جهان مانند آینه عمل می کند - صفحه 121 (به ترتیب امتیاز)

سلام ب خدای یکتا و همه دوستان

اول از همه از خدای خودم سپاس گزارم که قوانین این دنیا را اینقدر عادلانه وضع کرده و همه ما انسان ها را به یک اندازه دوس می دارد.

مرا خداوند با زیبایی به این دوره سفرنامه دعوت و هدایت کرد و در هر جلسه گویی خداوند با من حرف می زند. چرا که هر روز سوالاتی در ذهن من به وجود می آید که خداوند جواب آنها را در هر جلسه این دوره به زیبایی قرار داده و هر لحظه سبب تقویت ایمان و باور های من به قدرت و رحمانیت خداوند یکتا می شود.

من دیروز ذهنم درگیر یک نگرانی شد و حالم رو گرفته بود. اتفاقا هیچ اتفاقی هم نیوفتاده بود. فقط یه حس بد از صبح به من وارد شده بود و تا بعد از ظهر حالم ناجور گرفته شده بود. اصن عین حرف استاد قبلم سنگین و گرفته شده بود.

با توجه به این نکته که خداوند همیشه سبب شادی، آرامش و دلگرمی قلب ماست، به خودم گفتم ببین این ندا و این نگرانی مطمئن باش از سمت شیطان ذهنه که داره حالتو خراب میکنه. به یکباره گفتم نباید تو این حالت باشم و به مادرم گفتم پاشو بریم ادامه قسمت های سریال سفر به دور آمریکا ببینیم. اتفاقا عجب جلسه ای ام بود. استاد به همراه خانواده رفتن به دیدن آبشار نیاگارا. چقدر زیبا بود. من و مادرمم که عاشق آب و آبشار زیبایی… بعد دیدن فایل، به کلی حالم خوب شده بود. اینقدر خوب که اصن اون ندای درونی شیطانی رفته بود پی کارش. شبم به خواهرم گفتم داستان حالمو و ی جورایی دنبال اصلاحش بودم که دیگه بتونم خود کنترلی بیشتری داشته باشم. جواب خیلی قانع کننده ای خواهرم بهم نداد :)

شب تصمیم گرفتم تکنیک استاد که همون ستار قطبی بود به کار ببندم. از بالشتم، از متکام و از سقف بالا سرم و حضور پدر و مادرم و خانوادم و از همه مهم تر از خداوند به خاطر این همه نعمت بزرگ و عالی تشکر کردم. فرداشم همین طور، همین کار تکرار کردم.

امروز صبح تصمیم گرفتم که گوشی بابام که مدت ها بود بم گفته بود برو درستش کن رفتم درست کنم. خیلی باحال هدایت شدم به یکی از مغازه های دوستم و اونم گفت نیم ساعت دیگه بیا درستش تحویل بگیر و باتریشو عوض کنه.

منم تو این مدت تصمیم گرفتم که یه چرخی بزنم تو چارسو. تو همین بالا رفتن از پله برقی ها و دیدن اطراف یادم اومد قالب گوشی مادرمم خراب شده بود و تصمیم گرفتم یکی بگیرم.

اتفاقا برادرمم کلی وقت بود میخواست بگیره برا مادرم ولی خب چون گوشیش قدیمی شده بود 2017 دیگه نبود انگار تو بازار.

و باز هم معجزه، دقیقا همون مدل طلقی که مادرم دوس داشت پیدا کردم. خودمم باورم نمیشد. جدی میگم :)

بعدم خرید قاب اومدم گوشی گرفتم و خوشحال شادان به سمت خانه روانه شدم :)

توی مسیر خودمم نمیدونم چرا ولی همش این شعر زیر لبم میگفتم:

این جهان کوه است فعل ما ندا/ سوی ما آید ندا ها را صدا

باور کن اصن نمیدونستم چرا ولی میخوندم :)

امروز نوبت سفر چهارم بود که با مادرم شروع کردیم به گوش دادن.

هر لحظه که بیشتر که ویس استاد میرفت جلو بیشتر هیجان زده می شدم. انگار که نه حتمن خود خدا داشت باهام حرف میزد و جواب سوال دیروزم رو میداد.

خدایا واقعا تو رو شکر میکنم. که اینقدر تو سمیع و بصیر هستی :)

باید من باور کنم که همه ندا های آرامش دهنده از سمت خداس

باید باور کنم که جهان همانند آینه عمل میکنه

باید باور کنم و یقین پیدا کنم که خداوند با من حرف میزنه و بر اون واجب شده که هر لحظه منو هدایت میکنه به بهترین و زیبا ترین چیز ها.

خدایا از تو ممنونم که استاد به این خوبی و باحالی رو زبان خودت برای هدایت و راهنمایی من قرار دادی.

خدایا شکرت

خداوندا برای همه دوستان و مخلوقاتت دل های آرام و جسم های سالم آرزو میکنم

امیدوارم که در ادامه این سفر به لطف خدا با شادی و سلامتی و دلی خوش بگذرونم و کلی حال کنم با خدای یکتای عزیز شنونده بینا.

خدایا شکرت. :)

همگی در پناه الله یکتا شاد پیروز سلامت و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید :)