https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-31 22:55:132020-10-13 21:05:41ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان»
75نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاس خدایی را که جهان را بر مبنای قوانین تغییر ناپذیری بنا کرد تا هدایت گر ما باشد
و سپاس از مریم عزیز با قلم شیوا و اینهمه اگاهی ناب
الان که دارم این کامنتو مینویسم وسط یکی از تضادهای بزرگ زندگیم هستم
تصمیمی گرفتم که از هدایت خدا نشات میگیره
تصمیمم رو عملی کردم و تا اینحا همه چیز خوب بوده و ترس هایی که داشتم اتفاق نیافتاد اما ..
هنوز نتونستم احساس عدم لیاقت رو کنار بزنم
رابطه ی مادرم با شوهرم اصلا خوب نیست
هر چند وقت یکبار بینشون دعوا میشه و حرمتها شکسته میشه
قبلا ازین بابت خیلی احساس گناه میکردم و خودم رو مقصر میدونستم و البته همسرم رو بیشتر از همه مقصر میدونستم و نتیجه این میشد که همسرم با خانوادم قهر می کرد و من به تنهایی به خونه پدریم میرفتم هر بار تا اینکه دوباره بعد از مدتی حتی شده بود بعد از یکسال دوباره همسرم میومد عذرخواهی میکرد و این چرخه از سر گرفته میشد و خانوادم هر بار منو مقصر این جریان میدونستن چون اون همسر من بود
و از طرف دیگه خانواده همسرم هم منو مقصر میدونستن چون اونا خانواده من بودن
و من هر بار بیشتر و بیشتر احساس گناه و عذاب وجدان و ضعف داشتم
الان که دارم مینویسم دو هفته از اخرین دعوایی که گرفتن میگذره و من تصمیم گرفتم دیگه خونه پدریم نرم تا اونا خودشون باهم کنار بیان نه خونه پدرم و نه پدرشوهرم
دیگه نمیخوام خودمو مقصر بدونم وقتی که هیچکدوم حاضر نیستن تقصیر خودشونو بپذیرن و رفتارشونو تغییر بدن
فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم ولی ته دلم هنوز ترس و نگرانی دارم
ممنون میشم اگر تجربه ای تو این زمینه دارین یا راهکاری به ذهنتون میرسه راهنماییم کنین
در رابطه با مسئله ای که گفتی تجربه ای ندارم ولی یه راه کاری دارم که مثل آب روی آتیش میمونه برای هر مسئله ای.خودم هر بار که با اطرافیانم یا همکارام به مشکل بر میخورم شروع میکنم به نوشتن ویژگی ها و نکات مثبتشون.شاید اولش سخت باشه ولی وقتی مینویسی کم کم قلبت باز میشه.و بعد احساست خوب که بشه درا به روت باز میشه. مقصر این مسئله تو نیستی.ولی مسئولیتش با توئه.هر اتفاقی که تو زندگیت میفته و تو رو درگیر خودش میکنه مسئولیتش با خودته.اول مسئولیتش رو تمام و کمال بپذیر که به خاطر یه سری باورهای اشتباهی که داری این قبیل اتفاقها و رفتارها رو جذب خودت میکنی بعد از خداوند سوال کن که کدوم باورت در این مورد ایراد داره .خداوند خودش کمکت میکنه.ولی از نوشتن ویژگی های و کارهای مثبت همسرت حتی اگر در قبال تو نباشه غافل نشو که معجزه میکنه.من بارها نتیجه دیدم و الان خودم بعد خوردن به یه سری تضادها دوباره دارم انجامش میدم.در مورد تصمیمت هم به نظرم تصمیم خوبی میاد در این شرایط .ولی پیرو احساست باش .هر چی که احساست میگه همون درسته.
در پناه الله یکتا
غرق در آرامش و خوشبختی باشی عزیزم.و برامون از نتایج قشنگت بنویسی
چقد این متن حال منو خوب کرد، من سر یه بحث خیلی جزئی با خواهر کوچیکترم خیلی عذاب وجدان داشتم و همش داشتم خودخوری می کردم و خودمو سرزنش می کردم که این چه رفتاری بود که از من سر زد، از من بعیده، من بزرگترم مثلا باید عاقل تر باشم و…، البته این تضادی که بهش برخوردم شد یه نیروی محرکه که متعهد بشم روی برخی خصوصیات اخلاقیم با جدیت کار کنم و اصلاحشون کنم و با تمام وجودم احساس کردم که این هدایت خداوند بود تا به فکر تغییر خودم بیفتم وقتی این متن رو خوندم بازم مطمئن تر شدم که در دل این تضاد هدایت خداوند بود و واقعا میخوام که برای تغییر خودم قدم بردارم.
واقعا سپاسگزارم که تونستم با استاد عباسمنش و خانم شایسته آشنا بشم و بتونم از این محیط عالی سایت استفاده کنم.
به نام رب یگانه فرمانروای جهان کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست.
درررود به بهترین استاد عملی دنیا و مریم جونه شایسته ی عزیزم و دوستان گلم در راه خود ساختگی و تجربه ی زیبایی های دنیا.
استاااد عشق زبانم قااصره ازین نظم و قوانین بدون برگشت خداوند.فقط کافیه از خداوند بخوای تا سریع بهت مسیر رو نشون بده.خسته نمیشه از خواستن های مکررت.همیشه همراهته و از تو بیشتر میخواد که توی مسیر قدم برداری.
اله اکبر الله اکبر…
استاد عشق اینجور بگم که من اگه یک روز فایل روزانمو گوش نکنم روزم شب نمیشه.الان که دیگه غروب شده تو بالکن زیبای خونمون رو به دریا نشستم و نمیخواستم امروز فایل روزمو بشنوم گفتم دیگه دیره 24 ساعت تغییر نمیکنه بذا فردا میبینم .حالااا چرااا؟؟؟؟؟؟ چون حالم گرفته بود بخاطر سردد داداشم که مجددا اوت کرده بخاطر بدهی یکی از دوستانمون که ما دیگه ته همدردیو در آوردیم بخاطر کم شدن عزت نفسم و احساس لیاقتم و فراموش کردن چیزایی که دارم تجربه میکنم این نعمت های وسیع خدااا که خووودم ساختمشون و فرار کردن از دوره عزت نفسی که هدایت گونه خدا بهم گف باااید مجددا گووشش کنی اما من خووب مانع برای خودم ایجاد کردم و و و …..
استاد یعنی رسما خدااا بازم بهم گف بابا نگین خوشگلم نکنه فراموشت بشه تو اینارو ساختی نکنه فراموشت بشه احساس لیاقتت نکنه فراموشت بشه قانونای بی برو برگشت دنیارو نکنه یادت بره سواری بر موج لذت از زندگی و احساس لیاقت رو .
وااای استاااد یادم رفته بود خدااا عاشقمه.با اینکه 3 بار جلسه اول عزت نفس رو گوش کردم.با اینکه هی به خودم میگفتم.با اینکه جانه دلم همش میگه بابا نگین تو اینارو ساختی تو وجودت بدون هیچی هم ارزشمنده.نمیدونم چی شد.استااد وقتی رو عزت نفسم کار کرده بودم رو احساس لیاقتم کار کرده بوودم مثه یه سانتریفیوژ انرژی دااشتم.هیچییی نمیتونست منو پایین بکشه حتیییی زمانی که یه کم فعالیتم کم شد و کار کردن رو خودم کم شد انقد انرژیم زیاد بود که منووو به کلی از رویاهام رسوووند.اما الان که به بیشتر از رویاهامم رسیدم یهو حس پوچی بهم دست داده یه ترس بیخود و بی اساس که نکنه ازین جا به بعد نتونم مثه قبل زندگیمو بسازم.بااااورم نمیشه منیی که اون عزت نفس پولادین رو ساختم الان که فکر میکنم ناخواسته میبینم نگران فکر و تصور بقیم.استااااد خداااا چه کرده که توسط شمااا بنده ی مومن و خالصش این سایت رو سااخته ایییینقدر وااااضح مسیر رو نشووون میده.اصن حرفی نمیمونه.بحثی نمیمونه.منی که دنیارو خدا برام مسخر کرده این قدرت رو بهم داده که مثل خودش بگم بااااش مییشووود چرا از خودم حتی ثانیه ای غافل شدم که نجواهای ذهنی نشتی انرژیم بشن.
استاااده عشق من باید بسازمش مجددا اون عزت نفس پولادین رو.من باید بسازمش مجددا اون نگین عاشقه زندگی رو.نباید فراموش کنم که اینارو من سااختم.من کسی نیستم که به این راحتیا کم بیارم و اینووو ثابت کردم.
استاد عشق خیلییی ازتون سپاسگذارم.مریم جانه شاایسته خیلییی بخاطر قلم الهیتون سپااسگذارم.خداااای وهابم سپاااسگذااارتم.ممنووونم که همیشخ عاشقمی به یادمی هوامو داری همینجووری که هستمممم.
استاد عشق تو دوره عزت نفس میبینمتون.نگین خاورمیانه بااازگشت تاااا نگیییین جهااان بشه چون میخواد و لیاقتشو داره.
در پناه رب کسی که قدرت آسمانها و زمین در دستان اووست کسی که برای تو نان میشود خواهر میشود پدر میشود اما به شرطه پاکیه دل باشید .
سلام استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و دوستان عزیزم 🤍🌺
امشب من قبل از وارد شدن به سایت داشتم برای خودم مینوشتم که دوسدارم فردا سرکار ، کارمو عالی انجام بدم با دقت و نظم و ظرافت ، که رئیسم ازم راضی باشه (چون به تازگی وارد این شغلی که الان هستم ،شدم) بعد باز با خودم گفتم که خودمم باید رضایت داشته باشم از کارم چون اینطوری بقول استاد با تقویت نقاط قوت باعث میشه ، اعتماد به نفسم و عزت نفسم زیاد بشه ، (چون وقتی تازه وارد یه شغلی میشی که برات خیلی چیزا جدیده ، ممکنه دچار کمبود اعتماد وعزت نفس بشی ، که البته اینم با خوندن کامنتای این بخش متوجه شدم از عدم احساس لیاقته )
چند ساعت پیش هم اومدم نقاط ضعفم رو نوشتم و چیز زیادی به ذهنم نرسید چون طریقه ی شناسایی نقاط ضعفو زیاد یاد نداشتم
خلاصه همه اینارو گفتم چون میخام بگم خدا منو به این بخش و کامنتا هدایت کرد که ترمزم رو که عدم احساس لیاقت هست رو درک کنم و متوجه بشم
خیلی از ما احساس عدم لیاقت میکنیم
که اینم به نظر من از کمبود اعتماد به نفس میاد
چون اگه عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشی ، همیشه خودتو لایق بهترین ها میدونی
ویه چیز دیگه اینکه وقتی احساس عدم لیاقت میکنی ، برای حقت نمیجنگی ، این نجنگیدن ازین میاد که خودتو کوچیک میبینی و انسان کوچیک هم لایق خیلی چیزا نیست
👈🏻درصورتیکه وقتی خدای مهربون منو به این کره خاکی آورد ،
یعنی منو برگزیده از بین سایر روح هایی که در ابعاد بالاتر بودن ،
من انتخاب شده ام ،
من انتخاب خدا هستم ،
در نتیجه من فرد مهمی هستم که خدا به لطف و کرمش انتخابم کرد
از روحش در من دمید
یعنی من قطعه ای از روح خدای مهربونم 👈🏻اگه همین جمله درک بشه به نظرم خیلی از دیدگاه های عدم لیاقت حل میشه
من قطعه از خدا هستم
خدای مهربون منو به این دنیا آورد
چرا؟ چون زیبایی های این دنیارو ببینم
نعمتاشو تجربه کنم
کسیکه روح خداس لایق زندگی عالی در وفور نعمته
چرا؟ چون خدا که داناترین هست ، الکی که از روحش در ما ندمیده که در رنج باشیم
که خودمونو بی لیاقت ببینیم
که زندگی سختی داشته باشیم توی یک موقعیت بد مالی
دوستای عزیزم ما تجلی گر خداوند هستیم
ما اشرف مخلوقات و خلیفه الله هستیم 👈🏻 اونوقت با چنین صفت هایی که اونم خدای مهربون بما داده خیلی کم لطفی و نادانستگی و در جهل و خواب غفلت بودن هست که خودمونو لایق بهرین ها ندونیم
امیدوارم برای تمام افرادی که این متنو میخونن ، کد های جدیدی در ذهنشون باز بشه و درک تازه ای پیدا کنن از قوانین الهی و یک لول بالاتر بره فرکانشون ازین دریافت
من هر چقدرررر از ارزش همین یدونه مقاله بگم کم گفتم
همین یدونه مقاله رو وقتی خوندم به جرعت میتونم بگم که زندگیم تقسیم شد!!!
به قبل از خوندن این مقاله و بعدش!
وقتی داشتم مقاله رو میخوندم دونه دونه رفتارهایی از خودم که از عدم لیاقت میاد رو متوجه میشدم و میگفتم ینی اینمممممم از عدم احساس لیاقت میاد؟؟؟!!!
وای اصلا باااورمممم نمیشهههه وقتی خوب خودمو کالبد شکافی کردم فهمیدم اصلا ۹۸ درصد رفتارام بخاطر عدم احساس لیاقته تقریبا وقتی نشستم بررسی کردم از صبح که پا میشم تا شب چه رفتارایی دارم
اصلا هنگ کردم!!!
مثلا من همش جلوی آینه ام بعد یه دفه فهمیدم که من نسبت بخودم شک و تردید دارم و این احساس خودش رو توی این رفتار نشون داده که من همش جلوی آینه باشم
یا حتی وقتی رفتم و موهام رو کوتاه کردم متوجه شدم دلیلش احساس ناکافی بودن و نالایقی بود
میگفتم ببین فلانیو چقد ادم موفقیه و ارزشمنده منم اگ موهامو این شکلی کنم خیلی خفن میشم😐
بعدشم که موهامو کوتاه کردم پشیمون شدم چون اون چیزی نبود که من میخواستم چون بازم احساس بی ارزشی میکردم بازم احساس ناکافی بودن میکردم (که این رفتار توی اون یکی مقاله بررسی شده بود)
فکر میکردم عامل خارجی باید تغییر کنه تا من به اندازه کافی خوب باشم!
حتی اینکه من نمیتونم خیلییییی از وقتا نه بگم با اینکع ته ته دلم راضی به انجام اون کار نیستم چون احساس میکنم اگر نه بگم دیگه طرد میشم و اون آدمی نمیشم که دوست داشتنیه!!!
من این همه رو خودم کار کردم تازه اینجام!!
اینکه چرا نتایجم استپ خورده و همون قبلیاست یا حتی از بین میرن چون من احساس لیاقت کافی برای دریافت نعمت ها و ثروتهای بیشترو ندارم
چه انتظاری دارم اونوقت!!!
یا حتی واسه خیلی کارا که میدونم درستن ولی قدم برنمیدارم همینه!!
ذهنم همش میگه میخوای چیکار؟؟ لازم نداری همین بسه
علت این نجواها بخاطر اینه که من خودم رو ارزشمند نمیدونم
در واقع علت موندن تویه شرایطی که راضیت نمیکنه عدم احساس لیاقته
که این جمله دقیقا همون جمله ی طلایی هست که خانوم شایسته گفتن:
و در نهایت به پذیرشی میرسند که از بی ایمانی نشات گرفته نه رضایت!!
میخوام بگم عدم داشتن احساس لیاقت میتونه خودش رو در هر رفتاری حتی اگر مسخره باشه نشون بده
حتی!! مثلا بعضیا میگن ما قانون رو میدونیم اما گاهی شروع میکنیم به صحبت کردن از چیزایی که نبااااید بگیم ازشون
علت چیه واقعاا؟؟؟ علتش اینه که میخواییم توی جمع دیده بشیم به هر نحوی مهم نیست چطور
میگیم خب حاالا منم یه حرفی داشته باشم بزنم تا احساس کنم کا واوووو منم خوبم منم باحالم
بعدشم میام و متوجه میشم که اصلا حس خوبی ندارم و این کار باعث میشه نه تنها احساس خوبی بهم نده بلکه
بخاطر اون رفتار بیامو خودم رو سرزنش کنم که چرا به ناخواسته توجه کردی؟؟!
چرا با اینکه قانون رو میدونستی اما بازم عمل نکردی
و اینجا شروع میکنیم به خودسرزنشی
که بازم از عدم احساس لیاقت میاد!
اصلا هر چی بگم تمومی نداره چون بی انتهااااست این رفتارا
اولش که اینارو متوجه شدم با خودم گفتم خب آیدا…
بیا این رفتارارو دیگه انجام ندیم
بلافاصله بهم الهام شد که اینکار اصل نیست
اصل تغییر باور و حذف نشتی های فرکانسیه وقتی روی اصل تمرکز کنی بقیه چیزا خود به خود درست میشه
رفتار ها خودبخود اصلاح میشه….
خدایا شکرت بحاطر این آگاهیای فوق العاده
من مدتیه دارم فقط روی مقاله ها و فایلهای عزت نفس کار میکنم تمرکزی چون فهمیدم کسیکه عزت نفس نداره هیچی نداره!!
روش کار میکردم و نتیجه گرفته بودم اما نه اونقدر اساسی چون درکم درون حد بود
اما الان از یه زاویه ی اصلی تر و کاربردی تر دارم کار میکنم
ای واااای از این مقاله که دقیقااااا مچ ذهن منو گرفت
استاد بااااورتون نمیشه من واقتی داشتم این مقاله رو میخوندم بعد از مدتها، انگار شرح زندگی من توشه…چقدررر ترمزهای مخفی وجود داره توی وجود ما و چقدر به هم وصلن…یعنی یه ایراد پیدا میکنی بعد میبینی دلیل و ریشش یه باور دیگست، اونو میری سراغش، بعد میبینی ریشه ی اونم یچیز دیگست…وای استاد این چه مقاله ی هیولاییه
“مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.
یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.”
واااااااااااای استاد این مقاله چقدرررر ریشه هارو نمایان کرد…من دقیقااااا همینم….این روزا بشددددت دارم این ترمزهای درونیم رو کشف میکنم و با خودم گفتم من کمالگرا هستم، رفتم سراغ مقاله ی کمالگرایی و خوندمش، بعد دیدم خاننوم شایسته اونجا نوشتن یکی از مهمترین دلایل کمالگرایی عدم احساس لیاقته و بعد خیلی تجربیات گذشتم رو مرور کردم دیدم من کمالگرا نیستم آنچنان و حداقل ایراد اصلیم نیست، چون جاهایی که احساس لیاقت کردم با اینکه ایده ی من ناقص بود و شاید خیلی طول میکشید به نتیجه برسه، اما اقدام کردم…یعنی چندین جا من اقدام کردم… و به این نتیجه رسیدم که واقعا خانوم شایسته درست نوشته…مشکل اصلی کمالگرایی نیست، مشکل اصلی عدم احساس لیاقته…بعد میدونستم که دلیل اصلی عدم لیاقت و ارزشمندی، احساس گناهه…و قبلا کشف کرده بودم که احساس گناه من در مورد خدا نیست زیاد…یعنی خدارو بخشنده میبینم…احساس گناه من در مورد اینه که میتونم بقیه رو بدبخت کنم و اعمال من ممکنه تاثیر منفی رو بقیه بزاره و کمک های من میتونه مفید باشه برای بقیه و به دادشون برسه…بعد گفتم که شاید من این باور رو دارم که میتونم زندگی بقیه رو تغییر بدم و همینجوری به این فکر میکردم تا وقتی رسیدم به این تیکه ی این مقاله
استاد خیییییلی از ایرادات من بخاطر همین موضوعه که میخوام مفید واقع بشم…دقیقا حرفی که خانوم شایسته زد که میگه:
“شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری”
واااقعا من همین چیزی که اینجا نوشته شده رو دارم تو وجودم…و چقدرررر این موضوع ریشه ایه…یعنی قوی ترین و آخرین ریشه های ترمزهای من به این موضوع رسید استاد…
من روی نه گفتن خیلی تمرین میکردم، دیدم من به خیلیا میتونم به راحتی نه بگم، اما به بعضیا واقعا سختمه…بعد فهمیدم چون احساس بی لیاقتی دارم، ذهن من میخواد به درخواست های بقیه هرچی که باشه، جواب مثبت بده تا کمی احساس مفید بودن کنه!!! و حتی خیلی جاها با سختی تمام نه میگفتم بخاطر تمرین کردن نه گفتن،،، اما بعدش خیلی سریع احساس گناه میومد سراغم!!!
خیلی جالبه استاد، این ذهن واقعا یه سیستم عجیبیه… من نه میگفتم به یارو، اما بعدش احساس بی ارزشی میکردم!!!!
یعنی ذهن من نتونست احساس مفید بودنِ ناشی از اجابت درخواست بقیه رو بدست بیاره و احساس بی ارزشی کرد!!!
وای استاد من چقدررررر ضعف دارم…من چقدرررر ترمز دارم توی ریشه های ذهنم
استاد من وقتی با یک فردی که براش احترام قائلم داشتم بازی کامپیوتری میکردم، به یه چیزهای بسیار عجیبی تو خودم پی بردم…استاد بارها شد دیدم من وقتی با افراد بزرگتر از خودم که شاید تو ذهنم افرادی مهم هستن دارم بازی میکنم، دوست دارم ازش ببازم و اصلا نمیتونم که با تمام وجود بازی کنم!!!
دوست دارم مسابقه رو ازش ببازم، تا اون خوشش بیاد و حال کنه و اینجوری من احساس مفید بودن کنم!!!
واااااای استاد این دیگه چی بووووووووووود….
دوست دارم پول الکی بدم به بقیه تا احساس مفید بودن کنم!!!!
به قول خانوم شایسته تو مسئولیت احساس خوب بقیه رو پذیرفتی، نه به این دلیل که زندگی اون برات مهمه، بلکه دلیلش اینه که موجودیت خودت رو توی اینکار میبینی، و دلیل این رفتار هم اینه که احساس ارزشمندی و لیاقت نداری و میخوای یجوری یکاری برای بقیه کنی تا احساس مفید بودن کنی….
و اینکه قضاوت بقیه برات بسیاااار مهمه…
استاد نمیدونید که به چه کشفیاتی رسیدم در مورد خودم و انقدرررررر ردپای ناکامی هام رو دنبال کردم، انقدررر دنبالش کردم که رسیدم به عدم احساس ارزشمندی؛ و اینکه من باور دارم ادم مفید و لایق و ارزشمندی نیستم، باید یکاری کنم برای بقیه تا بقیه حال کنن، تا بقیه احساسشون خوب بشه، که از این طریق من یه ذره احساس مفید بودن کنم!!
اصلا همه چی به این ختم میشه استاد… چقدرررررررر این موضوع مهمه…چقدر مهمه…
دقیقا مثل جاسوس هاست این باور، جاسوسه رو تو یه کشور ردشو میزنن، بعد که ارتباطاتشو پیدا کردن میرسن به یکی دیگه، از اون میرسن به یکی دیگه، از اونم دوباره میرسن به یکی دیگه و در آخر به یک سرمنشا اصلی و شاه ریشه میرسن که علاوه بر جاسوس فرستادن، داره هزارتا خلاف دیگه هم میکنه، داره امنیت رو هم خراب میکنه، داره قاچاق مواد میکنه به داخل، داره افراد رو تحریک میکنه، داره شستشوی مغزی میده و وقتی به اون سرمنشا میرسیم میفهمیم که واقعا خیلی قدرتمند و اساسیه و واقعا از بین بردنش خیلی تلاش میخواد…و اگه اون سرمنشا خشک بشه و از بین بره، تمام این شاخ و برگ ها و آلودگی ها و نداشتن امنیت ها و جاسوس ها همه از بین میرن
استاد این باور عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دقیقا اون سرچشمه و سرمنشائه، باعث شده هزارجای زندگی خراب باشه، رابطه خراب باشه، ثروت نباشه، سلامتی نباشه، کسب و کار ایراد داشته باشه، بقیه خوب با ما رفتار نکنن، احساس گناه داشته باشیم، خدارو نداشته باشیم، آرامش نداشته باشیم؛ یعنی این ایراد مثل نوک هرمه که همه چی به اون ختم میشه و همه چی زیر سر اونه
اگه این رو درست کنیم و بهبود بدیم، هزاااااااااارتا ایراد دیگه باااهم ازبین میرن و همشون بااااهم و کم کم محو میشن
ای وای من استاد…این احساس بی ارزشی واقعا یه موضوع خیلی مهمیه و من ار هر زاویه ای خواستم دلیل ناکامی هارو پیدا کنم، قدم به قدم رسیدم به این احساس عدم لیاقت
هم تو روابط
هم تو ثروت
هررررجا من دلیل یابی کردم، آخرش رسیدم به احساس بی ارزشی و عدم لیاقت…اصلا این همه چیو داره کنترل میکنه همه چیو…شاید ظواهر نشون بده مشکل جای دیگست، اما اون ظواهر تحت امر احساس عدم لیاقته و باهم رابطه دارن به صورت پنهانی!!
اینکه من خیلی جاها نمیتونم نه بگم یا سختمه یا بعد نه گفتن عذاب وجدان میاد سراغم دلیلش باور عدم لیاقته
اینکه دلم میسوزه و غصه ی بقیه اذیتم میکنه، دلیلش اینه که من میخوام یکاری براش کنم تا مفید باشم! چون باور دارم که بی ارزشم و انگار احساس میکنم من ضامن بقیه هستم و من مسئول زندگی بقیه هستم…
حتی این باور که ما نمیتونیم بپذیریم توانایی تغییر بقیه رو نداریم، در اصل دلیلش اینه که ما خودمون میدونیم تواناییِ تغییر بقیه رو نداریم، اما دلمون میخواد بقیه رو تغییر بدیم و خوشحالشون کنیم و ثروتمندشون کنیم تا خودمون احساس ارزشمندی کنیم و این احساس گناه و بی ارزشیمون رفع بشه!!!
وقتی نمیتونم نه بگم به بقیه یا وقتی هم که میگم، خیلی عذاب میکشم، دلیلش اینه که من کل ارزش وجودی خودم رو با قضاوت ها و نظر بقیه در نظر میگیرم و باور دارم که بقیه باید بمن ارزش بدن و تعریف کنن ازم و برای این تعریف ها باید به درخواستاشون جواب مثبت بدم و اگه هرچی میگن نگم چشم، دیگه تعریف نمیکنن ازم و منو طرد میکنن و احسااااس بی ارزشی میاد سراغم…و خب وقتی نتونم نه بگم این یک ترمزه میشه و ثروتی نمیاد تو زندگیم و ثروت که نیاد روابط و خیلی چیزای دیگه هم نمیاد
چون من باور ندارم که همینجوری ارزشمند و مفیدم… و فکر میکنم باید یکاری کنم تا مفید باشم، چون باور ندارم من ذاتاً آدم ارزشمندی هستم و هی میخوام یکاری کنم تا احساس مفید بودن بهم دست بده…مثلا کمک کردن به بقیه احساس مفید بودن بهم دست میده و چون من ارزش خودم رو در کمک کردن به بقیه میبینم، وقتی کمک نکنم اون ارزشه دیگه نمیاد سراغم و احساس بی ارزشی میکنم….!!!
وای استاد هی داره یادم میاد…استاد من بارها وقتی با افراد مینشستم و صحبت میکردیم، اون شروع میکرد مثلا عقایدش رو گفتن و صحبت کردن و عقایدی داشت که اصلاااااااا موافقش نبودم……امااا ناخوداگاه تایید میکردمش و تعریف میکردم ازش بخاطر این عقیدش و بهش میگفتم آره واقعا این درسته!!!
اماااا دلیل اصلیش این بود که من اگه مخالفت میکردم باهاش یا تاییدش نمیکردم، منو طرد میکرد و باهام بد رفتار میکرد و شاید دیگه از من خوشش نمیومد و اینجوری من احساس بی ارزشی میکردم و بخاطر اینکه احساس بی ارزشی نکنم چیزایی رو که مخالفش بودم رو تایید میکردم در ظاهر و وقتی تنها میشدم بازم برمیگشتم به اعتقادات خودم!!!!
این احساس بی ارزشی…………..
این احساس عدم لیاقت……….
این ترس وحشتناک از قضاوت بقیه……
اینا خیلی قدرتمندن و باید رفع بشن….
استاد من الان یک ساعته روی این متن خیره شدم و این مقاله رو دارم میخونم…
اصلا کلا هنگ کردم…هنگِ هنگم واقعا…
چقدر این موضوع اهمیت داره…چقدر این موضوع به همه چی وصله…سرمنشاء تمام مشکلات همینه
خداروشکر میکنم بخاطر اینکه هدایتم کرد و کشف کردم این جزییات رو و این ایرادات رو…
وااااقعا خانوم شایسته، شما با این مقاله، بمب هسته ای منفجر کردید درون من…..
فووووووق العاااااده بود این مقاله…
یک تریلیون بار باید بخونمش….
و یک تریلیون بار باید مقاله ی احساس ارزشمندی و لیاقت رو بخونم، چون مرحله ی بعدیه…
استاد عباسمنش و خانوم شایسته، شما بینظیرید…
استاد عباسمنش من عاشق شمام…
وقتی اون جاسوس بزرگ (احساس عدم لیاقت) شناسایی شد، دیگه خیییییییلی راحته همه چی و بیشتر راهو رفتم، مخصووووصا که فهمیدم چقدررررر همه چیو بهم ریخته و خرابی به بار اورده و امنیت و آسایش رو سلب کرده ازم و چقدر تاثیر منفی گذاشته و چقدر منو عذاب داده…اگه بدونم که دلیل تمام عذاب دادنام اون بوده، دیگه خییییییلی شدید میرم سراغش و کار میکنم روش…
و این خیلی فرق میکنه تا وقتی که بدونم عدم احساس لیاقت یک جاسوسه ولی ندووونم که چکارااااا کرده و خبر نداشته باشم همه چیو اون داره رهبری میکنه و بی اطلاع باشم از تاثیرش…
این دوتا حالت خیلی فرق میکنه…
حالت اول تماااااااام قدرت رو میزارم که درستش کنم
اما حالت دوم آنچنان مصمم نیستم و به چشم یک ایراد سطحی نگاهش میکنم
واقعا شما هم ترکوندین خیلی ازتون ممنونم که اینقدر مسئله رو باز کردین منم دچار همین احساس گناه و عذاب وجدان میشدم وقتی به درخواست های نابه جای دیگران نه میگفتم و واقعا نه بخاطر خودم بلکه بخاطر اینکه طرف ازم ناراحت نشه یا ارتباطش رو با من قطع نکنه و نگران قضاوت بقیه بودم اگه نه بگمو برای وقتم ارزش قائل باشم چقدر ادم بدی هستم چقدر خودخواه و بیرحم هستم اما این کامنت شما خیلی من رو به همراه مقالهخانم شایسته روشن تر کرد ممنونم که دیدگاهتون رو به اشتراک برامون گذاشتین.
براتون از خداوند سلامتی و خوشبختی و ثروت و شادی و سعادتمندی رو از خدا خواهانم.
ببینید تمام این عذاب وجدان ها ریشش احساس بی ارزشیه…
من مدتی دارم ویژگی های مثبتم رو هر روز توی کامنتام مینویسم و باور کنید وقتی به ویژگی های مثبتم فکر میکنم و غرقش میشم، احساس عذاب وجدانم بسیار کم میشه و اصلا فکرای منفی اینچنینی سراغم نمیاد!
احساس ارزشمندی واقعا معجزست…شماهم اینکارو کنید متوجه میشد اگه درست و با تمرکز کار کنید چقدر قدرت درونی بهتون دست میده و عذاب وجدانم ندارید دیگه…
بسیار عالی نوشتین و خیلی خوب مقاله رو موشکافی کردید وقتی مقاله رو خوندم گفتم این باگ اساسی من هست و با خوندن کامنت شما تک تک شاخ و برگهاش رو در وجود خودم پیدا کردم.
مثلا من باید یه چیزی بخرم براش، من باید یه کار خاصی بکنم تا دیده بشم، من باید یه محبتی بهشون بکنم، باید پولی، کمکی کنم چون اگر نکنم دوستم نخواهند داشت، پشت سرم حرف می زنن فلانی اینطوره، تایید نمی شوم، میخوام خودم رو خوب جلوه بدم، حتی اگر خودم نتونم همسرم و دخترم رو مجبور می کنم بهشون کمک کنن یا لطفی کنن که بگم آره ما اینطوری هستیم، همسرم با فلانی آشنا هست براتون کاری می کنه (ولی شما هم به جاش ما رو دوست داشته باشین، تعریف کنید ازمون) .یا نظرم متفاوت هست میگم ولش کن ناراحت میشه، دلخور میشه یا می ترسم یا میخوام خودم رو خوب جلوه بدم نظر واقعی خودم رو نمیگم.
سپاسگزارم برای مثال ها و توضیحاتتون دوست عزیز باعث شد این ریشه ها رو که برمیگردن به احساس لیاقت رو درون خودم پیدا کنم.
پاسختون عالی بود چقدر زیبا مفهوم احساس لیاقت و خودارزشی و مزایای بی نهایت با ارزش و زیبای اون رو بیان نمودین و همینطور اثرات نامحدود وحشتناک و تلخ احساس عدم لیاقت و کم ارزشی رو بیان کردین و اینجا بود که ریشه تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو در احساس بی ارزشی کشف کردم البته اونا تضادهایی بودن که فهمیدم باید تغییر کرد
خیلی سپاسگزارم بخاطر این کامنت بی نظیر و پر احساس و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه
هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه
یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه
حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:
وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه
مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو، دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه
انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی
البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم
ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه
گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه
با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان
من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم
به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم
گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تایید بگیرم
چرا من بیشتر از ایشون که دارم براش وقت و انرژی میزارم چرا بیشتر بخوام تقلا کنم و شوق بیشتری داشته باشم وقتی خودش اینقدر در عمل و نه در حرف اشتیاقش را نشون نداده. انگار من بیشتر میخوام اشتیاق و خواسته ام را نشان بدم حالا ته این عمل فکر عدم لیاقت یا تائید بود اینکه اون راضی باشه اینکه اون خوشش بیاد اینکه حس خوب داشته باشه اینکه ببینه چقدر من دارم تلاش میکنم براش اونم با صداقت اینکه انگار من به اون نیاز دارم (فرکانس کمبود و نیازمندی، در این مثال حتی به میزان کم) در نقاب و قالب فداکاری، خوبی کردن که بعد حتی یک چیزی هم بدهکار بشی و اون فکر کنه که تو کم کاری کردی، چرا؟ چون همچین فرکانسی هم ارسال کرده بودم ولی نه آگاهانه که خیلی مخفیانه و ریز و ناآگاهانه
اگر دنبال این باشی که از اول همش خودتو ثابت کنی باید تا اخر نه فقط این رابطه بلکه روابط دیگتم در آینده همش با ثابت کردن پیش بری و بعد همش حس ناکامی و حس بدهکاری (از نظر روانی مثل ارزشهایی مثل خوش قولی و احترام و ..منظورمه حتی شایدم مالی) و حس و فرکانس حقارت پیش بری و باز تاکید کنم این با غرور و تکبر و خودشیفتگی متفاوته منظورم. من از یک خوددوستی و صلح با خود و ارزش گذاشتن خوب نسبت به خود و مهربان تر بودن با خود صحبت میکنم.
خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم
گفتم خدایا شکرررت
یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه
گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم
بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم
گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .
بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری
البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.
دقیقا من دیدم وقتی باور لیاقت نباشخ چی میشه توشوهرخودمم دیدم قشنگ میفهمم ک بختطر چ باوری واینکه اگرم چیزی بخاطر یه باورقوی بیاد بخاطر این باورمحدودازدست میره ومن ازوقتی دارم روخودم کارمیکنم کم کم دارم بهترمیشم وخودم متوجه تغییرات میشم ولی تازنده ام بایدروباورام کارکنم
خانم شایسته ینی مطالبتون روباید درقالب یک کتاب باجلدطلا گذاشت اینقدرگرانبهان وواضح توضیح داده شده خداروشکراین ویژگی دلسوزی برادیگران درمن خیلی کمرنگ وب ندرت بود و الانم ازبین رفته چون فهمیدم ک هرکس هرجاهس جادرستشه حتی اگ بچم باشه
باید به هر روشی که می توانی، به مسائل زندگی ات به گونه ای نگاه کنی که به احساس خوب برسی
یعنی فهمیدم که احساس من خالق شرایط من میتونه باشه اصلا خیلی با این جمله حال کردم ودوسش داشتم،
از قدیم میگفتن دلت که برای کسی بسوزه اون اتفاق برای خودت پیش میاد
که اینجام بهش اشاره شد وقتی از شرایط یکی دیگه احساس بدی میگیری داری بهش توجه میکنی که بیاد سمتت، بازم درک بیشتری از اشرف مخلوقات بودنم پیدا کردم دلیلش هم همین دست خودمون بودن فرکانس های زندگیمونه
چقدر جالب که هرتضادی ک توی زندگیمون هست رو اینطور تعبیر کردیدکه برای پیشرفت اون شخص اومده تا خودشو بیشتر بشناسه ،این واسه من که در تضادی از زندگی قراردارم خیلی خیلی خیلی امید بخش و الان دارم از این دید نگاه میکنم که جنبه مثبت این تضاد برای من چی میتونه باشه،
واقعا چقدر خوشحالم که میتونم از وضعیت نابه سامانم به محض آماده شدنم به مسیر بهتر وعالی هدایت بشم الان که دارم اینارو مینویسم اشک شوق میریزم انگار که همین الان همه چی برام دگرگون شده و اونجور که میخواستم شده خدایا شکرت که انقدر این لحظه رو نزدیک به خودم حس میکنم
سپاس خدایی را که جهان را بر مبنای قوانین تغییر ناپذیری بنا کرد تا هدایت گر ما باشد
و سپاس از مریم عزیز با قلم شیوا و اینهمه اگاهی ناب
الان که دارم این کامنتو مینویسم وسط یکی از تضادهای بزرگ زندگیم هستم
تصمیمی گرفتم که از هدایت خدا نشات میگیره
تصمیمم رو عملی کردم و تا اینحا همه چیز خوب بوده و ترس هایی که داشتم اتفاق نیافتاد اما ..
هنوز نتونستم احساس عدم لیاقت رو کنار بزنم
رابطه ی مادرم با شوهرم اصلا خوب نیست
هر چند وقت یکبار بینشون دعوا میشه و حرمتها شکسته میشه
قبلا ازین بابت خیلی احساس گناه میکردم و خودم رو مقصر میدونستم و البته همسرم رو بیشتر از همه مقصر میدونستم و نتیجه این میشد که همسرم با خانوادم قهر می کرد و من به تنهایی به خونه پدریم میرفتم هر بار تا اینکه دوباره بعد از مدتی حتی شده بود بعد از یکسال دوباره همسرم میومد عذرخواهی میکرد و این چرخه از سر گرفته میشد و خانوادم هر بار منو مقصر این جریان میدونستن چون اون همسر من بود
و از طرف دیگه خانواده همسرم هم منو مقصر میدونستن چون اونا خانواده من بودن
و من هر بار بیشتر و بیشتر احساس گناه و عذاب وجدان و ضعف داشتم
الان که دارم مینویسم دو هفته از اخرین دعوایی که گرفتن میگذره و من تصمیم گرفتم دیگه خونه پدریم نرم تا اونا خودشون باهم کنار بیان نه خونه پدرم و نه پدرشوهرم
دیگه نمیخوام خودمو مقصر بدونم وقتی که هیچکدوم حاضر نیستن تقصیر خودشونو بپذیرن و رفتارشونو تغییر بدن
فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم ولی ته دلم هنوز ترس و نگرانی دارم
ممنون میشم اگر تجربه ای تو این زمینه دارین یا راهکاری به ذهنتون میرسه راهنماییم کنین
سلام یلدای عزیز.
در رابطه با مسئله ای که گفتی تجربه ای ندارم ولی یه راه کاری دارم که مثل آب روی آتیش میمونه برای هر مسئله ای.خودم هر بار که با اطرافیانم یا همکارام به مشکل بر میخورم شروع میکنم به نوشتن ویژگی ها و نکات مثبتشون.شاید اولش سخت باشه ولی وقتی مینویسی کم کم قلبت باز میشه.و بعد احساست خوب که بشه درا به روت باز میشه. مقصر این مسئله تو نیستی.ولی مسئولیتش با توئه.هر اتفاقی که تو زندگیت میفته و تو رو درگیر خودش میکنه مسئولیتش با خودته.اول مسئولیتش رو تمام و کمال بپذیر که به خاطر یه سری باورهای اشتباهی که داری این قبیل اتفاقها و رفتارها رو جذب خودت میکنی بعد از خداوند سوال کن که کدوم باورت در این مورد ایراد داره .خداوند خودش کمکت میکنه.ولی از نوشتن ویژگی های و کارهای مثبت همسرت حتی اگر در قبال تو نباشه غافل نشو که معجزه میکنه.من بارها نتیجه دیدم و الان خودم بعد خوردن به یه سری تضادها دوباره دارم انجامش میدم.در مورد تصمیمت هم به نظرم تصمیم خوبی میاد در این شرایط .ولی پیرو احساست باش .هر چی که احساست میگه همون درسته.
در پناه الله یکتا
غرق در آرامش و خوشبختی باشی عزیزم.و برامون از نتایج قشنگت بنویسی
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز
چقدر این متن به موقع بود واقعن من از خدا خواستم که هدایتم کنه ونشانه امروزم هدایت
من بود من با پسرم دچار مشکل شدم وعذاب
وجدان داشتم واقعن ناراحت بودم وهمش میخواستم خودم رو کنترل کنم ودر احساس بد
نمونم چون میدونستم احساس بد مساوی است
با اتفاقات بد.من واقعن ممنونم از استاد عزیزم و
خانم شایسته عزیزم وواقعا خوشحالم که در جمع
ای خانواده عزیزعبا سمنشی هستم .
برای همتون آرزوی سلامتی موفقیت دارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
چقد این متن حال منو خوب کرد، من سر یه بحث خیلی جزئی با خواهر کوچیکترم خیلی عذاب وجدان داشتم و همش داشتم خودخوری می کردم و خودمو سرزنش می کردم که این چه رفتاری بود که از من سر زد، از من بعیده، من بزرگترم مثلا باید عاقل تر باشم و…، البته این تضادی که بهش برخوردم شد یه نیروی محرکه که متعهد بشم روی برخی خصوصیات اخلاقیم با جدیت کار کنم و اصلاحشون کنم و با تمام وجودم احساس کردم که این هدایت خداوند بود تا به فکر تغییر خودم بیفتم وقتی این متن رو خوندم بازم مطمئن تر شدم که در دل این تضاد هدایت خداوند بود و واقعا میخوام که برای تغییر خودم قدم بردارم.
واقعا سپاسگزارم که تونستم با استاد عباسمنش و خانم شایسته آشنا بشم و بتونم از این محیط عالی سایت استفاده کنم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید. متشکرم
به نام رب یگانه فرمانروای جهان کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست.
درررود به بهترین استاد عملی دنیا و مریم جونه شایسته ی عزیزم و دوستان گلم در راه خود ساختگی و تجربه ی زیبایی های دنیا.
استاااد عشق زبانم قااصره ازین نظم و قوانین بدون برگشت خداوند.فقط کافیه از خداوند بخوای تا سریع بهت مسیر رو نشون بده.خسته نمیشه از خواستن های مکررت.همیشه همراهته و از تو بیشتر میخواد که توی مسیر قدم برداری.
اله اکبر الله اکبر…
استاد عشق اینجور بگم که من اگه یک روز فایل روزانمو گوش نکنم روزم شب نمیشه.الان که دیگه غروب شده تو بالکن زیبای خونمون رو به دریا نشستم و نمیخواستم امروز فایل روزمو بشنوم گفتم دیگه دیره 24 ساعت تغییر نمیکنه بذا فردا میبینم .حالااا چرااا؟؟؟؟؟؟ چون حالم گرفته بود بخاطر سردد داداشم که مجددا اوت کرده بخاطر بدهی یکی از دوستانمون که ما دیگه ته همدردیو در آوردیم بخاطر کم شدن عزت نفسم و احساس لیاقتم و فراموش کردن چیزایی که دارم تجربه میکنم این نعمت های وسیع خدااا که خووودم ساختمشون و فرار کردن از دوره عزت نفسی که هدایت گونه خدا بهم گف باااید مجددا گووشش کنی اما من خووب مانع برای خودم ایجاد کردم و و و …..
استاد یعنی رسما خدااا بازم بهم گف بابا نگین خوشگلم نکنه فراموشت بشه تو اینارو ساختی نکنه فراموشت بشه احساس لیاقتت نکنه فراموشت بشه قانونای بی برو برگشت دنیارو نکنه یادت بره سواری بر موج لذت از زندگی و احساس لیاقت رو .
وااای استاااد یادم رفته بود خدااا عاشقمه.با اینکه 3 بار جلسه اول عزت نفس رو گوش کردم.با اینکه هی به خودم میگفتم.با اینکه جانه دلم همش میگه بابا نگین تو اینارو ساختی تو وجودت بدون هیچی هم ارزشمنده.نمیدونم چی شد.استااد وقتی رو عزت نفسم کار کرده بودم رو احساس لیاقتم کار کرده بوودم مثه یه سانتریفیوژ انرژی دااشتم.هیچییی نمیتونست منو پایین بکشه حتیییی زمانی که یه کم فعالیتم کم شد و کار کردن رو خودم کم شد انقد انرژیم زیاد بود که منووو به کلی از رویاهام رسوووند.اما الان که به بیشتر از رویاهامم رسیدم یهو حس پوچی بهم دست داده یه ترس بیخود و بی اساس که نکنه ازین جا به بعد نتونم مثه قبل زندگیمو بسازم.بااااورم نمیشه منیی که اون عزت نفس پولادین رو ساختم الان که فکر میکنم ناخواسته میبینم نگران فکر و تصور بقیم.استااااد خداااا چه کرده که توسط شمااا بنده ی مومن و خالصش این سایت رو سااخته ایییینقدر وااااضح مسیر رو نشووون میده.اصن حرفی نمیمونه.بحثی نمیمونه.منی که دنیارو خدا برام مسخر کرده این قدرت رو بهم داده که مثل خودش بگم بااااش مییشووود چرا از خودم حتی ثانیه ای غافل شدم که نجواهای ذهنی نشتی انرژیم بشن.
استاااده عشق من باید بسازمش مجددا اون عزت نفس پولادین رو.من باید بسازمش مجددا اون نگین عاشقه زندگی رو.نباید فراموش کنم که اینارو من سااختم.من کسی نیستم که به این راحتیا کم بیارم و اینووو ثابت کردم.
استاد عشق خیلییی ازتون سپاسگذارم.مریم جانه شاایسته خیلییی بخاطر قلم الهیتون سپااسگذارم.خداااای وهابم سپاااسگذااارتم.ممنووونم که همیشخ عاشقمی به یادمی هوامو داری همینجووری که هستمممم.
استاد عشق تو دوره عزت نفس میبینمتون.نگین خاورمیانه بااازگشت تاااا نگیییین جهااان بشه چون میخواد و لیاقتشو داره.
در پناه رب کسی که قدرت آسمانها و زمین در دستان اووست کسی که برای تو نان میشود خواهر میشود پدر میشود اما به شرطه پاکیه دل باشید .
سلام استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و دوستان عزیزم 🤍🌺
امشب من قبل از وارد شدن به سایت داشتم برای خودم مینوشتم که دوسدارم فردا سرکار ، کارمو عالی انجام بدم با دقت و نظم و ظرافت ، که رئیسم ازم راضی باشه (چون به تازگی وارد این شغلی که الان هستم ،شدم) بعد باز با خودم گفتم که خودمم باید رضایت داشته باشم از کارم چون اینطوری بقول استاد با تقویت نقاط قوت باعث میشه ، اعتماد به نفسم و عزت نفسم زیاد بشه ، (چون وقتی تازه وارد یه شغلی میشی که برات خیلی چیزا جدیده ، ممکنه دچار کمبود اعتماد وعزت نفس بشی ، که البته اینم با خوندن کامنتای این بخش متوجه شدم از عدم احساس لیاقته )
چند ساعت پیش هم اومدم نقاط ضعفم رو نوشتم و چیز زیادی به ذهنم نرسید چون طریقه ی شناسایی نقاط ضعفو زیاد یاد نداشتم
خلاصه همه اینارو گفتم چون میخام بگم خدا منو به این بخش و کامنتا هدایت کرد که ترمزم رو که عدم احساس لیاقت هست رو درک کنم و متوجه بشم
خیلی از ما احساس عدم لیاقت میکنیم
که اینم به نظر من از کمبود اعتماد به نفس میاد
چون اگه عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشی ، همیشه خودتو لایق بهترین ها میدونی
ویه چیز دیگه اینکه وقتی احساس عدم لیاقت میکنی ، برای حقت نمیجنگی ، این نجنگیدن ازین میاد که خودتو کوچیک میبینی و انسان کوچیک هم لایق خیلی چیزا نیست
👈🏻درصورتیکه وقتی خدای مهربون منو به این کره خاکی آورد ،
یعنی منو برگزیده از بین سایر روح هایی که در ابعاد بالاتر بودن ،
من انتخاب شده ام ،
من انتخاب خدا هستم ،
در نتیجه من فرد مهمی هستم که خدا به لطف و کرمش انتخابم کرد
از روحش در من دمید
یعنی من قطعه ای از روح خدای مهربونم 👈🏻اگه همین جمله درک بشه به نظرم خیلی از دیدگاه های عدم لیاقت حل میشه
من قطعه از خدا هستم
خدای مهربون منو به این دنیا آورد
چرا؟ چون زیبایی های این دنیارو ببینم
نعمتاشو تجربه کنم
کسیکه روح خداس لایق زندگی عالی در وفور نعمته
چرا؟ چون خدا که داناترین هست ، الکی که از روحش در ما ندمیده که در رنج باشیم
که خودمونو بی لیاقت ببینیم
که زندگی سختی داشته باشیم توی یک موقعیت بد مالی
دوستای عزیزم ما تجلی گر خداوند هستیم
ما اشرف مخلوقات و خلیفه الله هستیم 👈🏻 اونوقت با چنین صفت هایی که اونم خدای مهربون بما داده خیلی کم لطفی و نادانستگی و در جهل و خواب غفلت بودن هست که خودمونو لایق بهرین ها ندونیم
امیدوارم برای تمام افرادی که این متنو میخونن ، کد های جدیدی در ذهنشون باز بشه و درک تازه ای پیدا کنن از قوانین الهی و یک لول بالاتر بره فرکانشون ازین دریافت
دوستتون دارم 🤍❤️💜💙💚💛🧡
بنام رب
سلام به همگی
خواستم با تمام وجود سپاسگزاری کنم از پروردگارم و شما مریم عزیز که شیوا مسئله عدم لیاقت رو توضیح دادین
امیدوارم بتونم به زودی دوره عزت نفس رو بخرم و از آگاهی هاش نوش کنم
برای همه تون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
سلام استاد عزیزم و مریم شایسته ی دوست داشتنی
من هر چقدرررر از ارزش همین یدونه مقاله بگم کم گفتم
همین یدونه مقاله رو وقتی خوندم به جرعت میتونم بگم که زندگیم تقسیم شد!!!
به قبل از خوندن این مقاله و بعدش!
وقتی داشتم مقاله رو میخوندم دونه دونه رفتارهایی از خودم که از عدم لیاقت میاد رو متوجه میشدم و میگفتم ینی اینمممممم از عدم احساس لیاقت میاد؟؟؟!!!
وای اصلا باااورمممم نمیشهههه وقتی خوب خودمو کالبد شکافی کردم فهمیدم اصلا ۹۸ درصد رفتارام بخاطر عدم احساس لیاقته تقریبا وقتی نشستم بررسی کردم از صبح که پا میشم تا شب چه رفتارایی دارم
اصلا هنگ کردم!!!
مثلا من همش جلوی آینه ام بعد یه دفه فهمیدم که من نسبت بخودم شک و تردید دارم و این احساس خودش رو توی این رفتار نشون داده که من همش جلوی آینه باشم
یا حتی وقتی رفتم و موهام رو کوتاه کردم متوجه شدم دلیلش احساس ناکافی بودن و نالایقی بود
میگفتم ببین فلانیو چقد ادم موفقیه و ارزشمنده منم اگ موهامو این شکلی کنم خیلی خفن میشم😐
بعدشم که موهامو کوتاه کردم پشیمون شدم چون اون چیزی نبود که من میخواستم چون بازم احساس بی ارزشی میکردم بازم احساس ناکافی بودن میکردم (که این رفتار توی اون یکی مقاله بررسی شده بود)
فکر میکردم عامل خارجی باید تغییر کنه تا من به اندازه کافی خوب باشم!
حتی اینکه من نمیتونم خیلییییی از وقتا نه بگم با اینکع ته ته دلم راضی به انجام اون کار نیستم چون احساس میکنم اگر نه بگم دیگه طرد میشم و اون آدمی نمیشم که دوست داشتنیه!!!
من این همه رو خودم کار کردم تازه اینجام!!
اینکه چرا نتایجم استپ خورده و همون قبلیاست یا حتی از بین میرن چون من احساس لیاقت کافی برای دریافت نعمت ها و ثروتهای بیشترو ندارم
چه انتظاری دارم اونوقت!!!
یا حتی واسه خیلی کارا که میدونم درستن ولی قدم برنمیدارم همینه!!
ذهنم همش میگه میخوای چیکار؟؟ لازم نداری همین بسه
علت این نجواها بخاطر اینه که من خودم رو ارزشمند نمیدونم
در واقع علت موندن تویه شرایطی که راضیت نمیکنه عدم احساس لیاقته
که این جمله دقیقا همون جمله ی طلایی هست که خانوم شایسته گفتن:
و در نهایت به پذیرشی میرسند که از بی ایمانی نشات گرفته نه رضایت!!
میخوام بگم عدم داشتن احساس لیاقت میتونه خودش رو در هر رفتاری حتی اگر مسخره باشه نشون بده
حتی!! مثلا بعضیا میگن ما قانون رو میدونیم اما گاهی شروع میکنیم به صحبت کردن از چیزایی که نبااااید بگیم ازشون
علت چیه واقعاا؟؟؟ علتش اینه که میخواییم توی جمع دیده بشیم به هر نحوی مهم نیست چطور
میگیم خب حاالا منم یه حرفی داشته باشم بزنم تا احساس کنم کا واوووو منم خوبم منم باحالم
بعدشم میام و متوجه میشم که اصلا حس خوبی ندارم و این کار باعث میشه نه تنها احساس خوبی بهم نده بلکه
بخاطر اون رفتار بیامو خودم رو سرزنش کنم که چرا به ناخواسته توجه کردی؟؟!
چرا با اینکه قانون رو میدونستی اما بازم عمل نکردی
و اینجا شروع میکنیم به خودسرزنشی
که بازم از عدم احساس لیاقت میاد!
اصلا هر چی بگم تمومی نداره چون بی انتهااااست این رفتارا
اولش که اینارو متوجه شدم با خودم گفتم خب آیدا…
بیا این رفتارارو دیگه انجام ندیم
بلافاصله بهم الهام شد که اینکار اصل نیست
اصل تغییر باور و حذف نشتی های فرکانسیه وقتی روی اصل تمرکز کنی بقیه چیزا خود به خود درست میشه
رفتار ها خودبخود اصلاح میشه….
خدایا شکرت بحاطر این آگاهیای فوق العاده
من مدتیه دارم فقط روی مقاله ها و فایلهای عزت نفس کار میکنم تمرکزی چون فهمیدم کسیکه عزت نفس نداره هیچی نداره!!
روش کار میکردم و نتیجه گرفته بودم اما نه اونقدر اساسی چون درکم درون حد بود
اما الان از یه زاویه ی اصلی تر و کاربردی تر دارم کار میکنم
خانوم شایسته عزییییز سپاسگزارم❤
استااد عزیزم خیلی دوست دارم ❤
عاااالییی بود عاالییی
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته
ای واااای از این مقاله که دقیقااااا مچ ذهن منو گرفت
استاد بااااورتون نمیشه من واقتی داشتم این مقاله رو میخوندم بعد از مدتها، انگار شرح زندگی من توشه…چقدررر ترمزهای مخفی وجود داره توی وجود ما و چقدر به هم وصلن…یعنی یه ایراد پیدا میکنی بعد میبینی دلیل و ریشش یه باور دیگست، اونو میری سراغش، بعد میبینی ریشه ی اونم یچیز دیگست…وای استاد این چه مقاله ی هیولاییه
خانوم شایسته واقعا شما ترکوندین…چقدر خوب درک کردین قانون رو….چقدرررر خوب درک کردین
اونجایی که میگید:
“مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.
یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.”
واااااااااااای استاد این مقاله چقدرررر ریشه هارو نمایان کرد…من دقیقااااا همینم….این روزا بشددددت دارم این ترمزهای درونیم رو کشف میکنم و با خودم گفتم من کمالگرا هستم، رفتم سراغ مقاله ی کمالگرایی و خوندمش، بعد دیدم خاننوم شایسته اونجا نوشتن یکی از مهمترین دلایل کمالگرایی عدم احساس لیاقته و بعد خیلی تجربیات گذشتم رو مرور کردم دیدم من کمالگرا نیستم آنچنان و حداقل ایراد اصلیم نیست، چون جاهایی که احساس لیاقت کردم با اینکه ایده ی من ناقص بود و شاید خیلی طول میکشید به نتیجه برسه، اما اقدام کردم…یعنی چندین جا من اقدام کردم… و به این نتیجه رسیدم که واقعا خانوم شایسته درست نوشته…مشکل اصلی کمالگرایی نیست، مشکل اصلی عدم احساس لیاقته…بعد میدونستم که دلیل اصلی عدم لیاقت و ارزشمندی، احساس گناهه…و قبلا کشف کرده بودم که احساس گناه من در مورد خدا نیست زیاد…یعنی خدارو بخشنده میبینم…احساس گناه من در مورد اینه که میتونم بقیه رو بدبخت کنم و اعمال من ممکنه تاثیر منفی رو بقیه بزاره و کمک های من میتونه مفید باشه برای بقیه و به دادشون برسه…بعد گفتم که شاید من این باور رو دارم که میتونم زندگی بقیه رو تغییر بدم و همینجوری به این فکر میکردم تا وقتی رسیدم به این تیکه ی این مقاله
استاد خیییییلی از ایرادات من بخاطر همین موضوعه که میخوام مفید واقع بشم…دقیقا حرفی که خانوم شایسته زد که میگه:
“شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری”
واااقعا من همین چیزی که اینجا نوشته شده رو دارم تو وجودم…و چقدرررر این موضوع ریشه ایه…یعنی قوی ترین و آخرین ریشه های ترمزهای من به این موضوع رسید استاد…
من روی نه گفتن خیلی تمرین میکردم، دیدم من به خیلیا میتونم به راحتی نه بگم، اما به بعضیا واقعا سختمه…بعد فهمیدم چون احساس بی لیاقتی دارم، ذهن من میخواد به درخواست های بقیه هرچی که باشه، جواب مثبت بده تا کمی احساس مفید بودن کنه!!! و حتی خیلی جاها با سختی تمام نه میگفتم بخاطر تمرین کردن نه گفتن،،، اما بعدش خیلی سریع احساس گناه میومد سراغم!!!
خیلی جالبه استاد، این ذهن واقعا یه سیستم عجیبیه… من نه میگفتم به یارو، اما بعدش احساس بی ارزشی میکردم!!!!
یعنی ذهن من نتونست احساس مفید بودنِ ناشی از اجابت درخواست بقیه رو بدست بیاره و احساس بی ارزشی کرد!!!
وای استاد من چقدررررر ضعف دارم…من چقدرررر ترمز دارم توی ریشه های ذهنم
استاد من وقتی با یک فردی که براش احترام قائلم داشتم بازی کامپیوتری میکردم، به یه چیزهای بسیار عجیبی تو خودم پی بردم…استاد بارها شد دیدم من وقتی با افراد بزرگتر از خودم که شاید تو ذهنم افرادی مهم هستن دارم بازی میکنم، دوست دارم ازش ببازم و اصلا نمیتونم که با تمام وجود بازی کنم!!!
دوست دارم مسابقه رو ازش ببازم، تا اون خوشش بیاد و حال کنه و اینجوری من احساس مفید بودن کنم!!!
واااااای استاد این دیگه چی بووووووووووود….
دوست دارم پول الکی بدم به بقیه تا احساس مفید بودن کنم!!!!
به قول خانوم شایسته تو مسئولیت احساس خوب بقیه رو پذیرفتی، نه به این دلیل که زندگی اون برات مهمه، بلکه دلیلش اینه که موجودیت خودت رو توی اینکار میبینی، و دلیل این رفتار هم اینه که احساس ارزشمندی و لیاقت نداری و میخوای یجوری یکاری برای بقیه کنی تا احساس مفید بودن کنی….
و اینکه قضاوت بقیه برات بسیاااار مهمه…
استاد نمیدونید که به چه کشفیاتی رسیدم در مورد خودم و انقدرررررر ردپای ناکامی هام رو دنبال کردم، انقدررر دنبالش کردم که رسیدم به عدم احساس ارزشمندی؛ و اینکه من باور دارم ادم مفید و لایق و ارزشمندی نیستم، باید یکاری کنم برای بقیه تا بقیه حال کنن، تا بقیه احساسشون خوب بشه، که از این طریق من یه ذره احساس مفید بودن کنم!!
اصلا همه چی به این ختم میشه استاد… چقدرررررررر این موضوع مهمه…چقدر مهمه…
دقیقا مثل جاسوس هاست این باور، جاسوسه رو تو یه کشور ردشو میزنن، بعد که ارتباطاتشو پیدا کردن میرسن به یکی دیگه، از اون میرسن به یکی دیگه، از اونم دوباره میرسن به یکی دیگه و در آخر به یک سرمنشا اصلی و شاه ریشه میرسن که علاوه بر جاسوس فرستادن، داره هزارتا خلاف دیگه هم میکنه، داره امنیت رو هم خراب میکنه، داره قاچاق مواد میکنه به داخل، داره افراد رو تحریک میکنه، داره شستشوی مغزی میده و وقتی به اون سرمنشا میرسیم میفهمیم که واقعا خیلی قدرتمند و اساسیه و واقعا از بین بردنش خیلی تلاش میخواد…و اگه اون سرمنشا خشک بشه و از بین بره، تمام این شاخ و برگ ها و آلودگی ها و نداشتن امنیت ها و جاسوس ها همه از بین میرن
استاد این باور عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دقیقا اون سرچشمه و سرمنشائه، باعث شده هزارجای زندگی خراب باشه، رابطه خراب باشه، ثروت نباشه، سلامتی نباشه، کسب و کار ایراد داشته باشه، بقیه خوب با ما رفتار نکنن، احساس گناه داشته باشیم، خدارو نداشته باشیم، آرامش نداشته باشیم؛ یعنی این ایراد مثل نوک هرمه که همه چی به اون ختم میشه و همه چی زیر سر اونه
اگه این رو درست کنیم و بهبود بدیم، هزاااااااااارتا ایراد دیگه باااهم ازبین میرن و همشون بااااهم و کم کم محو میشن
ای وای من استاد…این احساس بی ارزشی واقعا یه موضوع خیلی مهمیه و من ار هر زاویه ای خواستم دلیل ناکامی هارو پیدا کنم، قدم به قدم رسیدم به این احساس عدم لیاقت
هم تو روابط
هم تو ثروت
هررررجا من دلیل یابی کردم، آخرش رسیدم به احساس بی ارزشی و عدم لیاقت…اصلا این همه چیو داره کنترل میکنه همه چیو…شاید ظواهر نشون بده مشکل جای دیگست، اما اون ظواهر تحت امر احساس عدم لیاقته و باهم رابطه دارن به صورت پنهانی!!
اینکه من خیلی جاها نمیتونم نه بگم یا سختمه یا بعد نه گفتن عذاب وجدان میاد سراغم دلیلش باور عدم لیاقته
اینکه دلم میسوزه و غصه ی بقیه اذیتم میکنه، دلیلش اینه که من میخوام یکاری براش کنم تا مفید باشم! چون باور دارم که بی ارزشم و انگار احساس میکنم من ضامن بقیه هستم و من مسئول زندگی بقیه هستم…
حتی این باور که ما نمیتونیم بپذیریم توانایی تغییر بقیه رو نداریم، در اصل دلیلش اینه که ما خودمون میدونیم تواناییِ تغییر بقیه رو نداریم، اما دلمون میخواد بقیه رو تغییر بدیم و خوشحالشون کنیم و ثروتمندشون کنیم تا خودمون احساس ارزشمندی کنیم و این احساس گناه و بی ارزشیمون رفع بشه!!!
وقتی نمیتونم نه بگم به بقیه یا وقتی هم که میگم، خیلی عذاب میکشم، دلیلش اینه که من کل ارزش وجودی خودم رو با قضاوت ها و نظر بقیه در نظر میگیرم و باور دارم که بقیه باید بمن ارزش بدن و تعریف کنن ازم و برای این تعریف ها باید به درخواستاشون جواب مثبت بدم و اگه هرچی میگن نگم چشم، دیگه تعریف نمیکنن ازم و منو طرد میکنن و احسااااس بی ارزشی میاد سراغم…و خب وقتی نتونم نه بگم این یک ترمزه میشه و ثروتی نمیاد تو زندگیم و ثروت که نیاد روابط و خیلی چیزای دیگه هم نمیاد
چون من باور ندارم که همینجوری ارزشمند و مفیدم… و فکر میکنم باید یکاری کنم تا مفید باشم، چون باور ندارم من ذاتاً آدم ارزشمندی هستم و هی میخوام یکاری کنم تا احساس مفید بودن بهم دست بده…مثلا کمک کردن به بقیه احساس مفید بودن بهم دست میده و چون من ارزش خودم رو در کمک کردن به بقیه میبینم، وقتی کمک نکنم اون ارزشه دیگه نمیاد سراغم و احساس بی ارزشی میکنم….!!!
وای استاد هی داره یادم میاد…استاد من بارها وقتی با افراد مینشستم و صحبت میکردیم، اون شروع میکرد مثلا عقایدش رو گفتن و صحبت کردن و عقایدی داشت که اصلاااااااا موافقش نبودم……امااا ناخوداگاه تایید میکردمش و تعریف میکردم ازش بخاطر این عقیدش و بهش میگفتم آره واقعا این درسته!!!
اماااا دلیل اصلیش این بود که من اگه مخالفت میکردم باهاش یا تاییدش نمیکردم، منو طرد میکرد و باهام بد رفتار میکرد و شاید دیگه از من خوشش نمیومد و اینجوری من احساس بی ارزشی میکردم و بخاطر اینکه احساس بی ارزشی نکنم چیزایی رو که مخالفش بودم رو تایید میکردم در ظاهر و وقتی تنها میشدم بازم برمیگشتم به اعتقادات خودم!!!!
این احساس بی ارزشی…………..
این احساس عدم لیاقت……….
این ترس وحشتناک از قضاوت بقیه……
اینا خیلی قدرتمندن و باید رفع بشن….
استاد من الان یک ساعته روی این متن خیره شدم و این مقاله رو دارم میخونم…
اصلا کلا هنگ کردم…هنگِ هنگم واقعا…
چقدر این موضوع اهمیت داره…چقدر این موضوع به همه چی وصله…سرمنشاء تمام مشکلات همینه
خداروشکر میکنم بخاطر اینکه هدایتم کرد و کشف کردم این جزییات رو و این ایرادات رو…
وااااقعا خانوم شایسته، شما با این مقاله، بمب هسته ای منفجر کردید درون من…..
فووووووق العاااااده بود این مقاله…
یک تریلیون بار باید بخونمش….
و یک تریلیون بار باید مقاله ی احساس ارزشمندی و لیاقت رو بخونم، چون مرحله ی بعدیه…
استاد عباسمنش و خانوم شایسته، شما بینظیرید…
استاد عباسمنش من عاشق شمام…
وقتی اون جاسوس بزرگ (احساس عدم لیاقت) شناسایی شد، دیگه خیییییییلی راحته همه چی و بیشتر راهو رفتم، مخصووووصا که فهمیدم چقدررررر همه چیو بهم ریخته و خرابی به بار اورده و امنیت و آسایش رو سلب کرده ازم و چقدر تاثیر منفی گذاشته و چقدر منو عذاب داده…اگه بدونم که دلیل تمام عذاب دادنام اون بوده، دیگه خییییییلی شدید میرم سراغش و کار میکنم روش…
و این خیلی فرق میکنه تا وقتی که بدونم عدم احساس لیاقت یک جاسوسه ولی ندووونم که چکارااااا کرده و خبر نداشته باشم همه چیو اون داره رهبری میکنه و بی اطلاع باشم از تاثیرش…
این دوتا حالت خیلی فرق میکنه…
حالت اول تماااااااام قدرت رو میزارم که درستش کنم
اما حالت دوم آنچنان مصمم نیستم و به چشم یک ایراد سطحی نگاهش میکنم
سسلام اقای ادیبی
واقعا شما هم ترکوندین خیلی ازتون ممنونم که اینقدر مسئله رو باز کردین منم دچار همین احساس گناه و عذاب وجدان میشدم وقتی به درخواست های نابه جای دیگران نه میگفتم و واقعا نه بخاطر خودم بلکه بخاطر اینکه طرف ازم ناراحت نشه یا ارتباطش رو با من قطع نکنه و نگران قضاوت بقیه بودم اگه نه بگمو برای وقتم ارزش قائل باشم چقدر ادم بدی هستم چقدر خودخواه و بیرحم هستم اما این کامنت شما خیلی من رو به همراه مقالهخانم شایسته روشن تر کرد ممنونم که دیدگاهتون رو به اشتراک برامون گذاشتین.
براتون از خداوند سلامتی و خوشبختی و ثروت و شادی و سعادتمندی رو از خدا خواهانم.
سلام
خوشحالم که تونستم کمک کنم…
ببینید تمام این عذاب وجدان ها ریشش احساس بی ارزشیه…
من مدتی دارم ویژگی های مثبتم رو هر روز توی کامنتام مینویسم و باور کنید وقتی به ویژگی های مثبتم فکر میکنم و غرقش میشم، احساس عذاب وجدانم بسیار کم میشه و اصلا فکرای منفی اینچنینی سراغم نمیاد!
احساس ارزشمندی واقعا معجزست…شماهم اینکارو کنید متوجه میشد اگه درست و با تمرکز کار کنید چقدر قدرت درونی بهتون دست میده و عذاب وجدانم ندارید دیگه…
موفق باشید 💐
سلام اقای ادیبی
واقعا کامنتتون فوق العاده بود وقتی مقاله رو خوندم به خودشناسی عجیبی رسیدم و متوجه شدم اصلا اصل مطلب همین عزت نفسه
و بعدش به سمت کامنت شما هدایت شدم و عین یه معجزههههههه بود
من هنگم اصلاااا اصلااا فکرشم نمیکردم که یه سری از رفتار هام بخاطر این باور مخرب باشه نه تنها این فکرو نمیکردم بلکه خیلیاشون رو طبیعی میدونستم!!!
وای خدای من ؛کل زندگیم اومد جلوی چشماااام که چرا خیلی چیزا نمیومد توی زندگیم یا موفقیت هام جلوی چشام یدفه ناپدید میشدن
بخاطر کامنت فوق العادتون ازتون سپاسگزارم واقعاااا ترکوندین
آفرین بخاطر درکتون و آفرین بخاطر تلاشتون 👌❤
کلی حرف داشتم که بنویسم اما شوکه شدم نمیدونم چی بگم
ولی خداروشکر میکنم که متوجه شدم
سلام آقای ادیبی عزیز
توضیحات مریم عزیز عالی و کامل بود و برداشت شما از اون توضیحات موضوع را محشر کرد
خیلی خیلی عالی توضیح دادین با خوندن کامنت شما لبخند روی لب هام اومد و بزرگترین پاشنه آشیل خودم را پیدا کردم
از مریم عزیزم ممنونم بابت پاسخ جامع و کاملشون و همچنین از شما دوست عزیز
زندگیتون پر از خیر و برکت و حال خوب
سلام دوست عزیزم
بسیار عالی نوشتین و خیلی خوب مقاله رو موشکافی کردید وقتی مقاله رو خوندم گفتم این باگ اساسی من هست و با خوندن کامنت شما تک تک شاخ و برگهاش رو در وجود خودم پیدا کردم.
مثلا من باید یه چیزی بخرم براش، من باید یه کار خاصی بکنم تا دیده بشم، من باید یه محبتی بهشون بکنم، باید پولی، کمکی کنم چون اگر نکنم دوستم نخواهند داشت، پشت سرم حرف می زنن فلانی اینطوره، تایید نمی شوم، میخوام خودم رو خوب جلوه بدم، حتی اگر خودم نتونم همسرم و دخترم رو مجبور می کنم بهشون کمک کنن یا لطفی کنن که بگم آره ما اینطوری هستیم، همسرم با فلانی آشنا هست براتون کاری می کنه (ولی شما هم به جاش ما رو دوست داشته باشین، تعریف کنید ازمون) .یا نظرم متفاوت هست میگم ولش کن ناراحت میشه، دلخور میشه یا می ترسم یا میخوام خودم رو خوب جلوه بدم نظر واقعی خودم رو نمیگم.
سپاسگزارم برای مثال ها و توضیحاتتون دوست عزیز باعث شد این ریشه ها رو که برمیگردن به احساس لیاقت رو درون خودم پیدا کنم.
سلام دوست عزیز
پاسختون عالی بود چقدر زیبا مفهوم احساس لیاقت و خودارزشی و مزایای بی نهایت با ارزش و زیبای اون رو بیان نمودین و همینطور اثرات نامحدود وحشتناک و تلخ احساس عدم لیاقت و کم ارزشی رو بیان کردین و اینجا بود که ریشه تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو در احساس بی ارزشی کشف کردم البته اونا تضادهایی بودن که فهمیدم باید تغییر کرد
در پناه الله یکتا شاد باشین
درود و سلام آقای ادیبی عزیز
خیلی سپاسگزارم بخاطر این کامنت بی نظیر و پر احساس و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه
هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه
یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه
حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:
وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه
مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو، دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه
انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی
البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم
ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه
گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه
با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان
من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم
به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم
گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تایید بگیرم
چرا من بیشتر از ایشون که دارم براش وقت و انرژی میزارم چرا بیشتر بخوام تقلا کنم و شوق بیشتری داشته باشم وقتی خودش اینقدر در عمل و نه در حرف اشتیاقش را نشون نداده. انگار من بیشتر میخوام اشتیاق و خواسته ام را نشان بدم حالا ته این عمل فکر عدم لیاقت یا تائید بود اینکه اون راضی باشه اینکه اون خوشش بیاد اینکه حس خوب داشته باشه اینکه ببینه چقدر من دارم تلاش میکنم براش اونم با صداقت اینکه انگار من به اون نیاز دارم (فرکانس کمبود و نیازمندی، در این مثال حتی به میزان کم) در نقاب و قالب فداکاری، خوبی کردن که بعد حتی یک چیزی هم بدهکار بشی و اون فکر کنه که تو کم کاری کردی، چرا؟ چون همچین فرکانسی هم ارسال کرده بودم ولی نه آگاهانه که خیلی مخفیانه و ریز و ناآگاهانه
اگر دنبال این باشی که از اول همش خودتو ثابت کنی باید تا اخر نه فقط این رابطه بلکه روابط دیگتم در آینده همش با ثابت کردن پیش بری و بعد همش حس ناکامی و حس بدهکاری (از نظر روانی مثل ارزشهایی مثل خوش قولی و احترام و ..منظورمه حتی شایدم مالی) و حس و فرکانس حقارت پیش بری و باز تاکید کنم این با غرور و تکبر و خودشیفتگی متفاوته منظورم. من از یک خوددوستی و صلح با خود و ارزش گذاشتن خوب نسبت به خود و مهربان تر بودن با خود صحبت میکنم.
خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم
گفتم خدایا شکرررت
یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه
گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم
بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم
گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .
بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری
البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.
خدایا شکرت
بنام خداوندی ک هرلحظه درحال هدایت ماست😍
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
دقیقا من دیدم وقتی باور لیاقت نباشخ چی میشه توشوهرخودمم دیدم قشنگ میفهمم ک بختطر چ باوری واینکه اگرم چیزی بخاطر یه باورقوی بیاد بخاطر این باورمحدودازدست میره ومن ازوقتی دارم روخودم کارمیکنم کم کم دارم بهترمیشم وخودم متوجه تغییرات میشم ولی تازنده ام بایدروباورام کارکنم
خانم شایسته ینی مطالبتون روباید درقالب یک کتاب باجلدطلا گذاشت اینقدرگرانبهان وواضح توضیح داده شده خداروشکراین ویژگی دلسوزی برادیگران درمن خیلی کمرنگ وب ندرت بود و الانم ازبین رفته چون فهمیدم ک هرکس هرجاهس جادرستشه حتی اگ بچم باشه
عاشقتم خانم شایسته جونم وسپاسگزارم
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید🥰😍😘
سلام سلام صدتا سلام
چقدر راهم قابل درک تر شد وقتی این جمله رو خوندم
باید به هر روشی که می توانی، به مسائل زندگی ات به گونه ای نگاه کنی که به احساس خوب برسی
یعنی فهمیدم که احساس من خالق شرایط من میتونه باشه اصلا خیلی با این جمله حال کردم ودوسش داشتم،
از قدیم میگفتن دلت که برای کسی بسوزه اون اتفاق برای خودت پیش میاد
که اینجام بهش اشاره شد وقتی از شرایط یکی دیگه احساس بدی میگیری داری بهش توجه میکنی که بیاد سمتت، بازم درک بیشتری از اشرف مخلوقات بودنم پیدا کردم دلیلش هم همین دست خودمون بودن فرکانس های زندگیمونه
چقدر جالب که هرتضادی ک توی زندگیمون هست رو اینطور تعبیر کردیدکه برای پیشرفت اون شخص اومده تا خودشو بیشتر بشناسه ،این واسه من که در تضادی از زندگی قراردارم خیلی خیلی خیلی امید بخش و الان دارم از این دید نگاه میکنم که جنبه مثبت این تضاد برای من چی میتونه باشه،
واقعا چقدر خوشحالم که میتونم از وضعیت نابه سامانم به محض آماده شدنم به مسیر بهتر وعالی هدایت بشم الان که دارم اینارو مینویسم اشک شوق میریزم انگار که همین الان همه چی برام دگرگون شده و اونجور که میخواستم شده خدایا شکرت که انقدر این لحظه رو نزدیک به خودم حس میکنم
به امید روز تکامل🤗🤗