اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام بر دستان خداوند مریم مهربان و دوست داشتنی و با پشتکار که از سر عشق فقط پشت صحنه با این قاب این همه زیبایی رو با عشق تقدیم هم خانواده ها میکنه
چقدر خانواده صمیمی هستیم چه جمع بی نظیری
درود بر هم فرکانسی های عزیزم
درود بر ابر استاد . استاد عباسمنش تاثیر گذار نشر دهنده آگاهی که بی هیچ توقعی این آگاهی ها رو این زیبایی ها رو با ما در میان میذاره
این فایل نشانه من بود
واقعا با صد وجودم عرض میکنم که شما با هدایت الهی این بخش از سایت رو راه اندازی نمودید
زیرا من همیشه بدون استثنا به جواب هدایتم رو میگیرم
و امروز که عضو این خانواده هستم چندین سال میگذرد
به یاد دارم که اوایل اصلا صحبت های شما مفهومی برایم نداشت و فقط بخاطر ایمانی که به فرمایشات شما داشتم ادامه میدادم تا امروز زمانی که از همزمانی یا همان معجزات ویا قوانین و هدایت صحبت میکنید و گوشت و جونم درکش میکنم
زیرا تمام زندگیم به مسیری 360درجه متغیر از گذشته هدایت شده
و همزمانی های بی نهایت را تجربه کردم و لحظه به لحظه از این مسیر لذت میبرم و به نشانه و هدایت ها با ایمان کامل عمل میکنم و نتیجه شگفت انگیز را تجربه میکنم و بخاطر تک تک آنها خداوند را تا بی نهایت سپاسگزارم
و اما آنچه امروز هدایت خواستم من درک کردم که اگر میخواهم مسیر برایم روان باشد باید باوری را تغییر و رفتاری را تغییر و نتیجه متغیر از گذشته تجربه کنم
و من چون باور کرده بودم که توانایی ذهنم و دریافت الهامات و نشانه و هدایت ها بیش از یک گزینه برای ذهنم قابل درک نیست و قدرت ذهنم را براساس گفته های دیگران درباره محدودیت های ذهن آگاه پذیرفتم و مدام در دریافت نشانه ها و الهامات مدام دچار گیجی و شم و دو دلی میشدم
ولی امروز با دیدن این فایل تحمل نخواهم کرد و باور اینکه هر روز اهامات را واضح و کامل و بیشتر دریافت میکنم را چون خداوند مرا دوست دارد چون خداوند مورد هدایت و حمایت خود قرار داده است چون سکان زندگیم را به او سپرده ام چون خدا رفیق فابمه چون فقط با او در کارهایم مشورت میکنم و به اذنش و با کمک و هدایتش به راه حل الهی هدایت میشوم و به الهامات بیشتر و راحتی بیشتر هدایت خواهم شد و اکنون به مرحله ای از زندگی رسیده ام که به گفت استاد سوار بر گاری طلایی با چرخ خ هایی روان هستم
و در آخر اثر موجی زیبای که بر رو دریاچه با رقص قطرات باران که انگار همگی شادی کنان با کلام استاد غرق در شکر گزاری بودند و رقص برگ های زرد طلایی که که درمیان برگ های سرسبز درختان چشمانم را نوازش میداد و مرا پر از حس امید و توکل و ایمانی قوی تر از قبل به سمت تجربه ی زندگی که خود خالق آن هستم می کشاند
و در آخر دعای همیشگی ام را برای شما تک تک عضو خانواده عباسمنش و استاد و مریم عزیز مینویسم
سلام وصدسلام به شما استادعزیز ومریم جون وهمه دوستان عزیزم
وای خدا شکرت بخاطر اینکه منو هدایت کردی به این فایل منو هدایت کردی به دوره کشف قوانین،
خداجونم مرسی که هروقت ازت کمک خواستم جوری راهنماییم میکنی که حتما حداقل یه قدم به خواسته ام نزدیکتر میشم
استاد عزیز ،من اول که فایلو گوش کردم گفتم اصلا من چیزی یادم نمیاد که اینجور تحمل کرده باشم.وقتی فقط یه ذره فکر کردم دیدم اوووووو من کل زندگیم داشتم یه سری چیزها رو تحمل میکردم حالا دو9موردشو اینجا عنوان میکنم
1.اون موقع که نوجوون بودم مادرم یه جوری بارمون آورده بود که همه کارهای خونه رو ماخواهرا بین خودمون تقسیم میکردیم من مسئول آشپزخونه وپخت وپز بودم همیشه هم خونمون پرازمهمون بود وماباید همه جوره سنگ تموم میذاشتیم تامهمونا راضی باشن ودست به سیاه وسفید نزنن. خلاصه طوری بود که مهمونا کلی حال میکردن وکلا خونمون مثل کاروانسرا شده بود این میرفت ،اون میومد وماهم که مدام مشغول کارکردن بودیم اینا زیاد مشکل نبود ،بااینکه خیلی زیادی شده بود واذیت میشدیم، مشکل از جایی شروع میشد که هروقت جایی دعوت میشدیم باید زودتر میرفتیم وبه صاحبخونه کمک میکردیم وپذیرایی وشستن ظرفها و… بازم باما بود،چرا؟ چون به گفته مادرم ماتعدادمون زیاد بود واون خجالت میکشید که خونه کسی بره وبچه هاش ردیف بشینن وصاحبخونه ازشون پذیرایی کنه. خلاصه این وضعیتو سالها داشتیم تااینکه بزرگ شدیم ودانشگاه قبول شدم وروم یه حساب دیگه باز کردند( فامیلا) اما بازم مامانم همون اعتقادرو داشت اینجابود که دیگه تحمل نکردم گفتم مامان بسه دیگه تاکی میخوای مارو خرد کنی،تاکی ماباید هم توخونه کلفتی کنیم هم وقتی یه جایی میریم؟ یادیگه هیچ جایی نمیاییم یا بیاییم دست به هیچ کاری نمیزنیم .
مامانم چون بانیومدن ما به مهمانی هم مشکل داشت ویه داستان دیگه درست میکرد به زور قبول کرد اما مشخص بود که اصلا راضی نیست البته اینو بگم برای ماهم خیلی سخت بود که بریم جایی وهیچ کاری نکنیم امابالاخره تونستیم .وقتی ازفعل جمع استفاده میکنم بخاطر اینه که من بزرگتر بودم و4تاخواهر کوچکتر ازمنم دقیقا همین حال رو داشتند اما ازوقتی که تونستم اینکارو بکنم اعتمادبه نفسم به جرات میتونم بگم نسبت به قبل70 ،80درصد بالا رفت اصلا تااونموقع چیزی بنام اعتماد به نفس نداشتم خیلی خجالتی بودم،اجازه میدادم هرکسی به من زور بگه،فکرمیکردم اینکه توجواب دیگران رو ندی یه جور اخلاق خوبیه یعنی اگه میخوای بقیه تورو خوب بدونن باید به حرفشون گوش کنی وراضیشون نگه داری که البته این موضوع تا چندوقت پیش هم ادامه داشت ولی کمرنگتر وبصورت ترمز مخفی بود که با دوره کشف قوانین هرروز دارم بیشتر وبیشتر اونارو کشف میکنم وباورهامو تغییر میدم
2. یه مورد دیگه از تحمل کردنم مربوط میشه به زندگی بعدازازدواجم من طبق گفته های بازم مادرم که همیشه توگوشمون میخوند که قانع باشید واز شوهرتون چیزی نخواهید واذیتش نکنید وکاری نکنید که شرمنده بشه وکلی حرفهای دیگه که تبدیل به باور شده بود برام ،ویسری اعتقادات مذهبی که همه اینارو ثابت میکرد وبیشترم دامن میزد کلا توزندگیم خیلی قانع بودم وهمه جوره باشوهرم راه میومدم بابیکاریهاش ساختم ویه جوری مدیریت میکردم که همون مقدار کم درآمد زندگی رو پیش میبردم وحتی جوری بود که توخانواده زبانزد بودم که ببین چه مدیریتی داره باوجوداینکه شوهرش اکثرا بیکاره ولی هیچوقت ازکسی تقاضا نداره وجالب اینه که حتی به بقیه هم پول قرض میده ومنم ذوق میکردم بابت این قضیه واینم یه ترمز جدید که الان فهمیدم که یه جورایی این تحمل کردنو اینجوری زندگی کردنو دوست دارم چون الگو شدم برای بقیه وبازم حرف مردم برام مهم بود واااای خداجونم چه آگاهیهایی امروز دارم میگیرم مرسی مرسی
خلاصه این قضیه تواین 20سال زندگی مشترک ادامه داشت دوسه بار مشغول به کار شدم درجاهای مختلف تابتونم زندگیمو تغییر بدم فکر میکردم باتلاش کردن میتونم،اما توهرکدوم بعداز مدتی خسته میشدم وناامید میشدم ودقیقا اون تایمی که من مشغول بکار میشدم شوهرم بیکار میشد ودرآمدم بازم صرف هزینه های روزمره میشدوبه این نتیجه رسیده بودم که حالا که من ایقدر تلاشم میکنم بازم همونه که هست لابد تقدیرم همینه ودیگه نمیشه کاریش کرد ومن باید بسوزم وبسازم اماته دلم میخواستم به آرزوهام برسم وحدود 3،4ساله که جسته گریخته تواینستا پیجای انگیزشی رو میدیدم دنبالشون کردم خیلی نسبت به قبل فکرم بهتر شد که الان میدونم باید این راه تکاملی رو طی میکردم وهمونموقع بعضی از فایلهای استاد رو توی اینستا دنبال میکردم تااینکه شهریور پارسالباخرید دوره قانون سلامتی وانجام موبه موی این دوره ونتیجه عالی که گرفتم تصمیم گرفتم 12قدمو تهیه کنم تادوره چهارمشو گرفتم دیدم باز استپ دارم راهنمایی شدم به دوره حل مسائل بعدشم دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی که به نظرم دوره فوق العاده ایه من تواین دوره بااینکه هنوز اوایل دوره هستم ولی نتایج خیلی بزرگی گرفتم والان که چندماهیه بااستاد هستم میفهمم که باید چه تغییرات اساسی بدم تاباورهای سمیمو درست کنم وثروت واردزندگیم بشه حالا فهمیدم هرچی که هست ذهنه وباور،ربطی به یه شغل خاص یاتلاش فیزیکی خاص نداره اینبار عزممو جمع کردم و گفتم که دیگه تحمل جایز نیست وشروع کردم به انجام تمرینات دوره ونتایجی که گرفتم نشون میده که من مسیردرست رو انتخاب کردم وبزودی نتایج بهتروعالیتری میگیرم اصلا همینکه من اکثر اوقات حال خوب دارم واز کوچکترین چیزها شکرگزاری میکنم وحسم عالیه خودش بهترین نتیجه هست هرروز دارم میبینم که پیشرفت میکنمهم توارتباط گرفتن بامشتری هم باهمکا رانم وانقدر پرانرژی وپرنشاط هستم که همکارام وحتی غریبه ها وقتی باهام برخورد میکنن میگن ماازت انرژی میگیریم چقدر انرژیت مثبته،من همه اینارو نشونه میدونم که دارم مسیر درست رو طی میکنم ولذت میبرم از لحظات زندگیم
استاد بی نهایت از شما سپاسگزارم بخاطر این آگاهیهای بی نظیری که به ما دادین وخوشحالم که دوستان خیلی خوبی تواین سایت هستند که کامنتهاشون یه کلاس درس جداگانه هست واز مریم جونم ممنونم که تواین دوره انقدر موشکافانه تمریناتو توضیح دادند وباعث شدند که مطالب استاد عمیقتر توذهنمون جابگیرن
فعلا ساعت استراحتم تموم شده وباید برگردم به کارم. خوشحالم که امروز این فرصت بهم دست داد تابتونم برای این فایل یه کامنت بذارم
مراقب خوبیهاتون باشین همه شمارو به الله یکتا میسپارم .
درپناه الله یکتا شاد،پیروز،قدرتمند،ثروتمند وسالم باشید
سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی هم فرکانسی هام…
چقدر این فایل امروز برام تلنگر خوبی شد..
تلنگری برای اینکه روابط اشتباه و سمی که دارم رو نباید تحمل کنم و اول باورهامو تغییر بدم تا خدا منو به راه درست حل مسائلم هدایت کنه..
تلنگری که قرار نیست این بیثباتی مالی رو تحمل کنم و قبولش کنم..
تلنگری که من باید تغییر کنم برای حل تضادها نه بقیه..
بعد فایل شما چندین موضوع به یادم اومد که بخاطر باورهای اشتباهم داشتم تحملشون میکردم و دنبال راهی برای تغییرشون نبودم!!!!
و بعد اینکه تصمیم جدی گرفتم، دیگه نمیتونم و نمیخوام این شرایط سخت رو تحمل کنم و زجر بکشم..
بعد مدتی راه حلش برام نمایان شد..
بعضی هاشون بعد چند ماه حل شدن،و بعضی هاشون بعد نهایتا 2 سال..
ولی موضوعی که بشدت برام مهم و بزرگ بود و کل زندگیم رو تحت تاثیر قرار داد، نامرتب بودن دندان هام بود..
از سن 13 سالگی تا 25 سالگی..یعنی همین چند ماه پیش.. من داشتم دندان های نامرتبم که ظاهرم رو خیلی زشت جلوه میداد تحمل میکردم..
پذیرفته بودم که خب چیکار کنم همینه که هست..خدا خواسته برام..پدرم هم که بهم پولی نامیده تا برم درستشون کنم..
به خودمم اجازه نمیده برم کارکنم و پول در بیارم..پس تحملش کردم..
بابتش یک عمر نتونستم توی جمع ها ،راحت و با حس خوب حرف بزنم یا بخندم..
بخاطر ترس از تمسخر یا ترهم و تحقیر اطرافیان
،تبدیل به دختر گوشه گیری شدم که اصلا اهل شوخی و خنده نیست و همه منو به عنوان یه آدم خشک میشناختن که اصلا شوخ نیست و همیشه جدیه..
همه دوستام بهم میگفتن تو اصلا مثل بقیه دخترا لوسبازی و دیوونه بازی درنمیاری و خیلی خانومانه همیشه رفتار میکنی و بزرگتر از سنت رفتار میکنی..
برای همین به مرور دایره اطرافیانم بسیار کوچیکتر شد و تنهایی من بیشتر و جدی تر شد..
تا جایی که الان حدود 3ساله که با هیچکس در ارتباط نیستم و دوستان دوران مدرسه ام هم دیگه ارتباط خاصی نداریم و چندماه یکبار به خبری از هم میگیرم..
درسته که در ظاهر من بخاطر این قوانین،ارتباطم با اطرافیانم رو که مسیر متفاوتی از من دارن رو تقریبا صفر کردم..ولی در باطن موضوع مهمتر همون دندان هام بود که هر چی که میگذشت،چندتاشون شکست..اونایی که روی هم بود و به اصطلاح کوسه ای بودن، پوسیدن و رنگشون سیاه شد و خیلی وضعیت بد شد..
تا جایی که من از این تنهایی و دوستی نداشتن، از این که نتونم راحت صحبت کنم و بخندم حتی، خسته شدم..
با تمام وجود گفتم دیگه نمیخوام این وضعیت رو تحمل کنم.. بعد شروع کردم به اینکه چرا از بقیه مثل پدرم و همسرم درخواست جدی نکردم برای پرداخت هزینه؟
چرا قبل باردارشدنم از همسرم نخواستم که هزینه های دندانی رو پرداخت کنه و بعد اقدام به بچه دار شدن کنم؟ درحالی که دکترا میگن خانما اجازه ندارن موقع بارداری حتی یه دندون خراب داشته باشند ولی من دندونام داغون بودن؟
چون من دوست داشتم قربانی باشم.!!!!!
.
چون خودمو لایق داشتن دندون سالم نمیدونستم !!!..
چون خودمو لایق این نمیدیدم که بقیه برام پول خرج کنن!!
چرا خودم نرفتم پول در بیارم؟
چون خودمو بی عرضه میدیدم!!
چون فک میکردم بقیه قدرت دارن مانع کار کردن من باشن و بشدت شرک داشتم.!!
چون خودمو لایق داشتن درآمد نمیدیدم !!
چون با وجود همسرم و پسرم وقت داشتن شغل ندارم و اونا مانع من هستن(شرک)!!
چون همیشه فکر میکردم که باید یه ایرادی داشته باشم تا تو جمع ها بتونم ترهم دریافت کنم و پذیرفته بشم!!!
بعد گوش دادن مرتب فایلهای شما، و تغییراتم ..خداوند هدایتم کرد به کاری که خیلی راحت توی خونه ی خودم،به راحت ترین شکل ممکن تونستم چند ماه درآمد داشته باشم و حالا رهاش کردم و تمرکزی میخوام رو شغلی که عاشقشم کار کنم..
و با اعتماد به نفسی که بدست آوردم اقدامات اولیه دندانپزشکی رو انجام دادم و بعد پدرم و همسرم، وقتی که واقعا مصمم شدم و تغییر کردم..دیگه قدرتی نداشتن و خداوند هر بار تا حالا از طریق این دستانش به من پولی که برای هر جلسه دندانپزشکی نیاز بود رو، بهم رسوند و هر هفته دارم به مطب دکتر میرم و مطمینم امسال تمام دندانهام بهتر و زیباتر از همیشه و کاملا سالم و مرتب میشوند..
این یکی از اهداف مهم امسالم بود که نوشتم و به لطف خداوند در مسیرش در حال حرکتم..
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها و بابت دستانت و بابت این مسیر درخشان و عالی..
به نام خدایی که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
سلام به اساتید عزیزم ودوستان گلم
استاددقیقا همین تجربه رو کمی متفاوت تر منم دارم
پسرم که چندماهه بود و واکسنهای یادآوری که در اون دوران برای بچه ها میزنن رو بردیمش زدیم،به ماگفتن که اگه تب کرد طبیعیه ،وبستگی به توانایی بچه ،مدت زمان تب هم فرق میکنه (بعضی یک روز وبعضی ممکنه تا چندین روز هم تب کنن)
مااین موضوعو قبول کردیم،چون میگفتیم اونا کارشون اینه واز ما تجربه بیشتر دارن
یادمه پسرم یک هفته تمام ،24 ساعته،تب شدید میکرد تاجایی که روزهای آخر این قدر بیحال شده بود که حتی شیر نمیتونست بخوره (البته من پیگیری میکردم به همون شبکه بهداشت مربوطه،تماس میگرفتم واونا میگفتن طبیعیه،ومسکن بهش بده )
روز اخرهفته بود ومنو همسرم تصمیم گرفتیم که بلاخره پسرمو ببریم پزشک(همسرم برای رفتن به پزشک خیلی مقاومت داشت ،برای همین موضوع نمیتونستم زودتر ببرمش ومهم ترازاین من حرف کارکنان بهداشتو قبول داشتم)
اونجابود که پسرمو فورا بستری کردن و کلی بازحمت سِرُم وصل کردن تا تبش پایین بیاد،وگفتن اگه دیرترمیاوردین معلوم نبود که چه اتفاق بدی میفتاد براش،دکترگفت که کمی سرماخورده ،وبرای همین مدت زمان طولانی تب کرده،وگرنه واکسن معمولا اگه بچه مریض نباشه یک یا دو روز طول میکشه واونم هم تب خفیفی هست نه به این شدیدی،
بعداز چندساعت که کارمون توی بیمارستان تموم شد
بچه بعداز یک هفته بی حالی وتب ،خواب راحتی کرد
ومنم چقدر آرامش پیداکردم ،درطول اون هفته همش تب بر وپاشویه ،کمی سرد میشد من انرژی میگرفتم واستراحت میکردم ،وباز دوباره تب بالا میومد
من همیشه این اتفاقو برای خودم میگم که ما ازتحمل برای یک تب واکسن ،چقدر درحق خودمون وفرزندم کوتاهی کردیم ومیگفتیم طبیعیه ومقاومت داشتیم که ببریمش وبایک پزشک مشورت کنیم این درس مهم وبزرگی بود برام
و ازاون زمان به خودم درچنین مواردی همیشه سخت میگیرم وتحمل نمیکنم چون فهمیدم طبیعی نیست
وموضوع دیگه ای که بعداز دیدن این فایل یادم اومد
من تا قبل ازاشنایی بااستاد،از اول ازدواجم ،همیشه باهمسرم بحث ومشکل داشتم،هروقت که به خانوادم میگفتم، بهم میگفتن :(که ازقدیم میگن تا 7سال اول زندگی، باید رفتارای همدیگرو تحمل کنید وهمدیگروبشناسین و 7سال بعد خوشبختی رو تجربه میکنید)ودائم باکوچکترین شکایت اینو میگفتن واینکه همه این طورین ودونفراز دوخوانواده با دوفرهنگ باید این جور باشه وهمیشه همین طوری بوده و…
تا اینکه من دنبال راه حل گشتم چون میدیدم هرروز مشکلاتم بیشتر میشه وخودمم دچار بیماری شده بودم
اول ازمشاورشروع کردم
توگروههای مشاوره عضو میشدم ومسائلمو میگفتم(توی گروهها میدیدم که همه ازمسائلشون میگن ،منم مقاومتم کم میشد ودنبال راه کارمیگشتم وبعضی مواقع نتیجه میگرفتم وبعضی مواقع همون راه حل برام چالش میشد )،
این راه فایده نداشت
خب راه بعدی چی بود برم حضوری باروانشناس صحبت کنم
این کارو تا حدودا یک سال انجام دادم ،و هر چی
تمرینی که میگفت رو انجام میدادم(تمرینها فقط برای شخص مقابلت بود وهیچ وقت نمیگفت روی خودت کارکن تا لااقل آرامش بدست بیاری)
تااینکه خودمو وسط دایره مشکلات روحی وجسمی وپرتنش دیدم که هی وسعت دایرم بیشترو بیشترمیشه وقابل حل نیس
این دفعه بجای اینکه به عقل خودم ودیگران رجوع کنم ،ازخداکمک خواستم
ویادمه صحبتی که با خداداشتم این بود که ((خدایا من هرکار وراه حلی که به نظرم میرسید رو امتحان کردم تا زندگیمو حفظ کنم وازهم نپاشه وبا تمام قدرتم پای تعهدم وزندگیم موندم ونتیجش کلی مسئله روحی وبدترشدن رابطم باهمسرم هست کمکم کن، اگه این مشکلات مقصرش منم ویاد ندارم که چطور رفتارکنم هدایتم کنم وراهشو نشونم بده که چیکارکنم،اگر همسرم بدلیل رفتارهاش باید تغییر کنه خودت کمکش کن راهو نشونش بده ،قطعا یکی یا هردومون باید تغییرکنیم ،یا کمکم میکنی تا اوضاع زندگیم بهتربشه ،یا دیگه تحمل بسه ،صبر بسه،دراولین فرصت ،جدامیشم)) وکاری هم به چرت پرت های و باورهایی 7سال استقامت بعدسالها خوشبختی ،ندارم
راستی حالا یادم اومد یکی دیگه از باورهایی که باعث میشدیادداوری اون ،استانه تحمل منو زیاد کنه این بود که روایتی یا حدیثی دقیق یادم نیس دائم خانواده میگفتن ، خداهرکیو بیشتر دوست داره این دنیا بهش سخت میگیره که اون دنیا رفاه بیشتری داشته باشه (مورد امتحان بیشترقرارمیگیره)️️وازاین جمله توان وانرژی میگرفتم تا زمانی که سیلی جهان شدیدتر شدبهم
داشتم از هدایت خدامیگفتم
بله،خدا هدایت کرد ومن هدایت شدم به سایت استادعباسمنش واستاد ،که معجزه ای توی زندگیم بود وهست
وبا پذیرفتن این موضوع که تمام اتفاقات زندگیم رو خودم بافرکانسهای نامناسب بوجود آوردم ونکته مهم دیکه اینکه من نمیتونم دیگران رو تغییربدم من باید خودم وفقط خودم تغییر کنم
تونستم با کمک آموزش های ارزشمند استادعزیزم ،زندگیمو از نو پایه ریزی کنم وبسازمش ،همه اعتقادات وباورهای مزخرفو بریزم دور وتحمل نکنم بگم این زندگی که با این باورها ساختم طبیعی نیس،
من حرف مشاور وروان شناسو قبول کرده بودم که میتونم دیگرانو تغییر بدم برای همین هی مشکلاتم بزرگترمیشد ،من حرف بزرگای قدیمیو قبول کرده بودم ومیگفتم تجربه دارن وبلاخره دوادم ازخانوادهای متفاوت ،بااخلاق متفاوت طبیعی که باهم نتونن در صلح باشن وطبیعیه که چندسال اول زندگی چون همو نمیشناسن این جوری باشن ومدتی طول میکش که قِلِقِ همدیگرو بدست بیارن(7سال زمان میبره)،تحمل میکنم
باهدایت خدای مهربون و راهنمایی های استاد عزیزم ،فهمیدم که طبیعی نیست، باید خودمو تغییر بدم وهرمسئله ای یک راه حلی داره والان که چند سال میگذره زندگی سراسر آرامش وخوشبختی رو دارم تجربه میکنم
مورد بعدی که به لطفا قانون سلامتی حل شد این بودکه من از مدتها قبل زیرچونم یکی دوتا مو داشت و چون باورم این بود که طبیعه ومعمولا بعضی ازخانم ها این جورین ،وبعلت باورم الگوهای زیادی رو میدیدم وچون بیشترمیدیدم بیشتر طبیعی بودنش برام عادی میشد
یک روز ( برای ریزش مو که دچارش شده بودم رفتم دکتر ،که برام مقداری دارو داد تابدترنشه )ومن هم چون پزشک حازقی بود وچندین مدرک بین المللی داشت به داروها اکتفاکردم ونگفتم که ازمایش میخوام،علت چیه ؟،گفتم این خیلی تجربه داره وسرش میشه چون ازروی تعریفهای دیگران ومدارکی که توی مطب به درودیوار زده بود ،اطمینان بهش کردم والبته اینم گفت که موهات ارثیه وچونت رولیزر کن
این موضوع گذشت وسرزنشهای خودم باخودم که چرا من باید ارث داشته باشم
وووووووومعجزه اتفاق افتاد
،استاد قانون سلامتی رو گذاشت ومنم بلافاصله که فروشش اعلام شد برای وزن بالام خریدم وچی دیدم
اینکه تمام مسائلی که مربوط به هورمون ،تنبلی تخمدان
و کیست و…که نمیدونستم وعلائم خاص دیگه ای هم نداشتم برطرف شد
والان هرموقع که جلوآینه موهای پرپشت وصورت شفاف بدون مشکلم رو میبینم ذوق میکنم وباخودم میگم من چطوری میتونم سپاسگزار باشم
سپاسگزاراستاد نازنینی که برای حل کردن مسئله وتضادخودش کلی راه حل ودرمان مشکلات وبیماری هارو برای کل مردم جهان برطرف کرده
ودومین معجزه ازمعجزات استادوقانون سلامتی:
اقا من هرکسی روکه میدیدم توخانواده،فامیل ،دوست ،آشنا،حتی غریبه ها دستهاشون میلرزید(چون توجه میکردم ،بیشتر میدیدم وتومدارش قرارگرفته بودم)
واین باورم شده بود که افرادسنشون که بالامیره یک مسئله ای مث لرز دست طبیعیه وافراد دچارش میشن،یا میگفتن ارث داریم و زمینه ارثی دارن وبا بالارفتن سن خودشو نشون میده
یکی دو سال قبل از شروع قانون سلامتی دیدم که
به به
منم بله دستهام لرز گرفته وچون کار ظریفی نمیکردم زودترمتوجه نشده بودم،رفتم دکتر گفت افراد بخاطر ارث یاشرایط روحی روانی که داشتن دچاراین مسئله میشن وطبیعیه
ویک کیسه پراز قرصو دارو داد تا کمی به قول خودش روندش به تعویق بیفته ولی درمان نداشت
منم ازاین ارث مزخرف که هراتفاقی که نشه درمانش کرد میگن ارثِ ،ارثی گرفتی ،کلی ناراحتی ،غصه و عصبانیت، برای وجود کسایی که این همه مسئله برام درست کردن
وباید کاری میکردم که آرامشمو پیداکنم (از یک طرف استرس، ازبدترشدن اونم توسن پایین وازاون طرفم عوارضی که داروها داشته باشن به هرحال خودمو قانع کردم که دارو رو لااقل بخاطر عوارضش مصرف نکم)
ببین ناراحت نباش همه همین جورین فقط نمیزارن کسی متوجه بشه(چون خیلی خفیفه)،
ادم وقتی کمکم سنش بالا میره دچار مشکلات وبیماریهایی میشه
تازه از کجا معلوم که این قدر بتونی سنت بره بالا وعمر زیادی کنی که دستات بدتربشه،برای همین ذره هم که بیشتر نیس خداروشکرکن، تا اون موقع که سنت بره بالا خدابزرگه
وازطرفی میدیدم بابام هنوز به 60سال نرسیده اینقدر لرز دستاشون زیاده که نمیتونن لیوان چایی دستشون بگیرن
نگرانی ها بیشتر شد
بازم قربون استادم بشم که دوره قانون سلامتی زود به دادم رسید
ودقیقا توی چکابی که نوشته بودم فروردین 1401شروع دورم بود وتیرماه1401 که نشونه هارو نوشته بودم،مسئلم تمام شده بود
تمامِ تمام، باورتون میشه به همین راحتی با عمل به قانون استاد،
حتی اضافه وزن و اشتهای زیاد که همه میگفتن طبیعه ومنم سعی میکردم با ورزش وکم خوردن خودمو اذیت کنم وکم بخورم ودرحالی که همیشه ضعف داشتم
این راه حل نبود ،راه درست واصلی نبود وهمه ازپزشک ومحققو همه همه میگفتن راه اینه ،پراشتهایی طبیعه ودرمان نداره ،چقدر بخاطر همین موضوع پراشتهایی واضافه وزن بیچاره پسرمو توبچگی داروی ضداشتها دادم تا اشتهاش کم واضافه وزنش کم بشه وچقدرهم خوشحال بودم که این قدر مادر خوبیم که به فکرش هستم…
اما استاد چی کردی با زندگی من ودنیایی پرااز مشکل ومسئله های کورم
بادلایل منطقی که استاد میگن تو قانون سلامتی وعمل کردن به قانون وفقط با رعایت کردن و نخوردن بعضی خوراکیها، راحت و ساده این مسائل وبیماریهای دیگه ای که داشتم تموم شد
خیلی خوشحال که من توخانوادم سالمِ سالمم ودرحالی که خانوادم میبینن که من خوبم ودستهامو که نشون میدم میبینن،که عالیِ عالیه صاف ،بیحرکت
اما چه فایده که اونا قبول نمیکنن باورنمیکنن که ازرعایت بعضی نکات منطقی میشه سالم بود
طبیعی اینه که بدن خودشو ترمیم کنه واگه سلولی دچارآسیب شده خودشو بسازه وازنو سلول جدید رشدکنه
وما قدرت خدا وخودمونو گرفتین ودادیم دسته دیگران(پزشک و افراد به ظاهرباتجربه واهل علم)
.
.
.
.
بیماریها یا بهتربگم مسائلی که برام بوجود اومده بود ربطی به ارث نداشت ،به اثبات دانشمندا نیازی نداشت ربطی به طبیعی بودن نداشت،همه موضوع ربط به خودم داشت چون قبول کرده بودم وباورم شده بود واز طرفی چون عقل ومنطق دیگران(، که اونا علمشو دارن ،درس خوندن ،تجربه دارن)برام دلیل ومنطق شده بود
توی اون دوران ناراحتی های زیادی تحمل کردم
.
.
.
فقط وفقط خدا وخودم توی زندگیم نقش داریم هیچ عامل بیرونی توی زندگی من دخیل نیس
اینو استادم میگه ومن تجربش کردم ودارم میکنم که میشه سالم ،شاد،آرام وخوشبخت زندگی کرد اگه چیزی روقبول نکنی وخدارو هدایت گر بدونی
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ»پروردگارا مرا توفیق ده تاشکرگزارباشم
استادخوبیها ازت بینهایت سپاسگزارم ،هرچند که بازبان نمیشه این شادی وسپاسگزاری رو بیان کرد
دنیادنیا براتون خوشبختی وسلامتی روآرزو دارم
هروقت که میام توی این سایت یاد سخن خداوند درقرآن میفتم که میگه:
اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون
از کسانى پیروى کنید که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدایت یافتهاند!
(قربونتون برم استاد برای هدایتهایی که میشین ومارو هم بی نسیب نمیزارین از آموزشها و هدایت های ارزشمندتون ، برای خوشبختی وسعادتمون ،هیچی دریغ نمیکنید)
اول از همه خداروشکر که این بهشت زیبا رو به ما نشون میدید که ما هم لذت ببریم از اینهمه زیبایی و هم توجه مون از روی نا زیبایی ها برداشته بشه و برای مدتی این همه زیبایی ببینیم و تمرکز خودمون رو روی زیبایی های بیشتر قرار میدیم.
در مورد موضوع بحث کاملا فرق بین تحمل و صبر خیلی فرق جالبیه، این که انسان بدون که این دیگه صبر نیست، این دیگه منتظر تکامل بودن نیست، این تحمل یک چیز ناجالب هست که تموم انرژی آدمو میگیره.
من خودم توی یک خونواده بسته زندگی کردم، تقریبا به خاطر بچه آخر بودن خیلی اعتراضی به شرایط نداشتم و تحمل میکردم، تقریبا پسر خوب خونه بودم و هرکی هرچی میگفت جوابم چشم بود، تا جایی که واقعا در من چیی رشد کرد، مثل یه گیاهی که میخواد از زی سنگ بزنه بیرون.
منم تاب تحمل این چیزها برام تموم شد، گفتم چرا همش من باید تحمل کنم.
در یک شرایطی بعد از تموم شدن سربازیم از خونه اومدم بیرون، گفتم من میخوام برم ترکیه، چند وقتی اونجا زندگی کنم، تست کنم امتحان کنم.
بزرگترین حرکت ززندگی من شروع شد. یعنی برگترین حرکت ززندگی من در حالی شروع شد که دیگه تحمل نکردم و رفتم پی اون چیزی که خواستم.
الان 4 ساله دورم از خونواده، نمیگم سخت نبوده ولی سختی با لذت بوده.
الان سختیامو تحمل نمیکنم، بلکه برای سختیام حرکت میکنم و صبر میکنم تا انجام بشه.
امیدوارمحالواحوالتون مثلهمیشه عالی و عالیتر باشه
و هم چنین برای دوستان عزیزم
و هم شخص خودم به امید الله
طبق الگو گیری. از کامنتهای قبلی میبینم ومینویسمدریافتی ها رو
اول از اینکه خیلی خندیدم استاد خیلی ،یعنی من هم ی همچینتجربه ای داشتم ،در حدمرگ ،استاد من تجربه 72 ساعت نخابیدن رو داشتم در بچه داری
و واقعیتش العان از بچه دوممیترسم که همونجوری باشه
من تا 20 روز اول 4تا دکتر امل رو رفتم گفتن عادیه خانم تا 6 ماه اوکی میشه همه چی ،اما من تا 2 شب هم نمیتونستم کنترل کنم
من همیشه باور راحت بودن همه چیز و داشتم
بهمگفتن برو بابل پیش فلان دکتر من رفتم اونجا گفتن نه همه چی عالیه بچه اتون اینجوریه
گفتم ای بابا
کلافهو ناراحت و افسرده از این حجم از بیخابی
استاد بازم قبول نکردم اینها همه تا 1 ماه زمانگذشت
دقیقا 33 روز بود بچه ام بوردمش دکتر باز هم شهر خودم آمل البته ی پزشک دیگه
دکتر بهم گفت خانم بچه ات شیر میخاد ،شیر خشک بده
گفتم دکترهای دیگه بهممیگن نده و این و اون
گفتنه بچه ات سالمه و فقط شیر میخاد روزی 3 بار بهش بده
و من هنوز 4/5 سال از اون قضیه میگذره دکتر فرزندم همونه و بهترین پزشک هستن ایشون
حالا راجب العان خودم من دارم چی وتحمل میکنم
من و چی و پذیرفتم
من دارم تحمل میکنم نداشتن کسب وکار شخصی وپول در آوردن شخصی خودمرو
من در حال حاضر رفاه کاملی دارم خداوند رو ب خاطر این بخشش سپاسگذارم
اما کسب و کار خودت ی مزه دیگست
من پذیرفتم که همسرم دوست نداره من کار کنم بیرون
من پذیرفتم که همسرم باید رضایت بده
من پذیرفتم که اگه بخام کسب وکار بزنم حتما باید بیرون برم ،مغازه داشته باشم،
باور غلط
1/منخودممحدودیت وایجادکردم چ فیزیکی چ متافیزیکی ،من خودم prison ایجاد کردم برای خودم ،با ترس ها،با بی ایمانی ها،با شرک ها
خدایا توبه ،توبه ،توبه ب خاطر تمام فرکانسهایی که فکر میکنم درسته اما از root غلطه
باور درست
1/ناامید نشم
2/ایمان و حفظ کنم
3/همه چیز راه حل داره،ب شرطی که باور کنم راه حلش هست
4/خودم و باورهام و تغییر بدم همه چیز ب نفع منه
اما راجب رفع شدنها بخام بگم
استاد من خودم اوایل ک افسردگی داشتم ،بیماری کیست تخمدان داشتم،رابطه افتضاح داشتم،رابطه ام با فامیلهای همسرم افتضاح بود،هیچ کس و چشم نداشتم ببینم،دعوایی بودم ،تو تمام تصوراتم دعوا پایه همشون بود ،
هیچ کدوم و هیچ کدوم و تحمل نکردم و خودم با هدایت الله تغییر دادم خودم رو
امروز داشتم فایل 160+1 رو نگاه میکردم ب قول خانم میگفتن استاد من حتی فکر نمیکردم سلامتی من رو هم شما دستش باشید برای تغییر (یعنی من از طریق شما هدایت بشوم)
من پریسا هدایتها رو پذیرفتم و قبول کردم و پایبند بودم
کلا استاد من نقطه تحملم خیلی کمه ،خیلی
گرما روتحملنمیکنم
شرایط سخت و تحملنمیکنم
بد هیکلی روتحملینمیکنم
بی ادبی کسی وتحملنمیکنم
ریخت وپاش روتحملنمیکنم
به اصطلاح بزرگمنشی کسی روهم تحملنمیکنم
العان با صحبت شما فهمیدم که این شخصیت خوبه و بعضی موقع میشد میگفتم ی خرده آستانه خودت و ببر بالاتر
باورم اینههمچی باید طبیعی پیش بره
استاد عزیزم سریع رفتید سر اصل قضیه
تحمل و صبر
از همونی که گفتم میشه گفت من توکسب وکار هم همون روحیه سختی نکشیدن و دارم
البته فکر میکنم باورهام راجب کسب وکاری که اولین بار شروع کردم فقط از یکجهت اوکی بود اونهم
عاشق لباس بودن
وگرنه باور خرید اینترنتی و فروش آنلاین و قدرت دادن ب لایک و فالور و دکور و سرمایه اولیه همهچی داغانه داغان
همون نتیجه نگرفتن زیاد ،نتیجه بود اما زیاد نه و همون تجربه باعث شد من دل زده بشم از شروع مجدد و تو روزمرگی بمونم در حال حاضر
البته خودم برنامه هایی دارم برای خودم همون اکتیوتی های روزانه
اما کسب وکار شخصی نه
العان معنی صبر و بهتر درک میکنم برای کسب و کار که باید باورهای مناسب داشته باشی
وگرنه میشه همون تحمل سختی ها با خوش خیالی که ی روزی 1 دونه من میشه 2 تا
نه با صبر و باورهای مناسب ونتایج در حال رخ دادن هر چند کوچیک1 یکی میشه 2 تا اما بعد میشه 4تا 7تا 10 تا
_راجب همینمثالتون من هم شنیدم
که یارو همسرش کیس مناسبی نیست برای زندگی
بعد باهاش که همصحبت میشم تو جایی
میگه اشکال نداره بره دوراش وبزنه باز برمیگرده طرفم
من(کف وخون قاطی میکنم)
یا ی باور دیگه اشکال نداره بعضی ها اینجوری أن پیر بشه درست میشه
من میگم خدایا جوونیش ونبینم و ببینم کی میخاد پیر بشه بیاد طرفه تو
ی خرده غرور بدنیست داشته باشه برای خودش
حالا جالبش اینجاست طرف سن میگیره بهتر هم میشه تو زندگی
اما ایناروگفتم اینم بگم
اون طرف که خوب بشه طرف مقابل که ظلمشده بهش چون خاطرات خوبی نداره ازش حالا اون میخاد جبران کنه
شمام دیدید؟
حالا برایمن ک مهم نیست اما اون طرف همخودش باورهای درستی نداره که شرایط ب ظاهر براش نامناسبه
استادمندر روابط در ورزش در بعضی چیزها قانونتکامل ومتوجه بودم
بعضی جاها مثل کسب وکار شخصی خیلی عجول تشریف دارم
—
هیچ چیزی خود ب خود خوب نمیشه اگرم خوب بشه باید مداوم باشه
روابط ،نعمت پول و کسب و کار،سلامتی،آرامش ذهنی،تمیزی خونه،زیبایی اندام،هیچ چیزی خود ب خود و با ی جا نشستن خوب نمیشه باید حرکت کنی
وای که چقدر تقلا دارم استاد بخاطر کسب و کار شخصی
چقدر من دوست دارم ،حرکت هم میکنم تا جاهایی که ب مغزم راه بده،همون ثابت کردن خود ب جهان
تجربه من از تحمل کردن ب خاطر حرف مردم هیچه
من حتی بخاطر پدر و مادر عزیزم هم چیزی تحمل نکردم حتی
بالاتر ب خاطر شرایط خودم همچیزی وتحمل نکردم
همیشه مادر پدرم(مادر بزرگم) ب من این و میگفت ب زبانمحلی
تو أصلا أمه ور نشی، هه،
ب هر حال هر کسی ی نقاط قوتی داره ی نقاط ضعف که با تمرین کردن آگاهانه باید خودمون ب ایده آلمون برسونیم
خدایا شکرت ب خاطر پردایس زیبا
خدایا شکرت ب خاطر فراوانی آب دریاچه
خدایا شکررت ب خاطر فواره زیبا (جانم چزیباست)
خدایا شکرت ب خاطر فلوریدا به خاطر آمریکا به خاطر کالیفرنیا
خدایا شکرت ب خاطر فراوانی باران ،به به
خدایا شکرت ب خاطر استادومریم زیبا
خدایا شکرت که اجازه دریافت آگاهی ها رو بهمون دادی
خدایا شکرت ب خاطر برانی و مرمری زیبا ،گوودوو چ قشنگن اینا
فصل تابستان امسال پربرکت شده برامون
amol city here biutiful always to evinging raini to minets 30
استاد جان دیگه شما فایل ب زبان خارجی گذاشتید من هم همون غرور مولدم بالا زد و دارم یاد میگیرم
بهونه رو زدمکنار و خود اموزی دارم بهبود میدم خودم و
استاد درود همچی باوره البته ک درکش کنیم ک باوره پشت هر حرکتی ک شرایطو رغم میزنه
ی مثال از خودم میزنم ک نقش باور رو حس کردم تو زندگیم
زمانی ک اطلاعی از این ک باور منه ک شرایطو رغم میزنه نداشتم
ولی جهان داشت بهم میفهموند با اتفاقات ک این منم ک دارم میسازم شرایطمو
و مثالم اینه ک
من با افکار منفی ک داشتم شرایطو سخت میدیدم و شرایط برام سخت پیش میرفت
و درکی از خداوند و کارکرد ذهن نداشتم
ولی ی جا دیگه شک کردم چطور این شک شروع شد
وقتی من جنوب میشدم اونم تو خواب ناخاسته
و باور داشتم ک جسمم ناپاک شده
حتما باید غسل کنم. نکنم
هر کاری کنم خوب پیش نمیره چون ناپاکم
و بعد چن وقت دیدم ی موقع هایی من جنوب بودم حالا ب هر شرایطی نشده غسل کنم و رفتم ی کاری داشتم اتفاقا کارم انقدر راحت پیش رفته ک نگو الله اکبر من بودم ک داشتم با این باور کارو سخت میکردم برای خودم و فکر میکردم از اونه و چنبار ک اینجوری شد گوشی اومد دستم ک بابا اصلا ربطی نداره این باور منه ک داره شرایطو رغم میزنه ن غسل کردن یا نکردن
من میومدم ب غسل نکردن فکر میکردم و با اون حسی ک تولید میشد فکر میکردم الان خدا نمیزاره کار من راه بیوفته و همینم میشد فکر من داشت اون شرایطو رغم میزد همین
و بعدش اصلا از قصد بدون غسل میرفتم تا باور کنم ک ربطی نداره تازه بهترم میشهاوضاع و این ک خدا ب دل ادما کار داره ب نیت پاکشون
ب نوع تفکرشون نوع نگاهشون ن جسمشون جسم ک میشوریش بلاخره پاک میشه
ببین ی باور اشتباه چ رفتاری رو در یک فرد تشکیلمیده
شکر خدا اینم ی تجربه بود برام گفتم ب اشتراک بزارم برای عزیزای دلم و از دل تضاد بود ک ی پلی ب سمت باور درست ب ذات پاک خداوند زده شد در وجودم ک درستیشو درک کردم و لذت بردم ک من گناهکار نیستم قلبمه ک باید از یاد خداوندم تمیز باشه و بدرخشه و وجودمو نورانی کنه
دقیقایادمه چندسال پیش توی یک دفتری کارمیکردم نردیک8ماه ویکی ازکارکنان اونجابامن بدرفتاری میکردواذیتم میکردوجوری شدکه من درگیرشدم اماچی شد؟؟من به خاطرترس وبی ایمانی ومهم بودن حرف بقیه ازاونجانمیرفتم وتحمل میکردم اون فضاروچون به باورفراوانی ایمان نداشتم
چون فکرمیکردم همینی که هست
اسمون همه جایه رنگه
بعداز8ماه باروحیه خراب ازاونجااومدم بیرون
استادتویکی ازفایلا میگن که فکرنکنیداونجاتنهاجایی برای رزق وروزی شماست
بینهایت جاهست بینهایت شغل هست
بینهایت ادم های خوب هستندبرای کارکردن بااون ها
وحتی عجله کردن وصبرنداشتن هم به ادم ضربه میزنه توکسب وکاروبقیه ابعادزندگیمون
ولی ازوقتی قوانین رودرک کردم هرجایی که اومدم برای کسب درامدتادیدم که همکارانم مشکل دارندیامنفی هستندیاپولی نمیدن سریع به خودم میگم بینهایت فرصت پول سازی هست ومن نبایدشرایط ایتجاروتحمل کنم خداوندراه هاروبرای من بازمیکنه وبهم ایده میده بانشانه هاوالهاماتش
وبعدبهدخودم میگم قطعاخداوندمن روبه جاهای بهترهدایت میکنه وبایدصبورباشم وامیدداشته باشم این میشه فرق معنای تحمل وصبرومن فقط بایدایمانمونشون بدم وبرم جای بهتری که خداوندهدایتم میکنه
صبربااحساس خوبه اما
تحمل
بااحساس بدوافسردکی همراهه
هممون این دوموردروتجربه کردیم
پس بایدمنه احمدفردوسی درمقابل بدبختی هاتسلیم نشم وتحمل نکنم
چون برای همه چیزراه کارهست برای بهترشدن
اگه یک راهی داره سخت پیش میره پس یک مشکلی هست ویک باورمخرب وترمزدرذهن ماهست که بایدبرطرف بشه وجایگزین باورهای قدرتمندکننده باشه
بنام تنها گشایشگر دانا
خداوند توانا
سلام
سلام بر خدایی که باران رو از آسمان نازل کرد
سلام بر دستان خداوند مریم مهربان و دوست داشتنی و با پشتکار که از سر عشق فقط پشت صحنه با این قاب این همه زیبایی رو با عشق تقدیم هم خانواده ها میکنه
چقدر خانواده صمیمی هستیم چه جمع بی نظیری
درود بر هم فرکانسی های عزیزم
درود بر ابر استاد . استاد عباسمنش تاثیر گذار نشر دهنده آگاهی که بی هیچ توقعی این آگاهی ها رو این زیبایی ها رو با ما در میان میذاره
این فایل نشانه من بود
واقعا با صد وجودم عرض میکنم که شما با هدایت الهی این بخش از سایت رو راه اندازی نمودید
زیرا من همیشه بدون استثنا به جواب هدایتم رو میگیرم
و امروز که عضو این خانواده هستم چندین سال میگذرد
به یاد دارم که اوایل اصلا صحبت های شما مفهومی برایم نداشت و فقط بخاطر ایمانی که به فرمایشات شما داشتم ادامه میدادم تا امروز زمانی که از همزمانی یا همان معجزات ویا قوانین و هدایت صحبت میکنید و گوشت و جونم درکش میکنم
زیرا تمام زندگیم به مسیری 360درجه متغیر از گذشته هدایت شده
و همزمانی های بی نهایت را تجربه کردم و لحظه به لحظه از این مسیر لذت میبرم و به نشانه و هدایت ها با ایمان کامل عمل میکنم و نتیجه شگفت انگیز را تجربه میکنم و بخاطر تک تک آنها خداوند را تا بی نهایت سپاسگزارم
و اما آنچه امروز هدایت خواستم من درک کردم که اگر میخواهم مسیر برایم روان باشد باید باوری را تغییر و رفتاری را تغییر و نتیجه متغیر از گذشته تجربه کنم
و من چون باور کرده بودم که توانایی ذهنم و دریافت الهامات و نشانه و هدایت ها بیش از یک گزینه برای ذهنم قابل درک نیست و قدرت ذهنم را براساس گفته های دیگران درباره محدودیت های ذهن آگاه پذیرفتم و مدام در دریافت نشانه ها و الهامات مدام دچار گیجی و شم و دو دلی میشدم
ولی امروز با دیدن این فایل تحمل نخواهم کرد و باور اینکه هر روز اهامات را واضح و کامل و بیشتر دریافت میکنم را چون خداوند مرا دوست دارد چون خداوند مورد هدایت و حمایت خود قرار داده است چون سکان زندگیم را به او سپرده ام چون خدا رفیق فابمه چون فقط با او در کارهایم مشورت میکنم و به اذنش و با کمک و هدایتش به راه حل الهی هدایت میشوم و به الهامات بیشتر و راحتی بیشتر هدایت خواهم شد و اکنون به مرحله ای از زندگی رسیده ام که به گفت استاد سوار بر گاری طلایی با چرخ خ هایی روان هستم
و در آخر اثر موجی زیبای که بر رو دریاچه با رقص قطرات باران که انگار همگی شادی کنان با کلام استاد غرق در شکر گزاری بودند و رقص برگ های زرد طلایی که که درمیان برگ های سرسبز درختان چشمانم را نوازش میداد و مرا پر از حس امید و توکل و ایمانی قوی تر از قبل به سمت تجربه ی زندگی که خود خالق آن هستم می کشاند
و در آخر دعای همیشگی ام را برای شما تک تک عضو خانواده عباسمنش و استاد و مریم عزیز مینویسم
تا بی نهایت بهترین ها فقط با خداااااااا
سلام وصدسلام به شما استادعزیز ومریم جون وهمه دوستان عزیزم
وای خدا شکرت بخاطر اینکه منو هدایت کردی به این فایل منو هدایت کردی به دوره کشف قوانین،
خداجونم مرسی که هروقت ازت کمک خواستم جوری راهنماییم میکنی که حتما حداقل یه قدم به خواسته ام نزدیکتر میشم
استاد عزیز ،من اول که فایلو گوش کردم گفتم اصلا من چیزی یادم نمیاد که اینجور تحمل کرده باشم.وقتی فقط یه ذره فکر کردم دیدم اوووووو من کل زندگیم داشتم یه سری چیزها رو تحمل میکردم حالا دو9موردشو اینجا عنوان میکنم
1.اون موقع که نوجوون بودم مادرم یه جوری بارمون آورده بود که همه کارهای خونه رو ماخواهرا بین خودمون تقسیم میکردیم من مسئول آشپزخونه وپخت وپز بودم همیشه هم خونمون پرازمهمون بود وماباید همه جوره سنگ تموم میذاشتیم تامهمونا راضی باشن ودست به سیاه وسفید نزنن. خلاصه طوری بود که مهمونا کلی حال میکردن وکلا خونمون مثل کاروانسرا شده بود این میرفت ،اون میومد وماهم که مدام مشغول کارکردن بودیم اینا زیاد مشکل نبود ،بااینکه خیلی زیادی شده بود واذیت میشدیم، مشکل از جایی شروع میشد که هروقت جایی دعوت میشدیم باید زودتر میرفتیم وبه صاحبخونه کمک میکردیم وپذیرایی وشستن ظرفها و… بازم باما بود،چرا؟ چون به گفته مادرم ماتعدادمون زیاد بود واون خجالت میکشید که خونه کسی بره وبچه هاش ردیف بشینن وصاحبخونه ازشون پذیرایی کنه. خلاصه این وضعیتو سالها داشتیم تااینکه بزرگ شدیم ودانشگاه قبول شدم وروم یه حساب دیگه باز کردند( فامیلا) اما بازم مامانم همون اعتقادرو داشت اینجابود که دیگه تحمل نکردم گفتم مامان بسه دیگه تاکی میخوای مارو خرد کنی،تاکی ماباید هم توخونه کلفتی کنیم هم وقتی یه جایی میریم؟ یادیگه هیچ جایی نمیاییم یا بیاییم دست به هیچ کاری نمیزنیم .
مامانم چون بانیومدن ما به مهمانی هم مشکل داشت ویه داستان دیگه درست میکرد به زور قبول کرد اما مشخص بود که اصلا راضی نیست البته اینو بگم برای ماهم خیلی سخت بود که بریم جایی وهیچ کاری نکنیم امابالاخره تونستیم .وقتی ازفعل جمع استفاده میکنم بخاطر اینه که من بزرگتر بودم و4تاخواهر کوچکتر ازمنم دقیقا همین حال رو داشتند اما ازوقتی که تونستم اینکارو بکنم اعتمادبه نفسم به جرات میتونم بگم نسبت به قبل70 ،80درصد بالا رفت اصلا تااونموقع چیزی بنام اعتماد به نفس نداشتم خیلی خجالتی بودم،اجازه میدادم هرکسی به من زور بگه،فکرمیکردم اینکه توجواب دیگران رو ندی یه جور اخلاق خوبیه یعنی اگه میخوای بقیه تورو خوب بدونن باید به حرفشون گوش کنی وراضیشون نگه داری که البته این موضوع تا چندوقت پیش هم ادامه داشت ولی کمرنگتر وبصورت ترمز مخفی بود که با دوره کشف قوانین هرروز دارم بیشتر وبیشتر اونارو کشف میکنم وباورهامو تغییر میدم
2. یه مورد دیگه از تحمل کردنم مربوط میشه به زندگی بعدازازدواجم من طبق گفته های بازم مادرم که همیشه توگوشمون میخوند که قانع باشید واز شوهرتون چیزی نخواهید واذیتش نکنید وکاری نکنید که شرمنده بشه وکلی حرفهای دیگه که تبدیل به باور شده بود برام ،ویسری اعتقادات مذهبی که همه اینارو ثابت میکرد وبیشترم دامن میزد کلا توزندگیم خیلی قانع بودم وهمه جوره باشوهرم راه میومدم بابیکاریهاش ساختم ویه جوری مدیریت میکردم که همون مقدار کم درآمد زندگی رو پیش میبردم وحتی جوری بود که توخانواده زبانزد بودم که ببین چه مدیریتی داره باوجوداینکه شوهرش اکثرا بیکاره ولی هیچوقت ازکسی تقاضا نداره وجالب اینه که حتی به بقیه هم پول قرض میده ومنم ذوق میکردم بابت این قضیه واینم یه ترمز جدید که الان فهمیدم که یه جورایی این تحمل کردنو اینجوری زندگی کردنو دوست دارم چون الگو شدم برای بقیه وبازم حرف مردم برام مهم بود واااای خداجونم چه آگاهیهایی امروز دارم میگیرم مرسی مرسی
خلاصه این قضیه تواین 20سال زندگی مشترک ادامه داشت دوسه بار مشغول به کار شدم درجاهای مختلف تابتونم زندگیمو تغییر بدم فکر میکردم باتلاش کردن میتونم،اما توهرکدوم بعداز مدتی خسته میشدم وناامید میشدم ودقیقا اون تایمی که من مشغول بکار میشدم شوهرم بیکار میشد ودرآمدم بازم صرف هزینه های روزمره میشدوبه این نتیجه رسیده بودم که حالا که من ایقدر تلاشم میکنم بازم همونه که هست لابد تقدیرم همینه ودیگه نمیشه کاریش کرد ومن باید بسوزم وبسازم اماته دلم میخواستم به آرزوهام برسم وحدود 3،4ساله که جسته گریخته تواینستا پیجای انگیزشی رو میدیدم دنبالشون کردم خیلی نسبت به قبل فکرم بهتر شد که الان میدونم باید این راه تکاملی رو طی میکردم وهمونموقع بعضی از فایلهای استاد رو توی اینستا دنبال میکردم تااینکه شهریور پارسالباخرید دوره قانون سلامتی وانجام موبه موی این دوره ونتیجه عالی که گرفتم تصمیم گرفتم 12قدمو تهیه کنم تادوره چهارمشو گرفتم دیدم باز استپ دارم راهنمایی شدم به دوره حل مسائل بعدشم دوره بی نظیر کشف قوانین زندگی که به نظرم دوره فوق العاده ایه من تواین دوره بااینکه هنوز اوایل دوره هستم ولی نتایج خیلی بزرگی گرفتم والان که چندماهیه بااستاد هستم میفهمم که باید چه تغییرات اساسی بدم تاباورهای سمیمو درست کنم وثروت واردزندگیم بشه حالا فهمیدم هرچی که هست ذهنه وباور،ربطی به یه شغل خاص یاتلاش فیزیکی خاص نداره اینبار عزممو جمع کردم و گفتم که دیگه تحمل جایز نیست وشروع کردم به انجام تمرینات دوره ونتایجی که گرفتم نشون میده که من مسیردرست رو انتخاب کردم وبزودی نتایج بهتروعالیتری میگیرم اصلا همینکه من اکثر اوقات حال خوب دارم واز کوچکترین چیزها شکرگزاری میکنم وحسم عالیه خودش بهترین نتیجه هست هرروز دارم میبینم که پیشرفت میکنمهم توارتباط گرفتن بامشتری هم باهمکا رانم وانقدر پرانرژی وپرنشاط هستم که همکارام وحتی غریبه ها وقتی باهام برخورد میکنن میگن ماازت انرژی میگیریم چقدر انرژیت مثبته،من همه اینارو نشونه میدونم که دارم مسیر درست رو طی میکنم ولذت میبرم از لحظات زندگیم
استاد بی نهایت از شما سپاسگزارم بخاطر این آگاهیهای بی نظیری که به ما دادین وخوشحالم که دوستان خیلی خوبی تواین سایت هستند که کامنتهاشون یه کلاس درس جداگانه هست واز مریم جونم ممنونم که تواین دوره انقدر موشکافانه تمریناتو توضیح دادند وباعث شدند که مطالب استاد عمیقتر توذهنمون جابگیرن
فعلا ساعت استراحتم تموم شده وباید برگردم به کارم. خوشحالم که امروز این فرصت بهم دست داد تابتونم برای این فایل یه کامنت بذارم
مراقب خوبیهاتون باشین همه شمارو به الله یکتا میسپارم .
درپناه الله یکتا شاد،پیروز،قدرتمند،ثروتمند وسالم باشید
خدانگهدار
به نام خداوند مقتدر و دانا و هدایتگران
سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته جان و همه ی هم فرکانسی هام…
چقدر این فایل امروز برام تلنگر خوبی شد..
تلنگری برای اینکه روابط اشتباه و سمی که دارم رو نباید تحمل کنم و اول باورهامو تغییر بدم تا خدا منو به راه درست حل مسائلم هدایت کنه..
تلنگری که قرار نیست این بیثباتی مالی رو تحمل کنم و قبولش کنم..
تلنگری که من باید تغییر کنم برای حل تضادها نه بقیه..
بعد فایل شما چندین موضوع به یادم اومد که بخاطر باورهای اشتباهم داشتم تحملشون میکردم و دنبال راهی برای تغییرشون نبودم!!!!
و بعد اینکه تصمیم جدی گرفتم، دیگه نمیتونم و نمیخوام این شرایط سخت رو تحمل کنم و زجر بکشم..
بعد مدتی راه حلش برام نمایان شد..
بعضی هاشون بعد چند ماه حل شدن،و بعضی هاشون بعد نهایتا 2 سال..
ولی موضوعی که بشدت برام مهم و بزرگ بود و کل زندگیم رو تحت تاثیر قرار داد، نامرتب بودن دندان هام بود..
از سن 13 سالگی تا 25 سالگی..یعنی همین چند ماه پیش.. من داشتم دندان های نامرتبم که ظاهرم رو خیلی زشت جلوه میداد تحمل میکردم..
پذیرفته بودم که خب چیکار کنم همینه که هست..خدا خواسته برام..پدرم هم که بهم پولی نامیده تا برم درستشون کنم..
به خودمم اجازه نمیده برم کارکنم و پول در بیارم..پس تحملش کردم..
بابتش یک عمر نتونستم توی جمع ها ،راحت و با حس خوب حرف بزنم یا بخندم..
بخاطر ترس از تمسخر یا ترهم و تحقیر اطرافیان
،تبدیل به دختر گوشه گیری شدم که اصلا اهل شوخی و خنده نیست و همه منو به عنوان یه آدم خشک میشناختن که اصلا شوخ نیست و همیشه جدیه..
همه دوستام بهم میگفتن تو اصلا مثل بقیه دخترا لوسبازی و دیوونه بازی درنمیاری و خیلی خانومانه همیشه رفتار میکنی و بزرگتر از سنت رفتار میکنی..
برای همین به مرور دایره اطرافیانم بسیار کوچیکتر شد و تنهایی من بیشتر و جدی تر شد..
تا جایی که الان حدود 3ساله که با هیچکس در ارتباط نیستم و دوستان دوران مدرسه ام هم دیگه ارتباط خاصی نداریم و چندماه یکبار به خبری از هم میگیرم..
درسته که در ظاهر من بخاطر این قوانین،ارتباطم با اطرافیانم رو که مسیر متفاوتی از من دارن رو تقریبا صفر کردم..ولی در باطن موضوع مهمتر همون دندان هام بود که هر چی که میگذشت،چندتاشون شکست..اونایی که روی هم بود و به اصطلاح کوسه ای بودن، پوسیدن و رنگشون سیاه شد و خیلی وضعیت بد شد..
تا جایی که من از این تنهایی و دوستی نداشتن، از این که نتونم راحت صحبت کنم و بخندم حتی، خسته شدم..
با تمام وجود گفتم دیگه نمیخوام این وضعیت رو تحمل کنم.. بعد شروع کردم به اینکه چرا از بقیه مثل پدرم و همسرم درخواست جدی نکردم برای پرداخت هزینه؟
چرا قبل باردارشدنم از همسرم نخواستم که هزینه های دندانی رو پرداخت کنه و بعد اقدام به بچه دار شدن کنم؟ درحالی که دکترا میگن خانما اجازه ندارن موقع بارداری حتی یه دندون خراب داشته باشند ولی من دندونام داغون بودن؟
چون من دوست داشتم قربانی باشم.!!!!!
.
چون خودمو لایق داشتن دندون سالم نمیدونستم !!!..
چون خودمو لایق این نمیدیدم که بقیه برام پول خرج کنن!!
چرا خودم نرفتم پول در بیارم؟
چون خودمو بی عرضه میدیدم!!
چون فک میکردم بقیه قدرت دارن مانع کار کردن من باشن و بشدت شرک داشتم.!!
چون خودمو لایق داشتن درآمد نمیدیدم !!
چون با وجود همسرم و پسرم وقت داشتن شغل ندارم و اونا مانع من هستن(شرک)!!
چون همیشه فکر میکردم که باید یه ایرادی داشته باشم تا تو جمع ها بتونم ترهم دریافت کنم و پذیرفته بشم!!!
بعد گوش دادن مرتب فایلهای شما، و تغییراتم ..خداوند هدایتم کرد به کاری که خیلی راحت توی خونه ی خودم،به راحت ترین شکل ممکن تونستم چند ماه درآمد داشته باشم و حالا رهاش کردم و تمرکزی میخوام رو شغلی که عاشقشم کار کنم..
و با اعتماد به نفسی که بدست آوردم اقدامات اولیه دندانپزشکی رو انجام دادم و بعد پدرم و همسرم، وقتی که واقعا مصمم شدم و تغییر کردم..دیگه قدرتی نداشتن و خداوند هر بار تا حالا از طریق این دستانش به من پولی که برای هر جلسه دندانپزشکی نیاز بود رو، بهم رسوند و هر هفته دارم به مطب دکتر میرم و مطمینم امسال تمام دندانهام بهتر و زیباتر از همیشه و کاملا سالم و مرتب میشوند..
این یکی از اهداف مهم امسالم بود که نوشتم و به لطف خداوند در مسیرش در حال حرکتم..
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها و بابت دستانت و بابت این مسیر درخشان و عالی..
استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل بینظیر و عالی..
به نام الله مهربان
سلام و درود به استاد عزیزم و مریم مهربان و دوست داشتنی
سلام به دوستان عزیزم
خدا رو سپاسگزارم بابت قوانین بدون تغییر و جذابش ک من هر آنچه توی ذهنم هست و به عنوان خواسته میخوام داره اتفاق می افته خدایا شکرت
استاد تا صفحه رو دیدم گفتم یا خدا امروز استاد دارن شخصا ب من میگن
میزان تحملت چقدره؟
این مدت ک با سایت و شما و بچها آشنا شدم دارم تلاش میکنم ک روی خودم و باورهام کار کنم
هر آنچه ک به عنوان تمرین دارم رو انجام میدم
به سوالات شما ک توی کلیپ ها میپرسید فکر میکنم و…
اما ی چیزی همیشه توی ذهنم بود ک من درگیرش بودم
اونم رفتار پسر5 ساله ام هست
گوشی رو ک همیشه دستشه
یه بی قانونی داره توی اموراتش
تحملش بسیار کمه
بابت کوچکترین چیز داره داد میکشه
اونقدر عصبی میشه ک چشماش سرخ میشه
و من توی خانواده ام اولین باری هست ک با چنین بچه ای روبرو میشم .این مدت هم هر زمان شاکی بودم ک چرا اینجوریه
مشکل از تربیت منه یعنی
چون من بسیار برام مهمه ک به بچهام احترام بذارم
توی تربیت من تنبیه بدنی جایی نداره و اصلا تا بشه تنبیه نمیکنم میگم کم محلی بهترین تنبیه
البته این ک تا الان دارم تحمل میکنم برای ابن هست ک این شخصیت و رفتار توی خانواده همسرم کاملا طبیعی است و اونها میگن باباشم بچگی دقیقا همین بوده.
پدر بزرگشم همین بوده و هست
و متاسفانه همسرم الانم تا یه کم بچه لجبازی میکنه میخوان ک تنبیه بدنی کنن و تحملشون پایین هست.
البته ک خیلی سعی کردم شرایط رو مدیریت کنم ک این اتفاق نیفته
ولی میدونید همیشه به این فکر میکردم ک برم مرکز مشاوره ببینم چرا این بچه اینجوره
اما خب خانواده همسرم میگن نیازی نیست و ارثیه اونهاست
اینک یه بچه ای داری ک یکسره غر میزنه یکسره میخواد با داد زدن خواسته اش رو بدست بیاره
اینک اون حجم از عصبانیت رو داره ک من گاهی میگم سکته میکنه الان خدایا
و تمام مدت تلاش کردم ک همراهش باشم با خوبی و شادی قانعش کنم سعی کنم اونقدر بهش محبت کنم ک بابت کمبود نباشه
اما قانع نیست اگر صب تا شب کنارش باشی بازی کنی باهاش
باز هم نمیذاره من در محیط ارامی تمرین انجام بدم یا بیام سایت و …
خدایی از بعد اشنایی با قانون سعی کردم ک بشینم و باورهام رو در خصوصش تغییر بدم
بگم ن اون پسره حرف گوش کنی هست
پسرم بسیار مهربانه .پسرم بسیار زیباست.پسرم سالم هست پسرم شاده
پسرم عاشق بازی هست بخصوص بازی های مسابقه ای
پسرم کلام من رو خیلی قبول میکنه و براش تاثیر گزاره و ….
اما نکته جالب اینه ک من همش میگم دارم صبر میکنم و بزرگ بشه خوب میشه
ولی به شدت این شرایط داره ازارم میده هرچند ک الان دارم اینجا میگم و همیشه سعی کردم توجه ام رو از روی این نازیبایی بردارم تا از زندگیم بره بیرون
من دوستددارم ب تایمی برای خودم داشته باشم
من دوست دارم پسرم در کنار تمام خواسته هاش به من احترام بذاره
من دوست دارم برای درخواستهاش محترمانه بگه یعنی چی با داد و بیداد و …
من دوست دارم وقتی میگم ی کم صبر کن لطفا حتی برای دو دقیقه سکوت کنن صبر کنه.
خدایا شکرت بابت این تضادها ک من دارم میفهمم چ خواسته هایی دارم از بچه هام
الان ک کلیپ شما رو دیدم شما 6 ماه بود من دیگ نزدیک 6 ساله
یعنی استاد من دارم تحمل میکنم و میتونم تغییر بدم شرایط رو
ایا با قانون و تغییر باورهام میتونم شرایط رو تغییر بدم یا باید برم پیش یک مشاوره
من اشرف مخلوقات خدا هستم من خالق زندگی خودم هستم تا الان تونستم خیلی چیزها رو توی زندگیم تغییر بدم حتما این رو هم میتونم
خدایا خودت هدایتم کن
خدایا دستی از دستانت رو برای کمک به من برسان
خدایا سپاسگزارم.
استاد بسیار از شما سپاسگزارم
چقدر عالی است این کلیپ
چقدر زیبا است این کلیپ
چقدر این پرادایس زیباست رویای منه
چه ابرهایی توی اسمان هستن
وای من نسیم خنک رو حس میکنم صدای پرنده ها رو میشنوم فوق العاده است خدایا شکرت بابت این همه زیبایی .
استاد بسیار زیبا خوش تیپ و دوست داشتنی هستید توی کلیپ
خدایا شکرت ک چنین استاد مهربان دوستداشتنی دارم
چقدر قانون سلامتیتون عالی عمل کرده
سپاسگزارم بابت همه بودنهاتون
در پناه الله مهربان باشید.
میزان تحمل شما چقدراست
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
به نام خدایی که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
سلام به اساتید عزیزم ودوستان گلم
استاددقیقا همین تجربه رو کمی متفاوت تر منم دارم
پسرم که چندماهه بود و واکسنهای یادآوری که در اون دوران برای بچه ها میزنن رو بردیمش زدیم،به ماگفتن که اگه تب کرد طبیعیه ،وبستگی به توانایی بچه ،مدت زمان تب هم فرق میکنه (بعضی یک روز وبعضی ممکنه تا چندین روز هم تب کنن)
مااین موضوعو قبول کردیم،چون میگفتیم اونا کارشون اینه واز ما تجربه بیشتر دارن
یادمه پسرم یک هفته تمام ،24 ساعته،تب شدید میکرد تاجایی که روزهای آخر این قدر بیحال شده بود که حتی شیر نمیتونست بخوره (البته من پیگیری میکردم به همون شبکه بهداشت مربوطه،تماس میگرفتم واونا میگفتن طبیعیه،ومسکن بهش بده )
روز اخرهفته بود ومنو همسرم تصمیم گرفتیم که بلاخره پسرمو ببریم پزشک(همسرم برای رفتن به پزشک خیلی مقاومت داشت ،برای همین موضوع نمیتونستم زودتر ببرمش ومهم ترازاین من حرف کارکنان بهداشتو قبول داشتم)
اونجابود که پسرمو فورا بستری کردن و کلی بازحمت سِرُم وصل کردن تا تبش پایین بیاد،وگفتن اگه دیرترمیاوردین معلوم نبود که چه اتفاق بدی میفتاد براش،دکترگفت که کمی سرماخورده ،وبرای همین مدت زمان طولانی تب کرده،وگرنه واکسن معمولا اگه بچه مریض نباشه یک یا دو روز طول میکشه واونم هم تب خفیفی هست نه به این شدیدی،
بعداز چندساعت که کارمون توی بیمارستان تموم شد
بچه بعداز یک هفته بی حالی وتب ،خواب راحتی کرد
ومنم چقدر آرامش پیداکردم ،درطول اون هفته همش تب بر وپاشویه ،کمی سرد میشد من انرژی میگرفتم واستراحت میکردم ،وباز دوباره تب بالا میومد
من همیشه این اتفاقو برای خودم میگم که ما ازتحمل برای یک تب واکسن ،چقدر درحق خودمون وفرزندم کوتاهی کردیم ومیگفتیم طبیعیه ومقاومت داشتیم که ببریمش وبایک پزشک مشورت کنیم این درس مهم وبزرگی بود برام
و ازاون زمان به خودم درچنین مواردی همیشه سخت میگیرم وتحمل نمیکنم چون فهمیدم طبیعی نیست
وموضوع دیگه ای که بعداز دیدن این فایل یادم اومد
من تا قبل ازاشنایی بااستاد،از اول ازدواجم ،همیشه باهمسرم بحث ومشکل داشتم،هروقت که به خانوادم میگفتم، بهم میگفتن :(که ازقدیم میگن تا 7سال اول زندگی، باید رفتارای همدیگرو تحمل کنید وهمدیگروبشناسین و 7سال بعد خوشبختی رو تجربه میکنید)ودائم باکوچکترین شکایت اینو میگفتن واینکه همه این طورین ودونفراز دوخوانواده با دوفرهنگ باید این جور باشه وهمیشه همین طوری بوده و…
تا اینکه من دنبال راه حل گشتم چون میدیدم هرروز مشکلاتم بیشتر میشه وخودمم دچار بیماری شده بودم
اول ازمشاورشروع کردم
توگروههای مشاوره عضو میشدم ومسائلمو میگفتم(توی گروهها میدیدم که همه ازمسائلشون میگن ،منم مقاومتم کم میشد ودنبال راه کارمیگشتم وبعضی مواقع نتیجه میگرفتم وبعضی مواقع همون راه حل برام چالش میشد )،
این راه فایده نداشت
خب راه بعدی چی بود برم حضوری باروانشناس صحبت کنم
این کارو تا حدودا یک سال انجام دادم ،و هر چی
تمرینی که میگفت رو انجام میدادم(تمرینها فقط برای شخص مقابلت بود وهیچ وقت نمیگفت روی خودت کارکن تا لااقل آرامش بدست بیاری)
تااینکه خودمو وسط دایره مشکلات روحی وجسمی وپرتنش دیدم که هی وسعت دایرم بیشترو بیشترمیشه وقابل حل نیس
این دفعه بجای اینکه به عقل خودم ودیگران رجوع کنم ،ازخداکمک خواستم
ویادمه صحبتی که با خداداشتم این بود که ((خدایا من هرکار وراه حلی که به نظرم میرسید رو امتحان کردم تا زندگیمو حفظ کنم وازهم نپاشه وبا تمام قدرتم پای تعهدم وزندگیم موندم ونتیجش کلی مسئله روحی وبدترشدن رابطم باهمسرم هست کمکم کن، اگه این مشکلات مقصرش منم ویاد ندارم که چطور رفتارکنم هدایتم کنم وراهشو نشونم بده که چیکارکنم،اگر همسرم بدلیل رفتارهاش باید تغییر کنه خودت کمکش کن راهو نشونش بده ،قطعا یکی یا هردومون باید تغییرکنیم ،یا کمکم میکنی تا اوضاع زندگیم بهتربشه ،یا دیگه تحمل بسه ،صبر بسه،دراولین فرصت ،جدامیشم)) وکاری هم به چرت پرت های و باورهایی 7سال استقامت بعدسالها خوشبختی ،ندارم
راستی حالا یادم اومد یکی دیگه از باورهایی که باعث میشدیادداوری اون ،استانه تحمل منو زیاد کنه این بود که روایتی یا حدیثی دقیق یادم نیس دائم خانواده میگفتن ، خداهرکیو بیشتر دوست داره این دنیا بهش سخت میگیره که اون دنیا رفاه بیشتری داشته باشه (مورد امتحان بیشترقرارمیگیره)️️وازاین جمله توان وانرژی میگرفتم تا زمانی که سیلی جهان شدیدتر شدبهم
داشتم از هدایت خدامیگفتم
بله،خدا هدایت کرد ومن هدایت شدم به سایت استادعباسمنش واستاد ،که معجزه ای توی زندگیم بود وهست
وبا پذیرفتن این موضوع که تمام اتفاقات زندگیم رو خودم بافرکانسهای نامناسب بوجود آوردم ونکته مهم دیکه اینکه من نمیتونم دیگران رو تغییربدم من باید خودم وفقط خودم تغییر کنم
تونستم با کمک آموزش های ارزشمند استادعزیزم ،زندگیمو از نو پایه ریزی کنم وبسازمش ،همه اعتقادات وباورهای مزخرفو بریزم دور وتحمل نکنم بگم این زندگی که با این باورها ساختم طبیعی نیس،
من حرف مشاور وروان شناسو قبول کرده بودم که میتونم دیگرانو تغییر بدم برای همین هی مشکلاتم بزرگترمیشد ،من حرف بزرگای قدیمیو قبول کرده بودم ومیگفتم تجربه دارن وبلاخره دوادم ازخانوادهای متفاوت ،بااخلاق متفاوت طبیعی که باهم نتونن در صلح باشن وطبیعیه که چندسال اول زندگی چون همو نمیشناسن این جوری باشن ومدتی طول میکش که قِلِقِ همدیگرو بدست بیارن(7سال زمان میبره)،تحمل میکنم
باهدایت خدای مهربون و راهنمایی های استاد عزیزم ،فهمیدم که طبیعی نیست، باید خودمو تغییر بدم وهرمسئله ای یک راه حلی داره والان که چند سال میگذره زندگی سراسر آرامش وخوشبختی رو دارم تجربه میکنم
مورد بعدی که به لطفا قانون سلامتی حل شد این بودکه من از مدتها قبل زیرچونم یکی دوتا مو داشت و چون باورم این بود که طبیعه ومعمولا بعضی ازخانم ها این جورین ،وبعلت باورم الگوهای زیادی رو میدیدم وچون بیشترمیدیدم بیشتر طبیعی بودنش برام عادی میشد
یک روز ( برای ریزش مو که دچارش شده بودم رفتم دکتر ،که برام مقداری دارو داد تابدترنشه )ومن هم چون پزشک حازقی بود وچندین مدرک بین المللی داشت به داروها اکتفاکردم ونگفتم که ازمایش میخوام،علت چیه ؟،گفتم این خیلی تجربه داره وسرش میشه چون ازروی تعریفهای دیگران ومدارکی که توی مطب به درودیوار زده بود ،اطمینان بهش کردم والبته اینم گفت که موهات ارثیه وچونت رولیزر کن
این موضوع گذشت وسرزنشهای خودم باخودم که چرا من باید ارث داشته باشم
وووووووومعجزه اتفاق افتاد
،استاد قانون سلامتی رو گذاشت ومنم بلافاصله که فروشش اعلام شد برای وزن بالام خریدم وچی دیدم
اینکه تمام مسائلی که مربوط به هورمون ،تنبلی تخمدان
و کیست و…که نمیدونستم وعلائم خاص دیگه ای هم نداشتم برطرف شد
والان هرموقع که جلوآینه موهای پرپشت وصورت شفاف بدون مشکلم رو میبینم ذوق میکنم وباخودم میگم من چطوری میتونم سپاسگزار باشم
سپاسگزاراستاد نازنینی که برای حل کردن مسئله وتضادخودش کلی راه حل ودرمان مشکلات وبیماری هارو برای کل مردم جهان برطرف کرده
ودومین معجزه ازمعجزات استادوقانون سلامتی:
اقا من هرکسی روکه میدیدم توخانواده،فامیل ،دوست ،آشنا،حتی غریبه ها دستهاشون میلرزید(چون توجه میکردم ،بیشتر میدیدم وتومدارش قرارگرفته بودم)
واین باورم شده بود که افرادسنشون که بالامیره یک مسئله ای مث لرز دست طبیعیه وافراد دچارش میشن،یا میگفتن ارث داریم و زمینه ارثی دارن وبا بالارفتن سن خودشو نشون میده
یکی دو سال قبل از شروع قانون سلامتی دیدم که
به به
منم بله دستهام لرز گرفته وچون کار ظریفی نمیکردم زودترمتوجه نشده بودم،رفتم دکتر گفت افراد بخاطر ارث یاشرایط روحی روانی که داشتن دچاراین مسئله میشن وطبیعیه
ویک کیسه پراز قرصو دارو داد تا کمی به قول خودش روندش به تعویق بیفته ولی درمان نداشت
منم ازاین ارث مزخرف که هراتفاقی که نشه درمانش کرد میگن ارثِ ،ارثی گرفتی ،کلی ناراحتی ،غصه و عصبانیت، برای وجود کسایی که این همه مسئله برام درست کردن
وباید کاری میکردم که آرامشمو پیداکنم (از یک طرف استرس، ازبدترشدن اونم توسن پایین وازاون طرفم عوارضی که داروها داشته باشن به هرحال خودمو قانع کردم که دارو رو لااقل بخاطر عوارضش مصرف نکم)
واینجابود که ذهن سرکش ونافرمانم اومد ومنو میخواست ازنگرانی دربیاره ومیگفت
ببین ناراحت نباش همه همین جورین فقط نمیزارن کسی متوجه بشه(چون خیلی خفیفه)،
ادم وقتی کمکم سنش بالا میره دچار مشکلات وبیماریهایی میشه
تازه از کجا معلوم که این قدر بتونی سنت بره بالا وعمر زیادی کنی که دستات بدتربشه،برای همین ذره هم که بیشتر نیس خداروشکرکن، تا اون موقع که سنت بره بالا خدابزرگه
خب اونم وظیفشو انحام میداد ومنو بیشتردچارترس ازآینده میکرد
وازطرفی میدیدم بابام هنوز به 60سال نرسیده اینقدر لرز دستاشون زیاده که نمیتونن لیوان چایی دستشون بگیرن
نگرانی ها بیشتر شد
بازم قربون استادم بشم که دوره قانون سلامتی زود به دادم رسید
ودقیقا توی چکابی که نوشته بودم فروردین 1401شروع دورم بود وتیرماه1401 که نشونه هارو نوشته بودم،مسئلم تمام شده بود
تمامِ تمام، باورتون میشه به همین راحتی با عمل به قانون استاد،
حتی اضافه وزن و اشتهای زیاد که همه میگفتن طبیعه ومنم سعی میکردم با ورزش وکم خوردن خودمو اذیت کنم وکم بخورم ودرحالی که همیشه ضعف داشتم
این راه حل نبود ،راه درست واصلی نبود وهمه ازپزشک ومحققو همه همه میگفتن راه اینه ،پراشتهایی طبیعه ودرمان نداره ،چقدر بخاطر همین موضوع پراشتهایی واضافه وزن بیچاره پسرمو توبچگی داروی ضداشتها دادم تا اشتهاش کم واضافه وزنش کم بشه وچقدرهم خوشحال بودم که این قدر مادر خوبیم که به فکرش هستم…
اما استاد چی کردی با زندگی من ودنیایی پرااز مشکل ومسئله های کورم
بادلایل منطقی که استاد میگن تو قانون سلامتی وعمل کردن به قانون وفقط با رعایت کردن و نخوردن بعضی خوراکیها، راحت و ساده این مسائل وبیماریهای دیگه ای که داشتم تموم شد
خیلی خوشحال که من توخانوادم سالمِ سالمم ودرحالی که خانوادم میبینن که من خوبم ودستهامو که نشون میدم میبینن،که عالیِ عالیه صاف ،بیحرکت
اما چه فایده که اونا قبول نمیکنن باورنمیکنن که ازرعایت بعضی نکات منطقی میشه سالم بود
طبیعی اینه که بدن خودشو ترمیم کنه واگه سلولی دچارآسیب شده خودشو بسازه وازنو سلول جدید رشدکنه
وما قدرت خدا وخودمونو گرفتین ودادیم دسته دیگران(پزشک و افراد به ظاهرباتجربه واهل علم)
.
.
.
.
بیماریها یا بهتربگم مسائلی که برام بوجود اومده بود ربطی به ارث نداشت ،به اثبات دانشمندا نیازی نداشت ربطی به طبیعی بودن نداشت،همه موضوع ربط به خودم داشت چون قبول کرده بودم وباورم شده بود واز طرفی چون عقل ومنطق دیگران(، که اونا علمشو دارن ،درس خوندن ،تجربه دارن)برام دلیل ومنطق شده بود
توی اون دوران ناراحتی های زیادی تحمل کردم
.
.
.
فقط وفقط خدا وخودم توی زندگیم نقش داریم هیچ عامل بیرونی توی زندگی من دخیل نیس
اینو استادم میگه ومن تجربش کردم ودارم میکنم که میشه سالم ،شاد،آرام وخوشبخت زندگی کرد اگه چیزی روقبول نکنی وخدارو هدایت گر بدونی
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ»پروردگارا مرا توفیق ده تاشکرگزارباشم
استادخوبیها ازت بینهایت سپاسگزارم ،هرچند که بازبان نمیشه این شادی وسپاسگزاری رو بیان کرد
دنیادنیا براتون خوشبختی وسلامتی روآرزو دارم
هروقت که میام توی این سایت یاد سخن خداوند درقرآن میفتم که میگه:
اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون
از کسانى پیروى کنید که از شما مزدى نمىخواهند و خود هدایت یافتهاند!
(قربونتون برم استاد برای هدایتهایی که میشین ومارو هم بی نسیب نمیزارین از آموزشها و هدایت های ارزشمندتون ، برای خوشبختی وسعادتمون ،هیچی دریغ نمیکنید)
سپاسگزارم
استاد عزیزم سلام
اول از همه خداروشکر که این بهشت زیبا رو به ما نشون میدید که ما هم لذت ببریم از اینهمه زیبایی و هم توجه مون از روی نا زیبایی ها برداشته بشه و برای مدتی این همه زیبایی ببینیم و تمرکز خودمون رو روی زیبایی های بیشتر قرار میدیم.
در مورد موضوع بحث کاملا فرق بین تحمل و صبر خیلی فرق جالبیه، این که انسان بدون که این دیگه صبر نیست، این دیگه منتظر تکامل بودن نیست، این تحمل یک چیز ناجالب هست که تموم انرژی آدمو میگیره.
من خودم توی یک خونواده بسته زندگی کردم، تقریبا به خاطر بچه آخر بودن خیلی اعتراضی به شرایط نداشتم و تحمل میکردم، تقریبا پسر خوب خونه بودم و هرکی هرچی میگفت جوابم چشم بود، تا جایی که واقعا در من چیی رشد کرد، مثل یه گیاهی که میخواد از زی سنگ بزنه بیرون.
منم تاب تحمل این چیزها برام تموم شد، گفتم چرا همش من باید تحمل کنم.
در یک شرایطی بعد از تموم شدن سربازیم از خونه اومدم بیرون، گفتم من میخوام برم ترکیه، چند وقتی اونجا زندگی کنم، تست کنم امتحان کنم.
بزرگترین حرکت ززندگی من شروع شد. یعنی برگترین حرکت ززندگی من در حالی شروع شد که دیگه تحمل نکردم و رفتم پی اون چیزی که خواستم.
الان 4 ساله دورم از خونواده، نمیگم سخت نبوده ولی سختی با لذت بوده.
الان سختیامو تحمل نمیکنم، بلکه برای سختیام حرکت میکنم و صبر میکنم تا انجام بشه.
سلام به استاد بزرگوار و خانومه شایسته عزیز
خیلی جالبه این تعریفی که کردند استاد
این اتفاق برای من هم افتاده دختر من هم 6ماه
شب روز گریه کرد ما هرروز دختر مو بریدیم دکتر هروقت بردیم دکتر گفت این عادیه درست میشه
ما شیش ماه تحمل کردیم این وضع زندگی رو
این دختر من شب و روز گریه کرد
ماهم حرف دکتر قبول میکردیم و میآمدیم خونه و
تحمل میکردیم
این هم در مورد باقی باورها اینگونه است که هرکس
گفته قبول کردیم شده جزه باور ما
و قبول کردیم این زندگی که داریم همینه
جور دیگه نمیشه زندگی کرد
همینی که هست را قبول کردیم
من هم از سال 1399 خواستم جور دیگه ای زندگی کنم خسته شدم و دارم روی خودم کار میکنم
با چنتا استاد کار کردم و رسیدم به اینجا در این
سایت هستم به لطف خدا سپاسگزارم که اینجا هستم
خیلی حالم خوبه دارم پیشرفت میکنم
یا حق
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلاماستاد عزیزم و مریم بانوی زیبای پردایس
امیدوارمحالواحوالتون مثلهمیشه عالی و عالیتر باشه
و هم چنین برای دوستان عزیزم
و هم شخص خودم به امید الله
طبق الگو گیری. از کامنتهای قبلی میبینم ومینویسمدریافتی ها رو
اول از اینکه خیلی خندیدم استاد خیلی ،یعنی من هم ی همچینتجربه ای داشتم ،در حدمرگ ،استاد من تجربه 72 ساعت نخابیدن رو داشتم در بچه داری
و واقعیتش العان از بچه دوممیترسم که همونجوری باشه
من تا 20 روز اول 4تا دکتر امل رو رفتم گفتن عادیه خانم تا 6 ماه اوکی میشه همه چی ،اما من تا 2 شب هم نمیتونستم کنترل کنم
من همیشه باور راحت بودن همه چیز و داشتم
بهمگفتن برو بابل پیش فلان دکتر من رفتم اونجا گفتن نه همه چی عالیه بچه اتون اینجوریه
گفتم ای بابا
کلافهو ناراحت و افسرده از این حجم از بیخابی
استاد بازم قبول نکردم اینها همه تا 1 ماه زمانگذشت
دقیقا 33 روز بود بچه ام بوردمش دکتر باز هم شهر خودم آمل البته ی پزشک دیگه
دکتر بهم گفت خانم بچه ات شیر میخاد ،شیر خشک بده
گفتم دکترهای دیگه بهممیگن نده و این و اون
گفتنه بچه ات سالمه و فقط شیر میخاد روزی 3 بار بهش بده
و من هنوز 4/5 سال از اون قضیه میگذره دکتر فرزندم همونه و بهترین پزشک هستن ایشون
حالا راجب العان خودم من دارم چی وتحمل میکنم
من و چی و پذیرفتم
من دارم تحمل میکنم نداشتن کسب وکار شخصی وپول در آوردن شخصی خودمرو
من در حال حاضر رفاه کاملی دارم خداوند رو ب خاطر این بخشش سپاسگذارم
اما کسب و کار خودت ی مزه دیگست
من پذیرفتم که همسرم دوست نداره من کار کنم بیرون
من پذیرفتم که همسرم باید رضایت بده
من پذیرفتم که اگه بخام کسب وکار بزنم حتما باید بیرون برم ،مغازه داشته باشم،
باور غلط
1/منخودممحدودیت وایجادکردم چ فیزیکی چ متافیزیکی ،من خودم prison ایجاد کردم برای خودم ،با ترس ها،با بی ایمانی ها،با شرک ها
خدایا توبه ،توبه ،توبه ب خاطر تمام فرکانسهایی که فکر میکنم درسته اما از root غلطه
باور درست
1/ناامید نشم
2/ایمان و حفظ کنم
3/همه چیز راه حل داره،ب شرطی که باور کنم راه حلش هست
4/خودم و باورهام و تغییر بدم همه چیز ب نفع منه
اما راجب رفع شدنها بخام بگم
استاد من خودم اوایل ک افسردگی داشتم ،بیماری کیست تخمدان داشتم،رابطه افتضاح داشتم،رابطه ام با فامیلهای همسرم افتضاح بود،هیچ کس و چشم نداشتم ببینم،دعوایی بودم ،تو تمام تصوراتم دعوا پایه همشون بود ،
هیچ کدوم و هیچ کدوم و تحمل نکردم و خودم با هدایت الله تغییر دادم خودم رو
امروز داشتم فایل 160+1 رو نگاه میکردم ب قول خانم میگفتن استاد من حتی فکر نمیکردم سلامتی من رو هم شما دستش باشید برای تغییر (یعنی من از طریق شما هدایت بشوم)
من پریسا هدایتها رو پذیرفتم و قبول کردم و پایبند بودم
کلا استاد من نقطه تحملم خیلی کمه ،خیلی
گرما روتحملنمیکنم
شرایط سخت و تحملنمیکنم
بد هیکلی روتحملینمیکنم
بی ادبی کسی وتحملنمیکنم
ریخت وپاش روتحملنمیکنم
به اصطلاح بزرگمنشی کسی روهم تحملنمیکنم
العان با صحبت شما فهمیدم که این شخصیت خوبه و بعضی موقع میشد میگفتم ی خرده آستانه خودت و ببر بالاتر
باورم اینههمچی باید طبیعی پیش بره
استاد عزیزم سریع رفتید سر اصل قضیه
تحمل و صبر
از همونی که گفتم میشه گفت من توکسب وکار هم همون روحیه سختی نکشیدن و دارم
البته فکر میکنم باورهام راجب کسب وکاری که اولین بار شروع کردم فقط از یکجهت اوکی بود اونهم
عاشق لباس بودن
وگرنه باور خرید اینترنتی و فروش آنلاین و قدرت دادن ب لایک و فالور و دکور و سرمایه اولیه همهچی داغانه داغان
همون نتیجه نگرفتن زیاد ،نتیجه بود اما زیاد نه و همون تجربه باعث شد من دل زده بشم از شروع مجدد و تو روزمرگی بمونم در حال حاضر
البته خودم برنامه هایی دارم برای خودم همون اکتیوتی های روزانه
اما کسب وکار شخصی نه
العان معنی صبر و بهتر درک میکنم برای کسب و کار که باید باورهای مناسب داشته باشی
وگرنه میشه همون تحمل سختی ها با خوش خیالی که ی روزی 1 دونه من میشه 2 تا
نه با صبر و باورهای مناسب ونتایج در حال رخ دادن هر چند کوچیک1 یکی میشه 2 تا اما بعد میشه 4تا 7تا 10 تا
_راجب همینمثالتون من هم شنیدم
که یارو همسرش کیس مناسبی نیست برای زندگی
بعد باهاش که همصحبت میشم تو جایی
میگه اشکال نداره بره دوراش وبزنه باز برمیگرده طرفم
من(کف وخون قاطی میکنم)
یا ی باور دیگه اشکال نداره بعضی ها اینجوری أن پیر بشه درست میشه
من میگم خدایا جوونیش ونبینم و ببینم کی میخاد پیر بشه بیاد طرفه تو
ی خرده غرور بدنیست داشته باشه برای خودش
حالا جالبش اینجاست طرف سن میگیره بهتر هم میشه تو زندگی
اما ایناروگفتم اینم بگم
اون طرف که خوب بشه طرف مقابل که ظلمشده بهش چون خاطرات خوبی نداره ازش حالا اون میخاد جبران کنه
شمام دیدید؟
حالا برایمن ک مهم نیست اما اون طرف همخودش باورهای درستی نداره که شرایط ب ظاهر براش نامناسبه
استادمندر روابط در ورزش در بعضی چیزها قانونتکامل ومتوجه بودم
بعضی جاها مثل کسب وکار شخصی خیلی عجول تشریف دارم
—
هیچ چیزی خود ب خود خوب نمیشه اگرم خوب بشه باید مداوم باشه
روابط ،نعمت پول و کسب و کار،سلامتی،آرامش ذهنی،تمیزی خونه،زیبایی اندام،هیچ چیزی خود ب خود و با ی جا نشستن خوب نمیشه باید حرکت کنی
وای که چقدر تقلا دارم استاد بخاطر کسب و کار شخصی
چقدر من دوست دارم ،حرکت هم میکنم تا جاهایی که ب مغزم راه بده،همون ثابت کردن خود ب جهان
تجربه من از تحمل کردن ب خاطر حرف مردم هیچه
من حتی بخاطر پدر و مادر عزیزم هم چیزی تحمل نکردم حتی
بالاتر ب خاطر شرایط خودم همچیزی وتحمل نکردم
همیشه مادر پدرم(مادر بزرگم) ب من این و میگفت ب زبانمحلی
تو أصلا أمه ور نشی، هه،
ب هر حال هر کسی ی نقاط قوتی داره ی نقاط ضعف که با تمرین کردن آگاهانه باید خودمون ب ایده آلمون برسونیم
خدایا شکرت ب خاطر پردایس زیبا
خدایا شکرت ب خاطر فراوانی آب دریاچه
خدایا شکررت ب خاطر فواره زیبا (جانم چزیباست)
خدایا شکرت ب خاطر فلوریدا به خاطر آمریکا به خاطر کالیفرنیا
خدایا شکرت ب خاطر فراوانی باران ،به به
خدایا شکرت ب خاطر استادومریم زیبا
خدایا شکرت که اجازه دریافت آگاهی ها رو بهمون دادی
خدایا شکرت ب خاطر برانی و مرمری زیبا ،گوودوو چ قشنگن اینا
فصل تابستان امسال پربرکت شده برامون
amol city here biutiful always to evinging raini to minets 30
استاد جان دیگه شما فایل ب زبان خارجی گذاشتید من هم همون غرور مولدم بالا زد و دارم یاد میگیرم
بهونه رو زدمکنار و خود اموزی دارم بهبود میدم خودم و
امیدوارم پایدار باشم در مسیر
خدایا ب خاطر همه جیز شکرت همه چیز
سلام درود به همگی
استاد درود همچی باوره البته ک درکش کنیم ک باوره پشت هر حرکتی ک شرایطو رغم میزنه
ی مثال از خودم میزنم ک نقش باور رو حس کردم تو زندگیم
زمانی ک اطلاعی از این ک باور منه ک شرایطو رغم میزنه نداشتم
ولی جهان داشت بهم میفهموند با اتفاقات ک این منم ک دارم میسازم شرایطمو
و مثالم اینه ک
من با افکار منفی ک داشتم شرایطو سخت میدیدم و شرایط برام سخت پیش میرفت
و درکی از خداوند و کارکرد ذهن نداشتم
ولی ی جا دیگه شک کردم چطور این شک شروع شد
وقتی من جنوب میشدم اونم تو خواب ناخاسته
و باور داشتم ک جسمم ناپاک شده
حتما باید غسل کنم. نکنم
هر کاری کنم خوب پیش نمیره چون ناپاکم
و بعد چن وقت دیدم ی موقع هایی من جنوب بودم حالا ب هر شرایطی نشده غسل کنم و رفتم ی کاری داشتم اتفاقا کارم انقدر راحت پیش رفته ک نگو الله اکبر من بودم ک داشتم با این باور کارو سخت میکردم برای خودم و فکر میکردم از اونه و چنبار ک اینجوری شد گوشی اومد دستم ک بابا اصلا ربطی نداره این باور منه ک داره شرایطو رغم میزنه ن غسل کردن یا نکردن
من میومدم ب غسل نکردن فکر میکردم و با اون حسی ک تولید میشد فکر میکردم الان خدا نمیزاره کار من راه بیوفته و همینم میشد فکر من داشت اون شرایطو رغم میزد همین
و بعدش اصلا از قصد بدون غسل میرفتم تا باور کنم ک ربطی نداره تازه بهترم میشهاوضاع و این ک خدا ب دل ادما کار داره ب نیت پاکشون
ب نوع تفکرشون نوع نگاهشون ن جسمشون جسم ک میشوریش بلاخره پاک میشه
ببین ی باور اشتباه چ رفتاری رو در یک فرد تشکیلمیده
شکر خدا اینم ی تجربه بود برام گفتم ب اشتراک بزارم برای عزیزای دلم و از دل تضاد بود ک ی پلی ب سمت باور درست ب ذات پاک خداوند زده شد در وجودم ک درستیشو درک کردم و لذت بردم ک من گناهکار نیستم قلبمه ک باید از یاد خداوندم تمیز باشه و بدرخشه و وجودمو نورانی کنه
این کامنتم میخاستمبنویسم گفتم شاید این
موضوع مناسب این سایت نباشه ولی حسم گفت
اینجا کسی قضاوت نمیکنه
بکوشیم تا دلامون رو سمت خدا نگه داریم
دوستون دارم
به نام خدایی که دراین نزدیکیست
سلام دوستان
دقیقایادمه چندسال پیش توی یک دفتری کارمیکردم نردیک8ماه ویکی ازکارکنان اونجابامن بدرفتاری میکردواذیتم میکردوجوری شدکه من درگیرشدم اماچی شد؟؟من به خاطرترس وبی ایمانی ومهم بودن حرف بقیه ازاونجانمیرفتم وتحمل میکردم اون فضاروچون به باورفراوانی ایمان نداشتم
چون فکرمیکردم همینی که هست
اسمون همه جایه رنگه
بعداز8ماه باروحیه خراب ازاونجااومدم بیرون
استادتویکی ازفایلا میگن که فکرنکنیداونجاتنهاجایی برای رزق وروزی شماست
بینهایت جاهست بینهایت شغل هست
بینهایت ادم های خوب هستندبرای کارکردن بااون ها
وحتی عجله کردن وصبرنداشتن هم به ادم ضربه میزنه توکسب وکاروبقیه ابعادزندگیمون
ولی ازوقتی قوانین رودرک کردم هرجایی که اومدم برای کسب درامدتادیدم که همکارانم مشکل دارندیامنفی هستندیاپولی نمیدن سریع به خودم میگم بینهایت فرصت پول سازی هست ومن نبایدشرایط ایتجاروتحمل کنم خداوندراه هاروبرای من بازمیکنه وبهم ایده میده بانشانه هاوالهاماتش
وبعدبهدخودم میگم قطعاخداوندمن روبه جاهای بهترهدایت میکنه وبایدصبورباشم وامیدداشته باشم این میشه فرق معنای تحمل وصبرومن فقط بایدایمانمونشون بدم وبرم جای بهتری که خداوندهدایتم میکنه
صبربااحساس خوبه اما
تحمل
بااحساس بدوافسردکی همراهه
هممون این دوموردروتجربه کردیم
پس بایدمنه احمدفردوسی درمقابل بدبختی هاتسلیم نشم وتحمل نکنم
چون برای همه چیزراه کارهست برای بهترشدن
اگه یک راهی داره سخت پیش میره پس یک مشکلی هست ویک باورمخرب وترمزدرذهن ماهست که بایدبرطرف بشه وجایگزین باورهای قدرتمندکننده باشه
هیچ چیزرنج اوری طبیعی نیست
همه چیزدست خودمونه وراه حل داره
هیچ چیزتغییرنمیکنه تاخودمون نخوایم
شادوموفق باشید
احمدفردوسی