می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 31 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    shadii گفته:
    مدت عضویت: 1764 روز

    درود به استاد عزیزم

    من 29 سال سن دارم و میتونم بگم از 16 سالگیم همیشه این حس همراهم بود که یه چیزی باید تغییر کنه و خب من اصلا نمیدونستم چرا این حس رو دارم.

    – کمی بعد بیماری های مختلف اما خفیف به سراغم میومد و همیشه درگیر دکتر و آزمایش بودم.

    تا 19 سالگی کلی بلای مختلف اما خفیف و جزئی سرم میومد و این روند ادامه داشت.

    تا اینکه 21 سالگی وارد یه رابطه شدم و کلا با فرکانس های بدم رابطمم خراب کردم و البته اونم از دید مردم عادی، نرمال بود! ولی برای من نه!

    24 سالگیم یه فرد خیلی نزدیک بهم فوت کرد که عاشقانه دوستش داشتم. وقتی بعد از ماه ها عزاداری خودم رو به احساس خوب برگردوندم فهمیدم میشه راحت از وابستگی به ادمهای اشتباهم رها شد.

    خیلی محکم و جدی اون شخص رو از زندگیم بیرون کردم چون قلبم با همه وجود اینو میخواست.

    همون سال مشغول به کار شدم و توی مسیر پیشرفت های بیشتر افتادم.

    خب اون مدت خیلی مطالعه کردم و اشتباهات خودم توی رابطه رو پذیرفتم و به شدت از لحاظ شخصیتی تغییر کردم.

    ولی چرخه بیماری و سلامتی پشت سرهم ادامه داشت تا زمستان 98 یعنی 28 سالگیم. به یه تضادی برخوردم که با همه وجود سلامتی رو خواستم و خداوند یکتا مثل همیشه راه ها رو جلوی پام گذاشت و من سلامتیم رو برگردوندم. و خب الان میفهمم که وقتی بهم میگه یه چیزی باید تغییر کنه، اون چیز دقیقاً خودم و فرکانسمه.

    البته اینم بگم الان 90% موارد اگر کوچکترین تغییری در سلامتیم بوجود بیاد میتونم فرکانسمو تشخیص بدم چون به شدت و تا حد امکان ورودیم رو کنترل میکنم. یعنی دیگه نمیذارم جهان تلنگر بزنه که بفهمم باید فرکانسم تغییر کنه.

    بعد از رسیدن به سلامتی نیاز به رابطه سالم و زیبا و ثروت در من شکل گرفت.

    برای رابطم حدود 10 ماه پیش همه چیزو به خدا سپردم که خودش کسی که برای من مناسبه وارد زندگیم کنه و بهش گفتم دیگه هیچ اصراری روی هیچ شخص خاصی نمیکنم.

    و دوماه بعد یه رابطه عالی بهم داد که هر روز داره زیباتر میشه،، وقتی چیزی رو به خدا بسپاری انقدر زیبا و دقیق انجام میده که حتی توی خوابم نمیدیدی. حتی به چیزایی که برام مهم و زیباست توی رابطه ولی هیچ وقت دقیق نمیدونستم که این موارد انقدر برام مهمن توجه کرده.

    ممنون استاد برای این فایل، باعث شد بهتر خودم رو بشناسم و بفهمم که قبلاً تقریباً از دسته چک و لگد خورا بودم و الان نهایت سعیمه توی دسته های اوناییکه خودشون راحت تغییر میکنند باشم ،، قطعا تغییر وقتی شرایط بهتره، راحت تر و پر بازده تر خواهد بود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سارا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 978 روز

    سلام به جناب استاد و همه دوستان سایت هدیه زندگی من

    من در ششمین روز تحول زندگی خودم هستم

    استاد که میفرمایند شما از کدوم گروه هستید.من گروه دوم خودمو دیدم.فشار زندگی فوق العاده روی من و همسرم زیاده.از بدهکاری و قسط و بیکاری و همه چی.خودم خانه دار هستم.ولی از روزی که شروع کردم به نوشتن حال دلم خوبه و دلم روشنه.من این مسیرو ادامه میدم و به امید خدابه موفقیتای چشمگیر میرسم.فقط خواستم اینجا بگم چون میدونم خیلی از دوستانم اینجا وضعیت منو داشتن و الان خداروشکر به کمک استاد و قدرت خدا بهترینها نصیبشان شده.منم حتما تو مسیرم موفق میشم و موفقیت هامو با شما به اشتراک میزارم.بازم ممنونم از استاد پر توانم و شما دوستای خوبی که هر جا کم آوردم به من قدرت دادید تا ادامه بدم.

    به امید روزهای زیبا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    پونه زرگرزاده گفته:
    مدت عضویت: 1781 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام استاد جااااان

    سلام به همه دوستان عزیزم

    وای استاد چقدر تغییر کردم ،من جز اون دسته ادم هایی بودم که باید چک میخوردم

    اولا استاد میخوام تشکر کنم ازتون به این دلیل که چقدر من تغییر کردم

    من مدت ها توی شرایط کاری بودم که هیچ رشد مالی توش نبود،ولی ترس از تغییر،ترس از اینده ،کمال گرایی باعث میشد حاضر نشم ولش کنم

    بعد از کلی پس رفت ،ولش کردم

    یعد از اون تجربه های متعددی داشتم ولی باز هم بدلیل باورهای غلط نتونستم رشد مالی داشته باشم ولی حداقل جرات رها کردن رو پیدا کردم و اون تجربه ها در کنار اموزش های شما داره جواب میده

    چون بالاخره راه باز میشه

    وقتی حرکت میکنی و باورهای درست میسازی،جهان ازت حمایت میکنه و راه هایی برات باز میکنه که متحیرت میکنه

    یا توی رابطه ،وقتی میبینی معیارهات با انچه میخوای ولی هست،متفاوته خوب بیا بیرون،

    اصلا منتظر چه معجزه ای هستی اخه

    پایه از پای بست ویران است

    استاد الان با خودم میگم ،چرا فکر نمیکردم

    چرا نمیدیدم واقعیت ها رو

    واقعا با آموزش های شما اصلا آدم سابق نیستم

    مدام کار میکنم روی خودم برای بالا بردن احساس لیاقت روی خودم

    برای باور فراوانی

    واقعا بسیاری از مسائل گذشته ام بدلیل این دو باور بوده تو وجودم

    خوشحالم برای آموزش های بی نظیرتون

    استاد مرسی که هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سیدمهدی حسینی مصدق گفته:
    مدت عضویت: 1474 روز

    سلام استاد عزیزم وای ک من هدایت شدم ب سمت دیدن این فایل ک از نشانه دیروزم بود ک دیدم این فایل رو با نوشته آبی رنگ گذاشته کی تغییر کنیم

    استاد من سال نودوشش ک دیالیز و شیمی درمانی میشدم یه تشنج کردم و حاصلش خرد شدن مهره های کمرم بود که تا وقتی میخواستن جراحیش)جراحی نهم و دهم ) کنن بهم یه نوع دارو مورفین دار به اسم بی دو یا B2 ک بصورت زیرزبانی من استفاده میکردم چند سال حدودا پنج سال کارم بود روزی یک چهارم زیر زبانم

    بعد حتی اون موقع یسال بعداز جدایی از همسرم رفتم سر ی کار تقریبا نیمه وقت بود ک مرکز فروش دارو برای افراد معتاد بود ک یسال اونجا کار کردم و دیدم درگیر اون تله شدم و تغییری ندارم ی روز بخودم گفتم مهدی بیا امتحان کن میتونی ترکش کنی یا نه

    منم اومدم یه روش رو یادگرفته بودم ب مرور ک اومدم قرص رو پودر یا خاکش میکردم و ذره ذره میزاشتم زیر زبانم و هفته ب هفته کمش میکردم و دقیقا پارسال بود یعنی این هفته یه ساله ک پاکم و بلاخره تونستم توی چهار ماه بزارمش کنار بعدش با فایل ها و سایت استاد اشنا شدم بعد از یه جایی فایلی از استاد بدستم رسید ک عبارات تاکیدی زیادی رو استاد داخلش گفته بودید و من هرروز گوشش میکردم یروز از سرکوچه رد شد دیدم سوپری محل کارتون چیپس و پفک پاره داره ازش گرفتم اوردم خونه روشون عبارات تاکیدی ک احساسم باهاشون عالی بود رو نوشتم مثل

    “آگاهی خداوند در وجود من است و هر لحظه ایده های ثروت افرین در من جاری میشود”

    استاد میخوندم و مینوشتم و تو اتاقم نصب میکردم رو دیوار یروز ب خودم اومدم دیدم من اون ماده مخدر رو ک فقط برای تسکین درد استخوانام مصرف داشتم رو کنار گذاشتم ( یه نکته بگم ک خالی از لطف نیست هم پدرم هم برادرم جفتشون اعتیاد شدید ب تریاک داشتن و دارن و اینکه من اونارو درس عبرت خودم میکردم میدیدم به واسطه مصرف تریاک چه لطمه های ب زندگیهاشون خورده و این موضوع باعث شد ک من بیشتر اراده داشته باشم برا ترک بی دو )

    ی روز بخودم اومدم دیدم نه تنها تونستم تحمل کنم ک ترک کردم بلکه ذهنم به طرز معجزه آسایی باز شده و حل مسئله میکنه هر مسئله ای رو میدیدم بین چند ساعت تا یه روز یه ایده جهت حل اون مسئله بهم الهام میشع

    مثلا تو حوزه ترافیک شهرم(همدان)

    حوزه بیمارستان ها

    حوزه پزشکان و مردم

    ساخت وسایل پزشکی

    اینستاگرام

    شرکتهای ایرلاین

    ساخت وسایلی برا راحتی مردم تو حوزه گوشی و مخابرات

    مثلا یه کمپانی آمریکایی ک حوزه سلامتی و بهداشتی محصولات یونیک جهانی تولید میکنه چندتا ایده ب یکی از نمایندگی هاشون فرستادم و امسال دوماه پیش دیدم ک جدیدترین محصول شون یکی ازایده هام بود

    و خیلی چیزای دیگه

    ک تو شهرمون با یه مسئول صحبت کردم و ازینکه یه رقیب براش میبودم فقط ایده هامو رد میکرد

    ولی خب بقول شما ایتاد این روند تکاملی میخواد طی بشه تا منم بتونم ایده هامو اجرایی کنم

    من حتی الان توی اژانس بی سیم اپراتور هستم و دوماه مونده ب عید امسال 1402 رفتم شروع ب کار کردم نزدیک فروردین به مدیریتش گفتم چندتا ایده دارم برا بهتر شدن وضعیت اژانس ولی تمایلی نداشت اینکارو انجام بده

    درکل خداروشکر خداروشکر واقعا خداروشکر بخاطر ترک اون دارو ک اینطور تونستم ذهنمو ایده پرداز کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    zeinab گفته:
    مدت عضویت: 908 روز

    سلام

    من چه زمانی تغییر نکردم و شرایط بد شد؟

    وقتی که اتفاقات تکرار شونده توی زندگی و رابطه ام با آدم ها اونقدر زیاد شد که به گریه افتادم که چرا فقط برای منه و از خداوند هدایت خواستم و به اینجا رسیدم الان در شرایط خوب و آرومی هستم تقریبا اما میدونم به محض اینکه من موقعیت جدید یا تضاد بیاد اون باور های محدود کننده دوباره اتفاق تکرار شونده به وجود میارن الان که تایم آزادی دارم از همه کس و همه چی دور شدم و با تمام قدرت دارم روشون کار میکنم تا تغییرشون بدم قبل اینکه جهان بخواد……به امید الله بتونم همشون تغییر بدم بزودی

    شاد و سلامت:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    آمیتیس گفته:
    مدت عضویت: 4082 روز

    متن کامل فایل ارزشمند “میخواهی جزو کدام گروه باشی؟” تقدیم به دوستان عزیز هم فرکانسی:

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت شما دوست عزیز

    یه مطلب خیلی مهمیه که من مدت هاست میخوام در موردش صحبت کنم اما فرصت نمیشه که در موردش صحبت کنم، اما امروز گفتم هر جوری شده و در هر شرایطی که هستم باید این فایل رو آماده کنم برای شما عزیزان.

    به نظر من آدما 4 دسته هستن: یه دسته آدمایی هستن که هیچ وقت تغییر نمیکنن. هرچقدر خداوند به اونها نشونه میده، هر چقدر پیغام میده، هرچقدر جهان بهشون میگه که باید عوض بشن، عوض نمیشن و قانون اینو میگه که اونا زیر چرخ های جهان که در حال حرکته از بین میرن. قانون جهان اینه که یا حرکت میکنی یا تغییر میکنی یا از بین میری! یعنی اگر حرکت نکنی، اگر تغییر نکنی مطمئن باش که از بین میری. مثال میزنم مثل افرادی هستن که دچار بیماری اعتیاد میشن و زندگیشون رو از دست میدن، زن و بچه شونو از دست میدن، آبروشونو، اعتبارشونو، ثروتشونو، سلامتی شونو از دست میدن اما باز هم تغییری نمیکنن و اونها یک روز جنازشون کنار یک جوی در خیابان پیدا میشه که به خاطر اینکه نخواستن پیغام ها رو دریافت کنن از بین رفتن.

    گروه دوم افرادی هستن که تنها زمانی تغییر میکنن که خیلی خیلی فشار زیادی بهشون وارد بشه، یعنی در حالت طبیعی یا با فشار کم تغییر نمیکنن، باید پدرشون دربیاد، باید پوستشون کنده بشه اگه بخوام مثال اعتیاد رو بزنم مثل افرادی هستن که معتاد میشن، آبرو و زندگیشون رو از دست میدن اما دیگه تو لحظات آخر موقعی که همه چی رو دارن از دست میدن سعی میکنن که ترک کنن و به زندگی برگردن.

    دسته ی سوم افرادی هستن که با کوچکترین نشانه هایی که باید تغییر کنن تغییر میکنن، با اولین فشار با اولین نشانه تغییر میکنن. مثل یه فرد معتادیه که وقتی که برای اولین بار از محل کار اخراجش میکنن یا حتی توبیخش میکنن به خاطر اینکه به موقع سرکار نمیاد یا حواسش پرته یا هر چیزی شبیه این، سعی میکنه که مواد رو ترک کنه و به زندگی برگرده.

    اما دسته ی چهارم که امیدوارم من و شما جزو اون دسته باشیم افرادی هستن که قبل از اینکه مجبور بشن، قبل از اینکه اصلا بهشون فشار وارد بشه اونها خودشون به دنبال تغییر و حرکت میرن. اونها افراد بسیار بسیار موفقی هستند.

    من میخوام یه ذره در مورد گذشته ی خودم صحبت کنم باهاتون. یادمه از وقتی که بچه بودم به شدت علاقمند بودم که دستم تو جیب خودم باشه و برای خودم کار کنم و از همون بچگی شروع کردم به انجام انواع و اقسام کارهای مختلف. از خیلی خیلی سنین کودکی میرفتم توی کوچه شانسی میفروختم تا اینکه بزرگتر شدم و کارگری کردم، سیم پیچی کار کردم و بعد از یه مدتی با توجه به علاقه ای که به الکترونیک داشتم رفتم دنبال تعمیر رادیو و تلویزیون، مدرکشو گرفتم و یه مغازه زدم و شروع کردم به کار کردن و بعد از اون به خاطر بازهم علاقه ای که داشتم رفتم سراغ بازی های کامپیوتری، یه کلوپ بازی های کامپیوتری زدم و با یه تلویزیون سیاه و سفید و اون موقع یه دستگاهی بود به نام میکرو، با اون دستگاه کارم رو شروع کردم.

    اولش درآمدم خیلی کم بود اما کار کردم و بعد درآمدم بیشتر و بیشتر شد، بعد یه دونه دستگاه شد 2تا دستگاه، تلویزیون سیاه سفید شد رنگی، بعد SEGA اومد، بعد پلی استیشن اومد، خلاصه به جایی رسید که 7-8 تا دستگاه پلی استیشن داشتم با تلویزیون رنگی و درآمد خیلی بالا. یادمه اون موقع توی سن مثلا شاید 16 – 17 – 18 سالگی درآمدم 30 برابر حقوق یک کارگر ساختمانی بود و کار خیلی راحتی هم داشتم، درآمد خیلی بالایی هم داشتم. اما بعد از یه مدتی فهمیدم که درآمد من داره آرام آرام کم میشه و شرایط مختلفی تو محیط داره اتفاق میفته، مثلا افراد زیادی دارن این مغازه ها رو میزنن مثل من که مغازه زدم چون نیاز به تبحر خیلی زیادی نداشت کافی بود که دستگاه داشته باشی و تلویزیون داشته باشی و شروع کنی به کار کردن و به همون نسبت که دست توی کار زیاد میشد درآمد هم کمتر میشد.

    نکته ی دیگه ای که بود این بود که اداره ی اماکن هم خیلی دست گذاشته بود روی این کسب و کار و خیلی گیر میداد به کار ما و هرروز میومدن بازرسی میکردن چه CD دارید میذارید؟ چه بازی دارید میکنید؟ بچه ها چه بازی میکنن؟ و اینا برای من یه نشونه بود، یه نشونه بود برای اینکه تغییر کنیم برای اینکه بتونم آینده ی خودمو قشنگ تر کنم و بهتر کنم، اون موقع بود که من تصمیم گرفتم برم بندرعباس از شهر خودمون، رفتم بندرعباس و این در حالی بود که من زندگی عالی ای داشتم، درآمد خیلی خوبی داشتم، دوستای فوق العاده ای داشتم، انقدر دوستای زیاد و عالی داشتم که حد و حساب نداشت. توی اون شرایط من تصمیم گرفتم که در تله ی این شرایط به ظاهر خوب گیر نکنم و برم برای پیشرفت، برم برای موفقیت، برم برای حرکت کردن و رو به جلو پیشرفت کردن.

    رفتم بندرعباس توی شرکت نفتی کارگر بودم و با درآمد بسیار بسیار کم اومدم کارگری کردم. یعنی همه ی دوستام تعجب میکردن میگفتن تو که انقدر درآمدت اینجا بالا بود، تو که اینجا برای خودت کار داشتی، تو که اینجا آقا و سرور خودت بودی الان رفتی داری کارگری میکنی برای مردم؟ اونم تو اون آب و هوا؟ تو اون شرایط؟ و این درآمد بسیار عالی رو کنار گذاشتی؟ و جواب من این بود که من مطمئنم این حرکتم حرکت رو به جلو هست و در نهایت به پیشرفت و موفقیت منجر میشه.

    خوب اونجا شرایط اول برام خیلی سخت بود. باید کارگری میکردم، باید چیز یاد میگرفتم. یه مدت راننده تاکسی بودم تو اون شرایط با تاکسی کار میکردم تا بتونم زندگیمو بگذرونم و بعد از یه مدتی من شرایطم بهتر شد، شدم سوپروایزر یه شرکت نفتی و درآمدم خیلی خیلی رفت بالا و باورتون شاید نشه من وقتی که از شهر خودمون رفتم بندرعباس هیچ وسیله ای رو با خودم نبردم چون جا و مکان نداشتم. یه اتاق توی بندرعباس توی محله ی خیلی خیلی ناجور اجاره کرده بودم و یه پیک نیک و یه زیلو و 4تا بشقاب و قاشق ورداشته بودم با خودم برده بودم.

    در طی 8 سالی که من توی بندرعباس بودم کسب و کارم پیشرفت کرد و سوپروایزر شدم، درآمدم رفت بالا ، یک خونه ی خیلی خوبی رو اجاره کردم، وسایل خیلی خوبی رو برای خونه خریدم و وقتی که درآمد من اونقدر بالا بود و انقدر شرایطم خوب بود که میشد بهش یک زندگی خوب بگی و دوستای خیلی خوب پیدا کردم، به کارم مسلط شدم، به اوضاع کار مسلط شدم باز هم احساس کردم که این یک تله هست، یک تله ای که میخواد فقط من رو در این موقعیت نگه داره و من باید برای تغییر، برای پیشرفت کردن بیام به تهران. این در حالی بود که انصافا شرایطم خوب بود، درآمدم به شکلی بود که میتونستم به راحتی زندگی خودمو اداره کنم اما احساسم میگفت که این روند ادامه پیدا نخواهد کرد. یعنی این روند همینطور آروم آروم به سمت کم شدن درآمد به سمت بد شدن شرایط تغییر میکنه ولی تو باید حواست جمع باشه.

    اون موقع بود که من اومدم تهران و اومدم وارد یه کسب و کار جدید شدم. اومدم شروع کردم به مطالعه ی کتاب های موفقیت، شروع کردم به سخنرانی کردن، شرکت تاسیس کردم و باورتون نمیشه توی مسافرخونه هایی زندگی میکردیم که شرایط بسیار بسیار سختی داشت چون هیچگونه درآمدی در شروع کار نداشتم اما احساسم بهم میگفتش که این روند، روند درستیه. بعد شروع کردم شرکتم پیشرفت کرد، کسب و کارم پیشرفت کرد، درآمدم بیشتر شد، سرمایه گزاری کردم تو قسمت های مختلف و درآمدم انقدر عالی شد که شاید رویای هر کسی باشه که بتونه یه همچین درآمدی رو داشته باشه، یه همچین سودی رو از سرمایه گزاری هاش کسب کنه و میتونم به جرات بگم انقدر درآمد و ثروت داشتم توی تهران و توی ایران که میتونستم تا آخر عمرم واقعا عالی زندگی کنم، واقعا خوب زندگی کنم و خودمو بازنشسته کنم بدون اینکه کاری انجام بدم. سرمایه گزاری های من داشت کار خودشونو انجام میداد و درآمد من اونقدر بالا بود که نیاز به هیچ فعالیت جدید دیگه ای نبود. اما به نظر من این هم یک تله بود!! یک تله برای متوقف کردن روند پیشرفت من.

    اون موقع بود که من تصمیم گرفتم از ایران بیام بیرون و جهان رو بگردم و دنیا رو بگردم، مطالعه کنم در مورد آدمای مختلف، در مورد فرهنگ های مختلف، در مورد دلیل موفقیت و شکست افراد و برای این کار مجبور بودم که به موقعیت جدیدی وارد بشم، مجبور بودم که زبان جدیدی رو یاد بگیرم، مجبور بودم که چیزهای جدید و دوستان جدیدی رو پیدا کنم، همه چیز برای من غریبه بود و من از اون فضای بسیار بسیار عالی که تو تهران داشتم بیرون اومدم. اونایی که به من نزدیک هستن میدونن که چقدر شرایط من تو تهران و تو ایران خوب بود و چقدر همه چیز برای من عالی بود، دوستان بسیار زیاد، افرادی که منو عاشقانه دوست داشتن، شرایط بسیار عالی کاری، همه چیز برای من عالی بود یعنی بهترین حالت ممکن برای هر فردی که میتونه تو ایران زندگی کنه در همه ی ابعادش از همه نظر. اون موقع بود که من تصمیم گرفتم که بیام خارج از کشور و تحقیقاتم رو شروع کنم و توی این پروسه باز هم باید تلاش کنم، کلی چیز جدید باید یاد بگیرم، کلی حرکت های جدید باید انجام بدم، کلی باید به خودم آموزش بدم، خیلی کارا باید انجام بدم اما احساس میکنم این روند به من کمک میکنه چون واقعا ما به دنیا نیومدیم که فقط غذا بخوریم، فقط یه خونه بخریم، فقط یه ماشین بخریم، ما به دنیا اومدیم که پیشرفت کنیم، به دنیا اومدیم که حرکت کنیم.

    قبل از اینکه شرایط اونقدر سخت بشه که مجبور بشید تغییر کنید خودتون زودتر این کار رو انجام بدید چون اگه این کار رو بکنید واقعا از زندگی لذت میبرید، واقعا چیزای زیادی یاد میگیرید، واقعا پیشرفت میکنید، واقعا احساس غرور میکنید، واقعا موقع مرگتون حسرت نمیخورید. همیشه من میگم یه جوری زندگی کنیم که موقع مرگمون به خدا نگیم خدایا یه دقیقه دیگه به من فرصت بده، یک ساعت، یک روز، یک ماه دیگه به من فرصت بده تا من به شکل قشنگ تری زندگی کنم.

    و در ادامه ی این صحبت ها که خیلی خیلی دوست دارم بهش فکر کنید به این سوال طلایی و کلیدی فکر کنید که کی باید تغییر کنیم؟ موقعی که شرایط خیلی سخته یا موقعی که همه چیز خوبه؟ به نظر من موقعی که همه چی خوبه باید تغییر کنیم نه موقعی که شرایط سخته. یعنی اگر موقعی که همه چیز خوبه تغییر کنیم، موقعی که همه چیز خوبه پیش بینی کنیم آینده رو، اگر موقعی که همه چیز خوبه حرکت رو به جلو رو شروع کنیم هیچوقت شرایط اونقدر سخت نمیشه که مجبور بشیم تغییر کنیم.

    من وقتی که از کشور خارج شدم در بهترین شرایط بودم. شرایط عالی و فوق العاده ای بود، من مجبور نبودم تغییر کنم، من خودم خواستم که تغییر کنم، به خاطر همین شرایطی که در خارج از کشور دارم هم برای من خیلی خوبه چون نذاشتم اونقدر شرایط بد بشه، اونقدر اوضاعم خراب بشه، اونقدر بهم بریزم و بعد تغییر کنم، بعد دوباره از صفر شروع کنم، الان دیگه اینجا از صفر شروع نکردم. اینجا خب شرایط خیلی خوبی رو داشتم، وضعیت مالی مناسبی رو داشتم، اوضاع خیلی خوبی رو داشتم، چرا؟ بخاطر اینکه من نذاشتم اوضاع اونقدر بد بشه که بخوام از صفر شروع کنم.

    اینا یه پیغامه شاید 1% مردم جهان هم اینجوری فکر نکنن، من میخوام که تو جزو اون 1% باشی، اون 1% که پیشرو هستن، اون 1% که جهان رو متحول میکنن، اون 1% که تغییرات وسیعی رو در تمام جهان دارن ایجاد میکنن، افرادی که واقعا مشتاقن که تغییر کنن، واقعا مشتاقن که پیشرفت کنن و من خودم رو دوست دارم یک الگو قرار بدم برای اون افراد که خودم از این دیدگاه استفاده کردم و از این دیدگاه نتیجه گرفتم و این دیدگاه رو دارم منتشر میکنم.

    یکی از این تغییراتی که من ایجاد کردم تو کسب و کارم تغییر سایت بود. دوستانی اومدن برای من سایت زدن، دوستان عزیزی که به من کمک کردن برای طراحی سایت و برای من سایت زدن، سایت ما خیلی خوب پیشرفت کرد و اونایی که از طریق سایت با من آشنا بودن و سایت قدیم رو میشناختن میدونن که چقدر ما تو این سایت کارای بزرگی کردیم، پیشرفت های زیادی کردیم. اما بعد از یه مدتی که ما داشت کسب و کارمون بزرگتر میشد و تعداد کاربرا هم داشت بیشتر میشد دیدم اون سایت جوابگوی آینده ی کسب و کار من تو اینترنت نیست و چندبار خواستم تغییراتی رو تو سایت اعمال کنم و به برنامه نویسمون گفتم و اون وقت نداشت که این کار رو انجام بده. من دیدم که برای هر تغییر باید به دنبال برنامه نویسم بدوم بگم که این کار رو برای من انجام بده و این کار برای من واقعا سخت بود. من پیش بینی کردم که باید شرایط رو تغییر بدم، باید از همین الان به فکر تغییرات بزرگ باشم، باید از همین الان آینده رو ببینم و من رفتم کلی مطالعه کردم، کلی آموزش دیدم در مورد آینده ی اینترنت و به این نتیجه رسیدم که باید سایتم رو عوض کنم و جوری این تغییرات رو انجام بدم که خودم بتونم مدیریت کنم سایتمو و نیاز به یک برنامه نویس خاص نداشته باشم که اگر اون نخواست کاری رو انجام بده من کارم لنگ بمونه.

    این کار فشار زیادی رو به من وارد کرد و این در حالی بود که سایت ما حداقل تا 2-3 سال آینده میتونست با همین روند و به همین خوبی کارشو انجام بده ولی احتمالا از دو سه سال بعد به اونور دیگه به مشکل برمیخورد و اون کیفیت بالا رو نداشت ونمی تونستم باهاش کارای خیلی بزرگی رو انجام بدم. باورتون نمیشه انقدر این روند تغییر سایت برای من و شرکت من دردسر ساز بود، انقدر کاربرها ناراضی شدن، ما به مشکل برخوردیم، چون من داشتم یه موضوع جدیدی رو توی اینترنت یاد میگرفتم برای ایجاد یک سایت مناسب، خیلی آزمون و خطا کردم، تعداد کاربرهای سایت ما هم خیلی زیاد بود وقتی هم که توی سایت تعداد یوزرها خیلی خیلی زیاد باشه و هرروز بازدیدهای بالایی داشته باشه و شما دارید تغییرات اعمال میکنید خب احتمالا یه سری اتفاقات بد میفته که منم در جریانش نبودم یعنی بلد نبودم، تازه یه سری چیزا رو بعدا یاد گرفتم ولی بازم میدونستم که این روند تغییر و این تغییری که ایجاد شد به نفع منه و در آینده به من خیلی کمک میکنه، درسته که خیلی اذیتم کرد اما چیزای خیلی زیادی به من یاد داد و به من کمک کرد که الان سایتی رو دارم که دیگه همه کاراشو خودم میتونم انجام بدم نیاز نیست کسی برای من کاری انجام بده، نیاز نیست به برنامه نویس خاصی بگم برای من کاری انجام بده تقریبا تمام کارای سایت رو میتونم خودم انجام بدم و این روند آموزش به من کمک میکنه که بتونم در هر کجای دنیا این کسب و کار رو داشته باشم و این کار رو ادامه بدم.

    به فکر تغییر باشید. هروقت اوضاع خوبه گول نخورید، این یه تله هست، اوضاع خیلی خوب اوضاع خیلی عالی یه تله هست برای اینکه تغییر نکنی برای اینکه به فکر پیشرفت نباشی. هروقت اوضاع خوب بود بگو چطور میشه از این بهتر بشه؟ چطور میشه باز از این ساده تر؟ باز از این زیباتر؟ باز از این قشنگ تر؟ باز از این پولسازتر باشه؟ و مطمئن باش راه حل های بهتری هست، نگاهت رو به جلو باشه، متوقف نشو، هرروز به فکر پیشرفت باش، هرروز این سوال اساسی رو از خودت بپرس که چطور از این بهتر؟ به وضعی که هستی قانع نباش نذار این وضعی که هستی تو رو از موفقیت دور کنه.

    این مثال معروف قورباغه رو یادتون باشه که وقتی قورباغه رو تو یه ظرف آب جوش بندازی به سرعت از ظرف آب جوش میپره بیرون چون تغییر رو احساس میکنه چون دمای زیاد رو میفهمه، اما اگر همون قورباغه رو توی ظرف آب معمولی بذاری و زیرشو روشن کنی و آروم آروم این آب رو گرم کنی قورباغه توی اون ظرف می مونه تا بمیره، تا بپزه و هیچ حرکتی نمیکنه، هیچ تغییری نمیکنه چون تغییر دمای آب داره آرام آرام اتفاق میفته و بدن قورباغه نمی فهمه که داره این دما برای بدنش مضر میشه، داره بهش آسیب زیادی میرسونه.

    همه ی آدما همینجورن، آدمایی که میذارن تا جهان با چک و لگد مجبورشون کنه که تغییر کنن، آدمایی که هیچوقت تغییر نمیکنن تا کنار جوب بمیرن، خیلی از افراد توی روابط عاطفیشون به مشکل برمیخورن، تحقیر میشن، به بدترین شکل ممکن به مشکل برمیخورن اما رابطه عاطفی شون رو قطع نمیکنن، اما بررسی نمیکنن روند رابطه عاطفیشون رو، بهتر نمیکنن، به افکار و باورهای خودشون فکر نمیکنن و انقدر اوضاع سخت میشه تا یک شکست تلخ تو رابطه ی عاطفی شون میخورن، افسرده میشن، ناامید میشن، مدت ها گوشه گیر میشن و بعد تصمیم میگیرن که تغییرات بنیادین در خودشون و در روابط آینده شون ایجاد کنن. یا افرادی که خیلی سیگار میکشن و تغییر نمیکنن تا وقتی دیگه سکته میکنن یا هر چیزی شبیه این و آدمایی که قبل از اینکه شرایط سخت بشه خودشون دست به تغییرات میزنن.

    خودت دست به تغییرات بزن، زندگی من گواه اینه، پیشرفت من گواه این موضوعه، در شرایطی من ایران رو ترک کردم که همه چیز برای من عالی بود، همه ی دوستانی که با من درارتباطن میدونن که چقدر اوضاع در تمام ابعاد، دوستایی که داشتم، ارتباط های که داشتم، درآمدی که داشتم، موقعیتی که داشتم چقدر عالی بود اما من دوست داشتم توی دریا شنا کنم، توی اقیانوس شنا کنم نه توی برکه! دوست داشتم بیام این پیغام رو به تمام مردم جهان بگم و برای این کار باید حرکت میکردم، باید زمین بازی خودم رو بزرگ میکردم، باید زبان انگلیسی یاد میگرفتم، باید کار میکردم، تو حوزه های مختلف رو خودم کار میکردم، باید میومدم با آدمهای موفق کشورهای دیگه مصاحبه میکردم، باید بررسی میکردم زندگی اونا رو، باید قوانین جهان رو توی ملیت های مختلف بررسی میکردم، باید به اونها آموزش میدادم و تاثیر این آموزش ها رو در زندگی افرادی خارج از کشور خودمون هم میدیدم به خاطر همین من این کار رو کردم.

    همیشه به دنبال بهبود باشید، همیشه به دنبال شرایط بهتر باشید و هیچوقت اگر شرایطتون خوبه، شرایطتون نرماله یا شرایطتون ایده آله گول این شرایط ایده آل رو نخورید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    عطر خدا🌧 گفته:
    مدت عضویت: 326 روز

    شکر خدای که هر لحظه در حال هدایت و حمایت ماست (گام 112)

    من از وقتی با استاد آشنا شدم از رابطه م بعد از 20 سال تلاطم خارج شدم و سر کار رفتم و هر کجا سر کار میرفتم (رستوران) و میدیدم دیگه چیزی برا یادگیری من اونجا نیست و مسعول یک شیفت میشدم از اونجا خارج میشدم علارقم مخالفت صاحبکارو هیچوقت جایی ثابت نموندم و با هر جابجایی تجربیاتی عالی بدست اوردم علارقم سختیهای زیادی و گریه های زیادی که در مسیرم داشتم ولی اجازه ندادم در شرایط سخت بمونم و اکنون هم شغل خوبی دارم اما درامدم کم هست اونم برمیگرده به باورهای مالی ام ولی دوباره قصد مهاجرت به استان دیگری را دارم و میخواهم از صفر شروع کنم طبق الهاماتم و احساسم باید تغییر بدهم محل زندگیمو تا رشد کنم و به خواسته هام و احساسات خوب بیشتر برسم

    با تشکر از استاد عزیز و بانو شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سید داود موسوی نسب گفته:
    مدت عضویت: 3905 روز

    سلام نمیدونم چطور بگم اما اول باید بگم چطوری دنیا جوری بهم سخت گرفت که مجبور به تغییر شغل شدم و با وجود همسر و فرزند این کار رو کردم 2 سال تو خونه مطالعه کردم و سخت کار کردم و با موفقیت تغییر شغل دادم و تغییر به موقعی که تو زندگیم داشتم همین اوایل امسال بود که دیدم نباید درآمدم تنها از یکجا باشه چون خداوند روزی رو میرسونه.

    از یه آدم خوبی این حرف رو شنیدم که آدم باید کاسب باشه نه کارمند، گفتم چطور گفت کاسب روزیشو از خدا طلب میکنه و کارمند از رییسش و من الان به معنای واقعی کاسبم و از خدا روزی میگیرم.

    امیدوارم همه ایرانیها به خودشون اعتماد داشته باشن و خوشبختی رو از خدا بخوان

    موفق و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    محسن علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 3807 روز

    به نام خدای مهربان

    اولین تغییری که در زندگی ام به اجبار انجام شد ولی از آن استقبال کردم نقل مکان به تهران بود که تغییرات فراوانی را در زندگی ام موجب شد .

    بعد از اینکه با تلاش فراوان موفق شدم به جایگاه مناسبی در رشته تخصصی ام دست پیدا کنم و به عنوان کارمند حقوق بالای دریافت کنم حسی در درونم نجوا می کرد که نباید کارمند باشی و حتما راههای بهتری برای بهبود شرایط هست لذا تصمیم گرفتم شرکت خودم را در سال 86 تاسیس کنم و لذا استعفا دادم و با دوستانم شرکتی کامپیوتری تاسیس کردیم که علارغم موفقیت در چند سال اول به دلیل اختلاف بین شرکا منحل شد !

    پس از آن من نا امید نشدم و شروع به ارتقای توانمندی های خودم کردم و با تجربیات گذشته به سرعت پیشرفت کردم و از نظر مالی به جایگاه خوبی دست پیدا کردم اما فکر شرکت رهایم نمی کرد لذا دوباره در سال 92 با وجود اینکه مدیر انفورماتیک یک شرکت بزرگ بودم و درآمد بسیار بالایی داشتم استعفا دادم و در همان سال شرکت خودم را تاسیس کردم این بار تمام تجربیات گذشته چراغ راه من بود .

    اکنون من در شرکت خودم کسب و کار خودم را دارم و هر روز در حال پیشرفت هستم . اما آگاه بودم که نواقصی در کارم هست لذا با کمک گروه استاد عباس منش و سایر منابع در تلاش هستم که کارم را توسعه دهم .

    زمانهایی هم در زندگی بوده که به اجبار تن به تغییر داده ام مثلا سربازی که بعد ازاینکه غیبت خوردم رفتم و مجبور شدم چند ماه جریمه شوم . یا در مورد ادامه تحصیل هم چند سال تعلل کردم و زمانی که شرایط بر من چیره شد مجبور به ادامه تحصیل شدم و یا گواهینامه رانندگی را زمانی گرفتم که ناچار بودم و راه دیگری نبود .

    خوش حال باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سجاد عبادی گفته:
    مدت عضویت: 3893 روز

    با سلام.

    یادمه بچه که بودم دنبال کارهایی میگشتم که فقط من بتونم و برا اولین بار انجامش بدم.به خاطر همین کارهای زیادی انجام دادم ولی متاسفانه اون سودی که مد نظرم بود رو نمی تونستم داشته باشم همیشه با یک مقدار مشخص درگیر بودم.از کارگری گرفته تا الان که مدیر دوتا سایت آموزشی پر بازدید هستم و طرح هایی در زمینه برنامه اندروید دادم که بعدا در اختیار دوستان قرار خواهد گرفت.سه سال پیش با سرمایه دو ملیون تومان وارد کار پرورش شتر مرغ شدم و با سختی و مشقت های بسیار اون کار رو شروع کردم اولش خوب بود تا اینکه رفته رفته بیماری های جسمی سراغشون اومد یادمه یه شب تا ساعت سه شب فقط کف حیاط هزار متری رو با خاک پر کردم که شتر مرغ ها بتونن راحت روش حرکت کنند یادمه مادرم ساعت داوزده همون شب اومد و برا عذاب و سختی که میکشیدم گریه می کرد.ولی گفتم این شرایط موندگار نیست تا اینکه با ضرر 6 ملیون اون کارو ترکگ کردم.و دوستم پیشنهاد یه کار خوب بهم داد ولی بازم درآمد مد نظر من نبود به هر حال رفتم و کار کردم و تو اون کار ایده ای به ذهنم اومد و اون این بود که با وجود تحقیقاتی که کردم جزوات تابلو برق و تاسیسات تو اینترنت وجود نداشت شروع کردم ه نوشتن جزوان و نزدیک به صد بیست بار قالب سایت رو عوض کردم آزمون خطا کردم تا اینکه استاد سایت شدم و نزدیک به 67 عدد جزوه از تابلو برق در سایتم دارم.خیلی جزئی سرگذشتمو گفتم ولی میخام یه چیزی هم بگم که واقعا خیلی بهش ایمان دارم و اون اراده ای هست که تو خودم داردم به نظر من اراده مهمترین رکن برا پیشرفته.با اینکه دوستان من هم اونجا کار میکردن ولی هیچکدوم حاضر به داشتن چنین سایتی نبودند و می گفتن ول کن بابا هیشکی نمی خره ولی هدف من فقط پول نبود میخواستم بهشون ثابت کنم میخواستم منبع اصلی آموزش تابلو برق در ایران باشم که به لطف خدا الان هستم.شب هایی بود که نخوابیدم شب هایی بود که فقط می نوشتم و فقط می نوشتم.بعد از مدتی تقریبا 9 ماه پیش افتادم تو کار فروش ماهی و بازم ضرر 3 ملیونی کردم و نشستم کلی با خودم کلنجار رفتم که چرا باید بدهکار بشم و چرا باید ضرر کنم تا اینکه به نتیجه ای زیبا رسیدم و اون اینکه برا هر کاری باید خاکشو بخوری و تجربه داشته باشی و من در اون کار متخصص نبود و از اون به بعد تصمیم گرفتم در کاری سرمایه گذاری و انرژی بذارم که واقعا تخصصمه و میتونم انجامش بدم.

    استاد راس میگن نباید وقتی شرایط بد میشه شروع به تغییر کنی.

    چند روز پیش برای یه کاری مجبور شدم برم بالای سقف آسانسور و تابلو برقی که اونجا بود رو تعمییر کنم وقتی دکمه استارت دستی رو برا زدن به سمت بالا زدم و تا طبقه 14 رفتم یهویی رله آخر رو رد کرد و دستگاه با شتاب بیشتری نزیدک 1 متر مونده به سقف ایستاد.نمیدونم چرا ایستاد ولی میدونم که مرگ رو حس کردم.

    وقتی نیم ساعت اونجا تو تاریکی بودم با خودم گفتم اینجا جای من نیست نباید اینجا باشم من باید جایی که لیاقتشو دارم باشم.و چرا باید اون موقع تصمیم به تغییر میگیرفتم شاید دیگه عمری برا تغییر کردن دیگه نداشتم خیلی فک کردم و به این نتیجه رسیدم که استاد رسیده بودن برای تغییر کردن باید قبل از اینکه حس کنی شرایط داره بد میشه تغییر کنی.

    ممنون.

    ارادتمندم.عبادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: