اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
همین الان که دارم بهتون پیام میدم ، دارم یچیزی رو مداااام تحمل میکنم و هربار با گریه و ناراحتی و کتک و بی احترامی!!
استاد خونه همسرم بخاطر مشکلاتی که داشتم نتونستم تحمل کنم و برنامم چیز دیگه ای بود میخواستم تو خونه خودم بمونم اما بخاطر کلاهی که قشنگ سرم رفت و سادگی خودم تمام خونه و زندگیم رو حدودا یک سال پیش از دست دادم !!
و با بچم برگشتم خونه بابام!
یک سال گذشت تا تونستم هضم کنم اتفاقاتی رو که تجربه کردم و الان که به آرامش نسبی رسیدم ، شغل بهتری پیدا کردم با آرامش و عزت بیشتر اما همون درآمد ، اما به مراتب بهتر و غیرقابل مقایسه با شغل بی عزت و احترام قبلیم !
اما من یک چیزو دارم واقعا تحمل میکنم ! بارها و بارها و بارها بی احترامی و گیر دادن های بیهوده و بیخود از طرف مخصوصا پدرم این در حالیه که هیچکس مطلقا هیچکس نمیتونه بابای منو تحمل کنه هیچکدوم از خواهرم برادرهام!
واقعا بارها خواستم خونه اجاره بگیرم با بچم برم دیدم شرایط مالی ش رو ندارم و همچنان دارم تحمل میکنم !
خودم دارم کار میکنم از کسی پول نمیگیرم ولی باز هم حجم زیادی بی احترامی و سر به سر گذاشتن های بی و پایه و اساس رو دارم تحمل میکنم !
یه چیزی بهم میگه تا اینجام ، پیشرفتی هم نیست !!
چون مدام درگیر توضیح دادن و ثابت کردن و التماس کردن و بی احترامی شنیدنم !
این ؛ اون چیزی و اون جایی نبود که من بخاطرش خونمو ترک کردم !!
برنامه هایی داشتم برای کارم و روی چیزهایی و کسانی حساب کرده بودم که متاسفانه همش بهم ریخت و دیدم که نمیتونم رو کسی حساب کنم جز خودم و خدای خودم !
استاد امیدوارم منم بتونم راهمو پیدا کنم همون خدایی که منو هدایت کرد به شغل بهتر اونم کاملا معجزه آسا و کاملا هدایتی از طریق یکی از دوستانم ، همون خدا هم منو هدایت کنه به مکانی بهتر به خونه خودم با آرامش بیشتر
حتما یه راهی هست
حتما خدا نخواسته من آنقدر مورد بی حرمتی و بی احترامی قرار بگیرم و عزت نفسم پودر شه و اون زمانیکه خدا قرار داده تا به خودم برسم ، به خواسته ها و آرزوهام ، صرف سروکله زدن های بی مورد و دلخوری های الکی و بیهوده بشه !
به به ،، بازم ی فایل بی نظیر دیگه ، بازم استاد خوشتیپ و دوستداشتنی با این هیکل سوپر ماسل دلبر ،،
چقدر قشنگ این موضوع چقدر دردناک و درس آمیز وای که چقدر سخت و چقدر بد این جمله ی تحمل انتظار ،، ن ،، منم با استاد عزیزم موافقم و هیچوقت حاضر به تحمل زجر کشیدن نیستم ،، خیلی تلاش میکنم روش مناسب و پیدا کنم و الان که دارم این فایل میبینم چقدر نگاهم باز شده چقدر بیدار تر شدم خدارو صد هزار مرتبه شکر که چقدر قبلاً شرایط مزخرف و تحمل میکردم و اصلا انگار خودم با دست خودم میساختم این همه درد و زجرو الله اکبر ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این آگاهی که عطا فرمودی ،،
خدایا ای مهربانترین مهربانان مرسی شکرت که لحظه به لحظه زندگیم کنارم بودی و هستی و خواهی بود برای لمس وجودت برای حس دلگرم کننده حضورت شکرت ،،
سلام بر استاد عزیز و خردمند و تمامی کسانی که در وبسایت حضور دارن امید که حال دلتون خوب باشه، استاد برای اولین بار کامنت مینویسم چون به سمتش هدایت شدم و حس کردم که وقتشه بنویسمش…
من سینا هستم 17 سالمه از تابستون سال 1401 تیر ماه من شروع به کار توی حوضه خودم کردم در ایران با یک تیم بزرگ من خیلی ادم مهربون و انعطاف پذیری هستم و اوایل کار خیلی همه چی خوب بود کارفرمام یه خانم 30 ساله بود و سعی کرد تا توی کار بیشتر صمیمی باشیم و کنار هم کل تیم ولی به مرور فشار روانیش خیلی رومون زیاد شد و مارو فراموش کرد حتی به عنوان کارفرما خودشم فراموش کرد و وقتی یک چیز تکون میخورد سر ما خالی میکرد… ساعت ها ما همیشه منتظرش بودیم بیاد برای جلسات ولی دیر تر میومد 1 ساعت 2 ساعت توی خیابون منتظر میموندیم.. و وقتی ما یکبار دیر کردیم تحقیر ها شروع شد.. شکستن قلب ها شروع شد و این باور رو برای همه به مرور ایجاد میکرد که من فقط میتونم شمارو موفق و بین المللی کنم و شما هیچ استعدادی ندارید هیچی نیستید هیچی نمیشید… من خیلی تحمل کردم و این برای من که 17 سالم بود در اون زمان خیلی سخت بود چون بخاطر ورشکستگی کار پدرم بیشتر از علاقه ولی برای پول مجبور به تحمل کردن شدم.. ولی ب مرور از ماشین بیرونم میکرد سذم جیغ و داد میزد دستشو بالا میبرد و تهدید میکرد و از قدرتش استفاده میکرد اونم بخاطر یک ریلز اینستاگرام که بخش هایی که خوب نمیشد میوفتاد گردن ما با اینکه ما وظیفمونو کامل انجام دادیم و من خیلی خیلی بیشتر از خودم مایه گذاشتم که ناراحت نشه و قلبش نشکنه شبا بیدار میموندم کارهارو انجام میدادم و بقیه اعضای تیم میخوابیدن بخاطر فشار تنهایی کار تو ماخای آبان و اذر من 6 کیلو کم کردم چون امتحانم داشتم و همه چی سخت تر سد چون یکی از اعضای تیم رفت عمل کرد و بارشو انداخت رو دوش من من موندم و چندین هزار کار و فشار روانی و خیلی چیزهای دیگه… فشار خانواده حرف هایی که میزد کارفرمام اینکه غذا هم نمیتونستم بخورم بیشتر بیرون خونه بود و حقوقی که همش هزینه اسنپ های یهویی برای جلسات فوری بود.. در ماه دی یک روز من رفتم دکتر و بعدشم بعد اون همه فشار کاری رفتم استخر و یک روز چون کارفرمام گفت من بیرونم پیش هم نبودیم و استراحت کردم… و پرسیدم که کاری هست یا نه از اعضای تیم و فرداش ظبط داشتیم.. ما رفتیم ظبط و لوکیشنی که یکی از بچه ها زده بود مارو برد جای اشتباه و ساعت 10 صبح بود و کارفرما قهر کرد گفت من دیگه نمیام و دوباره جیغ زد همه دارن پول در میارن و شما چیکار میکنید.. و خب رفتیم یک کافه نشستیم شروع کرد تحقیر من برای پیدا نکردن جای درست کافه با اینکه من اصلا این کار به عهدم نبود و به عهده اعضای دیگه بود و اون اصلا حرفی نزد.. و اون روز از بدترین نقط ضعفم منو زد و قلبم کاملا پودر شد چون 100 گذاشته بودم براش… و من حمله پنیک بهم دست داد و برای 15 دقیقه نمیتونستم حتی درست نفس بکشم و منو داخل کافه غریب ول کردن و رفتن…. همونجا با اشکهایم و اخراجم کرد هیچ وقت نمیپذیرفتم که اخراج شم چون فکر میکردم کار دیگه ای نیست و اینا بهترینن ولی بهترینی در کار نبود… و اون روز تا شب مجبور شدم ی کاری رو بهشون تحویل بدم و با قلب شکسته در همون کافه انجام دادم… روحیم صفر بود چون بهش اعتماد داشتم و میگفتم میگذره به مرور بهتر میشه اروم تر رفتار میکنه و اعضا بیشتر میشن کارا تقسیم میشه.. ما سه روز بعد ظبط داشتیم بیرون شهر من منو نبرد و طردم کرد گفت حق نداری بیای و حرفای دیگه من یه روز تمام داخل اتاقم گریه کردم جون دیگه توان ادامه دادن نداشتم این کار برای بار 7 8 تکرار شده بود و آخرین بار ضربه عاطفی بدی خوردم و گذشتمو تکرار کرد.. بعد از اون یک تصمیمی گرفتم دیگه اون ادم سابق نبودم باور آوردم که تنهایی میتونم چون دوبار داخل همون تیم بهم پیشنهاد کار دادن.. و از اونجا بود که دیگه اهمیت ندادم و خودم دوباره الویت خودم شدم و وقتی برگشتن پیام داد که بیا دوباره اوکی بشیم و من گفتم خیلی محترمانه و محکم که برای فسخ قرار داد اقدام کنیم همینطوری که خودشون گفته بودن و از کار امدم بیرون و روی پاهای خودم وایسادم.. و الان دارم روی رشد خودم کار میکنم پله پله جوونه درونمو رشد میدم و آگاه تر نسبت به قبل برای تفکیک تحمل ها و صبر ها و خیلی از لحاظ آگاهی لول اپ کردم و همیشه صدای شما کنارمه و بیشتر یک لایف استایل سلامتی و بیزینس و یادگیری دارم…
خداروشکر میکنم بابت همه ی این چیزایی که بهم داد و فقط میخوام یک چیزی بگن در آخر
هیچ وقت هیچ وقت حتی وقتی که با بهترین ها کار میکنید خودتونو فراموش نکنید نذارید درونتون گم بشه و هیچ وقت نترسید خدا همیشه هدایت میکنه مارو به کسایی که ایمان دارن بهش راه رو نشون میده..
به نام خدای مهربانم که هر چه دارم همه از آن اوست من هیچ ندارم
سلام به استاد عزیزم سلام به مریم جانم
سلام به دوستان عزیزم
استاد عزیزم هر روز که از خواب بیدار میشم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که منو در مسیر درست قرار داد مسیر آسفالت و سوت زنان به خواسته هایم میرسم
خدا رو شکر میکنم که در مسیر رشد و پیشرفت و تغییر قرار دارم و هر لحظه هر فایلی که گوش میکنم یه هشدار به من میدهد
خدا رو شکر میکنم تونستم قدرت خداوند و درک کنم معنی ایمان و توحیدرو بفهمم
من قبلا فکر میکردم ایمان فقط به نماز و روزه ست و از زندگی هم زیاد لذت نمیبردم و همش ترس داشتم ولی الان هر روز با ایمان بیشتر قدم بر میدارم و خداوند هم کمکم میکند و زندگیم هر روز بهتر از روز دیگر است
خدا رو شکر میکنم که لیاقت خونه خوب رو دارم زندگی خوب رو دارم ثروت و پول زیاد رو دارم خدایا شکرت سپاسگزارتم
استاد عزیزم من و خانواده ام شاگردان شما هستیم و بعضی از فایلهاتون رو خریداری کردیم و از خداوند خواستیم کمکمون کنه تا همه فایلها رو خریداری کنیم و بهای این زندگی سراسر خوب و آرامش و سلامتی و ثروتمند بودن رو بپردازیم
خدایا هر لحظه هدایتم کن و کمکم کن یادم باشه که هر چی دارم همه رو تو به من دادی من به تو محتاجم من به تو وابسته ام
واقعا خداوند همه کارهای منو بچه هامو همسرم انجام میده فقط ما با ایمان زیاد ازش میخواهیم و او هم میگوید چشم بنده خوبم چقدر این نوع رندگی کردن لذت بخشه استاد دوستتون دارم شما عزیزترین استاد من و خانواده ام هستین
خداروبیهایت شاکرم که جواب سوالاتی رو به لطف خودش در این سایت گرفتم گه اکثر اکثر مردم تا آخر عمرشون به شکل یک سوال باقی میمونند و فقط به زور خودشون رو با خال بد تا دم مرگ حفظ میکنند که فقط به خدا شرک علنی نگویند
خداروشکر که دارم میفهمم تفاوت بین بک آدم مشرک با موحد چیست تفاوت بین تحمل با صبر
تفاوت بین گمراهی و هدایت
خدارو فقط شاکرم که تونستم دوره عزت نفس رو به طور جادویی خریداری کنم و کمتر تحمل کنم و بیشتر صبر کنم تو قانون تکامل و پیشرفت
خداروشکر امروز وقتی که میفهمم راهم اشتباهه این قدر به خاطر آگاهی هایی که از شما استاد محترم درک کردم تحملم به کمتر از یک روز میرسه و حتما باید تغییر کنم وگرنه دیوونه میشم و پیش میرم با ترس هایی که دارم
خداروشکر که محل کار قبلیمو تحمل نکردم به لطف خدا و الان در دفتری هستم که خیلی به رشدم داره کمک میکنه و راهی که باید در آنجا در یکسال میرفتم اینجا در یک ماه به یاری خدا می روم
صبررمیکنم و بهایی که باید برای پیشرفت رو بپردازم به لطف خدا میپردازم و رشد میکنم
اول از همه و مهم ترین باور اینکه من خودم را باور نداشتم و خیلی دارن روی این زمینه کار می کنم که خودمو باور کنم
…
باور بعدی اینکه من بدون چشم داشت باید یه ماری را انجام بدهم مثلا برای همین کامنت نوشتن به فکر لایک بیشتر یا تایید بچه ها که ببینم چند نفر منو دنبال می کنند با لایک کردند نباشم
چون این باور واقعا اشتباهه
باید درستش کنم
باز هم محکم تر
باز هم بهتر
باز هم مصمم تر
باز هم را حتی تر
باید ذهن را همیشه آماده باشه
باید همیشه با خودمون حرف بزنیم حرف های کارساز حرف های اساسی
تا خودم نتیجه ندارم
تا خودم نتیجه دستم نیست
چی رو بخواهم به کسی القا کنم
باید بدون چشم داشت کار کرد من آقای فردوسی پور را خیلی دنبال می کنم ایشون واقعا هم عاشق فوتبال هستند هم بدون چشم داشت دارند کار می کنند
الگوی من برای مالی و ثروت و باورهای ثروت ساز آقای علی دایی است .
آقای علی دایی می گویند خدا می خواست من با این گلی که زدند بروم اروپا
خیلی باورهای عالی دارند
اعتماد به نفس بالایی هم دارند
فقط به لطف خدا و حرکت میشه پیشرفت کرد
فقط به لطف خدا با آموزه های استاد عباس منش میشه پیشرفت کرد و رشد کرد
تصور کن زندگی کسی رو که توحیدی باشه در زندگیش و مشرک نباشه،یا الله که چه لذتی میبره…
نه باج میده به خانوادش نه به مردم و نه دولت و نه امپراطوریها و نه به شرایط و نه به محیط
نه میترسه و نه اندوهگین میشه،چیزی که کل وجود ما رو گرفته همین دو تا است و چقدر خوب خداوند بارها برای ما مثالهای مختلفی رو میزنه در قرآن و همواره میگه [ لا تخف و لاتحزن ] اما کو گوش شنوا….!!؟؟؟؟
مثل پدر یا مادری که برای بچه ی مریضش میگه این غذا مناسبت نیست و اگر بخوری بدتر میشی اما بچه لجبازی میکنه و بدتر میشه و بیشتر زجر میکشه،مثل آبی که میگن به فلان بیمار ندین که تصادف کرده و ممکن است باعث مرگش بشه و ما بدیم و اون بمیرد یا ندیم و بگیم مگه میشه با آب کسی بمیره!!!!
هیچی نمیدونم هیچی بلد نیستم؛هر چی هست و گفته میشه خودشه
وقتی تحمل نمیکنی لغت میزنی زیر همه چی و ادامه میدی و مطمئنی خدا باهاته و نگران قدرت کسی نیستی و نگران تهدیدهای کسی نیستی..
و واژه ی صبر که پر از آرامشی است از جنس اقیانوس، شاید ظاهرش خالی و سطحی است و طوفانی اما داخلش پر است از ماهی و مرجان و مروارید و زندگی و البته آرامش عمیق…
کاش خداوند از رحمتش به ما بدهد نه از عدلش چرا که من پر از شرک و گناهم،چرا که من فقیرم و نادان و گمراه ، اما چه کسی به من رحم میکند جز رب العالمین
خدایا ما را از صابران قرار بده و قدرتی بده تا از شکرگذاران باشیم…
سلام به استاد عزیز توی این فایل معنای تحمل و معنای صبر رو گفتین
یکی از مسائلی که من از بچگی به یاد دارم تحملش کردم این بود که رشته های درسی رو میزاشتم برام انتخاب بشه و خودمم واقعا اعتراصی نمیکردم در صورتی که همیشه کارای هنری بیشتر دوست داشتم و ذاتا هم از اون شاگرد زرنگای کلاس های هنر بودم هر جایی که بودم چه مدرسه چه آموزشگاه
یادمه تو یک سال من و دوستم باهم تو یه سری مسابقات شرکت کردیم و من سطح مهارتم واقعا از اون پایینتر بود چی شد اوشون رتبه یک استانی اوردن ولی من حتی رتبه توی ناحیه هم نیاورده
و یادمه از دوستم پرسیدم کجا رفتی اموزشش دیدی منم رفتم همونجا سال بعدش تو همون مسابقات هم اون اول شد تو یه رشته ی دیگه هم من اول استانی شدم
در این حد خوب بودم
ولی درس رو واقعا تحمل میکردم امیدی هم نداشتم جدن که راهی باشه که هنرم رو بتونم ادامه بدم تقریبا 10 سال این روندو من تحمل کردم تا دیگه ترمای آخر دانشگاه زدم به سیم آخر گفتم بابا من متنفرم از درس ، نگران نظر کل فامیل هم بودم چون زبانزد بودم که سارا چه قدر درسخونه و الگو بودم برای بچه های فامیل و ترس داشتم از نظرشون بعد که گزاشتم کنار درس خودندن رو و اومدم سمت علاقم دیدم نه بابا آدمایی که الان دارن انتقاد میکنن ازم خودشون هیچی نشدن بزار بکنن
یه موردی که خیلی تحمل کردم رابطه ی افتضاحی بود که با یکی از اعضای خانوادم داشتم و من ایشونو دشمن خونیم بارها و بارها خطاب کردم حتی به خودشم میگفتم
اصلا یه وضعیت افتصاحی
یه مدت روی عزت نفسم تمرکزی کار کردم به مدتی چند هفته ای سطحی این رابطه خوب شد و بعد ترکید همه چیز
سه سال بعدش که الان باشه یهو هدایتی رفتم تو عقل کل و جوابهای دوستانی که دقیقا همین مشکل من رو داشتند خوندم و باورها و منطق هایی که خیلی دیگه برای من منطقی بود رو نشستم برای خودم یه جا نگه داشتم و هر چند روز یکبار همشون رو میخونم
و اصلا بدون هیچ تلاشیییی از اون رابطه ای که میگفتم ایشون دشمن خونی منه من الان میگم ایشون یه شخصه تو زندگیه من که اومده یه سری درسا رو به من بده و حضورش به نفعمه
الان نمیگم گل و بلبل شده رابطه هه ولی من الان تازه فهمیدم بابا همه چیز دست خودمه اون قدرت نداره تو زندگی من که
و هی میگفتم چرا من زودتر چند روز وقت نزاشتم این منطق ها رو برای خودم پیدا کنم
توی مواردی که الان با توجه به این فایل فهمیدم دارم تحمل میکنم و باور دارم تو کار من نمیشه اینه که من هر روز بتونم پول بسازم انواع و اقسام ترجزها رو هم دارم ولی همینم راه حل داره
چون من قبلن فکر نمیکردم رابطم با اون عضو خانوادم اکی بشه و راه حل نداره و الان بهتر شده پس اینم درست میشه و به این خواستمم میرسم
من بعد تولد پسرم متوجه مشکل کلیه شدیم چیه جراحی 4ماهگی انجام شد تا قبل این عمل بچه ساکت و آروم بود بعد عمل به مدت 2سال گریه و بیخابی بیوقفه شروع شد به قدری شد که کم کم حافظه ام کم شد و بعد مراجعه خودم به دکتر علت مشکلم رو بیخابی تشخیص دادن ولی متاسفانه گریه های پسرم کلافمون کرده بود و جالب اینجا بود به خاطر کلیه بستری های پی در پی داشت وطی یکی از بستریها برای رگ گیری چندتا پرستار کمک کردند و یه پرستار مسن به من گفت بچت مشکل داره و گفتم چه مشکلی گفت نمیدونم من کل عمرم بیمارستان رگ گیری بچه ها کارمه این بچه با 3سال سن زورش خیلی زیاد بود و طبیعی نیست صبح موقع ویزیت به دکتر گفتم درخواست
روانپزشک کودک کردن و علت این هم مسعله احساس ناامنی کودک به خاطر کمکهای من به پرستار بود و همیشه دعاگوی اون پرستار هستم بعد یک هفته بچه ی من بلاخره خابید ولی من نمیدونستم که طبیعی نیست خاستم با شما هم در میان بزارم تجربمو الان پسرم خداروشکر 12سالش شده و بهتره تحت نظره ولی خودم حافظم دچار مشکل شد کاش این آگاهیها رو از سالهای پیش داشتم
سلام استاد وقتتون بخیر
همین الان که دارم بهتون پیام میدم ، دارم یچیزی رو مداااام تحمل میکنم و هربار با گریه و ناراحتی و کتک و بی احترامی!!
استاد خونه همسرم بخاطر مشکلاتی که داشتم نتونستم تحمل کنم و برنامم چیز دیگه ای بود میخواستم تو خونه خودم بمونم اما بخاطر کلاهی که قشنگ سرم رفت و سادگی خودم تمام خونه و زندگیم رو حدودا یک سال پیش از دست دادم !!
و با بچم برگشتم خونه بابام!
یک سال گذشت تا تونستم هضم کنم اتفاقاتی رو که تجربه کردم و الان که به آرامش نسبی رسیدم ، شغل بهتری پیدا کردم با آرامش و عزت بیشتر اما همون درآمد ، اما به مراتب بهتر و غیرقابل مقایسه با شغل بی عزت و احترام قبلیم !
اما من یک چیزو دارم واقعا تحمل میکنم ! بارها و بارها و بارها بی احترامی و گیر دادن های بیهوده و بیخود از طرف مخصوصا پدرم این در حالیه که هیچکس مطلقا هیچکس نمیتونه بابای منو تحمل کنه هیچکدوم از خواهرم برادرهام!
