اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و مریم دوست داشتنی
چقدر خوشحالم که دارم اولین کامنتم رو میزارم و خیلی دوست دارم استاد عزیزم اولین کامنت منو بخونن و عشق و انرژی مثبتی که براشون میفرستم دریافت کنن
پیشنهاد میکنم دوستان عزیزم حتما این کامنت رو بخونن که بیشتر بتونن درک کنن که باورها چه اتفاقاتی رو در زندگی ما رغم میزنن
دیروز که وارد سایت شدم هدایت شدم به این ویدیوی زیبا و بسیار تاثیر گذار و چه نکات جذاب و مهمی من از این ویدیو بسیار عالی گرفتم
باور!….چه موضوع مهمی هست این باور! چرا هیچوقت به این کلمه و میزان اهمیتش در خلق زندگی دلخواهم توجهی نمیکردم؟!
استاد حرف های باارزش شما ته ته باورهای منو زیر و رو کرد و باعث شد واقعا ایمان بیارم به این که باورها نقش بسیار بسیار مهمی در تحقق خواسته ها و تبدیل به واقعی شدن اونها در زندگی دارن
یکی از باورهایی که از بچگی بهم برچسب زده بودن این هست که : تو استعداد چاق شدن نداری! تو هیچوقت چاق نمیشی چون ژن تو، ژن آدم های لاغره…
و یه باور غلط دیگه ، که الان که دارم بهش فکر میکنم واقعا ایمان میارم که نتیجه ش حاصل همون باور غلط بوده ، این هستش که عینکی شدن من ارثی هست و چون دایی من سالهاست عینک میزنه و یکبار جراحی قرنیه انجام داده من هم حتما به این عارضه دچار میشم!
من از هفت سالگی عینک زدم و الان که فکر میکنم انگار اون زمان یه جورایی منتظر بودم که من هم عینکی بشم چون این باور غلط توسط اطرافیانم بهم تلقین شده بود…بچه بودم و هیج درکی راجع به باورهای غلط و درست نداشتم.
حالا میخوام این باور رو بزارم یه طرف و باور ژن لاغری رو هم یه طرف دیگه
وقتی مقایسه میکنم میبینم هر دو باور تاثیر خودشون رو تمام و کمال بدون هیج نقصی در زندگی من گذاشتن…
باور ژن لاغری که بسیار برای من اتفاق خوبی هست و هر کسی منو میبینه از ته دل به من میگه خوشبحالت که هر چی میخوری چاق نمیشی ای کاش منم مثل تو بودم
و من واقعا خوشحالم چون هر چی بخورم چاق نمیشم و از خوردن غذاهای خوشمزه نهایت لذت رو میبرم!
و اما باور ژن عینکی شدن و ضعیف بودن بینایی چشم ها که باعث شد من 13 سال عینک روی چشمم باشه…و دقیقا آخرین باری که به چشم پزشک مراجعه کردم به من گفت چشم شما مشکوک به قوز قرنیه هست!
ببینید چطور یه باور درست و غلط تاثیر خودش رو بدون ذره ای نقص در زندگی من گذاشته
یک اتفاق شگفت انگیز در مورد ضعیف بودن بینایی من این بود که چند سال پیش من یهو تصمیم گرفتم که دیگه عینک نزنم و برای همیشه بزارمش کنار…
اطرافیان من عادت کرده بودن همیشه چهره ی منو با عینک ببینن و هر کی از من سوال میپرسید: پس چرا عینکتو نزدی؟! میگفتم : بینایی من دیگه خوب شده و من دیگه عینک نمیزنم
باورتون نمیشه بعد از دو سال که با پدر و مادرم به دکتر مراجعه کردیم دکتر با چه تعجبی از مادر من میپرسید چیکارش کردین که نمره ی چشمش بهتر شده؟!
تعجب کرده بود که چجوری چشم من بدتر نشده و خیلی بهتر هم شده در حالی که همه ی پزشکانی که بهشون مراجعه میکردم تاکید داشتن که تا 25 سالگی اصلا و ابدا نباید عینک رو از خودت جدا کنی چون فقط همین عینک باعث میشه نمره ی چشمت بدتر نشه
ولی چشم من بدون عینک بهتر شد!
اون زمان هنوز با سایت شما آشنا نشده بودم و هنوز نمیدونستم اصلا باورهای درست و غلط چی ان…هیچ دانشی درباره ی قوانین بدون تغییر جهان هستی نداشتم
بخاطر همین دوباره بخاطر باورهای غلطی که پزشکا به من دادن بعد از گذشت اون دو سال دوباره عینک زدم
استاد الان میخوام شروع کنم به ساختن باورهای درست
با ساختن هر باور درست یک باور غلط رو از ذهنم خارج میکنم و خدا هم مثل همیشه به من کمک میکنه
استاد عزیزم خدا رو شاکرم که شما رو در مسیر من قرار داد تا بتونم مسیر خوشبختی رو پیدا کنم و به خدای خودم نزدیکتر بشم حرفای شما همیشه باعث میشن من به درون خودم سفر کنم و باورهای غلط رو شناسایی کنم
شما دستی از دستان خداوند مهربان هستید
بهترین ها رو برای شما و خانواده ی نازنینتون آرزو میکنم
در پناه خداوند یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
هدیه بهمون دادی وکامنت نوشتی و منم هدیه بهت میدم و برات مینویسم
کامنت زیبایی که نوشتی بدل نشست
واقعا هرچه بیشتر به قانون نگاه میکنم میبینم همه چیز ذهنی است ،، به قول استاد ما توی قرآن درباره شغل پیامبران چیزی نمیبینیم اما درباره توکل،کنترل ذهن(تقوا)،ایمان و..زیاد توضیح داده
حتی توی جنگهایی که برای صدر اسلام بوده توی خود جنگ ایمان به خدا باعث برد شده نه تعداد فیزیکی
باورهایی که نوشتی را خوندم ماها ساخته ذهن افراد دیگه بودیم چرا چون اون افکار را باور کردیم ،، اما الان دختر خوب باید بابت هر ورودی وخروجی ذهن کنترل بیشتری داشته باشیم وآگاهانه بسازیم افکار و باورهای قدرتمند کننده را تا به سادگی از زندگیمون لذت ببریم
خوشحالم تونستم برات بنویسم و بدونیم
بیرون ز تو نیست هرآنچه رر عالم هست ،، از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
اسپیکر هرروز روشنه و آهنگ های ک من سه ساله قدغن کردم برای خودم و هرروز میشنوم سعی میکنم هنسفری بزارم و فایل گوش بدم ولی باز مشتری ک میاد مجبورم ک بردارم و برم کارمو انجام بدم
چرااا زکیه؟
واقعا چراااا!!!
این همه رو کانون توجهت کار نکردی ک الان ب راحتی تسلیم این ورودی های نامناسب بشی
مگه نمیدونی احساس خوب=اتفاقات خوب
من باید بتونم ذهنم و کنترل کنم یا از این کار بیام بیرون
الان ک فکرشو میکنم بخاطر ترس از قضاوت شدنه و ترس از باور کمبود
ولی میدونم این کار چیزی نیست ک من میخوام شاید بخاطر اینه ک باور کردم ک آرایشگری شغل خوبی نیست
و همه ب چشم بد نگاه میکنن
چن وقت پیش ک رفتم کارت سلامت بگیرم برا سالن
وقتی ک متصدی پست بانک ازم پرسید کارت چیه گفتم تو سالن کار میکنم
گفت آرایشگری گفتم ننننن
توسالن کارمیکنم، وقتی کارتی ک برام صادر کرد نگاه کردم
دیدم نوشته شغل:آرایشگر
حسم بدشد، ی چیزی انگار در درونم بهم گفت این شغل تو نیست
واقعا نمیدونم چرا این حسو دارم شاید بخاطر باوری ک مدتی هست دارم روش کار میکنم
ک من کافی هستم ب شکلی ک هستم من همینی ک هستم کافی هستم
فارغ از دستاوردهام
فارغ از ظاهرم
فارغ از نتابجم
لازم نیست ماسک بزنم رو صورتم تا مورد عشق واحترام واقع بشم
لازم نیست صورتم و جراحی کنم
لازم نیس ی لباس خاصی بپوشم ک مورد عشق واحترام واقع بشم
من همین جوری ک هستم لایق عشق و احترام ام
ولی چیزی ک دارم میبینم خیلی متفاوته
و داره بهم میگه تو کافی نیستی
همین جوری باید بوتاکس انجام بدی
خط لبخندتو ژل بزنی
لبتو پروتز کنی
لباس خاصی باید بپوشی
غلیظ آرایش کنی
همه عکس باورهای من و همین باعث شده از درون حس رضایت نداشته باشم
اصن چرا این این همه کار دارن انجام میدن ک جوان بمونن زیبا باشن
و پیر نشن
بخاطر ترس از پیریه
و ترس از پیری همون ترس از مرگه
چرا من باید از مرگ بترسم منی ک با تارهای سفید ک تو موهام هست ب صلح رسبدم و دوسشون دارم و دیگه انگار نمیبینمشون
قرار نیست من تا ابد زنده بمونم
من اومدم ی مدت زندگی تو این کره ی خاکی و تجربه کنم لذت ببرم و خلق کنم
همین قرار نیست همیشه جوان و زیبا بمونم همون طور ک یک روز کودک بودم وربزرگ شدم
نوجوان
و جوان شدم
پیری و هم تجربه میکنم
و برمیگردم ب اصل خودم
هر مرحله ای از زندگی و باید زندگی کنم ولذتشو ببرم
چن روز پیش خواهرم زنگ زد گفت دخترش ک الان 8ماهشه و تازه شزوع کرده چهار دستو پا راه رفتن، رو برده حمام
گفت وقتی گذاشتمش تو وان پراز آب شروع کرده با دست ضربه زدن تو آب و آبی ک پخش میشده رو نگاه میکرده و با صدای بلند میخندیده
و خییلی لذت برده از بازی با آب ولمسش
و خودم دیدم ک چقد تلاش میکرد تو4ماهگی ک بتونه فقط غلت بزنه و دیدم ک چقد نفس نفس میزد و ذوق میکرد ک ی حرکت جدید یاد گرفته
و الان ک 8ماهشه باعشق داره تلاش میکنه و دست میگیره از هر وسیله ای ک جلو دستش میاد ک وایسه سر پا
ومن چقد ذوووق میکنم از دیدنش
از تلاشی ک میکنی ک تجربه کنه زندگی رو
راه رفتن و
تازه د`د` گفتنو یاد گرفته و باعشق میکنه
منم مث سارای قشنگم ارزشمند هستم و دقیقا اومدم تجربه کنم زندگی رو
مرحله ب مرحله رشد میکنم و تکاملم و طی میکنم
همون خدایی ک از یک سلول منو خلق کرد وبل تقسیم میتوز ی توده سلولی شدم و شدم جنین و مرحله ب مرحله منو رشد و نمو داد
و بهم رزق داد تو شکم مادر و حتی قبل از اینکه دنیا بیام غذام و از قبل آماده کرده بود تا گشنگی نکشم
همون خدا هم ازاین ب بعد هدایتم میکته و بهم رزق میده
خدایا شکرت عاشقتممم
خدایا خودت هدایتم کن من هیچی نمیدونم تو میدونی خودت بهم بگو
ممنونم بابت کامنت زیباتون و تحسینتون میکنم و چقدر قشنگ صحبت کردید در مورد بچه نوزاد و کارایی ک با ذوق انجام میده و من داشتم قشنگ تصور میکردم صحبت های شما رو و از شما سپاسگزارم چون حس واقعاً قشنگی گرفتم
آخر کامنت شما ی چیزی ب من گفت و ی حسی ک بیام و بنویسم
خداروشکر میکنم بخاطر این هدایت همیشگی ک در زندگیم جریان داره
دوست عزیز ، هر کدوم از ما و خداوند یکی هستیم
ما از خداوند دور نیستیم
خدایی ک وقتی خودشو برای ما معرفی میکنه ، میگه : « من نزدیکم »
انرژی هوشمندی ک طبق یک سیستم بی نهایت دقیق داره هر لحظه ب افکار ما پاسخ میده
بنظرم هرچقدر بتونیم خداوند رو ب شکل درستش باور کنیم ، ب همون میزان ازش نتیجه میگیریم
ب همون میزان کارآموز راحت تر و با کیفیت تر انجام میشه
ب همون میزان خودمون رو خالق زندگی مون میبینیم
خدایی ک با ماست ، همیشه با ما بوده ، ما قسمتی از وجود الهی و مقدس خداوندیم
ما و خداوند یکی هستیم
همون طور ک خداوند خلق میکنه ما هم خلق میکنیم
کافیه ب این شکل فکر کنیم تا نتایجش باورمون نسبت ب خداوند رو قوی تر کنه
ما و خداوند یکی هستیم
هرچقدر خودمون رو نزدیک ب خداوند ببینیم و هرچقدر با خداوند صمیمی تر باشیم ، ب همون میزان تجربه شیرین تر و لذت بخش تر و ساده تر و راحت تری از زندگی میتونین داشته باشیم
و خیییلی باید روی این موضوع کار کنیم
من هروقت ک یکم روی این موضوع تمرکز میکنم ، قشنگ میبینم ک اتفاقات داره چطور رخ میده و نتایج چقدر ساده راحت و سریع رخ میدن و در واقع جهان چقدر ساده و راحت ب افکار قدرتمند کننده من پاسخ میده
امیدوارم مفید باشه برای همه مون
براتون آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم
ی چیز جالب بگم
من با خوندن کامنت بچه ها ، این خواسته در وجودم شکل گرفت ک : منم دلم میخواد کامنت بنویسم
و بعد ادامه دادم ب خوندن کامنت ها
و کامنت شما ی حسی رو در من بوجود آورد و من اومدم ب لطف خدا کامنت گذاشتم ، البته اگه استاد عزیز تائید کنند
وقتی کامنتم تموم شد و ثبتش کردم ، یهو متوجه شدم ک خواسته ام اجابت شد . ب همین سادگی ب همین راحتی و طوری ک بعداز اجابت شدنش متوجه شدم ک اجابت شده و آنقدر ساده و راحت و سریع واقعاً
در واقع تمام خواسته ب همین شکل اجابت میشن
یعنی قانون اجابت خواسته ها همینه
الهی شکرت ک باورهام رو قوی تر و سازنده تر کردی
چون من باور دارم ک : من هر لحظه در حال هدایت شدن ب سمت خواسته هام و ب سمت زیبایی ها هستم اونم ب سادگی براحتی با لذت و کاملا طبیعی
پروردگار دانا و توانای من تو بگو تا بنویسم و از جهل و نادانی ها رها شوم
سلام
سلام و تحیت نثار عزیزان جان
سید حسین و مریم و تک تک دوستان
اگر هشت سال پیش به من می گفتند که تو به خانه و ماشین و زمین و جایگاه خوب می رسی به هیچ وجه نمی توانستم باور کنم
اما اکنون اینها را در زندگی ام دارم، اینها جزئی از بدیهیات زندگی من هست و برایم عادی شده، در حالی که معجزه هست.
پسر بچه ای که نمی توانست در مورد خواسته اش به راحتی صحبت کند و به جمله دهم نمی رسید که اشکش جاری می شد اکنون نه تنها خانه و ماشین و شخصیتی برای خود دارد، بلکه عزیزانش؛ پدر و مادر و برادرش در خانه او آرامش دارند. هروقتی که صبح زودتر بیدار می شوم و عزیزانم را در خواب می بینم از خدا تشکر می کنم که این لطف را به من ارزانی داشته تا اسباب آسایش بندگانش باشم، این عطیه الهی را سپاس می گویم.
چند ماهی هست که موج پر برکت تغییر وارد کل زندگی شخصی ام شده و شروع آن با شجاعتی بود که ریشه در باورهای جدیدم دوانده است که اعتبارش به رب العالمین و دست خداوندی اش سید حسین عباسمنش می رسد. این حرکت و تغییر شغلم به مقصد آموزش مرا وارد دنیایی جدید از رشد و پیشرفت و آموختن کرد و خداوند دستانش را برای خدمت به من روانه کرد و قدم به قدم مرا به خواسته اصلی ام که آزادی زمانی، مکانی و مالی هست هدایت می کند.
چند روز پیش که به احتیاجم که خلوت با او بود خودم را رساندم درسهای بینظیر و ارزشمند را در آن کلاس خصوصی به من داد که مهمترینش رهایی بود، رهایی از بند گذشته و آینده و دیدن داشته ها و نعمات و خوشحال بود و لذت بردن از هرآنچه که هستم و دارم. در یک کلام سپاسگزاری
این روزهای گذشته به وضوح پیغامها مرا به افزایش مهارتها و تواناییهایی مدیریتی و نیز افزایش تمرکز بر روی شخص خودم راهنمایی می کرد و به لطف خدا در مسیرش هم قرار گرفتم.
یکی از بزرگترین باگ هایی که آنرا بهتر فهمیدم این بود که من می ترسم که متعهد شوم، که ریشه در باور کمبود ارزشمندی دارد. من فردی هستم که خیلی به قولی که به دیگری می دهم اهمیت می دهم اما در ذهنم قولهایم به خودم برایم کم اهمیت جلوه می کند. ریشه اش را هم در اتفاقات کودکی پیدا کردم که به خاطر تخریب احساس ارزشمندی و عزت نفس است.
اما این چند ساله و مخصوصا شش ماه گذشته به میزان قابل توجهی ارزشمندی پنهان شده در درونم را آشکار کردم و دلیل اصلی آن هم کار کردن بر روی دوره ها و فایل های این سایت است که ریشه هایی را در ذهنم رشد دادند که نتایج و حرکتها و قدم های عملی را برایم به بار آوردند. البته که به ایراد اصلی خودم که عدم عملگرایی هست بیشتر پی بردم، شاید قدم های عملی خوبی را نسبت به گذشته برداشته ام اما کافی نیست و خوب می دانم که برای اینکه به دست آوردن شخصیتی که لایق خواسته های بزرگ است باید اعمال بزرگ و جسورانه ای که برخواسته از شهامت و ایمان است را انجام داد.
خودم خوب می دانم که چقدر عمل گرا هستم پس باید به اندازه عملم صحبت کنم.
خدا را شکر می کنم که در سایتی عضو هستم که عزیزان بدون قضاوت حرفها را می شنوند حتی اگر عمل کمی پشت آن باشد.
درکی که این روز ها بهتر به آن رسیدم اینست که بالاترین اولویت تو باید حال خوب تو باشد و این میسر نمی شود جز با افکار مناسب و خوب و این نیز میسر نمی شود جز با ورودی های خوب. چه محیطی و روحی ( قرار دادن خود در طبیعت یا فضایی دنج و بکر) چه ذهنی( دیدن و شنیدن و خواندن اینگونه فایلها) و چه جسمی(ورودی سالم و سلامت به بدن)
هفته قبل دوره راهنمای عملی را گوش کردم و نکات فوق العاده ای را چندباره یادداشت کردم و امروز با دیدن این فایل تصمیم گرفتم این هفته دوره روانشناسی ثروت را آغاز می کنم. این دوره ها را باید همیشه گوش کرد و فهمید و فکر کرد و بر طبق آن عمل کرد، هر بار به تناسب مداری که در آنم.
از استاد و خانم شایسته و تمامی عزیزان بینهایت سپاسگزارم.
که از کودکی تا الان بهم کمک کرده که از قدرت بدنی واندام ورزیده ای که دارم ِلذت ببرم
مادرم از دوران کودکیش کوهنوردی وپیاده روی های طولانی داشته و همیشه الگو من با اون صلابتی که حین پیاده روی با قدم های بلندی که برمیداشت،بوده وحتی الان که نزدیک 90 سالشون هست اصلا افتادگی پوست ندارند
توجه مداوم من به تحسین کردن ایشون وتعریف کردن برای بقیه باور خیلی قوی تو ذهنم ساخته که حتی درکهنسالی هم قدرت بدنی خوبی خواهم داشت
طوریکه حتی حین رانندگی به شهرستان در مسیر طولانی 8 ساعته با این باور زیبا از رانندگی ام لذت میبرم واحساس خستگی ندارم
باور قشنگ دیگه ای که از دوران کودکی داشتم
اینکه مهاجرت به مکان جدید را تجسم میکردم
وبراحتی میپذیرفتم که میتوانم دور از خانواده
به ادامه تحصیل وپیشرفتم فکر کنم
وبارها به شهرهای مختلف مهاجرت کردم وبا فرهنگهای جدیدی آشنا شدم که به رشد شخصیتیم ومستقل بودنم کمک کرده
البته باورهای محدودکننده ای که استاد عزیز تو این فایل ذکر کردن وجود داره ولی خیلی بهتر از قبل( با توجه به تغییراتی که در روابط ورشد شخصیتیم نسبت به قبل رخ داده)بهم کمک میکنه
آگاهانه تر به رفتار وگفتارم ونجواهای ذهنی ام توجه کنم
که تاثیرم روی دیگران حتی زمان سکوتم با حال خوب درونی که دارم بهم آرامش میده وانگیزه بیشتری برای انجام تمرینات روزانه بویژه دوره کشف قوانین که شناخت بیشتری از خودم پیدا کردم ،ایجاد میکنه
مهمترین باور محدودکننده من تاثیر عوامل بیرونی در زمینه کاری وخلق ثروت هست که با عمل کردن نسبی با توجه به درک فعلی ام از فایلهای توحیدی روان شدن انجام کارم با شرایط مالی بهتر را تجربه میکنم،
از دوستان عزیز بابت کامنتهای تاثیر گذارتون سپاسگزارم
الان داخل تایم کاریم هست اما قلبم چنان تاکید داشت که بیام کامنت بذارم که از شدت ذوق نتونستم مقاومت کنم
خدایا تو بگو چیو میخواستی بنویسی که این حد شور و شوق ب دلم انداختی
از اینجا باید شروع کنم که من شغلم ترید بازار های جهانی هست . یادمه زمانی که دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شاهرود بودم دوس داشتم توی حوزه خودم جزو تاپ ها باشم. یک لیست نوشتم از مهارت هایی ک باید یاد بگیرم و بهشون مسلط بشم . آخه من آدمیم که وقتی یه چیزو شروع کنم تهشو در میارم
خلاصه اومدم ک شروع کنم که دیدم اصلا عطش سوزانی براش ندارم. همونجا فهمیدم این مسیر من نیست . شروع کردم ب گشتن برای دایره برتریم . اون جایی که قراره یک اثر منحصر ب فرد خلق کنم . هرروز میگفتم ” ای که مرا خواندی راه نشانم بده ”
شرایط شغل دلخواهم رو مینوشتم. دوس داشتم وقت آزاد داشته باشم و خودم مدیر خودم باشم . نوشته که میخوام ساعت کارم 10 صبح تا 4 بعد از ظهر باشه که بعدش بتونم ب ورزشم برسم چون دیوانه وار معتاد ورزش کردنم
گذشت و گذشت و من فارغ التحصیل شدم و طی یک روند تکاملی هدایت شدم ب این شغل.
همون اول که اولین اموزش از یک استاد عزیزم که ایشون ساکن سانفرانسیسکو بودن رو دیدم گفتم آآآآ خودشههههه. من مال این کارم
چون من یه ذهنی دارم که مریض چیزهای تکراریه :)
و دیوونه پیدا کردن الگوریتم ها . و این بازار برخلاف بازارهای مالی ایران تماما الگوریتمیک هست و کلا دست ربات هاست
من شروع کردم به دیدن اموزش های تخصصی شغلم و کلا از مطالب سایت دور شدم با اینکه در دوران تحصیل چ غوغایی ب پا کرده بودم از عمل به گفته های استاد
صبح و شبم رو دوختم به هم تا سرو تهش رو در بیارم. نزدیک به 4 سال تو یک اتاق خودم رو حبس کردم و واقعا سر و تهش رو در آوردم. چند وقت پیش دقت کردم دیدم من دل و روده ی این کار رو بیرون کشیدم و تمام الگوریتم هارو از حفظم ولی نتایج مالی رقم نمیخوره
دلیلشم این بود که من با تمام علمی که داشتم وقتی به طبقه بندی و ساده سازی مطالب میرسید عاجز میشدم .چون شما برای اجرای چیزهایی که بلدی باید کل مباحث رو به یک یا دو پارامتر خلاصه کنی که توی سرعت حرکت قیمت ها برای مغزت قابل اجرا باشه. ذهن ما همزمان نمیتونه چندین پارامتر تصمیم گیری رو تجزیه تحلیل کنه. و این ساده سازی نیاز ب خلاقیت زیادی داشت و دیگه ذهن تحلیلگر من توانشو نداشت که یه روز ب دلم افتاد که بیام توی سایت و مواجه شدم با توحید عملی 10 و 11 .
خدایا تو چیکار کردی با من.تازه فهمیدم اشکال از کجا بود من از اصل خودم که منبع خلاقیت بود دور شده بودم .
خلاصه شروع کردم به کار کردن روی باورهام و مخصوصا مباحث توحیدی و عجز در مقابل خداوند. بعد چند روز حس کردم دره خلاقیت ها داره باز میشه. انگار مطالب توی ذهنم داشت طبقه بندی میشد . من اینقد نمودار هارو بررسی کردم که تمام نمودار هارو حفظم و نیازی نیست جلوی سیستم بررسیشون کنم. میرفتم پارک راه میرفتم و میگفتم “ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده”
که خداوند شروع کرد تمییز دادن فاز های حرکتی توی ذهنم . من تونستم تمام آشفتگی نمودار رو به دو سه فاز تقسیم کنم و برای هرکدوم پلن بچینم.
امروز بعد مدت ها دیگه از ناامیدی خبری نبود . مث فنر از جام پریدم که به کارم برسم. خدا داره به طرق مختلف بهم اعتماد به نفس میده . اون الهامی که روزای اول بهم کرد رو داره برام تکرار میکنه که ” تو جزو تاپ 5 این رشته میشی ”
یا چند روز پیش توی پارک بودم رو کردم ب آسمون گفتم خدایا تو بهم علمی دادی که هیچکس نداره . میتونی منو ببری بالا ؟ که چشمم ب انوار خورشید دم غروب افتاد و ندا اومد که : ” قسم ب خورشید که آیندت از این نور روشن تره ”
من میتونم بگم بالای 7000 ساعت برای تخصص توی این رشته وقت گذاشتم ولی بدون اصلاح باورها واقعا از نتیجه خبری نیست . گشتم نبود نگردید نیست
من با تمام وجودم دارم توی این مسیر حرکت میکنم و به زودی نتایجی که خداوند داره وعدش رو بهم میده رو باهاتون ب اشتراک میذارم. در پناه حق
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت ا ست و به شکر اندرش مزید نعمت
سلام بر استاد عباس منش عزی. ومریم بانو جان شایسته
استاد جان خداروشکر که مثل همیشه با فایل های توحیدی و باورهای مثبت تون ،چرخ دنده های افکارم سرویس روغن کاری میشه وار جاده خاکی ناامیدی به صراط مستقیم هدایت میشم واز این مسیر پرنور پرخیروبرکت نهایت لذت وآرامش.را میکیرم .الهی صدهزار مرتبه شکر که رب مهربانم فرمون زندگی رو به خودم داده وبا تابلوهای راهنمایی کنارجاده که آیات منور پرخیروبرکت قرآن فضای مثبت وتوجیدی شما منو به صراط مستقیم هدایت میکنه .امان امان امان از نجواهای منفور شیطان اما لطف پروردگارم آنقدر وسیع وعمیق هست که اجازه نمیده مدت طولانی در شرایط ناجالب باشیم .
یکی از باورهایی که به من حس خوبی میده این بود که از بچگی بمن میگفتن چون دندونهای جلوی شما کمی فاصله دارند شما خوش روزی هستی و علیرغم اینکه دربزرگسالی متوجه بی اساس بودن این باورشدم اما حسم میگفت این باور خوبی هست واین رو بپذیر چون حس خوبی برام ایجاد میکرد ویادم میاد در یکی دو فایل دانلودی شما هم به این موضوع اشاره کرده بودید.خلاصه که استاد جان از خدا پنهان نیست که من این باور مهربون و بی آزارو حال خوب کن رو دوست دارم و اگرچه رزق و روزی من نزد رب مهربانم هست اما این فکر گوگولی رو یه گوشه از ذهنم هست وحس مثبتش رو دوست دارم .
سلام و درود خدا به یکی از بهترین دستان خدا ،استاد عباسمنش عزیز و مریم جان شایسته
استاد اول باید ازتون تشکر کنم از فایل زیبایی که گذاشتید و مثل همیشه با جون و دل صحبت کردید و صادقانه و بی منت اگاهیهای ناب رو در اختیارمون گذاشتیم
از مریم جانم تشکر کنم که زحمت کشیدن و حدود 50 دقیقه دوربین به دست بودند تا این اگاهیها همراه با تصاویر بکر و ناب پرادایس برای ما ضبط بشه
از باورهای محدود کننده که نگم براتون به قول شما سیمانهای سفتی هستند که طی سالهلی عمرم به مغزم چسبیده اند
مادامی که روشون کار میکنم اوضاع رو به بهبود میره ولی به محض رها کردنشون باز هم به قول شما مثل علف هرز رشد میکنن و دوباره همه چی به حالت قبل درمیاد
از باورهای محدود کننده ای که تو خانواده ما رواج داره زن نباید کار کنه باید خونه دار
در روابط اگر دوستان زیادی داشته باشی خیلی از زندگیت غافل میشی
به هر کسی اعتماد نکن همه فقط میخوان کار خودشون راه بیوفته و …..
خدا را شکر من با هر کدوم از این باورها که مخالفت کردم البته در درون خودم نه با بحث و جدل با اطرافیانم
روز به روز وضعیت زندگیم از هر لحاظ بهتر و بهتر شده
مثلا در مورد رانندگی،خیلی میگفتن رانندگی کار سختیه مخصوصا تو تهران سخته و تو که فعلا ماشین نداری چرا رفتی رانندگی یاد گرفتی؟ولی من با ایمان و باور قوی حدود 20 سال پیش گواهینامه گرفتم و الان خیلی راحت و روان تو تهران پر ترافیک حدود 13 ساله رانندگی میکنم
در حالی که خیلی از نزدیکانم هنوز جرات نکردن پشت فرمون بشینن
و حالا با این فایل عالی وقتی میشینم و خوبه خوب تفکر عمیق میکنم میفهمم و به یاد میارم که هر جا من چیزی رو باور نکردم یا به قول شما باور کردم اثراتش رو دیدم، و باز هم دنبال پیدا کردن باورهای مخربم هستم و دارم رو خودم کار میکنم و این داستان تا اخر عمر ادامه داره به لطف الله یکتا و سایت عالی شما
خدا جونم بازم ازت ممنونم به خاطر وجود استاد و مریم جانم
انشالله در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و عاقبت به خیر باشید در دنیا و اخرت
سلام به تک تک دوستان هم فرکانسی ام که اینجا هستن و این کامنت رو میخونن.عمیقا اعتراف میکنم بهترین و تاثیرگزارترین افراد زندگیم بعد از پروردگار. استاد مهربانم و شما دوستان نازنینم هستین.
که با خوندن کامنت هاتون قدم به قدم کنارتون دارم رشد میکنم
استاد مهربانم
من مدت زیادی نیست اینجام ولی توو همین مدت کم با تمرکز بر آگاهی های سایت شما. بی نظیر ترین تجربه ها وارد زندگیم شده.
به لطف الله همیشه خواهان علم و آگاهی بودم و تلاشهای بسیاری توو زندگیم داشتم که انتهای تمام جستجوهام و آخرین دوره هام ختم شد به این سایت الهی و استاد عزیزم عباس منش.
بالاخره نیمه ی گم شده ی خودمو اینجا پیدا کردم
بالاخره بعد اینهمه سال کندوکاو خدای مهربونم این مسیر رو برام مقدر کرد
استادم چقد دوس دارم دستای پر مهرتونو ببوسم و بگم این جامعه خیلی بهتون نیاز داره
خداروشکر که هستین
خدایا شکر ک از سمت خداوند برگزیده شدین تا راه رو برای همه ی ما هموارتر کنین.
استاد کلام شما معجزه میکنه
سایت شما معجزه میکنه
کامنت مخاطبای شما معجزه میکنه.
من به شخصه تاثیرات فراوانی دیدم.چون واقعا الحمدلله یکی از ویژگی های خوبی ک خداوند بهم داده اینه که عاشق آگاهی هستم و وقتی در مسیر آگاهی قرار میگیرم با تمام تارو پودم تلاش میکنم به بهترین نحو بیا موزم و عملی کنم.
من آموزش های ناب شما رو با گوش جان میشنوم.نکته برداری میکنم.خلاصه هاشو در میارم.بعد میشینم اون قسمت هایی ک بیشتر بهش نیاز دارمو به جملات تاکیدی در میارم.بعد تمام اون جملات رو بصورت ویس با صدای خودم دکلمه میکنم و روی خودم تمرین میکنم و بعد اینکه احساس کردم نیازه ک اون جملات رو تغییر بدم و به آگاهی های دیگه ای نیاز دارم دوباره به اموزشای دوره مراجعه میکنم و دوباره جملات مورد نیازمو یادداشت میکنم و ب همه جا میچسبونمو و دکلمه میکنمو بعد این دکلمه هارو روزانه سه الی چهار ساعت.در تمام اوقاتی ک رانندگی میکنم.کارای منزل انجام میدم.قبل خوابم.و کوچکترین تایمی ک پیدا کنم عاشقانه میرم سمت سایت یا دکلمه ها.یا کامنتای دوستان.یا آموزشای دوره لیاقت و خلاصه هر جوری ک میتونم روی خودم کار میکنم.و این توفیق پروردگارم رو هزاران هزار بار شکرگزارم.
استاد عزیزم شما اینجا سوال کردین که چگونه باورهامون در زندگیمون تاثیر داره.
کامنتای دوستان خیلی قشنگ بود منم خیلی از حرفاشونو با جان و دل تجربه کردم.
یه اتفاقی ک همین روزا بخاطر یه باور نادرست توی زندگیمون افتاد رو میخام براتون تعریف کنم.انگار خداوند خواست که با صدای بلندتر بهم بگه لطیف باورهات ببین چ کارایی میتونه توی زندگیت انجام بده.
لطیف ببین چه چیزایی رو خودت داری خلق میکنی.
قربونت برم خدا پیامتو دریافت کردم و از اون روز خیلی بیشتر مراقبم.
اون اتفاق اینجوری بود که ما توی یه کاری سرمایه گزاری کرده بودیم و پول کم آوردیم و همسرم روزانه صدبار موج منفی میفرستاد ک من میدونم ورشکست میشیم.من میدونم صاحب کارمون فلان میکنه.من میدونم بهمان میکنه.من میدونم این کار جواب نمیده ووووووووو
منم که توی تمرینات بودم خیلی خیلی خودمو کنترل میکردم و تمام سعیمو میکردم امواج مثبت بفرستم و باورهای محدود کننده رو حذف کنم ولی انگار هنوز اونقدری قوی نشده بودم ک موفق بشم و تمام باورهای محدود کننده ی همسرم به یکباره منو ویران کرد ک ترس و لرز به دل من هم افتاد.و کم کم باورهای قدرتمند کننده ی من سست شد و باور های منفی غالب شد.ترسیدم و همینکه ترسیدم همه چی رو خراب کردم.اولین کارخرابی که از باور محدود کننده ی ترس هام ک خلق کردم. این بود که. بدون اینکه اصلا بفهمم.خیلی ناخودآگاه.و اتفاقی با صاحب کار جر و بحثم شد.منی ک اصلا اهل دعوا نبودم.و بقول استاد
(حال بد مساویست با اتفاق بدفرکانس خشم ب جهان فرستادم و جهان در جوابم اتفاقات بد فرستادخشمگین شدم و انرژی های محافظت کننده ی من از بین رفتن و آسیب دیدم.) بعد اون دعوا کلی آسیب خلق کرده بودم .کلی اوضاع بدتر شد.
دیدم اوضاع داره بدتر و بدتر میشه یادم اومد استاد میگفت اینکه عصبانی شدی مهم نیست چقدر توی عصبانیتت بمونی مهمه.سریع اومدم باورهای های مثبت.فرکانس های مثبت.فرستادم.همش جملات مثبت تکرار کردم.شکرگزاری نوشتم.بخودم و همسرم اطمینان قلبی دادم که همه چی درست شده. ب همسرم میگفتم. چشماتو ببند و فکر کن همه چی درست شد.و یه پولی از یه جایی رسید که ما رو نجات داد.
(بقول استاد اون چیزی رو ک میپذیری اتفاق میفته چه بد چه خوب)من اومدم تلاش کنم بپذیرم که یه سرمایه رسیده و همه چی داره حل میشه.
سعی کردم تمام باورهای محدود کننده مون رو بشناسم و حذفش کنم.اره ما ترسیده بودیم.ترس از ورشکستگی یکی از اون باورهای محدود کننده مون بود
ترس از دست دادن کارمون
ترس از دست دادن آبرو
ترس از لج کردن صاحب کار
همه اینا باورهای محدود کننده مون بود ک باعث بدتر شدن وضعمون میشد.اینا رو دیگه بهش فکر نکردیم و سعی کردیم حذفش کنیم.بااینکه همسرم زمین تا آسمون متفاوته بامن.بااینکه اصلا حوصله آگاهی و اموزش رو نداره.ولی الحمدلله رب العالمین منو باور داره.و وقتی من میگم بیا اینکارو بکنیم حرفامو گوش میده. و ما باخودمون تکرار میکردیم خداوند رزاق برامون یه سرمایه دار میفرسته و همه چی داره حل میشه. الان پول توو دستمونه.میایم یکی یکی مشکلاتو حل میکنیم.
داره روبه راه میشه.با این افکار ذهنمون رو آروم کردیم.آشوب های ذهنیمون رو کنترل کردیم.
و از اینجا ب بعد اتفاقات خوب رسیددقیقا بعد سه روز که ما باورهای قدرتمند کننده فرستادیم.ناخودآگاه همسرم ک توی اد لیست مبایلش میگشت تا ببینه دیگه به کی میتونیم پیشنهاد شراکت بدیم ک سرمایه داشته باشه.یهو چشمش افتاد به شماره ی دوستی که سالها قبل بهش پیشنهاد شراکت داده بود و ما قبول نکرده بودیم.
الهی قریونت برم خدا ک قدرت خلق زندگیمونو در دست باورهای خودمون گذاشتیاینجا دیگه خیلی خیلی واضح تر لمس کردم این جمله استاد رو
اره قدرت در دستان خداییست که اونو به دست خودمون داده.
و از اون روز دیگه اروم اروم پروسه ی پاداش جهان به فرکانس های مثبت ما پیش رفت تا امروز به لطف الله رزاق ما هشتاد درصد از مشکلمون حل شده.و مطمعنم صد در صد حل میشه.
استادم تو گفتی هر باوری ک بهت باور محدود کننده میفرسته رو پیدا کن و حذفش کن تا قوی تر بشی.چون این افکار من بود که جریان زندگی منو داشت رقم میزد.
و من با تمام وجودم لمس کردم که باید باورهامو تغییر بدم تا جهت زندگیم تغییر کنه.
خدایا شکرت که مسیر استاد عباس منش رو سر راهم قرار دادی
الان زندگی آسون تر شده.الان با این آگاهی ها دارم روزهای بهتری رو تجربه میکنم.خدایا شکرت که هستی.خدایا شکرت بابت استاد.خدایا شکرت بابت این سایت.خدایاشکرت بابت کامنتای عالی دوستان عزیزم
در پناه الله شاد و آگاه و سلامت و ثروتمند باشین
بازم منتظر تجربه های شیرین من باشین.بقدری این روزا داره اتفاقات خوب سرازیر زندگیمون میشه که منتظرم یه وقت خالی بیاد سراغمو من بیام براتون بنویسم.تا خبرای خوب دیگه خدانگهدار
چقدر مسیر زندگیت وچقدر حس جریان داشتن خداوند و توی زندگیتون حس کردم ، و چقدر اونحایی کهنوشتی استاد میگن وقتی که عصبی میشین مهم نیست و مهم اینه چقدر توی این عصبانیت و اون شرایط بمونین مهمه من دارم تجربش میکنم ،
و الان میتونم به جرات بگم به حدی رسیدم که وقتایی که یه تضادی توی زندگیم پیش میاد و یه حس بدی پیش میاد انقدر باور دارم و محکم باخدای خودم صحبت میکنم و میدونم فقط کافیه بگم خدایاشکرت حال منو توی لحظه های بعدی زندگیم خوب کن بعد از نیم ساعت قطعا میدونم که شرایط و حالم از این رو به اون رو میشه ،
با خوندن این نظر یهویی یاد این قضیه و باور خودم افتادم و حالم خوب شد خداروشکرررررر
ممنونم لطیفه عزیز که زندگیتونم مثل اسم زیباتون لطیفه .
در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:
الف) چه باورهای قدرتمند کننده ای داری که آن باورها ایمان و انگیزه هایت را در راستای تحقق خواسته هایت افزایش داده، به گونه ای که منجر به قدم برداشتن، اجرای ایده ها و تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به نفع شما کار می کند؟
– این باور را در زمان گذشته داشتم که یادگیری تمام مهارت ها با تکرار هزاران بار آنها امکان پذیر است و این باور به من کمک کرده که همیشه در تمام کلاس ها نفر اول باشم.
– چون در سن 2 یا 3 سالگی در قرعه کشی بانک برنده شدم این باور را دارم که در قرعه کشی ها همیشه برنده می شوم البته در قرعه کشی خاصی شرکت نکردم اما در مسابقاتی که شرکت می کردم و به قید قرعه جایزه می دادند برنده می شدم
– چون همیشه عینک می زدم به من لقب بسیار باهوش و منظم می دادند و همین عامل باعث شد که همیشه شاگرد اول باشم
– باور دارم که خلاق هستم و می توانم برخی مسائل را از شیوه های غیر معمول حل کنم.
ب) چه باورهای محدود کننده ای را پذیرفته ای که بر علیه شما کار می کند؟ باورهایی که باعث شک و تردید، به تعویق انداختن و مانع تراشیدن برای حرکت در راستای تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به شما ضربه زده است؟
– باورهایی مانند حتما باید پارتی داشته باشی تا بتوانی کار کنی
– فروشندگی شغل بسیار بی ارزش و کلاه برداری است
– جنسیت عامل مهمی در میزان ثروت است
– اگر انجام کاری به آسانی پیش برود نتیجه بخش نیست و حتما ایرادی وجود دارد
– برای برخی مسائل هیچ راه حلی وجود ندارد و باید آنها را به همان شکل که هست پذیرفت
– باور دارم که اکثر افراد تنها برای منافع شخصی خود یا گذراندن وقتشان با ما رفت و آمد می کنند.
چقدر این فایل تاثیرگذار بود ,اون موقعی که من از خدا میخواستم برتری منو بگه و خداوند میگفت خودت باااش!همین کفایت میکنه
یه سری از باورهای اینطووووری که انگار خودخواهانه ست تو ذهن من بود و میدونستم و به چشم دیده بودم که یه برتری ای دارم نسبت به بقیه تو اون زمینه ها ولی کتمانش میکردم
باور هر فرد باید به خودش کمک کنه حتی اگر از نظر بقیه مسخره باشه ,مثلا باورهای یک شرکت یا فروشگاه ارایشی شاید این باشه که داره خدمات به افراد ارائه میده ولی از نظر من نوعی اصلا این نوع بیزینس بیهوده ترین نوع بیزینسه یا حتی شغل هایی که ازنظر ما جزو گناهان بزرگه قطعااا دارن با دید تاثیرداشتن و رفع نیاز مشتری کار میکنند پس باور باید به خودم کمک کنه حتی با وجود اینکه از نظر دیگران بی معنی باشه
یکی از باورهایی که از بچگی به خوردم دادند چون مامان من خودش زیاد هنری نبود و منم از بچگی علاقه زیادی داشتم در حدی بود که هرررچیزی میدیدم از جسمی تا نقاشی توی کتابها میکشیدم رنگش میکردم و از همون چار پنج سالگی مامانم و خاله هام و بابام بهم میگفتند تو نقاشیت عالیه,الانم هیچ شکی درش ندارم این باور خیلیییی کمکم کرد من هرسال چندتا کلاس هنری یاد گرفتم که از تمام انگشتان دست و پام هنر میباره و سریعم یاد میگرفتم,همیشه تو کلاسهام از همه کوچیکتر بودم بعدها که مرفتم سرکار بهم میگفتند چقدر زود کار رو میدزدی و من فقط میگفتم یادگیری هنریم بالاست خب ,من این برتری را میدیدم ولی بی ارزش تلقیش میکردم یا کتمانش میکردم که نگن خودشیفتس ولی با دوره لیاقت هر روز دارم روش کار میکنم
باورهایی که به بچهها میدیم خیلی مهمند,پدر مادر من همیشه بهم میگفتند تو هنر فوق العادم حتی مامانم که اصلا هنری نبود چون نبود بیشتر اینو میگفت از ذوقش حتی الان که بازم یه کلاس جدید نوشتم هنوز نرفته بهم میگه تو که سریع حرفه ای میشی
یه باور دیگه که چندساله ساختمش و صبح یادم افتاد چندسال پیش اوایل بیست سالگی بودم دیدم موهام سفید شدن مامانم اینا را می دیدم که همیشه باید ریشه رنگ میکردند و همش دستشون به این بند بود برای همین این باور رو ساختم ک موهام همیشه مشکی میمونه ,منطقش چیه ؟مادربزرگ خودم و مادربزرگ مامانم و خاله های مامانم تا موقع فوتشون موهای مشکی مشکییییی بلند داشتند جوری که مثل یک دختر جوون موهای بلند مشکی شون رو شونه میکردند و میبافتند تو پیری,نتیجش چی بود؟شاید اگه اینو جای دیگه باور نکنند ولی موهای سفیدم از ریشه مشکی در اومدند و دیگه هم سفید نداشتم
تو ارتباطات یادمه از وقتی بچه بودم هروقت یه بچه کوچولویی یا نوزادی چیزی بهم نگاه میکرد مامانم همش میگفت دوستت داره و بعدها هم میگفت بچه ها دوستت دارندو این دیگه یه کد اتوماتیک وار شد تو ذهنم که هررررر بچه ای همنیجوری الکی عاشقمه حتی نوزاد هشت نه ماهه ی پسرخالم که بغل هیشکی نمیرفت و یه بچه گریه ای هست فقط بغل من میاد همیشه و اونام میگن تنها دوستت فاطمه ست,دیگه از بچه های غریبه بگذریم که یه جا نشستم اگه بچه ای اطرافم باشه میاد و خوراکیشو بهم میده,الان که نوشتم معنی کد اتوماتیک وار رو فهمیدم,یه عالمم مثال دارم براش
استاد راجب شغلتون یه جایی دیدم نوشته بودن خانم شایسته که ما مقدس ترین شغل رو داریم بعد اون موقع ها میگفتم چه خودشیفته ولی هرچی گذشت و بیشتر باهاتون بودم فهمیدم این باور اینجوری انقدر کارتون رو ارزشمند کرده در چشم مخاطب
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و مریم دوست داشتنی
چقدر خوشحالم که دارم اولین کامنتم رو میزارم و خیلی دوست دارم استاد عزیزم اولین کامنت منو بخونن و عشق و انرژی مثبتی که براشون میفرستم دریافت کنن
پیشنهاد میکنم دوستان عزیزم حتما این کامنت رو بخونن که بیشتر بتونن درک کنن که باورها چه اتفاقاتی رو در زندگی ما رغم میزنن
دیروز که وارد سایت شدم هدایت شدم به این ویدیوی زیبا و بسیار تاثیر گذار و چه نکات جذاب و مهمی من از این ویدیو بسیار عالی گرفتم
باور!….چه موضوع مهمی هست این باور! چرا هیچوقت به این کلمه و میزان اهمیتش در خلق زندگی دلخواهم توجهی نمیکردم؟!
استاد حرف های باارزش شما ته ته باورهای منو زیر و رو کرد و باعث شد واقعا ایمان بیارم به این که باورها نقش بسیار بسیار مهمی در تحقق خواسته ها و تبدیل به واقعی شدن اونها در زندگی دارن
یکی از باورهایی که از بچگی بهم برچسب زده بودن این هست که : تو استعداد چاق شدن نداری! تو هیچوقت چاق نمیشی چون ژن تو، ژن آدم های لاغره…
و یه باور غلط دیگه ، که الان که دارم بهش فکر میکنم واقعا ایمان میارم که نتیجه ش حاصل همون باور غلط بوده ، این هستش که عینکی شدن من ارثی هست و چون دایی من سالهاست عینک میزنه و یکبار جراحی قرنیه انجام داده من هم حتما به این عارضه دچار میشم!
من از هفت سالگی عینک زدم و الان که فکر میکنم انگار اون زمان یه جورایی منتظر بودم که من هم عینکی بشم چون این باور غلط توسط اطرافیانم بهم تلقین شده بود…بچه بودم و هیج درکی راجع به باورهای غلط و درست نداشتم.
حالا میخوام این باور رو بزارم یه طرف و باور ژن لاغری رو هم یه طرف دیگه
وقتی مقایسه میکنم میبینم هر دو باور تاثیر خودشون رو تمام و کمال بدون هیج نقصی در زندگی من گذاشتن…
باور ژن لاغری که بسیار برای من اتفاق خوبی هست و هر کسی منو میبینه از ته دل به من میگه خوشبحالت که هر چی میخوری چاق نمیشی ای کاش منم مثل تو بودم
و من واقعا خوشحالم چون هر چی بخورم چاق نمیشم و از خوردن غذاهای خوشمزه نهایت لذت رو میبرم!
و اما باور ژن عینکی شدن و ضعیف بودن بینایی چشم ها که باعث شد من 13 سال عینک روی چشمم باشه…و دقیقا آخرین باری که به چشم پزشک مراجعه کردم به من گفت چشم شما مشکوک به قوز قرنیه هست!
ببینید چطور یه باور درست و غلط تاثیر خودش رو بدون ذره ای نقص در زندگی من گذاشته
یک اتفاق شگفت انگیز در مورد ضعیف بودن بینایی من این بود که چند سال پیش من یهو تصمیم گرفتم که دیگه عینک نزنم و برای همیشه بزارمش کنار…
اطرافیان من عادت کرده بودن همیشه چهره ی منو با عینک ببینن و هر کی از من سوال میپرسید: پس چرا عینکتو نزدی؟! میگفتم : بینایی من دیگه خوب شده و من دیگه عینک نمیزنم
باورتون نمیشه بعد از دو سال که با پدر و مادرم به دکتر مراجعه کردیم دکتر با چه تعجبی از مادر من میپرسید چیکارش کردین که نمره ی چشمش بهتر شده؟!
تعجب کرده بود که چجوری چشم من بدتر نشده و خیلی بهتر هم شده در حالی که همه ی پزشکانی که بهشون مراجعه میکردم تاکید داشتن که تا 25 سالگی اصلا و ابدا نباید عینک رو از خودت جدا کنی چون فقط همین عینک باعث میشه نمره ی چشمت بدتر نشه
ولی چشم من بدون عینک بهتر شد!
اون زمان هنوز با سایت شما آشنا نشده بودم و هنوز نمیدونستم اصلا باورهای درست و غلط چی ان…هیچ دانشی درباره ی قوانین بدون تغییر جهان هستی نداشتم
بخاطر همین دوباره بخاطر باورهای غلطی که پزشکا به من دادن بعد از گذشت اون دو سال دوباره عینک زدم
استاد الان میخوام شروع کنم به ساختن باورهای درست
با ساختن هر باور درست یک باور غلط رو از ذهنم خارج میکنم و خدا هم مثل همیشه به من کمک میکنه
استاد عزیزم خدا رو شاکرم که شما رو در مسیر من قرار داد تا بتونم مسیر خوشبختی رو پیدا کنم و به خدای خودم نزدیکتر بشم حرفای شما همیشه باعث میشن من به درون خودم سفر کنم و باورهای غلط رو شناسایی کنم
شما دستی از دستان خداوند مهربان هستید
بهترین ها رو برای شما و خانواده ی نازنینتون آرزو میکنم
در پناه خداوند یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
بنام الله قادر
سلام فاطمه خانوم
هدیه بهمون دادی وکامنت نوشتی و منم هدیه بهت میدم و برات مینویسم
کامنت زیبایی که نوشتی بدل نشست
واقعا هرچه بیشتر به قانون نگاه میکنم میبینم همه چیز ذهنی است ،، به قول استاد ما توی قرآن درباره شغل پیامبران چیزی نمیبینیم اما درباره توکل،کنترل ذهن(تقوا)،ایمان و..زیاد توضیح داده
حتی توی جنگهایی که برای صدر اسلام بوده توی خود جنگ ایمان به خدا باعث برد شده نه تعداد فیزیکی
باورهایی که نوشتی را خوندم ماها ساخته ذهن افراد دیگه بودیم چرا چون اون افکار را باور کردیم ،، اما الان دختر خوب باید بابت هر ورودی وخروجی ذهن کنترل بیشتری داشته باشیم وآگاهانه بسازیم افکار و باورهای قدرتمند کننده را تا به سادگی از زندگیمون لذت ببریم
خوشحالم تونستم برات بنویسم و بدونیم
بیرون ز تو نیست هرآنچه رر عالم هست ،، از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
بنام خدای مهربانم
سلاام ب استاد عزیزم و عزیزدل استاد
و سلااام ب دوستان توحیدی قشنگم
خییلی خوشحالم و خداروشکر میکنم ک اینجام و میتونم بنویسم و ی ردپا از خودم برای آینده ام بزارم
هرچند ی کم دیر اومدم ماشاالله 700و خورده ای کامنت اومده رو این فایل
واین نشون میده ک چقددد مهم وارزشمنده این آگاهی ها
ک با درک و عمل ب اصل ب راحتی میتونم زندگیم و تغییر بدم
خداروشکر هنوز تو مسیر هستم هرچند این روز ها جاده خاکی هم میزنم
ولی باز خدای مهربان باعشق هدایتم میکنه
میخوام از باورهای محدود کننده الانم شروع کنم من درحال حاظر تو یک سالن زیبایی کار میکنم.
ک خیلی سریع حس میکنم اخیرا با هرواکنشی حسم بد میشه از طرف صاحب سالن
خودمو مقایسه میکنم ناخودآگاه ک وقتی متوجه شدم سعی میکنم ب حداقل برسونم
اسپیکر هرروز روشنه و آهنگ های ک من سه ساله قدغن کردم برای خودم و هرروز میشنوم سعی میکنم هنسفری بزارم و فایل گوش بدم ولی باز مشتری ک میاد مجبورم ک بردارم و برم کارمو انجام بدم
چرااا زکیه؟
واقعا چراااا!!!
این همه رو کانون توجهت کار نکردی ک الان ب راحتی تسلیم این ورودی های نامناسب بشی
مگه نمیدونی احساس خوب=اتفاقات خوب
من باید بتونم ذهنم و کنترل کنم یا از این کار بیام بیرون
الان ک فکرشو میکنم بخاطر ترس از قضاوت شدنه و ترس از باور کمبود
ولی میدونم این کار چیزی نیست ک من میخوام شاید بخاطر اینه ک باور کردم ک آرایشگری شغل خوبی نیست
و همه ب چشم بد نگاه میکنن
چن وقت پیش ک رفتم کارت سلامت بگیرم برا سالن
وقتی ک متصدی پست بانک ازم پرسید کارت چیه گفتم تو سالن کار میکنم
گفت آرایشگری گفتم ننننن
توسالن کارمیکنم، وقتی کارتی ک برام صادر کرد نگاه کردم
دیدم نوشته شغل:آرایشگر
حسم بدشد، ی چیزی انگار در درونم بهم گفت این شغل تو نیست
واقعا نمیدونم چرا این حسو دارم شاید بخاطر باوری ک مدتی هست دارم روش کار میکنم
ک من کافی هستم ب شکلی ک هستم من همینی ک هستم کافی هستم
فارغ از دستاوردهام
فارغ از ظاهرم
فارغ از نتابجم
لازم نیست ماسک بزنم رو صورتم تا مورد عشق واحترام واقع بشم
لازم نیست صورتم و جراحی کنم
لازم نیس ی لباس خاصی بپوشم ک مورد عشق واحترام واقع بشم
من همین جوری ک هستم لایق عشق و احترام ام
ولی چیزی ک دارم میبینم خیلی متفاوته
و داره بهم میگه تو کافی نیستی
همین جوری باید بوتاکس انجام بدی
خط لبخندتو ژل بزنی
لبتو پروتز کنی
لباس خاصی باید بپوشی
غلیظ آرایش کنی
همه عکس باورهای من و همین باعث شده از درون حس رضایت نداشته باشم
اصن چرا این این همه کار دارن انجام میدن ک جوان بمونن زیبا باشن
و پیر نشن
بخاطر ترس از پیریه
و ترس از پیری همون ترس از مرگه
چرا من باید از مرگ بترسم منی ک با تارهای سفید ک تو موهام هست ب صلح رسبدم و دوسشون دارم و دیگه انگار نمیبینمشون
قرار نیست من تا ابد زنده بمونم
من اومدم ی مدت زندگی تو این کره ی خاکی و تجربه کنم لذت ببرم و خلق کنم
همین قرار نیست همیشه جوان و زیبا بمونم همون طور ک یک روز کودک بودم وربزرگ شدم
نوجوان
و جوان شدم
پیری و هم تجربه میکنم
و برمیگردم ب اصل خودم
هر مرحله ای از زندگی و باید زندگی کنم ولذتشو ببرم
چن روز پیش خواهرم زنگ زد گفت دخترش ک الان 8ماهشه و تازه شزوع کرده چهار دستو پا راه رفتن، رو برده حمام
گفت وقتی گذاشتمش تو وان پراز آب شروع کرده با دست ضربه زدن تو آب و آبی ک پخش میشده رو نگاه میکرده و با صدای بلند میخندیده
و خییلی لذت برده از بازی با آب ولمسش
و خودم دیدم ک چقد تلاش میکرد تو4ماهگی ک بتونه فقط غلت بزنه و دیدم ک چقد نفس نفس میزد و ذوق میکرد ک ی حرکت جدید یاد گرفته
و الان ک 8ماهشه باعشق داره تلاش میکنه و دست میگیره از هر وسیله ای ک جلو دستش میاد ک وایسه سر پا
ومن چقد ذوووق میکنم از دیدنش
از تلاشی ک میکنی ک تجربه کنه زندگی رو
راه رفتن و
تازه د`د` گفتنو یاد گرفته و باعشق میکنه
منم مث سارای قشنگم ارزشمند هستم و دقیقا اومدم تجربه کنم زندگی رو
مرحله ب مرحله رشد میکنم و تکاملم و طی میکنم
همون خدایی ک از یک سلول منو خلق کرد وبل تقسیم میتوز ی توده سلولی شدم و شدم جنین و مرحله ب مرحله منو رشد و نمو داد
و بهم رزق داد تو شکم مادر و حتی قبل از اینکه دنیا بیام غذام و از قبل آماده کرده بود تا گشنگی نکشم
همون خدا هم ازاین ب بعد هدایتم میکته و بهم رزق میده
خدایا شکرت عاشقتممم
خدایا خودت هدایتم کن من هیچی نمیدونم تو میدونی خودت بهم بگو
ب جای من تصمیم بگیر
تو عالمی
تو آگاهی
تو بینایی
تو شنوایی
تو وهابی
از فضلت بر من ببخش
من تسلیم توام وب هر خیری ازسمت شما فقیرم و محتاج
خدایا منو تسلیم خودت کن و تسلیم بمیران
سلام دوست عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه بی قید و شرط
ممنونم بابت کامنت زیباتون و تحسینتون میکنم و چقدر قشنگ صحبت کردید در مورد بچه نوزاد و کارایی ک با ذوق انجام میده و من داشتم قشنگ تصور میکردم صحبت های شما رو و از شما سپاسگزارم چون حس واقعاً قشنگی گرفتم
آخر کامنت شما ی چیزی ب من گفت و ی حسی ک بیام و بنویسم
خداروشکر میکنم بخاطر این هدایت همیشگی ک در زندگیم جریان داره
دوست عزیز ، هر کدوم از ما و خداوند یکی هستیم
ما از خداوند دور نیستیم
خدایی ک وقتی خودشو برای ما معرفی میکنه ، میگه : « من نزدیکم »
انرژی هوشمندی ک طبق یک سیستم بی نهایت دقیق داره هر لحظه ب افکار ما پاسخ میده
بنظرم هرچقدر بتونیم خداوند رو ب شکل درستش باور کنیم ، ب همون میزان ازش نتیجه میگیریم
ب همون میزان کارآموز راحت تر و با کیفیت تر انجام میشه
ب همون میزان خودمون رو خالق زندگی مون میبینیم
خدایی ک با ماست ، همیشه با ما بوده ، ما قسمتی از وجود الهی و مقدس خداوندیم
ما و خداوند یکی هستیم
همون طور ک خداوند خلق میکنه ما هم خلق میکنیم
کافیه ب این شکل فکر کنیم تا نتایجش باورمون نسبت ب خداوند رو قوی تر کنه
ما و خداوند یکی هستیم
هرچقدر خودمون رو نزدیک ب خداوند ببینیم و هرچقدر با خداوند صمیمی تر باشیم ، ب همون میزان تجربه شیرین تر و لذت بخش تر و ساده تر و راحت تری از زندگی میتونین داشته باشیم
و خیییلی باید روی این موضوع کار کنیم
من هروقت ک یکم روی این موضوع تمرکز میکنم ، قشنگ میبینم ک اتفاقات داره چطور رخ میده و نتایج چقدر ساده راحت و سریع رخ میدن و در واقع جهان چقدر ساده و راحت ب افکار قدرتمند کننده من پاسخ میده
امیدوارم مفید باشه برای همه مون
براتون آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم
ی چیز جالب بگم
من با خوندن کامنت بچه ها ، این خواسته در وجودم شکل گرفت ک : منم دلم میخواد کامنت بنویسم
و بعد ادامه دادم ب خوندن کامنت ها
و کامنت شما ی حسی رو در من بوجود آورد و من اومدم ب لطف خدا کامنت گذاشتم ، البته اگه استاد عزیز تائید کنند
وقتی کامنتم تموم شد و ثبتش کردم ، یهو متوجه شدم ک خواسته ام اجابت شد . ب همین سادگی ب همین راحتی و طوری ک بعداز اجابت شدنش متوجه شدم ک اجابت شده و آنقدر ساده و راحت و سریع واقعاً
در واقع تمام خواسته ب همین شکل اجابت میشن
یعنی قانون اجابت خواسته ها همینه
الهی شکرت ک باورهام رو قوی تر و سازنده تر کردی
چون من باور دارم ک : من هر لحظه در حال هدایت شدن ب سمت خواسته هام و ب سمت زیبایی ها هستم اونم ب سادگی براحتی با لذت و کاملا طبیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
پروردگار دانا و توانای من تو بگو تا بنویسم و از جهل و نادانی ها رها شوم
سلام
سلام و تحیت نثار عزیزان جان
سید حسین و مریم و تک تک دوستان
اگر هشت سال پیش به من می گفتند که تو به خانه و ماشین و زمین و جایگاه خوب می رسی به هیچ وجه نمی توانستم باور کنم
اما اکنون اینها را در زندگی ام دارم، اینها جزئی از بدیهیات زندگی من هست و برایم عادی شده، در حالی که معجزه هست.
پسر بچه ای که نمی توانست در مورد خواسته اش به راحتی صحبت کند و به جمله دهم نمی رسید که اشکش جاری می شد اکنون نه تنها خانه و ماشین و شخصیتی برای خود دارد، بلکه عزیزانش؛ پدر و مادر و برادرش در خانه او آرامش دارند. هروقتی که صبح زودتر بیدار می شوم و عزیزانم را در خواب می بینم از خدا تشکر می کنم که این لطف را به من ارزانی داشته تا اسباب آسایش بندگانش باشم، این عطیه الهی را سپاس می گویم.
چند ماهی هست که موج پر برکت تغییر وارد کل زندگی شخصی ام شده و شروع آن با شجاعتی بود که ریشه در باورهای جدیدم دوانده است که اعتبارش به رب العالمین و دست خداوندی اش سید حسین عباسمنش می رسد. این حرکت و تغییر شغلم به مقصد آموزش مرا وارد دنیایی جدید از رشد و پیشرفت و آموختن کرد و خداوند دستانش را برای خدمت به من روانه کرد و قدم به قدم مرا به خواسته اصلی ام که آزادی زمانی، مکانی و مالی هست هدایت می کند.
چند روز پیش که به احتیاجم که خلوت با او بود خودم را رساندم درسهای بینظیر و ارزشمند را در آن کلاس خصوصی به من داد که مهمترینش رهایی بود، رهایی از بند گذشته و آینده و دیدن داشته ها و نعمات و خوشحال بود و لذت بردن از هرآنچه که هستم و دارم. در یک کلام سپاسگزاری
این روزهای گذشته به وضوح پیغامها مرا به افزایش مهارتها و تواناییهایی مدیریتی و نیز افزایش تمرکز بر روی شخص خودم راهنمایی می کرد و به لطف خدا در مسیرش هم قرار گرفتم.
یکی از بزرگترین باگ هایی که آنرا بهتر فهمیدم این بود که من می ترسم که متعهد شوم، که ریشه در باور کمبود ارزشمندی دارد. من فردی هستم که خیلی به قولی که به دیگری می دهم اهمیت می دهم اما در ذهنم قولهایم به خودم برایم کم اهمیت جلوه می کند. ریشه اش را هم در اتفاقات کودکی پیدا کردم که به خاطر تخریب احساس ارزشمندی و عزت نفس است.
اما این چند ساله و مخصوصا شش ماه گذشته به میزان قابل توجهی ارزشمندی پنهان شده در درونم را آشکار کردم و دلیل اصلی آن هم کار کردن بر روی دوره ها و فایل های این سایت است که ریشه هایی را در ذهنم رشد دادند که نتایج و حرکتها و قدم های عملی را برایم به بار آوردند. البته که به ایراد اصلی خودم که عدم عملگرایی هست بیشتر پی بردم، شاید قدم های عملی خوبی را نسبت به گذشته برداشته ام اما کافی نیست و خوب می دانم که برای اینکه به دست آوردن شخصیتی که لایق خواسته های بزرگ است باید اعمال بزرگ و جسورانه ای که برخواسته از شهامت و ایمان است را انجام داد.
خودم خوب می دانم که چقدر عمل گرا هستم پس باید به اندازه عملم صحبت کنم.
خدا را شکر می کنم که در سایتی عضو هستم که عزیزان بدون قضاوت حرفها را می شنوند حتی اگر عمل کمی پشت آن باشد.
درکی که این روز ها بهتر به آن رسیدم اینست که بالاترین اولویت تو باید حال خوب تو باشد و این میسر نمی شود جز با افکار مناسب و خوب و این نیز میسر نمی شود جز با ورودی های خوب. چه محیطی و روحی ( قرار دادن خود در طبیعت یا فضایی دنج و بکر) چه ذهنی( دیدن و شنیدن و خواندن اینگونه فایلها) و چه جسمی(ورودی سالم و سلامت به بدن)
هفته قبل دوره راهنمای عملی را گوش کردم و نکات فوق العاده ای را چندباره یادداشت کردم و امروز با دیدن این فایل تصمیم گرفتم این هفته دوره روانشناسی ثروت را آغاز می کنم. این دوره ها را باید همیشه گوش کرد و فهمید و فکر کرد و بر طبق آن عمل کرد، هر بار به تناسب مداری که در آنم.
از استاد و خانم شایسته و تمامی عزیزان بینهایت سپاسگزارم.
حق پشت و پناه شما باشه
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
با گوش کردن این فایل زیبا یاد باور خوبی افتادم
که از کودکی تا الان بهم کمک کرده که از قدرت بدنی واندام ورزیده ای که دارم ِلذت ببرم
مادرم از دوران کودکیش کوهنوردی وپیاده روی های طولانی داشته و همیشه الگو من با اون صلابتی که حین پیاده روی با قدم های بلندی که برمیداشت،بوده وحتی الان که نزدیک 90 سالشون هست اصلا افتادگی پوست ندارند
توجه مداوم من به تحسین کردن ایشون وتعریف کردن برای بقیه باور خیلی قوی تو ذهنم ساخته که حتی درکهنسالی هم قدرت بدنی خوبی خواهم داشت
طوریکه حتی حین رانندگی به شهرستان در مسیر طولانی 8 ساعته با این باور زیبا از رانندگی ام لذت میبرم واحساس خستگی ندارم
باور قشنگ دیگه ای که از دوران کودکی داشتم
اینکه مهاجرت به مکان جدید را تجسم میکردم
وبراحتی میپذیرفتم که میتوانم دور از خانواده
به ادامه تحصیل وپیشرفتم فکر کنم
وبارها به شهرهای مختلف مهاجرت کردم وبا فرهنگهای جدیدی آشنا شدم که به رشد شخصیتیم ومستقل بودنم کمک کرده
البته باورهای محدودکننده ای که استاد عزیز تو این فایل ذکر کردن وجود داره ولی خیلی بهتر از قبل( با توجه به تغییراتی که در روابط ورشد شخصیتیم نسبت به قبل رخ داده)بهم کمک میکنه
آگاهانه تر به رفتار وگفتارم ونجواهای ذهنی ام توجه کنم
که تاثیرم روی دیگران حتی زمان سکوتم با حال خوب درونی که دارم بهم آرامش میده وانگیزه بیشتری برای انجام تمرینات روزانه بویژه دوره کشف قوانین که شناخت بیشتری از خودم پیدا کردم ،ایجاد میکنه
مهمترین باور محدودکننده من تاثیر عوامل بیرونی در زمینه کاری وخلق ثروت هست که با عمل کردن نسبی با توجه به درک فعلی ام از فایلهای توحیدی روان شدن انجام کارم با شرایط مالی بهتر را تجربه میکنم،
از دوستان عزیز بابت کامنتهای تاثیر گذارتون سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده مهربان
درود به همه عزیزان
الان داخل تایم کاریم هست اما قلبم چنان تاکید داشت که بیام کامنت بذارم که از شدت ذوق نتونستم مقاومت کنم
خدایا تو بگو چیو میخواستی بنویسی که این حد شور و شوق ب دلم انداختی
از اینجا باید شروع کنم که من شغلم ترید بازار های جهانی هست . یادمه زمانی که دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شاهرود بودم دوس داشتم توی حوزه خودم جزو تاپ ها باشم. یک لیست نوشتم از مهارت هایی ک باید یاد بگیرم و بهشون مسلط بشم . آخه من آدمیم که وقتی یه چیزو شروع کنم تهشو در میارم
خلاصه اومدم ک شروع کنم که دیدم اصلا عطش سوزانی براش ندارم. همونجا فهمیدم این مسیر من نیست . شروع کردم ب گشتن برای دایره برتریم . اون جایی که قراره یک اثر منحصر ب فرد خلق کنم . هرروز میگفتم ” ای که مرا خواندی راه نشانم بده ”
شرایط شغل دلخواهم رو مینوشتم. دوس داشتم وقت آزاد داشته باشم و خودم مدیر خودم باشم . نوشته که میخوام ساعت کارم 10 صبح تا 4 بعد از ظهر باشه که بعدش بتونم ب ورزشم برسم چون دیوانه وار معتاد ورزش کردنم
گذشت و گذشت و من فارغ التحصیل شدم و طی یک روند تکاملی هدایت شدم ب این شغل.
همون اول که اولین اموزش از یک استاد عزیزم که ایشون ساکن سانفرانسیسکو بودن رو دیدم گفتم آآآآ خودشههههه. من مال این کارم
چون من یه ذهنی دارم که مریض چیزهای تکراریه :)
و دیوونه پیدا کردن الگوریتم ها . و این بازار برخلاف بازارهای مالی ایران تماما الگوریتمیک هست و کلا دست ربات هاست
من شروع کردم به دیدن اموزش های تخصصی شغلم و کلا از مطالب سایت دور شدم با اینکه در دوران تحصیل چ غوغایی ب پا کرده بودم از عمل به گفته های استاد
صبح و شبم رو دوختم به هم تا سرو تهش رو در بیارم. نزدیک به 4 سال تو یک اتاق خودم رو حبس کردم و واقعا سر و تهش رو در آوردم. چند وقت پیش دقت کردم دیدم من دل و روده ی این کار رو بیرون کشیدم و تمام الگوریتم هارو از حفظم ولی نتایج مالی رقم نمیخوره
دلیلشم این بود که من با تمام علمی که داشتم وقتی به طبقه بندی و ساده سازی مطالب میرسید عاجز میشدم .چون شما برای اجرای چیزهایی که بلدی باید کل مباحث رو به یک یا دو پارامتر خلاصه کنی که توی سرعت حرکت قیمت ها برای مغزت قابل اجرا باشه. ذهن ما همزمان نمیتونه چندین پارامتر تصمیم گیری رو تجزیه تحلیل کنه. و این ساده سازی نیاز ب خلاقیت زیادی داشت و دیگه ذهن تحلیلگر من توانشو نداشت که یه روز ب دلم افتاد که بیام توی سایت و مواجه شدم با توحید عملی 10 و 11 .
خدایا تو چیکار کردی با من.تازه فهمیدم اشکال از کجا بود من از اصل خودم که منبع خلاقیت بود دور شده بودم .
خلاصه شروع کردم به کار کردن روی باورهام و مخصوصا مباحث توحیدی و عجز در مقابل خداوند. بعد چند روز حس کردم دره خلاقیت ها داره باز میشه. انگار مطالب توی ذهنم داشت طبقه بندی میشد . من اینقد نمودار هارو بررسی کردم که تمام نمودار هارو حفظم و نیازی نیست جلوی سیستم بررسیشون کنم. میرفتم پارک راه میرفتم و میگفتم “ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده”
که خداوند شروع کرد تمییز دادن فاز های حرکتی توی ذهنم . من تونستم تمام آشفتگی نمودار رو به دو سه فاز تقسیم کنم و برای هرکدوم پلن بچینم.
امروز بعد مدت ها دیگه از ناامیدی خبری نبود . مث فنر از جام پریدم که به کارم برسم. خدا داره به طرق مختلف بهم اعتماد به نفس میده . اون الهامی که روزای اول بهم کرد رو داره برام تکرار میکنه که ” تو جزو تاپ 5 این رشته میشی ”
یا چند روز پیش توی پارک بودم رو کردم ب آسمون گفتم خدایا تو بهم علمی دادی که هیچکس نداره . میتونی منو ببری بالا ؟ که چشمم ب انوار خورشید دم غروب افتاد و ندا اومد که : ” قسم ب خورشید که آیندت از این نور روشن تره ”
من میتونم بگم بالای 7000 ساعت برای تخصص توی این رشته وقت گذاشتم ولی بدون اصلاح باورها واقعا از نتیجه خبری نیست . گشتم نبود نگردید نیست
من با تمام وجودم دارم توی این مسیر حرکت میکنم و به زودی نتایجی که خداوند داره وعدش رو بهم میده رو باهاتون ب اشتراک میذارم. در پناه حق
بسم الله الرحمن الرحیم
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت ا ست و به شکر اندرش مزید نعمت
سلام بر استاد عباس منش عزی. ومریم بانو جان شایسته
استاد جان خداروشکر که مثل همیشه با فایل های توحیدی و باورهای مثبت تون ،چرخ دنده های افکارم سرویس روغن کاری میشه وار جاده خاکی ناامیدی به صراط مستقیم هدایت میشم واز این مسیر پرنور پرخیروبرکت نهایت لذت وآرامش.را میکیرم .الهی صدهزار مرتبه شکر که رب مهربانم فرمون زندگی رو به خودم داده وبا تابلوهای راهنمایی کنارجاده که آیات منور پرخیروبرکت قرآن فضای مثبت وتوجیدی شما منو به صراط مستقیم هدایت میکنه .امان امان امان از نجواهای منفور شیطان اما لطف پروردگارم آنقدر وسیع وعمیق هست که اجازه نمیده مدت طولانی در شرایط ناجالب باشیم .
یکی از باورهایی که به من حس خوبی میده این بود که از بچگی بمن میگفتن چون دندونهای جلوی شما کمی فاصله دارند شما خوش روزی هستی و علیرغم اینکه دربزرگسالی متوجه بی اساس بودن این باورشدم اما حسم میگفت این باور خوبی هست واین رو بپذیر چون حس خوبی برام ایجاد میکرد ویادم میاد در یکی دو فایل دانلودی شما هم به این موضوع اشاره کرده بودید.خلاصه که استاد جان از خدا پنهان نیست که من این باور مهربون و بی آزارو حال خوب کن رو دوست دارم و اگرچه رزق و روزی من نزد رب مهربانم هست اما این فکر گوگولی رو یه گوشه از ذهنم هست وحس مثبتش رو دوست دارم .
امیدوارم شما وهمه دوستان وعزیزان مون در پناه رب مهربانم شاد وسلامت باشییییبیم .
سلام و درود خدا به یکی از بهترین دستان خدا ،استاد عباسمنش عزیز و مریم جان شایسته
استاد اول باید ازتون تشکر کنم از فایل زیبایی که گذاشتید و مثل همیشه با جون و دل صحبت کردید و صادقانه و بی منت اگاهیهای ناب رو در اختیارمون گذاشتیم
از مریم جانم تشکر کنم که زحمت کشیدن و حدود 50 دقیقه دوربین به دست بودند تا این اگاهیها همراه با تصاویر بکر و ناب پرادایس برای ما ضبط بشه
از باورهای محدود کننده که نگم براتون به قول شما سیمانهای سفتی هستند که طی سالهلی عمرم به مغزم چسبیده اند
مادامی که روشون کار میکنم اوضاع رو به بهبود میره ولی به محض رها کردنشون باز هم به قول شما مثل علف هرز رشد میکنن و دوباره همه چی به حالت قبل درمیاد
از باورهای محدود کننده ای که تو خانواده ما رواج داره زن نباید کار کنه باید خونه دار
در روابط اگر دوستان زیادی داشته باشی خیلی از زندگیت غافل میشی
به هر کسی اعتماد نکن همه فقط میخوان کار خودشون راه بیوفته و …..
خدا را شکر من با هر کدوم از این باورها که مخالفت کردم البته در درون خودم نه با بحث و جدل با اطرافیانم
روز به روز وضعیت زندگیم از هر لحاظ بهتر و بهتر شده
مثلا در مورد رانندگی،خیلی میگفتن رانندگی کار سختیه مخصوصا تو تهران سخته و تو که فعلا ماشین نداری چرا رفتی رانندگی یاد گرفتی؟ولی من با ایمان و باور قوی حدود 20 سال پیش گواهینامه گرفتم و الان خیلی راحت و روان تو تهران پر ترافیک حدود 13 ساله رانندگی میکنم
در حالی که خیلی از نزدیکانم هنوز جرات نکردن پشت فرمون بشینن
و حالا با این فایل عالی وقتی میشینم و خوبه خوب تفکر عمیق میکنم میفهمم و به یاد میارم که هر جا من چیزی رو باور نکردم یا به قول شما باور کردم اثراتش رو دیدم، و باز هم دنبال پیدا کردن باورهای مخربم هستم و دارم رو خودم کار میکنم و این داستان تا اخر عمر ادامه داره به لطف الله یکتا و سایت عالی شما
خدا جونم بازم ازت ممنونم به خاطر وجود استاد و مریم جانم
انشالله در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و عاقبت به خیر باشید در دنیا و اخرت
دوستتون دارم
بنام خالق و صاحب و مالک قدرتمندم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی نازنینم
سلام به تک تک دوستان هم فرکانسی ام که اینجا هستن و این کامنت رو میخونن.عمیقا اعتراف میکنم بهترین و تاثیرگزارترین افراد زندگیم بعد از پروردگار. استاد مهربانم و شما دوستان نازنینم هستین.
که با خوندن کامنت هاتون قدم به قدم کنارتون دارم رشد میکنم
استاد مهربانم
من مدت زیادی نیست اینجام ولی توو همین مدت کم با تمرکز بر آگاهی های سایت شما. بی نظیر ترین تجربه ها وارد زندگیم شده.
به لطف الله همیشه خواهان علم و آگاهی بودم و تلاشهای بسیاری توو زندگیم داشتم که انتهای تمام جستجوهام و آخرین دوره هام ختم شد به این سایت الهی و استاد عزیزم عباس منش.
بالاخره نیمه ی گم شده ی خودمو اینجا پیدا کردم
بالاخره بعد اینهمه سال کندوکاو خدای مهربونم این مسیر رو برام مقدر کرد
استادم چقد دوس دارم دستای پر مهرتونو ببوسم و بگم این جامعه خیلی بهتون نیاز داره
خداروشکر که هستین
خدایا شکر ک از سمت خداوند برگزیده شدین تا راه رو برای همه ی ما هموارتر کنین.
استاد کلام شما معجزه میکنه
سایت شما معجزه میکنه
کامنت مخاطبای شما معجزه میکنه.
من به شخصه تاثیرات فراوانی دیدم.چون واقعا الحمدلله یکی از ویژگی های خوبی ک خداوند بهم داده اینه که عاشق آگاهی هستم و وقتی در مسیر آگاهی قرار میگیرم با تمام تارو پودم تلاش میکنم به بهترین نحو بیا موزم و عملی کنم.
من آموزش های ناب شما رو با گوش جان میشنوم.نکته برداری میکنم.خلاصه هاشو در میارم.بعد میشینم اون قسمت هایی ک بیشتر بهش نیاز دارمو به جملات تاکیدی در میارم.بعد تمام اون جملات رو بصورت ویس با صدای خودم دکلمه میکنم و روی خودم تمرین میکنم و بعد اینکه احساس کردم نیازه ک اون جملات رو تغییر بدم و به آگاهی های دیگه ای نیاز دارم دوباره به اموزشای دوره مراجعه میکنم و دوباره جملات مورد نیازمو یادداشت میکنم و ب همه جا میچسبونمو و دکلمه میکنمو بعد این دکلمه هارو روزانه سه الی چهار ساعت.در تمام اوقاتی ک رانندگی میکنم.کارای منزل انجام میدم.قبل خوابم.و کوچکترین تایمی ک پیدا کنم عاشقانه میرم سمت سایت یا دکلمه ها.یا کامنتای دوستان.یا آموزشای دوره لیاقت و خلاصه هر جوری ک میتونم روی خودم کار میکنم.و این توفیق پروردگارم رو هزاران هزار بار شکرگزارم.
استاد عزیزم شما اینجا سوال کردین که چگونه باورهامون در زندگیمون تاثیر داره.
کامنتای دوستان خیلی قشنگ بود منم خیلی از حرفاشونو با جان و دل تجربه کردم.
یه اتفاقی ک همین روزا بخاطر یه باور نادرست توی زندگیمون افتاد رو میخام براتون تعریف کنم.انگار خداوند خواست که با صدای بلندتر بهم بگه لطیف باورهات ببین چ کارایی میتونه توی زندگیت انجام بده.
لطیف ببین چه چیزایی رو خودت داری خلق میکنی.
قربونت برم خدا پیامتو دریافت کردم و از اون روز خیلی بیشتر مراقبم.
اون اتفاق اینجوری بود که ما توی یه کاری سرمایه گزاری کرده بودیم و پول کم آوردیم و همسرم روزانه صدبار موج منفی میفرستاد ک من میدونم ورشکست میشیم.من میدونم صاحب کارمون فلان میکنه.من میدونم بهمان میکنه.من میدونم این کار جواب نمیده ووووووووو
منم که توی تمرینات بودم خیلی خیلی خودمو کنترل میکردم و تمام سعیمو میکردم امواج مثبت بفرستم و باورهای محدود کننده رو حذف کنم ولی انگار هنوز اونقدری قوی نشده بودم ک موفق بشم و تمام باورهای محدود کننده ی همسرم به یکباره منو ویران کرد ک ترس و لرز به دل من هم افتاد.و کم کم باورهای قدرتمند کننده ی من سست شد و باور های منفی غالب شد.ترسیدم و همینکه ترسیدم همه چی رو خراب کردم.اولین کارخرابی که از باور محدود کننده ی ترس هام ک خلق کردم. این بود که. بدون اینکه اصلا بفهمم.خیلی ناخودآگاه.و اتفاقی با صاحب کار جر و بحثم شد.منی ک اصلا اهل دعوا نبودم.و بقول استاد
(حال بد مساویست با اتفاق بدفرکانس خشم ب جهان فرستادم و جهان در جوابم اتفاقات بد فرستادخشمگین شدم و انرژی های محافظت کننده ی من از بین رفتن و آسیب دیدم.) بعد اون دعوا کلی آسیب خلق کرده بودم .کلی اوضاع بدتر شد.
دیدم اوضاع داره بدتر و بدتر میشه یادم اومد استاد میگفت اینکه عصبانی شدی مهم نیست چقدر توی عصبانیتت بمونی مهمه.سریع اومدم باورهای های مثبت.فرکانس های مثبت.فرستادم.همش جملات مثبت تکرار کردم.شکرگزاری نوشتم.بخودم و همسرم اطمینان قلبی دادم که همه چی درست شده. ب همسرم میگفتم. چشماتو ببند و فکر کن همه چی درست شد.و یه پولی از یه جایی رسید که ما رو نجات داد.
(بقول استاد اون چیزی رو ک میپذیری اتفاق میفته چه بد چه خوب)من اومدم تلاش کنم بپذیرم که یه سرمایه رسیده و همه چی داره حل میشه.
سعی کردم تمام باورهای محدود کننده مون رو بشناسم و حذفش کنم.اره ما ترسیده بودیم.ترس از ورشکستگی یکی از اون باورهای محدود کننده مون بود
ترس از دست دادن کارمون
ترس از دست دادن آبرو
ترس از لج کردن صاحب کار
همه اینا باورهای محدود کننده مون بود ک باعث بدتر شدن وضعمون میشد.اینا رو دیگه بهش فکر نکردیم و سعی کردیم حذفش کنیم.بااینکه همسرم زمین تا آسمون متفاوته بامن.بااینکه اصلا حوصله آگاهی و اموزش رو نداره.ولی الحمدلله رب العالمین منو باور داره.و وقتی من میگم بیا اینکارو بکنیم حرفامو گوش میده. و ما باخودمون تکرار میکردیم خداوند رزاق برامون یه سرمایه دار میفرسته و همه چی داره حل میشه. الان پول توو دستمونه.میایم یکی یکی مشکلاتو حل میکنیم.
داره روبه راه میشه.با این افکار ذهنمون رو آروم کردیم.آشوب های ذهنیمون رو کنترل کردیم.
و از اینجا ب بعد اتفاقات خوب رسیددقیقا بعد سه روز که ما باورهای قدرتمند کننده فرستادیم.ناخودآگاه همسرم ک توی اد لیست مبایلش میگشت تا ببینه دیگه به کی میتونیم پیشنهاد شراکت بدیم ک سرمایه داشته باشه.یهو چشمش افتاد به شماره ی دوستی که سالها قبل بهش پیشنهاد شراکت داده بود و ما قبول نکرده بودیم.
الهی قریونت برم خدا ک قدرت خلق زندگیمونو در دست باورهای خودمون گذاشتیاینجا دیگه خیلی خیلی واضح تر لمس کردم این جمله استاد رو
اره قدرت در دستان خداییست که اونو به دست خودمون داده.
و از اون روز دیگه اروم اروم پروسه ی پاداش جهان به فرکانس های مثبت ما پیش رفت تا امروز به لطف الله رزاق ما هشتاد درصد از مشکلمون حل شده.و مطمعنم صد در صد حل میشه.
استادم تو گفتی هر باوری ک بهت باور محدود کننده میفرسته رو پیدا کن و حذفش کن تا قوی تر بشی.چون این افکار من بود که جریان زندگی منو داشت رقم میزد.
و من با تمام وجودم لمس کردم که باید باورهامو تغییر بدم تا جهت زندگیم تغییر کنه.
خدایا شکرت که مسیر استاد عباس منش رو سر راهم قرار دادی
الان زندگی آسون تر شده.الان با این آگاهی ها دارم روزهای بهتری رو تجربه میکنم.خدایا شکرت که هستی.خدایا شکرت بابت استاد.خدایا شکرت بابت این سایت.خدایاشکرت بابت کامنتای عالی دوستان عزیزم
در پناه الله شاد و آگاه و سلامت و ثروتمند باشین
بازم منتظر تجربه های شیرین من باشین.بقدری این روزا داره اتفاقات خوب سرازیر زندگیمون میشه که منتظرم یه وقت خالی بیاد سراغمو من بیام براتون بنویسم.تا خبرای خوب دیگه خدانگهدار
سلام لطیفه عزیز ،
چقدر مسیر زندگیت وچقدر حس جریان داشتن خداوند و توی زندگیتون حس کردم ، و چقدر اونحایی کهنوشتی استاد میگن وقتی که عصبی میشین مهم نیست و مهم اینه چقدر توی این عصبانیت و اون شرایط بمونین مهمه من دارم تجربش میکنم ،
و الان میتونم به جرات بگم به حدی رسیدم که وقتایی که یه تضادی توی زندگیم پیش میاد و یه حس بدی پیش میاد انقدر باور دارم و محکم باخدای خودم صحبت میکنم و میدونم فقط کافیه بگم خدایاشکرت حال منو توی لحظه های بعدی زندگیم خوب کن بعد از نیم ساعت قطعا میدونم که شرایط و حالم از این رو به اون رو میشه ،
با خوندن این نظر یهویی یاد این قضیه و باور خودم افتادم و حالم خوب شد خداروشکرررررر
ممنونم لطیفه عزیز که زندگیتونم مثل اسم زیباتون لطیفه .
در پناه خداوند باشید عزیزم .
سلام بهاره جانم.قربون محبتت.چقد خوشحالم کردین برام کامنت گذاشتین.
و خیلی خوشحال شدم از اینکه نوشتین حالتون با خوندن کامنتم خوب شده
خیلی شیرین و دلچسبه که بتونی لحظه ای حال کسی رو خوب کنی
منم اتفاقا خیلی از کامنتتون خوشحال شدم
چقد ایده ی خوبیه ک گفتین توو تضادها محکم میگین خدایا شکرت حال منو توی لحظه های بعدی زندگیم خوب کن.
خیلی عالی بود
سپاس از وجودت بهاره جانم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود درباره موارد زیر را بنویسید:
الف) چه باورهای قدرتمند کننده ای داری که آن باورها ایمان و انگیزه هایت را در راستای تحقق خواسته هایت افزایش داده، به گونه ای که منجر به قدم برداشتن، اجرای ایده ها و تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به نفع شما کار می کند؟
– این باور را در زمان گذشته داشتم که یادگیری تمام مهارت ها با تکرار هزاران بار آنها امکان پذیر است و این باور به من کمک کرده که همیشه در تمام کلاس ها نفر اول باشم.
– چون در سن 2 یا 3 سالگی در قرعه کشی بانک برنده شدم این باور را دارم که در قرعه کشی ها همیشه برنده می شوم البته در قرعه کشی خاصی شرکت نکردم اما در مسابقاتی که شرکت می کردم و به قید قرعه جایزه می دادند برنده می شدم
– چون همیشه عینک می زدم به من لقب بسیار باهوش و منظم می دادند و همین عامل باعث شد که همیشه شاگرد اول باشم
– باور دارم که خلاق هستم و می توانم برخی مسائل را از شیوه های غیر معمول حل کنم.
ب) چه باورهای محدود کننده ای را پذیرفته ای که بر علیه شما کار می کند؟ باورهایی که باعث شک و تردید، به تعویق انداختن و مانع تراشیدن برای حرکت در راستای تحقق خواسته هایت شده و به این شکل به شما ضربه زده است؟
– باورهایی مانند حتما باید پارتی داشته باشی تا بتوانی کار کنی
– فروشندگی شغل بسیار بی ارزش و کلاه برداری است
– جنسیت عامل مهمی در میزان ثروت است
– اگر انجام کاری به آسانی پیش برود نتیجه بخش نیست و حتما ایرادی وجود دارد
– برای برخی مسائل هیچ راه حلی وجود ندارد و باید آنها را به همان شکل که هست پذیرفت
– باور دارم که اکثر افراد تنها برای منافع شخصی خود یا گذراندن وقتشان با ما رفت و آمد می کنند.
خدایا شکرت
عاشقتونم
به نام خدای مهربان
سلام
چقدر این فایل تاثیرگذار بود ,اون موقعی که من از خدا میخواستم برتری منو بگه و خداوند میگفت خودت باااش!همین کفایت میکنه
یه سری از باورهای اینطووووری که انگار خودخواهانه ست تو ذهن من بود و میدونستم و به چشم دیده بودم که یه برتری ای دارم نسبت به بقیه تو اون زمینه ها ولی کتمانش میکردم
باور هر فرد باید به خودش کمک کنه حتی اگر از نظر بقیه مسخره باشه ,مثلا باورهای یک شرکت یا فروشگاه ارایشی شاید این باشه که داره خدمات به افراد ارائه میده ولی از نظر من نوعی اصلا این نوع بیزینس بیهوده ترین نوع بیزینسه یا حتی شغل هایی که ازنظر ما جزو گناهان بزرگه قطعااا دارن با دید تاثیرداشتن و رفع نیاز مشتری کار میکنند پس باور باید به خودم کمک کنه حتی با وجود اینکه از نظر دیگران بی معنی باشه
یکی از باورهایی که از بچگی به خوردم دادند چون مامان من خودش زیاد هنری نبود و منم از بچگی علاقه زیادی داشتم در حدی بود که هرررچیزی میدیدم از جسمی تا نقاشی توی کتابها میکشیدم رنگش میکردم و از همون چار پنج سالگی مامانم و خاله هام و بابام بهم میگفتند تو نقاشیت عالیه,الانم هیچ شکی درش ندارم این باور خیلیییی کمکم کرد من هرسال چندتا کلاس هنری یاد گرفتم که از تمام انگشتان دست و پام هنر میباره و سریعم یاد میگرفتم,همیشه تو کلاسهام از همه کوچیکتر بودم بعدها که مرفتم سرکار بهم میگفتند چقدر زود کار رو میدزدی و من فقط میگفتم یادگیری هنریم بالاست خب ,من این برتری را میدیدم ولی بی ارزش تلقیش میکردم یا کتمانش میکردم که نگن خودشیفتس ولی با دوره لیاقت هر روز دارم روش کار میکنم
باورهایی که به بچهها میدیم خیلی مهمند,پدر مادر من همیشه بهم میگفتند تو هنر فوق العادم حتی مامانم که اصلا هنری نبود چون نبود بیشتر اینو میگفت از ذوقش حتی الان که بازم یه کلاس جدید نوشتم هنوز نرفته بهم میگه تو که سریع حرفه ای میشی
یه باور دیگه که چندساله ساختمش و صبح یادم افتاد چندسال پیش اوایل بیست سالگی بودم دیدم موهام سفید شدن مامانم اینا را می دیدم که همیشه باید ریشه رنگ میکردند و همش دستشون به این بند بود برای همین این باور رو ساختم ک موهام همیشه مشکی میمونه ,منطقش چیه ؟مادربزرگ خودم و مادربزرگ مامانم و خاله های مامانم تا موقع فوتشون موهای مشکی مشکییییی بلند داشتند جوری که مثل یک دختر جوون موهای بلند مشکی شون رو شونه میکردند و میبافتند تو پیری,نتیجش چی بود؟شاید اگه اینو جای دیگه باور نکنند ولی موهای سفیدم از ریشه مشکی در اومدند و دیگه هم سفید نداشتم
تو ارتباطات یادمه از وقتی بچه بودم هروقت یه بچه کوچولویی یا نوزادی چیزی بهم نگاه میکرد مامانم همش میگفت دوستت داره و بعدها هم میگفت بچه ها دوستت دارندو این دیگه یه کد اتوماتیک وار شد تو ذهنم که هررررر بچه ای همنیجوری الکی عاشقمه حتی نوزاد هشت نه ماهه ی پسرخالم که بغل هیشکی نمیرفت و یه بچه گریه ای هست فقط بغل من میاد همیشه و اونام میگن تنها دوستت فاطمه ست,دیگه از بچه های غریبه بگذریم که یه جا نشستم اگه بچه ای اطرافم باشه میاد و خوراکیشو بهم میده,الان که نوشتم معنی کد اتوماتیک وار رو فهمیدم,یه عالمم مثال دارم براش
استاد راجب شغلتون یه جایی دیدم نوشته بودن خانم شایسته که ما مقدس ترین شغل رو داریم بعد اون موقع ها میگفتم چه خودشیفته ولی هرچی گذشت و بیشتر باهاتون بودم فهمیدم این باور اینجوری انقدر کارتون رو ارزشمند کرده در چشم مخاطب
در پناه خدا باشید