محصولات استاد عباس منش فقط و فقط از طریق همین سایت elmeservat.com (به املای آدرس سایت دقت شود) به فروش میرسد و هر فردی به هر طریقِ دیگری محصولات را به دست بیاورد، استاد عباس منش به هیچ عنوان رضایت ندارد و قانونا و شرعا حرام است.
نکته مهم: سالهاست که استاد عباس منش به هیچ مناسبتی تخفیفی برای محصولات خود ندارد و نخواهد داشت. بنابراین، هر فرد یا گروهی که ادعای فروش محصولات استاد عباس منش با تخفیف را دارد، جعلی و تقلبی است و وکلای ما در حال پیگیری از طریق مراجع قضایی هستند.
اگر فردی مورد سوءاستفاده از افراد کلاهبردار قرار گرفته است، می تواند از طریق تراکنشهای بانکیاش، نام صاحب حساب یا درگاهی که پول فرد را کسر کرده، پیدا کند و با مراجعه به پلیس فتا یا مراجع قضایی از این افراد شکایت کند و پول خود را پس بگیرد.
تماس با ما:
موبایل: ۰۹۱۲۹۳۱۴۷۶۳ (پشتیبانی سایت)
(از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۹ تا ۱۷ بهوقت ایران – پنجشنبه ساعت ۹ تا ۱۳ – بجز تعطیلات رسمی)
ایمیل: [email protected]
تنها کانالهای تلگرام گروه تحقیقاتی عباسمنش:
تنها صفحه اینستاگرام استاد عباسمنش:
کلابهاوس استاد عباسمنش:
طراحی و توسعه این سایت توسط گروه تحقیقاتی عباسمنش انجام گرفته است.
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سید حسین عباسمنش می باشد.
با سلام و خداقوت به خانواده بزرگ عباسمنش
استاد من یک سوال داشتم راجع به دوره عزت نفس اگر امکانش بود به یک صورت که پروردگارهدایتتان کرد مارا راهنمایی بفرمایید .سپاس
اول بگویم که من نه انسان مذهبی و تاریک فکر هستم و نه میخوام بحث بکنم و این اولین نظری هست که میگذارم و از همان دسته از آگاهی جو هایی هستم که به دلیل حقیقتا مشغله کم کار هستم در سایت البته امیدوارم از ما دلخور نباشید .. هر بار که صدایتان را که بشکل اعتیاد گونه برایم درآمده در ماشین که مسیرهای زیادی میروم گوش میکنم برایتان سلامتی آرزو دارم …
در دوره عزت نفس فرمودید که انسانها نباید در یک نقطه بمانند و پیشرفت کنند این مستلزم پیشرفت خود و محیط اطراف و افرادی که از این طریق وارد زندگیمان میشود هست بنده ازدواجم به طور تلفیقی سنتی مدرن بوده است بطوریکه خانواده همسرم را پیدا کردند در زمانی که بنده خارج از کشور بودم و وقتی آمدم با هم مشغول گفت و شنو و دونستن از هم شدیم و حسم میگفت این همسر مورد نظر بنده است و با هم توافق کردیم که زندگی را بصورت خیلی ساده شروع کنیم و خداروشکر همسرم قبول کرد و مهریه و این چیزها نخواست بنده هم با کمک خانواده که وضعشان بد نبود خانه ایی بنا کردیم و شروع به زندگی کردیم ، بنده مهندس مکانیک هستم و با کمک پدر و ارثیه همسرم دستگاه صنعتی cnc در کارگاه پدر اضافه کردم و شروع به کار کردم او هم کارش صنعتی بود و مهندس مکانیک خبره قدیمی بود ولی مجزا کار میکردیم و به من فرصت داده بود تا به قول خودش که مدیونش هستم بسیار کاسب شوم و شدم .. ( به صورت خیلی مختصر عرض کردم ) اوایل زندگی تا ۲ سال سخت گذشت و بنده هر چه در میاوردم خرج زندگیم میشد و زندگیم هم کم خرج نبود و خودم خیلی خرج میکنم و همسرم هم همینطور و هر هفته تقریبا بخاطر تضادها دعوا داشتیم …
شبها تا دیر وقت گاهی با همسرم در محیط کار میماندم که سفارشات مشتریان را برسانم و مشتریهایم هر روز زیادتر و وقت و درآمد من کمتر میشد … تا آن حادثه که اتفاق افتاد و به صلاح من بود ولی بسیار بد بود و تقریبا ۲ سال پیش پدرم فوت کردند و من که ابراز احساسات پاشنه آیلم بود و حست نمیتوانستم جلوی دیگران حتی همسرم یک دل سیر گریه کنم ولی از بچگی با خدا رابطه خوبی داشتم و هرچه میگفتم یادم می اید که خداوند میپذیرفت که حتی در خانواده گاهی درخواستهاشون رو در بچگی به من میگفتند که برایشان دعا کنم و بقول یک دوست پدر همیشه به پدرم میگفت پسرت مدیوم خوبی هست که گاهی الهاماتی هم مشاهده میکردم ، از بچگی پدرم میگفت که در هر حال شاکر خداوند باش و هزان آموزه ی عالیه دیگر که این در من مثل بنیان شد ، در دوره دبیرستان یواش یواش از خالق دور شدم و اصلا به دلیل دیدن تضادها و مسئولین مثلا مومن مدرسه که کاری جز از مسیر خارج کردن بچه هایی که لوح پاک هستند نداشتن حتی وجود خدا رو انکار میکردم ، پدر بنده بر خلاف خیلی از پدرها که دیدم واقعا نمونه بود و بسیار درستکار ولی اخلاقهای خاص خودش را داشت و مادرم هم تحصیل کرده دکترا هست و استاد دانشگاه و بنده کم تحصیلات ترین فرد خانوادم بودم ال قصه پدرم در بیمارستان لحظه سال تحویل سال ۱۴۰۰ در اثر این ویروس منحوس فوت کرد و من با ابن همه علاقه به پدر فرو ریختم ، یادم نمیرومد در حالی که در راهرو بیمارستان گریه میکردم و داغون بودم یک ندایی به من همیشه میگفت خدارو شکر کن خداوند به یتیمان کمک ویژه ایی میکند و این در باورم بود چون نمونه دیده بودم و در ذهنم تصدیق میشد و بعد از آن در دنیای خودم با پدر حرف میزدم و میزنم و از زحماتش تشکر میکردم و میکنم و سپاسگذارش بودم و من علی رغم دشواری زیاد حین مصیبت اینکار را کردم و من در تاریکی فرو رفتم زمانه زیادی نبود شاید ۳ تا ۶ ماه ولی کارها کل شرکت را انجام میدادم و بدهیها را پرداخت میکردم و کار پدر نیز بر گردنه بنده بود و کلی مسایل بیمه و دارایی و انحصار وراثت و ….
بعد از ۶ ماه یواش یواش یک ندایی به من گفت به سمت خدا برو حتی دوست نداشتی اصلا به سمت خدا نرو به سمت پیشرفت خودت برو چون دیگر پشتوانه ایی نداشتم و ۲۰ یا ۳۰ نفر چشمشان به دست من بود فقط سعی میکردم بدون شناخت بصورت غریزی و بدون آگاهی از خداوند کمک بگیرم و خدا به من کمک میکرد بصورت رفع مشکلات و هدایت شدم به آموزشهای زیاد که اولش با کتاب راز شروع شد و بعد کتابهای بیندیشید و ثروتمند شوید سری کتابهای ناپلئون هیل و ترودو که آموزشها را تهیه کردم و فقط به خودم گفتم گفتم تو هیچکار نمیخواهد انجام بدهی فقط بصورت صوتی روزانه این فایلها را گوش کن و ایمان هم نمیخواهد داشته باشی و اگر پیامها و آگاهیها درست بود که ادامه بده اگر نه که حداقل یک مدت حالت خوب شده که ضرر ندارد …
و بعد از مدتی فکر میکنم خداوند برای کسب آگاهیهای دوره تکمیلی مرا به سمت شما هدایت کرد چون پیشرفتم زیاد بود و بقول شما مثل موشک بالا رفتم و میروم و تصمیم گرفتم تا تمامه دوره های شما در سایت حتی کتابها را تهیه نکنم دست از آموزش بر ندارم تا خودم استاد خودم شوم و برای شما آرزوی خیر کنم حتی از استاد هم میخواهم استادتر شوم ولی برای خودم و اطرافیانم البته مسابقه ایی با شما و هیچکس جز خود ندارم ولی شمارا به عنوان الگو قبول دارم و البته ما همیشه شاگرد شما هستیم :) ، در عرض ۲ سال کمتر نیروهای کاری را از ۳ نفر به ۱۰ نفر رساندم و درامدم ۳۰ برابر شد و هدفهایی تهیه کردم که یکشون مهاجرت به آمریکا و شروع یک استارتاپ هست و تهیه خونه یا فارم در همسایگی شما و مزاحمت برای شماست :) البته شوخی کردم ولی دوست دارم شمارا از نزدیک ببینم با کمک الله…
ولی سوال اینجاست مجبور بودم جهت شناخت بیشتر این توضیحات را بدهم ولی بقول خودتان عذر خواهی نمیکنم چون شما دستی از دستان خداوند هستید و اگر خداوند شمارا هدایت کند جواب بنده را میدهید :
همسر بنده با وجود یک اختلاف سنی ۶ سال یکمقدار زمان میبرد و بنده اوایل هی زور میزدم که متوجه آگاهیها بشود ولی هر چه زور میزدم کمتر موفق میشدم طبق قانون تا چند وقت پیش که دیگر واگذارش کردم به کائنات و شروع کرد به پیشرفت و پیشرفتش ۱۰ برابر شد و یک شخصیت نیمه مستقل و با کنترل احساسات نسبی از خودش ساخت و خداوند یه فرزند به ما داد با توجه به فرمایش شما که فرمودید جهان افراد را اگر در مسیر شما نباشد حذف میکند چون ایشان سریع رشد کرد ولی بنده ۱۰ برابر او در حال پیشرفتم و ادامه میدهم و گاهی به تضادها میخوریم با توجه به پیشرفتهایی که بنده داشتم حتی در یک ماه که خیلی محسوس بوده و پیش میروم و هیچکس جز خودم نمیتواند مانع من شود ولی گاهی زندگی زناشوییم در کارم ترمز میشود ولی من از زندگی و همسرم راضی هستم و نمره قبولی دارند پیش بنده . صحبت اینجاست با توجه به درصد پیشرفت بنده هر انسانی که دنبال پیشرفت هست باید تقریبا هر ۳ ماه با شخص جدید در رابطه باشد و این خودش مصائب خودش را داردو اصلا در باورهای من نمیگنجد نه از دید مذهبی بخاطر درست نبودن اینکار در ذهنم برای من و شاید بنده دوست نداشته باشم تا آخر عمر شخصیتهای زندگیم را عوض کنم و بنظرم درست نیست و یکجای کار که مسلما از خودم هست میلنگد .. اگر امکانش بود راهنمایی بفرمایید .. دوستتان داریم و آرزوی سلامتی و نعمت فراوان برایتان داریم ….
سلام استاد عزیز
سلام بر دوستان خوبم در سایت استاد
واقعا عزت نفس یک شاه کلید است برای موفق شدن و خوشبختی در این جهان هستی
همه ما فکر می کنیم که بلد هستیم و اوکی هستیم
اما با این نکات می فهمیم که نه هنوز خیلی مانده تا به بهترین خودمان تبدیل بشویم
و واقعا عزت. نفس همان چیزی است که از دوران کودکی و مدرسه و جامعه بیرون سعی در تخریب آن داشته اند
که ناخواسته ما هم تن به آن می دادیم
چقدر خوب که این دوره آماده شد
ممنون استاد عزیز و گرامی
سلام به استادوبانوشایسته ی عزیزم
بی نهایت عاشقتونم
من درزمینه تک تک موارد این دوره مشکل دارم وحسابی باید روی خودم کارکنم چندروز پیش هم که روی نشانه ام زدم هدایت شدم به این دوره اما چون هزینه ام کافی نبود فعلأ درسبد خریدم مونده اما همون خدایی که منوبه این دوره هدایت کرده خودش هم در زمان درست هزینه رامیفرسته.
از خداوند بابت این هدایت سپاسگزارم وبرای همه ی شما دوستان آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم.
در پناه خدا
سلام بر خانم شایسته عزیز
چه قدر تشبیه فرکانس با پول در مقاله “موثرترین عامل تفاوت نتایج” فوق العاده بود. چه قدر من رو به فکر فرو برد وخیلی درک من در این زمینه بالاتر برد.
ممنون بابت این مقاله عالی
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 22 دی رو با عشق مینویسم
حس کردم این رد پام رو هم در فایل دوره بذارم و هم در فایلای دانلودی امروز بهشتی ترین روز زندگیم بود
وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ
و پروردگار تو به زودى به تو چنان عطا کند که تو راضى شوى
الانم راضیم از این همه توجه و عشقت و زیبایی که به من عطا میکنی ربّ من
درسته که راضیم و حالم همین الان خوبه
ولی به قول استاد ،خواسته های من هست که من رو به خدا نزدیک و نزدیک تر میکنه
هرچقدر عاشق تر باشم و سرشار از عشق خدا ، به خدا نزدیک تر
هرچقدر ثروتمند تر ،به خدا نزدیک تر
پس من از خدا بیشتر میخوام ، از همه جنبه ها ،چون هرچی بیشتر میخوام و دارم قدم برمیدارم ،خدا با بی نهایت عشقش به من عشق بی نهایت و ثروت و نعمت بی نهایت عطا میکنه
امروز روزی بود که من قرار بود برم برای فروش دو تا تابلویی که طراحی گردنبند طلا انجام داده بودم
و ایده اش رو خدا بهم داد ، فکر کنم دو ماه پیش بهم داده بود و من تعلل میکردم در اجرای این ایده
دقیق یادم نیست چه روزی بود ،اما تو رد پاهام تو سایت مکتوبش کردم
یادمه من یه روز میرفتم کلاس رنگ روغن و مثل همیشه از آسانسور طبقه پایین پاساژ میرفتم سر کلاسم که سه طبقه پاساژ فقط طلا و جواهر هست