واقعا بارها خواستم خونه اجاره بگیرم با بچم برم دیدم شرایط مالی ش رو ندارم و همچنان دارم تحمل میکنم !
خودم دارم کار میکنم از کسی پول نمیگیرم ولی باز هم حجم زیادی بی احترامی و سر به سر گذاشتن های بی و پایه و اساس رو دارم تحمل میکنم !
یه چیزی بهم میگه تا اینجام ، پیشرفتی هم نیست !!
چون مدام درگیر توضیح دادن و ثابت کردن و التماس کردن و بی احترامی شنیدنم !
این ؛ اون چیزی و اون جایی نبود که من بخاطرش خونمو ترک کردم !!
برنامه هایی داشتم برای کارم و روی چیزهایی و کسانی حساب کرده بودم که متاسفانه همش بهم ریخت و دیدم که نمیتونم رو کسی حساب کنم جز خودم و خدای خودم !
استاد امیدوارم منم بتونم راهمو پیدا کنم همون خدایی که منو هدایت کرد به شغل بهتر اونم کاملا معجزه آسا و کاملا هدایتی از طریق یکی از دوستانم ، همون خدا هم منو هدایت کنه به مکانی بهتر به خونه خودم با آرامش بیشتر
حتما یه راهی هست
حتما خدا نخواسته من آنقدر مورد بی حرمتی و بی احترامی قرار بگیرم و عزت نفسم پودر شه و اون زمانیکه خدا قرار داده تا به خودم برسم ، به خواسته ها و آرزوهام ، صرف سروکله زدن های بی مورد و دلخوری های الکی و بیهوده بشه !
متشکرم استاد عزیزم از فایل بی نظیرتون
سلام و درود خدمت آرمی بزرگ عباس منش ،،
به به ،، بازم ی فایل بی نظیر دیگه ، بازم استاد خوشتیپ و دوستداشتنی با این هیکل سوپر ماسل دلبر ،،
چقدر قشنگ این موضوع چقدر دردناک و درس آمیز وای که چقدر سخت و چقدر بد این جمله ی تحمل انتظار ،، ن ،، منم با استاد عزیزم موافقم و هیچوقت حاضر به تحمل زجر کشیدن نیستم ،، خیلی تلاش میکنم روش مناسب و پیدا کنم و الان که دارم این فایل میبینم چقدر نگاهم باز شده چقدر بیدار تر شدم خدارو صد هزار مرتبه شکر که چقدر قبلاً شرایط مزخرف و تحمل میکردم و اصلا انگار خودم با دست خودم میساختم این همه درد و زجرو الله اکبر ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این آگاهی که عطا فرمودی ،،
خدایا ای مهربانترین مهربانان مرسی شکرت که لحظه به لحظه زندگیم کنارم بودی و هستی و خواهی بود برای لمس وجودت برای حس دلگرم کننده حضورت شکرت ،،
سلام بر استاد عزیز و خردمند و تمامی کسانی که در وبسایت حضور دارن امید که حال دلتون خوب باشه، استاد برای اولین بار کامنت مینویسم چون به سمتش هدایت شدم و حس کردم که وقتشه بنویسمش…
من سینا هستم 17 سالمه از تابستون سال 1401 تیر ماه من شروع به کار توی حوضه خودم کردم در ایران با یک تیم بزرگ من خیلی ادم مهربون و انعطاف پذیری هستم و اوایل کار خیلی همه چی خوب بود کارفرمام یه خانم 30 ساله بود و سعی کرد تا توی کار بیشتر صمیمی باشیم و کنار هم کل تیم ولی به مرور فشار روانیش خیلی رومون زیاد شد و مارو فراموش کرد حتی به عنوان کارفرما خودشم فراموش کرد و وقتی یک چیز تکون میخورد سر ما خالی میکرد… ساعت ها ما همیشه منتظرش بودیم بیاد برای جلسات ولی دیر تر میومد 1 ساعت 2 ساعت توی خیابون منتظر میموندیم.. و وقتی ما یکبار دیر کردیم تحقیر ها شروع شد.. شکستن قلب ها شروع شد و این باور رو برای همه به مرور ایجاد میکرد که من فقط میتونم شمارو موفق و بین المللی کنم و شما هیچ استعدادی ندارید هیچی نیستید هیچی نمیشید… من خیلی تحمل کردم و این برای من که 17 سالم بود در اون زمان خیلی سخت بود چون بخاطر ورشکستگی کار پدرم بیشتر از علاقه ولی برای پول مجبور به تحمل کردن شدم.. ولی ب مرور از ماشین بیرونم میکرد سذم جیغ و داد میزد دستشو بالا میبرد و تهدید میکرد و از قدرتش استفاده میکرد اونم بخاطر یک ریلز اینستاگرام که بخش هایی که خوب نمیشد میوفتاد گردن ما با اینکه ما وظیفمونو کامل انجام دادیم و من خیلی خیلی بیشتر از خودم مایه گذاشتم که ناراحت نشه و قلبش نشکنه شبا بیدار میموندم کارهارو انجام میدادم و بقیه اعضای تیم میخوابیدن بخاطر فشار تنهایی کار تو ماخای آبان و اذر من 6 کیلو کم کردم چون امتحانم داشتم و همه چی سخت تر سد چون یکی از اعضای تیم رفت عمل کرد و بارشو انداخت رو دوش من من موندم و چندین هزار کار و فشار روانی و خیلی چیزهای دیگه… فشار خانواده حرف هایی که میزد کارفرمام اینکه غذا هم نمیتونستم بخورم بیشتر بیرون خونه بود و حقوقی که همش هزینه اسنپ های یهویی برای جلسات فوری بود.. در ماه دی یک روز من رفتم دکتر و بعدشم بعد اون همه فشار کاری رفتم استخر و یک روز چون کارفرمام گفت من بیرونم پیش هم نبودیم و استراحت کردم… و پرسیدم که کاری هست یا نه از اعضای تیم و فرداش ظبط داشتیم.. ما رفتیم ظبط و لوکیشنی که یکی از بچه ها زده بود مارو برد جای اشتباه و ساعت 10 صبح بود و کارفرما قهر کرد گفت من دیگه نمیام و دوباره جیغ زد همه دارن پول در میارن و شما چیکار میکنید.. و خب رفتیم یک کافه نشستیم شروع کرد تحقیر من برای پیدا نکردن جای درست کافه با اینکه من اصلا این کار به عهدم نبود و به عهده اعضای دیگه بود و اون اصلا حرفی نزد.. و اون روز از بدترین نقط ضعفم منو زد و قلبم کاملا پودر شد چون 100 گذاشته بودم براش… و من حمله پنیک بهم دست داد و برای 15 دقیقه نمیتونستم حتی درست نفس بکشم و منو داخل کافه غریب ول کردن و رفتن…. همونجا با اشکهایم و اخراجم کرد هیچ وقت نمیپذیرفتم که اخراج شم چون فکر میکردم کار دیگه ای نیست و اینا بهترینن ولی بهترینی در کار نبود… و اون روز تا شب مجبور شدم ی کاری رو بهشون تحویل بدم و با قلب شکسته در همون کافه انجام دادم… روحیم صفر بود چون بهش اعتماد داشتم و میگفتم میگذره به مرور بهتر میشه اروم تر رفتار میکنه و اعضا بیشتر میشن کارا تقسیم میشه.. ما سه روز بعد ظبط داشتیم بیرون شهر من منو نبرد و طردم کرد گفت حق نداری بیای و حرفای دیگه من یه روز تمام داخل اتاقم گریه کردم جون دیگه توان ادامه دادن نداشتم این کار برای بار 7 8 تکرار شده بود و آخرین بار ضربه عاطفی بدی خوردم و گذشتمو تکرار کرد.. بعد از اون یک تصمیمی گرفتم دیگه اون ادم سابق نبودم باور آوردم که تنهایی میتونم چون دوبار داخل همون تیم بهم پیشنهاد کار دادن.. و از اونجا بود که دیگه اهمیت ندادم و خودم دوباره الویت خودم شدم و وقتی برگشتن پیام داد که بیا دوباره اوکی بشیم و من گفتم خیلی محترمانه و محکم که برای فسخ قرار داد اقدام کنیم همینطوری که خودشون گفته بودن و از کار امدم بیرون و روی پاهای خودم وایسادم.. و الان دارم روی رشد خودم کار میکنم پله پله جوونه درونمو رشد میدم و آگاه تر نسبت به قبل برای تفکیک تحمل ها و صبر ها و خیلی از لحاظ آگاهی لول اپ کردم و همیشه صدای شما کنارمه و بیشتر یک لایف استایل سلامتی و بیزینس و یادگیری دارم…
خداروشکر میکنم بابت همه ی این چیزایی که بهم داد و فقط میخوام یک چیزی بگن در آخر
هیچ وقت هیچ وقت حتی وقتی که با بهترین ها کار میکنید خودتونو فراموش نکنید نذارید درونتون گم بشه و هیچ وقت نترسید خدا همیشه هدایت میکنه مارو به کسایی که ایمان دارن بهش راه رو نشون میده..
الهی شکر
دوست دار شما سینا دلتان شاد و خرم
به نام خدای مهربانم که هر چه دارم همه از آن اوست من هیچ ندارم
سلام به استاد عزیزم سلام به مریم جانم
سلام به دوستان عزیزم
استاد عزیزم هر روز که از خواب بیدار میشم خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که منو در مسیر درست قرار داد مسیر آسفالت و سوت زنان به خواسته هایم میرسم
خدا رو شکر میکنم که در مسیر رشد و پیشرفت و تغییر قرار دارم و هر لحظه هر فایلی که گوش میکنم یه هشدار به من میدهد
خدا رو شکر میکنم تونستم قدرت خداوند و درک کنم معنی ایمان و توحیدرو بفهمم
من قبلا فکر میکردم ایمان فقط به نماز و روزه ست و از زندگی هم زیاد لذت نمیبردم و همش ترس داشتم ولی الان هر روز با ایمان بیشتر قدم بر میدارم و خداوند هم کمکم میکند و زندگیم هر روز بهتر از روز دیگر است
خدا رو شکر میکنم که لیاقت خونه خوب رو دارم زندگی خوب رو دارم ثروت و پول زیاد رو دارم خدایا شکرت سپاسگزارتم
استاد عزیزم من و خانواده ام شاگردان شما هستیم و بعضی از فایلهاتون رو خریداری کردیم و از خداوند خواستیم کمکمون کنه تا همه فایلها رو خریداری کنیم و بهای این زندگی سراسر خوب و آرامش و سلامتی و ثروتمند بودن رو بپردازیم
خدایا هر لحظه هدایتم کن و کمکم کن یادم باشه که هر چی دارم همه رو تو به من دادی من به تو محتاجم من به تو وابسته ام
واقعا خداوند همه کارهای منو بچه هامو همسرم انجام میده فقط ما با ایمان زیاد ازش میخواهیم و او هم میگوید چشم بنده خوبم چقدر این نوع رندگی کردن لذت بخشه استاد دوستتون دارم شما عزیزترین استاد من و خانواده ام هستین
هر جا هستین خداوند یار و نگهدارت
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
خداروبیهایت شاکرم که جواب سوالاتی رو به لطف خودش در این سایت گرفتم گه اکثر اکثر مردم تا آخر عمرشون به شکل یک سوال باقی میمونند و فقط به زور خودشون رو با خال بد تا دم مرگ حفظ میکنند که فقط به خدا شرک علنی نگویند
خداروشکر که دارم میفهمم تفاوت بین بک آدم مشرک با موحد چیست تفاوت بین تحمل با صبر
تفاوت بین گمراهی و هدایت
خدارو فقط شاکرم که تونستم دوره عزت نفس رو به طور جادویی خریداری کنم و کمتر تحمل کنم و بیشتر صبر کنم تو قانون تکامل و پیشرفت
خداروشکر امروز وقتی که میفهمم راهم اشتباهه این قدر به خاطر آگاهی هایی که از شما استاد محترم درک کردم تحملم به کمتر از یک روز میرسه و حتما باید تغییر کنم وگرنه دیوونه میشم و پیش میرم با ترس هایی که دارم
خداروشکر که محل کار قبلیمو تحمل نکردم به لطف خدا و الان در دفتری هستم که خیلی به رشدم داره کمک میکنه و راهی که باید در آنجا در یکسال میرفتم اینجا در یک ماه به یاری خدا می روم
صبررمیکنم و بهایی که باید برای پیشرفت رو بپردازم به لطف خدا میپردازم و رشد میکنم
به نام خدا
سلام علیکم
خدایا شکرت
…..
…
…..
من با همسرم در یه حرفه بودیم و با هم کار می کردیم ولی از یه جایی من متوجه شدم ایشون ترمزهای ثروت ساز به شدت زیادی را داره و داره تحمل می کنه
من این شرایط را قبول کردم
ولی دوباره خداوند به من گفت باید تحمل را خاتمه بدهی
البته من خیلی استاد را دنبال می کنم یعنی از ساختن باورهای درست متوجه شدم
و دیگر با کسب و کار ایشون هیچ کاری ندارم
فقط روابط عاطفی خوبی با هم داریم خدا را شکر چون ایشون شخصیت آروم و عالی داره
ولی باورهای به شدت مخربی در ثروت داراست
من قدم اول که راه حل وجود داره را پذیرفتم و در همین سایت به لطف الله موندم
خیلی جای رشد دارم ولی به اندازه ی مدارم می تونم رشد کنم
همیشه در فکرمون تحمل هست و این هم ریشه داره از بس به ما گفتن باید تحمل کنی چاره ای دیگه نیست و همینی که هست . کاری دست ما نیست و حرف های از این قبیل
ولی الان نه
اوضاع فرق کرده
اوضاع فرق می کنه
با ساختن باور
باور به اینکه همه چی قابل تغییره
همه چی باید تغییر کنه
خدایا سپاسگزارم برای تمام داشته ها
چه باورهایی باعث شد که من شرایط را بپذیرم ؟
اول از همه و مهم ترین باور اینکه من خودم را باور نداشتم و خیلی دارن روی این زمینه کار می کنم که خودمو باور کنم
…
باور بعدی اینکه من بدون چشم داشت باید یه ماری را انجام بدهم مثلا برای همین کامنت نوشتن به فکر لایک بیشتر یا تایید بچه ها که ببینم چند نفر منو دنبال می کنند با لایک کردند نباشم
چون این باور واقعا اشتباهه
باید درستش کنم
باز هم محکم تر
باز هم بهتر
باز هم مصمم تر
باز هم را حتی تر
باید ذهن را همیشه آماده باشه
باید همیشه با خودمون حرف بزنیم حرف های کارساز حرف های اساسی
تا خودم نتیجه ندارم
تا خودم نتیجه دستم نیست
چی رو بخواهم به کسی القا کنم
باید بدون چشم داشت کار کرد من آقای فردوسی پور را خیلی دنبال می کنم ایشون واقعا هم عاشق فوتبال هستند هم بدون چشم داشت دارند کار می کنند
الگوی من برای مالی و ثروت و باورهای ثروت ساز آقای علی دایی است .
آقای علی دایی می گویند خدا می خواست من با این گلی که زدند بروم اروپا
خیلی باورهای عالی دارند
اعتماد به نفس بالایی هم دارند
فقط به لطف خدا و حرکت میشه پیشرفت کرد
فقط به لطف خدا با آموزه های استاد عباس منش میشه پیشرفت کرد و رشد کرد
وگرنه به خودمون باشه که صفر صفر صفر
خدایا راه های پیشرفت را از تو می طلبم
من هیچ بودم و هیچ هستم
تو یاریم کن
تو کمکم کن
تو دستمو بگیر
تو آگاهم کن
تو بیدارم کن
تو هوشیارم کن
چقدر خوبه فهمیدم که صبر و تحمل با هم فرق میکنند…
تصور کن زندگی کسی رو که توحیدی باشه در زندگیش و مشرک نباشه،یا الله که چه لذتی میبره…
نه باج میده به خانوادش نه به مردم و نه دولت و نه امپراطوریها و نه به شرایط و نه به محیط
نه میترسه و نه اندوهگین میشه،چیزی که کل وجود ما رو گرفته همین دو تا است و چقدر خوب خداوند بارها برای ما مثالهای مختلفی رو میزنه در قرآن و همواره میگه [ لا تخف و لاتحزن ] اما کو گوش شنوا….!!؟؟؟؟
مثل پدر یا مادری که برای بچه ی مریضش میگه این غذا مناسبت نیست و اگر بخوری بدتر میشی اما بچه لجبازی میکنه و بدتر میشه و بیشتر زجر میکشه،مثل آبی که میگن به فلان بیمار ندین که تصادف کرده و ممکن است باعث مرگش بشه و ما بدیم و اون بمیرد یا ندیم و بگیم مگه میشه با آب کسی بمیره!!!!
هیچی نمیدونم هیچی بلد نیستم؛هر چی هست و گفته میشه خودشه
وقتی تحمل نمیکنی لغت میزنی زیر همه چی و ادامه میدی و مطمئنی خدا باهاته و نگران قدرت کسی نیستی و نگران تهدیدهای کسی نیستی..
و واژه ی صبر که پر از آرامشی است از جنس اقیانوس، شاید ظاهرش خالی و سطحی است و طوفانی اما داخلش پر است از ماهی و مرجان و مروارید و زندگی و البته آرامش عمیق…
کاش خداوند از رحمتش به ما بدهد نه از عدلش چرا که من پر از شرک و گناهم،چرا که من فقیرم و نادان و گمراه ، اما چه کسی به من رحم میکند جز رب العالمین
خدایا ما را از صابران قرار بده و قدرتی بده تا از شکرگذاران باشیم…
سلام به استاد عزیز توی این فایل معنای تحمل و معنای صبر رو گفتین
یکی از مسائلی که من از بچگی به یاد دارم تحملش کردم این بود که رشته های درسی رو میزاشتم برام انتخاب بشه و خودمم واقعا اعتراصی نمیکردم در صورتی که همیشه کارای هنری بیشتر دوست داشتم و ذاتا هم از اون شاگرد زرنگای کلاس های هنر بودم هر جایی که بودم چه مدرسه چه آموزشگاه
یادمه تو یک سال من و دوستم باهم تو یه سری مسابقات شرکت کردیم و من سطح مهارتم واقعا از اون پایینتر بود چی شد اوشون رتبه یک استانی اوردن ولی من حتی رتبه توی ناحیه هم نیاورده
و یادمه از دوستم پرسیدم کجا رفتی اموزشش دیدی منم رفتم همونجا سال بعدش تو همون مسابقات هم اون اول شد تو یه رشته ی دیگه هم من اول استانی شدم
در این حد خوب بودم
ولی درس رو واقعا تحمل میکردم امیدی هم نداشتم جدن که راهی باشه که هنرم رو بتونم ادامه بدم تقریبا 10 سال این روندو من تحمل کردم تا دیگه ترمای آخر دانشگاه زدم به سیم آخر گفتم بابا من متنفرم از درس ، نگران نظر کل فامیل هم بودم چون زبانزد بودم که سارا چه قدر درسخونه و الگو بودم برای بچه های فامیل و ترس داشتم از نظرشون بعد که گزاشتم کنار درس خودندن رو و اومدم سمت علاقم دیدم نه بابا آدمایی که الان دارن انتقاد میکنن ازم خودشون هیچی نشدن بزار بکنن
یه موردی که خیلی تحمل کردم رابطه ی افتضاحی بود که با یکی از اعضای خانوادم داشتم و من ایشونو دشمن خونیم بارها و بارها خطاب کردم حتی به خودشم میگفتم
اصلا یه وضعیت افتصاحی
یه مدت روی عزت نفسم تمرکزی کار کردم به مدتی چند هفته ای سطحی این رابطه خوب شد و بعد ترکید همه چیز
سه سال بعدش که الان باشه یهو هدایتی رفتم تو عقل کل و جوابهای دوستانی که دقیقا همین مشکل من رو داشتند خوندم و باورها و منطق هایی که خیلی دیگه برای من منطقی بود رو نشستم برای خودم یه جا نگه داشتم و هر چند روز یکبار همشون رو میخونم
و اصلا بدون هیچ تلاشیییی از اون رابطه ای که میگفتم ایشون دشمن خونی منه من الان میگم ایشون یه شخصه تو زندگیه من که اومده یه سری درسا رو به من بده و حضورش به نفعمه
الان نمیگم گل و بلبل شده رابطه هه ولی من الان تازه فهمیدم بابا همه چیز دست خودمه اون قدرت نداره تو زندگی من که
و هی میگفتم چرا من زودتر چند روز وقت نزاشتم این منطق ها رو برای خودم پیدا کنم
توی مواردی که الان با توجه به این فایل فهمیدم دارم تحمل میکنم و باور دارم تو کار من نمیشه اینه که من هر روز بتونم پول بسازم انواع و اقسام ترجزها رو هم دارم ولی همینم راه حل داره
چون من قبلن فکر نمیکردم رابطم با اون عضو خانوادم اکی بشه و راه حل نداره و الان بهتر شده پس اینم درست میشه و به این خواستمم میرسم
سلام به استاد وهمه دوستان عزیز
من بعد تولد پسرم متوجه مشکل کلیه شدیم چیه جراحی 4ماهگی انجام شد تا قبل این عمل بچه ساکت و آروم بود بعد عمل به مدت 2سال گریه و بیخابی بیوقفه شروع شد به قدری شد که کم کم حافظه ام کم شد و بعد مراجعه خودم به دکتر علت مشکلم رو بیخابی تشخیص دادن ولی متاسفانه گریه های پسرم کلافمون کرده بود و جالب اینجا بود به خاطر کلیه بستری های پی در پی داشت وطی یکی از بستریها برای رگ گیری چندتا پرستار کمک کردند و یه پرستار مسن به من گفت بچت مشکل داره و گفتم چه مشکلی گفت نمیدونم من کل عمرم بیمارستان رگ گیری بچه ها کارمه این بچه با 3سال سن زورش خیلی زیاد بود و طبیعی نیست صبح موقع ویزیت به دکتر گفتم درخواست
روانپزشک کودک کردن و علت این هم مسعله احساس ناامنی کودک به خاطر کمکهای من به پرستار بود و همیشه دعاگوی اون پرستار هستم بعد یک هفته بچه ی من بلاخره خابید ولی من نمیدونستم که طبیعی نیست خاستم با شما هم در میان بزارم تجربمو الان پسرم خداروشکر 12سالش شده و بهتره تحت نظره ولی خودم حافظم دچار مشکل شد کاش این آگاهیها رو از سالهای پیش داشتم
ممنون از سایت مفیدتون
تنها تفریح منه وحالم اینجا خوبه