پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 97 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    799MB
    16 دقیقه
  • فایل صوتی پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    13MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3062 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    TAHMIRAN گفته:
    مدت عضویت: 3058 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه خانواده گروه تحقیقاتی عباسمنش..

    استا شاید باورتون نشه با چنان ذوق شوقی 2بار تلاش کردم چندین صفحه از داستان زندگی خودم و نظرم و درباره ی این فایل رو با عشق نوشتم واقعا با عشق ولی هر بار تو لحضه های آخر که میخواستم ارسال کنم.یدفعه پاک میشد.. بازهم تلاش میکنم.امیدوارم اگه مشکل فنی هست برطرف بشه ..با آرزوی توفیق روزافزون برای همه ی عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    حسین کیخسروی گفته:
    مدت عضویت: 3201 روز

    نمی دونم چرا اما این اولین باری هست که نظر می نویسم و نمی دونم تا چه حد این مطالب درست باشه اما دوست داشتم که این مطالب یا بهتر بگم حرف های دلم رو با شماها هم در میون بزارم …

    فک کنم این تجربه مشترک همه مون باشه که یک خواسته ای داشتیم اما هر چی منتظر نشستیم و یا تلاش کردیم بهش نرسیدیم و هی غر زدیم و تقصیر رو انداختیم گردن دیگران و شرایط مملکت و تحریم ها و آمریکا و … و هزارتا بهونه کوچک و بزرگ دیگه که ههه مون خوب بلدیم. و همین طور تجربه مشترک همه مون هست که خواسته ای داشتیم و به راحتی و خیلی زود بهش رسیدیم اما نمی دونم چرا این بار دیگران و شرایط مملکت و تحریم ها و آمریکا و … نتونستن مانع ما بشن؟؟!!

    واقعیتش من با توجه به سبک زندگیم که زندگی مجردی دارم سال هاست که از تلویزیون دور هستم و حتی مواقعی که می رم خونه پدر و مادرم اونجا هم تلویزیون تماشا نمی کنم و حتی اگه ببینم بعد از پنج دقیقه یه چند بار شبکه عوض می کنم و بعد خاموش می کنم که این موقع صدای بقیه درمیاد!! وقتی تو صحبت های آقای عباسمنش و خیلی دوستان دیگه می بینم که میگن تلویزیون رو باید از زندگی مون حذف کنیم با خودم میگم مگه چقدر سخته که تلویزیون رو خاموش کنیم یا اصلا از پنجره پرتش کنیم بیرون؟؟!! چرا مردم این کار رو که به نفع و صلاح شون هست نمی کنن؟؟!! چرا اصرار دارن تلویزیون رو تو زندگی شون نگه دارن؟؟!! البته اینجا منظور منم فقط تلویزیون تنها نیست بلکه تلویزیون یک مثال هست از تمامی «ورودی های ذهنی بیرونی». اما واقعا چرا؟؟!!

    این یکی دو روزه که به این مساله فکر می کردم دو تا نکته جالب به ذهنم رسید:

    اول اینکه اگه تلویزیون نبینیم مجبوریم خودمون رو ببینیم و این بیشتر مردم رو می ترسونه. منظورم اینه که بیشتر مردم ترجیح می دن که با تلویزیون دیدن یا هر کار دیگه ای خودشون رو سرگرم کنن تا این که بشینن و فکر کنن به اینکه چرا زندگی شون اینجوریه؟؟!! و چرا به خواسته هاشون و یا اون زندگی دلخواه شون نمی رسن؟؟!! فکر کردن مردم عادی رو می ترسونه و مردم ترجیح می دن از فکر کردن و در حقیقت خلوت کردن با خودشون فرار کنن!! چون زمانی که فکر می کنی در حقیقت دارای دنبال جواب برای سوال های ذهنت می گردی و بر اساس قوانین جهان هم جواب بهت گفته میشه و جهان همیشه جواب درست رو بهت میگه و بهونه ها رو نشونت نمیده و اینه که مردم رو می ترسونه. در اکثر موارد هم جواب جهان اینه که زندگیت دست خودته و اگه می خوای بهتر شه فقط و فقط خودت باید یه کاری انجام بدی. مثلا وقتی با خودت فکر می کنی تو شرایط فعلی مملکت نمیشه موفق شد جهان خیلی سریع چند نفر اطرافت نشون میده که تو همین شرایط موفق شدن و اما تو نشدی!! پس مقصر خودت بودی!!

    من خودم اوایل برام خیلی سخت بود اینی که قبول کنم همه اتفاقات زندگیم دست خودم بوده اینی که تمام اتفاقات بدی که برام افتاده یا بلاهایی که سرم اومده رو خودم سر خودم آوردم. اینه که مردم عادی رو می ترسونه. حال غافل از این هستیم که میشه از همین طریق بقیه زندگی مون رو به اون شکلی که خودمون دوست داریم بسازیم!!!

    دوم اینکه بر اساس تجربه شخصی خودم «ورودی های ذهنی درونی» خیلی خیلی مهم تر از ورودی های بیرونی است … منظورم همون افکار و زمزمه هایی هست که تو ذهنت هستند که از لحظه ای که تصمیم می گیری تلویزیون رو خاموش کنی تا لحظه ای که دستت به کنترل تلویزیون می رسه هزار تا فکر جورواجور میاد تو ذهنت که نه خاموش نکن، بزن اون یکی شبکه شاید یه چیز خوبی داشته باشه، بزن اون یکی فوتبال داره، اون یکی سریالش به جاهای حساس رسیده و … و هزار تا فکر دیگه که نهایتش اینه حالا امشب تلویزیون ببینم از فردا دیگه نمی بینم و همه مون خوب می دونیم که اون فردا هیچ وقت از راه نمی رسه!!!

    همون طور که قبلا گفتم من خیلی وقته که تلویزیون نمی بینم و تو کنترل ورودی های بیرونی تا حدودی موفق بودم اما ورودی های درونی یه ذره برام پیچیده بودند. هر بار که خواسته ای داشتم هزاران فکر و خیال و زمزمه جورواجور میاد تو ذهنم که نه، نمیشه، اینجا نمیشه، پول می خواد و … و دایم برای خودم محدودیت درست می کردم که همشون محدودیت های ذهنی بودن. تا اینکه با آقای عباسمنش آشنا شدم و واقعیتش در کنارش مطالب و آموزش های موفقیت زیادی رو دنبال کردم و با اساتید زیادی آشنا شدم. در بین همه اینها یه سری آموزش ها بود که بیشتر منو به خودش جذب کرد مثل آموزش های آقای عباسمنش. با بررسی همه این آموزش ها ناگهان متوجه یک نقطه مشترک بین همه شون شدم که «کنترل تمام زندگیم دست خودمه»!!!!! و اگر تا حالا به چیزهایی که می خواستم نرسیدم مقصر فقط و فقط خودم بودم.

    به این نتیجه رسیدم که در جهان بیرون هیچ محدودیتی برای خواسته هام وجود نداره و تمامی محدودیت ها فقط و فقط ذهنی هستند. و اگر به خواسته ام نمی رسم یه جایی تو ذهنم یک محدودیت ذهنی یا باور محدود کننده هست که مانع رسیدن به خواسته ام میشه. و اون لحظه ای به خواسته ام می رسم که هیچ محدودیت ذهنی برای خودم قایل نشم یعنی هیچ باور محدود کننده ای راجع به خواسته ام و رسیدن بهش نداشته باشم. و این دقیقا همون لحظه ایست که به خواسته ام رسیدم!!!!! و یه باور جالب دارم که با خودم میگم دقیقا همون لحظه ای که خواسته ای دارم خداوند هم دقیقا تو همون لحظه اونو بهم داده و من دارمش اما چون از نظر علم فیزیک خدا محدود در زمان نیست و من محدود در زمان هستم یه ذره کوچیک شاید برای من طول بکشه تا به اون خواسته برسم و تو این مدت هم تنها کاری که باید بکنم لذت بردن از زندگی و ایجاد لیاقت داشتن اون خواسته در خودم هست و مطمئن هستم و خیالم راحته که خدا به خوبی از خواسته ام مراقبت می کنه.

    برای پیدا کردن باورهای محدود کننده هم معمولا یه خلوتی پیدا می کنم و شروع می کنم به فکر کردن راجب به خواسته ای که می خوام داشته باشم و اینکه چطور بهش برسم یا اون زندگی که می خوام و سعی می کنم تمام افکارمو روی کاغذ بنویسم. بعد به تمامی این مطالب نگاه می کنم و در بین اونها به دنبال باورهای محدود کننده هستم زیرا این باورهام هستند که این افکار رو به وجود آوردند. زمانی که افکارم روی کاغذ هستند دیگه راهی برای فرار ندارند و می تونم خیلی راحت مچ باورهای محدود کننده رو بگیرم.

    روشی هم که دارم اینه که به تمامی این افکار و باورها، تاکید می کنم به تمامی اونها به دیده شک و تردید نگاه می کنم و همشون رو زیر سوال می برم. می گردم ببینم کدوم افکار و باورها هستند که کار رو سخت تر و پیچیده تر می کنند؟؟!! اینها همون باورهای محدود کننده هستند. یا با خودم می گم چطور می تونم ساده تر، سریع تر، راحت تر و کم هزینه تر به این خواسته ام برسم؟؟!! بعد تمامی باورهای رو که کارها رو سخت تر و پیچیده تر می کنن رو می ریزم دور و با باورهای قدرتمند جایگزین می کنم و به دنبال یه راه حل بر اساس باورهای جدید می گردم. جالبه اینکه تو یکی دو روز یا چیزی می بینم یا چیزی می شنوم که بر اساس اون می تونم سریع تر و راحت تر به خواسته ام برسم یا الگویی پیدا میشه و بعضی مواقع ایده ای به ذهنم می رسه که می تونم ساده تر و سریع تر به خواسته ام برسم. بعضی مواقع به وضوح صدایی رو تو گوشم می شنوم که بهم میگه فلان کار رو بکن تا زودتر به خواسته ات برسی. هر بار که باور محدود کننده ای رو شناسایی می کنم و سعی می کنم جایگزینش کنم بلافاصله ایده ای بهم الهام میشه که با اجرای اون یک قدم به خواسته ام نزدیک تر می شم. به هر حال اگه سوال کنی جواب بالاخره از یه جایی بهت گفته می شه و فقط کافیه که به باورهای فعلی مون شک کنیم!!!

    و این راهکاری است که برای کنترل ورودی های درونی ذهنم دارم. در حقیقت از این طریق افکارم و باورهام رو کنترل و ارزیابی می کنم. چون عمیقا به این باور کلی رسیدم که فقط و فقط خودم هستم که می تونم باعث رسیدن به خواسته هام بشم. و بعد از اونجایی که باور دارم فقط محدودیت های ذهنی و باورهای محدود خودم هست که می تونه مانع رسیدن به خواسته هام بشه پس فقط و فقط زمانی به خواسته ام می رسم که هیچ باور محدودکننده یا محدودیت ذهنی نداشته باشم و اون لحظه ایست که خواسته هام به واقعیت تبدیل می شن.

    در نهایت می تونم بگم که برداشت من از جهان اینه که خدا می خواد من به ساده ترین، سریع ترین، راحت ترین و کم هزینه ترین حالت ممکن به خواسته هام برسم و من فقط و فقط و فقط باید بر طبق قوانین جهان عمل کنم و عمل کنم و عمل کنم و …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فرشاد مرتضی گفته:
    مدت عضویت: 3464 روز

    سلام خدمت دوستان عزیز و خانواده صمیمی عباس منش

    تو این یکی دو روز فقط نظرات ارزشمند دوستان رو میخوندم و واقعا استفاده میکردم، وقتی نظر یکی از دوستان رو خوندم که با دست خالی بدون اینکه حتی هزار تومن داشته باشه محصول عزت نفس استاد رو تهیه کرده بود، یهو حس کردم باید تجربه ای رو که دارم برای بقیه بنویسم.

    داستان از جایی شروع شد که من یک فروشنده ساده بودم با ماهی 700 هزار تومن حقوق (همون زمان حقوق یک فروشنده معمولی یک میلیون و دویست بود)

    به هر حال من برای ماهی 700 هزار تومن روزی 13 ساعت کار میکردم، اون زمان کتاب های موفقیت رو مدام مطالعه میکرم و پیگیری بحث موفقیت بودم اما با برنامه های استاد آشنایی نداشتم، از کتاب ها یاد گرفته بودم که باید از قلبم پیروی کنم.

    در تمام زمانی که مشغول اون کار پر زحمت و زمان بر بودم خودم رو توی کار مورد علاقه ام تصور میکردم و عاشق کار مورد علاقم بودم ( کار گرافیک و ساختن تیزر های تبلیغاتی، که چندین سال بود برای علاقه خودم کار میکردم و مدام در حال یادگیری بودم) اما هیچوقت موقیتی پیش نمیومد که این کار رو به عنوان شغل مورد علاقه ام دنبال کنم.

    به لحظاتی رسیدم که کار فروشندگی داشت اذیتم میکرد، صاحب کارم ازم توقع داشت که باید بیشتر بفروشی، باید درآمد مغازه بیشتر باشه و با این که به فروشندگی من اعتماد داشت، فروش کم مغازه رو به گردن من مینداخت {به جای اینکه از خودش و عملکرد مغازش بدونه} .

    همون موقع بقیه صاحب مغازه ها از من میخاستن که برم برا اونا کار کنم، وعده حقوق بالاتر میدادن …. اما من دیگه واقعا بریده بودم، از فشار کار فروشندگی و این که باید برای دیگران کار کنم خسته شده بودم، از خدا به خاطر شرایطم گله داشتم که خدایا چرا شرایطم سخت شده، من که دارم مدام خودم رو در بهترین شرایط تصور میکنم، من که شغل مورد علاقم رو میدونم، چرا نمیتونم پیدا کنم.

    اما خبر نداشتم که تمام اون شرایط داره به نفع من رقم میخوره، خلاصه یک روز صاحب مغازه با اخم وارد مغازه شد گفت چرا فروش پایینه ؟ این سوال باعث دعوای لفظی بین ما شد و گفت : از فردا دیگه نمیخای بیای !! من فروشنده لازم ندارم !! منم از اینکه بیکار شده بودم بشدت ناراحت بودم، رفتم .

    یکماهی میشد که بیکار بودم و پولی نداشتم، از اونجایی که اون موقع آقای ناپلیون هیل و کتاب مشهور ایشون (بیندیشید و ثروتمند شوید) رو بار ها خونده بودم و قبول داشتم شروع کردم به اجرای اصول گفته شده :

    یک بیانیه و تعهدنامه نوشتم به این شکل که : تا یک ماه دیگه (94/9/1) مبلغ یک میلیون تومن درآمد بدست میارم از کار گرافیک، زمان و تاریخ مشخص کردم، با تمام وجود متعهد شدم به کار مورد علاقم برسم و مبلغ رو بدست بیارم، هیییییچ کسی رو نمشناختم، هیییییچ شرکتی رو نمیشناختم … با هیچ سازمانی آشنا نبودم …. خدا شاهده الان که دارم مرور میکنم تو چشمام اشک جمع شده !!

    من متعهد بودم که اگر از بیکاری به مرگ هم برسم به کار فروشندگی برنخواهم گشت.

    متعهد شده بودم باور کنم که به هدفم میرسم.

    و متعهد شده بودم اصول گفته شده کتاب رو اجرا کنم، با اینکه سخت بود، ایمان آوردن به چیزی که نمیبینی به مراتب سخت تر از کار فیزیکیه اما من متعهد شده بودم و تمام راز در همینجا بود …

    وقتی بیانیه خودم رو میخوندم، در ذهنم آقای ادیسون، اندرو گارنگی، چارلز شواب، ادویس بانس(شریک تجاری آقای ادیسون)، گاندی و …. رو میدیدم که در کتاب ازشون یاد شده بود که با اجرای همین اصول به موفقیت های عظیمی رسیده بودند.

    وقتی تعهد میدی، جهان شروع به تغییر میکنه (وای از این تعهد ها)

    طبق توصیه کتاب باید بیانیه رو دوبار قبل از خواب و دوبار صبح میخوندم و خودم رو در حالی تصور میکردم که به هدفم رسیدم.

    یک ماه این کارو کردم و نوشته بودم که 94/9/1 مبلغ یک میلیون رو در اختیار دارم، با اینکه سخت بود اما من تصور کردم.

    روز 94/8/25 ، گوشیم زنگ خورد.

    – بله ؟

    + شما آقا فرشاد هستید ؟

    – بله، بفرمایید …

    + شما کار گرافیک انجام میدید ؟

    ….. خشکم زد ……

    شمارمو از کجا آورد ؟ حدود یکسال پیش که من فقط یک هفته همشهری خریدم و دنبال کار گشتم سیو کرده بود، بعدش من دیگه همشهری هم نخریدم و از پیدا کردن کار ناامید شده بودم.

    همه چیز شروع شد اما همه ماجرا نبود، گفت چند روز بیا کارتو ببینم، رفتم، چند روزی کار کردم، تا اینکه گفت: از کارت خوشم اومد، دوست دارم باهم همکاری کنیم و برا اینکه حسن نیتم رو ثابت کنم برای شروع یه مبلغی بهت میدم که باهم کار کنیم، روز 94/9/1 پای دستگاه ATM مبلغ یک میلیون تومن اومد به حسابم …. و من تمام اون روز در حالی که خانوادم از کار من متعجب شده بودن، در شوک بودم که خدایا چی شد … ؟؟

    خانوادم میگفتن : تو این آدمو از کجا پیدا کردی ؟؟؟ چجوری ؟؟؟

    در حال حاضر به همون کار مشغولم، خدا میدونه چقدر این کار برا من سود داشت، در هایی از موقعیت های جدید رو به روم باز کرد، تمام آنچه که من از یک کار رویایی آرزو داشتم رو تجربه کردم، چقدر تجربه کاری پیدا کردم و در آخر هم برای اجرای یک پروژه قراره به انگلستان سفر کنم.

    تجربم رو باهاتون در میون گذاشتم که بگم به نظر من مهمترین عامل برای کنترل ورودی های ذهن، چیزی نیست جز تعهد … تعهد بدیم که ورودی هامون رو کنترل کنیم، به هر قیمتی که شده !!! و اینکه به کاری بپردازید که قلبتون میگه، اون پیامی از طرف خداست … پیام خدا رو جدی بگیرید

    و این موضوع رو بدونید، افرادی که از طریق قانون به اهدافشون میرسند، فقط به هدف نمیرسند، دنیایی از خیر و برکت به روشون گشوده میشه، به موفقیت هایی میرسند که به قول آقای ناپلیون هیل، تخیل رو مبهوت میکنه.

    باور کنید که هر هدف جریاناتی از موفقیت و سعادت و خیر و برکت رو در زندگیتون جاری میکنه، به شرط اینکه هماهنگ با قانون عمل کنید.

    شاد و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    رسول محمد باقری گفته:
    مدت عضویت: 3526 روز

    سلام استاد

    به نظر من وقتی به چیزای منفی فکر کردیم باید همون لحظه اون فکر منفی رو رو کاغذ نوشت چون مغز انسان که لجبازه چیزایی که ما دوست نداریم بهش فکر کنیم باعث میشه فقط به اونا فکر کنیم به همین خاطر اونارو تو کاغذ بنویسیم و روش خط بکشیم و جمله مثبت همون فکر منفی رو بنویسیم چون اون رو توی کاغد نوشتیم دیگه بهش فکر نمیکنیم.

    یکی از راه هایی هم که میشه ورودی های ذهن رو کنترل کرد اینه که وقتی یه فکر منفی به دهنمون میاد برای اون فکر منفی 10 تا سپاس گزارم بنویسیم و بعد از سپاس گزارم احساس بهتری داشته باشیم.

    و در طول روز اگه به چیزای منفی فکر کردیم بگیم با این حال برای….. سپاس گزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    زینب احمدیان یزدی گفته:
    مدت عضویت: 3204 روز

    سلام به همه عزیزان دلم، من یکسال هست که با آموزش های سایت همراهم،جالبه بدونین من در یک قرعه کشی 10میلیون وام،برنده شدم، و همون موقع یکی از دوستان منو باسایت اشناکرد

    این یعنی من توان خریده محصولات رو داشتم، اما یکجا تهیه نکردم،به مرور تهیه کردم…..

    ،اولین محصول بعداز فایل های رایگان، راهنمای دستیابی به رویاها بود که خریدم،فروردین امسال بسته ثروت،و اوایل تابستان بسته روابط رو خریدم….چون بیشتر از همه رابطم با همسرم بود،که به سرعت رو به زوال میرفت….و من همچنان که روی خودم کارمیکردم، اصلاً روی ورودی هام دقت نداشتم،و رشته هامو پنبه میکردم، و دراصل داشتم خودمو به عقب می روندم، به حدیکه در کارم 10میلیون بدهکار شدم،چون عجله کردم،و میخواستم سریع یک کاری رو شروع کنم،و پارچه قسطی خریدم،شوی مانتو گذاشتم و موفقیت آمیز نبود….. (من طراح لباس و خیاط هستم،و به نسبته حرفه ای بودنم، درآمدم بسیار کمه)

    و بعد از مسئله مالی، هم که دوره روابط رو تهیه کردم، (اولش داشتم نتایج عالی میگرفتم)ولی بعد رابطه ام باشدت بیشتر و سرعت بیشتری باهمسرم خراب شد به حدیکه الآن ازهم جدا زندگی میکنیم(البته طلاق نگرفتیم)….. (چون من همچنان به ناخواسته هام،توجه داشتم، درباره ایرادهای همسرم صحبت میکردم)البته رفتار ایشون هم انقدر بدبود،که من بسختی میتونستم به خوبیهاش تمرکز کنم….

    شاید براتون خنده دار باشه،ولی گفتم این پیام شاید یک هشداره جدی باشه،برای دوستانی که مثل من به ورودی هاشون حساس نیستن،…..

    با نزدیکانم که بشدت منفی بودن،رابطه مو قطع نکردم

    و جالبه بدونین وقتی دیدم انقدر شدید داریم ازهم دور میشیم، خودمو اینطوری توجیه کردم که داره از مداره من خارج میشه

    البته الآن واقعا نمیدونم که اون چون خیلی خیلی منفی تراز من،بود ازمدارم خارج شده، ویا این نتیجه فرکانس های خودمه…..

    چطوری اینو بفهمم

    من همچنان هم روی نکات مثبتش تمرکز دارم، ولی تا یک رفتار بد میبینم شدیدا بهم میریزم

    لطفا دوستان با جدیت ورودی هاشون رو کنترل کنند…..

    (البته من تلویزیون رو حذف کردم،با جدیت شکرگزاری میکنم،حتی نیمه شب اگر بیدارشم، احساس رضایت رو درخودم حس میکنم…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    حامد حامدی گفته:
    مدت عضویت: 2794 روز

    سلام

    من از گروهی در تلگرام با سایت شما آشنا شدم

    به نظر من برای کنترل ورودی ها یکسری کارها رو باید انجام بدهیم ویکسری کارها را نباید انجام بدهیم. حالا تشخیص اینکه چه کاری را باید انجام بدهیم و چه کاری رو نباید انجام بدهیم برمیگردد به میزان عزت نفس ما، یعنی هرچقدر عزت نفس بالاتری داشته باشیم در کنترل ورودی های ذهنمان موفق تر خواهیم بود.

    موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سیدمجتبی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 3233 روز

    درود به همه ی دوستان

    اول از همه باید بگم واقعا این دورهمی که با هم داریم این سایت عالی و این همه فایل های زیبا که با استفاده از هرکدومشون میتونی رشد عالی داشته باشی از خداوند سپاسگذارم

    من خودم که از گوش دادن به فایل ها خیلی لذت میبرم و هر جور که بتونم فایل گوش میکنم تو محل کار خونه موقع تفریح و…

    *فقط لطفا به نکات مثبت نوشته هام توجه کنین

    جواب سوال:

    ی حرکتی که من خودم خیلی ازش لذت میبرم و آمپر انگیزه و انرژی مو برای رسیدن به خواسته ها به صد میرسونه معاشرت با افراد ثروتمنده

    که بنظر من یکی از راه های قدرتمند برای رسیدن به خواسته هاست

    خداروشکر سرکارم ی جوریه که زیاد با این افراد کار میکنم وخیلی بهم حال میده به شما هم پیشنهاد میکنم اگه میخواین برین باشگاه، تفریح، رستوران،استخر،محل کار،منطقه ی خونه و هرچیز دیگرو سعی کنین با افراد ثروتمند معاشرت کنین . این کار هم توجه به نکات مثبته و هم ورودی های خوب رو بهمراه داره. وبه قول استاد با افرادی ارتباط داشته باشین که خیلی مثبت تر و شاد تر و امیدوارترن

    -نکته بعدی که باهاش میتونم ورودی های عالی رو وارد ذهنم کنه موقعیه که تو تنهایی خودم هستم هم میتونم فایل گوش کنم وهم ورودی هامو کنترل کنم .

    خداروشکر همه ی خانوادم فایل های استاد رو گوش میکنن و بهش عمل میکنم و هر اتفاقی که میافته با هم تجربیاتمونو به اشتراک میذاریم

    و به هم کمک میکنیم چون بنظرمن یاداوری قوانین درهر لحظه کمک عالی برای پیشرفته

    امیدوارم تونسته باشم تو مسیر پیشرفتتون کمکی کرده باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    یاسر گفته:
    مدت عضویت: 3833 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و همه دوستانی که آگاهانه تلاش میکنند تا دنیا را جایی بهتر برای زندگی کنند.تجربه من در حفظ ورودی هام و توجه به نکات مثبت اینه که هر وقت در بین همکارانم و یا خانواده در مورد چیزای منفی و ناراحت کننده یا دلسرد کننده صحبت میکنند سعی میکنم توجه نکنم و صداشونو نشنوم و سریع تو اون موقع به حرفهای استاد فکر میکنم چون اونقد به فایل های استاد گوش کردم که دیگه ملکه ذهنم شدن.تلوزیون وماهواره اصلا نگاه نمیکنم فقط اتفاقی تو مهمونی و اینا شاید چشمم بخوره به تی وی.توی ماشینم همیشه به دوره هایی که تهیه کردم و فایل های رایگانی که دانلود کردم از سایت و هر دفعه آپدیتش میکنم گوش میدم .یه دفتر از اول سال دارم که شب ها قبل از خواب شکرگذاری هام رو مینویسم(البته وسط های سال یکم برا نوشتنش تنبلی کردم ولی چند وقته هر شب می نویسم).خیلی تجسم میکنم و روویا پردازی میکنم از این لحاظ قوی هستم و شب ها قبل خاب و صبح ها بعد خاب رویا پردازی و تجسم انجام میدم و طی روز هم بعضی وقتا حواسم میره سمت رویاهام و اینکه بسیار مواظب حرفایی که میزنم و چیزایی که در موردش صحبت میکنم هستم و نیز تقریباً میتونم بگم غیبت و فکرهای منفی در مورد دیگران تقریباً از زندگیم حذف شده و ارتباطاتم بهتر شده خودم میتونم این تغییرات رو حس کنم و درنهایت اینکه به شدت با خدا رفیق شدم و خیلی باهاش حرف میزنم و توکل میکنم بهش.اینها قسمتی از تجربیات من در این تقریبا سه سالی هست که با استاد و قوانین آشنا شدم و درنهایت آرزو میکنم که دوستان و همه مردم عزیز ایرانمون در خوبی و خوشی و فراوانی و ثروت زندگی کنند و دعاگوی خوشبختی تک تک شان هستم.با تشکر از همه عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    محمد احمد گفته:
    مدت عضویت: 2802 روز

    سلام به تمام دوستان عزیز

    یکی از روش های کنترل ورودی ها و در اصل اینکه حالمون همیشه خوب باشه روش سپاسگزاری محضه

    این روش ترکیبی که خالق آن هستم به این صورته که میگه اگر هر اتفاقی افتاد یا…شما خدا را شکر کنید

    مثلا اگر کسی به شما فحش هم دادن خدا را شکر کنید و با صدایی که طرف مقابل بشنود

    این روش شاهکار است

    وقتی روابط بدی با دوست هام داشتم از این روش استفاده کردم

    فکر میکنید چی شد

    معجزه / دوست هام و معلم ها و مردم و….با همگی روابطم خوب شد

    ممکنه همه بگن شما خول شدید ولی توجه نکنید و ادامه بدید که نتیجش شاهکاره

    یک روشی که خیلی خوبه و برای کنترل ورودی هاست روشه هنزفری دائمی است

    این روش بدین گونه است که شما دائما یک هنزفری که میتونه بی سیم باشه تو گوشتون میزارید

    مثلا وقتی سر میز ناهار نشستید معمولا بیشتر مواقع تلویزیون روشن و داره اخبار نشون میده یا این که اعضای خانواده که درک نمیکنند قانون چیه شروع میکنند به زدن حرف های منفی و….که اگر یک هنزفری داخل گوشتون باشه و لبخند به لب داشته باشید حرف هارا نمیشنوید و بعد از مدتی معجزه پشت سر معجزه رخ خواهد داد

    روش بالا را برای یک بار و دو بار انجام ندید بلکه باید ارده داشته باشید و دائما انجامش بدید که تاثیرش معجزه آسا است.

    یک روش دیگری هم هست که میگه عاشق همه چی باش / یعنی حتی عاشق دشمنت

    این روش فرکانس عشق که بزرگ ترین فرکانس ها را تولید میکنه است

    این روش شاهکاره

    بشینید و از کسی که بدتون میاد یا دشمنتونه ویژگی های خوبش را بنویسید و روی اون ها تمرگز کنید اگر هم ویژگی خوبی نداشت بازم عاشقش باشید

    دوستان یک نکته خیلی مهم اینه که شما در مقابل هر چیز مقابله کنید ایستادگی میکنه

    امیدوارم اراده داشته باشید و فقط خواننده و یا بیننده و….نباشید و عمل کنید

    سخت ترین قدم قدم اوله / بعد از برداشتن اولین قدم دیگه عادت میکنید (طبق قانون عادت)

    امیدوارم که اگر دوست داشتید امتیاز بدید

    عاشق همگی تونم /خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    آزی محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2945 روز

    مدتها بود با استاد عباسمنش آشنا شده بودم و بارها و بارها هر روز و هر روز به فایلها گوش میدادم، هر روز درانتظارمعجزه بودم ولی اتفاقی در زندگی من نمی افتاد.معلوم بود یه چیزی ته ته قلبم درست نیست، تا اینکه یکروز فایلی از استادگوش کردم که در اون از بخشش بی حد و حصر خدا حرف میزد ،اینکه خدا بنده هاشو میبخشه هر چقدرم هم که گناهشون بزرگ باشه (او گفت خدا حتی گناه قتل موسی رو بخشید و او به مقام امامت رسید). بعد از اون فایل یکبار بره همیشه خودمو از صمیم قلبم بخشیدم، از اونروز همه چیز تغییر کرد من فهمیدم خدای ما مهربانتر از اونچیزیه که قبلا بهم یاد داده بودند، و این خودمم که خودم رو نبخشیدم و نمیخام اجازه بدم درهای رحمت خدا به روی من باز بشه. با اینحال که بتازگی اتفاقاتی هم برام افتاد که مجبور به جراحی شدم، اولش خیلی سخت بود در واقع قبول این قضیه بعنوان یه اتفاق خوب کار سختی بود اما بالاخره برافکارم غلبه کردم و ورودیهای ذهنم رو به دست گرفتم و با کنترل اونها این اتفاق رو به فال نیک گرفتم درنهایت خودم رو به خدا سپردم، بطرز عجیبی بعد جراحی متوجه شدیم که خدا منو در بهترین زمان ممکن بواسطه این جراحی نجات داد. شاید اگه فقط چندماه پیش این اتفاقات برام میفتاد در مقابل این دردها و رنجها این حد تحمل نداشتم و شاید حتی ایمانم هم ضعیفتر میشد. اما الان مطمئنم این خود خداست که دستبکار شده و با این اتفاقات داره راه رو برام هموارتر میکنه.

    من رشته ی محبتم ز تو پاره میکنم

    شاید گره خورد، به تو نزدیکتر شوم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: