پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    799MB
    16 دقیقه
  • فایل صوتی پس کِی به خواسته ام می رسم؟!
    13MB
    16 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

3062 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیاوش گفته:
    مدت عضویت: 1644 روز

    به نام خدای وهاب و هدایتگر

    سلام به همه دوستانم.این کامنت رو بعد از انجام تمرین فایل تمرکز 100 درصدی روی هدف مینویسم.نشستم و تمام خواسته هایی که برای یکسال آینده داشتم رو نوشتم و آخرش نوشتم خدایا من هیچ ایده ای برای چگونگی رسیدن به خواسته ام ندارم و دستت رو آزاد میذارم که من رو به آسانترین راحترین و ساده ترین و لذت بخشترین مسیرهای رسیدن به خواسته ام هدایت کنی. بعد اومدم توی سایت و نشانه روزانه رو زدم.هدایت شدم به فایل قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن. متن فایل انگار فقط برای من بود و دقیقا هماهنگ بود با خواسته هام و احساسات الانم.این من رو به درک بهتری از فرکانس و کانون توجه رسوند.درک اینکه استاد وقتی میگن فرکانس همین الان یعنی چی.زمان حال رو بیشتر درک کردم.و جالبیش این بود که هنوز 5 دقیقه از تمرینم نگذشته بود و یکی از دوستام دقیقا به یکی از خواسته هایی که من نوشته بودم رسید و خبرش رو بهم داد و من این رو یک نشونه دیگه دیدم از خداوندی که هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه و گفته ///من نزدیکم… . خدایا شکرت بابت این اتفاق و این دستاورد خوبی که برای دوستم رقم خورد.چون الان این شخص برای من یک الگو حساب میشه برای منی که خواسته ای رو میخوام که الان دوست خودم جزو داشته هاشه.و این برای من نمود شدن هاست و نمود اینکه میشود و نمود اینکه هیچ خواسته ای دور از دسترس نیست و فاصله ما با خواسته هامون فیزیکی نیست بلکه فرکانسیه.و این فاصله فرکانسی فقط با باورسازی کم میشه و تنها راه ساختن باور دیدن الگوهای مناسب و هم جهت با خواسته است.یعنی من امروز تا نوشتنم تمام شد خدا نشونه برام فرستاد که میشود و شدنیه.اگر دوستت تونسته پس تو هم میتونی.

    حالا بریم سراغ تمرین این فایل.چون بدون تمرین هیچ نتیجه ای گرفته نخواهد شد.دقیقا مثل یک شخص که ورزش نکنه و انتظار داشتن عضلات و اندام زیبا هم داشته باشه.بقدری که این موضوع نشدنیه/گرفتن نتیجه توی مسایل دیگه هم نشدنیه و بقول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

    یکی از مواردی که با کنترل ذهنم تونستم نتیجه دلخواهم رو بگیرم این بود که پارسال توی یکی از شهرهای بلژیک فستیوال موسیقی بود و میتونم بگم که جای سوزن انداختن نبود.حمل و نقل عمومی شلووووغ.اتوبوس ترام و همه چیز در حد چپیدن توی هم بود دیگه.من هم رفته بودم خرید و کلی لباس و چیزای دیگه خرید کرده بودم.گوشیم هم شارژ تمام کرده بود و گذاشته بودم توی کوله پشتیم چون توی جیبم سنگینی میکرد.یه مسیر رو باید با اتوبوس میرفتم و وقتی پیاده شدم گفتم با گوشیم پک کنم ببینم ساعت اتوبوسها به چه صورته.اومدم کوله پشتیم رو چک کنم دیدم ای وای من که کوله پشتیم رو توی اتوبوس جا گذاشتم و هیچی همرام نیست.حتی کیف پولیم.در حدی که حتی نمیتونستم بلیط بگیرم برگردم خونه چون خودم توی شهر دیگه زندگی میکنم.و ساعات و مسیر اتوبوس ها هم تغییر کرده بود و محدود شده بود.خب اولش خیلی از دست خودم عصبی شدم که چرا اینطور شد.اما به لطف خدا و آموزشهای استاد عزیزم گفتم الان باید بفهمی تمریناتت در عمل به چه صورته.اینجا ببینم چند مرد حلاجی.گفتم هیچ راهی ندارم جز اینکه از خدا هدایت بخوام و ذهنم رو کنترل کنم.جلویه یه سوپری رد میشدم گفتم برم از این شخص راهنمایی بگیرم بلاخره این بیشتر از من میدونه.رفتم و خلاصه با شرکت اتوبوسرانی تماس گرفت و اونها هم گفتن اگر پیدا شد تا دو هفته آینده باهات تماس میگیریم.گفتم خدایا من امروز میخوام که پیدا بشه.و سعی میکردم که توی اون مدت ذهنم رو نذارم به ناکجا آباد بره و ایده اومد که همون لحظه ستاره قطبی رو انجام بده و تجسم کردم که کوله پشتیم با تمام وسایل داخلش به دستم رسیده و کلی خوشحالم و دارم برمیگردم سمت خونه و وقتی که رسیدم خونه هم دارم لباسهایی که خریدم رو پرو میکنم.اینکار باعث شد احساسم بهتر بشه و فقط تمرکز کردم روی تجسمم و هربار که یادم میومد نتیجه دلخواهمو یه لبخند رضایتی از شکرگزاری میومید روی لبم. خلاصه رفتم توی ایستگاه اتوبوس وایسادم و گفتم اتوبوس ها بلاخره برمیگردن از این مسیر.شاید راننده رو شناختم و همون اتوبوس رو سوار شدم.یه اتوبوس اومد دیدم راننده اون نیست.اما یه حسی گفت سوار شو.سوار شدم و قضیه رو به راننده اتوبوس گفتیم.قبلش هم از یه راننده دیگه پرسیده بودم گفته بود که همون که تماس گرفتید با شرکت اتوبوسرانی کافیه و کار دیگه نمیشه کرد.اما این راننده اتوبوس دست کرد بیسیم رو برداشت و توی بیسیم اعلام کرد که یه کوله پشتی در فلان قسمت اتوبوس با این مشخصات گم شده و اگر کسی پیدا کرده الان اطلاع بده.چند ثانیه بعد یه بیسیم اومد و گفتش که کوله پشتی پیدا شده و یکساعت دیگه امکان تحویلش هست.یکساعت بعد کوله پشتیم رو همونجور که بود بهم تحویل داده شد و انقدر خیالم از وسایلهای داخلش راحت بود که حتی چک هم نکردم ببینم گوشیم یا کیف پولم هست یا نه.چون مطمین بودم که هست.چون سپرده بودم به خدا که تمام و کمال بهم برسونه.

    این تجربه باعث شد این کار رو توی موارد ناخواسته دیگه هم تکرارش کنم و به نتایج دلخواهم برسم.یعنی به محض برخورد با یه ناخواسته میام فکر میکنم که خواستم چیه و به نقطه پایانی رسیدن به خواستم فکر میکنم وتجسمش میکنم و نسبت بهش رها میشم با این باور که الخیر فی ما وقع. با این باور که هرچی پیش بیاد در جهت رشد و نزدیک شدن به خواستمه و به نتیجه وابسته نمیشم که اگر باب میلم نبود اون نتیجه بتونه احساسم رو بد کنه و اتفاقات ناخواسته بیشتری رو تجربه کنم.

    سپاسگزارم خداوندم بخاطر وجود شما استاد نازنینم بابت صادقانه در اختیار گذاشتن تجاربتون و مسیری که خودتون رفتید.عاشقتونم.شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      اصغر نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3181 روز

      سلام جناب سیاوش

      کامنتتون عالیه،عجب کنترل ذهنی

      چقدر قشنگ ستاره قطبی رو اجرا کردین،

      با اینکه سالهاست قدم اول رو خریده بودم تابحال هیچوقت متوجه نشدم بودم که چطور ستاره قطبی رو اجرا کنم که حس خوبی بهم بده

      در حقیقت اون اوایل ادا شو در می‌آوردم و چون نتیجه دلخواهم رو بدست نمیآوردم، حسم بد میشد

      بخاطر همین کلا ستاره قطبی رو کنار گذاشتم

      اما الان با این مثالی که برای شما اتفاق افتاده بود درک کردم که چطور این تمرین رو انجام بدم و چه طور تجسم کنم که به خواسته ام رسیدم و به نظرم مهمترین قسمتش رها بودن برای نتیجه هست، که اگه نتیجه دلخواه رو بدست نیاوردیم حسمون بد نشه

      پروفایلتون رو قبلا خونده بودم و الان دوباره خوندم بهتون تبریک میگم که با انجام درست تمرینها و کنترل ذهن به بلژیک مهاجرت کردین و به خیلی از خواسته هاتون رسیدین

      لذت میبرم از خوندن کامنتهاتون

      بهترینها رو براتون آرزومندم چون لایق بهترینها هستین

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        سیاوش گفته:
        مدت عضویت: 1644 روز

        سلام به دوست و برادر عزیزم جناب نیکو. خوشحالم که تجربه ام تونست برای شما قابل درک باشه و باعث بشه تمرین ها و مخصوصا تمرین ستاره قطبی رو جدی تر بگیریم.

        کامنت شما باعث شد که برم و پروفایل شما رو بخونم و دوست داشتم بیشتر با شما و مسیرتون آشنا بشم. جالبه. یکی از اهداف امسال من این هست که یه زمین تجاری مسکونی بخرم و وقتی که دیدم شما هم در این حوزه فعالیت دارید این شد برام یک نشونه. اینکه افرادی هستن که خواسته های من،الان داشته های ایشون هست و انگیزه های من رو برای استمرار و بقول قرآن،صبر، بیشتر کرد. پروفایل شما رو که خوندم یلحظه تجسم کردم زمانی رو که من هم میخوام ملکم رو بسازم و دارم میلگرد و مصالح خرید میکنم. اما این ترمز توی ذهنم هست که ساخت و ساز خیلی پر دردسر و مشکل و پیچیده هست. خوشحال میشم از تجاربتون و باورهاتون در این زمینه بیشتر بدونم. منتظر موفقیت ها و نتایج روز افزونتون هستم. شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    NAMO گفته:
    مدت عضویت: 3185 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان و همراهان گرامى اول مایلم از استاد بخاطر طرح این سوال تشکر کنم چون واقعاً یکى از مهمترین سوالات ذهن من و خیلى هاى دیگه مثل من رو مطرح کردن.

    من براى کنترل ورودیهاى ذهنم سعى کردم که از حضور جلوى تلویزیون ، حضور در مجالس غیبت و چرند گوئى ، بحث و جدل در مورد اوضاع سیاسى و مملکت ، محافلى که دائماً از خرابى اوضاع کاسبى صحبت میشه و همینطور شنیدن موسقى هائى که انرژى منفى میدن خود دارى کنم ، و در عوض فایلهاى استاد عباسمنش رو گوش میکنم ، کتاب مى خونم و سعى میکنم که روى خودم و باورهام کار کنم، و با اجازه استاد و عذر خواهى از دوستانى که این متن رو میخونند میخوام یه تجربه کوچک از ورودیهاى غلط و حس بد رو خدمتتوم عرض کنمً. حدود ده روز پیش داشتم یه مسیرى رو با ماشین طى میکردم و اتفاقاتى افتاده بود که من اصلا تو حس خوبى نبودم و فرکانسهاى خوبى رو به جهان ارسال نمیکردم، از این رو تمام چراقهاى اون خیابون که فکر کنم خیابان ازادى بود و پر چراغ ، از دم تمام چواغها قرمز بودن من دیگه داشتم عصبى میشدم اخه بعضى ا چراغها با اینکه سبز بود اما تا من میخواستم رد بشم یهوئى ده ثانیه مییپرید پائین و قرمز میشد دیگه واقعاً داشتم خیلى عصبى میشدمکه متوجه شدم اینا بخاطر این حس بدیه که دارم و فرکانسهائى که دارم ارسال میکنم ، چند روز بعد باز مسیرم خورد به خیابان طالقانى که اتفاقاً همه میدونید که اون هم پر ازتقاطع و چراغ قرمز هست، اما اینبار احساس خوب داشتم و فرکانسهاى مناسبى رو ارسال میکردم و باورتون نمیشه تقریباً تمام طول خیابان طالقانى رو طى کردم بدون اینکه حتى پشت یک چراغ بایستمو باور کنید بعضى ازچراغها که داشت قرمز میشد اینبار در حالت سبز مثلاً روى ٣ ثانیه استپ میکرد تا من رد میشدم و بعد قرمز میشد. همونجا بود که به خودم گفتم چه میکند این فرکانس مناسب و از خداوند تشکر کردم که مناسبترین دستانش را براى من فرستاده است ( استاد ممنونم ) یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  3. -
    حامد رضایی گفته:
    مدت عضویت: 3227 روز

    بنام خالق زیبایی ها

    کنترل افکار و ورودی ها خودش یه مهارته

    طی مدتی که افتخار همراهی استاد و دوستانو دارم راهکار های که استفاده کردمو میگم

    1٫شکرگذاری هر روز صبحم و نوشتن چیزایی که اون روز از دنیا میخوام و از خدا و انجام دادن کارایی که منو به خواستم نزدیک میکنه اینکار باعث میشه که ذهنم درگیر قدم های کوچکم باشه

    2٫پادکست های رو ساختم برای خودم و گروه و اونارو گوش میدم همراه فایل ثروت استاد روزی حداقل یک ساعت

    3٫خوندن قرآن با تمرکز که باعث میشه چند ساعت دنبال اون آیه در زندگیم و نشانه هاش باشم

    4٫طبقه بندی دوستانم و باز کردن جا برای دوستان جدید

    5٫من و دوستم. تقریبا هر روز در مورد خواسته هامون توی تلگرام باهم صحبت میکنیم

    6٫گوش دادن موسیقی و خوندن و شادی کردن

    7٫وقتی یک مورد یا فکر بد سراغم میاد موفقیت هامو توی ذهنم مرور یا می نویسم و یا آوری میکنم

    8٫حذف تلویزیون

    9٫ساختن زمین بازی خودم برای راحت بودنم که من اومدم با تغییر در خودم و باورها و شخصیتم زمین بازی رو ساختم که کسی میخواد با من بازی کنه با قانون های من بازی میکنه حتی خانواده خیلی آسونه فقط کافیه این حس رو دریافت کنن اونوقت خوشحال میشن کنارت توی زمین باشن

    10٫ شکرگذاری اخر شب و فکر کردن و تصویر سازی

    11٫مطالعه کردن و گوش دادن به فایل های صوتی

    ممنونم که هستین چون به قول استاد 20 سال دیگه میتونیم یه جای زیبایی رو بسازیم

    دوستتون دارم استاد خودتو یکمی بیشتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  4. -
    مهدی وحیدی پارسا گفته:
    مدت عضویت: 3123 روز

    به نام خداوند قادر مهربان که مارو به عنوان دستهاش قادر ساخت تا خلق کنیم انچه رو که میخوایم رو…بزرگ الله من سلام،دوستای خوبم سلام،استاد عباس منش سلام.خدایا شکرت بخاطر اینکه هنه ی اعضای این خانواده ی عظیم داریم پابه پای هم پیشرفت میکنیم و باعث میشیم که الله کریم خوشحال بشه،چراکه اون از ما بیشتر دوس داره ما پیشرفت کنیم و جهان گسترش پیدا کنه.چه سوال قشنگی مطرح شد و بازهم سپاس الله بی کران رو که با مطرح کردن این سوال مارو به نوعی تو مدار قرارگرفتن خواسته هامون قرار داد.سوال این بود که تجربه از کنترل ورودی هامون بیان کنیم و اینکه چجوری و چه ایده ای برای این سوال داریم.به نظر من و با توجه به اینکه دوره های استاد عباس منش رو یاد گرفتم و تمریناتش رو انجام دادم،خیلی ساده و از بی نهایت روش و ایده اتفاق میوفته و مهمترینش اینه که سخترین کاری کهداز نظر ما سخت به نظر میاد رو انجام بدیم و باحمله به اون سختی ها،ترسمون رو از بین ببریم،چراکه همون کارایی که از نظر ما ما سخت هستن،دقیقا همونا پاشنه های آشیل ما تو زندگیمون هستن که باعث عدم پیشرفت ما میشن.دوستان خوبم میخوام یکی از سخترین کارهای عمرم رو بگم که باانجامش به نتایج فرای ذهنم رسیدم.و اونم این این بود که مادر من تو خونمون مدام به شکل های مختلف مریض بود و همیشه به نوعی از یک مریضی رنج میبرد و تک تک اعضای خانواده ما از دیدن رنج یکی از اعضای عزیزترین افراد زندگیمون رنج میبردیم،و همیشه با دیدن گریه های مادرم تمام اعضای بدنمون میلرزید…

    یک روزی که مادرم بخاطر یک بیماریش بشدت بدحال بود و گریان بود،تصمیم بسیار سختی گرفتم‌و همون لحظه با خودم گفتم که مهدی تو یک سنگدلی و بااین کارت به مادرت هیچ اهمیتی نمیدی.اما این گفتن من فقط نجوایی تو ذهنم بود که من رو ازون چیزی که میخواستم دورتر دورتر میکرد،پس با خودم گفتم که سالها باتوجه کردن به رنج های مادرم به نتیجه ای نرسیدم و حالا میخوام که فقط و فقط به سلامنی مادرم توجه کنم، و وقتی که از کنار مادرم قدم به قدم دور میشدم و به سمت دیگه ای میرفتم انگار که داشتم‌سختترین و سنگین ترین قدم هدی عمرم رو برمیداشتم و زمانی که دستم میرفت به سمت هندزفریم که اون رو بردارم و بزنم به گوشم،انگار که داشتم‌سنگینترین وزنه ی جهان رو برمیداشتم،اما من اینکارو با توکل به الله یزدان کردم و شروع به گوش کردن موسیقی کردم،در حالی که مادرم،عزیزترینم از درد رنج میبرد.و اما چشم هامو بستم و همه چیزی تبدیل به بهشت شد،وجودم سبک شد و تمام فکرم و توجهم رو بردم به سمت سلامتی مادرم.سلامت دیدم مادرم رو،تهی از هرگونه درد و تو اون لحظه از شدت ذوق و خوشحالی حس پرواز داشتم و تمام موهای بدنم سیخ شده بود و بی وقفه اشک میریختم.من از بیرون فردی بودم که داشتم برای رنج های مادرم اشک میریختم ،اما از درون فردی بودم که از سلامتی مادرم اشک شوق میریختم.چشم هامو باز کردم و ازمان بستن چشمهام دوساعت گذشته بود.خبری از گریه نبود و مادرم بدون توجه به درد داشت با پدرم صحبت میکرد.انگار که اصلا دردی وجود نداشت که بخواد بهش توجه کنه(اگه باور داشته باشیم که درد وجود داره پس وجود داره)و الان ازون روز حدود یکماه میگذره و ماچیزی به اسم گریه نداریم تو خونمون.بچه ها از شما سوال میکنم که معنی معجزه چیه پس؟؟سوال دیگم اینه که کدوم یکی از ماها حاضریم بیمار باشیم و یا اعضای بدنمون رو نداشته باشیم ولی بجاش پول داشته باشیم؟؟کدوم یکی از ماها حاضریم مثلا پامون رو بدیم،اما به جاش صد میلیارد پول دریافت کنیم؟؟خدای بزرگ واسه کدوم ازین همه نعمت ما هزینه دریافت کرده؟؟چقدر حواسمون به نعمتامون هست؟؟و بابتشون شکر گذاری میکنیم؟؟ثروت همیناست،نعمت همیناست.وقتی که اینارو درک میکنیم شکل زندگیمون هم از لحاظ مالی تغییر میکنه.وقتی که یگانه خدارو لحظه به لحظه تو تمام وجودم حس میکنم اونموقعه که قانون تکامل در من به سرعت اتفاق میوفته،و به سرعت پیشرفت میکنم،جوری که اون اتفاق ها یک امر طبیعی واسم بوده .و حالا تمرکزم رو گذاشتم رو پیشرفت مالیم و مطمئنم به آنچه میخوام میرسم،کافیه تمام وجودم بشه ایمان و بشه لحظه ای که معنی خواستنم موقعی بود که سلامتی مادرم رو خواستم، و اونوقته که حالت دیگه ای غیر از قانون توجه به خواسته هام نیست و من به همشون میرسم.و واسشون اشک شوق میریزم و خداوند رو شاکرم.برای همه ارزوی بهترین هارو در بهترین حالات احساسی دارم.یاحق

    راستی اینم بگم که از زمانی که توجهم رو گذاشتم رو چیزهایی که میخوام و الان که دقت میکنم میبینم تمام پیج ها و کانال هایی که عضوم تماما پیج ها و کانال های لاکچری و خونه های فاخر و شرکت های بزرگ موفق و ماشین های لوکس هستن و واقعا دارم خودم رو تو همشون تصور میکنم و پیج هایی رو دارم که تماما مطالبی رو میذارن که هم راستا با قوانین کیهانی هستن و بهم حس خوب میدن????

    قوانین جهان بادقت عمل میکنن و کافیه که بهشون ایمان داشته باشیم و به خدا توکل کنیم.یا حق

    راستی یه چیز دیگه?????

    من امروز برای دومین بار تو قرعه کشی 40 درصد سایت خودمون برنده شدم که دیگه واسم عادی شد???

    دوستون دارم و خدارو بخاطر داشتن تک تکتون شکر میکنم.یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      صحرامی گفته:
      مدت عضویت: 2969 روز

      من تجربەی مشابه این رو دارم

      چون مادر منم سالهای زیادی دردهای زیادی رو تحمل کرده. دقیقا یک ماه پیش بود که خودم بە تازگی وضع جسمیم بهتر شده بود و مادرم جوری مریض شد که اصلا نمیتونست از جاش بلند بشه. من با وجود حجم زیاد درسهام مجبور بودم همه ی کارهای خونه رو انجام بدم تا ایشون استراحت کنه

      اما چند روز پیش که هیچکس خونه نبود عمدا رفتم توی اتاقم و مادرم رو تنها گذاشتم. بعد چند ساعت که بیرون اومدم بوی غذای خوشمزه‌ی مادرم همه جارو پر کرده بود و من باورم نمیشد که مادرم خیلی راحت و بدون کمک سر پا وایساده.

      عشق مادرم به خانواده‌ش اونقدر انرژی بهش داده بود تا بتونه در چند دقیقه به بیماریش غلبه کنه و بابام که از سرکار بیاد گرسنه نمونه? و خداروشکر الان چند روزیه دیگه خوب شده و خوشبختی ما تکمیل شده.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 3061 روز

      سلام اقا مهدی خدارو شکر چه حس عالی و زیبایی خوشحالم به خاطر سلامتی فکری روحی و جسمی شما و مادرعزیزت ومعنویت وتجربه و رشدی که از این داستان به دست اوردی .درود برشما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مهسا سلیمی گفته:
      مدت عضویت: 3683 روز

      سلام. واقعا کامنتتون حس خیلی خوبی داشت و واقعا تبریک به خاطر اراده قویتون چون این مشکل رو من هم با یکی از اعضا خانواده دارم و ازین که میبینم شما این طور بر خورد کردین و این نتیجه رو گرفتین واقعا لذت بردم. انشالا همیشه مادرتون سالم و شادمان باشند .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مهدی وحیدی پارسا گفته:
        مدت عضویت: 3123 روز

        سلام و عرض ادب به شما.خیلی خیلی ممنونم.خدای یکتا دوس داره که همه ی بنده هاش سالم و ثروتمند باشن و فقط کافیه که اونا خودشون بخوان.انقدر لحظات اون روز واسم شیرین و قدرتمند بود که هر روزم رو با همون‌حس پر میکنم.ازتون خواهش میکنم که حتما قانون توجه رو امتحان کنین.به قول استاد معجزه میکنین.منتظر دیدگاهتون بعد از نتیجه هستم.چرا که هر دیدگاه واقعا بهم انرژی مضاعف میده .چراکه هر دیدگاه یک باور مشابه از طریق دیگه وارد ذهنم میشه.ارزوی سلامتی و ثروت روز افزون برای خودتون و خانواده ی محتمرمتون دارم.یاحق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مرضیه پری پور گفته:
    مدت عضویت: 2843 روز

    به نام پروردگاری که هدایتگر من است.

    سلام به استاد خوبم و دوستان عزیزم

    خداوند را بسیار سپاسگزارم که در این مرحله از زندگیم مرا در مدار استاد گرانقدر و دوستان عزیزم قرار داد. من مدت دوساله با قانون آشنا شدم آموزش عالی اساتید بسیاری را گوش دادم و کتاب های زیادی خوانده ام که خدا بسیار بابت آن آموزش ها سپاسگزارم که باعث رشد شخصیتی​ من شدن که حالا توی چنین مداری قرار بگیرم. مدت دو ماه است که به فایل های استاد گوش می‌دهم و تقریباً ده روزی میشه که عضو سایت شدم هر فایلی که گوش دادم دری از آگاهی برویم گشود و هربار اعتراف کردم که من هنوز هیچ نمی دانم. آنچه در جواب این سوال می نویسم درک و عملکرد من تا امروزه و مطمئناً روز به روز بهتر و بهتر می‌شود. امیدوارم افکارم را به خوبی در قالب کلمات بیاورم.

    از تمام دوستانی که پاسخ های عالی دادن سپاسگزارم . این حجم از آگاهی واقعاً تحسین برانگیزه.

    ورودی‌های ذهن من شامل:

    1- نگاه مهربان و عاشقانه همسرم

    2-خنده های بلند و شیرین زبانی های دختر و پسرم

    3- نگاه مهربان پدرم

    4_لبخند روی لب مادرم

    5-نگاه پر محبت اقوام و دوستانم

    6-گلهای سبز و زیبای خونه ام

    7-صدای گنجشک های روی درخت حیاط

    8- موقع روز: آسمان آبی و صاف بالای سرم که گاهی چند تکه ابر سفید زیباترش می کند

    9-وقت شب : ستارگان درخشان آسمان و ماهی که از پشت ابر زیبایی اش را به نمایش می گذارد

    10- وقت غروب: طیف رنگهای زرد، قرمز ، بنفش، آبی، سفید و سرمه‌ای ابرها

    11-ماشین هایش زیبا و لوکس توی خیابان

    12-خانه های زیبا و چشم نواز

    13- مردمان شاد و سالم پیاده رو

    14-میوه های رنگارنگ مغازه سر کوچه که چیدمان صاحب مغازه آدمی را به وجد می آورد.

    15- مغازه تزئینات اتومبیل دور میدان… که همیشه جلوی مغازه اش چهار پنج تا ماشین زیبا منتظر هنر نمایی صاحب مغازه اند.

    16-نگاه خوشحال راننده تاکسی بعد از دیدن دخل پر پولش

    17- دویدن شاد و خندان دو دختر بچه محصل توی پیاده رو

    18- دیدن پول ها ی داخل کیفم

    19- مردی که دست هایش پر از نایلون میوه و گوشت بود

    20- نوزادی که توی بغل مادرش تمام سعی خودش رو می‌کرد تا حرفی برای گفتن پیدا کنه.

    و بیشمار ورودی هایی از این دست که لحظه لحظه های زندگی ام را در بر گرفته اند.

    21-یاد آوری موفقیت های گذشته ام

    22- شمردن استعدادهایی که هر روز بیشتر و بیشتر می شوند.

    23-شمردن و سپاسگزاری نعمت‌های بی‌شمار زندگیم.

    24-خواندن زندگی نامه افراد موفق و ثروتمند

    25-خواندن لیست اهدافم

    26- دیدن تابلوی آرزوهایم

    27-مرور و انجام برنامه روزانه ای که از شب قبل نوشتم

    28- خواندن دیدگاه‌ها در مورد فایل‌ها و پاسخ ها در قسمت عقل کل

    29- خواندن قرآنی که این همه سال با وجود چندین بار ختم کردنش، هفته قبل بعد از گوش دادن به فایل های استاد، در واقع تازه بر من نازل شده.

    30- دیدن دلیل خیر هر مسئله ای و پرسیدن این سوال که این اتفاق رخ داد تا من چه چیزی یاد بگیرم و درک کنم.

    31- ودر آخر گوش دادن روزانه سه چهار ساعت به فایل‌های استاد که زاویه دیدم را به زندگی تغییر داد.

    استاد عزیزم زمان رسیدن به خواسته هایم نمی دانم کی است، وقتی این مسیر اینقدر زیباست وقتی پر می شوم از عشق، لبریز می شوم از حس خوب. فوران می کنم از سپاسگزاری. همین قدر می دانم سر یکی از پیچ های مسیرم که شادم از زیبایی ها تمام این خواسته را تیک می زنم و به سمت اهداف بزرگتر در حرکت خواهم بود.

    برایتان عشق، شادی، ثروت و سعادت آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  6. -
    mehdy1366 گفته:
    مدت عضویت: 3540 روز

    سلام دوستان و استاد خوبم

    میدونین که همه چی بر میگرده به باور و یقین ما همه چی به ایمان ما برمیگرده

    فرض کنین یه نفر باور داشته دنیا پر از جنایت ومکافات و… هس و دایم بلاهایی میادو همه رو درگیر میکنه و تواین زندگی بی پناه رها شده،وحتی اگه یه اتفاق خوب بیوفته بالاخره منتهی به دوری و کمبود و فقدان و غم میشه.همه خوشی ها تموم میشه وبا بدبختیها تنها میمونه.

    خب او هرچقدر تلاش کنه که ذهنش رو از موارد منفی دورکنه و روی نکات مثبت زندگی اش متمرکز کنه میتونه موقتا یه نفس راحت بکش ولی نتیجه پایداری نمی گیره.چون باورهاش منفی مونده.

    فرض کنین یه نفر باورداشته باشه که خداوند رزاق اونه ودنیایی که افریده جهانی سرشاراز نعمت وفراوانیه باورداشته باشه خیر ورحمت برزندگی ش سیطره داره و هرحرکتی ازطرف خودش وهراتفاقی به خیر و رحمت و برکت منتهی میشه و حتی توی اتفاق به ظاهرمنفی به خدا توکل داره ومیدونه که توی اون هم خیری هست.

    کسی که باور داره خدا نزدیک هس

    و مهربون هست و ثروتمند هس و دانا هس و…

    برای خدا متواضع وسپاسگزاره وباور داره خالقش زندگی رو سراسر لطف و محبت و خیر وبرکت قرارداده. اصلا هیچ چیزی تو جهان نیست مگر اینکه نعمت رحمت و ثروت خدا رو نشون بده وبه بنده اش بیشتربرسونه.

    بالاتر ازهمه نعمتها ، خودش بعنوان یه بنده ظهور کمالات الهی واستعداد الهی و رحمت الهی و مشکل گشایی الهی هس . خودش درهرکاری به توفیق الهی به امید شادی دانش ثروت و ایمان بیشتر میرسه.

    شخص دوم با کمترین تلاش تمرکزش روی نکات مثبته.

    برای رفع مشکلات ببینید که این باورهای گذشته مابوده که اونها رو بوجود اورده و موندگار کرده.

    هیچ کسی برای بهبودی زندگی اش کاری ارزشمندتر ازتغییر باورهاش انجام نداده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  7. -
    اتوسا گفته:
    مدت عضویت: 3646 روز

    با سلام به خانواده دوست داشتنی عباسمنش

    من برای کنترل ذهن و تمرکز بر نکات مثبت چندین کار انجام میدهم، هر چیز زیبایی که اطرافم هست میبینم و چیزی که میبینم و دوست دارم داشته باشم بابت وجودش سپاسگذارم. هر شب دفتر اعتماد به نفس میخوانم و تمرینات شکر گذاری انجام میدهم.

    ??????

    هر زمانی افکار منفی به ذهنم خطور میکنه از فکر بیشتر راجع به منصرف شده و فقط به چیزهای خوب فکر میکنم و تمرکز فقط بر نکات مثبت میگذارم.

    ???????

    ناراحتی که برام به وجود امده و حس بدی به من دست میدهد اون ناراحتی و حس را مربوط به گذشته خیلی دور میدانم و توجه به خواسته هام و نکات مثبت خودم معطوف میکنم و سعی میکنم ایراد هام را ببخشم و مدت زمانی که ذهنم در حس منفی میماند نسبت به دفعه های قبل کمتر میکنم و حتی برای بدست اوردن این حس و زودتر به تغییر حس تبریک میگم که نصبت به دفعه قبل کمتر زوم کردم

    ????????

    و سریع به این فکر میکنم که از لحاظ ذهنی به حال خوب برسم

    ??????????

    و دیگه اینکه در تمام موارد خودم را مسول تمام رفتار هام میدونم و نصبت به تغییر این حالات و رسیدن به حس خوب تمام تلاشم میکنم.

    ???????????

    کم کم تلاش میکنم که به اون نقطه اوجی که میخوام برسم و فقط خوبی ها و مهربانی ها ببینم و فقط من و خدای خودم هستیم و به هیچ کس ربط نمیدهم و با تمام وجود این باور دارم که هیچ قدرتی بالاتر از الله یکتا نیست.

    ?????

    و در اخر همیشه اینطور نیست که فقط خوبی و خیر به ما برسد، فقط ما چون از ورود افکار منفی جلوگیری میکنیم مدت زمانی که توی این حس بمونیم با کمک الله یکتا کمتر از قبل میشه و ما کنترل زندگی در دست میگیریم و فقط روی حس خوب و حال خوب تمرکز میکنیم. ????????

    با ارزوی سعادت سلامت ثروت و خوشبختی برای همه دوستان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  8. -
    میثم مرادی گفته:
    مدت عضویت: 3171 روز

    کنترل ورودی های ذهن :

    سلام وقت بخیر خدمت دوستان و همراهان عزیزم

    میثم مرادی هستم شاید زمان زیادی از عضویتم میگذره ولی الان که این نظر رو میذارم دقیقا روز 66 ام از تعهدی هست که برای خودم قرار دادم .

    اصلی ترین و قدرتمندترین تکنیکی که واقعا ما رو میتونه در مسیر و مدار بهترین ها قرار بده همین کنترل وردی های ذهن است . ورودی های ما گوش ما یعنی شنیده ها ، چشم های ما یعنی دیده ها ، زبان ما یعنی صحبت هایی که می زنیم ، نجواهای درونی ما که هر روزه با خودمان حرف مزنیم و شرایطی که خودمان را قرار می دهیم می باشد .

    این مواردی که ذکر شد قدرتمندترین و مهم ترین وردی های ما هستند و من خودم به شخصه در زندگی ام واقعا سعی میکنم که به وردی های ذهنم توجه اساسی داشته باشم دوستان عزیز این ورودی های همانند درهای قلعه ای که نگهبان وردی های قلعه هستند زمانی که به نگبهان های قلعه توجه اساسی داشته باشید زیاد نگران اتفاقات بد یا ناخوشایند در درون قلعه نیستید .

    نکته اساسی و اصلی که من در اجرای کنترل یا همان تغذیه ذهنم انجام میدم و واقعا برای من کارساز بوده اینکه به تدریج زمانی که این تکنیک کنترل کردن و تمرکز بر روی مواردی که می خواستم انجام بدم یک نوع الارم خوداگاه بودن بهم دست داده یعنی اگه میخوام در مورد چیزی حرف بزنم در مورد چیزی بشنوم در مورد چیزی در درونم حرفهایی درونی به خودم بگم و مواردی رو ببینم واقعا این سوال ، این الارم به ذهنم میزنه که آیا توجه به این موارد صحبت کردن ، شنیدن ، دیدن در شرایط بودن به من کمک میکنه یا نه اینکه من رو از مسیری که میخوام توی اون قرار بگیرم دور میکنه . این الارم همیشه با منه یعنی بعد از مدتی شاید بگید که این به یه نوع عادت تبدیل میشه ولی کنترل اتفاقات بیرون که دست ما نیست پس من میتونم که در شرایط اتفاقات صحبت ها و دیده ها و شنیده های خودم قدرت انتخابم رو به کار بگیرم و چیزی رو که واقعا میخوام بهش توجه وتمرکز کنم و وقتی قدرت انتخابم رو دارم دیگه واقعا خیالم راحت میشه و واقعا به خودم می بالم و میگم خدایا شکر خودت چه قدرت بزرگی رو در درون ما قرار دادی که به چیزی که می خوایم توجه تمرکز میکنیم .

    بعد زا مدتی که این کنترل در من درونی شد واقعا در همه جا و همه ی زمان اتفاقاتی می افته که واقعا انگار یه چشم جدید در درون ادم باز میشه .

    یعنی اتفاقات اگر قبل از کنترل ذهن می افتاد شاید عادی بود ولی بعد از کنترل اتفاقاتی که برای من به شخصه می افتاد هرگز عادی نبود انگار تازه متولد شدی که واقعا به مواردی برخورد می کنی که واقعا تحسین برانگیزه و واقعا یه نوع قدرت خاصی به ادم میده.

    من از ازتفاقاتی که بعد از کنترل وردی های ذهن برام می افته به عنوان دست خدا یاد میکنیم و یادم هست روزی که برای مشاوره برای یک دوستی رفته بودم تا در پارکی صحبت کنیم قبل از اینکه من از خونه راه بیوفتم و بخوام برم چیزی که خواستم و در ذهنم بود اینکه خدایا یه اتفاقی بیوفته که تاثیر گذاری حرفهای من بیشر بشه و این رو مدام در ذهنم تکرار میکردم .در پارک در ماشین نسشته بودیم دقیقا در سمت مخالف ما یک نیسانی پارک کرده بود یعنی اگه این ماشین نیسان خلاص میشد از سمت راننده قشنگ شکم ماشین رو میزد در زمانی که واقعا ما گرم صحبت بودیم این اتفاق افتاد ولی سرعت حرکت نیسان طوری نبود که بخوره به ماشین ما .تازه ما زمانی هم که فهمیدیم نیسان می خواست به ماشین ما برخورد کنه که راننده نیسان خودش زودی از صندلی که در کنار ماشین بود و نسشته بود داشت سیگار می کشید اومده و ماشین رو نگه داشته و جالبش این بود که اون حرکت و اون اتفاق واقعا افتاد و البته ما هیچ متوجه حرکت نیسان بدون راننده نشده بودیم و ماشین نیسان تازه خلاص به سمت ما اومده بود و اتفاقات دیگه اینکه راننده نیسان اومده و ماشین رو داشت حرکت میداد که به ما نخوره ما تازه متوجه این حرکت شدیم و چقد این اتفاق به مواردی که من در موردش صحبت میکردم کمک کرد و باعث شد هم یک ما به چیزی که توجه نمی کنیم جذبش نکنیم و هم اینکه باعث شد تاثیر گذاری حرفهای من در دوستم بیشتر و بیشتر بشه .

    البته این کنترل ورودی های ذهن همیشه و مدام باید صورت گیرد چون واقعا ذهن به هر چیزی که به آن وارد میکنیم واقعا واکنش نشان می دهد و واقعا در این جهان هستی هر چیزی دارای انرژی است که سعی در ارتعاش به بیرون دارد و این انرژی چه بد و خوب واقعا وجود دارد و این ما هستیم که با کارهایی که می کنیم این موارد را وارد زندگی مان میکنیم .

    دوستان عزیز مواظب قلعه باشیم و این مواظبت با کنترل و تغذیه عالی وردی ها صورت میگیرد و اینها همان 4 وردی که هست که در بالا ذکر شد.

    دیده ها ، شنیده ها ، صحبت های درونی ، شرایط

    در هر جا که هستید شاد و ثروتمند باشید .

    البته اتفاقات دیگه ای هم در این زمان(یعنی بعد از تعهد مالی برایم افتاده که قطعا در اینجا با دوستان به اشتراک میذارم) شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    ایرج نعمتی گفته:
    مدت عضویت: 3122 روز

    سلام خدمت عزیزان

    فکر کنم با بالا رفتن سن و آمیزه ایی تجربه با سخنان ملکوتی استاد ، در این مدت چند ماهی که فایلهای آموزشی ایشان همدم هر روزه برایم شده ، حال با باور قوی که به خواسته هایم میرسم و بدون عجله مانند دونده دو ماراتون که میداند برای چه میدود ، هدف را میداند با ریتم پیوسته و یکسان که هنگام حرکت ، دویدن آرام را باید رعایت کند علاوه بر آنکه از مناظر اطراف لذت میبرد با تماشگران نیز در طی مسیر خوش و بش هم میکند حتی آب هم میخورد و نیروی خود برای تمام مسیر یکسان صرف میکند پس فقط کافیست هدفهای کوچک و بزرگ خود را انتخاب کنیم و با باور اینکه به آنها حتما خواهیم رسید فقط به زیبایهای زندگی توجه کنیم و ریتم آهسته و مداوم حرکت رو فراموش نکنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  10. -
    عباس شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 3105 روز

    با نام و یاد خداوند مهربان

    با عرض سلام خدمت همه دوستان بزرگ و مثبت بین

    سخن را با عنوان تجربه ای از کنترل ورودی ذهن آغاز می کنم.

    پاییز امسال با جمعی از دوستانم به کوه دعوت شدیم (کوه: چه نام با مسمی و پر هیبتی)، همه چیز با یک بله آغاز شد. جریان هر سفر در زندگی در یک چرخه زیبا قرار می گیرد چرخه ای تشکیل شده از ثانیه ثانیه های آن برنامه، رسیدن به لحظه های ناب و توجه به تمام نکاتی که هر شخص همواره متوجه آنان هست و در یک عبارت زیبای استاد که فرمودند روغنکاری چرخدنده های زندگی.

    سفر طبق برنامه ریزی از طرف دوست بزرگ و کوهنوردم اعلام شد و هر شخصی که قادر به آمدن بودن بلی گفت. آن روزها هوای شهر ما در شرایط خوبی قرار نداشت (گرد و خاک) و طبق برنامه کوهنوردی در شهر زیبا و پاک همدان بود. زمان در حال سپری شدن بود و نکات مورد نیاز برای این سفر توسط راهنمای گروه بصورت کامل بیان شد اما در نهایت هر کس با توجه به باورهای خودش آماده بخشی از سفر زندگی خود می شد. همه ما عکس های زیبای صعود قله توسط راهنمای توانمندمان رو دیده بودیم و زمانی جزء آرزوهای خیلی از ما بود. قبل سفر نگرانی هایی وجود داشت: شرایط جدید کوه که تماما در باد شدید پاییزی بود، خوابیدن در کیسه خواب، نوع تغذیه و… که تمامی این نکات و مواردی که توسط ما دیده نمیشد تماما توسط لیدر بررسی شده بود (دقت به زیبایی ها از لحظه های آغازی یه هدف و توجه به راه حل های بینهایتی که خداوند پیش روی ما می گذارد).

    پرواز به سمت قله آغاز شد و وسایل نقلیه جلوی در آماده بودند و ما مشتاق لحظه لحظه های کوه بودیم به محض سوار شدن متوجه وجود گرد وغبار در هوا شدیم (همه ما از شهرهایی با هوای پر گرد و غبار و دود به شهر همدان سفر کردیم)! از لحظه آغازین لیدر عزیز صعود به قله را همانند رسیدن به هدف های بزرگ زندگی برایمان شبیه سازی می کرد. همانطور که در ابتدا عرض کردم وقتی تصمیمی گرفته شد و بلی به زبان آمد دیگر چیزی جلودار آن نمی باشد (دست عظیم کائنات). توی ماشین، با فاصله گرفتن از شهر و ارتفاع گرفتن از سطح زمین، فکر می کردم فرق ما با مردمی که اون پایین توی شهر بودن چیه؟؟؟؟

    گروه ما جزء بسیار محدود از شهر همدان بود که به سمت ارتفاع حرکت می کرد (البته تعداد افراد در این حرکت و مفهوم اصلا مورد توجه نیست مهم نفس عمله) و به وسیله ماشین بطور کامل از خاک عبور کردیم و وارد هوای بسیار سرد و مطبوع شدیم که تا اینجا هیچ نوع فالیت و تلاش فیزیکی از سوی ما صورت نگرفته بود! بعد از پیاده شدن از وسائل نقلیه وارد هدف و جریان اصلی شدیم. صعود، دیدن، رها شدن، دمنوش زنجفیل، آشنایی با استاد بزرگ کوهنوردی، برگ¬های پاییزی، دیدن اولین برف پاییزی، جذب تمامی خواص میوه بهشتی (انار) در خون، قله، زیبایی و زیبایی (به قول استاد عباس منش این بخش سفر ما هیچ ربطی به روزهای قبل ما در بر روی زمین بودیم نداشت تماما تجربه های ناب بود).

    رسیدن به این لحظه ها به هیچ عنوان برایم بزرگ و غیر قابل دسترس نبود چونکه تصویر آن را در ذهن خود داشتم و از لحظه آغاز سفر، توجه ام به دیدن زیبایی ها بود و لذت می بردم. با بیان جواب مثبت به برنامه سفر، من فقط وسایل خود را آماده کردم و به راه حل رسیدن به نوک قله فکر نمی کردم زیرا می دانستم یک راهنمای خوب دارم و همسفرانی فوق العاده. برای رهایی از آن هوای ناپاک ما حتی تلاش فیزیکی هم انجام ندادیم بلکه با وسیله نقلیه آنرا پیش رو گذاشتیم و آغاز کوهنوردی ما از بالای خاک شروع میشد. ما برای ثبت لحظه هایی قدم بر می داشتیم که پر از طراوت و زیبایی بود و با دیدن و نفس کشیدن و خوردن در اون شرایط چردنده های این سفر کوتاه رو روغنکاری می کردیم.

    همه ما در مراحلی از زندگی خود چنین تجربه هایی داشته ایم اما شاید به¬دلیل توجه ناکافی نتوانسته ایم در تمامی ابعاد زندگی بکار ببندیم و من به اندازه یه قطره از این دریای بیکران چشیدم و با دوستان عزیزم در میان گذاشتم.

    به امید گذشت تمامی لحظه¬های زندگی که تک تک ذرات وجودیمان سرشار از نور حقیقت گردد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: