«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2079 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شقایق صفرپور گفته:
    مدت عضویت: 1424 روز

    الهی به امید تو

    چقدر تصمیم قشنگی گرفتم که بمونم و ادامه بدم

    بمونم و به گوش دادن صحبت های شما استاد عزیزم ادامه بدم سه روز پیش وقتی روز شمار جلسه دوم رو دیدم برام قابل درک نبود انگار فرا تر از ذهن من داشتید حرف میزدید و توی مغز من جا نمیشد ویدیو رو کامل ندیدم ولی از همون 20 دقیقه که دیدم هم خیلی متوجه شدم اخه میدونم ذهنم هنوز درک نمیکنه خیلی چیز ها رو درست مثل بچه ای که میخواد تازه به دنیای بیرون و درک خیلی مسایل دست پیدا کنه ولی گفتم نمیشه که باید ادامه بدم رفتم ویدیو دیگه ای به اسم هر روز بهتر از دیروز رو گوش کردم ایمان اوردم که جای درستی قرار گرفتم و باید ادامه بدم چون بین دو راهی که گفتید من صعود رو انتخاب کردم

    خیلی قبل تر از ایمان گفتید و من امروز این حرف رو شنیدم و چه به موقع شنیدم

    پری شب 13 ابان یه دل سیر اشک ریختم که سفارش کیک مشتری رو خراب کردم با خدای خودم حرف میزدم ازش کمک خواستم که درسته من اول راهم ولی این سفارش خیلی مهمه ابروم رو به دستاش سپردم نمیدونم چطوری نمیدونم چی شد ولی 14 ابان روز جمعه با دلی اروم فقط شروع به کار کردم بدون اینکه به نتیجه فک کنم فقط تو ذهنم مدام تکرار میکردم به خدای خودت ایمان داشته باش تو تموم زندگیت تو دستاشه و تا الان بد ندیدی اگر دیدی به خاطر اینه که پرده از حقایق برداشته نشده هنوز پس اروم فقط ادامه بدم

    استاد عزیزم

    باور میکنید؟

    بهترین و خوشمزه ترین کیک تو تموم سفارش های تا به الان من شد

    من که باور میکنم

    چون پشت تموم اون چند ساعت تلاش من خدای من بود که چاشنی عشق و محبت رو با من بین لایه لایه های کیک جا میذاشت

    الحمدالله که پروردگار منه خدایی میکنه و الحمدالله که بندشم و بندگیشو میکنم

    سایت مستدام استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2111 روز

    به نام❤ حضرت دوست❤

    به ناااااام ❤ حضرت دوست❤

    که هررررر چه دارم از اوست….

    اگر اینجا هستم از لطف اوست❤

    اگر سرانگشتانم توان نوشتن دارند ،از لطف اوست❤

    اگر در مدار درک یک آگاهی قرار می گیرم ،از لطف اوست❤

    اگر دچار تضادی می شوم و بعد از کشمکش های ذهنی ام به درک و هدایتی می رسم، درک و هدایت و وضوحش همه از اوست❤

    اگر با استاد عباس منش عزیز آشنا شدم ، هدایت من به این آشنایی از اوست❤

    من سال ها از او کمک می خواستم و تقاضای هدایت می کردم بی نتیجه بود! اما همین که فارغ از همه چیز و همه کس شدم و بار دیگر درخواست هدایت کردم او اجابت کرد! اصلاً ❤او❤ همان دم که از روحش در من دمید همه ی خواسته هایم را اجابت کرد! این منم که دائماً فراموش می کنم ! گاهی آنقدر غرق در اطرافم می شوم که یادم می رود که هر چه هست همه اوست!

    قبل از این که با این سایت آشنا بشم که کلاً پرت بودم ، نمره ی توکل و توحیدم صفر که چه عرض کنم منفی میلیون بود احتمالاً! مخصوصاً در مورد “رزق و روزی” همیشه و هر لحظه در اضطراب بودم ، فاصله ی ازدواج من تا به دنیا اومدن اولین فرزندم هفت سااااله!چرا؟! چون نگران بودم! وقتی فقط من و همسرم بودیم اصلاً نگران نبودم! همه چی فراووون بود، هم خوراک ،هم پوشاک، تحصیل ، تدریس، تفریح …. اما انگار رزّاقیت خدای ذهن من فقط همین قدر بود! همین که کسی در مورد بچه با من حرف می زد اولین چیزی که تو ذهنم میومد این بود که ما درآمدمون به اندازه ای هست که خودمون خوب و خوش باشیم!!! همیشه هم کلی با دیگران بحث می کردم که من الان خودم سرکار میرم ما هنوز پس انداز نکردیم ، وقتی من بچه دار شم دیگه نمی تونم برم سر کار و در نتیجه درآمد کمتر میشه و…… (وااااااای پناه بر خدا🥺یادش میافتم خودم باورم نمیشه ذهن تا این حد محدود !!! اونم مثلاً مسلمان !!! اغفرلی یا الله🥺) دیگه شما تصور کنید!با این ذهن به شدددددت محدود من معلومه چی شد دیگه! گیر من فقط تو رزق و روزی بود! من و همسرم فامیل هستیم خیلیا می گفتن که مشکل ژنتیک و فلان و این حرفا ،اما خدای من از این لحاظ مقتدر بود و سر سوزن نگرانی از این بابت نداشتم! بعضیا می گفتن سن و سالت بالا رفته آزمایش فلان فلان دادی؟می گفتم نه! دلم قرص بود چون خدای من تو این واااادی هم همه چی تمام بووود!اما از اول نگران پول ویزیت دکترم بودم!نگران خرج تغذیه خودم تو دوران بارداری بودم و نگران بعد از به دنیا اومدنش بودم !نگران آینده اش بودم … بارها و بارها شنیده بودم که بچه روزی اش رو با خودش میاره! اما اعتقادی به این حرفا هم نداشتم!

    در اثر دلخوری پدر و مادرامون بالاخره تصمیم گرفتیم بچه داشته باشیم! اما خدای من خدای ثروتمندی نبود!!!حتی به این که گناهان رو می بخشه اعتقاد داشتم ،اما فقط ثروتمند نبود! و چون خدای من ثروتمند نبود چند وقت یه بار که به خاطر همین کمبود مالی، اوضاع روحیم شدید بهم می ریخت تو ذهنم باهاش بحث می کردم و به بقیه ی صفاتش هم تردید می کردم!بصیر هست ؟سمیع هست؟ عادل هست؟ پس چرا وضع من اینطوریه؟ یادمه وقتی من و همسر جان پیش خودمون تصمیم گرفتیم بعد از تموم شدن درسم بچه داشته باشیم همزمان پدر عزیزم برای ما یه ماشین گرفت! از تصمیم ما هم اصلاً خبر نداشت! بعد همین که اولین فرزندم رو باردار شدم یه وامی که چند وقت همسرم دنبالش بود و جور نمیشد یهو اوکی شد! تازه اینجا یه کم ذهنم این که بچه روزیش رو با خودش میاره رو پذیرفت ،وقتی هم که تو فکر بچه دوم بودیم شرایط طوری شد که پدر جانم یه واحد آپارتمان در اختیارمون گذاشت تا اونجا زندگی کنیم به امید اینکه با این کار وضع مالی ما بهتر بشه! اینجا دیگه یقین پیدا کردم که بچه با خودش روزی میاره! البته هنوز حتی ذرّه ای هم به این باور که خداوند روزی رسانه نزدیک نشده بودم و میگفتم بچه با خودش روزی میاره!

    همون موقع ها موقعیتی پیش اومد که زندگی چند تا تاکسی ران رو از نزدیک دیدم و دیدم که خیییلی راضی هستن و با خودم گفتم که اگه یه جور بشه همسر من تاکسی دار بشه و از این کارگری بیاد بیرون حتماً وضع ما هم خوب میشه! واااای از این حرفی که می خوام الان بگم خییییلی خجالت می کشم 🤦‍♀️اما میگم! چون عمق محدودیت ذهنی من رو نشون میده! همون موقع ها تو اطرافیان ما چند نفر از طریق دیه خونه دار یا ماشین دار شدن و یا پول دیه تو حسابشون داشتن و سودش رو می گرفتن و یه سری هم همون موقع از پول ارثیه خونه دار شده بودن! قشنگ یادمه که تو دل خودم گفتم یعنی اگه قراره ما وضعمون خوب بشه باید یه بلایی سرمون بیاد تا یه پولی بیاد تو زندگی ما! واااااای خدایا! منو ببخش!🥺 یعنی اگه فایل روز اول سفرنامه رو کار نکرده بودم الان اینحا دق می کردم از عذاب وجدان!!! معلومه چی شد دیگه! واضح معلومه که با این فکرا و این اضطرابا چی شد! می گفتم خدایا من پول می خوام اما اصلاً زبونم لال دوست ندارم یه تار مو از سر پدر و مادرم کم بشه!!! وااااای خداااااااا! دوست ندارم بلایی سر یکی از ماها بیاد!!!! یادمه اینقدر از این فکر اذیت شدم که گفتم خدایا دستت درد نکنه پول نمی خوام همین زندگی خوبه!!! می دونید چی شد؟! همسرم تو انبار یه فروشگاه کار می کرد ، یه روز که همکار همسرم مرخصی بود ، لاین فروشگاه جنسی رو از انبار می خواست که تو قفسه های بالا بود. همسرم تنهایی از نردبان که ایمن هم نبوده میره بالا و نردبان هم سر می خوره و…….! لطف خدا بود که اون قسمت پر کارتن بوده اول میافته رو کارتن ها و موقع افتادن رو زمین هم دست راستش رو اول میذاره رو زمین و دستش از چند جا از کف دست تا استخوانِ نازک نی میشکنه!🥺 و خلاصه کنم بعد از یه سال از پول دیه یه تاکسی بیسیم میخره …. یعنی بذارین کنار هم دو تا باور رو ! تاکسی و دیه! وااااای خدا! وضع ما یه کوچولو بهتر شد اما همچنان درگیر مسائل مالی بودیم خرج سنگین ماشین و ….من صاحب سه فرزند هستم!و گاهی به حدی نگران آینده‌شون بودم که نگرانی از چهره ام کاملاً پیدا بود!

    تازه اینو هم بگم که من سال ۸۴فیلم راز رو دیده بودم اما هیچ درکی یعنی هیچ درکی ازش نداشتم! کتاب های موفقیتی هم می خوندم یا تو اینترنت در این مورد مطالعه می کردم اما سیمان که چه عرض کنم بتن های افکار محدود کننده ی مغز من به فولاد می گفت بچه این محلی؟؟؟؟؟؟!!!!!!🤣 همیشه هم تحت تأثیر اون مطالعات ،خودم رو مقصر می دونستم اما نمی تونستم بفهمم که نقش من کجاست! تقصیر یا تأثیر من کجاست! گفتم که، خدای من در زمینه های دیگه خوب خدایی بود و من شکرگزارش هم بودم و طبق سر رسیدایی که از قبل دارم گاهی شکرگزاری کتبی هم داشتم. آدم شاد و خوش بین هم بودم! خوب یادمه که وقتی دچار بیماری ناشناخته عجیبی تو مغز استخوان پام شدم اصلاً از خدا دلخور نبودم و سرخوش و سرمست با همون پا و به کمک عصا تفریح میرفتیم و شاد بودم!به لحاظ مالی هم شکرگزار خداوند بودم اما مهمتر از شکرگزاری حواسم نبود که هر چه هست همه از خداست،پس باز هم می تواند باشد!

    بگذریم یادم نیست چی شد و چجور؟اما یه جایی رسیدم به این نقطه که اگه وضع مالیمون خوب نیست خودمون مقصریم! و تغییر واقعی از همین جا شروع شد که من پذیرفتم مقصر خودمم! یواش یواش درکم از کتابایی که می خوندم بیشتر شد! یواش یواش ،دیدم به روزی رسانی خداوند تغییر کرد!ما تقریباً هر ماه حداقل یک بار به طبیعت می رفتیم و من اونجا به زندگی مورچه ها نگاه می کردم و میگفتم روزی اینا همه جا ریخته و خودشون میرن جمع می کنن ! وقتی می رفتیم طبیعت می دیدم گربه ها و سگ ها اطرافمون هستن. بعضیاشون دور می ایستن و فقط نگا می کنن اما بعضی حیوونا جسارت دارن و میان تا دم سفره! یا همین که بساط خوراکی خوردن بچه ها پهن میشد مورچه های بزرگ میومدن رو زیلو تا خرده پفک و چیپس و …ببرن!اینا رو دقیقاً الان که دارم می نویسم می فهمم ها! اون موقع نمی فهمیدم که در واقع دارم ازشون درس می گیرم فقط با لذت نگاشون می کردم و در موردشون حرف می زدم اما اینا همش یه ورودی مناسب بود به مغز من و با جادویی که داشت آروم آروم رو ذهن من کار کرد! من از حیوانات درس گرفتم! من از طبیعت درس گرفتم! می دونید چرا ؟! چون بهش حسادت نداشتم! اینم دقیقاً الان فهمیدم! به نظرم حسادت یه سد محکمه در برابر ورودی های مناسب در هرررر زمینه ای! یه ترمز قوی که تو رها شدن بد قلقه! و خیییییییلی هم مخفیه ! لحظه ای که حسادت می کنیم اصلاً نمی فهمیم که داریم حسادت می کنیم! من خودم، تازه یواش یواش دارم کشف می کنم ردپای این ترمز خفن رو تو لایه های پنهان مغزم! یه مثال میزنم بر فرض همسرم یه اسب داره و اسب سواری میکنه اگه من احساس بدی پیدا کنم وقتی که او داره لذت میبره از اسب سواری اش! حالا هر فکر منفی ای که تو ذهن من اون موقع تراوش کنه به نظر من جنسش حسادته!و به نظر من در واقع شأن انسانیت خودم رو تا حد حسادت به یه اسب آوردم پایین!!! البته منظورم خودِ اسب نیست، که همه مخلوقات خداوند با ارزشند! من از پست بودن جنس احساس حسادت به اون مخلوق دارم حرف می زنم که تا اون اندازه شأن احساسی خودمون رو پایین میاریم و ….

    من یه حسادتی رو چند ماهه که در خودم کشف کردم و شوکه شدم که سال ها در وجودم بود و من نمی دونستم! وقتی کشفش کردم و گذاشتمش کنار ،تو همون زمینه نجومی پیشرفت کردم!البته به همین راحتی نیست تکاملیه واقعاً ! اینقدر تو ذهنت برو بیا داره و تو باید ادامه بدی تا بالاخره موفق بشی! و البته همیشه باید مواظب باشی و فکر نکنی که دیگه برای همیشه حل شده!!! وقتی ما زاویه دیدمون رو عوض کنیم همه چی به نفع ما تغییر می کنه به همین سادگی! البته نه به همین آسونی!تکامل میخواد! تداوم می خواد! باورهای محدود کننده دوباره میان سراغت حالت رو بد می کنن و تو دوباره باید این چرخه رو تکرار کنی!

    اگه بخوام در موردش بگم یه تومار میشه اما فقط همین قدر بگم هر جا تو هر موقعیتی و در هر زمانی به هر کسی یا چیزی و یا پدیده ای و یا هر مخلوقی اگر سر سوزن احساس بدی پیدا کردی بدون که دچار حسادت شدی! احساس حسادت هم از باور کمبود میاد!حالا کمبود در هررررر زمینه ای! و به نظرم ما خداوندِ خودمون رو در اون زمینه ی خاص ” غنی و مقتدر ” نمی دونیم و این هم یعنی همون عدم اعتماد به خداوند! چرا حضرت ابراهیم تونست کاری رو بکنه که از هیچ بنی بشری که در حالت روحی سالم باشه بر نمیاد که خودش با دست خودش نه با اسلحه بلکه با چاقو …..وااااای توضیحش هم سخته! حضرت ابراهیم حتی از خداوند نپرسید که چرا؟ نه این که انسان سنگدلی بود نه!!! بلکه حضرت ابراهیم علیه السلام انسانی بود به شدت از درون ثررروتمند! انسانی با باورهای توحیدی ثروتمند! دیگه همه ی ما اینو فهمیدیم که ثروت فقط پول نیست! فقر فقط فقر مالی نیست! ممکنه انسانی فقر مالی نداشته باشه اما فقر عاطفی داشته باشه!فقر خلاقیت داشته باشه! فقر شجاعت داشته باشه و و و و . و ابراهیم به یقین انسانی از همه لحاظ ثروتمند بود ! خلیل الله بودن مقام کمی نیست! یعنی خداوند برای ابراهیم علیه السلام همه چی تاکید می کنم همه چی بود! قلب حضرت ابراهیم یک قلب کاملاً توحیدی بود و پرررررر از عشق الله! با وجود الله ابراهیم احساس کمبود در هیچ زمینه ای نداشت! قطعاً به طور طبیعی در اون لحظات احساسات عاطفی شدیدی در قلب پدر و پسر جاری بوده اما کنترل ذهن شون به حدی بالا بوده که ظرف احساساتشون رو سریع از عشق و ایمان به خداوند پر کردن نه با افکار منفی ! داستان ابراهیم داستان اتصال دائمی بنده به رب خودش هست! اما ما گاهی در وصلیم و اکثراً در فصل و یا برای بعضی دائماً در فصل! اگر عواطف ابراهیم دائما وصل به خداوند نبود و یک لحظه فقط یک لحظه اتصال قلبش از الله قطع میشد همان یک دم کافی بود برای تردید! برای نافرمانی!

    تو اون موضوع فرزند که اولِ کامنتم گفتم من به خداوند وصل نبودم!به لحاظ اینکه فرزندان سالمی خواهم داشت وصل به خداوند بودم و قدرت خداوند رو مافوق همه محاسبات بشری می دونستم و ذرهّ ای تردید نداشتم چون در این زمینه وصل به ذات خداوند بودم! اما در زمینه رزق و روزی وصل به ذات غنی و ثروتمند الله نبودم! نگران این بودم که چطور باید آینده ی این بچه ها رو تامین کنیم؟! انگار من همه کاره بودم و چون هیچ کاری هم از من برنمیومد پس قرار بود اینا در آینده بیچاره باشن! آینده که خوبه ما در لحظه حالمون هم آرام نبودیم چون اعتماد به خداوند نداشتم! انگار نه انگار که خدای من خدای فرزندانم هم هست! ابراهیم چقدددددر موحد بود!!!خدایا! حتی نگفت: خدایا! احساسات زنم چی میشه؟ اون مادره! چه بلایی سرش میاد بعد از این؟! نگفت من اگه این کار رو بکنم دیگران چی میگن؟! ابراهیم همون موقع که فرزندانش رو در بیابان رها کرد هم از این فکرها نکرد! وقتی مطیع خداوند باشی همه اطرافت اوکی میشه! گاهی با خودم میگم زن ابراهیم هم انسان ارزشمندی بوده که همراه با ابراهیم پیش رفته! و این قانونه! این قانونه! ما خودمون رو درست کنیم هر چه که به ما مربوط باشه خودبخود درست میشه! خودبخود هم مدار میشه! هم مدار نباشه ، مسیرش از ما جدا میشه و من اینو به چشم خودم دیدم ! تغییراتی در پیرامون من از همه لحاظ رخ داد و همچنان در حال رخ دادنه که اگه من ساااااال ها به همون سبک زندگی سابقم اگر هرررررر روز هم تلاش می کردم حتی یک مورد تاکید می کنم حتی یک موردش رو نمی تونستم درست کنم!!!

    در مورد شجاعت ابراهیم! وای خدایا! همه ی شهر بت پرست باشند و تو یک نفر موحد باشی! حتماً تا حالا تجربه کردین !تو یه جمعی در مورد یه مسئله ای نظرخواهی میشه !شما یک نظری داری و تمام اون جمع یک نظر دیگه که کاملاً متفاوته! حتی جرات نمی کنی بگی من نظرم این نیست! خیلی با جرات باشی میگی نظری ندارم!!! حالا عمل بماند! اونوقت حضرت ابراهیم پا میشه میره توحیدش رو عملی میکنه ! فرار هم نمیکنه! تا آخر آخر می ایسته! الله اکبر! الله اکبر! مگه میشه مگه داریم! نخندیدا 😅من گاهی وقتی گاز رو روشن می کنم دستم رو میگیرم بالای حرارت شعله ببینم چقدر میشه طاقت آورد !اصلا وقتی میخوام این کار رو بکنم می ترسم! اونوقت اینا آتیش به اون عظمت رو روشن کردن و بعد پرتابش کردن تو آتیش! نه اینکه مثلا بذارنش وسط هیزم ها و بعد آتیش درسن کنن که تو این مدت هم مثلا حضرت ابراهیم بگه خدایا دیدی تا اینجا اومدم حالا دیگه یه کاری بکن! نه! حضرت ابراهیم از بیرون آتش به داخل آتشی مهیب و عظیم پرتاب شد! و ذره ای تردید نکرد! وای خدا ! من اصلاً نمی تونم اینو هضم کنم! خدای این دنیا و خدای اون دنیا برای ابراهیم یکی بود! این دنیا و اون دنیا برای ابراهیم یکی بود! همونطور که داشتن و نداشتن فرزند تغییری در عبودیتش ایجاد نمی کرد! همونطور که این که کنار خانواده اش باشه یا نباشه براش فرقی نمی کرد چون ابراهیم خداوند رو حامی و حافظ خانواده اش می دونست نه خودش رو! اما ما چی؟ چقدر آدم ها رو دیدیم که زندگی شون قبل و بعد فرزند متفاوته! من خودم چقدر جاها گفتم به خاطر بچه ها نمیشه فلان کار رو کرد! بچه ها طاقت فلان سختی رو ندارن!فرزند یکی از ابزار امتحان الهیه که خداوند به طور صریح در قرآن با این عنوان ازش یاد میکنه! و حضرت ابراهیم علیه السلام از سخت ترین امتحان ممکن الهی در این زمینه سربلند بیرون آمده، و همون طور که استاد گفت باید در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام مطالعه کنیم! سعی کنیم ریشه ی رفتارهاش رو درک کنیم!

    این فایل رو باید بارها و بارها گوش کنیم و به داستان زندگی ابراهیم فکر کنیم و الگو بگیریم برای من بشخصه کار سختیه! اما باید تمرین کنم! باید تمرین کنم!

    سومین سفرنامه رو هم نوشتم گرچه سفر من سی روزه نخواهد بود و بیشتر طول می کشه اما قطعاً سی منزل مشخص شده رو خواهد داشت ! که این سومین منزل بود! من تعهد دادم که بایستم تا آخر این سفر و سفرنامه ی هر روز رو هم بنویسم! الان می تونم برم برای روز چهارم!

    ممنونم استاد عباس منش عزیزم از اینکه توحید و شجاعت ابراهیم علیه‌السلام رو به ما یادآور شدین!

    ممنون که کامنت من رو خوندی عزیزم!

    گسترش درهای وسیع ثروت بی پایان الهی رو در تمام زمینه ها هم برای خودم و هم برای تک تک شما عزیزان از الله یکتا می خواهم🤲❤

    و سلام بر ❤خدایی❤ که از رگ گردن به من نزدیکتر است!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    هما خاکپور گفته:
    مدت عضویت: 2364 روز

    سلام به استاد عزیزم و ممنون بابت این اگاهی ها و خانم شایسته عزیزم

    فایل سوم از فصل یک تحول زندگی من

    من همه این رده پاها رو میزارم تا یادم بمونه این قسمت که گفتید دلیل موفقیت همین هست پاگذاشتن رو ترس ها من چه جور میتونم روی ترس هام پا بزارم زمانی که به یک قدرت برتر از تمام موجودات این جهان باور داشته باشم وقتی که باور داشته باشیم حقیقتش این باور هم باید مثل تمام باور ها روش کار بشه و من مدتی هست توی این زمینه دچار ضعف شدم

    باور داشتن به یک قدرت اینکه از تو محافظت میکنه توی یه شهر غریب کسی رو نمیشناسی کنارت هست

    باور داشتن به یک رب باور توحیدی توحید در عمل همیشه میگید ایمانی که عمل نیاره حرف مفته منم الان دارم این حرفا رو میزنم اگه قلبا بهش باور نداشته باشم قطعا اون نتیجه ای که میخوام رو نمیگیرم باور به رب به عنوان تنها ترین قدرت مطلق این دنیا

    قدرتی که حامی تو هست تا شجاع وونترس باشی قوی باشی استاد من هنوز باور های شرک الود دارم اینکه بابام مامانم خواهرم باید برام کاری کنن در صورتی خود اونا میگن تو باید از خدای خودت بخای درسته الان که به زمان هایی فکر میکنم که من اول از خداوند کمک خواست اون خواسته رو از خدا خواستم اون مسیر به نحوی باز شدهه ادمی اومده تا به من کمک کنی اصطلاح دستی از دستان خداوند

    استاد عزیزم این رو هم میزارم توی لیست کار کردن روی باور هام

    تنها قدرت مطلق در این دنیا خداست اون قدرت منو دوست داره و تحت هر شرایطی منو کمک میکنه

    قدرتی که راه ها رو برام باز میکنه قدرتی که مسیر ها رو هموار میکنه برام قدرتی که در دل تاریکی نا شناخته ها منو همراهی میکنه قدرتی که بهم میگه شجاع باش و نترس من پشتت هستم

    این قدرت توی لیست باور هام رفا تا روش کار کنم

    این قدرت همیشه تو رو دوست داره و همیشه هم ازت حمایت میکنه اون تمام نعمت های این دنیا رو بهت میده

    توحید فقط به لفظ نیست به عمل هست درسته تفاوت هست کسی که نتیجه میگیره باور داره که قدرتی کم کنندش هست و توحیدی عمل میکنه اما کسی به ترس هاش باج میده و اون شرک هست

    مشرک نباش و توحیدی عمل کن به جای التماس کردن برای خواسته هات از دیگران از یک قدرت بزرگترین قدرت این دنیا که همه چیزو خلق کرده و قدرت همه چیز در دستان اون هست برگی بی اذن اون نمیفته روی زمین از اون بخاه و اون راه ها ادم ها همه چیز رو برات میاره

    تنها کاری که باید انجام بدی توحیدی عمل کن هما

    دوستتون دارم استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزترم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2577 روز

    سلام

    امروز روز پنج شنبه است و من طبق تعهدی که داده ام

    اگاهانه افکارم را کنترل میکنم و به کسی و چیزی فکر نمیکنم

    جملاتی که فکر میکنم خوب هست را تکرار میکنم

    کارهایم را انجام میدهم و از خداوند میخواهم

    و امیدوارانه و مشتاقانه بیشتر به اتفاقات نگاه میکنم

    دوروز است این فایل را گوش میدهم ومیخواهم آنچه باید بیاموزم و دیدگاه ها را میخونم

    این یک هفته پراز اتفاقات عالی بود

    من اتفاقات خوب زیاد جذب کردم ولی این هفته چیز دیگری بود

    تعهد دادم برای درآمد و اومدم روز شمار رو گوش میدهم

    گفتم خدایا من توان مالی رو دارم و کارم رو انجام میدهم تو از آنجا که گمان نمیکنم پرداخت کن

    اولین دریافتی من بدون اینکه بخواهم بود

    سفارش خرید و گرفتن پورسانت دومین درآمدم

    درآمد از خیاطی و پرداخت ۲مورد به موقع

    سومین بود

    انجام کاری توسط عزیزی بدون اصرار چهارمین

    خبر خوب از عزیزی دیگر که شاد شدم پنج مین

    و دعوت به باغ اون هم شب ماندن ششمین خبر بود که دیشب دادن من خیلی باغ و شب در طبیعت خوابیدن را دوست دارم و همسرم بدون کمترین مقاومتی خودش موافقت کرد

    نمیدونی وقتی با درآمد خودم ۳تعهد مالی ام را دادم برای تعهدات بزرگتر ایمان ام قوی تر شد

    وقتی کامنت تلگرام کانال عباس منش از تجربه دوستمون و جذبهای مالی گفت

    وقتی از کامنت دوست (کبری)در این فایل از جذب مالیش گفت

    و همگی یک دلیل داشت انجام کارها و توکل و تنها امیدو پناه دیدن خداوند تنها منبع رزق و روزی و خزانه دار بزرگ یاری گرفتن نتیجه شد این

    ایمان م را چندین برابر کرد

    و نتیجه گرفتم آنچه عباس منش میگوید را واقعا با گوش جان گوش دهیم

    وقتی به این راحتی تونستم از افکار محدود کننده خودم که مانع جذب شده فقط خودم را مقصر دانستم و بس و تلاش کنم تا بدست بیارم و افکارم را در بهتر کنترل کنم

    واقعا و فقط یک چیز افکارت رو اگاهانه کنترل کن

    به دیگران و رفتارشان فکر نکن به خودت گاری میبندی

    و توکل کن و باور کن

    خدایا شکرت به خوبی به زیبایی به بهترین شکل در کنارم هستی

    امروزمینویسم و میدانم تا پایان روز شمار اتفاقات زیباتری می افتد و من درآمد و پرداختهای عالی تری خواهم داشت

    استاد از شما ممنون و سپاسگزارم

    بابت تمام فایلهای رایگان و محصولات

    مریم جان از شما بابت این دسته بندی و این چیدمان زیبای سایت

    مطالب عالی بینهایت سپاسگزارم

    از دوستان بزرگوار به خاطر کامنتهای و رد پا ها سپاسگزارم

    براتون ثروت برکت شادی و عشق از خداوند منان خواستارم

    شاد و موفق و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1502 روز

    درس هایی که از داستان حضرت ابراهیم گرفتم

    درسته خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره، ماچی آیا ماهم همین قدر  به خدا نزدیکیم؟

    حضرت ابراهیم نشون داد یه نفر به اندازه رگ گردن میتونه به خدا نزدیک بشه، جوری ک بشه دوست خدا، خلیل الله

    ایمان و تسلیم بودن در برابر خدا

    خدا بهش ماموریت داد و حضرت ابراهیمم یه زن و یه بچه شیر خوار رو توی مکه ک اون زمان صحرا بود ترک کرد و ب خدا گفت خدا مردم و دور اینا جمع کن اینا تنها نمونن، این حد از ایمان اشکم رو در آورد تا این حد همه چیو ب خدا بسپاری و رها کنی و تمرکز کنی روی هدفت، ابراهیم اون چیزی ک مانع هدفش بود رو رها کرد ک روی هدفش تمرکز داشته باشه

    و خواب رو دید و برگشت تا پسرش اسماعیل رو ذبح کنه، نیومد ک صله رحم کنه و خانوادش رو ببینه برای انجام ماموریتش اومد

    یاد تعهد استاد افتادم وقتی رفت تا روی قانون سلامتی کار کنه، خانم شایسه رو رها کرد اگه اشتباه نکنم رفت تمپا تا بصورت تمرکزی روی هدفش کار کنه و هیچی حواسش رو پرت نکنه و موقع رفتن هم گفت من تا لاغر نکنم بر نمیگرم، این تعهده ماشاالله

    یاد ایستاد افتادم زمانی ک توی شرکت 2 سال بدون کار حقوق میگرفت ب خودش گفت من ک میرم دنبال ارزوهام اگه توی سال یا ماهی یه روزی از من بخوان بیام منم اون موقع منم ک هرجایی باشم و هر کاری میکنم مهم نیست باید باید بیام، نمیخوام تعهدی بدم ک پاش واینستم  پس میرم انصراف میداد

    و همه ی اون پل های پشت سرش رو خراب کرد ک تمام تمرکزش رو بذاره روی هدفی ک داره

    خلاصه دید پسرش ماشالله بزرگ شده  و ب پسرش گفت ک

     من خواب دیدم ک تو رو ذبح کردم نظرت چیه

    خیلی برام جالبه ک نیومد بگه من خواب دیدم فرمان خداست پس تو هم مجبوری بیای چقد لذت بخش گفت: نظرت چیه اسماعیل گفت اگه این فرمان خداست من تسلیمم

     شاید من اگه جای اسماعیل بودم میگفتم خدا جون منو و میخواد باش من حاضرم جونم رو در راه خدا بدم بدم،

    واگه جای ابراهیم باشی و عزیز ترین فرد زندگیت رو در راه خدا بدی واقعا باید تسلیم باشی

    ادم از جونم خودش راحت میگذره ولی از جون عزیز ترین فرد زندگیش اسلام میخواد

     رسول جان خدا ب کسایی ک ایمانشون رو نشون میدن و در برابر فرمانش تسلیمن آتش رو گلستان میکنه

    من از خدا میخوام منو ب مسیر هایی هدایت کنه ک مثه عباسمنش رها بشم مثه ابراهیم رها بشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سمانه آقاجری گفته:
    مدت عضویت: 1137 روز

    سلام به دوستان عزیز

    با یاد خدایی که هر لحظه در فکر و ذهن منه

    روز سوم سفر نامه

    دو روز دارم کامنت های این فایل رو میخونم و نمی‌دونستم که باید چی بنویسم .

    گفتم شروع میکنم به نوشتن و خدا خودش میگه

    چون هم ایمان دارم به خدا هم خواسته هامو به خدا سپردم هم تسلیمم اما معنای قربانی شدن رو نمی‌دونم که من باید الان از خواسته م دور بشم خواسته م رو قربانی کنم یا همین که خواسته دارم و خدا هم خوشحاله که من به خواستم برسم فقط کافیه که اروم باشم حسم خوب باشه و این میشه تسلیم شدن؟

    نمی‌دونم خدایا من خواسته ای دارم و تو هم نشانه هابی بهم دادی

    من قبل از شناختن تو خدا بی ایمان بودم ترس داشتم الان عوض شدم الان معنای ایمان بهتر میفهمم

    خدایا هر روز آگاهم کن هدایتم کن

    هدایتم کن در حالی که تسلیمم اطمینان و آرامش داشته باشم هدایتم به مسیر خواسته هام

    هدایتم کن که شک و ترسی نداشته باشم

    خدایا من می‌خوام دیگه مسیر درست برم

    من می‌خوام هر روزم که میگذره متوجه بشم پس کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    محمدصادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 1614 روز

    سلام به دوستان عزیز

    روز سوم روزشمار تحویل زندگی من

    امروز در مورد حضرت ابراهیم و عید قربان صحبت شد، ابراهیم پدر انبیا بوده و در قرآن خداوند گفته ابراهیم دوست من هست، یعنی به مرتبه خلیل الله بودن رسیده. ای شخصیت انقدر ایمان داشته و انقدر توکل داشته که وقتی خداوند بهش الهام می‌کنه که باید برای رسیدن به هدفت فرزندت رو قربانی کنی و اون رو سر ببری میره و این کار رو انجام میده و این نشون میده که این انسان چقدر توکل و ایمان داشته و چقدر هم شجاع بوده که انقدر قاطعانه به الهاماتش عمل میکرده. یعنی ابراهیم کسی بوده که حرف نمیزده، ادا در نمی‌اورده و به معنای واقعی به الهاماتش عمل میکرده اون هم در مورد فرزندش که موقعی که شیرخواره بوده توی بیابان رهاش کرده بوده، وقتی من به این موضوع فکر میکنم میگم که این بچه و اون مادر بچه چطور می‌تونستن اصلا به ابراهیم این اجازه رو بدن که باهاشون حرف بزنه چه برسه به اینکه درخواست کنه میخوام سر بچه رو ببرم. شاید هر کس دیگه‌ای بود کلا از ابراهیم فاصله می‌گرفت و میگفت تو من رو تو کودکی تنها گذاشتی و مادرم رو و من بدون پدر بزرگ شدم و بهم فشار وارد کردی و این جور حرف‌ها. حالا ببینید ابراهیم تو چه مداری بوده که خودش رو سرزنش نمی‌کرده و خجالتم نمیکشیده و با ایمان رفته گفته میخوام سرت رو ببرم و قربانیت کنم در راه خداوند! نمیدونم من درست شرایط رو درک میکنم یا نه ولی اگر من جای اسماعیل بودم شاید رفتار بدی میکردم با ابراهیم. آرامش اسماعیل و اینکه میگه به امر پروردگارت رو اجرا کن هم برام خیلی جای فکر داره که اونم چه ایمانی داشته.

    نکته دیگه این هست که بین تمام پیامبرانی که ما در طول تاریخ داشتیم ابراهیم رو خداوند به عنوان الگو نام برده و نه محمد رو نه مسیح رو نه بودا رو و نه هیچ پیامبر دیگه‌ای، این نشون میده که ابراهیم درست ترین مسیر رو طی کرده و اون هم عمل ایمان داشتن به خداوند و عمل کردن به الهاماتش بوده و سوالاتی که از خداوند میپرسیده که تو قرآن هست و حنیف بودن ابراهیم هست که قدرتی به بت‌ها و آدم‌ها نمیداده و رفته اونها رو شکسته، شجاعت عظیمی که داشته که اصلا به دیگران قدرت نمیداده و کار خودش رو میکرده.

    درسی که از این فایل گرفتم این بود که ما ایمان نداریم. درگیر ترس‌هامون هستیم و می‌ترسیم که قدم برداریم.. می‌ترسیم که اگر لازمه شهرمون رو عوض کنیم شهرمون رو عوض کنیم، می‌ترسیم که وارد کاری بشیم که دوستش داریم، می‌ترسیم که اون چیزهایی که باید یادبگیریم.. اون مهارت‌هایی که باید کسب کنیم رو وقت بگذاریم و عشقمون رو دنبال کنیم و بریم یاد بگیریم و ایمان داشته باشیم که خداوند کمکمون میکنه که بتونیم یادش بگیریم، ایمان داشته باشیم که حمایت خداوند پشت سر ما هست، می‌ترسیم که حرکت کنیم و تسلیم خداوند نمیشیم که وعده موفقیت داده بلکه تسلیم نجواهای رگباری ذهن می‌شیم که جلوی حرکت کردن ما جلوی پیشرفت ما جلوی رسیدن به خواسته‌هامون رو میگیره. در یک کلام جلوی حرکت کردن ما رو میگیره در برابر تغییراتی که نتیجه‌اش بسیار مثبت هست در زندگی ما.

    امیدوارم خداوند کمک کنه به همه‌ی ما که ایمان و شجاعت پیدا کنیم و کمکمون کنه که الهامات رو بشنویم و بهشون عمل کنیم و بهترین نتیجه‌ها رو بگیریم. خدایا شکرت. عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1218 روز

    به نام خدایی که بهترین‌رفیقه

    سلام به استاد عزیزم و هرکس که این کامنت رو میخونه

    این فایل نشانه امروز من بود

    و چقدر این نشانه ها درست کار میکنن

    چقدر درستن چقدر واضح ان چقدر زیبان

    مخصوصا وقتی که با تمام وجودت باور کنی و بگی قطعا خیریت عمیقی در این فایل و اگاهی برای من هست

    از اونجایی که دارم رو دوره فوق العاده عزت نفس کار‌میکنم

    یکی از تصمیماتی که به خاطر ترس هام نمیرفتم‌ سراغش خواستم عملی کنم

    اون‌ تصمیمم این بود که برای اولین بار ورکشاپ رقص بزارم تو تهران

    که باز تردید داشتم و هی میگفتم این تمرین رو یکی دیگه از ایده هام میخوام عملی کنم اینطور اصلا فایده نداره

    تا اینکه یروز از خستگی دراز کشیدم

    چشمام رفت رو هم

    یهو خدا شروع کرد با من صحبت کردن

    گفت نگران چی هستی چرا نمیری سمتش ؟؟؟

    گفتم اینکه کسی نیاد !!!!

    گفت مگه من نمیتونم هوج هوج آدم بفرستم تو ورکشاپ تو

    منی که از دل سنگ‌گیاه رشد میدم

    منی که کل جهان در اختیارمه

    واسه توی بندم نمیتونم 15 تا آدم بفرستم ؟؟؟؟

    منو باور کن نیلوفر

    من با توام من تو درون توام

    من‌همونیم که اون همه آدم فرستادم تو سمینار های استادت

    همونیم که اون همه آدم دور پیامبر جمع کرد

    خدای محمد خدای توام هست

    خدای استاد عباس منش خدای توام هست

    اصلا اینارو ول کن مثال کوچیک تر میزنم مگه نمیبینی اینهمه آدم ورکشاپ رقص میزارن و واسشون یک عالمه هنرجو میفرستم فکر کردی چی از اونا کم داری ؟؟؟

    من تو این راه اسپانسر توام

    بهت پول میدم بهت ماشین میدم بهت امکانات میدم

    که تو راحت پیش بری و به پیشرفت جهان من کمک کنی

    منو رزاق باور کن

    الانم که انقدر عاشقانه داریم باهم حرف میزنیم

    اینو بدون من اگاهم تو یک شبه نمیتونی تغییر کنی هرجا منو یادت رفت هرجا مشرک شدی بدون که میبخشمت چون واقفم به ضعف هات

    …………………

    این عین مکالمه من و خدا بود

    از خواب پاشدم صورتم خیس اشک بود

    هق هق میکردم…..

    خدایا چقدر مهربان بودی چقدر …..

    اقا حالا دیگه مطمعن بودم خدا واسم هنرجو میفرسته

    اما باز کلی ترس داشتم

    اینم همون ضعف هایی بود که باید درست میشد

    انگار‌من فکر میکردم خب خدا آدمشو میفرسته

    ولی تبلیغات و جا و روز و زمان اینکه اصلا چقدر ورودی بگیرم اینکه موضوع ورکشاپ چی باشه

    من چهار روز به شدت overthinking میکردم

    انقدر نا آروم بودم که یک لحظه نمیتونستم از چیزی لذت ببرم خیلییییم انرژی میذاشتم حالم خوب باشه خیلی زیاد

    تا اینکه دیشب یهو زدم زیر‌ گریه با خودم‌گفتم اَه اَه خسته شدمممممم بسته دیگه نمیخام این حسو خدایا کمک کن

    تا اینکه شب تو شکرگزاریم نوشتم

    خدایا میخوام رها کنم

    تو واسم تبلیغات کن تو بگو کی بگو کجا بگو چطور

    تو هدایییت کن

    خودمو سپردم به تو

    اقا همینو که نوشتم آروم شدم آروم آروم‌

    انگار من تازه دیشب معنای تسلیم بودن رو فهمیدم از طریق اون تضادی که استرس وحشتناک میداد بهم

    شب راحت خوابیدم

    صب با یه حس خوب پاشدم

    رفتم‌همون‌ پارک همیشگی که صبا میرم تمرین

    دوتا پسره بغل دستم بودن

    یکیشون مثل اینکه دنسر بود

    یهو برگشت‌گفت راستی پسفردا مسابقه است

    چون مسابقه های رقص ایران زیر زمینیه من هیچوقت متوجه نمیشم چون با کسیم خیلی ارتباط ندارم

    همیشه تو ستاره قطبیم مینوشتم خدایا خودت هدایت کن‌من عاشق اینکارم به وقتش هدایتم کن

    اصلا عجیب‌ترین بوووددد من هروز میرم اونجا چطور همون‌وقتی که تسلیم شدن این هدایت اتفاق افتاد همون موقع که اعتماد کرد‌

    اقا حالا من شمارمو دادم گفتم پیام میدم‌که هماهنگ کنم

    بعد من پیامی دریافت نکردم از صبح

    باز گفتم خب حالا باز ایمانت رو نشون بده

    جای اینکه منتظر باشی و خیلی فکر‌کنی که چی میشه

    باز بسپر اگه لازم باشه میری اگه نه نمیری

    من باز سپردم به خدا

    خدایا شکرت که تسلیمت شدم

    شکرت که انقدر‌آرومم

    شکرت که انقدر تو لحظه ام

    شکرت که‌‌انقدر حالم خوبه

    شکرت که روز به روز اعتمادم داره بهت بیشتر میشه

    شکرت به خاطر این فایل توحیدی :))))))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    Ella گفته:
    مدت عضویت: 2466 روز

    خداروشکر که همین لحظه که داشتم به فرزندم که ازش دورم فکر میکردم این فایلو دیدم.

    خدایا فرزندم رو به خودت میسپارم

    من بخاطر درس ودانشگاه مجبورم ازش دور باشم از روز اول که قرارشد برم مطمئن بودم قراره تحول بزرگی توی زندگیم داشته باشم، فرزندم رو بخدا سپردم و ترس دوری و دلتنگی رو کنار گذاشتم.

    توی همین مدت کوتاه خودم و فرزندم خیلی تغییرات خوبی داشتیم شاید اگر این دوری نبود هیچوقت تا این حد تغییرات مثبت نداشتیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 1068 روز

      سلام دوست عزیز

      من هم پارسال دخترم به لطف خداوند دانشگاه قبول شد چون یک دختر دارم و خیلی با هم دوستیم وقتی برای بار اول باهاش رفتم نمیدونی از اون طرف برگشتم چه حالی شدم حتی پدرش چون دخترم خیلی با ادب با عشق …هست یک دفعه با تندی باهامون حرفی نزده کم کم عادت کردم خیلی برام سخت بود ولی به لطف خداوند هر دو خوبیم خوش می گذره و لذت می بریم و وابستگیمون کمتر شده و ههمیشه مثل شما میگم خدایا دخترم به خودت می سپارم مواظبش باش چون مالک ما خداست

      بچه همون هم باید برن دنبال موفقیت هاشون

      زندگی بکنن و لذت ببرن خدا رو شکر فرزندتون تغییر کرده دختر من هم خدا رو شکر موفقه و تغییر زیادی کرده و خوشحاله

      امیدوارم بچه هامون همیشه موفق و سلامت و شاد خوشبخت باشن

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    زهـره گفته:
    مدت عضویت: 1157 روز

    بنام پروردگار رب العالمین

    سلام به استاد ارزشمندم و خانم شایسته عزیز

    برگ سوم از سفرنامه

    پنجشنبه 1403/3/3

    ساعت 18:19

    واقعیت اینه ک من امروز بعد گوش دادن ب این فایل

    گفتم برم سوالی ک چندین سال ذهنمو درگیر کرده

    بعنوان کامنت امروزم بزارم

    تا شاید استاد روزی جواب منو بدن

    ب هیچکس دیگه ای هم اعتماد ندارم ب جوابی ک بخوان بدن اعتماد ندارم

    سوالی ک من هربار قرآن را میخونم و ذهنمو درگیر میکنه اینه

    خدا تو قرآن گفته ما به موسی علم و حکمت بخشیدیم و اورا پیامبر خود قرار دادیم

    و فیلم یوسف پیامبر را دیدم ک از زمان کودکی

    علم دانش پیامبری را داشت

    یا حضرت مریم ک فیلمشو دیدم طریقه رفتار و برخوردش واقعا نشان دهنده پاکی و معصومیتشان بود

    اما همیشه برای من سوال بود

    حضرت یوسف چطور تو سن کودکی این همه علم داشت ؟

    یا حضرت مریم چطور اینهمه علم و معصومیت داشت ؟

    بخاطر رفتار و برخوردی ک با مردم داشتند

    و از طریقه صحبت کردنشون آدم ب وجد میومد

    یا چرا خداوند تو قرآن گفته ک ما ب موسی علم و حکمت عطا کردیم و پیامبر خود قرار دادیم ؟

    البته من نمیخام بگم چرا پیامبر شد ؟

    نمیخام اینجا کفر بگم

    میگم خدایی ک این علم و آگاهی این دانش را خودش ب موسی داد

    به مریم و یوسف داد

    خب چرا الان بمن نمیده ؟ بمن نمیده ک منم این حد ایمانم قوی بشه ؟

    مگه مریم و یوسف و موسی چ کلاسی رفتن ؟

    خدایا من الان دوساله ذهنم درگیره اینه خدایا تو کی هستی ؟ چجوری هستی ؟ چرا من نمیتونم درکت کنم ؟

    چطور اون آرامشی ک بقیه دارن با تو ،

    چرا من ندارم ؟

    خب خدایا الان من میخام بفهممت

    چرا درکشو بمن نمیدی ؟

    چطور به یوسف دادی ؟ اونم تو سن کودکی

    چطور ب مریم دادی تو سن نوجوانی ؟

    چطور ب موسی ک مثل یک آدم عادی عصبانی بود و نتونست خشم خودش را کنترل کنه و آدم کشت

    پیامبر خودت کردی ؟

    چطور بهش علم و حکمت دادی ؟

    چرا بمن نمیدی ؟

    من میخامت بخدا خدا

    من میخام بفهممت

    من میخام درکت کنم

    من میخام درونم پر بشه از خدا

    چرا نمیشه ؟

    تازه امروز چون استاد فرمودن ک برین در مورد ابراهیم مطالعه کنید

    رفتم از گوگل زندگینامه ابراهیم دانلود کردم

    دیدم حضرت ابراهیم هم تو غار بدنیا اومده و 13 سال تو غار بوده

    خب چطور حضرت ابراهیمی ک تو غار بوده ن مادر بالاسرش بوده ن پدر

    اونجوری ایمان داره ؟

    اون اندازه اعتماد داره ؟

    اون اندازه خدا را درک میکنه ؟

    اون اندازه یکتاپرسته ؟

    ک روزی ک از غار میاد بیرون میره با پدرش صحبت میکنه ک ب یکتاپرستی دعوتش کنه ؟

    خب خدا چطور ابراهیم 13 ساله اینهمه درک

    این اندازه علم و دانش

    این اندازه آگاهی

    این اندازه یکتاپرست

    این اندازه اعتماد

    این اندازه ایمان داره ؟

    خدایا منم میخام ب خودت قسم مثل مریم زندگی کنم

    منم میخام مثل ابراهیم زندگی کنم

    منم میخام مثل مادر موسی باشم

    منم میخام مثل یوسف باشم

    خب ایرادش چیه ؟

    چرا علم و درک و دانش و آگاهی ک ب پیامبرانت

    دادی

    بما نمیدی ؟

    ایمان حضرت ابراهیم را تو دادی دیگه

    اون اعتماد را تو دادی

    اون علم و دانش را تو ب موسی دادی

    معصومیت و پاکی را تو ب مریم دادی

    چجوریشو نمیدونم

    اما منم دوست دارم از پاکان باشم

    منم دوست دارم از با ایمانان باشم

    منم دوست دارم از اعتماد کنندگان باشم

    از خودت میخام در قلب و جانم جاری شوی

    از خودت میخام

    از همون طریقی ب موسی ب ابراهیم ب یوسف ب مریم لطف و کرامت داشتی

    بمنم لطف و محبت و بزرگی عطا کنی

    من را از گمراهی نجات بدی

    من را از ترس و شرک نجات بدی

    من را قوی و شجاع کن مثل خودت

    تازه فهمیدم ک دوستانی میان میگن ما ننوشتیم .

    انگار یکی میگفت و انگشتان من را هدایت میکرد ینی چی

    روز شمار تحول زندگی من

    روز سوم

    تاریخ 1403/3/3

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 1398 روز

      سلام دوست عزیز

      تمام پیامبر انی که اسم بردید ومریم یک روزه به این جایگاه نرسیدن

      منبع اطلاعات شما ،فیلم های این پیامبرانه

      اما فیلم ها که حقیقت نیستن

      باید قرانو بخونین تا بفهمید پیامبران هم طول کشیده تا به این جایگاه برسن

      موسی سالها سرگردان در بیابان بود

      ادم کشت

      وزمانی خدا را یافت که گفت:«««من به هر خیری که از خدا بع من برسد،فقیرم »»»

      مریم سال ها در محراب با خدا سخن می گفت و مراقبه می کرد

      ابراهیم هم سال ها خودشناسی و در حقیقت خدا شناسی کرد.

      همه ی ما به یه اندازه به منبع وصلیم

      اگر دنبال حقیقت هستین

      اولا درونتو ن رو از شرک و باورهای غلط پاک کنین

      وبعد اطلاعات درست رو فقط از قران بفهمین

      نه صرفا گوگل

      چون شما به شنیده هاتون اکتفا کردین واین همون باور های مذهبی غلط و محدود کننده هستن

      در دنیای مادی هیچ بشری معصوم از خطا وگناه نبوده ونیست

      حتی پیامبران

      اون ها هم تکامل خود رو طی کردن

      تا به ایمان ویقین رسیدن

      من توی کلام شما ،ابن باور مذهبی رو می بینم که :«««پیامبران معصوم از خطا واشتباه بوده اند »»

      وه این باور بشدت غلطه

      اونها هم کم کم خدا رو در وجود خویش پیدا کردن

      و مریم هم مدت ها عبادت کرد تا به تقوا وکنترل نفس رسید

      وذهن که کنترل شد ،خداوند تمام کار ها رو انجام میده و انسان به ارامش میرسد

      ایمان نتیجه ی تکرار ه

      یک روزه به دست نمیاد

      با طی کردن تکامل به دست میاد

      ود قران گفته شده :که کنترل نفس جهاد اکبره وسخته مگر برای خاشعان

      بی شک از لحاظ ذهنی کنترل نفس برای ائمه و پیامبران هم سخت بوده در ابتدا ،اما انچه انها رو به این مقام رسانده ،تلاش خودشون برای کنترل نفس بوده

      نه توجه ویژه ی خدا به انها ،بدون ایجاد احساس لیاقت در خودشون

      ما هم می توانیم به همان جایگاهی که انها رسیدن ،برسیم

      اما باید اول خدارو اجابت کنیم و از تمام شرک ها وترس ها و دیدگاه های غیر توحیدی ومذهبی پاک شویم

      انوقت زندگی ما هم بهشت ودرونمان پر از نور الهی وارامش می شود

      امیدوارم بتوانیم در این مسیر ثابت قدم بمانیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زهـره گفته:
        مدت عضویت: 1157 روز

        سلام فاطمه عزیز

        خیلی سپاسگزارم ک کامنت من را با حوصله و دقت خوندین

        و با حوصله و بادقت جواب گذاشتید

        چقدر خوب بود امروز ک من 5 صبح با کامنت شما روزم را شروع کردم

        خدایا شکرت

        نمیدونم باور میکنید یا نه دقیقا قبل اینکه گوشی را بردارم بیام سایت

        ب خدا گفتم چطور ب آرامش برسم آرامشی ک دوستان میگن جنسش چیه ؟

        چجوریه. خدا؟

        من از جنس همون آرامش میخام

        برای من نشونه بفرست

        ک اومدم سایت

        قبل اینکه نشانه امروز خودمو بزنم

        توجهم جلب شد ب نقطه آبی

        و از این همزمانی

        ک خدای من چ عالی با کامنت شما با زبان شما بمن جواب داد

        کامنت شما چند تا جمله ش برای من آگاهی بود

        مطمئنم بارها تو سایت خوندم و از استاد شنیدم

        اما هیچوقت ب اندازه امروز درکش نکردم

        همه ما ب یک اندازه به خدا وصلیم حتی پیامبران

        ینی خدا بین ما و پیامبران هیچ فرقی نذاشته ،

        این خیلی خوبه فقط کافیه وصل بشم ب خداوند

        جمله بعدی

        اون ها هم تکامل خود رو طی کردن

        اونها هم کم کم خدا رو در وجود خویش پیدا کردن

        اونها هم کم کم خدا رو در وجود خویش پیدا کردن

        با این آگاهی ها حس خوبی در من ایجاد شد

        حس امیدواری

        حس اینکه پس من تو مسیر درستم

        باید قدم ب قدم پیش برم

        ب تکامل برسم

        اگه من الان نتونستم ب خدای درونم وصل بشم

        نتونستم درکش کنم

        این بد نیست این مسیر اشتباهم نیست

        اتفاقا تو مسیر درستی هستم ک میخام درکش کنم میخام وصل بشم

        اینکه فقط من نیستم ک اول درک نمیکنم همه اولش این مسیر را طی کردن

        من عجولم من فکر میکنم من فکر میکنم ک من ایراد دارم ک نمیفهمم

        خداروشکر میکنم ک دوستانی چون شما در سایت هستن

        و دستان خدا شدن با کامنت خوبشون دری از آگاهی برای ما باز میکنن

        خدایا شکرت

        خدایا سپاسگزارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          فاطمه گفته:
          مدت عضویت: 1398 روز

          سلام دوست عزیز

          خوش حالم که کامنتم به شما کمک کرده

          کافیه من وشما فقط تو مسیر بمونیم و درابتدا درک بعضی مسائل سخته ،اما به مرور اگاهی ها رو دریافت می کنیم

          منم مثل شما عجولم

          باید به اون اندازه ای که درک می کنیم و پیشرفت می کنیم ،شاد باشیم و کمال گرایی را کنار بگذاریم

          چون کار کردن روی خودمون وباورهامون ،یه کاره که باید کل عمرمون ادامه پیدا کنه وبه اندازه ای که باور جدید بسازیم ،نعمت دریافت می کنیم.

          ونباید قدم اول خودمونو با قدم هزارم افراد دیگه مقایسه کنیم.

          به مرور جواب تمام سوالات ما داده خواهد شد

          فقط توی مسیر بمانید وادامه دهید.

          انشالا موفق باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: