قدم اصلی تحوّل زندگی - صفحه 25

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قدم اصلی تحوّل زندگی
    587MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی قدم اصلی تحوّل زندگی
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

647 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابوالحسن جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    سلام به استاد عزیزم ، مریم خانم مهربون و اعضای خانواده عزیزمون که همه به نحوه ی داریم روی خودمون کار میکنیم و هروز چلنج داریم با نفس درونمون

    من بعد حدود 6 ماه دارم این کامنتو مینویسم که واقعا میدونم چه اشتباه بزرگی کردم که کامنت ننوشتم دورا دور فایل های استادو گوش میکردم ولی توی سایت نمیومدم متاسفانه

    درگیر اتفاقای خوبی شده بودم که بواسطه حضور من در سایت استاد و همچنین بودن من در مدار درست بود شده بودم

    توی کامنت مفصل ان شاالله راجعبه اتفاقات خوبم خواهم نوشت

    من چون همش برای کامنتام امتیاز بالا میخواستم

    راستش نا امید شدم از نوشتن کامنت بخاطر همون یواش یواش ول کردمو و از ارتباط با دوستان داخل سایت سرد شدم

    یجور دچار خواب غفلت شدم از همه دوستانی که کامنت منو میخونین خاهش میکنم به این نکته توجه کنین که نوشتن که خیلی مهمه بخصوص داخل سایت و نوشتن مارو ترغیب میکنه اینجا باشیم و توی مدار درست حضور داشته باشیم

    استادجان ازت ممنونم که هستی حضور تو داخل زندگیم یک مُحبت بزرگه که از طرف خدا اومدی تا حداقل حالم خوب بشه و احساس خوب بهم دس بده از مریم خانم عزیزم ممنونم که مثل فرشته کنارتون حضور داره و برای بهتر شدن و دیده شدن محتوای سایت کمکتون میکنه

    دارم روی خودم کار میکنم که متعهد بشم حضورم توی سایت پررنگ تر بشه و دوباره نتایجم مثل 6 ماه پیش برگردن

    با رعایت تکامل و پله پله حرکت کردن میدونم توی یک هفته برمیگردم چون قبلا این مسیرو طی کردم

    خدایا ممنونتم برای همه چیزای خوبی که توی این مسیر بهم نشون دادی و هدیه کردی به من

    از همه دوستان سپاسگزارم و به خودم افتخار میکنم که اینجام موفق و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مهناز بمانزاده گفته:
    مدت عضویت: 1062 روز

    بنام خالق یکتا

    سلام به دوستان مهربان و استاد عزیزم

    چقدر دل انگیز هست این صبح زیبا که استاد با سخنان گوهربارشان روز ما رو هم زیباتر میسازن تلالو آفتاب ، آسمان آبی، و سایه درختان قدرتمند که روی دریاچه زیبا خودنمایی میکنه

    چقدر زیبا شروع کردین از تکامل گفتین از جایی که شما نواقص شخصیتی خودتون رو پذیرفتین و با مطالعه و تحقیق به تنهایی تونستین خیلی از اون مشکلات رو حل کنید و توی روابطتتون موفق تر باشین و با هرکسی که اراده میکردین روابط فوق العاده ای رو رقم میزدین، یکی دیگه از نکته ها اینه که واقعا وقتی الگوی مناسبی پیدا کنیم به طرزعجیبی باورمون میشه که منم میتونممممممم این اتفاق دقیقا داره توی بیزینسم برام رقم میخوره و من همیشه الگوهایی رو پیدا میکنم که تونستن توی بیزنس من به درجه ای برسن که تمام محصولاتشون در حال صادر شدنه و من به این الگوها همیشه دقت میکنم وتحسین میکنم.

    و شک ندارم منم یه روز کارخونه ام رو میزنم.

    واااای چقدر من این تئوری رو باور دارررم من خالق زندگی خودمم و چقدر دارم ازش استفاده میکنم تا ذهن منفی نگرم میشینه داستان سرایی کنه خودمو صدا میزنم مهنااااااز کجااااا؟؟؟ کجااایی؟؟؟ دقیقا همینجوری

    وسریع خودمو بازخواست میکنم و سریع برمیگردم و تمرکزمو میبرم به سمت خواسته هام

    میپرسم الان دقیقا بخاطر چی سپاسگزاری؟ الان چه آرزوهایی داری و با این سوالات ذهن نجوا گرمو خاموش میکنم، آگاهانه در مورد روابطم به نکات مثبتشون توجه میکنم و این تمرین هر روز منه و چقدر عالی شده همه چی

    نتایج روابط عالی

    نتایج مالی عالی

    خداراشکررر

    و هدایت میشم به سمت نوشته های عالی، کتاب های عالی و انسانهایی که به طرز عجیبی مثل من فکر میکنن

    من آگاهانه نه اخبار گوش میدم ، نه غیبت میکنم و نه به غم و ناله بقیه توجه میکنم، هدفم فقط توجه کردن به خواسته هام هست من باور دارم و واقعا خیلی حواسم به ورودی هامه

    من خالق زندگی خودم هستم

    من میتونم هر چیزی رو بدست بیارم بشرط ایمان، صبر، و پشتکار

    استادعزیزم این زندگی شیرین گوارای وجود نازنینتون

    از خداوند بزرگ و زیبایم برای شما ومریم جان و همه ی دوستای گلم بهترینا رو آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    میلاد رئیسی گفته:
    مدت عضویت: 891 روز

    درود و نور خدمت دوستان نوری

    به نظرم کوتاه ترین کامنت این باشه

    سرنوشت

    بارها شنیدیم قدیمیا بزرگترا میگفتن سرنوشت طرف این بود که این اتفاق براش بیفته

    الان متوجه شدم

    سر _ نوشت

    افکار، توجه، تصویر ذهن (سر)

    خلق اتفاقات (نوشت)

    در پناه پروردگار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2231 روز

    به نام خداوند مهربونی‌ها

    سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم خانم شایسته تمامی دوستانی که این دیدگاه را می‌خوانند

    امروز به صورت کاملاً هدایتی یه سفر نیمروزی داشتم به تهران

    یه سری همزمانی‌ها و پدیده‌ها رخ داد که واقعاً شگفت انگیز بود امروز انرژی من بی‌نهایت مثبت بود و دوست دارم اون اتفاقات فوق العاده رو اینجا مکتوب کنم

    صبح که از خونه اسنپ گرفتم تا برم میدون خروجی شهر همون جایی که اتوبوس‌ها و تاکسی‌های تهران تردد می‌کنن، راننده اسنپ خیلی انرژیش مثبت بود و کلی با هم گپ زدیم و خندیدیم

    وقتی رسیدم تو اون جایگاه مخصوصی که اتوبوس‌ها به صف می‌ایستند تا مسافر سوار کنند اتوبوس اول 44 صندلی بود که من علاقه‌ای نداشتم سوار شم

    من رفتم ماشین دوم را که 25 صندلی بود وی‌آی‌پی بود سوار شدم و خود راننده هم که با یکی دو نفر دیگه صحبت می‌کرد تعجب کرد

    چون اون ماشین قبلی تایم نسبتا زیادی رو اونجا بود داشت بازارگرمی می‌کرد برای اینکه ماشینش پر بشه

    ولی وقتی من سوار این ماشین شدم در عرض حدوداً 5 دقیقه ماشین جلویی رفت و در کمتر از 10 دقیقه کل این ماشین پر شد پول‌ها هم پرداخت شد و حرکت کردیم

    من از خیلی وقت پیش این باورو توی ذهنم ساختم که دست من سبکه پا قدم من خوبه به همین خاطر هم ازش نتیجه می‌گیرم یعنی بارها شده مثل همین خاطره اتوبوس سوار شدن رفتم تو یه مغازه برای خرید یا موارد مشابه و خیلی زود اون بنده خدا سرش شلوغ شده

    اینجا هم خوشحال بودم برای اینکه یه ماشین خیلی شیک سوار شدم وی‌آی‌پی بود رانندش دست فرمونش خیلی خوب بود و دقیقاً یک ساعت و نیمه رسیدیم ترمینال جنوب هم خوشحال بودم از اینکه خداوند چقدر هوای من رو داشت و وقتی من اولین نفر سوار شدم زودتر از اون چیزی که فکر می‌کردم حرکت کردیم

    همونجا توی پایانه به ذهنم رسید کاشکی الان میلاد یکی از همکارای چند وقت پیش رو می‌دیدم هیچ ایده‌ای نداشتم که مغازه‌اش کجاست فقط قبلاً شنیده بودم که تو همون راسته چندین ساله کار می‌کنه و اصلاً نمی‌دونستم چه زمانی میاد مغازه و از وسط اون مغازه‌ها شروع کردم به قدم زدن به سمت آخر خیلی برای من غیرمنطقی بود که ببینمش ولی حسم می‌گفت برو تو چیکار داری درست همون جایی که دیگه می‌خواستم چند تا مغازه آخر رو نرم و برگردم دیدم اععع اومد کنار من ماشینشو پارک کرد و خودشم سوپرایز شد که اون وقت صبح منو اونجا دید

    من می‌خواستم ببینمش و با توجه به اینکه مدت طولانی‌ای بود بود تهران نرفته بودم ازش راهنمایی بگیرم که کرایه‌ها چه جوره شخصیا چند می‌برن و اینا

    تو چند دقیقه‌ای که هم صحبت شدیم اولاً یه شات قهوه مهمونم کرد دوماً صحبت‌ها رفت سمت شغل من و بهم گفت که یه مشتری سرمایه‌گذار داره که می‌خواهد سه چهار تا ملک بخره، دقیقاً تو همون پردیسان همون جایی که من کار می‌کنم

    من اون موقع خیلی به حرفاش دقت نکردم یعنی یه جورایی جدی نگرفتم چون بیشتر ذهنم سمتت تهران رفتن و برنامه‌هام بود

    ولی اون دوباره ظهرم بهم زنگ زد و تاکید کرد که حتماً بهش ملک معرفی کنم و خریدار خرید کردنش قطعیه

    همونجا بود که خدا رو بی‌نهایت شکر کردم و گفتم ببین محمد خدا چطور از جایی که گمون نمی‌بری بهت رزق و روزی میده

    وقتی هم رسیدم تهران دیدم چه روز خوبی اومدم:))

    شب قبلش یه نمه بارون زده بود و هوا فوق عادی بود نه گرم و نه سرد یه هوای پاییزی رویایی آسمونم نیمه ابری بود آفتاب چشم آدمو اصلاً اذیت نمی‌کرد

    هدف اولم دیدن برج آزادی و موزه هنرهاش بود وقتی رفتم توی میدون آزادی و دیدم همه درا بسته است به ذهنم رسید سرچ کنم توی گوگل

    بعد دیدم چقدر جالب برج آزادی از یکشنبه تا جمعه بازه دقیقاً شنبه‌ها بسته است :))

    خدا شاهده خودم سوپرایز شدم از واکنشم و آرامشم و ریلکس بودنم و توکلی که در عمل داشتم که حتماً همین خیره و من نمی‌دونم تو می‌دونی

    این در صورتیه که خیلی ذوق داشتم برای رفتن توی برج چون قبلاً هم رفته بودم ولی شرایطش نبود که برم داخل…

    خلاصه خیلی خوشحال یکی دو تا عکس جذاب انداختم و به سفر ادامه دادم و چقدر به خودم تبریک گفتم که نسبت به گذشتم چقدر شخصیتم رشد کرده

    بعدرفتم پارک ملت، شب قبلش قبل از خواب یه مقاله رو تو سایت علی بابا در مورد پارک یه مرور کلی کرده بودم و بیشترین چیزی که یادم مونده بود این بود که پارک قدمت زیادی داره خیلی بزرگه و بنیانگذارش خانم فرح پهلوی بوده

    یعنی باورتون نمی‌شه دیوانه شده بودم از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شده بود که چقدر این پارک قشنگه کلی پیاده‌روی کردم کیف کردم خداوند و زیبایی‌هاشو تحسین کردن

    بعد گوگل مپ رو باز کردم ببینم ببینم فود کورت کجاست برم اونجا

    رو نقشه پارک حیات وحش رو دیدم و مسیریابی کردم که برم اونجا ولی عجیب یه حسی داشت من رو یه مسیر دیگه می برد

    من هم بدون مقاومت میرفتم فقط!! با این که گوگل مپ ده بار هشدار داد که مسیر یه سمت دیگست ها!!!

    باورتون نمیشه با سی قدم پیاده روی شایدم کمتر از روی پل روی دریاچه رد شدم و به خودم اومدم دیدم اعع این همون مزرعه حیواناته که….

    خلاصه کلی قو دیدم آهو و پرنده های مختلف مثل کرکس و حیوانات دیگه مثل شتر مرغ و طاووس و اینا

    جالبه چند تا باب هم داشتن عین طاووس نری که شما داشتید ، اصلاً قیافشون با اونی که تو سریال زندگی در بهشت دیدم مو نمیزد :))

    وایییی یکیشون بال هاشو باز کرده بود اصلاً من مسخ شده بودم از این همه ظرافت !!!

    میگفتم خدایاااااا عظمتت رو شکر چی‌ آفریدی؟؟

    جالبه همین یکی دو شب پیش بود زندگی در بهشت قسمت 131 رو می دیدم

    استاد شما اونجا گفتی اینقدر زیبایی های طبیعت رو تحسین کردی که هدایت شدین دفتر گروه تحقیقاتی عباس منش هم بردین تو پردیس سینمایی پارک ملت

    و بعد می گفتید پنجرش و ویوی اون دفترتون رو به پارک بوده و الحق و الانصاف عجبببب ویووییی بوده (چون من رفتم از بالا خودم هم اون ویو رو دیدم و دیوانه شدم) :))

    این خواسته تو دلم زنده شد

    گفتم من هم می خواهم برم اونجا رو ببینم

    وقتی رفتم ساختمون رو و طراحی خاصش رو دیدم خیلی کیف کردم و خیلی شما رو تحسین کردم

    اتفاقاً فود کورت هم همون بالای ساختمان بود

    خیلی شیک و جنتلمنانه رفتم بالا یه نگاهی به منو انداختم و یه دوری تو مجموعه‌ی فود کورت زدم و حسم گفت نه…

    می‌خواهم به تجربه‌ی ناهار بهتر بهت بدهم

    من هم گفتم چشم و خیلی راحت بدون خجالت اومدم بیرون

    این در حالیه که چند تا دختر و پسر تنها و دو تایی هم اونجا تو سالن بودن ها…

    بدون هیچ احساس خجالت و سرخوردگی اومدم بیرون چقدرررر به خودم افتخار کردم

    آخه من قبلاً می رفتم تو یه مغازه لباس ببینم گاهی وقت ها تو رو دروایسی می موندم و با اینکه باب میلم نبود فکر می کردم وقت طرف رو‌ گرفتم ، زشته و از این جور حرف ها… خلاصه الکی یه لباس می خریدم و می اومدم بیرون !!

    این ها رد پاهایی که اولاً دوست دارم برای خودم به جا بگذارم

    دوماً یه سری از دوست هایی که کامنت من رو می خوانند از این با جزییات نوشتنِ من هم لذت می برند و هم کلی ایده می گیرن که پیشرفت های خودشون رو حتی کوچکترین هاش رو ببیند و بهش بها بدهند و خودشون رو تشویق کنند

    خدا میدونه شاید ایده های دیگه هم بگیرن مثلاً اینکه برای به چالش کشیدن اعتماد به نفسشون و به صلح رسیدن با خودشون تنهایی برن مسافرت

    خلاصه از اون مجموعه‌ی سینمایی خفن اومدم بیرون و هدایت شدم به یک لاین بیییییی نهایتتتتتت رویایی

    به خدا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید ها الان اشک توی چشمام جمع شده، عکس هم ازش دارم کاشکی می شد بهتون نشون بدهم

    ببینید یه مسیری رو اومده بودن آگاهانه یک عاااالمه برگ درخت ریخته بودن زمین تا ملت بیان تو اون مسیر رو برگ ها راه برند و لذت ببرند :)))) الان به پهنای صورت لبخند زدم دوباره

    آخه هدایت یعنی تا این حد ؟؟؟ خلاصه اونجا هم قدم زدم و کلی کیف کردم و چند تا عکس هم انداختم و دیدم یه دختر و پسر خیلی خوش انرژی با یه خانم عکاس دارند عکاسی می کنند

    این هم یه نشونه دیدم و کلی خوشحال شدم

    و

    ادامه دادم

    آها یادم رفت اینو بگم که قبل از رفتن به مجموعه‌ی سینمایی و فود کورت یه جایی تو همون پارک نشسته بودم روی صندلی دیدم، داشتم لذت می بردم

    دو تا خانم جوان خوش برخورد اومدن سلام و علیک کردن و خودشون رو‌ معرفی کردن از شهرداری اومده بودن

    یه داستانی این روزها تو‌ تهران هست به نامِ من شهردارم

    خلاصه این خانم محترم از من درخواست کرد و شمارم رو توی سایت ثبت کرد و چند تا گزینه رو رأی داد

    چند تا مورد که به زیبا سازی اون منطقه کمک می کرد

    اولاً خیلی خوشحال شدم که ریلکس و با عزت نفس بالا برخورد کردم

    دوماً چقدر تحسینشون کردم و تو دلم بهشون تبریک گفتم که چه شغل باحالی دارند

    آخه داشتن تو پارک قدم می زدند و گپ می زدند و می‌خندین و بعد اومدن با پر کردن یه پرسشنامه از سمت من که کلش پنج دقیقه هم نشد ثروت هم ساختن

    اصلا خیلی تحسین بر انگیز بود این اتفاق برای من

    بعد من کلی عزت نفس بالا و ادب و احترامشون و البته آیفون 13 پرو مکسی که دست خانمه بود:) هم تحسین کردم

    بله می گفتم…

    بعد از اون مسیر پیاده‌روی جادویی که سنگ فرشش برگ های خشک پاییزی بود

    (اون دسته از دوستانیی که روی انبوهی از این برگ ها راه رفتن و اینجور جاده ها رو دیدن می دونند چقدر تجربه کردنش شگفت انگیزِ)

    رفتم رو به روی پارک پیتزا گرفتم و برای اینکه باز هم یک پله برم تو دل ترس هام اومدم تو پیاده روی پارک ملت اون لاین آخری که نزدیک پارکه نشستم رو نیمکت شروع کردم به غذا خوردن

    آقا باورتون نمیشه همون بِ بسم الله چه‌ اتفاقی افتاد؟؟

    شش هفت ها گربه با هم اومدن و فاصله یه متری و دو متری من نشستن و غذا می خواستن:))

    من خیلی با اعتماد به نفس به غدا خوردنم ادامه دادم یکی دو بار هم بلند شدم و چند تا قدم زدم گربه ها می رفتن ولی دوباره به یه چشم به هم زدن بر می‌گشتن :)))

    همش آگاهی های فایل به کبوتر ها غذا ندهید تو ذهنم می‌اومد و چون تو این موضوع روی خودم خوب کار کرده بودم ذره ای دلم نسوخت و حتی یه ذره هم غذا بهشون ندادم

    سعی کردم تمرکز کنم روی لذت بردن از غذا و البته همین فایل که داشتم صوتی با هندزفری گوش‌ می دادم

    اتفاقی که افتاد من به وسط های غذا نرسیده چند تا پسر و دختر تو رنج 10 ، 12 ساله اومدن رد بشن یکیشون محکم توپ رو شوت زد به درختی که فاصله‌ی یک متری من بود

    دو تا از گربه ها هم رو درخته بودن

    به همین راحتی من از شر گربه ها خلاص شدم

    دیگه حتی سایشون هم ندیدم و با لذت به غذا خوردن و فایل گوش دادنم ادامه دادم

    این قدرت اعراض کردنه ها

    اینجا هم به خالق بودنِ خودم پی بردم و اینکه خداوند چقدر سریع به فرکانس های پاسخ میده، وقتی ترمز نداشته باشم من واقعاً آگاهی های اون فایل به کبوترها غذا ندهید رو باور کردم و این نبود که ادا در بیارم ، نه اصلاً سر سوزنی دلم به حالشون نسوخت، تازه تو ذهنم این بود که دارم در حقشون لطف هم می کنم اگه من بهشون غذا بدهم ، اولا ممکنه این غذا براشون مناسب نباشه دوماً ممکنه قدرت غذا پیدا کردن خودشون رو از دست بدهند….

    موضوع بعدی که خیلی برای من جالب بود این بود که من دقیقاً پنج شنبه شب بود (دو شب قبل) یه دعایی کردم

    دقیقاً لوکیشن و زمانش هم یادمه که کجا بودم و چه زمانی بود

    گفتم خدایا می خواهم هدایتم کنی برم‌ جایی زندگی کنم و مشغول به کار بشم که آزادی پوشش باشه

    و خانم ها از سر اجبار حجاب نداشته باشن

    سطح اعتماد به نفس ها خیلی بالاتر باشه

    و

    من هم خودم یخم آب بشه و بیشتر بتوانم با خانم ها ارتباط بگیرم

    منظورم ارتباطات اجتماعی معمول نیست!!

    من تو این زمینه خوبم

    مشکل من اینه که نمی‌توانم با دختر ها دوست بشم

    البته نسبت به گذشتم خیلی بهتر شدم ولی خب هنوز هم خیلی جای کار دارم

    من مطمئنم تو این زمینه دوره‌ی فوق‌العاده‌ی احساس لیاقت فوق‌العاده بهم کمک می کنه، ان شا الله که زودتر بهش هدایت میشم

    من این دعا رو پنج شنبه کردم و امروز دائما داشتم این آزادی پوشش رو‌‌ می دیدم با یه احساس خیلی خوب وصف ناپذیر تحسین می‌کردم

    هم زیبایی ها رو می دیدم و تحسین می‌کردم هم اینکه چقدر خوبه که دیگه همه با هم در صلح قرار گرفتن و هر کسی دوست داره شال یا مقعنه یا روسری سرش می کنه ، هر کسی هم دوست داره موهاشو هر جوری که دوست داره می بنده و اصلا هیچی هم سرش نمی‌کنه

    استاد شاید بتوانید یه کمی منو درک کنید

    چون شما خودت توی قم بزرگ شدی

    می دونی چقدررررر تعصبات و باورهای غلط اینجا موج میزنه

    و احتمالاً درک می کنید که چقدر با تمام وجودم این آزادی عقیده در پوشش رو، این خود واقعی بودن بدون ماسک یا اجبار رو تحسین می کردم تا بهش هدایت بشم

    این هم یکی دیگه از همزمانی ها بود که خیلی امروز من رو خوشحال کرد و خدا رو بابتش شاکرم

    احساس می کنم این شروع داستانه

    من دارم آماده میشم تا باورهای من هی بهتر و بهتر بشه تا وقتی می خواهم مسافرت خارجداز کشور مثلاً به ترکیه برم دیگه مقاوت درونی نداشته باشم

    موضوع بعدی که خیلی حسی خوبی بهم میداد این بود که چقدررر من توی تهران لبخند و حال خوب تو‌ صورت آدم ها دیدم و باز هم چقدررر تحسین کردم و خدا رو شکر کردم

    اصلا انرژی تهران فوق‌العاده است من عاشق تهرانم مخصوصاً محله های بالا شهرش

    موضوع بعدی اینکه ، شاید براتون جالب باشه ولی من تو ذهنم این بود که آدم ها اغلب فقط تابستون ها به خودشون عطر و ادکلن می زنند

    احتمالاً این دیدگاه هم ، به خاطر باور کمبود ثروت درونم شکل گرفته…

    ولی امروز حسابی با پُتک افتادم به جونش:)

    آخه انصافاً از کنار هرررر‌‌ آدمی من رد شدم یا تو مترو یا بی آرتی یا تاکسی نشستم ، پیر و جوان (به غیر از یک نفر استثنا که بنده خدا کارگر بود) بوی عطر و ادکلن می داد و انصافا اعتراف می کنم که همه… همه منظورم همممه است ها… همه بوی عطر و ادکلن خوبی میدادن و من چقدررر تحسین می کردم این آدم های نازنین رو

    بعد به نکته‌ی دیگه که خیلییییی برای من شیرین بود‌ این بود که من از چهار راه ولی عصر تا میدون تجریش سه کورس سوار تاکسی شدم

    اولاً چقدر راننده ها دست فرمونشون خوب بود

    دوماً چقدرررر این آدم ها جنتلمن و لیدی بودن

    به اللهی که می پرستمش اغراق نمی کنم

    تنها صدایی که من توی ماشین می شنیدم صدای موتور بود و بس

    لام تا کام حرف نمی زدن ، فقط در حد پرداخت کرایه و سلام و تشکر از راننده

    یعنی در این حدددد احترام می‌گذاشتند به حقوق شهروندی ، اصلاً من کیففف می کردم همش داشتم تحسین می کردم به خدا….

    یکی دو بار هم سوال داشتم می خواستم آدرس بپرسم رفتم از پلیس ها سوال پرسیدم

    به خدایی که می پرستمش نه تنها تو قیافه نبودن و سر بالا جواب ندادن بلکه با لبخند و با عشق جواب سوال هامو دادن طوری که اصلاً من باور هایم‌ جا به جا شد… چون قبلاً برخورد متفاوت تری از پلیس ها دیده بودم ، نه خیلی بد ولی نه به این خوبی…

    خلاصه خیلی اتفاق های خوب دیگه هم رخ داد

    و هدایت های دیگه هم دریافت کردم

    ولی تا همین جا نوشتم و صحبت هایم رو دوست دارم با این جمله‌ی خانم‌ شایسته تموم کنم

    سفر واقعاً انسان سازه

    سفر کردن همه جوره سوده و سوده و سوده و باعث میشه واقعا رشد کنم

    ان‌شاءالله خداوند کمکم می کنه باز هم از این سفر ها میرم و از هدایت ها و همزمانی هایش میام و می نویسم

    با تمام وجودم دوستتون دارم

    خدا نگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      محمد درخشان گفته:
      مدت عضویت: 1925 روز

      سلام بر محمد حسین آقا

      حرف از تهران و مسافرت زدی دقیقا یاد خودم افتادم

      یادمه قبل از اینکه برم تهران برای خدمت سربازی همش از اطرافیان می‌شنیدم که تهران پر از دزده،پر از معتاد،پر از گرگه،هواش آلودس،ترافیک داره و هزاران حرف چرت و پرت

      خلاصه ما رفتیم تهران و دیدیم ای بابا تجریس نگو بلا بگو هواش اینقدر تمیزه که اکسیژن ناب الهی هستش و فقط تُن تُن دم و بازدم میکردم که این هوا بفرستم تو خونم

      بعد رفتیم بازار رفتار مردم را دیدم ای بابا چقدر قشنگ صحبت میکنن و با شعورن،بعد رفتم شهرک غرب،خیابان فرشته دیدم بابا عجب خونه هایی چقدر زیبا،بزرگ و سر به فلک کشیده

      بابا پول و ثروت اینجا خوابیده

      بعد دیدم پولدارها چقدر قشنگ و خودمونی هستن بر عکس اوندچیزی که خانواده به ما گقته بود

      اونجا بود که من عاشق تهران شدم و دارم آماده میشم که به یاری خدا برم تهران و کارم را شروع کنم

      نمیدونم چجوری و چه شغلی،اصلا نه کسی را می‌شناسم و نه به کسی امید دارم که کاری برام انجام بده،اونی که باید کارها را جلو ببره حتما میبره

      از تو حرکت از من برکت

      خدا را هزاران بار شکرت که منا هدایت کردی به این مسیر

      لذت بردم از خوندن کامنتت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        محمد حسین تجلی گفته:
        مدت عضویت: 2231 روز

        به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

        سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیز و گرامی آقا محمد عزیز

        من قبلاً هم بارها دیدگاه های شما رو خواندم

        خیلی زیبا و تاثیر گذار می نویسی دمت گرم

        چقدر اول صبح همین یه دیدگاه کوتاه بهم حس و حال خوب داد

        آقا یه سوال شما شهرکردی هستی ؟

        آخه من کلی تجربه‌ی مسافرت های شیریننننن به شهر کرد دارم

        یککک عالم خاطره‌ی خوش از شهر کرد دارم

        الان چند سالی هست که نیومدم اون سمت ها ولی خیلی دوست دارم یه موقعیت رو فراهم کنم یه سفر ناب بیام اونجا و آب و هوایی عوض کنم

        مخصوصاً تو ماه تیر یا مرداد

        آقا محمد من اصالتا تهرانی ام ولی به دنیا اومده و بزرگ شده‌ی قم هستم

        من هم عاااااشق تهرانم یعنی اصلاً میرم تهران یک ذوق و شوق وصف ناپذیری کل وجودم رو فرا می گیره

        تهران خیلی نکته‌ی مثبت داره

        1- آب و هوای معتدل کوهستانی

        2- مردمون با ادب و با شخصیت و با فرهنگ (سطح فرهنگ مردمانی که باهاشون زندگی می کنم خیلیییی برایم مهمه)

        3- دسترسی عالی به تمام امکانات با مترو و بی آرتی و اتوبوس و تاکسی

        واقعاً روی این زمینه خیلییییی خوب شهرداری کار کرده

        تازه به نظر من کرایه تاکسی ها هم خیلییییی مقرون به صرفه و عالیه (این تجربه‌ی شخصیم هستش)

        4- یک عالللم فضاهای نستالژیگ ، مدرنیته ، پارک های رویایی ، روستاهایی مشابه به بهشت ، مجتمع های تجاری تفریحی خفن برای خرج کردن و ایش و نوش و خوش گذرونی داره

        اصلا هر چییی از خوبی های تهران بگم کم گفتم انرژی این شهر واقعاً قلبم رو به وجد میاره

        من فعلا پلنی ندارم که چه جوری باید مهیا بشم برای مهاجرت به تهران

        ولی کاری که از دستم بر میاد و واقعاً برایم مهمه اینه که حتماً هفته‌ای یکی دوروز از صبح تا شب برم تهران تا زیبایی ها رو ببینم شهر رو بیشتر بشناسم بیشتر تحسین کنم تا در مدار زندگی کردن در اون قرار بگیرم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو برای رفتن تو دل ترس هایم و کسب تجربه های جدید به چالش بکشم ، توکلم رو در عمل به خداوند بیشتر کنم

        به قول استاد عباس منش و خانم شایسته‌ی عزیز سفر واقعاً انسان سازه :)

        این جمله….

        همون جمله ای هست که سوخت من میشه برای حرکت کردن و رفتن در دل ترس هایم

        و راکد نمون و فاسد نشدن

        خلاصه آقا محمد خیلیییی دوست دارم بیشتر و بیشتر راجع به زیبایی های تهران و تجربیات نابی که داشتی برایم بنویسی

        فقط از مثبت ها بگو

        دوست دارم بشنوم تا باورهایم قوی تر بشه و احساسم بارها و بارها نسبت به تهران بهتر بشه :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1046 روز

    بنام خالق عشق و ثروت

    بنام جان و جهان من

    بنام تویی که با منی و هدایتم میکنی

    سلااااااام به استاد عزیززززززم و مریم جانم

    چقدر دیدن روی ماهتون انرژی به انرژی من اضافه میکنه و دیدن این فایل خلاصه ای از کل قوانین بود برای ذهنی که مدام در حال فراموش کردن نتایجع و میخواد که بگه طبیعی اتفاق افتاده:)))))

    خدایاشکرت که هر لحظه ظرف وجودمو بزرگ تر میکنی و حواست به من هست.

    وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِإِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم; دعاى دعاکننده را، به هنگامى که مرا مى خواند، پاسخ مى گویم

    چقدر این آیه رو دوست دارم وقتی بهم میگی که نزدیکم،حواسم بهت هست،،،،فقط کافیه روی خودم حساب کنی ،کافیه باور کنی که بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست /در خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی….

    به شرطی که بندگی کنی و من خدایی میکنم برات…..

    استاد عزیزم از نظر من تعهد شما به قوانین و عمل به آموزه های خودتون این زندگی سراسر عشق و زیبایی براتون ساخته،،،

    جمله من خالق زندگی خودم هستمو برای اولین بار تو دوره عشق و مودت شنیدم و به محض اینکه باورش کردم ،،،،رابطه جهنمی و تبدیل کردم به یک رابطه بهشتی…..

    از اون موقه مدام به این باور رسیدم که تو هر چیزی من خالقم وقتی تونستم رابطه خودمو تغییر بدم میتونم از نظر مالی و سلامتی ام به همون چیزی که میخوام برسم……

    استاد عزیزم شما لایق هستین ،،،،لایق بهترینا،،،،،لایق هستین چون متعهد بودین و مستمر و دائمی روی خودتون کار میکنید و این خیلی فوق العاده اس:)))((

    خدایا همیشه هدایتگرم باش

    خدایا کمکم کن فقط روی خودت حساب کنم…..

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2231 روز

    به نام خداوند مهربانی‌ها

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و تمام دوست‌های فوق العاده‌ای که توی این سایت هستند

    الان حدوداً یکی دو ماهی هست که تمرکزی سریال سفر به دور امریکا زندگی در بهشت رو می‌بینم

    در صفحه فایل حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی تعهد دادم که هر روز یک قسمت از سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا رو ببینم و برای اون یه کامنت بنویسم

    خوب از اونجایی که قانون تکامل رو رعایت نکردم می‌خواستم از جایی که هفته‌ای یه کامنت هم نمی‌نوشتم برسم به جایی که 80 روز پشت سر هم هر روز کامنت بنویسم، اتفاقی که افتاد این بود که اون تعهد رو رها کردم اما انصافاً تا جایی که تونستم روی زیبایی‌ها تمرکز کردم و مخصوصاً شب ها موقع خواب سریال‌ها رو می‌دیدم و می‌خوابیدم

    اتفاق فوق العاده‌ای که افتاده اینه که به طرز عجیبی پدر و مادرم شادتر شدن حالشون بهتره انرژیشون مثبت‌تره این کاملاً مشهوده

    حتی شبای برنامه‌ای از تلویزیون پخش میشه که فکر کنم اسمش خودمونی هستش

    پدرم طرفدار پروپاقص این برنامه است بارها شنیدم صداشو که چقدر بلند بلند می‌خنده

    و خدا را شاکرم که انقدر قانون دقیق عمل می‌کنه

    این یه تغییر ملموس بود که در راستای موضوع این فایل بود که من خودم خالق زندگیم هستم

    استاد عزیزم این فایل رو توی این چند روزه فکر می‌کنم حدود 30 بار گوش دادم و دیدم ولی جا داره که صدها بار دیگه هم ببینم

    خیلی ممنونم و برای شما از خداوند مهربون بهترین‌ها رو خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 88 رای:
  7. -
    Hassan گفته:
    مدت عضویت: 2481 روز

    درود بیکران خداوند خدمت استادم عباسمنش و همه کسایی ک این نوشته رو میخونن،

    خداروصدهزارمرتبه شکرت ک در این مسیر الهی هستم و هم فرکانس شدم با این سایت و این صحبت ها،

    من و فقط من هستم ک هرلحظه شرایط زندگیم را خلق میکنم،،

    این جمله ایه ک من باید هر روز و هر لحظه تکرارش کنم و بشه ذکر هر لحظه ام تا بره تو وجودم تا با تک تک سلول هایم یکی بشه ک کل شرایط زندگی اعم از سلامتی مالی روابط و هر چی ک الان هست در زندگیم را من بوجود اوردم،،

    و هرچقدر ک این جمله را بیشتر باور کنم بیشتر دست خداوند را باز گذاشتم برای هدایت، و البته ک میدونم سخته،،

    باید تکراااار کنم و تکرار،

    منی ک زندگیم همیشه باری به هرجهت بوده و پر از شرک درک میکنم و میفهمم ک برام سخته فهم و قبول کردن این جمله،، قبول این جمله یعنی همون توحید همون ارامش،، در ارامش بودن همون فرکانسیه ک تمام اتفاقات قشنگ زندگی و هرچیزی ک میخای اونجا هست،،

    استاد جانم حال اون لحظاتی ک گریه میکردی و ذوق داشتی از اینکه قوانین کیهانی رو در قران پیدا میکنی رو از صمیم قلبم خریدارم

    استادعزیزم نوش جونت این همه ثروت و نعمت و ازادی و روابط و سلامتی ک داری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
  8. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    سلام

    چند سال پیش یه جایی خوندم که مغز حالت سکون رو دوست داره.

    یعنی جهش رو به جلو رو اوایل و در اقدامات اولیه رد میکنه.

    اما پس از مدتی که گوش به حرفاش نگرفتی و اجازه بهش ندادی که سد راهت بشه دیگه نرم میشه و فقط همراهیت میکنه.

    همیشه میگفتن هنر فراره.

    همیشه میگفتن یک هنر رو که یاد گرفتی باید مرتب تکرار کنی تا از یاد نره.

    الان هم این زندگی به سبک قوانین جهان هم یک هنره.

    و اگر ادامه ندیم و تکرار نکنیم فراّره و فراموش میشه.

    همیشه فکر میکردم که من فقط فراموش میکنم دستاوردهام از اجرای قوانین رو.

    اما الان استاد گفتن که ایشون هم فراموش میکنه گاهی اوقات.چون نجوا و بخش منفی نگر و منطقی همیشه در حال کار کردنه و مسیر خودش رو پیش میگیره.

    این ما هستیم که نباید پا بدیم به افکار منفی

    البته ما ذات اصلی خود رو فراموش کردیم

    ما فراموش کردیم که از سوی خداوند اومدیم که جهان به این زیبایی رو زیباتر کنیم و گسترش بدیم

    ما ماموران با لیاقتی هستیم از سوی خداوند که فرمانروای جهان هستیِ،و ما ماموریت گسترش جهان رو داریم که با خلق خواسته هامون جهان خدا رو گسترش میدیم.

    ما فراموش کردیم ذات بی انتهای خودمون رو

    ولی به لطف هدایت پروردگارم دوباره برگشتیم توی مسیر،و امروز و در این برهه از زمان توسط دستی به نام استاد سید حسین عباسمنش عزیز و مریم بانو شایسته

    شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      سلام به آقا فرشاد نصیری وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه خواستم ضمن تشکر از دیدگاه بسیار زیبا و شیوایتان تاییدی باشم بر مطالبتان که اگر هنر را تکرار و تکرار و تکرار نکنیم ورزیدگی مان هم کم می‌شود!!!

      و همینطور که شما اشاره فرمودید از آنجایی که زندگی به سبک قوانین آفرینش که استاد عباس منش عزیز برای ما آموزش دادند نیز هنر است پس اگر روزی یا روزگاری دست از آن بکشیم یا کم عمل کنیم یا تکرار نکنیم مسلماً فراموشمان می‌شود!!!

      همونجور که استاد از قرآن حکیم نقل قول فرمودند شیطان بیکار نمی‌نشیند شیطان قسم خورده که انسان را گمراه کند!!!

      و این ماهستیم که با تذکر مداوم و فراموش نکردن از او دنباله‌روی نکنیم!!!

      در پایان برایتان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای مهربان می‌سپارمتان خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فرشاد نصیری گفته:
        مدت عضویت: 1076 روز

        مجید عزیزم

        سلام

        سپاسگزارم ازت که وقت میزاری و دیدگاه ها رو مطالعه میکنی.

        سپاسگزارم ازت که توجه میکنی به نکات ریز.

        مجید عزیزم ما زمانی که نتایج رو در دست داریم،مثل یه نقاش هستیم که تابلو ها و اثر های هنریش رو در دست داره و هر کس بگه مسیرت اشتباست،اون تمام نتایج و تابلو هاش رو نشون میده میگه من نتیجه گرفتم از هنرم و تو نمیتونی بگی که راهم اشتباست.

        بقول استاد که میگه.تمام جهان تو نمیتونی بگی اشتباه رفتم من نتیجه رو میزارم روبروش و میگم این نتایج رو ببین پس مسیرم درسته.

        پس من در هماهنگی کامل به سر میبرم با خداوند و تو نمیتونی بگی که اشتباست تمام جهان.

        حالا برادر عزیز،ما یک عمر وسط نعمت ها و ثروت های بی انتها بدون توجه به خداوند و بدون توجه به نعمات خداوند زیست کردیم و به لطف خداوند این یک یا چند سال رو هدایت شدیم به مسیر درست.

        همون مسیری که قرآن میگه ما را به راه راست هدایت کن.

        دقیقا ما توسط خداوند به راه راست هدایت شدیم

        امیدوارم قدر این آگاهی ها رو بدونیم.

        شاد باشی مجید خوبم.

        ثروتمند باشی برادر جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    رویا طالبی گفته:
    مدت عضویت: 1699 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم مریم جان زیبا

    همه هم فرکانسی های فوق العاده

    سپاسگزارم از خدای مهربانم که عضو این سایت الهی هستم و دست قدرتمندی همچون استاد سید حسین عباسمنش هست، خدایا شکرت

    وقتی کسی این جمله رو میشنوه

    که ما

    خالق

    زندگی

    خود

    هستییییییییم

    یک کارد محکم و فولادی جلو این باور و حرف میگیره که نه خدا خواسته قسمت ما هم این بوده چرا جای دور میریم خود من

    ولی به لطف الله خدا هدایتم کرد و آگاهم کرد که این من هستم که با افکار خودم زندگیم رو خلق میکنم

    ولی اونموقع که این جمله رو شنیدم

    که ما خالق زندگیمون هستیم و خداوند از قبل هیچ چیز رو برای ما تعیین نکرده

    این سوال در من به وجود آمد که پس نقش خداوند چیه در این وسط

    و با هدایت الله بی همتا به این جواب رسیدم که نقش خداوند در این وسط یاری گر و حمایت گر است

    فقط اینه که ما کدوم مسیر رو انتخاب می کنیم

    اگر راهی که به سوی جهنم ختم میشه انتخاب کنیم باز خدا کمکمون میکنه

    اگر راهی به سوی بهشت و سعادت انتخاب کنیم باز الله مهربان هدایت گر و حمایت گر هست

    در هر حال و در هر لحظه جهان گوش به فرمان ما هست

    این ما هستیم که انتخاب می کنیم

    ما که راه سعادت و خوشبختی رو به لطف الله انتخاب کردیم امیدوارم خدای مهربان الطافش رو بیش از بیش توجه حال ما کنه

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم استاد عزیزم و فیلمبردار قهرمان من مریم جان

    در پناه یکتا بی همتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      رویا خانم طالبی عزیز سلام عرض می‌کنم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه تشکر می‌کنم از دیدگاه خیلی قشنگتان که پایان آن جمله طنازی دلربایی می‌کرد:

      فیلمبردار قهرمان من مریم جان

      سپاسگزاری شما با این عنوان برایم خیلی دلنشین بود احسنت بر شما.

      با درود بیکران در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان توانایش می‌سپارمتان خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        رویا طالبی گفته:
        مدت عضویت: 1699 روز

        درود و خداقوت به دوست عزیز آقا مجید سپاسگزارم از لطف شما که با نگاه زیبایتان کامت بنده رو مطالعه کردید و وقت ازشمنتدتان را با نوشتن پاسخ به کامنت بنده زیبا صرف کردید

        سپاسگزارم

        از خدای مهربان برای شما و همه نور، عشق و آگاهی خواستارم تا هر روز به اصل خود نزدیک تر شویم

        در پناه یکتا بی همتا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1081 روز

    سلام استاد جونم و مریم عزیزم

    من سپاس گزار خداوندی هستم که منو از طریق حرفای استادم هدایت کرد.

    این فایل برای سپیده بود

    این فایل برای من بود

    منی که فراموش کرده بودم اصل و اساس رو

    منی که یک و سال نیم هست همراه استاد هستم در دوره 12 قدم و لحظه لحظه شو زندگی کردم.

    چند روزی بود که یکم بی حوصله و از مسیرم دور شده بودم، قلبم بهم میگفت

    چون من مدتهاست روی خودم کار میکنم سریع تا از اون مسیر آسفالت و جنگلی دور میشم

    متوجه میشم و دیشب از خدا خواست منو هدایت کنه

    دوباره قلبم به آرامش برسه

    شاد باشم و‌از ته دل بخندم

    و امروز هدایت شدم به این فایل

    عاااااشقتم خدا جونم دقیقااااا چیزهایی بود که باید میشنیدم و از طریق استاد به من گفتی.

    من فراموش کرده بودم خالق زندگی خودم هستم

    من فراموش کرده بود پاداش الهی رو وقتی اولین قدم هارو برای مهاجرت برداشتم

    من همه ی مسیر دوره 12 قدم رو فراموش کرده بودم.

    انگار قلبم اون چیزی رو که میخواست تا آروم شه دریافت کرد، الهی شکرت

    وقتی داشتم فایلو میدیم با خودم گفتم سپیده تو خالق زندگی خودت هستی ، تو همونی که تنهایی پا در دل ناشناخته ها گذاشتی و قدم قدم خداوند همراهت بود، تنهایی رفتی سفر، تنهایی تو کلبه وسط روستا و جنگلی ناشناخته

    و خداوند هرلحظه خودش رو به تو نشون میداد تا نترسی.

    شب اول توی کلبه ی کاه گلی ترسیده بود

    که یوهو رفتم دیدم دوتا سگ های همسایه اومدن اونجا از مرد همسایه پرسیدم گفتش چون فهمیدن تنهایی اومدن اینجا و تا صبح اینجا نگهبانی میدن که شما نترسی.

    سیاه و زمبه مسافرهارو خیلی دوس دارن

    فقط خدا میدونه من اون لحظه چه حسی داشتم

    و شکرگزار بود و اشک شووووق ریختم

    حتی همین الانم دارم اشک میریزم

    همه ی سفرم لحظه به لحظه ش مثه رویا بود

    انگار خدا منو گذاشته بود رو دوشش و با خودش میبرد هرجایی که میخواد.

    آره سپیده تو خالق زندگیت و اتفاقات زندگیت هستی، اون سفر رویایی رو خودت برای خودت ساختی.

    وااااای نگم براتون یه ماه بعد سفرم داشتم عمسهکای کوشیم میدیدم ک یوهو عکس اون اقامتگاه ک رفته بودم رو توی دریم برد خواسته هام دیدم و چه قدر اشک شوق ریختم….

    و شکرگزاری کردم .

    عاشقتونم

    در پناه خدا باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1396 روز

      سلام سپیده خانم وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه احسنت بر شما دست مریزاد چقدر زیبا خاطره‌ای بیان کردید که من نیز همچون شما اشک در چشمانم جمع شد آنجا که اشاره کردید هنگامی که شب تک و تنها در کلبه‌ای مانده بودید دو سگ برای حفاظت از شما تا صبح نگهبانی دادند!!!!

      به یاد والله خیرالحافظا افتادم ممنونم که کنارمان در این سایت الهی هستید و برایمان می‌نویسید!!!

      در پایان برایتان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خداوند مهربان خواستارم و به دستان توانایش

      می سپارمتان.خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سپیده گفته:
        مدت عضویت: 1081 روز

        سپاس گزارم از نگاه زیباتون به کامنتم و شکرگزار خدای خودم هستم برای وجود انسان های ارزشمند و دوست داشتنی در این سایت رویایی.

        من لحظه لحظه ی اون سفرم اشک شوق و شکرگزاری ریختم

        هر لحظه خداوند به شکل های مختلفی خودش رو بهم نشون میداد و مسیر بعدی رو برام مشخص میکرد، تصمیم دارم داستان سفرم رو توی سایت بنویسم.

        در پناه الله یکتا شاد باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          مجید حرفت گفته:
          مدت عضویت: 1396 روز

          سپیده خانم سلام وقت شما بخیر امیدوارم حالتون عالی باشه با خواندن این قسمت از پاسختان که قصد دارید داستان سفرتون رو توی سایت بنویسید کلی ذوق کردم ضمن تشکر از پاسخی که برایم نوشتید به اطلاع مبارکتان می‌رسانم که بنده بی‌صبرانه و مشتاق به انتظار خواندنش می‌نشینم.

          در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان توانا و قدرتمندش می‌سپارمتان خدانگهدار

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سپیده گفته:
      مدت عضویت: 1378 روز

      چقدر از خوندن کامنتت خوشحال شدم و قلبم باز شد…

      بهت تبریک میگم و تحسینت میکنم ک تنهایی سفر کردی و خواسته ها تو زندگی کردی..

      من اصلا ب تنهایی سفر کردن هم حتی نمیتونم فکر کنم چ برسه ک انجامش بدم اون هم تنهایی تو کلبه وسط جنگل ولی با خوندن کامنت شما انگار یکم چکش خورد ب این بی ایمانی من، انگار ک ب خودم اومدم ک نقش خدا رو تو زندگیم فراموش کردم…

      با خوندن کامنت شما یادم اومد ک خدا هست و خدا هست و خدا هست حتی وسط جنگل توی ی کلبه و من تنها نیستم. چقدر ذوق کردم وقتی از سگ های همسایه گفتی اونا رو خدا برای حفاظت از شما فرستاده بود برای اینکه دلت قرص بشه برای اینکه بهت بگه سپیده من هستم نگران هیچی نباش…

      از خودم ب خاطر فراموش کردن نقش خدا توی زندگیم ناراحتم و مچکرم خدای خوبم هستم ک باز هم مثل همیشه دستان قدرتمندش رو برای هدایت من توی زندگیم می‌فرسته….

      سپیده خوبم از شما مچکرم ک با ثبت کردن کامنت ارزشمندت دستی از دستان خدا هدایتگرم بودی….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سپیده گفته:
        مدت عضویت: 1081 روز

        قدردان کامنت زیبای شما هستم

        سپیده ی قشنگ و مهربونم.

        چه قدر چهره ی شما مهربون و دوست داشتنیه، زیبایی‌تون رو تحسین میکنم.

        خدارو صدهزار مرتبه شکرت که منو لایق دونستی دستی از دستانت شم برای هدایت انسان های ارزشمند.

        همه ی انسان های جهان مهربان و دوست داشتنی هستن.

        سپیده جونم از ته قلبم آرزو میکنم این حس قشنگی رو که من توی اون کلبه ی جنگلی تجربه کردم ، تجربه کنی

        چون غیرقابل توصیف هست

        فقط باید تجربه ش کنی.

        دوست دارم دختر زیبا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: