قانون تغییر ناخواسته ها - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    389MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها
    49MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

708 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    خانواده ی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1929 روز

    دختر خانواده:

    سلام به استاد خوبم و خانم شایسته و دوستان

    این فایل نشانه ی امروز من بود که درباره اش می‌نویسم:

    درباره ی حجاب، من توی زندگیم وقتی جنگیدم و دوست داشتم راحت باشم اذیت شدم.

    بعدا ها این اهرم رنج و لذت در من شکل گرفت و به طور ناخودآگاه تمایل داشتم پوشش ام به شکلی باشه که اذیت نشم.

    دانشگاه پوشش مناسب متوسط رو داشتم چون اصلا خوشم نمی اومد جلوی در بهم گیر بدن و وقتم گرفته بشه و حس ام خراب بشه.

    البته که منم قلبا دوست دارم اونجوری که راحتم زندگی کنم با آزادی انتخاب و عمل اما در شرایط زندگیم یاد گرفتم اولویت فعلی ام باید حس خوب باشه، حتی اگر اون حس خوب با رعایت ایجاد میشه.

    فهمیدم که در دانشگاه، سر کار، مهمونی اونم خونه ی ادم های مختلف، در سفر، توی خونه و در خلوت، این ها همه پوشش مناسب خاص خودش رو داره.

    البته من قبلا فکر میکنم آدم باید ثابت قدم باشه، اگر سبک خاصی رو انتخاب کرده همه جا باید همونجوری باشه، بعدا دیدم با عمل به این طرز فکر درباره ی مسئله ی حجاب یا هنجارهای اجتماعی دیگه، نمیشه در صلح زندگی کرد.

    و من دوست دارم در صلح زندگی کنم.

    نمی‌تونم اینجا تمام تکه های پازل زندگیم رو به تصویر بکشم.

    یه مدت زمانی چادری بودم، قبل دانشگاه گذاشتم اش کنار. قبلا مهمونی خانوادگی اقوام درجه 1 هم انرژی می‌گذاشتم سر انتخاب لباس.

    و گذشت و گذشت.

    پارسال طبیعت گردی و سفر میرفتم شمال، بدون شال و روسری و گاهی با کلاه چون اینجوری راحت‌تر تر بودم، و هیچ نوع مشکلی برای من ایجاد نشد.

    هدایت شدم به لطف خدا اول تابستان امسال اومدم شمال زندگی میکنم با خانوادم.

    تابستان امسال هم طبیعت گردی و سفر همینطور. با آستین کوتاه و کلاه. در صلح کامل.

    آنقدری که پیش میاد یادم بره حجاب با خودم ببرم!

    ولی خرید و مرکز شهر لباس مناسب میپوشم همیشه. اونم در صلح.

    زمانی که این اخبار پخش شد من و خانوادم حتی نمی‌دونستیم اصلا داستان چیه! چون خونه ی ما اصلا آنتن تلویزیون وصل نیست و چند ساله گیرنده ی تلویزیون رو فروختیم! ماهواره و شبکه ها و کانال های مجازی خبری نداریم.

    اون تایم تولد من بود دقیقا همون روزا، کلی هم در حال خوش گذرونی بودم، بعدا که فهمیدم داستان شده باز، حس ام خیلی بد شد و همون موقع انتخاب کردم آگاهانه، چون می‌دونستم که این ره به ترکستان است و باز هم ورودی هام رو بیشتر فیلتر کردم.

    بهاش رو پرداخت کردم، با بعضی دوست هام کمرنگ تر شدم، گاها در مکالمه هام مجبور میشدم بگم من توی اون فضای فکری نیستم و نمی‌خوام چیزی بدونم.

    و باز هم به صلح بیشتری رسیدیم من و خانوادم.

    و با تمدید این تصمیم که باید و باید ورودی هام رو کنترل کنم حداقل 6 ماه خودمو جلو انداختم چون این جریانات هیچوقت تمومی نداره و همیشه هست.

    و باید تعهد به خرج داد.

    (اینم بگم من 88 یک نوجوان بودم و شرایط اش بود که با دوستام برم توی اون جو، خونمون هم نزدیک میدان آزادی بود! ولی هیچی رو به چشم خودم ندیدم. همون موقع اش هم این نوع تنش ها و استرس ها خیلی حالم رو بد میکرد و هیچ علاقه ای نداشتم.)

    درباره ی امسال، گاهی بهمون می‌گفتند که شما خانوادگی راحت شدید “چون از تهران رفتید” و یه روستای ساکت و آروم دارید زندگی می‌کنید و به شهر زیاد رفت و آمد ندارید.

    ولی اون ها ظاهر قضیه رو می‌بینند.

    اون ها جابجایی فیزیکی رو علت اصلی می‌دونند.

    در باطن ما وقتی تهران بودیم آگاهانه ورودی ها رو فیلتر کردیم و هی کنترل بیشتری کردیم.

    بارها قرنطینه شد، من تنهایی موندم تهران کلی تنهایی خوش گذروندم، و خانوادم اومدند شمال خوش گذروندند، و اتفاقات دیگه هم همینطور مدیریت کردیم.

    تکامل مون رو طی کردیم.

    و هدایت شدیم در بهترین زمان، که قبل این شلوغی های اخیر هست، به شمال و روستا‌.

    تاکید می‌کنم در بهترین زمان.

    من اینجا شاید ‌کلا 2 روز هم اینترنت ام قطع نشده باشه و دسترسی داشتم. اما سواستفاده نکردم.

    باز هم به خودم یاد آوری میکنم، اول تو خودت رو عوض می‌کنی بعد جات عوض میشه.

    این جا هم خدا شاهده ما مرکز شهر هم رفتیم برای خرید به هیچ مسئله ای بر نخوردیم، چون همون خدا ما رو بهترین زمان می‌فرسته خرید.

    و امید دارم که همین باورها من رو حتی به جای بهتر و صلح بیشتر هدایت میکنه، در صورتی که من باز هم به سمت خوبی ها حرکت کنم و شخصیت ام تغییر کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 888 روز

    سلام استاد عزیزم و بچه های محترم سایت

    نمیدونستم درباره این اتفاق شما فایلی داشتین و این فایل تو نشانه امروزم برام اومد و خداروشاکرم

    چون اون اتفاقات7/8ماه پیش کلا مسیر زندگیه منو تغییر داد، نگاهمو به جهان تغییر داد و کلی تاثیر دیگه که 99.9درصدش مثبت بود برام البته نمیدونم رو زندگیه بقیه چه تاثیری گذاشت و چه درسایی یادگرفتن ازش

    این فایل رو که دیدم میخواستم تجربیات خودم رو از اون رویدادها براتون بگم ، من اون موقع دانشگاه بودم که این اخبار اومدو یه سری جریانات شکل گرفت و بچه های رشته ماهم تو دانشکدمون 99درصدشون از تمام ورودی های رشتمون تصمیم گرفتن که دیگه کلاس نرن و فقط با موجی که شکل گرفته بود همراه باشن و به قول خودشون روشن فکریشون رو نشون بدن ،حمایتشون رو نشون بدن یا نمیدونم هر طرز تفکری که داشتن اونم به شکل شدید نشون بدن به ملت و دولت وغیره

    ولی این وسط من میدونستم یه چیزی اشتباهه ،این حرکت درست نیست و فقط تهش به ضرر تموم میشه ،نه اینکه بی تفاوت باشما ،فقط میدونستم این شکل از جریانی که شکل دادن درست نیست و یه حسه قوی بهم میگفت تو شرکت نکن تو فقط راه خودتو برو ،اون زمان هنوز با قانون ها به این وضوح آشنا نبودم فقط صدای درونیم بود ،فکر میکردم اون دوسه تا دوستمم مثل من فکر کنن و باهم باشیم ولی خب اونا بهم پشت کردن و بعضی هم از ترسشون همراهم نشدن(که البته بعدا از آموزشای استاد متوجه شدم نباید رو هیچ کسی حساب باز کرد) ولی خب به هر حال من خودم تنها کارامو انجام دادم کلاسامم شرکت کردم تنهای تنها یعنی حتی یه نفر دیگم نمیومد کلاس ، سرویس صبح دانشکده رو فقط من بودم که سوار میشدم خالیه خالی بود. و وقتی هم، هم کلاسیام وقتی متوجه شدن بهم انواع برچسبا رو زدن ،توهین کردن و کلی حرفای دیگه و دلیلشون واقعا خنده دار و مضحک بود یعنی واقعنا اونم اینکه چون تو میری کلاس ما غیبت میخوریم!!!! به همین سادگی ! حتی نمیخواستن بهای چیزی که براش میجنگیدنو بدن، همونطور که من بهای کلاس رفتنمو میدادم،(کلاس رفتن برام مهم نبود فقط میدونستم بین کلاس رفتن یا قاطی اون جریان شدن،کلاس رفتن درسته حسم اینو میگفت ،اگه حسم میگفت نه کار اونا درسته قطعا انجامش میدادم ولی نمیگفت حتی داشت جلومو میگرفت)

    و من متوجه شدم اینها اصلا هیچ هدفی رو دنبال نمیکنن و فقط دارن کورکورانه یه کارو انجام میدن و بعد منی رو که ازشون تبعیت نمیکنم متهم میکنن…

    این بود آزادی که میخواستین؟؟ شماکه مستبد ترین!!

    دقیقا همون برداشتی که استاد داشتن اول فایل گفتن رو منم اونجا فهمیدم ،ولی اینم فهمیدم که نمیتونم با بحث کردن قانعشون کنم ،وخب یکی دوهفته بعدشم کلا طبق همین قانون توجه، اونها کلا از زندگیم حذف شدن و من ترم سه دانشگاه رشتمو ترک کردم درحالیکه قبلا حتی فکر اینکارو هم نمیکردم و من برگشتم خونه و از اون زمان آروم ترین روزای زندگیمو تجربه کردم ،هرچند چالشای دیگه ایی دارم ولی اون آدما و شرایط دیگه نیستن و یه ماه دیگه کنکور میدم دوباره نمیدونم نتیجه نهایی چی میشه ولی به هدایت پروردگارم ایمان دارم که همونجوری که از اون شرایط نجاتم داد تهش هم عالی رقم میخوره

    هنوز باورای خودم خیلی اشکال دارن خیلی زیاد ولی از اینکه یه جاهایی به صدای درونیم گوش دادم خوشحالم

    و از اینکه خدا با قراردادن شما استادعباس منش عزیز سر راهم ،جواب خیلییی از سوالامو داره بهم میده واقعا سپاسگزارم

    و از شماهم سپاسگزارم امیدوارم موفق تر ،سالم تر و شادتر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 746 روز

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته و همه همراهان سایت

    بله من هر دو روش رو تجربه کردم،قبلا قانون رو نمیدونستم و فکر میکردم نباید بزارم حقم رو بخورن و برای گرفتن حقم اقدام به جنگیدن میکردم و مدتها ذهنم درگیر اون ماجرا میشد که آیا عملکردم درست بوده یا نه و از قضا به دلیل نداشتن عزت نفس برای کوچکترین اقدامی هم از عزیزان نظر خواهی میکردم و منتظر تاییدشان بودم و اغلب هم ذهن آشفته و غیر متمرکزی داشتم ،اما بعد آشنایی با استاد عباسمنش، از ایشون خیلی یاد گرفتم و متوجه شدم اگر حقی از من ضایع شده و یا اتفاق نامطلوبی در اطراف من رخ میده، تنها چاره کار اعراض از اون ماجرای نامطلوب و اتفاقا آگاهانه با تمرکز و دیدن زیبایی هایی اطراف، کار رو بسپارم به صاحبش (الله)و خودم رو بکشم کنار و هر حس و حال بَد رو در نطفه خفه کنم و عامدانه حس و حالم رو متوجه خوبی ها کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    بهار رضوی گفته:
    مدت عضویت: 2484 روز

    سلام به استادم نفسم ،استاد عزیزم وقتی این فایل رو اون زمان ک اومد گوش دادم نمی دونید چقدر آرامش توی زندگیم اومد انگار ی مرجع تقلید هستید که اومده موضع خودشو بیان کرده و دقیقا عین همونو مثل وحی منزل انجام دادم و باعث شدزمان اعتراضات دیگه این جریانات رو دنبال نکنم در صورتی که می دونستم توجه منفی ممنوع اما هر روز از بیرون خونه صدای شعار مردم و تیراندازی رو می شنیدم واقعا کنترل ذهن واسم راحت نبود با وجود اینکه تلویزیون گوش نمیدادم اما راستش از طریق ایسنتا دنبال می کردم و وجودم پر از کینه و نفرت شده بود اما هدایت شدم به این فایل بعد این فایل کلا اون موقع که صدا میامد از بیرون خونه هندزفری می زاشتم کلا ایسنتا رو تعطیل کردم فقط بخاطر منطق زیبایی که شما طی این فایل بیان کردین ،بعدش شروع کردم به خیر و برکتی که از این دولت بهم رسیده و اینقدر می خوندمش که اون حس تنفر در وجود من کمرنگ شد تا بتونم به احساس خوب برسم

    می دونید چیه استاد توی زندگی هم همینطور هستیم اگه طرف موافق نظرات ما باشه آدم خوبه س نباشه میشه آدم بده ،فهمیدم توی زندگی شخصی چقدر هنوز که هنوز دیدگاه اشتباه بقیه رو دارم وقتی تو خونه بحث های منفی میشه کلی دعوا میکنم این چیا چیه میگین و کلا کسی خلاف نظر من حرف بزنه کلا باهاش درگیر میشم الان ک مجدد این فایل رو گوش دادم متوجه شدم چقدر توی زندگی با دوست با خانواده با خواهرزاده دارم می جنگم استاد من نتایج بزرگی تو زندگیم گرفتم خیال کردم دیگه نتایج اومده همیشه میاد و برگشتم ب آدم سابق و در طی چند ماه هر آنچه بدست آورده بودم از دست دادم فقط بخاطر همین موضوعی که شما گفتید،نمی دونم چرا ما آدمها باید ضربه بخوریم تا آدم بشیم دیگه بماند چقدر اعتماد بنفس آدم پودر میشه چقدر زمان از آدم گرفته میشه تازه برسه سر خونه اولی که زمانی داشتیش ی زمانی این فایل رو فقط برای زمان اعتراضات عملی می کردم واسه بقیه موارد نه

    و الان تصمیم گرفتم یه صلوات شمار دست بگیرم و فقط هر موضوع مثبتی می بینم یکی بزنم رو صلوات شمار ،هر منفی می بینم تغییر زاویه دید بدم مثبتش کنم بعد یکی بزنم رو صلوات شمار

    تا بتونم داشته های گذشته مو بدست بیارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مستانه اقبالهء گفته:
    مدت عضویت: 2167 روز

    به نام خدایی که جهان رو براساس قوانین خلق کرده

    سلام به استاد عزیز وخانم شایسته گرامی ودوستان عزیز

    این فایل هم مثل تمام فایل های استاد ارزشمند ودارای نکات مهمی در خلق زندگی که دوست داریم ایجادش کنم هست

    برداشت های من ازاین فایل ارزشمند

    ما در جهانی زندگی می کنیم که به افکار وباورها وقانون توجه ما پاسخ میده پس ما باید هر لحظه خودمون رو چکاب کنیم که به چه چیزی توجه می کنیم

    بیشتر مردم فکر می کنن باید همرنگ جماعت بشن

    این طور برداشت می کنن وقتی عده ی زیادی دارن یک مسیر رو میرن حتما اون مسیر درسته که این برداشت اشتباهیه ما به صورت مفرد هر کدام به واسطه ی افکارمون اتفاقات رو رقم می زنیم اما اگه ما همانطور فکر کنیم که جامعه فکر می کنه همان نتایج رو میگیریم ما باید چیزی که درسته انجام بدیم نه چیزی که اکثریت جامعه انجام میدن

    اگه ما آزادی رو می خواهیم باید برای دیگران هم بخواهیم من باید به عقاید دیگران احترام بزارم

    نه تا وقتی که منافع منو تامین می کنه حتی وقتی که بر خلاف من صحبت میکنه وبر خلاف منافع من باشه

    در آزادی هر کس نظر وعقیده ی خودش رو داره

    ما با هر چه بجنگیم از همان جنس بیشتر وارد زندگیمون میشه مثلا ما اگه از رفتار های همسرمون ناراحت هستیم ودایم داریم توجه می کنیم به رفتارهاش وبیان می کنیم وپیش دیگران اظهار می کنیم نه‌تنها رفتار همسرمون درست نمیشه بلکه بدتر میشه حالا اگر هم از همسرمون جدا بشیم فردی وارد زندگی ما میشه که فقط اسمش عوض شده واز جنس همان رفتاری رو با ما انجام میده که ما زیاد بهش توجه می کنم ما باید کانون توجه مون رو بزاریم روی چیزی های که می خواهیم وارد زندگی ما بشه اون چیزی که به ما احساس خوب پایدار میده

    این یه قانونه که متاسفانه ما همیشه فراموش می کنیم

    وقتی ما تمرکز روی زیبایها می کنیم زیبایی های بیشتری وارد زندگی ما میشه پس اگه می خواهیم به زیبایها هدایت بشیم باید به زیبایها توجه کنیم

    خود استاد هم وقتی ایران بودن چون همیشه به زیبایها توجه میکردن هدایت شدن به جاهای زیبا چون این یه قانونه

    بعضی افراد هستن اگه وارد بهشت هم بشن دنبال نا زیبایها هستن که باید فقط برای این افراد دعا کرد

    توی همین کشور آمریکا هم اگه توجه به نا زیبایها کنیم هزاران نا زیبایی می بینیم

    شخصی که دنبال نا زیباها هست نا زیبایهای بیشتری رو می بینه

    ما باید ذهنمون رو کنترل کنیم که کار راحتی نیست ولی پاداشش بزرگه

    ما باید ورودی هامون رو کنترل کنیم رسانه ها ، افراد منفی ،رو حذف کنیم

    ما باید توی هر شرایطی توجه کنیم به زیبایها وصحبت نکنیم راجب نا زیبایها

    ما در جهانی زندگی می کنیم که دوقطبی هست هم سلامتی هست هم بیماری،هم فقر هست هم ثروت،

    هم زشت هست هم زیبا، ما باید تمرکز کنم به چیزی دوست داریم وبا روح ما هماهنگه

    ویه نکته ی مهم که استاد بهش اشاره کردن اینکه اگه چیز نا جالبی رو می بینیم درباره اش صحبت نکنیم

    این باعث میشه زندگی ما متحول بشه

    پس به چیزی توجه کن که دوست داری وارد زندگیت

    بشه و تجربه کنی

    هر روز سعی کنیم در برنامه ی کاری مون یه فایل از سفر به دور آمریکا یا زندگی در بهشت رو ببینیم چون این دو سریال تمر کز داره به زیبایها

    ونکته ی دیگه اینه که ماهیچ وقت نمی تونیم همه رو راضی نگه داریم

    سپاس گزارم استاد عزیز برای این آگاهی‌ها که در اختیار ما میزارید

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مرضیه اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    سلام استاد

    این فایل و فایل “تمرکز بر آنچه می توانم بهبود دهم” یک باور اصلی یک قانون یک اصل را داره میگه

    که ما قدرت تغییر عوامل بیرونی – هرچی یا هرکی – را نداریم – این تلاش تغییر بیرونی یک تلاش بیهوده یک خطای ادراکی یک توهم بزرگه یک اتلاف انرژی بزرگ یک عامل اضطراب و نگرانی است که یادمون میره خدا کیه من کی ام – یادمون میره جهان توسط یک نیروی برتری که فوق همه اراده هاست داره اداره میشه و نظمی داره و هرکی به هرکی نیست – یادمون میره که قدرت درون ماست – یادمون میره که ما جهان اطرافمون را با کانون توجه مون میسازیم – یادمون میره ما با خدا کافی هستیم – یادمون میره که ما با قوانین جهان می توانیم به انچه می خواهیم برسیم

    این باور اینقدر مهمه که خود من بارها و بارها چه آن زمان که ناآگاه بودم چه الان که آگاهم به ناگهان خودم را یافتم که تمرکزم روی عوامل بیرونی است

    با اینکه می دونم با اینکه مطمئنم که همه چی را من خلق می کنم با اینکه می دونم امکان نداره من بتونم بیرون از خودم را تغییر بدهم باز تکرار می کنم

    چرا؟

    چون همیشه همین الگو را در اطرافمون دیدیم همیشه صحبت از فلانی و فلان اتفاق بوده

    هر جا به چیزی نرسیدیم سریع دنبال مقصر در عوامل بیرونی بودیم

    هر جا به چیزی هم رسیدیم اون را شانسی یا دیگه خدا خواست برامون حالا دری به تخته خورده و اینا دونستیم

    الان خیلی سعی می کنم که حداقل اگر در ذهنم میاد ولی به زبان نیارم

    یا اگر دیگری داره میگه من همراهی نکنم

    حداقل آروم بمونم

    همین هم خوبه

    تا تکاملم طی بشه که دیگه ذهنم دنبال عوامل بیرونی نره و سریع به نیروی برتری که جهان را داره اداره میکنه فکر کنم

    به توانمندی های خودم فکر کنم

    به درون برم و ترمز را در درونم بیابم

    قدرت را درون باور کنم نه عوامل بیرونی که شرکه

    ولی چه آسودگی و آسانی و راحتی به ارمغان میاره این باور که عوامل بیرونی نقشی ندارند

    از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی

    کاش میشد نادیدنی ها را دید

    کاش میشد این ارتباطات غیرمنطقی که در ذهن ماست را با چشم دید که غلطه

    همینه ایمان به غیب

    همینه فرق موحد و مشرک

    همینه فرق متوکل و غیرمتوکل

    همینه فرق کسی که باور داره خدا کافی است با کسی که می ترسه و نگرانه

    استاد من بارها به در بسته خوردم وقتی چسبیدم به کسی یا شاکی شدم از اتفاقی

    فقط اتلاف انرژی بوده

    فقط اتلاف وقت و تمرکز بوده

    دیگه بیهوده تر از این در جهان نداریم

    دیدم وقتی من از درون خواستم چگونه دنیا کرنش کرده دنیا مسخر شده

    و دستان خدا را دیدم اون لحظه

    ولی امان از انسان که فراموش کاره که میترسه

    سپاسگزارم که این فایل را امروز هایلایت کردید در تحول زندگی من

    من همین الان در حال حل چندین مسئله هستم خیلی سعی می کنم آرام باشم و تمرکزم روی خودم و خواسته ام باشه

    خیلی خیلی از قبل بهتر شدم

    خیلی خیلی کمتر دیگران را مقصر خطاب می کنم

    خیلی خیلی سعی می کنم به دنبال اصلاح و تغییر و کنترل دیگری نروم

    و به همون نسبت آرام تر هستم

    کنترل روی خودم دارم

    کنترل روی زندگی ام دارم

    دیگه کمتر به هم میریزم و ناامید میشم

    امیدوارم بازهم با یقین بیشتر عمل کنم

    که رمز پیروزی و موفقیت و خوشبختی پایدار همینه

    باقی قصه است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مقصود غلامی گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    این دومین بار بود که این فایل رو میبینم واقعا چقدر آگاهی دارد من فقط داشتم به یه انگیزه ای به حرفاتون گوش میکردم چون واقعا آگاهی های خالص بود و باید بارها این فایل رو ببینم و بتونم به آگاهی هایی که داده میشه عمل کنم خدارو شکر میکنم به خاطر این فایل و شما و شکر که اولین فایل سفرنامه جدید شد و تونستم بالاخره همراه شما باشم ان شالله هرروز با یه قدم و فایل بتونم اطلاعات ارزشمند و زیبای شمارا دریافت کنم و عمل کنم.من تا قسمت آخر سفر به دور آمریکا رو دیدم از مریم خانوم عزیز هم تشکر میکنم بابت هه چیز واقعا خدارو شکر میکنم به خاطر شما دو نفر عزیز که واقعا الگوی خوب و عالی هستید برای من،چشام پر اشک شد شما خیلی عالی هستید قدم به قدم شما را دارم زندگی میکنم ️️️واقعا ممنونم بابت همه چیز

    در مورد این فایل بله جاهایی بود که من در موردش جنگ کردم مثل سر و صدای زیاد توی خونه یا بوی سیگار ،که من هر وقت جنگیدم ببشترو بیشتر شد و هر وقت اعراض کردم کمتر شد یا کلا اون اتفاقات نمی افتاد

    بحث فقط کنترل کانون توجه هست و گزنه قانون رو می‌دونیم با آگاهی هایی که استاد داده ولی عمل عمل عمل خیلی مهم هست و این رو تازه یاد گرفتم که فقط تکرار تکرار تکرار که استاد همیشه میگن ،ان شاله این فایل آغازی باشد بر سفر ما به سمت زیبایی ها آرامش ها ثروت ها نعمت ها و فراوانی های زیاد و به امید خرید فایل دوازده قدم ان شالله تا یکماه دیگه ️️️بی نهایت بار شکر بابت قوانین خداوند که ثابت هستن و بی نهایت بار شکر بابت شما عزیزان و شکر بخاطر خدا که مرا به این مسیر هدایت کرد شکرت خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 770 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    121. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    لبخند لبخند لبخند پشت لبخند

    حس خوب ،پشت سر حس خوب

    ذوق پشت سر ذوق

    عشق عشق عشق

    من امروز فقط داشتم فکر میکردم خدایا چی کار داری با من میکنی هر بار عاشق ترت میشم با این کارات

    صبح من بیدار شدم 5 تا گردنبند نقاشی کشیدم تا ظهر ببرم دم مدرسه دخترا بفروشم با بقیه وسایلام

    تا ساعت 12 تموم کردم و بردم ، به خیال خودم میگفتم که خب ،بعد این مدرسه، برم مدرسه دخترونه که تو محله مون هست و ساعت 2 زنگشون میخوره

    و من تقریبا یکی دوماه بود هی میگفتم برم اون مدرسه و نمیشد یا صبحا خواب میموندم یا اصلا یه چیزی میشد و نمیرفتم اونجا

    امروز فهمیدم که کار خدا بوده که تنها نرم اونجا

    وقتی رفتم زنگ بچه ها خورد و اومدن بیرون خیلی به کارای جدیدم نگاه میکردن و ذوق میکردن آینه هارو نگاه میکردن و میگفتن فردا بیا پول بیاریم

    چون من کارت خوان نداشتم ،پول نقد میگرفتم ،

    گفتم من هفته بعد یک شنبه میام اونموقع بیاین خرید کنین

    یا اینکه خونمون رو گفتم بهشون که خواستن تا هفته بعد نمونن بیان دم در ازم بگیرن

    بعد تو دلم گفتم چرا مشتری نیومده؟؟؟ نکنه چیزی درونمه که نیومده ، خدا ، اگر کمی حسادت در دلم میبینی نسبت به اون خانمی که دست فروشه و باعث شده همون لحظه اول اول برام مشتری نیاری خدا کمکم کن حسادت نکنم و شروع کردم به یادآوری حرفای استاد عباس منش

    گفتم ببین جای حسادت نیست چون هر کس با توجه به باورهاش براش مشتری میاد با توجه به تلاشش

    پس حسادتت اگر ذره ای هم باشه بی مورده و رد میشه تو فقط روی باورهای خودت کار کن‌

    بعد من دوباره گفتم خدایا تو روزی همه رو میدی برای اون خانم و تمام کسانی که اطراف خیابون وسیله میفروختن دعا کردم تا پر روزی باشن

    و بعد یهویی دیدم یه دختر اومد

    و ازم خرید کرد 10 هزار تمن

    بعد وایسادم میومدن میگفتن کارت خوان میگفتم ندارم میگفتن فردا پول میاریم و میگفتم یک شنبه میام

    بعد باز گفتم خدا خب دیگه بچه ها رفتن مدرسه مادراشونم جلو مدرسه ان من دیگه جمع کنم

    یه حسی بهم گفت چرا جمع میکنی وایسا گفتم باشه یه نفرم اومد خرید کرد

    بعد گفتم خب دیگه برم اونیکی مدرسه یه حسی باز بهم گفت نمیخوای آینه بفروشی ؟؟ الان آینه میگیرن ازت

    وای من تو اون چند لحظه این صداهارو میشنیدم و توجه نکردم گفتم خب الان بچه ها رفتن تو مدرسه جمع کنم دیگه همین که جمع میکردم باز همون صدا گفت آینه میخرن

    من باز توجه نکردم و جمع کردم یهویی دیدم یه خانم اومد گفت آینه ها چند ،مادر یکی از بچه ها بود و حامله بود وایساد و دوباره آینه هارو از نایلون درآوردم نگاه کرد و خرید کرد پشت سرش یه مادر دیگه اومد دو تا کش مو با یه جاکلیدی گرفت

    خیلی حس خوبی داشت اون لحظه اصلا حواسم به اون گفتگو نبود که بهم گفت آینه میخرن جمع نکن

    بعد که رفتم و اومدم خونه متوجه شدم فقط داشتم میخندیدم میگفتم ببین خدا هی بهم گفت الان میخرن و اومدن خریدن

    حتی گفت آینه میخرن و خریدن

    بعد که همون خانم داشت آینه میخرید یه خانم پرسید آموزشم دارین گفتم بله شماره مو گرفت و گفتم تو مسجد برای بچه هاتون میتونید اسم بنویسید و من میام یاد میدم

    همه اینا کار خداست ، که وقتی من رفتم یک شنبه بازار نزدیک خونمون و گفتم میخوام ایمانم رو نشونت بدم خدا و اون روز فقط 20 تمن فروختم و بعد قدم بعدی بهم گفته شد ، اونجا جوری هدایتم کرد تا بیام و مسجد اسم بنویسم

    بعدشم که دقیقا فردای همون روز رفتم جلو مدرسه و تو سه روز و جمع وایسادنم اونجا 4 ساعت شد یک میلیون فروختم

    البته خدا فروخت

    بعد که جمع کردم گفتم خدایا دارم میرم همون مدرسه که بارها هی میخواستم برم نمیشد

    و دیگه طیبه قبل نیستم که این پا و اون پا کنم و نگران باشم که آیا میگیرن یا نه

    دیگه تنها چیزی که فکرشو میکنم اینه که من میخوام فقط ایمانم رو به خدا نشون بدم باقی رو خودش برام انجام میده مثل همیشه مثل روزای قبل که بهم نشون داده

    ، روزای قبل خواهر زاده ام میگفت خواستی بری اون مدرسه به منم بگو منم بیام که از کنار مدرسه توت هم بچینیم ولی هرچی به خواهرم زنگ زدم جواب نداد و تصمیم گرفتم تنها برم

    یهویی گفتم بذار به اون خانم دستفروش بگم ، اگر خواست باهم بریم اگرم نه خودم برم ، ولی گفتم نه بابا به اون چرا بگم خودم برم ولی الان که فکر میکنم اون نجوای ذهنم بود چون من بارها شنیدمش و یه جور حس حسادت بعد اون نجوا داشتم ولی گفتم نه چه اشکالی داره اونم بیاد و فروش داشته باشه روزی هر کس رو خدا میده من هیچی نیستم ،هیچی

    و بعد رفتم گفتم و با اون خانم رفتیم

    وقتی رسیدیم مدرسه جوری بود که روبروش زمین خالی بود و یه سمتشم اتوبان

    من تو دلم گفتم خب رفتیم جلو در مدرسه من میشینم اونور این خانم هم بشینه این یکی طرف

    ولی اینجوری نشد انگار خدا منو بدون اراده خودم هدایت میکرد به سمت دیگه

    قشنگ حس میکردم که اینجا نه ،بذار اون بشینه ،و نشستیم و وسایلامونو پهن کردیم

    درسته استاد گفته اتفاقات به ظاهر بد رو نگید ولی من از این اتفاق یه درس که نه ، چند تا درس یاد گرفتم میخوام بنویسمشون

    وقتی نشستیم مادر بچه مدرسه ای ها هم چند نفر جلو مدرسه بودن و ما هم نشستیم رو جدول و پشتمون به خیابون و زمین خالی کنار اتوبان بود

    یهویی نمیدونم چی شد شنیدم گوشیتو بده زود باش بعد نمیدونم چی شد اون خانم گوشیش افتاد زمین و پاشو گذاشت رو گوشیش گفت نمیدم

    یهویی دیدم دستش چاقو هست و میخواست بزنه اون لحظه یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت اگر یه نفر میگفت گوشیتو بده نمیدادم

    و با شجاعت روبرو میشدم

    همه اینا تو چند لحظه بهم یادآور شد

    و من یهویی بعد یادآوری این حرف نمیدونم یه شجاعتی تو وجودم بود که یهویی نایلون وسایلامو برداشتم و رفتم سمت پسر گفتم برو و بلند داد زدم آقا آقا که کسی بیاد و اون خانم دستفروش یه سنگ برداشت و پسر ترسید و فرار کرد

    برام عجیب بود خدا جوری بهم شجاعت داد که درسته یکمی ترس داشتم دروغ نباشه ،ولی اون شجاعت باعث شد برم سمتش و داد بزنم

    وقتی رفت فقط و فقط یه چیز میگفتم خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    دوباره یادآوری شد برام ،که من هی بارها خواستم برم جای اون خانم بشینم ولی اون خانم زود وسایلاشو پهن کرد اونجا و من سمت راستش پهن کردم

    و اون صدایی که گفت اونجا نشین بیا اینور

    و من اینارو یادم انداختم و گفتم خدایا تو داشتی از من محافظت میکردی ، تو داشتی با این کارت منو حفظ میکردی ،

    بعد یاد دعام افتادم

    وقتی پهن کردیم‌گفتم خدا جونم من این خانم رو آوردم اینجا، وگرنه گفت نمیام و اومد، براش روزی بده وسیله هاش فروش بره ، اول گفتم اگر برای من فروش نرفت اشکالی نداره برای اون فروش بره

    ولی بعد زود گفتم نه خدا برای هردومون فروش بره خیر باشه برامون تو ثروت انقد زیاد داری به هر دومون عطا کن

    همینجور داشتم دعا میکردم

    که یادم اومد دعام که خواسته بودم از خدا که من گفتم بیاد تو کمکش کن

    نگو همه اینا کار خدا بوده که از من محافظت کنه

    اون خانم گفت ببین من اگر نمیومدم تو تنها میومدی، شاید بدتر از این میشد برات ، خدا بخیر کرد

    وقتی فکر کردم یاد حرفای استاد افتادم که میگفت هر لحظه شکر کنید حتی اگر اتفاق به ظاهر بد بود

    اینو نوشتم تا بگم وقتی به این فکر کردم که من رو خدا محافظت کرد انقدر حس عجیب و آرامش قلبی بهم اومده هر بار میگم خدایا شکرت تو از من مراقبت کردی هر لحظه تو میخواستی محافظت کنی از من

    و من تا شب اینو یادم میاوردم و فقط میخندیدم و اشک تو چشمام جمع میشد

    بعد که رسیدم خونه به مادرم گفتم 140 فروش داشتم و فردا خدا بخواد میرم یه مدرسه دیگه

    بعد رفتم به مادرم کمک کنم تا بره خرید کنه و باهم برگشتیم بعد از ظهر هم تمرین طراحی کردم و بعد مادرم دوباره رفت خرید یه حسی بهم گفت زنگ بزن بهش بگو بیام کمک

    زنگ زدم گفت آره وسیله زیاده بیا

    بعد که رفتم یهویی دلم شیرینی خواست گفتم خدایا شیرینی بگم مامانم بگیره، رفت شیرینی گرفت

    گفتم کاش چای بود میخوردم تو پارک با شیرینی

    گفتم مامان بیا بریم خونه رفتیم و گفتم چای میذاری بریم بیرون گفت بیا اول لباسارو ببر پشت بوم پهن کن بعد بیا بریم

    همین که رفتم پشت بوم گفته شد بیار اینجا خلوت تره اینجا خوبه گفتم چشم و رفتم پشت بوم و باز یادآوری کردم سپاسگزاری کردم بابت این روز بهشتی

    وقتی داشتم سومین شیرینی رو میخوردم

    درک کردم که نه دیگه نخورش نگه دار گفتم چشم و یهویی یکم بعد مادرم زنگ زد گفت بیا پایین داداشت شیرینی آورده

    یعنی من داشتم مثل دیوونه ها میخندیدم خیلی حس خوبی بود

    من شیرینی خواستم و خدا برام شیرینی آورد اونم از جایی که فکرشم نمیکردم

    امروز واقعا تو بهشت خدا کلی حس فوق العاده داشتم تو پشت بوم ساختمونمون هوای بهشتی و دیدن ستاره ها همه چیز عالی بود و دوست داشتنی

    و من خوشحالم که هر روز بیشتر و بیشتر خدا خیر و شرم رو بهم الهام میکنه و مراقبمه

    و هرچقدر بیشتر به حرفاش سعی میکنم گوش بدم بعد میبینم که خیر بوده برام

    انقدر داره زیاد تر میشه که داره عاشق ترم میکنه

    امروز کلی کیف کردم میگفتم دیدمتا،، ازم محافظت کردی و سپاسگزارم که از اون خانم هم محافظت کردی و گوشیش رو نبردن

    و من بارها از اون خانم حلالیت خواستم که ببخش من گفتم بیای اینجوری شد

    گفت تو از کجا بدونی اینجوری میشه ، تو دلم گفتم آره دقیقا ،خدا میخواسته از من محافظت کنه

    و خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه مراقبمه

    خدایا بی نهایت سپاسگزارتم

    یه درس بزرگی هم یاد گرفتم که ، دوباره این حرف برام یادآور شد و گفتم بیشتر یاد بگیر ، اگر هر لحظه از خدا بخوای و بگی هیچی نمیدونم تو به من بگو چیکار کنم و خیر و شرت رو بخوای بهت الهام کنه

    ببین چقدر قشنگ کمکت میکنه

    چقدر قشنگ محافظت هست

    شاید اگر کمک نمیخواستی ازش هیچ کمکی نمیکرد برات چون درخواست نکردی

    و اینکه باورامو تغییر دادم و ازش خواستم که جور دیگه ای میشه و همه چی به نفع من میشه هر روز و هر لحظه که دارم قدم برمیدارم

    و تنها خداست قدرتمند و تنها خدا کافیه برام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    صدف گفته:
    مدت عضویت: 607 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    روز 121 ام

    خداروشکر وارد پنجمین فصل از روزشمار شدم

    برعکس گذشته که چقد اخبار سیاسی رو دنبال میکردم بعد از آشنایی با قوانین که همش لطف خداونده دیگه علاقه ای به دنبال کردن اخبار ندارم

    کلا حذفش کردم الان فهمیدم که همه چیز درون خود منه بیرون انعکاس درون منه هر وقت در هماهنگی با روح خودم باشم بیرون اینقدر زندگی رون و لذت بخش میشه که میفهمم بخاطر هماهنگی درون خودمه هروقتم بیرون بحث و درگیری میبینم میفهمم اینم بخاطر درون خودمه باید روی خودم کار کنم خودمو درست کنم توجه ما روی هرچیزی باشه از همون جنس هم وارد زندگیمون میشه چرا باید بیام واکنش نشون بدم من اگه آزادی میخوام چرا در مورد نداشتن آزادی صحبت کنم من روی خودم کار میکنم جهان من رو هدایت میکنه سمت آزادی بیشتر

    ممنونم ازتون استاد که چقدر خوب در مورد اعراض با استناد به آیه های قرآن این موضوع رو برامون باز کردین که خداوند هم میگه باید اعراض کنین راهش اعتراض و جنگ نیست توجه نکن به حضرت موسی و قوم بنی اسرائیل میگه برین از این سرزمین که مورد ستم قرار میگیرین و خودش کمکشون میکنه

    اون مثالی که در مورد مو توی غذا زدین دقیقا شوهر عمه من خیلی روی مو حساسه و مو هم توی غذاش پیدا میشه همیشه در حال جمع کردنه مو به بقیه هم میگه باید روسری سر کنین بخاطر حساسیت زیادی که داره جهان هم بیشتر بهش نشون میده

    قانون همینه به هرچی توجه کنی همونو زندگی بیشتر بهت نشون میده پس بهتر نیست که به چیزی توجه کنم که دوست دارم وارد زندگیم بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    عسل گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    1403/8/10

    فصل5روز118

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد و مریم عزیز ودوستان گل

    خدایا شکرت هزاران مرتبه شکرت که وارد فصل جدید شدم چقدر ذوق دارم که اینهمه مسیر و اومدم کلی بهم انگیزه میده که دارم پرقدرت و آروم آروم و تکاملی مسیر و طی میکنم چقدر خوشحالم که 118روز هر روز تونستم ذهنم و‌کنترل کنم و بیام یه قدم در راستای تغییر خودم بردارم خدایا شکرت چقدر لذت بخش اصلا نمی‌دونم چطوری ذوقم و بنویسم و توصیف کنم

    درشروع فصل جدید میخوام یه بگ گراند یا چکاب فرکانسی بنویسم از 4فصلی که گذشت

    اینقدر نرم و راحت داره اتفاقات عالی رقم میخوره که باید روزی هزاران مرتبه خدارو شکر کنم

    قبل از شروع روز شمار تحول همیشه تیتر و در قسمت فایل های رایگان میدیدم و متوجه بودم که اگر بخوام شروع کنم باید استمرار داشته باشم ولی نمیتونستم تصمیم قطعی بگیرم یجورایی انگار درخودم نمیدیدم که بتونم این مسیر و ادامه بدم اما بالاخره تصمیم خودمو گرفتم و شروع کردم و به خودم تعهد دادم که هرروز باید ادامه بدم و یک کامنت و ردپا ازخودم بزارم خیلی سخت بود برام نوشتن کامنت خیلی نجواها هر روز میومد سراغم که بابا ولش کن برای چی داری این فایلهای رایگان و گوش میدی تو کلی دوره خریدی برو دوره ها رو گوش کن و ….

    ولی به خودم گفتم ببین تو قبلا دوره خریدی و یکبار همه اشون و گوش دادی اما هنوز قانون و درک نکردی هنوز نمیتونی توی مسیر بمونی و حرکت کنی ولی این فایلهای رایگان و روز شمار تحول داره به تو کمک میکنه که توی مسیر بمونی و حرکت کنی مثل یه مکمل میمونه در کنار دوره های که داری

    واقعا این فایلها منو متحول کرد همینکه قانون و در همین اندازه درک کردم و دارم ادامه میدم خدایا شکرت

    حالا درمورد تجربیاتی که توی زندگیم داشتم وقتی تحول روز شمارو شروع کردم

    از همون جا و شرایطی که داشتم شروع کردم و تصمیم گرفتم کسب ‌کار خودمو شروع کنم بعد یادگیری و مطالعه از اینترنت و یوتوب آموزش های بی نظیری پیدا کردم و با عشق کارکردم روی میز ناهارخوری با لب تاب قدیمی

    خداروشکر تونستم یه دوره بی نظیر تخصصی بخرم بعدش یه میزوصندلی فوق العاده زیبا و عالی و راحت و حرفه ایی خریدم بعد تصمیم گرفتم دیگه پروژه هامو برون سپاری نکنم و خودم انجام بدم خداروشکر کلی توی دل این کارها به تجربه و عزت نفسم اضافه شد بعد از جایی که فکرنمیکردم خدای مهربونی یه پروژه داخلی برام اومد با مبلغ خیلی کمی پروژه رو گرفتم وکلی ذوق و شوق داشتم براش بعد خداروشکر به صورت کاملا هدایتی خیلی راحت و درزمان یک ساعت لوگو و برندم طراحی شد فوق العاده لوگو جذاب و حرفه ایی بعد گذاشتمشون روی طرح هام بعد خداروشکر به کمک خدای مهربون هدایت شدم و یه لب تاب فوق حرفه ایی خریدم و کلی طرح هام حرفه ایی و عالی شدن وچقدر ذوق می‌کنم و خداروشکر می‌کنم بعدش دوباره خیلی راحت هدایت شدم و کارت ویزیت و با لوگوی شخصی ام چاپ کردم چقدر زیبا و لوکس شد خداروشکر بعد پیجم و سال‌ها بود رها کرده بودم دوباره استارت زدم و دارم پروژه هامو میزارم ‌و خودم تولید محتوا می‌کنم خودم تنهایی دارم میرم سرپروژه و اندازه می‌گیرم و همه امید وتوکلم به خدای مهربونم بعد کلی ارتباطاتم قوی ترشده خودمو بیشتر دوست دارم و انرژی خوبی می‌گیرد از ادما و کلی دوستان عالی جذب کردم خداروشکر دوباره برام یه پروژه اومد که طراحی کنم اینا همش برام نشانه اش که دارم مسیر درست و پیش میرم بعد یه دوره زبان خریدم و دارم روی زبانم کارمیکنم دوباره یه دوره تخصصی دیگه خریدم و دارم مهارتمو بهبود میدم اینقدر اتفاقات عالی و پیشرفت رخ داده که حد نداره خدایا شکرت

    اینارو نوشتم که از شما استاد و‌مریم عزیز تشکرکنم بخاطر این سایت فوق العاده و اینکه به دوستان عزیزی که توی این سایت هستن بگم چقدر این فایلهای رایگان میتونه معجزه کنه وچقدر عالی کمک میکنه که در مسیر قانون بدون تغییر خداوند بمونیم و حرکت کنیم خدایا شکرت خدایا هزاران مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: