این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت استاد بی نظیرم وخانوم شایسته ی عزیز عزیزم
ابراهیم خدا خیلی کارش درست بوده خیلی خالصانه خداشو قبول داشته منم دلم میخواد شروع کنم وکم کم بشم ابراهیم اگر ابراهیم شده خلیل الله پس منم میتونم.
ابراهیم اونموقع چه امتحان سختی پس داده با اون همه سختی وقتی اون تونسته منم میتونم. ابراهیم هم حتما مثل من یه روزی از کارهای کوچیک شروع کرده یه روزی مثل من بخودش گفته دیگه بسه هرچی به صدای ذهن گوش دادم از امروز دیگه فقط میخوام خدا بهم بگه چکار کنم.
خداجونم میدونم خیلی جاها تو راه رو نشون دادی ومن گذاشتم به حساب خودم.
خیلی جاها هم واقعا حست کردم مثل زمستون گذشته که صبح زود قبل از طلوع آفتاب برای پیاده روی بیرون میرفتم وقتی راه افتادم گفتم خدایا خودت بگو کدوم طرفی برم وطبق معمول عقلم گفت برو پارک نزدیک خونت تو یه زن تنها توی تاریکی ممکنه اتفاقی برات بیافته. ولی دلم میگفت از یه مسیر دیگه که پارک دورتری بود برم وخلاصه دلم پیروز شد ومن از مسیری که اون گفت رفتم تو راه به خداجونم گفتم نمیدونم چرا خواستی اینوری بیام ولی میدونم کاری باهام داری. دوتا خیابون مونده به پارک زنی با چادر گل گلی رو دیدم که از نوع چادر سر کردنش فهمیدم اهل جنوبه واحتمالا اینجارو خوب نمیشناسه سر خیابون با تلفن صحبت میکرد وهمش دور وبرشو رو نگاه میکرد انگار منتظر کسی بود وکلی هم کلافه بود خواستم باهاش حرف بزنم وکمکی بکنم ولی حواسش همش به اونور خط بود. از کنارش رد شدم گفتم هرچی خیره همونه. نزدیک پارک بودم که دیدم یه ماشینی دنده عقب از یه کوچه بیرون میاد وراننده با صدای بلند وکلافه با تلفن حرف میزد وهمش میگفت چرا من شما رو نمیبینم. من الان تو همون کوچه هستم شما کجایین پس. من فوری فهمیدم این ماشین دنبال اون خانوم میگرده وهر دو اینجا رو نمیشناسن وهمو گم کردن. رفتم جلو به راننده گفتم دنبال کجا میگردی وادرسو بهم داد وازش پرسیدم پشت خط آیا یه خانومه واون گفت آره آره
. بهش گفتم این خیابون دوسر داره واون خانوم اون سرش منتظره وراهنمایی کردم تا بره به اون خانوم برسه. شاید اگر هر زن دیگه ای بود اونموقع ودر اون تاریکی میترسید بره سمت یه ماشین غریبه ولی من گفتم خدا خودش حواسش بهم هست. وقتی اون ماشین رفت به خداجونم گفتم آها حالا فهمیدم چرا گفتی از این مسیر بیام. این مأموریت رو برام داشتی.
خداجونم ازت میخوام یه کمی این بنده ی فراموش کارتو ببخشی ودوباره توی مسیر حمایتم کنی هرچند میدونم حمایت وهدایت تو همیشگی هست واین منم که دچار غفلت میشم.
ایمانی از جنس ایمان ابراهیم بتو رو میخوام
اعتمادی از جنس اعتماد اسماعیل بتو
آسودگی خیالی از جنس آرامش زن حضرت ابراهیم
خداجونم من خودمو بتو میسپارم
تو همیشه هستی تو میلیونها ساله که خدایی کردی و تو کارت خبره هستی ، من تازه کارم هوامو داشته باش تا یواش یواش راه بیافتم.
مثل بچه ای که تازه داره راه رفتن یاد میگیره دستمو بگیر بزار پاهام یکم قوی بشه به خودت قسم قول میدم قدم هامو محکم بردارم قول میدم اگر افتادم خودم دستمو بزارم روی زانوهام وبلند بشم قول میدم یادم بمونه تو راه رفتن رو یادم دادی.
خداجونم امروز صبح تو بودی بیدارم کردی وچقدر قشنگ بود وقتی ساعت گوشیمو دیدم ومطمعن شدم کار خودته ساعت4:44دقیقه رو نشون میداد. گفتم ببین سعیده چقدر خوشگل بیدارت کرد وچقدر قشنگ بهت پیام داد بلند شو برو پیاده روی اولش ترسیدم همسرم غر بزنه ولی بعد گفتم بزار هرچی میخواد بگه من مورد حمایت خدام از کسی نمیترسم واین ایمان من باعث شد همسرم بیدار بشه بدون اینکه چیزی بگه باهام خداحافظی کرد. اصلا باورم نمیشه این همون مرده آخه مگه میشه هیچی نگه خدای من تو چه میکنی با من، چطور اینقدر زود جواب ایمانم رو میدی. الهی دورت بگردم
خداجونم عاشقتم.
خداجونم عاشقتم
از شما استاد عزیزم ومریم قشنگم وهمه ی عزیزانی که اینجان وکامنت ها رو میخونن ممنونم براتون نور وآگاهی طلب میکنم.
خداروشکر میکنم برای این مسیر و آشنایی با عزیزانی چون شما
چندین بار این سفرنامه رو شروع کردم وکامنت نوشتن مثل رفع تکلیف بود ولی ایندفعه واقعا دنبال تغییر هستم وچندین بار مطالب رو میخونم وحدودا تا 100 کامنت هم میخونم و یادداشت برمیدارم.
ان شاء الله هممون ایمانی چون ایمان ابراهیم رو تجربه کنیم.
منم خداروشکر میکنم بابت داشتن دوست توحیدی چون شما گل جانم
چقد نکته ارزشمندی و گفتی :
چندین بار این سفرنامه رو شروع کردم وکامنت نوشتن مثل رفع تکلیف بود ولی ایندفعه واقعا دنبال تغییر هستم وچندین بار مطالب رو میخونم وحدودا تا 100 کامنت هم میخونم و یادداشت برمیدارم.
سپاسگزارم ک گفتی
چون نجواها میومد ک نمیخواد همه کامنت ها
رو بخونی اذیت میشی
ول کن
مررسی عزیزم چ خوب موقعی کامنتت ب دستم رسید خداروشکر میکنم
و اینکه چ کارخوبی میکنی نکته برداری میکنه
مطمئنم ب زودی پاداش این تلاش هاتو میگیری ان شاالله
قبلنا از یه استاد شنیدم که وقتی کسی چیزی به شما میگه نگاه نکن که کیه این حرفو میزنه ببین چی داره میگه شاید برای تو تاثیری رو داشته باشه که حتی برای گویندش نداشته.
وشاید اصلا قرار بوده این کلام بتو برسه واون گوینده فقط یه وسیله بوده.
من بارها شده بین کامنت بچه های سایت چیزی رو دریافت کردم انگار فقط برای من نوشته شده. شاید اگر بقیه میخوندنش اون نکته رو دریافت نمیکردن.
مثل همین الان که من متوجه نشدم جوابم به شما میتونه برای شما مؤثر واقع بشه.
من کامنت شمارو در سفرنامه خوندم عالی بود و چقدر قلم شیوایی دارین. بهتون تبریک میگم.منتظر خوندن کامنتهای بعدی شما در محصولات هستم.
هر فرصتی برای سخن گفتن شما مناسب ترین لحظست برای جاری ساختن کلام خداوند از زبان شما
نمیدونم چرا الله یکتا منو از طریق دکمه نشانه امروز من هدایت کرد به این فایل توحیدی
چند خطی از نوشته زیبا و تاثیر گذار اول فایل خواندم و با بی حوصلگی گفتم خدایا هدایتم کن به اون چیزی که نیاز دارم در موردش بنویسم
خودت بهم بگو و آرامم کن
خیلی به اون آرامشی نیاز دارم که انگار توی گهواره بودم در هر ثانیه و خداوند مهربان برام لالایی میگفت تا در هر ثانیه لذت ببرم
مینویسم از خدایی که همیشه و در هر لحظه کنارم بود و هست و خواهد بود تا آرامشی بی توصیف که قبلاً لمسش کردم و انگار خداوند منو روی ابرها گذاشته بود میگفت نگران نباش من کنارتم
وقتی وارد سایت سید حسین عباسمنش شدم ی آدم نسبتا ورشکسته بودم که هیچ طرحی از آینده نداشت و هیچ انگیزه ای براش نمونده بود
هر راهی که رفته بود به بنبست خورده بود تمام تلاش های بیوقفه ای که کرده بود نتیجه ملموسی در بر نداشت
ولی وقتی که اسم خداوند رو از زبان استاد شنیدم و اینکه میگفت هرچی میخوای از خدا بخواه
انگار این خدا ی خدای جدیدی بود برام
انگار اون کسی بود که سالیان سال دنبالش بودم در بین مردم و هیچوقت بهش نمی رسیدم هیچوقت هیچکس اون ویژگی رو نداشت
حتی وقتی اسم ابراهیم رو شنیدم انگار سالیان درازی بود که من به دنبال راه و روش ابراهیم میگشتم و تشنه شنیدن و دیدن راه ابراهیم بودم و به خودم میگفتم بله من هم میتونم مثل ابراهیم باشم
و میگفتم و انجام میدادم (ایمان و عمل به اون ایمانه)
نمیدونم چرا کلا ترسی نداشتم یعنی میدونم چرا چون اونقدر خداوند و انرژیشو باور کرده بودم که اصلا هیچ چیز و هیچکس مهم نبود فقط عمل به قانون خداوند و هدایت
خیلی باهاش حرف میزدم مثل الان که انگار بغل گوشم وایساده و داره حسابی گوش میده و لبخند رضایتی کم کم بر لبش جاری میشه و سرش رو تموم میده که بگو
بنویس هرچی دوست داری بنویس
یادآوری کن به خودت که همیشه کنارت بودم
همین الان بنویس زیاد بنویس
اونحاهایی که خدا رو باور کردی و کمکت کرد و مسیر رو بهت نشون داد رو بنویس
و مینویسم با عشق در مورد توحیدی که سرمایه شد برام
توحیدی که عذت نفس شد برام
توحیدی که هم باعث احترام من به بقیه هم باعث احترام بقیه به من شد
توحیدی که باعث انگیزه هم درمن هم در خیلی از نزدیکانم شد
توحیدی که هر لحظه بهم گفت کنارتم انجام بده
بدهکار نباش
نه گفتن رو یاد بگیر
یادبگگیر آدمها رو گنده نکنی و در عین حال بهشون احترام بزاری
این نشانه برای من حکم چند دقیقه خلوت کردن با خودم و خدای خودم رو داشت
حکم یادآوری مسیری لذت بخش که با ی گوشی ساده و ی لبتاب خیلی ساده شروع شد از لحاظ مالی به خونه و سرمایه گذاری و اعتبار رسیده حالا میخواد متجلی بشه
حالا میخواد شکوفا بشه و بره بالاتر به نهایتش میخواد برسه
خدارو شکر ی مقدار آرام شدم
انگار قلبم توی سینه نیست
انگار لحظات قبل خواب رو دارم سپری میکنم
انگار یکی قلبم رو گرفته و آرام داره نوازشش میکنه
خدارو صدهزار مرتبه شکرت
خدایا شکرت که همه کارها مدیر و مدبرشون خودتی و به امید خودت همه کارها انجام میشه
احساس خوبی دارم که اینجا هستم و دوست دارم این احساس رو تا ابد ببینمش لمسش کنم برای عزیزان توی این سایت فوقالعاده به اشتراک بزارمش
مدتیه گره ای افتاده تو شرایط مالی ام و ازش هدایت خواستم و به سفرنامه هدایت شدم و متعهد شدم از امروز شروع کنم و این چهل روز را فقط تسلیمش باشم
تواین چند وقت اتفاقات جالبی برام افتاد
اول 1بدهی بزرگ داشتم و مستاصل بودم و از خودش خواستم گفتم تو گفتی من حیث لا یحتثب ،یعنی از جایی که فکرشا نمیکنی
پس منم فکرشا نمیکنم و خودم را آرام نگه داشتم و به خودش قسم مطمئن بودم که جور میشه
این بدهی من را مادرم میدونست و بهم زنگ زد گفت مژده بده واست جورش کردم گفتم چه جوری یکی از اقوام خودش که کلا شاید تو زندگیش 5 بارهم ندیده باشه، ومن که کلا اصلا نمیشناختمش گفت داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم، بهش گفتم میتونی تا 3ماه دیگه واسم پول جابه جا کنی و اونم گفت باشه همین!!
من اصلا طرفااا را نمیشناسم اما جور شد، من فقط سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم
ماشینم چند روز بود که به صدا افتاده بود اما من فقط هر روز تو دفترم ازش سپاسگذاری میکردم که چقدر تواین چند سال پا به پام امده و هیچوقت وسط راه منا نزاشته
شب تو دفترم نوشتم رفیق تو که شرایط من را میدونی الان که نمیتونم ببرم تعمیرگاه اما تو که میتونی درستش کنی، و اون شعر ملاصدرا مدام تو ذهنم پلی میشد ،یاد حرف استاد افتادم که میگفت خدا بینهایت پلن برای سوپرایز کردن بنده هاش داره،
انجا که رسیدم ،ماشبن دیگه صدا نمیداد،مکانیک امد نگاه کرد ماشینا،گفت اینکه هیچ صدایی نمیده و همه چی بظاهر اکیه و خودش خوب شد
چند وقت قبلش بخطار 1 مسئله اینقدر شرایطم بد شد که پول بنزینم نداشتم و نشستم تو خونه و فقط فایل دیدم و نوشتم و گفتم رفیق من که جز تو کسی را ندارم،با اینکه میتونم زنگبزنم و قرض کنم اما ،تو باید برام جورش کنی
شاید باورتون نشه،واسم یه مبلغ 200 هزارتومنی واریز شد
اصلا داشتم هنگ میکردم که از کجا
بعد عصرش پیام امد 2تا دونه سهم مال سالها پیش داشتم که همشونا فروخته بودم 2تاش مونده بود ،سود این چندسال که بزداشت نکرده بودم شده بود اون 200 تومن و تو اون لحظه که من نیاز داشتم واریز شد
این همزمانی الکی نیس
یا چیزهای دیگه
اما خاستم بگم با همه این تفاسیر بازم نجواها میاد تو ذهنم میگه میخای چیکار کنی، اگه نشه چی ،ماه دیگه میخای چیکار کنی و 100 چیز دیگه
اما میخام بگم چرا ما اینقدر رو این ذهنمون حساب باز میکنیم
من 31 سال از خدا عمر گرفتم و تو این مدت چندتا شغل هم انجام دادم و 1سری چیزها میدونم و کلا یه تخصص هم بیشتر ندارم
اما چرا ذهن من بخاطر همین اطلاعات و تجربه های اندکش فک میکنه همه چیا بلده، میخاد با منطق خودش همه چیا درست کنه…
اینهارا میگم که واسه ذهن خودم منطقی تر بشه
امیر جان عزیز تو حاصل 31 سال عمرت شده آشنایی با چندتا مهارت و الان فک میکنی بهترین حالت برای تو اینکه مثلا یا عکاس طبیعت بشی، یا غواص ،یا جهانگرد
دیگه حالت بهتر از این که تو ذهنت نیس؟؟؟
-نه
خوب تو کلا چندتا آدم موفق دیدی؟با چندتا آدم موفق نشستی صحبت بکنی؟چقدر از فرصت ها و چیزهای جدیدی که هر روز داره تو دنیا رخ میده خبر داری؟
اصلا تاحالا با اقوام مختلف حرف زدی با ادیان مختلف چی؟ چقدر سفر رفتی؟چقدر جهان خداوندا تاحالا از نزدیک دیدی؟
تو که 99 درصدشا تجربه نکردی پس عملا تو هیچی بلد نیستی تو هیچ تجربه ای نداری
تو اصلا چه میدونی خوب چیه بد چیه
همین خواسته غواص شدن که تا 2سال پیش اصلا تو ذهنتم وجود نداشت
الانچی شده که فکر میکنی که همه چیا خودت بلدی ؟میخای خودت شرایط را درست کنی؟خودت میخای بهترین هارا واسه خودت رقم بزنی؟
مگه اصلا تو میدونی بهترین چیه؟
حالا میشه ابراهیم بودنا فهمید
ابراهیم همه این حرفا شاید امد تو ذهنش اما اون گفت من هیچکدوما بلد نیستم اما 1 نفر را میشناسم که اون همه جواب های این سوالات را بلده ،چون خودش اونارا خلق کرده ،پس خودما میسپارم دستش که، الخیر فی ما وقع ، بشه بهترین اصول زندگیم
همه اینهارا نوشتم برای خودم،که ردپایی باشه واسه انسان فراموشکار که بدونه خدایی که تا الان نزاشته حتی 1 لحظه هم در بمونه
به همون علت که 1000 بار آبروت را نبرد
،دستت را گرفت
پس براش دفعه 1001 هم فرقی نداره
چون اون وهابه ،رحمان، کریم،مجید ،صاحب فضل عظیم و سریع الجابه
تو سمت خودتا درست کن اون بلده چطوری خداییش را بکنه
اگه تو دفعه اولته داری بندگی میکنی اون همین الان داره خدایه 8ملیارد آدم را میکنه
پس اون کارشا بلده
انشالله بتونم به عهد 40 روزم وفادار باشم واین سفرنامه را جلو ببرم
واقعا زیبا بود ممنونم. من این فایل رو خیلی وقت پیش گوش کرده بودم و الان بعد از این سفر جدیدی که خانم شایسته آغاز کرده مجددا اومدم و گوش دادم. البته با چند روز تاخیر همراه شدم که عیبی هم نداره.
واقعا تو زندگیم هرجا که دلم به قدرت خدا و اینکه کمکم میکنه گرم بوده و یه کوچولو تونسته بودم بر ترسهام غلبه کنم ، خدا کمک کرده.
تازه با یه نیمچه ایمان و اعتمادی که بهش داشتم. حالا اگه بیشتر بشه چی میشه.
به وضوح میبینم که هیچ وقت لنگم نمیزاره و همیشه بهم از چپ و راست پول و مشتری و خوراکی و تفریح و همه چیز دیگه میرسونه.
خدا سریع الجوابه من این رو باور کردم و نتیجه اش رو دیدم و هر روز دارم بیشتر به خودم یادآوری میکنم.
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی اینکه به خداوند توکل کنیم، ایمان داشته باشیم که خداوند بهترین شرایط را برای ما رقم میزند، خودمان را بسپاریم به خداوند و در دل ترسهایمان حرکت کنیم. اگر اتفاق ناگواری برایمان رخ داد خدا را شکر کنیم آن را بعنوان یک نعمت برای رشد و پیشرفتمان بدانیم و یا مثلا عزیزی را از دست دادیم بجای ناله و زاری از خداوند تشکر کنیم و در برابر خواست خداوند تسلیم باشیم. من خودم تازگی ها برادر جوانم را از دست دادم، بعد از دو سه روز حالم را خوب کردم که البته الان با خودم میگویم باید از همون لحظه اول ناراحت نبودم. ولی باز هم خیلی خودم را کنترل کردم، الان هم وقتی یاد برادرم مییفتم اصلا ناراحت نمیشم.
یا مثلا یه بار قرار بود برم کرج واسه همایش، خودشم تنها بودم و پدرم هم نمیذاشت ولی گفتم که من باید فردا برم این همایش رو و احساسم را خوب نگه داشتم و اصلا هیچ ترسی نداشتم خلاصه شبش دوستم بهم پیام فرستاد گفت قراره من هم با دوستم بریم برات بلیط رزرو میکنم. چون من ترسی نداشتم و باایمان میخواستم این همایش را برم خداوند دوستم را بعنوان دستی از دستان خودش برای من فرستاد. بعدش تو کرج وقتی از همایش اومدیم به خانه معلم من دیدم موبایلم نیست بعد با توجه به آموزش های استاد که احساس خوب = اتفاقات خوب، احساسم را خوب نگه داشتم بعدش یه آقایی به موبایلم زنگ زد و گفت که موبایلتون تو سالن همایش جا مونده فردا بیایین ببرین. خیلی خوشحال شدم.
و اگر بخواهیم که به مرحله ایمان و تسلیم شدن در برابر خداوند برسیم باید روی خودمون خیلی کار کنیم باید روی باورهای توحیدی کارکنیم. حضرت ابراهیم که اینقدر ایمان داشت و در برابر پروردگار تسلیم بود، چقدر روی خودش کار کرده بود.
واقعا زندگی با ایمان و توکل، زندگی فوق العاده آرام و بدون ترس و سراسر عشق و شادی و خوشبختی و سلامتی میشود.
ب نظر من ابراهیم (ع) از تو حیدی ترین انسان های افریده شده است.
ذهنم خیلی درگیر شد ک چگونه می توان توحیدی کامل بود باید از چیزهای کوچک و ب ظلهر کم اهمیت شروع کرد.مثلا وقتی سر کوچه ایستادی و منتظر تاکسی هستی و عجله هم داری و تاکسی خالی از کنارت رد میشه و واینمیسته.بدون نگرانی ب خدا بسپری و امید داشته باشی.بله ب ظاهر کوچیکه ولی همین چیزهای کوچیک ک انجام بشن ما در مدار بهتری قرار می گیریم و ظرف وجوذیمون بزرگتر میشه.بعد در مراحل دیگه هم شرک نورزیم مثلا چالشی تو زندگیمون هست(بیکار شدیم)
ب جای رو زدن ب دیگران ب خداوند توکل کنیم و…..
با انجام همیشگی این کار ظرف وجودیمون بزرگ میشه و ب ابراهیم گونه بودن نزدیک میشیم.
خداوند رو سپاسگذارم که این چنین حجتش رو به تمام بندگانش تمام کرده
چه پروردگار با عظمتیست که با همچین آزمونهایی خواسته حد و اندازه تسلیم بودن و اعتماد به رب بهترین بندگانش رو به تمام جهانیان نشان بده
بنظرم خدا و پیامبرش میدونستن نتیجه ی کار چیه. هدف پروردگار جهان از این امتحان ((قرار دادن زندگی و مسیر و انتخاب حضرت ابراهیم(ع) بعنوان مبنا و پایه و سنگ نشانی برای نگرش جهانیان به اعتماد و مسلمان بودن برای خداوند و نتیجه گرفتن از این اعتماد و مسلمیت)) بوده
درواقع خداوند با این کارش خواسته مسیر زندگی رو برای ما ‘مثل جاده ای که پر از چراغهای نورانی هست’ روشن کنه و کار ما رو آسون
البته خداوند این روشنایی رو برای عده ای قرار داده که پا در مسیر حق گذاشتن و بیراهه روندگان قطعا روشنایی رو نمیبینن
مگر کسانى که گرویده و کارهاى شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده اند (۳)
من با آگاهی هایی که تا الآن بدست آوردم فهمیدم که وقتی خدا میگه به همنوعانتون انفاق کنید و با انفاق شما من ثروت بهتون میدم یا به پدر و مادر نیکی کنید و از اینجور موارد بنظرم نتیجه ی همه ی این کارها فارق از منفعتی که اعمال نیک ما برای دیگران داره، اولین ثمره ی این اعمال تسلیم شدن در برابر خدا و اعتماد کردن به اوست و ثمره ی بعدیش ‘با توجه به اعمال نیک و تسلیم بودنمون’ بدست آوردن نیرو و باوری برای رشد و تعالی خودمونه
یعنی کل زندگی چندین ساله ی ما و توصیه هایی که خدا بهمون کرده برای ایه که ((منیت(خود پسندی بد))) ما از بین بره و عزتی که با فرمان بردن و اعتماد خدا بدست میاریم از این من بیرون بشیم و به نیروی بینهایت جهان که از اوییم بپیوندیم. این یعنی خداگونه شدن
روز شمار سوم
سلام خدمت استاد بی نظیرم وخانوم شایسته ی عزیز عزیزم
ابراهیم خدا خیلی کارش درست بوده خیلی خالصانه خداشو قبول داشته منم دلم میخواد شروع کنم وکم کم بشم ابراهیم اگر ابراهیم شده خلیل الله پس منم میتونم.
ابراهیم اونموقع چه امتحان سختی پس داده با اون همه سختی وقتی اون تونسته منم میتونم. ابراهیم هم حتما مثل من یه روزی از کارهای کوچیک شروع کرده یه روزی مثل من بخودش گفته دیگه بسه هرچی به صدای ذهن گوش دادم از امروز دیگه فقط میخوام خدا بهم بگه چکار کنم.
خداجونم میدونم خیلی جاها تو راه رو نشون دادی ومن گذاشتم به حساب خودم.
خیلی جاها هم واقعا حست کردم مثل زمستون گذشته که صبح زود قبل از طلوع آفتاب برای پیاده روی بیرون میرفتم وقتی راه افتادم گفتم خدایا خودت بگو کدوم طرفی برم وطبق معمول عقلم گفت برو پارک نزدیک خونت تو یه زن تنها توی تاریکی ممکنه اتفاقی برات بیافته. ولی دلم میگفت از یه مسیر دیگه که پارک دورتری بود برم وخلاصه دلم پیروز شد ومن از مسیری که اون گفت رفتم تو راه به خداجونم گفتم نمیدونم چرا خواستی اینوری بیام ولی میدونم کاری باهام داری. دوتا خیابون مونده به پارک زنی با چادر گل گلی رو دیدم که از نوع چادر سر کردنش فهمیدم اهل جنوبه واحتمالا اینجارو خوب نمیشناسه سر خیابون با تلفن صحبت میکرد وهمش دور وبرشو رو نگاه میکرد انگار منتظر کسی بود وکلی هم کلافه بود خواستم باهاش حرف بزنم وکمکی بکنم ولی حواسش همش به اونور خط بود. از کنارش رد شدم گفتم هرچی خیره همونه. نزدیک پارک بودم که دیدم یه ماشینی دنده عقب از یه کوچه بیرون میاد وراننده با صدای بلند وکلافه با تلفن حرف میزد وهمش میگفت چرا من شما رو نمیبینم. من الان تو همون کوچه هستم شما کجایین پس. من فوری فهمیدم این ماشین دنبال اون خانوم میگرده وهر دو اینجا رو نمیشناسن وهمو گم کردن. رفتم جلو به راننده گفتم دنبال کجا میگردی وادرسو بهم داد وازش پرسیدم پشت خط آیا یه خانومه واون گفت آره آره
. بهش گفتم این خیابون دوسر داره واون خانوم اون سرش منتظره وراهنمایی کردم تا بره به اون خانوم برسه. شاید اگر هر زن دیگه ای بود اونموقع ودر اون تاریکی میترسید بره سمت یه ماشین غریبه ولی من گفتم خدا خودش حواسش بهم هست. وقتی اون ماشین رفت به خداجونم گفتم آها حالا فهمیدم چرا گفتی از این مسیر بیام. این مأموریت رو برام داشتی.
خداجونم ازت میخوام یه کمی این بنده ی فراموش کارتو ببخشی ودوباره توی مسیر حمایتم کنی هرچند میدونم حمایت وهدایت تو همیشگی هست واین منم که دچار غفلت میشم.
ایمانی از جنس ایمان ابراهیم بتو رو میخوام
اعتمادی از جنس اعتماد اسماعیل بتو
آسودگی خیالی از جنس آرامش زن حضرت ابراهیم
خداجونم من خودمو بتو میسپارم
تو همیشه هستی تو میلیونها ساله که خدایی کردی و تو کارت خبره هستی ، من تازه کارم هوامو داشته باش تا یواش یواش راه بیافتم.
مثل بچه ای که تازه داره راه رفتن یاد میگیره دستمو بگیر بزار پاهام یکم قوی بشه به خودت قسم قول میدم قدم هامو محکم بردارم قول میدم اگر افتادم خودم دستمو بزارم روی زانوهام وبلند بشم قول میدم یادم بمونه تو راه رفتن رو یادم دادی.
خداجونم امروز صبح تو بودی بیدارم کردی وچقدر قشنگ بود وقتی ساعت گوشیمو دیدم ومطمعن شدم کار خودته ساعت4:44دقیقه رو نشون میداد. گفتم ببین سعیده چقدر خوشگل بیدارت کرد وچقدر قشنگ بهت پیام داد بلند شو برو پیاده روی اولش ترسیدم همسرم غر بزنه ولی بعد گفتم بزار هرچی میخواد بگه من مورد حمایت خدام از کسی نمیترسم واین ایمان من باعث شد همسرم بیدار بشه بدون اینکه چیزی بگه باهام خداحافظی کرد. اصلا باورم نمیشه این همون مرده آخه مگه میشه هیچی نگه خدای من تو چه میکنی با من، چطور اینقدر زود جواب ایمانم رو میدی. الهی دورت بگردم
خداجونم عاشقتم.
خداجونم عاشقتم
از شما استاد عزیزم ومریم قشنگم وهمه ی عزیزانی که اینجان وکامنت ها رو میخونن ممنونم براتون نور وآگاهی طلب میکنم.
سلام دوست عزیزم
چقد دلنوشته تون زیبا بود چقد آرامش گرفتم
چقد ب دلم نشست
چقد خوب بلدی باخدای درونت صحبت کنی
خیلی تحسینت میکنم
و بهت تبریک میگم عزیزم
این قسمت چقد زیبا بود:
ایمانی از جنس ایمان ابراهیم بتو رو میخوام
اعتمادی از جنس اعتماد اسماعیل بتو
آسودگی خیالی از جنس آرامش زن حضرت ابراهیم
خداجونم من خودمو بتو میسپارم
تو همیشه هستی تو میلیونها ساله که خدایی کردی و تو کارت خبره هستی ، من تازه کارم هوامو داشته باش تا یواش یواش راه بیافتم
چقد قشنگ بود خدایا منم میخوام اینا رو
ایمانی از جنس ایمان ابراهیم
آسودگی خیالی مث اسماعیل
وآرامشی از جنس آرامش همسر ابراهیم
الهی صدهزار بارشکرت
بابت این آگاهی های ارزشمند
خدایا کمکم کن تا درک کنم وعمل کنم بهشون
سپاسگزارم دوست خوبم
براتون بهترینها رو از الله یکتا میخوام
سلام زکیه جان
ممنونم گلم شما لطف دارین
ممنون که کامنتو خوندین
خداروشکر میکنم که تاثیر مثبتی داشته
خداروشکر میکنم برای این مسیر و آشنایی با عزیزانی چون شما
چندین بار این سفرنامه رو شروع کردم وکامنت نوشتن مثل رفع تکلیف بود ولی ایندفعه واقعا دنبال تغییر هستم وچندین بار مطالب رو میخونم وحدودا تا 100 کامنت هم میخونم و یادداشت برمیدارم.
ان شاء الله هممون ایمانی چون ایمان ابراهیم رو تجربه کنیم.
در پناه خدا سالم وشاد باشین
سلام مجدد ب آلمای عزیزم
چقد اسم وفامیلتون زیباست آسایش
چ فرکانس قوی داره تحسینت میکنم
ان شالله ک همیشه در رفاه وآسایش باشی عزیزم
منم خداروشکر میکنم بابت داشتن دوست توحیدی چون شما گل جانم
چقد نکته ارزشمندی و گفتی :
چندین بار این سفرنامه رو شروع کردم وکامنت نوشتن مثل رفع تکلیف بود ولی ایندفعه واقعا دنبال تغییر هستم وچندین بار مطالب رو میخونم وحدودا تا 100 کامنت هم میخونم و یادداشت برمیدارم.
سپاسگزارم ک گفتی
چون نجواها میومد ک نمیخواد همه کامنت ها
رو بخونی اذیت میشی
ول کن
مررسی عزیزم چ خوب موقعی کامنتت ب دستم رسید خداروشکر میکنم
و اینکه چ کارخوبی میکنی نکته برداری میکنه
مطمئنم ب زودی پاداش این تلاش هاتو میگیری ان شاالله
برات بهترین هارو از الله مهربانم میخوام
درپناه خدا باشید
سلام زکیه جان
ممنونم برای لطفی که بمن دارین
خوشحال شدم که کامنتم برای شما پیامی داشت
قبلنا از یه استاد شنیدم که وقتی کسی چیزی به شما میگه نگاه نکن که کیه این حرفو میزنه ببین چی داره میگه شاید برای تو تاثیری رو داشته باشه که حتی برای گویندش نداشته.
وشاید اصلا قرار بوده این کلام بتو برسه واون گوینده فقط یه وسیله بوده.
من بارها شده بین کامنت بچه های سایت چیزی رو دریافت کردم انگار فقط برای من نوشته شده. شاید اگر بقیه میخوندنش اون نکته رو دریافت نمیکردن.
مثل همین الان که من متوجه نشدم جوابم به شما میتونه برای شما مؤثر واقع بشه.
من کامنت شمارو در سفرنامه خوندم عالی بود و چقدر قلم شیوایی دارین. بهتون تبریک میگم.منتظر خوندن کامنتهای بعدی شما در محصولات هستم.
درپناه خدا سالم وشاد باش.
سلام ب آلمای عزیزم
سپاسگزارم ک برام نوشتی عزیزم ممنون بابت لطف ومحبتی ک ب من داشتی
دقیقا درسته ک گاهی خدا از طریق کامنت دوستان جواب و راه حل بهمون میده
من کامنتت و صبح خوندم وقت نشد جواب بدم
الان ک دوباره هدایت شدم بهش
متوجه ی پیام دیگه شدم ازش و کلییی ذوق کردم:
من کامنت شمارو در سفرنامه خوندم عالی بود و چقدر قلم شیوایی دارین. بهتون تبریک میگم.منتظر خوندن کامنتهای بعدی شما در محصولات هستم.
اینکه منتظر خوندن کامنت های بعدی شما در محصولات
هستم
این نشونه س برای من ک ب زودی درمدار خریدن محصولات قرار میگیرم ان شاالله
یک دنیااا سپاس آلماجانم
برات بهترینهایی رو از الله یکتا میخوام ک برات درنظر گرفته ک حتی درتصورتم نمی گنجه
واینکه عاشقتممم:))
به نام یگانه خالق کیهان
سلام عزیزان
سلام استاد عزیزم
هر فرصتی برای سخن گفتن شما مناسب ترین لحظست برای جاری ساختن کلام خداوند از زبان شما
نمیدونم چرا الله یکتا منو از طریق دکمه نشانه امروز من هدایت کرد به این فایل توحیدی
چند خطی از نوشته زیبا و تاثیر گذار اول فایل خواندم و با بی حوصلگی گفتم خدایا هدایتم کن به اون چیزی که نیاز دارم در موردش بنویسم
خودت بهم بگو و آرامم کن
خیلی به اون آرامشی نیاز دارم که انگار توی گهواره بودم در هر ثانیه و خداوند مهربان برام لالایی میگفت تا در هر ثانیه لذت ببرم
مینویسم از خدایی که همیشه و در هر لحظه کنارم بود و هست و خواهد بود تا آرامشی بی توصیف که قبلاً لمسش کردم و انگار خداوند منو روی ابرها گذاشته بود میگفت نگران نباش من کنارتم
وقتی وارد سایت سید حسین عباسمنش شدم ی آدم نسبتا ورشکسته بودم که هیچ طرحی از آینده نداشت و هیچ انگیزه ای براش نمونده بود
هر راهی که رفته بود به بنبست خورده بود تمام تلاش های بیوقفه ای که کرده بود نتیجه ملموسی در بر نداشت
ولی وقتی که اسم خداوند رو از زبان استاد شنیدم و اینکه میگفت هرچی میخوای از خدا بخواه
انگار این خدا ی خدای جدیدی بود برام
انگار اون کسی بود که سالیان سال دنبالش بودم در بین مردم و هیچوقت بهش نمی رسیدم هیچوقت هیچکس اون ویژگی رو نداشت
حتی وقتی اسم ابراهیم رو شنیدم انگار سالیان درازی بود که من به دنبال راه و روش ابراهیم میگشتم و تشنه شنیدن و دیدن راه ابراهیم بودم و به خودم میگفتم بله من هم میتونم مثل ابراهیم باشم
و میگفتم و انجام میدادم (ایمان و عمل به اون ایمانه)
نمیدونم چرا کلا ترسی نداشتم یعنی میدونم چرا چون اونقدر خداوند و انرژیشو باور کرده بودم که اصلا هیچ چیز و هیچکس مهم نبود فقط عمل به قانون خداوند و هدایت
خیلی باهاش حرف میزدم مثل الان که انگار بغل گوشم وایساده و داره حسابی گوش میده و لبخند رضایتی کم کم بر لبش جاری میشه و سرش رو تموم میده که بگو
بنویس هرچی دوست داری بنویس
یادآوری کن به خودت که همیشه کنارت بودم
همین الان بنویس زیاد بنویس
اونحاهایی که خدا رو باور کردی و کمکت کرد و مسیر رو بهت نشون داد رو بنویس
و مینویسم با عشق در مورد توحیدی که سرمایه شد برام
توحیدی که عذت نفس شد برام
توحیدی که هم باعث احترام من به بقیه هم باعث احترام بقیه به من شد
توحیدی که باعث انگیزه هم درمن هم در خیلی از نزدیکانم شد
توحیدی که هر لحظه بهم گفت کنارتم انجام بده
بدهکار نباش
نه گفتن رو یاد بگیر
یادبگگیر آدمها رو گنده نکنی و در عین حال بهشون احترام بزاری
این نشانه برای من حکم چند دقیقه خلوت کردن با خودم و خدای خودم رو داشت
حکم یادآوری مسیری لذت بخش که با ی گوشی ساده و ی لبتاب خیلی ساده شروع شد از لحاظ مالی به خونه و سرمایه گذاری و اعتبار رسیده حالا میخواد متجلی بشه
حالا میخواد شکوفا بشه و بره بالاتر به نهایتش میخواد برسه
خدارو شکر ی مقدار آرام شدم
انگار قلبم توی سینه نیست
انگار لحظات قبل خواب رو دارم سپری میکنم
انگار یکی قلبم رو گرفته و آرام داره نوازشش میکنه
خدارو صدهزار مرتبه شکرت
خدایا شکرت که همه کارها مدیر و مدبرشون خودتی و به امید خودت همه کارها انجام میشه
احساس خوبی دارم که اینجا هستم و دوست دارم این احساس رو تا ابد ببینمش لمسش کنم برای عزیزان توی این سایت فوقالعاده به اشتراک بزارمش
الهی و ربی من لی غیرک
سلام خدمت همه دوستان عزیز
مدتیه گره ای افتاده تو شرایط مالی ام و ازش هدایت خواستم و به سفرنامه هدایت شدم و متعهد شدم از امروز شروع کنم و این چهل روز را فقط تسلیمش باشم
تواین چند وقت اتفاقات جالبی برام افتاد
اول 1بدهی بزرگ داشتم و مستاصل بودم و از خودش خواستم گفتم تو گفتی من حیث لا یحتثب ،یعنی از جایی که فکرشا نمیکنی
پس منم فکرشا نمیکنم و خودم را آرام نگه داشتم و به خودش قسم مطمئن بودم که جور میشه
این بدهی من را مادرم میدونست و بهم زنگ زد گفت مژده بده واست جورش کردم گفتم چه جوری یکی از اقوام خودش که کلا شاید تو زندگیش 5 بارهم ندیده باشه، ومن که کلا اصلا نمیشناختمش گفت داشتم باهاش تلفنی حرف میزدم، بهش گفتم میتونی تا 3ماه دیگه واسم پول جابه جا کنی و اونم گفت باشه همین!!
من اصلا طرفااا را نمیشناسم اما جور شد، من فقط سعی کردم احساسم را خوب نگه دارم
ماشینم چند روز بود که به صدا افتاده بود اما من فقط هر روز تو دفترم ازش سپاسگذاری میکردم که چقدر تواین چند سال پا به پام امده و هیچوقت وسط راه منا نزاشته
شب تو دفترم نوشتم رفیق تو که شرایط من را میدونی الان که نمیتونم ببرم تعمیرگاه اما تو که میتونی درستش کنی، و اون شعر ملاصدرا مدام تو ذهنم پلی میشد ،یاد حرف استاد افتادم که میگفت خدا بینهایت پلن برای سوپرایز کردن بنده هاش داره،
فردا صبح گفتم بزار حالا برم نشون مکانیک بدهم شاید هزینش خیلی نشه و بتونم جورش کنم
انجا که رسیدم ،ماشبن دیگه صدا نمیداد،مکانیک امد نگاه کرد ماشینا،گفت اینکه هیچ صدایی نمیده و همه چی بظاهر اکیه و خودش خوب شد
چند وقت قبلش بخطار 1 مسئله اینقدر شرایطم بد شد که پول بنزینم نداشتم و نشستم تو خونه و فقط فایل دیدم و نوشتم و گفتم رفیق من که جز تو کسی را ندارم،با اینکه میتونم زنگبزنم و قرض کنم اما ،تو باید برام جورش کنی
شاید باورتون نشه،واسم یه مبلغ 200 هزارتومنی واریز شد
اصلا داشتم هنگ میکردم که از کجا
بعد عصرش پیام امد 2تا دونه سهم مال سالها پیش داشتم که همشونا فروخته بودم 2تاش مونده بود ،سود این چندسال که بزداشت نکرده بودم شده بود اون 200 تومن و تو اون لحظه که من نیاز داشتم واریز شد
این همزمانی الکی نیس
یا چیزهای دیگه
اما خاستم بگم با همه این تفاسیر بازم نجواها میاد تو ذهنم میگه میخای چیکار کنی، اگه نشه چی ،ماه دیگه میخای چیکار کنی و 100 چیز دیگه
اما میخام بگم چرا ما اینقدر رو این ذهنمون حساب باز میکنیم
من 31 سال از خدا عمر گرفتم و تو این مدت چندتا شغل هم انجام دادم و 1سری چیزها میدونم و کلا یه تخصص هم بیشتر ندارم
اما چرا ذهن من بخاطر همین اطلاعات و تجربه های اندکش فک میکنه همه چیا بلده، میخاد با منطق خودش همه چیا درست کنه…
اینهارا میگم که واسه ذهن خودم منطقی تر بشه
امیر جان عزیز تو حاصل 31 سال عمرت شده آشنایی با چندتا مهارت و الان فک میکنی بهترین حالت برای تو اینکه مثلا یا عکاس طبیعت بشی، یا غواص ،یا جهانگرد
دیگه حالت بهتر از این که تو ذهنت نیس؟؟؟
-نه
خوب تو کلا چندتا آدم موفق دیدی؟با چندتا آدم موفق نشستی صحبت بکنی؟چقدر از فرصت ها و چیزهای جدیدی که هر روز داره تو دنیا رخ میده خبر داری؟
اصلا تاحالا با اقوام مختلف حرف زدی با ادیان مختلف چی؟ چقدر سفر رفتی؟چقدر جهان خداوندا تاحالا از نزدیک دیدی؟
تو که 99 درصدشا تجربه نکردی پس عملا تو هیچی بلد نیستی تو هیچ تجربه ای نداری
تو اصلا چه میدونی خوب چیه بد چیه
همین خواسته غواص شدن که تا 2سال پیش اصلا تو ذهنتم وجود نداشت
الانچی شده که فکر میکنی که همه چیا خودت بلدی ؟میخای خودت شرایط را درست کنی؟خودت میخای بهترین هارا واسه خودت رقم بزنی؟
مگه اصلا تو میدونی بهترین چیه؟
حالا میشه ابراهیم بودنا فهمید
ابراهیم همه این حرفا شاید امد تو ذهنش اما اون گفت من هیچکدوما بلد نیستم اما 1 نفر را میشناسم که اون همه جواب های این سوالات را بلده ،چون خودش اونارا خلق کرده ،پس خودما میسپارم دستش که، الخیر فی ما وقع ، بشه بهترین اصول زندگیم
همه اینهارا نوشتم برای خودم،که ردپایی باشه واسه انسان فراموشکار که بدونه خدایی که تا الان نزاشته حتی 1 لحظه هم در بمونه
به همون علت که 1000 بار آبروت را نبرد
،دستت را گرفت
پس براش دفعه 1001 هم فرقی نداره
چون اون وهابه ،رحمان، کریم،مجید ،صاحب فضل عظیم و سریع الجابه
تو سمت خودتا درست کن اون بلده چطوری خداییش را بکنه
اگه تو دفعه اولته داری بندگی میکنی اون همین الان داره خدایه 8ملیارد آدم را میکنه
پس اون کارشا بلده
انشالله بتونم به عهد 40 روزم وفادار باشم واین سفرنامه را جلو ببرم
سلام آقای عباس منش
عید عبودیت و بندگی مبارک
این فایل هم طبق معمول عالی و بسیار آموزنده بود
سپاس بخاطر تخفیف ویژه محصولات
سلام به همگی
واقعا زیبا بود ممنونم. من این فایل رو خیلی وقت پیش گوش کرده بودم و الان بعد از این سفر جدیدی که خانم شایسته آغاز کرده مجددا اومدم و گوش دادم. البته با چند روز تاخیر همراه شدم که عیبی هم نداره.
واقعا تو زندگیم هرجا که دلم به قدرت خدا و اینکه کمکم میکنه گرم بوده و یه کوچولو تونسته بودم بر ترسهام غلبه کنم ، خدا کمک کرده.
تازه با یه نیمچه ایمان و اعتمادی که بهش داشتم. حالا اگه بیشتر بشه چی میشه.
به وضوح میبینم که هیچ وقت لنگم نمیزاره و همیشه بهم از چپ و راست پول و مشتری و خوراکی و تفریح و همه چیز دیگه میرسونه.
خدا سریع الجوابه من این رو باور کردم و نتیجه اش رو دیدم و هر روز دارم بیشتر به خودم یادآوری میکنم.
استاد عزیز و دوست داشتنی واقعا ازت ممنونم.
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز ودوستان گرامی
استاد مثل همیشه عالی وتاثیر گذار بود.
بی نهایت از شما ممنونم.
انشاءالله همه ما با کمک اول خدا وبعد هم شما به سمت یکی مثل حضرت ابراهیم بودن برویم.
در پناه خداوند باشید.
زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم عیدتان مبارک. ممنونم استاد گرامی
سلام بر استاد ارجمند و دوستان مهربانم
نکاتی که از این فایل دریافت کردم:
تسلیم بودن در برابر خداوند یعنی اینکه به خداوند توکل کنیم، ایمان داشته باشیم که خداوند بهترین شرایط را برای ما رقم میزند، خودمان را بسپاریم به خداوند و در دل ترسهایمان حرکت کنیم. اگر اتفاق ناگواری برایمان رخ داد خدا را شکر کنیم آن را بعنوان یک نعمت برای رشد و پیشرفتمان بدانیم و یا مثلا عزیزی را از دست دادیم بجای ناله و زاری از خداوند تشکر کنیم و در برابر خواست خداوند تسلیم باشیم. من خودم تازگی ها برادر جوانم را از دست دادم، بعد از دو سه روز حالم را خوب کردم که البته الان با خودم میگویم باید از همون لحظه اول ناراحت نبودم. ولی باز هم خیلی خودم را کنترل کردم، الان هم وقتی یاد برادرم مییفتم اصلا ناراحت نمیشم.
یا مثلا یه بار قرار بود برم کرج واسه همایش، خودشم تنها بودم و پدرم هم نمیذاشت ولی گفتم که من باید فردا برم این همایش رو و احساسم را خوب نگه داشتم و اصلا هیچ ترسی نداشتم خلاصه شبش دوستم بهم پیام فرستاد گفت قراره من هم با دوستم بریم برات بلیط رزرو میکنم. چون من ترسی نداشتم و باایمان میخواستم این همایش را برم خداوند دوستم را بعنوان دستی از دستان خودش برای من فرستاد. بعدش تو کرج وقتی از همایش اومدیم به خانه معلم من دیدم موبایلم نیست بعد با توجه به آموزش های استاد که احساس خوب = اتفاقات خوب، احساسم را خوب نگه داشتم بعدش یه آقایی به موبایلم زنگ زد و گفت که موبایلتون تو سالن همایش جا مونده فردا بیایین ببرین. خیلی خوشحال شدم.
و اگر بخواهیم که به مرحله ایمان و تسلیم شدن در برابر خداوند برسیم باید روی خودمون خیلی کار کنیم باید روی باورهای توحیدی کارکنیم. حضرت ابراهیم که اینقدر ایمان داشت و در برابر پروردگار تسلیم بود، چقدر روی خودش کار کرده بود.
واقعا زندگی با ایمان و توکل، زندگی فوق العاده آرام و بدون ترس و سراسر عشق و شادی و خوشبختی و سلامتی میشود.
خدایا شکر که من سالم هستم.
سلاااام
روز سوم سفرنامه
ب نظر من ابراهیم (ع) از تو حیدی ترین انسان های افریده شده است.
ذهنم خیلی درگیر شد ک چگونه می توان توحیدی کامل بود باید از چیزهای کوچک و ب ظلهر کم اهمیت شروع کرد.مثلا وقتی سر کوچه ایستادی و منتظر تاکسی هستی و عجله هم داری و تاکسی خالی از کنارت رد میشه و واینمیسته.بدون نگرانی ب خدا بسپری و امید داشته باشی.بله ب ظاهر کوچیکه ولی همین چیزهای کوچیک ک انجام بشن ما در مدار بهتری قرار می گیریم و ظرف وجوذیمون بزرگتر میشه.بعد در مراحل دیگه هم شرک نورزیم مثلا چالشی تو زندگیمون هست(بیکار شدیم)
ب جای رو زدن ب دیگران ب خداوند توکل کنیم و…..
با انجام همیشگی این کار ظرف وجودیمون بزرگ میشه و ب ابراهیم گونه بودن نزدیک میشیم.
موفق باشین
سلام
درود بر ابراهیم خلیل الله(ع) و ذریه ی پاک ایشان
خداوند رو سپاسگذارم که این چنین حجتش رو به تمام بندگانش تمام کرده
چه پروردگار با عظمتیست که با همچین آزمونهایی خواسته حد و اندازه تسلیم بودن و اعتماد به رب بهترین بندگانش رو به تمام جهانیان نشان بده
بنظرم خدا و پیامبرش میدونستن نتیجه ی کار چیه. هدف پروردگار جهان از این امتحان ((قرار دادن زندگی و مسیر و انتخاب حضرت ابراهیم(ع) بعنوان مبنا و پایه و سنگ نشانی برای نگرش جهانیان به اعتماد و مسلمان بودن برای خداوند و نتیجه گرفتن از این اعتماد و مسلمیت)) بوده
درواقع خداوند با این کارش خواسته مسیر زندگی رو برای ما ‘مثل جاده ای که پر از چراغهای نورانی هست’ روشن کنه و کار ما رو آسون
البته خداوند این روشنایی رو برای عده ای قرار داده که پا در مسیر حق گذاشتن و بیراهه روندگان قطعا روشنایی رو نمیبینن
اینجاست که الله یکتا در سوره عصر میفرمایند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سوگند به عصر [غلبه حق بر باطل] (۱)
که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)
مگر کسانى که گرویده و کارهاى شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده اند (۳)
من با آگاهی هایی که تا الآن بدست آوردم فهمیدم که وقتی خدا میگه به همنوعانتون انفاق کنید و با انفاق شما من ثروت بهتون میدم یا به پدر و مادر نیکی کنید و از اینجور موارد بنظرم نتیجه ی همه ی این کارها فارق از منفعتی که اعمال نیک ما برای دیگران داره، اولین ثمره ی این اعمال تسلیم شدن در برابر خدا و اعتماد کردن به اوست و ثمره ی بعدیش ‘با توجه به اعمال نیک و تسلیم بودنمون’ بدست آوردن نیرو و باوری برای رشد و تعالی خودمونه
یعنی کل زندگی چندین ساله ی ما و توصیه هایی که خدا بهمون کرده برای ایه که ((منیت(خود پسندی بد))) ما از بین بره و عزتی که با فرمان بردن و اعتماد خدا بدست میاریم از این من بیرون بشیم و به نیروی بینهایت جهان که از اوییم بپیوندیم. این یعنی خداگونه شدن
امید به خداگونه شدن مون
یا حق