میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

817 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یاسین نظری گفته:
    مدت عضویت: 1677 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    روز 147: سلااااام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستان خوبم ، امیدوارم که حالتون عااالی باشه ، استاد چقدر از دیدن فضای پارادایس کیف کردم و اون صحنه ورودتون با به تیپ جذاب و ماشالا ماشالا استاد چه بدنی ساختید عاااااالیه خیلی حال کردم اصن عاااااالی ، از همینجا اون عطر و تازگیه هوای اونجا رو حس کردم ایشالا همیشه سلامت باشید ، خب تحمل و صبر ، صبر خیلی خوبه و خداوند تو قرآن هم بش اشاره داشته ، یعنی درک قانون تکامل ما هیچ وقت به شبه با یه تمرین نمی‌تونیم بدن عالی بسازیم ، یا با یه بار مثن تو فوتبال که رشته خودمه ، ایستگاهی تمرین کردن نمیشه ایستگاهی زنده ماهری شد هر چیزی نیاز داره به یه تعهد و تمرین مداوم ، اون موقع آرام آرام ما نتایج رو به وضوح در خود میبینیم و سپاس گذاره خداوند هستیم من قانون تکامل رو تازه دارم آرام آرام میفهممش ، حالا تحمل یعنی چی یعنی اینکه ما یه شرایطی رو قبول کنیم و هی زجر بکشیم و بگیم خدا خواسته باباااااا پسر خوب دختر خوب چی رو خدا خواسته خدا همون چیزی رو میخواد که خودت واسه خودت بخوای با افکارت با رفتارت با فرکانس نه با زبونت ، هیچ موقع نباید چیزی رو تحمل کرد و قبول کرد که راهی دیگه این نیست اون موقع باید مسیر رو تغییر داد تا خدا مارو به راه درست هدایت کنه من اونبار شنیدم استاد گفت فک کنم تو فایل توحید عملی قسمته 11 فایل فوق العاده ایه پیشنهاد میکنم ببینید ، گفت که هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوید بگید خدایا مارو به راه راست هدایت کن ، چه باروووووونه زیبااااایی آخر ویدیو زد خدااااااای من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    رقیه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 692 روز

    سلام به دوستان گل هم خونه ایی ام.

    سلام به استاد سید عباس و بانو مریم

    چقدر پارادایس امروز زیباتر شده بود

    سپاسگزارم

    از مناظر زیبا و از باران دلچسب.

    خدایا شکرت.

    مدت هاست که من در روابط با همسرم دچار مسئله هستم

    و شاید تحمل کردم و اسمش رو گذاشتم صبر

    و امیدوار بودم که خدا اینطوری از من راضی تر باشه.

    حرف بقیه ی اطرافیانم برام مهم بود ولی دیگه الان برام مهم نیس.

    اینکه استقلال مالی کامل نداشتم ، مسئله بود ، ولی الان فکر می کنم که ایمانم و اعتمادم به خودم و جهان هستی بیشتر شده و این نگرانی رو ندارم

    نگران وضعیت جسمی پدرم هم بودم که اگر متوجه ی اختلافات بشه و … ، خیلی زیاد جسم و روحش آزرده میشه. که الان چند ماهی هست که به رحمت خدا رفتن

    نگران وضعیت بچه هام بودم و الانم هستم.

    تا کوچیک تر بودن یه نگرانی هایی

    الان یکیشون نامزد داره ، نگران بهم خوردن رابطه اش.

    یکیشون ، کنکور داره و نگران ….

    بهرحال مدت طولانی هست که شرایط نادلخواه رو به جون خریدم و زندگی می کنم.

    مدتی هم هست که یاد گرفتم ، جهانم رو، روابطم رو ، خودم ساختم. خودم جذب کردم ، خودم عامل همه ی ناخواسته های زندگیم هستم.

    عامل درونی .

    شرایطم زاییده ی افکار خودم هست

    روابطم با همسرم ، انعکاس افکار و باور های خودم هست

    تصمیم من به جای تحمل ، صبر هست با توکل به خدا و با تغییر جهادی در شخصیتم . تا اینکه جهان جدید بهتری برای خودم بسازم و خلق کنم با روابط بهتر

    یا با بالا رفتن مدارم ، بر این نگرانی ها غلبه می کنم و تصمیم درست می گیرم

    یا با تغییر مدارم ، جهان خودبخود مسیر جدید رو برام روشن می کنه.

    یا زندگیم اصلاح میشه و باب میل میشه و شرایط نادلخواه تموم میشه.

    ولی اینو فهمیدم که باید از خدا بخوام هدایتم کنه.

    راه درست رو نشونم بده

    صبر کنم ، از زندگی ام و از شرایط دلخواهش و بخش دوست داشتنی اش لذت ببرم

    برای تغییر خودم بیشتر انرژی بزارم

    تا جهان به شکل زیباتری در روابط برام جلوه کنه.

    امیدوارم درست باشه مسیرم و تصمیمم.

    سپاسگزارم

    سپاسگزارم

    سپاسگزارم

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    محدثه پیرنیا گفته:
    مدت عضویت: 1020 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته ی مهربان

    چقدر من ممنونتونم بابت ضبط این فایل های زیبا و حال خوب کن .چقدر احساس فوق العاده ی ارامش میگیرم با دیدن این همه زیبایی .این حجم از آگاهی”این حجم از روابط عالی و دوست داشتنی”این حجم حال خوب و احساس عمیق آرامش توی نگاهتان و صحبت هاتون “واقعا متشکرم ازتون واقعا ممنونم خیلی خیلی واقعا دوستون دارم که اینقدر عالی هستین وقوانین رو انقدر ملموس به ما میگید .

    خداروشکر بابت وجود ارزشمند شما….

    از جمله تجربه های کلی که میتونم بگم که اصلا باعث شد در این راه قدم بزارم همین تحمل نکردن یه زندگی شبیه اطرافیانم بود .البته میشه گفت همونطور که استاد فرمودند تا یه جایی تحمل میکنی برای من حدود 20سال طول کشید این تحمل اونم چون ذهنم ساخته ی دیدن و تجربه اطرافیانم شده بود و هیچ کنترلی روی هیچ چیز نداشتم. دقیقا میتونم بگم بیست سال یه زندگی زجر اور رو تحمل کردم چه وقتی بچه بودم چه وقتی بزرگ شدم .لحظه ای که فهمیدم نمیخوام مثل بقیه زندگی کنم وقتی که زندگی اطرافیانم رو میدیدم بیشتر پی میبردم که اصلا این زندگی نیست واز خدا خواستم بهم نشون بده اگه راهی هست برای زندگی بهتر اگه نیست که بهتره بمیرم تا اینکه اینجوری زندگی کنم لحظه ای بود که همه چیز برام شروع به تغییر کرد با انسانهایی آشنا شدم که دارن به راحتی زندگی میکنن و ارامش نه تنها توی کلامشون بلکه توی نگاهشون موج میزد و اونموقع بود که گفتم اینه میخوام یه زندگی اینجوری بسازم قفسی که خودم با ذهن خودم ساخته بودم رو خودم نابودش کردم…و خدا میدونه چقدر خوشحالم که با شما و سبک زندگیتون آشنا شدم و این سایت فوق العاده اعجاب انگیز…

    و دقیقا زمانی که دیدم زندگی خیلی شیرین تر از این حرفا میتونه باشه تغییرات درونی و بیرونی خودشون رو نشون دادن و خدارو شاکرم واقعا …همه چیز بهتر شد روابطم حال خوب خودم کیفیت زندگیم همه چیز ”

    ممنونم ازتون واقعا ممنونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان هدایتگر نجات دهنده

    خداوندا آرامش عطا فرما تا بپذیرم آنچه که نمیتوانم تغییر دهم شهامتی که تغییر آنچه را که میتوانم و دانشی تفاوت این دو را بدانم

    سلام به همه عزیزانم در سایت توحیدی و یکتاپرستی

    هر روز یک مرحله جدید زندگی را تجربه میکنم

    هر روز من زیبا تر شده هر روز روابط عالی را میبینم ثروت های عظیمی را میبینم ماشین های جدید و عالی را میبینم خدایا شکرت

    و قراره یک مرحله بالاتر بروم و کم کم از وابسته گی های خانواده گی ام رها تر بشوم و هر روز چشم های من باز و باز تر می شود برای درک آگاهی ها

    اتفاقات و چیز های که رخ میده روز مرا زیبا تر می‌سازد

    نمیدانم سال قبل در این موقع ما نذری داشتیم و من از شدت استرس به هر چی فکر میکردم نکنه اینو خراب کنم نکنه اینو خراب کنم تمام آن نذری به من می شد جهنم و اصلا لذت نمی‌بردم و از نام نذری فراری بودم حالا با یک تفاوت تغییر زاویه دید خودم لذت بردم تحسین کردم و همه ای روز را شاد بودم حالم خوب بود و همه چیز به شکل احسنت انجام شد خدا را شکر

    بیایم به سوال این فایل

    میزان تحمل شما چقدر است؟

    من یک مثالی میزنم از همین اتفاق که برای من چند وخت پیش رخ داد تقریبا 5یا 4ماه پیش

    خوب من از افغانستان می خواستم برم ایران هم برای این که تفریح شود و چند محصول سایت را بخرم بچا یعنی من خیییلی ورودی منفی نسبت به ایران داشتم خوب همه از دوست و آشنا های من از ایران که می آمدن خییلی بد تعریف می کردن.

    خوب بگذریم

    اما من آن زمان که جدی تر روی فایل ها کار می کردم بیخیال این حرف ها شدم و من وختی به ایران رسیدم نه تنها برخورد خوبی مردم بود بلکه خیییلی مردم مهربان داشتن آن حرف های که به من گفته بودن تمام اش چرت و پرت بود خیییلی لذت بردم و بسیار دید من وسیع شد نسبت به فرهنگ بین افغانستان و ایران خوب برگردیم به اصل داستان

    پدرم مرا مستقیم فرستاد پیش پسر عمه ام پسر عمه ام که یک انسان بود اصلا خدا را قبول نداشت و نمیفهمم یکی از اشخاص در یوتیوب بود در باره همین حرف ها حرف می زد(بی دینی و بی خدایی) و من هر روز زجر می کشیدم روز را که اصلا در خانه ایشان نبودم فقط شب هم برای خوابیدن میرفتم و حتی پسر عمه ام شب هم در خواب آن حرف های و آن ویدیو ها را گوش می داد من هم بشدت زحر میکشدم و رنج می بردم و هر روز به خودم میگفتم تو برای این کار ها و گوش دادن به این حرف ها نیامدی و ذهن هم داشت خییلی مشکلات را بزرگ تر نشان میداد خب از این بگذریم که در خانه که در افغانستان کابل بودیم اتاق شخصی داشتم و در خانه پسر عمه ام یک اتاق و یک سالن بود که همه ایشان در سالن می خوابیدن و برای من خییلی بد میگذشت تا این که تحمل من به سر رسید و من تصمیم گرفتم تا وختی در ایران هستم برم یک جای دیگر دقیقا همانجا را حس کردم که حضرت موسی به خداوند میگوید از هر خیر از تو به من می‌رسد فقیرم و واقعا همین حس را داشتم و به طور خیییلی معجزه وار من هدایت شدم به یک شخص فوق‌العاده یکی از دستان خداوند انسان خییلی عالی که با قانون جذب آشنا بود و هر روز درخواست های خود می نوشت و هر شب زیبایی ها را تصدیق می کرد با همان دفترچه زیبای اش می نوشت.

    و ایشان هم افغانی بود و کلی چیز یاد گرفتم و کلی لذت بردم و خیییلی دوست های خوب هم یافتم و هر شب من غذای معروف افغانستان قابلی را می‌خوردم چون این دوست من رستورانت افغانی را در ایران داشت نتیجه این داستان من همینه اگر من همان اول دست خدا را باز نگه میداشتم و می‌گذاشتم خداوند هدایتم کنه و خییلی زود تر هدایت می شدم به چیز های زیبا و اشخاص هم مدار و نیاز نبود به این قدر زجر

    خب من خواستم خییلی خلاصه تر بنویسم نگو چقدر من دوست های خوب یافتم چقدر جاهای زیبا را دیدم اگر از من از زیبایی ایران و مردم بپرسین و اتفاقات خوب که برایم رخ داده تا فردا صبح هم تمام نمیشه اینقدر که به من عالی گذشت و خییلی تجربیات عالی داشتم.

    خدای مهربانم سپاسگزارم بابت این لحظه که برایم فرصت آگاهانه زندگی کردن را دادی خدایا شکرت بابت این دوست عزیزم که از کامنت من لذت میبرم و سپاسگزارم و هر بگم از بزرگی و عظمت تو کم گفتم خدای مهربانم مرا همیشه در مسیر توحیدی هدایت کن خدای مهربانم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1898 روز

    بنام خدای وهاب..

    سپاسگزار خدایی هستم که هدایت منو بر خودش واجب کرده ،، خدایی که این سیستم دقیق رو طراحی کرده و منو فرستاده تا در این جسم و در این دنیای مادی خودم رو تجربه کنم…

    امروز توی محل کارم داشتم به این فکر میکردم که چرا من بدهکارم. من به خودم قول داده بودم بدهکار نشم چرا؟ ذهنم هزار دلیل میاورد و من فقط نظاره گر بودم. میگفت تو توی خونواده‌ای بزرگ شدی که ذهنیت مالی ضعیفی دارن پس حق داری و طبیعیه که فقر تجربه.ت باشه. میگفت تو تلاش خودتو داری میکنی اگه نمیشه مشکل از تو نیست. میگفت بازار خرابه و رکوده. میگفت تو تازه شروع کردی و سنی نداری. میگفت دریاااا هم پر و خالی میشه بدهی تو هم طبیعیه. میگفت …. و من فقط نظاره گر بودم و نفس عمیق میکشیدم و منتظر پاسخ خداوند بودم.

    همون لحظه یه ندای اروم که احساسمو خوب کرد و قلبمو باز کرد گفت؛ کی گفته طبیعیه؟ من میگم طبیعی اینه که همیشه پول داشته باشی، نه تنها بدهکار نباشی بلکه کلی پول تو حسابت باشه. کی گفته دریا خالی میشه؟ دریا همیشه و همیشه بی انتها بوده و خواهد بود. نعمت و ثروت هم بی انتهاست!

    یه ندایی که تو ذهنم حک شده گفت یه کاری باید بکنی! باید راه حلشو پیدا کنی. فکر نکن تمام کار تو همین بوده‌ حتما یه جایی کم کاری کردی‌ … و تمام ان چیزی که باید گفته میشد گفته شد. و در آخر گفت ؛ تو توانایی تغییر شرایطو داری‌ .. تو هم خالقی. پس نپذیر فقر رو. نپذیر کمبود رو. نپذیر روابط پر تنش رو. اگه کاری پیش نمیره یعنی تو کم کاری کردی. خداوند کارشو خوب انجام میده….

    و ذهنم فقط درگیر این موضوعات بود تا این لحظه که اومدم و این فایلو دیدم. شما فقط نجواهای ذهن منو بخون ، اون چیزی که در قلبم مرور شد اونو بخون و این فایلو گوش بده…. بخدا مگه میشه این حد از هماهنگی؟ چرا دیروز این فایلو نذاشتی استاد؟؟؟ مگه میشه دقیقا همین لحظه؟؟، خدایا الحق که تو هدایتگری! تو استاد برنامه ریزی ها هستی،. و اون همزمانی که استاد اخر فایل گفت من امروز یه پله بهتر درکش کردم و لمسش کردم.

    از همه اینها که بگذریم، من استاد پذیرش شرایطم. من استاد کنار اومدن با شرایطم. میزان پذیرش من صد از صده. یعنی دو قدم بردارم نتیجه نگیرم (نتونم درست گره کار و ترمزو چیدا کنم) دیگه تمام. دیگه سریع ذهن عزیزم میاد و فلسفه میاره. هزاران دلیل میاره تا طبیعی کنه که اره حق با توئه. طبیعیه که نرسی. طبیعیه که …

    ولی به خدا قسم طبیعی نیست. این کلام خداونده، طبیعی اینه که شاد باشی پسرررر. طبیعی اینه که پول روی پول بیاد. طبیعی اینه که آروم باشی. طبیعی اینه که تمام خواسته هاتو تجربه کنی. اصلا دلیل اومدنت اینجا همینه. تا این جهانو این مادیاتو تجربه کنی، تجربه کنی تا به خودت برسی. تا خودتو بشناسی و به بزرگی خدا پی ببری.

    خدایا شکرت. استاد سپاسگزارم بابت این فایل عالی. پارادایس خییییییلی قشنگ شده. کیفیت فیلم هم خیلی بهتر شده . مریم جان حرفه ای تر شدن. براونی خوشگلتر شده. همه چی قشنگتر شده… و در اخر بقول یکی از دوستان. بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم.

    سعید، دوم مرداد 1402 ساعت 23 و 32

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1212 روز

    به نام خالق یکتا

    با سلام به استاد مهربانم و خانم شایسته عزیزم

    و تمام بچه های سایت

    اول از همه چقدر سپاس گزار خدای مهربانم که امروز در این صبح زیبا در یک طبیعت بسیار قشنگ در حالی که پام داخل یک آب زلاله و اطرفام پر از وایب مثبت ادم های ورزشکاره در سکوت و ارامش دارم این کامنت رو مینویسم

    و دقیقا دلیل این لذت های ساده همون رنجیه که تحمل نکردم یک جایی به بعد

    دقیقا دو هفته پیش بود که با دوست عزیز هم فرکانسیم داشتیم راجب قوانین صحبت میکردیم

    ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود اما انقدر حرف ها شیرین و الهام بخش بود که با چشم نیمه باز هم میچسبید

    یادمه که به دوست عزیزم گفتم :

    میدونی من به یه نتیجه ای رسیدم

    که صبر و تحمل متفاوتن

    همیشه به ما گفتن ادمی که تحملش بالاست انسان بزرگیه

    اما نه من هرچقدر بیشتر رو خودم کار‌کردم بیشتر تحملم اومد پایین و گفتم ببین هرچقدر که میگذره میزان تحملم پایین تر میاد و صبوریم بیشتر میشه

    حالا چرا این حرف رو بهش زدم

    چون دقیقا همون شب بود که به دوستم گفتم من دیگه تحمل بی پولی رو ندارم

    و الان نزدیک به یک ساله خواستم درآمد داشته باشم از طریق کاری که بهش علاقمندم و نشده و با تمام وجودم تلاشم کردم

    و این هدف گذاری جدی دقیقا از فایل

    [ چرا با وجود تلاش های فراوان به خواسته ام نرسیدم]

    اتفاق افتاد و من اونشب گفتم راستش دلیل اینکه این هدف رو گذاشتم چون من یک سال هی گفتم باید صبر کنی مهارتت بیشتر بشه و درک نمیکردم که میشه تو مسیر تکامل هم نتیجه مالی داشت

    پس اینهمه ادمی که با سن کم و مهارت کمتر از من دارن درامد کسب میکنن چی

    باز ذهنه میگفت تحمل کن وقتش نیست

    اما منم مثل استاد

    بعد از یک سال به جایی رسیدم که گفتم

    من دیگه نمیتونم تحمل کنم

    اینکه همش از خواسته هام بزنم

    اینکه همش ترس و استرس داشته باشم نکنه فلان وسیله ام خراب بشه

    یا یه تفریح با دوستام تو کافه و رستوران نداشته باشم

    و رسیدم به جایی که گفتم من دیگه تحمل نمیکنم !!!!

    اینم از اون یکسالی که میگفت

    که اصلا نیازیم نبود این یکسال اینطوری باشه

    اما خوشحالم که استانه تحملم داره میاد پایین

    در مورد روابطم فکر میکردم اگر که من توهین و پرخاش دیگران رو تحمل کنم و چیزی نگم این یعنی پیشرفت برعکس قبل که منم شروع به دعوا و بحث میکردم و خب دلیل اینکه تو این یکسال تو خونه دعوا نبوده تحمل کردن من بوده

    و به خودم‌گفتم بپذیر مامان تو اخلاقش تنده و طبیعیه !!!

    بپذیر !

    طبیعیه !!!!

    و الان بعد این فایل به خودم‌گفتم نه !

    راه حل داره که بدون تحمل کردن من این رابطه خوب باشه

    خوشحالم زمانی استاد این فایل رو گذاشت که به درکش رسیده بودم :))))

    خوشحالم که تو این فضای بی نظیر دارم با صبر پیش میرم به سمت هدفم‌ و تحملم تموم شده :)

    سپاس خدایی رو که من رو هر لحظه هدایت میکنه

    و سپاس گزارم استاد عزیزم که انقدررررررر این فایل زیبا بود و الهام بخش :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    نفیسه حسینی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3420 روز

    سلام و سلام

    سلام به استاد بی نظیرم

    سلام به دوستان عزیزم

    چقدر هر روز نکات مهمی در وجود ما با این گاهی ها پیدا میشه . خدا رو شکر بخاطر این حال خوب ، این فضای خوب

    تحمل

    واژه ای که شخص من در جایگاهی که هستم نمی‌دونم چجوری تحمل کرده و الان مث قبل بلدش نیستم خدا رو شکر

    نسبت به رفتار ها و واکنش نزدیکان که اصلا بمن ربطی نداشت و انرژی منو می‌گرفت تحمل یکردم .

    نسبت به اخلاق همکارم تحمل میکردم

    نسبت ب تجویز بدون تغییر پزشک تحمل کردم

    نسبت به دریافت از نعمت ها و اینکه ذهنم میگه نه و نمیشه هم صبر کردم و خلاصه برزخیه این صبر

    اما بعد از تغییر فرکانس

    تغییر نگاهم شرایط من تغییر کرد و دیدم چقدر رهایی و در فشار موضوع ها نبودن ، ب قدرت خدا تکیه کردن از خودش خواستن چقدر زیباست ، چقدر انرژی میده و چقدر منو به سمت خواسته ام ، راحتی و شادی پیش می‌بره

    الان وقتی از هر چیزی انرژی تحمل را حس کنم می‌شینم و مینویسم ، چ میخواهم ، چ کاری از دستم برمیاد برای تغییر و تمرکزم رو روی لذت رسیدن به خواسته ، هدف و ارامشش میگذارم و فارغ از نگاه ب موضوع میبینم ک حل میشه و شکر میکنم از جایی ک هستم ، نگاه توحیدی هرچند کمی ک دارم .

    خدایا بابت درک و بالارفتن آگاهی هام در هر روز ازت ممنونم ، شکرگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1800 روز

    ب نام الله یکتا فرمانروای قدرتمند

    سلام خدمت استاد عزیزم

    و مریم بانو

    وسلام خدمت همه دوستان هم خانواده عزیزم

    استاد درمورد تحمل کردن

    میزان تحمل شما چقدر است؟

    من فک میکردم چیزخاصی نیست ک بنویسم

    کامنتای بچه هارو ک خوندم

    فهمیدم ای وای من

    من چقد تحملم زیااد بوده!!!

    میخوام از بچگی شروع کنم ب نوشتن ان شاالله ک بتونم

    کامل بنویسم

    من یک خانواده پرجمعیت دارم

    6تا آجی و دوتا داداش

    5تا از آجیام ازدواج کردن

    داداش هام مجردن

    خیلی بین من وداداش کوچیکه فرق میزاشتن مامان و بابام

    چون عاشق پسر هستن چون فک میکنن ومیکردن(خیلی کمتر شده) ک پسرا نسلشونو ادامه میدن

    عصای دست پدر میشن و..

    من سر داداش کوچیکه م خیلی تو بچگی تمبیح شدم

    و تحمل کردم

    امرو نهی اجی های بزرگترم و تا چن سال پیش قبول میکردم

    چون فک میکردم صلاح منو میخوان

    با کمال میل قبول میکردم

    ولی الان دیگه قبول نمیکنم وتحمل هم نمیکنم

    من و دوتا آجی آخری ک اختلاف سنیمون کمتر بود کارهای خونه رو تقسیم میکردیم

    اونا گاهی جرزنی میکردن ومن تحمل میکردم

    مقایسه من با دختر همسایه رو تحمل میکردم

    مقایسه من با خواهرای دیگم و تحمل میکردم

    فقط کافیه ی کار اشتباه انجام میدادم کلی سرزنش میشدم تحمل میکردم

    غذای بهتر برای بقیه بود تحمل میکردم

    گاهی اوقات لباس بهتر برای بقیه بود تحمل میکردم

    بعضی وقتا ک از مادر درخواستی داشتم یکی ازخواهرام زود از مادر میگفت تو ک فلان چیزو داری تحمل میکردم

    کارهای بیشتر گاهی سهم من میشد تحمل میکردم

    عروسی هایی ک دوسداشتم برم مسافت دور بود منو نمیبردن تحمل میکردم

    همیشه چون من کوچیکتر برد انتظار داشتن من کوتاه بیام قانع باشم منم قبول میکردم تحمل میکردم

    گوشواره ای ک با پول خودم خریدم و چون من کوچیک تر بودم دادن ب آجی بزرگترم

    و گوشواره های اون ک کوچیکتر بود و دادن ب من تحمل کرم

    تو مدرسه کلاس اول معلممون معتاد بود کلی من وبقیه رو تنبیح میکرد تحمل میکردیم

    کلاس دوم معلممون منو خیلی دوست داشت چون خیلی کوچولو بودم(قهقه)

    منو بغل میکرد و میبوسید

    من8سالم بود

    بخاطر پچ پچ بچه ها حس گناه داشتم انگار الان بهش فک میکنم

    چون تو روستا بودیم خانم نداشتیم

    کلاس سوم ک بودم ی نقاشی کشیدم ومعلم بهم 20داد بعد

    بردش پیش معلم کلاس چهارما نشونش داد نقاشیمو گفت ببین زکیه چی کشیده

    ایشون گیر داد ب تصویر دختری ک کشیدم با موهای بلند و لباس قرمز و کفش مشکی و لب های قرمز

    میگفت با حجاب بکش:/

    ولی من گوش ندادم:))

    کلاس پنجم بازهمون معلم کلاس اولمون بود

    خیییلی تحمل کردم

    حمایت از داداشم کوچیکه ک باهم مدرسه میرفتیم نمیدونم چرا بقیه باهاش دعوا میکردن

    تحمل میکردم

    اخلاق نامناسب و صحبت های نا زیبا هم کلاسی دخترم ک تنبل کلاسم بود و بهم حسودی میکرد تحمل کردم

    بازی نکردن با دوستام کلاس پنجم تحمل میکردم چرااا

    چون خانواده بهم میگفت تو دیگه بزرگ شدی نباید بازی کنی

    باید متین وباوقار رفتار کنی

    جر زنی ها و دروغ های دخترهمسایه ک دوستم بود وتحمل کردم

    کابوس های بچگیمو تحمل میکردم وب کسی چیزی نمیگفتم

    دوم راهنمایی معلم ادبیات تمون همیشه ب من میگفت از رو کتاب بخون چون خیلی قشنگ میخوندم وبا احساس و اعتماد بنفس بالایی داشتم

    بچه ها مسخره میکردن چون حسودی میکردن ب این قابلیت من و من تحمل میکردم

    معلم زبان کلاس اول راهنمایمون اصلا اخلاق نداشت و مارو با القاب نا زیبا مث گوساله خطاب میکرد:/

    مث دیو دوسر ازش میترسیدم تحمل میکردم

    معلم زبانمون تو دوم راهنمایی وسوم عوض شد

    چقد من ب زبان علاقمند شدم

    و رابطه ی عالی بامعلم برقرار کردم

    ونمره بالا میگرفتم بقیه حسادت میکردن و پشت سرم حرف میزدن وتحمل میکردم

    تو دوره راهنمایی من خیلی خوب بودم هم خطم هم اعتماد بنفسم و هم ارتباطم با معلما

    ولی دبیرستان ک رفتم محیط بزرگتر با خیلی از دخترایی ک قابلیت هایی مث من وحتی بهتراز من داشتن

    نتونستم ارتباط برقرار کنم با دبیرا

    و همکلاسی ها چون درگیر یه موضوعی شدم ک کابوسامو ادامه دار میکرد

    اعتماد بنفسم سقوط کردتحمل کردم

    دانشگاه, متوجه حسادت های دوستم شدم از توجهی ک معدل الف کلاس بهم داشت

    و دیدم داره تو بعضی مواقع بهم دورغ هم میگه ک تحمل نکردم کات کردم باهاش

    من تیپ خوبی داشتم مدل هایی ک میپوشیدم و دوستم میپوشید ولی بهم نمیگفت ک تیپت خوبه تحمل میکردم

    استاد درس تخصصی اصول1مون اصلا خوب تدریس نمیکرد تحمل مبکردم وآخر هم افتادم از اون درس تحمل کردم

    حقوق کار دانشجویمو خیلی دیر میدان تحمل میکردم

    مسئول کتاب خونه ک اونجا کار میکردم خیلی عاشق این بود ک بقیه جلو پاش بلند شن

    یه سری بلند نشدم بهم گفت چرا بلند نشدی:/تحمل کردم

    پرونده ک ب بایگانی دانشگاه اصلیم داده بودم گم شد تحمل کردم

    بعد دانشگاه دوسال خونه موندم تحمل کردم

    من رابطه ی خوبی داشتم باپدر

    ولی بخاطر ورودی های نامناسب و باورهای نامناسبی ک اجی بزرگم نسبت ب پدر و مادر داشت

    رابطه م با پدر بدشد

    آجی بزرگم زندگیشو وقف خواهر وبرادرها کرد

    درحدی ک آرزوی برای خودش نداشت

    یعنی از مادر بیشتر بفکر مابود

    واقعا , برامون لباس میخرید

    لباس میدوخت

    خیاطی یاد من داد

    آشپزی

    برای تک تک ما دفترچه کنکور با پول خودش میگرفت پست میکرد

    وخیلی چیزای دیگه

    همیشه حواسش بود ک

    حال بقیه خوب باشه وموفق باشن

    متاسفانه هنوز هم گهگاه اینجوریه

    وازدواج هم نکرده با اینکه خاستگارهای زیادی داشته وداره

    میدونید چرا

    چون میترسه با شخصی مث پدرم ک ب قول خودش میگه آدم بی مسئولیتی هست ازدواج کنه

    از ازدواج میترسه منم این ترس و داشتم

    دقیقا دیدگاه من برعکس آجیم هست البته الان خداروشکر

    واقعا هر فکری افکار مشابه خودشو جذب میکنه

    بعد از اینکه ارتباطم باپدر خراب شد بدلیل حرف هایی ک خواهرم همین الانم میزنه ها

    عرصه رو برخودم تنگ کردم با افکارم وباورهای محدود کننده ای ک ساخته بودم

    وبشدت عصبی شده بودم چون دقیقا من داشتم باورهای نامتاسب هرروز برای خودم میساختم

    و خودمو عذاب میدادم

    تا اینکه ب اولین خاستگارم البته با تایید خانواده هم بدون اینکه فک کنم جواب دادم

    و همون یک هفته اول متوجه شدم خداروشکر ک این شخص ب مراتب داغون تراز منه شرایط روحیش والبته مالی ش

    پس تصمیم گرفتم پیش خانواده خودم باشم و رابطه م و با پدر خوب کنم

    دقیقا بعد ی مدت کوتاه فهمیدم خودم ساختم هر اتفاقی ک افتاده تو زندگیم

    خدارو پیدا کردم

    خودمو پیدا کردم

    پدر مهربونم و پیدا کردم

    مادر قشنگم و پیدا کردم

    و خواهر دلسوزم و ک داره ب خودش ضربه میزنه و من کاری از دستم برنمیاد براش

    با اینکه زندگیشو وقف ما کرده

    رویایی برای خودش انتخاب نکرده

    من استادو بهش معرفی کردم ی مدت خوب شد آروم شد

    ولی متاسفانه تو مدار این آگاهی ها نیست من بخاطر دلسوزی های بیجای خودم

    هم ب خودم ظلم کردم هم ب پدر

    پدر عزیزم ک جوونی شو برای ما گذاشت

    این ناخواسته هایی ک بهشون برخوردم باعث میشدن خواسته هام و بهتر تسخیص بدم

    با وجود اینکه تو روستا هستیم

    همه بچه هاشو فرستاد دانشگاه

    من تصمیم گرفتم درکنار خانواده م باشم تا روب روشون

    تصمیم گرفتم خودمو دوست داشته باشم وعاشق خودم باشم

    خدام و بشناسم

    و این مسیر وباعشق ادامه بدم

    و اینو متوجه شدم ک دیگه هیچ چیزی و تحمل نمیکنم

    ب قول استاد ایمان تو قران در بسیاری از موارد با عمل صالح اومده

    یعنی باید عمل کنم حتی اگه سخت باشه چون ارزششو داره

    من دارم تکاملم و طی میکنم

    وامید دارم الله رب هادی ک هدایتم میکنه و حمایتم میکنه تو این مسبر

    ب الله یکتا میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    مرضیه قدیری گفته:
    مدت عضویت: 3144 روز

    سلام و درود بر استاد عزیز و زن قدرتمند و با اراده مریم جان شایسته که چقدر زیبا تدوین فایلهای کشف قوانین رو انجام دادید با کلام های قدرتمند و باایمان استاد

    من حدود یک ماه هست که دوره کشف قوانین رو گرفتم و کار می کنم بعد از مقدمه و انجام تمرینات که حدودا یک هفته ای زمان بردشاید هم بیشتر و مدام به خودم میگفتم قرار نیست باعجله بری جلو درست تمرین ها رو انجام بده و به خودم می گفتم که مواظب کمال طلبیت باش که توی تله اش دوباره نیفتی و خسته ات کنه و مسیر را ادامه ندی.

    خلاصه رفتم سراغ فایل اول و چقدر عالی بود که من خالق بودنم رو هم هر روز ببینم و خودم رو توی این تمرین زندگی قهار کنم چند روزی شاید ده روز عالی بود و من هم برنامه می چیدم و شاکر بودم و رفتم سراغ فایل دوم فایل دوم سوالهای بود که من سالهاست ازشون فرار می کردم و احساس می کنم برام خیلی سخته با اینکه مسیر رو سعی می کردم لذت بخش کنم ولی خستگی جسمی یا جمع نکردن کارهای که خوب داشت جلو می رفت برام سنگین بود( به قول استاد هنوز عضله هام و ذهنم و فکرم ورزیده نشده اند که خودم رو بتونم آنالیز کنم ) و نوشتن این تمرین فایل دوم باعث شد من تمرین فایل روز اول که من رو کلی به شوق می یوورد را کم کنه و جالب که راضی ام که دارم توش حرکت می کنم و لی خسته ام و امروز با شنیدن این فایل استاد دوباره به خودم تلنگر زدم و یاد آوری خودم کردم جاهای که صبور بودم با جاهای که تحمل کردم و دوباره ترمزم. و کشیدم که عجله ممنوع هدف لذت مسیر هست و چقدر عالی که نشانه هام با خودش آمد الهی شکر که صبورانه مسیرم رو توکل به خدا ادامه می دهم چون ارزشندم و لیاقت بهترین هاست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    حسین شریفی گفته:
    مدت عضویت: 749 روز

    درود بر استاد عزیزم …درود بر خانم شایسته عزیز و دوستان هم فرکانسم…

    تا یادم میاد همه ی زندگیمو تا چندسال پیش تحمل کردم…

    الانم بعضی وقتها توی رابطه یا توی مسائل خونواده بازهم تحمل میکنم…

    بعد اینکه عروسی کردم بمدت 5سال توی خونه ای زندگی کردم شبیه استاد که 5 خانوار بودیم و دستشویی وآشپزخانه مشترک داشتیم…

    خیلی سخت بود وشبانه روز به هردری میزدم تا خودم ازاون وضعیت نجات بدم ولی نه شغل درست و حسابی داشتم نه درآمدی نه اینکه بدونم خودم خالق زندگیم هستم..هیچی بلدنبودم…

    تصویر ذهنی یا طرح ونقشه ای نداشتم ولی بدلیل نیاز شدیدم به یک خونه ی مستقل تمام وقت کارمیکردم و همیشه اهل نوشتن بودم و اون زمان بدون اطلاع ازقانون اکثر شبا خودم نقشه ی خونه ای که دوست داشتم داشته باشم که ن ولی نقشه ی یک خونه که فقط جداباشه خودمو زن وتنها پسرم اونجا زندگی کنیم که همسرم راحت باشه وکسی به بازی کردن پسرم گیر نده رو میکشیدم…

    که خب اینارو همش تحمل کردم و هرروزش چند سال برام طول میکشید شب بشه تا بعد 5 سال یک خونه نیمه کاره خریدم و درستش کردم رفتم اونجا که هنوزم دارمش واین فراتر از رویاهام بود..من یک چهار دیواری جدا میخواستم ازخدا ولی یک خونه بهم داد به متراژ370متر به 220متر ساخت…

    بی پولی رو تحمل میکردم چون از پس هزینه های زندگیم برنمیومدم بدلیل اینکه بخاطر نیازم به یک خونه تموم پولم خرج شد وحتی بدهکارم شدم…

    ولی به هردری میزدم که پول دربیارم…شرایط سختی رو تحمل کردم ولی خدایی زمان زیادی توش نموندم…همون 5 سال اولو تحمل کردم بعد که جدا زندگی میکردم دیگه هرشرایطی برام قابل تحمل نبود زود اون شرایط رو عوضش میکردم و عطاشو به لقاش میبخشیدم و هیچوقت هم بد نمیشد برام…توی همون خونه مغازه داشتم چون خونه ای که خریدم هم سمت ساخت هم حیاط کوچه 8متری بر اصلی داشت…

    مغازه زده بودم ویک شرکت مواد اولیه فرش دستبافت بهم میداد میفروختم…خیلی سخت بود که بفروشم فقط حقوق بگیرم و اونم تازه مدیر عامل شرکت و انباردار هزار جور نقشه میکشیدن که همون حقوقم بخورن تاحدی که امضای منم جلع کردن که فاکتور اضافی بزنن توحسابم…

    اون شرایط رو تحمل نکردم ولی دوسال طول کشید از شروع و تسویه کردن با اون شرکت…

    وبعد خودم همون مواد اولیه فرش دستباف رو آوردم که خب نقشه فرش هم آوردم که دستگاه زیراکس تازه اومده بود توایران سال 78تا80 بود…

    این هم برا خوب شد ودرآمد خوبی داشتم ولی بعد 10سال که دیگه آخراش داشتم این شغل رو تحمل میکردم بخاطر اینکه عرف بازار فرش و مواد اولیه اون نسیه بود و من تحمل نداشتم که هرروز بحث کنم برا مطالبه حسابام وبعد 6ماه تحقیق درمورد کار قارچ یک شب درمغازه رو بستم و ازفردا جنساشو پس دادم ودیگه حتی یک گرم ازاونا رو نفروختم که کار بجایی کردم البته با کمک خداوند و وارد کارقارچ شدم…

    4سال تو قارچ و بعد ورشکستگی مالی و بعد شدم دلال قارچ که هرلحظه با تموم این شرایط رو به پیشرفت بودم واز هیچکدومش پشیمون نیستم که چرا گذاشتمش کنار..چون اصلا تحمل موندن دراز مدت توی یک کارم ندارم…

    اوائل خرید وفروش قارچ عالی بود اینقد که پسرعمم کانادا استان کبک زندگی میکنه وقتی اومد ایران و اومد پیشم سیستم روشن بود حسابدارم بهش گفته بود اینجا چقد درآمد داریم و درآمد منو که دیده بود میگفت مگه میشه توی یک کوره ده اینقد درآمد داشت وباورش نمیشد ولی بعد 7سال بشدت برام غیر قابل تحمل شد و 3 سال آخر رو تحمل کردم که خدا بهم کمک کنه من از اینکار نجات پیداکنم…دلیلش بازار آشفته و بی برنامه تولید قارچ توایرانه که بیشتر از حجم بازار تولید میشه..‌صادرات نداره و چون قابل نگهداری نیست و همه ی تولید کنندگان مجبورن فقط بارشون رو رد کنن که رو دستشون نمونه عرف بازارش نسیه و بدون مدرک ک قراداد هست که همیشه پولهای زیادی خورده شده یا خیلیا کارو ازدست دادن…البته شاید نیاز به تغییر باور هم باشه ولی واقعیت بازار قارچ همینه من دیدم وپذیرفتم که آینده ای برامن نداره و یک دلیل اصلی اینکه همه درگیرن باهاش تعطیلات یک روز در میون ایرانه…

    بهر حال درست یا اشتباه من ازش خارج شدم و نتونستم تحملش کنم و دوست دارم آرامش داشته باشم تا بتونم هم راحت تر پول دربیارم هم راحت تر زندگی کنم…با کسی توی رابطه بودم و اونم خیلی دوست داشت بامن باشه ولی هم رابطه بامنو میخواست هم شدید مذهبی بود و عقایدش بهش اجازه نمیداد بتونه باهام راحت باشه و من اینجاهم یک دوسه سالی تحمل کردم که یک کم تغییر کنه و منم اصلا سعی نکردم تغییرش بدم فقط خواسته هامو میگفتم و میخواستم باهاش باشم چون واقعا دوسش داشتم ولی دیدم این رابطه آخر خوبی نداره ازش خارج شدم تابعد 10 سال که شده بود عین خودم باز خودش اومد و هنوزم هست …

    یک تامین کننده داشتم که هنوز هرروز پول میخواست ازم و خودشم میدونست ومنم میگفتم بارت داره نسیه میره ولی بازهم بهربهانه ای از من پول میکشید..ومنم میترسیدم که اینو ازدست بدم چون هم بارش خوب بود هم هرروز مقدار زیادی بارداشت و سودآورم بود ولی من بعد چندسالی تحمل کردن که هرروز نق میزد سرقیمت و باقی موارد دیگ طاقت نیاوردم و یک روز بارش هم توی سردخونه من بود بهش گفتم آقا من دیگ همین باری هم که اینجاست نمیفروشم خودت بیاببر بفروش و همون بار هم پس دادم وحسابشم تسویه کردم و دیگه هم باهاش کارنکردم…یعنی یک مدتی بخاطر اینکه فکر میکنم طرف عوض میشه یا حالا بهتر میشه یا حالا بهش نیازدارم یا میتونه بهم کمک کنه که همش از روی ترس و نداشتن ایمان بخداونده تحمل کردم ولی یکجایی که دیگه بریدم ونتونستم تحمل کنم تمومش کردم….

    با کار کردن با دوره ها و فایل های دانلودی خیلی موارد دیگری هم هست که تحمل نکردم و بهم زدم حالا یا رابطه عاطفی بوده یا مالی واینم میدونم که بخاطر تغییر فرکانس های من بوده که دیگه نیازی نمیبینم برای دریافت چیزی محتاج آدمها باشم چون خدواند هست وهمیشه کنارمه…

    این چندوقت آرومم چون توی سایت از استاد شنیدم که خرید و فروش چکی کار درستی نیست.‌بخاطر عدم اطمینان به قدرت خداوند بوده که من نسیه میفروختم واین همیشه باعث آشفتگی من بود الان بعد دوسه ماه هیچ حسابی نسیه ندارم و همین باعث آرامشم شده..روزانه چندساعت تو این سایت الهی هستم و لذت میبرم از هرچی که اینجاس …از تموم فایل ها و کامنتای دوستان و سریال زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا که واقعا لذت بخش هست و میدونم چون تمرکز روی زیبایی ها هست منم هر لحظه به اون زیبایی ها هدایت میشم..خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر وجود استاد عزیزم بخاطر وجودخانم شایسته ی عزیز و شما دوستان هم فرکانسم….

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: