اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا شکرت برای قانون فرکانسها که این جهان رو بر اساس اون خلق کردی، خدایا شکرت که دیروز صبح من توی تمرین ستاره قطبیم ازت خواستم که منو هدایت کنی به مسیر مهاجرت آسان و زیبا به کشوری توحیدی با مردمانی توحیدی و امروز صبح که سایت رو باز میکنم تو به این زیبایی درخواست من رو اجابت کردی
هنوز فایل رو ندیدم اما باید اول این شکرگزاری رو مینوشتم. خدایا هزاران بار شکرت برای این سایت توحیدی و این استاد توحیدی و این بچه های توحیدی
من این فایل رو دقیقا زمانی دارم میبینم که 3 ساعت دیگه باید از خونه پدری مهاجرت کنم به یه خوابگاه شلوغ در یک شهر بزرگ.
و جالبه که امروز فقط و فقط نگران بودم و ترسیده از این تصمیم.
اومده بودم لپ تاب رو روشن کنم و اظهارنامه مالیاتی رو چک کنم، که تصمیم گرفتم وارد سایت شما بشم و دکمه«مرا به نشانه ام هدایت کن» رو بزنم، ببینم منو به چه فایلی هدایت میکنه .دنبال چیزی بودم که آرومم کنه و از این آشفتگی بیرون بیاره.
همین که سایت باز شد، پوستر این فایل، روبه روم قرار گرفت. دیدم نوشته: مهاجرت…
حتی دکمه مرا به سمت نشانه ام هدایت کن رو هم نزدم، مستقیم اومدم سراغ این فایل.
چقدر این صحبت ها حال منو خوب کرد
چقدر نیاز داشتم به شنیدن شون.
راستش من اصلا هیچ ایده ای ندارم که قراره چی پیش بیاد. اصلا نمیدونم قدم بعدی چیه، اما مدتی هست تنها چیزی که قلبم بهم میگه اینه که؛ برو
حتی نمیدونم چه شغلی، چه راهی، چه ارتباطاتی و…
من اینجایی که هستم هیچ چیزی ندارم بجز یک اتاق در خانه پدری
از روی شور و شوق تصمیم به مهاجرت نگرفتم، بلکه از روی اجبار. هیچ راهی بجز مهاجرت نیست و با اینکه میترسم و نگرانم، اما ته دلم آرومه…
نمیدونم چی پیش رومه، اما ته دلم آرومه
میدونم خدا هدایتم میکنه، فقط کافیه که در مقابل هدایتش مقاومت نکنم.
این متن اینجا بمونه، از این حال پریشان و نگران و ترسیده من، تا روزی برگردم و دوباره بخونمش و از نعمت ها و هدایت های خداوند بعد از مهاجرتم بگم.
خدایا من جز تو کسی رو ندارم، منو ببر به جایی که نه ترسی هست، نه نگرانی، نه تاریکی.
جایی که جز امید و هدایت و فراوانی نعمت ها، چیزی نبینم.
امروز عمل میکنم به گفته تو
امروز دل میکَنم از خانواده
امروز با جیب خالی میرم
امروز با ترس میرم
امروز با اشک میرم
امروز با حال سنگین میرم
به امید هدایت تو
چشم هایم را باز کن
گوش هایم را شنوا
و قلبم را روشن نگه دار تا هدایت هایت را با آغوش باز بپذیرم…
بار دیگر سپاسگزارم از خداوند که مرا به دیدن و شنیدن و درک و عمل به آگاهی های جدید هدایت کرد.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و همه عزیزان.
من درمورد حرفهای شما تقریبا تمام ویژگی های یک فرد مناسب برای مهاجرت را دارم اما در مقابل دستشویی به شدت مقاومت دارم و باید روی این موضوع کار کنم البته بقیه ویژگی ها هم با کار کردن رو خودم کم شده است قبلنا یادمه اولین بار که رفتم شمال بدون خانواده حسابی احساس دلتنگی داشتم و همش میگفتم کاش خانوادم اینجا بودند ولی بعد از آشنا شدن با این سایت وابستگی ها کم و کم شد و هی هم داره کمتر میشه دارم روند تکاملی مهاجرت را انجام میدم مثلا چند وقت پیش تنها رفتم کاشان حتی همسرمم نبود و به راحتی لذت بردم و خوش گذروندم و همه چیز عالی بود با یک خانواده عالی هم آشنا شدم و همگی دور هم بودیم بعد همه تعجب میکردند که تنها چجوری رفتم و بهم خوش گذشته ولی من گفتم من وابسته نیستم و اونا به دلیل ارتعاش خودشون تو اون موقعیت هستند و منم به دلیل ارتعاش خودم .بعد از دهه ی اول محرم هم قرار هست با استاد موسیقی ام به کشور عراق برین به سلیمانیه و اربیل و احتمالا کربلا چیزی که قبلنا تو خوابم نمیدیدم اینکه بدون خانواده یا همسرم برم به کشور خارجی اصلا به شهر دیگه چه برسه کشور و به امید و یاری خدا دارم روند تکاملی برای رفتن به کشورهای بزرگتر را نیز طی میکنم هدفمم از مهاجرت گسترش و یادگیری بیشتر و بیشتر موسیقی هست گسترش موسیقی سنتی ایرانی و وارد کردن سازهای ایرانی در صنعت موسیقی کشورهای مختلف بخصوص صنعت کیپاپ هست و خدا را شکر که دارم قدم قدم با هدایت خودش با فایل های شما دوره دوازده قدم و فایل های رایگان رو به جلو میرم
استاد جان یک درخواستی که دارم لطفاً برای هر ویژگی که میگویید چندتا تمرین هم برای شروع بدید مثل دستشویی که فکر کنم پاشنه آشیل خیلی ها باشه بخصوص خانوم ها اونم در زمان پریودی مثلا خود من خیلی مقاومت دارم که در دوران پریودی مسافرت برم حتی مسافرت یک روزه هم سختم میاد البته در این مورد هم نسبت به گذشته فقط یذره بهتر شدم ولی باید بیشتر و بیشتر کار کنم.
از شما بابت تهیه این فایل زیبا بسیار سپاسگزارم خدا قوت بهتون
سه یا چهار سال پیش وقتی شروع کردم به توجه به زیبایی ها در بندرعباس همسایه های بشدت بد و کوچه هایی که هیچ وقت تمیز نبود و بی نظمی در شکل و شمایل خانه ها و خیابان ها و من و اذیت میکرد و خواسته در من ایجاد شد و من همون بندرعباس شروع کردم توجه به خانه های زیبا ماشین هاوخیابان های زیبا درختان و طبیعت زیبای بندرعباس، تمیزی بخش های که بسختی پیدا میکردم .شروع کردیم با خانواده به پیشنهاد من تمام طبیعت اطراف بندرعباس رو گشتیم لذت بردیم زیبایی ها همین طور داشت بیشتر و بیشتر میشد که کسی باور نمیکرد اینهمه زیبایی در بندرعباس وجود داره ،سفر به قشم و هرمز و جاهای دیگه رو شروع کردیم واقعا طبیعت های بکر رویایی داشت که فاصله زیادی به خونه ما نداشت.اینقدر این کار توجه به زیبایی ها در همان شهری که هستم رو ادامه دادم تا این که تو بهترین شرایطی که در بندرعباس بودیم و احساس رضایت داشتیم و همه چیز عالی تر شده بود تصمیم گرفتیم بیایم کیش من برخلاف همسرم موقع تصمیم های اینچنینی خیلی مسایل رو میسنجم روحیه خودم رو حتی،من به همسرم گفتم کیش همه چیزی که من میخوام رو داره ،با دوری از خانواده مشکل ندارم اما دوسه ماهی یک بار دوست دارم بریم و خانواده ها رو ببینم ،طبق روحیه ای که داشتم میدونستم بیشتر از این دلتنگ میشم د ازش خواستم اون هم دلایلش رو بگه و مطمئن باشه به تصمیمش و شرایط کاریش رو چقدر بررسی کردم گفتم اگه یه ذره باعث میشه رفت و آمدت برای کار سخت بشه ،مهاحرت نکنیم و خلاصه من همه چیو قبل تصمیم بررسی کردم و مشورت کردیم هر چند همسرم خیلی سربسته گفت بریم من از کیش خیلی خوشم میاد.
خلاصه ،ما تصمیم گرفتیم به کیش مهاجرت کنیم چون میدونستم همه اون چیزی که من میخوام رو داره طبیعت زیبا ،نظم ،خونه ها و ماشین ها ی زیبا ،خلاصه ،ارامش و آسایش بیشتر نسب به بندرعباس. ما بسادگی و عزتمندانه اومدیم کیش و پاداش بزرگتری از توجه به زیبایی های بندرعباس و کنترل ذهن که اونجا انجام داده بودم،گرفتم.واقعا جزیره زیبای کیش همه ی اون چیزهایی که من میخوام رو داره هم جنگل داره هم دریا هم بازار داره و امکانات رفاهی .و از نظم و تمیزی و شکل زیبای خونه ها و خیابان های منظم با ماشین های زیبا، کیشوندان با فرهنگ و بی نظیر ،همسایه های بشدت مومن درستکار سرشون تو لاک خودشون هست ،خدایا شکرت.همه چیز عالی هست و من الان اون همه تلاش ذهنی که در بندرعباس بودم نیاز نیست انجام بدم .کوچه ها خود به خود تمیز هست محیط خود به خود تمیز هست همسایه ها خود به خود بی نظیر هستند .
اما از همون اول میدونستم باید ادامه بدم و به آموزه های استاد متعهد باشم .و متعهد نبودن به آموزه های استاد رو یک تحدید و خطر میدیدم .
و مهاجرت ما توحیدی بود افرادی که اینجا با ما برخورد میکردند تعجب میکردند که ما در کیش مثل عموم که خیلی کار میکنند و از شرایط سخت و گرانی و این مسائل صحبت میکنند ما اصلا درکش نمیکنیم و واقعا دنیای ما خیلی متفاوت هست اصلا هیچ گرانی حس نمیکنیم،یعنی واقعا کیش برای زندگی اومدیم .نه برای کار کردن .
((((((نکته ای رو داخل پرانتز بگم فکر میکنم زیاد مرتبط با مبحث مهاجرت نباشه و به روابط و ثروت مربوط باشه
متاسفانه همسر من خیلی این تعهد رو ندارن و میبینم چقدر گاهی میترسه آرام نیست و همیشه حساب و کتاب میکنه همیشه میگه قانون کشور قانون سازمان و….درصورتی که کلی معجزه خداوند در مهاجرت به ما نشان داد و اتفاقا نتایج بزرگی همسرم گرفته.آدم ها میان سمتش بهش پیشنهاد های پولساز میدن .با کار فیزیکی صفرکه با تلفن انجام میده در کنار شغل خودش فقط با ارتباط برقرار کردن با اعتماد به نفس بالاش پول میسازه ،اما همسرم همیشه در نهایت شکست میخوره یعنی به پول میرسه اما انکار قسم خورده پولش رو دور بریزه و خودش رو بدخت کنه اصلا همسر من خوشی رو خودش پس میزنه و یک جریان عجیبی داره یعنی پول خوب بدست میاره با اون پول ماشین هم میفروشه میره ارز دیجیتال میخره و میخواد یهویی ثروتمند بشه چقددددددددر بهش گفتم این راهش نیست ولی واقعا دیگه خسته شدم و رهاش کردم با اینکه چندین بار سرمایه ش رفته اما باز هم مثل کسی که اعتباد داره به ارز دبجیتال اون کار رو دوباره تکرار میکنه .دلیلش هم اینه اصلا اصل قانون رو درک نکرده و خیلی جدی نگرفته.و اخبار دیدن وبا هر کی نشستن و دوستانی که دیگه شرایط همسر من رو رویایی و خود بهشت میدونن و الان دارم میبینم که همسرم بجای تلاش ذهنی چقدر با کارهایی که داره انجام میده پس رفت میکنه و میدونم این اصلا خوب نیست و میدونم نمیتونم هیچ کاری بکنم عوامل زیادی باعث شده همسر من شرایط رو هم برای خودش و ما سخت کنه در مسائل اقتصادی)))))
تصمیم گرفتم فقط روی مهارت خودم کار منم در زمان 3 یا 4سال که با استاد آشنا شدم
99درصد روی خودشناسی و باورهام کار کردم 1درصد روی علاقه و مهارتم و اصلا باورم نمیشه الان اولین کتابم رو نوشتم و همه ی کارهاش مجوز کتابم توحیدی پیش رفت خدا مجوز کتاب من رو گرفت چون برای مجوز کتاب های تخصصی زبان انگلیسی باید مدرک داشته باشی من مدرک معتبر خاصی نداشتم اما فقط هر چی خدا گفت انجام دادم سه سال پیش بهم گفت فاطمه این کتاب رو بنویس بعد انتشارات پارس چاپ میشه و بعد من تو رو راضی میکنم چون اون موقع ها دنبال شاگرد بودم .من توی دفتر رویاهام نوشتم انتشارات پارس که یادم نره .چند ماه پیش که کتابم تموم شد سرچ کردم توی اینترنت و دیدم واقعا ما انتشارات پارس داریم .یعنی پارس کتاب بود اسمش .شماره تماس برداشتم .با اینکه استرس داشتم و میدونستم باید محکم حرف بزنم تماس گرفتم و کتابم رو معرفی کردم و از اونجایی که صداقت خط قرمز من بوده همیشه از خدا خواستم کمکم کنه که با صداقت عالی بتونم صحبت کنیم .من از اون روز تا وقتی که مجوز چاپ کتابم در وزارت ارشاد چاپ شد ،فط سه بار تلفنی صحبت کردم و دیدم خداوند همه رو صف کرده بود که چقدر عزتمندانه کار گرفتن مجوز کتاب من رو انجام بدن.
در این مدت نجواها میومد اما من فقط ذهنم رو کنترل کردم نوشتم جمله تاکیدی گفتم وفقط به توکل کردم. …
و همینطور دارم ادامه میدم و ایده های پولسازی که طولانی میشه درموردشون بخوام صحبت کنم از طریق علاقه خودم .
من با آموزه های استاد یاد گرفتم که 99درصد تلاش ذهنی کنم تا یک تلفن یک حرکت یک صحبت ،برکت بسیار داشته باشه و الان همین اتفاق رو دارم تو زندگی خودم میبینم
با اینکه دوستان من خیییییییلی عزت نفس و اعتماد به نفس پایین داشتم با اینکه من بسیار آدم وابسته و مشرکی بودم
با اینکه من 99درصد باورهام در زمینه روابط ایراد داشته
یعنی همزمان همه ی اینها بوده و من در مدت 3سال این نتایج رو گرفتم
پس اینها میتونه برای من نتایج بزرگی باشه
هر چی جلوتر میرم میبینم داره راحت تر میشه همه چی دارم خودم رو میبینم که همه چیز آروم شده و فقط دارم روی باورهای ثروت کار میکنم تمرکزی
چون من تا الان همه ی مسائل رو نیاز داشتم با هم پیش ببرم یعنی توحید عزت نفس اعتماد بنفس رو با هم نیاز داشتم ،پس میتونید فکرش و بکنید چقدر زمان میبره این سه تا مبحث رو بخوای در وجود خودت نهادینه کنی
حالا مسئله روابط با همسر و دیگران هم وجود داشت که باید درست میشد
و مسایل ثروت .
در نهایت میخوام بگم اصل مهاجرت که ما انجام دادیم خیلی تمیز انجام شد و واقعا خداوند هدایت کرد و داره حمایت میکنه.
حالا در دل مهاجرت ممکنه مسائل پیش بیاد که به مهاجرت ربط نداشته باشه به موضوع روابط،ثروت ،عزت نفس و ..مرتبط باشه.
به قول استاد عباسمنش بنظرم زمانی که تونسته باشی در همون جایی که هستی به حس خوب به زیبایی ها به آسایش و آرامش برسی و بعد خیلی آرام و خیلی راحت با یک تلفن یک حرکت شرایط مهاجرت اتفاق میفته.
امسال فکر میکردم میتونم ذره بینی روی مسائل ثروت کار کنم اما خداوند تمام شرک های من و نقص های عزت نفس من رو واضح خط به خط با اتفاقات بهم نشون داد گفت اینا رو درست کنم خودم راضیت میکنم .
و من هم مثل یک شاگرد حرف گوش کن دارم هدایت پروردگار رو دنبال میکنم .
خدایا شکرت بابت وجود استاد عباسمنش عزیزم که هیچکس به غیر ایشان نمیتوانست من را قانع کند که میتوانم بسمت خوشبختی حرکت کنم .چقدر دلسوزانه چقدر با فداکاری چقدر با عشق برای ما گفت توضیح داد و هر آنچه لازم بود که واقعا من را به این فهم برساند که میتوانم و داستان موفقیت اینه و نتایج استاد و مستندات استاد اگر نبود خدایا من مثل تمام سخنرانان دیگر در حوضه موفقیت قانع نمیشدم برای زندگی ام کاری کنم .
استاد با خدا عهد بستم روزی که ثروتمند شدم و میدونم اون روز خیلی دور نیست ،کامیون کامیون گل بفرستم برای شما که لایق تمام گل های جهان هستید
بسیار لذت بردم از کامنت پر از آگاهی شما و تبریک میگم بهتون که بعد از کار کردن روی خودتون و شخصیتتون و کنترل ذهنتون لاجرم شما هدایت شدید به جزیره زیبای کیش
اما در مورد همسرتون و باورهای ثروت باید اشاره کنم که همون طور که شما به زیباییهای شهر بندرعباس ذوم کردید و جاهای دیدنی و قشنگش را آگاهانه دنبال کردید و باورهای خوبی در مورد شهرتون رسیدید و هدایت شدید به مهاجرت به جزیره کیش ،
همین کار را آگاهانه در مورد همسرتون انجام بِدید
اینکه همسرتون نشتی درمورد ثروت داره مربوط به خودِشه
و اینکه شما از این رفتار ناراحت میشید و حتی عنوان میکنید مربوط به شماست.
پس سمتِ خودتون اینه که مثل الگوی شهرتون بیاید و فقط و فقط روی محاسن و زیباییهای همسرتون کار کنید
بعدِ چند وقت میبینید به میزانی که شما خودتون و سمتِ خودتون را درست کردید جهان و خدای وهاب سمت همسرتون را خود به خود درست میکنه.
چون این تجربه را خودم داشتم و انجامِش دادم .
براتون سلامتی و ثروتمندی و شادی درونی را آرزومندم.
سلام و درود بی نهایت سپاسگزارم از راهنمایی شما که پر از نور و هدایت بود برای من که بشدت به چنین هدایتی نیاز داشتم چون هرگز با این زاویه بهش نگاه نکرده بودم و اکنون میتوانم در این زمینه هم بسمت موفقیت حرکت کنم .از خداوند متشکرم بابت حضور و وجود شما و تمامی انسان های پاک جهان
استاد، ممنونم به خاطر این رفع ابهام قشنگ که در. قالب این فایل انجام دادید.
اتفاقا این ایراد خیلی از ما ایرانیهاست. اینکه همه جانبه و دقیق، راجع به آنچه میخواهیم در زندگیمان انجام دهیم، فکرنمیکنیم و از یک جایی، هرچه پیش آید، خوش آید.
چقدر عالی است که برای این مبحث مهم تمایلات مهاجرت، دارید پرسشنامه و تست شخصی آماده میکنید… ممنونم.
من که در مداری دور از مهاجرت هستم. این را از فایل شما متوجه شدم. با وجود علاقه ظاهری به کوچ کردن و رفتن به یک شهر دیگر، غیر از شیراز که بارها بروز داده ام، اینجا متوجه شدم که مدارم هنوز دور از توحید واقعی و با رشته هایی از کفر و انسان محور بودن ایده ها ست که باعث میشود هنوز به آدمها و جمع آدمها وابسته باشم.
البته، این وضعیت قبل از متاهل بودنم، کاملا برعکس بود و حالا با تاهل و داشتن دو فرزند، توی این شهر ، بیشتر ریشه دوانده ام و از صمیم دل، خانواده ام را دوست دارم. خانواده کوچک چهار نفره خودم را.
اینها لذت و خوشی من هستند و خیلی برایم مهم است که کجا بیشتر از زندگی لذت میبرند، بنابراین دوست دارم ،زندگیم را با علایق خانواده ام جور کنم.
اما بالا بردن آهسته و پیوسته مدار توحید و اعتماد به خدا، دوست داشتن همه مردم، حس مقدس کنجکاوی و لذت بردن از مسافرتهای کوتاه ، خصوصیات بسیار خوبی هستند که داشتن آنها حتی در یکجانشینی صرف تا آخر عمر هم، زندگی را برای انسان بهتر و لذت بخش تر خواهد کرد.
و بی اعتنایی به این خصوصیات و تکیه بیش از حد به دایره امن خودمان، کسالت و یکنواختی را به دنبال خواهد داشت.
حضرت محمد، از جانب اطرافیان سختی میکشید که به مهاجرت تمایل پیدا کرد، وگرنه نمیتوان به ضرس قاطع راجع به تمایلش به مهاجرت سخن گفت.
چه روز قشنگی! صدای پرندگان زیبا از شاخه درختان حیاط میآید و هوا از دیروز خنک تر و دلچسب تر است… خدا را شکر!
به خاطر این روز زیبا و اینکه توانستم این کامنت را اینجا بنویسم، صمیمانه شکر گزارم.
خیلی خوبه همچین صحبتهایی میشه و قراره یک تست هم داشته باشیم چون کمک میکنه موقع مهاجرت خیلی دید بازتری داشته باشیم و بدونیم چه ویژگیهایی نیازه بسازیم یا قوی ترشون کنیم تا راحتتر مهاجرت کنیم.
موضوع اول:
انگیزه های قوی و هدف مشخص. من به شخصه الان انگیزه ها و هدفهایی که دارم رو میتونم در همین شهر و کشوری که هستم دنبال کنم و فکر نمیکنم جایی دیگه ای باید برم که پیشرفت کنم، به همین دلیل در این لحظه احساس خوشبختی میکنم از جایی که هستم و با تمام تمرکز دارم روی بهبود خودم کار میکنم و وقتی به جایی رسیدم که دیدم جایی که هستم به تمام موفقیتها و پیشرفتها رسیدم و دیگه جا برای بهتر شدن نیست، حتما مهاجرت میکنم. خصوصا که الان در شرایط مالی و جایگاه شغلی ای نیستم که بخوام مهاجرت کنم. به قول معروف آسمون همه جا یک رنگه. الان بخوام مهاجرت کنم با این دیدگاه که انگار جای دیگه خوبه و اینجا نمیشه، این انگیزه غلطیه و باعث شکستم میشه و سرخورده و افسرده برمیگردم به جای قبل و حتی پایین تر. خیلی عجلم برای زندگی کمتر شده و رضایت مند ترم از داشته هام و تا وقتی احساس نکنم که به اون رشدی که میخوام نرسیدم، مهاجرت نمیکنم.
موضوع بعد:
کنجکاوی.
مسافرت نکردن در ایران.
من به شدت از بچگی آدم کنجکاوی بودم و دوست داشتم ببینم بقیه جاهای دنیا چطور زندگی میکنن و وقتی که شما استاد اومدید از زندگی مردم آمریکا و شرایط و امکانات و اتفاقاتی که میافتاد و فرهنگ و … برامون فیلم تهیه کردید، این کنجکاوی یکم پاسخ داده شد. همیشه دوست داشتم ببینم اونی که تو آمریکاس یا اسپانیا و اروپا، چطوری زندگی میکنه و چه امکاناتی داره. با اینکه تو خانواده ای بزرگ شدم که از بچگی منو از تنهایی بیرون رفتن و ارتباط با آدمای جدید، از انجام کارهای جدید ترسوندن ولی بازم کنجکاوی من غلبه میکرد بر ترسم و میرفتم تو کوچه، با بچه های جدید آشنا میشدم، بازی میکردم، از مدرسه پیاده میآمدم خونه. با وجود ترسی که بهم میدادن خانواده، با دوچرخه رفتم مدرسه و برگشتم و جالبه به خاطر همین ترس تصادف کوچکی هم کردم. تو ایران خیلی جاها رو دیدم، بعضی جاها تنهایی بعضی جاها با خانواده مثلا خراسان جنوبی که زادگاه پدرانم هست، مشهد و نیشابور، گلستان و مازندران، تهران، قم، سمنان، شاهرود، اصفهان، شیراز، کرمان، یزد، اهواز، کهگیلویه و بویراحمد شهر زیبای شهرکرد و جاده های قشنگش، یه روستای جالبی تو همین اطراف شهرکرد که میخواستیم بریم آبشار زرد لیمه ولی فهمیدیم که خیلی دوره و باید با راه بلد رفت. اینقدر کنجکاو بودم که اگر تنهایی به اون سفر رفته بودم، حتما با یک نفر میرفتم و آبشار رو پیدا میکردم و هرچقدر پیاده روی نیاز داشت، میرفتم. جاهای زیادی رفتم و خیلی دوست دارم طبیعت جاهای مختلف ایران و جهان رو ببینم. فرهنگهای مختلف رو ببینم.
یکی از ویژگیهایی که نیازه برای مهاجرت، برای اینکه بتونی اون شرایط اولیه رو یه ذره راحتتر بگذرونی، اینه که کنجکاو و علاقه مند باشی که ببینی بقیه دنیا دارن چجوری کار میکنن. که به نظرم من اینو دارم. هرچقدر هم که استاد با شما و دوره های شما کار کردم، به کنجکاوی های بیشتری از خودم پاسخ دادم به میزانی که باورهام تغییر کرد.
موضوع بعد:
اداپت(انعطاف) پذیری.
برای این موضوع میتونم به فوتبال اشاره کنم که از بچگی من پستهای مختلف بازی کردم، از دروازه بان، دفاع وسط و دفاع کنار، هافبک وسط، هافبک چپ و راست، مهاجم و مقاومتی نداشتم از اینکه مربی بگه بیا برو فلان پست ولی هرچه گذشت سعی کردم تخصصی تر توی یک پست فعالیت کنم و جامو تغییر ندم تا پیشرفت کنم.
توی دوران سربازی مثلا آموزشی، خب شرایط خیلی سخت بود، همون روز اول به دلایل بیخودی ما رو تنبیه کردن و اینقدر فشار گرما و اون سینه خیز رفتنا همون روز اول زیاد بود که حسابی کم آورده بودم ولی به سرعت طی چند روز اول، اداپت شدم با شرایط، تونستم از رژه لذت ببرم، از دوستای جدید پیدا کردن لذت میبردم، از تایم نماز و رفتن نشستن جلوی اسپیلت و ریلکس کردن لذت میبردم، یواش یواش هی چیزهای بیشتری برای لذت بردن پیدا میشد مثلا می دیدم تو رژه چقدر بهتر شدم، چقدر بدنم آماده شده و حتی توی فوتبال هم چقدر تاثیرش رو گذاشته، چقدر تمرکزم بهبود پیدا کرده به خاطر دور شدن از عوامل حواس پرتی، چقدر با قرآن مأنوس شدم، چقدر با دوستان خاطرات خوب ساختیم. حتی یادمه آخره دوره آموزشی، یه مراسم پایان دوره داشتیم که یه خطابه و همچنین رژه آخرش داشت. برای خطابه، یکی از بچه های گروهان که صدای خوبی داشت داوطلب شد و منم داوطلب شدم چون این چالش رو دوست داشتم و جالبه اون بنده خدا توی خوندن کلمات مشکل داشت با اینکه صدای خوب و رسایی داشت و در نهایت قرار شد من اون کارو انجام بدم و در نهایت با یکم تمرین جلوی فرمانده گروهان و فرمانده گردان، در مراسم اجرا کردم به بهترین شکلی که میتونست اجرا بشه و لذت بردم از این اجرا. یعنی به این جا رسید که اینقدر من با محیط راحت شده بودم که حتی چالش انتخاب میکردم برای خودم و انجامش میدادم.
موقع مسافرت چادر زدن کنار جنگل اگر هتل نبود. چوب جمع کردن و آتیش و غذا درست کردن. اینا رو هم باهاش اوکیم و مشکلی ندارم با اینجور شرایط.
کلا با تغییرات چقدر میتونی هماهنگ کنی خودت رو؟ آیا بارت رو برای سفر کم حجم میکنی یا کلی وسایل میبری؟ میدونم که به مقدار خیلی خیلی خوبی میتونم در شرایط جدید دووم بیارم و لذت ببرم حتی.
چقدر میتونی وقتی یه شرایط غیر منتظره ای بوجود میاد مثلا هوا قرار بوده گرم باشه جایی که میری ولی یهو سرد شده. چقدر میتونی تو این موقعیت ها آرامشت رو حفظ کنی حتی لذت ببری به جای غر زدن؟ ثابت شده بهم که میتونم اینکارو بکنم و آسون میگیرم.
اگر آدمی هستی که اگر شرایط یه ذره با اون چیزی که تو ذهنت ساخته بودی مثلا از مسافرت، تفاوت داشت، خیلی زود شاکی میشی، خیلی غر میزنی، هی اعصاب بقیه و خودت رو خورد میکنی، احتمالا برای مهاجرت مناسب نیستی مگر تغییر کنی.
منم توی مهاجرت دوست دارم برم جایی که هیچکس رو نمیشناسم تا بتونم بزرگتر بشم و دوستای جدید و تجربیات جدید بسازم. یعنی همیشه به این فکر کردم که اگر مثلا دایی بنده رفته فلان شهر و اونجا خونه زندگی داره، حتی اگر به اون شهر رفتم، پیش داییم نمیرم تا وقتی که خودم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون و احساس میکنم اینجوری توحیدی تره و دوست دارم دست در دست خدا، پیش برم و ایمانم رو بهش نشون بدم و اونم کارارو برام انجام بده. حتی همین داستان سربازی هم همین بود که توکل کردم به خدا و گفتم میرم و همون چیزی که خوبه برام اتفاق میافته.
موضوع بعد
چقدر وابستگی عاطفی به دوستان و آشنایان و فک و فامیل دارید؟ یا وابسته هستید به شهر محل زندگی؟
واقعا وابستگی خاصی به نه افراد نزدیک به خودم دارم نه شهرم و احساس نمیکنم، اگر اینجا زندگی نکنم یا با این آدما زندگی نکنم، چقدر بد میشه یا دلتنگ میشم و آدم دلتنگی نیستم زیاد.
آدمیه که دوست داره دوستای جدید پیدا کنه و علاقه منده با آدمای جدید ارتباط برقرار کنه و آدمای جدید رو بشناسه.دنبال این قضیس. آره واقعا دوست دارم آدمای جدید ملاقات کنم و هیچ ترسی از نبود افراد حال حاضر در زندگیم ندارم. شاید یکم دلتنگی پیش بیاد ولی زندگی بدون دیگران رو میتونم تصور کنم و مشکلی ندارم.
چقدر با تغییر مقاومت میکنی؟ مثلا اگر میدونی فلان نرم افزار جدیده بدردت میخوره و نمیای یادش بگیری و با همون قدیمیه کار میکنی، یعنی با تغییر مقاومت میکنی. چقدر با تغییر راحت کنار میآید یا حتی مشتاقید به تغییر؟
خب اینم همین که تو دوره های استاد حضور داشتم و همیشه سعی کردم در عمل اجراشون کنم، باعث شده خیلی تغییراتی ایجاد کنم در زندگیم که حتی ترس داشتم براش ولی ایجادش کردم. چقدر تو دل کارهای جدید رفتم، چقدر وارد محیطهای جدید شدم، چقدر آدمای جدید ملاقات کردم و چه ترسهایی بوده که باهاش روبرو شدم. مثلا توی دوران خدمت بعد از آموزشی، جایی که خدمت میکردم فهمیدم تایپ کردن بدردشون میخوره و با اینکه تایپم خوب نبود ولی تو قسمتی که بودم، هرکس ازم کار تایپ میخواست، با جون و دل انجام میدادم، دوستام میگفتن بابا کار فلانی رو انجام نده، آدم خوبی نیست، دنبال سوء استفاده ازته و بعدشم رفتار بدی باهات میکنه، تو دلم میگفتم شما نمیدونید من چه شور و شوقی دارم وقتی تایپ میکنم و هرروز سرعتم و دقتم بهتر میشه. خلاصه که به مسئولمون هم میگفتم که آقا من بلدم تایپ کنم و استفاده کنید از من و یه روزی بعد از اینکه تازه از اولین مرخصی خودم آمده بودم، رئیس یه قسمت دیگه ای بهم گفت دوست داری بیای قسمت ما و منم گفتم بله. حالا اون قسمت هم کارای بیشتری بود، هم غیر از مهارت تایپ باید مهارتهای دیگه ای یاد میگرفتی، هم بیخوابی داشتی، هم کارای دیگه بود ولی فرصتهای خوبی در اختیارم میگذاشت و مشتاق بودم که برم اونجا و چقدر از این تصمیمم راضی بودم و هستم. احساس میکردم از پس هرکاری باشه برمیام به همین دلیل با وجود نگرانی کمی که داشتم چون کار جدید بود ولی با توکل به خدا واردش شد و واقعا خیلی حرفه ای کارمو انجام میدادم که دیگه از یه جایی به بعد، مسئول بالاسرم، کارمو چک نمیکرد چون میدونست کارمو عالی انجام میدم، تازه کلی تو وظایف اونا هم کمکشون میکردم و یه سربازی بودم که همه خیالشون از بابت مسئولیت هایی که بهم دادن راحت بود.
خدا رو شکر میکنم
استاد متشکرم بابت این فایل چون همیشه دوست داشتم مهاجرت کنم و این فایل یه راهنما دستم میده که چطور باید باشم و چیکار کنم
آنان که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند، از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جونم
سلام تمام دوستانم در سایت عباس منش
استاد مگه داریم انقدر هدایت
اصلا این فایل برای من اماده شده
خدایا من چگونه شکر نعمتهایت را به جا اورم
من که نمیتوانم
استاد چند وقتی هست که به فکر مهاجرتم تا خودم را به چالش بکشم
نه مهاجرت به امریکا اتفاقا مهاجرت از شهر تهران به یک روستا در شمال ایران میخواهم برم
استاد من واقعا بعضی اوقات خودم را تحسین میکنم
چون همیشه سعی میکنم تمام اموزشهایی که لز شما دیدم را عمل کنم
و به اندازه ای که تونستم انجام دادم
متل همین تمرینم چند وقتی هست دارم به این فکر میکنم
به خودم گفتم فرزانه تو که بعضی اوقات به خاطر خواسته هایی که داری میخوای مهاجرت کنی خوب از همین جایی که هستی شروع کن خودت را به چالش بکش و ببین آیا میتونی به قول معروف مرد عمل هستی
استاد من از بچه گی تقریبا هر چی میخواستم را داشتم برام یه جورایی فراهم شده از وقتی مجرد بودم به قول معروف خونه بابام بودم تا بعدش که ازدواج کردم تقریبا خوب زندگی کردم ولی هیچ وقت خودم را غرق در رفاه و اسایش نکردم
نمیدونم چرا ولی از بچه گی خودم را به چالش میکشیدم
سعی میکردم از منطقه امنم خارج بشم
حالا هر زمانی به فرا خور حالم
حتی بعد از ازدواجم با اینکه خانه دار بودم و همسرم هم وضع مالی خوبی داشت ولی من همیشه میخواستم که روی پای خودم بایستم و استقلال داشته باشم
رفتم آموزش کامپیوتر دیدم
حسابداری و تایپ با ماشین تایپ انگلیسی و فارسی را آموزش دیدم کارهای هنری یاد گرفتم و خیلی انجام دادم
سالهای اخیر تولید محتوا اموزش دیدم
وبا وجود اینکه همسرم همیشه مخالفت داشت و ترمز بزرگی برام بود
ولی موضوع من فقط پول نبود من میخواستم حرکت کنم من میخواستم عمل کنم من میخواستم قوی بشم من همیشه میخواستم انسان بهتری نسبت به قبلم باشم
خدا میدونه من از همان سن 20سالگی به بعد برای رشدم از همان خانه های فرهنگی که توی هر محله بود و کلاسهای مختلف داشت شروع کردم برای اموزش دیدن و بیشتر مطالعه میکردم و همیشه میخواستم خودم را بهتر بشناسم و بهتر از قبلم زندگی کنم تا اینکه در این سالهای اخیر از خداوند هدایت خواستم و خداوند من را با یکی از بهترین بندگانش استاد عباس منش آشنا کرد
که استاد عباس منش یکی از بهترین نعمتها و رحمتهایی است که خدا به من داد خدایا بینهایت سپاسگزارم
من الان 54 سالم هست خیلی تغییرات داشتم میگم بخصوص از زمانی که با استاد هستم
استاد من از دوره های دوازده قدم شروع کردم
وقتی برای اولین بار در دوازده قدم گفتید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
دیگه گفتم فرزانه این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست و سعی کردم خلاصه تا اندازه ای که توانستم تغییر کردم و عمل کردم
اینو از زبان اطرافیانم و فرزندانم شنیدم
استاد سرم بالاست هر وقت ببینمتون و بگی فرزانه تو برای خودت چیکار کردی چه تغییری کردی کلی نتیجه دارم که براتون میگم
اولین تغییرم ارامش درونیم بود که با یه دنیا عوض نمیکنم
استاد اگر تمام عالم روی سرم خراب بشه دیگه هیچ چیز در دنیا نمیتونه منو بشکنه واقعا اینو در درونم دیدم
از اون فرزانه پر از احساس گناه پر از وابستگی پر از قربانی شدن واقعا اومدم بیرون چقدر همیشه دیگه راحت هر وقت بخوام از مسیر خارج بشم مچ ذهنم را میگیرم و سریع میارمش تو مسیر درست
خدایا شکرت
چقدر دوره احساس لیاقت منو تغییر داد و همیشه دارم روش کار میکنم و تا اخر عمرم این دوره را رها نمیکنم
استاد چقدر از لحاظ توحید و شناخت خودم و خدای خودم بهتر شدم و تغییر کردم
من در تمام سالهای عمرم معنی قران را میخواندم ولی درک درستی نداشتم
من قران را از طریق شما استاد آموختم و تازه فهمیدم کلام خدا چی بوده و اصلا قرآن چی گفته که البته باز هم باید بیشتر بیاموزمش
استاد من کارهای زیادی را یاد گرفتم ولی همیشه میگفتم خدایا من علاقه ام را نمیدونم چیه از اون طرف شما هم همیشه میگفتید خودتون را بیکار نکنید حتی اگر علاقه تون هم نیست بیکار نمونید
من به لطف دوره احساس لیاقت واقعا خودم را بیشتر شناختم و خدارو شکر علاقه ام را پیدا کردم و چون تازه قدم های اولیه را برداشتم بعدا که نتیجه گرفتم می یام و در کامنتهای بعدیم میگم
استاد از مهاجرتم بگم
استاد من شهر ها و کشورهای زیادی را سفر کردم
من کمپ هم زیاد داشتم تجربه های زیادی از کمپ دارم که کوله ام را برداشتم و زدم به دل طبیعت و کمپ کردم
استاد چقدر کوله کشی ها کردم و رسیدم به مقصد و آتیش درست کردیم و در دل طبیعت کمپ کردیم
البته با صداقت بگم هنوز نتونستم به تنهایی برم توی یه جنگل و تنها چادر بزنم و کمپ کنم البته شاید یکیشم به خاطر همسرم هست که انقدر اما و اگر میاره و ترمز هست برام نتونستم تنها کمپ کنم ولی با خواهرم بارها و بارها دوتایی کمپ داشتیم
خدایا چقدر من کمپ را دوست دارم یادمه یه بار ما دوتایی رفته بودیم کمپ در دل طبیعت فردا صبح که از خواب بیدار شدیم یه عده از اونجا میگذشتند و به ما گفتند ما تا حالا ندیده بودیم دوتا خانم در ایران بدون ترس توی طبیعت کمپ کنند به ما گفتند شما نترسیدید
و ما گفتیم نه
خیلی براشون جالب بود
حالا میخوام برم شمال اونجا در نظر دارم از همان نزدیک خانه ام در طبیعت شروع کنم و کم کم تنهایی کمپ کنم خدایا هدایتم کن
استاد از مهاجرتم بگم استاد من در یکی از بهترین برج های تهران در یه واحد بسیار عالی زندگی میکنم ولی همان طور که گفتم میخواهم تجربه مهاجرت کردن و به تنهایی زندگی کردن و به چالش کشیدن خودم را شروع کنم
در یک کلبه ای در شمال میخوام برم به تنهایی زندگی کنم به دور از همسرم و فرزندانم تا ببینم به عنوان یه همسر و یه مادر چقدر میتونم انجامش بدی
همسرم هم در جریانه همه کارهای رفتنم را اصلا با خودش انجام دادم
فکر میکنم از خانواده ام دور بشم هم برای اونا بهتره هم برای من
من که با افتخار میگم اصلا انسان وابسته ای نیستم و از همان سن کم سعی کردم مستقل باشم و به قول معروف روی پای خودم ایستادم
خوب یه چیزهایی هم خصوصی هست نمیخوام بگم
ولی دوست دارم مهاجرت را از همینجا که هستم انجام بدم و توی همین ماه تیر دارم میرم
و از تجربه هام حتما می یام براتون میگم
برای من تجربه بزرگیه چون بیشتر اوقات با خانواده بودم
استاد خودتون میدونید یه مقداری در ایران و با خانواده های سنتی زندگی کردن اینجور چیزها برای بعضی ها سخته نمیتونند بپذیرند ولی من انقدر روی خودم کار کردم که جهان برام همه چیز را داره جورش میکنه خدایا شکرت
استادمن امشب خونه خودم نیستم خونه مادرم هستم شارژ گوشیم داره تمام میشه دیگه بیشتر نمیتونم بنویسم
جون ذوق داشتم نوشتم و یه جورایی هم هدایتی بود
تا گوشیم خاموش نشده دیدگاهم را بفرستم که الان خاموش میشه
البته استاد در اخر بگم بیصبرانه منتظر آزمون مهاجرت هم هستم
با سلام خدمت استاد نازنینم و مریم جانم و با عرض پوزش بابت اینکه من در قسمت اول فایل چه افرادی برای مهاجرت مناسب ترند ؟!! پروسه زندگیم رو در یک پارت نوشتم و در تاریخ 24تیرماه 1403 روی سایت قرار گرفت. قرار بر این شد پارت دوم رو هم بنویسم که یک مقدار بدقول شدم ، ولی امروز خودم رو متعهد کردم که حتما مابقی داستانم رو بنویسم چون شاید چند نفر خونده باشن و حداقل اونها رو منتظر نگذارم (من پارت دوم رو در replyقسمت اول نوشتم ولی با اجازه استاد و مریم جان جدا هم بارگزاری میکنم تا اگر کسی موفق به خوندن نشده بود از اینجا بتونه ببینه)
تا جایی پیش رفتیم که من در مصاحبه شرکتی که نزدیک محل خوابگاهم بود قبول شدم و از فردای اونروز من کارمند اون شرکت شدم..شرکت خوبی با محیطی گرم و صمیمی و همکارانی که کم کم باهم دوست شدیم.از همه اینها مهمتر با خوابگاه محل زندگیم هم فاصله کمی داشت.
هر روز سر کار و از طرفی چون دانشجوی ارشد هم شده بودم با اجازه رئیس شرکت(هرچند بعضی روزها موافقت نمیکرد و دانشگاه نمیرفتم)روزهای یکشنبه ساعت 5 صبح ترمینال جنوب میرفتم تا خودم رو به شهری که دانشگاه قبول شده بودم برسونم و از ساعت 8 صبح تا عصر دانشگاه بودم و عصر به تهران برمیگشتم و فردا مجدداً کار و کار .
مسیر کاری من در این شرکت تقریبا یکسال طول کشید.مادرم و خواهرم همچنان شهرستان بودن و گهگداری که تعطیلات بود من چندروزی پیششون میرفتم همش در فکر جمع کردن پولهام و انتقال خانواده ام به تهران بودم اما حقوق دریافتیم واقعا اونقدری نبود که بتونم پس اندازی داشته باشم .
شهریه دانشگاه،اجاره خونه مادرم و اجاره خوابگاه و هزینه خورد و خوراک و…خیلی اجازه پس انداز به من رو نداده بود.
یکی از خانم هایی که باهم در اون شرکت کار میکردیم و بسیار بسیار محترم و انسان بودند و از قضا من رو هم خیلی دوست داشت یکروز به من گفتند فلانی حیف تو نیست که یک جای خیلی خیلی بهتر و بزرگتری کار نمیکنی و من اون لحظ گفتم خب اگر همچین جایی باشه چرا که نه با کمال میل !!! و باز دستی از دستان خداوند در زندگی من پدیدار شد تا من باز به جلو حرکت کنم ….
همسر این خانم مدیر مالی و مشاوره مالی چند تا ارگان مهم بودن و یکروز از طریق همسرشون به من پیغام دادن که برای مصاحبه برو فلان بیمارستان و من با یک شور وشوق عجیبی رفتم که وصف شدنی نیست.
خلاصه روز مصاحبه رسید .
تعداد زیادی آمده بودن و حتی خیلیا سفارش شده و بقولی با پارتی اومده بودن ولی پارتی من خدا بود و من تنها و فقط و فقط خدا رو در کنارم داشتم .
چند روز پشت سر هم با آدمهای متفاوت مصاحبه داشتیم و روزی که به من گفتند تو قبول شدی هیچ وقت و هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره.یادم نمیره که وقتی از بیمارستان اومدم بیروی چه حال و احوالی خوبی داشتم انگار دنیا رو به من دادند .من جایی استخدام شده بودم که با اینکه بیمارستان بود ولی بیمارستان عالی در تهران محسوب میشد ، امکانات خوبی داشت ، حقوق و مزایای خوبی داشت و خلاصه این اولین جایی که بود که در طول این چند سال که من کار میکردم از همه لحاظ عالی و بینظیر بود.
الان که دارم خاطرات اونروز رو مروز میکنم بقول استاد عزیزم باورهام قوی تر میشه و وقتی یادآوری میکنی و مینویسی به خودت تلنگر میزنی که ببین خدا چقدر بزرگه ، ببین وقتی احساس خوبی داشتی و توکلت فقط و فقط به خدا بوده و عنان همه امور رو به دست خودش داده بودی چقدر همه چیز عالی پیش رفت .پس پریا خانوم باز هم میشه …
وقتی قبلا تونستم الان هم میتونم و باید بگم من اونموقع به اندازه الانم باورهای درستی نداشتم و بشدتی که الان باورهای توحیدی قوی دارم اونموقع نداشتم ولی خدای مهربانم واقعاً واقعا در همه برهه های زندگیم در کنارم بود چون من همیشه خودم بودم و خودم .
من هیچوقت مثل بقیه دخترهای هم سن و سالام نبودم شاید اگر شرایطم جور دیگه ای بود من هم مثل بقیه بودم ولی هیچوقت هیچوقت نگفتم خدایا چرا من !!!!چون معتقدم شرایطم باعث شد من کاملتر ،مستقل تر و صبور تر باشم
من تو اون محل کار شرایطم باز بهتر از قبل شد، حقوقم بهتر شد ،مزایای خوبی داشتیم و از هر بعدی که شما فکر کنین مسیر برای من راحت تر شد.
در اون مقطع من روی پایان نامم کار کردم و مدرک ارشدم رو هم گرفتم و الان دیگه موقع جابجایی مادر و خواهرم به تهران بود .من چندروز تو بنگاه های محله های تقریبا مرکز شهر دنبال خونه گشتم تا اینکه یک خونه که با شرایط مالی من اوکی بود رو پیدا کردم و خانواده ام هم به تهران اومدند و ما سه نفری زندگیمون رو در تهران شروع کردیم.
همه چیز خوب بود و من تو اون بیمارستان شرایط خوبی داشتم.
من تا اون مقطع مجرد بودم و واقعا به ازدواج هم فکر نمیکردم و فقط و فقط به پیشرفت فکر میکردم .خیلی دوست داشتم مدیر مالی بشم چون در اون زمان حسابدار بودم و سالهای زیادی حسابداری کرده بودم .مدرک ارشدم رو هم گرفته بودم .یک سری دوره های سرپرست مالی شدن رو هم گذرونده بودم و فکر میکردم باید الان من مدیر مالی بشم اما باید این توضیح رو بدم که من فقط سواد این قضیه رو داشتم و در خودم این عزت نفس رو نداشتم و قلباً به خودم این اعتماد رو نداشتم که بتونم یک تیم مالی رو مدیریت کنم.
من چون بعد آشنایی با استاد به مفهوم عزت نفس پی برده بودم .هر چند در گذشته به پیشرفت های خوبی رسیده بودم ولی فکر به شرایطم در گذشته و خیلی فکرهای دیگه باعث میشد فقط به مدیر مالی شدن فکر کنم ولی جرات قطعیت بخشیدن در ذهنم به خودمم نمیدادم.
بقول استادجانم پام روی گاز بود ولی باورهای مخربی داشتم که ترمز ذهنی من بود. دوست داشتم در اون جایگاه باشم ولی خودم رو لایق نمیدیدم.
همونطور که قبلا گفته بودم من واقعا هیچوقت به فکر ازدواج نبودم چون جدای از مقوله پیشرفت فکرمیکردم که شرایطم هم مناسب برای ازدواج نیست .
ولی یکروز بصورت خیلی خیلی هدایتی و واقعا معجزه وار با عزیزدلم همسر عزیزتر ازجانم آشنا شدم ،آشنایی با ایشون به حق که نور امید رو در زندگی من تابوند.کسی که بمعنای واقعی انسانه ، بسیار فهمیم و فهمیده و من چقدر خوشبخت بودم و هستم که با این شخص آشنا شدم.
یادمه هر چند که بمحض آشنایی و مطرح کردن مسئله ازدواج من خیلی خوشحال نشدم چون متوجه شده بودم که سطح خانوادگی اون ها از ما خیلی بالاتره و این موضوع برمیگشت به عدم عزت نفس در من.
با این که من کلی دستاوردهای مهم در زندگیم داشتم و باید به مسیر زندگیم نگاه میکردم و به خودم افتخار میکردم ولی انگار نمیخواستم قبول کنم و فقط نداشته هام رو میدیدم.
همسرم خیلی باهام صحبت کرد و قرار بر این شد خوانواده شون برای خواستگاری بیان منزل ما و آمدند و با اینکه من خیلی استرس داشتم ولی همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد و ما رسماً ازدواج کردیدم .
تقریبا 7 سال از زندگی مشترک ما میگذره،همسرم فوق العاده انسانه و من این رو مدیون الله خودم میدونم.
از لحاظ کاری من از بیمارستان اومدم بیرون ،همون اوایل ازدواجمون ، چون دوست داشتم پیشرفت بیشتری داشته باشم .
شناختی که من از خودم پیدا کرده بودم این بود که هیچوقت دوست نداشتم در نقطه امن خودم باشم و اگر محل کار برام تکراری میشد و موضوع چالش برانگیزی نبود جابجا میشدم تا موضوعات بیشتری یاد بگیرم.
وقتی ازبیمارستان اومدم بیرون چندجا برای کار رفتم ولی هیچ کار مناسبی پیدا نکردم و این برمیگشت به خودم چون من دیگه اون آدم سابق نبودم و در یک چرخه معیوبی افتاده بودم و جهان پیشرفت من رو به یک باره قطع کرد. من حالم خوب نبود و این موضوع اصلا ربطی به همسرم نداشت . بی مورد و بی دلیل حال روحیم خوب نبود ،بیکار شده بودم ، همه آدمهای گذشته ام رو مقصر میدونستم ،خیلی وقتا گریه میکردم،بشدت دنبال اخبار و اتفاقات بد بودم از لحاظ بدنی چاق شده بودم و در کل اون دختر پویا و اکتیو همیشگی نبودم.
جهان داشت منو حسابی چک و لگدبارون میکرد.یادمه ظهر بود و کف اتاق داشتم گریه میکردم خودمو کشوندم رو تخت و رفتم تو اینستا و بصورت کاملاً هدایتی مسیر زندگی یک خانم موفق رو خوندم و اینکه چطور بعد
آشنایی با فردی به نام استاد عباسمنش زندگیش به اون شرایط عالی رسیده بود.
وارد سایت شدم ،چرخی زدم و سریع اومدم بیرون چون اصلا حال و حوصله دیدن و شنیدن حرفهایی که فکر میکردم روانشناسی زرده رو نداشتم(دیدگاه من اون در شرایط این مدلی بود)
چندوقت گذشت که باز بصورت اتفاقی دو تا انسان موفق دیگه در اینستاگرام دیدم که باز حرف از استاد عباسمنش میزدن .اینبار به خودم گفتم چندروز برو فقط کامنت بخون و چیزی گوش نده و…
الله اکبر از اینهمه کامنت و عوض شدن شرایط هزاران هزار انسان.
کم کم مشتاقانه شروع کردم به گوش دادن فایلها و حالم بهتر شد .روز به روز بهتر شدم ، مشتاقانه تر زندگی میکردم ،همیشه فایلها در خونمون پلی بود و اوایل با اینکه همسرم اصلا دوست نداشت گوش بده ولی ایشون هم کم کم شیفته استاد شدند.
تقریبا پاییز 1400با استاد شروع کردم ولی جدی تر بهار 1401 بود که حرفهای استاد در روح من رخنه کرده بود .تا اون موقع من همچنان بیکار بودم چون اعتقاد داشتم من دیگه هیچوقت نمیتونم مدیر مالی بشم چون من آشنا و پارتی ندارم و برای مدیر مالی شدن باید خیلی کارهای دیگه انجام داد که در شخصیت من نیست و یک دوره زیبایی هم در یک آموزشگاه گذروندم تا با عوض کردن کارم موفق بشم، ولی تو اون حرفه هم فقط تجربه آموختم و بار مالی برای من نداشت.
تابستون 1401 بود و منو همسرم از زیاد بودن عدد مالیاتی کسب و کارش خیلی ناراحت و عصبی بودیم و معتقد بودیم که چرا ما باید انقدر مالیات بدیم در صورتیکه بقیه کسبه اطراف مغازه همسرم اصلا مالیاتی براشون نیومده.خیلی به این در و اون در زدیم که بتونیم از یک راهی این مالیات رو کم یا صفر کنیم .من یادم افتاد یکی از دوستان قدیم من مشاوره مالی مالیاته و شماره اش رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم و بعد کلی صحبت گفت فلانی تو الان کجا مشغولی و من گفتم خیلی وقته بیکارم و ایشون تعجب که چرا تو با این همه توانایی بیکاری و خلاصه گفت یک جایی به همسر من سپردن برو مصاحبه .
در اون مقطع من هرروز به فایلهای استاد گوش میدادم ،شکرگزاریم رو داشتم ولی در همین حین ،چالش مالیاتی برای ما پیش آمد ،با دوستی تماس گرفتم که تقریبا 3 یا چهار سال ازش بیخبر بودم ،ایشون به من کار پیشنهاد دادن و مصاحبه و بعد هم استخدام……..
مگر داریم از این زیباتر ،آخ که خدای من چه خداییست ………………………..
تقریبا دوسال میشه که بیشتر مواقع به آموزه های استاد گوش میدیم ،دوروز پیش قدم دوم دوره 12 قدم رو خریدیم .
آرامش در زندگیمون موج میزنه.
همسرم که بقول خودش در کسب و کارش وقتی به چالشی بر میخورد بسیار عصبی و کلافه میشد امروزه روز بسیار آرامش داره.
بنظر من آموزه های استاد در وهله اول آرامش رو در زندگی ها متبلور میسازه،چیزی که آدمی بهش بسیار نیازمنده.
وقتی آرامش باشه آسایش هم توامان جاری خواهد شد.
من یکروز دوست داشتم مدیر مالی بشم نه بخاطر موضوع مالی این جایگاه ،فقط بخاطر این که میگفتم من باید در این جایگاه قرار بگیرم و شد و شد اونهم بصورتی بسیار معجزه وار.
خونه ای که با همسرم زندگی میکردیم در محله بدی نبود اما محله ای هم نبود که دوست داشته باشیم و پارسال اینموقع کلی توی دفترم نوشتم و باورهام رو درست کردم و خدا بصورت معجزه آسایی ما رو به محله ای هدایت کرده که عاشق این محله ایم.
لحاظ سلامتی با همسرم باشگاه میریم و بسیار خوش استایل تر شدیم چرا که شور و شوق زندگی داریم.
هنوز خیلی آرزوها داریم و با همسرم خیلی خواسته ها داریم و میدونیم که بهشون میرسم.
یاد جمله ای از استاد می افتم که میگن تنها راه گذر از یک تجربه ، رسیدن به اون تجربه اس من الان به جایگاه مدیر مالی بودن رسیده ام و دوست دارم مسیر جدیدی رو شروع کنم ،دوست دارم کسب و کار خودمو شروع کنم و استارتش رو زدم و میدونم بسیار موفق خواهم شد.
منو همسرم اینستاگراممون رو کلا بستیم و همسرم بعد بستن اینستا صد خودش رو برای یادگیری طراحی سایت گذاشت و در عرض مدت کوتاهی (تقریبا یکماه) سایت کسب و کار خودش رو طراحی کرد.
همسرم همیشه میگفت کسب و کار من خیلی رونق نمیگیره چون ما پول و سرمایه اولیه ای نداریم یا جای مغازه جای خوبی نیست اما در حال حاضر باورهاش صددرصد عوض شده و کسی که انرژی زیادی برای رفتن به مغازه نداشت و با کلافگی به خونه برمیگشت امروزه روز با شوق بالا و با توکل به رب در مغازه اش رو باز میکنه و با ذوق میاد خونه.
امروز 10مرداد ماه 1403 است من روی یک صندلی نشستم که ویوو زیبای حیاط محل کارمون رو در بهترین محله تهران میبینم و شکرگزارم.
مادر و خواهرم همچنان تهران زندگی میکنند و خداروشکر براحتی از پس هزینه های زندگیشون (مثل اجاره منزل)بر میام.
من دختر قوی هستم که از دل یک روستا با شرایط بسیاربسیار سخت خودم رو ارتقا دادم و با اینکه بظاهر تنها بودم ولی در تمام ادوار زندگی خداوند در کنارم حضوری پررنگ داشت،در مقطعی از زندگی احساسم خوب نبود و حال خوبی نداشتم اما منتج به آشنایی من با استاد عباسمنش شد که در واقع حال بدم خیر بزرگتری بهمراه داشت.
در این لحظه و این زمان شاکر خدایی هستم که هر لحظه برای من خدایی میکند و سپاسگزار و قدردان استادی هستم که براستی استاد بودن شایسته و بایسته ایشان است
درود خانم. امیدوارم شما،خانواده گرامی و همسرتان همیشه در اوج باشید.من پس از گوش سپردن به فایل نخست استاد درباره مهاجرت ، به نظرات مراجعه نمودم و چون انسانی بسیار کنجکاو هستم و مایلم زندگی انسان های پیروز دربرابر چالش هایشان را بدانم،مشتاق شدم و این بیوگرافی تاثیر گذار را مطالعه کردم.این برایم بسیار الهام بخش است و به منی که اکنون در گذار از بحران هستم کمک شایانی نمود.شما مرا یاد شخصیت های زن تاریخ که در دنیا اثر گذار بودند انداختید، مانند: ژان دارک، ملکه بودیکا،ملکه الیزابت یکم،کاترین کبیر،جودا بای،سیده ملک خاتون، پور اندوخت و آذرمی دخت ساسانی، آنگلا مرکل و… امیدوارم که مردم این گیتی بدانند که زن چه قدرت هایی دارد.سپاسگزارم که داستان زندگی خویش را به اشتراک گذارید که می تواند انگیزه ای برای انسان های همانند من و دیگران باشد. در پناه ایزد باشید.
سلام جناب مسیح کیوانداریان.در وهله اول باید بگم چه اسم زیبایی. مسیح…
بسیار کامنت شما برام احساس زیبایی به همراه داشت.بسیار و بسیار سپاسگزارم.
امیدوارم بزودی کامنتی از شما بخونم که منتج به گذار از بحرانی باشه که در موردش نوشتین.
بی شک حضور شما در این سایت و عمل به اموزه های استاد نتایج درخشانی براتون خوااهد داشت ناامید نشید و تک به تک صحبتهای استاد رو در ذهنتون حکاکی کنین .با امید به خدای مهربان در همه جنبه های زندگی خیر و شادمانی پدیدار خواهد شد.
درود خانم. وقتتان به نیکی. امیدوارم حال شما و دیگر عزیزانتان به شادمانی باشد. در نظر به پاسختان, می خواهم بگویم که من پس از 16 سال تلاش بی وقفه, یک روز پیش, از این چالش دشوار زندگی, گذر کردم و اکنون مشغول به کار در دفتر پدرم شده ام و همین طور در حال تقویت زبان انگلیسی خود می باشم و اکنون در سطح C1 هستم که این مهارت برای کارم بسیار کاربردی است.بسیار از استاد سپاسگزارم که موسس این سایت کاربردی شدند و بستری برایم فراهم شد که بتوانم نظرات و تجربیات گوهری دوستان را در بخش عقل کل بخوانم و این به من در امر عبور از گمگشتگی فکری و ذهنی کمک شایانی نمود. مجددا سپاسگزارم.
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
خدایی که بی نام است و نامدار و صاحب هر آنکه من میبینم و یا نمی بینم
خداوندا
ای فرمانروای آسمان ها و زمین
ما تنها تو را می پرستیم
و تنها و تنها از تو یاری می جوییم.
در کنار رودخانه
من با همان لباس حریر زیبا و زلفی که با خنکای بادت نوازشم می دهی، ایستاده ام
گویی تو روبروی منی
حسش می کنم
و با همان نشانه همیشگی مان
رقص تک پروانه ای سفید
به من چشمک می زنی
و من به سان کودکان نوپا به دنبال آن می دوم
غرق توام
بوی تو را در طبیعت حس می کنم
گویی مرا با تمام قدرت بیکرانت در آغوش گرفتی
خدایا من با تمام وجود سکوت را می ستایم
چرا که در سکوت است که تنها صدای تو
تو عزیز دلم را می شنوم
و من پروانه وار شروع به چرخیدن می کنم
به دور خود می چرخم و می چرخم
اما نه
من پروانه وار دور نور وجودی ام می چرخم
ما باهم می رقصیم
من به ساز تو می رقصم
گویی نه زمینی وجود دارد نه زمان
من تو می شوم
نور می شوم
به من می گویی نازنین در زمین رسالتی داری
تنها تو را برگزیدم
من اخم هایم در هم می رود
می گویم با دلتنگی ام برای تو چه کنم
تو می گویی
می توانی مرا همه جا بیابی
من در وجود تو سکنی گزیدم
من از شاهرگ گردن به تو نزدیک ترم
در اعماق وجودم گرمای وجودش را حس می کنم
دلم قرص می شود
و با تمام حال و هوای کودکانه و چموش درونم از آنجا دور می شوم
و
دور می شوم
اما اینبار زمانی که به خود می آیم
نه اشتباه نکن
زمانی که از خود به خدا می آیم
پر از نور و عشقم
و تجلی او را در تک؛ تک ذرات هستی حس می کنم
چگونه می توان منکر عشق و لطف بیکران تو شد
من عاشق توام یا رب
برویم باهم دست در دست هم برای خلق روزی دیگر
و تو با همان لبخند همیشگی ات من را بدرقه خلقی نوین در حوضچه اکنون زندگی ام می کنی
گوارای هر دویمان باشد
بنده بیچاره تو و تنها تو
مریم السادات
سلام استاد
انگار که همیشه خدا هواسش به منه
انگار خدا همیشه منتظر منه ببینه چی دلم میخواد
انگار خدا عاشق منه ومنو عاشقانه هدایت وحمایتم میکنه
چقدر ازاین فایل لذت بردم
چقدر از صحبتهای شما درس گرفتم
چقدر منتظر این صحبتا بودم
من وزندگی من
هر روز برام یه هدایتهایی هس که من از خدا توی دلم خواستم
هر روز وهر لحظه
من فقط به خدا میگم وبا حفظ ایمان به خدا منتظر میشم تا جواب بگیرم
چون همواره خدا پاسخ میده
من اینطور متوجه شدم که برای مهاجرت چه چیزهایی لازم هست در خودمون ایجاد کنیم
اولین ومهمترینش
باور های توحیدی هس
کسی که باورهای توحیدیش محکم تره ومیدونه که هر جا باهر شرایطی فقط خدابراش کافیه
با هر زبونی ،با هر امکاناتی ، باهرنوع تغذیه ،باهر نوع آب و هوا ،در هر مکانی فقط در لحظه لذت بردن واین یه باور توحیدی میخوا د
باور به اینکه خدا همه جا هست وخودش هدایت میکنه وشرایط و اتفاقات اومده که درسی به ما بده
ومهاجرت یه روحیه کنجکاو میخواد
روحیه ایکه در هر روز وهر لحظه وبا هرشرایطی دنبال چیزهای جدید برای یاد گیری وشگفتی جدید باشیم
خودمون رو بیشتر با شرایط وفق بدیم شرایط جدید آموزنده وپر چالش مفید
چون ما به دنیا اومدیم که یاد بگیریم وباعث گسترش جهان بشیم
وسیرو فی العرض
خدا خودش گفته در زمین سیر کنید واز آنچه که اتفاق افتاده ودر حال اتفاقه هم درس بگیریم از گذشته ها والان
هر چه میبینیم درسه
هر جا کارای مخصوص خودشون رو انجام میدن
وهر مکانی شرایط وافرادو روابط شکل مخصوص خودش رو داره ودر سفر میتونیم بیشتر از نزدیک اینهارو ببینیم ودرسهای بزرگی درش نهفته اس
استاد خیلی ممنون بابت این فایل وآگاهی های بسیار آموزنده وبه جا که مارو آگاه تر به خودمون کردید
تا خودمون. رو بهتر و بیشتر بشناسیم که ببینیم آیا من آماده هستم برای مهاجرت
درسهای زیادی از این فایل گرفتم وعمق درسها باور های توحیدیم وباور فراوانی هس که بیشتر باید کار کنم
ممنونم استاد عزیز و بزرگوارم
خدایا هزارااان بار شکرت،
خدایا شکرت برای قانون فرکانسها که این جهان رو بر اساس اون خلق کردی، خدایا شکرت که دیروز صبح من توی تمرین ستاره قطبیم ازت خواستم که منو هدایت کنی به مسیر مهاجرت آسان و زیبا به کشوری توحیدی با مردمانی توحیدی و امروز صبح که سایت رو باز میکنم تو به این زیبایی درخواست من رو اجابت کردی
هنوز فایل رو ندیدم اما باید اول این شکرگزاری رو مینوشتم. خدایا هزاران بار شکرت برای این سایت توحیدی و این استاد توحیدی و این بچه های توحیدی
سلام جناب عباسمنش عزیز
من این فایل رو دقیقا زمانی دارم میبینم که 3 ساعت دیگه باید از خونه پدری مهاجرت کنم به یه خوابگاه شلوغ در یک شهر بزرگ.
و جالبه که امروز فقط و فقط نگران بودم و ترسیده از این تصمیم.
اومده بودم لپ تاب رو روشن کنم و اظهارنامه مالیاتی رو چک کنم، که تصمیم گرفتم وارد سایت شما بشم و دکمه«مرا به نشانه ام هدایت کن» رو بزنم، ببینم منو به چه فایلی هدایت میکنه .دنبال چیزی بودم که آرومم کنه و از این آشفتگی بیرون بیاره.
همین که سایت باز شد، پوستر این فایل، روبه روم قرار گرفت. دیدم نوشته: مهاجرت…
حتی دکمه مرا به سمت نشانه ام هدایت کن رو هم نزدم، مستقیم اومدم سراغ این فایل.
چقدر این صحبت ها حال منو خوب کرد
چقدر نیاز داشتم به شنیدن شون.
راستش من اصلا هیچ ایده ای ندارم که قراره چی پیش بیاد. اصلا نمیدونم قدم بعدی چیه، اما مدتی هست تنها چیزی که قلبم بهم میگه اینه که؛ برو
حتی نمیدونم چه شغلی، چه راهی، چه ارتباطاتی و…
من اینجایی که هستم هیچ چیزی ندارم بجز یک اتاق در خانه پدری
از روی شور و شوق تصمیم به مهاجرت نگرفتم، بلکه از روی اجبار. هیچ راهی بجز مهاجرت نیست و با اینکه میترسم و نگرانم، اما ته دلم آرومه…
نمیدونم چی پیش رومه، اما ته دلم آرومه
میدونم خدا هدایتم میکنه، فقط کافیه که در مقابل هدایتش مقاومت نکنم.
این متن اینجا بمونه، از این حال پریشان و نگران و ترسیده من، تا روزی برگردم و دوباره بخونمش و از نعمت ها و هدایت های خداوند بعد از مهاجرتم بگم.
خدایا من جز تو کسی رو ندارم، منو ببر به جایی که نه ترسی هست، نه نگرانی، نه تاریکی.
جایی که جز امید و هدایت و فراوانی نعمت ها، چیزی نبینم.
امروز عمل میکنم به گفته تو
امروز دل میکَنم از خانواده
امروز با جیب خالی میرم
امروز با ترس میرم
امروز با اشک میرم
امروز با حال سنگین میرم
به امید هدایت تو
چشم هایم را باز کن
گوش هایم را شنوا
و قلبم را روشن نگه دار تا هدایت هایت را با آغوش باز بپذیرم…
خدایا من جز تو کسی رو ندارم…
به نام خداوند جان و دل
بار دیگر سپاسگزارم از خداوند که مرا به دیدن و شنیدن و درک و عمل به آگاهی های جدید هدایت کرد.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و همه عزیزان.
من درمورد حرفهای شما تقریبا تمام ویژگی های یک فرد مناسب برای مهاجرت را دارم اما در مقابل دستشویی به شدت مقاومت دارم و باید روی این موضوع کار کنم البته بقیه ویژگی ها هم با کار کردن رو خودم کم شده است قبلنا یادمه اولین بار که رفتم شمال بدون خانواده حسابی احساس دلتنگی داشتم و همش میگفتم کاش خانوادم اینجا بودند ولی بعد از آشنا شدن با این سایت وابستگی ها کم و کم شد و هی هم داره کمتر میشه دارم روند تکاملی مهاجرت را انجام میدم مثلا چند وقت پیش تنها رفتم کاشان حتی همسرمم نبود و به راحتی لذت بردم و خوش گذروندم و همه چیز عالی بود با یک خانواده عالی هم آشنا شدم و همگی دور هم بودیم بعد همه تعجب میکردند که تنها چجوری رفتم و بهم خوش گذشته ولی من گفتم من وابسته نیستم و اونا به دلیل ارتعاش خودشون تو اون موقعیت هستند و منم به دلیل ارتعاش خودم .بعد از دهه ی اول محرم هم قرار هست با استاد موسیقی ام به کشور عراق برین به سلیمانیه و اربیل و احتمالا کربلا چیزی که قبلنا تو خوابم نمیدیدم اینکه بدون خانواده یا همسرم برم به کشور خارجی اصلا به شهر دیگه چه برسه کشور و به امید و یاری خدا دارم روند تکاملی برای رفتن به کشورهای بزرگتر را نیز طی میکنم هدفمم از مهاجرت گسترش و یادگیری بیشتر و بیشتر موسیقی هست گسترش موسیقی سنتی ایرانی و وارد کردن سازهای ایرانی در صنعت موسیقی کشورهای مختلف بخصوص صنعت کیپاپ هست و خدا را شکر که دارم قدم قدم با هدایت خودش با فایل های شما دوره دوازده قدم و فایل های رایگان رو به جلو میرم
استاد جان یک درخواستی که دارم لطفاً برای هر ویژگی که میگویید چندتا تمرین هم برای شروع بدید مثل دستشویی که فکر کنم پاشنه آشیل خیلی ها باشه بخصوص خانوم ها اونم در زمان پریودی مثلا خود من خیلی مقاومت دارم که در دوران پریودی مسافرت برم حتی مسافرت یک روزه هم سختم میاد البته در این مورد هم نسبت به گذشته فقط یذره بهتر شدم ولی باید بیشتر و بیشتر کار کنم.
از شما بابت تهیه این فایل زیبا بسیار سپاسگزارم خدا قوت بهتون
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم جان
دوست داشتم تجربه خودم رو از مهاجرت بگم
سه یا چهار سال پیش وقتی شروع کردم به توجه به زیبایی ها در بندرعباس همسایه های بشدت بد و کوچه هایی که هیچ وقت تمیز نبود و بی نظمی در شکل و شمایل خانه ها و خیابان ها و من و اذیت میکرد و خواسته در من ایجاد شد و من همون بندرعباس شروع کردم توجه به خانه های زیبا ماشین هاوخیابان های زیبا درختان و طبیعت زیبای بندرعباس، تمیزی بخش های که بسختی پیدا میکردم .شروع کردیم با خانواده به پیشنهاد من تمام طبیعت اطراف بندرعباس رو گشتیم لذت بردیم زیبایی ها همین طور داشت بیشتر و بیشتر میشد که کسی باور نمیکرد اینهمه زیبایی در بندرعباس وجود داره ،سفر به قشم و هرمز و جاهای دیگه رو شروع کردیم واقعا طبیعت های بکر رویایی داشت که فاصله زیادی به خونه ما نداشت.اینقدر این کار توجه به زیبایی ها در همان شهری که هستم رو ادامه دادم تا این که تو بهترین شرایطی که در بندرعباس بودیم و احساس رضایت داشتیم و همه چیز عالی تر شده بود تصمیم گرفتیم بیایم کیش من برخلاف همسرم موقع تصمیم های اینچنینی خیلی مسایل رو میسنجم روحیه خودم رو حتی،من به همسرم گفتم کیش همه چیزی که من میخوام رو داره ،با دوری از خانواده مشکل ندارم اما دوسه ماهی یک بار دوست دارم بریم و خانواده ها رو ببینم ،طبق روحیه ای که داشتم میدونستم بیشتر از این دلتنگ میشم د ازش خواستم اون هم دلایلش رو بگه و مطمئن باشه به تصمیمش و شرایط کاریش رو چقدر بررسی کردم گفتم اگه یه ذره باعث میشه رفت و آمدت برای کار سخت بشه ،مهاحرت نکنیم و خلاصه من همه چیو قبل تصمیم بررسی کردم و مشورت کردیم هر چند همسرم خیلی سربسته گفت بریم من از کیش خیلی خوشم میاد.
خلاصه ،ما تصمیم گرفتیم به کیش مهاجرت کنیم چون میدونستم همه اون چیزی که من میخوام رو داره طبیعت زیبا ،نظم ،خونه ها و ماشین ها ی زیبا ،خلاصه ،ارامش و آسایش بیشتر نسب به بندرعباس. ما بسادگی و عزتمندانه اومدیم کیش و پاداش بزرگتری از توجه به زیبایی های بندرعباس و کنترل ذهن که اونجا انجام داده بودم،گرفتم.واقعا جزیره زیبای کیش همه ی اون چیزهایی که من میخوام رو داره هم جنگل داره هم دریا هم بازار داره و امکانات رفاهی .و از نظم و تمیزی و شکل زیبای خونه ها و خیابان های منظم با ماشین های زیبا، کیشوندان با فرهنگ و بی نظیر ،همسایه های بشدت مومن درستکار سرشون تو لاک خودشون هست ،خدایا شکرت.همه چیز عالی هست و من الان اون همه تلاش ذهنی که در بندرعباس بودم نیاز نیست انجام بدم .کوچه ها خود به خود تمیز هست محیط خود به خود تمیز هست همسایه ها خود به خود بی نظیر هستند .
اما از همون اول میدونستم باید ادامه بدم و به آموزه های استاد متعهد باشم .و متعهد نبودن به آموزه های استاد رو یک تحدید و خطر میدیدم .
و مهاجرت ما توحیدی بود افرادی که اینجا با ما برخورد میکردند تعجب میکردند که ما در کیش مثل عموم که خیلی کار میکنند و از شرایط سخت و گرانی و این مسائل صحبت میکنند ما اصلا درکش نمیکنیم و واقعا دنیای ما خیلی متفاوت هست اصلا هیچ گرانی حس نمیکنیم،یعنی واقعا کیش برای زندگی اومدیم .نه برای کار کردن .
((((((نکته ای رو داخل پرانتز بگم فکر میکنم زیاد مرتبط با مبحث مهاجرت نباشه و به روابط و ثروت مربوط باشه
متاسفانه همسر من خیلی این تعهد رو ندارن و میبینم چقدر گاهی میترسه آرام نیست و همیشه حساب و کتاب میکنه همیشه میگه قانون کشور قانون سازمان و….درصورتی که کلی معجزه خداوند در مهاجرت به ما نشان داد و اتفاقا نتایج بزرگی همسرم گرفته.آدم ها میان سمتش بهش پیشنهاد های پولساز میدن .با کار فیزیکی صفرکه با تلفن انجام میده در کنار شغل خودش فقط با ارتباط برقرار کردن با اعتماد به نفس بالاش پول میسازه ،اما همسرم همیشه در نهایت شکست میخوره یعنی به پول میرسه اما انکار قسم خورده پولش رو دور بریزه و خودش رو بدخت کنه اصلا همسر من خوشی رو خودش پس میزنه و یک جریان عجیبی داره یعنی پول خوب بدست میاره با اون پول ماشین هم میفروشه میره ارز دیجیتال میخره و میخواد یهویی ثروتمند بشه چقددددددددر بهش گفتم این راهش نیست ولی واقعا دیگه خسته شدم و رهاش کردم با اینکه چندین بار سرمایه ش رفته اما باز هم مثل کسی که اعتباد داره به ارز دبجیتال اون کار رو دوباره تکرار میکنه .دلیلش هم اینه اصلا اصل قانون رو درک نکرده و خیلی جدی نگرفته.و اخبار دیدن وبا هر کی نشستن و دوستانی که دیگه شرایط همسر من رو رویایی و خود بهشت میدونن و الان دارم میبینم که همسرم بجای تلاش ذهنی چقدر با کارهایی که داره انجام میده پس رفت میکنه و میدونم این اصلا خوب نیست و میدونم نمیتونم هیچ کاری بکنم عوامل زیادی باعث شده همسر من شرایط رو هم برای خودش و ما سخت کنه در مسائل اقتصادی)))))
تصمیم گرفتم فقط روی مهارت خودم کار منم در زمان 3 یا 4سال که با استاد آشنا شدم
99درصد روی خودشناسی و باورهام کار کردم 1درصد روی علاقه و مهارتم و اصلا باورم نمیشه الان اولین کتابم رو نوشتم و همه ی کارهاش مجوز کتابم توحیدی پیش رفت خدا مجوز کتاب من رو گرفت چون برای مجوز کتاب های تخصصی زبان انگلیسی باید مدرک داشته باشی من مدرک معتبر خاصی نداشتم اما فقط هر چی خدا گفت انجام دادم سه سال پیش بهم گفت فاطمه این کتاب رو بنویس بعد انتشارات پارس چاپ میشه و بعد من تو رو راضی میکنم چون اون موقع ها دنبال شاگرد بودم .من توی دفتر رویاهام نوشتم انتشارات پارس که یادم نره .چند ماه پیش که کتابم تموم شد سرچ کردم توی اینترنت و دیدم واقعا ما انتشارات پارس داریم .یعنی پارس کتاب بود اسمش .شماره تماس برداشتم .با اینکه استرس داشتم و میدونستم باید محکم حرف بزنم تماس گرفتم و کتابم رو معرفی کردم و از اونجایی که صداقت خط قرمز من بوده همیشه از خدا خواستم کمکم کنه که با صداقت عالی بتونم صحبت کنیم .من از اون روز تا وقتی که مجوز چاپ کتابم در وزارت ارشاد چاپ شد ،فط سه بار تلفنی صحبت کردم و دیدم خداوند همه رو صف کرده بود که چقدر عزتمندانه کار گرفتن مجوز کتاب من رو انجام بدن.
در این مدت نجواها میومد اما من فقط ذهنم رو کنترل کردم نوشتم جمله تاکیدی گفتم وفقط به توکل کردم. …
و همینطور دارم ادامه میدم و ایده های پولسازی که طولانی میشه درموردشون بخوام صحبت کنم از طریق علاقه خودم .
من با آموزه های استاد یاد گرفتم که 99درصد تلاش ذهنی کنم تا یک تلفن یک حرکت یک صحبت ،برکت بسیار داشته باشه و الان همین اتفاق رو دارم تو زندگی خودم میبینم
با اینکه دوستان من خیییییییلی عزت نفس و اعتماد به نفس پایین داشتم با اینکه من بسیار آدم وابسته و مشرکی بودم
با اینکه من 99درصد باورهام در زمینه روابط ایراد داشته
یعنی همزمان همه ی اینها بوده و من در مدت 3سال این نتایج رو گرفتم
پس اینها میتونه برای من نتایج بزرگی باشه
هر چی جلوتر میرم میبینم داره راحت تر میشه همه چی دارم خودم رو میبینم که همه چیز آروم شده و فقط دارم روی باورهای ثروت کار میکنم تمرکزی
چون من تا الان همه ی مسائل رو نیاز داشتم با هم پیش ببرم یعنی توحید عزت نفس اعتماد بنفس رو با هم نیاز داشتم ،پس میتونید فکرش و بکنید چقدر زمان میبره این سه تا مبحث رو بخوای در وجود خودت نهادینه کنی
حالا مسئله روابط با همسر و دیگران هم وجود داشت که باید درست میشد
و مسایل ثروت .
در نهایت میخوام بگم اصل مهاجرت که ما انجام دادیم خیلی تمیز انجام شد و واقعا خداوند هدایت کرد و داره حمایت میکنه.
حالا در دل مهاجرت ممکنه مسائل پیش بیاد که به مهاجرت ربط نداشته باشه به موضوع روابط،ثروت ،عزت نفس و ..مرتبط باشه.
به قول استاد عباسمنش بنظرم زمانی که تونسته باشی در همون جایی که هستی به حس خوب به زیبایی ها به آسایش و آرامش برسی و بعد خیلی آرام و خیلی راحت با یک تلفن یک حرکت شرایط مهاجرت اتفاق میفته.
امسال فکر میکردم میتونم ذره بینی روی مسائل ثروت کار کنم اما خداوند تمام شرک های من و نقص های عزت نفس من رو واضح خط به خط با اتفاقات بهم نشون داد گفت اینا رو درست کنم خودم راضیت میکنم .
و من هم مثل یک شاگرد حرف گوش کن دارم هدایت پروردگار رو دنبال میکنم .
خدایا شکرت بابت وجود استاد عباسمنش عزیزم که هیچکس به غیر ایشان نمیتوانست من را قانع کند که میتوانم بسمت خوشبختی حرکت کنم .چقدر دلسوزانه چقدر با فداکاری چقدر با عشق برای ما گفت توضیح داد و هر آنچه لازم بود که واقعا من را به این فهم برساند که میتوانم و داستان موفقیت اینه و نتایج استاد و مستندات استاد اگر نبود خدایا من مثل تمام سخنرانان دیگر در حوضه موفقیت قانع نمیشدم برای زندگی ام کاری کنم .
استاد با خدا عهد بستم روزی که ثروتمند شدم و میدونم اون روز خیلی دور نیست ،کامیون کامیون گل بفرستم برای شما که لایق تمام گل های جهان هستید
استاااااااااااااااااااد دوستت دارم
خدایا شکرت
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الذاریات
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ
ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭼﺸﻤﻪ ﺳﺎﺭﻫﺎﻳﻨﺪ .(١5)
الذاریات
آخِذِینَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَٰلِکَ مُحْسِنِینَ
ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ .(١6)
سلام و درود به خانم شجاعی عزیز
بسیار لذت بردم از کامنت پر از آگاهی شما و تبریک میگم بهتون که بعد از کار کردن روی خودتون و شخصیتتون و کنترل ذهنتون لاجرم شما هدایت شدید به جزیره زیبای کیش
اما در مورد همسرتون و باورهای ثروت باید اشاره کنم که همون طور که شما به زیباییهای شهر بندرعباس ذوم کردید و جاهای دیدنی و قشنگش را آگاهانه دنبال کردید و باورهای خوبی در مورد شهرتون رسیدید و هدایت شدید به مهاجرت به جزیره کیش ،
همین کار را آگاهانه در مورد همسرتون انجام بِدید
اینکه همسرتون نشتی درمورد ثروت داره مربوط به خودِشه
و اینکه شما از این رفتار ناراحت میشید و حتی عنوان میکنید مربوط به شماست.
پس سمتِ خودتون اینه که مثل الگوی شهرتون بیاید و فقط و فقط روی محاسن و زیباییهای همسرتون کار کنید
بعدِ چند وقت میبینید به میزانی که شما خودتون و سمتِ خودتون را درست کردید جهان و خدای وهاب سمت همسرتون را خود به خود درست میکنه.
چون این تجربه را خودم داشتم و انجامِش دادم .
براتون سلامتی و ثروتمندی و شادی درونی را آرزومندم.
سلام و درود بی نهایت سپاسگزارم از راهنمایی شما که پر از نور و هدایت بود برای من که بشدت به چنین هدایتی نیاز داشتم چون هرگز با این زاویه بهش نگاه نکرده بودم و اکنون میتوانم در این زمینه هم بسمت موفقیت حرکت کنم .از خداوند متشکرم بابت حضور و وجود شما و تمامی انسان های پاک جهان
در پناه خدا باشید
سلام به رفقای عزیزم
استاد، ممنونم به خاطر این رفع ابهام قشنگ که در. قالب این فایل انجام دادید.
اتفاقا این ایراد خیلی از ما ایرانیهاست. اینکه همه جانبه و دقیق، راجع به آنچه میخواهیم در زندگیمان انجام دهیم، فکرنمیکنیم و از یک جایی، هرچه پیش آید، خوش آید.
چقدر عالی است که برای این مبحث مهم تمایلات مهاجرت، دارید پرسشنامه و تست شخصی آماده میکنید… ممنونم.
من که در مداری دور از مهاجرت هستم. این را از فایل شما متوجه شدم. با وجود علاقه ظاهری به کوچ کردن و رفتن به یک شهر دیگر، غیر از شیراز که بارها بروز داده ام، اینجا متوجه شدم که مدارم هنوز دور از توحید واقعی و با رشته هایی از کفر و انسان محور بودن ایده ها ست که باعث میشود هنوز به آدمها و جمع آدمها وابسته باشم.
البته، این وضعیت قبل از متاهل بودنم، کاملا برعکس بود و حالا با تاهل و داشتن دو فرزند، توی این شهر ، بیشتر ریشه دوانده ام و از صمیم دل، خانواده ام را دوست دارم. خانواده کوچک چهار نفره خودم را.
اینها لذت و خوشی من هستند و خیلی برایم مهم است که کجا بیشتر از زندگی لذت میبرند، بنابراین دوست دارم ،زندگیم را با علایق خانواده ام جور کنم.
اما بالا بردن آهسته و پیوسته مدار توحید و اعتماد به خدا، دوست داشتن همه مردم، حس مقدس کنجکاوی و لذت بردن از مسافرتهای کوتاه ، خصوصیات بسیار خوبی هستند که داشتن آنها حتی در یکجانشینی صرف تا آخر عمر هم، زندگی را برای انسان بهتر و لذت بخش تر خواهد کرد.
و بی اعتنایی به این خصوصیات و تکیه بیش از حد به دایره امن خودمان، کسالت و یکنواختی را به دنبال خواهد داشت.
حضرت محمد، از جانب اطرافیان سختی میکشید که به مهاجرت تمایل پیدا کرد، وگرنه نمیتوان به ضرس قاطع راجع به تمایلش به مهاجرت سخن گفت.
چه روز قشنگی! صدای پرندگان زیبا از شاخه درختان حیاط میآید و هوا از دیروز خنک تر و دلچسب تر است… خدا را شکر!
به خاطر این روز زیبا و اینکه توانستم این کامنت را اینجا بنویسم، صمیمانه شکر گزارم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
سلام به همه
خیلی خوبه همچین صحبتهایی میشه و قراره یک تست هم داشته باشیم چون کمک میکنه موقع مهاجرت خیلی دید بازتری داشته باشیم و بدونیم چه ویژگیهایی نیازه بسازیم یا قوی ترشون کنیم تا راحتتر مهاجرت کنیم.
موضوع اول:
انگیزه های قوی و هدف مشخص. من به شخصه الان انگیزه ها و هدفهایی که دارم رو میتونم در همین شهر و کشوری که هستم دنبال کنم و فکر نمیکنم جایی دیگه ای باید برم که پیشرفت کنم، به همین دلیل در این لحظه احساس خوشبختی میکنم از جایی که هستم و با تمام تمرکز دارم روی بهبود خودم کار میکنم و وقتی به جایی رسیدم که دیدم جایی که هستم به تمام موفقیتها و پیشرفتها رسیدم و دیگه جا برای بهتر شدن نیست، حتما مهاجرت میکنم. خصوصا که الان در شرایط مالی و جایگاه شغلی ای نیستم که بخوام مهاجرت کنم. به قول معروف آسمون همه جا یک رنگه. الان بخوام مهاجرت کنم با این دیدگاه که انگار جای دیگه خوبه و اینجا نمیشه، این انگیزه غلطیه و باعث شکستم میشه و سرخورده و افسرده برمیگردم به جای قبل و حتی پایین تر. خیلی عجلم برای زندگی کمتر شده و رضایت مند ترم از داشته هام و تا وقتی احساس نکنم که به اون رشدی که میخوام نرسیدم، مهاجرت نمیکنم.
موضوع بعد:
کنجکاوی.
مسافرت نکردن در ایران.
من به شدت از بچگی آدم کنجکاوی بودم و دوست داشتم ببینم بقیه جاهای دنیا چطور زندگی میکنن و وقتی که شما استاد اومدید از زندگی مردم آمریکا و شرایط و امکانات و اتفاقاتی که میافتاد و فرهنگ و … برامون فیلم تهیه کردید، این کنجکاوی یکم پاسخ داده شد. همیشه دوست داشتم ببینم اونی که تو آمریکاس یا اسپانیا و اروپا، چطوری زندگی میکنه و چه امکاناتی داره. با اینکه تو خانواده ای بزرگ شدم که از بچگی منو از تنهایی بیرون رفتن و ارتباط با آدمای جدید، از انجام کارهای جدید ترسوندن ولی بازم کنجکاوی من غلبه میکرد بر ترسم و میرفتم تو کوچه، با بچه های جدید آشنا میشدم، بازی میکردم، از مدرسه پیاده میآمدم خونه. با وجود ترسی که بهم میدادن خانواده، با دوچرخه رفتم مدرسه و برگشتم و جالبه به خاطر همین ترس تصادف کوچکی هم کردم. تو ایران خیلی جاها رو دیدم، بعضی جاها تنهایی بعضی جاها با خانواده مثلا خراسان جنوبی که زادگاه پدرانم هست، مشهد و نیشابور، گلستان و مازندران، تهران، قم، سمنان، شاهرود، اصفهان، شیراز، کرمان، یزد، اهواز، کهگیلویه و بویراحمد شهر زیبای شهرکرد و جاده های قشنگش، یه روستای جالبی تو همین اطراف شهرکرد که میخواستیم بریم آبشار زرد لیمه ولی فهمیدیم که خیلی دوره و باید با راه بلد رفت. اینقدر کنجکاو بودم که اگر تنهایی به اون سفر رفته بودم، حتما با یک نفر میرفتم و آبشار رو پیدا میکردم و هرچقدر پیاده روی نیاز داشت، میرفتم. جاهای زیادی رفتم و خیلی دوست دارم طبیعت جاهای مختلف ایران و جهان رو ببینم. فرهنگهای مختلف رو ببینم.
یکی از ویژگیهایی که نیازه برای مهاجرت، برای اینکه بتونی اون شرایط اولیه رو یه ذره راحتتر بگذرونی، اینه که کنجکاو و علاقه مند باشی که ببینی بقیه دنیا دارن چجوری کار میکنن. که به نظرم من اینو دارم. هرچقدر هم که استاد با شما و دوره های شما کار کردم، به کنجکاوی های بیشتری از خودم پاسخ دادم به میزانی که باورهام تغییر کرد.
موضوع بعد:
اداپت(انعطاف) پذیری.
برای این موضوع میتونم به فوتبال اشاره کنم که از بچگی من پستهای مختلف بازی کردم، از دروازه بان، دفاع وسط و دفاع کنار، هافبک وسط، هافبک چپ و راست، مهاجم و مقاومتی نداشتم از اینکه مربی بگه بیا برو فلان پست ولی هرچه گذشت سعی کردم تخصصی تر توی یک پست فعالیت کنم و جامو تغییر ندم تا پیشرفت کنم.
توی دوران سربازی مثلا آموزشی، خب شرایط خیلی سخت بود، همون روز اول به دلایل بیخودی ما رو تنبیه کردن و اینقدر فشار گرما و اون سینه خیز رفتنا همون روز اول زیاد بود که حسابی کم آورده بودم ولی به سرعت طی چند روز اول، اداپت شدم با شرایط، تونستم از رژه لذت ببرم، از دوستای جدید پیدا کردن لذت میبردم، از تایم نماز و رفتن نشستن جلوی اسپیلت و ریلکس کردن لذت میبردم، یواش یواش هی چیزهای بیشتری برای لذت بردن پیدا میشد مثلا می دیدم تو رژه چقدر بهتر شدم، چقدر بدنم آماده شده و حتی توی فوتبال هم چقدر تاثیرش رو گذاشته، چقدر تمرکزم بهبود پیدا کرده به خاطر دور شدن از عوامل حواس پرتی، چقدر با قرآن مأنوس شدم، چقدر با دوستان خاطرات خوب ساختیم. حتی یادمه آخره دوره آموزشی، یه مراسم پایان دوره داشتیم که یه خطابه و همچنین رژه آخرش داشت. برای خطابه، یکی از بچه های گروهان که صدای خوبی داشت داوطلب شد و منم داوطلب شدم چون این چالش رو دوست داشتم و جالبه اون بنده خدا توی خوندن کلمات مشکل داشت با اینکه صدای خوب و رسایی داشت و در نهایت قرار شد من اون کارو انجام بدم و در نهایت با یکم تمرین جلوی فرمانده گروهان و فرمانده گردان، در مراسم اجرا کردم به بهترین شکلی که میتونست اجرا بشه و لذت بردم از این اجرا. یعنی به این جا رسید که اینقدر من با محیط راحت شده بودم که حتی چالش انتخاب میکردم برای خودم و انجامش میدادم.
موقع مسافرت چادر زدن کنار جنگل اگر هتل نبود. چوب جمع کردن و آتیش و غذا درست کردن. اینا رو هم باهاش اوکیم و مشکلی ندارم با اینجور شرایط.
کلا با تغییرات چقدر میتونی هماهنگ کنی خودت رو؟ آیا بارت رو برای سفر کم حجم میکنی یا کلی وسایل میبری؟ میدونم که به مقدار خیلی خیلی خوبی میتونم در شرایط جدید دووم بیارم و لذت ببرم حتی.
چقدر میتونی وقتی یه شرایط غیر منتظره ای بوجود میاد مثلا هوا قرار بوده گرم باشه جایی که میری ولی یهو سرد شده. چقدر میتونی تو این موقعیت ها آرامشت رو حفظ کنی حتی لذت ببری به جای غر زدن؟ ثابت شده بهم که میتونم اینکارو بکنم و آسون میگیرم.
اگر آدمی هستی که اگر شرایط یه ذره با اون چیزی که تو ذهنت ساخته بودی مثلا از مسافرت، تفاوت داشت، خیلی زود شاکی میشی، خیلی غر میزنی، هی اعصاب بقیه و خودت رو خورد میکنی، احتمالا برای مهاجرت مناسب نیستی مگر تغییر کنی.
منم توی مهاجرت دوست دارم برم جایی که هیچکس رو نمیشناسم تا بتونم بزرگتر بشم و دوستای جدید و تجربیات جدید بسازم. یعنی همیشه به این فکر کردم که اگر مثلا دایی بنده رفته فلان شهر و اونجا خونه زندگی داره، حتی اگر به اون شهر رفتم، پیش داییم نمیرم تا وقتی که خودم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون و احساس میکنم اینجوری توحیدی تره و دوست دارم دست در دست خدا، پیش برم و ایمانم رو بهش نشون بدم و اونم کارارو برام انجام بده. حتی همین داستان سربازی هم همین بود که توکل کردم به خدا و گفتم میرم و همون چیزی که خوبه برام اتفاق میافته.
موضوع بعد
چقدر وابستگی عاطفی به دوستان و آشنایان و فک و فامیل دارید؟ یا وابسته هستید به شهر محل زندگی؟
واقعا وابستگی خاصی به نه افراد نزدیک به خودم دارم نه شهرم و احساس نمیکنم، اگر اینجا زندگی نکنم یا با این آدما زندگی نکنم، چقدر بد میشه یا دلتنگ میشم و آدم دلتنگی نیستم زیاد.
آدمیه که دوست داره دوستای جدید پیدا کنه و علاقه منده با آدمای جدید ارتباط برقرار کنه و آدمای جدید رو بشناسه.دنبال این قضیس. آره واقعا دوست دارم آدمای جدید ملاقات کنم و هیچ ترسی از نبود افراد حال حاضر در زندگیم ندارم. شاید یکم دلتنگی پیش بیاد ولی زندگی بدون دیگران رو میتونم تصور کنم و مشکلی ندارم.
چقدر با تغییر مقاومت میکنی؟ مثلا اگر میدونی فلان نرم افزار جدیده بدردت میخوره و نمیای یادش بگیری و با همون قدیمیه کار میکنی، یعنی با تغییر مقاومت میکنی. چقدر با تغییر راحت کنار میآید یا حتی مشتاقید به تغییر؟
خب اینم همین که تو دوره های استاد حضور داشتم و همیشه سعی کردم در عمل اجراشون کنم، باعث شده خیلی تغییراتی ایجاد کنم در زندگیم که حتی ترس داشتم براش ولی ایجادش کردم. چقدر تو دل کارهای جدید رفتم، چقدر وارد محیطهای جدید شدم، چقدر آدمای جدید ملاقات کردم و چه ترسهایی بوده که باهاش روبرو شدم. مثلا توی دوران خدمت بعد از آموزشی، جایی که خدمت میکردم فهمیدم تایپ کردن بدردشون میخوره و با اینکه تایپم خوب نبود ولی تو قسمتی که بودم، هرکس ازم کار تایپ میخواست، با جون و دل انجام میدادم، دوستام میگفتن بابا کار فلانی رو انجام نده، آدم خوبی نیست، دنبال سوء استفاده ازته و بعدشم رفتار بدی باهات میکنه، تو دلم میگفتم شما نمیدونید من چه شور و شوقی دارم وقتی تایپ میکنم و هرروز سرعتم و دقتم بهتر میشه. خلاصه که به مسئولمون هم میگفتم که آقا من بلدم تایپ کنم و استفاده کنید از من و یه روزی بعد از اینکه تازه از اولین مرخصی خودم آمده بودم، رئیس یه قسمت دیگه ای بهم گفت دوست داری بیای قسمت ما و منم گفتم بله. حالا اون قسمت هم کارای بیشتری بود، هم غیر از مهارت تایپ باید مهارتهای دیگه ای یاد میگرفتی، هم بیخوابی داشتی، هم کارای دیگه بود ولی فرصتهای خوبی در اختیارم میگذاشت و مشتاق بودم که برم اونجا و چقدر از این تصمیمم راضی بودم و هستم. احساس میکردم از پس هرکاری باشه برمیام به همین دلیل با وجود نگرانی کمی که داشتم چون کار جدید بود ولی با توکل به خدا واردش شد و واقعا خیلی حرفه ای کارمو انجام میدادم که دیگه از یه جایی به بعد، مسئول بالاسرم، کارمو چک نمیکرد چون میدونست کارمو عالی انجام میدم، تازه کلی تو وظایف اونا هم کمکشون میکردم و یه سربازی بودم که همه خیالشون از بابت مسئولیت هایی که بهم دادن راحت بود.
خدا رو شکر میکنم
استاد متشکرم بابت این فایل چون همیشه دوست داشتم مهاجرت کنم و این فایل یه راهنما دستم میده که چطور باید باشم و چیکار کنم
در پناه خدا
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ الله والله غفور رحیم
آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده در راه خدا جهاد کردند اینان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند، که خدا بخشاینده و مهربان است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا
آنان که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند میگیرند، از آنها پرسند که در چه کار بودید؟ پاسخ دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. فرشتگان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جونم
سلام تمام دوستانم در سایت عباس منش
استاد مگه داریم انقدر هدایت
اصلا این فایل برای من اماده شده
خدایا من چگونه شکر نعمتهایت را به جا اورم
من که نمیتوانم
استاد چند وقتی هست که به فکر مهاجرتم تا خودم را به چالش بکشم
نه مهاجرت به امریکا اتفاقا مهاجرت از شهر تهران به یک روستا در شمال ایران میخواهم برم
استاد من واقعا بعضی اوقات خودم را تحسین میکنم
چون همیشه سعی میکنم تمام اموزشهایی که لز شما دیدم را عمل کنم
و به اندازه ای که تونستم انجام دادم
متل همین تمرینم چند وقتی هست دارم به این فکر میکنم
به خودم گفتم فرزانه تو که بعضی اوقات به خاطر خواسته هایی که داری میخوای مهاجرت کنی خوب از همین جایی که هستی شروع کن خودت را به چالش بکش و ببین آیا میتونی به قول معروف مرد عمل هستی
استاد من از بچه گی تقریبا هر چی میخواستم را داشتم برام یه جورایی فراهم شده از وقتی مجرد بودم به قول معروف خونه بابام بودم تا بعدش که ازدواج کردم تقریبا خوب زندگی کردم ولی هیچ وقت خودم را غرق در رفاه و اسایش نکردم
نمیدونم چرا ولی از بچه گی خودم را به چالش میکشیدم
سعی میکردم از منطقه امنم خارج بشم
حالا هر زمانی به فرا خور حالم
حتی بعد از ازدواجم با اینکه خانه دار بودم و همسرم هم وضع مالی خوبی داشت ولی من همیشه میخواستم که روی پای خودم بایستم و استقلال داشته باشم
رفتم آموزش کامپیوتر دیدم
حسابداری و تایپ با ماشین تایپ انگلیسی و فارسی را آموزش دیدم کارهای هنری یاد گرفتم و خیلی انجام دادم
سالهای اخیر تولید محتوا اموزش دیدم
وبا وجود اینکه همسرم همیشه مخالفت داشت و ترمز بزرگی برام بود
همیشه میگفت پول هر چی بخوای هست چرا نمیشینی خونه خانم خودت باشی
ولی موضوع من فقط پول نبود من میخواستم حرکت کنم من میخواستم عمل کنم من میخواستم قوی بشم من همیشه میخواستم انسان بهتری نسبت به قبلم باشم
خدا میدونه من از همان سن 20سالگی به بعد برای رشدم از همان خانه های فرهنگی که توی هر محله بود و کلاسهای مختلف داشت شروع کردم برای اموزش دیدن و بیشتر مطالعه میکردم و همیشه میخواستم خودم را بهتر بشناسم و بهتر از قبلم زندگی کنم تا اینکه در این سالهای اخیر از خداوند هدایت خواستم و خداوند من را با یکی از بهترین بندگانش استاد عباس منش آشنا کرد
که استاد عباس منش یکی از بهترین نعمتها و رحمتهایی است که خدا به من داد خدایا بینهایت سپاسگزارم
من الان 54 سالم هست خیلی تغییرات داشتم میگم بخصوص از زمانی که با استاد هستم
استاد من از دوره های دوازده قدم شروع کردم
وقتی برای اولین بار در دوازده قدم گفتید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
دیگه گفتم فرزانه این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست و سعی کردم خلاصه تا اندازه ای که توانستم تغییر کردم و عمل کردم
اینو از زبان اطرافیانم و فرزندانم شنیدم
استاد سرم بالاست هر وقت ببینمتون و بگی فرزانه تو برای خودت چیکار کردی چه تغییری کردی کلی نتیجه دارم که براتون میگم
اولین تغییرم ارامش درونیم بود که با یه دنیا عوض نمیکنم
استاد اگر تمام عالم روی سرم خراب بشه دیگه هیچ چیز در دنیا نمیتونه منو بشکنه واقعا اینو در درونم دیدم
از اون فرزانه پر از احساس گناه پر از وابستگی پر از قربانی شدن واقعا اومدم بیرون چقدر همیشه دیگه راحت هر وقت بخوام از مسیر خارج بشم مچ ذهنم را میگیرم و سریع میارمش تو مسیر درست
خدایا شکرت
چقدر دوره احساس لیاقت منو تغییر داد و همیشه دارم روش کار میکنم و تا اخر عمرم این دوره را رها نمیکنم
استاد چقدر از لحاظ توحید و شناخت خودم و خدای خودم بهتر شدم و تغییر کردم
من در تمام سالهای عمرم معنی قران را میخواندم ولی درک درستی نداشتم
من قران را از طریق شما استاد آموختم و تازه فهمیدم کلام خدا چی بوده و اصلا قرآن چی گفته که البته باز هم باید بیشتر بیاموزمش
استاد من کارهای زیادی را یاد گرفتم ولی همیشه میگفتم خدایا من علاقه ام را نمیدونم چیه از اون طرف شما هم همیشه میگفتید خودتون را بیکار نکنید حتی اگر علاقه تون هم نیست بیکار نمونید
من به لطف دوره احساس لیاقت واقعا خودم را بیشتر شناختم و خدارو شکر علاقه ام را پیدا کردم و چون تازه قدم های اولیه را برداشتم بعدا که نتیجه گرفتم می یام و در کامنتهای بعدیم میگم
استاد از مهاجرتم بگم
استاد من شهر ها و کشورهای زیادی را سفر کردم
من کمپ هم زیاد داشتم تجربه های زیادی از کمپ دارم که کوله ام را برداشتم و زدم به دل طبیعت و کمپ کردم
استاد چقدر کوله کشی ها کردم و رسیدم به مقصد و آتیش درست کردیم و در دل طبیعت کمپ کردیم
البته با صداقت بگم هنوز نتونستم به تنهایی برم توی یه جنگل و تنها چادر بزنم و کمپ کنم البته شاید یکیشم به خاطر همسرم هست که انقدر اما و اگر میاره و ترمز هست برام نتونستم تنها کمپ کنم ولی با خواهرم بارها و بارها دوتایی کمپ داشتیم
خدایا چقدر من کمپ را دوست دارم یادمه یه بار ما دوتایی رفته بودیم کمپ در دل طبیعت فردا صبح که از خواب بیدار شدیم یه عده از اونجا میگذشتند و به ما گفتند ما تا حالا ندیده بودیم دوتا خانم در ایران بدون ترس توی طبیعت کمپ کنند به ما گفتند شما نترسیدید
و ما گفتیم نه
خیلی براشون جالب بود
حالا میخوام برم شمال اونجا در نظر دارم از همان نزدیک خانه ام در طبیعت شروع کنم و کم کم تنهایی کمپ کنم خدایا هدایتم کن
استاد از مهاجرتم بگم استاد من در یکی از بهترین برج های تهران در یه واحد بسیار عالی زندگی میکنم ولی همان طور که گفتم میخواهم تجربه مهاجرت کردن و به تنهایی زندگی کردن و به چالش کشیدن خودم را شروع کنم
در یک کلبه ای در شمال میخوام برم به تنهایی زندگی کنم به دور از همسرم و فرزندانم تا ببینم به عنوان یه همسر و یه مادر چقدر میتونم انجامش بدی
همسرم هم در جریانه همه کارهای رفتنم را اصلا با خودش انجام دادم
فکر میکنم از خانواده ام دور بشم هم برای اونا بهتره هم برای من
من که با افتخار میگم اصلا انسان وابسته ای نیستم و از همان سن کم سعی کردم مستقل باشم و به قول معروف روی پای خودم ایستادم
خوب یه چیزهایی هم خصوصی هست نمیخوام بگم
ولی دوست دارم مهاجرت را از همینجا که هستم انجام بدم و توی همین ماه تیر دارم میرم
و از تجربه هام حتما می یام براتون میگم
برای من تجربه بزرگیه چون بیشتر اوقات با خانواده بودم
استاد خودتون میدونید یه مقداری در ایران و با خانواده های سنتی زندگی کردن اینجور چیزها برای بعضی ها سخته نمیتونند بپذیرند ولی من انقدر روی خودم کار کردم که جهان برام همه چیز را داره جورش میکنه خدایا شکرت
استادمن امشب خونه خودم نیستم خونه مادرم هستم شارژ گوشیم داره تمام میشه دیگه بیشتر نمیتونم بنویسم
جون ذوق داشتم نوشتم و یه جورایی هم هدایتی بود
تا گوشیم خاموش نشده دیدگاهم را بفرستم که الان خاموش میشه
البته استاد در اخر بگم بیصبرانه منتظر آزمون مهاجرت هم هستم
در پناه الله یکتا باشید
به نام خدایی که هر لحظه برای من خدایی می کند
با سلام خدمت استاد نازنینم و مریم جانم و با عرض پوزش بابت اینکه من در قسمت اول فایل چه افرادی برای مهاجرت مناسب ترند ؟!! پروسه زندگیم رو در یک پارت نوشتم و در تاریخ 24تیرماه 1403 روی سایت قرار گرفت. قرار بر این شد پارت دوم رو هم بنویسم که یک مقدار بدقول شدم ، ولی امروز خودم رو متعهد کردم که حتما مابقی داستانم رو بنویسم چون شاید چند نفر خونده باشن و حداقل اونها رو منتظر نگذارم (من پارت دوم رو در replyقسمت اول نوشتم ولی با اجازه استاد و مریم جان جدا هم بارگزاری میکنم تا اگر کسی موفق به خوندن نشده بود از اینجا بتونه ببینه)
تا جایی پیش رفتیم که من در مصاحبه شرکتی که نزدیک محل خوابگاهم بود قبول شدم و از فردای اونروز من کارمند اون شرکت شدم..شرکت خوبی با محیطی گرم و صمیمی و همکارانی که کم کم باهم دوست شدیم.از همه اینها مهمتر با خوابگاه محل زندگیم هم فاصله کمی داشت.
هر روز سر کار و از طرفی چون دانشجوی ارشد هم شده بودم با اجازه رئیس شرکت(هرچند بعضی روزها موافقت نمیکرد و دانشگاه نمیرفتم)روزهای یکشنبه ساعت 5 صبح ترمینال جنوب میرفتم تا خودم رو به شهری که دانشگاه قبول شده بودم برسونم و از ساعت 8 صبح تا عصر دانشگاه بودم و عصر به تهران برمیگشتم و فردا مجدداً کار و کار .
مسیر کاری من در این شرکت تقریبا یکسال طول کشید.مادرم و خواهرم همچنان شهرستان بودن و گهگداری که تعطیلات بود من چندروزی پیششون میرفتم همش در فکر جمع کردن پولهام و انتقال خانواده ام به تهران بودم اما حقوق دریافتیم واقعا اونقدری نبود که بتونم پس اندازی داشته باشم .
شهریه دانشگاه،اجاره خونه مادرم و اجاره خوابگاه و هزینه خورد و خوراک و…خیلی اجازه پس انداز به من رو نداده بود.
یکی از خانم هایی که باهم در اون شرکت کار میکردیم و بسیار بسیار محترم و انسان بودند و از قضا من رو هم خیلی دوست داشت یکروز به من گفتند فلانی حیف تو نیست که یک جای خیلی خیلی بهتر و بزرگتری کار نمیکنی و من اون لحظ گفتم خب اگر همچین جایی باشه چرا که نه با کمال میل !!! و باز دستی از دستان خداوند در زندگی من پدیدار شد تا من باز به جلو حرکت کنم ….
همسر این خانم مدیر مالی و مشاوره مالی چند تا ارگان مهم بودن و یکروز از طریق همسرشون به من پیغام دادن که برای مصاحبه برو فلان بیمارستان و من با یک شور وشوق عجیبی رفتم که وصف شدنی نیست.
خلاصه روز مصاحبه رسید .
تعداد زیادی آمده بودن و حتی خیلیا سفارش شده و بقولی با پارتی اومده بودن ولی پارتی من خدا بود و من تنها و فقط و فقط خدا رو در کنارم داشتم .
چند روز پشت سر هم با آدمهای متفاوت مصاحبه داشتیم و روزی که به من گفتند تو قبول شدی هیچ وقت و هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره.یادم نمیره که وقتی از بیمارستان اومدم بیروی چه حال و احوالی خوبی داشتم انگار دنیا رو به من دادند .من جایی استخدام شده بودم که با اینکه بیمارستان بود ولی بیمارستان عالی در تهران محسوب میشد ، امکانات خوبی داشت ، حقوق و مزایای خوبی داشت و خلاصه این اولین جایی که بود که در طول این چند سال که من کار میکردم از همه لحاظ عالی و بینظیر بود.
الان که دارم خاطرات اونروز رو مروز میکنم بقول استاد عزیزم باورهام قوی تر میشه و وقتی یادآوری میکنی و مینویسی به خودت تلنگر میزنی که ببین خدا چقدر بزرگه ، ببین وقتی احساس خوبی داشتی و توکلت فقط و فقط به خدا بوده و عنان همه امور رو به دست خودش داده بودی چقدر همه چیز عالی پیش رفت .پس پریا خانوم باز هم میشه …
وقتی قبلا تونستم الان هم میتونم و باید بگم من اونموقع به اندازه الانم باورهای درستی نداشتم و بشدتی که الان باورهای توحیدی قوی دارم اونموقع نداشتم ولی خدای مهربانم واقعاً واقعا در همه برهه های زندگیم در کنارم بود چون من همیشه خودم بودم و خودم .
من هیچوقت مثل بقیه دخترهای هم سن و سالام نبودم شاید اگر شرایطم جور دیگه ای بود من هم مثل بقیه بودم ولی هیچوقت هیچوقت نگفتم خدایا چرا من !!!!چون معتقدم شرایطم باعث شد من کاملتر ،مستقل تر و صبور تر باشم
من تو اون محل کار شرایطم باز بهتر از قبل شد، حقوقم بهتر شد ،مزایای خوبی داشتیم و از هر بعدی که شما فکر کنین مسیر برای من راحت تر شد.
در اون مقطع من روی پایان نامم کار کردم و مدرک ارشدم رو هم گرفتم و الان دیگه موقع جابجایی مادر و خواهرم به تهران بود .من چندروز تو بنگاه های محله های تقریبا مرکز شهر دنبال خونه گشتم تا اینکه یک خونه که با شرایط مالی من اوکی بود رو پیدا کردم و خانواده ام هم به تهران اومدند و ما سه نفری زندگیمون رو در تهران شروع کردیم.
همه چیز خوب بود و من تو اون بیمارستان شرایط خوبی داشتم.
من تا اون مقطع مجرد بودم و واقعا به ازدواج هم فکر نمیکردم و فقط و فقط به پیشرفت فکر میکردم .خیلی دوست داشتم مدیر مالی بشم چون در اون زمان حسابدار بودم و سالهای زیادی حسابداری کرده بودم .مدرک ارشدم رو هم گرفته بودم .یک سری دوره های سرپرست مالی شدن رو هم گذرونده بودم و فکر میکردم باید الان من مدیر مالی بشم اما باید این توضیح رو بدم که من فقط سواد این قضیه رو داشتم و در خودم این عزت نفس رو نداشتم و قلباً به خودم این اعتماد رو نداشتم که بتونم یک تیم مالی رو مدیریت کنم.
من چون بعد آشنایی با استاد به مفهوم عزت نفس پی برده بودم .هر چند در گذشته به پیشرفت های خوبی رسیده بودم ولی فکر به شرایطم در گذشته و خیلی فکرهای دیگه باعث میشد فقط به مدیر مالی شدن فکر کنم ولی جرات قطعیت بخشیدن در ذهنم به خودمم نمیدادم.
بقول استادجانم پام روی گاز بود ولی باورهای مخربی داشتم که ترمز ذهنی من بود. دوست داشتم در اون جایگاه باشم ولی خودم رو لایق نمیدیدم.
همونطور که قبلا گفته بودم من واقعا هیچوقت به فکر ازدواج نبودم چون جدای از مقوله پیشرفت فکرمیکردم که شرایطم هم مناسب برای ازدواج نیست .
ولی یکروز بصورت خیلی خیلی هدایتی و واقعا معجزه وار با عزیزدلم همسر عزیزتر ازجانم آشنا شدم ،آشنایی با ایشون به حق که نور امید رو در زندگی من تابوند.کسی که بمعنای واقعی انسانه ، بسیار فهمیم و فهمیده و من چقدر خوشبخت بودم و هستم که با این شخص آشنا شدم.
یادمه هر چند که بمحض آشنایی و مطرح کردن مسئله ازدواج من خیلی خوشحال نشدم چون متوجه شده بودم که سطح خانوادگی اون ها از ما خیلی بالاتره و این موضوع برمیگشت به عدم عزت نفس در من.
با این که من کلی دستاوردهای مهم در زندگیم داشتم و باید به مسیر زندگیم نگاه میکردم و به خودم افتخار میکردم ولی انگار نمیخواستم قبول کنم و فقط نداشته هام رو میدیدم.
همسرم خیلی باهام صحبت کرد و قرار بر این شد خوانواده شون برای خواستگاری بیان منزل ما و آمدند و با اینکه من خیلی استرس داشتم ولی همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد و ما رسماً ازدواج کردیدم .
تقریبا 7 سال از زندگی مشترک ما میگذره،همسرم فوق العاده انسانه و من این رو مدیون الله خودم میدونم.
از لحاظ کاری من از بیمارستان اومدم بیرون ،همون اوایل ازدواجمون ، چون دوست داشتم پیشرفت بیشتری داشته باشم .
شناختی که من از خودم پیدا کرده بودم این بود که هیچوقت دوست نداشتم در نقطه امن خودم باشم و اگر محل کار برام تکراری میشد و موضوع چالش برانگیزی نبود جابجا میشدم تا موضوعات بیشتری یاد بگیرم.
وقتی ازبیمارستان اومدم بیرون چندجا برای کار رفتم ولی هیچ کار مناسبی پیدا نکردم و این برمیگشت به خودم چون من دیگه اون آدم سابق نبودم و در یک چرخه معیوبی افتاده بودم و جهان پیشرفت من رو به یک باره قطع کرد. من حالم خوب نبود و این موضوع اصلا ربطی به همسرم نداشت . بی مورد و بی دلیل حال روحیم خوب نبود ،بیکار شده بودم ، همه آدمهای گذشته ام رو مقصر میدونستم ،خیلی وقتا گریه میکردم،بشدت دنبال اخبار و اتفاقات بد بودم از لحاظ بدنی چاق شده بودم و در کل اون دختر پویا و اکتیو همیشگی نبودم.
جهان داشت منو حسابی چک و لگدبارون میکرد.یادمه ظهر بود و کف اتاق داشتم گریه میکردم خودمو کشوندم رو تخت و رفتم تو اینستا و بصورت کاملاً هدایتی مسیر زندگی یک خانم موفق رو خوندم و اینکه چطور بعد
آشنایی با فردی به نام استاد عباسمنش زندگیش به اون شرایط عالی رسیده بود.
وارد سایت شدم ،چرخی زدم و سریع اومدم بیرون چون اصلا حال و حوصله دیدن و شنیدن حرفهایی که فکر میکردم روانشناسی زرده رو نداشتم(دیدگاه من اون در شرایط این مدلی بود)
چندوقت گذشت که باز بصورت اتفاقی دو تا انسان موفق دیگه در اینستاگرام دیدم که باز حرف از استاد عباسمنش میزدن .اینبار به خودم گفتم چندروز برو فقط کامنت بخون و چیزی گوش نده و…
الله اکبر از اینهمه کامنت و عوض شدن شرایط هزاران هزار انسان.
کم کم مشتاقانه شروع کردم به گوش دادن فایلها و حالم بهتر شد .روز به روز بهتر شدم ، مشتاقانه تر زندگی میکردم ،همیشه فایلها در خونمون پلی بود و اوایل با اینکه همسرم اصلا دوست نداشت گوش بده ولی ایشون هم کم کم شیفته استاد شدند.
تقریبا پاییز 1400با استاد شروع کردم ولی جدی تر بهار 1401 بود که حرفهای استاد در روح من رخنه کرده بود .تا اون موقع من همچنان بیکار بودم چون اعتقاد داشتم من دیگه هیچوقت نمیتونم مدیر مالی بشم چون من آشنا و پارتی ندارم و برای مدیر مالی شدن باید خیلی کارهای دیگه انجام داد که در شخصیت من نیست و یک دوره زیبایی هم در یک آموزشگاه گذروندم تا با عوض کردن کارم موفق بشم، ولی تو اون حرفه هم فقط تجربه آموختم و بار مالی برای من نداشت.
تابستون 1401 بود و منو همسرم از زیاد بودن عدد مالیاتی کسب و کارش خیلی ناراحت و عصبی بودیم و معتقد بودیم که چرا ما باید انقدر مالیات بدیم در صورتیکه بقیه کسبه اطراف مغازه همسرم اصلا مالیاتی براشون نیومده.خیلی به این در و اون در زدیم که بتونیم از یک راهی این مالیات رو کم یا صفر کنیم .من یادم افتاد یکی از دوستان قدیم من مشاوره مالی مالیاته و شماره اش رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم و بعد کلی صحبت گفت فلانی تو الان کجا مشغولی و من گفتم خیلی وقته بیکارم و ایشون تعجب که چرا تو با این همه توانایی بیکاری و خلاصه گفت یک جایی به همسر من سپردن برو مصاحبه .
در اون مقطع من هرروز به فایلهای استاد گوش میدادم ،شکرگزاریم رو داشتم ولی در همین حین ،چالش مالیاتی برای ما پیش آمد ،با دوستی تماس گرفتم که تقریبا 3 یا چهار سال ازش بیخبر بودم ،ایشون به من کار پیشنهاد دادن و مصاحبه و بعد هم استخدام……..
مگر داریم از این زیباتر ،آخ که خدای من چه خداییست ………………………..
تقریبا دوسال میشه که بیشتر مواقع به آموزه های استاد گوش میدیم ،دوروز پیش قدم دوم دوره 12 قدم رو خریدیم .
آرامش در زندگیمون موج میزنه.
همسرم که بقول خودش در کسب و کارش وقتی به چالشی بر میخورد بسیار عصبی و کلافه میشد امروزه روز بسیار آرامش داره.
بنظر من آموزه های استاد در وهله اول آرامش رو در زندگی ها متبلور میسازه،چیزی که آدمی بهش بسیار نیازمنده.
وقتی آرامش باشه آسایش هم توامان جاری خواهد شد.
من یکروز دوست داشتم مدیر مالی بشم نه بخاطر موضوع مالی این جایگاه ،فقط بخاطر این که میگفتم من باید در این جایگاه قرار بگیرم و شد و شد اونهم بصورتی بسیار معجزه وار.
خونه ای که با همسرم زندگی میکردیم در محله بدی نبود اما محله ای هم نبود که دوست داشته باشیم و پارسال اینموقع کلی توی دفترم نوشتم و باورهام رو درست کردم و خدا بصورت معجزه آسایی ما رو به محله ای هدایت کرده که عاشق این محله ایم.
لحاظ سلامتی با همسرم باشگاه میریم و بسیار خوش استایل تر شدیم چرا که شور و شوق زندگی داریم.
هنوز خیلی آرزوها داریم و با همسرم خیلی خواسته ها داریم و میدونیم که بهشون میرسم.
یاد جمله ای از استاد می افتم که میگن تنها راه گذر از یک تجربه ، رسیدن به اون تجربه اس من الان به جایگاه مدیر مالی بودن رسیده ام و دوست دارم مسیر جدیدی رو شروع کنم ،دوست دارم کسب و کار خودمو شروع کنم و استارتش رو زدم و میدونم بسیار موفق خواهم شد.
منو همسرم اینستاگراممون رو کلا بستیم و همسرم بعد بستن اینستا صد خودش رو برای یادگیری طراحی سایت گذاشت و در عرض مدت کوتاهی (تقریبا یکماه) سایت کسب و کار خودش رو طراحی کرد.
همسرم همیشه میگفت کسب و کار من خیلی رونق نمیگیره چون ما پول و سرمایه اولیه ای نداریم یا جای مغازه جای خوبی نیست اما در حال حاضر باورهاش صددرصد عوض شده و کسی که انرژی زیادی برای رفتن به مغازه نداشت و با کلافگی به خونه برمیگشت امروزه روز با شوق بالا و با توکل به رب در مغازه اش رو باز میکنه و با ذوق میاد خونه.
امروز 10مرداد ماه 1403 است من روی یک صندلی نشستم که ویوو زیبای حیاط محل کارمون رو در بهترین محله تهران میبینم و شکرگزارم.
مادر و خواهرم همچنان تهران زندگی میکنند و خداروشکر براحتی از پس هزینه های زندگیشون (مثل اجاره منزل)بر میام.
من دختر قوی هستم که از دل یک روستا با شرایط بسیاربسیار سخت خودم رو ارتقا دادم و با اینکه بظاهر تنها بودم ولی در تمام ادوار زندگی خداوند در کنارم حضوری پررنگ داشت،در مقطعی از زندگی احساسم خوب نبود و حال خوبی نداشتم اما منتج به آشنایی من با استاد عباسمنش شد که در واقع حال بدم خیر بزرگتری بهمراه داشت.
در این لحظه و این زمان شاکر خدایی هستم که هر لحظه برای من خدایی میکند و سپاسگزار و قدردان استادی هستم که براستی استاد بودن شایسته و بایسته ایشان است
درود خانم. امیدوارم شما،خانواده گرامی و همسرتان همیشه در اوج باشید.من پس از گوش سپردن به فایل نخست استاد درباره مهاجرت ، به نظرات مراجعه نمودم و چون انسانی بسیار کنجکاو هستم و مایلم زندگی انسان های پیروز دربرابر چالش هایشان را بدانم،مشتاق شدم و این بیوگرافی تاثیر گذار را مطالعه کردم.این برایم بسیار الهام بخش است و به منی که اکنون در گذار از بحران هستم کمک شایانی نمود.شما مرا یاد شخصیت های زن تاریخ که در دنیا اثر گذار بودند انداختید، مانند: ژان دارک، ملکه بودیکا،ملکه الیزابت یکم،کاترین کبیر،جودا بای،سیده ملک خاتون، پور اندوخت و آذرمی دخت ساسانی، آنگلا مرکل و… امیدوارم که مردم این گیتی بدانند که زن چه قدرت هایی دارد.سپاسگزارم که داستان زندگی خویش را به اشتراک گذارید که می تواند انگیزه ای برای انسان های همانند من و دیگران باشد. در پناه ایزد باشید.
سلام جناب مسیح کیوانداریان.در وهله اول باید بگم چه اسم زیبایی. مسیح…
بسیار کامنت شما برام احساس زیبایی به همراه داشت.بسیار و بسیار سپاسگزارم.
امیدوارم بزودی کامنتی از شما بخونم که منتج به گذار از بحرانی باشه که در موردش نوشتین.
بی شک حضور شما در این سایت و عمل به اموزه های استاد نتایج درخشانی براتون خوااهد داشت ناامید نشید و تک به تک صحبتهای استاد رو در ذهنتون حکاکی کنین .با امید به خدای مهربان در همه جنبه های زندگی خیر و شادمانی پدیدار خواهد شد.
مجدد از شما و کامنت دلگرم کننده تون ممنونم
درود خانم. وقتتان به نیکی. امیدوارم حال شما و دیگر عزیزانتان به شادمانی باشد. در نظر به پاسختان, می خواهم بگویم که من پس از 16 سال تلاش بی وقفه, یک روز پیش, از این چالش دشوار زندگی, گذر کردم و اکنون مشغول به کار در دفتر پدرم شده ام و همین طور در حال تقویت زبان انگلیسی خود می باشم و اکنون در سطح C1 هستم که این مهارت برای کارم بسیار کاربردی است.بسیار از استاد سپاسگزارم که موسس این سایت کاربردی شدند و بستری برایم فراهم شد که بتوانم نظرات و تجربیات گوهری دوستان را در بخش عقل کل بخوانم و این به من در امر عبور از گمگشتگی فکری و ذهنی کمک شایانی نمود. مجددا سپاسگزارم.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم پریا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله