این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ابراهیم با ایمانش چه طوفانی به پا کرد در دل من. منی که هنوز شرک دارم و هنوز ایمانم سست هست ، منی که میترسم خیلی باید روی خودم و باورهای توحیدیم کار کنم. خدای من خودت کمکم کن. فقط خودت رو میپرستم و فقط هم از خودت کمک میخوام.
ایاک نعبدوا و ایاک نستعین☘️
* ایمان داشته باشم و حرکت کنم . نترسم و بسپرم به دستهای خودش.
*ایمان داشته باشم و تسلیم ش باشم، اعتماد کنم به خدا. به اینکه عاشقمه، مراقبمه، خیرخواه منه، بهترینها رو برای من میخواد، حمایتم میکنه، به موقعش هدایتم میکنه و راه رو نشونم میده، بی نهایت دست هاش رو میفرسته تا کمکم کنند، و نمیگذاره بارم روی زمین بمونه، از راههایی که فکرش رو هم نمیتونم کنم، بهم کمک ، حمایت ، نعمت و روزی میرسونه❤️
الهی شکرت که دوباره میتونم کامنت بزارم روی این سایت مقدس الهی شکرت
این اولین کامنت بعد از یه تایم نسبتا طولانی که داستانش مفصله ولی انصافا همیشه سعی کردم تو فرکانس صحبت های استاد بمونم و هنوز یک روز از زمانی که با استاد آشنا شدم نگذشته که فایلهای استاد رو گوش نداده باشم الهی شکرت
این فایل از مرا بسوی نشانه ام هدایت کن برام باز شد و خداروشکر ایمانم رو نسبت به کاری که مبخام استارت بزنم قویتر کرد و واقعا این حرف استاد چقدر درسته که وقتی روی او حساب کردم بارم رو زمین نمونده و تازه به بهترین شکل انجام شده
بنظرم این خودش کلی کار کردن روی خودمون داره تا بتونیم روی او حساب کنیم چون یه عمری با دودوتا چارتای ذهنمون جلو رفتیم و خیلی جاها هم بهمون الهام شد و ما بخاطر کم ایمانی انجامش ندادیم
به لطف او الان خیلی از کارام نمبگم همشون چون هنوز کلی باید رو خودم کار کنم خیلی از کارام رو میسپارم و واقعا به طور معحزه اسا از بهترین راه از عزتمندانه ترین راه بهم جواب میده و انقدر یسری جاها برام عادی شده که با یه لبخند و ایمان قلبی میرم سمت کاری که میخام و میسپارم و واقعا نتیجه عالی میده الهی شکرت
ما با این ایمان کم داریم انقدر زندگی رو هیجان انگیز تجربه میکنیم حالا اگه ب ایمان ابراهیم برسیم الله اعلم
سلام استادجانم و خانوم شایسته جانم و دوستان پرانرژی من.این فایل عالی روز سوم سفرنامه پیام اینو داره که یکتا پرستی رو تمرین کنیم از حضرت ابراهیم الگو بگیریم.حضرت ابراهیم با قربانی کردن پسرش و رها کردن همسر و بچه اش در بیابان پیام اینو داره که یکتا پرسته و ایماااااااان داره به خداوند و تسلیم هست در برابر فرمانروای کل جهان هستی. وقتی تسلیم رب باشی و کارارو بسپرسی به خودش قدم برداری و حرکت کنی و دیگه نگران هیچ چیزی نشی خدا برات همه کارمیکنه با دستان قدرتمند و بی نهایتش.ما بایدبریم تو دل ترسامون ایمانمونو به خداوند در عمل نشون بدیم
ما باید الگو بگیریم از چنین شخصیتی که تو قرآن به قول استاد خداوند یه جوری از حضرت ابراهیم میگه که انگار رفیق جون جونیشه.اگه تو جهان یه نفر تونسته اگه حضرت ابراهیم تونسته تسلیم باشه در برابر رب و توکل کنه به خداوند پس ماهم میتونیم .استاد یه تمرینی گفتن که من از همین امروز تصمیم گرفتم عملیش کنم هرروز ۵۰ آیه از قرآن رو بخونم معنیشو تامل و تعقل کنم درکش کنم مخصوصا آیه های ابراهیم رو الگوی زندگیم قرار بدم.مقام حضرت ابراهیم به مقام خلیل الله رسیده و خداوند بارها و بارها تو قرآن میگه به پیامبراش پیرو آیین ابراهیم باش و او موحد بود و مشرک نبود.حضرت ابراهیم اعتماد کرده به ربش تسلیم شده دربرابر خداوند توکل کرده حرکت کرده تو عمل ایمانشو نشون داده و چقدر فوقالعاده نتیجه گرفته.چقدر عالیه که همه چیو بسپریم به ربمون و دیگه نگران نباشیم و ایمان داشته باشیم که صددرصد خداست که همه کارارو بدون شک یقینا و قطعا برامون انجام میده.استاد گفتید
بهترین شکلی که میتونیم بچه هامونو حمایت کنیم اینه که حمایتشون نکنیم وقتی حمایت نشیم از طرف پدر و مادرمون ومیدونیم که فقط و فقط از طرف خدا حمایت میشیم چقدر اعتماد به نفسمون میره بالا چقدر نتایجمون بزرگ و بزرگتر میشه چقدر روپای خودمون وایمیستیم چقدر قوی میشیم چقدر بی توقع میشیم و حالمون خوبه که خدا برامون همه کار میکنه بدون اینکه حمایت بشیم از طرف عوامل بیرونی.خداوند با دستان بی نهایتش کارامونو حل میکنه .وقتی تنهایی میری تو دل کار و تو دل ترسات ایمان داری که تنها نیستی خداهمراته که همه جوره ساپورتت میکنه دیگه حالت عالیه .نشانه ایمان داشتن به خداوند احساس خوب هست و عمل کردن .ایمان در کنار عمل صالح.ایمان بدون عمل حرف مفته به قول استاد.اگه میخوایم یه زندگی پراز عشق و ثروت و نعمت و شادی و خوشبختی رو تجربه کنیم فقط و فقط و فقط با توکل کردن و ایمان و تسلیم بودن در برابر پروردگارمون امکان پذیر است و باید رو خودمون کار کنیم رو باورهامون کارکنیم که ایمانمون روز ب روز به خداوند بیشتر و بیشتر بشه و نتایج روز به روز بزرگتر و بزرگتر بشه.ایمان و تسلیم دربرابر خدا یعنی نگران هیچی نیستم خسته نمیشم نا امید نمیشم حاااااااالم عالیه لبخند رو لب دارم پشتم گرمه به خدا اگرم یه اتفاق نا خوشایندی بیفته میگم حتما خوب بوده چون تسلیم ربم هستم.امیدوارم برسم به این حد از ایمان و میرسم حتما
خیلی خوشحالم و شاکر خداوندم هستم با سایت استاد عباسمنش آشنا شدم سپاسگزارم استاد عزیزم بابت آموزش های عالیتون که رایگان در اختیارمون قراردادین
یکی از مهم ترین ویژگی های ابراهیم نترس بودنش بود. نترس بودنش بخاطر ایمان زیادشه. من فکر میکردم آدم نسبتا با ایمانی هستم ولی وقتی رابطه ترس و بیایمانی رو متوجه شدم دیدم که خیلی آدم بیایمانی هستم. میدونم که خدا هست، کمکم میکنه و این حرفا ولی باور درونی نداشتم، تو عمل نشون نمیدادم.
من تو خانوادهای بسیار ترسو بزرگ شدم. تقریبا همه اعضا خانواده ما کارمند و معلم هستن و همشون طرفدار شغل دولتی و زندگی بدون دردسر هستن. البته خانواده پدریم خیلی بهترن ولی اوناهم یه سری مشکلات مثل منفی نگری و عصبی بودن دارن. من این وسط هردوتا مشکل برام بوجود اومد. هم شده بودم یه آدم ترسو هم آدم عصبی. البته عصبانیتم درونی بود. خیلی به بیرون بروز نمیدادم ولی درونم خیلی وقتا جنگ بود و با خودم در صلح نبودم. من ۱ سال با استاد کار کردم و ازش کلی چیز یاد گرفتم ولی مطالب تو ذهنم بود. خیلیاش به عمل نرسیده بود. چون برخلاف حضرت ابراهیم که حاضر بود بها بپردازه، من خیلی حاضر نبودم اما سعی خودمو کردم.
مثلا من از استاد میشنیدم باور فراوانی. میشنیدم اگه مدت زیادیه از وسیله ای استفاده نکردم پس یعنی در آینده هم استفاده نمیکنم و باید بریزمش دور. اونا آت و آشغالن و فقط جلوی ورود نعمت هارو میگیرن. باید اولم نفسمو بدم بیرون تا بتونم نفس جدید بکشم. ادامه دادم و ادامه دادم و بعد از چند ماه باورام یکم قوی تر شد و مایل شدم دست به اقدام بزنم، حاضر شدم برای موفقیت و رسیدن به اهدافم بها بپردازم. به مادرم میگفتم این وسایل رو لازم نداریم پس ردش کنیم بره ولی قبول نمیکرد با وجود اینکه اونم حرفای استاد رو میشنید. شروع کردم و کللللی وسیله جدا کردم که بدم به کسی یا بزارم دم در هرکی لازم داشت برداره. مادرم بعضیاشو برمیداشت میگفت بده من برات نگه میدارم ۲ روز دیگه پشیمون میشی 😁 ولی نمیدونست که تصمیم من خیلی جدی بود. من دیگه نمیترسیدم که اگه یه روزی اینا لازمم بشن چیکار کنم؟ یه بار مادرم گفت یه سری از لوازم هایی که جدا کردی رو میتونی ببری بدی به این مراکز دریافت پسماند تا بازیافتشون کنن و بهت پول بدن. منم گفتم باشه یه ماشین پر از وسیله بود ولی وسط راه قلبم بهم میگفت نه نباید ببری بفروشیشون. ازشون کامل دل بکن، رهاشون کن. منم به حرفش گوش کردم و یه گوشه خیابون گذاشتم و بعدش احساس کردم خیلی کار خوبی انجام دادم، خیلی خوشحال بودم 😃 کاری رو کردم که قبلا حاضر نبودم انجامش بدم. باورام انقدر قوی تر شده بودن که داشتن تو عملکردم تاثیر میزاشتن و من خیلی راضی بودم. اون زمان چند نفر دور و برم بودن که همشون با استاد آشنا بودن ولی بین اونا فقط من داشتم بها میپرداختم. فقط من بودم که تو دل ترسام میرفتم. و الان فقط من هستم که از اون جمع هزاران برابر رشد کردم و هیچ ربطی به گذشتم ندارم ولی اونا همون آدمای قبلن.
خداوند وقتی شجاعت و ایمان همراه با عمل منو دید، منو از اون فضا دور کرد چون من هرروز داشتم بهتر میشدم ولی اونا ثابت مونده بودن. مدار من تغییر کرد و من آرزو داشتم که ای کاش جایی زندگی میکردم که فقط خودم باشم و با آرامش روی خودم کار کنم، روی افکارم. کسی نیاد مزاحمم بشه، کسی تمرکزمو بهم نریزه، کسی انگیزمو ازم نگیره. خدا با یه بشکن منو هدایت کرد که برم یر یه کاری که یه ورودی مالی مطمئنی داشت و من حدود ۱ هفته بعد از شروع به کارم، از خونمون اومدم بیرون چون دیدم خدا داره حمایتم میکنه و برام منبع درآمدی قرار داد تا بتونم مستقل زندگی کنم و در آرامش روی باورام کار کنم. همه چیز به آسونی آب خوردن پیش رفت. من حتی ۱ ثانیه هم آواره کوچه و خیابون نبودم. محل زندگیم به جایی تغییر کرد که از خونه خودمون بهتر بود. از همه مهم تر من در آرامش قرار گرفتم. دیگه فقط خودم بودم و خودم. کسی نبود که بهم گیر بده و کنترل کنه یا بخواد باب میل اون رفتار کنم.
تو این زمان درسته که من روی خودم کار کرده بودم و بهتر شده بودم ولی هنوز کللللی باورای اشتباه داشتم. هنوزم کلی ترس داشتم و عصبی بودم. هنوزم کلی باورای منفی داشتم و با خودم در صلح نبودم اما از قبلم بهتر بودم و داشتم بهتر میشدم. بعد از ۳ ماه من از اون کار اخراج شدم. درواقع ۳ ماه آزمایشی بود که fail شدم. اصلا ناراحت نشدم و خیلی هم خوشحال بودم چون اواخر خودمم میخواستم از کارم بیام بیرون و خودم یه کاری رو راه بندازم اما اصلا به تکامل توجه نکرده بودم. حدود ۶ ماه گذشت و من نتونستم هیچ کسب و کاری راه بندازم چون کلی باورهای اشتباه داشتم. تکامل طی نکرده بودم و عجله داشتم. از طرفی چون ورودی مالی نداشتم همش میخواستم زودتر به پول برسم و تا یکم میخواستم تکامل طی کنم اعصابم خرد میشد که چرا پول ندارم و کی به پول میرسم و بعد نا امید میشدم و ادامه نمیدادم. خداروهزاران مرتبه شکر دستان خدا بسیار بسیار به کمکم میومدن و واقعا خدا منو زنده نگه داشته بود و زندگی منو میچرخوند.
تو این مدت این خدای مهربون و هادی، کلی بهم الهام میکرد که فلان کارو بکن ولی من انجام نمیدادم چون میترسیدم. اگرم یکم انجام میدادم انقدر بررسی و تجزیه تحلیل میکردم که ترس همه وجودمو فرا میگرفت و دیگه ادامه نمیدادم. همش هم میگفتم خدایا بهم بگو من چیکار کنم؟ من به چی علاقه دارم؟ باید چیکار کنم؟ اونم میگفت ولی از اون کار میترسیدم و میگفتم نه این کار سخته یه چیز دیگه الهام کن 😁 بعد خدا دید من درست بشو نیستم و تو گوشی ها شروع شد و من به خودم اومدم. گفتم من تو این چند ماه کلی چیز یاد گرفتم، کلی تجربه کسب کردم از تنها زندگی کردن. کلی تو کارای خانه داری خبره شدم، یاد گرفتم چطور تمیزکاری و نظافت کنم، چطور یک خونه رو مدیریت کنم و… پس حالا باید یاد بگیرم ذهنمو از باورهای بد و نامناسب تمیز کنم. تا اون موقع بجز دوزه عزت نفس، مابقی دورههایی که از استاد گوش میکردم رو از روش های نادرست تهیه کرده بودم(درواقع دزدیده بودم) و مدام گوششون میکردم. بعد از این ۱.۵ سال که من تقریبا همه دوره های استاد رو بارها شنیده بودم و دیدم که تو دورهها هیچ خبر خاصی نیست، هیچ کلید موفقیت و رمز پنهانی تو دورهها نیست که تو فایلای هدیه نباشه، دیدم استاد تو یکی از فایلای هدیه میگه اگه پول نداری دوره هارو بخری، از همین فایلای رایگان استفاده کن. چند ۱۰۰ تا فایل هدیه هست که با همینا میتونی زندگیتو بسازی و بعد از نتایج مالی همین فایلا بیا شروع به خرید دوره ها کن. اون فایل رو بارها شنیده بودم ولی درکش نکرده بودم. چون کم کم داشتم تو گوشی هارو از دنیا میخوردم دیگه یکم به خودم اومده بودم و تشنه مسیر درست و هدایت بودم. تا این حرفو از استاد شنیدم احساس کردم دلم روشن شد، احساس کردم مسیر درستی که باید طی کنم دقیقا همینه. بدون هیچ شکلی درجا همه دورههایی که نخریده بودم رو پاک کردم و خودمو بستم به فایلای دانلولی هدیه و دیدم خدایا اینا اصلا کم از دوره ها نمیارن تازه بعضی وقتا موضوعات دیگهای روهم استاد توشون صحبت میکنه که تو هیچ دورهای نیست. ادامه دادم و ادامه دادم تا هدایت شدم به سری گفت و گوی استاد با دوستان در کلاب هوس و اونجا نتایج دوستانی که از ۱۲ قدم استفاده کرده بودن رو شنیدم و دهنم آب افتاد. گفتم این دوستانم دقیقا همون جایی هستن که منم میخوام باشم. اینا از ۱۲ قدم استفاده کردن پس منم میخوام. وقتی از فایلای هدیه استفاده کردم دیدم عه نتایجم کم کم داره تغییر میکنه. اوضاع داره کم کم بهتر میشه و تصمیم گرفتم بالاخره تو کامنتها مشارکت کنم. قبلا خیلی خیلی مقاومت داشتم. مثل الان نبودم بیام ریز زندگیمو تو فایل هدیه بنویسم که هر کسی ممکنه این کامنتمو بخونه و من بهشون افتخار میکنم. این حرفا افتخار منه که نشون میده من از کجا به کجا رسیدم. البته که درسته گاهی شرایط سخت میشد ولی من هیچ وقت زجر نکشیدم. گاهی بخاطر ترس و تغییر نکردن توگوشی میخوردم ولی درکل زندگی اوکی بود. بازم ادامه دادم و بعد از ۲ ماه پول پسانداز کردن(پس انداز نه از پول اضافم، از خرج ضروریم) تونستم قدم اول رو بخرم. جالبه حدود ۲ ماه قبل از خرید قدم اول یه الهامی بهم شد که مدار ۱۲ قدم از مدار فعلیم بالاتره و من باید تو این مدت که دارم پول جمع میکنم برم تو کامنتها مشارکت کنم و با جدیت بیشتری فایلای رایگان رو ببینم که وقتی پولم آماده بود، با دوره همفرکانس شده باشم. اون موقع بدون دلیل این کارو کردم ولی الان تو دوره جهان بینی توحیدی از استاد شنیدم که قبل از رسیدن به خواسته ظرفمو آماده کنم و خدارو شکر میکنم که انقدر زیبا منو هدایت کرد.
به این صورت من ترس هامو زیر پا گذاشتم و ۱۲ قدم رو خریدم و زندگیم دیگه هیچ ارتباطی به قبل نداره ولی هنوز من قدم ۴ ام و دارم روی خودم کار میکنم. استاد میگه بعد از قدم ۱۲ تازه زندگی شما شروع میشه 😍 پس هنوز خیلی جا داره بهتر بشم. خیلی جا داره وارد ترسام بشم.
امیدوارم خدا بهمون این شجاعت و ایمان رو بده که وارد ترسامون بشیم و عمل کنیم درحالی که این مسیر رو به آسونی و لذت طی میکنیم. بدون سختی و تقلا کردن
کامنتتون خوندم چقدر جالب بود این قسمت از نوشته هاتون .
(جالبه حدود ۲ ماه قبل از خرید قدم اول یه الهامی بهم شد که مدار ۱۲ قدم از مدار فعلیم بالاتره و من باید تو این مدت که دارم پول جمع میکنم برم تو کامنتها مشارکت کنم و با جدیت بیشتری فایلای رایگان رو ببینم که وقتی پولم آماده بود، با دوره همفرکانس شده باشم. )
الان چندروز هست که منم همین حسو به محصولات ثروت ۱و۲ که خریدم دارم . با اینکه الان چندماه میشه ثروت ۱کار کردم و حتی ثروت ۲ رو میخاستم شروع کنم دیدم من هنوز تو ثروت ۱ نتیجه نگرفتم و نباید برم دوره جدید . تصمیم گرفتم دوباره ثروت ۱ کار کنم .
تا جلسه ۵ شروع کردم و بازم احساس میکردم دارم وقتمو تلف میکنم . احساس کردم واقعا مدارم خیلی پایین هست و حسی بهم گفت که بیام از فایلهای رایگان شروع کنم چون من اصلا فایلهای رایگان جدی نمیگرفتم و سریع شروع کردم به خرید محصولات . البته محصول عزت نفس خیلی بهم کمک کرد چون میدونم در مدارش بودم و برای ثروت باید صبر میکردم .
حالا اونارو کنار گذاشتم و میخوام روی این قسمت از فایلهای رایگان باشم . با خوندن کامنت شما مطمان شدم که در مدار نبودم و باید از همینجا شروع کنم .
اشتباه دیگه هم داشتم اینکه کامنتهارو نمیخوندم و بی توجه بودم .
ولی متوجه شدم چقدر کمک میشه بهم با خودندن کامنتها😊
امروز صبح به یک تضادی درباره کارم برخوردم که باعث آشفتگیم شد. از طرفی هیچ ایده و راهکاری برای حلش نداشتم، ولی سعی کردم طبق قانون عمل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم. پس اومدم و تضادمو و در مقابل اون خواستمو تو دفترم نوشتم و بعد گفتم به هر راهکار یا هدایتی که برخوردم یادداشتش میکنم تا بهش عمل کنم.
تا اینکه بعد از ظهر شد و با خودم گفتم بیا کامنت روز سوم سفرنامه رو بنویسیم(البته با تاخیر) و داشتم یادداشتای این فایلو مطالعه میکردم که رسیدم به این جمله استاد که “باید ایمان داشت که خدا هدایت میکند،باید تسلیمش باشیم حتی اگر ایده و راهکاری نداریم”
واااای خدای مهربون من شگفت زدم کردی. هرلحظه حواست بهم هست و هدایتم میکنی.
فهمیدم که مهمتر از حل شدن این تضاد و مسئله، اینه که من ،الآن که راهکاری ندارم ، همینجاست که باید ایمانمو نشون بدم و باور داشته باشم خدا هدایتم میکنه(که همین الآنم نشانه هاشو دیدم).
مهم اینه که من احساسمو خوب نگه دارم و این احساس خوب و اطمینان قلبیه که ایمان مارو نشون میده، همینه توحید عملی
و چقدر زیبا نوشتن خانوم شایسته عزیز که توحید عملی نتیجشو در همون لحظه با احساس خوب نشون میده؛توکل اینه که تو شرایطی که اوضاع مطالق میل ما نیست کانون توجهمونو کنترل کنیم ؛ و اینکه به غیب ایمان داشته باشیم تا در شرایط نادلخواه خودمونو از درون به آرامش برسونیم.
ممنون از همه دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
و خدارو شکر که منو تو این مسیر قرار داد تا هم خودمو و هم خدامو بیشتر بشناسم و از زندگیم لذت ببرم.
من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:
هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا
درک ت رو بنویس،
تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،
مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،
هرکجا که یک ایده ایی امد،
یک درکی کردی،
یه چیزی رو فهمیدی،
در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی
یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.
زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،
چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.
🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل
وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟
ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….
یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..
🔸درک من تا دقیقه 6:27
“استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”
خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.
فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.
اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…
ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.
اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل
اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:
Developmental cognitive neuroscience
Journal homepage :
…..
Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood
Madeline J. Farber
از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه میگذاره!، واسهش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.
برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهشگرها مطالعهی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کنندهها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچهها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیهایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.
نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیهی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.
یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….
/
خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.
🔸درک من تا دقیقه 7:35
استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”
در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟
واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟
جواب ش استاد داد توی این یک خط
خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.
حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟
تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.
تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب
چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم
ولی
ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….
این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.
🔸درکم تا دقیقه 13:04
این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم
استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”
خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.
من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.
دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه
وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد
چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…
احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟
با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.
دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد
حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….
عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی
اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….
🔸درکم تا دقیقه 14:40
“ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”
ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…
پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…
خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته
خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…
پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…
چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه
اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..
🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:
وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..
این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…
منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم
یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…
وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.
درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…
من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم
منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…
باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…
استاد خودش میگه
اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم
اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم
اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده
اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم
اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر
اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت
اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم
اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم
بقیه ش خودش درست میشه
وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن
توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه
وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن
بقیه ش خودش درست میشه
بقیه ش اتفاقات خوب میفته
زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته
همه چی به خیر من تموم میشه
من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم
چوووووووووووون همه چی هدایته….
و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:
🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوختهی نفرت بیرون میآورد.
🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.
🔸عشق زمین نمیزند، که برپا میدارد…
🔸اسیر نمیکند، که قفس میگشاید…
🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشقتر است، رهاتر بال میگشاید و بالاتر پرواز میکند.
درسته خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره، ماچی آیا ماهم همین قدر به خدا نزدیکیم؟
حضرت ابراهیم نشون داد یه نفر به اندازه رگ گردن میتونه به خدا نزدیک بشه، جوری ک بشه دوست خدا، خلیل الله
ایمان و تسلیم بودن در برابر خدا
خدا بهش ماموریت داد و حضرت ابراهیمم یه زن و یه بچه شیر خوار رو توی مکه ک اون زمان صحرا بود ترک کرد و ب خدا گفت خدا مردم و دور اینا جمع کن اینا تنها نمونن، این حد از ایمان اشکم رو در آورد تا این حد همه چیو ب خدا بسپاری و رها کنی و تمرکز کنی روی هدفت، ابراهیم اون چیزی ک مانع هدفش بود رو رها کرد ک روی هدفش تمرکز داشته باشه
و خواب رو دید و برگشت تا پسرش اسماعیل رو ذبح کنه، نیومد ک صله رحم کنه و خانوادش رو ببینه برای انجام ماموریتش اومد
یاد تعهد استاد افتادم وقتی رفت تا روی قانون سلامتی کار کنه، خانم شایسه رو رها کرد اگه اشتباه نکنم رفت تمپا تا بصورت تمرکزی روی هدفش کار کنه و هیچی حواسش رو پرت نکنه و موقع رفتن هم گفت من تا لاغر نکنم بر نمیگرم، این تعهده ماشاالله
یاد ایستاد افتادم زمانی ک توی شرکت 2 سال بدون کار حقوق میگرفت ب خودش گفت من ک میرم دنبال ارزوهام اگه توی سال یا ماهی یه روزی از من بخوان بیام منم اون موقع منم ک هرجایی باشم و هر کاری میکنم مهم نیست باید باید بیام، نمیخوام تعهدی بدم ک پاش واینستم پس میرم انصراف میداد
و همه ی اون پل های پشت سرش رو خراب کرد ک تمام تمرکزش رو بذاره روی هدفی ک داره
خلاصه دید پسرش ماشالله بزرگ شده و ب پسرش گفت ک
من خواب دیدم ک تو رو ذبح کردم نظرت چیه
خیلی برام جالبه ک نیومد بگه من خواب دیدم فرمان خداست پس تو هم مجبوری بیای چقد لذت بخش گفت: نظرت چیه اسماعیل گفت اگه این فرمان خداست من تسلیمم
شاید من اگه جای اسماعیل بودم میگفتم خدا جون منو و میخواد باش من حاضرم جونم رو در راه خدا بدم بدم،
واگه جای ابراهیم باشی و عزیز ترین فرد زندگیت رو در راه خدا بدی واقعا باید تسلیم باشی
ادم از جونم خودش راحت میگذره ولی از جون عزیز ترین فرد زندگیش اسلام میخواد
رسول جان خدا ب کسایی ک ایمانشون رو نشون میدن و در برابر فرمانش تسلیمن آتش رو گلستان میکنه
من از خدا میخوام منو ب مسیر هایی هدایت کنه ک مثه عباسمنش رها بشم مثه ابراهیم رها بشم
خانم شایسته چقدر زیبا تموم کردید متن فایل و . چقدر به دلم نشست که پایه های زندگیم و بدم دست کسی که برگی بدون اذنش زمین نمی افته و صد درصد زندگیم و بدم دستش تا هدایتم کنه و من به راه راست هدایت بشم.
من قبلا فکر میکردم خود خدا شخصی هست که ظاهر میشه و با پیامبرا حرف میزده اما الان میدونم که صحبت خدا با توغن ها هم مثل الهامی هست که به خیلی از ما ها شده اما خیلی خیلی قوی تر.
واقعا کار هر کسی نیست. فکر کن بعد از صد سال بچه دار بشی و بعد خدا بگه رهاش کن.واقعا ابراهیم چه ایمانی داشته!. توی همین زمان که آدم ها خیلی با درک تر شدن هیچ مردی زن و بچشو توی بیابون رها نمیکنه و میگه حتماً بلایی سرشون میاد اما ابراهیم توی اون زمان اونم وقتی که مردم پر از جهل بودن و تو جامعه ای زندگی میکرد که همه بر علیهش بودن چطور تونست اونا رو رها کنه؟چقدر ایمان؟ اونوقت خیلی ها از جمله خودم توی این دنیا بعضی وقتا با ترس و لرز بیرون میره پس ایمان کجاست؟خدا کجاست ؟!
بعد از بیست سال فرمان بگیری پسرت و قربانی کن و تو دست به کار بشی و بعدش هم مشخص میشه که فقط یه امتحان بوده. این یه امتحان فرا پیشرفته هست،مطمئنا همه ما توی زندگیمون امتحان های کوچیکی میشیم که شاید خیلی از اونا رو سربلند بیرون نیایم و نتونیم ذهنمون و کنترل کنیم . خدای من چقدر قشنگه. حتی همه مشکلات و تضاد ها هم قشنگن ، خدا همه رو گذاشته تا امتحان کنه و به وجود بنده هاش وسعت بده.
اما استاد وقتی این شکلی نگاه کنیم که ابراهیم هم مسیر تکاملی پیمود و بعد ایمان آورد دلم گرم میشه،اعتماد به نفسم بالا میره که آره بابا منم میتونم ابراهیم باشم و الان خودم و با ابراهیم مقایسه نمیکنم.
میدونید قشنگیش چیه ؟درخواست میکنه که خدا مردم و دور زن و بچش جمع کنه و اینقدر ایمان داره که خدا این کار و انجام میده که راحت میذاره و میره.
حضرت ابراهیم ایمان داره که خداوند کمکش میکنه»»فقط وقتی همچین احساسی دارم که در مدار و فرکانس بالایی هستم.
رهایی یعنی من خودم و رها کنم بسپارم به خداوند و ایمان داشته باشم که هر اتفاقی میفته به نفع منه و خداوند حسابی حواسش به منه. رهایی چطوری به دست میاد؟چطور میتونم رها باشم؟با لذت بردن از هر شرایطی که در اون هستی،با بالابردن احساس لیاقتت و عزت نفست،اون وقت که در مدار الله هستی و رها باش بذار که خداوند تو رو روی شونه هاش بذاره و به هر جا که برات بهترینه ببرتت.
استاد راستش الان عزت نفس این و ندارم که از خداوند درخواست کنم که ابراهیمش باشم، از خدا میخوام اینقدر عزت نفسمو بالا ببره که با امید و اطمینان بخوام که ابراهیمش باشم ، ابراهیم هم فقط انسانی بود که خواست و شد،انسانی متفاوت مثل همه ماهایی که اینجا هستیم.
سلام به همه عزیزان هم خانواده واقعا همه شما رو عضوی از خانواده خودم میدونم در حدی که با خوندن خیلی از کامنتا متوجه این نزدیکی فرکانس و نتایجی که شبیه به همه میشم
نمیدونم چرا با این همخانوادگی و مثال این که همه عزیزان سایت همخانواده من هستند رو زدم اما این شخصیت رو از اول داشتم که تعصب بیجا نکشم فلانی چون پدرمه فلانی چون برادرمه فلانی چون رفیقمه اصلا از همون اول این نگاه رو نداشتم و واقعا به دنبال حقیقت صداقت انسانیت ارامش از ادم ها بودم نه فامیلی یا از این جور چیزا شاید باشن خیلی از ادمای دور و ور ما که حتی ثروتمند بودن یا سطح سواد رو اساس ایجاد رابطه میدونن و ذهن من با کار کردن روی خودم اینجا به این طرز نگاه ها میگه که ببین باید ثروتمند بشی باید ادم بهتری بشی حالا نه به خاطر توجه دیگران ولی این موضوع هم هست چرا ازش فرار کنیم
اما مساله توحید ابراهیم و دیدن این فایل که خیلی وقت پیش دیدمش و فایل جدید که اومد اینو تکمیل کرد این فایل رو گردویی گذاشت کف دست من باعث شد برم قران رو مطالعه کنم و سرچ کنم ببینم کلمه ابراهیم چند بار در قران اومده و چی گفته
کلمه ابراهیم که 51 بار درکل قران بیان شده اولین ایه ای که بهم نشون داد همون ایه معروفی که ابراهیم میگه تمام پیامبران رو از ذریه من قرار بده و خدا میگه عهد من به نا اهلان نمیرسد و ایه بعدی که توجه من رو حسابی به خودش جمع کرد این ایه بود که بقره 135
و [اهل کتاب] به مسلمانها گفتند: «یهودى یا مسیحىّ باشید تا هدایت شوید»؛ بگو: نه، [این آئینهاى تحریف شده هدایت بخش نیستند] بلکه ما پیروى از ملّت مستقیم ابراهیم مىکنیم که او هدایتبخش است و از مشرکان نبود
همون تعصبی که الان میگن مسلمان باش شیعه باش برو زیارت امام رضا و از این حرف ها یا حتما نماز بخون یعنی بعضی موقع میبینم یسری ادما ادا درمیارن جلوی یکی مثلا نماز میخونن حالم به هم میخوره میگم اگه به خاطر خداست اگه عبادت پروردگاره چرا این ادم که تا دیروز نماز نمیخوند الان به خاطر اینکه فلانی ببینش داره نماز میخونه
و لی استاد شما شخصیت ابراهیم رو طوری جا انداختین که عبادت ما کنترل ذهن ما تقوای ما فقط به خاطر خودمون و رسیدن به احساس خوب باشه و این اصل اصل مهمیه از قانون که شما اشاره کردین بهش
و چقدر این درخواست ابراهیم که وقتی فرزندش رو در بیابون رها میکنه درخواست خوبیه و راه دست خدا رو باز میزاره نمیگه خدایا سیرش کن خدایا نزار تشنه باشه خدایا نزار گرگ بهش حمله کنه خدایا نزار خار بره تو دست و پاش
میگه{ خدایا مردم رو دور این ها جمع کن }و اینجوریه که خدا اجابت میکنه و اب زم زم پدید میاد و کم کم مردم میبینن این بیابون اب داره میان و جمع میشن و اونجا شهری میشه به اسم مکه
خدایا شکرت
خیلی سپاسگذارم ازتون استاد عزیز واقعا کمال تشکر و احترام رو براتون دارم زندگی که الان دارم کسب و کاری که الان دارم رو مدیون شما و هدایت خداوند هستم
من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:
هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا
درک ت رو بنویس،
تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،
مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،
هرکجا که یک ایده ایی امد،
یک درکی کردی،
یه چیزی رو فهمیدی،
در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی
یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.
زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،
چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.
🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل
وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟
ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….
یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..
🔸درک من تا دقیقه 6:27
“استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”
خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.
فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.
اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…
ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.
اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل
اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:
Developmental cognitive neuroscience
Journal homepage :
Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood
Madeline J. Farber
از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه میگذاره!، واسهش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.
برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهشگرها مطالعهی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کنندهها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچهها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیهایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.
نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیهی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.
یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….
/
خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.
🔸درک من تا دقیقه 7:35
استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”
در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟
واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟
جواب ش استاد داد توی این یک خط
خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.
حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟
تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.
تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب
چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم
ولی
ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….
این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.
🔸درکم تا دقیقه 13:04
این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم
استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”
خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.
من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.
دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه
وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد
چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…
احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟
با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.
دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد
حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….
عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی
اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….
🔸درکم تا دقیقه 14:40
“ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”
ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…
پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…
خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته
خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…
پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…
چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه
اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..
🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:
وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..
این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…
منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم
یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…
وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.
درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…
من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم
منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…
باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…
استاد خودش میگه
اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم
اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم
اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده
اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم
اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر
اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت
اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم
اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم
بقیه ش خودش درست میشه
وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن
توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه
وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن
بقیه ش خودش درست میشه
بقیه ش اتفاقات خوب میفته
زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته
همه چی به خیر من تموم میشه
من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم
چوووووووووووون همه چی هدایته….
و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:
🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوختهی نفرت بیرون میآورد.
🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.
🔸عشق زمین نمیزند، که برپا میدارد…
🔸اسیر نمیکند، که قفس میگشاید…
🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشقتر است، رهاتر بال میگشاید و بالاتر پرواز میکند.
نوشته است فوقالعاده بود.بعضی قسمت ها رو چند بار خواندم و بعضی جملاتت رو واسه خودم یادداشت کردم تا موقع سپاسگزاری هام جلوی چشمم باشه،،،مخصوصا اون جایی که گفتی عمل کن ،،یا اونجایی که گفتیاحساس خوب با آشکار کردن داشته هات برای خودت به وجود میاد خیلی لذت بردم…
بهت تبریک میگم بابت عزم و اراده ای که داری.
نتایج شما رو در دوره سلامتی دیدم و بابت اون هم از صمیم قلب بهتون تبریک میگم.انشاالله همیشه در مسیر هدایت پروردگار باشید
ابراهیم با ایمانش چه طوفانی به پا کرد در دل من. منی که هنوز شرک دارم و هنوز ایمانم سست هست ، منی که میترسم خیلی باید روی خودم و باورهای توحیدیم کار کنم. خدای من خودت کمکم کن. فقط خودت رو میپرستم و فقط هم از خودت کمک میخوام.
ایاک نعبدوا و ایاک نستعین☘️
* ایمان داشته باشم و حرکت کنم . نترسم و بسپرم به دستهای خودش.
*ایمان داشته باشم و تسلیم ش باشم، اعتماد کنم به خدا. به اینکه عاشقمه، مراقبمه، خیرخواه منه، بهترینها رو برای من میخواد، حمایتم میکنه، به موقعش هدایتم میکنه و راه رو نشونم میده، بی نهایت دست هاش رو میفرسته تا کمکم کنند، و نمیگذاره بارم روی زمین بمونه، از راههایی که فکرش رو هم نمیتونم کنم، بهم کمک ، حمایت ، نعمت و روزی میرسونه❤️
سلام به استاد بزرگوار و تمامی دوستان عزیز
الهی شکرت که دوباره میتونم کامنت بزارم روی این سایت مقدس الهی شکرت
این اولین کامنت بعد از یه تایم نسبتا طولانی که داستانش مفصله ولی انصافا همیشه سعی کردم تو فرکانس صحبت های استاد بمونم و هنوز یک روز از زمانی که با استاد آشنا شدم نگذشته که فایلهای استاد رو گوش نداده باشم الهی شکرت
این فایل از مرا بسوی نشانه ام هدایت کن برام باز شد و خداروشکر ایمانم رو نسبت به کاری که مبخام استارت بزنم قویتر کرد و واقعا این حرف استاد چقدر درسته که وقتی روی او حساب کردم بارم رو زمین نمونده و تازه به بهترین شکل انجام شده
بنظرم این خودش کلی کار کردن روی خودمون داره تا بتونیم روی او حساب کنیم چون یه عمری با دودوتا چارتای ذهنمون جلو رفتیم و خیلی جاها هم بهمون الهام شد و ما بخاطر کم ایمانی انجامش ندادیم
به لطف او الان خیلی از کارام نمبگم همشون چون هنوز کلی باید رو خودم کار کنم خیلی از کارام رو میسپارم و واقعا به طور معحزه اسا از بهترین راه از عزتمندانه ترین راه بهم جواب میده و انقدر یسری جاها برام عادی شده که با یه لبخند و ایمان قلبی میرم سمت کاری که میخام و میسپارم و واقعا نتیجه عالی میده الهی شکرت
ما با این ایمان کم داریم انقدر زندگی رو هیجان انگیز تجربه میکنیم حالا اگه ب ایمان ابراهیم برسیم الله اعلم
خیلی دوستون دارم
موفق و شاد باشین 😘😘😘😘😘
سلام استادجانم و خانوم شایسته جانم و دوستان پرانرژی من.این فایل عالی روز سوم سفرنامه پیام اینو داره که یکتا پرستی رو تمرین کنیم از حضرت ابراهیم الگو بگیریم.حضرت ابراهیم با قربانی کردن پسرش و رها کردن همسر و بچه اش در بیابان پیام اینو داره که یکتا پرسته و ایماااااااان داره به خداوند و تسلیم هست در برابر فرمانروای کل جهان هستی. وقتی تسلیم رب باشی و کارارو بسپرسی به خودش قدم برداری و حرکت کنی و دیگه نگران هیچ چیزی نشی خدا برات همه کارمیکنه با دستان قدرتمند و بی نهایتش.ما بایدبریم تو دل ترسامون ایمانمونو به خداوند در عمل نشون بدیم
ما باید الگو بگیریم از چنین شخصیتی که تو قرآن به قول استاد خداوند یه جوری از حضرت ابراهیم میگه که انگار رفیق جون جونیشه.اگه تو جهان یه نفر تونسته اگه حضرت ابراهیم تونسته تسلیم باشه در برابر رب و توکل کنه به خداوند پس ماهم میتونیم .استاد یه تمرینی گفتن که من از همین امروز تصمیم گرفتم عملیش کنم هرروز ۵۰ آیه از قرآن رو بخونم معنیشو تامل و تعقل کنم درکش کنم مخصوصا آیه های ابراهیم رو الگوی زندگیم قرار بدم.مقام حضرت ابراهیم به مقام خلیل الله رسیده و خداوند بارها و بارها تو قرآن میگه به پیامبراش پیرو آیین ابراهیم باش و او موحد بود و مشرک نبود.حضرت ابراهیم اعتماد کرده به ربش تسلیم شده دربرابر خداوند توکل کرده حرکت کرده تو عمل ایمانشو نشون داده و چقدر فوقالعاده نتیجه گرفته.چقدر عالیه که همه چیو بسپریم به ربمون و دیگه نگران نباشیم و ایمان داشته باشیم که صددرصد خداست که همه کارارو بدون شک یقینا و قطعا برامون انجام میده.استاد گفتید
بهترین شکلی که میتونیم بچه هامونو حمایت کنیم اینه که حمایتشون نکنیم وقتی حمایت نشیم از طرف پدر و مادرمون ومیدونیم که فقط و فقط از طرف خدا حمایت میشیم چقدر اعتماد به نفسمون میره بالا چقدر نتایجمون بزرگ و بزرگتر میشه چقدر روپای خودمون وایمیستیم چقدر قوی میشیم چقدر بی توقع میشیم و حالمون خوبه که خدا برامون همه کار میکنه بدون اینکه حمایت بشیم از طرف عوامل بیرونی.خداوند با دستان بی نهایتش کارامونو حل میکنه .وقتی تنهایی میری تو دل کار و تو دل ترسات ایمان داری که تنها نیستی خداهمراته که همه جوره ساپورتت میکنه دیگه حالت عالیه .نشانه ایمان داشتن به خداوند احساس خوب هست و عمل کردن .ایمان در کنار عمل صالح.ایمان بدون عمل حرف مفته به قول استاد.اگه میخوایم یه زندگی پراز عشق و ثروت و نعمت و شادی و خوشبختی رو تجربه کنیم فقط و فقط و فقط با توکل کردن و ایمان و تسلیم بودن در برابر پروردگارمون امکان پذیر است و باید رو خودمون کار کنیم رو باورهامون کارکنیم که ایمانمون روز ب روز به خداوند بیشتر و بیشتر بشه و نتایج روز به روز بزرگتر و بزرگتر بشه.ایمان و تسلیم دربرابر خدا یعنی نگران هیچی نیستم خسته نمیشم نا امید نمیشم حاااااااالم عالیه لبخند رو لب دارم پشتم گرمه به خدا اگرم یه اتفاق نا خوشایندی بیفته میگم حتما خوب بوده چون تسلیم ربم هستم.امیدوارم برسم به این حد از ایمان و میرسم حتما
خیلی خوشحالم و شاکر خداوندم هستم با سایت استاد عباسمنش آشنا شدم سپاسگزارم استاد عزیزم بابت آموزش های عالیتون که رایگان در اختیارمون قراردادین
سلام به همه عزیزان دل 😘
یکی از مهم ترین ویژگی های ابراهیم نترس بودنش بود. نترس بودنش بخاطر ایمان زیادشه. من فکر میکردم آدم نسبتا با ایمانی هستم ولی وقتی رابطه ترس و بیایمانی رو متوجه شدم دیدم که خیلی آدم بیایمانی هستم. میدونم که خدا هست، کمکم میکنه و این حرفا ولی باور درونی نداشتم، تو عمل نشون نمیدادم.
من تو خانوادهای بسیار ترسو بزرگ شدم. تقریبا همه اعضا خانواده ما کارمند و معلم هستن و همشون طرفدار شغل دولتی و زندگی بدون دردسر هستن. البته خانواده پدریم خیلی بهترن ولی اوناهم یه سری مشکلات مثل منفی نگری و عصبی بودن دارن. من این وسط هردوتا مشکل برام بوجود اومد. هم شده بودم یه آدم ترسو هم آدم عصبی. البته عصبانیتم درونی بود. خیلی به بیرون بروز نمیدادم ولی درونم خیلی وقتا جنگ بود و با خودم در صلح نبودم. من ۱ سال با استاد کار کردم و ازش کلی چیز یاد گرفتم ولی مطالب تو ذهنم بود. خیلیاش به عمل نرسیده بود. چون برخلاف حضرت ابراهیم که حاضر بود بها بپردازه، من خیلی حاضر نبودم اما سعی خودمو کردم.
مثلا من از استاد میشنیدم باور فراوانی. میشنیدم اگه مدت زیادیه از وسیله ای استفاده نکردم پس یعنی در آینده هم استفاده نمیکنم و باید بریزمش دور. اونا آت و آشغالن و فقط جلوی ورود نعمت هارو میگیرن. باید اولم نفسمو بدم بیرون تا بتونم نفس جدید بکشم. ادامه دادم و ادامه دادم و بعد از چند ماه باورام یکم قوی تر شد و مایل شدم دست به اقدام بزنم، حاضر شدم برای موفقیت و رسیدن به اهدافم بها بپردازم. به مادرم میگفتم این وسایل رو لازم نداریم پس ردش کنیم بره ولی قبول نمیکرد با وجود اینکه اونم حرفای استاد رو میشنید. شروع کردم و کللللی وسیله جدا کردم که بدم به کسی یا بزارم دم در هرکی لازم داشت برداره. مادرم بعضیاشو برمیداشت میگفت بده من برات نگه میدارم ۲ روز دیگه پشیمون میشی 😁 ولی نمیدونست که تصمیم من خیلی جدی بود. من دیگه نمیترسیدم که اگه یه روزی اینا لازمم بشن چیکار کنم؟ یه بار مادرم گفت یه سری از لوازم هایی که جدا کردی رو میتونی ببری بدی به این مراکز دریافت پسماند تا بازیافتشون کنن و بهت پول بدن. منم گفتم باشه یه ماشین پر از وسیله بود ولی وسط راه قلبم بهم میگفت نه نباید ببری بفروشیشون. ازشون کامل دل بکن، رهاشون کن. منم به حرفش گوش کردم و یه گوشه خیابون گذاشتم و بعدش احساس کردم خیلی کار خوبی انجام دادم، خیلی خوشحال بودم 😃 کاری رو کردم که قبلا حاضر نبودم انجامش بدم. باورام انقدر قوی تر شده بودن که داشتن تو عملکردم تاثیر میزاشتن و من خیلی راضی بودم. اون زمان چند نفر دور و برم بودن که همشون با استاد آشنا بودن ولی بین اونا فقط من داشتم بها میپرداختم. فقط من بودم که تو دل ترسام میرفتم. و الان فقط من هستم که از اون جمع هزاران برابر رشد کردم و هیچ ربطی به گذشتم ندارم ولی اونا همون آدمای قبلن.
خداوند وقتی شجاعت و ایمان همراه با عمل منو دید، منو از اون فضا دور کرد چون من هرروز داشتم بهتر میشدم ولی اونا ثابت مونده بودن. مدار من تغییر کرد و من آرزو داشتم که ای کاش جایی زندگی میکردم که فقط خودم باشم و با آرامش روی خودم کار کنم، روی افکارم. کسی نیاد مزاحمم بشه، کسی تمرکزمو بهم نریزه، کسی انگیزمو ازم نگیره. خدا با یه بشکن منو هدایت کرد که برم یر یه کاری که یه ورودی مالی مطمئنی داشت و من حدود ۱ هفته بعد از شروع به کارم، از خونمون اومدم بیرون چون دیدم خدا داره حمایتم میکنه و برام منبع درآمدی قرار داد تا بتونم مستقل زندگی کنم و در آرامش روی باورام کار کنم. همه چیز به آسونی آب خوردن پیش رفت. من حتی ۱ ثانیه هم آواره کوچه و خیابون نبودم. محل زندگیم به جایی تغییر کرد که از خونه خودمون بهتر بود. از همه مهم تر من در آرامش قرار گرفتم. دیگه فقط خودم بودم و خودم. کسی نبود که بهم گیر بده و کنترل کنه یا بخواد باب میل اون رفتار کنم.
تو این زمان درسته که من روی خودم کار کرده بودم و بهتر شده بودم ولی هنوز کللللی باورای اشتباه داشتم. هنوزم کلی ترس داشتم و عصبی بودم. هنوزم کلی باورای منفی داشتم و با خودم در صلح نبودم اما از قبلم بهتر بودم و داشتم بهتر میشدم. بعد از ۳ ماه من از اون کار اخراج شدم. درواقع ۳ ماه آزمایشی بود که fail شدم. اصلا ناراحت نشدم و خیلی هم خوشحال بودم چون اواخر خودمم میخواستم از کارم بیام بیرون و خودم یه کاری رو راه بندازم اما اصلا به تکامل توجه نکرده بودم. حدود ۶ ماه گذشت و من نتونستم هیچ کسب و کاری راه بندازم چون کلی باورهای اشتباه داشتم. تکامل طی نکرده بودم و عجله داشتم. از طرفی چون ورودی مالی نداشتم همش میخواستم زودتر به پول برسم و تا یکم میخواستم تکامل طی کنم اعصابم خرد میشد که چرا پول ندارم و کی به پول میرسم و بعد نا امید میشدم و ادامه نمیدادم. خداروهزاران مرتبه شکر دستان خدا بسیار بسیار به کمکم میومدن و واقعا خدا منو زنده نگه داشته بود و زندگی منو میچرخوند.
تو این مدت این خدای مهربون و هادی، کلی بهم الهام میکرد که فلان کارو بکن ولی من انجام نمیدادم چون میترسیدم. اگرم یکم انجام میدادم انقدر بررسی و تجزیه تحلیل میکردم که ترس همه وجودمو فرا میگرفت و دیگه ادامه نمیدادم. همش هم میگفتم خدایا بهم بگو من چیکار کنم؟ من به چی علاقه دارم؟ باید چیکار کنم؟ اونم میگفت ولی از اون کار میترسیدم و میگفتم نه این کار سخته یه چیز دیگه الهام کن 😁 بعد خدا دید من درست بشو نیستم و تو گوشی ها شروع شد و من به خودم اومدم. گفتم من تو این چند ماه کلی چیز یاد گرفتم، کلی تجربه کسب کردم از تنها زندگی کردن. کلی تو کارای خانه داری خبره شدم، یاد گرفتم چطور تمیزکاری و نظافت کنم، چطور یک خونه رو مدیریت کنم و… پس حالا باید یاد بگیرم ذهنمو از باورهای بد و نامناسب تمیز کنم. تا اون موقع بجز دوزه عزت نفس، مابقی دورههایی که از استاد گوش میکردم رو از روش های نادرست تهیه کرده بودم(درواقع دزدیده بودم) و مدام گوششون میکردم. بعد از این ۱.۵ سال که من تقریبا همه دوره های استاد رو بارها شنیده بودم و دیدم که تو دورهها هیچ خبر خاصی نیست، هیچ کلید موفقیت و رمز پنهانی تو دورهها نیست که تو فایلای هدیه نباشه، دیدم استاد تو یکی از فایلای هدیه میگه اگه پول نداری دوره هارو بخری، از همین فایلای رایگان استفاده کن. چند ۱۰۰ تا فایل هدیه هست که با همینا میتونی زندگیتو بسازی و بعد از نتایج مالی همین فایلا بیا شروع به خرید دوره ها کن. اون فایل رو بارها شنیده بودم ولی درکش نکرده بودم. چون کم کم داشتم تو گوشی هارو از دنیا میخوردم دیگه یکم به خودم اومده بودم و تشنه مسیر درست و هدایت بودم. تا این حرفو از استاد شنیدم احساس کردم دلم روشن شد، احساس کردم مسیر درستی که باید طی کنم دقیقا همینه. بدون هیچ شکلی درجا همه دورههایی که نخریده بودم رو پاک کردم و خودمو بستم به فایلای دانلولی هدیه و دیدم خدایا اینا اصلا کم از دوره ها نمیارن تازه بعضی وقتا موضوعات دیگهای روهم استاد توشون صحبت میکنه که تو هیچ دورهای نیست. ادامه دادم و ادامه دادم تا هدایت شدم به سری گفت و گوی استاد با دوستان در کلاب هوس و اونجا نتایج دوستانی که از ۱۲ قدم استفاده کرده بودن رو شنیدم و دهنم آب افتاد. گفتم این دوستانم دقیقا همون جایی هستن که منم میخوام باشم. اینا از ۱۲ قدم استفاده کردن پس منم میخوام. وقتی از فایلای هدیه استفاده کردم دیدم عه نتایجم کم کم داره تغییر میکنه. اوضاع داره کم کم بهتر میشه و تصمیم گرفتم بالاخره تو کامنتها مشارکت کنم. قبلا خیلی خیلی مقاومت داشتم. مثل الان نبودم بیام ریز زندگیمو تو فایل هدیه بنویسم که هر کسی ممکنه این کامنتمو بخونه و من بهشون افتخار میکنم. این حرفا افتخار منه که نشون میده من از کجا به کجا رسیدم. البته که درسته گاهی شرایط سخت میشد ولی من هیچ وقت زجر نکشیدم. گاهی بخاطر ترس و تغییر نکردن توگوشی میخوردم ولی درکل زندگی اوکی بود. بازم ادامه دادم و بعد از ۲ ماه پول پسانداز کردن(پس انداز نه از پول اضافم، از خرج ضروریم) تونستم قدم اول رو بخرم. جالبه حدود ۲ ماه قبل از خرید قدم اول یه الهامی بهم شد که مدار ۱۲ قدم از مدار فعلیم بالاتره و من باید تو این مدت که دارم پول جمع میکنم برم تو کامنتها مشارکت کنم و با جدیت بیشتری فایلای رایگان رو ببینم که وقتی پولم آماده بود، با دوره همفرکانس شده باشم. اون موقع بدون دلیل این کارو کردم ولی الان تو دوره جهان بینی توحیدی از استاد شنیدم که قبل از رسیدن به خواسته ظرفمو آماده کنم و خدارو شکر میکنم که انقدر زیبا منو هدایت کرد.
به این صورت من ترس هامو زیر پا گذاشتم و ۱۲ قدم رو خریدم و زندگیم دیگه هیچ ارتباطی به قبل نداره ولی هنوز من قدم ۴ ام و دارم روی خودم کار میکنم. استاد میگه بعد از قدم ۱۲ تازه زندگی شما شروع میشه 😍 پس هنوز خیلی جا داره بهتر بشم. خیلی جا داره وارد ترسام بشم.
امیدوارم خدا بهمون این شجاعت و ایمان رو بده که وارد ترسامون بشیم و عمل کنیم درحالی که این مسیر رو به آسونی و لذت طی میکنیم. بدون سختی و تقلا کردن
بوس بوس
سلام دوست عزیز
کامنتتون خوندم چقدر جالب بود این قسمت از نوشته هاتون .
(جالبه حدود ۲ ماه قبل از خرید قدم اول یه الهامی بهم شد که مدار ۱۲ قدم از مدار فعلیم بالاتره و من باید تو این مدت که دارم پول جمع میکنم برم تو کامنتها مشارکت کنم و با جدیت بیشتری فایلای رایگان رو ببینم که وقتی پولم آماده بود، با دوره همفرکانس شده باشم. )
الان چندروز هست که منم همین حسو به محصولات ثروت ۱و۲ که خریدم دارم . با اینکه الان چندماه میشه ثروت ۱کار کردم و حتی ثروت ۲ رو میخاستم شروع کنم دیدم من هنوز تو ثروت ۱ نتیجه نگرفتم و نباید برم دوره جدید . تصمیم گرفتم دوباره ثروت ۱ کار کنم .
تا جلسه ۵ شروع کردم و بازم احساس میکردم دارم وقتمو تلف میکنم . احساس کردم واقعا مدارم خیلی پایین هست و حسی بهم گفت که بیام از فایلهای رایگان شروع کنم چون من اصلا فایلهای رایگان جدی نمیگرفتم و سریع شروع کردم به خرید محصولات . البته محصول عزت نفس خیلی بهم کمک کرد چون میدونم در مدارش بودم و برای ثروت باید صبر میکردم .
حالا اونارو کنار گذاشتم و میخوام روی این قسمت از فایلهای رایگان باشم . با خوندن کامنت شما مطمان شدم که در مدار نبودم و باید از همینجا شروع کنم .
اشتباه دیگه هم داشتم اینکه کامنتهارو نمیخوندم و بی توجه بودم .
ولی متوجه شدم چقدر کمک میشه بهم با خودندن کامنتها😊
موفق باشید
به نام خدا
روز سوم سفرنامه
«اعتماد به ربّ»
موضوعی که اصل زندگی ماست.
امروز صبح به یک تضادی درباره کارم برخوردم که باعث آشفتگیم شد. از طرفی هیچ ایده و راهکاری برای حلش نداشتم، ولی سعی کردم طبق قانون عمل کنم و احساسم رو خوب نگه دارم. پس اومدم و تضادمو و در مقابل اون خواستمو تو دفترم نوشتم و بعد گفتم به هر راهکار یا هدایتی که برخوردم یادداشتش میکنم تا بهش عمل کنم.
تا اینکه بعد از ظهر شد و با خودم گفتم بیا کامنت روز سوم سفرنامه رو بنویسیم(البته با تاخیر) و داشتم یادداشتای این فایلو مطالعه میکردم که رسیدم به این جمله استاد که “باید ایمان داشت که خدا هدایت میکند،باید تسلیمش باشیم حتی اگر ایده و راهکاری نداریم”
واااای خدای مهربون من شگفت زدم کردی. هرلحظه حواست بهم هست و هدایتم میکنی.
فهمیدم که مهمتر از حل شدن این تضاد و مسئله، اینه که من ،الآن که راهکاری ندارم ، همینجاست که باید ایمانمو نشون بدم و باور داشته باشم خدا هدایتم میکنه(که همین الآنم نشانه هاشو دیدم).
مهم اینه که من احساسمو خوب نگه دارم و این احساس خوب و اطمینان قلبیه که ایمان مارو نشون میده، همینه توحید عملی
و چقدر زیبا نوشتن خانوم شایسته عزیز که توحید عملی نتیجشو در همون لحظه با احساس خوب نشون میده؛توکل اینه که تو شرایطی که اوضاع مطالق میل ما نیست کانون توجهمونو کنترل کنیم ؛ و اینکه به غیب ایمان داشته باشیم تا در شرایط نادلخواه خودمونو از درون به آرامش برسونیم.
ممنون از همه دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
و خدارو شکر که منو تو این مسیر قرار داد تا هم خودمو و هم خدامو بیشتر بشناسم و از زندگیم لذت ببرم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام به استاد عزیزم و همه بچه های عزیز و پرانرژی.
من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:
هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا
درک ت رو بنویس،
تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،
مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،
هرکجا که یک ایده ایی امد،
یک درکی کردی،
یه چیزی رو فهمیدی،
در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی
یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.
زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،
چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.
🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل
وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟
ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….
یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..
🔸درک من تا دقیقه 6:27
“استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”
خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.
فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.
اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…
ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.
اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل
اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:
Developmental cognitive neuroscience
Journal homepage :
…..
Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood
Madeline J. Farber
از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه میگذاره!، واسهش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.
برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهشگرها مطالعهی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کنندهها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچهها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیهایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.
نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیهی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.
یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….
/
خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.
🔸درک من تا دقیقه 7:35
استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”
در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟
واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟
جواب ش استاد داد توی این یک خط
خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.
حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟
تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.
تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب
چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم
ولی
ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….
این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.
🔸درکم تا دقیقه 13:04
این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم
استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”
خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.
من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.
دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه
رهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این کلمه رها بودن عجیب حسی بهم میده…
وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد
چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…
احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟
با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.
دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد
عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل کن عزیزم….
حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….
عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی
اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….
🔸درکم تا دقیقه 14:40
“ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”
ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…
پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…
خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته
خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…
پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…
چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه
اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..
🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:
وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..
این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…
منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم
یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…
وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.
درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…
من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم
منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…
باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…
استاد خودش میگه
اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم
اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم
اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده
اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم
اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر
اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت
اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم
اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم
بقیه ش خودش درست میشه
وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن
توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه
وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن
بقیه ش خودش درست میشه
بقیه ش اتفاقات خوب میفته
زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته
همه چی به خیر من تموم میشه
من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم
چوووووووووووون همه چی هدایته….
و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:
🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوختهی نفرت بیرون میآورد.
🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.
🔸عشق زمین نمیزند، که برپا میدارد…
🔸اسیر نمیکند، که قفس میگشاید…
🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشقتر است، رهاتر بال میگشاید و بالاتر پرواز میکند.
درس هایی که از داستان حضرت ابراهیم گرفتم
درسته خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره، ماچی آیا ماهم همین قدر به خدا نزدیکیم؟
حضرت ابراهیم نشون داد یه نفر به اندازه رگ گردن میتونه به خدا نزدیک بشه، جوری ک بشه دوست خدا، خلیل الله
ایمان و تسلیم بودن در برابر خدا
خدا بهش ماموریت داد و حضرت ابراهیمم یه زن و یه بچه شیر خوار رو توی مکه ک اون زمان صحرا بود ترک کرد و ب خدا گفت خدا مردم و دور اینا جمع کن اینا تنها نمونن، این حد از ایمان اشکم رو در آورد تا این حد همه چیو ب خدا بسپاری و رها کنی و تمرکز کنی روی هدفت، ابراهیم اون چیزی ک مانع هدفش بود رو رها کرد ک روی هدفش تمرکز داشته باشه
و خواب رو دید و برگشت تا پسرش اسماعیل رو ذبح کنه، نیومد ک صله رحم کنه و خانوادش رو ببینه برای انجام ماموریتش اومد
یاد تعهد استاد افتادم وقتی رفت تا روی قانون سلامتی کار کنه، خانم شایسه رو رها کرد اگه اشتباه نکنم رفت تمپا تا بصورت تمرکزی روی هدفش کار کنه و هیچی حواسش رو پرت نکنه و موقع رفتن هم گفت من تا لاغر نکنم بر نمیگرم، این تعهده ماشاالله
یاد ایستاد افتادم زمانی ک توی شرکت 2 سال بدون کار حقوق میگرفت ب خودش گفت من ک میرم دنبال ارزوهام اگه توی سال یا ماهی یه روزی از من بخوان بیام منم اون موقع منم ک هرجایی باشم و هر کاری میکنم مهم نیست باید باید بیام، نمیخوام تعهدی بدم ک پاش واینستم پس میرم انصراف میداد
و همه ی اون پل های پشت سرش رو خراب کرد ک تمام تمرکزش رو بذاره روی هدفی ک داره
خلاصه دید پسرش ماشالله بزرگ شده و ب پسرش گفت ک
من خواب دیدم ک تو رو ذبح کردم نظرت چیه
خیلی برام جالبه ک نیومد بگه من خواب دیدم فرمان خداست پس تو هم مجبوری بیای چقد لذت بخش گفت: نظرت چیه اسماعیل گفت اگه این فرمان خداست من تسلیمم
شاید من اگه جای اسماعیل بودم میگفتم خدا جون منو و میخواد باش من حاضرم جونم رو در راه خدا بدم بدم،
واگه جای ابراهیم باشی و عزیز ترین فرد زندگیت رو در راه خدا بدی واقعا باید تسلیم باشی
ادم از جونم خودش راحت میگذره ولی از جون عزیز ترین فرد زندگیش اسلام میخواد
رسول جان خدا ب کسایی ک ایمانشون رو نشون میدن و در برابر فرمانش تسلیمن آتش رو گلستان میکنه
من از خدا میخوام منو ب مسیر هایی هدایت کنه ک مثه عباسمنش رها بشم مثه ابراهیم رها بشم
سلام.❤️❤️
خانم شایسته چقدر زیبا تموم کردید متن فایل و . چقدر به دلم نشست که پایه های زندگیم و بدم دست کسی که برگی بدون اذنش زمین نمی افته و صد درصد زندگیم و بدم دستش تا هدایتم کنه و من به راه راست هدایت بشم.
من قبلا فکر میکردم خود خدا شخصی هست که ظاهر میشه و با پیامبرا حرف میزده اما الان میدونم که صحبت خدا با توغن ها هم مثل الهامی هست که به خیلی از ما ها شده اما خیلی خیلی قوی تر.
واقعا کار هر کسی نیست. فکر کن بعد از صد سال بچه دار بشی و بعد خدا بگه رهاش کن.واقعا ابراهیم چه ایمانی داشته!. توی همین زمان که آدم ها خیلی با درک تر شدن هیچ مردی زن و بچشو توی بیابون رها نمیکنه و میگه حتماً بلایی سرشون میاد اما ابراهیم توی اون زمان اونم وقتی که مردم پر از جهل بودن و تو جامعه ای زندگی میکرد که همه بر علیهش بودن چطور تونست اونا رو رها کنه؟چقدر ایمان؟ اونوقت خیلی ها از جمله خودم توی این دنیا بعضی وقتا با ترس و لرز بیرون میره پس ایمان کجاست؟خدا کجاست ؟!
بعد از بیست سال فرمان بگیری پسرت و قربانی کن و تو دست به کار بشی و بعدش هم مشخص میشه که فقط یه امتحان بوده. این یه امتحان فرا پیشرفته هست،مطمئنا همه ما توی زندگیمون امتحان های کوچیکی میشیم که شاید خیلی از اونا رو سربلند بیرون نیایم و نتونیم ذهنمون و کنترل کنیم . خدای من چقدر قشنگه. حتی همه مشکلات و تضاد ها هم قشنگن ، خدا همه رو گذاشته تا امتحان کنه و به وجود بنده هاش وسعت بده.
اما استاد وقتی این شکلی نگاه کنیم که ابراهیم هم مسیر تکاملی پیمود و بعد ایمان آورد دلم گرم میشه،اعتماد به نفسم بالا میره که آره بابا منم میتونم ابراهیم باشم و الان خودم و با ابراهیم مقایسه نمیکنم.
میدونید قشنگیش چیه ؟درخواست میکنه که خدا مردم و دور زن و بچش جمع کنه و اینقدر ایمان داره که خدا این کار و انجام میده که راحت میذاره و میره.
حضرت ابراهیم ایمان داره که خداوند کمکش میکنه»»فقط وقتی همچین احساسی دارم که در مدار و فرکانس بالایی هستم.
رهایی یعنی من خودم و رها کنم بسپارم به خداوند و ایمان داشته باشم که هر اتفاقی میفته به نفع منه و خداوند حسابی حواسش به منه. رهایی چطوری به دست میاد؟چطور میتونم رها باشم؟با لذت بردن از هر شرایطی که در اون هستی،با بالابردن احساس لیاقتت و عزت نفست،اون وقت که در مدار الله هستی و رها باش بذار که خداوند تو رو روی شونه هاش بذاره و به هر جا که برات بهترینه ببرتت.
استاد راستش الان عزت نفس این و ندارم که از خداوند درخواست کنم که ابراهیمش باشم، از خدا میخوام اینقدر عزت نفسمو بالا ببره که با امید و اطمینان بخوام که ابراهیمش باشم ، ابراهیم هم فقط انسانی بود که خواست و شد،انسانی متفاوت مثل همه ماهایی که اینجا هستیم.
عاشقتونم.
به نام الله یکتا
سلام به استاد نازنین
سلام به همه عزیزان هم خانواده واقعا همه شما رو عضوی از خانواده خودم میدونم در حدی که با خوندن خیلی از کامنتا متوجه این نزدیکی فرکانس و نتایجی که شبیه به همه میشم
نمیدونم چرا با این همخانوادگی و مثال این که همه عزیزان سایت همخانواده من هستند رو زدم اما این شخصیت رو از اول داشتم که تعصب بیجا نکشم فلانی چون پدرمه فلانی چون برادرمه فلانی چون رفیقمه اصلا از همون اول این نگاه رو نداشتم و واقعا به دنبال حقیقت صداقت انسانیت ارامش از ادم ها بودم نه فامیلی یا از این جور چیزا شاید باشن خیلی از ادمای دور و ور ما که حتی ثروتمند بودن یا سطح سواد رو اساس ایجاد رابطه میدونن و ذهن من با کار کردن روی خودم اینجا به این طرز نگاه ها میگه که ببین باید ثروتمند بشی باید ادم بهتری بشی حالا نه به خاطر توجه دیگران ولی این موضوع هم هست چرا ازش فرار کنیم
اما مساله توحید ابراهیم و دیدن این فایل که خیلی وقت پیش دیدمش و فایل جدید که اومد اینو تکمیل کرد این فایل رو گردویی گذاشت کف دست من باعث شد برم قران رو مطالعه کنم و سرچ کنم ببینم کلمه ابراهیم چند بار در قران اومده و چی گفته
کلمه ابراهیم که 51 بار درکل قران بیان شده اولین ایه ای که بهم نشون داد همون ایه معروفی که ابراهیم میگه تمام پیامبران رو از ذریه من قرار بده و خدا میگه عهد من به نا اهلان نمیرسد و ایه بعدی که توجه من رو حسابی به خودش جمع کرد این ایه بود که بقره 135
و [اهل کتاب] به مسلمانها گفتند: «یهودى یا مسیحىّ باشید تا هدایت شوید»؛ بگو: نه، [این آئینهاى تحریف شده هدایت بخش نیستند] بلکه ما پیروى از ملّت مستقیم ابراهیم مىکنیم که او هدایتبخش است و از مشرکان نبود
همون تعصبی که الان میگن مسلمان باش شیعه باش برو زیارت امام رضا و از این حرف ها یا حتما نماز بخون یعنی بعضی موقع میبینم یسری ادما ادا درمیارن جلوی یکی مثلا نماز میخونن حالم به هم میخوره میگم اگه به خاطر خداست اگه عبادت پروردگاره چرا این ادم که تا دیروز نماز نمیخوند الان به خاطر اینکه فلانی ببینش داره نماز میخونه
و لی استاد شما شخصیت ابراهیم رو طوری جا انداختین که عبادت ما کنترل ذهن ما تقوای ما فقط به خاطر خودمون و رسیدن به احساس خوب باشه و این اصل اصل مهمیه از قانون که شما اشاره کردین بهش
و چقدر این درخواست ابراهیم که وقتی فرزندش رو در بیابون رها میکنه درخواست خوبیه و راه دست خدا رو باز میزاره نمیگه خدایا سیرش کن خدایا نزار تشنه باشه خدایا نزار گرگ بهش حمله کنه خدایا نزار خار بره تو دست و پاش
میگه{ خدایا مردم رو دور این ها جمع کن }و اینجوریه که خدا اجابت میکنه و اب زم زم پدید میاد و کم کم مردم میبینن این بیابون اب داره میان و جمع میشن و اونجا شهری میشه به اسم مکه
خدایا شکرت
خیلی سپاسگذارم ازتون استاد عزیز واقعا کمال تشکر و احترام رو براتون دارم زندگی که الان دارم کسب و کاری که الان دارم رو مدیون شما و هدایت خداوند هستم
سلام به استاد عزیزم و همه بچه های عزیز و پرانرژی.
من این مورد رو میخوام هر سری توی تمام کامنتهام بنویسم تا هم یاداوری و تکرار برای خودم باشه و هم بچه های سایت میخونن با این چهارچوب کامنت در مورد فایل بنویسن تا به رشد خودشون کمک بشه👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👈👈 من میخوام از این به بعد سبکم در نوشتن کامنت توی همه دوره ها و فایلها طبق این چهارچوب باشه، به این شکلی که استاد توی دقیقه 55 فایل جلسه دوم ثروت 1 میگه:
هرکجا توی فایل که به یک درکی رسیدی، stop کن و بیا
درک ت رو بنویس،
تصمیماتی که باید بگیری رو بنویس،
مثالهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
الگوهایی که به ذهنت میاد رو بنویس،
یعنی این نباشه که فقط گوش کنی مثل رادیو،
هرکجا که یک ایده ایی امد،
یک درکی کردی،
یه چیزی رو فهمیدی،
در مورد رفتاهای خودت در گذشته چیزی فهمیدی
یا هرچی که بود همونجا stop کن و بنویس، بذار که اینجوری رشد کنی.
زود نخواه که بری سراغ جلسات بعد،
چون تا وقتی که ما تغییر نکنیم، نتایج تغییر نمیکنه، برای تغییر هم ما باید واقعا روی خودمون کار کنیم، روشش هم همینه که درکی که از فایلها بدست میاریم رو بنویسیم. اولش شاید درک کمتر باشه ولی هرچقدر که کار میکنی و هرچقدر بیشتر در مدار قرار میگیری درک ت بیشتر و بیشتر میشه.
🔸درک من تا دقیقه 2:28 این فایل
وقتی استاد پرسیدین چند نفرمون حاضریم فرزند شیرخوارمون و همسرمون رو وسط بیابون بدون آب و علف رها کنیم؟؟؟
ذهن من بدون فکر کردن گفت نه اصلا….
یعنی یه لحظه که خودم رو توی اون شرایط گذاشتم به ذهنم نیومد که خدایی هم هست و میخواستم با عقل منطقی خودم تصمیم بگیرم، در صورتی که نه تنها با عقل منطقی و محدود خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم بلکــــــــــــه وابستگی که به همسر و مخصوصا به فرزند بوجود میارم(این نکته مهمی هستاااا، بوجود میارم نه اینکه بوجود میاد…. من بوجودش میارم. نمیخوام الکی بُلُف بزنم بگم نه من اگر با کسی باشم وابسته نمیشم یا اگر بچه داشته باشم وابسته ش نمیشم، اتفاقا میشم، دوتا برادر کوچیک دارم که یکی شون الان 8 سالش و یکیشون 13سال و من خودم 28 سال یعنی خودتون اختلاف سنی رو درک کنین یه جورایی انگار فرزندای خودم هستن و خب واقعا وابستگی رو دارم بهشون.) و نکته دیگه اینکه چقدرررررررررررررررر توی اون لحظه نجواهای مختلفی بیاد از اینکه اگر راهزنی یا دزدی یا یه مردی بیاد همسرت رو آزار بده، یا اموالی اگه داشته باشه غارت کنه یا اصلا فرزندت رو غارت کنه، یا اگر مورد حمله موجود وحشی قرار بگیره، یا آب نیست و از تشنگی اگر بمیرن چی و کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نجواهای دیگه که الان دارم بهشون فکر میکنم واقعا توی اون لحظه توی بیابون خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باید ایمان قوی داشته باشی که بتونی رهاشون کنی و خدای درونت گوش بدی………. همین الان موهای تنم سیخ شد وقتی دارم به این جنس از ایمان فکر میکنم…… همچین جنس ایمانی داشته باشی به خداوند واقعا کارایی میکنی که اکثریت مردم بهش نمیگن کار بهش میگن معجزه دیگه …..
🔸درک من تا دقیقه 6:27
“استاد تا اینجا در مورد این توضیح میدادین که بیراه هم نیست که همه مردم زندگی شون شده بچه هاشون و از خودتون گفتین که اگر حاضر باشم برای نجات فرزندم بمیرم بدون هیچ شکی اینکارو میکنم ولی نمیتونه هدف زندگی یک فرد بچه هاش باشن و بهترین حمایت از بچه هامون اینه که حمایتشون نکنیم.”
خب استاد من خودم تا یه زمانی تک فرزند بودم و هم حمایت شدم و هم حمایت نشدم، اما با اینکه تک فرزند بودم بنظر خودم خانواده م مثل بقیه خانواده های دیگه رفتاری نداشتن که لوس باشم یا نتونم کارای خودم رو بکنم اتفاقا برعکس این قضیه امااااااا یه چیزی رو که حمایت بیش از حد کردن در مورد موضوع درسم بود.
فکر میکردن اگر که من فقط درس بخونم و کاری نکنم(منظورم از کار اینه که بیرون سر یه کاری نرم، مثلا در مغازه ایی، یا فنی یادبگیرم که ازش پول در بیارم و …) و در راحتی از این شکل باشم که دغدغه نداشته باشم توی درسم پیشرفت میکنم و ……. حالا من چون بسکتبال حرفه ایی بازی میکردم شرایطم جوری بود از کلاس 4م ابتدایی باید شهرهای مختلف میرفتم و خب این قضیه من رو خیلی قویتر کرده بود و اجتماعی تر نسبت به بچه هایی که همین روش خانواده شون انجام میدادن ولی اونا فقط توی خونه بودن و درس میخوندن. من رفتارهای مختلف رو درک کردم، گاهی اوقات خودم باید توی اون سن کم تنهایی میرفتم شهرهای دیگه، من زمانی هم که تهران زندگی میکردم با اینکه خانواده م از لحاظ مالی خوب بودن ولی من رو بدون سرویس میفرستادن مدرسه. یعنی من باید از خیابون شیخ صفی پیاده میرفتم خیابون ملک نرسیده به هفت تیر و مدرسه م اونجا بود. از کلاس اول ابتدایی تا سوم ابتدایی من پیاده میرفتم و برمیگشتم یا بهم پول میدادن ماشین شخصی و تاکسی سوار میشدم و اینطوری نبود که با سرویس برم و بیام.
اما میگم چون زمان آخرای راهنمایی و دبیرستان و مخصوصا نزدیک کنکور اصلا اجازه نمیدادن و منم خب پذیرفته بودم، یعنی کاملا درک میکنم که تقصیر خودم بوده و من باید خودم زندگیم رو میساختم اینم برای این میگم چون دوستانی دارم الان که خانواده های خوب به بالایی بودن و از لحاظ مالی خیلی خوب بودن ولی فرزندشون چون دوست داشت منبع درامدی برای خودشون داشته باشن از همون زمانِ راهنمایی یا دبیرستان یواشکی کار میکردن و پول میساختن…. پس منم میتونستم اینکارو بکنم اگر نکردم بخاطر خودم و ترسهام بوده نه خانواده م…
ولی میخوام بگم حمایت بیش از اندازه چه ویژگی هایی ایجاد میکنه برای فرزندان.
اتفاقا همین دو روز پیش یک مقاله خیلیییی عالی رو یک روانشناسی به فارسی ترجمه کرده بود که منتظر بودم اینو به عنوان کامنت برای یه فایلی بنویسم و الان هدایت شدم به این فایل
اون مقاله این بود از قول دکتر امید امانی:
Developmental cognitive neuroscience
Journal homepage :
Maternal overprotection in childhood is associated with amygdala reactivity and structural connectivity in adulthood
Madeline J. Farber
از جالب ترین پژوهش هایی که اخیرا خوندم، مقاله دکتر مدلین فاربر(Farber) و همکارانش از دانشگاه دوک بود. این پژوهشگرا دنبال این بودن ببینن محافظت بیش از حد والدین چه تاثیری رئی ساختارهای مغزی بچه میگذاره!، واسهش خوبه یا بد!، خیره یا شر! “بچه مامانی بودن به نفع مغز کودکه یا به ضررش”.
برای رسیدن به جواب این سوال، پژوهشگرها مطالعهی جذاب و پر سر صدایی رو به راه انداختن. روش کارشون هم اینطوری بود که از تعداد زیادی دانش آموز و دانشجوی سال آخر دعوت کردن تا در یک مصاحبه مربوط به تجربه زندگی شرکت کنن و طی چند مصاحبه عمیق ازشون در مورد روابط با پدر و مادرها طی دوره بچگی پرسیدن و در نهایت از بین همه شرکت کنندهها، 312 نفر رو که اندزه محافظت کننده (Overprotection) قرار داشتن و بدون اجازه پدر/مادر حق آب خوردن نداشتن رو انتخاب کردن و ازشون درخواست کردن تا برای تصویربرداری از ساختارها و عملکر مغزی در دستگاه fmri قرار بگیرن و همزمان با ارائه یک مجموعه تصاویر محرک از موقعیت های مختلف هیجانی(ترس، عصبانیت، تعجب، خنثی و …) شروع کردن به اسکن ساختارهای مغزی این گروه از بچه های دیروز و بزرگسالان امروز… خروجی کار نشون میداد، حمایت زیاد و بی مورد والدین از بچهها در سنین کودکی و نوجوانی، ناحیهایی از مغز بچه ها به نام آمیگدالا(Amygdala) که مسئول ترس و واکنش های هیجانیه و در موقعیت های ترسناک و بحرانی فعال میشه رو پرکارتر میکنه و بچه هایی که طی دوره کودکی و نوجوانی والدین بیش از اندازه محافظت کننده یا به اصطلاح هلیکوپتری داشتن و بدون اجازه والدین حق نداشتن قدم از قدم بردارن و همیشه و همه جا باید جواب پس میدادن، آمیگدال پرکارتر و فعالتری داشته و موقعیت ها رو پیش از اندازه ترسناک ارزیابی میکردن.
نتیجه : محافظت زیاد و بی مورد والدین از بچه ها، زمینه ساز پرکاری ناحیهی مربوط به ترس مغز(آمیگدال) اونها در سنین بعدی شده و بزرگسالهایی ترسو، کم جرئت و جسارت رو پرورش میده که تو موقعیت های بخرانی به جای سینه سپر کردن و دریدن قلب بحران، یه گوشه یخ میکنن و دنبال راه در رو میگردن.
یه بزرگسال ترسو و کم جرئت به سختی تصمیم میگیره! به سختی مسئولیت قبول میکنه! و به سختی متعهد میشه و اجرا میکنه! مسئولیت تمام کارهاش رو قبول میکرده! و به جاش اجرا میکرده….
/
خب حتی علمی هم میبینیم که این موضوع ثابت میشه که حمایت الکی و بی جا و نادرست چه ضربه های سنگینی به بچه هامون میزنه.
🔸درک من تا دقیقه 7:35
استاد: ” ابراهیم باور داره که خدا حمایتش میکنه، تفاوت ابراهیم با همه اینه که تسلیمِ….”
در مورد این یک خط نمیدونم چی بگم….؟؟؟؟
واقعا چی میتونیم بگیم؟؟؟؟ من فکر میکنم هرچی بگیم فقط حرفِ… نمیخوام صفر و یک بهش نگاه کنم یا خودخوری کنم بگم خاک تو سر من و مقایسه بکنم و …….. فقط میخوام بگم به خودم که مهرداد خودت رو نزدیک کن به یک، ما نه یک هستیم و نه صفر بلکه فقط بین صفر و یک هستیم و بهترین حالت زندگی همینه که خودمون رو به یک نزدیک کنیم ولی چجوری؟؟؟
جواب ش استاد داد توی این یک خط
خدارو باور داشته باشیم که حمایت میکنه، باور داشته باشیم که جوابهارو بهمون میگه، باور داشته باشیم که هیچ وقت نمیتونه دوستمون نداشته باشه، باورکنیم همیشه پیشمونِ کنارمونِ، باور کنیم بهترین هارو میخواد و از ما مشتاق تر که به زندگی طبیعی که سرشار از نعمت و برکت و ثروت خوشبختی و سعادت و ارامش برسیم، از ما مشتاق تره که ساده و آسون و لذت بخش زندگی کنیم و از مسیر لذت ببریم، باورش کنیم که وهاب و بینهایت میبخشه بدون اینکه حساب و کتابی بکنه، باور کنیم فراوانی ش رو، باور کنیم که مدیریت کل کیهان و جهان با اونه، بعدش از چی بخوایم بترسیم ؟؟؟ چرا به ذهنمون این اجازه و قدرت رو بدیم که بهمون تسلط پیدا کنه که اینارو نبینیم؟؟؟ باید باورش کنیم که هرلحظه داره کمکمون میکنه و بهمون نعمت میده، مارو از خیلی بلاها دور نگه میداره فقط شرطش اینه که هی بیشتر و بیشتر تسلیم ش باشیم.
حالا تسلیم بودن در مقابل خدا یعنی چی؟؟؟؟؟ واقعا یعنی چی؟؟؟؟
تسلیم از نظر من یعنی چنان درونمون حسش کنیم مثل حسی که دوران بچگی به مامان و بابامون داریم که کنارمون هستن و خیالمون کاملا راحت و هیچ دغدغه ایی نداریم و نگران هیچی نیستیم چون خاطرمون کاملا جمع که اونا هستن و هیچ اتفاقی برای ما نمیفته دقیقا باید همچین باوری و یقین درونی به خداوند و قدرت خداوند و فراوانی خداوند داشته باشیم.
تسلیم ممکن معانی و تعریفهای دیگه ایی هم داشته باشه اما این چیزی که من الان درونم باور دارم، تسلیم یعنی حال خوب، یعنی احساس خوب
چون وقتی بچه ایی و میدونی مامان و بابات هستن و مراقبتن حااااااااااالت خیلییییییییییی خوبه، خیلییییییییییییییی کِیف میکنی، خیلی خوشحالی… خیلی روی غلتکی، خیلی انرژی داری، خیلی پروووو بازی در میاری برای بقیه حتی بزرگتر از زبونت حرف میزنی یا دعوا میکنی با بچه های دیگه چرااااااا؟؟؟؟ چون میدونی یه مامان و بابایی داری که همیشه حواسشون بهت هست، همیشه دوست دارن باید همچین یقینی داشته باشم
ولی
ربی که مارو آفریده عشقش به ما مثل پدر و مادر و بقیه شرطی نیست، عشقش خالصِ، بخاطر ما همه چی رو خلق کرده، همه چی رو در اختیارمون قرار داده، مارو جانشین خودش کرده، بهمون قدرت آزادی و انتخاب و ساختن هر شکلی از زندگی رو داده، حتی بهمون سیستمی بودنش رو داده که طبق دستورات این سیستم، طبق شرایط بازی کنیم که بهترین نتیجه رو داشته باشیم، که از بهترین و راحت ترین و لذت بخش ترین و ساده ترین مسیر زندگی رو زندگی کنیم….
این اوس کریم ما هیچوقت از ما ناراحت نمیشهههه هاااااا برعکس پدر و مادر، هیچوقت از ما روی برنمیگردونه، هیچوقت تنها نمیذاره بلکه همیشه و هرلحظه با ماست، فقط باید طبق سیستمش جلو بریم همینننننننن. سیستم خداوند بی نقص، بی خطاست، ثابتِ، همیشه ثابتِ تغییر نمیکنه فقط ما باید خودمون رو باهاش هم جهت کنیم وگرنه اون همیشه با ماست.
🔸درکم تا دقیقه 13:04
این فایل واقعا دیوونه کننده ست، فوق العاده ست، یه گنج بینظیرررررررررررررررررررره، دلم میخواد بترکمممممم
استاد: “تسلیم باشیم، تسلیم بودن یعنی احساس خوب داشتن، وقتی بدونم خداوند حمایتم میکنه من حالم خوبه، وقتی یقین دارم که وارد ترسهام بشم، زمین نمیمونم این بهم احساس خوب میده، تسلیم بودن یعنی آرامش، یعنی ادامه دادن به مسیر….”
خدارو شکر میکنم قبل از اینکه ادامه فایل رو ببینم قبلش درکم رو از تسلیم بودن گفتم و مثالی که میتونستم درکم رو انتقال بدم، انتقال دادم.
من قشنگ یادمه وقتی مامان و بابام کنارم بودن همه کار میکردم، چون جسارت پیدا میکردم و زمانی که نبودن این جسارت کم میشد.
دقیقا باید جنس ایمان و یقین م به خداوند این شکلی و فراتر باشه، به قول استاد به من بگن بیا انگشت داداشات رو نه اینکه قطع کن بلکه یه برش عمیقی بده من نمیتونم چه برسه بیای گردن بچه خودت رو با چاقو بِبُری…. اخه فکرش رو بکن چقدررررررررررررررررر ابراهیم خودش رو میشناخته، چقدر به خودش تسلط داشته به احساساتش تسلط داشته و چقدررررررررررررررررر خودش رو سپرده بودههههههه
رهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این کلمه رها بودن عجیب حسی بهم میده…
وقتی کلمه رها بودن رو میشنوم، وقتی استاد میگه تسلیم بودن یعنی رها باشی فقط احساس خوب توی ذهنم میاد
چون بنظرم شرط رها بودن یعنی فقط احسسسساااااااااااااااس خوب داشته باشی…
احساس خوب چجوری بوجود میاد؟؟؟
با آشکار کردن داشته هات برای خودت، یعنی تمرکزت بذاری روی داشته هات، یعنی مهرداد خان داشته هات رو ببین، کور که نیستی؟؟؟ هستی؟؟؟ نیستی دیگه… داشته هات ببین عزیزم، ببین تو خیلیییییییییییییییی بیشتر از اون روزهای قبل استاد داشته داری، داشته های تو خیلی سطح شون بالاست، ببین اینارو، شکرگزارشون باش، قران ابراهیم رو مثال میزنه که شکرگزار بود و مشرک نبود.
دلم میخوااااااد داااااااااد بزنم…. این فایل روانی میکنه ادم رو بخدااا…اینقدرررررر حس خوب و ایمان و یقین ایجاد میکنه دلت میخواد هر لحظه بشنویش و عمل کنییییییی عمل عمل عمل عمل عمل عمل…………. آهاااااااااای مهرداد عمممممممممممممممممممممل میفهمی مهرداد
عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل کن عزیزم….
حرف قشنگ رو همه خیلییییییییییییییی خوب بلدن، ماشالله تو هم که استاد حرف خوب زدنی….
عمل کن قشنگ من، عمل کن نتیجه بگیر با نتیجه هات بیا بگو تسلیم بودن یعنی چی
اون موقع استاد هم ازت انرژی میگیری، اون موقع ست که جهان مقابل ت زانو میزنه، اون موقع ست که وقتی اینجا توی کامنت مینویسی تسلیم یعنی چی… بچه ها که میخونن بیشتر درک میکنن، بیشتر میپذیرین، بیشتر به فکر فرو میرن….
🔸درکم تا دقیقه 14:40
“ما هم میتونیم مثل ابراهیم باشیم، اگر اون تونسته ما هم میتونیم”
ابراهیم چی بود؟؟؟ از خودت بپرس ابراهیم چی بود؟؟؟؟ آیا انسان بود یا نه ؟؟؟ آره انسان بود… پس قبول داری انسان بود؟؟؟ آرره…
پس قبول داری مثل خودت دست و پا و بدن و مغز و قلب و … داشت ؟؟؟ آره بابا قبول دارم…
خب اگر هیچ فرقی نداره و انسان بوده پس یه سری تلاشهای عملی و ذهنی داشته که شده ابراهیم؟؟؟ یه سری درک ها داشته دیگه؟؟؟ آره داشته
خب تو هم همون کارارو بکن، شخصیتت رو مثل ابراهیم تبدیل کن به چیزی که میخوای، مثل ابراهیم باور کن، مثل ابراهیم عمل کن میشی ابراهیم…
پس برای خودت بزرگ نکن هیچ چیزی رو…
چون خدای ابراهیم خدای تو هم هست، دنیایی که تو الان داری توش زندگی میکنی یه زمانی دنیای ابراهیم هم بوده، این زمینی که داری توش قدم برمیداری یه زمانی زمین ابراهیم هم بوده… تازه اون زمان خیلی زندگی از لحاظ رفاه و آسایش و امکانات نسبت به الان ضعیف تر و شاید بدتر بوده و ابراهیم توی اون زمان بوده پس میشههههههههههههههه
اکی مهرداد؟؟؟؟ اره اکی… میشههههههههه باید فقط بیشتر فکر کنم بهش، بیشتر باورش کنم، بیشتر درکش کنم، بیشتر الگو ازش به یاد بیارم و تکرار کنم..
🔸و درک من از صحبت های آخر فایل:
وقتی استاد گفتین در مورد ابراهیم بیشتر مطالعه کنین، در مورد روحیه ش و نگاهش و اینکه خداوند در قران چجوری در موردش صحبت میکنه انگار که رفیق جون جونیشِ…. یه حس عجیب و خیلیییییییییییییییی خوبی گرفتم، یه حس قدرت… یه حسی که انگار دنیا و همه این همه هیاهوی جهان توی درونم خیلی خیلی کوچیک شد و کوچیک حسش کردم…..
این فایل عجیب فوق العاده ست و خیلی وقت بود که ازش یادم رفته بود… ولی الان تحول بیشتر درونم ایجاد کرد…
منم اندازه ایی که تسلیم خداوند بودم لذت بردم و احساس قدرت داشتم و حرکت کردم اما خداروشکر میکنم این روزها خیلی بیشتر توی این مسیر هستم چون دارم عمل میکنم
یه زمانی از دانشگاه توی ترم 7 روزانه دانشگاه صنعتی شاهرود انصراف از درس دادم چون دیدم مسیرم نیست و پا گذاشتم روی همه ترسهام و امید هایی که مدرک خوبه و باید داشته باشی و ……. خیلی جاها با قدرت تونستم “نه” بگم به خیلی هایی که هرکسی جای من بود میگفت بهشون سفت بچسب که کلی میتونی رشد کنی ولی توکلم رو فقط گذاشتم روی خدا…
وارد مسیر علاقه م شدم و کار کردم یک سال و نیم و بعدش علاقه جدیدتر که هم مسیر همون علاقه قبلی ست هدایت شدم بهش و با ایمان گفتم دیگه اون مسیر یک سال و نیم ادامه نمیدم و میخوام این مسیر جدید رو برم و فقط ایمانم رو بستم به خدا و شروع کردم و خدا هم ترکونده برام تا الان و میترکونه فقط من باید با همین ایمان و توکل جلو برم.
درسته بخاطر کم ایمانیم دیر شروع کردم ولی الان دارم با قدرت میرم جلو، اینقدر قدرتم زیاد شده که همه دارن حسش میکنن، خب خیلیاش درونی بوده ولی مثلا وقتی با دوره سلامتی تونستم خودم رو از 109 کیلو به 78 کیلو برسم و نه بگم به این همه غذاهایی که لذت بودن که یه زمانی عشقم بودن ولی الان از بغلشون فقط رد میشم…
من روی ذهنم واقعا کار کردم و عملی کار کردم و عملی دارم روی حوزه علاقه م کار میکنم و کار میکنم و ادامه میدم و فقط ادامه میدم
منم میخوام بشم رفیق جون جونی خدای خودم…
باید عمل پشت عمل کنم، توکل پشت توکل، ایمان پشت ایمان، یقین پشت یقین، تسلیم بودن پشت تسلیم بودن، حس خوب پشت حس خوب…
استاد خودش میگه
اصل اینه که من بتونم ذهنم رو کنترل بکنم
اصل اینه که احساسم رو خوب بکنم و خوب نگه دارم
اصل اینه که از زوایایی به قضیه نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده
اصل اینه که مهارت هام افزایش بدم
اصل اینه که استانداردهام ببرم بالاتر
اصل اینه که خداوند رو باور کنم به عنوان منبع قدرت
اصل اینه که توحیدی رفتار و عمل کنم
اصل اینه که بیشتر روی باورهام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی ایمانم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی موضوع هدایت کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی احساستم کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی توانایی هام کار کنم
اصل اینه که بیشتر روی اصل کار کنممممممممممممممممممم
بقیه ش خودش درست میشه
وقتی در مسیر درست باشی جزئیات خودشون درست میشن
توی جزئیات، خودش، خودش رو میسازه
وقتی طبق اصل جلو میری نگران جزئیات نباش، اینکه خیلیا گمراه میشن چون درگیر جزئیات میشن
بقیه ش خودش درست میشه
بقیه ش اتفاقات خوب میفته
زمان مناسب هر چیزی و هرکاری درست میشه و میفته
همه چی به خیر من تموم میشه
من همیشه در مکان درست و در زمان درست قرار میگیرم بدون اینکه خودم زمان و مکان درست رو ایجاد کنم
چوووووووووووون همه چی هدایته….
و میخوام حرفم رو با این جمله از کتاب دالِ دوست داشتن تموم کنم:
🔸عشقی که در تنورش هیزم وابستگی بسوزاند، نانِ سوختهی نفرت بیرون میآورد.
🔸یگانه کسی رو دوست داشتن دلیل بر زانو زدن، فرو ریختن و شکستن در برابرش نیست.
🔸عشق زمین نمیزند، که برپا میدارد…
🔸اسیر نمیکند، که قفس میگشاید…
🔸گاه جدایی که رسید، او که عاشقتر است، رهاتر بال میگشاید و بالاتر پرواز میکند.
سلام مهرداد عزیز…
نوشته است فوقالعاده بود.بعضی قسمت ها رو چند بار خواندم و بعضی جملاتت رو واسه خودم یادداشت کردم تا موقع سپاسگزاری هام جلوی چشمم باشه،،،مخصوصا اون جایی که گفتی عمل کن ،،یا اونجایی که گفتیاحساس خوب با آشکار کردن داشته هات برای خودت به وجود میاد خیلی لذت بردم…
بهت تبریک میگم بابت عزم و اراده ای که داری.
نتایج شما رو در دوره سلامتی دیدم و بابت اون هم از صمیم قلب بهتون تبریک میگم.انشاالله همیشه در مسیر هدایت پروردگار باشید