چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 17

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
    495MB
    33 دقیقه
  • فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
    61MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1154 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 3940 روز

    سلام و روز بخیر خدمت همه عزیزان و گروه صمیمی عباسمنش

    ضمن تشکر از استاد و خانم شایسته جهت تهیه این فایل

    طبق سوالی که خود استاد مطرح کردن میخوام در مورد تجربه خودم با شما صحبت کنم صحبتهام شاید براتون تلخ باشه ولی خواستم بگم شاید باعث کمک شاید کمتر کسی چسدا شه اینقدر ناکامی رو در رسیدن به اهدافش تجربه کرده باشه و خودم هم خجالت میکشم از اینکه چرا حداقل به یک هدف تا الان دست پیدا نکردم اونم بعد بیشتر از 30 سال تلاش

    من از همون ماه های اول که سایت عباسمنش شکل گرفت سال 93 با استاد آشنا شدم ولی در کل از زمانی که خودم رو شناختم در زمینه موفقیت و خوشبختی مطالعه میکردم شاید از سن 25 سالگی و حتی 20 سالگی تا الان که 51 ساله هستم قبل آشنایی با استاد دهها کتاب در زمینه موفقیت شخصی خونده بودم دوره و سی دی از اساتید مختلف داشتم مثل آقای حلت آقای آزمندیان و همایون‌نژاد سادات اعلایی سهیل رضایی علیرضا شیری، عرشیانفر و….

    یادمه از اولین شماره های مجله موفقیت رو میخریدم و‌ تا چند سال مشتری پرو پا قرص اون بودم جوری که اولین ساعت انتشار مجله اون رو می میخریدم و حتی دخترم رو هم مشتری موفقیت نوجوان گرده بودم و دخترم در کارگاههای اون شرکت میکرد و چند جایزه هم گرفت .تازه مجله رو که میخوندم اسم اساتیدی رو که مصاحبه با اونها شده بود رو در گوگل سرچ‌میکردم و کارهای اونها رو دنبال میکردم. به دلیل مسایل زندگیم یه دوره چند ساله در دوره های 12 قدم شرکت کردم تا خودشناسی خوبی پیدا کنم و بتونم همسر سابقم رو ببخشم یادمه در چله زمستون در برف و یخبندون میرفتم سوهانک تا جلساتم رو ادامه بدم

    بارها طلا فروختم از لباسم زدم تا در دوره شرکت کنم

    یادمه برای انجام تمریناتم اگه لازم میشد شبها از خواب و استراحتم‌میزدم از مسافرت میزدم

    کاش میشد براتون بگم چه تلاشها چه رنجها چه هزینه ها چه انتظاراتی رو در طی این حدود 30 سال صرف کزدم ،کاش میشد به همه شما عزیزان بگم که چقدر الان تو دلم حسرت و غم و یاس خونه کرده از تمام تلاشهایی که نتایج دلخواهم رو ندادند

    هر کسی تو این دنیا من رو میشناسه بعد یه مدت کوتاه من رو انسان با اراده و پرتلاشی می بینه و به زبان هم میگوید

    من بارها چله گرفتم بارها دوره و کارگاه ثبت نام کردم

    چه کتابها که نخوندم و چه مقاله هایی که به زبان انگلیسی و فارسی دنبال نکردم

    من روزهایی که با استاد آشنا شدم یادمه با چه ذوقی مطالب رایگان از کتاب گرفته تا فایلهای صوتی و تصویری رو دانلود میکردم و ساعتها استفاده میکردم و یاداشت برداری میکردم .چه فایلهایی با صدای خودم ضبط میکردم و ساعتها گوش میدادم

    یادم نمیاد در این حدود 30 ساااااااااااال ماهی بدون مطالعه ،روزی بدون تلاش سپری شده باشه.

    ولی اون الگوی ثابت و تکراری من بعد تلاشهایی که میکردم این بود:

    در شروع هر دوره یا شروع مطالعه هر کتاب یا هر چیزی که به دیگران جواب داده بود من اولش تغییراتی رو حس میکردم ،یه کم حس و انگیزه و روحیه ام بهتر میشد و یه تغییرات کوچکی رو هم میدیدم ولی به محض وقوع این تغییرات یک دلشوره و نگرانی و اضطراب وحشتناک سراغم می آمد و مدام گفتگوهای ذهنی منفی در ذهنم شکل می گرفت که گاهی ضربان قلبم رو از شدت تندی حس میگردم یعنی به شدت در درونم مقاومت ایجاد می شد که این مقاومت تمامش مقاومت در مقابل حس خوب و حال خوب بود. اوایل جنس این مقاومت رو نمی شناختم و گول میخوردم و این دلشوره و نگرانی ها من رو با خودش میبرد و مدتی از هدفم دور میشدم و تمرینات رو کتار میگذاشتم ولی بعدها فهمیدم که این دلشوره و اضطرابها به دلیل مقاومتهای درونی من هست و من باید صبور باشم و ادامه بدم. خوب من هم سعیم رو کردم .به عنوان مثال در یک دوره ای ثبت نام کردم که سال 98 برای یک ترمش یک میلیون هشت صد تومن دادم با ‌پشتیبانی کامل و کارگاه حضوری و انصافا دوره خوبی بود .ولی بعد دو سه هفته که از دوره گذشت چنان بی قرار شده بودم که هر روز صبح با دلشوره از خواب بیدار میشدم و همه اش متتظر یک اتفاق بد بودم .هنه اش فکر میکردم اگه من به تمرینات مَشغول باشم و به مسایل روزمره زندگی فکر نکنم هر لحظه دچار ضررهای مالی و غیر مالی میشم و یه دفعه همه خوشی ها از بین میره و من متضرر میشم

    وقتی به پشتیبانم میگفتم میگفت اینها مقاومت ذهن توست و میخواد تو رو به گذشته برگردونه صبر کن دوام بیار و….

    من هم سعی کردم ولی یه روز در زمینه یکی از کارهام یه تصمیم‌اشتباه گرفتم و چنان بلایی سرم اومد که تا چند هفته کارم گریه بود و افسوس و خجالت و این شد که دیگه جر ات نکردم ادامه بدم و دوره رو رها کردم.

    این الگو بارها در زمدگی من تکرار شده یعنی تا حال من خوب میشه و میخواد تغییرلتی بنیادی شروع بشه یه شیطانی در درون من غوغا میکنه و همه چیز بدتر از قبل میشه و بعد من مجبورم دوباره جون بکنم تا اوضاع رو به روز اول برگردونم

    .الان مدت یکی دو ساله که دیگه از تغییر کردن می ترسم از رسیدن به اهدافم مایوس شدم الان کارم شده به اهدافم فقط فکر کنم و حسرت و خشم در درونم بیشتر بشه و وجودم‌پر بشه از کیته و نفرت از مادر و پدرم که چرا با من این کار رو کردن

    من بچه اول یک ازدواج پر از دعوا و تشنج بودم خاتواده ای که هفته ای چند بار کتک و کتک کاری و فحاشی و توهین و تحقیر داشتیم پدر و مادرم همیشه همدیگرو تهدید به طلاق میکردند و من همیشه در ترس از بی خانمانی و بدبختی زندگی کردم

    مادرم در حدی کتکم میزد که بدنم به خون بیفته تا دلش خنک شه تا حدی من رو تحقیر و مسخره میکرد که با خاک یکی بشم

    هزار بار هر دو اونها رو بخشیدم ولی وقتی حسرتهام‌ تموم نمیشه وقتی به یک هدف مالی هنوز نرسیدم باز دوباره نسبت به اونها خشم میگیرم.

    من خیلی به ترمزهام فکر کردم من باورهای متفی زیادی داشتم و دارم من عزت نفس و اعتماد به نفس افتضاحی داشتم خوب در این مدت در این زمینه ها کمی بهتر شدم .عقده های کمتری دارم آرامشم بیشتر شده ولی اعتراف میکنم که به هیچ یک از اهدافی که روی کاغذ نوشتم دست پیدا نکردم.

    مساله اصلی من این هست من در اعماق وجودم به نرسیدن و ناکامی عادت کردم.من عادت کردم در کمبود زندگی کنم همیشه در فشار و سختی باشم و اعتراف میکنم که نتوانستم این الگو رو تغییر بدم

    دیگه الان اونقدر برای داشتن بعضی چیزها دیر شده که دیگه حس تلاش کردن رو هم ندارم الان تفریح شده غذا خوردن

    در کل من هر چی رو واقعا بخوام یعنی دوست داشته باشم بهش برسم رو بهش نمیرسم یعنی هر چیزی که داشتنش در زندگی من تغییر بزرگی ایجاد میکنه رو بهش نمی رسم

    تغییرات زندگی من خیلی لاک پشتی و کوچیک هست و البته با تلاش و انرژی زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      رسول عباسی گفته:
      مدت عضویت: 3983 روز

      سلام به بنده برگزیده خداوند

      با توجه به محیطی که در ان زندگی کرده اید و دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن پشت سر گذاشته اید شما بزرگترین رسالت زندگی‌تان، را در مورد فرزند دختر خودتان به سرانجام رسانیده اید

      همین که مشکلات دوران کودکیتان را بر سر فرزندتان خالی نکرده اید و او را رهرو مسیر موفقیت قرار داده اید جای سپاس و شکرگذاری دارد

      و اما در مورد مشکل خودتان

      بنده اینطور استنباط کردم که

      ذهن شما در طول سالیان متمادی مانند یک انبار بزرگ در حال جمع آوری دوره ها و کثرت اطلاعات بوده و با هر شکستی در رسیدن به اهداف، همزمان دوره ها و مقالات موفقیت برای شما روند افزایشی داشته است

      پیشنهاد من به شما اینه که

      تمام کتب و مجلات و سی دی ها دوره ها و هر چیزی که کلا به موفقیت مربوط هست رو از زندگی خودتون بیرون بریزید حتی دوره های استاد عباسمنش رو

      همزمان سعی کنید از تمام شبکه های اجتماعی و اخبار و تلویزیون هم فاصله بگیرید

      شما به یک دگردیسی کامل نیاز دارید

      به نظر من این فاصله اونقدر باید باشه که بتونه یک پاکسازی کامل ذهنی رو از انبوه اطلاعات برای شما رقم بزنه

      سعی کنید در طول این مدت فقط به طبیعت نگاه کنید و از طبیعت الهام بگیرید

      بعد از حدود چهار تا پنج ماه از شروع این وضعیت ، آروم آروم فقط شروع کنید به کار کردن بر روی احساس خوب

      فقط و فقط احساس خوب

      اصلا و ابدا هم از دوره هیچ کسی یا هیچ کتابی استفاده نکنید

      سعی کنید پاسخ ها و مسیر رسیدن به یک احساس خوب رو فقط از طریق ذهنتون و الهامات طبیعت و خداوند بدست بیارید

      زمانی که بعد از گذشت حداقل یک سال توانستید که احساس خوب را برای خودتان تثبیت کنید آنگاه شروع به هدف گذاری های کوچک اهداف مالی بکنید

      فراموش نکنید که شما دچار یک دگردیسی شده اید و اصلا و ابدا بل مسیر گذشته باز نگردید ..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1010 روز

    «إیَّاکَ نَعْبُدُ وإیَّاکَ نَسْتَعِین»

    با سلام به خواهرم مریم جان شایسته و استاد نازنینم سید حسین عباس منش که راه توحید و یکتا پرستی را به من نشان داد سلام ابراهیم زمانه

    خیلی خب بریم سراغ کارمون

    چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای ؟ من می توانم بی نهایت مثال برای این سوال که واقعا ذهن انسان و خود انسان رو به چالش می کشونه داشته باشم اما می خوام دو تا اتفاق رو که یکیش منجر به رسیدن به هدف شده و دیگری نشده رو بازگو کنم که کسی که این دیدگاه و نظر منو میبینه و می خونه متوجه منظور من بهتر بشه خب بریم برای زمانی که من به خاسته ام رسیدم

    من حدودا یک سالی هست که سربازیم تموم شده ولی یک اتفاق جالب که تویه سر بازی ام افتاد این بود که من تویه یک گردان رزم خدمت کردم که به اون پدافند می گن و این گردان چند سلاح تخصصی داشت که توپ های زد هوایی و موشک ها و بازوکا ها و…. رو شامل می شد و گردان ما به علت اینکه پدافند ارتفاع پست بود یک توپ به نام توپ بیستوسه میلیمتری داشت و من چون اصولا عاشق سلاح هستم و علاقه شدیدی به مکانیزم سلاح و مهمات و کلا بحث های نظامی دارم خیلی دوست داشتم که این سلاح رو یاد بگیرم برای همین مشتاقانه روی این سلاح کار کردم و سلاحی که مردم تویه یک ماه تا سه ماه یادش میگیرن رو من تویه مدت کمتر ازیک هفته صفر تا صد این سلاح رو یادگرفتم اما چی شد که من به موفقیت به ظاهر کوچیک دست یافتم (اینم بگم وقتی من این سلاح رو یاد گرفتم قبلا فکر می کردم که هیچ کاری رو نمی تونم تا آخر ادامه بدم و وسط کار کار رو ول می کنم ولی وقتی این سلاح رو تا آخرش یاد گرفتم این خود باوری و عزتنفس که من توانایی انجام هر کاری رو دارم و بعد از اون بود که تایپ ده انگشتی و کار الانم رو به صورت عالی و جامع یادگرفتم و برای من موفقیت بزرگی حساب میشه ) آقا من یک ذهنیت فقیر داشتم که الان به لطف استاد عباس منش عزیز که از جانب خدا مامور شده که راه رسیدن به کمال و لذت رو نشونمون بده خیلی بهتر شدم و ذهنیت فقیری که من داشتم که هنوز هم همراه منه اینکه باید برای دیگران و در سایه دیگران کار کنی که لطمه ای نبینی اما این چه ربطی به این یاد گرفتن من داشت ربطش اینه که من وقتی به سربازی رفتم برام سربازی مثل یک رویا بود که داشتم زندگیش میکردم و به قول استاد مدینه فاضله ام بود چراکه به علت اینکه باور های قدرتمند مذهبی داشتم که اونا واقعا چیز های الکی و به درد نخور و علاوه بر آن به ضررم بودن چراکه من هم مثل استاد در خانواده کاملا مذهبی و عاشق شهادت بزرگ شدم و بیشتر عمرم رو تویه مسجد طی کردم و با توجه به دیدن فیلم های جنگی زمان جنگ عاشق جبه و جنگ و نظام بودم و اینکه تویه نظام به علت اینکه تمامی وسایل از آن دولته و من هم نیاز نیست اون ها رو خلق کنم پس می توانم به هرچه که تویه نظام هست دست پیدا کنم و باور مقاومی یا به اصطلاح استاد ترمزی برای یادگیری نداشتم و چون اهرم رنج و لذت تویه ذهنم بسیار دقیق برنامه ریزی شده بود به راحتی و با عشق وعلاقه این سلاح رو یاد گرفتم و به علت اینکه از تاکتیک های نظامی و سلاح های دیگر و نقشه خوانی و…….. سر در میاوردم و به قول یکی از دوستان گفت مصطفی تو میتونی یه تیپ پیاده رو آموزش بدی و من رو ارشد سربازا کردن که حدود پنجاه نفر میشدن کردن کسانی که از من سنشان خیلی بیشتر بود و کسانی که درجه اشون از من خیلی بیشتر بود حتی کادری ها رو آموزش میدادم که تازه به گردان ما میفرستادن و به قولی ادعا م میشد خلاصه شرایط اینقدر عالی شده بود منی که نه هیچ پارتی و هیچ گونه رشوه ای به هر عنوانی به کسی نداده بودم به خاطر اینکه باور های قوی از جمله اینکه اگه به خدا می خواهم برسم باید این کار هارو یاد بگیرم و بی نهایت باور دیگر خلاصه به خاطر باور هام تو اون برهه همه منو دوست داشتن سرم حساب باز میکردن پست نمیدادم و همیشه خونه بودم و بیشتر از سه ماه مرخصی بودم و هروقت دلم میخواست می تونستم پادگان نرم شاید اونایی که سر بازی رفتن باور نکنن ولی من بیشتر از پنجاه تا شاهد دارم که چقدر سربازیم راحت بود کسایی که میگفتن بابا تو مخت معیوبه که تویه این شرایط داری میخندی و شادی و لذت میبری ولی من چون که با آموزش های استاد عباس منش آشنا بودم و میدونستم که سر منشا این همه لذت همین باور هامه بهشون میخندیدم و چون میدونستم درکی از صحبت باور ها ندارند باهشون در میون نمی زاشتم خلاصه که من دوران سربازیم رو از زندگیم حساب نمیکنم که چرا اینقدر عالی و رویایی تموم شد و دوست دارم الباقی زندگی ام رو به همون صورت بگذرونم

    خب بریم به حالت دوم که به خاسته ام نرسیدم : داشتم فکر می کردم که کدوم خاسته ام رو که واقعا براش تلاش کردم رو بگم و به خاطر کدوم باور های اشتباه ام نرسیدم بهشون بگم خواستم که در مورد موارد مالی بگم اما یک مورد دیگر که به موارد مالی ربط داره رو میگم من رییس هیت مدیره اولین انجمن فنی مهندسی خوزستان هستم انجمن فنی مهندسی تلاشگران اسپاد دزفول وقتی این انجمن رو تاسیس کردیم حدود دو سال طول کشید که به علت اینکه باور اشتباه اینکه کار تویه ادارات ایران که خلیلی طول میکشه طول کشیده و اینکه باید پیگیری کرد و رشوه و پارتی داشته بود که سریع کارمون راه بیفته خلاصه اینکه بعد از دو سال رفت و آمد تویه فرمانداری شهرستانمون و کار برای کار های قانونی انجمن دیگه انجمن زمستان پارسال تایسس شد یعنی زمستان 1400 و من می خواستیم کارمون رو شروع کنیم و از اونجایی که انجمن ها نمیتونن تجاری باشند و باید تمامی هزینه ها رو از به صورت هدیه از اشخاص دیگه دریافت کنن یا وام های بلاعوض من هم می خواستم چند اختراع اول رو خودمون انجام بدیم و هزینه هاشو از جیب خودمون پرداخت کنیم خلاصه هر وقت که میخواستیم اختراعی انجام بدیم هر کاری که میکردیم پول جور نمیشد حتی پول خیلی ناچیزی مثل یک میلیون تومان که بگیم که عیبی نداره با داشته هامون شروع میکنیم علت اینکه پول که من نمی تونستم جور کنم این بود که باید قربانی بشم و به دیگران بگم که من کلی استعداد دارم ولی به خاطر اینکه کسی مرا درک نکرد و حکوت و مردم و………فلانند نمیتونیم کاری کنم و این انجمن زدن خارج از علاقه شخصی فقط برای خود نمایی بود که نشان از کمبود عزت نفسم میداد خلاصه بعد از گذشت یکسال کار انجمن راکت شد و ما به هیچ مقصودی نرسیدیم و فقط تویه مرحله جمع آوری داده ها مونده ایم و هرچه که تلاش کردیم نشد و دیگر من سمتش نرفتم و به علت اینکه به خاطر هوش و توانایی های انتسابی من رو تشویق به انجام کار های اینچنین کردن وذهنم برای تشوق های مردم وخانواده ام لذت میبرد اما به خاطر ترمز هایی که داشت هم خدارو میخواست و هم خرما رو ولی از آنجایی که جهان پاسخ میده هر دو را داشتم هم کار بر روی اختراع و هم اینکه قربانی شدم و باورهای مالی خراب که نمی ذاشت پولی برای اینکار کنار بذارم و به یک بدهکاری یک میلیاردی من رو کشاند ولی شکر خدا با کار بر روی باور هام به کمتر از صد میلیون تومان کاهش پیدا کرده اند.

    خب بریم برای سوال دوم که البته تویه متن بالا جواب سه سوال رو دادم ولی چون دوست دارم که دوستانم

    هم به دیگاهم کمک کنند باقی سوال هارو جواب های دیگه ای خواهم داد

    چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    از لحاظ مالی من جواب این سوال رو میدم من تویه یک خانواده فقیر و بسیار مذهبی بزرگ شدم و به همین علت نیز از شرایط مالی در حال حاظر تویه شرایطی اسفناکی هستم اما شرایطم چیه و برای چی این شرایط برای من به وجود اومده من به علت شرک و کمبود عزت نفس فکر میکردم که من لایق پول در آوردن نیستم و حتما باید برای مردم کار کنم و یا برای سرمایه گذاری باید حتما پولم روبه یکی دیگه بدم که سرمایه گذاری کنم و از آنجایی که پول کافی برای سرمایه گذاری از نظرم ذهنم نداشتم باید پول سودی از کسی میگرفتم تا بتوانم پول در بیاورم و به علت اینکه تویه یک خانواده فقیر و مذهبی بودم و از بس تویه رسانه ها نشون میدادن که بابا فکر آخرت باش ول کن این دنیا رو این دنیا بدرد نمیخوره و برای اینکه به خدا بخوای برسی باید آدم ساده زیست و فقیری باشد و پول معنوی نیست و با پول راحت نبودم و هرچه که به دستم می اومد رو مثل آب خوردن تویه مدت زمان کمی خرج میکردم و پول راحت به این و اون قرض میدادم و برای دوستانم هر شب میرفتیم خرج های سنگینی از لحاظ مالی خودم انجام میدادم ولی خب جهان درجا پاسخ نمیده ویک زمان معقول برای این باور ها کنار میذاره من رو سر بزنگاه گیر آورد و یک چک به سنگینی این کهکشان به من زد و نزدیک بود آبرو ریزی بشود و پدرم تمام دارای اش که خانه اش هست و اون هم به صورت مورثی است رابفروشد و آواره بشویم اما خدا هر لحظه توبه کنی توبه ات رو می پذیره

    و غفارذنوبه به ندای دلم گوش کرد و راه و چاه رو بر اساس آموزه های شما نشانم دادو من به مبلغ بدهکاری کمتر از صد میلیون تومان رسیدم و دارم تمام بدهی هایم رو پرداخت میکنم این که میگم کمتر از شش ماه هستش ها اونم تویه سن بیست و دوسالگی من اما جریان چی بود که این اتفاق برای این باور ها برای من رخ دادن من از یکی از دوستانم پول به صورت سودی گرفتم و به پسر دایی ام دادم و پسر دایی ام قرار شد که هر ماه سود به این دوست بنده بدهد اما از آنجایی که برگی بی اذن خدا به زمین نمی خورد و باید جواب باور ها تو دریافت کن بعد از چند ماه به مشکل خوردیم و هی برای پرداخت سود تاخیر داشتیم و بعضی وقتا به ناراحتی می انجامید و من برای ترس اینکه اگه این پول برود دیگر نمیتوانم پولی به دست بیاورم وباید به کارگری بروم و دیگر هیچ وقت پولدار نمیشوم واین شرایط عوض میشود پول هایش را پس ندادم البته به پسر دایی ام فک کنم که گفتم ولی اون اسرار داشت که باباصبر داشته باش حل میشه تو فکرش نباش و من هم ترس داشتم که بابا همین یک فرصته که چرا میخوای لگد به بخت خودتبزنی بابا ول کن و من هم ساکت نشستم یک جا و توی دورانخدمتم همیشه پول خوبی داشتم مثلا سه تا ده میلیون تومن منظورمه که پول خوبیه اما از اونجایی که ذهنیت فقیر کار ی به اتفاق نداره همیشه خدا من هشتم گرو نه ام بود خلاصه گذشت تا اینکه به پسر دایی ام قول داد که یک پژو پارس تیو فایو به اون دوستم در قبل پولش بده و اگه این ماشین رو نده باید ماهی پنجاه میلیون تومان بهش ضرر کرد بده پنجاه میلیون برای چقدر برای صدو شصت ودو میلیون تومن خلاصه این بنده خدا که برای من دیگه پولی نریخت و تمام پول رو برای پسر دایی ام ارسال کرد 168 میلیون تومن سود گرفت هنوز ماشین مونده بودو پول های من هم دست پسر دایی ام هر روز داشتن بی ارزش میشدن و پسر دایی ام دیگه به من زنگ نمیزد و جواب منو هم یکی در میون میدادالبته من اون موقع سر باز بودم و خیلی کم پسر دایی رو میدیدم اما مصیبت آخر زمانی بود که اسم من رو تویه قرار داد آورده بودند و من هم امضا کرده بودم و بعد از اون قضیه چون دوستم حسابی سود گرفته بود و شاد از پول گرفتن اومد و با اسرار به من پول داد به صورت سودی و من برای اینکه باور محدود کننده داشتم هم قبول کردم و دوباره پول رو به پسر دایی ام دادم . .پول را دادم همانا مسدودی حساب اون هم همانا اون پسر دایی روی سرم کلاه گذاشت و به جای خریدن ماشین اون هارو داخل ارز های دیجی تال کرد و به علت اینکه ایران تحریم بود حساب مجازی اون رو به همراه تمامی دارایی اش رو مسدود کردن خلاصه من به خاک سیاه نشستم و توی کامنت نمیشه کامل و جامع داستان رو شرح بدم انشا الله که وقتی نتیجه ام به حد مطلوبی رسید حتما داخل یک ویدیو این را خواهم گفت القصه

    حساب مسدود شدو تمامی پول رفت و از انجایی که ما از لحاظ مالی فقیر بودیم و نداشتیم و پسر دایی ام به تهران رفته بود و من هم دزفول بودم و جواب گوشی رو نمیداد دوستم فکر میکرد که تمام دارایی اش را ما خوردیم و دیگر به پولش نمیرسد ( که از لحاظ منطقی هم درست فکر میکرد ولی خب چون با این مسائل آشنا نبود این کار روکه میخوام بگم انجام داد) اومد در خانه و میخواست آبروریزی کند که خدا اینجا وارد عمل شد و پدرم رویی به اون زد و مهلت دو ماه ایی از اون گرفت و من هم همان لحظه شروع کردم روی باور هام کار کردن که در ها باز شدن تویه یک مشاوراملاک کار پیدا کردم و شروع به کار کردم صدهزارتومن یک میلیون تومن هرچی به دستم میرسیدبراش واریز میکردم که ردش کنم که بره که الان که صحبت میکنم دیگه کمتر از صد میلیون تومن از من پول میخواد البته این مبلغ جمع کل بدهی هامه و مبلغ زیادی الان برای من نیست و خلاصه این شد که من به خواسته ام که استقلال مالی بود نرسیدم که هیچ بدهکارم شدم ولی با تغییر باور هام به راحتی در حال پرداخت بدهی هام هستم .

    سوال آخر

    چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟آقا ترمز های مخفی که به آن خواسته ها نرسیدم رو بخواهم بگم اینکه

    من دوست دارم که خودم را به دیگران اثبات کنم و براجلب توجه کاری انجام می دهم و نه برای لذت برای همین یکی از ترمز های مخفی تویه ذهنم این بود که بابا تو بدهکار شو به طوری که یکی حقتو بخوره بعد برای همه تعریف کن که چه اتفاقی افتاده تا دیگران برات دل بسوزن و توجه دیگران رو جلب کنی تو که نمی تونی به جایی برسی(باور احساس عدم لیاقت و توانایی) و کار هایی که نکردم را به دروغ نشان بدهم که انجام دادم و به علت اینکه از بس پدرم تویه گوشم زمزمه کرده که بامردم درست رفتار کن و کوتاه بیا ( یعنی از حقت بگذر) تا گزندی به تو نرسد و مردم خیلی توانا هستند و راحت به من آسیبی وارد می کنند ( باور شرک آلود عوامل بیرونی تاثیر در زندگی من دارند) و برای گدایی محبت که دیگران از من ناراحت نشوند و من در حق آن ها خوب جلوه کنم از پول و سرمایه و حقم مگذرم تا مبادا آن ها ازمن بدشان بیایند( باور کبود عزت نفس) و باید دزدی کنم که چرا که خودم نمیتوانم پولی بسازم ( باور کمبود فراوانی و شرک و عدم لیاقت ) و باید برای مردم کار کنم و باید زیر سایه مردم باشم (باور شرک که مردم قدرتشان از خدا بیشتر است) و باورد پول اصلا معنوی نیست و اصلا نباید پول داشت و حتی باور نکردنیه من حتی هزار تومان هم نمیتوانم تویه حسابم باشد یعنی واقعا هزار تومان هم نباید تو حسابم باشد و باید خرج شود و آدم نباید دنبال پول باشد و اهرم رنج و لذت پول در آوردن در ذهنم بسیار ضعیف است و رنج پولداری از رنج بی پولی بیشتر است و نباید برای خدماتم پولی دریافت کنم و از مردم نباید پول بگیرم چراکه در حق آن ها ظلم میکنم ( باور دوری از خدا به وسیله خوشی و لذت و پول در آوردنو پول داشتن ) و اینکه از بس داخل رسانه ها به ما گفتن که منابع داره تمام میشود و خانواده ام که من اولین نسل متولد شهر شان هستم و آن ها عشایر بودند این باور را به من دادن ار بچگی که هرچه پول در میاوری بخورشان که فردا نیست و رسانه که میگوید که منابع زمین دارند تمام میشوند و زمین در چند سال آینده تمام میشود ( باور کمبود نعمت ها ) خلاصه این ها تازه بخش کوچکی از ترمز های مخفی هستند که تازه با دوره دوازه قدم استاد عباس منش من پیدا کردم و یکی از خواسته هام که واقعا دوست دارم که به آن برسم خریدن راوانشناسی ثروت یک و دوره کشف قوانین زندگی هستش که به یاری خدا حتما آن ها رو خریداری میکنم فقط باید روی باور هام کار کنم

    استاد نازنیم و خواهرم مریم جان شایسته اگه پیشم بودین عاشقانه شمارا بغل میکردم که من را به چیزی فراتر از این مادیات رساندی وآن احساس اطمینان به خداست و اینکه خودم را چقدر خوب بشناسم واقعا همه چیز پول نیست بلکه اون احساسیه که باید از پول لذت ببریم نه از پول بلکه از تک تک ثانیه های زندگی و اتفاقات بزرگ و کوچیک زندگی بسیار سپاس گذارم بابت لطف و مرحمت خدا وند متعال که من را در این دوره و در کشوری که استادی که به زبان من صحبت میکند آفریده است تا از زندگی ام به صورت تمام لذت ببرم و از استاد و مریم جانم که واقعا خواهر دوم من است سپاس گذارم که راه و روش زندگی شاد وزیبا را در این دنیا نشان مان داده اند

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1699 روز

    سلام بدون مقدمه بریم سراغ اصل مطلب:

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من خواسته ام چند سال هست که به هدف مالی که تعیین کردم برسم. هر سال میگم امسال دیگه بهش میرسم و با اینکه هر ایده ای اومد به ذهنم عملیش کردم اما هنوز به اون درامد مالی نرسیدم. کلی کار کردم واسش اون موقع که اینستاگرام خیلی خوب بود من توش کار کردم یا بعدش که سایت برای خودم طراحی کردم و محصولاتم رو توش گذاشتم یک سال از ساخت سایتم میگذره ولی هر روز بصورت متوالی یدونه فروش هم ثبت نمیشه با اینکه کلی روی سئوش کار کردم دوره دیدم ورودی گوگل روزانه بالای 2000 نفر هست یعنی ماهی 60000 نفر وارد سایتم میشن ولی ماهی حتی 30 تا فروش توی سایتم انجام نمیشه 60000 نفر ورودی اورگانیک کجا نداشتن 30 تا مشتری ماهانه کجا!!!!!!

    یعنی من بخدا از خودم میپرسم بابا این افرادی که میان توی سایت حتی اگر 1 درصد اصلا نیم درصد ازم خرید کنند من راحت به اون تارگت مالی ام میرسم اما خرید ثبت نمیشه

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟

    من دوتا شخص رو میشناسم که به سادگی درامدشون خیلی خیلی بیشتر از منه با اینکه به اندازه من تلاش نمیکنند

    شخص اول:

    یه دختری هست هم سن خودم 27 ساله که از اشناهامون هست ایشون کمتر از من کار کرده یا به اندازه من کار کرده ولی درامدش و نتیجه اش از من بسیار بزرگ تره (حالا اینم بگم ذهن چموشم میگه نه اون چون کارش تو سالن زیبایی زنانه کار میکنه کارهایی که تو سالن زیبایی هستند همشون توشون پول هست تو هم اگه دختر بودی به اون درامد و نتایج میرسیدی) اره ایشون دختری هست که از من کمتر کار کرده ولی نتایجش از من خیلی بزرگتره

    مورد دوم:

    ایشون یک اقایی هستند بین 30 تا 35 ساله یکی از خوب های پوشاک ایران کار فیزیکی که ایشون انجام داده رو نمیدونم حقیقتا چقدره چون من فقط دوبار از نزدیک دیدمشون و باهاشون صحبت کردم اما این یقین رو دارم که تلاش های من بیشتر از ایشون بوده (تلاش های فیزیکی) اما ایشون دوتا شعبه بزرگ پوشاک داره یکیشون 700 متر تو سعادت اباد که جزو برندهای خوب شده. به گوشم رسید که فقط شب عید 1401 شبی 400 میلیون فروش داشته (از شعبه سعادت اباد فقط بغییر از سایتش که میلیاردی پول ساخت و بغییر از شعبه کرج)

    اره من اولین باری که رفتم باهاشون صحبت کردم یک پسر خوش قلب بزرگ اندیش با عزت نفس و باور های عالی راجب احساس لیاقت داشت که از صحبت کردنش و یک روز تو باشگاه بدنسازی ازش سوال میکردم تا باورهاشو بکشم بیرون اولین جملش این بود:

    سوال من: شما چطور به موفقیت رسیدید چه افکار و باوری دارید:

    جواب ایشون:

    ببین من بهترینم (دقیقا همین 3 کلمه رو گفت و مربیش صداش کرد بیا این تمرین رو بزن)

    یکبار دیگم ازش این سوال رو چند روز قبلش ازش پرسیده بودم این جواب رو داد:

    هر چی که میخوای رو توی ذهنت بسازش

    جوری رفتار کن که انگار داریش

    جوری احساس کن که انگار اتفاق افتاده

    اره این دو نفر تلاششون از من کمتر یا به اندازه من بوده اما نتایجشون از من بزرگتر هست.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    من اولین باور محدود کننده که چند روزه احساس میکنم، نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس هست. با اینکه محصول عزت نفس رو خریدم خیلی وقته روش کار نکردم و باید تعهد بدم و روش کار کنم

    یادمه یه برهه ای از زندگی ام سال 98-99 قبل اشنایی با شما استاد، من یه محصولی از یکی از اساتید خریده بودم که یه بخشیش راجب احساس لیاقت بود و من 2 ماه روی احساس لیاقتم کار کردم توی اون برهه درامدم یادمه 5 برابر شد با اینکه همون فعالیت قبلی رو میکردم. یا ایده هایی بهم گفته میشد و منو push میکرد که انجامشون بدم و نتایج هی بزرگتر و بزرگتر شد اما دیگه روی احساس لیاقت کار نکردم و ارام ارام نتایج کمرنگ و کمرنگ شد تا الان.

    باور محدود کننده بعدی ام فکر میکنم باور کمبود هست. من خودم اگاهانه سعی میکنم ثروت رو ببینم مثل ماشین های جدیدی که مردم دارن میخرن (از پلاک 50 که مخصوص تهران هست مشخصه وضع مردم خیلی خوبه) ما تو یه محله ای میشینیم تو تهران که پر از رستوران هست اینقدر ماشین های میلیاردی میان رستوران سعی میکنم به خودم فراوانی رو یاداوری کنم اما جای کار داره

    اینا باورهای محدود کننده بنیادین من هستن که میدونم اگر فقط یکیشون رو حل کنم همون احساس لیاقت و عزت نفس راحت به تارگت مالی ام میرسم هر چی باور محدود کننده دیگه ای هم باشه با برداشتن ترمز احساس عدم لیاقت اونا خودشون از بین میرم مثل همون موضوعی که استاد خودتون گفتین که یه سری از باورها بزرگن که اگر اونا رو برداریم باورهای محدود کننده کوچیک هم خود به خود از بین میرن

    خدایا خودت هدایت کن منو و همه کسانی که دارن تلاش میکنند و مسیر رو نمیدونن هدایت کن قوانین بدون تغییر تو رو یاد بگیرند تا در این جهان زیبا نماد جلال و جبروت تو باشند. نماد ثروت نماد بخشندگی نماد ازادگی و احساس لیاقت

    به تو توکل میکنم و تنها از تو یاری میجویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 881 روز

    بنام رب

    سلام استاد عزیزم مریم جان و دوستان همفرکانسی ام

    من قبل از اشنایی با شما با چند استاد دیگه کار میکردم نتیجه بود اما کم

    ارامش نداشتم و خیلی از مواردی که با شما تجربه کردم قبل از اون نبود

    تو روابط همیشه بالا و پایین داشتم

    مدام تلاش میکردم

    هر کاری که فکرم میرسید انجام میدادم اما یه مدت خوب بود و دوباره اوضاع خراب میشد

    همیشه سردرگم بودم که چرا اوضاع اینجوریه

    من که دارم تلاش میکنم

    خودم خیلی مهربون و صبور و کلی صفات خوب دیگه

    پس چرا نمیشه

    گاهی انقدر کم میاوردم که دیگه توانی برای ادامه نداشتم

    حتی به خودکشی فکر میکردم

    چون میدیدم تلاش میکنم و نتیجه نمیگیرم ناامید میشدم میگفتم پس خدا مگه نگفته تو سمت خودتو انجام بده بقیه اش با من پس کجاست

    پس چی شد

    بله استاد خیلی از افراد رو میدیدم که رابطه های عالی دارن

    لذت میبرن

    بدون اینکه تلاش خاصی انجام بدن

    و این بیشتر ناامیدم میکرد

    تا اینکه بهمن 1401‌ تصمیم گرفتم هر روز حالمو خوب نگه دارم

    البته تو سایت بودم اما تمرکز لیزری نداشتم

    فقط در روز یکی دو تا فایل میدیدم

    خب یکماه حسمو خوب نگه داشتم و البته خیلی خیلی سخت بود

    دیدم رابطه ام بهتر شده و حالم بهتره ارامشم بیشتر شده

    اما امان از دست این ذهن

    اتفاقات عادی شد و با یه بحث دوباره من سقوط کردم

    تقریبا دو ماه پیش

    انقدر چک و لگد از دنیا خورده بودم که دیگه نفس های آخر بود

    ما درخواست طلاق دادیم و نوبت مشاوره ها

    از خدا کمک خواستم

    و یاد اون یکماه افتادم

    اما اینبار جنس حال خوبم فرق داشت

    شروع کردم لیزری رو سایت کار کردن

    صبح تا شب فقط فایل میدیدم

    صحبت های استاد مدام تو گوشم بود و البته الان هم هست

    به خودم تعهد دادم

    که دیگه نذارم سقوط کنم و پاهام بلغزه

    مشکل رابطه ام

    وابستگی شدید

    ترس از تنهایی

    نگرانی از حرف مردم

    توحیدی عمل نکردنم

    اعتماد به نفس پایین

    درخواست نکردن و…….

    دونه به دونه درستشون کردم

    و البته مشاوره های طلاق رو میرفتم

    چون خدا بهم گفته بود تو فقط برو و اروم باش

    نگران نباش من کنارتم

    تا اینکه سه هفته بعد از شروع تعهدانه تغییراتم

    رابطه ام با همسرم خوب شد

    خیلی طولانی میشه و وارد جزئیات نمیشم

    خودشون اومدن با من صحبت کردن که به هم فرصت بدیم

    منم بدون هیچ ترس و نگرانی البته بخاطر اموزه های استاد که همش تو مغزم بود و میگفت چیکار کنم

    گفتم تا اخر مشاوره ها رو بریم اگر من دیدم شرایط خوبه جدا نمیشم اگر نه راحت از هم جدا بشیم

    (من قبل اون حرف جدایی میومد فکر خودکشی میافتادم و تو اون مدت تمام تلاشمو کردم که تغییر کنم و با وجود ترس برم تو دلش )

    خب ایشون قبول کردن و کم کم رابطه ما بهتر شد

    الان که چند وقتیه میگذره

    رابطمون فوق العاده شده

    خیلی به هم نزدیکتر شدیم

    و خیلی حرف ها بینمون زده شده که بخوام بگم طولانی میشه

    اما استاد عزیزم

    شما منو نجات دادین

    تمرکز رو فایل های شما

    تمرکز رو رفتارهای خودم

    تغییر خودم بجای تغییر جهان

    توحیدی عمل کردنم

    باعث شد بشه اون چیزی که همیشه دنبالش بودم

    و البته مدام به خودم میگم هنوز باید رو خودم کار کنم و بهترشو میخوام

    بهترین از اینو میخوام

    احساس لیاقتمو بالا بردم

    و دیگه نمیخوام اوضاع سخت بشه بعد بیام حرکت کنم

    همیشه باید در حرکت باشم

    الان

    ارامش عجیبی دارم

    اعتماد به نفسم خیلی بالا رفته

    ترس و نگرانی هام خیلی خیلی کم شده

    حرف دیگران برام مهم نیس

    و وابستگی به هیچ کسی ندارم

    تمام حرکت های مریم جان رو الگو قرار دادم

    حتی اگه همین الان رابطه ام تمام بشه هیچ حس ناراحتی ندارم

    چون با تمام این اتفاقات متوجه شدم وقتی ایمانم رو نشون میدم خدا همیشه بهترین شرایط رو برام رقم میزنه

    استاد جان برای درامد هم تازه شروع کردم و یه سری باور غلط دارم

    ولی میدونم همونطور که تمرکز کردم روی خودم و رابطه ام عالی شد

    پس باید تمرکز کنم رو کار و درامدم و مطمعنم درامدمم عالی میشه

    سپاسگذارم استاد عزیزم

    مریم جانم بابت گرفتن ویدئو

    من عاشق شما هستم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    نسترن زارع بی نهایت آزادی گفته:
    مدت عضویت: 1927 روز

    سلام به استاد اسونی ها

    استاد از گذاشتن فایل به این مهمی سپاس گذارم .

    بریم سراغ جواب دادن به سوالات .

    هدف به پول رسیدن ودرواقع ازادی مالی ارزو همه هست تقریبا منم طی چندین سال گذشته همین

    هدف گذاشته بودم

    یادمه روزهایی بود که همسرم میخواست به ترکیه

    مهاجرت کنه و روزهایی در مورد این موضوع حرف

    میزدیم ،اوایل اشنایی باشما بودیم ،پراز انرژی

    یادمه بهش گفتم بیا یه تخصص اموزش ببینیم بعد مهاجرت کنیم ،مانه تخصص داریم ،نه زبان بلدیم .بریم اونجا چیکار؟!!!!!!!

    خدایای من چقدر باورهای محدودکننده .

    نمیدونستم با قدم گذاشتن در راه ‌خدا هم کار میشه برام هم زبان .

    خلاصه از شهر اصفهان مهاجرت کردیم تهران به امید یادگرفتن تخصص

    کلاس های که ما شرکت کردیم ساعت8 صبح

    بود تا 6 عصر !!!!

    خونه ما تا محل یادگیری 1ساعت فاصله بود اما باترافیک تا 2ساعت ما تو راه بودیم .

    روزهای اول ساعت 4 بلند میشدم واماده میشدم .

    بامترو گلشهر خودمو به تهران میرسوندم .تا به کلاس ساعت 8 صبح برسم

    بعد دیگه باماشین میرفتم وخلاصه هرجوری بود

    تمام تلاش فیزیکی کردم

    دوری از شهر وخانواده بگیر

    تا شهرجدید و زندگی به سبک ترافیک های طولانی و ساعت کاری فیزیکی بالا

    حیران شدن یک ساعت ظهر توی ماشین که گرم شده بود

    خلاصه من تمام تلاشم کردم که به اصطلاح فنی یادبگیرم ،خیلی باجزییات گفتم ولی کسایی که در شهر هشتگرد باشن ،میدونن از هشتگرد تا میرداماد تهران چقدر فاصله

    هرجور بود باماشینخودمون،بامترو ،بااتوبوس .

    میرفتم ،هم کارهای خونه انجام میدادم،هم باتمام

    دل وجون به کلاس هام میرفتم ،کلی هم هزینه .کلاس وهزینه موادش شد .

    استادوقتی درمسیر هدایت،مسیر الله نباشی

    زندگی زجری پایان ناپذیره بخدا.

    در اون مسیر زندگی ،باشرایط خیلی سختی کخ داشتم فکر میکردم که باید فنی داشت تا موفق شد .باورهای سیمان گونه به مغز من چسبیدن ..

    که حالا که درس ودانشگاهتو ول کردی ومدرک تحصیلی نداری،حالا حداقل به فن بلد باش

    تا موفق شی ؟!!!همه کردیت رابه خودم ،ذهنم و توانایم میدادم ومیگفتم اگه من مهارت کسب کنم دیگ تموم نعمت وثروت منو احاطه میکنه .

    هرچقدر استاد کار فیزیکی که فکر کنی کردم .

    بااین سن پایین بالاترین کارفیزیکی انجام دادم

    به حاطر تنها یک هدف،اونم پول ،وتغیر وضیت مالی

    نمیدونستم وقتی باور ها دارم کار فیزیکی انجام بدی فایده نداره

    روزهایی بوده ماشین نداشتم ومحل کارم 1ساعت فاصله داشتم ،همشو با وسایل حمل ونقل عمومی

    توی شلوغی رفتم وبرگشتم

    ظهر توی خود مغازه استراحت کردم .

    توی شغلی که دوست نداشتم کارکردم .

    گرما ،گشنگی،سرما تحمل کردم .

    کارفیزیکی وزور زدن تحمل کردم

    کارم بوتیک زنانه بود .

    رفتن به تهران 15 خردادگشتن واز خستگی توی پارک خواب م برده هااا

    هم همه چی هم پولمو هم وقتمو هم چیمو گذاشتم روی هدفم

    هدفم رسیدن به یک نظم مالی،یک تحول مالی

    من میگفتم اشکال نداره میخای به پول برسی دیگ

    همه درحال کار کردن دبگ ،توام یکیش .

    بعد درس نگرفتن توی این دک شغلم .

    دیگ روزی رسید که کارفیزیکی من شدت گرفت

    در کنار شغل همسرم که فقط برای پول دراوردن .

    میوه فروشی زد کار کردم ،کار فیزیکی زیاد .

    زیاد استاد .همه کار ی که به مغزم رسید انجام دادم ،اما نشد که نشد .

    نمیدونستم انقدر ذهن من مقاومت داره .

    فکرمیکردم که باکارکردن میشه دیگ .بهترین دکور هارو برای مغازه هام زدم .

    بهترین کیفیت میوه ووقتی لباس فروشی داشتم .بهترین میوه ها .بهترین برخورد بامشتری .بهترین قبمت اما نمیشد ،بهترین هذینه کردم

    بهترین محله مغازه زدم که دیگران مثل اب خوردن .پول درمیارن

    وقتی میگم فلان جا که بورس لباسه ،نتونستم ومغازم جواب نداد همه تعجب میکنن.

    خلاصه اینکه من طی چندسال خیلی تلاش کردم .که به هدفم برسم ،فکرمیکردم نوع شغل منه که

    تعیین کننده هست ،جاخیلی همه ،دکور خیلی مهمه.

    یادمه برای خرید عمده لباس که به تهران میومدم

    بهترین بازاروبهترین لباس هارو .به قول خودم جون پسندترین لباس هارو میووردم .

    ساعت ها راه میرفتم ومیگشتم تا پیدا کنم ،تا مشتری بپسندها ،استاد چی بگم واقعا الان که فکر میکنم در حد یه کارگر معدن کار کردم .

    بنظرم من قدرت به هرجی دادم جز خدا وخودم .

    به مردم به جنس بازارو…..

    دیگ این اواخر من برگشته بودم اصفهان فن طلاسازی که توی تهران یادگرفته بودم بهم کاری نداد اصلا گنگ بودم توش

    کلی در طول دوسال من 3تا مغازه تجهیز کرده بکدن البته باهمسرم و3تا به مشکل خورد

    در صورتی که تمام تمام تمام تمام تلاش هامو انجام دادم ونشد من فقط تلاش فیزیکی کردم ..من حتی این اواخر رب خانگی ،نرشی خانگی.درست میکردم ومیفروختم فقط به دلیل .اینکه من باید کار کنم تا پول بیاد .

    کارم شده بود تلاش های فیزیکی وتمام

    الان واقعا خودمو سپردم به خدا بسه دیگ ..

    بدون هدایت خدا قدم برداشتن اشتباه محضه

    باکله خود ادم رفتن جلو فقط شکسته .

    بسه دیگ اینقدر شرک وبی ایمانی ..

    بسه اینقدر زورزدن

    بخدا ادم هایی میشناسم چقدر راحت وباکمترین کار فیزیکی پول میسازه

    دوست همسرم که مغازه داره بازدن فیلم روی فلش برای خودش پول خیلی خوبی میسازه

    یادمه وقتی مغازه میوه فروشی بابهترین دکور بابهترین وسایل وهمه نو نو بودن .بهترین جا .بهترین میوها خداشاهده بهترین خودمونوارایه دادیم نسبت به محل زندگیمون که جاهای خوب اصفهان همزمان یه مغازه حدود 15 متراگه بشه

    با دکور داغون وکیفیت متوسط افتتاح شد .الان مادیگ مغازه جم کردیم ولی اون اقا توهمون محله راضی ،همش میگم بابا کارماکه خیلی عالی بود چرابرااون شد برامانشد ؟؟؟

    استادعزیزم ادم هایی هستن خیلی راحت پول به دست میارن با چشمام دیدم ،مثل اب خوردن .

    با یه اعتماد به نفس بالا ،چی بگم

    زندگی خیلی قشنگ به ادم درس میده

    دیگ واقعا از کار فیزیکی خسته شدم

    به قول شما مشکل ما ذهن و باورهامونه

    منی که تمام تلاش غیر فیزیکی بود

    پول. سرمایه،وقت،خودمو ونوع شغل همه همه گذاشتم نشد

    باورهای اشتباه زیادی دارم

    1-باور شرک که واقعا ادمو نابود میکنه

    شرک به مشتری ،شرک به صاحب مغازه

    شرک به همه چیز وهمه کس

    2-ایمان واقعی نداشتن به خدا ونسپردن خودت به خدا تلاش های طاقت فرسا وبه قول خودم باکله خودم جلو رفتن چیزی برام نداشت جز تلف شدن عمر وجوانیم همه اینا که میگم توی سن 25تا27سالگی رخ داده

    3_برای موفق شدن باید زجر کشید

    4-برای موفق شدن باید تلاش کرد تلاش کرد وتلاش کرد

    5-بدون تحصیلات ونداشتن فنی نمیشه موفق شد 6-چیزی به نام اسونی من نمیشتاختم همه چیز سخت پیش بره تا برام عجب نباشه اسونی در کار نبود ،نابرده رنج ،گنج میسر نمیشود

    7-نمیشه همه چیز باهم خواست وداشت

    8-برای رسیدن به پول نمیشه جوان بود

    9-برای رسیدن به پول باید زمان بگذره

    10-برای رسیدن الکی که نمیشه ،باید پدرت دربیاد

    11-عدم احساس لیاقت ،چرا باید پولدارشم ،من که لیاقت ندارم

    12-ادم های پولدار فرق دادن خیلی خاص اند

    13-ادم های پولدار ایدهای خاص دارن

    14-قبل ها میشد پولدار شد الان نمیشه دیگ

    15-برای پولدار شدن سرمایه زیاد میخاد

    16-نمیشه با گمترین کار فیزیکی پولدار شد

    17-خدا برا اونا خواسته برا من نمیخاد

    18-ارزش و لیاقت خودمو ندونستن ،ارزش واقعی خودمو نشناختن وخدای درون نشناختن

    19-ترس از پولدار شدن ،انگاری نمیخام ناخوداکاه وارد دنیای پول شم ،فکرمیکنم دنیای ترسه

    20-ترس از دزدیدن اموال

    21-به شدت دوست دارم ناخوداگاه ابن وضعیت حفظ کنم وباهاش سازگاری کنم

    22-ادمی خوبه که قناعت داشته باشه

    23-کمبود ،باور کمبود ،که خداراشکر بهتر شدم

    24-نمیشه بدون سرمایه اولیه موفق شد

    25-و…………..

    خلاصه اینکه خدایا هر خیری از تو به من برسه من فقیرم

    جای ادم میرسه که دیگ میگه بسه ،بزار خدا بیاد جلو

    استاد اگ درمورد ترمز ها بیشتر بگی برامون واقعا خوشحال میشیم وپیشاپیش به خاطر اینکا فایل جدیدی در باره کامنت های بچه ها و برسی اونا میذارب سپاس گذارم

    دوستتون دارم که تنها کسی که گفت اسونی شما بودی،تنها کسی که گفت میشه توی مسیر رسیدن به خواسته سوت زد و شاد بود شما بودی

    بقیه فقط از ترس ،عجله ،و……کمبودحرف میزنن .بازم میگم دوستت دارم ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    استاد عزیز، مریم زیبا و دوست داشتنی، دوستان هم فرکانسی ام سلاااااام. خدا قوت به همتون

    استاد، آشنایی من با شما در مورد تضاد عاطفی خیلی سخت، آغاز شد و من تمرکزم سال ها بر این موضوع بود. تا الان خیلی خیلی زیااااد شخصیتم در روابط بهتر شد و خودم از خودم کلی لذت می برم. اطرافیانم بارها شده که از اینکه با من هم صحبت میشن و لذت می برن، بیان کرده اند که شیما تو چقدر تغییر کرده ای ….

    البته بگم که استاد، با اینکه من در روابط با شما آشنا شدم، ولی کلا شخصیت من تغییر کرد و من خیلی خیلی راضی هستم از تغییراتی که کرده ام. در خیلی جنبه ها …

    در به هدف رسوندن اهدافم، در زیبا بینی دنیا، در تربیت فرزندم، در علی بی غم بودن پ حرص نخوردن، در ثروت، در خدا شناسی و ……

    اما استاد اون نتیجه ای که دنبالش بودم در روابط رو نگرفتم و هنوز که هنوزه تمرکزم رو این موضوع است. با گذشت زمان و فعال بودن بیشتر در سایت مثل کامنت گذاشتن، کامنت خواندن و ….. تازه به یکسری باورهام پی برده ام که ترمز اصلی در نتیجه نگرفتنم است. مثلاً اینکه احساس کمبود لیاقت در رواابطتم بسیاااار بالا است. اینکه شدیداً خواستار احساس قربانی شدن هستم. به این صورت که دوست دارم مشکلات عجیب غریب برام بیافتند و تحمل کنم و قوی باشم و بعدها هی برای دیگران بگم که می بینید که من چقدر قوی هستم. من کلی آموزش دیده ام که در مشکلات نباید ضعیف بود و …..

    استاد من مشکلی که اخیرا در خودم متوجه شده ام اینکه من دیر مطالب رو دقیق متوجه می شوم. مثلاً اینکه تازه موضوع باورها رو دارم متوجه میشم.

    دوستی دارم که اصلا در مورد قانون در روابط چیزی نمیداند، ولی به صورت ناخودآگاه خیلی خیلی خوب عمل میکند و من واقعا تحسبنش میکنم.

    به امید خدا که بتونم ترمزها رو راحت تر شناسایی کنم و نتایج دلخواهم در روابط رو بگیرم. البته بگم که استاد غزیزم، واقعا من از سالی که در این مسیر بوده ام، لذت بردن از زندگی را چشیده ام و دوست دارم هر روز هر روز بیشتر پ بیشتر درک کنم.

    در پناه خدا جووووون

    شیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    حدیثه گفته:
    مدت عضویت: 1711 روز

    سلام و وقت بخیر به استاد عزیزم و مریم جان فوق العاده

    اول بگم که چقدر صدای استاد ،توی این شرایطی که افکارم سر و صدای زیادی به پا کرده بودن ،آرامشبخش ،دلنشین و زیبا بود ،

    اصلا انگار با شنیدن صدای استاد و همون ابتدای فایل ،استپ کردم ،و توی دفترم بابت شنیدن کلام حق از زبان استاد شکر کردم .

    خدایاااااا شکرت

    من قدم های اولم رو برای بیزینسم برداشتم ،ولی از دیشب انگار ،دقیقا همین سوال برام بوجود اومد که ،خدایا من با وجود دوتا بچه ،که یکیشون هنوز 7 ماهه هست ،چقدر میتونم زمان بذارم تا به نتیجه ی دلخواه برسم ،اما صبح خدا بیدارم کرد ،ساعت 5 صبح یه صدایی از سمت الله اومد که پاشو ،

    برات یه پیغام دارم ،

    هدایتم کرد به سایت

    و چشمم به این فایل افتاد

    خدایااااا شکرت

    خدای من تمام سوالاتم رو ،که این روزها داره توی سرم میچرخه ،با این فایل جواب دادی . خدایااا شکرت

    چقدر صدای بارون رو دوست داشتم

    چقدر روح نواز

    ترکیب صدای بارون و صدای استاد ،چه ترکیب جادوئی میشه ،

    دوست داشتنی ترین سایت دنیا ،دوست داشتنی ترین مریم دنیا ،دوست داشتنی ترین استاد دنیا ،

    واقعاااااا بینظرید ،عااااشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    هلنا گفته:
    مدت عضویت: 2689 روز

    بنام خدای عشق و آزادی

    با سلام و درود و عرض ادب ‌و احترام خدمت استاد عزیزم و خانواده صمیمی عباسمنشیم و خانم شایسته نازنین

    خدا رو شاکر و سپاسگذارم که یک روز زیبای تابستانی دیگه بهمون هدیه داد تا لذت ببریم ازین هوای آفتابی 20 درجه تو کشور زیبای سوئد شهر رویای استکهلم

    کنار خانواده خونی مهربانم دختر خاله ی عزیزم و فرزندان نازنینش

    خدا رو شاکرم ک تو لیست دارندگان این دوره ی ارزشمند قرار دارم و با دقت دارم رو جلسه ی اول این دوره کار میکنم

    خدا رو شکر میکنم بخاطر آغاز یه هفته جدید هفته ای سراسر شادی خوشبختی سلامتی آرامش و آسایش و عشق و مودت با همسری انشالله

    جونم براتون بگه که من متوجه خیلی از باگ ها و ترمزها تو ذهنم شدم هم تو بحث روابط عاشقانه هم تو بحث ثروت و آزادی مالی

    ازونجا که من مدتی هست دارم تلاش میکنم که وابستگی مالی خودم رو ب همسرم از بین ببرم یا کمتر کنم ، همینجوری نشانه ها رو دارم میبینم و تایید میکنم ک میگن مسیرت درسته !

    الان بقدری از احساس آزادی مکانی و زمانی و خدا رو شکر مالی رسیدم که دارم تنها بدون همسرم ازین کشور ب اون کشور با ماشین سفر میکنم و از تنهایم لذت میبرم !

    هرچند دلم خیلی برای همسرم تنگ شده ولی سفر به من خیلی چیزا یاد داده …

    تجربه های ارزشمند و گران

    هرچند این هفته برمیگردم خونه ولی باید تکاملم رو طی کنم دیگه

    خلاصه با افتخار میخواستم بگم که من برای اولین بار در زندگی مشترکمان تونستم تنهایی ازین کشور به اون کشور سفر کنم و لذت ببرم ازین سفرم و این چیز کمی نیست !

    با عشق منتظر قسمت دوم دوره کشف قوانین هستم استادم و بابت اپدیت شون ازتون سپاسگذارم مثل همیشه

    از خوندن کامنت های دوستان مخصوصا علی آقای خوشدل بسیار لذت بردم ‌

    اگه این کامنت منو میبینی علی آقای گل باید بهت بگم آفرین با همین فرمون برو جلو که خدا هواتو داره هرجا که باشی …

    برای همه زوج های جهان آرزوی برقراری و پایداری و عشق و مودت بیشتر در روابط عاشقانه شون دارم

    الهی که بهترین ها نصیب دل پاکتون

    عاشقتونم

    —هلنا

    دوازده جون 2023

    استکهلم سوئد

    یا حق

    حکایت همچنان باقیست …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1346 روز

      سلام هلنا جان

      هلنای فوق العاده دوست ارزشمندم ، وقتی از یکسری نتایجی که توی کامنت های قبل از این کامنتت نوشتی رو خوندم ، باورت نمیشه که چقدر خوشحال شدم

      انگار که بخاطر عزیزترین افراد زندگیم اینقدر دروناً خوشحال شدم و نمیدونی چقدر بخاطرت خداروشکر کردم

      بابت ازدواجی که با همسر مورد دلخواهت داشتی که در موردش وقتی خوندم چقدر خداروشکر کردم

      یا ماشین شخصی که خودت با پولی که خودت در آوردی خریدی باهاش کلی جاهای قشنگ میری

      یا در مورد اینکه نوشته بودی با ماشینت از این کشور به اون کشور میرم ، اونم کاملاً به تنهایی وای نمیدونی من چقدر لذت بردم از این حرکتت هلنا جان و تحسینت کردم و به خودم گفتم ببین منم باید همینطوری باشم

      خلاصه اینقدر خوشحال شدم از این اعتمادبنفس و از این نتایجی که از عمل کردن به این آموزش ها در زندگیت گرفتی که توی دفترم اسمت رو نوشتم و از خدای عزیزم بابت نتایجی که گرفتی خدارو صد هزار مرتبه شکر کردم دوست ارزشمند و نازنینم

      یادمه پارسال توی دوره عزت نفس بابت تمریناتی که انجام دادی و نوشته بودی برات کامنت نوشتم و کلی تحسینت کردم که داری روی خودت کار میکنی البته همون کامنتت هم برای خیلی وقت پیشت بود ، از اون موقع به بعد دیگه برات هیچ کامنتی نذاشتم تا اینکه الان یکسال بعد از اون کامنتی که برات نوشتم این عزت نفسی که توی خودت ساختی این ورودی مالی خوبی که برای خودت ایجاد کردی و دقیقاً همین که الان دستت توی جیب خودت هست و درآمد خودت رو داری رو اینقدرررررر من رو خوشحال کرد که نتونستم برات چیزی ننویسم اصن وقتی موبایلم هم کنار گذاشته بودم زیر لبم فقط داشتم میگفتم خدایاشکرت هلنا به خواسته هایی که دوست داشت رو رسید ، واقعاً با تمام وجودم تحسینت میکنم هلنا جان

      یعنی من هر چقدر تحسینت کنم سیر نمیشم

      آفرین بهت دختر که ادامه دادی و کاری کردی که از قوانین الهی برای رسیدن به خواسته هات و یک زندگی پر از عشق و آرامش و لذت رو برای خودت بسازی

      عکسی هم که از عروسیتون روی پروفایلت گذاشتی ، خیلی قشنگ و رویاییه

      هلنا جان برات آرزوی بهترین بهترین بهترین ها رو از الله یکتا که تنها فرمانروای یکتای جهانیان هست رو خواستارم

      نمیدونم به نروژی دمت گرم چی میشه ولی در کل دمت گرررررم همیشه مشتی باشی :)))

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    اعظم بهروزی گفته:
    مدت عضویت: 2093 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام

    استاد من دیشب که داشتم کامنتای این فایل رو میخوندم یه باگی تو خودم پیدا کردم پنج صبح بیدار شدم به سرم زد بیام همینجا بنویسم تا در حین نوشتن خدا بهم بگه که این ترمز رو چطوری برش دارم راستش این اواخر همش از خودم میپرسم چرا من به خواستم نمیرسم میخوام درآمدم رو بیشتر کنم کارم رو گسترش بدم مشتریامو زیاد کنم اما همش درجا میزنم یه قدم میرم جلو خوشحال میشم که داره میشه اما بازم برمیگردم سرجام خیلیم این اواخر روی باور فراوانی کار کردم و انصافا هم خیلی بهتر شدم دیروز داشتم به خودم میگفتم من یه ترمزی دارم که نمیزاره پیشرفت کنم بعد دیشب که داشتم کامنت میخوندم یه فکری مثل برق از سرم گذشت که ترمز تو قانون تکامله آخه من هر موقع یه خواسته‌ای دارم تا میام از خدا بخوام سریع به خودم میگم من که هنوز تکاملم رو طی نکردم حالا بزار بعدا بهم میده مثلا یه نمونه اش همین چند وقت پیش بود که یه ماشین خواستم از خدا میخواستم 206 باشه ولی به خودم گفتم من هنوز تکاملم رو طی نکردم بزار پراید بخوام با تمام وجود خواستم اونم خیلی زود بهم داد راستش کلی ذوق کردم از اینکه خدا خواستم رو انقدر سریع اجابت کرد و با خودم گفتم پس بیشتر از اینم میتونم ازش بخوام همون موقع تو کامنت یکی از بچه‌ها خوندم که نوشته بود خدا واسش زیتون و ستاره فرقی نداره به دوتاش یه جور قسم خورده یه تلنگری خورد تو ذهنم گفتم اعظم میشنوی با توئه داره میگه اجابت خواسته‌ها واسه خدا کاری نداره براش فرقی نمیکنه که بهت پراید بده یا 206 ظرف وجودی تویه که فرق میکنه بعدش گفتم حالا که خداوند انقدر سریع الاجابه انقدر سریع به خواسته من پاسخ داد پس بزار ازش بیشتر بخوام مثلا بخوام که بهم یه 206 بده بعد بازم به ذهنم اومد من که هنوز تکاملم رو طی نکردم تازه بهم پراید داده بزار فعلا یه سال بگذره سال دیگه هم 206 میده.. راستش الان که دارم می‌نویسم کم کم دارم به این نتیجه میرسم که یه باور محدود کننده دیگه هم دارم اونم عدم احساس لیاقته البته قبلاً هم چند بار بهش فکر کردم و خواستم روش کار کنم اما انگار خوب بلد نیستم …استاد الان میفهمم چرا شما همیشه انقدر روی نوشتن تأکید میکنید وقتی مینویسیم باورهای محدود کننده مون یکی یکی خودشو نشون میده الان من باید حسابی روی این دو تا موضوع کار کنم مطمئنم خداوند هدایتم میکنه همینطور که به پیدا کردن این ترمزها هدایتم کرد راه برداشتن اونها رو هم نشونم میده

    هر روز صبح بعد از سپاسگزاری می‌نویسم خدایا هدایتم کن لحظه به لحظه ، قدم به قدم ، نفس به نفس

    خدایا ازت سپاسگزارم که قدرت خلق زندگیمو به دست خودم دادی به قول استاد این آخر عدل الهیه

    خدایا ازت سپاسگزارم که منو به نوشتن این کامنت هدایت کردی

    استاد از شما هم سپاسگزارم شما و این مسیر الهی یکی از بزرگترین،زیباترین و بی نظیرترین نعمت‌هایی هستید که خداوند وارد زندگی من کرد و دنیای منو زیر و رو کرد به قول ترکها

    sen benim başıma gelen en gözel şeysin

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    معصومه خالق گفته:
    مدت عضویت: 950 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گلم وگروه تحقیقاتی عباسمنش وهمه بچه های سایت

    بعداز تشکر وسپاس فراوان از همتون عرض کنم که من چند ساله که آرزوم اینه که خونمون رو عوض کنیم وخونه ای بزرگتر وبهتر تویه محله بهتر از هر جهت بریم ولی شاید 8 ساله هر کار می‌کنیم نمیشه ، انقدر که هر روز همه چیز چند برابر گرون میشه شب میخوابیم صبح پا میشیم میبینم قیمتا ده برابر بالا رفته ولی ما درامدمون تغییر نکرده ، با 3تا بچه ،خیلی زرنگ باشیم هزینه کلاس وخوراک بچه ها رو بدیم

    البته تواین مدت که تو سایت شما بودم حالم خیلی بهتره وتوکل وامید م به خداست ومطمئنم ما روهدایت میکنه به سمت خواسته هامون

    من قبلا کار نمیکردم ولی ازوقتی تصمیم گرفتم تغییر کنم شروع کردم که حرکت کنم واز رانندگی شروع کردم و9 ماه که راننده سرویس مدرسه هستم وهرچی درمیارم فقط خرج آموزش دیدن میکنم هم از محصولات شما خریداری کردم وهم رو انرژی درمانی کارمیکنم که خیلی بهش علاقه دارم

    البته فکر میکنم یکی از ترمزام اینه که چون کسی این انرژی رو نمیبینه باورش نمیکنه و بابتش هم پول نمیدن واین منو سردم کرده ولی دکترا چون دارو میدن ومدرک دکترا دارن راحت پول درمیارن ولی من با اینکه چندتا بیمار رو به لطف خدا درمان کردم متاسفانه هیچ پولی بابتش دریافت نکردم ، البته خودم دلی روشون کار کردم

    یه هدف دیگه ام اینه که لاغر بشم وبه وزن ایده آلم برسم ، بارها هزینه کردم دکتر رفتم ورزش کردم ولاغر هم شدم ولی وقتی رژیم رو رها کردم دوباره چاق شدم

    چون هزینه گوشت ومرغ و ماهی خیلی بالا ر فته وماهم که 5نفریم امروز همه اینا رو می‌خریم چندروز دیگه تموم میشه همسرم هم چون دیابت وبیماری قلبی داره خیلی نمیخوام روش فشار باشه چون زوداسترس میگیره براش خوب نیست

    خلاصه که استاد من خیلی باید رو باورام کار کنم

    برادرم که 4 سال از من کوچیکتره خداروشکر تونسته یه خونه بزرگتر بخره والحمد الله مسافرت‌های خیلی خوبی داخل وخارج از کشور هم میرن وگردش وتفریح عالی دارن ومهمونیهای خیلی خوبی هم میگیرن به لطف خدا

    ولی ما هیچ کدوم اینارو هم نداریم با اینکه خیلی دارم رو باورم کار میکنم خیلی کُند پیش میرم ، دیشب تصمیم گرفتم همه حقوق این ماهم رو بدم وقانون آفرینش رو بخرم بلکه به امید الله یکتا وبا کمک آموزش‌های استاد قانون رو یادبگیرم وبهش عمل کنم وهدایت بشم به ثروت

    البته از وقتی با آموزش‌های استاد جلو میرم همسرم دستو دلبازتر شده درمورد من وماهانه مقداری پول بهم میده جدای از خرج خونه که فقط برای خودم هزینه کنم وخداروشکر میکنم که رابطم باهمسرم هم خیلی بهتر شده

    دوست دارم بیشتر بنویسم ولی باید برم سرکار وبچه ها رو ببرم امتحان آخرشون رو بدن ومن هم تصمیم گرفتم که دیگه فقط رو انرژی درمانی کار کنم وسرویس مدرسه رو کنار بزارم ولیزری فقط تمرکزم رو درمان باشه

    برای همه شما آرزوی سلامتی موفقیت وثروت میکنم در دنیا وآخرت شادپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: