اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هیچوقت فراموش نمیکنم اون اوایل که با قانون اشنا شده بودم کم و بیش ارام ارام فایل گوش میکردم ان چنان درکی صحبت های استاد نداشتم اما ادامه دادم تا اینکه اولین قربانی را برای هدایت به مسیر برای رشد خودم همان جا دادم وقتی بیشتر از قوانین فهمیدم وقتی تغییر را در خودم احساس کردم.
من یک رفیق داشتم از بچگی ما باهم بزرگ شدیم خراب کاری هامون بیرون رفتن هامون و خلاصه از 24 ساعت ما 25 ساعت باهم بودیم پسر با معرفت خیلی خوبی هم بود اما وقتی من تغییر کردم دیدم عقاید ایشون و افکار ایشون در هر زمینهای با من 180 درجه تفاوت داره فهمیدم ادامه این مسیر با ایشون غیرممکن اما تنها شدن هم به اندازه خودش برام سخت و رنج آور بود راه های دیگری را رفتم اما بیراهه
با اشتیاق پذیرفتم با اشتیاق قربانی دادم بهاء دادم مدتی تنها شدم اما الان که به نتایج نگاه میکنم مسیرم را چکابم میکنم ارزشش را داشته
بچهها خیلی مهمه که ما بپذیریم و با اشتیاق از سمت خودمون بهاء هدفمون رو بپردازیم.هیچ راهی هم نیست. فرمول اینه مسیر اینه و به قول استاد ولاغیر
هدفت رو هم که عوض کنی فرمول رسیدن به هدفت که تغییر نمیکنه وقتی میگیم قوانین تغییر ناپذیر راجب اینا صحبت میکنیم
اینجوری به هدفمون ارزش میدیم به خودمون ارزش میدیم یا باید هدفمون رو قربانی کنیم یا یک قربانی برای هدفمون بدیم
وقتی ما سمت خودمون رو قشنگ و با اشتیاق انجام بدیم و بپذیریم و به خودمون یاداوری کنیم چه هدفی داشتیم شک نکنید خداوند به شگفت انگیز ترین راه ها هدایتتون میکنه وقتی خداوند اشتیاق شمارو ببینه قربانی رو از شما میپذیره
و به شما کمک میکنه من انقدر راحت از این رفیقم جدا شدم که هنوز باورم نمیشه فقط دوبار جواب تماسش رو ندادم
وقتیه ما “انفاق” میکنیم خب انفاق یعنی رها کردن . دل کندن
خداوند چرا انقدر راجب انفاق میگه ما باید دل بکنیم باید رها کنیم باید سبک کنیم خودمون رو
باید یاد بگیریم داره به ما یاد میده چطوری دل بکنیم
که ما بعدها بتونیم از این دنیا دل بکنیم از ثروت هامون دل بکنیم از عزیزانمون دل بکنیم و به سوی خودش بازگردیم
بچهها برای اهدافمون بیشترین ارزش هارو قائل باشیم برای خودمون بالاترین ارزشرو قائل باشیم اگر قرار بود چیزی قربانی بکنیم برای رسیدن به هدفمون اگر قرار باشه بهائی بپردازیم تا به هدفمون برسیم با اغوش باز اینکارو انجام بدیم
بدون شک هم هر هدفی بهائی داره که باید پرداخته بشه ازمون الهی اینطور نیست که برگه بزارن جلوت و سوال جواب بدی خداوند به اندازه هدفت از تو بهاء میخواد قربانی میخواد
اما لحظهای شک نکنیم لحظهای تردید نباشه تو دلمون
چون پاداش های خداوند خیللی بزرگه
یه چیزی جایگزین قربانیت میکنه که تورو به حیرت میبره یجوری جذاب هدایتت میکنه که جز سپاسگذاری کلامی بر لبت نمیاد جز اشک شوق چیزی نخواهی دید
همیشه به خداوند اعتماد کنیم و با اشتیاق بهاء اهدفمون بپردازیم
و هرآینه امتحان کردیم کسانی را که پیش از آنان بودند پس بی شک می شناسد خدا کسانی را که راست گفتند و بی شک می شناسد دروغگویان را.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشی؟
این فایل را
بار اول پارسال دیدم ولی خیلی ازش چیزی متوجه نشدم
بار دوم همین عید قربان گذشته بهش هدایت شدم و چقدر برام آموزنده و راه گشا بود
و این بار از طریق نشانه امروز من، بهش هدایت شدم
داستان از این قراره : برای یک ایده ای که بهم الهام شده بود رفته بودم بیرون انجامش بدم
اون روز هوا خیلی گرم و شرجی بود
یک تیکه از مسیر را اشتباهی رفتم و خلاصه حدود سه ساعت تو اون گرما توی خیابون موندم از گرما و رطبت تمام لباسام خیس شده بود به طوری که عرق داشت از محاسنممی چکید خیلی ناراحت بودم خیلی خسته بودم خیلی تشنم بود خیلی گرسنه بودم خیلی گرمم بود ولی باید ادامه می دادم
برای اینکه آروم کنم خودمو
بهم الهام شد بزنم روی نشانه امروز که این فایل برام اومد
زمانی که استاد به اینجا رسیدن :
(( وقتی که من به قربانی کردن ، کاری که حضرت ابراهیم کرد یا در واقع رفت که انجام بده و البته که خداوند گوسفندی را براش فرستاد و گفت تو از امتحان سربلند بیرون اومدی ، وقتی به این فکر می کنم به پرداخت بهاء برای رسیدن به هدف فکر می کنم))
مثل هواپیمایی که داره سرعت می گیره برای پرواز ، موتورم دور برداشت ،
گفتم : اِی جان…اِی جان… اِی جان…
جوووووونم… بگو ….
با این تیکه چرخ هام از زمین کنده شد:
((یعنی هدف را مشخص کرده بودم و برای یادآوری به خودم، نوشته بودم که حاضرم چه بهایی براش بپردازم و اون موقع من نوشتم که حاضرم
همانا خدا خریده است از مؤمنان جان هایشان را و مال هایشان را به اینکه باشد برای آنها بهشت می جنگند در راه خدا پس می کشند و کشته می شوند وعده ای است بر او به حق در تورات و انجیل و قرآن کیست وفادارتر به پیمان خود از خدا؟ پس شادمان باشید به دادوستد خود که معامله کردید به آن و این است آن کامیابی بزرگ.))
این همون چیزیه که من سال ها دنبالش بودم
با این حرف استاد چه درک عمیقی از این آیه پیدا کردم ، ((با ذهن نجوی گرم با هوس هام می جنگم، یا می کشمش یا کشته می شم ، در هر صورت پیروزم ))
این همون سوخت اتمیه که من لازم داشتم
چقدر این تیکه بهم قدرت داد
همیشه از زمانی که یادم میاد این سوال رو از خدا داشتم
خدایا! من باید چکار کنم تا به آرزوم برسم
حالا دیگه فهمیدم باید چکار کنم
من می تونم جونمو بدم ….
خدای من ! این جونم تنها داراییه منه
اینبار را ضرر کن من را بخر …
الان می فهمم ، از زمانی که یادم میاد برای تک تک موفقیت هام بهاء پرداخت کردم تا یاد بگیرم بهاء دادن رو ….
تا آماده بشم برای دریافت این جمله.
هزاران مثال دارم برای بهاءهایی که پرداختم تا به موفقیت هایی که می خواستم برسم
در اینجا به خاطر اینکه ردپایی گذاشته باشم برای یادآوری به خودم چند مورد از بهاء هایی که پرداختم و خیلی دوستشون دارم را می نویسم امیدوارم برای شما عزیزدلی هم که هدایت شدی به این نوشته راهگشا و مفید باشه .
سال 81 تصمیم گرفتم برم دانشگاه
از مقطع کاردانش به کاردانی
(خیلی از کتاب ها را بچه های فنی حرفه ای خونده بودن که ما نداشتیم)
فقط باید مشهد دانشگاه می رفتم چون تک پسر بودم ، سن پدرم بالا بود و مسئولیت اداره شغل پدرم با من بود
برای رفتن به دانشگاه با خودم گفتم چه بهائی باید بدم؟
رفتم آزمون های کانون قلم چی ثبت نام کردم که هر هفته آزمون داشتیم
برای درس هایی هم که توی کاردانش نداشتیم کلاس رفتم
برنامه ریزی کرده بودم روزی 18 تا 20ساعت مطالعه کنم تست بزنم کلاس برم
تلویزیون و رفیق و تفریح را کاملا تعطیل کرده بودم
یادمه اون موقع سریال زیر آسمان شهر را تلویزیون پخش می کرد و من هم خیلی دوست داشتم ولی به خاطر زمان بندی که کرده بودم نگاه نمی کردم
همه خانواده جلو تلویزیون بودن ولی من توی اتاقم درس می خوندم
برای اینکه بتونم هم کمک حال پدرم باشم برای اداره مسافرخونه هم درس بخونم
اون تایم از روز را که کار می کردم به جاش ساعت 2 صبح بیدار می شدم تا 7 صبح درس می خوندم
مرگم بود که ساعت 2 صبح بیدارشم ولی بیدار می شدم و می خوندم اینقدر مرگم بود که وقتی بلند می شدم گریه می کردم از بی خوابی ولی باهمون گریه هام درس می خوندم
من با نوشتن چیز یاد می گیرم
تمام نکته های مهم و اشکالاتم را چندین بار می نوشتم تمام کتاب هام را چندبار نوشتم
روز موعد کنکور اومد و من آزمون دادم اون سال یادمه برای رشته کامپیوتر چندهزار نفر فقط از مشهد شرکت کرده بودن و دانشگاه دولتی مشهد کلا 55 نفر ظرفیت داشت
اون لحظه ای که رفتم کافی نت و شماره ملی را گفتم، انگار زمان وایساد
وقتی پرینت نتیجه را بهم دادن اون چیزی را که می دیدم را نمی تونستم باور کنم
من در کنکور سال 82 با رتبه 55 دانشگاه دولتی مشهد قبول شدم
اون لحظهء شادیم را هیچوقت نمی تونم فراموش کنم …..
ورودی بهمن بودم
رفتم دانشگاه چون ترم اولی بود خود دانشگاه انتخاب واحد کرده بود و از صبح تا بعد از ظهر کلاس داشتم
هر طور بود ترم اول را تمام کردم
ترم دوم که رفتم ، کلاس هام طوری بود که وقت نمی شد وسط روز بیام خونه به بابام سربزنم بازهم عملا صبح که می رفتم تا شب بیرون بودم
من و بابام خیلی بهم دلبسته بودیم
از یه طرف دلبستگی بود از یه طرف دیگه بابام به علت کهولت سن ضعیف شده بود و
نیاز داشت تا یه نفر پیشش باشه
از اونجایی که فقط بامن راحت بود و خیلی هم دوستم داشت نمی تونست دوری من را تحمل کنه
وقتی میومدم خونه می دیدمکه حالش خوب نیست چون قرص هاش را نخورده بود غذا نخورده بود، تا من بیام
و من هر روز می دیدم که حالش داره بدتر میشه
هر شب که میومدم خونه بهم می گفت بابا من را تنها نزار پیش من باش
موندم وسط دوراهی که از پدر پرستاری کنم یا برم دانشگاه
و البته که با شور و شوق پدرم را انتخاب کردم
برای احترام و مواظبت از پدرم گفتم چه بهائی را باید بپردازم ؟
از دانشگاه انصراف دادم.
تا اینکه دوسه سال بعد پدرم به رحمت خدا رفت و الان وقتی به بهائی که اون موقع به خاطر عشق و علاقه به پدرم پرداخت کردم فکر می کنم ، سراسر وجودم میشه آرامش و اطمینان
و حکم کرده است پروردگار تو که نپرستید جز او را و به پدر و مادر نیکی کنید اگر برسد نزد تو به پیری یکی از آن دو یا هر دوی آنها نگو به آنها اُف و تندی نکن با آنان و بگو به آنان سخنی محترمانه
مالک و صاحب اختیار شما داناتر است به آنچه در دل شماست اگر باشید شایسته همانا او می باشد برای بازگشت کنندگان آمرزنده
بعد از فوت پدرم هدایت شدم به دوره های مایکروسافت.
گواهی اورجینال مهندسی شبکه را با امضای استیو بالمر ، مدیر عامل سابق مایکروسافت گرفتم و به خاطر همین مدرک به عنوان مهندس ارشد شبکه های کامپیوتر در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم .
داستان سازم :
سال 83 بود که با سه تار آشنا شدم و تا سال 88 در فرهنگ سرای جهاد دانشگاهی مشهد سه تار یادمی گرفتم و می نواختم
تا اینکه متوجه شدم به نواختن تار بیشتر علاقه دارم و دوست داشتم که با یک استاد تراز اول، تار نواختن را یاد بگیرم به سبک اصفهان (مکتب اصفهان)
با پیگیری هایی که انجام دادم با استاد شهرام میرجلالی (میرتار)آشنا شدم ( گفت و گوی نی و تار را حتما گوش کنید) و در کلاس ایشون که در یک آموزشگاه موسیقی در تهران خیابان سهروردی بود شرکت کردم
چه بهائی برای هدفم باید پرداخت می کردم؟
سال 89 من با قطار از مشهد می رفتم تهران نیم ساعت ساز می زدم درسم را می گرفتم و بعد برمی گشتم مشهد
به قدری ذوق و شوق و علاقه داشتم و به قدری پیگیر بودم که استاد میرجلالی گفتن از این به بعد بیا کرج خونه خودم اونجا باهم ساز کار می کنیم
بعد از مدتی که رفتم ، استاد بهم گفت هزینه کلاس را هم دیگه نمی خواد بدی همین که این همه راه از مشهد تا کرج میای و اینقدر علاقمندی و پیگیری می کنی برای من خیلی ارزش داره
اینقدر من را دوست داشت و به هم علاقمند بودیم که هرموقع می رفتم، باهم ساز می زدیم ، صحبت می کردیم، باهم غذا درست می کردیم و بعد هم ایشون با ماشینشون من را می رسوند ایستگاه مترو
خلاصه ، هنرجوی سوگولیش بودم
چقدر سازم عالی شده بود
چقدر لذت می بردم از ساز زدن
الان می فهمم، اون موقع از خیلی کسانی که مدت ها قبل تر از من تار را شروع کرده بودن،بهتر ساز می زدم
چون من بهاش را پرداخت می کردم با عشق و البته که خداوند هم پاداش ها را بهم می داد
تا حدود سال 92 که ایشون مهاجرت کردن به هلند، از اون به بعد دیگه خودم به خودم درس می دادم و تمرین می کردم
داستان استقلال شغلی:
سال 1390 در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم
شرایط کار توی ایران خودرو با روحیه استقلال طلبی و آزادی خواهی من در تناقض بود ، با اینکه موقعیت خیلی خوبی داشتم ولی از کارم استعفا دادم و برگشتم توی بازار
مدت چهارسال مدیر چندین فروشگاه برند توی مشهد بودم با دستمزدِ درصد از کل فروش
به یک نقطه ای رسیدم که دیگه تمام وجودم شد عطش استقلال طلبی و آزادی خواهی در کسب و کار با اینکه شرایط کاری ام خوب بود ولی از فروشگاه استعفا دادم و اومدم بیرون تا برای خودم کار کنم .
برای رسیدن به این هدفم بهاش را پرداخت کردم .
ایده ای که به ذهنم اومد این بود که برم دستمال کاغذی بخرم و کنار خیابون بفروشم
با همون چیزی که داشتم
مقداری پس انداز و یک ماشین ام وی ام 110
این کار را انجام دادم
شب ها ساعت 10 شب می رفتم میدون مجیدیه توی قاسم آباد (اونایی که اهل مشهد هستند می دونند کجا رو می گم )
تا ساعت 1 صبح
شب اولی که رفتم نمی دونید چقدر شاد و خوشحال بودم یادمه توی اون سرمای زمستون با اینکه دستام از شدت سرما بی حس شده بود ولی اصلا سرمایی حس نمی کردم ، از اینکه صفر تا صد کارم از خرید جنس تا فروش را خودم انجام داده بودم و اینقدر عالی می فروختم به طوری که ماشین ها پشت کله هم می زدن کنار تا ازم خرید کنن
با اینکه به علت باورهای محدود کنندم درآمدم کفاف زندگی را نمی داد ولی خوشحال بودم و ادامه دادم تا اینکه به مسیرها و راه ها و درآمدهای بیشتر هدایت شدم این پروسه بعد از یک سال رسید به بساط چای و قهوه توی روز بازارها و بعد از حدود دوسال توی روزبازارها من صاحب کافیشاپ شدم
دقیقه 17 از این فایل ، زبان حال من بود :
((اونایی که عباس منش الان را دارید می بینید
بگذارید بگم چه بهایی پرداخت کردم
من همیشه گفتم من زجر نکشیدم برای رسیدن به اهدافم
من لذت بردم با عشق بها را پرداخت کردم
من باعشق بها را پرداخت کردم))
اونایی که دارید کامنتم را می خونید بگزارید بگم من چه بهایی را دادم تا به این موقعیت در دبی برسم
من برای هدفم بهاء پرداخت کردم
از مهندسی مایکروسافت و مدیریت فروشگاه های برند یک دفعه سر از کنار خیابون درآوردم
سال 1396
نمی دونید چقدر مسخره شدم
نمی دونم می تونید تصور کنید ، جلوی در خونه پدرتون توی محله ای که بزرگ شدی رفتی دانشگاه بعدهم رفتی ایران خودرو همه می گن آقای مهندس آقاس مهندس ،
نوشابه و آب معدنی بزاری بفروشی
تازه اون موقع
داد هم می زدم ، می گفتم :
؛؛سه تا آب معدنی ببر بده دوهزار تومن؛؛
دقیقا یادمه یکی از همسایه هامون اومد جلو بهم گفت آقا جواد خجالت بکش تو مهندسی این چه کاریه که می کنی ؟
ولی اون نمی دونست
من داشتم بها برای رسیدن به هدفم که استقلال توی کسب و کارم بود پرداخت می کردم باهمون باورهایی که داشتم با همون چیزی که در مدارش بودم
وهرچقدر که بیشتر ادامه می دادم مدارم بالاتر می رفت و به راه های راحت تر هدایت می شدم
یکسال می رفتم روزبازار با اسنپ توی سرما و گرما ، توی برف و بارون
روزهای بارونی که تمام چای هام خیس می شد ولی من شاد و خوشحال بودم و می خندیدم و لذت می بردم چون داشتم برای هدفم قدم برمی داشتم
تمام فیلم هاش هم هست
همش رو دارم
همه اون روزهای بارونی و برفی را فیلم گرفتم
یه روز باد خیلی شدیدی گرفت و زد زیر بساط چای و همه چای های کله مورچه ریخت روی زمین
ولی من بلند بلند می خندیدم
با اینکه اجاره خونم عقب افتاده بود
به زور پوشک برای بچم می خریدم
ولی من شاد و خوشحال بودم
عشق می کردم که خودم جنس هام را تامین می کنم خودم می فروشم و ایده هایی که داشتم همش مال خودم بود
عشق می کردم وقتی که مشتری کارت می کشید و پول می رفت توی حساب خودم
عشق می کردم از اینکه مشتری هام بهم می گفتن هفته پیش که بازار تعطیل بود ما چای نگرفتیم صبر کردیم تا این هفته بیایم از تو چای بخریم
عشق می کردم که خودم مدیریت کسب و کار خودم را داشتم
عشق می کردم که خودم قیمت روی جنسام می گذاشتم
عشق می کردم از اینکه چای های فله را اول الک می کردم خاکش را می گرفتم بعد به مشتری می دادم
عشق می کردم که دون قهوه را جلوی مشتری آسیاب می کردم و قهوه تازه آسیاب شده می فروختم
عشق می کردم که خودم برق غرفه ام را تامین می کردم با موتور برقی که داشتم
عشق می کردم که مشتری هام توی صف بودن تا نوبتشون بشه ازم چای و قهوه بخرن
عشق می کردم از نوشته ای که روی برگه A3 پرینت گرفته بودم و زده بودم سر در غرفم
(( جنس فروخته شده با احترام پس گرفته می شود ))
عشق می کردم که مشتری هام بهم می گفتن ما به خاطر خودت میایم ، تو چقدر حالت خوبه …
تا اینکه پندمیک شد و روزبازارها تعطیل شد
و هدایت شدم به افتتاح کافیشاپ
نزدیک حرم
طبقه دوم مجتمع تجاری نزدیک حرم خیابان نواب … وسط پندمیک
خودم باعشق تراکت پخش کردم برای افتتاحیه مغازم
خودم با عشق قهوه درست می کردم
خودم باعشق مغازم را طی و جارو می زدم
خودم با عشق قهوه دلیوری می کردم
(یک جعبه ابزار داخلش اکاستیو گذاشته بودم و به اندازه لیوان، اکاستیو را سوراخ کرده بودم )
خودم با عشق برای مشتری هام ساز می زدم
خودم با عشق براشون شعر می خوندم
خلاصه هرکی میومد اونجا حالش را خوب می کردم
می گفتن: سید ، وقتی میایم پیش تو می بری ما را روی ابرا اما وقتی میایم مغازمون با موخ می خوریم زمین…
طوری شده بودم که مشتری هام صف وایمیستادن تا نوبتشون بشه قهوه بخورن
بعضی از مشتری هام وقتی می دیدن این صحنه رو ، می زدن روی دستشون ، می گفتن : الله اکبر …. ما حاشیه خیابون هستیم با چندمیلیارد سرمایه هنوز دسلاف نگرفتیم اما اینجا طبقه دوم پاساژ که اصلا دید نداره به هیچ جا برای تو صف وایسادن
تو چکار می کنی سید ؟
تا اینکه رسیدم به شرایطی که حاشیه خیابون نزدیک حرم، خدا بهم کافیشاپ داد همه من را می شناختن ولی من باز هم عطش داشتم که پیشرفت کنم
به قلبم افتاده بود که یک هدف بزرگتر دارم و باید بهاش را بپردازم
حدود سه سال پیش سه میلیارد ارث بهم رسید
با اینکه می تونستم توی مشهد خونه بخرم و زندگی کنم مغازه که داشتم درآمد که بود ولی اون پول را برداشتم و آوردم دبی تا اینجا کار کنم و زندگی کنم
باز هم به علت باورهای غلطم در مورد ثروت ، کل اون پول تو همون چندماه اول تموم شد
ولی ادامه دادم
وقتی که اومدم دبی سازم را هم با خودم آوردم حدود شش ماه بعدش همسرم و بچه هام هم اومدن
روزی که می خواستم از جای قبلی بیام محل جدید که با خانواده باشم
سازم رو توی ماشین جا گذاشتم
فرداش که همسرم اومد دبی گفت پس سازت کو ؟
گفتم توی تاکسی جا موند
گفت: برو دنبالش سازت را بگیر
گفتم نه دیگه ساز نمی زنم
قلبم بهم می گه دیگه نمی خواد ساز بزنی
باید تمرکز کنی روی مهاجرت
و من هیچوقت از اون موقع تا الان که حدود سه سال می گذره هرگز دنبال سازم نرفتم
هنوز که هنوزه همسرم می گه اصلا نمی تونم درکت کنم ….
ولی من می دونستم دارم چکار می کنم
اون ساز بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم
اون مبلغ ارث که بهم رسیده بود و همه دار و ندارم بود
بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم
اینها همه بهایی بود که من پرداخت کردم و بعد آنوقت لایق شدم با انسانی به نام سیدحسین عباس منش آشنا بشم
نمیدونید باچه عشقی سطر به سطر کامنتتون رو خوندم،صدبار دیگه هم بنویسید برام جذابه.
شما مرد بسیار بزرگ و فرهیخته ای هستید،من خیلی خوشحالم که خداوند منو هدایت کرد تا کامنت هاتون رو بخونم …
آقا سید بعد خوندن کامنتتون،انقدر قلبم روشن شد که نگو …نور قرآن رو با جریان هدایت براتون میفرستم،الهی که در گرمای دبی،مثل آب خنک چشمه ،به قلب سلیمتون بشینه.
درود الله یکتا پروردگار رب عرش بینهایت قادر مطلق به شما برادر گرانقدر توحیدی بینظیر…
پروردگارم سپاسگزارم ک در این لحظه ترجیح دادم بمونم و توی سایت باشم و روی خودم کار کنم این کار رو اولویت قرار دادم من باید یاد بگیرم بها پرداخت کنم
من باید یاد بگیرم و این قانون رو با تمام وجودم درک کنم من باید بها پرداخت کنم برای جز به جز شخصیتم…
چقدر شما بینظیر هستید و چقدر این کامنت بینظیر تر چقدر به من درس داد و من بیشتر مصمم شدم برای پرداخت بها برای موفقیت و رشدم و مخصوصا مطالعه کردن این روزهایم برای آزمون وکالت…
الحمدلله رب العالمین که به این کامنت هدایت شدم یا رب چقدر قلبم آرام گرفت چقدر در این لحظه قلبم و تمام وجودم سپاسگزار هست و یک هم زمانی هم ک به وجود آمده صدای یک دعایی رو میشنوم ک مدام یا رب رو تکرار میکنه…
همیشه این سوال برای من بود ک خدایا من چیکار کنم به آرزوهام برسم
چرا من اونجور ک باید نمیرسم و این کامنت بینهایت به من درک و آگاهی داد…
جونمم میدم براش برای رشدم برای زنده کردن و بیدار کردن این شخصیت و از بین بردن ترمزها اره من جونمم میدم برای رسیدن به توحید تعالی رشد بینیازی و درک عمیق الله و هدایتها اره من باید جونمم بدم من یا کشته میشوم یا میکشم در هرصورت من برنده ام من باید برنده باشم باید ذهن رو برنده بسازم دنبال نشدنها ولی کاش اما اگر نباشه بگه یا میکشم یا کشته میشوم…
درود الله به شما آقای روحانی برادر توحیدی ثروتمند گرانقدر و ارزشمند بینهایت شمارو تحسین میکنم و ستایش ک این چنین بها پرداخت کردید برای تمام هدفهای زندگیتان…
مطالعه کامنتهای شما خیلی احساس فوق العاده ای داره مخصوصا وقتی از پدر عزیزتون مینویسید خیلی زیباست خیلی غم انگیز به همراه احساس عالی و توحیدی روح پدر بزرگوارتون شاد در آرامش قرین رحمت و همنشین صالحان باشه و بقای عمر شما و برکت و رحمت بینهایت الله برای شما باشد…
بینهایت قدر دان هستم بدرخشید در دبی بینظیر و همواره به رشد بینهایت برسید در پناه رب العالمین….
((با ذهن نجوی گرم با هوس هام می جنگم، یا می کشمش یا کشته می شم ، در هر صورت پیروزم ))
اصلا چنین شخصی به خودش اجازه نمیده که هرکاری بکنه فقط در راه رسیدن به عشق و زیبایی قدم بر میداره…
……………………………………………
پروردگارا! رحمتی از نزد خود به ما عطا کن، و برای ما در کارمان زمینه هدایتی فراهم آور…
درود پروردگار برشما برادر توحیدی گرانقدر درخشان بینظیر بینهایت سپاسگزارم و تحسین میکنم و قدر دان هستم بابت هر کامنتی هر آگاهی هر تجربه که من بینهایت می اموزم و یاد میگیرم ازتون و سپاسگزارم واقعا.
وقتی تضادها و رنجها در زندگی ظهور پیدا میکنه کمر همت ب وسیله ی هدایت الله و عنایت الله بنظرم بسته میشه یعنی همین ک ما درخواست کنیم و الله ک عالم فی ذات الصدور هست برای بستن کمر همت با فرشتگان و مدد الهی به کمک ما می اید…خدایی که در وجود ماست و از آگاه هست به همه چیز و اول و آخر و ظاهر و باطن همه چیز اوست…
من با تمام وجود قدردان تمام تضادها و ناکامی های زندگی ام هستم ک منجر شده من اینچنین کمر همت رو ببندم و در وادی و مسیر توحیدی حرکت کنم فارغ از هر نتیجه ی مادی من همیشه گفتم خدایا هدفم توحید هست رسیدن به اصل خودم ساختن توحید قوی در وجودم و رسیدن به اون احساس متعالی و رشد و ذوق و عشق و برکت و هیجان هستم وگرنه نعمتهای مادی من ایمان دارم باور دارم داده میشود بدون شک و لاجرم ولی قطعا که ب مرور زمان خیلی طبیعی و بلکه معمولی خواهد شد ولی اصل و اساس رشد شخصیتی مان هست توحیدی شدنمان هست بینیاز و غنی شدنمان هست و من با تمام وجودم خواستارم …
امیدوارم پر قدرت و توحیدی بینهایت در دبی زیبا و بینظیر پله های موفقیت رو طی کنید و بدرخشید و در تندرستی و برکت بینهایت زندگی کنید و لذت ببرید…
و باز هم صمیمانه سپاسگزارم و قدر دانم و تحسین میکنم.
خدایا شکرت برای این اقیانوس آگاهی و برکت بینهایت ک تمام ناشدنی ست…
الان که این کامنت را برات می نویسم ساعت11:11 صبح در دبی مال هستم
ساعت 4 صبح بیدار شدم
وضو گرفتم و رفتم توی بالکن همینطور که نسیم ملایم صبح داشت نوازشم می کرد این ستاره قطبی را نوشتم :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
الرحمن الرحیم
ملک یوم الدین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم
غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین
خدای من خودت هدایت بفرما
خدای من هر آنچه دارم از لطف و رحمت و محبت تو دارم
خدای من به هر خیری که از تو برسد من فقیرم
خدای من خیلی ازت ممنونم بابت این همه لطف و محبت الهی شکرت یا رب العالمین
خدای من اگر تو هدایتم نکنی من عاجزم از تغییر اگر تو کمکم نکنی من از تغییر عاجزم
خدای من من قبول کردم که هیچی نمی دونم من پذیرفتم که هیچی بلد نیستم خدای من علم و آگاهی من در برابر علم و آگاهی تو یک قطره در برابر اقیانوس هم نیست تو سمیعی تو بصیری تو عالمی تو حکیمی تو عالم الغیب و الشهاده هستی تو اولی تو آخری تو ظاهری تو باطنی خدایا خودت کمکم کن یا رب العالمین یا ارحم الراحمین
امروز می خوام هدایتم کنی تا فرکانس هام را به سمت تو تنظیم کنم
امروز می خوام شاد و خوشحال باشم
امروز دوست دارم در راه راست باشم راه کسانی که بهشون نعمت دادی آنهایی که غضب نکردی و نه گمراهان
خدای من امروز می خوام اتفاقات خیلی خوب در مورد جای جدید بیافته
امروز می خوام به هدفم نزدیکترم کنی
امروز می خوام کارهام را برام آسان کنی
امروز می خوام قلب ها را برام نرم کنی
امروز می خوام هدایتم کنی تا کار درست را انجام بدم
امروز دوست دارم لئا شاد و خوشحال از خواب بیدار بشه کلی بازی کنه و چیزهای خوب یاد بگیره دوست های خوب داشته باشه تحت هدایت خودت باشه
امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی
امروز دوست دارم ببخشی و بیامرزیم
امروز دوست دارم در راه تو ثابت قدم نگهم داری
امروز دوست دارم صبحانه خوشمزه بخورم
امروز دوست دارم شاد و خوشحال باشم
امروز دوستدارم توافق خیلی خوب داشته باشم
امروز دوست دارم اطلاعات خیلی خوب و جامع بهم بدی
امروز دوست دارم موفقم کنی در فروش دستگاه و محصولات
امروز دوست دارم لذت ببرم
امروز دوست دارم مهربون باشم
امروز دوست دارم خیلی راحت برم شرکت
امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی
امروز دوست دارم اعمال ناب بهم بدی
امروز دوست دارم سپاسگذار تو باشم
امروز دوست دارم نعمت های تو را به یاد بیارم
امروز دوست دارم ایمانم را قوی کنی
امروز دوست دارم قدم هایم را ثابت کنی
امروز دوست دارم در زمان مناسب مکان مناسب باشم
امروز دوست دارم شور و شوق و هیجان بدی
امروز دوست دارم به اهدافم برسونیم
امروز دوست دارم با عزیزانم مهربان باشم
الهی توکل بر تو امید به تو
ساعت 4:30 اومدم سراغ جلسه 5 قدم اول
تاساعت6:30
بعدش رفتم برای درست کردن صبحانه ، نیمرو با کره ، پنیر ، نون تست ، کاپوچینو ، بیسکوئیت بادوم زمینی
جای شما خالی خیلی حال داد ….
ساعت 7 اومدم لابی ساختمون یک ویدئو از خودم ضبط کردم و رفتم ایستگاه اتبوس ساعت 8 رسیدم دبی مال چقدر امروز هوا خنکه چه نسیم نازی می وزه
تا رسیدم دبی مال پیام روی گوشیم اومد ، مشتری قهوه سفارش داد یعنی فروش اول صبح ، شما بودی خوشحال نمی شدی ؟
من که خیلی ذوق کردم ….
دوباره یک پیام دیگه اومد از طرف مدیر شرکتی که امروز قرار ملاقات دارم
قراره باهاشون مذاکره کنم در مورد تامین تجهیزات و محصولات قهوه برای مشتریام،
مضمونش این بود که با تمایل زیاد مشتاق هستند با من کار کنن
(هنوز صحبت نکردیم ، بله رو گفتن)
شما بودی خوشحال نمی شدی ؟
من که خیلی ذوق کردم ….
جواب پیامشو دادم و اومدم سراغ جلسه 5
یک دور دیگه تموم کردم و قلبم گفت بیام جواب بدرالسادات را بدم که دیدم شما برام نوشته بودی
سلام و درود فراوان به شما آقا سید محمدجواد عزیز. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه و در پناه رب العالمین شاد و سلامت باشید.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر تک تک موفقیت های شما. بسیار کامنت آگاهی بخشی بود. بینهایت لذت بردم.
واقعاً خیلی شجاعت میخواد برای رها کردن اون همه شرایط ایده آل و شروع کردن کسب و کار شخصی با حداقل امکانات و ذره ذره پیشرفت کردن. بینهایت تحسینتون میکنم. واقعاً نوش جانتون هر موفقیتی که بدست میارید.
الحمدلله رب العالمین.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.
سلام به استاد عزیز و استاد شایسته ی بینظیر و دوستان و خانواده ی الهی ام در این فضای بهشتی و روحانی
جناب سید سلام
اینجانب از طریق کامنت دوستانم به نوشته شما هدایت شدم.
اشک در چشمانم حلقه زده و از گوشه چشمم جاری میشود.
خیلیا روز جمعه رو به تفریح میگذرونن و بعضیا سرکارن و خیلیا در خواب..و خیلیا مث من داریم کامنت دوستان بهشتی مون رو میخونیم و با عشق بهشون تبری و تحسین میکنیم و داستان فداکاری ها و بها پرداخت کردن برای هدف هاشون و عشقی که به خکدشون و مسیرشون و ربّ شون دارن،مسیر زندگی زیباشون رو دنبال میکنیم
و حض میبریم..
همگی ما در جای درست خودمون هستیم..
قبل از اینکه مطلب شمارو بخونم،هدایت شدم به پروفایل تون و عکس زیباتون و خانواده عزیزتون که از پیکسل های اون، نورِ عشقِ الهی از اون دیده میشه..و متن زیر پروفایل رو هم خوندم و عشق کردم.
متن شما حاکی از حرکت ابراهیم گونه در مسیر الله بوده بدون شک..
و نتایجی که گرفتید بخاطر پرداخت بها بوده..
این از شناخت زیاد و درست از خودتون و هدفتون بوده که تونستید با تموم اون تضادها و چالش ها،بازهم دنبال خواسته تون باشید و خیلی قابل تحسینه و افتخار امیزه ..چه از قبول دانشگاه دولتی با رتبه 55 گرفته تا بساط چایی و قهوه پهن کردن توی خیابون..
یکی دیگه از نکات مهم و قابل تحسین تون اونجاایی بوده که میدونستید باید بهایی پرداخت بشه برای هدفتون..
با خوندن کامنتتون،یاد زندگی خودم افتادم که منم چه بهایی رو پرداخت کردم و به هدف هام رسیدم و یاداوری شد واسم و این تصمیم که منم زیر فایل استاد کامنت بذارم و بگم چه بهایی رو پرداخت کردم..
الهی حس و حال خوبتون پربار تر باشه و زندگی تون قشنگتر و عشقتون پررنگ تر..
ایمیلتون برام فعال شد
کامنتتون سیو شد تا مرورش کنم
از دوستانم ممنونم که دست هدایت خداوند هستند تا منم از نعمت های قشنگش مثل همین کامنت بهره مند بشم..
به نام نامی عشق الله نازنین ما وسلام خدمت استاد گرامی وعزیزو سلام بر خانم شایسته ی گرانقدر وسلام بر دوست مشهدی ما برادر سید ما خیلی از ماها میتونیم شمارو برای خودمون الگو بگیریم در بیشتر نوشته هات که داشتم میخوندم
نا آگاهانه خیلی چیز هارا خیلی داشته هام رو به خاطر عزت نفسم به خاطر بچه هام قربانی کردن را انتخاب کرده بودم تا ولی میخوام به شما بگم دوست هم فرکانسی عزیز خیلی ناب بود کامنتتون با نوشته هات خیلی اشک ریختم وقتی میخوندمش
مثل یک نویسنده بود نوشته هات
انشاالله یه روز نزدیک بیایی و برامون از ثروت و موفقیت هات بگین وبنویسین
خیلی قشنگ نوشته بودی آفرین به شجاعتت که انشاالله داری به روز موعودت میرسی همین نزدیکی هاست
خدایا شکرت که زحمت بندگان مومن خویشت را هدر نمیدهی نوش جونت در جایی که هستی و زندگیت همواره همراه
با توحید و باشور وشوق الهی باشه به خدا میسپارمت خدا نگهدار همگی
پروردگار شما اللّه است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید؛ سپس به عرش پرداخت؛ ترتیب کارها را از روى تدبیر بداد. جز به رخصت او شفاعتکنندهاى نباشد. این است اللّه پروردگار شما. او را بپرستید. چرا پند نمىگیرید؟
سلام به سید خداااااااااااااااااااااا
سید بروووووو حالش ببر تماممممم الهی صد هزار بار شکرررررررر..
چقدر دوست داشتم کامنتت رو و چقدر پر از اگاهی و عشق و حال خوب بود…
دمت گرم سید خدا برای اینکه برای ما نوشتی که بخونیم و لذت ببریم و کیف کنیم دستت درد نکنه….
با خندهات میخندیدم و یه لحظه انگار من اونجا بودم و اومد بودم پیشت و داشتیم با هم میخندیدیم تویه اون روز بازرا…
باهر نوشتی که تو کامنت ازشما میخوندم اشک ازچشمم جاری میشود که خدایی چقدر تو مهربونی چقدر تو هوای بندهاتو داری واقعا لذت بردم که چقدر به ندای قلبتون گوش کردین وعشق علاقه دنبال کردین الهامات خداوندرو احسنت به شما با خواندن کامنت شما روبه اسمان کردم وگفتم خدایا تو چه میکنی بابندگانت که پیروی دین ابراهیم و استاد عباس منش هستن
به قول استاد الهامات خداوند هیچ وقت باعقل جوردرنمیاد چون ازقلب میاد ازدل میاد
باهر نوشتی که تو کامنت ازشما میخوندم اشک ازچشمم جاری میشود که خدایی چقدر تو مهربونی چقدر تو هوای بندهاتو داری واقعا لذت بردم که چقدر به ندای قلبتون گوش کردین وعشق علاقه دنبال کردین الهامات خداوندرو احسنت به شما با خواندن کامنت شما روبه اسمان کردم وگفتم خدایا تو چه میکنی بابندگانت که پیروی دین ابراهیم و استاد عباس منش هستن
به قول استاد الهامات خداوند هیچ وقت باعقل جوردرنمیاد چون ازقلب میاد ازدل میاد وکمتر کسی هست که این الهاماتو بشنوه وعمل کن با ایمان کامل فقد کسانی میتوانند اینکاربکنن که استاد مثل استاد عباس منش داشته باشن من دیدم انسانهای که جای مهرروی پیشانی دارن وتسبیح به دستتن ولی هیچ ایمانی در عمل به الهامات قلبشون ندارن فقد خداوندوایمان را در جای مهرروی پیشانی وریش بلند میدادن پس چقدر ما خوشبختیم که پیرو دین ابراهیم و استاد عباس منش هستیم
انقدر قشنگ توصیف کردید که یک لحظه دوست داشتم جز مشتریهاتون بودم و از نزدیک میدیدمتون زمانیکه در روزبازار ب سختی و چالش برخورد میکردین و شاد بودید و میخندیدین
و دوست داشتم برداشت این لحظه م رو از کامنتتون بنویسم
چقدر قشنگ بها پرداختن رو توصیف کردید در عمل و آگاه بودید در لحظه ، زمانیکه با قانون آشنا نبودید
اینکه انقدر راحت از هر چیزی میگذرید و نمی چسبید ، نمی ترسید و بزرگ فکر میکنید و این چیزی نیست جز توکل
و دید جامعی دارید نسبت زندگیتون ؛ الان ب ذهنم رسید احتمالا بخاطر آرامش درونی و همین احساس خوبی هست که همیشه همراهتون بوده
من فکر میکنم آدمهای کمی نسبت ب زندگیشون دید کلی دارن و بیشتر میرن تو فاز سرزنش و ایکاش و اگر فلان میکردم اینجوری میشد و اگر بلان میکردم و …..
تحسینتون میکنم برای نگاه زیباتون
برای اینکه اگر کسی جای شما بود بخاطر از دست دادن اون ارث میرسید به خود سرزنشی ولی شما درسش رو گرفتید و شخصیت ، روحیه و نگاه شما ارزش آفرین هست
اینقدر از ایمان و حس خوبتون لذت بردم که یه حسی بهم گفت بدو همین حالا برو و از ایشون تشکر کن
واقعا لذت بردم از نوشته تون
خیلی تاثیرگذار بود و کلی تحسینتون میکنم
بی نهایت عالی عمل کردین
چه اون قسمتی که از پدرتون مراقبت میکردید چه از جسارتی که از دست فروشی داشتید و چه از دست فروشیتون و این حد از خوب عمل کردنتون واقعا برام جالب بود و بینهایت خوشحال شدم
خداوند انشالله هرروز و هروز نعمات و زیباییهای بیشتری به شما عطا کند
تا دقیقه 13 که استاد درباره آگهی بازرگانی صحبت کردن
تجربه یکی از شاگردای دوره عزت نفس رو گفتن درباره آگهی بازرگانی
خوب تا اینجای کار من خیلی زیاد از استاد درباره آگهی بازرگانی شنیده بودم
اما چیزی که درس امروز من بود این جمله بود :
“”””””بعد از انجام آگهی بازرگانی من صد سال جلوتر از الانم بودم””””””””””
——————————————————————————————————————————
بعد از شنیدن این جمله صدایی درونم گفت آهان اینه
اون اهرم لذتی که باید برا رسیدن به اهدافت طراحی کنی باید همین قدر بزرگ باید باشه
باید فکر کنی بعد از رسیدن به هدفت صد سال جلوتر از الانت هستی و یه آدم دیگه هستی
خدایا شکرت امروز صبح توی دفترم هدایت خواستم و با این فایل اینچنین هدایت شدم
—————————————————————————————————————————————
اول فایل تا عکس استاد رو دیدم تناسب اندام استاد خیلی برام بولد بود
بعدش هوای لطیف پرادایس و بارونی که می باره
و زیبایی غیر قابل وصف که در کل این عکس وجود داشت
همه اینها مهر تاییدی بود بر اینکه اگر برای هدفت بها بدی میتونی شاهد اینهمه زیبایی باشی
در حال حاضر دو سه تا هدف رو دارم دنبال میکنم
با شنیدن این فایل برای یکی از اهدافم جدی تر شدم چون میدونم که بعد از رسیدن به اون هدف صد سال از الانم جلوتر هستم
و اون چیزی نیست غیر از تناسب اندام
استاد اشاره کرد به “””””””دوپاره شدن تمرکز””””
در بین اهدافم همین کاهش وزن چیزی هست که داره انرژی من رو دو پاره میکنه
این شده نشتی انرژی من….توی همین فایل هم استاد اشاره کرد به قانون سلامتی که میدونم چقدر این روش عالیه ای هست
خوب نیس
بلکه عالیه
یه ماهی هست دارم برای رسیدن به این هدفم قدم برمیدارم ولی نه به شیوه قانون سلامتی اونم به خاطر نجواهای ذهنم هست
به خاطر عادت های غذایی غلط قدیمی هست که شیوه ی قانون سلامتی رو میترسم واردش بشم
من قانون سلامتی رو دارم نمیدونم چرا از لیست محصولاتم حذف شده و نمیبینمش
ولی اینکه امروز هدایت شدم به این فایل که همه اهداف این روزهام رو در خودش داره ، بی دلیل نبوده
ادعونی استجب لکم
من دعوت کرده بودم این اهدافم رو و خداوند با این فایل گفت اکسبت
تو مرد عمل باش خواسته هات وجود دارن ، تو فقط باید ظرفتو آماده کنی
خداوند هر لحظه داره باهام حرف میزنه
این روزها انقدر خدا داره باهام حرف میزنه که فقط میخوام تنها باشم تا بشنوم کلام الله رو
استاد اشاره کرد به اینکه بدهکار شده و بهای اینکه تبلیغات کردن رو داد
من هم در کار خودم که در حال تغییرش هستم دارم بهایی میدم
بدهکار نشدم خدا رو شکر ولی سود زیادی هم از نظر مالی نکردم ولی همونطور که توی قدم هفتم استاد گفتن شاید باید هدایت میشدم به این مسیر تا بعضی خصوصیات اخلاقی رو در خودم پرورش بدم تا ظرفم بزرگتر بشم
قدرت تمرکز رو استاد خیلی خوب توضیح دادن توی این فایل هر چند وقت یه بار باید مراجعه بشه بهش تا اهمیت و قدرت تمرکز رو بدونم
دقیقه 24 استاد جواب یکی دیگه از سوالات این روزهام رو داد
اگر میخواهی تولید محتوا کنی باید
1) خودت باید بتوانی فایل هات رو تدوین کنی
2) خودت باید فیلمبرداری کنی در سریع ترین حالت
3) خودت باید محتوا رو تدوین کنی پابلیش کنی
4) در کل خودت باید بتونی همه کارها رو انجام بدی
5) حاضری 365 روز سال هر روز فایل بزاری یعنی 365 تا فایل در سال
کار سختیه هر روز فایل درست کنی ولی چی رو حاضری قربانی کنی برای رسیدن به هدفت
6 ماه همه کارهاتو تعطیل کن و تمرکز بزار روی هدفت
نکته: هر کاری میخواهی بکنی نباید دنبال یه شریک باشی
نباید دنبال یه همپایه باشی باید “خودت” انجام بدی کارهات رو
استاد این موضوع که همه کارهای بیزنس خودت رو باید بلد باشی رو در ثروت دو خیلی خوب توضیح دادن
یه چیز جالبی که فکر نمی کردم در واقعیت اینطوری باشه این بود که استاد گفت حتی برای فایل های زندگی در بهشت ماهها تمرکز گذاشتن و هر روز فایل آماده کردن حتی بعضی روزا دوتا فایل آماده کردن
من فکر میکردم این فایل های زندگی در بهشت همینطوری از سر تفنن آماده شده ، نگو که پشتش یه برنامه ریزی بوده
چقدررررر این فایل ارزش داره خدای من
::::::::آنچه که میتوانی قربانی کنی میتوانی به دست بیاوری::::::::::::
پیام قربانی کردن اینه که : تو بهای رسیدن به هدفت رو بده خدا جواب میده
استاد و خانم شایسته گرامی دستتون رو به گرمی میفشارم برای تهیه این فایل ها سپاس
من دیشب قبل خواب اومدم ونشانه امروزم رو چک کردم و نیتی که داشتم این بود که مسیرجدیدم که چند روز محکمتر دارم ادامه میدم چه مدلیه و ته دلمم در مورد رابطه ای که چندروز کات کردم سوال داشتم البته رابطه رو کات کردم چون فک میکنم میتونم رابطه زیباتری رو داشته باشم و یکی از چیزایی که منو مصمم کرد برای جدایی این بود که چون مشکلات رابطه زیاد بود و همش سعی داشتم تغییرات ایجادکنم تمرکزم روی زندگیم و هدفام کم شده بود البته اینم بگم رابطم از قبل خیلی بهتر شده بود ولی من هم بزرگتر شدم
و احساس لیاقتی که روش کار کردم و فک میکنم رابطه سازنده تر و صمیمیتری دلم میخواد،به هرحال نشانه امروزم رو چک کردم و زیبا جوابمو گرفتم من برای زندگی زیباتر خیلی وقته خیلی چیزهارو حذف کردم حتی یکی از دوستای دخترمم تو این چند روز حذف شد چون احساس کردم در کنارش ذهنم فقط میره سمت داشتن رابطه و استوری …. واقعا از ته دلم میخوام که زندگی رو تجربه کنم که هر روزش رشد و یادگیری داشته باشه من از روتین شدن زندگی فراریم،به تازگی 12قدم رو حدود چهار ماه شروع کردم و چقدر جالبه وقتی تمرکزی میرم جلو فایل گوش میدم کامنت میخونم کامنت میزارم ذهنمو کنترل میکنم به قول استاد جنس اتفاقات متفاوت میشه و به محضی که شل میکنم ورق برمیگرده این لایف استایل جدیدمو که هرروزم داره آپدیت میشه رو خیلی دوس دارم ترسام کمترشده نگرانی هام خیلی کمتر شده توکلم بیشترشده فقط رو خودش حساب میکنم ظرفم بزرگتر شده نعمت تو زندگیم بیشتر شده جمله ای رو که عاشقشم
عجب فایلی بود،چقد هدایتی بود..چقد جواب سوالهام رو داد…
دلم میخواد هزاربارِ دیگه ببینمش!
میخواستم اقدامات و نتایج این چندوقتم رو تو سایت بذارم که هم ردپا و یاداوری ای برای خودم باشه هم فک میکنم خوندنش لذت بخش باشه،همچنین تشکری هم از خدا و استاد کرده باشم..
خب،داستان از این قراره که من چندروزیه تمرکزی دوباره بعد از 2 سال دوره عزت نفس رو شروع کردم،و برنامه ای که دلم گفت اجراییش کنم اینجوریه که قسمت اول رو 21 بار با دقت گوش بدم بعد انجام بدم تمرینش رو یسری نتیجه هرچند کوچک زیر زبونم مزه کرد اونوقت برم قسمت بعدی.
حالا امروز 5 مردادِ و تا الان زیرِ 10 بار گوش دادم قسمت اول رو.تمرینم خلاصه بگم انجام کار هایی بود که خیلی وقته میخواستم انجام بدم ولی دست دست میکردم..
اولین چیزی که میومد تو ذهنم همیشه ترکِ قلیون بود..
من حدودِ 5 ساله که تقریبا هرشب قلیون میکشم اونم خیلی زیاد مثلا 1 ساعت و نیم چه بسا تو مهمونی ها بیشتر یکسره اونم 90٪ تنهایی.دیگه اینجوری بود مهمونی غریبه هم میرفتم ساک قلیونمو برمیداشتم و میبردم با خودم همه جا.
ولی من این نبودم من از بچگی یکسره تو ورزش بودم هرروزِ هفته ،یه بدن رو فرم و خستگی ناپذیر.
الان از نظر انرژی هم تنبل شدم چون نفس کم میارم،هم چون نفس ندارم پس ورزش نمیکنم،هم خودِ پروسهی قلیون کشیدن حداقل روزی 4 ساعتِ منو میگرفت از بس که بعد کشیدنش بی انرژی میشدم یا اخیرا سردرد های شدید.
اینارو گفتم بدونیم چه اهرم رنجی روم بود از همه نظر،مخصوصا اینکه خودمو نمیذاشت دوست داشته باشم واقا.
حالا تمرینم رو شروع کردم،گفتم 21 هزار بار تو صلوات شمار به خودم میگم “من عاشق خودمم”.
گفتم..
از ذوق تموم شدنِ این 21 هزار بار شبا تو تخت خوابم نمیبرد میگفتم یکسره.. تو 4_5 روز تموم شد…
گفتم اوکی،این دیگه قطعا عمل میکنه یه تاثیری روم میذاره.
(اینم بگم من تو دراز مدت همیشه دلم میخواسته قلیون رو ترک کنم و از نظر روانی اون ته دلم اذیتم میکرده ولی به فکر ترکش نبودمیعی قصدش رو نداشتم،فقط یکسری تو سال 1401 اونم به لطف همین دوره عزت نفس حدود 9 ماه نکشیدم)
خلاصه از یکی دو روز بعدش این فکر ترک قلیون بیشتر میومد میگفت جدیش کن برو تو دلش بابا نشون بده خودتو دوست داری،
من خیلی دلم میخواد دورهی قانون سلامتی رو بگیرم و استفاده کنم ولی همیشه یکی از ترمز های ذهنم همین بود که بابا من قلیون میکشم 100 بار غذای سالم هم بخورم قلیون براش تضادِ اصا چجوری روم میشه کامنت بذارم تو اون دوره..
خلاصه میگفتم لیاقت اون دوره رو اینجوری ندارم تا وقتی قلیون میکشم..
از طرفی این چندوقت چون به دلایلی دورهمیامون زیاده پس قلیون هم خیلی بحثش داغ تره و پایه براش بیشتر هست،
تا اینکه یک شب از همین شب ها،خونهی یکی از دوستان جمع بودیم که اتفاقا یکم از شهرمون دور بود،داشتم قلیون میکشیدم تنهایی،همه بگو بخند میکردن یه طرف دیگه بودن منم با خودم درگیر که هنوز که داری میکشیو اینا..مرد باش بذارش کنار..
آخرای رفتنمون شد،من پُکِ آخر رو کشیدم و فقط به رفیقم گفتم این قلیون من اینجا باشه فعلا امشب و برگشتم خونه.
قدم بعدی فرداش شد که تو جمع تو خونه اعلام کردم که آقا من قلیون رو گذاشتم کنار…
(که این اعلام کردنه دوباره اهرم بشه نرم سراغش بگن رو حرفت نمیشه حساب باز کرد)
دوباره با اینکه حواسم بود شنیده بودم ازتون قانون دوم و سوم معتادان گمنام رو،ولی گفتم بذار برم ببینم رو حرفم هستم انرژیم بیشتر میشه که اگه تونستم انجامش بدم.
شبش جمع بودیم یهو دیدم اون رفیقم اومد قلیونمو با خودش آورده بود،هرجوری بود با خودم کنار اومدم و 3 ساعت اون ساک به من چشمک میزد ولی نرفتم سمتش و آخرشم به رفیقم گفتم ببره پیش خودش باشه،میتونستم ببرم انباری خونمون بذارم ولی هم دسترسی داشتم بهش اینجوری هم اینکه اصا نمیخواستم قلیونی به نام خودم دیگه داشته باشم.
از طرفی هم استاد میگن ما چیت دِی نداریم اگه یه سبک یه مسیر میبینیم درسته باید اونو زندگی کنیم،پس نمیخواستم به بهونهی اینکه حالا یه امشب مهمونیه بکشم..چیت دِی قلیون هم نداریم دیگه حتی یه پُک.من باید اینو یاد بگیرم چون تو هر زمینه ای توش ضعیفم.خلاصه اونشب همینجوری گفتم امشب حال کشیدن ندارم و حرفی از ترک کامل پیششون نزدم.
خلاصه چند شب بعدش با اکیپ رفتیم سفره خونه!!جایی که اصا پاتوق من بود خود من معرفی کرده بودم،
یکدفعه دیدن منی که اصا قلیون رو چاق میکنم دست نمیزنم،خلاصه فهمیدن و جالب بود اولش خیلی تشویق نکردن انگار باور نکرده بودن (خودمم باور نکرده بودم)
بعد یک ربع نیم ساعت گذشت واقعا هم اذیت داشتم میشدم ولی گفتم باید نشون بدم به خودم و خدا… باید ببینم اگه بخوام میتونم..اینو بتونم خییییلی کارای دیگه رو میتونم انجام بدم اونوقت…
بعد هی دوستام دیدن نه جدی جدی نمیگیرم قلیون رو دیگه ایول و باریکلا گفتناشون شروع شد.
تو این شب دو تا اتفاق افتاد،از این جمع، قلیون به کل تو خونه ها جمع شد چون اینجوری بود که اگه من قلیونو راه مینداختم بقیه هم میومدن نه که هیشکی طرفش نمیرفت.
دومی اینکه دیگه اگه قرار بر سفره خونه هم باشه اصا به من نمیگن که برم! پس خود به خود قانون شماره 3 برام حذف شد شماره دو هم تا یجاهایی حذف شد.
نکتهی جالبِ دیگه هم این بود که یکی از پاتوق های اصلی قلیون کشیدن تو خونهی یکی از بچه ها وقتی اینبار رفتم دیدم گربه آوردن و اون جایی که تو تراس برا بساط قلیونمون بود کلا رفته کنار و جای گربه اومده
(قبل از اینکه بفهمن من ترک کردم این اتفاق افتاده بوده)
و این شد که بنده الان 10 روزه که قلیون نمیکشم به اضافهی اینکه خیلی زود خیلی از غول هارو هم خیلی زودتر کنار زدم حالا میفهمم اثرات 21 هزار بار من عاشق خودمم گفتن هام رو…
حالا اتفاق خوبِ بعدی..
من خیلی دلم میخواست یه گوشیِ رده بالا رو بگیرم ولی واقا اقدامی براش نمیکردم نه پولی به نیتش کنار میذاشتم نه تمرکزی تجسم میکردم هیچی..
بعد تو هدف گذاری گفتم اوکی،یه هدفِ فیزیکی ای که خیلی ام از ذهنم دور نباشه رو میخوام بهش برسم تا باورم تقویت شه،رسیدن به گوشی رو انتخاب کردم واسه اولین هدف.
این چندروز هی ویدیو ازش دیدم 10 سال پیش تو نوجوونی که واقا با تجسم به گوشی دلخواهم رسیده بودم رو یادم میاوردم گفتم اوکی شده 1 تومن 1 تومن براش کنار میذارم تا بگیرمش..
و واقعا هم نیاز داشتم به گوشیِ جدید،
که دیروز واقا خیلی یهویی یه صحبتایی شد و یه جرقه ای زده شد و یهو پس اندازام رو شد و یه مبلغی از حقوق ماهِ بعدم روزِ قبلش اومده بود تو حسابم و یه پولی هم از یجای دیگه ای رسید و عصرش من رفتم خریدم!!!!
همین،یعنی یک هفته تمرکزی تجسم و اشتیاقِ داشتنش و یذره قدم عملی خدا چققققدر سریع جواب داد نتیجه رو گذاشت تو دستم که من الان این کامنت رو دارم باهاش مینویسم!!
خدایا شکرت واقا!!من بیشترین خرید مورد علاقم تو زندگی خریدِ گوشی و لوازم الکتریکیه..دیگه تصور کنید چقد این خریدی که لمس کردم که با قانون بدستش آوردم لذت بخش تر شد برام!!
الان درسته یکذره دستم خالی شده ولی حالا میرسیم به بحثِ بهایی که تو همین فایل استاد ازش گفتید…
یه بهایی دادم یه چیز خیلی مفید و زیبا رو بدست آوردم و میتونم باهاش کلی کار انجام بدم که کار مورد علاقم رو با کیفیت تر به نمایش بذارم،که به درامد بهتر برسم..
که از قانون با خودم بهتر و بیشتر کار کنم..از این به بعد یه نتیجهی لذت بخش همیشه تو دستمه موقع کار کردن رو قانون و گوش دادن و دیدن فایل های شما..عجب یاداوریه خوبی!
حالا من این گوشی رو گرفتم،5 سااااله میخوام کار اصلی و مورد علاقهی خودم رو به طور آنلاین درست کنم ولی عین مثالی که زدید چند وقت یکبار یه پستی میذارم و دوباره تا دو سه هفته بعد هیچی..
الانم که ذاتا روزی 4_5 ساعت از ترکِ قلیون برام آزاد شده🫡شما تو دوره گفته بودید وقتی این اقدامات رو میکنید تایمتون خالی میشه اونوقت چه کارهایی تو اون تایم هایی که آزاد شده میتونید انجام بدید..والا آدم مو به تنش سیخ میشه از دست این قانون و صحبت های شما و کارِ خدا که انقد دقیقه!!
استاد آدم هر حرفی رو باور کنه همونو میبینه و تجربه میکنه،شما قند میگید ما باورش میکنیم قند میشه زندگیمون والا…چقدر آخه خوشبختیم ما بچه های عباس منشی…
برگردیم به موضوع..یعنی در کل میگم ببینید چه موقعی هدایت شدم به این فایل!!الان که میتونم راحت تولید محتوا کنم شما از همین صحبت کردید،چون ال سی دی گوشی قبلیم شکسته بود نمیشد واقعا استفادهی زیادی ازش کرد.
چقد نکته برداری کردم از این فایل..
چقد گوش زد شد برام که اوکی تمرکزم رو بذارم پس رو اینکه روزی یه محتوا بسازم!من که ادیت ویدیو و عکس بلدم پس برو که بریم..
بریم که بها هارو بنویسیم بریم که چهارچوب مشخص کنیم و قدم برداریم تا خدا هم مثل داستان خرید گوشی همونطوری هدایتم کنه و زمین و زمان رو برام جور کنه که اول بیوفتم رو غلطکِ مستمر کار کردن بعد هم شهد شیرینِ نتایجم رو بچشم..
خدایا شکرت..
راستی میگم خدا چقد دقیق و تا کجا حواسش به ما و شماست که آخرای فایل که مریم جان اومدن صحبت کنن چند ثانیهی اول یه صدای حشره یا پرنده ای میومد که چون میکروفون نداشتن یکم ناواضح کرده بود،تا اومد توجهم بره رو این یهو اون صدا قطع شد و صدای مریم جان به چه وضوحی به گوش ما رسید!
فکر کنم این طولانی ترین کامنتم شد.
سپاسگزارم از خدا و از شما استاد،خداروشکر واسه بودنتون و اینکه هدایت شدم به این سایت..
هدف امسالم اینکه که تو کار مورد علاقم فوتبال بتونم تو اون تیم مورد علاقم بتونم بازی کنم
امروز گفتم خدایا منو به ی فایلی هدایت کن که امروز بهم کمک کنه خداروشکر معجزه آسا به این فایل برخورد کردم که چقد در رابطه با همون موضوعی که انتظارشو داشتم
من باید یاد بگیرم که بدون پرداخت بها برای هر هدفی غیر ممکنه که به دست بیاد. من خودم اینو تجربه کردم من فوتبال بازی میکنم ولی هیچ وقت به خودم نگفتم چطوری میتونم بهای هدف پرداخت کنم حالا هر چی باشه خداروشکر به این فایل هدایت شدم
خداروشکر اینستاگراممو به خاطر اینکه رو هدفم تمرکز کنم حذف کردم
هیچ آهنگی نه توی گوشی و نه توی ماشین گوش نمیدم چه خوبش چه بدش
تلویزیون قطع کردم
دیگ غذای بیرون فس فودی کم کم کردم
چنتا از رفیقای چندین سالم که منفی گرا بودن به لطف خدا قطع رابطه کردیم
و خداروشکر خیلی از کارهام داره راحت و با آرامش پیش میره و خیلی خوشهالم به خاطر این تصمیماتم و مطمعنم به لطف خدا امسال این هدفو تیک میزنم
سپاس گذار خداوندم به خاطر اینکه منو هدایت کرد به این فایل
سپاس گزار استاد هستم که با عشق داره مارو راهنمایی میکنه خدایا شکرت
سلام خدمت استاد بزرگوار نور چشم خداوند وخانم شایسته عزیز وهمه ی هم فرکانسی های عزیزم این فایل نشانه من بود که خیلی بهش نیاز داشتم
یاداوری خیلی خیلی خوبی بود که این همه دارم تلاش میکنم رو خودم کار میکنم
حاظرم چه بهایی بپردازم
ماگفته نمونه من پارسال بهایی که نوشتم بپردازم از همه عمل کردم کم بیش تلویزیون را هنوز درگیرشم اما دروغ غیبت قضاوت حسادت
وابستگی به افراد دیگر وهمه کسانی که قبلاً
کمک میخواستم ازشون آدم های منفی حتی خانواده ام همه را نود درصد کنار گذاشتم
به لطف اراده خداوند خیلی نتایج عالی فوق العاده ای گرفتم الانم از خودم هنور راضی نیستم میخوام پرپایی باشه برام تعهد میدم از امشب بیشتر از همیشه تسلیم خدای رزاقم باشم
وتلیوزیون راحذف کنم به غیر از یه برنامه مصل جوکر باشه نگاه کنم وفیلم راز
ودوباره روی باورهای توحیدیم بیشتر کار کنم
بعضی موقع زود عصبانی میشم قول میدم
درستش کنم توکل کنم به خدا
من باتمام وجودم میخوام پیشرفت کنم یاباید بمیرم یا انقدر خدای رزاقم بهم ثروت بده که نتونم بشمارمش
خدایا روی نیاز به هیچکس ندارم روی نیازم به خودته من بندگی میکنم توهم خدایی کن برام
خدایا همه توهستی پس اگه همه چیز توهستی
نگران چی هستیم چرا توکل نداریم چرا فرمون را نمیدیم دستت چرا نجواهای شیطان مارا از تو دور دور میکنه خدایا باتمام قوا باتمام وجودم اومدم پیشت من بدون تو هیچی نیستم اگه هدایتم نکنی گمراه میشم نه دنیا را دارم نه اخرتو
خدایا ای فرمانروای آسمانها وزمین کهکشانها تنها تورا میپرستم وتنها از تو کمک میخواهم
خدایا مارا به راه راست صراط مستقیم هدایت کن خدایا مارا به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت داده ای نه راه غظب شدگان وگمراهان
خدایا به حق عظمتت ای فرمانروای آسمانها وزمین
استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز وتمام خانواده صمیمی استاد عباس منش را هرلحظه حمایت هدایت وحفاظت کن
خدایا شکرت که اجابتم کردی خدایا سپاسگزارم
رزاقم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت
یادت باشه که تو هر کاری میکنی قبلش من بهت میگم بعد انجامش میدی
من دیشب که بیدار موندم تا یکم طراحی کنم و بعد با خدا حرف بزنم یکم خوابم میومد
ولی دلم میخواست هم بخوابم
هم دلم میخواست بشینم و با خدا حرف بزنم
و دیروزش که هدایتم کرد سمت قرآن و آیه ای درمورد بیدار بودن در شب و قرآن خوندن و حرف زدن با خدا ،رو بهم نشون داد، دوست داشتم دومی رو انتخاب کنم ، که با وجود اینکه خوابم میومد بیدار بمونم و با خدا حرف بزنم
بعد یه صدایی مدام میگفت دراز نکش ، بیا حرف بزنیم
یهویی نمیدونم چی شد رفتم تو گوگل نوشتم که
آیه ای درمورد بیدار ماندن در شب
میخواستم بدونم و درک کنم که بیدار موندن تو شب و تو قرآن چجوری نوشته که دیدم آیات 77 سوره اسرا رو نوشته و رفتم اپلیکیشن رو باز کردم تا معانیشو ببینم
و در کارها بر خدا توکّل کن، و تنها خدا براى مدد و نگهبانى کفایت است
خدا کافیه برای من
داشتم میخوندم آیات رو و یه حس ارزشمندی داشتم
گفتم برم ببینم مامانم چرا نخوابیده دیدم داره تلویزیون نگاه میکنه که یه مستند ایرانگرد نشون میداد که پر بود از کوه های نمک
نشستم و گفتم خدایا چقدر زیبا هستن و سپاسگزاری کردم
گفتم خدا میشه بشینم زیبایی های جهانتو ببینم و باهات حرف بزنم و سپاسگزاری کنم
که حس کردم اشکالی نداره نگاه کن مستند کوه نمک و غار نمک رو
یه غاری نشون داد که لایه لایه بود به رنگ های مختلف انقدر رنگی رنگی بود که گفتم چقدر نقاش باحالی هستی تو خدا
بعد دراز کشیدم و نگاه کردم وقتی تموم شد گفتم دراز بکشم و حرف بزنم باخدا که هی شنیدم دراز نکش بلند شو تا اذان یکم مونده
منم خوابم میومد گفتم خدا خوابم گرفته میشه بخوابم؟ که باز میشنیدم دراز نکش بلند شو ولی خوابم گرفت و یهویی بیدار شدم دیدم ساعت 4 هست و نمازمو خوندم و دوباره خوابیدم
ولی سعیمو میکنم تا بیشتر بهش چشم بگم دوست دارم ببینم و بشنومش این همه صدای زیباشو
وقتی گفتگو میکنیم باهم خیلی لذت بخشه
بعد که صبح بیدار شدم و کم کم حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغن
هی روسری عوض کردم ،میخواستم رنگ نارنجی یا رنگ دیگه سر کنم و حس میکردم که نه و بعد آخرش رنگ شیری سرم کردم
و رفتم نون گرفتم آوردم برای مادرم و رفتم کلاس
وقتی رسیدم رفتم برای دوستایی که تو کلاس سپرده بودن براشون رنگ بخرم رنگ گرفتم و برای خودم قلمو خریدم
امروز کتابی که طراحی بود و استادم گفته بود ازش تمرین کنیم و چاپ کرده بودم برای یکی از بچه ها با تخفیف ،به بقیه بچه ها هم گفتم گفتن باشه و خیلی خوشحال شدم
من به خدا گفته بودم که خدا من ماه بعد شهریه کلاسو میخوام بدم دیگه خودت مدیریت کن
که با ایده چاپ کتاب طراحی برای بچه های کلاس ان شاء الله اگر خدا بخواد جور میشه
چون اول کلاس بچه هاگفتن میخوایم ولی بعد گفتن نمیخوایم ، مثل قبل دیگه احساس ناراحتی نکردم گفتم باشه اشکالی نداره اینا نشد، حتما از یه جای دیگه خدا میخواد بهم پول کلاسو بفرسته
بعد پیش خودم گفتم خب من باید درخواست کنم ازت خدا، رفتم دوباره تو گروه کلاسمون نوشتم که بچه ها اگر خواستین کپی بگیرین پولشو ندین بیرون کپی بگیرین من براتون چاپ میکنم
که دیدم دونفر اومدن و گفتن ما میخوایم و فردا واریز میکنیم
خیلی خوشحال شدم میدونم که خدا همه چیو برام به راحتی درست میکنه
چقدر ساده با ایده کپی کتاب ،که تو خونه مون دستگاه کپی داریم و ایده شو داد که میتونی از طریق کپی هزینه کلاست رو داشته باشی
وقتی تو کلاس بودم و تمرینامو استاد دید گفت خوب کار کردی و بعد پرسید تو که طراحیتو خوب انجام میدی چرا طراحی از مدل زنده اشکال داری
که در جواب بهش گفتم نمیدونم استاد اصولشو بلد نیستم باید چجوری اندازه گیری کنم که مدل زنده چهره رو خوب کار کنم
گفت همه چی تمرین و تکراره ، تو شروع کن روزی یدونه کار کن ولب درست کار کن میتونی و میشه
امروز خیلی سرکلاس خندیدیم همه اش میگفتم خدایا شکرت انقدر خندیدیم که اشک از چشمامون اومد
چقدر شادی کردن خوبه چقدر خندیدن عالیه
وقتی برگشتم میخواستم برم خونه و سمت مترو تجریش بودم که انگار باز خدا مسیرمو تغییر داد یادم انداخت که نمازمو نخوندم و رفتم امام زاده صالح
خیلی وقت بود که داخلش نمیرفتم چون نگاهم تغییر کرده بود گفته بودم خدا بهم درک اینو بده که چجوری باید زیارت کنم امام ها و امامزاده هارو
که امروز فهمیدم درکش رو بهم داده وقتی رفتم حیاطش با لبخند سلام دادم و گفتم نشونه ای از نور خدا
و ادای احترامم که دیگه مثل قبل نیست و الان دیگه میفهمم که ادای احترام رو اول برای نور خدا که در درون اماما هست احترام میذارم که انقدر کنترل ذهن داشتن که به نور خدا نزدیک شدن
بعد که رفتم ، قصد رفتن و زیارت کردن رو نداشتم یهویی یه حسی بهم گفت حالا وقتشه برو داخل
رفتم و باز با لبخند گفتم سلام نشونه ای از نور خدا
و ادای احترام کردم و برگشتم نمازمو خوندم و رفتم خونه
همه جا پر بود از پرچم های امام حسین
تکیه های بازار تجریش و امامزاده صالح و ایستگاه های صلواتی
ظهر که میرفتم کلاس اولین ایستگاه صلواتی محله مونو که دیدم حس خوبی داشتم
وقتی از تجریش برگشتم خونه میگفتم خدا امروزم خوابو ازم بگیریا میخوام باهم حرف بزنیم
این روزا حس میکنم فقط و فقط باید بهای بزرگی پرداخت کنم بهای سنگینی باید بدم برای همه چیز
اولینش برای خدا
بعد برای پیشرفت مهارت نقاشیم
امروز یکی از بچه ها گفت استاد نصف شب بیدار بودم و نقاشی میکشیدم
استادم گفت خب راهش همینه درست ترین راهه که برای عشقت وقت بذاری و تلاش کنی تا مهارتت بیشتر بشه
و حتی باید برای عشق بها بپردازم و بهاش اینه که عاشقانه از درونم نیتم پاک باشه و هر کس رو دیدم نور خدارو در وجودش ببینم و اول برای خدا محبت کنم
افراد رو جدا از خدا نبینم
حتی بهایی که برای خواسته های دیگه ام دارم هم بهش فکر میکردم اینکه از این به بعد هر چیزی میخورم سعی کنم طبعش رو بدونم و مصلحش رو کنارش بخورم
چون طبعم سرده و تصمیم گرفتم که بیشتر از بدنم مراقبت کنم و تغذیه ام رو شروع کنم در حد و توان خودم اصلاح کنم تا خدا باقی راه رو بهم نشون بده
قبلا چند ماهی بود همه اش فکر و ذکرم این بود که خدایا من چجوری دوره قانون سلامتی استاد رو تهیه کنم
امروز فهمیدم که باید از کوچیک شروع کنم و قدم بردارم و طبعم رو اصلاح بکنم تا خدا هدایتم کنه به دریافت آگاهی های دوره قانون سلامتی
حتی وقتی داشتم فکر میکردم گفتم بهای عضله گرفتن جسمم و سلامتی جسمم ،ورزش کردنه و باید تلاش کنم انجامش بدم
حتی اگر تمایل نداشته باشم باید انجامش بدم و به خودم یادآور بشم که باید بهایی در شان خواسته هامو بپردازم
بعد شب که باز هدایتی رفتم اینستاگرام ،یه استوری دیدم نوشته بود آیه 80 سوره اسرا
امروز این دومین بار بود که آیاتی که خوندم دو بار برای من تاکید شد
امروز خدا بی نهایت هوامو داشت بی نهایت مراقبم بود خیلی خیلی سپاسگزارم ازش
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا شکرت
قربانی کردن_پرداختن بهاء
هیچوقت فراموش نمیکنم اون اوایل که با قانون اشنا شده بودم کم و بیش ارام ارام فایل گوش میکردم ان چنان درکی صحبت های استاد نداشتم اما ادامه دادم تا اینکه اولین قربانی را برای هدایت به مسیر برای رشد خودم همان جا دادم وقتی بیشتر از قوانین فهمیدم وقتی تغییر را در خودم احساس کردم.
من یک رفیق داشتم از بچگی ما باهم بزرگ شدیم خراب کاری هامون بیرون رفتن هامون و خلاصه از 24 ساعت ما 25 ساعت باهم بودیم پسر با معرفت خیلی خوبی هم بود اما وقتی من تغییر کردم دیدم عقاید ایشون و افکار ایشون در هر زمینهای با من 180 درجه تفاوت داره فهمیدم ادامه این مسیر با ایشون غیرممکن اما تنها شدن هم به اندازه خودش برام سخت و رنج آور بود راه های دیگری را رفتم اما بیراهه
با اشتیاق پذیرفتم با اشتیاق قربانی دادم بهاء دادم مدتی تنها شدم اما الان که به نتایج نگاه میکنم مسیرم را چکابم میکنم ارزشش را داشته
بچهها خیلی مهمه که ما بپذیریم و با اشتیاق از سمت خودمون بهاء هدفمون رو بپردازیم.هیچ راهی هم نیست. فرمول اینه مسیر اینه و به قول استاد ولاغیر
هدفت رو هم که عوض کنی فرمول رسیدن به هدفت که تغییر نمیکنه وقتی میگیم قوانین تغییر ناپذیر راجب اینا صحبت میکنیم
اینجوری به هدفمون ارزش میدیم به خودمون ارزش میدیم یا باید هدفمون رو قربانی کنیم یا یک قربانی برای هدفمون بدیم
وقتی ما سمت خودمون رو قشنگ و با اشتیاق انجام بدیم و بپذیریم و به خودمون یاداوری کنیم چه هدفی داشتیم شک نکنید خداوند به شگفت انگیز ترین راه ها هدایتتون میکنه وقتی خداوند اشتیاق شمارو ببینه قربانی رو از شما میپذیره
و به شما کمک میکنه من انقدر راحت از این رفیقم جدا شدم که هنوز باورم نمیشه فقط دوبار جواب تماسش رو ندادم
خداوند وقتی ببینه شما از چیز های ارزشمندتون دل میکنین هداتتون میکنه
تا از کهنههات دل نکنی جدیدا به سراغت نمیان
وقتیه ما “انفاق” میکنیم خب انفاق یعنی رها کردن . دل کندن
خداوند چرا انقدر راجب انفاق میگه ما باید دل بکنیم باید رها کنیم باید سبک کنیم خودمون رو
باید یاد بگیریم داره به ما یاد میده چطوری دل بکنیم
که ما بعدها بتونیم از این دنیا دل بکنیم از ثروت هامون دل بکنیم از عزیزانمون دل بکنیم و به سوی خودش بازگردیم
بچهها برای اهدافمون بیشترین ارزش هارو قائل باشیم برای خودمون بالاترین ارزشرو قائل باشیم اگر قرار بود چیزی قربانی بکنیم برای رسیدن به هدفمون اگر قرار باشه بهائی بپردازیم تا به هدفمون برسیم با اغوش باز اینکارو انجام بدیم
بدون شک هم هر هدفی بهائی داره که باید پرداخته بشه ازمون الهی اینطور نیست که برگه بزارن جلوت و سوال جواب بدی خداوند به اندازه هدفت از تو بهاء میخواد قربانی میخواد
اما لحظهای شک نکنیم لحظهای تردید نباشه تو دلمون
چون پاداش های خداوند خیللی بزرگه
یه چیزی جایگزین قربانیت میکنه که تورو به حیرت میبره یجوری جذاب هدایتت میکنه که جز سپاسگذاری کلامی بر لبت نمیاد جز اشک شوق چیزی نخواهی دید
همیشه به خداوند اعتماد کنیم و با اشتیاق بهاء اهدفمون بپردازیم
خدایا ما نمیدانیم تو مارا هدایت کن
خدیا شکرت
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام حضور مریم بانوی عزیز
سلام خدمت شما دوست عزیزم همسفر من توی این مسیر راست پر از نعمت بدون غضب الهی و گمراهی
قسمت اول:
الم
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ
آیا پنداشتند مردم که رها می شوند به آنکه بگویند ایمان آوردیم و ایشان امتحان نمی شوند؟
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ
و هرآینه امتحان کردیم کسانی را که پیش از آنان بودند پس بی شک می شناسد خدا کسانی را که راست گفتند و بی شک می شناسد دروغگویان را.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشی؟
این فایل را
بار اول پارسال دیدم ولی خیلی ازش چیزی متوجه نشدم
بار دوم همین عید قربان گذشته بهش هدایت شدم و چقدر برام آموزنده و راه گشا بود
و این بار از طریق نشانه امروز من، بهش هدایت شدم
داستان از این قراره : برای یک ایده ای که بهم الهام شده بود رفته بودم بیرون انجامش بدم
اون روز هوا خیلی گرم و شرجی بود
یک تیکه از مسیر را اشتباهی رفتم و خلاصه حدود سه ساعت تو اون گرما توی خیابون موندم از گرما و رطبت تمام لباسام خیس شده بود به طوری که عرق داشت از محاسنممی چکید خیلی ناراحت بودم خیلی خسته بودم خیلی تشنم بود خیلی گرسنه بودم خیلی گرمم بود ولی باید ادامه می دادم
برای اینکه آروم کنم خودمو
بهم الهام شد بزنم روی نشانه امروز که این فایل برام اومد
زمانی که استاد به اینجا رسیدن :
(( وقتی که من به قربانی کردن ، کاری که حضرت ابراهیم کرد یا در واقع رفت که انجام بده و البته که خداوند گوسفندی را براش فرستاد و گفت تو از امتحان سربلند بیرون اومدی ، وقتی به این فکر می کنم به پرداخت بهاء برای رسیدن به هدف فکر می کنم))
مثل هواپیمایی که داره سرعت می گیره برای پرواز ، موتورم دور برداشت ،
گفتم : اِی جان…اِی جان… اِی جان…
جوووووونم… بگو ….
با این تیکه چرخ هام از زمین کنده شد:
((یعنی هدف را مشخص کرده بودم و برای یادآوری به خودم، نوشته بودم که حاضرم چه بهایی براش بپردازم و اون موقع من نوشتم که حاضرم
جونم را براش بدم….
جونم را براش بدم
دیگه بالاترین چیزی که داشتم))
تیکآف کردم … پریدم….
با این آیه شریفه پرواز کردم …
((إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّـهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
همانا خدا خریده است از مؤمنان جان هایشان را و مال هایشان را به اینکه باشد برای آنها بهشت می جنگند در راه خدا پس می کشند و کشته می شوند وعده ای است بر او به حق در تورات و انجیل و قرآن کیست وفادارتر به پیمان خود از خدا؟ پس شادمان باشید به دادوستد خود که معامله کردید به آن و این است آن کامیابی بزرگ.))
این همون چیزیه که من سال ها دنبالش بودم
با این حرف استاد چه درک عمیقی از این آیه پیدا کردم ، ((با ذهن نجوی گرم با هوس هام می جنگم، یا می کشمش یا کشته می شم ، در هر صورت پیروزم ))
این همون سوخت اتمیه که من لازم داشتم
چقدر این تیکه بهم قدرت داد
همیشه از زمانی که یادم میاد این سوال رو از خدا داشتم
خدایا! من باید چکار کنم تا به آرزوم برسم
حالا دیگه فهمیدم باید چکار کنم
من می تونم جونمو بدم ….
خدای من ! این جونم تنها داراییه منه
اینبار را ضرر کن من را بخر …
الان می فهمم ، از زمانی که یادم میاد برای تک تک موفقیت هام بهاء پرداخت کردم تا یاد بگیرم بهاء دادن رو ….
تا آماده بشم برای دریافت این جمله.
هزاران مثال دارم برای بهاءهایی که پرداختم تا به موفقیت هایی که می خواستم برسم
در اینجا به خاطر اینکه ردپایی گذاشته باشم برای یادآوری به خودم چند مورد از بهاء هایی که پرداختم و خیلی دوستشون دارم را می نویسم امیدوارم برای شما عزیزدلی هم که هدایت شدی به این نوشته راهگشا و مفید باشه .
سال 81 تصمیم گرفتم برم دانشگاه
از مقطع کاردانش به کاردانی
(خیلی از کتاب ها را بچه های فنی حرفه ای خونده بودن که ما نداشتیم)
فقط باید مشهد دانشگاه می رفتم چون تک پسر بودم ، سن پدرم بالا بود و مسئولیت اداره شغل پدرم با من بود
برای رفتن به دانشگاه با خودم گفتم چه بهائی باید بدم؟
رفتم آزمون های کانون قلم چی ثبت نام کردم که هر هفته آزمون داشتیم
برای درس هایی هم که توی کاردانش نداشتیم کلاس رفتم
برنامه ریزی کرده بودم روزی 18 تا 20ساعت مطالعه کنم تست بزنم کلاس برم
تلویزیون و رفیق و تفریح را کاملا تعطیل کرده بودم
یادمه اون موقع سریال زیر آسمان شهر را تلویزیون پخش می کرد و من هم خیلی دوست داشتم ولی به خاطر زمان بندی که کرده بودم نگاه نمی کردم
همه خانواده جلو تلویزیون بودن ولی من توی اتاقم درس می خوندم
برای اینکه بتونم هم کمک حال پدرم باشم برای اداره مسافرخونه هم درس بخونم
اون تایم از روز را که کار می کردم به جاش ساعت 2 صبح بیدار می شدم تا 7 صبح درس می خوندم
مرگم بود که ساعت 2 صبح بیدارشم ولی بیدار می شدم و می خوندم اینقدر مرگم بود که وقتی بلند می شدم گریه می کردم از بی خوابی ولی باهمون گریه هام درس می خوندم
من با نوشتن چیز یاد می گیرم
تمام نکته های مهم و اشکالاتم را چندین بار می نوشتم تمام کتاب هام را چندبار نوشتم
چندین بسته برگه A4 ساندویچی و چندین بسته خودکار تموم کردم.
روز موعد کنکور اومد و من آزمون دادم اون سال یادمه برای رشته کامپیوتر چندهزار نفر فقط از مشهد شرکت کرده بودن و دانشگاه دولتی مشهد کلا 55 نفر ظرفیت داشت
اون لحظه ای که رفتم کافی نت و شماره ملی را گفتم، انگار زمان وایساد
وقتی پرینت نتیجه را بهم دادن اون چیزی را که می دیدم را نمی تونستم باور کنم
من در کنکور سال 82 با رتبه 55 دانشگاه دولتی مشهد قبول شدم
اون لحظهء شادیم را هیچوقت نمی تونم فراموش کنم …..
ورودی بهمن بودم
رفتم دانشگاه چون ترم اولی بود خود دانشگاه انتخاب واحد کرده بود و از صبح تا بعد از ظهر کلاس داشتم
هر طور بود ترم اول را تمام کردم
ترم دوم که رفتم ، کلاس هام طوری بود که وقت نمی شد وسط روز بیام خونه به بابام سربزنم بازهم عملا صبح که می رفتم تا شب بیرون بودم
من و بابام خیلی بهم دلبسته بودیم
از یه طرف دلبستگی بود از یه طرف دیگه بابام به علت کهولت سن ضعیف شده بود و
نیاز داشت تا یه نفر پیشش باشه
از اونجایی که فقط بامن راحت بود و خیلی هم دوستم داشت نمی تونست دوری من را تحمل کنه
وقتی میومدم خونه می دیدمکه حالش خوب نیست چون قرص هاش را نخورده بود غذا نخورده بود، تا من بیام
و من هر روز می دیدم که حالش داره بدتر میشه
هر شب که میومدم خونه بهم می گفت بابا من را تنها نزار پیش من باش
موندم وسط دوراهی که از پدر پرستاری کنم یا برم دانشگاه
و البته که با شور و شوق پدرم را انتخاب کردم
برای احترام و مواظبت از پدرم گفتم چه بهائی را باید بپردازم ؟
از دانشگاه انصراف دادم.
تا اینکه دوسه سال بعد پدرم به رحمت خدا رفت و الان وقتی به بهائی که اون موقع به خاطر عشق و علاقه به پدرم پرداخت کردم فکر می کنم ، سراسر وجودم میشه آرامش و اطمینان
وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً
و حکم کرده است پروردگار تو که نپرستید جز او را و به پدر و مادر نیکی کنید اگر برسد نزد تو به پیری یکی از آن دو یا هر دوی آنها نگو به آنها اُف و تندی نکن با آنان و بگو به آنان سخنی محترمانه
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً
و بگستر برای آنان بال فروتنی را از سر مهربانی و بگو ای مالک و صاحب اختیار من رحمت آور بر آنها همانگونه که پرورش دادند من را در کودکی
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً
مالک و صاحب اختیار شما داناتر است به آنچه در دل شماست اگر باشید شایسته همانا او می باشد برای بازگشت کنندگان آمرزنده
بعد از فوت پدرم هدایت شدم به دوره های مایکروسافت.
گواهی اورجینال مهندسی شبکه را با امضای استیو بالمر ، مدیر عامل سابق مایکروسافت گرفتم و به خاطر همین مدرک به عنوان مهندس ارشد شبکه های کامپیوتر در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم .
داستان سازم :
سال 83 بود که با سه تار آشنا شدم و تا سال 88 در فرهنگ سرای جهاد دانشگاهی مشهد سه تار یادمی گرفتم و می نواختم
تا اینکه متوجه شدم به نواختن تار بیشتر علاقه دارم و دوست داشتم که با یک استاد تراز اول، تار نواختن را یاد بگیرم به سبک اصفهان (مکتب اصفهان)
با پیگیری هایی که انجام دادم با استاد شهرام میرجلالی (میرتار)آشنا شدم ( گفت و گوی نی و تار را حتما گوش کنید) و در کلاس ایشون که در یک آموزشگاه موسیقی در تهران خیابان سهروردی بود شرکت کردم
چه بهائی برای هدفم باید پرداخت می کردم؟
سال 89 من با قطار از مشهد می رفتم تهران نیم ساعت ساز می زدم درسم را می گرفتم و بعد برمی گشتم مشهد
به قدری ذوق و شوق و علاقه داشتم و به قدری پیگیر بودم که استاد میرجلالی گفتن از این به بعد بیا کرج خونه خودم اونجا باهم ساز کار می کنیم
بعد از مدتی که رفتم ، استاد بهم گفت هزینه کلاس را هم دیگه نمی خواد بدی همین که این همه راه از مشهد تا کرج میای و اینقدر علاقمندی و پیگیری می کنی برای من خیلی ارزش داره
اینقدر من را دوست داشت و به هم علاقمند بودیم که هرموقع می رفتم، باهم ساز می زدیم ، صحبت می کردیم، باهم غذا درست می کردیم و بعد هم ایشون با ماشینشون من را می رسوند ایستگاه مترو
خلاصه ، هنرجوی سوگولیش بودم
چقدر سازم عالی شده بود
چقدر لذت می بردم از ساز زدن
الان می فهمم، اون موقع از خیلی کسانی که مدت ها قبل تر از من تار را شروع کرده بودن،بهتر ساز می زدم
چون من بهاش را پرداخت می کردم با عشق و البته که خداوند هم پاداش ها را بهم می داد
تا حدود سال 92 که ایشون مهاجرت کردن به هلند، از اون به بعد دیگه خودم به خودم درس می دادم و تمرین می کردم
داستان استقلال شغلی:
سال 1390 در ایران خودرو بینالود مشغول به کار شدم
شرایط کار توی ایران خودرو با روحیه استقلال طلبی و آزادی خواهی من در تناقض بود ، با اینکه موقعیت خیلی خوبی داشتم ولی از کارم استعفا دادم و برگشتم توی بازار
مدت چهارسال مدیر چندین فروشگاه برند توی مشهد بودم با دستمزدِ درصد از کل فروش
به یک نقطه ای رسیدم که دیگه تمام وجودم شد عطش استقلال طلبی و آزادی خواهی در کسب و کار با اینکه شرایط کاری ام خوب بود ولی از فروشگاه استعفا دادم و اومدم بیرون تا برای خودم کار کنم .
برای رسیدن به این هدفم بهاش را پرداخت کردم .
ایده ای که به ذهنم اومد این بود که برم دستمال کاغذی بخرم و کنار خیابون بفروشم
با همون چیزی که داشتم
مقداری پس انداز و یک ماشین ام وی ام 110
این کار را انجام دادم
شب ها ساعت 10 شب می رفتم میدون مجیدیه توی قاسم آباد (اونایی که اهل مشهد هستند می دونند کجا رو می گم )
تا ساعت 1 صبح
شب اولی که رفتم نمی دونید چقدر شاد و خوشحال بودم یادمه توی اون سرمای زمستون با اینکه دستام از شدت سرما بی حس شده بود ولی اصلا سرمایی حس نمی کردم ، از اینکه صفر تا صد کارم از خرید جنس تا فروش را خودم انجام داده بودم و اینقدر عالی می فروختم به طوری که ماشین ها پشت کله هم می زدن کنار تا ازم خرید کنن
با اینکه به علت باورهای محدود کنندم درآمدم کفاف زندگی را نمی داد ولی خوشحال بودم و ادامه دادم تا اینکه به مسیرها و راه ها و درآمدهای بیشتر هدایت شدم این پروسه بعد از یک سال رسید به بساط چای و قهوه توی روز بازارها و بعد از حدود دوسال توی روزبازارها من صاحب کافیشاپ شدم
دقیقه 17 از این فایل ، زبان حال من بود :
((اونایی که عباس منش الان را دارید می بینید
بگذارید بگم چه بهایی پرداخت کردم
من همیشه گفتم من زجر نکشیدم برای رسیدن به اهدافم
من لذت بردم با عشق بها را پرداخت کردم
من باعشق بها را پرداخت کردم))
اونایی که دارید کامنتم را می خونید بگزارید بگم من چه بهایی را دادم تا به این موقعیت در دبی برسم
من برای هدفم بهاء پرداخت کردم
از مهندسی مایکروسافت و مدیریت فروشگاه های برند یک دفعه سر از کنار خیابون درآوردم
سال 1396
نمی دونید چقدر مسخره شدم
نمی دونم می تونید تصور کنید ، جلوی در خونه پدرتون توی محله ای که بزرگ شدی رفتی دانشگاه بعدهم رفتی ایران خودرو همه می گن آقای مهندس آقاس مهندس ،
نوشابه و آب معدنی بزاری بفروشی
تازه اون موقع
داد هم می زدم ، می گفتم :
؛؛سه تا آب معدنی ببر بده دوهزار تومن؛؛
دقیقا یادمه یکی از همسایه هامون اومد جلو بهم گفت آقا جواد خجالت بکش تو مهندسی این چه کاریه که می کنی ؟
ولی اون نمی دونست
من داشتم بها برای رسیدن به هدفم که استقلال توی کسب و کارم بود پرداخت می کردم باهمون باورهایی که داشتم با همون چیزی که در مدارش بودم
وهرچقدر که بیشتر ادامه می دادم مدارم بالاتر می رفت و به راه های راحت تر هدایت می شدم
یکسال می رفتم روزبازار با اسنپ توی سرما و گرما ، توی برف و بارون
روزهای بارونی که تمام چای هام خیس می شد ولی من شاد و خوشحال بودم و می خندیدم و لذت می بردم چون داشتم برای هدفم قدم برمی داشتم
تمام فیلم هاش هم هست
همش رو دارم
همه اون روزهای بارونی و برفی را فیلم گرفتم
یه روز باد خیلی شدیدی گرفت و زد زیر بساط چای و همه چای های کله مورچه ریخت روی زمین
ولی من بلند بلند می خندیدم
با اینکه اجاره خونم عقب افتاده بود
به زور پوشک برای بچم می خریدم
ولی من شاد و خوشحال بودم
عشق می کردم که خودم جنس هام را تامین می کنم خودم می فروشم و ایده هایی که داشتم همش مال خودم بود
عشق می کردم وقتی که مشتری کارت می کشید و پول می رفت توی حساب خودم
عشق می کردم از اینکه مشتری هام بهم می گفتن هفته پیش که بازار تعطیل بود ما چای نگرفتیم صبر کردیم تا این هفته بیایم از تو چای بخریم
عشق می کردم که خودم مدیریت کسب و کار خودم را داشتم
عشق می کردم که خودم قیمت روی جنسام می گذاشتم
عشق می کردم از اینکه چای های فله را اول الک می کردم خاکش را می گرفتم بعد به مشتری می دادم
عشق می کردم که دون قهوه را جلوی مشتری آسیاب می کردم و قهوه تازه آسیاب شده می فروختم
عشق می کردم که خودم برق غرفه ام را تامین می کردم با موتور برقی که داشتم
عشق می کردم که مشتری هام توی صف بودن تا نوبتشون بشه ازم چای و قهوه بخرن
عشق می کردم از نوشته ای که روی برگه A3 پرینت گرفته بودم و زده بودم سر در غرفم
(( جنس فروخته شده با احترام پس گرفته می شود ))
عشق می کردم که مشتری هام بهم می گفتن ما به خاطر خودت میایم ، تو چقدر حالت خوبه …
تا اینکه پندمیک شد و روزبازارها تعطیل شد
و هدایت شدم به افتتاح کافیشاپ
نزدیک حرم
طبقه دوم مجتمع تجاری نزدیک حرم خیابان نواب … وسط پندمیک
خودم باعشق تراکت پخش کردم برای افتتاحیه مغازم
خودم با عشق قهوه درست می کردم
خودم باعشق مغازم را طی و جارو می زدم
خودم با عشق قهوه دلیوری می کردم
(یک جعبه ابزار داخلش اکاستیو گذاشته بودم و به اندازه لیوان، اکاستیو را سوراخ کرده بودم )
خودم با عشق برای مشتری هام ساز می زدم
خودم با عشق براشون شعر می خوندم
خلاصه هرکی میومد اونجا حالش را خوب می کردم
می گفتن: سید ، وقتی میایم پیش تو می بری ما را روی ابرا اما وقتی میایم مغازمون با موخ می خوریم زمین…
طوری شده بودم که مشتری هام صف وایمیستادن تا نوبتشون بشه قهوه بخورن
بعضی از مشتری هام وقتی می دیدن این صحنه رو ، می زدن روی دستشون ، می گفتن : الله اکبر …. ما حاشیه خیابون هستیم با چندمیلیارد سرمایه هنوز دسلاف نگرفتیم اما اینجا طبقه دوم پاساژ که اصلا دید نداره به هیچ جا برای تو صف وایسادن
تو چکار می کنی سید ؟
تا اینکه رسیدم به شرایطی که حاشیه خیابون نزدیک حرم، خدا بهم کافیشاپ داد همه من را می شناختن ولی من باز هم عطش داشتم که پیشرفت کنم
به قلبم افتاده بود که یک هدف بزرگتر دارم و باید بهاش را بپردازم
حدود سه سال پیش سه میلیارد ارث بهم رسید
با اینکه می تونستم توی مشهد خونه بخرم و زندگی کنم مغازه که داشتم درآمد که بود ولی اون پول را برداشتم و آوردم دبی تا اینجا کار کنم و زندگی کنم
باز هم به علت باورهای غلطم در مورد ثروت ، کل اون پول تو همون چندماه اول تموم شد
ولی ادامه دادم
وقتی که اومدم دبی سازم را هم با خودم آوردم حدود شش ماه بعدش همسرم و بچه هام هم اومدن
روزی که می خواستم از جای قبلی بیام محل جدید که با خانواده باشم
سازم رو توی ماشین جا گذاشتم
فرداش که همسرم اومد دبی گفت پس سازت کو ؟
گفتم توی تاکسی جا موند
گفت: برو دنبالش سازت را بگیر
گفتم نه دیگه ساز نمی زنم
قلبم بهم می گه دیگه نمی خواد ساز بزنی
باید تمرکز کنی روی مهاجرت
و من هیچوقت از اون موقع تا الان که حدود سه سال می گذره هرگز دنبال سازم نرفتم
هنوز که هنوزه همسرم می گه اصلا نمی تونم درکت کنم ….
ولی من می دونستم دارم چکار می کنم
اون ساز بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم
اون مبلغ ارث که بهم رسیده بود و همه دار و ندارم بود
بهایی بود که برای موفقیتم پرداخت کردم
اینها همه بهایی بود که من پرداخت کردم و بعد آنوقت لایق شدم با انسانی به نام سیدحسین عباس منش آشنا بشم
با این آشنایی فصل جدیدی از زندگی من آغاز شد…
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
((فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ
پس به زودی یاد می کنید آنچه را می گویم برای شما و وامیگذارم کار خود را به خدا همانا خدا بینا به بندگان است.))
و این قصه همچنان ادامه دارد…..
عاشقتونم
روی ماهتون را می بوسم
درپناه الله یکتا باشید
سلام دوست عزیر آقا جواد
اشک منو درآوردی با این کامنت زیبات
دمت گرم خدایی به خاطر هر نتیجه ای که گرفتی
خیلیا هستن آرزو دارن توی ایران خودرو استخدام بشن بعد یه نفر انسان هدفدار به خاطر هدفش مهندسی ارشد رو میذاره کنار
مدیریت چهار تا فروشگاه برند رو میذاره کنار
چون میخاد مستقل باشه وبرای خودش کار کنه
واقعا از ته دل تحسینت میکنم به خاطر این کنترل ذهن به خاطر این عزت نفسی که داشتی که با اون مدرک مهندسی جلوی خونه پدری آب معدنی بفروشی
سید نوش جونت
سلام آقا مرتضی عزیزم
چقدر شما به من لطف دارید
متشکرم از لطف و محبت و توجهتون
خیلی ممنونم که من را تحسین کردید و نکات کامنتم را با ذوق برام نوشتید
از جواب شما کلی خوشحال شدم و ذوق کردم
امیدوارم شماهم در پناه خدا همیشه موفق و پیروز باشید
روی ماهت را می بوسم عزیزم
بی نظیری آقا سید،بی نظیری ،بی نظیری …
سلام …
سلام به روی ماه شما و خانواده بهشتتون…
الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه …
نمیدونید باچه عشقی سطر به سطر کامنتتون رو خوندم،صدبار دیگه هم بنویسید برام جذابه.
شما مرد بسیار بزرگ و فرهیخته ای هستید،من خیلی خوشحالم که خداوند منو هدایت کرد تا کامنت هاتون رو بخونم …
آقا سید بعد خوندن کامنتتون،انقدر قلبم روشن شد که نگو …نور قرآن رو با جریان هدایت براتون میفرستم،الهی که در گرمای دبی،مثل آب خنک چشمه ،به قلب سلیمتون بشینه.
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿١٧﴾
و اگر خدا تو را آسیب و گزندی رساند، کسی جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر تو را خیری رساند؛ پس او بر هر کاری تواناست.
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ ﴿١٨﴾
اوست که بر بندگانش چیره و غالب است، و او حکیم و آگاه است.
دوستون دارم و قلب فراوان از جزیره ی کیش به دبی زیبا
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
سلام به سعیده عزیزم
شما چقدر مهربون هستید
الهی صدهزار مرتبه شکرت که دوست های مهربون و گلی مثل شما دارم
ازت خیلی ممنونم که به نوشته های من توجه کردید
و اینقدر خالصانه بهم جواب دادید
شما خیلی به من لطف دارید
چقدر آیه های زیبایی برام نوشتید خیلی لازمشون داشتم
خیلی بهم چسبید
منم قلب فراوان از شوبا هارتلند به هرجای این عالم که قلبت هست می فرستم
از خدا بهترین ها را برات آرزو دارم
درود الله یکتا پروردگار رب عرش بینهایت قادر مطلق به شما برادر گرانقدر توحیدی بینظیر…
پروردگارم سپاسگزارم ک در این لحظه ترجیح دادم بمونم و توی سایت باشم و روی خودم کار کنم این کار رو اولویت قرار دادم من باید یاد بگیرم بها پرداخت کنم
من باید یاد بگیرم و این قانون رو با تمام وجودم درک کنم من باید بها پرداخت کنم برای جز به جز شخصیتم…
چقدر شما بینظیر هستید و چقدر این کامنت بینظیر تر چقدر به من درس داد و من بیشتر مصمم شدم برای پرداخت بها برای موفقیت و رشدم و مخصوصا مطالعه کردن این روزهایم برای آزمون وکالت…
الحمدلله رب العالمین که به این کامنت هدایت شدم یا رب چقدر قلبم آرام گرفت چقدر در این لحظه قلبم و تمام وجودم سپاسگزار هست و یک هم زمانی هم ک به وجود آمده صدای یک دعایی رو میشنوم ک مدام یا رب رو تکرار میکنه…
همیشه این سوال برای من بود ک خدایا من چیکار کنم به آرزوهام برسم
چرا من اونجور ک باید نمیرسم و این کامنت بینهایت به من درک و آگاهی داد…
جونمم میدم براش برای رشدم برای زنده کردن و بیدار کردن این شخصیت و از بین بردن ترمزها اره من جونمم میدم برای رسیدن به توحید تعالی رشد بینیازی و درک عمیق الله و هدایتها اره من باید جونمم بدم من یا کشته میشوم یا میکشم در هرصورت من برنده ام من باید برنده باشم باید ذهن رو برنده بسازم دنبال نشدنها ولی کاش اما اگر نباشه بگه یا میکشم یا کشته میشوم…
درود الله به شما آقای روحانی برادر توحیدی ثروتمند گرانقدر و ارزشمند بینهایت شمارو تحسین میکنم و ستایش ک این چنین بها پرداخت کردید برای تمام هدفهای زندگیتان…
مطالعه کامنتهای شما خیلی احساس فوق العاده ای داره مخصوصا وقتی از پدر عزیزتون مینویسید خیلی زیباست خیلی غم انگیز به همراه احساس عالی و توحیدی روح پدر بزرگوارتون شاد در آرامش قرین رحمت و همنشین صالحان باشه و بقای عمر شما و برکت و رحمت بینهایت الله برای شما باشد…
بینهایت قدر دان هستم بدرخشید در دبی بینظیر و همواره به رشد بینهایت برسید در پناه رب العالمین….
((با ذهن نجوی گرم با هوس هام می جنگم، یا می کشمش یا کشته می شم ، در هر صورت پیروزم ))
سلام عاطفه جان
چقدر با قدرت و با شکوه می نویسی از تک تک جملهات می فهمم که کمر همت را محکم بستی
آفرین
تحسینت می کنم
ازت متشکرم که همیشه برام کامنت می گذاری
ازت ممنونم که به نوشته های من توجه می کنی
خداوند روح مادرتون را غریق رحمت کنه
روحشون شاد باشه
از خدا می خوام هر لحظه نان استاپ نور هدایتش را به قلب مهربونت بتابونه و وجودت را غرق آرامش کنه
به دستان قدرتمند خدا می سپارمت
«««کسی که یه هدف بلندی داره
کسی که میخواد به کمال برسه زیبایی برسه
گفتارش رفتارش کردارش همه فرق میکند…
اصلا چنین شخصی به خودش اجازه نمیده که هرکاری بکنه فقط در راه رسیدن به عشق و زیبایی قدم بر میداره…
……………………………………………
پروردگارا! رحمتی از نزد خود به ما عطا کن، و برای ما در کارمان زمینه هدایتی فراهم آور…
درود پروردگار برشما برادر توحیدی گرانقدر درخشان بینظیر بینهایت سپاسگزارم و تحسین میکنم و قدر دان هستم بابت هر کامنتی هر آگاهی هر تجربه که من بینهایت می اموزم و یاد میگیرم ازتون و سپاسگزارم واقعا.
وقتی تضادها و رنجها در زندگی ظهور پیدا میکنه کمر همت ب وسیله ی هدایت الله و عنایت الله بنظرم بسته میشه یعنی همین ک ما درخواست کنیم و الله ک عالم فی ذات الصدور هست برای بستن کمر همت با فرشتگان و مدد الهی به کمک ما می اید…خدایی که در وجود ماست و از آگاه هست به همه چیز و اول و آخر و ظاهر و باطن همه چیز اوست…
من با تمام وجود قدردان تمام تضادها و ناکامی های زندگی ام هستم ک منجر شده من اینچنین کمر همت رو ببندم و در وادی و مسیر توحیدی حرکت کنم فارغ از هر نتیجه ی مادی من همیشه گفتم خدایا هدفم توحید هست رسیدن به اصل خودم ساختن توحید قوی در وجودم و رسیدن به اون احساس متعالی و رشد و ذوق و عشق و برکت و هیجان هستم وگرنه نعمتهای مادی من ایمان دارم باور دارم داده میشود بدون شک و لاجرم ولی قطعا که ب مرور زمان خیلی طبیعی و بلکه معمولی خواهد شد ولی اصل و اساس رشد شخصیتی مان هست توحیدی شدنمان هست بینیاز و غنی شدنمان هست و من با تمام وجودم خواستارم …
امیدوارم پر قدرت و توحیدی بینهایت در دبی زیبا و بینظیر پله های موفقیت رو طی کنید و بدرخشید و در تندرستی و برکت بینهایت زندگی کنید و لذت ببرید…
و باز هم صمیمانه سپاسگزارم و قدر دانم و تحسین میکنم.
خدایا شکرت برای این اقیانوس آگاهی و برکت بینهایت ک تمام ناشدنی ست…
الله اکبر
الحمدلله رب العالمین.
سلام به عاطفه عزیزم
سلام به روی ماهت
خیلی ازت متشکرم که برام نوشتی
خیلی خوشحالم کردی
چقدر به موقع هدایت شدم به نوشته زیبای شما
الان که این کامنت را برات می نویسم ساعت11:11 صبح در دبی مال هستم
ساعت 4 صبح بیدار شدم
وضو گرفتم و رفتم توی بالکن همینطور که نسیم ملایم صبح داشت نوازشم می کرد این ستاره قطبی را نوشتم :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
الرحمن الرحیم
ملک یوم الدین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدناالصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم
غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین
خدای من خودت هدایت بفرما
خدای من هر آنچه دارم از لطف و رحمت و محبت تو دارم
خدای من به هر خیری که از تو برسد من فقیرم
خدای من خیلی ازت ممنونم بابت این همه لطف و محبت الهی شکرت یا رب العالمین
خدای من اگر تو هدایتم نکنی من عاجزم از تغییر اگر تو کمکم نکنی من از تغییر عاجزم
خدای من من قبول کردم که هیچی نمی دونم من پذیرفتم که هیچی بلد نیستم خدای من علم و آگاهی من در برابر علم و آگاهی تو یک قطره در برابر اقیانوس هم نیست تو سمیعی تو بصیری تو عالمی تو حکیمی تو عالم الغیب و الشهاده هستی تو اولی تو آخری تو ظاهری تو باطنی خدایا خودت کمکم کن یا رب العالمین یا ارحم الراحمین
امروز می خوام هدایتم کنی تا فرکانس هام را به سمت تو تنظیم کنم
امروز می خوام شاد و خوشحال باشم
امروز دوست دارم در راه راست باشم راه کسانی که بهشون نعمت دادی آنهایی که غضب نکردی و نه گمراهان
خدای من امروز می خوام اتفاقات خیلی خوب در مورد جای جدید بیافته
امروز می خوام به هدفم نزدیکترم کنی
امروز می خوام کارهام را برام آسان کنی
امروز می خوام قلب ها را برام نرم کنی
امروز می خوام هدایتم کنی تا کار درست را انجام بدم
امروز دوست دارم لئا شاد و خوشحال از خواب بیدار بشه کلی بازی کنه و چیزهای خوب یاد بگیره دوست های خوب داشته باشه تحت هدایت خودت باشه
امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی
امروز دوست دارم ببخشی و بیامرزیم
امروز دوست دارم در راه تو ثابت قدم نگهم داری
امروز دوست دارم صبحانه خوشمزه بخورم
امروز دوست دارم شاد و خوشحال باشم
امروز دوستدارم توافق خیلی خوب داشته باشم
امروز دوست دارم اطلاعات خیلی خوب و جامع بهم بدی
امروز دوست دارم موفقم کنی در فروش دستگاه و محصولات
امروز دوست دارم لذت ببرم
امروز دوست دارم مهربون باشم
امروز دوست دارم خیلی راحت برم شرکت
امروز دوست دارم آگاهی های ناب بهم بدی
امروز دوست دارم اعمال ناب بهم بدی
امروز دوست دارم سپاسگذار تو باشم
امروز دوست دارم نعمت های تو را به یاد بیارم
امروز دوست دارم ایمانم را قوی کنی
امروز دوست دارم قدم هایم را ثابت کنی
امروز دوست دارم در زمان مناسب مکان مناسب باشم
امروز دوست دارم شور و شوق و هیجان بدی
امروز دوست دارم به اهدافم برسونیم
امروز دوست دارم با عزیزانم مهربان باشم
الهی توکل بر تو امید به تو
ساعت 4:30 اومدم سراغ جلسه 5 قدم اول
تاساعت6:30
بعدش رفتم برای درست کردن صبحانه ، نیمرو با کره ، پنیر ، نون تست ، کاپوچینو ، بیسکوئیت بادوم زمینی
جای شما خالی خیلی حال داد ….
ساعت 7 اومدم لابی ساختمون یک ویدئو از خودم ضبط کردم و رفتم ایستگاه اتبوس ساعت 8 رسیدم دبی مال چقدر امروز هوا خنکه چه نسیم نازی می وزه
تا رسیدم دبی مال پیام روی گوشیم اومد ، مشتری قهوه سفارش داد یعنی فروش اول صبح ، شما بودی خوشحال نمی شدی ؟
من که خیلی ذوق کردم ….
دوباره یک پیام دیگه اومد از طرف مدیر شرکتی که امروز قرار ملاقات دارم
قراره باهاشون مذاکره کنم در مورد تامین تجهیزات و محصولات قهوه برای مشتریام،
مضمونش این بود که با تمایل زیاد مشتاق هستند با من کار کنن
(هنوز صحبت نکردیم ، بله رو گفتن)
شما بودی خوشحال نمی شدی ؟
من که خیلی ذوق کردم ….
جواب پیامشو دادم و اومدم سراغ جلسه 5
یک دور دیگه تموم کردم و قلبم گفت بیام جواب بدرالسادات را بدم که دیدم شما برام نوشته بودی
اینقدر نوشته های شما به حال و هوای
این قسمت از گفته استاد نزدیک بود
که حیفم اومد الان براتون ننویسم
این جمله استاد خیلی قلبم را باز کرد
((تضادهایی که ما بهش برمی خوریم طبیعت جهان هستیه
روش جهان برای ایجاد خواسته هست
نمی تونیم نداشته باشیمش نمی تونیم بگیم خدایا من تضاد نمی خوام
می تونیم بگیم که من اونقدر از تضادهام بزرگتر باشم که ازشون قدرت بگیرم برای زندگی بهتر
ازشون قدرت بگیرم برای خواسته های بیشتر به جای اینکه نا امید بشم
به جای اینکه افسرده بشم
خداوند در قرآن می فرماید که بدون شک تمام شما با تاکید
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ
ل لام تاکیده
ن هم نون تاکیده
حتما این اتفاق می افته برای شما
البته این بدان معنی نیست که ما هر روز داریم آزمایش می شیم
نه
هیچ کس هر روز آزمایش نمی شه
من همیشه می گم خدا کرم نداره که
که بیاد هر روز سیخ بزنه به ما برای اینکه ما را زجر بده
قانون جهان اینه که وقتی به تضادها برمی خوری خواسته هات شکل می گیره
وقتی در مسیر درست قرار می گیری به خواسته هات می رسی
و در مسیر درست تضادها برای رسیدن به خواسته هاست ))
یاد این شعر افتادم :
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشونومید چون واقف نهای زاسرارغیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تورا نوح است کشتیبان زطوفان غم مخور
بازم ازت ممنونم بابت وقتی که گذاشتی و برام نوشتی
امیدوارم روز عالی داشته باشی
تا الان که ساعت 12:12 هست برام عالی بوده
در پناه الله یکتا باشی
سلام به اقاسیدعزیزو با اراده
تحسینتون میکنم جناب
عجب کامنته پرهیجانی بودبرام
چقدرشماباجسارت وشجاعانه عمل کردید
عجب اعتمادبه نفسی داشتید.چقدرخوب خدای درونتون روباور کردید
کامنتتون برام هدایت قشنگی ازخدای مهربونم بود.
من یکساله که کسبوکارم رو راه انداختم توپارکینگ خونمون
چقدرتحسینتون میکنم شجاعت وجسارتتون رو
با کامنتتون خدابهم گفت که ببین زهرا بایدهمه بهابدن برای رسیدن به موفقیت فقط تونیستی که
گاهی اینقدرخسته میشم چون بادوتافرشته کارهای خونه وبچه داریوو…هم هست ولی از درون راضیم خستگی بدنم برام لذت بخشه چون میدونم باید این مسیرطی بشه
گاهی نجوامیادسراغم که این همه کارفیزیکی برای رسیدن به هدف ؟؟؟.یعنی مسیرت درسته ؟؟؟
ولی من بادیدن شما بچه های سایت بامرور مسیر استاد که صبح تاشب سمیناربرگزارمیکردن به این نتیجه میرسم که مسیرهمینه وباید با خوشحالی ادامه بدم
شماچقدرقشنگ مسیرورفتید وقتی که میگید خوشحال بودید همیشه
شماطبق قوانین پیش رفتید و قانون احساس خوب رو رعایت کردید ودرنهایت اتفاقات خوبی براتون افتاد
درپناه الله یکتاباشیدهمیشه
سلام به زهرای عزیز
خیلی متشکرم که برام نوشتید
نمی دونید چقدر خوشحال شدم
شما به من خیلی لطف دارید
منم شما را تحسین می کنم به خاطر این اراده ای که دارید
من با تمام وجودم درکتون می کنم با داشتن افرادی که مسئولشون هستی ولی باز هم سعی می کنید به خواسته تون برسید
قطعا خدا پاسخ می دهد
امیدوارم توی کسب و کارتون موفق باشید
و خداوند شما را در این راه هدایت و ثابت قدم کنه
به خدا می سپارمت
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ»
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﻧﻤﻰﺭﺳﻴﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ؛ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰﻛﻨﻴﺪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ(٩٢ آل عمران)
—————————————————————————
سلام و درود فراوان به شما آقا سید محمدجواد عزیز. الهی که حال دلتون عالی عالی عالی باشه و در پناه رب العالمین شاد و سلامت باشید.
الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر تک تک موفقیت های شما. بسیار کامنت آگاهی بخشی بود. بینهایت لذت بردم.
واقعاً خیلی شجاعت میخواد برای رها کردن اون همه شرایط ایده آل و شروع کردن کسب و کار شخصی با حداقل امکانات و ذره ذره پیشرفت کردن. بینهایت تحسینتون میکنم. واقعاً نوش جانتون هر موفقیتی که بدست میارید.
الحمدلله رب العالمین.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام حمید جونم
شه عکس قشنگی داری
ازت ممنونم عزیزدلم
خیلی لطف کردی که برام نوشتی
ممنونمکه کامنت من را خوندی
منم شما را تحسین می کنم به خاطر وجود و حضورتون در این مکان بهشتی
تحسینتون می کنم به خاطر این همه مهر و محبتی که خدا به قلب شما داده تا اینقدر قشنگ برام بنویسید
امیدوارم شما هم در همه مراحل زندگیتون موفق و پیروز باشید
براتون بهترین ها را از خدا آرزو دارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و استاد شایسته ی بینظیر و دوستان و خانواده ی الهی ام در این فضای بهشتی و روحانی
جناب سید سلام
اینجانب از طریق کامنت دوستانم به نوشته شما هدایت شدم.
اشک در چشمانم حلقه زده و از گوشه چشمم جاری میشود.
خیلیا روز جمعه رو به تفریح میگذرونن و بعضیا سرکارن و خیلیا در خواب..و خیلیا مث من داریم کامنت دوستان بهشتی مون رو میخونیم و با عشق بهشون تبری و تحسین میکنیم و داستان فداکاری ها و بها پرداخت کردن برای هدف هاشون و عشقی که به خکدشون و مسیرشون و ربّ شون دارن،مسیر زندگی زیباشون رو دنبال میکنیم
و حض میبریم..
همگی ما در جای درست خودمون هستیم..
قبل از اینکه مطلب شمارو بخونم،هدایت شدم به پروفایل تون و عکس زیباتون و خانواده عزیزتون که از پیکسل های اون، نورِ عشقِ الهی از اون دیده میشه..و متن زیر پروفایل رو هم خوندم و عشق کردم.
متن شما حاکی از حرکت ابراهیم گونه در مسیر الله بوده بدون شک..
و نتایجی که گرفتید بخاطر پرداخت بها بوده..
این از شناخت زیاد و درست از خودتون و هدفتون بوده که تونستید با تموم اون تضادها و چالش ها،بازهم دنبال خواسته تون باشید و خیلی قابل تحسینه و افتخار امیزه ..چه از قبول دانشگاه دولتی با رتبه 55 گرفته تا بساط چایی و قهوه پهن کردن توی خیابون..
یکی دیگه از نکات مهم و قابل تحسین تون اونجاایی بوده که میدونستید باید بهایی پرداخت بشه برای هدفتون..
با خوندن کامنتتون،یاد زندگی خودم افتادم که منم چه بهایی رو پرداخت کردم و به هدف هام رسیدم و یاداوری شد واسم و این تصمیم که منم زیر فایل استاد کامنت بذارم و بگم چه بهایی رو پرداخت کردم..
الهی حس و حال خوبتون پربار تر باشه و زندگی تون قشنگتر و عشقتون پررنگ تر..
ایمیلتون برام فعال شد
کامنتتون سیو شد تا مرورش کنم
از دوستانم ممنونم که دست هدایت خداوند هستند تا منم از نعمت های قشنگش مثل همین کامنت بهره مند بشم..
الهی شکرت
سلام به محسن عزیزم
ممنونم ازت که تو اینقدر مهربون هستی و به من لطف داری
ازت متشکرم که کامنتم را خوندی
بازهم متشکرم که پروفایلم را مطالعه کردی
چقدر جمله قشنگی نوشتی
((همگی ما در جای درست خودمون هستیم.))
چقدر درک قشنگی از موضوع پیدا کردید
واقعا بهتون تبریک می گم و تحسینتون می کنم
امیدوارم شما هم همیشه موفق و پیروز باشید
و از موفقیت هاتون برامون بنویسید
به نام نامی عشق الله نازنین ما وسلام خدمت استاد گرامی وعزیزو سلام بر خانم شایسته ی گرانقدر وسلام بر دوست مشهدی ما برادر سید ما خیلی از ماها میتونیم شمارو برای خودمون الگو بگیریم در بیشتر نوشته هات که داشتم میخوندم
نا آگاهانه خیلی چیز هارا خیلی داشته هام رو به خاطر عزت نفسم به خاطر بچه هام قربانی کردن را انتخاب کرده بودم تا ولی میخوام به شما بگم دوست هم فرکانسی عزیز خیلی ناب بود کامنتتون با نوشته هات خیلی اشک ریختم وقتی میخوندمش
مثل یک نویسنده بود نوشته هات
انشاالله یه روز نزدیک بیایی و برامون از ثروت و موفقیت هات بگین وبنویسین
خیلی قشنگ نوشته بودی آفرین به شجاعتت که انشاالله داری به روز موعودت میرسی همین نزدیکی هاست
خدایا شکرت که زحمت بندگان مومن خویشت را هدر نمیدهی نوش جونت در جایی که هستی و زندگیت همواره همراه
با توحید و باشور وشوق الهی باشه به خدا میسپارمت خدا نگهدار همگی
سلام به اشرف عزیزم
مرسی خانم مهربون
ازت متشکرم که اینقدر بهم لطف و محبت داری
ازت ممنونم که این همه دعاها و آرزوهای ناب برام کردی
منم از خدا برای شما بهترین ها را آرزو دارم
چقدر زیبا برام نوشتید کلی لذت بردم و انرژی گرفتم
امیدوارم درهرلحظه مورد هدایت های الله باشید
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…..
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۖ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ۖ مَا مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ۚ ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ
پروردگار شما اللّه است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید؛ سپس به عرش پرداخت؛ ترتیب کارها را از روى تدبیر بداد. جز به رخصت او شفاعتکنندهاى نباشد. این است اللّه پروردگار شما. او را بپرستید. چرا پند نمىگیرید؟
سلام به سید خداااااااااااااااااااااا
سید بروووووو حالش ببر تماممممم الهی صد هزار بار شکرررررررر..
چقدر دوست داشتم کامنتت رو و چقدر پر از اگاهی و عشق و حال خوب بود…
دمت گرم سید خدا برای اینکه برای ما نوشتی که بخونیم و لذت ببریم و کیف کنیم دستت درد نکنه….
با خندهات میخندیدم و یه لحظه انگار من اونجا بودم و اومد بودم پیشت و داشتیم با هم میخندیدیم تویه اون روز بازرا…
سید خدا نوش جانت هدایت رب نوش روحتتت هدایتهای رب نازنین…
در پناه جان جان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید خود و خانواده قشنگ و نازنینت …
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا….
سلام حسین عزیزنم
مرسی قربونت برم
ممنونم که به نوشته هام توجه کردی و برام نوشتی
اتفاقا اگر اون روزها می بودی کلی باهم می خندیدیم
اشکالی نداره
به امید الله یه روز توی دبی باهم بخندیم
هر کجا هستی شاد و سلامت و سعادتمند باشی عزیز دلم
با عشق به حسین عبادی بنده خوب خدا….
سلام دردود خدمت شما دوست عزیز امیدوارم هرجا هستین درپناه خداوندمهربان باشید
باهر نوشتی که تو کامنت ازشما میخوندم اشک ازچشمم جاری میشود که خدایی چقدر تو مهربونی چقدر تو هوای بندهاتو داری واقعا لذت بردم که چقدر به ندای قلبتون گوش کردین وعشق علاقه دنبال کردین الهامات خداوندرو احسنت به شما با خواندن کامنت شما روبه اسمان کردم وگفتم خدایا تو چه میکنی بابندگانت که پیروی دین ابراهیم و استاد عباس منش هستن
به قول استاد الهامات خداوند هیچ وقت باعقل جوردرنمیاد چون ازقلب میاد ازدل میاد
سلام دردود خدمت شما دوست عزیز امیدوارم هرجا هستین درپناه خداوندمهربان باشید
باهر نوشتی که تو کامنت ازشما میخوندم اشک ازچشمم جاری میشود که خدایی چقدر تو مهربونی چقدر تو هوای بندهاتو داری واقعا لذت بردم که چقدر به ندای قلبتون گوش کردین وعشق علاقه دنبال کردین الهامات خداوندرو احسنت به شما با خواندن کامنت شما روبه اسمان کردم وگفتم خدایا تو چه میکنی بابندگانت که پیروی دین ابراهیم و استاد عباس منش هستن
به قول استاد الهامات خداوند هیچ وقت باعقل جوردرنمیاد چون ازقلب میاد ازدل میاد وکمتر کسی هست که این الهاماتو بشنوه وعمل کن با ایمان کامل فقد کسانی میتوانند اینکاربکنن که استاد مثل استاد عباس منش داشته باشن من دیدم انسانهای که جای مهرروی پیشانی دارن وتسبیح به دستتن ولی هیچ ایمانی در عمل به الهامات قلبشون ندارن فقد خداوندوایمان را در جای مهرروی پیشانی وریش بلند میدادن پس چقدر ما خوشبختیم که پیرو دین ابراهیم و استاد عباس منش هستیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام آقا سید عزیز
انقدر قشنگ توصیف کردید که یک لحظه دوست داشتم جز مشتریهاتون بودم و از نزدیک میدیدمتون زمانیکه در روزبازار ب سختی و چالش برخورد میکردین و شاد بودید و میخندیدین
و دوست داشتم برداشت این لحظه م رو از کامنتتون بنویسم
چقدر قشنگ بها پرداختن رو توصیف کردید در عمل و آگاه بودید در لحظه ، زمانیکه با قانون آشنا نبودید
اینکه انقدر راحت از هر چیزی میگذرید و نمی چسبید ، نمی ترسید و بزرگ فکر میکنید و این چیزی نیست جز توکل
و دید جامعی دارید نسبت زندگیتون ؛ الان ب ذهنم رسید احتمالا بخاطر آرامش درونی و همین احساس خوبی هست که همیشه همراهتون بوده
من فکر میکنم آدمهای کمی نسبت ب زندگیشون دید کلی دارن و بیشتر میرن تو فاز سرزنش و ایکاش و اگر فلان میکردم اینجوری میشد و اگر بلان میکردم و …..
تحسینتون میکنم برای نگاه زیباتون
برای اینکه اگر کسی جای شما بود بخاطر از دست دادن اون ارث میرسید به خود سرزنشی ولی شما درسش رو گرفتید و شخصیت ، روحیه و نگاه شما ارزش آفرین هست
و تحسینتون میکنم برای این حد از جسارت
که در کل زندگیتون جاری هست
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی که نوشتید
درپناه دوست که هرچه داریم از اوست
سلام و درود خدمت دوست عزیزم
خیلی خیلی نوشته هاتون زیبا و فوق العاده بود
اینقدر از ایمان و حس خوبتون لذت بردم که یه حسی بهم گفت بدو همین حالا برو و از ایشون تشکر کن
واقعا لذت بردم از نوشته تون
خیلی تاثیرگذار بود و کلی تحسینتون میکنم
بی نهایت عالی عمل کردین
چه اون قسمتی که از پدرتون مراقبت میکردید چه از جسارتی که از دست فروشی داشتید و چه از دست فروشیتون و این حد از خوب عمل کردنتون واقعا برام جالب بود و بینهایت خوشحال شدم
خداوند انشالله هرروز و هروز نعمات و زیباییهای بیشتری به شما عطا کند
دوستتون دارم
به نام خدای هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی
هدایت امروزم به تاریخ 29 جولای 2024
چه بهایی باید پرداخت کنم برای رسیدن به هدفم
تا دقیقه 13 که استاد درباره آگهی بازرگانی صحبت کردن
تجربه یکی از شاگردای دوره عزت نفس رو گفتن درباره آگهی بازرگانی
خوب تا اینجای کار من خیلی زیاد از استاد درباره آگهی بازرگانی شنیده بودم
اما چیزی که درس امروز من بود این جمله بود :
“”””””بعد از انجام آگهی بازرگانی من صد سال جلوتر از الانم بودم””””””””””
——————————————————————————————————————————
بعد از شنیدن این جمله صدایی درونم گفت آهان اینه
اون اهرم لذتی که باید برا رسیدن به اهدافت طراحی کنی باید همین قدر بزرگ باید باشه
باید فکر کنی بعد از رسیدن به هدفت صد سال جلوتر از الانت هستی و یه آدم دیگه هستی
خدایا شکرت امروز صبح توی دفترم هدایت خواستم و با این فایل اینچنین هدایت شدم
—————————————————————————————————————————————
اول فایل تا عکس استاد رو دیدم تناسب اندام استاد خیلی برام بولد بود
بعدش هوای لطیف پرادایس و بارونی که می باره
و زیبایی غیر قابل وصف که در کل این عکس وجود داشت
همه اینها مهر تاییدی بود بر اینکه اگر برای هدفت بها بدی میتونی شاهد اینهمه زیبایی باشی
در حال حاضر دو سه تا هدف رو دارم دنبال میکنم
با شنیدن این فایل برای یکی از اهدافم جدی تر شدم چون میدونم که بعد از رسیدن به اون هدف صد سال از الانم جلوتر هستم
و اون چیزی نیست غیر از تناسب اندام
استاد اشاره کرد به “””””””دوپاره شدن تمرکز””””
در بین اهدافم همین کاهش وزن چیزی هست که داره انرژی من رو دو پاره میکنه
این شده نشتی انرژی من….توی همین فایل هم استاد اشاره کرد به قانون سلامتی که میدونم چقدر این روش عالیه ای هست
خوب نیس
بلکه عالیه
یه ماهی هست دارم برای رسیدن به این هدفم قدم برمیدارم ولی نه به شیوه قانون سلامتی اونم به خاطر نجواهای ذهنم هست
به خاطر عادت های غذایی غلط قدیمی هست که شیوه ی قانون سلامتی رو میترسم واردش بشم
من قانون سلامتی رو دارم نمیدونم چرا از لیست محصولاتم حذف شده و نمیبینمش
ولی اینکه امروز هدایت شدم به این فایل که همه اهداف این روزهام رو در خودش داره ، بی دلیل نبوده
ادعونی استجب لکم
من دعوت کرده بودم این اهدافم رو و خداوند با این فایل گفت اکسبت
تو مرد عمل باش خواسته هات وجود دارن ، تو فقط باید ظرفتو آماده کنی
خداوند هر لحظه داره باهام حرف میزنه
این روزها انقدر خدا داره باهام حرف میزنه که فقط میخوام تنها باشم تا بشنوم کلام الله رو
استاد اشاره کرد به اینکه بدهکار شده و بهای اینکه تبلیغات کردن رو داد
من هم در کار خودم که در حال تغییرش هستم دارم بهایی میدم
بدهکار نشدم خدا رو شکر ولی سود زیادی هم از نظر مالی نکردم ولی همونطور که توی قدم هفتم استاد گفتن شاید باید هدایت میشدم به این مسیر تا بعضی خصوصیات اخلاقی رو در خودم پرورش بدم تا ظرفم بزرگتر بشم
قدرت تمرکز رو استاد خیلی خوب توضیح دادن توی این فایل هر چند وقت یه بار باید مراجعه بشه بهش تا اهمیت و قدرت تمرکز رو بدونم
دقیقه 24 استاد جواب یکی دیگه از سوالات این روزهام رو داد
اگر میخواهی تولید محتوا کنی باید
1) خودت باید بتوانی فایل هات رو تدوین کنی
2) خودت باید فیلمبرداری کنی در سریع ترین حالت
3) خودت باید محتوا رو تدوین کنی پابلیش کنی
4) در کل خودت باید بتونی همه کارها رو انجام بدی
5) حاضری 365 روز سال هر روز فایل بزاری یعنی 365 تا فایل در سال
کار سختیه هر روز فایل درست کنی ولی چی رو حاضری قربانی کنی برای رسیدن به هدفت
6 ماه همه کارهاتو تعطیل کن و تمرکز بزار روی هدفت
نکته: هر کاری میخواهی بکنی نباید دنبال یه شریک باشی
نباید دنبال یه همپایه باشی باید “خودت” انجام بدی کارهات رو
استاد این موضوع که همه کارهای بیزنس خودت رو باید بلد باشی رو در ثروت دو خیلی خوب توضیح دادن
یه چیز جالبی که فکر نمی کردم در واقعیت اینطوری باشه این بود که استاد گفت حتی برای فایل های زندگی در بهشت ماهها تمرکز گذاشتن و هر روز فایل آماده کردن حتی بعضی روزا دوتا فایل آماده کردن
من فکر میکردم این فایل های زندگی در بهشت همینطوری از سر تفنن آماده شده ، نگو که پشتش یه برنامه ریزی بوده
چقدررررر این فایل ارزش داره خدای من
::::::::آنچه که میتوانی قربانی کنی میتوانی به دست بیاوری::::::::::::
پیام قربانی کردن اینه که : تو بهای رسیدن به هدفت رو بده خدا جواب میده
استاد و خانم شایسته گرامی دستتون رو به گرمی میفشارم برای تهیه این فایل ها سپاس
سلام استاد عزیزم
استاد باگوش دادن به این فایل از خودم پرسیدم بهای هدف من چی میتونه باشه.
دیدم بهای من الان
تمرکز و عمل روی دوره احساس لیاقت
تمرکز روی تحسین و سپاسگزاری هست.
حتی اگر در اینده نیاز باشد جدا شدن از خانواده و مستقل زندگی کردن است.
سلام دوستان استادعزیزم مریم جانم
من دیشب قبل خواب اومدم ونشانه امروزم رو چک کردم و نیتی که داشتم این بود که مسیرجدیدم که چند روز محکمتر دارم ادامه میدم چه مدلیه و ته دلمم در مورد رابطه ای که چندروز کات کردم سوال داشتم البته رابطه رو کات کردم چون فک میکنم میتونم رابطه زیباتری رو داشته باشم و یکی از چیزایی که منو مصمم کرد برای جدایی این بود که چون مشکلات رابطه زیاد بود و همش سعی داشتم تغییرات ایجادکنم تمرکزم روی زندگیم و هدفام کم شده بود البته اینم بگم رابطم از قبل خیلی بهتر شده بود ولی من هم بزرگتر شدم
و احساس لیاقتی که روش کار کردم و فک میکنم رابطه سازنده تر و صمیمیتری دلم میخواد،به هرحال نشانه امروزم رو چک کردم و زیبا جوابمو گرفتم من برای زندگی زیباتر خیلی وقته خیلی چیزهارو حذف کردم حتی یکی از دوستای دخترمم تو این چند روز حذف شد چون احساس کردم در کنارش ذهنم فقط میره سمت داشتن رابطه و استوری …. واقعا از ته دلم میخوام که زندگی رو تجربه کنم که هر روزش رشد و یادگیری داشته باشه من از روتین شدن زندگی فراریم،به تازگی 12قدم رو حدود چهار ماه شروع کردم و چقدر جالبه وقتی تمرکزی میرم جلو فایل گوش میدم کامنت میخونم کامنت میزارم ذهنمو کنترل میکنم به قول استاد جنس اتفاقات متفاوت میشه و به محضی که شل میکنم ورق برمیگرده این لایف استایل جدیدمو که هرروزم داره آپدیت میشه رو خیلی دوس دارم ترسام کمترشده نگرانی هام خیلی کمتر شده توکلم بیشترشده فقط رو خودش حساب میکنم ظرفم بزرگتر شده نعمت تو زندگیم بیشتر شده جمله ای رو که عاشقشم
که من تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
خب…
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته،
عجب فایلی بود،چقد هدایتی بود..چقد جواب سوالهام رو داد…
دلم میخواد هزاربارِ دیگه ببینمش!
میخواستم اقدامات و نتایج این چندوقتم رو تو سایت بذارم که هم ردپا و یاداوری ای برای خودم باشه هم فک میکنم خوندنش لذت بخش باشه،همچنین تشکری هم از خدا و استاد کرده باشم..
خب،داستان از این قراره که من چندروزیه تمرکزی دوباره بعد از 2 سال دوره عزت نفس رو شروع کردم،و برنامه ای که دلم گفت اجراییش کنم اینجوریه که قسمت اول رو 21 بار با دقت گوش بدم بعد انجام بدم تمرینش رو یسری نتیجه هرچند کوچک زیر زبونم مزه کرد اونوقت برم قسمت بعدی.
حالا امروز 5 مردادِ و تا الان زیرِ 10 بار گوش دادم قسمت اول رو.تمرینم خلاصه بگم انجام کار هایی بود که خیلی وقته میخواستم انجام بدم ولی دست دست میکردم..
اولین چیزی که میومد تو ذهنم همیشه ترکِ قلیون بود..
من حدودِ 5 ساله که تقریبا هرشب قلیون میکشم اونم خیلی زیاد مثلا 1 ساعت و نیم چه بسا تو مهمونی ها بیشتر یکسره اونم 90٪ تنهایی.دیگه اینجوری بود مهمونی غریبه هم میرفتم ساک قلیونمو برمیداشتم و میبردم با خودم همه جا.
ولی من این نبودم من از بچگی یکسره تو ورزش بودم هرروزِ هفته ،یه بدن رو فرم و خستگی ناپذیر.
الان از نظر انرژی هم تنبل شدم چون نفس کم میارم،هم چون نفس ندارم پس ورزش نمیکنم،هم خودِ پروسهی قلیون کشیدن حداقل روزی 4 ساعتِ منو میگرفت از بس که بعد کشیدنش بی انرژی میشدم یا اخیرا سردرد های شدید.
اینارو گفتم بدونیم چه اهرم رنجی روم بود از همه نظر،مخصوصا اینکه خودمو نمیذاشت دوست داشته باشم واقا.
حالا تمرینم رو شروع کردم،گفتم 21 هزار بار تو صلوات شمار به خودم میگم “من عاشق خودمم”.
گفتم..
از ذوق تموم شدنِ این 21 هزار بار شبا تو تخت خوابم نمیبرد میگفتم یکسره.. تو 4_5 روز تموم شد…
گفتم اوکی،این دیگه قطعا عمل میکنه یه تاثیری روم میذاره.
(اینم بگم من تو دراز مدت همیشه دلم میخواسته قلیون رو ترک کنم و از نظر روانی اون ته دلم اذیتم میکرده ولی به فکر ترکش نبودمیعی قصدش رو نداشتم،فقط یکسری تو سال 1401 اونم به لطف همین دوره عزت نفس حدود 9 ماه نکشیدم)
خلاصه از یکی دو روز بعدش این فکر ترک قلیون بیشتر میومد میگفت جدیش کن برو تو دلش بابا نشون بده خودتو دوست داری،
من خیلی دلم میخواد دورهی قانون سلامتی رو بگیرم و استفاده کنم ولی همیشه یکی از ترمز های ذهنم همین بود که بابا من قلیون میکشم 100 بار غذای سالم هم بخورم قلیون براش تضادِ اصا چجوری روم میشه کامنت بذارم تو اون دوره..
خلاصه میگفتم لیاقت اون دوره رو اینجوری ندارم تا وقتی قلیون میکشم..
از طرفی این چندوقت چون به دلایلی دورهمیامون زیاده پس قلیون هم خیلی بحثش داغ تره و پایه براش بیشتر هست،
تا اینکه یک شب از همین شب ها،خونهی یکی از دوستان جمع بودیم که اتفاقا یکم از شهرمون دور بود،داشتم قلیون میکشیدم تنهایی،همه بگو بخند میکردن یه طرف دیگه بودن منم با خودم درگیر که هنوز که داری میکشیو اینا..مرد باش بذارش کنار..
آخرای رفتنمون شد،من پُکِ آخر رو کشیدم و فقط به رفیقم گفتم این قلیون من اینجا باشه فعلا امشب و برگشتم خونه.
قدم بعدی فرداش شد که تو جمع تو خونه اعلام کردم که آقا من قلیون رو گذاشتم کنار…
(که این اعلام کردنه دوباره اهرم بشه نرم سراغش بگن رو حرفت نمیشه حساب باز کرد)
دوباره با اینکه حواسم بود شنیده بودم ازتون قانون دوم و سوم معتادان گمنام رو،ولی گفتم بذار برم ببینم رو حرفم هستم انرژیم بیشتر میشه که اگه تونستم انجامش بدم.
شبش جمع بودیم یهو دیدم اون رفیقم اومد قلیونمو با خودش آورده بود،هرجوری بود با خودم کنار اومدم و 3 ساعت اون ساک به من چشمک میزد ولی نرفتم سمتش و آخرشم به رفیقم گفتم ببره پیش خودش باشه،میتونستم ببرم انباری خونمون بذارم ولی هم دسترسی داشتم بهش اینجوری هم اینکه اصا نمیخواستم قلیونی به نام خودم دیگه داشته باشم.
از طرفی هم استاد میگن ما چیت دِی نداریم اگه یه سبک یه مسیر میبینیم درسته باید اونو زندگی کنیم،پس نمیخواستم به بهونهی اینکه حالا یه امشب مهمونیه بکشم..چیت دِی قلیون هم نداریم دیگه حتی یه پُک.من باید اینو یاد بگیرم چون تو هر زمینه ای توش ضعیفم.خلاصه اونشب همینجوری گفتم امشب حال کشیدن ندارم و حرفی از ترک کامل پیششون نزدم.
خلاصه چند شب بعدش با اکیپ رفتیم سفره خونه!!جایی که اصا پاتوق من بود خود من معرفی کرده بودم،
یکدفعه دیدن منی که اصا قلیون رو چاق میکنم دست نمیزنم،خلاصه فهمیدن و جالب بود اولش خیلی تشویق نکردن انگار باور نکرده بودن (خودمم باور نکرده بودم)
بعد یک ربع نیم ساعت گذشت واقعا هم اذیت داشتم میشدم ولی گفتم باید نشون بدم به خودم و خدا… باید ببینم اگه بخوام میتونم..اینو بتونم خییییلی کارای دیگه رو میتونم انجام بدم اونوقت…
بعد هی دوستام دیدن نه جدی جدی نمیگیرم قلیون رو دیگه ایول و باریکلا گفتناشون شروع شد.
تو این شب دو تا اتفاق افتاد،از این جمع، قلیون به کل تو خونه ها جمع شد چون اینجوری بود که اگه من قلیونو راه مینداختم بقیه هم میومدن نه که هیشکی طرفش نمیرفت.
دومی اینکه دیگه اگه قرار بر سفره خونه هم باشه اصا به من نمیگن که برم! پس خود به خود قانون شماره 3 برام حذف شد شماره دو هم تا یجاهایی حذف شد.
نکتهی جالبِ دیگه هم این بود که یکی از پاتوق های اصلی قلیون کشیدن تو خونهی یکی از بچه ها وقتی اینبار رفتم دیدم گربه آوردن و اون جایی که تو تراس برا بساط قلیونمون بود کلا رفته کنار و جای گربه اومده
(قبل از اینکه بفهمن من ترک کردم این اتفاق افتاده بوده)
و این شد که بنده الان 10 روزه که قلیون نمیکشم به اضافهی اینکه خیلی زود خیلی از غول هارو هم خیلی زودتر کنار زدم حالا میفهمم اثرات 21 هزار بار من عاشق خودمم گفتن هام رو…
حالا اتفاق خوبِ بعدی..
من خیلی دلم میخواست یه گوشیِ رده بالا رو بگیرم ولی واقا اقدامی براش نمیکردم نه پولی به نیتش کنار میذاشتم نه تمرکزی تجسم میکردم هیچی..
بعد تو هدف گذاری گفتم اوکی،یه هدفِ فیزیکی ای که خیلی ام از ذهنم دور نباشه رو میخوام بهش برسم تا باورم تقویت شه،رسیدن به گوشی رو انتخاب کردم واسه اولین هدف.
این چندروز هی ویدیو ازش دیدم 10 سال پیش تو نوجوونی که واقا با تجسم به گوشی دلخواهم رسیده بودم رو یادم میاوردم گفتم اوکی شده 1 تومن 1 تومن براش کنار میذارم تا بگیرمش..
و واقعا هم نیاز داشتم به گوشیِ جدید،
که دیروز واقا خیلی یهویی یه صحبتایی شد و یه جرقه ای زده شد و یهو پس اندازام رو شد و یه مبلغی از حقوق ماهِ بعدم روزِ قبلش اومده بود تو حسابم و یه پولی هم از یجای دیگه ای رسید و عصرش من رفتم خریدم!!!!
همین،یعنی یک هفته تمرکزی تجسم و اشتیاقِ داشتنش و یذره قدم عملی خدا چققققدر سریع جواب داد نتیجه رو گذاشت تو دستم که من الان این کامنت رو دارم باهاش مینویسم!!
خدایا شکرت واقا!!من بیشترین خرید مورد علاقم تو زندگی خریدِ گوشی و لوازم الکتریکیه..دیگه تصور کنید چقد این خریدی که لمس کردم که با قانون بدستش آوردم لذت بخش تر شد برام!!
الان درسته یکذره دستم خالی شده ولی حالا میرسیم به بحثِ بهایی که تو همین فایل استاد ازش گفتید…
یه بهایی دادم یه چیز خیلی مفید و زیبا رو بدست آوردم و میتونم باهاش کلی کار انجام بدم که کار مورد علاقم رو با کیفیت تر به نمایش بذارم،که به درامد بهتر برسم..
که از قانون با خودم بهتر و بیشتر کار کنم..از این به بعد یه نتیجهی لذت بخش همیشه تو دستمه موقع کار کردن رو قانون و گوش دادن و دیدن فایل های شما..عجب یاداوریه خوبی!
حالا من این گوشی رو گرفتم،5 سااااله میخوام کار اصلی و مورد علاقهی خودم رو به طور آنلاین درست کنم ولی عین مثالی که زدید چند وقت یکبار یه پستی میذارم و دوباره تا دو سه هفته بعد هیچی..
الانم که ذاتا روزی 4_5 ساعت از ترکِ قلیون برام آزاد شده🫡شما تو دوره گفته بودید وقتی این اقدامات رو میکنید تایمتون خالی میشه اونوقت چه کارهایی تو اون تایم هایی که آزاد شده میتونید انجام بدید..والا آدم مو به تنش سیخ میشه از دست این قانون و صحبت های شما و کارِ خدا که انقد دقیقه!!
استاد آدم هر حرفی رو باور کنه همونو میبینه و تجربه میکنه،شما قند میگید ما باورش میکنیم قند میشه زندگیمون والا…چقدر آخه خوشبختیم ما بچه های عباس منشی…
برگردیم به موضوع..یعنی در کل میگم ببینید چه موقعی هدایت شدم به این فایل!!الان که میتونم راحت تولید محتوا کنم شما از همین صحبت کردید،چون ال سی دی گوشی قبلیم شکسته بود نمیشد واقعا استفادهی زیادی ازش کرد.
چقد نکته برداری کردم از این فایل..
چقد گوش زد شد برام که اوکی تمرکزم رو بذارم پس رو اینکه روزی یه محتوا بسازم!من که ادیت ویدیو و عکس بلدم پس برو که بریم..
بریم که بها هارو بنویسیم بریم که چهارچوب مشخص کنیم و قدم برداریم تا خدا هم مثل داستان خرید گوشی همونطوری هدایتم کنه و زمین و زمان رو برام جور کنه که اول بیوفتم رو غلطکِ مستمر کار کردن بعد هم شهد شیرینِ نتایجم رو بچشم..
خدایا شکرت..
راستی میگم خدا چقد دقیق و تا کجا حواسش به ما و شماست که آخرای فایل که مریم جان اومدن صحبت کنن چند ثانیهی اول یه صدای حشره یا پرنده ای میومد که چون میکروفون نداشتن یکم ناواضح کرده بود،تا اومد توجهم بره رو این یهو اون صدا قطع شد و صدای مریم جان به چه وضوحی به گوش ما رسید!
فکر کنم این طولانی ترین کامنتم شد.
سپاسگزارم از خدا و از شما استاد،خداروشکر واسه بودنتون و اینکه هدایت شدم به این سایت..
مرسی
به! دایان عزیز!
خب، من چیکار کنم که تو این سایت، تو و چن نفر دیگه رو فالو دارم که از قضا، کم مینویسید!
کجا بودی؟
خب، تا حدی فهمیدم کجا بودی!
خیلی داستانت با حال بود… خیلی! دلیلش هم اینه که همه ش از دست اوله و به خاطر حرف این یا اون، کاری رو انجام نمیدی!
ممکنه تا آخر عمر، تو رو نبینم و اینقدر مهم نیست که چیزی ازت نخونم! بنویس، واسه من تو جی میل، یه پیام پر از شادی میاد.
اینکه قلیون رو دادی رفت، نشونه ی وجودته! آدم با وجود، نوشته ش خود بخود میکشه آدم رو…
مرسی بابت کامنت طولانیت.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
سلام به علی آقای گل
آقا چه قدر شما عشقید
یعنی هر بار که میرسم به کامنت شما ناخودآگاه لبخندم شروع میشه
اینقدر که شما پرانرژی و شاد هستید این فرکانسش به ما هم میرسه
عکست هم خیلی زیباست و چه قدر خوب شد گذاشتی
سپاسگزارم از شما به خاطر احساس خوبی که هر بار با کامنت های جذابت به ما میدی و این انرژیش 100 در صد به زندگی شما بر میگرده دوست عزیز
انشالله هر کجا هستین شاد وسالم و ثروتمند و سعادتمند باشین و منتظر کامنتهای عالیت هستم
سلام به مرتضی جان عزیزم
ممنون از لطف و محبت شما
آقا در طول زندگی چهل و چند ساله م، همیشه اینطور نبوده م.
نوشتم تا بدونی شما که چهره ت مثه یک گل شاداب در عنفوان جوانیست، در چه وضعیت و شانس فوق العاده ای قرار داری.
اینکه در این سن و سال اینجا باشی و روی بهبود شخصی کار کنی، یعنی همین حالا پنج هیچ از من جلوتری!
به هم صحبتی و دوستی با شماها افتخار میکنم. عکسم هم باید این شادی و افتخار مدام را تداعی کند!
از سال 97 که با استاد آشنا شده م، لبخندم عمیقتر و همیشگی شده.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
به نام خدای رزاق و مهربان
سلام خدمت همه دوستان عزیز هم فرکانسی
هدف امسالم اینکه که تو کار مورد علاقم فوتبال بتونم تو اون تیم مورد علاقم بتونم بازی کنم
امروز گفتم خدایا منو به ی فایلی هدایت کن که امروز بهم کمک کنه خداروشکر معجزه آسا به این فایل برخورد کردم که چقد در رابطه با همون موضوعی که انتظارشو داشتم
من باید یاد بگیرم که بدون پرداخت بها برای هر هدفی غیر ممکنه که به دست بیاد. من خودم اینو تجربه کردم من فوتبال بازی میکنم ولی هیچ وقت به خودم نگفتم چطوری میتونم بهای هدف پرداخت کنم حالا هر چی باشه خداروشکر به این فایل هدایت شدم
خداروشکر اینستاگراممو به خاطر اینکه رو هدفم تمرکز کنم حذف کردم
هیچ آهنگی نه توی گوشی و نه توی ماشین گوش نمیدم چه خوبش چه بدش
تلویزیون قطع کردم
دیگ غذای بیرون فس فودی کم کم کردم
چنتا از رفیقای چندین سالم که منفی گرا بودن به لطف خدا قطع رابطه کردیم
و خداروشکر خیلی از کارهام داره راحت و با آرامش پیش میره و خیلی خوشهالم به خاطر این تصمیماتم و مطمعنم به لطف خدا امسال این هدفو تیک میزنم
سپاس گذار خداوندم به خاطر اینکه منو هدایت کرد به این فایل
سپاس گزار استاد هستم که با عشق داره مارو راهنمایی میکنه خدایا شکرت
به نام الله یکتا
سلام به استاد و دوستان عزیزم.
—
چقدر آگاهی های این فایل فوق العاده بود.
سپاسگزار خداوند و استاد هستم بابت این فایل عالی.
—
یکی از موضوعاتی که شاید همیشه درگیر آن بودم, عدم استمرار و تعهد بوده است.
برای مثال یک سری قوانین را برای خودم مشخص می کنم و آن را اجرا می کنم اما بعد از مدت کوتاهی آن تعهد را از دست می دهم.
همیشه هم زمانی که قوانین را اجرا کردم, نتایج مناسب بودند و بلعکس زمانی که قوانین را اجرا نکردم, نتایج نامناسب بودند.
—
این رفتار را بارها و بارها داشته ام و به قول استاد جهان هم گوشم رو پیچونده.
اینبار بخاطر اتفاقات تلخ و نادلخواهی که برایم رخ داده می خواهم استمرار و تعهد داشته باشم.
—
هدف من سود دهی مستمر در کارم است.
کار من 100 درصد ذهنی است و لازمه از نظر ذهنی همیشه آمادگی داشته باشم.
بنابراین باید هر روز روی خودم کار کنم.
پس بهای سود دهی مستمر این است که هر روز روی خودم و باورهایم کار کنم.
—
برای اینکه بتوانم هر روز روی خودم کار کنم و از نظر ذهنی خودم رو همیشه آماده نگه دارم, لازمه ورودی هام کنترل بشه.
بنابراین استفاده از سوشال مدیا, تلویزیون ممنوع است.
همنشینی و هم صحبتی با افراد نامناسب ممنوع است.
تلاش کردن برای تغییر دیگران ممنوع است.
درکنار کنترل ورودی ها هر روز باید تمام توجه و تمرکز من روی نکات مثبت باشه و سپاسگزار باشم و احساس خوبی داشته باشم.
—
کار من نیاز به کوچکترین کار فیزیکی ندارد و به نظرم موفقیت در این کار فقط و فقط به ذهنیت و باورها بستگی دارد.
بنابراین من موظف هستم برای رسیدن به موفقیت در این حوزه, روی ذهن و باورهام کار کنم.
البته نه یک روز و یک هفته و یک سال, بلکه مادامی که کار می کنم باید روی باورهام و ذهنیتم کار کنم.
—
خدایا شکرت که هدایتمون می کنی…
سلام خدمت استاد بزرگوار نور چشم خداوند وخانم شایسته عزیز وهمه ی هم فرکانسی های عزیزم این فایل نشانه من بود که خیلی بهش نیاز داشتم
یاداوری خیلی خیلی خوبی بود که این همه دارم تلاش میکنم رو خودم کار میکنم
حاظرم چه بهایی بپردازم
ماگفته نمونه من پارسال بهایی که نوشتم بپردازم از همه عمل کردم کم بیش تلویزیون را هنوز درگیرشم اما دروغ غیبت قضاوت حسادت
وابستگی به افراد دیگر وهمه کسانی که قبلاً
کمک میخواستم ازشون آدم های منفی حتی خانواده ام همه را نود درصد کنار گذاشتم
به لطف اراده خداوند خیلی نتایج عالی فوق العاده ای گرفتم الانم از خودم هنور راضی نیستم میخوام پرپایی باشه برام تعهد میدم از امشب بیشتر از همیشه تسلیم خدای رزاقم باشم
وتلیوزیون راحذف کنم به غیر از یه برنامه مصل جوکر باشه نگاه کنم وفیلم راز
ودوباره روی باورهای توحیدیم بیشتر کار کنم
بعضی موقع زود عصبانی میشم قول میدم
درستش کنم توکل کنم به خدا
من باتمام وجودم میخوام پیشرفت کنم یاباید بمیرم یا انقدر خدای رزاقم بهم ثروت بده که نتونم بشمارمش
خدایا روی نیاز به هیچکس ندارم روی نیازم به خودته من بندگی میکنم توهم خدایی کن برام
خدایا همه توهستی پس اگه همه چیز توهستی
نگران چی هستیم چرا توکل نداریم چرا فرمون را نمیدیم دستت چرا نجواهای شیطان مارا از تو دور دور میکنه خدایا باتمام قوا باتمام وجودم اومدم پیشت من بدون تو هیچی نیستم اگه هدایتم نکنی گمراه میشم نه دنیا را دارم نه اخرتو
خدایا ای فرمانروای آسمانها وزمین کهکشانها تنها تورا میپرستم وتنها از تو کمک میخواهم
خدایا مارا به راه راست صراط مستقیم هدایت کن خدایا مارا به راه کسانی هدایت کن که به آنها نعمت داده ای نه راه غظب شدگان وگمراهان
خدایا به حق عظمتت ای فرمانروای آسمانها وزمین
استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز وتمام خانواده صمیمی استاد عباس منش را هرلحظه حمایت هدایت وحفاظت کن
خدایا شکرت که اجابتم کردی خدایا سپاسگزارم
رزاقم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و سعادتمند در دنیا و آخرت
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 16 تیر رو باعشق مینویسم
یادت باشه که تو هر کاری میکنی قبلش من بهت میگم بعد انجامش میدی
من دیشب که بیدار موندم تا یکم طراحی کنم و بعد با خدا حرف بزنم یکم خوابم میومد
ولی دلم میخواست هم بخوابم
هم دلم میخواست بشینم و با خدا حرف بزنم
و دیروزش که هدایتم کرد سمت قرآن و آیه ای درمورد بیدار بودن در شب و قرآن خوندن و حرف زدن با خدا ،رو بهم نشون داد، دوست داشتم دومی رو انتخاب کنم ، که با وجود اینکه خوابم میومد بیدار بمونم و با خدا حرف بزنم
بعد یه صدایی مدام میگفت دراز نکش ، بیا حرف بزنیم
یهویی نمیدونم چی شد رفتم تو گوگل نوشتم که
آیه ای درمورد بیدار ماندن در شب
میخواستم بدونم و درک کنم که بیدار موندن تو شب و تو قرآن چجوری نوشته که دیدم آیات 77 سوره اسرا رو نوشته و رفتم اپلیکیشن رو باز کردم تا معانیشو ببینم
وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَهࣰ لَّکَ عَسَىٰٓ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامࣰا مَّحۡمُودࣰا 79
و بعضى از شب را به خواندن قرآن بیدار و متهجّد باش، که نماز شب خاص توست، باشد که خدایت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند
وقتی میخوندم دیدم که خطاب به پیامبر داشت میگفت پیش خودم گفتم این حرفارو یعنی به منم داری میگی خدا؟؟؟
اینکه شبا بیدار بمونم و قرآن بخونم و باهات حرف بزنم؟؟؟
بعد آیه 80 رو که خوندم داشتم فکر میکردم
میگفتم آخه من خوابم میاد چجوری باید خوابم بره
وَقُل رَّبِّ أَدۡخِلۡنِی مُدۡخَلَ صِدۡقࣲ وَأَخۡرِجۡنِی مُخۡرَجَ صِدۡقࣲ وَٱجۡعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلۡطَٰنࣰا نَّصِیرࣰا80
و بگو که بارالها مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من از جانب خود حجت روشنى که دائم یار و مددکار باشد عطا فرما
یکم نگاه کردم و بعد فکر کردم و سوالاتی میپرسیدم
بعد هدایت شدم به سوره احزاب
اولش نوشته بود
وَٱتَّبِعۡ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرࣰا2
و تنها از آنچه به تو از جانب خدایت وحى مى شود پیروى کن که خدا به هر چه مى کنید کاملا آگاه است
خندم گرفت خوشحال شدم
از اینکه دو شبه داره بهم میگه بیا شبا باهام حرف بزن، قرآن دستت بگیر با فکر کردن بخونش و سعی کن عمل کنی بهش
و از 7 تیر تلاش دارم میکنم که شبا بیدار بمونم و هم کار کنم و تمرین نقاشی بکشم و هم با خدا حرف بزنم ،موقع اذان صبح
این آیه رو که دیدم حس کردم باید هرجور شده تلاشمو بکنم تا شبا بیدار بمونم و بیشتر برای خواسته هام بهایی در شان خواسته هام پرداخت کنم
و خواسته ای که چند روزیه از خدا دارم اینه که چجوری باید تو دریای نورت پاروهارو بندازم و رها بشم تا خودت منو به نورت هدایت کنی
و خودت رو میخوام
که بهای این خواسته ام رو حس کردم یکی از کارایی که باید انجام بدم بیدار موندنم و شبا حداقل نیم ساعت حرف زدن با خداست
حس کردم باید دیگه شروع کنم بهایی بپردازم در مورد همه چیز که شان شون ، هم شان با خواسته ام باشه
ادامه آیه رو که خوندم خندم گرفت
آیه ای که بارها برام تکرار شده
وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلࣰا
و در کارها بر خدا توکّل کن، و تنها خدا براى مدد و نگهبانى کفایت است
خدا کافیه برای من
داشتم میخوندم آیات رو و یه حس ارزشمندی داشتم
گفتم برم ببینم مامانم چرا نخوابیده دیدم داره تلویزیون نگاه میکنه که یه مستند ایرانگرد نشون میداد که پر بود از کوه های نمک
نشستم و گفتم خدایا چقدر زیبا هستن و سپاسگزاری کردم
گفتم خدا میشه بشینم زیبایی های جهانتو ببینم و باهات حرف بزنم و سپاسگزاری کنم
که حس کردم اشکالی نداره نگاه کن مستند کوه نمک و غار نمک رو
یه غاری نشون داد که لایه لایه بود به رنگ های مختلف انقدر رنگی رنگی بود که گفتم چقدر نقاش باحالی هستی تو خدا
بعد دراز کشیدم و نگاه کردم وقتی تموم شد گفتم دراز بکشم و حرف بزنم باخدا که هی شنیدم دراز نکش بلند شو تا اذان یکم مونده
منم خوابم میومد گفتم خدا خوابم گرفته میشه بخوابم؟ که باز میشنیدم دراز نکش بلند شو ولی خوابم گرفت و یهویی بیدار شدم دیدم ساعت 4 هست و نمازمو خوندم و دوباره خوابیدم
ولی سعیمو میکنم تا بیشتر بهش چشم بگم دوست دارم ببینم و بشنومش این همه صدای زیباشو
وقتی گفتگو میکنیم باهم خیلی لذت بخشه
بعد که صبح بیدار شدم و کم کم حاضر شدم تا برم کلاس رنگ روغن
هی روسری عوض کردم ،میخواستم رنگ نارنجی یا رنگ دیگه سر کنم و حس میکردم که نه و بعد آخرش رنگ شیری سرم کردم
و رفتم نون گرفتم آوردم برای مادرم و رفتم کلاس
وقتی رسیدم رفتم برای دوستایی که تو کلاس سپرده بودن براشون رنگ بخرم رنگ گرفتم و برای خودم قلمو خریدم
امروز کتابی که طراحی بود و استادم گفته بود ازش تمرین کنیم و چاپ کرده بودم برای یکی از بچه ها با تخفیف ،به بقیه بچه ها هم گفتم گفتن باشه و خیلی خوشحال شدم
من به خدا گفته بودم که خدا من ماه بعد شهریه کلاسو میخوام بدم دیگه خودت مدیریت کن
که با ایده چاپ کتاب طراحی برای بچه های کلاس ان شاء الله اگر خدا بخواد جور میشه
چون اول کلاس بچه هاگفتن میخوایم ولی بعد گفتن نمیخوایم ، مثل قبل دیگه احساس ناراحتی نکردم گفتم باشه اشکالی نداره اینا نشد، حتما از یه جای دیگه خدا میخواد بهم پول کلاسو بفرسته
بعد پیش خودم گفتم خب من باید درخواست کنم ازت خدا، رفتم دوباره تو گروه کلاسمون نوشتم که بچه ها اگر خواستین کپی بگیرین پولشو ندین بیرون کپی بگیرین من براتون چاپ میکنم
که دیدم دونفر اومدن و گفتن ما میخوایم و فردا واریز میکنیم
خیلی خوشحال شدم میدونم که خدا همه چیو برام به راحتی درست میکنه
چقدر ساده با ایده کپی کتاب ،که تو خونه مون دستگاه کپی داریم و ایده شو داد که میتونی از طریق کپی هزینه کلاست رو داشته باشی
وقتی تو کلاس بودم و تمرینامو استاد دید گفت خوب کار کردی و بعد پرسید تو که طراحیتو خوب انجام میدی چرا طراحی از مدل زنده اشکال داری
که در جواب بهش گفتم نمیدونم استاد اصولشو بلد نیستم باید چجوری اندازه گیری کنم که مدل زنده چهره رو خوب کار کنم
گفت همه چی تمرین و تکراره ، تو شروع کن روزی یدونه کار کن ولب درست کار کن میتونی و میشه
امروز خیلی سرکلاس خندیدیم همه اش میگفتم خدایا شکرت انقدر خندیدیم که اشک از چشمامون اومد
چقدر شادی کردن خوبه چقدر خندیدن عالیه
وقتی برگشتم میخواستم برم خونه و سمت مترو تجریش بودم که انگار باز خدا مسیرمو تغییر داد یادم انداخت که نمازمو نخوندم و رفتم امام زاده صالح
خیلی وقت بود که داخلش نمیرفتم چون نگاهم تغییر کرده بود گفته بودم خدا بهم درک اینو بده که چجوری باید زیارت کنم امام ها و امامزاده هارو
که امروز فهمیدم درکش رو بهم داده وقتی رفتم حیاطش با لبخند سلام دادم و گفتم نشونه ای از نور خدا
و ادای احترامم که دیگه مثل قبل نیست و الان دیگه میفهمم که ادای احترام رو اول برای نور خدا که در درون اماما هست احترام میذارم که انقدر کنترل ذهن داشتن که به نور خدا نزدیک شدن
بعد که رفتم ، قصد رفتن و زیارت کردن رو نداشتم یهویی یه حسی بهم گفت حالا وقتشه برو داخل
رفتم و باز با لبخند گفتم سلام نشونه ای از نور خدا
و ادای احترام کردم و برگشتم نمازمو خوندم و رفتم خونه
همه جا پر بود از پرچم های امام حسین
تکیه های بازار تجریش و امامزاده صالح و ایستگاه های صلواتی
ظهر که میرفتم کلاس اولین ایستگاه صلواتی محله مونو که دیدم حس خوبی داشتم
وقتی از تجریش برگشتم خونه میگفتم خدا امروزم خوابو ازم بگیریا میخوام باهم حرف بزنیم
این روزا حس میکنم فقط و فقط باید بهای بزرگی پرداخت کنم بهای سنگینی باید بدم برای همه چیز
اولینش برای خدا
بعد برای پیشرفت مهارت نقاشیم
امروز یکی از بچه ها گفت استاد نصف شب بیدار بودم و نقاشی میکشیدم
استادم گفت خب راهش همینه درست ترین راهه که برای عشقت وقت بذاری و تلاش کنی تا مهارتت بیشتر بشه
و حتی باید برای عشق بها بپردازم و بهاش اینه که عاشقانه از درونم نیتم پاک باشه و هر کس رو دیدم نور خدارو در وجودش ببینم و اول برای خدا محبت کنم
افراد رو جدا از خدا نبینم
حتی بهایی که برای خواسته های دیگه ام دارم هم بهش فکر میکردم اینکه از این به بعد هر چیزی میخورم سعی کنم طبعش رو بدونم و مصلحش رو کنارش بخورم
چون طبعم سرده و تصمیم گرفتم که بیشتر از بدنم مراقبت کنم و تغذیه ام رو شروع کنم در حد و توان خودم اصلاح کنم تا خدا باقی راه رو بهم نشون بده
قبلا چند ماهی بود همه اش فکر و ذکرم این بود که خدایا من چجوری دوره قانون سلامتی استاد رو تهیه کنم
امروز فهمیدم که باید از کوچیک شروع کنم و قدم بردارم و طبعم رو اصلاح بکنم تا خدا هدایتم کنه به دریافت آگاهی های دوره قانون سلامتی
حتی وقتی داشتم فکر میکردم گفتم بهای عضله گرفتن جسمم و سلامتی جسمم ،ورزش کردنه و باید تلاش کنم انجامش بدم
حتی اگر تمایل نداشته باشم باید انجامش بدم و به خودم یادآور بشم که باید بهایی در شان خواسته هامو بپردازم
بعد شب که باز هدایتی رفتم اینستاگرام ،یه استوری دیدم نوشته بود آیه 80 سوره اسرا
امروز این دومین بار بود که آیاتی که خوندم دو بار برای من تاکید شد
امروز خدا بی نهایت هوامو داشت بی نهایت مراقبم بود خیلی خیلی سپاسگزارم ازش