«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2079 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه جمالی گفته:
    مدت عضویت: 1095 روز

    سلام از روز سوم سفرنامه تحول زندگی

    به راستی اگر همواره تویه این مسیر زیبا باشیم و طبق قانون عمل کنیم ورودی ها وکانون توجه امون کنترل کنیم و باورهای مناسبی بسازیم که روح و ذهن ماروهماهنگ کنه و ایمان داشته باشیم بخدا اونوقت چرا خداهمه چیز برای ما به بهترین نحو نچینه؟

    خدایی که میگه تو به قوانینم عمل کن من همه چیو برات درست می‌کنم

    وتنها کاری که لازمه ما انجام بدیم اینکه بهش اعتماد کنیم و تسلیمش باشیم

    خدایا ازت میخام تویه این راه هرلحظه هدایتم کنی و کمک کنی بهم تا ثابت قدم بمونم

    من لایق روابط خوب سلامتی آرامش و ثروتم و ایمان دارم اگر تویه مسیر درست باشم بهشون میرسم

    خدایا ایمان مارو هرلحظه بخودت بیشتر کن که همه چیز تویی ای معبود من

    سپاسگذارم استاد بابت فایلهای عالیتون و آگاهی های نابتون و سپاسگذارم ازشما بانو شایسته عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    عباس حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1452 روز

    سلام

    داستان توحید در عمل الان برام واضح تر شده

    تازه دارم میفهمم عمل اینجا یعنی چی

    یعنی نترس بودن

    یعنی حالت خوب باشه وقتی همه میگن دلار میشه فلان تومانا!

    یعنی حالت خوب باشه وقتی میگن بدبخت جهان سوم زندگی میکنی!

    یعنی حالت خوب باشه وقتی پول یک سانت از خونه های بالاشهر تهرانم نداری ولی امید داری به اینکه خدا خلف وعده نمیکنه!

    آره یعنی امید!

    تسلیم بودن یعنی حال خوب

    یعنی احساس خوب

    یعنی رهایی

    یعنی بسپار خدا خودش اوکی میکنه

    یعنی هدایت میشی

    یعنی خداکارارو میکنه کافیه تو آروم باشی

    کافیه تو سرتو بندازی پایین بزاری خدا خدایی کنه تو بندگی کنی

    و البته کار سختیه این توحید در عمل! خصوصا وقتی که بارها به شیطان ذهنت ناخودآگاه باج دادی و جا زدی و گذاشتی ترس ها بهت غلبه کنن

    داستان ابراهیم داستان خاصیه

    اول از همه شروع میکنه به گشتن راجب خدا

    فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿76﴾

    زمانى که شب بر او پرده انداخت، ستاره‏اى دید و گفت این پروردگار من است، آنگاه چون افول کرد، گفت افول‏کنندگان را دوست ندارم‏

    فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿77﴾

    آنگاه چون ماه را تابان دید، گفت این پروردگار من است، و چون افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند بى‏گمان از گمراهان خواهم شد

    فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾

    آنگاه چون خورشید را تابان دید گفت این پروردگار من است، این بزرگتر است، و چون افول کرد گفت اى قوم من، من از شرکى که مى‏ورزید، برى و برکنارم‏

    از ستاره و ماه گرفته تا خورشید

    تا میرسه به خدا

    بعد میره جلوی پدرش می ایسته و میگه بابا دارید بت میپرستید؟!

    یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا ﴿43﴾

    پدرجان از علم [وحى‏] چیزى به من رسیده است که به تو نرسیده است، پس از من پیروى کن که تو را به راهى راست رهنمایى کنم‏

    قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا ﴿46﴾

    گفت: ای ابراهیم! آیا تو از معبودهای من روی گردانی؟ اگر [از بت ستیزی] باز نایستی، قطعاً تو را سنگسار می کنم، و [تا از من آسیبی به تو نرسیده] زمانی طولانی از من دور شو.

    حالا بعد از این دیالوگ ابراهیم به پدرش چی میگه؟

    قَالَ سَلَامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کَانَ بِی حَفِیًّا ﴿47﴾

    ابراهیم گفت: سلام بر تو، به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من بسیار نیکوکار و مهربان است.

    حالا بعد از اعراض کردن و دور شدن از پدرش به چی میرسه؟ پاداشش چی بود؟

    فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَکُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا ﴿49﴾

    پس هنگامی که از آنان و آنچه جز خدا می پرستیدند، کناره گرفت، اسحاق ویعقوب را به او بخشیدیم وهر یک را پیامبر قرار دادیم.

    بعد دیالوگ هاش با بت پرستان

    بعد نترسیدنش از اینکه گفتن میندازیمت توی آتیش!

    بعد سرد شدن اتش براش

    قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾

    [پس او را در آتش افکندند] گفتیم: ای آتش! برابر ابراهیم سرد و بی آسیب باش!

    بعد نجات از قوم لوط و ادامه داستان

    تا میرسه به تولد فرزندی که باور نداشته خدا بهش میده

    خدا میگه فرزندت رو رها کن برو

    میگه چشم!

    میگه برو سرشو ببر

    میگه چشم!

    واقعا چقدر ایمان قوی داشته

    شما مقایسه کن با موسی که از پیامبران پر نام در قرآنه

    وقتی میگه برو پیش فرعون میترسه میگه هارون هم باشه

    شما مقایسه کن با مریم که وقتی بچه دار میشه آرزو مرگ میکنه

    همین تفاوت ها نشون دهنده ایمان ابراهیمه!

    همینا باعث شده بشه رفیق خدا

    دوست خدا

    عشق خدا

    واقعا ایمان خیلی بالایی داشته

    ولی به خودم یادآوری میکنم

    عباس!

    نشونه ایمان احساس خوبه

    نشونه ایمان ارامشه

    نشونه ایمان نترسیدنه

    نشون ایمان غمگین نشدنه

    و یادت باشه همه چیز در تکامل رخ میده!

    توقع نداشته باش یروزه بشی ابراهیم یا ابراهیمی عمل کنی

    وقتی استاد با این همه غلبه به ترس میگه هنوز فاصله دارم با ابراهیمی عمل کردن

    نخواه خودت رو مقایسه کنی و توی دام شیطان بیافتی

    فقط یادت باشه کسی که توکلش به خداست نه ترسی داره و نه غمی

    أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آینده عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست.

    و توکل کنندگان همواره فقط بر خدا توکل می‌کنند(همواره …)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2684 روز

    به نام خدای مهربان و روزی رسان

    سلام و احترام

    روز سوم /«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش

    همین الان که دارم این کامنت رو میدازم ،، توی ماشینم در یک شهر دیگه داخل یه پارک پر از درخت های بلند و زیبا هستم.

    نشانه هایی رو دریافت کردم که باید اسنپ رو از توی گوشیم حذف کنم و این کارو انجام دادم و با اسنپ قطع همکاری کردم . و من مدت ها به این درامد دو قرون دو هزار اسنپ عادت کرده بودم.. ولی دیگه متوجه شدم اینجا جای من نیست.. و این خیلی بی ایمانی من رو نشون میده که من از کار مورد علاقم نمیتونم پول بسازم بنابراین چسبیدم و عادت کردم به اسنپ !!! اینکه من از توانایی ها و خلاقیت خودم استفاده نکنم و اسنپ بزای من پول بسازه به نظرم بی ایمانی من رو نشون میده !!!

    از قطع همکاری با اسنپ ترس داشتم ولی بر ترسم غلبه کردم و این کارو انجام دادم.. اسنپ به اندازه ی کافی کابر راننده داره و اتفاقی براش نمیوفته با این کار من ،، ولی من یه ذره احساس جسارت بیشتری پیدا میکنم و دیگه وقتم رو اینجا هدر نمیدم !!

    طبق جلسه ی قبلی که گفته شد اگر حس میکنی یه جایی هستی که داره بهت ظلم میشه و تو چرا ظلم رو پذیرفتی ؟؟!! بنابراین من دیگه جایی کار نمیکنم که حس میکنم داره به من ظلم میشه !!!

    من اصلا ادعایی در بحث ایمان و توکل ندازم چون خیلی توش ایراد دارم،، ولی حسم میگه دیگه اسنپ رو بیخیال شو ،، یه زمانی اسنپ کار میکردم ،، ولی دیگه حس میکنم خیلی بچه بازی شده و باید کنارش بذارم.. الانم حس سبک بالی بیشتری دارم !!!

    موضوع بعدی :

    در مورد بحث بچه و ازدواج و اینا خب من هنوز ازدواج نکردم و نمیدونم حس بچه داشتن چطوریه !! ؟؟ ولی یه چیز رو خوب میدونم که من میخوام دنبال رویا ها و اهداف خودم برم و نمیخوام وقتم رو با بچه داری هدر بدم .. من میخوام به ارزوها و خواسته های خودم برسم.. و بیزازم از یک زندگی روتین و عادی که ملت دنبالشن که فقط یه خونه و بچه و اینا داشته باشن !!!

    به نظرم بچه دار شده هم یک باور عموم مردمه ،، چون اکثر ادم ها به زندگی همدیکر نگاه میکنند و دیدن که همه بچه دارن پس ما هم باید بچه داشته باشیم ،، حالا بریم با بقیه مسابقه بدیم که بچه دار شیم و بگیم ما هم بچه داریم و کارخانه جوجه کشی راه بندازیم خخخخخخ ..

    نه اقاااا ،،، من میخوام به ارزوهام برسم. و میخوام ارزوهام رو خودم به دستشون بیارم و میخوام اون عکسایی که روی دریم بوردم گذاشتم رو خودم به دستشون بیارم،، نه اینکه مثل دیگرانی باشم که رویاهاشون رو فراموش کردن و خودشون رو فراموش کردن و به ارزوهاشون نرسیدن و حالا میخوان خودشون رو وقف فرزنداشون کنن تا شاید اونا به ارزوهاشون برسن و مثلا خوشبخت شن !!!

    نه نه ،،، من اهدافم و خواسته هام و رویاهام رو خودم میخوامشون !!!

    و به چند موردش هم رسیدم توی بحث ورزش،، ولی حد رویاهای من بالاتر ازین حرفاس !!

    و میدونم هر‌چقدر بتونم ایمان و توکل و جسارتم رو بیشتر کنم به اون ها هم میرسم …

    و خب این یک روند تکاملیه و من باید روی خودم خیلی کار کنم . .

    خب اینم از رد پای من از روز سوم ،، خدایا کمکم کن گام ها رو تا انتها بردارم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سیده گفته:
      مدت عضویت: 527 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنت رو خواندم و بهت تبریک میگم که پا روی ترس هاتون گذاشتید و خواستی برای خودت کار کنی

      امیدوارم موفق باشی

      فایلهای توحیدی استاد رو حتما گوش کن

      و

      فکر میکنم دوره دستیابی عملی رو برای خودت تهیه کن و خوب به آموزه های اسناد عمل کن

      و اما

      این که گفتی بچه دار شدن مانع رسیدن به اهداف میشه رو اصلأ قبول ندارم

      که اگه دقت کرده باشید همین حضرت ابراهیم هم با وجود داشتن بچه به چه مقام بالایی رسیدن که شدن دوست خدا و بچه دار شدن او نه تنها مانعی براش نشد که بلکه پله ای شد برای رشد ایشون.

      و

      من این رو به وضوح تجربه کردم.

      برات آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1767 روز

    بنام خداوندی که بی نقص است و به اراده او همچیز درست و دقیق کار میکند…

    سلام استاد جان و خانم شایسته عزیز

    الله جاری سازد کلامم را..

    دو مورد خیلی مهم در این فایل خیلی روی من تاثیرگذار بود که بهشون میپردازیم…

    سوال اول؟!

    چقدر من خداوند رو باور دارم؟ همون اندازه که مادر موسی، موسی را به آب انداخت؟ همون اندازه که ابراهیم زنو بچه شیرخوارش رو در بیابان رها کرد؟ همون اندازه که سلیمان به وهابیتش باور داشت، باور دارم

    رک و روراست بگم

    از سمت من خیره، من به اون اندازه باورش ندارم.

    و به همین دلیل به اندازه سلیمان نعمت ندارم

    به اندازه ابراهیم با رب خودم رفیق نیستم

    و به اندازه مادر موسی در آرامش نیستم

    سوال دوم؟!

    قربانی کردن…

    چقدر ما برای یکی شدن با رب، برای اینکه زندگیمون رو غلتک بیوفته، برای اینکه بتونیم زندگی رو در همه جنبه ها زندگی کنیم، میتونیم قربانی کنیم؟

    ولی خدا از ما نمیخواد که چیزی رو قربانی کنیم، او مارو کاملا مختار آفریده و اتفاقا همچیز آسانه

    ما خیلی سخت گرفتیم موضوع رو، چرا؟ چون ارزش ها رو نمیدونیم

    ما به چشم قربانی کردن میبینیمش…

    اگر ارزش گذاری کنید متوجه میشید که ما هیچ چیزی قربانی نمیکنیم، هیچ چیز سختی وجود نداره.

    مثلا

    خودتی که انتخاب میکنی، آیا میتونی یکم کمتر با دوستات بری بیرون؟

    میتونی صبح زودتر بیدار بشی؟

    میتونی برای خودت زمان بزاری و روی خودت و باور هات کار کنی؟

    میتونی تلویزیون نبینی؟

    میتونی با دوستایی که وایب منفی میدن، دوستایی که حال خوبشون توی مشروب خوردنشونه، دوستایی که مادام از خبرهای منفی صحبت میکنن قطع رابطه کنی؟

    این ها قربانیه که ما باید انجام بدیم ولی اگر نگاه به ارزش ها کنی متوجه میشی قربانی نیستن

    کدوم ارزشش بیشتره؟ اینکه 2 ساعت از خوابت بزنی پاشی و سپاسگذاری کنی، روی باورهات کار کنی و خیلی زود به خواسته هات برسی با ارزشتره یا اینکه 2 ساعت بیشتر بخوابی؟

    بودن با دوستایی که زندگی بخور نمیری دارن و همش تو وایب منفین با ارزش تره یا قط کردن ارتباطت با اون ها و خیلی زود رسیدن به دوستای فوق العاده و موفق؟

    توی فضای مجازی و پیگیر بودن رسانه ها با ارزشتره که باعث میشه آرامشت کمرنگ شه

    یا کنار گذاشتنشون که باعث میشه اتفاقات خوب رو وارد زندگیت بکنی و سرشار از ارامشو حال خوب باشه زندگیت

    میدونید خیلی از موارد رو ما میدونیم ولی رعایت نمیکنیم، میخوایم تغیر رو ولی عمل نمیکنم

    واسه همینه که استاد میگه عمل کردن همون ایمانه

    ایمانه، توحید، باور همچیز در حرکت کردن و عمل کردن خلاصه میشه ولی در راه درست

    همه میدونن سیگار ضرر داره ولی میکشن

    همه میدونن غذای فسفود ضرر داره ولی میخورن

    همه میدونن وابسته بودن تهش عذابه ولی وابسته میشن

    دوستای عزیزم

    بگردم دورتون،ما باید جای ارزش‌ها رو در ذهنمون عوض کنیم، باید یکم جلوتر رو ببینیم

    یکم دورنگار باشیم

    اون کاری که با ارزشتره، اون کاری که باعث میشه پس فردا نتیجه بزرگی دستمون باشه رو انجام بدیم

    وقتی بدونیم کدوم کار باارزشتره، انجامشونم راحتر و لذت بخش تر میشه…

    در پناه الله یکتا باشید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      آسیه شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 621 روز

      سلام به دوست و برادر عزیزم آقا علی

      خیلی ممنون از کامنت عالی که گذاشتید واقعا لذت بردم از این کامنت که چقدر قشنگ قانون رو درک کردید و اینقدر راحت و آسون برای ما نوشتید که باید چکار کنیم و چطور به خداوند نزدیک تر بشیم .

      و چه زیبا گفتید که قربانی کردن رو با شرایط الان ما

      وبه چه شکل میتونیم اون قربانی کردن رو انجام بدیم و واقعا که حقیقت همین هست.

      ممنونم از استاد عباسمنش بزرگوار بخاطر این سایت عالی

      و تشکر میکنم از علی جان عزیز

      در پناه الله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    ali shahmorad گفته:
    مدت عضویت: 3662 روز

    سلام به خانواده بزرگ عباسمنش

    من الگویی بهتر از ابراهیم پیداکردم

    من کسی رو پیدا کردم که نه وحی اللهی بهش شد نه تو قرآن اسمی ازش هست ولی با اطمینان میتونم بگم که از همه الگوهای قرآن بالا تر بود،

    ابراهیم درسته پدربود ولی بزرگ شدن بچش رو ندیده بود، ابراهیم درسته تا قربانگاه رفت ولی قربانی نکرد

    ابراهیم درسته به الهامی که بهش شده بود عمل کرد ولی قبلا ازآتش نجات پیدا کرده بود و دلش قرص بود که این دفع هم بخیری میگزره

    بخداتعصبی حرف نمیزنم

    امام حسین رو من الگو قرار دادم، کسی که برای راه حق تا قربانگاه رفت و نه یکی از عزیزانش رو بلکه همه رو بخاطر راه حق (قربانی کرد )

    بدبختی ما شیعیان اینکه فقط امام حسین رو به گریه کردن گره زدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      علی جوان گفته:
      مدت عضویت: 3960 روز

      دوست عزیز سلام

      (کلهم نور واحد)

      همه انبیاء و اولیاء الهی از نور الهی نشات گرفته اند. وظیفه ابراهیم در آن زمان آن بوده و امام حسین در زمان خودش هم همان بوده که می دانیم و مطمئن باشید که اگر حضرت ابراهیم هم در روز عاشورا به جای امام حسین می بود همان کار را می کرد که امام حسین انجام داد.

      اصل کلام را دریابیم مهم رسیدن به خداوند است. شما با امام حسین و دیگری با ابراهیم.

      تازه خود قرآن ابراهیم را الگو و اسوه قرار داده است نه استاد عباس منش.

      هر چی آرزوی خوبه مال تو …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3641 روز

    یش از اینها فکر می‌کردم خدا

    خانه ای دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از تاج او

    هر ستاره، پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او، آسمان

    نقش روی دامن او، کهکشان

    رعد وبرق شب، طنین خنده اش

    سیل و طوفان، نعره توفنده اش

    دکمه ی پیراهن او، آفتاب

    برق تیغ خنجر او ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست

    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

    از خدا در ذهنم این تصویر بود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان، دور از زمین

    بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا

    از زمین، از آسمان، از ابرها

    زود می‌گفتند: این کار خداست

    پرس وجو از کار او کاری خطاست

    هرچه می‌پرسی، جوابش آتش است

    آب اگر خوردی، عذابش آتش است

    تا ببندی چشم، کورت می‌کند

    تا شدی نزدیک، دورت می‌کند

    کج گشودی دست، سنگت می‌کند

    کج نهادی پای، لنگت می‌کند

    با همین قصه، دلم مشغول بود

    خوابهایم، خواب دیو و غول بود

    خواب می‌دیدم که غرق آتشم

    در دهان اژدهای سرکشم

    در دهان اژدهای خشمگین

    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می‌شد نعره هایم، بی صدا

    در طنین خنده ی خشم خدا …

    نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می‌کردم، همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود

    مثل تمرین حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

    سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر

    راه افتادم به قصد یک سفر

    در میان راه، در یک روستا

    خانه ای دیدم، خوب و آشنا

    زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟

    گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!

    گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

    با وضویی، دست و رویی تازه کرد

    با دل خود، گفتگویی تازه کرد

    گفتمش، پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

    گفت : آری، خانه او بی ریاست

    فرشهایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی

    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست

    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی، شیرین تر است

    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست، معنی می‌دهد

    قهر هم با دوست معنی می‌دهد

    هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست

    قهری او هم نشان دوستی است…

    تازه فهمیدم خدایم، این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی، از من به من نزدیک تر

    از رگ گردن به من نزدیک تر

    آن خدای پیش از این را باد برد

    نام او را هم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود

    چون حبابی، نقش روی آب بود

    می‌توانم بعد از این، با این خدا

    دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

    می‌توان با این خدا پرواز کرد

    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می‌توان درباره ی گل حرف زد

    صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه مثل باران راز گفت

    با دو قطره، صد هزاران راز گفت

    می‌توان با او صمیمی ‌حرف زد

    مثل یاران قدیمی‌ حرف زد

    می‌توان تصنیفی از پرواز خواند

    با الفبای سکوت آواز خواند

    می‌توان مثل علفها حرف زد

    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می‌توان درباره ی هر چیز گفت

    می‌توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا:

    پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    سامان گنجی پی گفته:
    مدت عضویت: 2981 روز

    به نام خدا

    سلام به همه

    سومین برگ سفرنامه ی من

    “ایمان داشتن به اینکه در هر لحظه هدایت میشیم، ایمان به اینکه خدا با بی نهایت دستانش ما رو حمایت و هدایت میکنه”

    واقعا چه باوری میتونه اینقد قوی باشه؟ واقعا اگه این باور رو در وجودمون یکم تقویت کنیم دیگه چی میخواییم واسه رسیدن به خواسته هامون؟اصلا نمیدونم چی بگم

    این باور اینقد قویه که حتی خوندنش هم احساسم رو خوب میکنه حتی گوش دادن به این حرف ها احساسم رو خوب میکنه، یه حس عجیبی پیدا میکنم

    یاد اتفاقات زندگیم افتادم، چه جاهایی که یکم به خدا اعتماد کردم یکم به خدا ایمان داشتم و حرکت کردم چه در هایی که به سمتم باز شد از جاهایی که حتی فکرشو نمیکردم…

    و چه خوب گفت مارک فیشر که ” ایمان کوه ها را جا به جا میکند”

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2964 روز

    این سفرنامه منو مجاب کرد تا در مورد تسلیم بودن بیشتر فکر کنم

    از واژه اسلام گرفته که ریشه ای مشابه تسلیم داره

    پس حتما تسلیم بودن خیلی مهم بوده و این نشانه ای از طرف خدا برای ما باشه تا ارزش تسلیم پروردگار بودن رو بیشتر درک کنیم

    و همینکه در قانون جذب هم به ارزش رهایی اشاره شده که وابسته نباشیم به هیچ چیز.

    و موضوعی که برام جالب بود این بود که در هر امتحانی که حضرت ابراهیم فرمان خدا رو اطاعت میکنه نتیجه برخلاف تصور بسیار بسیار زیبا میشه

    آتشی که گلستان میشه و فرزندی که برخلاف تصورهیچوقت قربانی نمیشه

    گویا خدا بسیار مهربانه و همیشه برای ما بهترین رو میخواد و به بهترین تبدیل میکنه

    نمیدونم و نمیتونم درک کنم انچه که اون لحظه در قلب حضرت ابراهیم حس شده. شاید عشق و اعتماد و ایمان بوده و شاید خداوند رو مالک بر همه چیز میدونسته .

    شاید ایه انا لله و انا الیه راجعون و اینکه ایمان قلبی و شناخت عمیقی از پروردگار و جهان داشتن به همین امر بخاطر ایمان و درک عمیقی ک از دنیا و اخرت داشته ارامش داشته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    آرزو دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 1957 روز

    سلام و درود به خانواده عباس منش

    نمیدونم اینهایی که مینویسم دل نوشته است یا حرفهایی واسه بقیه اعضا خانواده عباس منشه نمیدونم .

    فقط میدونم بغض گلومو گرفته / اشکم سرازیره /حرفهای استاد منو برد به دوسال و اندی پیش…

    روزیکه قلبم به شدت شکسته بود و نه از سر ایمان بلکه از لاعلاجی از همه بریدم . حس میکردم غمم اینقدر بزرگ هست که جز کسی که منو خلق کرده نمیتونه حال منو درک کنه / شب و روزهای وحشتناکی رو میگذروندم . اون روزها حال خوب – احساس خوب – ارتعاش و فرکانس رو نمیشناختم فقط ی چیز رو مطمینم که در من بود و اون از هیچکس هیچ انتظاری نداشتم و فقط میگفتم خدا خدا خدا خخدا …..

    گفتم از ایمان نبود از سر لاعلاجی بود از اینکه حس میکردم خدا باید واسه قلبم و شفام کاری بکنه

    خانواده در کنارم بودن ولی حس میکردم اونا کاری نمیتونن کنن… ناتوتن هستن … فقط خدا میتونه

    یک خاطره هست که هروقت به اون روز فکر میکنم خود بخود اشکم سرازیر میشه مثل الان …

    سر یک سری مسائل که بازگو کردنش لزومی نداره اون روز از فشار روحی شدید تصمیم به خودکشی گرفتم . یادمه نشستم خیلی چیزها رو تو یک نامه نوشتم و بلند شدم که برم تو دریا و اونقدر شنا کنم تا جاییکه دیگه نتونم ادامه بدم و تموم بشه …. و تصمیمم جدی بود و واقعا قصدش رو داشتم به هیچکس هم نگفته بودم میخام چیکار کنم . تو همون وضعیت با ی شخص تلفنی صحبت کردم و اون شخص بمن گفت که نگران نباش و من برات فلان کارو میکنم و … که الان فهمیدم اون شخص اصلا قرار نبوده برای من کاری انحام بده انگار خدا مامورش کرده بود که فعلا با امید واهی که بمن میده منو از تصمیمم منصرف کنه تا بعدها برنامه های قشنگی که واسم چیده رو به مرحله اجرا دربیاره .

    خلاصه منی که به ته دنیا رسیده بودم و شبانه روز با اشک و گریه صداش میزدم تو دل تاریکی نورش رو بصورت من تاباند . اون روزها من حس خوبی نداشتم تجسماتی نمیکردم فرکانسی نمیدادم فقط اینکه خدا میگه بخوان مرا تا اجابت کنم شما را … من خواندمش فقط خدا رو خوندم حالا با اشک یا هرچی فرقی نمیکنه مهم این بود که جز او در دل من نبود و در عرض مدت کوتاهی که اگر اشتباه نکنم 3 ماه زندگی موقعیت من متحول شد . تمام چیزهایی رو که از دست داده بودم بهترش بشکل عجیبی بمن برگشت

    که چند تاشو واسه شماها میگم که باور کنید خدا هست فقط کافیه از عمق وجودت صداش بزنی

    1- در یک موقعیت بسیار عالی نسبت به شغل قبلم استخدام شدم . و جالبش میدونید چیه ؟ در قسمتی که من کار میکنم محاله که یک نفر پیمانکار بتونه سمت ریاست بگیره . یعنی نفر رسمی رییس هست و پیمانکار جز نیروش در کنارش کار میکنه اما من هنوز نمیدونم که چی شد که من رییس این واحد شدم و با اینکه اصلا سابقه کار نداشتم . بقول استاد هر چقدر میخاستم تو ذهن خودم بچینم که چطوری میشه که بشه تو خیالمم نمیشد هضمش کنم اما فعلا که دوسالع من رو این سمت نشستم و چطوری هم نمیدونم فقط میدونم که این کار خدا بود و بس وگرنه من نه مهارتی داشتم نه سابقه ایی نه هیچی فقط خدا گفت دل بمن سپردی؟ ببین من چطوری خدایی میکنم

    2- اون روزها که من خیلی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم یکی از حسرتهام خونه ایی بود که با همسر سابقم به سختی خریده بودیم , و ایشون حاضر نبود سهم زحمات منو بده و منم خیلی ناراحت بودم و همه اش حسرت که چرا ینفر دیگه بیاد و از دسترنج من استفاده کنه و این حرفا . اونقدربهم فشار میومد که رنگم کبود میشد و ی وضع خیلی بد روحی / اینجا هم خدا گفت ارزو خانم اون خونه رو مگر کی بشما داده بود من بخوام اونم مثل اب خوردن به هر کی بخوام میدم و بقران قسم خودم نفهمیدم که چی شد و پول از کجا اومد و هزاران اتفاقات عجیب غریب دست به دست داد و من خونه دار شدم و در عرض یکسال اون خونه چند برابر شد . خدا بهم عین همون خونه رو داد . همسر سابقم چندین سال کار کرده بود تا اون خونه رو خرید اما من قبل از سرکار رفتنم قرارداد خونه بسته شد و بعد اومدم سرکار

    3- روزیکه خونه رو خریدم رو ماشین حساب کرده که بفروشم و چک خونه رو پاس کنم اونم نفهمیدم که چی شد پول چکم ردیف شد و تا الانی که دارم این کامنت رو مینویسم ماشین خوب و عالی رو دارم .

    اون نعمتها ی باره تو زندگیم سرازیر شد و من مات و مبهوت هر شب به موقعیت جدیدم خیره میشدم و میگفتم خدایا تو بامن چیکار کردی؟ پرستیژم – کلاسم موقعیت اجتماعیم در عرض کمتر از چند ماه تغییر کرده بود و من شرمنده الطاف الهی بودم

    همه اینها سرجاش ولی از لحاظ روحی خیلی غمگین بودم . تا اینکه باز هم به لطف خودش با قوانین جذب اشنا شدم و در ادامه بعد از استاد امیر شریفی با استاد بسیار بسیار خوب و عزیزم اقای عباس منش اشنا شدم و الان قلب و روحم با سخنان گوهربارشون هرروز شفا میگیره و خوب و خوبتر میشه .

    اینا رو نوشتم تا بگم بشخصه تجربه اعتماد بخدا , رو کردن بسوی خدا رو دیدم و معجزه هاشو بچشم دیدم . با خدا باش و پادشاهی کن .

    منی که همه این معجزه ها در زندگیم دیدم بازم گول صدای شیطان و البته تلاش فیزیکی رو خوردم اما میخام که هر چه در توان دارم با تکیه بر خدا و قلب ارام و حس خوب بقیه زندگیم رو دستش بسپارم و شاهد بقیه معجزه هاش باشم .

    خدایی که منو از ته دنیا و همون روزیکه میخاستم خودکشی کنم اما جلوم رو گرفت و گفت صبر کن دل بمن سپردی بنشین و تماشا کن ببین چیکار برات میکنم / برنامه های قشنگی برامون داره

    من ی مثال به دوستام میزنم هم برای خودم روشنی بخشه امیدوارم بکار شما هم بیاد میگم مثلا ی وقتی شده میریم پارک, بعد ی خانواده ایی که بغل دستمونن که نمیشناسیمشون میگن لطفا مراقب وسایل ما باشید ما میریم و برمیگردیم . بعد برگشتشون طول میکشه ما هم میخوایم بریم دلمون نمیاد رها کنیم و بریم میگیم وای چرا نیومد و … حالا همین مثال رو در مورد خدا میزنم زندگیمون روبسپاریم بخدا چطوری دلش میاد رهاش کنه؟ اهمیت نده ؟ ی نفر غربیه وسایلش رو میسپاره دست ما . ما دلمون نمیاد بی مسیولیت باشیم خدا چطوری دلش میاد؟ اونم خدایی که خالق ماست . پدر ماست عاشق ماست . پدری که هم عاشقه و هم قدرتمند و هم تواناست …..

    خدایا همه امید و توکلم به توست تویی که با نعمتهات منو شرمنده کردی تا همیشه عاشقت بمانم و از درگاهت بیرون نروم

    براتون حال و تجربه شخصی خودم رو از خدا ارزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      عسل نظری گفته:
      مدت عضویت: 2124 روز

      الهی شکرت ک هدایت شدم ب کامنت زیبای شما دوست عزیز دلم گرفته بود مدام از سر شب حسم میگفت صفحه ۴۷ سایت اومدم مثل هنیشه تو این فایل گفتم بزنم صفحه ۴۷ شاید چیزی درش هست ک کامنت شما رو دیدم این کامنتو خوندم حسم خیلییی بهتر شد خدامون واقعا مهربون و بزررررگ الهی ک حستون بینهایت برابر بهتر بشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        آرزو دختر خدا گفته:
        مدت عضویت: 1957 روز

        سلام عسل بانو

        هرچقدر دلت رو بدی به خدا فشار روحیت و دلگرفتگیت کم و کمتر میشه / دلت میگیره ها شیطان و نجواهاش تا اخر عمر با ما هستن اما میدونی مثل چی میمونه؟ وقتی با خدایی دلت بگیره دردش جسمیه سطحیه و رو پوسته اما وقتی خدا نیست درد تا عمق جان و استخوان فشار میاره اینو به تجربه چشیدم . سعی کن خیلی در هاله خدواند پیغامهاش باشی همین سایت خیلی بهت کمک میکنه . حرفهای استاد / نگاه توحیدیش مثل مرهم رو زخمه که خودت نمیفهمی کی اینقدر خوب و عالی شدی . برات ارزو نگاه خداوند رو میکنم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ارمان مشایخی گفته:
    مدت عضویت: 3641 روز

    خدایا،

    از دنیای زیباییهایت زیباترینشان را میخواستم،

    اما هر چه فکر کردم دیدم تو هر چه زیبایی داری زیباست، پس خدایا همه ی زیبائیهایت را می خواهم.

    خدایا،

    از بخشندگی و رحمتت زیادترینش را می خواستم، اما هر چه فکر کردم دیدم هیچکدام از رحمتهای تو کم نیست، پس خدایا، من تمام بخششها و رحمتهایت را می خواهم.

    خدایا،

    از روشناییهایت روشنترینشان را می خواستم، اما هر چه فکر کردم دیدم هر کدام از نورهایت اگر بر مسیری بیفتد آنرا واقعا نورانی و روشن می کند، پس خدایا هرچه از روشنایی داری را می خواهم.

    خدایا،

    از مشیتت و کمکهایی که می کنی بانفوذترینشان را می خواستم، ولی نتوانستم کمکی کم نفوذ از جانب تو بیابم، پس خدایا همه کمکهایت را می خواهم.

    خدایا شکرت برای این ارامش و حال خوبی که دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: