این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من دو تا از فایلهای تصویری شما را دانلود و مطالعه نمودم مطالب جدید و جالبی بودند که از زاویه متفاوت به موضوع نگاه کرده بودید که تا بحال علی رغم اینکه سایت های مختلفی را من مورد مطالعه قرارداده ام مطالب انها اینقدر عالی و تاثیر گذار نبودند در ادامه راه بیشتر می خواهم با نظرات تون و راهکارهاتون اشنا شم و به آنها جامه عمل بپوشانم باز هم از مطالب عالیتون متشکرم
راستش من از تهران اومدم یه شهر کوچک توی شمال که اصالتا هم همینجایی هستم ازدواج کردم
اینقدر ترس از تغییر مکان داشتم و میجنگیدم با همسرم توی این زمینه که باعث شد سالهای قبل خیلی زجر کشیدم مجبور شدم کارگری کنم
بالاخره بعد از سالها تحمل فقر و بیماری روحی و …. اومدم تهران سر کار ایندفعه دور از همسرم توی شمال به مدت ۲ سال فقط آخر ماهها میرفتم پیشش
دوباره ازصفر و کارگری و کارمندی و درآمد کم
امسال یه خونه پدری داشتیم شمال فروختیمش و من بعد از دست دادن چند ماه و خرج شدن بخش زیادی از پول بالاخره
تصمیم گرفتم یه کاری راه بندازم اونهم خرید و فروش گوشی دست دوم که بعد از حدود ۳ ماه تراز از خودم گرفتم دیدم منفی هستم
خلاصه میفهمم باید تغییر کنم میفهمم اگه یه تغییری به خودم ندم دوباره همون وضع رو چه بسا سخت ترش رو تجربه کنم نمیدونم مکانم رو تغییر بدم بهتره یا نه ،چطوری میترسم میشه راهنماییم کنید میترسم و دارم قایم میشم پشت یه راحتی خیلی جزئی
چیزی به زندگیم اضافه نمیتونم بکنم و فقط با اون پول دارم مایحتاج ضروری زندگیم رو میگذرونم خورد و خوراک و فقط همین
ریسک پذیری م رو از دست دادم و میترسم موقعیت های جدید رو تجربه کنم .
میخوام اولین نظرم بعد از مدت ها یک نظر کوتاه و مختصر باشه و فقط جواب سوال که در اخر فایل پرسیدید رو جواب بدم.
اسفند ماه – 98 بود که من یک روز تصمیم گرفتم (بدون هیچ فشار خاصی) که از نظر جسمانی خودم رو به سطح ایده آل برسونم شروع کردم و چندین ماه ورزش مکرر انجام دادم. اما یک روز متوجه این شدم که این ورزش ها دیگه جواب گو نیست و باید از ورزش های خونگی دست بکشم و به باشگاه برم… اما خب برای خودم بهانه های مختلف تراشیدم و متاسفانه به باشگاه نرفتم و الان که حدود یک سال از اون زمان میگذره من همون ورزش های روزانه خودم رو هم ندارم.
البته به جز اینکه به باشگاه نرفتم یک دلیل دیگه ای هم برای این اتفاق میبینم، اون هم این هست که روند تکاملی رو در این زمینه طی نکردم.
امروز به سخت ترین ناخواسته ی زندگی م که زیاده خواهی و فشار صاحب خونه م هست دوباره برخورد کردم. معمولا هر گونه مذاکره ای با صاحب خونه م شدیدترین واکنشهای عصبی رو برای بدنم ایجاد میکنه، دستم درد میگیره و نفسم تنگ میشه…
اول از خودم بگم: ما تهران زندگی میکردیم، بابا به اجبار ما رو برد شهرستان، هیچ وقت روحم قبول نکرد اینو،،، بابام میخواست کسب و کار کارخونه ای راه بندازه…بعد چند سال ورشکسته شد…شکست بابا رو دیدن خیلی روح بزرگ میخواد که فراموشش کنی….من شروع کردم به جدا شدن از خانواده م در ۲۲ سالگی،، مجموعه ی کتاب های خودشناسی بسیار خوبی خوندم،، عمیق و اثر گذار…
کارمندم در دانشگاهی توی شهرستان، با لیسانس وارد دانشگاه شدم سال ۸۱، سال ۸۲ شروع کردم کسب و کاری راه انداختم که ماهیانه ۴ برابر حقوق خودم از دانشگاه رو درمیاوردم ازش…دوسال نگه ش داشتم،، بالاخره بعد از دو سال دانشگاه مجبورم کرد کسب و کار رو تعطیل کنم،، من بی تجربه بودم….کسب و کار رو ول کردم،،، معادل ۳۳ برابر حقوقم گیرم اومد، باهاش یک پراید خریدم…ولی سر مرغم کنده شد….
احساس کردم توی دانشگاه باید حداقل ارشد داشته باشی و هیات علمی (ه ع) باشی سال ۸۶ ارشد قبول شدم، هم کار و هم درس، همزمان بچه اولمون بدنیا اومد، ارشد گرفتم سال ۸۸، ه ع نشدم!!! گفتن باید دکتری تخصصی داشته باشی، تا ۹۱ با عشق تدریس، توی چندتا دانشگاه درس دادم، خیلی هم بهم نچسبید، سال ۹۱ رفتم خارج ایران بهمراه خانواده م، دکتری گرفتم،، باز هم ه ع نشدم، فهمیدم خود ه ع ها اوضاعشون توی این دانشگاه خرابه، فقط دعا میکنن بازنشست بشن…
فکر کردم…فکر کردم…روزها و روزها….
از محصولات شما که خانواده م خریده بودن بهم رسید تقریبا همش رو دوبار گوش کردم..خیلی راهنمای خوبی بود، همون چیزایی که توی کتابهای چندین سال قبل خونده بودم رو کامل روشن کرد برام
امروز فشار زیادی روی منه…میخوام خونه بخرم
من توی کار پژوهشی یکی از خوب ها هستم توی زمینه ی خودم،، پارسال دامنه وبسایت خریدم، ایده ای دارم که مثلش رو توی دنیا ندیدم، چند ماهه میخوام راه بندازم،،، دفتر اجاره کردم برای آماده کردنش و راه اندازی این کسب و کار ولی…میترسم کارم نگیره…میترسم هزینه هایی که میکنم رو در نیارم، هر چند تا حالا مثل این پروژه ۲۰ تا انجام دادم پول خوبی داره ولی نمیدونم چرا میترسم…انگار اعتماد بنفس ندارم که ممکنه افرادی از من بهتر باشن
ممنون میشم کسی پاسخ درخوری داره بده و اگر خود استاد عباسمنش فکر میکنه من با برداشتن یک ترمز با سرعت جلو میرم بهم کمک بکنه.
من حالم خدا رو شکر خوبه من میتوانم از همه چیز بگذرم اما هرگز نمیخواستم و نمیخواهم سرم را به عقب بر گردانم و کسانی که از عشقم به راحتی دل کنده بودند نگاه کنم.
ویا حتی دیگر باورشان داشته باشم. عشق از دید من مقام بلندی دارد که هر کس لایق آن نیست. من با شما برای روز و روزگاری بهتر و خوشایندتر ادامه میدهم و اجازه میدهم عشق خودش پیدا شود. ❤️😍
با شنیدن این اگاهی ها اولش متوجه نشدم با خودم گفتم تغییر
اما بهتر که گوش دادم یادم اومد که چه راهی پشت سر گذاشتم
سال 85که دیپلم گرفتم چون تو خونه با برادر بزرگم زیاد بحث میکردم با خودم گفتم باید برم دانشگاه یعنی دنیا بهم فشار اورد امانه خیلی زیاد اما هیچوقت فکر نکردم این یعنی تغییر
خلاصه دانشگاه رفتم بعد سه ستل که با نمره الف فارغ تحصیل شدم به خودم گفتم باز میخوای بری خونه چکار کنی باز تفاوت بین و دخترپ پسر گوش کنی باز بحث واینکه دستم تو جیب خودم نباشه برا همین گفتم میرم اهواز خونه خواهرم و کار میکنم و همین هم شد بعد از چندسال که به قول استاد همه چیز اوکی بود دنبال تغییر نبودم تا باز دنیا یه کوچولو فشار اورد بااین حرف از طرف دیگران که چ معنی پاره دختر دور از خونه پدرش کار کنه و…
من برگشتم اما ننشستم تو خونه بفکر رشد بودم و بتونم ارشد بگیرم برای همین برنامه ریزی کردم مغازه زدم هرچند درامد بالایی نداشت هدفم غین بود تو مغازه درس بخونم چون مخالف این بودن که دختر ببشتراز لیسانس بخونه اونم من از معدود کسایی بودم که درس خوندن دختر تو شهر دیگه باب کردم خلاصه من قبول سدم اونم یه شهری که
13ساعت تو راه بودم اما من تصمیم گرفتم و رفتم حتی اونجا هم ساکن نبودم برای استقلال مالی رفتم سرکار باز دنیا من از اونجا کند و رفتم تو یه شرکت اینجا همه چیز خوب بود حقوق خوب میدادن و کار زیادی نداشت و آخرهفته مبتونستم به درسم برسم تا اینکه اینجا من تصمیم گرفتم تغییر کنم و گفتم دیگه نمیام همه میگفتن دیوونه ای چرا حقوق خوب و…گفتم نه راهم درست و بعد اتفاقهای خوب دیگه ….
خدایا شکرت که در اون زمان که اگاه نبودم و نمیدونستم نشانه چیه هدایتم کردی
1_انقدر تغییر نمی کنند وآنقدر چک ولگد روزگار رو می خورن تا بمیرن ونابود بشن وهرگز به فکر تغییر نمی افتند.
مثل شخص معتادی که از خونه وخانواده ترد می شه کنار خیایان می خوابه عوض نمی شه تابمیره ونابود بشه.
2 گروهی که خوب چک ولگد روزگار رو می خورن اما قبل از نابودی تصمیم به تغییر می گیرند.
مثل معتادی که وقتی ترد شد وکنار خیابان خوابید وهمه چیزش رو از دست داد تصمیم می گیره عوض بشه.
3 گروهی که با کوچکترین ضربه از روزگار تصمیم می گیرند عوض بشن .
مثل معتادی که تا یه کم دید وضعیتش بد شده خانواده دیگه رفتار قبل رو ندارند تصمیم به تغییر می گیره.
4 وبهترین گروه همین گروه هست قبل از اینکه اوضاع بد بشه در همان شرایطی که می بینه اوضاع خوبه ولی ممکن آینده این جور نباشه تغییر می کنه.
مثل استاد که در شرایط مالی خوب وداشتن درامد وزندگی در قم چون احساس می کنه در آینده شرایطش دگرگون بشه تصمیم می گیره تغییر کنه وبه بندرعباس می ره در شرایط مالی خوب در بندرعباس به تهران واز تهران به آمریکه می ره.
چقدر خوبه قبل از اینکه چک ولگد روزگار رو بخوریم تصمیم بگیریم عوض بشیم.
من هم روزی به خاطر افکار وباورهای کمبود وفقرم چک لگد روزگار رو خوردم تمام امولمون رو از دست دادیم اما من تغییر نکردم وبه زندگی سخت سالها ادامه دادیم اما نزدیک یک سال وکمی بیشتر قبل دلم خواست رها کنم این شرایط رو خواستم عوض بشم واز خدا کمک خواستم که ابتدا به اساتید موفقیت در اینستا گراموبعد در نهایت به سایت واستاد هدایت شدم ودر این مدت تغییرات شگرفی توی زندگیم رخ داد که بزرگترینش آرامش بود.
خدا رو هزاران بار شکر که مرا هدایت کرد وهدایت می کند .
خدارو شکر برای نعمت وجود استاد ومریم جان وخانواده عباسمنش.
خوشحالم اومدم
ضمن عرض سلام خدمت دوستان عزیزم
من دو تا از فایلهای تصویری شما را دانلود و مطالعه نمودم مطالب جدید و جالبی بودند که از زاویه متفاوت به موضوع نگاه کرده بودید که تا بحال علی رغم اینکه سایت های مختلفی را من مورد مطالعه قرارداده ام مطالب انها اینقدر عالی و تاثیر گذار نبودند در ادامه راه بیشتر می خواهم با نظرات تون و راهکارهاتون اشنا شم و به آنها جامه عمل بپوشانم باز هم از مطالب عالیتون متشکرم
با عرض سلام
من دوره آنلاینه هدف گذاری رو خریده بودم و الان میخواهم دوباره فایلاشو دانلود کنم ولی نمیتونم به صفحه دانلود دسترسی پیدا کنم لطفا راهنمایی کنین ممنون.
سلام دوست گرامی
به زودی دوره های آنلاین در پروفایل شما و تمامی دوستانی که اقدام به خرید دوره ها نموده بودند، قرار می گیرد.
قبلا از صبوری شما صمیمانه سپاس گزاریم
موفق و سلامت باشید
سلام خدا قوتتون بده لطفا تصاویر پشت سرتان را مراعات کنیم به گناه کشیده نشویم ممنون
استاد سلام
راستش خیلی وقته من پیام تغییر رو گرفتم
راستش من از تهران اومدم یه شهر کوچک توی شمال که اصالتا هم همینجایی هستم ازدواج کردم
اینقدر ترس از تغییر مکان داشتم و میجنگیدم با همسرم توی این زمینه که باعث شد سالهای قبل خیلی زجر کشیدم مجبور شدم کارگری کنم
بالاخره بعد از سالها تحمل فقر و بیماری روحی و …. اومدم تهران سر کار ایندفعه دور از همسرم توی شمال به مدت ۲ سال فقط آخر ماهها میرفتم پیشش
دوباره ازصفر و کارگری و کارمندی و درآمد کم
امسال یه خونه پدری داشتیم شمال فروختیمش و من بعد از دست دادن چند ماه و خرج شدن بخش زیادی از پول بالاخره
تصمیم گرفتم یه کاری راه بندازم اونهم خرید و فروش گوشی دست دوم که بعد از حدود ۳ ماه تراز از خودم گرفتم دیدم منفی هستم
خلاصه میفهمم باید تغییر کنم میفهمم اگه یه تغییری به خودم ندم دوباره همون وضع رو چه بسا سخت ترش رو تجربه کنم نمیدونم مکانم رو تغییر بدم بهتره یا نه ،چطوری میترسم میشه راهنماییم کنید میترسم و دارم قایم میشم پشت یه راحتی خیلی جزئی
چیزی به زندگیم اضافه نمیتونم بکنم و فقط با اون پول دارم مایحتاج ضروری زندگیم رو میگذرونم خورد و خوراک و فقط همین
ریسک پذیری م رو از دست دادم و میترسم موقعیت های جدید رو تجربه کنم .
میترسم سختیهام تکرار بشه
سلام استاد عزیز
میخوام اولین نظرم بعد از مدت ها یک نظر کوتاه و مختصر باشه و فقط جواب سوال که در اخر فایل پرسیدید رو جواب بدم.
اسفند ماه – 98 بود که من یک روز تصمیم گرفتم (بدون هیچ فشار خاصی) که از نظر جسمانی خودم رو به سطح ایده آل برسونم شروع کردم و چندین ماه ورزش مکرر انجام دادم. اما یک روز متوجه این شدم که این ورزش ها دیگه جواب گو نیست و باید از ورزش های خونگی دست بکشم و به باشگاه برم… اما خب برای خودم بهانه های مختلف تراشیدم و متاسفانه به باشگاه نرفتم و الان که حدود یک سال از اون زمان میگذره من همون ورزش های روزانه خودم رو هم ندارم.
البته به جز اینکه به باشگاه نرفتم یک دلیل دیگه ای هم برای این اتفاق میبینم، اون هم این هست که روند تکاملی رو در این زمینه طی نکردم.
با سپاس و تشکر از آموزه های خوب استاد عزیز
درود بر همگی
امروز به سخت ترین ناخواسته ی زندگی م که زیاده خواهی و فشار صاحب خونه م هست دوباره برخورد کردم. معمولا هر گونه مذاکره ای با صاحب خونه م شدیدترین واکنشهای عصبی رو برای بدنم ایجاد میکنه، دستم درد میگیره و نفسم تنگ میشه…
اول از خودم بگم: ما تهران زندگی میکردیم، بابا به اجبار ما رو برد شهرستان، هیچ وقت روحم قبول نکرد اینو،،، بابام میخواست کسب و کار کارخونه ای راه بندازه…بعد چند سال ورشکسته شد…شکست بابا رو دیدن خیلی روح بزرگ میخواد که فراموشش کنی….من شروع کردم به جدا شدن از خانواده م در ۲۲ سالگی،، مجموعه ی کتاب های خودشناسی بسیار خوبی خوندم،، عمیق و اثر گذار…
کارمندم در دانشگاهی توی شهرستان، با لیسانس وارد دانشگاه شدم سال ۸۱، سال ۸۲ شروع کردم کسب و کاری راه انداختم که ماهیانه ۴ برابر حقوق خودم از دانشگاه رو درمیاوردم ازش…دوسال نگه ش داشتم،، بالاخره بعد از دو سال دانشگاه مجبورم کرد کسب و کار رو تعطیل کنم،، من بی تجربه بودم….کسب و کار رو ول کردم،،، معادل ۳۳ برابر حقوقم گیرم اومد، باهاش یک پراید خریدم…ولی سر مرغم کنده شد….
احساس کردم توی دانشگاه باید حداقل ارشد داشته باشی و هیات علمی (ه ع) باشی سال ۸۶ ارشد قبول شدم، هم کار و هم درس، همزمان بچه اولمون بدنیا اومد، ارشد گرفتم سال ۸۸، ه ع نشدم!!! گفتن باید دکتری تخصصی داشته باشی، تا ۹۱ با عشق تدریس، توی چندتا دانشگاه درس دادم، خیلی هم بهم نچسبید، سال ۹۱ رفتم خارج ایران بهمراه خانواده م، دکتری گرفتم،، باز هم ه ع نشدم، فهمیدم خود ه ع ها اوضاعشون توی این دانشگاه خرابه، فقط دعا میکنن بازنشست بشن…
فکر کردم…فکر کردم…روزها و روزها….
از محصولات شما که خانواده م خریده بودن بهم رسید تقریبا همش رو دوبار گوش کردم..خیلی راهنمای خوبی بود، همون چیزایی که توی کتابهای چندین سال قبل خونده بودم رو کامل روشن کرد برام
امروز فشار زیادی روی منه…میخوام خونه بخرم
من توی کار پژوهشی یکی از خوب ها هستم توی زمینه ی خودم،، پارسال دامنه وبسایت خریدم، ایده ای دارم که مثلش رو توی دنیا ندیدم، چند ماهه میخوام راه بندازم،،، دفتر اجاره کردم برای آماده کردنش و راه اندازی این کسب و کار ولی…میترسم کارم نگیره…میترسم هزینه هایی که میکنم رو در نیارم، هر چند تا حالا مثل این پروژه ۲۰ تا انجام دادم پول خوبی داره ولی نمیدونم چرا میترسم…انگار اعتماد بنفس ندارم که ممکنه افرادی از من بهتر باشن
ممنون میشم کسی پاسخ درخوری داره بده و اگر خود استاد عباسمنش فکر میکنه من با برداشتن یک ترمز با سرعت جلو میرم بهم کمک بکنه.
سلامت، برقرار و رو به رشد باشید الهی
به نام خدای بخشنده و مهربان❤️❤️
سلام بر استادم استاد مهربانیها😢💔💓😞
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور❤️😞
من حالم خدا رو شکر خوبه من میتوانم از همه چیز بگذرم اما هرگز نمیخواستم و نمیخواهم سرم را به عقب بر گردانم و کسانی که از عشقم به راحتی دل کنده بودند نگاه کنم.
ویا حتی دیگر باورشان داشته باشم. عشق از دید من مقام بلندی دارد که هر کس لایق آن نیست. من با شما برای روز و روزگاری بهتر و خوشایندتر ادامه میدهم و اجازه میدهم عشق خودش پیدا شود. ❤️😍
از اینکه دلسوزانه حرفهای مرا میشنوید ممنونم
در پناه حق، پایدار باشید.
بنام خدای یکتا
سلام به همه ی دوستان همرفکانسی
از استاد سپاسکزارم بابت این فایل
با شنیدن این اگاهی ها اولش متوجه نشدم با خودم گفتم تغییر
اما بهتر که گوش دادم یادم اومد که چه راهی پشت سر گذاشتم
سال 85که دیپلم گرفتم چون تو خونه با برادر بزرگم زیاد بحث میکردم با خودم گفتم باید برم دانشگاه یعنی دنیا بهم فشار اورد امانه خیلی زیاد اما هیچوقت فکر نکردم این یعنی تغییر
خلاصه دانشگاه رفتم بعد سه ستل که با نمره الف فارغ تحصیل شدم به خودم گفتم باز میخوای بری خونه چکار کنی باز تفاوت بین و دخترپ پسر گوش کنی باز بحث واینکه دستم تو جیب خودم نباشه برا همین گفتم میرم اهواز خونه خواهرم و کار میکنم و همین هم شد بعد از چندسال که به قول استاد همه چیز اوکی بود دنبال تغییر نبودم تا باز دنیا یه کوچولو فشار اورد بااین حرف از طرف دیگران که چ معنی پاره دختر دور از خونه پدرش کار کنه و…
من برگشتم اما ننشستم تو خونه بفکر رشد بودم و بتونم ارشد بگیرم برای همین برنامه ریزی کردم مغازه زدم هرچند درامد بالایی نداشت هدفم غین بود تو مغازه درس بخونم چون مخالف این بودن که دختر ببشتراز لیسانس بخونه اونم من از معدود کسایی بودم که درس خوندن دختر تو شهر دیگه باب کردم خلاصه من قبول سدم اونم یه شهری که
13ساعت تو راه بودم اما من تصمیم گرفتم و رفتم حتی اونجا هم ساکن نبودم برای استقلال مالی رفتم سرکار باز دنیا من از اونجا کند و رفتم تو یه شرکت اینجا همه چیز خوب بود حقوق خوب میدادن و کار زیادی نداشت و آخرهفته مبتونستم به درسم برسم تا اینکه اینجا من تصمیم گرفتم تغییر کنم و گفتم دیگه نمیام همه میگفتن دیوونه ای چرا حقوق خوب و…گفتم نه راهم درست و بعد اتفاقهای خوب دیگه ….
خدایا شکرت که در اون زمان که اگاه نبودم و نمیدونستم نشانه چیه هدایتم کردی
دوستت دارم خدای مهربوووووون
موفق و پیروز باشید
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد عزیز ومریم جان ودوستانم.
کلید:جسارت در پرداخت بهای هدف.
فایل:می خواهی جز کدام دسته باشی.
خدارو شکر برای شنیدن این فایل الهی.
انسانها چهار دسته هستند:
1_انقدر تغییر نمی کنند وآنقدر چک ولگد روزگار رو می خورن تا بمیرن ونابود بشن وهرگز به فکر تغییر نمی افتند.
مثل شخص معتادی که از خونه وخانواده ترد می شه کنار خیایان می خوابه عوض نمی شه تابمیره ونابود بشه.
2 گروهی که خوب چک ولگد روزگار رو می خورن اما قبل از نابودی تصمیم به تغییر می گیرند.
مثل معتادی که وقتی ترد شد وکنار خیابان خوابید وهمه چیزش رو از دست داد تصمیم می گیره عوض بشه.
3 گروهی که با کوچکترین ضربه از روزگار تصمیم می گیرند عوض بشن .
مثل معتادی که تا یه کم دید وضعیتش بد شده خانواده دیگه رفتار قبل رو ندارند تصمیم به تغییر می گیره.
4 وبهترین گروه همین گروه هست قبل از اینکه اوضاع بد بشه در همان شرایطی که می بینه اوضاع خوبه ولی ممکن آینده این جور نباشه تغییر می کنه.
مثل استاد که در شرایط مالی خوب وداشتن درامد وزندگی در قم چون احساس می کنه در آینده شرایطش دگرگون بشه تصمیم می گیره تغییر کنه وبه بندرعباس می ره در شرایط مالی خوب در بندرعباس به تهران واز تهران به آمریکه می ره.
چقدر خوبه قبل از اینکه چک ولگد روزگار رو بخوریم تصمیم بگیریم عوض بشیم.
من هم روزی به خاطر افکار وباورهای کمبود وفقرم چک لگد روزگار رو خوردم تمام امولمون رو از دست دادیم اما من تغییر نکردم وبه زندگی سخت سالها ادامه دادیم اما نزدیک یک سال وکمی بیشتر قبل دلم خواست رها کنم این شرایط رو خواستم عوض بشم واز خدا کمک خواستم که ابتدا به اساتید موفقیت در اینستا گراموبعد در نهایت به سایت واستاد هدایت شدم ودر این مدت تغییرات شگرفی توی زندگیم رخ داد که بزرگترینش آرامش بود.
خدا رو هزاران بار شکر که مرا هدایت کرد وهدایت می کند .
خدارو شکر برای نعمت وجود استاد ومریم جان وخانواده عباسمنش.
استاد متشکرم.
در پناه خدا.