فکر کنم اون روزایی بود که خدا بهم میگفت دیگه کار فروش گل سرای جوانه رو بذار کنار و به مادرت بده کار فروشش رو
یادمه وایساده بودم تا آسانسور بیاد و یه لحظه داشتم به مغازه طلا فروشی نگاه میکردم و یاد پارسال افتادم که اوایل ورود به سایتم ایده طلا و جواهرات رو زن عموم بهم گفت و گفت برو یاد بگیر
گفت تو تصویر سازیت خوبه برای نقاشی ، پیشنهاد میدم طراحی جواهرات رو بری آموزش ببینی و انجامش بدی
و این حرفش سبب شد من برم و با قرض ،کلاس نرم افزار متریکسشو ثبت نام کنم
من هیچی نمیدونستم
پول زیادیم نداشتم
اوایل ورود به سایتم بود و نمیدونستم هر ایده ای رو نباید عملی کنم و اگر ایده ای بهم الهام شد اول ببینم که من میتونم و در مدار اجرای اون ایده هستم یا نه
اما چون کامل درک نکرده بودم و به فایلا گوش داده بودم فکر میکردم هر ایده ای رو که اومد باید عملی بشه
سریع رفتم دنبالش و وقتی رفتم ثبت نام کردم 4 میلیون داشتم و 4 میلیون شهریه کلاس رو از فامیل نزدیکم گرفتم و ثبتنام کردم
و بدون اینکه پرس و جوی دقیق بکنم ،رفتم فنی حرفه ای
از اونجا آموزشگاه هایی رو معرفی کردن که برم اونجا آموزش ببینم و بعد برم برای امتحاناتش وبعد مدرک بگیرم
اولش من میخواستم طراحی دستی یاد بگیرم که با توجه به صحبت های مدیر آموزشگاه ، گفت متریکس رو یاد بگیری هم درآمدش بیشتره و هم طلا سازا طرح متریکس رو بیشتر میخرن
منم به حرفش گفتم نرم افزار رو ثبتنام کنم
و به خیال خودم میگفتم لپ تاپ دارم
اما وقتی دو سه جلسه گذشت ،استادم گفت باید کامپیوتر داشته باشی و تمرین بیاری که یاد بگیری
منم وقتی نرم افزارشو نصب کردم ،چون خیلی برنامه سنگینی بود نصب نشد و چندین بار رفتم مراکز کامپیوتر تو میدان ولیعصر
اما کامپیوتر گرون بود و نمیتونستم بخرم
اون روزا گذشت و به مرور زمان که درکم بالا رفت و به فایلا گوش دادم متوجه شدم که من در مدار این ایده نبودم و دیگه رهاش کردم و امتحانش رو نرفتم
چون هیچ تمرینی نداشتم که یاد بگیرم ، که برم امتحاناتش رو شرکت کنم و مدرک بگیرم
این دقیقا پارسال همین موقع ها بود
از 18 آبان 1402 ثبت نام کردم و 26 بهمن ماه کلاسام تموم شد
اما دیگه هیچ کاری انجام ندادم و رها کردم
تا اینکه فکر کنم دو ماه پیش ،حالا باز دقیق تو رد پاهام مکتوب کردم
وایسادم که آسانسور بیاد برم کلاس نقاشیم
همینجوری نگاه میکردم یهویی واضح و رسا ،از دلم قشنگ شنیدم برو به مغازه های طلا فروشی و طرحاتو نشون بده
سریع همون لحظه رفتم به مغازه روبه روییم و گفتم من طراحی انجام میدم
شما ازم میخرین .
گفت نه برو 15 خرداد
بعد یه روز پانزده خرداد رفته بودم ،به کل یادم رفته بود ،بازم اتفاقی از جلو پاساژ طلا و جواهرات احسان رد میشدم
یه لحظه حس کردم و گفتم بذار برم ببینم طرحامو ازم میخرن
اون روز از چند نفر پرسیدم و گفتن باید طرحاتو به طلا سازا نشون بدی و حتی آدرسشو بهم دادن ولی من نرفتم
و به یه طلا ساز گفتم و گفت باید طرحاتو ببینم و من گفتم همراهم نیست و شماره شو گرفتم تا یه روز دیگه برم
باز هم تعلل کردم
میدونم دلیل این تعلل چیه
این بود که من باور نداشتم که طرحای منو میخرن
میگفتم یعنی میخرن
اگر برم نگیرن چی
اون روزا گذشت
و بعد که خدا به من ایده نقاشی روی برگا رو داد و من اواخر آبان برگ جمع کردم و خشک کردم و باز هم تو رد پاهام نوشتم
بعد به یک باره حس کردم که میتونم طرح طراحی گردنبند جواهرات رو انجام بدم و روش برگ رو برای تزئین بچسبونم
وقتی این ایده رو خدا بهم داد
دوباره تعلل میکردم هی میگفتم برم قاب عکس بگیرم
و نمیشد
میدونم دلیلش چی بود
نداشتن عزت نفس کافی
چون وقتی متوجه شدم که 14 دی خدا به من دوره عزت نفس رو هدیه داد و 3 دی که دوره عشق و مودت رو خریدم همراهش شروع کردم به گوش دادن
همون روز اول ، جلسه یک رو گوش دادم
و تصمیم گرفتم به سرعت تمرینات جلسه یک عزت نفس رو انجام بدم و فرداش 15 دی رفتم سراغ خرید دو تا قاب عکس طلایی
که دوتا طرحم رو پیاده کنم و ببرم به طلا فروشیا نشون بدم
این دوره سبب شد من به خودم بیام
و فهمیدم که عدم عزت نفسم بود که سبب میشد من کارامو پشت گوش بندازم
وقتی تو یه هفته انجامش دادم و تکمیل شد
امروز صبح قرار بود کمی زود تر از خونه بیام بیرون و زود برسم تجریش ،تا برم و به سه طبقه طلا و جواهرات ،تابلوی طراحیمو نشون بدم
7:54 دقیقه بود که هدایت شدم به اینستاگرام ، الان دیگه میدونم دلیل تک تک حرکت هامو ،خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه و بهم نشونه میده
اینترنت گوشیم باز نبود ، یهویی رفتم اینستاگرام، دیدم آیه
وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ
و پروردگار تو به زودى به تو چندان عطا کند که تو راضى شوى
روی صفحه اول ،اولین پست اینستاگرام هست ، خدا بهم نشونه داد
میدونستم که منظورش چیه
چون همیشه هرکار بزرگی خواستم انجام بدم که هیچی بلد نبودم و هیچ کسی رو نداشتم
با این آیه دلمو نرم و قلبمو قرص کرده بود
و اولین بار سر همین رفتن و شکایت و جریان تابلوی نقاشیم که پاره کرده بودن بهم نشونه داد
از اون موقع بارها نشونه میده
که ادامه بده راضیت میکنم
وقتی این نشونه شو دیدم گرفتم منظورشو
صبح که تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم :
میخوام طراحیام و تابلوم به مبلغ1 میلیون و 500 به فروش برسه و تجسم کردم با عشق ،که فروختمش و از مغازه اومدم بیرون و حتی گفتن شماره کارتمم میشنیدم که به طلا فروش و طلا ساز میگفتم
حتی به وضوح میدیدم
حتی بلند گفتم ربّ من سپاسگزارم
و پاساژ رو تصور میکردم
من امروز تجسم کردم و وقتی این آیه رو دیدم دیگه مطمئن تر بودم و دیگه خدا جوری نشونه داد که من محکم تر قدم هامو بردارم
و پیش برم
خیلی حس خوبی داشتم
مطمئن بودم که میفروشم
ولی از طرفی میگفتم هنوز باورای من قوی نشده و من تکرار نکردم باورهایی که ساختم رو برای فراوانی مشتری و فروش طرح های طلا و جواهراتم و …
به اینا فکر کردم اما گفتم هرچی بشه ،مهم ترین چیز برای من اینه که دارم رشد میکنم و سعی میکنم هر روز باورامو قوی کنم
و حاضر شدم و راه افتادم به سمت تجریش
داشتم میرفتم کلاس ، گفتم نشونه بده ، از بالای پل عابر رد میشدم تا من حرفمو گفتم چشمم به یه ماشین افتاد 74 رو دیدم روی پلاک
به قدری خوشحال بودم که خدا همیشه با این عدد حمایتش رو بهم نشون میده
خندیدم و گفتم آره راضیم میکنی
میدونم
نشونه دادی بهم
و رفتم تجریش
کل مسیر رو به قدری لذت میبردم و میخندیدم که کیف میکردم
و به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم که برای عشق و مودت ضبط کرده بودم
و برای عزت نفس رو گوش میدادم
یعنی به قدری حالم خوب بود که میگفتم ، خدا ازم میخره طراحیامو
چون آیه راضیت میکنم رو بهم نشونه داده بود
وقتی رسیدم تجریش و از پله برقی بالا میومدم
گفتم خدا نشونه بده که قلبمو آروم میکنی
داشتم از مترو میومدم که بهم نشونه داد تبلیغ مترو بود و جدید نصب کرده بودن
نوشته بود که 1500
دقیقا قیمتی که من برای طراحی طلا و جواهراتم گذاشته بودم
1500 این یه نشونه هست برای من ، که به من گفتی فروش میره تو تلاشت رو بکن
11:5رسیدم پاساژ هی گفتم از کجا شروع کنم ،یه عالمه طلافروشی هست
و به خودم گفتم طیبه خدا کاری برات انجام نمیده ها
توجه کن
تو باید اول قدم رو برداری تا خدا برای تو مشتری بشه
نگو از کجا شروع کنم اولین مغازه برو و بگو
همینجور میچرخیدم و به داخل طلا فروشیا و دیواراشون نگاه میکردم ببینم چه مدل قاب عکسایی رو دیواراشون زدن
و دیدم یه طلا فروشی یه قاب به دیوار زده بود و روی برگ درخت چنار ، و ان یکاد نوشته بود که برگ رو نقره ای رنگ کرده بودن
خوشحال شدم
گفتم ببین طیبه
این یه نشونه هست
پس میشه
کارای تو رو هم میخرن
فقط باید قدم برداری
من جلوی یه مغازه وایسادم و گفتم طیبه تا قدم برنداری هیچ اتفاقی نمی افته
باید حرکت کنی
ترسایی داشتم ،نمیدونستم چجوری حرف بزنم
به نام ربّ گفتم و گفتم خودت کمکم کن و به یکی از مغازه ها رفتم و صحبت کردم
من دو تا مغازه رو رفتم ولی نخواستن و الان بازم تلاشمو میکنم
رب من کمکم کن
سومی رو هم رفتم
خدای من چقدر آسون بود کمکم کن ربّ من
میدونم که راضیم میکنی
درسته کسی نخواست اما من تلاشمو میکنم
یه چیزی هم عجیب بود
من با هر بار نه شنیدن توی دلم میگفتم خدایا شکرت
و با خوشرویی و با حال خوب از مغازه بیرون میومدم
میگفتم من باید تلاشمو بکنم و به مغازه دارا آرزوی پر فروشی و پر برکتی میکردم و میومدم بیرون و با لبخند به لب طلب خیر میکردم براشون
میگفتم درسته تجسم کردی اولین مغازه ازت میخره ،و الان سه نفر نخواستن
اما باید ایمانت رو الان نشون بدی
تو بار اول سختت بود بری و صحبت کنی
این قدم رو برداشتی و این برای تو بزرگترین موفقیت هست
و سه مغازه رو با موفقیت رفتی و صحبت کردی
و دیدی که چقدر آسون بود
و اینارو به خودم گفتم و رفتم مغازه بعدی
چهارمی رو هم رفتم ربّ من
بازم نه شنیدم
خیلیاشون حاضر نشدن که حتی کارمو ببینن
و نه گفتن
بعد رفتم سمت جواهر و طلا سازا
یه زیر پله بود میرفت طبقه پایین
رفتم و به چند تا طلا ساز گفتم و گفتن ما خودمون طراح داریم
هی اومدم برگردم
حس کردم باید به مغازه دیگه هم بگم
مشتری داشت
هی خدا بهم می گفت نرو
من اومدم و تو گوگل درایوم برای خدا نوشتم
من چند دقیقه هست اینجا وایسادم
چی میخوای بهم بگی ربّ من
نمیدونم قراره چی بشه
نمیدونم چند تا رفتم
هرچی خیر هست و از تو به من برسه محتاجم
بعد که اذان ظهر شد گفتم مشتریش نرفت
به خدا گفتم من دیگه باید برم نمازمو بخونم و باهات صحبت کنم
تو واجب تری ربّ من
میرم پیش مشتری میگم
وقتی رفتم نذاشت حرفم تموم بشه گفت ممنونم و وقتی اومدم بیرون
گفتم این که نه گفت ،چرا بهم گفتی صبر کن برو به این مغازه هم بگو
ولی بلافاصله گفتم اشکالی نداره
من باید بیشتر ایمانم رو بهت نشون بدم
و رفتم و نمازمو خوندم و رفتم سر کلاس
خیلی عجیبه
قبلا وقتی نه میشنیدم حالم ناخوب میشد و حس نگرانی اینکه پول ندارم میومد سراغم
اما امروز اصلا اثری از این حس نبود
برعکس خوشحالم میشدم که دارم تلاش میکنم
یه حسی داشتم که مدام میگفتم اشکالی نداره من میرم و دوباره میگم و باید روی باورام کار کنم
وقتی رسیدم سر کلاس ، خالی بود و یه نفر هنرجو بود سلام دادم و نشستم
وقتی استادم اومد مدام میگفتم بذار طراحی طلا جواهراتمو نشونش بدم و بگم آوردم بفروشم
که یاد دوره عزت نفس افتادم
گفتم نه نیت من برای نشون دادن کارم اینه که خودمو نشون بدم و استادم ممکنه یه حرفی بزنه
و من تصمیم گرفتم نشون ندم
و وقتی این ایده عملی شد و نتیجه گرفتم به استادم نشون میدم
چون قبلا استادم بهم گفت طیبه کار فروش گل سر رو رها نکن
از نقاشی درآمد نمیشه
هیچ کس نقاشی نمیخره
و یادمه این حرفاش سبب میشد که من تعلل کنم
و وقتی به یاد آوردم
گفتم من با نتیجه هام باهاش صحبت میکنم
تا ببینه که با فروش نقاشی میشه درآمد داشت و ثروت مند شد
و میشه و میخرن
و باید باورامو قوی کنم
وقتی کلاس شروع شد کلی خندیدیم
به قدری حالم خوب بود
داشتم جریان ورکشاپ هفته پیش رو که از صاحب اصلی پاساژ که اومد و خدا کاری کرد بیاد که من بگم و بوم نقاشی رو بردارم ، تعریف میکردم
استادم برگشت به استاد طراحی گفت طیبه خیلی جالبه
یه کارایی میکنه که آدم تو کارش میمونه
رفته با صاحب پاساژ صحبت کرده گفته من بوم برداشتم ،یه وقت گناه نشه من میبرم خونه مون
و برگشت گفت طیبه به قدری صاحب پاساژ مرد خوبیه که حتی از پدرش که مرد خوبی بود و تازه فوت کرد هم خوب تره
و گفت عجب کاری کردی ،رفتی با پسر حاجی صحبت کردی که بوم برداری
آفرین رفتی به خود صاحبش گفتی
کلی سر کلاس برای نقاشیمم خندیدیم ،که هفته پیش تو ورکشاپ روی قوری کشیده بودم
استادم گفت چرا بچگانه کشیدی که گفتم چون خنده دار شد و کلی خندیدیم تو ورکشاپ و چند تا استاد هم دیدن خندیدیم باهم واقعا حس خوبی داشتم و همونجور نگه داشتم چهره روی قوری که عکس یه شاه بود
و تصمیم گرفتم نگهش دارم
تا حس خوبم رو یادم بیاد و خدارو شکر کنم که به من این همه حس خوب داد و خندیدیم با همکلاسیم و چند تا استاد و خود استادم و استادطراحیم
سر کلاس که داشت کار میکرد و ما نگاه میکردیم
ساکت بودیم
اولش همکلاسیم صحبت کرد و از استاد درمورد زیر سازی بوم ها و یا چوب سوال پرسید
و استادم دقیق توضیح داد
منم چند تا سوال داشتم ازش پرسیدم
و دقیق گفت باید چیکار کنم ، نکته هایی از کار رنگ روغن بهمون گفت که بسیار نکات خوبی بود و من یادداشت کردم
خداروشکر میکنم که از وقتی دارم دوره هارو گوش میدم
به طرز عجیبی استادم بیشتر توضیح میده در مورد سوالاتمون
و انگار مشتاق تر شده که دقیق جواب بده
این جریان منو یاد خدا میندازه که استاد میگفت از خدا درست و خوب سوال کنید تا خدا به سرعت جواب رو به بی نهایت طریق به شما بگه
و تا زمانی که من و دوستام ساکت بودیم استادم حرفی نمیزد
تا ما سوال پرسیدیم استادم گفت و جواب رو دقیق توضیح داد
این یعنی اینکه ما باید هر لحظه از خدا سوالای خوب بپرسیم
حتی استادم همیشه میگه سوالای خوب بپرسید که من جواب بدم تا یاد بگیرین
وقتی داشتیم کار کردن استادم رو میدیدیم ، استادم گفت که طیبه فکر نمیکردم شما دوتا که از بین اون همه هنرجو که دارم و بهشون گفتم بیاین ورکشاپ رایگان تا پیشرفت کنین ،فکر نمیکردم هر هفته بیاین
اولش گفتم دو سه هفته میان و دیگه نمیان
اما هر دوتون هر هفته اومدین
خیلی خوبه
پیشرفتتون عالی بوده
و گفت ببینین هم ورکشاپ رایگانه
هم الان بوم دادن
هم رنگ روغن قراره بدن
هم سه پایه
دیگه چی میخواین
فردا هم که به مناسبت روز پدر قراره ناهار بدن
چی از این بهتر
و واقعا الان که دارم فکر میکنم ،چند ماه پیش 21 مرداد ماه 1403 اولین جلسه ورکشاپ رایگان رو رفتیم ،یادمه من آرزو داشتم مثل خارجیا منم با استادا بشینم و تو یه مکانی جمع بشیم و طراحی مدل زنده انجام بدیم و منم بین اون جمع باشم
و من الان 5 ماهه که دارم هر هفته به چنین مکانی میرم
خدایا شکرت
من تک تک لحظه هایی که میرم ورکشاپ کلی ذوق میکنم
به قول استاد عباس منش چقدر سریع عادی میشه وقتی به چیزی که خواسته تون بوده و آرزوشو داشتین و وقتی بهش میرسین عادی میشه
واقعا راست میگن ،احساس خوب درونیه و در لحظه بودنه
نه اینکه با رسیدن به خواسته ها به احساس خوب برسیم
یادمه من همیشه میگفتم مداد رنگی بخرم
و انقدر ذوق داشتم برای مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ
الان چند ماهه گرفتم اما هنوز استفاده نکردم
درسته کلی ذوق دارم که دارمشون و خدا رو شکر میکنم
اما انگار به این حرف استاد دارم میرسم و قبولش دارم و به باور دارم میرسم که
احساس خوب و شادی ،درونیه
خوشبختی در همین لحظه ایه که من با عشق دارم مینویسم و خدا رو در هر لحظه ام حس میکنم
و من هر لحظه ای که حسم خوبه خوشبخت ترینم و همه چی دارم
از لحظه لحظه ای که دارم درس میگیرم و هدایت های خدا رو میبینم به قدری ذوق میکنم که یه وقتایی جدیدا دیگه حواسم به خواسته هام نیست
مدام هر روز که بیدار میشم ،درسته به خواسته هامم فکر میکنم و مینویسم
اما وقتی بیشتر به تک تک روزهام نگاه میکنم و فکر میکنم ،میبینم که نه
من هر روز یه ذوق خاصی دارم برای اینکه دقت کنم به نشونه های خدا
یه جورایی ذوق میکنم که داره همه جوره مراقبت میکنه از طیبه
از کسی که عاشقانه دوستش داره و براش ارزشمنده و هر لحظه بیشتر از خود من دوست داره به من عشق بورزه و دوست داره که به من عطا بکنه
حتی بارها به من تاکید میکنه
اینا یعنی چی ؟؟؟
یعنی دوست داشتن عمیق و بی نهایت خدا نسبت به من
یعنی اینکه طیبه
ربّ تو ،صاحب اختیارت ،تو رو دوست داره ،خودشم شدیدا دوستت داره
وای که چقدر من پرم از عشق
وای که چقدر حالم فوق العادست
وای که چقدر خدا ماچ ماچیه
من الان خوابم نیومد و اومدم ادامه رد پامو بنویسم
2:20دقیقه روز 26 دی هست
که دارم رد پای 22 دی رو مینویسم
خدایا شکرت
چقدر من دارمت ربّ من
هرچی بیشتر میگذره و سعی میکنم که به گفته هات عمل کنم حس نزدیکی بیشتری دارم
وقتی کلاس تموم شد و استادم کارا رو دید و من برگشتم
قبل اینکه برم خونه خواهرم زنگ زد گفت شب مادر بزرگم میرن خونه شون و گفت ماهم بریم
و ازم خواست اومدنی از مرکز خریدمون شیرینی بخرم
قبلش باید دوباره به طلا فروشیا نشون میدادم
هی ذهنم گفت تو که صبح نشون دادی کسی نگرفت
بعدشم تلاشتو کردی بی خیال ولش کن ،یه روز دیگه میای
برو خونه ،باید بری خونه آبجیت
ولی گوش ندادم به حرفش و گفتم ببین ذهن من ، باید ایمانمو نشون بدم
باید قدم بردارم
صبح رفتم ، درست
اما این کافی نیست
انقدر باید کارمو نشون بدم تا اینکه خدا ببینه ایمانم رو نشون دادم و نتیجه رو بهم نشون بده
البته من نتیجه رو به وضوح میدیدم چون تو صحبت کردن قوی تر شدم
درسته حدود 10 یا 15 تا مغازه رفتم
اما به قدری این قدرت رو حس میکردم که من میتونم
و این یه سکوی پرتاب بود برای من
که حرکت کنم
و من رفتم و یهویی یاد اون مثال استاد افتادم که میگفت
یه آقایی که دستور پخت آشپزیشو به رستورانا یا هتلا نشون میداد ،دقیق با جزئیات حرف استاد یادم نیست
اما میگفت انقدر نشون داده و حتی بیانش و رفتاراش رو اصلاح کرده تا مثلا 101 امین هتل یا رستوران دستور پخت اون فرد رو گرفته و اون فرد ثروت مند شده
و من هم باید تلاشمو بکنم ،نمیگم منم باید به 100 تا مغازه نشون بدم تا 101 امی بگیره ازم
نه
من فقط باید ایمانم رو نشون بدم
باید ایمانم رو نشون بدم
انگار خدا با به یاد آوردن اون مثال ، دقیقا در زمانی که من از همه نه میشنیدم بهم گفت که ادامه بده و نگران نباش
اینو گفتم و گفتم ببین صبح چجوری انجامش دادی ؟؟؟
و جواب دادم اولین مغازه سخت بود و دومی و سومی و همینجور بعدیا راحت تر و راحت تر شد
و گفتم خب طیبه
الان مطمئن باش راحت تر از صبح و عالی تر صحبت میکنی
پس قدم بردار تو میتونی
الانم مثل صبح انجامش میدی و رفتم به چند تا مغازه گفتم و دوباره نه شنیدم
وقتی به یه مغازه رفتم این بار جمله بندیم رو تغییر دادم
هر بار میگفتم طراحی طلا جواهرات انجام میدم
و میگفتن خودمون طراح داریم و حتی کارامو نگاه نمیکردن
اما این بار گفتم دکوری هست و میتونین به دیوار مغازه تون بزنین
که صاحب مغازه گفت ببینم و طرحم رو که دید گفت نه
خوشحال بودم ،چون یاد گرفتم که چجوری صحبت کنم
و من امید داشتم
و میگفتم باید تلاشمو بکنم
باید ایمانم رو در عمل نشون بدم
این نشد ،
اشکالی نداره
صد در صد باید بیشتر قدم هامو عملی تر بردارم و تهران پر از طلا سازهایی هست که منتظرن من برم و طرح من رو از من بخرن ، میرم اونجا
فقط که همین یه پاساژ نیست
خدا بی نهایت دست داره تو این شهر که قراره اتفاقات نابی برای من رخ بده
اینو گفتم و برگشتم خونه
خیلی حس آرامش داشتم
حس اینو داشتم که بزرگ شدم ،ظرف وجودم رشد کرده
چون من تونستم صحبت کنم
با اینکه تو دست فروشی گل سرای جوانه و بافتنیا صحبت میکردم ،اما این متفاوت تر بود و تونستم
ولی این یادم میمونه که هر بار برای موقعیت های جدید به یادم بیارم که اونا هم مثل صحبت کردن در فروش گل سر و یا طراحی طلا هست
پس میشه چالش های جدید رو انجام بدم
قشنگ لحن صحبت هامو در سری سوم و چهارم به بعد رو حس میکردم
حتی جمله بندیام
حتی طرز ایستادنم
حتی صحبت کردنام
حتی به چشماشون نگاه کردن و با عزت نفس از کارم گفتن
خیلی تغییر کرده بود
حتی وقتی نه میشنیدم ، به قدری حالم خوب بود که میگفتم خدایا شکرت ،باید ایمانم رو بیشتر نشون بدم
چقدر زیباست بزرگ شدن
چقدر زیباست شجاعت رو نشون دادن
یاد تبلیغ مترو برای فیلم باغ کیانوش افتادم
که نوشته بود
شجاعت همه چیزیه که لازم داری
کافیه یه بار شجاعتت رو نشون بدی بار دوم و الی آخر هر بار قوی و قوی تر میشی
خدایا شکرت
وقتی برگشتم تو راه حالم خوب بود
و وقتی رسیدم خونه
نون باگت خریدم تا با تخم مرغ بخوریم
و خواهر زاده ام اومد که شیرینی بخریم و ببره خونه شون
نمازمو میخوندم و با خدا صحبت میکردم ، همسایه مون مدیر ساختمون کلید در رو آورد ، که از این پیشرفته ها بود و یه چیز دایره شکل رو روی صفحه مربعی شکل میگرفتی و در باز میشد و وقتی گرفتم ، یکیشو گذاشتم رو میز داداشم بعد متوجه شدم که شماره هر کلید متفاوته
بعد برگشتم ، کلید داداشمو بردارم ببینم عدداش چنده که اگر 7 داشت من اونو بردارم ، چون دو تا کلید دیگه که برای من و مادرم بود عدد 7 نداشت
که دیدم برای داداشم آخرش 279 داره
اولش که برداشتم یه حسی بهم گفت وابسته نشو به اعداد
که بگی این فلان عدده من اینو میخوام
این هم شرک میشه ،دقت کن طیبه
قشنگ حسش کردم که حتی برای این نشونه عدد 7 هم نباید وابسته بشم و بگم فقط این
و قدرت رو به عدد ندم
قدرت رو از خدایی بدونم که با نشون دادن این عدد برای من پیامش رو میگه که منم قدرتمند
همون لحظه که اینو متوجه شدم گفتم نه نمیخوامش
من اینجوری نمیخوام
من دوست دارم با خدا چیزی رو داشته باشم
دو تا کلید رو گذاشتم تو دستام و چشمامو بستم
گفتم درسته میخوام این شماره کلیدو داشته باشم ،اما من اون کلیدی که عدد 27 داره رو نمیخوامش
خدا ، تو بگو ،هرچی تو بگی رو برمیدارم
و شروع کردم دو تا دستامو گرفتم و چشمامو بستم و کلیدارو تکون دادم
اصلا نمیدونستم قراره کدوم عدد کلید رو انتخاب کنم
وای یعنی خدا داشت با این کار منو آموزش میداد ، که برای همه چی یادم باشه و رها بودن رو به خودم یادآوری کنم و حتی اینکه بگذرم در هر لحظه
و رها باشم
وقتی تو دستم کلیدا رو تکون دادم و چشمامو بستم اصلا متوجه نشدم که کدوم عدد بود
همین که یکی رو انداختم زمین و یکی تو دست چپم بود
گفتم هرچی باشه ،خدا ، به انتخاب تو برمیدارم
وای وقتی دستمو باز کردم دیدم همون شماره هست که 279 داره
وای خدای من همین الان که داشتم مینوشتم متوجه شدم
279 عدد اول شماره شناسنامه ام هم هست
این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا یه پیام بزرگ بهم داد
گفت ببین اولش حس وابستگی داشتی به عدد 279 که در اصل عدد 7 بود
وقتی متوجهش شدی گفتی نمیخوای و گفتی هرچی تو بگی
و رهاش کردی
اینبار گذاشتی به اختیار ربّ و صاحب اختیارت
چی داشتم میدیدم
چی داشتم درک میکردم
ربّ من ،تو داری با من چیکار میکنی ؟
چقدر تو خوب یاد میدی آخه ،درس رهایی و گذشتن رو
فکرشو نمیکردم با یه عدد و یه کلید رها شدن رو یادم بده
که بعدها بارها این جریان رو به یاد بیارم که وقتی رها شدم
خدا دقیقا همون چیزی رو به من عطا کرد که خودم میخواستم داشته باشم
مثل جریان سیم کارت ایرانسلم
که چند ماه پیش ،چون به نام پدر دوستم بود و فوت کرده بود ،بعد 5 سال مسدودش کردن
و جریاناتشو تو رد پام نوشتم
که چجوری شد که یه چیز غیر ممکن که حتی دوستم نرفت به نام من بزنه سیم کارت رو و حتی ارتباطش رو با من قطع کرد و جواب تلفن منو نمیداد که دوستی 15 ساله مون تموم شد
چجوری به ممکن ترین حالتش، بعد اینکه گفتم من دیگه نمیخوام اون سیم کارت رو و تصمیم گرفتم برم سیم کارت جدید بخرم ، در عرض نیم ساعت و دو روز به راحتی بدون نیاز به وراث سیم کارت ،به راحتی و به سادگی تو یه ساعت به نام من شد
و حتی یه سیم کارت جدید با شماره دلخواه خودم که تاریخ تولدم رو گفتم ،که حتی کارمند ایرانسل گفت
عجیبه
من نمیذارم هیچ کس ، خودش انتخاب کنه شماره اش رو
اما برای شما سریع گفتم باشه و خودتون انتخاب کردین
اینا همه اش یه نشونه هست و درس داره برای من
که باید همیشه به یاد بیارم
درس رهایی و گذشتن رو
وقتی گذشتم و از تقلا کردن رها شدم
چجوری به سرعت سیم کارت به نامم زده شد
حتی من درمورد عشق و درخواست عشق از خدا که اصرار داشتم یک فرد خاص رو داشته باشم برای عشق
پارسال درمورد دریافت امانتیم از فردی که به اصرار دوست داشتنم رو میخواستم بهش نشون بدم ،
قبول نمیکرد بیاد
اما امثال که تصمیم به رهایی از عشق کردم ، و دیگه گفتم نمیخوام و گفتم خدای من ،من تو رو میخوام
اصلا عجیب بود
لحظه ای که گفتم امانتیم رو دریافت کنم با پیک موتوری
به طرز عجیبی گفت خودش میاد
در صورتی که پارسال و دو سال پیش ، راضی نمیشد بیاد
و وقتی اومد طبق خواسته من ، همه چی رخ داد
و یه تضاد که نتونستم صحبت کنم و حتی خودشم گفت داری میری!؟ مثل دو سال پیش که تضاد بوجود اومد
،سبب شد فردای اون روز هدایت بشم به دوره عشق و مودت و بعدش دوره عزت نفس
و باز هم هدایتی خدا توی این هفته دوباره قدم به قدم کمکم کرد تا دوباره از یه سری ترس هام بگذرم و شجاعتم و ایمانم رو در عمل نشون بدم
اینا همه اش داره درس رهایی رو بهم میده
خدا به وضوح تو یه لحظه بهم گفت ، که اگر رها باشی همه چیز برای تو هست
سختش نکن و مسیرآسونه خیلی راحت بذار همه چیز رخ بده
تو فقط با من باش
تو فقط سعی کن تسلیمم باشی
تو فقط عشق و حال کن و لذت ببر از مسیر و تکرار باورهای قوی رو هر روز تمرکزی انجام بده و استمرار داشته باش
من طبق نشونه هایی که بهت میدم
خوب بلدم کارم رو
و در زمان مناسب و در مکان مناسب به خواسته هات میرسی
تو باید روی خودت کار کنی که بهت کلیداشو گفتم و یکی از کلیدا تکرار باورهای قوی در همه جنبه ها هست به صورت مستمر و ادامه دار
و رمز همه این ها
ادامه دادن و مستمر انجام دادن تمرینات هست
تو خالق زندگیت هستی طیبه
پس اون جوری بسازش که دوست داری و من دوست دارم
این موضوع سبب شد به خودم بگم ببین طیبه
تو گذشتی از این کلید و خدا درست همونو بهت عطا کرد
پس ببین اگر تو یاد بگیری هر لحظه بگذری و رها باشی
خدا همه منبعش رو در اختیارت میذاره
نترس و از هرآنچه که باید بگذری که هنوز نتونستی قدم هاتو برداری رو بردار
و این برای من خیلی کمک بود که از جریان انتخاب کلید و شماره اش یاد گرفتم
تا در رها بودن کمکم کنه این مثال ها رو به یاد بیارم
وقتی برداشتم کلید رو
و الان که داشتم مینوشتم عددش رو 279 و متوجه شدم شماره اول شناسنامه ام هست
همیشه قبل ورودم به سایت عباس منش
باورم به این بود که با اعداد خدا نشونه میده و همین هم میشد
اما برام هنوز سواله
و میدونم که به وقتش جواب سوالم رو در زمان و مکان مناسب بهم میگه
سوالم این بوده همیشه
که آیا با اعدادی که تکرار میشن
و مثلا وقتی هیچ آگاهی نداشتم به قوانین
مثلا روز تولد
ماه تولد و سال تولد
یه جورایی برام سواله
مثلا تو تاریخ تولد من 27 و 7 هست حتی عددها در شناسنامه و کارت ملی و کارت گواهی رانندگی و …
هم هست و البته عدد 74
حتی شماره همراه اولم که یادمه اولین باری که من شماره گرفتم آخرش 70 بود دقیقا تاریخ تولدم
من قبلا به این تکرار اعداد توجهی نداشتم تا اینکه یه روز دیدم شماره همراه اولم ،شماره شناسنامه و بقیه چیزا همه تو عدد هفت و یه سری اعداد مشترکن
27 ،70 ،74
اینا یعنی چی؟؟؟
همیشه حس میکنم یه ارتباطی هست بین اعداد
اما نمیدونم چی؟
یا اینکه وقتی بین این اعداد مشترک بین من با افراد دیگه
نمیدونم شاید که نه حتما الان ، من در مداردریافت این آگاهی ها فعلا نیستم و باید درمدارش قرار بگیرم
یا اینکه عدد 19
وقتی من پارسال از خدا نشونه میخواستم و حتی تو گوگل نوشتم خدا چگونه با ما صحبت میکنه و نشونه میده
هدایت شدم به بسم الله الرحمن الرحیم
که عدد 19 و بخش پذیریش
و به طرز عجیبی
حتی در اعداد و ارقامی که نوشته بود
عدد های تولدم
شماره شناسنامه و … به وضوح بودن
و من با دیدنشون یادمه فقط اشک میریختم و بعد هدایت شدم به سایت عباس منش
دقیقا 19 مرداد1402
که اولین چیزی که بعد از این پرسشم دیدم فایل نشانه ام را برای واضح تر کردن قدم بعدی ، بهم نشون داده شد که سبب شد عضو سایت بشم
ولی تقریبا دوماهی نیومدم
و وقتی آماده بودم اومدم
دقیقا 7 مهر ماه
که 1402/7/7 بود
نمیدونم
الان نمیتونم درک کنم اما رها میکنم
تا به وقتش بهم گفته بشه میدونم که به جواب این سوالم هم میرسم
چون همیشه خدا به بهترین شکل و ساده ترین شکل جواب داده
خدایا شکرت
وقتی من کلید رو کنار کلیدام انداختم
عمو و مادر بزرگم اومدن و من و داداشم رفتیم
داداشم گفت بیا امتحان کنیم ببینیم در باز میشه
خندم میگرفت به قدری ذوق داشتم
چون همیشه زنگ درو میزدم یا زنگ در همسایه هارو که در ورودی رو برام باز کنن
و درسته در پشتی هم داشتیم
اما بیشتر از این در میرفتم
اما وقتی این آسانی برای من
چرا میگم فقط و فقط برای من
چون من درخواستشو داده بودم
و چند روزی بود میگفتم کاش یکی کلید بده بهمون که در رو راحت باز کنیم
که این دستگاه برای آپارتمانمون خریده شد
خدایا شکرت
میدونم که کار تو هست شکرت
وقتی رفتیم و کلی ذوق کردیم اول داداشم امتحان کرد
بعد گفتم تو برو منم امتحان کنم
یعنی مثل یه دختر بچه 7 ساله به قدری ذوق داشتم بهترین لحظه زندگیم بود
وقتی در باز شد و صداشو شنیدم کلی ذوق کردم
و از در پشتی رفتیم و سوار ماشین عموم شدیم
وقتی میخواستم بگم که داشتیم کلید خونه رو امتحان میکردیم
به زبونم جاری شد
کلید در ویلامونو امتحان کردیم خداروشکر عالی بود
و خندیدن و رفتیم
وقتی رسیدیم خونه خواهرم ، به عموم و مادربزرگم و بقیه گفتم این کلید ویلامونه و این یکی کلید مشکی که برای قفل دوچرخه ام بود ،کلید ماشینمه
پسر عموم سریع گفت
طیبه چی شد ؟صبر کن
تو که میگفتی کلید موتورته
گفتم چرا اونو گرفتم الان ماشینم میگیرم
همه رو میگیرم
دوباره کلی ذوقشو کردم و خندیدم
خدایا شکرت
کلی کیف کردیم و خواهرم که وقتی از کلاس برگشته بودم بهم گفت که برو از شیرینی فروشی با پسرم شیرینی بخر بیا گفت برای هر نفر از سه مدل شیرینی بخرین
گفتم منو حساب نکن
گفت طیبه یه باره
شب عید هم هست
این یه بارو بخور گفتم نه
چون من دارم لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون میدم
خیلی حس خوبی داشتم که تونستم یک ماه و نیم شیرینی و شکر نخورم
ولی خرما و نبات خوردم و باید یاد بگیرم که اونارو هم کنار بذارم
خدایا شکرت
امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود
کلی رشد کردم
کلی موفقیت کسب کردم و لذت بردم و یاد گرفتم و باید قدم های بعدیم رو به سرعت بردارم
و همین درس هارو هر لحظه تکرار کنم تا ناخود آگاه انجامشون بدم
خدایا شکرت
الهی به زودی بیام و بنویسم نتایج بزرگم رو
از خدا میخوام نور عشقش رو که بی نهایت هست به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و نعمت و ثروت و زیبایی به زندگی استاد عباس منش و مریم جان و همکارانتون و خانواده صمیمی عباس منش جاری کنه
آمین
دوستتون دارم
سلام استاد جان من مهناز هستم چند ماه میش دوره عزت نفس شمارو خریداری کردم و مطمئنم خدا منو به سمت شما راهنمایی کرد هر قسمت از دوره رو چندین بار گوش دادم راستش ی پیج کاری داشتم که خیلی وقتمو میگرفت و تصمیم داشتم ازش کسب درآمد کنم اما بعد از آشنایی با آموزه های شما متوجه شدم اینستاگرام وقت زیادی ازم میگیره و استرسم بیشتر میکنه الان مدت 1 ماهه اصلا تو پیج کاریم فعالیت نمیکنم و احساس آرامش بیشتری میکنم وبطور اتفاقی دیروز نظرات دوستان رو میخوندم دیدم یکی از آقایون هم نتیجه ای مشابه من داره و خیلی هیجان زده شدم برای همین گفتم این تغییر رو بیام و برای شما بنویسم دیشب جلسه اول 12 قدم رو خریدم و مطمئنم که پیشرفتهام بیشتر میشه و میام مفصل براتون نتایج رو مینویسم
به نام خالق مهربان و بخشنده
امشب یه ترمزمو برمیدارم به امید خدا
اگاهی
زهن چیزی از تشویق وتحسینت هالیش نمیشه
پس جهانم مثل اینه
کسی برای اینکه تحسین بشی برای جهان ارزشمند نیستی نه خودت نه محصولت انرژیت
حالا دخمل کارت چیه
عشقبازی با خودت خدات
خدایی یه دخملی خلق کردی قوی قویتر میشه انقد رهاس همیشه درون قایق هدایت تو درون احساس خوب درونی تو هست ونعمت های نابت افراد خفن هست بهش برخورد میکنه و شاید گاهی بهشون وابستگی نشون وابستگی از اینکه بگه فقط با این لذت میبرم و همه چیزا همه نعمت ها بی ارزش و یه نعمت خاص ویژه ارزشمند ممیشه ینی چی
ینی فقط میخام با همسری لذت ببرم اگه یه نعمت دیگه بهم برسه دیگه حالم خوب نیس میگم همون قبلی
مثل دیگه فقط میخام با همسری حال کنیم هدف حرکتم که براش به دنیا اومدم فراموش بی ارزش میشه
ترمز
حالا خدا روزیتو مثل همیشه یخورده بهت میده بستت توهم بچسب به همسریت با اون حال کن
اون رابطه با چسبیدن بهش نابود میشه
حالا فعلا که نابود نیس
نمیشه با همه روابط ادمای اطرافم لدت ببرم نمیشه با اینکه همراه دارم افراد مناسب کنارمه برای هدفم با عشق حرکت کنم
خوشبخت واقعی کسیه که با اینکه زهنش یه دم سرکوب و براش غر میزنه ولی خدارو داره خودشو دارخ که خودشو قدم هاشو تحسین تایید کنه
خوشبخت واقعی کسیه از درون خدارو داره برای تحسین تاییدش
خودش تو فکر تحسینو تاییدششه
@دمت گرم دختر امروز باغ رفتیم چقد حال کردی
چقدر فیلم عکسایی رویایی ارزشمند گرفتی
@دمت گرم چقد عشقی تحسین از درونت بدون وابستگی اومد دهات و بدون وابستگی تو باع کلی لذت بردی همسری کار براش پیش اومد وتو بدون اینکه لحظه ها و روزتو خراب کنی ادامه دادی وکلی لدت های ناب بردی
@درس طلایی
هم با وجود ادما عشقت خانواده لدت ببر
هم با تنهاییات
دمت گرم با وجود کلی تفاوت هات با بقیه همیشه تحسین خودتو تکاملتو فراموش نمیکنی
تحسین خودم خدام برای این حس رویایی این حس رشد این عشق خالص قویه درونی به خودم شکرت
برای اینکه منو جز بنده های قوی قویترت برای حمله به ترس هاشون میزاری شکرت
ترس بزرگ وساده
دور شدن از محمد
تو راه تو باغ میخاستم پشیمون شم برای فردا دوباره برگردم زودی ولی یه حسی یه اگاهی نابی گرفتم از لذت ابدی همیشگی
رمزش عدم وابستگیه
عدم وابستگی به افراد برای لذت بردن
عدم وابستگی به خواسته ها برای لذت بردن
دختر دمت گرم چه مهمونیه خفنی با عزت درونی رفتی
و چقددد با عشق با جرات تو تاریکی و صدای اب تو باغ با صفا تمرکزی بهترین درسمو بهترین اگاهی از ربم گرفتم شکرت
سلام و ارادت
ممنون ازتون واقعا استاد از شما و خانم شایسته من با اینکه دوره عزته نفسو دارم و یادم نبود دعای امروزم که در جلسه قرآنی 12 قدم بود از خداوند خواستم که فقط هدایتم کنه به سمت نعمت ها و الان ی دیتا هایی توی سرم باز شد با این فایل و اصلا کاره خودشو کرد که با تمام قدرت استارته عزته نفسو باید بزنم که پاشنه آشیل من هست و باعث شرک در زندگیم شده و اینکه دیدم چقدر خانم شایسته عالی جمع بندی کردن آخه کسی که فایل هارو ببینه میفهمه چقدر این فایل پیش نیازه اونهاست و خیلی با دیدرو بازتر میکنه و خیلی ممنون ازتون به این دقت و امکانات خفن سایت که اصلا هر روز در حاله بهتر شدنه ممنون ممنون
با سلام و درخواست سلامتی برای همه عزیزان
جهت تمرین جلسه دوم عزت نفس فکر کنم پی بردم که قهر ویا کم محلی به افراد بابت اشتباه ایشان در راستای متوجه ساختن آنها می تواند از مصادیق عدم عزت نفس باشد .
من پبش از این به کرات بطور خواسته یا ناخواسته بویژه در روابط اداری با مافوق دچار این اشتباه می شدم تازه به غلط تصور داشتن عزت نفس می کردم .
سلام به استاد عزیزم عزیزدلشون و عزیز دل ما
وسلام ب خانواده ی خوبم
دوستان من توی خدمات ارایشگری فعالیت دارم البته کم کار بودم تا الان الان متوجه شدم ک انگار من اینکارو دوس ندارم
همسرم ک الان جداشدیم توی کار اهن بود و منم احساس کردم کارای مردونه رو بیشتر دوسدارم بخصوص اهن و تصمیم گرفتم برم از کم شروع کنم ب خریدو فروش از خدا خواستم کمکم کنه و رفتم نشانه ی امروزمو دیدم خیلی جالب بود برام قسمت 122 سریال زندگی در بهشت بود ک استاد داشتن با اهن سقف درست میکردن برای مرغاشون و… گفتم خدایاااا چقدر جالب موضوع کار منم اهن بود و استاد گفتن ک گفتیم خودمون اینکارو انجام بدیم و تجربه کنیم احساس کردم ب جوابم رسیدم و انتخابم درسته گفتم نظر شما دوستانم بپرسم ببینم من درست برداشت کردم ایااا؟؟؟
و اگر کسی توی این زمینه داره کار میکنه ممنون میشم راهنماییم کنید….