعهد من برای تغییر اساسی تو تمام مراحل زندگی با فایل رضا عطا روشن شروع شد و به لطف خدا تا حدود زیادی حواسم هست که از مسیر خارج نشم و کمتر در باره قانون با افراد صحبت کنم هر چند هنوز تو این راه از بیست نمره 10 رو به خودم میدم برای همتون آرزوی بهترینها رو میکنم
به نام خدای هدایتگر
سلام استاد
استاد تو چقدر بزرگی
تو چقدر مهربونی
تو چقدر به خدا نزدیکی
تو چه دست پر قدرت خدایی در زندگی هر کسی که حرف هات رو باور کند و تعهد به تغییر زندگی اش داشته باشد
وقتی احساساتی میشم اشک امانم نمیده
چند روزه حال و احوال عالی دارم
چند روزه خیلی بهتر با خودم حال میکنم
بچه هایی که دوره عزت نفس رو کار کردن
عالی کار کردن و تمرین انجام دادن تایید میکنند که این دوره تا آخر عمر غذای روح تشنه ماست
استاد از یک طرف ی حس بد میاد که باگ هام از گذشته به خاطر کمبود عزت نفس رو میفهمم
منظور همون عمره گذشته
یعنی همون تحقیر کردن خود
نادیده گرفتن خود
به معنای کامل ظلم به خود
ولی از اون دوره یاد گرفتم توی گذشته نمونم و بهش فکر نکنم فقط به جاهای خوبش که بهم حس خوب میده توجه کنم
و از ی طرف حس خوب نسبت به دریافت این آگاهی ها
استاد شما این طرف داستان نیستی ببینی چه میکنی با ما
چه حالی میشیم ما
چقدر احساس سپاس گذاری میکنیم از خدا به خاطر دست مهربانش در زندگی ما
استاد نمیخوام ازتون بت بسازم میخوام از خدای شما تشکر کنم
از خدای خودم تشکر کنم به خاطر وجود شما
شکرت شکرت
استاد تا نصفه قسمت 2 رو گوش داده بودم که رسید به قسمت لیاقت
در بحث روابط عاطفی
سریع چیزی خاطرم اومد گفتم اینجا بنویسم بهتره
استاد من باید ی دختر بینظیری وارد رابطه شدم
دختر از همه لحاظ عالی
کسی که کلی خواستگار داشت
کسی که از یک خانواده عالی و ثروتمند بود
دقیقا دقیقا همین جمله شما اتفاق افتاد
بحث عدم لیاقت
گفتم بابا این دختر و خانواده اش کجا من ی پسر روستایی و خانواده ضعیف کجا
استاد شاید باورتون نشه رابطه ما 5 سال طول کشید که من هر کاری کردم تا این رابطه از بین بره
چون واقعا تعجب کرده بودم
چون اصلا ذهنم قبول نمیکرد که این دختر چطور و با چه عقلی عاشق من شده
باور کنید چقدر این احساس عدم لیاقت ریشه عمیق در همه ابعاد زندگی داره
تا حدی که این دختر گفت بیا با خانواده ما مهاجرت کنیم به خارج از کشور
بعد احساس عدم لیاقت چه ها که نکرد
میدونمکه منم شرک داشتم و باور های اشتباه دیگه
ولی بزرگترین ترمز من احساس عدم لیاقت بود
استاد بی نهایت ازت ممنونم
دررود.
برای کسب و کار مدتی هست که تمایل به زدن یک گالری برای آموزش نقاشی دارم. یک بار تا مرزش رسیدم ولی نشد. ترمز هایی که دارم
1. از پسش بر نمیام.
2. چطوری شاگرد پیدا کنم.
3. اگه نشد چی.
با توجه به قانون و راهنمایی شما باید با تغییر نجواهای درونی و کنترل ورودیها این ترمزها رو تغییر بدم .
سپاس ازتون حسین عباس منش
سلام دوست عزیزم به امیدخدا بابرداشتن ترمزهاتون بوسیله آموزشهای بینظیر استاد بزرگ وعزیزمون استاد عباسمنش به خواسته هاتون میرسین ،من همیشه خداروشکرمیکنم که باهمچین استادی آشناشدم ،استاد به معنای واقعی کلمه ،یه نعمت بزرگی هست که به سایت استاد واستاد وواقعا استاد عباسمنش هدایت شدیم وباید قدراستاد روبدونیم همه جوره.ممنون که ترمزهاتو نوشتی دوست عزیزم .
من برای مسافرت خدا را صد هزار مرتبه شکر باگ خاصی ندارم یعنی درخواست می کنم و از خدا می خواهم و بعد هدایت میشوم به مکان ها و جاهای عالی و دیدنی که اولش باور نمی کنم
بعد یادم میاد که من از خدا درخواستش را کردم و الان هم بهم داده.
خدا را صد هزار مرتبه شکر
برای سلامتی هم همین که نون و برنج و کم کردم و عبارت تاکیدی را میگم خداوند بهم لطف می کنه و سلامتی را شامل حالم می کنه
خدا را صد هزار مرتبه شکر
یکی از ترمزها این است که من هنوز باور ندارم که همچین خواسته ای هست
کسی یا افرادی را پیدا نکردم که این خواسته را دارند با لذت بدست آورده اند
……
می خواهم به زودی زود با اشک شوق جوری که صفحه را نبینم اینجا در همین مکان بنویسم که خلق کردم خونه ی دلخواهم و الان دارم و الان در خونه ی دلخواهم دارم زندگی می کنم
وقتی به خواسته محقق نمیشه با وجود تلاش فراوان این یعنی اینکه خداوند قادر متعال می خواهد بهترین و بهترینها را نصیبم کنه
من هم مثل خیلی از افراد در خونه ی دلخواهم زندگی می کنم خیلی راحت بدون زجر بدون عرق ریختن
چه فایده من که پولش را ندارم ؟ چندین و چند بار تا حالا پول خونه جور شده خریدیم ولی از دستش دادیم
مگه خزانه ی خدا کمه
خدا خودش میگه همه ی ملک ها از آن منه
پس تو چی میگی ؟؟؟ ذهن چموش !!!!……….
چندین و چند بار شده پول های فراوان به حساب مون اومده ولی برای کارهای دیگه خرجش کردیم
پس باید این خواسته را خلقش کنم
باید این خواسته را برای من خلقش کنی
و بعد تعداد ملک ها و خونه های بیشتر و بیشتر
من در همین سن جوانی می خواهم
ما چند تا خواهر و برادر هستیم که هیچ کدوم خونه از خودمون نداریم پس این به ترمز در ناخودآگاه است که اونها هم که ندارند حالا تو چه تلاش می کنی
پدر من در سن بالا صاحب خونه شد پس این هم یه ترمز در ناخودآگاه که پدر تو با اینکه وضعش خوب بود و الان هم وضعش خوبه کار داره شغل داره حرفه داره در سن بالا صاحب خونه شد پس تو هم تلاشی نکن
یا باور کردم که در سن بالا به من داده میشه
یا باور کردم که با زجر و تقلا و بدبختی هزار تومان هزار تومان باید جمع کنم تا بشود یه خونه
چون پدرم هم همین جوری خونه دار شد
این اشغال ها همه در ذهن من بود
همه به صورت ناخودآگاه و مخفی
مخفیانه در ذهن خاموش شده بود
خدا را صد هزار مرتبه شکر برای روشن شدن این همه تر مز
خدا را صد هزار مرتبه شکر برای روشن شدن این همه باور
ملک نیست
خونه نیست.
همه را بردن
همه را تصاحب کرده اند
برای ما دیگه نیست
دیگه نمیشه …. این جمله دیگه نمیشه را من از بچگی تا حالا شنیده ام
بابا تو این وضع و اوضاع کی دیگه خونه داره ؟ کی دیگه خونه دار میشه ؟
حالا بهشون میگی ؟؟؟ چرا بابا این همه دارند ساخت و ساز می کنند
آره ساخت و ساز می کنند
ولی چه کسانی
ثروتمندان!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
و این جور موقع ها اونقدر مثال می زنند و خودمون هم داریم
حالا ثروتمندان چه کسانی هستند ،؟ یه کسایی مثل خودمون
یا مرد هستند یا زن
یعنی هیچ فرقی از نظر جنسیت نداریم
فقط باورها شون درسته
فقط باورها شون سر جای درستش قرار گرفته
همین
همین
همین
تنها راه باورسازی منطقی کردن ذهن است
فقط این جوری خاموش میشه
هیچ راهی دیگه ندارد
یا یه باگ دیگه اینکه اگر من خونه دار شوم چشم می زنند من را
اول اینکه من خدا را شکر مدارم از اپن دسته از آدمها دور است و داره دورتر میشه
دوم اینکه باورهای بهتری نسبت به قبل دارم
یه باگ دیگه اینکه من هر موقع خونه تر شدم همین که خلق کردم و داشته باشم مریضی و بیماری سراغم میاد
چون مادرم هم همین طوری شد همین که رفتیم در خونه ی خودمون بعد از سالها انتظار و دعا کردن . که من درست در 20بیست سالگی بودم
مادرم همه ی بیماریها سراغش اومد
که این هم از ترمزها است که
اگر صاحب خونه شوم همین که بروم در خونه ی خودم همه ی بیماریها را دچار می شوم
و در ناخودآگاه خودم میگم چه فایده
بیماری را نمی خواهم
اگر بروم توی خونه ی خودم بیمار میشم
پس نمی خواهم
اصلا ولش کن
اصلا به این نمی ارزد
پس ساخت باور قدرتمند: من به زودی در خونه ی دلخواهم زندگی می کنم به سلامتی با عشق و با لذت
اصلا وقتی باورهای سلامتی را دارم بیماری کیلویی چند است ؟؟؟؟؟!!!!!!
الهی شکر
الهی شکر
الهی شکر
دلیل این همه ترمز و اشغال ذهنی در اینجا مکتوب کردن این بود و این هست که ::
این خواسته خیلی وقته من دارم و اصلا اثری از اثراتش نیست
یعنی داشتم بی خیالش می شدم که خداوند من را هدایت می کنه
داشتم بی خیالش می شدم که دوباره هدایت میشوم به فایل های استاد
داشتم بی خیالش میشدم که هدایت شدم به دوره کشف قوانین زندگی و آپدیت قوانین
خدا را صد هزار مرتبه شکر
خدا را صد هزار مرتبه شکر
خدا را صد هزار مرتبه شکر
هیچ خونه ای موندگار نیست ….. این خیلی باگ است در ذهن من
که همین که خونه را دریافت کردی از دستش می دهی پس چه فایده اصلا نمی خواهی
یعنی این بر می گرده به از دست دادن خونه های قبلی که داشتیم و همه را از دست دادیم
که من با توکل بر خدا صاحب میشدم ولی ما نمی رفتیم توی خونه زندگی کنیم و خونه را می فروختیم
هر کدوم هم بر حسب به اتفاقی
یعنی هیچ کدوم هم یه جور نبود
یکی را به نام زدیم نصف پول مون را هم دادیم بعد یه انسان خوبی گفت بقیه پول تون را من می دهم بعد زیرش زد و خونه تموم شد حالا بماند که اون پولی هم که پیش اون صاحب ملک داشتیم نمی داد
یه ملک داشتیم خوب هم رشد می کرد همسرم گفت بیا بفروشیم بریزیم توی بورس ریختیم که بورس هم ترکید
یه خونه داشتیم جای خوب همسایه های خوب بهترین نقطه ی شهر که شریک بودیم که اون هم فروختیم
اینها را میگم تا با کدهای ذهنی ام در بیایند وگرنه همون آش است و همون کاسه
نه رشدی هست و نه سودی
ادامه دارد
من بزودی بدستش می آورم
به راحتی
به آسونی
من به راه های بهتر
من به عبارات تاکیدی بهتر و راحتر هدایت میشوم
خدایا باز هم کمک
خدایا باز هم کمک
خدایا باز هم کمک…...
……..
……….
خدایا ترمزها را رفع کن برای همیشه
خدایا خودت باورها را قویتر کن
خدایا مسیرها را هموارتر کن
برای تو کاری ندارد
سلام به دوست عزیزم
من از خوندن کامنتات یه چیز و متوجه شدم
چون اعضای خانواده من با وجود وضع مالی و درآمد پایین همه همون سال های اول ازدواج خونه خریدن و منم تو ذهنم طبیعیه که آدم ازدواج کنه باید بعد 1-2 سال نهایتا تو خونه خودش باشه
به نظرم شما صاحب خونه بودن براتون طبیعی نیست و به عنوان یک چیز اضافه تو زندگیتون بهش نگاه میکنین
یعنی حق خودتون نمی دونین که باید خب صاحب خونه باشین دیگه ….. مستاجر بودن یا خونه نداشتن براتون قابل پذیرش هست واسه همین وقتی بورس پیش اومد خونتون رو فروختین ….. چون خونه براتون یک امر واجب نبوده …..
باید حق خودتون بدونین و طبیعی بدونین که صاحب خونه باشین و نداشتن خونه رو اصلا نپذیرین ….
به نام خدا
سلام صدف جان نازنین
امیدوارم که حال دلت عالی باشه عزیز دلم
.
باید حق خودتون بدونین و طبیعی بدونین که صاحب خونه باشین و نداشتن خونه رو اصلا نپذیرین …….
من این عبارت را متوجه نشدم عزیزم ؟!!!…
ببخشید …..
منظورتون اهرم رنج و لذت است
که باید قید کنم و تکرارش کنم ؟؟
.
عبارات تاکیدی هم همیشه ؟؟؟؟
.
دست خداوند
دوست عزیزم
بیشتر برام توضیح بده
شاید من کور هستم و خداوند به دل شما دست خودش انداخته
که منو آگاه تر کنه
ممنون میشوم برام روشن تر توضیح بدید
منتظرم
……
سلام عزیز دلم
شما کور نیستی ولی ما آدم ها میتونین به هم کمک کنیم چون ما دیدگاه های متنوعی داریم که هر کدوممون تو یه زمینه ای خوب هستیم که اونم از موهبت های خداست بازم ….. به ما داده که به هم کمک کنیم
وقتی داشتم کامنتت رو می خوندم متوجه شدم یه سری چیزها تو ذهن من با شما متفاوته و وقتی خواهر برادر هامو دیدم متوجه شدم با وجود درآمد کم همشون تو همون سال های اولیه ازدواجشون صاحب خونه شدن … و دوتا خونه حتی یکیشون داره ….
و بعد که دقت کردم دیدم چون از بچگی پدرم مال و اموال و ملک زیاد داشت و درآمد کم
ما هم اینطوری پذیرفتیم که صاحب خونه بودن حق طبیعی ماست و البته راحته ، باید باشه
ولی حالا درآمد خیلی کم اشکال نداره میشه کنار اومد ( که البته اشتباهه تو این زمینه برای ما )
یعنی چون صاحب خونه بودن از نظر ما حق طبیعی ماست و باید هست بهش رسیدیم
ولی اطرافیان برعکس ما
من خیلی از افراد رو دیدم چندین برابر ما درآمد دارن ولی خیلی خیلی تعجب میگن که خونه ندارن !
همون لحظه ذهن من میگه خونه باید باشه باید داشته باشیم و خوب گفتی راجع به اهرم رنج و لذت …..
آره ، تهش بر میگرده به همین اهرم که برای ما تو این زمینه جای درستی هست
مثلا من وقتی به صاحب خونه نبودن در بعد ازدواج فکر میکنم به شدت استرس میگیرم و سریع می خوام یه کاری کنم خونه دار بشم …. باهاش نمی تونم کنار بیام رنجش خیلی خیلی خیلی برام بالاست
لذتش برام خیلی زیاده
نبودش قایل پذیرش نیست
در نتیجه نا خودآگاه می خوام اقدام کنم سریع برای درست کردنش … یعنی ذهنم مجابم میکنه ….
امیدوارم تونسته باشم بهت کمک کنم
فقط می تونم بهت بگم
حق طبیعیت هست که خونه دار باشی
سوا از هر گونه مسائل مالی هیچ موقع روی خونه ای که آدم توش میشینه قمار نکن …… اول امنیت و آرامش
و طبق آموزه های استاد هم ثروت بر اساس مدار ما میاد تو زندگیمون اگه مدارکتون رو ثروت نباشه هر اقدام فیزیکی هیچ نتیجه ای جز برگشت به مدارمون برامون نداره …..
سلام و هزاران سلام به استاد بی نهایت مهربان و عزیزم
سلام به مریم جان دوست داشتنی
سلام به دوستان گلم
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
راستش از خواسته هام قبل از آشنایی با شما بگم که خب زیاد است اما بعد از آشنایی با شما خیلی از خواسته هام در زمینه ی روابط و معنویت و سلامتی محقق شده است . اما خواسته های محقق نشده :
– در زمینه ی مالی هنوز هیچ نتیجه ای نگرفتم.
– دوست دارم مسافرت های بیشتری بروم به خیلی از نقاط ایران و خارج از ایران اما این هنوز برام محقق نشده است.
راستش من قبل از آشنایی با استاد مشغول به کار بودم و زمانی که من با استاد آشنا شدم سال 99 بود که بخاطر شرایط بیماری کرونا کار ما تعطیل شد و بعد از آن من به شغلم برنگشتم. اما در آن دوران که من با استاد آشنا شدم در همه ی زمینه ها بسیار نتیجه گرفتم و به هیچ وجه منکر هیچ کدام از آنها نیستم و هزاران هزار بار خدا را شاکرم و همینطور از استاد عزیز و بهترینم سپاسگزارم و بهترین ها را برایش می خواهم.
این را هم بگم در آن سال اول من از نتایج مالی هم شگفت زده شدم اما نه بخاطر شغل خودم بواسطه ی کار همسرم یا موقعیت هایی که فکرش را نمی کردم ثروت وارد زندگی ما شد.
در همان سال اولی که با مباحث استاد آشنا شدم احساس کردم کاری که مورد علاقه ی من است نوشتن است. دوست دارم بنویسم. شروع کردم به نوشتن اما باورم این بود که این کار درامدی ندارد. هنوز هم متاسفانه این باور در من پررنگ است.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
در زمینه کارم راستش الگوی بیرونی در اطرافم ندیدم . شنیدم که خیلی ها از تولید محتوا برای سایت های دیگر درامدهای خوبی دارند. ولی نمود بیرونی آن را ندیدم.
اما در کل از خیلی از افراد سایت از کسانی که استاد نام بردند و بچه هایی که نتایج خودشان را برای استاد فرستادند مثل آقای عطارروشن و بقیه الگو گرفتم که چقدر عالی روی خودشان کار کردند.
اما خانم های بسیاری را در اقوام ودوستان دیدم که ایشان هم خانه دار بودند و هیچ کار خاصی غیر از امور منزل انجام نمی دادند اما باورهای بسیار خوبی دارند چرا که به محض اراده کردن خیلی از چیزها مثل خانه و ماشین و مسافرت و … به راحتی به آن می رسند.
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
تصمیم گرفتم به همان کار قبلی که داشتم برگردم اما نشانه هایی آمد که واضح گفت بنشین و کاری که دوست داری انجام بده و من هم همین کار را کردم.
همسرم من را تشویق می کرد حالا که علاقه خود را شناختی به همین کار بچسب و صبر کن نتایج در زمان مناسب رخ می دهد.
در مسیر مورد علاقم مراحل مختلفی را گذراندم و من تصمیم گرفتم سایتی طراحی کنم و نوشته هایم را در آن سایت بگذارم. در واقع من باور نداشتم و هنوز هم ندارم که از این کار درآمدی داشته باشم. متاسفانه این باور خیلی قوی است.
با این حال همین طی کردن این مراحل بسیار چیزهای متنوعی یاد گرفتم مثل طراحی سایت که برایم خیلی دلچسب بود و راستش چون از نظر مالی من به درآمد همسرم وابسته هستم و احساس نیاز نکردم خیلی محکم به برطرف کردن این باور نچسبیدم.
یعنی با خودم می گفتم حالا الحمد الله من نیازهایمان بخاطر درآمد همسرم تامین است پس من کار خودم را بکنم انشالله خدا خودش درست می کند.
فکر می کنم ترمزهایم اول عدم باور به درآمد زایی از این کار است. یعنی باور دارم خداوند نعمت و ثروت را از هر کانالی چه درامد همسرم چه هر درآمد جانبی دیگر وارد زندگیم خواهد کرد اما از این کار شاید در سالهای دور. نمی دانم چقدر دور اما منتظرم.
می دانم اشتباه است. این انتظار نتیجه فشاردادن همزمان گاز و ترمز است اگر نه استاد می گویند اگر ترمز را بردارم نیازی به سالهای دور و دراز نیست.
دوم فکر می کردم حالا پول هم نیومد نیومد مهم نیست.
در کل من خیلی برای پول ارزش قائل نیستم. نه اینکه بدم بیاد یا فکر کنم چیز بدی هست نه اتفاقا خیلی هم دوست دارم اما اون ارزش واقعی که باید براش قائل نیستم. که احتمالا ریشه ی اصلی باز بر می گردد به باورهای مذهبی که اصل چیز دیگری است و مادیات این جهان گذراست.
من هر روز سپاسگزار نعمت هایی که دارم از سلامتی و روابط و عشق هستم. می گویم چه ثروتی از سلامتی بیشتر یا بهتر از رابطه ی خوب. این نشان می دهد که به اندازه کافی ارزش واعتبار و اشتیاق برای ثروت و بالاخص پول قائل نیستم.
در مورد مسافرت فکر می کنم ترمزهای من این است که خیلی دوست دارم محل اقامتم در سفر یک جای مناسب باشد. یعنی هتل یا سوئیت مناسب و تمیزی داشته باشیم و اگر فکر کنم نمی توانم این اندازه هزینه کنم که در هتل خوبی اقامت کنیم ناخوداگاه قید سفر را می زنم.
باور اینکه هزینه هتل ها و مکان های تفریحی آنقدر زیاد است که در سفر باید از خیلی از آنها چشم پوشی کنم و ناخوداگاه فکر سفر را از ذهنم دور می کنم.
ترمزهایی که دوستان نوشته بودند خیلی ها را در خودم می دیدم مثل عدم لیاقت، کمبود که روی خیلی از آنها کار کردم و هنوز دارم کار می کنم.
استاد سپاسگزام از سخاوت بی انتهای شما که اینگونه با فایل های عالی تلنگری به ما می زنید که مدام خودم را واکاوی کنیم و بفهمیم کجای کاریم.