این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوند
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و خدا روشاکرم به خاطر مسیر روشن واضحی که مرا به راه راستی که روزانه ازش درخواست دارم هدایت کنه راه کسانی که به انها نعمت داده نه گمراهان و نه غضب شدگان استاد جان واقعا این فایل گرانبهارو برامون با عشق به رایگان گذاشتید که ارزش زیادی داره و این همون هدف والای شما رو که همون تسلیم بودن در مقابل خدارو نشون میده و نتیجه این میشه که این اگاهی های ناب و به رایگان به تعداد افراد بیشتری که در مدار گوش دادنش هستن برسه و از خدا میخوام بتونم هدایت ها رو بشنوم و عمل کنم و این و میدونم که من از خودم هیچ چیز ندارم و هر لحظه محتاج هدایت رب هستم
امروز صبح رفتم برای تعویض گواهینامه ام، یک ساعت نشستم (خلوت بود اما سیستم قطع بود) تو این مدت یه خانم و آقا اومدن برای تمدید گذرنامه شون، چون سواد نداشتن من براشون فرم کردم، متوجه شدم میتونستن گذرنامه زیارتی بگیرن (برن دفتر پیشخوان) ولی بین المللی گرفته بودن (اومده بودن پلیس+10) و از بین اون همه آدم اومدن سمت من که براشون فرم پر کنم، این رو نشونه دیدم، چون من هم به رفتن به خارج از کشور خیلی فکر میکنم، و البته که نشانه ثروت هم بود برام، بعد از اون بلافاصله نوبت من شد و کارهام انجام شد، خب خدااا حالا پیش کدوم دکتر برم؟ دو تاشون نزدیک بودن ولی اصصلا دلم نبود یکهو بهم گفت برو فلان جا کمی دورتر بود اما یه پیاده روی کوتاه هم شد برام، اونجا یه آقای دکتر خیلی خوش رو بود خلوت هم بود (قبلا هم رفته بودم پیشش) و شغلم رو پرسید (من تو این مدت با ثروت یک خییلی روی این موضوع کار کردم که با هر شغلی میشه ثروت ساخت و الان خودم معلم شدم و دارم به شدت تو سایت درباره معلم بودن و ثروت مطالعه مفید میکنم) خب اون آقای دکتر بعد از شنیدم شغلم چی بهم گفت؟ به به خوش به حال دانش آموزات چه معلم مرتبی دارن و کلللی ازم تعریف (خداییش انقدر ذوق کردم میخواستم بپرم ماچش کنم استاد)، بعد گفت عینک میزنی؟ گفتم برای مطالعه دارم گفت «حتما برای پول شمردنه! معلما پولدارن» راستش اینو تا حالا از کسی نشنیده بودم هرچیی بوده برعکس این حرف بوده و رفته تو ذهن من، اما الااان خدا من رو برد جایی که بهم بگه معلما پولدارن (چقدر این بولد نوشتن حال میده اولین باره دارم امتحانش میکنم سپاس فراوان از مدیر فنی سایت) خلاصه که گواهینامه ام هم بدون عینک شد، بعد رفتم یه فروشگاه بزرگ لوازم التحریر، همیشه فکر میکردم جنساش خیلی گرونه پس من نرم اینجا اما اینبار خدا هولم داد و یکهو رفتم داخل مغازه برای پسرم چند مدل کیف دیدم و ترسم از قیمت های بالا ریخت، چون همه مدل کیف داشت و قیمتش هم مثل بقیه جاها بود، از اونجا که اومدم بیرون پدر شوهرم رو دیدم و سوار ماشینش شدم و من رو رسوند خونه، یعنی امروز قشنننگ معنی هدایت خدا و تسلیم شدن در برابر حرفهاش رو حس کردم، خدایا عاااشقتم هم حالم خیلی خوبه و پر انرژیم هم اشک تو چشمامه استاد عزییزم عااشقتم با این آموزشهای بی نظییرت.
(فرقان6)-بگو :کسی آن را نازل کرده است که اسرار آسمان ها و زمین را میداند، او غفور و رحیم بوده و هست.
============================
سلام به استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته عزیزم و سلام به همهی دوستان عزیزم
استاد عزیزم چقدر به جا و به موقع این فایل به دادم رسید، زمانی که نجواهای شیطان جای اعتماد رو گرفته بودن و حسابی زده بودم جاده خاکی
من تا زمانی که نتونم شرایط رو کنترل کنم و آخر هدایت رو ندونم نمیتونم آروم بگیرم
امااااااااا از زمانی که با سایت آشنا شدم نمیگم 100%اما به اندازهی 40 %میسپارم دست خدا، یعنی تسلیم همون جریان هدایت میشم
خیلی نتیجه ها به صورت ناخودآگاه از تسلیم بودن گرفتم اما وقتی یک مسئله ای پیش میاد باز ذهنم شروع میکنه و اون هدایت های قبلی رو نادیده میگیره
همین دیشب هدایتی پیش اومد، کوچیک بود اما میدونم خدا میخواست بهم بگه، سیما من تا این مسائل کوچیک رو هندل میکنم، دیگه اون خواسته های قلبیت رو نمیتونم، حواسم به همه چیز هست فقط صبر کن
جریان از این قرار بود که، پسرم رابط هنذفری من رو گم کرده بود و من هر چه گشتم پیداش نکردم، دیشب رفتم بازار از مغازه دار پرسیدم که رابط هنذفری دارید گفتن آره، بعد گفتن اگر خود هنذفری باشه بهتره که امتحانش کنید، گفتم اشکال نداره بهم بدید که خودش هست، همون لحظه پسرم افتاد رو گریه بد، منم که دیگه کلافه شده بودم، گفتم آقا باشه فردا میام، میخرم
خلاصه گذشت و اومدیم خونه، هنوز یک ساعت نگذشته بود که شوهرم صدا زد، سیما این رابط گوشی تو نیست افتاده اینجا
و اون لحظه بود که توی دلم گفتم
خدایااااا شکرت بابت اینکه قانون جواب میده، وعده ی تو حق هست
و باعث شد که با خودم عهد کنم، بی چون وچرا در حد توانم هدایت الله رو بپذیرم
چند روزی هست که مرتب بهم گفته میشه سوره ی حمد رو بخونم، بعد که این فایل رو گوش دادم، دیدم که استاد عزیزم هم میگن صبح که از خواب بیدار میشید به خودتون بگید
ایاک نعبد و ایاک نستعین
به نظر من سرمنشاء تمام موفقیتها، آرامش ها، ثروت ها و در کل داشتن نعمت، توحید هست.
انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید.
تجربیاتی که با هدایت الله یکتا رفتم جلو و نتیجه اش خیلی فراتر از انتظارم شد ؛
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد
حدود 20 سال پیش یک شب با یکی از عزیزان و نزدیکانم که آلوده به مواد مخدر بود شروع به صحبت کردیم و بحث ما به خدای نادیدنی و حسی رسید بقول اون عزیز میگفت خدا رو باید سلولی حس کرد و اینقدر بحث ما شیرین و رنگ بویی خدایی گرفت که جفتمون در حالت پرواز بودیم و اون عزیز مواد میزد و کیف می کرد ولی من مواد نمی زدم و از عشق خدا سرمست شده بودم تا اینکه اون عزیز دگرگون شد بند و بساط مواد رو از پنجره پرت کرد بیرون و مثل ابر بهار گریه می کرد
دقیقا این کلماتش یادمه : میگفت سالهای ساله من اینطور نئشِ نشدم الان الان دارم حس می کنم خدا 100 هست و مواد مخدر 99.99 و من واقع در مقابل این متاع عاجزم خدایا برس به دادم کمکم کن بزارمش کنار.(واقعا صدای قلبش رو شنیدم )
خلاصه همسرش از پارک اومد و ماجرا رو فهمید و تصمیم گرفتن از شهرستانمون به همراه من بیایم تهران و من اونموقعه تهران دانشجو بودم و هیچ ایده ای نداشتم که کجا باید بریم یا چیکار کنیم حتی ماشین هم نداشتیم و می خواستیم با اتوبوس بیایم تهران
هدایت شروع شد
ماشین داداشم اُکی شد و ما با ماشین کولر روشن ، پادشاهانه اومدیم تهران
منزل یکی از دوستان قدیمی همسر اون بنده خدا بطرز شگفت انگیزی در منطقه 2 تهران روبراه شد و ما رفتیم اونجا
شب به خدا گفتم خدایا من فردا باید برم سراغ درس و دانشگاه م دیگه هیچ کاری نمی تونم برای این بنده خدا کنم خودت کمکش کن
و صبح زود رفتم دانشگاه و عصر تلفنی جویای اوضاع شدم و باز دستان خدا و باز دستان خدا
عزیزی میاد و اون بنده خدا رو معرفی می کنه به انجمن معتادان گمنام
و من اونموقعه اصلا نمیدونستم انجمن شون چیه ولی قلبم حسابی حسابی آروم گرفت و انگار خدا خیالم رو راحت کرد
هنوز صدای خدا رو میشنوم در وجودم که گفت : ایمان جان تو کارت رو انجام دادی بقیه اش رو بسپار به ما
ما کمکش می کنیم
و من دیگه تا مدتی از ایشون خبر نداشتم و رفتم شهرمون
یک روز عصر تلفن خونه مون زنگ زد و اون بنده خدا بود که صداش پشت تلفن 20 سال جوون شده بود و من از شدت خوشحالی چنان اشک میریختم از ذوق که حد نداشت و تا به اون روز همچین احساس بی نظیری رو تجربه نکرده بود.
و اون عزیز پاک شد و بعد از ثبات در پاکیش و روحانی شدنش من رو جلسه های مجاز انجمن بُرد و چقدر دید من به خدا تغییر کرد حتی قدم های انجمن هم با من کار کرد و مخصوصا قدم 2 که عنوانش این بود : تصویر ذهنی شما از خدا چیست ؟
و اینقدر این قدم رو من تاثیرگذار بود اینقدر تاثیرگذار بود که فقط خودم میدونم چه اتفاقی در درونم ایجاد کرد و من که تشنه همچین ارتباطی با خدا بودم به هزاران برابرش رسیدم
و واقعا خدا برام در این ماجرا کولاک کرد ( حالم دوباره دگرگون شد دمتگرم استاد)
تجربه ای که روی مغز خودم حساب کردم :
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
یک روز قصد داشتم از تهران برم شهرستان بروجرد ، لذا مثل بچه آدم سوار اتوبوس شدم و اتوبوس راه افتاد.
وسط راه وسوس های شیطان اومد تو ذهنم
“”””با این سرعت اتوبوس و سوار و پیدا کردن مسافران مسیر 3:30 دقیقه میشه 6 الی 7 ساعت””
شیطان فنگ ش رو انداخت و ذهن ما برش داشت
و نتیجه این شد که قم پیدا شدم و بقیه راه رو با سواری های خطی رفتم تا اراک
تا اراک رو خوب اومدم
ولی از اراک به بروجرد کلی مسافر بود و ماشین کم زمستان و هوای سرد
ساعت ها در میدون اصلی اراک علاف شدم و ماشین گیرم نیومد چون اینقدر مسافرها حجوم میاوردن به ماشین ها که مجالی واسه من نمی موند
خلاصه حاضر شدم با اتوبوس های عبوری برم سمت بروجرد
حتی اتوبوس م مجال نمیدادن سوار شوم
در نهایت یک پیکان داغون قراضه یه لحظه ایست کرد و من و چند نفر دیگه پریدیم بالا و در وسط راه اراک بروجرد راننده مسیر رو تغییر داد
و اونموقعه متوجه شدم طرف شاهزند میرفته نه بروجرد
مجبور شدم تا شاهزند برم و از شاهزند تا بروجرد آژانس گرفتم
بعد 12 ساعت رسیدم بروجرد
نتیجه :
هم وقتم بشدت هدر رفت
هم کلی انرژیم هدر رفته و خسته شدم
هم کلی هزینه ام افزایش پیدا کردم
کلی سرمای اراک رو تحمل کردم
چقدر خانواده ام نگرانم شده بودن
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
واقعا الان چقدر درکم بالاتر رفت راجب تسلیم بودن در برابر هدایت خدا
وقتی خود خدا گفته من هدایت کل جهان رو بر خودم واجب کردم
دیگه جاهلیت و حماقتِ از این هدایت بهره نبرم
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
استاد اصلا با چه زبانی میشه ازت تشکر کرد؟
واقعا قلبی ازت سپاسگزارم.
ما با این فایل دیوانه شدیم بریم یه قدمی بزنیم نمی تونم بشینم
برای من کلا این جنس فایلها خیلی دلنشین ولدت بخش هست انگار چیزی رو درون من زنده میکنه به حرکت درمیاره به هیجان میاره
خیلی ممنون استاد عزیز
امروز به خودم فکر میکردم تمام قوانین فیزیک شیمیایی همه دقیق هستن و باید با هر چیز طبق قانونش برخورد کرداما یه جا هست که تمام منطق هاوقانون ها رو میشه زد کنار واونجا لحطه ی توحید وایمان هست که به قول قرآن نیروی قلب در چشم به هم زدنی خواستم رو بهت میده مثل آوردن تخت بلقیس
یکجا هست که تمام قانونها ومنطق ها استپ کرده اونجا دل به خدا دادنه، ایمان رب بودن خدا، به غیب، به کن فیکان خدا به قادر بودن وبه اینکه فقط جریان خیر وجود داره
اونجایی که از همه ی قوانین ومنطق ها خسته میشی وبه یقین میگی(( فقط رب بودن خودش کافی کن فیکان کنه)) اونجایی که میگن طبق قوانین ومنطق بارون نمیاد اما تو از خدامیخای درحالی که قبلش روی توحیدی کار کردی ومی بینیدبارون اومد نه یک بار بارها وبارها در داستانهای انسانهای مختلف
اونجایی که معجزه ها ظاهر میشن ونشد ها می شوند
چند روز کتاب بخواهید تا داده شود استرهیکس رو به لطف خدا وقرآن رو میخونم به این دریافت رسیدم که
(( هر چه بهت میرسه ار خود خداست اما با بازی های مختلف مثلا غذا رو اون اراده کرده بهت داده حالا پول بیاد برم وسایل بخرم و… همون بازی هست
وهر بار جنس ونوع بازی فرق میکنه وهرچقدر الهی تر میشی با بازی لذت بخش تر ولذت بخش تر ی نعمت به دستت میرسه
انگار همه تو یه بازی هستیم که خدا خودش گفته واز طرفی وقتی همه دلیل وبرهان ومنطق میشه فقط خدا
جنس بازی عوض میشه گیفت ها میان وسط راهها کوتاه میشه وتند تند به خواستهات میرسی ))
به نظرم قانون زندگی همینه وکافی به قول خدا در استغفار وتوبه واقعی باشیم وفقط در یکتا پرستی
اونوقت توکل ها میان کن فیکان ها میان راضیهء مرضیه ها میان نجات و رهایی از قوم ظالمین میاد
و نور وعشق آرامش وجنس خدا میشه قرین لحظه به لحظه ات
امیدوارم که خیلی زود تجربه اش کنم وبا این جنس زندگی کنم
اگه بتونیم بصورت عملکرد واقعی وآگاهانه به خواسته مون نچسبیم وفقط به همون مسیری که میبینیم اصرار نکنیم واینقدر انرژیمون رو هدر ندیم وخداوند رو محدود نکنیم
هم آرامش داریم ،هم وابسته نیستیم به نتیجه ای که حتی ممکنه خداوند با رهایی ما نتایج بزرگتر رو زودتر از اونی که تصورش رو بکنیم در تمام ابعاد براحتی از راهی که نمیدونیم بهمون بده
بخصوص وقتیکه مغرور نمیشیم ورها هستیم
براحتی هر لحظه از خداوند سوال میکنیم که اگر مسیر بهتری میدونه که من آگاه نیستم کمکم کنه
که نشونه ها وهدایت خودش رو واضح تر ببینم وعمل کنم ومحدود به مسیر خودم وخواسته کوچکم نباشم
من باید با کنترل ذهنم اجازه بدم خداوند براحتی هدایتم کنه وروی خودم حساب نکنم،چون اگه بلد بودم که تا حالا نتیجه گرفته بودم که نه ترسی داشتم ونه غمی،نه اینکه کوچکترین چالشی بتونه افکار من واحساس من رو درگیر کنه
مثال جنگل من رو آگاهتر کرد به عملکردم که چون آگاهی به اینکه بعدا چی میخاد اتفاق بیفته ندارم وچیزی نمیبینم بهمون چند قدم جلوتر که میبینم اکتفا میکنم ومسیری که ظاهرا بهتره وبرای من مشخصه وبرام آشناتره میرم ومجدد سیکل معیوب تکرار میشه
چون نشونه هایی که برای مسیر نا آشنا وبه ظاهر سخت میاد رو ازش میگذرم وفکر میکنم دیرتر به نتیجه میرسم وروی عقل خودم حساب میکنم،چون به نتیجه وابسته هستم
بار ها شده در شرایطی که فقط حرکت کردم بعد قدم به قدم رشد خودم وکمک افرادی که الان خودشون هم متعجبند چطور اون زمان کار براحتی
انجام شد، هم با احساس خوب من وهم احساس
خوب خانواده ونتایج خوبی ایجاد کرد واز راههایی هدایت شدم وخداوند کارهام رو انجام داد،که هر لحظه باید یادآوری کنم تا مسیر برام هموارتر بشه
وباید روی عقل وهوش خودم بدنبال نتایجی که میگیرم حساب نکنم ویادآوری کنم وقتی تسلیم شدم انتخابی که داشتم مسیر درست بوده وگرنه
اگر هدایتهای ونشونه ها رو نمیدیدم وبهش توجه نمیکردم مثل قبل فقط دور سر خودم میچرخیدم ونتیجه براحتی نمیگرفتم
برای زندگی راحت تر وساده تر هرلحظه برای هر کاری ازش سوال کنم وهدایت بخام،که بهتر از قبل عمل میکنم وسوالات خیلی مسیرم رو شفاف تر میکنه وبهم آرامش میده،چون قدم به قدم جلو میرم وذهنم نگران عدم آگاهی که دارم نیست ونجواها بهتر کنترل میشه ومسیر تکاملی راحت تر طی میشه
تفاوت نگاه مادر موسی وحضرت یعقوب ونتایج اونها نشون میده که وقتی مادر موسی تسلیم هدایت خداوند میشه چقدر زود نتیجه میگیره که چند ساعت بعد که نوزاد نیاز به شیر داشته براحتی به بچه اش میرسه واحساس خوب وآرامش رو تجربه میکنه وحتی برای این کار پاداش هم میگیره واتفاقات خوب پشت سر هم تجربه میکنه بدنبال تسلیم شدن واحساس خوب داشتن وکنترل نجواهای ذهنی که راحت هم نبوده
ودر مقابل حضرت یعقوب با وابستگی که به یوسف داشته وتسلیم در اون لحظه نبوده ونتونسته ذهن خودش رو کنترل کنه تا هدایت خداوند رو ببینه وچندین سال این احساس بد ونگرانی باعث میشه بینایی خودش رو از دست بده وبعد زمانی که تسلیم میشه خداوند کمکش میکنه
من باید بپذیرم که نمیتونم همه چیز رو کنترل کنم
وامکانپذیر نیست وفقط مسیر زندگی ام رو سخت میکنم وخودم رو از نعمتها وآرامش که میتونم تجربه کنم دور میکنم ومسیر سنگلاخی رو انتخاب میکنم
هر روز با سوال کردن از خودم وخدای خودم در مورد خواسته هایی که دارم سعی کنم در مسیر هموار قرار بگیرم وبا شناخت بیشتر از خودم به افکار وباورهام آگاهتر بشم تا آرامش بیشتری تجربه کنم
اگه من آزادی وراحتی وآرامش رو میخام باید متعهد شوم که هر لحظه از خودم بپرسم که چرا این خواسته رو دارم تا ذهنم در مورد اون خواسته شفاف بشه وبه نتیجه رضایت بخشی با هدایت خداوند برسم
گیر ندادن به یه خواسته هم انرژی کمتری میگیره
هم مسیرهای بهتری رو با نعمات بیشتر در شرایط وزمان خودش که برای مابهتره خداوند آماده میکنه که وقتی میرسیم سورپرایز میشیم وبعدش خدا رو شکر میکنیم که خواسته ای که بهش چسبیده بودیم رو رها کردیم ودنبال اون رهایی هم ظرفمون بزرگتر شده،هم صبورتر شدیم وهم با رسیدن به نعمتها دیگه هیجان زده نمیشیم چون مسیر خلق کردنش رو یاد گرفتیم وفقط تسلیم میشم ودر حال زندگی میکنیم وراحت تر نجواها رو کنترل میکنیم
براحتی با دیدن نشانه ها با آگاهانه عمل کردن ورهایی که داریم وقتی به خواسته نچسبیم راحت تر به نشونه ها عمل میکنیم وتغییر مسیر میدیم ومقاومت نمیکنیم حتی اگه براش زحمت کشیده باشیم وکلی برنامه ریزی کرده باشیم،به درسهایی که در مسیر گرفتیم اکتفا میکنیم وبراحتی تغییر مسیر میدیم وتسلیم هدایت خداوند میشیم
وبعد که نتیجه گرفتیم با ایمان بیشتر آگاهانه هر لحظه با تسلیم بودن آرامش بیشتری خلق میکنیم
از خداوند میخام کارهایی که لازمه در مسیر خواسته ام انجام بدم رو بهم بگه وهر روز سوالاتم مسیرم رو واضح تر کنه تا به خودشناسی بهتری برسم وباورهام وتغییر بدم ودیدگاهم در مسائل مختلف به سمت بهبود خودم تغییر کنه ومن آماده دریافت هدایت خداوند ورسیدن به خواسته ام باشم واز کنترل کردن همه جوانب زندگی ام دست بردارم تا آرام باشم وهدایت رو دریافت کنم
سلام ب همه عزیزان، استاد میخوام از مثالی ک همین دیروز اتفاق افتاد صحبت کنم، بعد از اون اتفاق من نشستم این فایل رو برای بار دوم دیدم و خدا داشت بهم میگفت دیدی؟ دیدی تسلیم بودی چیکار کردم برات؟
استادجان من اصلا بلد نبودم تسلیم بودن رو، دیروز اولین تجربه را داشتم، می نویسم حتی اگر ب ظاهر ساده ب نظر بیاد، دیروز نقطه عطفی بود برام اون ماجرا.
تا قبل از اون من فکر میکردم من وارد یه کاری میشم با عقل و منطق خودم، بعد خدا حین انجامش میاد ب کمک ام. هیچ وقت از اول آرام نبودم و میگفتم بالاخره منم باید اقدامی انجام بدم، از مصاحبه هایی ک میرفتم، از شرکت هایی ک استخدام شدم، از مغازه ای ک ب لطف خودش باز شد. اون خواسته ها خوب بودن ولی عالی پیش نرفتن، با زجر و استرس پیش رفتن، میگفتم بالاخره وارد چالش جدید شدن سختی داره، رفتن ب دل ترس سختی داره، بالاخره منم باید همش دنبال آگهی ها بگردم برای کار، دنبال ملک بگردم تو املاک ها،خودم هم اقدامی بکنم، آرام نبودم ک بشینم ی گوشه و بزارم خدا برام کارا رو انجام بده.
اون همه اتفاقات رو پشت سر گذروندم، سخت نبود، چون کمی ایمان نشون میدادم و او مرا بسیار آسان میکرد برای آسانی ها. ولی حالا اینبار میخوام صداشو بشنوم و بعد حرکت کنم، استعفا از کار فعلی با من، بقیه اش با خودش، من هیچی نمیدونم. وقتی ب آینده درخشانم فکر میکنم ک قراره چه جایزه ای از تقوا و ایمانم بگیرم روانم شاد میشه. میخوام مهمان خدا باشم و می نویسم از نتایج اش.
و اما اتفاقی ک دیروز افتاد، من برای تهیه غذایم (ب سبک قانون سلامتی) بیشتر ب کشتارگاه میرفتم، 3 روز بود ک نمی شد برم، مادرم میگفت نمیخواد خودت بری هوا خیلی گرمه، گفتم چشم، حتما هدایته. گفت با پدرت برو، پدر اون روز شلوغ ترین روزش بود، گفت اصن جور نمیشه بین کارم ببرمت امروز و ی کاری کن فردا اول صلح میریم، یکی از دوستان گفت من میرم اونجا برات میارم و ایشونم جور نشد، حالا من دیگه سومین روز دیگه شروع کردم ب خدا غر زدن ک یک بار کارم رو ب تو واگذار کردم همون ی بارم منو ناشتا گذاشتی، حالا من چیکار کنم.3 روزه منو علاف کردی. البته از قصابی محل مون تهیه میکردم ولی مورد رضایت من نبود، و البته یه باور دیگه هم کشف کردم، باور کمبود ک چرا فکر میکنم فقط از اونجا میتونم تهیه کنم چون ارزون تره، ینی خدا رو ب اون اندازه باور داری؟
ب خودم هر روز میگفتم خدایا این اولین باره ک من دارم خودم رو ب جریان هدایت می سپرم، قبلا هم بود ولی این درصد تسلیم نبود، میگفتم میخوام ی فکت و منطق خوب بسازی برام، باید جلوی این شیطان بعدا رو سفیدم کنی. از ته قلبم مطمئن بودم ک قراره یه اتفاق خوبی برام بیوفته و درس خوبی بگیرم، میگفتم اصن نشه، فقط بهم بگو چه درسی میخوای بهم بدی؟ درس لیاقت؟ درس فراوانی؟ درس نچسبیدن ب یک موقعیت خاص،ب یک فرد خاص، ب یک مکان خاص. درس تقوا و کنترل ذهن، بحث نچسبیدن ب خزه های کف اقیانوس و رها بودن.
و بعدازظهر روز آخر رزق مریمی من رسید، 2 بار، ظهرش یه رزق مریمی شاهانه از طرف مادر عزیزم، و بعدازظهرش یک بسته گوشت فیله ای استیکی دم خونه تحویل من داده شد. باورتون میشه من چند روز قبلش رفتم قصابی ران گوساله بخرم، گفت برای استیک فیله بخر دیگه نیازی نیست بجویی، تو دلم گفتم حالا حالاها ک نمیتونم، ولی ایشالله بعدا میخرم. و من حالا بسته های فیله تو فریز دارم. اصن این بنده خدا خودش ب من زنگ زد پیشنهاد داد ک میخوای بخرم برات؟ گفتم بله، هدایت عه دیگه چیکارش کنم قبول میکنم. بعد دیروز چندین بار بهشون میگم مبلغش رو بفرمایید، میگه نمیخواد نمیخواد.
خیلی دوست داشتم رزق مریمی رو تجربه کنم، ب خدا میگفتم مگه من چه فرقی با مریم دارم؟ ب من هم عطا کن، بعد دیروز میگفت ببین این کار برای من آسان است. و هزار بار گفتم خدایا تو بهم این رزق رو دادی ن آقای ایکس، نه مادرم. چقد خوبه جایزه سپردن ب خدا. جایزه تسلیم بودن، چه خوب نعمت میده، خدا میدونه تو بهشت چه نعمت هایی در انتظارمونه وااای، چقدر بخشنده ای، چه خوب اجابت کننده ای هستی.
این ی مثال کوچیک بود، ولی واقعا خیلی فاصله است بین حرف و عمل. این اولین قدم تکاملی من بود، شاید الگوی قوی عه قبلی نداشتم برام کمی سخت پیش رفت، ولی این مثالو با تمام سادگیش خوب میچسبونم ب کف مغزم، ب یادش میارم و ب یادش میارم.
این ذهن هم الکی اون وسط مسائلو برا خودش بزرگ میکنه ک ما رو بترسونه، ولی اگر دیدگاهم رو نسبت ب چالش ها عوض کنم و اهرم لذتی بسازم از اینکه قراره نتیجه این سپردن و تسلیم بودن چه جایزه ای از سمت خدا باشه، خیلی آرام تر میشم، مشتاق میشم ک ب اون نتیجه آخر فکر کنم، اون سکانس آخر ک دهنم باز مونده از هدایت خدا. و میگفتم خدایااا تو چرا انقد خوبی؟ من ک کار خاصی نکردم، حتی توی کنترل ذهنم خودت دستم رو گرفتی و با نشانه هات دلگرمم کردی. همه چیز خودش عه، هم اولش، هم وسطش، هم آخرش.
تو بسی ز اندیشه برتر بوده ای، هر چه فرمان است خود فرموده ای
در تو پروین نیست فکر و عقل و هوش، ور نه دیگ حق نمی افتد ز جوش
نیست بازی کار حق خود را مباز، آنچه بردیم از تو بازآریم باز
خیلی جاها تو زندگیم بوده که هدایت شدم ، البته اونموقع ها نمیدونستم اینا لطف خداست ، ولی بعد که با مفهموم هدایت آشنا شدم متوجه شدم ، اگه این هدایتها و الطاف خدا نبود که منم الان نبودم ؛
چون چنتا از این هدایتها باعث شد از مرگ حتمی نجات پیدا کنم که میخوام یکیش رو اینجا بگم ، البته قبلا اینو نوشتم ولی حسم گفت بازم بگو ؛
چند سال پیش با دوستم چند روز تفریحی رفتیم استانبول ؛
روز اول فکر کنم بود که برنامه مون این بود که عصرش بریم میدون تکسیم و دیدن اطراف اونجا که خیابون استقلال هم یکی از خیابونهایی هست که به میدون تکسیم میخوره ؛
قرار بود زود بریم که روز یکشنبه بود و تعطیل ، گفتیم حتما شلوغه ؛
از هدایت و لطف خدا ، دوستم گفت یه چرت کوتاه میزنم بعد بریم ؛
خلاصه وقتی دوستم از خواب بیدار شد با مترو رفتیم میدون تکسیم ؛
وقتی از پله های مترو اومدیم بالا ، دیدیم اونجا بشدت شلوغه و کلی ماشین پلیس و آمبولانس و حتی چنتا هلیکوپتر هم اون بالا داره میچرخه ؛
پلیسها مردم رو متفرق میکردن و میگفتن از اینجا دور بشید ؛ ما اصلا متوجه نشدیم که جریان چیه ؛
فقط مسیر رو کج کردیم رفتیم یه سمت دیگه و بعد برگشتیم هتل ؛
شب که تو هتل بودیم ، پدر دوستم از ایران پیام داد کجایید ؟ حالتون خوبه ؟ چون اخبار اعلام کرده خیابون استقلال بمب گذاری شده و کلی آدم فوت شده ؛
دقیقااااااا همون خیابونی که ما میخواستیم بریم پاساژ هاش رو ببینیم ؛
بعد که فکر کردیم دیدیم اگه این دوستم چرت نمیزد و نیم ساعت زودتر رفته بودیم ، صد در صد ما جزو همون کشته شده ها بودیم ؛
این اتفاق رو هر وقت مرور میکنم ، هنوزم انگار باورش برام سخته ؛
چه لطف بزرگی خدا بما کرد و چقدر ساده از طریق یه چرت کوتاه ، جون ما رو نجات داد ؛
چندین و چند بار این مدلی خدا جون منو نجات داد ؛
واقعا نمیدونم چی بگم ، فقط میتونم بگم خدایا شکرت ، خیلییییی با معرفتی ؛
هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
سلام وخیرمقدم خدمت استاد خوش خنده جناب عرشیانفر عزیز ارادت خاصی به ایشون دارم من سال 98من باایشون آشناشدم بعدتوسط استاد عرشیانفر بااستادعباس منش آشناشدم خدایاشکر.
این دوعزیز وقتی باهم صبحت میکنن درباره قوانین جهان هستی اگر هفته ها نان استاپ پشت سرهم حرف بزنن ادم لذت میبره هرجمله ازاین دوعزیزرو اگرباوکنیم وعمل کنیم درهایی ازاگاهی ودرک ونعمت وثروت وارد زندگیمون میشه.
تسلیم بودن دربرابر خداوند::!
اگرهمین یک جمله روباورکنیم وعمل کنیم دیگه هیچ وقت اینقدر برای یک قرون دوهزار خودمون روبه آب آتیش نمیزنیم.
من هرجاکه عمل کردم به این آگاهی ها واقعا نتایج شگفت انگیز گرفتم. وقتی عمل میکنیم به این آگاهی هاوخودمون روبسپریم به جریان هدایت وبه خداوند اعتماد کنیم .
بقول استاد دردوره فوقالعاده 12قدم تمرین ستاره قطبی میگه وقتی به جریان هدایت اعتماد میکنی وارد یک جاده جنگلی بسیارزیبا میشویم باطبیعت زیباسوت زنان میرویم وازمسیرلذت میبریم..
ولی این آگاهی هارو باید هی تمرین کنیم هی بخودمون یادآوری کنیم تابشینه توناخود اگاهمون
من دوروز پیش که این فایل دیدم
اتفاقا همون روز میخاستم برم یه شهردیگه که تاحالا نرفته بودم ی سری جنس بخرم بمحضی که راه افتادم گفتم پروردگارا فرمون دست تو بسم الله. باورکنین یه جوری من برد دست من رو گذاشت تودست یکی ازدستان خودش رفتیم سرزمین محصول ازش خریدم بدون یک ریال پول بدم من تاحالا این بنده خدا رواصلا ندیم محصولش روبارمایشن کرد گفت برو بهش گفتم کجابریم برات پول کارت بکارت کنم گفت نمیخاد برو.
فروختی پول من برام بزن این درصورتی بود که بنده خداکشاورز فقط یه شماره تلفن ازمن داشت.
من کل مسیر باخودم زمزمه می کردم که خداوند دل آدمهارونرم میکنه واشک شوق ریختم.
الانکه دارم این متن مینویسم بازهمون داستان تکرار شد حتابهتراز اون خدایاشکرت
در رابطه با تسلیم بودن در مقابل خدای مهربان داستانی خوندم که دوست دارم شماهم راجبش بدونین ، حس میکنم خیلی هم به من کمک میکنه هم به بقیه دوستان تا خیلی باور های اشتباهشون بشکنه و بریزه .
آقای خلیل رفعتی میلیاردر ایرانی الاصل که تا سی و دو سال یک کارتن خواب معتاد به روین بود و نه بار تا یک قدمی مرگ رفته بود امروز یکی از برندهای معروف آب میوه در ایالات متحده را اداره می کند به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز می کند او حالا با لبخند دوباره به زندگی به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال است صنعت نوشیدنی به آب میوه های ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است شرکت زنجیره ای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.
خلیل رفعت نه برای نخست که وقتی برای نهمین بار در شرف مرگ قرار گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا زندگی گام جدیدی برای خود بسازد او حالا یک مرد بسیار بسیار موفق است.
خلیل معتادی خیابانی بود که شب ها را روی سنگ فرش های سرد و زمخت خیابان های لس آنجلس به صبح می رساند آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند این اتفاق در سال دو هزار و سه رخ داد وقتی که او سی و سه ساله بود علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به پنجاه کیلو هم نمی رسید پوستی بود بر استخوان که همین پوست نیز پر از زخم بود و قیافه ای شبیه مرده ها داشت.
خلیل به خبرنگار بی بی سی می گوید آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمی آورم من نابود شده بودم همیشه آن قدر درد داشتم که نمی توانستم بخوابم و زندگی من با درد عجین شده بود او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند هر بار شکست خورده بود.
در آخرین بار چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد نور امید در قلبش روشن شده بود در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود از آن روزها به امروز خلیل پاک است و هرگز به سمت مواد مخدر برنگشته است حالا خلیل در زندگی سالمی غوطه ور است به دنبال بازسازی زندگی اش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آب میوه های سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد میلیونری که فعل خواستن را عمل کرد درآمد سالانه شرکت او بیش از شش میلیون دلار است شرکت او در حال گسترش است و قرار است.
نمایندگی هایی را در شانزده ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند خلیل حالا با اختصاصی اش به نقاط مختلف جهان سفر می کند و از سالم زندگی کردن لذت می برد داستان زندگی خلیل می تواند فیلم نامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمای تاثیرگذار باشد.
او در اوهایو متولد شده خلیل دانش آموز مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد او بارها به جرم ایجاد اختلال خرابکاری و دزدی از مغازه های مختلف دستگیر شد اما هر بار بدتر و بدتر و بدتر می شد در سال هزار و نهصد و نود و دو او پسری بیست و یک ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد او نتوانست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاش هایش با شکست روبرو شد اما توانست با شستن ماشین های آدم های مشهوری چون الیزابت تیلور زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.
با این حال این پسر خیلی زود گیر مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد پس از مدتی این جوان سرحال به کارتن خوابی تبدیل شد که شب ها را کنار آشغال ها سپری می کرد و برای درآوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آن روی آورد سیاه چاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.
روزی که برای مرگ تصمیم گرفت و برای نهمین بار دست به خودکشی زد بعد از بهبودی تصمیم گرفت تا از اعتیاد رها شود او تصمیم گرفت پست اندازی کند و دوباره متولد شود او یک تصمیم خیلی جدی گرفت تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید لبخند رضایت بر لب هایش باشد پس راهی مرکز بازپروری شد پس از گذراندن دوره درمان شروع به انجام کارهای مختلف کرد از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگ ها به پیاده روی علاوه بر این او در دو مرکز بازپروری معتادان کار می کرد و به افرادی مثل خودش کمک می کرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.
از زبان خلیل وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم بدنم نیازش را حس کنم می کرد و دلش تنگ شده بود برای نجات جسم و جان چندین ماه زمان نیاز است باید علاوه بر تقویت جس روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد اما من معتقدم اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند کند و مصمم باشد حتما موفق می شود.
اصلا کار سخت و پیچیده ای نیست ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی چیزی جز شکست نیست من معتقدم خواستن توانستن است پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلبتان تغییر را بخواهید تا نتیجه اش را ببینید او در ادامه.
به خبرنگار بی بی سی می گوید می توانستم کمتر کمی از پولم را پس انداز کنم سخت کار می کردم هفته ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می کردم .
نقطه عطف زندگی اون
به خبرنگار بی بی سی می گوید می توانستم کمتر کمی از پولم را پس انداز کنم سخت کار می کردم هفته ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می کردم .
خلیل پس از ملاقات با یکی از دوستانش ایده تهیه آب میوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهنش خطور کرد ایده ای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند خلیل به خبرنگار ما گفت دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامین ها غذاهای ارگانیک و خوراکی ها سالم گفت در آن زمان هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی می داد با روی باز به استقبالش می رفتم.
در سال دو هزار و هفت خلیل مرکز باز پروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ده هزار دلار می توانستند در آن جا تحت درمان قرار بگیرند او در آن جا آب میوه های دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان می داد آبمیوه هایی که با انواع مختلف میوه و ویتامین های مختلف آماده می شد بسیار مقوی و مغذی بودند شهرت این آبمیوه ها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید او سفارش می دادند.
خلیل وقتی مطمئن شد که می تواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راه اندازی کند همراه بهترین دوستش شرکت سان لایف ارگانیک را تاسیس کردی او این کسب و کار را با پس اندازی شخصی اش راه اندازی کرد اما از چیزی می ترسید : ازینکم پول درنیاوردم می ترسیدم از اینکه شکست بخورم می ترسیدم )) اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعا شگفت انگیز بود امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آب میوه های ارگانیک لباس و خوراکی های مختلف هم می فروشد راب نازا را یکی تحلیلگران بانکی در نیویورک به خبرنگار بی بی سی می گوید مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد که قبل خلاف کار بوده یا تحصیلاتی ندارد موفقیت یک کارآفرین به تلاش هوش پشتک کار او بستگی دارد.
داستان خلیل رفعتی قدرت شخصیتی او را نشان می دهد او واقعا شگفت انگیز است خلیل رفعتی این کارآفرین موفق داستان زندگی اش را در کتابی با نام من مردن را فراموش کردم در سال دو هزار و پانزده به چاپ رساند تا داستان زندگی اش الهام بخش آدم هایی شود که از زندگی ناامید هستند
خیلی میگوید : من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدم هایی را که شکست خورده اما امیدشان را از دست نداده اند بشنوند زندگی آدم هایی که چیزی نداشتند اما نور امید در قلبشان زنده بود.
داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر می آورند و رشد می کنند هم شنیدنی است.
او گاهی اوقات به سایت هایی مثل آمازون که کتابش را می فروشند سر می زند و نظرات مردم را می خواند وقتی نظرات مردم و امید دادن هایشان و تحت تاثیر زیر قرار گرفتن هایشان را می خوانم اشک در چشم هایم حلقه می زند و می فهمم مسیر درستی را انتخاب کرده ام .
من وقتی این داستان رو خوندم متوجه شدم اون نور هدایت که آخرین بار به سمتش تابید از سمت خداوند بود چون اون دیگه میخواست تغییر کنه و خداوند کسیو از اون جایگاه با هدایت به جایگاهی که الان هست رسوند ، پس ماهم میتونیم به زندگی که در ذهنمون ساختیم برسیم .
سلام و درود بر شما دو ست و هم خانواده عباس منشی عزیز و سلام بر استادعزیزم.در حال خواندن نظرات تا به کامنت شما رسیدم یکم نور امید در دلم کم شده بود بابت یه ایده شغلی و یکم ناامید بودم اما با خواندن کامنت شما حالم خیلی خوب شد پر انگیزه و امید شدم خیلی امیدوار شدم حتی وقتی دیدم مدت عضویت شما بیشتر از منه و کم کامنتین به خودم خرده نمیگیرم مرسی میخواهم کتاب ایشونم بخونم و درس بگیرم .بازهم ازتون ممنونم بابت این کامنت خوبی که فرستادیدین سپاسگزارم.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و خدا روشاکرم به خاطر مسیر روشن واضحی که مرا به راه راستی که روزانه ازش درخواست دارم هدایت کنه راه کسانی که به انها نعمت داده نه گمراهان و نه غضب شدگان استاد جان واقعا این فایل گرانبهارو برامون با عشق به رایگان گذاشتید که ارزش زیادی داره و این همون هدف والای شما رو که همون تسلیم بودن در مقابل خدارو نشون میده و نتیجه این میشه که این اگاهی های ناب و به رایگان به تعداد افراد بیشتری که در مدار گوش دادنش هستن برسه و از خدا میخوام بتونم هدایت ها رو بشنوم و عمل کنم و این و میدونم که من از خودم هیچ چیز ندارم و هر لحظه محتاج هدایت رب هستم
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
امروز صبح رفتم برای تعویض گواهینامه ام، یک ساعت نشستم (خلوت بود اما سیستم قطع بود) تو این مدت یه خانم و آقا اومدن برای تمدید گذرنامه شون، چون سواد نداشتن من براشون فرم کردم، متوجه شدم میتونستن گذرنامه زیارتی بگیرن (برن دفتر پیشخوان) ولی بین المللی گرفته بودن (اومده بودن پلیس+10) و از بین اون همه آدم اومدن سمت من که براشون فرم پر کنم، این رو نشونه دیدم، چون من هم به رفتن به خارج از کشور خیلی فکر میکنم، و البته که نشانه ثروت هم بود برام، بعد از اون بلافاصله نوبت من شد و کارهام انجام شد، خب خدااا حالا پیش کدوم دکتر برم؟ دو تاشون نزدیک بودن ولی اصصلا دلم نبود یکهو بهم گفت برو فلان جا کمی دورتر بود اما یه پیاده روی کوتاه هم شد برام، اونجا یه آقای دکتر خیلی خوش رو بود خلوت هم بود (قبلا هم رفته بودم پیشش) و شغلم رو پرسید (من تو این مدت با ثروت یک خییلی روی این موضوع کار کردم که با هر شغلی میشه ثروت ساخت و الان خودم معلم شدم و دارم به شدت تو سایت درباره معلم بودن و ثروت مطالعه مفید میکنم) خب اون آقای دکتر بعد از شنیدم شغلم چی بهم گفت؟ به به خوش به حال دانش آموزات چه معلم مرتبی دارن و کلللی ازم تعریف (خداییش انقدر ذوق کردم میخواستم بپرم ماچش کنم استاد)، بعد گفت عینک میزنی؟ گفتم برای مطالعه دارم گفت «حتما برای پول شمردنه! معلما پولدارن» راستش اینو تا حالا از کسی نشنیده بودم هرچیی بوده برعکس این حرف بوده و رفته تو ذهن من، اما الااان خدا من رو برد جایی که بهم بگه معلما پولدارن (چقدر این بولد نوشتن حال میده اولین باره دارم امتحانش میکنم سپاس فراوان از مدیر فنی سایت) خلاصه که گواهینامه ام هم بدون عینک شد، بعد رفتم یه فروشگاه بزرگ لوازم التحریر، همیشه فکر میکردم جنساش خیلی گرونه پس من نرم اینجا اما اینبار خدا هولم داد و یکهو رفتم داخل مغازه برای پسرم چند مدل کیف دیدم و ترسم از قیمت های بالا ریخت، چون همه مدل کیف داشت و قیمتش هم مثل بقیه جاها بود، از اونجا که اومدم بیرون پدر شوهرم رو دیدم و سوار ماشینش شدم و من رو رسوند خونه، یعنی امروز قشنننگ معنی هدایت خدا و تسلیم شدن در برابر حرفهاش رو حس کردم، خدایا عاااشقتم هم حالم خیلی خوبه و پر انرژیم هم اشک تو چشمامه استاد عزییزم عااشقتم با این آموزشهای بی نظییرت.
قُلْ أَنزَلَهُ ﭐلَّذِی یعْلَمُ ﭐلسِّرَّ فِی ﭐلسَّمَاوَاتِ وَﭐلْأَرْضِ إِنَّهُ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً ﴿6﴾
(فرقان6)-بگو :کسی آن را نازل کرده است که اسرار آسمان ها و زمین را میداند، او غفور و رحیم بوده و هست.
============================
سلام به استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته عزیزم و سلام به همهی دوستان عزیزم
استاد عزیزم چقدر به جا و به موقع این فایل به دادم رسید، زمانی که نجواهای شیطان جای اعتماد رو گرفته بودن و حسابی زده بودم جاده خاکی
من تا زمانی که نتونم شرایط رو کنترل کنم و آخر هدایت رو ندونم نمیتونم آروم بگیرم
امااااااااا از زمانی که با سایت آشنا شدم نمیگم 100%اما به اندازهی 40 %میسپارم دست خدا، یعنی تسلیم همون جریان هدایت میشم
خیلی نتیجه ها به صورت ناخودآگاه از تسلیم بودن گرفتم اما وقتی یک مسئله ای پیش میاد باز ذهنم شروع میکنه و اون هدایت های قبلی رو نادیده میگیره
همین دیشب هدایتی پیش اومد، کوچیک بود اما میدونم خدا میخواست بهم بگه، سیما من تا این مسائل کوچیک رو هندل میکنم، دیگه اون خواسته های قلبیت رو نمیتونم، حواسم به همه چیز هست فقط صبر کن
جریان از این قرار بود که، پسرم رابط هنذفری من رو گم کرده بود و من هر چه گشتم پیداش نکردم، دیشب رفتم بازار از مغازه دار پرسیدم که رابط هنذفری دارید گفتن آره، بعد گفتن اگر خود هنذفری باشه بهتره که امتحانش کنید، گفتم اشکال نداره بهم بدید که خودش هست، همون لحظه پسرم افتاد رو گریه بد، منم که دیگه کلافه شده بودم، گفتم آقا باشه فردا میام، میخرم
خلاصه گذشت و اومدیم خونه، هنوز یک ساعت نگذشته بود که شوهرم صدا زد، سیما این رابط گوشی تو نیست افتاده اینجا
و اون لحظه بود که توی دلم گفتم
خدایااااا شکرت بابت اینکه قانون جواب میده، وعده ی تو حق هست
و باعث شد که با خودم عهد کنم، بی چون وچرا در حد توانم هدایت الله رو بپذیرم
چند روزی هست که مرتب بهم گفته میشه سوره ی حمد رو بخونم، بعد که این فایل رو گوش دادم، دیدم که استاد عزیزم هم میگن صبح که از خواب بیدار میشید به خودتون بگید
ایاک نعبد و ایاک نستعین
به نظر من سرمنشاء تمام موفقیتها، آرامش ها، ثروت ها و در کل داشتن نعمت، توحید هست.
انشاالله که در پناه الله یکتا، شاد، سالم و ثروتمند باشید.
دوستدار شما :سیما
به نام خدا
با سلام و عرض ادب و احترام
تجربیاتی که با هدایت الله یکتا رفتم جلو و نتیجه اش خیلی فراتر از انتظارم شد ؛
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد
حدود 20 سال پیش یک شب با یکی از عزیزان و نزدیکانم که آلوده به مواد مخدر بود شروع به صحبت کردیم و بحث ما به خدای نادیدنی و حسی رسید بقول اون عزیز میگفت خدا رو باید سلولی حس کرد و اینقدر بحث ما شیرین و رنگ بویی خدایی گرفت که جفتمون در حالت پرواز بودیم و اون عزیز مواد میزد و کیف می کرد ولی من مواد نمی زدم و از عشق خدا سرمست شده بودم تا اینکه اون عزیز دگرگون شد بند و بساط مواد رو از پنجره پرت کرد بیرون و مثل ابر بهار گریه می کرد
دقیقا این کلماتش یادمه : میگفت سالهای ساله من اینطور نئشِ نشدم الان الان دارم حس می کنم خدا 100 هست و مواد مخدر 99.99 و من واقع در مقابل این متاع عاجزم خدایا برس به دادم کمکم کن بزارمش کنار.(واقعا صدای قلبش رو شنیدم )
خلاصه همسرش از پارک اومد و ماجرا رو فهمید و تصمیم گرفتن از شهرستانمون به همراه من بیایم تهران و من اونموقعه تهران دانشجو بودم و هیچ ایده ای نداشتم که کجا باید بریم یا چیکار کنیم حتی ماشین هم نداشتیم و می خواستیم با اتوبوس بیایم تهران
هدایت شروع شد
ماشین داداشم اُکی شد و ما با ماشین کولر روشن ، پادشاهانه اومدیم تهران
منزل یکی از دوستان قدیمی همسر اون بنده خدا بطرز شگفت انگیزی در منطقه 2 تهران روبراه شد و ما رفتیم اونجا
شب به خدا گفتم خدایا من فردا باید برم سراغ درس و دانشگاه م دیگه هیچ کاری نمی تونم برای این بنده خدا کنم خودت کمکش کن
و صبح زود رفتم دانشگاه و عصر تلفنی جویای اوضاع شدم و باز دستان خدا و باز دستان خدا
عزیزی میاد و اون بنده خدا رو معرفی می کنه به انجمن معتادان گمنام
و من اونموقعه اصلا نمیدونستم انجمن شون چیه ولی قلبم حسابی حسابی آروم گرفت و انگار خدا خیالم رو راحت کرد
هنوز صدای خدا رو میشنوم در وجودم که گفت : ایمان جان تو کارت رو انجام دادی بقیه اش رو بسپار به ما
ما کمکش می کنیم
و من دیگه تا مدتی از ایشون خبر نداشتم و رفتم شهرمون
یک روز عصر تلفن خونه مون زنگ زد و اون بنده خدا بود که صداش پشت تلفن 20 سال جوون شده بود و من از شدت خوشحالی چنان اشک میریختم از ذوق که حد نداشت و تا به اون روز همچین احساس بی نظیری رو تجربه نکرده بود.
و اون عزیز پاک شد و بعد از ثبات در پاکیش و روحانی شدنش من رو جلسه های مجاز انجمن بُرد و چقدر دید من به خدا تغییر کرد حتی قدم های انجمن هم با من کار کرد و مخصوصا قدم 2 که عنوانش این بود : تصویر ذهنی شما از خدا چیست ؟
و اینقدر این قدم رو من تاثیرگذار بود اینقدر تاثیرگذار بود که فقط خودم میدونم چه اتفاقی در درونم ایجاد کرد و من که تشنه همچین ارتباطی با خدا بودم به هزاران برابرش رسیدم
و واقعا خدا برام در این ماجرا کولاک کرد ( حالم دوباره دگرگون شد دمتگرم استاد)
تجربه ای که روی مغز خودم حساب کردم :
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
یک روز قصد داشتم از تهران برم شهرستان بروجرد ، لذا مثل بچه آدم سوار اتوبوس شدم و اتوبوس راه افتاد.
وسط راه وسوس های شیطان اومد تو ذهنم
“”””با این سرعت اتوبوس و سوار و پیدا کردن مسافران مسیر 3:30 دقیقه میشه 6 الی 7 ساعت””
شیطان فنگ ش رو انداخت و ذهن ما برش داشت
و نتیجه این شد که قم پیدا شدم و بقیه راه رو با سواری های خطی رفتم تا اراک
تا اراک رو خوب اومدم
ولی از اراک به بروجرد کلی مسافر بود و ماشین کم زمستان و هوای سرد
ساعت ها در میدون اصلی اراک علاف شدم و ماشین گیرم نیومد چون اینقدر مسافرها حجوم میاوردن به ماشین ها که مجالی واسه من نمی موند
خلاصه حاضر شدم با اتوبوس های عبوری برم سمت بروجرد
حتی اتوبوس م مجال نمیدادن سوار شوم
در نهایت یک پیکان داغون قراضه یه لحظه ایست کرد و من و چند نفر دیگه پریدیم بالا و در وسط راه اراک بروجرد راننده مسیر رو تغییر داد
و اونموقعه متوجه شدم طرف شاهزند میرفته نه بروجرد
مجبور شدم تا شاهزند برم و از شاهزند تا بروجرد آژانس گرفتم
بعد 12 ساعت رسیدم بروجرد
نتیجه :
هم وقتم بشدت هدر رفت
هم کلی انرژیم هدر رفته و خسته شدم
هم کلی هزینه ام افزایش پیدا کردم
کلی سرمای اراک رو تحمل کردم
چقدر خانواده ام نگرانم شده بودن
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
واقعا الان چقدر درکم بالاتر رفت راجب تسلیم بودن در برابر هدایت خدا
وقتی خود خدا گفته من هدایت کل جهان رو بر خودم واجب کردم
دیگه جاهلیت و حماقتِ از این هدایت بهره نبرم
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
استاد اصلا با چه زبانی میشه ازت تشکر کرد؟
واقعا قلبی ازت سپاسگزارم.
ما با این فایل دیوانه شدیم بریم یه قدمی بزنیم نمی تونم بشینم
خدایا بی نهایت شکرت
سلام وخدا قوت
برای من کلا این جنس فایلها خیلی دلنشین ولدت بخش هست انگار چیزی رو درون من زنده میکنه به حرکت درمیاره به هیجان میاره
خیلی ممنون استاد عزیز
امروز به خودم فکر میکردم تمام قوانین فیزیک شیمیایی همه دقیق هستن و باید با هر چیز طبق قانونش برخورد کرداما یه جا هست که تمام منطق هاوقانون ها رو میشه زد کنار واونجا لحطه ی توحید وایمان هست که به قول قرآن نیروی قلب در چشم به هم زدنی خواستم رو بهت میده مثل آوردن تخت بلقیس
یکجا هست که تمام قانونها ومنطق ها استپ کرده اونجا دل به خدا دادنه، ایمان رب بودن خدا، به غیب، به کن فیکان خدا به قادر بودن وبه اینکه فقط جریان خیر وجود داره
اونجایی که از همه ی قوانین ومنطق ها خسته میشی وبه یقین میگی(( فقط رب بودن خودش کافی کن فیکان کنه)) اونجایی که میگن طبق قوانین ومنطق بارون نمیاد اما تو از خدامیخای درحالی که قبلش روی توحیدی کار کردی ومی بینیدبارون اومد نه یک بار بارها وبارها در داستانهای انسانهای مختلف
اونجایی که معجزه ها ظاهر میشن ونشد ها می شوند
چند روز کتاب بخواهید تا داده شود استرهیکس رو به لطف خدا وقرآن رو میخونم به این دریافت رسیدم که
(( هر چه بهت میرسه ار خود خداست اما با بازی های مختلف مثلا غذا رو اون اراده کرده بهت داده حالا پول بیاد برم وسایل بخرم و… همون بازی هست
وهر بار جنس ونوع بازی فرق میکنه وهرچقدر الهی تر میشی با بازی لذت بخش تر ولذت بخش تر ی نعمت به دستت میرسه
انگار همه تو یه بازی هستیم که خدا خودش گفته واز طرفی وقتی همه دلیل وبرهان ومنطق میشه فقط خدا
جنس بازی عوض میشه گیفت ها میان وسط راهها کوتاه میشه وتند تند به خواستهات میرسی ))
به نظرم قانون زندگی همینه وکافی به قول خدا در استغفار وتوبه واقعی باشیم وفقط در یکتا پرستی
اونوقت توکل ها میان کن فیکان ها میان راضیهء مرضیه ها میان نجات و رهایی از قوم ظالمین میاد
و نور وعشق آرامش وجنس خدا میشه قرین لحظه به لحظه ات
امیدوارم که خیلی زود تجربه اش کنم وبا این جنس زندگی کنم
آمین
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
اگه بتونیم بصورت عملکرد واقعی وآگاهانه به خواسته مون نچسبیم وفقط به همون مسیری که میبینیم اصرار نکنیم واینقدر انرژیمون رو هدر ندیم وخداوند رو محدود نکنیم
هم آرامش داریم ،هم وابسته نیستیم به نتیجه ای که حتی ممکنه خداوند با رهایی ما نتایج بزرگتر رو زودتر از اونی که تصورش رو بکنیم در تمام ابعاد براحتی از راهی که نمیدونیم بهمون بده
بخصوص وقتیکه مغرور نمیشیم ورها هستیم
براحتی هر لحظه از خداوند سوال میکنیم که اگر مسیر بهتری میدونه که من آگاه نیستم کمکم کنه
که نشونه ها وهدایت خودش رو واضح تر ببینم وعمل کنم ومحدود به مسیر خودم وخواسته کوچکم نباشم
من باید با کنترل ذهنم اجازه بدم خداوند براحتی هدایتم کنه وروی خودم حساب نکنم،چون اگه بلد بودم که تا حالا نتیجه گرفته بودم که نه ترسی داشتم ونه غمی،نه اینکه کوچکترین چالشی بتونه افکار من واحساس من رو درگیر کنه
مثال جنگل من رو آگاهتر کرد به عملکردم که چون آگاهی به اینکه بعدا چی میخاد اتفاق بیفته ندارم وچیزی نمیبینم بهمون چند قدم جلوتر که میبینم اکتفا میکنم ومسیری که ظاهرا بهتره وبرای من مشخصه وبرام آشناتره میرم ومجدد سیکل معیوب تکرار میشه
چون نشونه هایی که برای مسیر نا آشنا وبه ظاهر سخت میاد رو ازش میگذرم وفکر میکنم دیرتر به نتیجه میرسم وروی عقل خودم حساب میکنم،چون به نتیجه وابسته هستم
بار ها شده در شرایطی که فقط حرکت کردم بعد قدم به قدم رشد خودم وکمک افرادی که الان خودشون هم متعجبند چطور اون زمان کار براحتی
انجام شد، هم با احساس خوب من وهم احساس
خوب خانواده ونتایج خوبی ایجاد کرد واز راههایی هدایت شدم وخداوند کارهام رو انجام داد،که هر لحظه باید یادآوری کنم تا مسیر برام هموارتر بشه
وباید روی عقل وهوش خودم بدنبال نتایجی که میگیرم حساب نکنم ویادآوری کنم وقتی تسلیم شدم انتخابی که داشتم مسیر درست بوده وگرنه
اگر هدایتهای ونشونه ها رو نمیدیدم وبهش توجه نمیکردم مثل قبل فقط دور سر خودم میچرخیدم ونتیجه براحتی نمیگرفتم
برای زندگی راحت تر وساده تر هرلحظه برای هر کاری ازش سوال کنم وهدایت بخام،که بهتر از قبل عمل میکنم وسوالات خیلی مسیرم رو شفاف تر میکنه وبهم آرامش میده،چون قدم به قدم جلو میرم وذهنم نگران عدم آگاهی که دارم نیست ونجواها بهتر کنترل میشه ومسیر تکاملی راحت تر طی میشه
تفاوت نگاه مادر موسی وحضرت یعقوب ونتایج اونها نشون میده که وقتی مادر موسی تسلیم هدایت خداوند میشه چقدر زود نتیجه میگیره که چند ساعت بعد که نوزاد نیاز به شیر داشته براحتی به بچه اش میرسه واحساس خوب وآرامش رو تجربه میکنه وحتی برای این کار پاداش هم میگیره واتفاقات خوب پشت سر هم تجربه میکنه بدنبال تسلیم شدن واحساس خوب داشتن وکنترل نجواهای ذهنی که راحت هم نبوده
ودر مقابل حضرت یعقوب با وابستگی که به یوسف داشته وتسلیم در اون لحظه نبوده ونتونسته ذهن خودش رو کنترل کنه تا هدایت خداوند رو ببینه وچندین سال این احساس بد ونگرانی باعث میشه بینایی خودش رو از دست بده وبعد زمانی که تسلیم میشه خداوند کمکش میکنه
من باید بپذیرم که نمیتونم همه چیز رو کنترل کنم
وامکانپذیر نیست وفقط مسیر زندگی ام رو سخت میکنم وخودم رو از نعمتها وآرامش که میتونم تجربه کنم دور میکنم ومسیر سنگلاخی رو انتخاب میکنم
هر روز با سوال کردن از خودم وخدای خودم در مورد خواسته هایی که دارم سعی کنم در مسیر هموار قرار بگیرم وبا شناخت بیشتر از خودم به افکار وباورهام آگاهتر بشم تا آرامش بیشتری تجربه کنم
اگه من آزادی وراحتی وآرامش رو میخام باید متعهد شوم که هر لحظه از خودم بپرسم که چرا این خواسته رو دارم تا ذهنم در مورد اون خواسته شفاف بشه وبه نتیجه رضایت بخشی با هدایت خداوند برسم
گیر ندادن به یه خواسته هم انرژی کمتری میگیره
هم مسیرهای بهتری رو با نعمات بیشتر در شرایط وزمان خودش که برای مابهتره خداوند آماده میکنه که وقتی میرسیم سورپرایز میشیم وبعدش خدا رو شکر میکنیم که خواسته ای که بهش چسبیده بودیم رو رها کردیم ودنبال اون رهایی هم ظرفمون بزرگتر شده،هم صبورتر شدیم وهم با رسیدن به نعمتها دیگه هیجان زده نمیشیم چون مسیر خلق کردنش رو یاد گرفتیم وفقط تسلیم میشم ودر حال زندگی میکنیم وراحت تر نجواها رو کنترل میکنیم
براحتی با دیدن نشانه ها با آگاهانه عمل کردن ورهایی که داریم وقتی به خواسته نچسبیم راحت تر به نشونه ها عمل میکنیم وتغییر مسیر میدیم ومقاومت نمیکنیم حتی اگه براش زحمت کشیده باشیم وکلی برنامه ریزی کرده باشیم،به درسهایی که در مسیر گرفتیم اکتفا میکنیم وبراحتی تغییر مسیر میدیم وتسلیم هدایت خداوند میشیم
وبعد که نتیجه گرفتیم با ایمان بیشتر آگاهانه هر لحظه با تسلیم بودن آرامش بیشتری خلق میکنیم
از خداوند میخام کارهایی که لازمه در مسیر خواسته ام انجام بدم رو بهم بگه وهر روز سوالاتم مسیرم رو واضح تر کنه تا به خودشناسی بهتری برسم وباورهام وتغییر بدم ودیدگاهم در مسائل مختلف به سمت بهبود خودم تغییر کنه ومن آماده دریافت هدایت خداوند ورسیدن به خواسته ام باشم واز کنترل کردن همه جوانب زندگی ام دست بردارم تا آرام باشم وهدایت رو دریافت کنم
به نام خدایی ک همیشه کنارم بوده
سلام ب همه عزیزان، استاد میخوام از مثالی ک همین دیروز اتفاق افتاد صحبت کنم، بعد از اون اتفاق من نشستم این فایل رو برای بار دوم دیدم و خدا داشت بهم میگفت دیدی؟ دیدی تسلیم بودی چیکار کردم برات؟
استادجان من اصلا بلد نبودم تسلیم بودن رو، دیروز اولین تجربه را داشتم، می نویسم حتی اگر ب ظاهر ساده ب نظر بیاد، دیروز نقطه عطفی بود برام اون ماجرا.
تا قبل از اون من فکر میکردم من وارد یه کاری میشم با عقل و منطق خودم، بعد خدا حین انجامش میاد ب کمک ام. هیچ وقت از اول آرام نبودم و میگفتم بالاخره منم باید اقدامی انجام بدم، از مصاحبه هایی ک میرفتم، از شرکت هایی ک استخدام شدم، از مغازه ای ک ب لطف خودش باز شد. اون خواسته ها خوب بودن ولی عالی پیش نرفتن، با زجر و استرس پیش رفتن، میگفتم بالاخره وارد چالش جدید شدن سختی داره، رفتن ب دل ترس سختی داره، بالاخره منم باید همش دنبال آگهی ها بگردم برای کار، دنبال ملک بگردم تو املاک ها،خودم هم اقدامی بکنم، آرام نبودم ک بشینم ی گوشه و بزارم خدا برام کارا رو انجام بده.
اون همه اتفاقات رو پشت سر گذروندم، سخت نبود، چون کمی ایمان نشون میدادم و او مرا بسیار آسان میکرد برای آسانی ها. ولی حالا اینبار میخوام صداشو بشنوم و بعد حرکت کنم، استعفا از کار فعلی با من، بقیه اش با خودش، من هیچی نمیدونم. وقتی ب آینده درخشانم فکر میکنم ک قراره چه جایزه ای از تقوا و ایمانم بگیرم روانم شاد میشه. میخوام مهمان خدا باشم و می نویسم از نتایج اش.
و اما اتفاقی ک دیروز افتاد، من برای تهیه غذایم (ب سبک قانون سلامتی) بیشتر ب کشتارگاه میرفتم، 3 روز بود ک نمی شد برم، مادرم میگفت نمیخواد خودت بری هوا خیلی گرمه، گفتم چشم، حتما هدایته. گفت با پدرت برو، پدر اون روز شلوغ ترین روزش بود، گفت اصن جور نمیشه بین کارم ببرمت امروز و ی کاری کن فردا اول صلح میریم، یکی از دوستان گفت من میرم اونجا برات میارم و ایشونم جور نشد، حالا من دیگه سومین روز دیگه شروع کردم ب خدا غر زدن ک یک بار کارم رو ب تو واگذار کردم همون ی بارم منو ناشتا گذاشتی، حالا من چیکار کنم.3 روزه منو علاف کردی. البته از قصابی محل مون تهیه میکردم ولی مورد رضایت من نبود، و البته یه باور دیگه هم کشف کردم، باور کمبود ک چرا فکر میکنم فقط از اونجا میتونم تهیه کنم چون ارزون تره، ینی خدا رو ب اون اندازه باور داری؟
ب خودم هر روز میگفتم خدایا این اولین باره ک من دارم خودم رو ب جریان هدایت می سپرم، قبلا هم بود ولی این درصد تسلیم نبود، میگفتم میخوام ی فکت و منطق خوب بسازی برام، باید جلوی این شیطان بعدا رو سفیدم کنی. از ته قلبم مطمئن بودم ک قراره یه اتفاق خوبی برام بیوفته و درس خوبی بگیرم، میگفتم اصن نشه، فقط بهم بگو چه درسی میخوای بهم بدی؟ درس لیاقت؟ درس فراوانی؟ درس نچسبیدن ب یک موقعیت خاص،ب یک فرد خاص، ب یک مکان خاص. درس تقوا و کنترل ذهن، بحث نچسبیدن ب خزه های کف اقیانوس و رها بودن.
و بعدازظهر روز آخر رزق مریمی من رسید، 2 بار، ظهرش یه رزق مریمی شاهانه از طرف مادر عزیزم، و بعدازظهرش یک بسته گوشت فیله ای استیکی دم خونه تحویل من داده شد. باورتون میشه من چند روز قبلش رفتم قصابی ران گوساله بخرم، گفت برای استیک فیله بخر دیگه نیازی نیست بجویی، تو دلم گفتم حالا حالاها ک نمیتونم، ولی ایشالله بعدا میخرم. و من حالا بسته های فیله تو فریز دارم. اصن این بنده خدا خودش ب من زنگ زد پیشنهاد داد ک میخوای بخرم برات؟ گفتم بله، هدایت عه دیگه چیکارش کنم قبول میکنم. بعد دیروز چندین بار بهشون میگم مبلغش رو بفرمایید، میگه نمیخواد نمیخواد.
خیلی دوست داشتم رزق مریمی رو تجربه کنم، ب خدا میگفتم مگه من چه فرقی با مریم دارم؟ ب من هم عطا کن، بعد دیروز میگفت ببین این کار برای من آسان است. و هزار بار گفتم خدایا تو بهم این رزق رو دادی ن آقای ایکس، نه مادرم. چقد خوبه جایزه سپردن ب خدا. جایزه تسلیم بودن، چه خوب نعمت میده، خدا میدونه تو بهشت چه نعمت هایی در انتظارمونه وااای، چقدر بخشنده ای، چه خوب اجابت کننده ای هستی.
این ی مثال کوچیک بود، ولی واقعا خیلی فاصله است بین حرف و عمل. این اولین قدم تکاملی من بود، شاید الگوی قوی عه قبلی نداشتم برام کمی سخت پیش رفت، ولی این مثالو با تمام سادگیش خوب میچسبونم ب کف مغزم، ب یادش میارم و ب یادش میارم.
این ذهن هم الکی اون وسط مسائلو برا خودش بزرگ میکنه ک ما رو بترسونه، ولی اگر دیدگاهم رو نسبت ب چالش ها عوض کنم و اهرم لذتی بسازم از اینکه قراره نتیجه این سپردن و تسلیم بودن چه جایزه ای از سمت خدا باشه، خیلی آرام تر میشم، مشتاق میشم ک ب اون نتیجه آخر فکر کنم، اون سکانس آخر ک دهنم باز مونده از هدایت خدا. و میگفتم خدایااا تو چرا انقد خوبی؟ من ک کار خاصی نکردم، حتی توی کنترل ذهنم خودت دستم رو گرفتی و با نشانه هات دلگرمم کردی. همه چیز خودش عه، هم اولش، هم وسطش، هم آخرش.
تو بسی ز اندیشه برتر بوده ای، هر چه فرمان است خود فرموده ای
در تو پروین نیست فکر و عقل و هوش، ور نه دیگ حق نمی افتد ز جوش
نیست بازی کار حق خود را مباز، آنچه بردیم از تو بازآریم باز
به نام خدای هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی
خیلی جاها تو زندگیم بوده که هدایت شدم ، البته اونموقع ها نمیدونستم اینا لطف خداست ، ولی بعد که با مفهموم هدایت آشنا شدم متوجه شدم ، اگه این هدایتها و الطاف خدا نبود که منم الان نبودم ؛
چون چنتا از این هدایتها باعث شد از مرگ حتمی نجات پیدا کنم که میخوام یکیش رو اینجا بگم ، البته قبلا اینو نوشتم ولی حسم گفت بازم بگو ؛
چند سال پیش با دوستم چند روز تفریحی رفتیم استانبول ؛
روز اول فکر کنم بود که برنامه مون این بود که عصرش بریم میدون تکسیم و دیدن اطراف اونجا که خیابون استقلال هم یکی از خیابونهایی هست که به میدون تکسیم میخوره ؛
قرار بود زود بریم که روز یکشنبه بود و تعطیل ، گفتیم حتما شلوغه ؛
از هدایت و لطف خدا ، دوستم گفت یه چرت کوتاه میزنم بعد بریم ؛
خلاصه وقتی دوستم از خواب بیدار شد با مترو رفتیم میدون تکسیم ؛
وقتی از پله های مترو اومدیم بالا ، دیدیم اونجا بشدت شلوغه و کلی ماشین پلیس و آمبولانس و حتی چنتا هلیکوپتر هم اون بالا داره میچرخه ؛
پلیسها مردم رو متفرق میکردن و میگفتن از اینجا دور بشید ؛ ما اصلا متوجه نشدیم که جریان چیه ؛
فقط مسیر رو کج کردیم رفتیم یه سمت دیگه و بعد برگشتیم هتل ؛
شب که تو هتل بودیم ، پدر دوستم از ایران پیام داد کجایید ؟ حالتون خوبه ؟ چون اخبار اعلام کرده خیابون استقلال بمب گذاری شده و کلی آدم فوت شده ؛
دقیقااااااا همون خیابونی که ما میخواستیم بریم پاساژ هاش رو ببینیم ؛
بعد که فکر کردیم دیدیم اگه این دوستم چرت نمیزد و نیم ساعت زودتر رفته بودیم ، صد در صد ما جزو همون کشته شده ها بودیم ؛
این اتفاق رو هر وقت مرور میکنم ، هنوزم انگار باورش برام سخته ؛
چه لطف بزرگی خدا بما کرد و چقدر ساده از طریق یه چرت کوتاه ، جون ما رو نجات داد ؛
چندین و چند بار این مدلی خدا جون منو نجات داد ؛
واقعا نمیدونم چی بگم ، فقط میتونم بگم خدایا شکرت ، خیلییییی با معرفتی ؛
مرسی استاد جان بابت این فایل توحیدی ؛
هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
سلام وخیرمقدم خدمت استاد خوش خنده جناب عرشیانفر عزیز ارادت خاصی به ایشون دارم من سال 98من باایشون آشناشدم بعدتوسط استاد عرشیانفر بااستادعباس منش آشناشدم خدایاشکر.
این دوعزیز وقتی باهم صبحت میکنن درباره قوانین جهان هستی اگر هفته ها نان استاپ پشت سرهم حرف بزنن ادم لذت میبره هرجمله ازاین دوعزیزرو اگرباوکنیم وعمل کنیم درهایی ازاگاهی ودرک ونعمت وثروت وارد زندگیمون میشه.
تسلیم بودن دربرابر خداوند::!
اگرهمین یک جمله روباورکنیم وعمل کنیم دیگه هیچ وقت اینقدر برای یک قرون دوهزار خودمون روبه آب آتیش نمیزنیم.
من هرجاکه عمل کردم به این آگاهی ها واقعا نتایج شگفت انگیز گرفتم. وقتی عمل میکنیم به این آگاهی هاوخودمون روبسپریم به جریان هدایت وبه خداوند اعتماد کنیم .
بقول استاد دردوره فوقالعاده 12قدم تمرین ستاره قطبی میگه وقتی به جریان هدایت اعتماد میکنی وارد یک جاده جنگلی بسیارزیبا میشویم باطبیعت زیباسوت زنان میرویم وازمسیرلذت میبریم..
ولی این آگاهی هارو باید هی تمرین کنیم هی بخودمون یادآوری کنیم تابشینه توناخود اگاهمون
من دوروز پیش که این فایل دیدم
اتفاقا همون روز میخاستم برم یه شهردیگه که تاحالا نرفته بودم ی سری جنس بخرم بمحضی که راه افتادم گفتم پروردگارا فرمون دست تو بسم الله. باورکنین یه جوری من برد دست من رو گذاشت تودست یکی ازدستان خودش رفتیم سرزمین محصول ازش خریدم بدون یک ریال پول بدم من تاحالا این بنده خدا رواصلا ندیم محصولش روبارمایشن کرد گفت برو بهش گفتم کجابریم برات پول کارت بکارت کنم گفت نمیخاد برو.
فروختی پول من برام بزن این درصورتی بود که بنده خداکشاورز فقط یه شماره تلفن ازمن داشت.
من کل مسیر باخودم زمزمه می کردم که خداوند دل آدمهارونرم میکنه واشک شوق ریختم.
الانکه دارم این متن مینویسم بازهمون داستان تکرار شد حتابهتراز اون خدایاشکرت
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
سلام به استاد عزیزم
در رابطه با تسلیم بودن در مقابل خدای مهربان داستانی خوندم که دوست دارم شماهم راجبش بدونین ، حس میکنم خیلی هم به من کمک میکنه هم به بقیه دوستان تا خیلی باور های اشتباهشون بشکنه و بریزه .
آقای خلیل رفعتی میلیاردر ایرانی الاصل که تا سی و دو سال یک کارتن خواب معتاد به روین بود و نه بار تا یک قدمی مرگ رفته بود امروز یکی از برندهای معروف آب میوه در ایالات متحده را اداره می کند به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز می کند او حالا با لبخند دوباره به زندگی به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال است صنعت نوشیدنی به آب میوه های ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است شرکت زنجیره ای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.
خلیل رفعت نه برای نخست که وقتی برای نهمین بار در شرف مرگ قرار گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا زندگی گام جدیدی برای خود بسازد او حالا یک مرد بسیار بسیار موفق است.
خلیل معتادی خیابانی بود که شب ها را روی سنگ فرش های سرد و زمخت خیابان های لس آنجلس به صبح می رساند آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند این اتفاق در سال دو هزار و سه رخ داد وقتی که او سی و سه ساله بود علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به پنجاه کیلو هم نمی رسید پوستی بود بر استخوان که همین پوست نیز پر از زخم بود و قیافه ای شبیه مرده ها داشت.
خلیل به خبرنگار بی بی سی می گوید آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمی آورم من نابود شده بودم همیشه آن قدر درد داشتم که نمی توانستم بخوابم و زندگی من با درد عجین شده بود او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند هر بار شکست خورده بود.
در آخرین بار چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد نور امید در قلبش روشن شده بود در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود از آن روزها به امروز خلیل پاک است و هرگز به سمت مواد مخدر برنگشته است حالا خلیل در زندگی سالمی غوطه ور است به دنبال بازسازی زندگی اش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آب میوه های سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد میلیونری که فعل خواستن را عمل کرد درآمد سالانه شرکت او بیش از شش میلیون دلار است شرکت او در حال گسترش است و قرار است.
نمایندگی هایی را در شانزده ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند خلیل حالا با اختصاصی اش به نقاط مختلف جهان سفر می کند و از سالم زندگی کردن لذت می برد داستان زندگی خلیل می تواند فیلم نامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمای تاثیرگذار باشد.
او در اوهایو متولد شده خلیل دانش آموز مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد او بارها به جرم ایجاد اختلال خرابکاری و دزدی از مغازه های مختلف دستگیر شد اما هر بار بدتر و بدتر و بدتر می شد در سال هزار و نهصد و نود و دو او پسری بیست و یک ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد او نتوانست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاش هایش با شکست روبرو شد اما توانست با شستن ماشین های آدم های مشهوری چون الیزابت تیلور زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.
با این حال این پسر خیلی زود گیر مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد پس از مدتی این جوان سرحال به کارتن خوابی تبدیل شد که شب ها را کنار آشغال ها سپری می کرد و برای درآوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آن روی آورد سیاه چاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.
روزی که برای مرگ تصمیم گرفت و برای نهمین بار دست به خودکشی زد بعد از بهبودی تصمیم گرفت تا از اعتیاد رها شود او تصمیم گرفت پست اندازی کند و دوباره متولد شود او یک تصمیم خیلی جدی گرفت تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید لبخند رضایت بر لب هایش باشد پس راهی مرکز بازپروری شد پس از گذراندن دوره درمان شروع به انجام کارهای مختلف کرد از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگ ها به پیاده روی علاوه بر این او در دو مرکز بازپروری معتادان کار می کرد و به افرادی مثل خودش کمک می کرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.
از زبان خلیل وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم بدنم نیازش را حس کنم می کرد و دلش تنگ شده بود برای نجات جسم و جان چندین ماه زمان نیاز است باید علاوه بر تقویت جس روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد اما من معتقدم اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند کند و مصمم باشد حتما موفق می شود.
اصلا کار سخت و پیچیده ای نیست ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی چیزی جز شکست نیست من معتقدم خواستن توانستن است پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلبتان تغییر را بخواهید تا نتیجه اش را ببینید او در ادامه.
به خبرنگار بی بی سی می گوید می توانستم کمتر کمی از پولم را پس انداز کنم سخت کار می کردم هفته ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می کردم .
نقطه عطف زندگی اون
به خبرنگار بی بی سی می گوید می توانستم کمتر کمی از پولم را پس انداز کنم سخت کار می کردم هفته ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می کردم .
خلیل پس از ملاقات با یکی از دوستانش ایده تهیه آب میوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهنش خطور کرد ایده ای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند خلیل به خبرنگار ما گفت دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامین ها غذاهای ارگانیک و خوراکی ها سالم گفت در آن زمان هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی می داد با روی باز به استقبالش می رفتم.
در سال دو هزار و هفت خلیل مرکز باز پروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ده هزار دلار می توانستند در آن جا تحت درمان قرار بگیرند او در آن جا آب میوه های دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان می داد آبمیوه هایی که با انواع مختلف میوه و ویتامین های مختلف آماده می شد بسیار مقوی و مغذی بودند شهرت این آبمیوه ها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید او سفارش می دادند.
خلیل وقتی مطمئن شد که می تواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راه اندازی کند همراه بهترین دوستش شرکت سان لایف ارگانیک را تاسیس کردی او این کسب و کار را با پس اندازی شخصی اش راه اندازی کرد اما از چیزی می ترسید : ازینکم پول درنیاوردم می ترسیدم از اینکه شکست بخورم می ترسیدم )) اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعا شگفت انگیز بود امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آب میوه های ارگانیک لباس و خوراکی های مختلف هم می فروشد راب نازا را یکی تحلیلگران بانکی در نیویورک به خبرنگار بی بی سی می گوید مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد که قبل خلاف کار بوده یا تحصیلاتی ندارد موفقیت یک کارآفرین به تلاش هوش پشتک کار او بستگی دارد.
داستان خلیل رفعتی قدرت شخصیتی او را نشان می دهد او واقعا شگفت انگیز است خلیل رفعتی این کارآفرین موفق داستان زندگی اش را در کتابی با نام من مردن را فراموش کردم در سال دو هزار و پانزده به چاپ رساند تا داستان زندگی اش الهام بخش آدم هایی شود که از زندگی ناامید هستند
خیلی میگوید : من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدم هایی را که شکست خورده اما امیدشان را از دست نداده اند بشنوند زندگی آدم هایی که چیزی نداشتند اما نور امید در قلبشان زنده بود.
داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر می آورند و رشد می کنند هم شنیدنی است.
او گاهی اوقات به سایت هایی مثل آمازون که کتابش را می فروشند سر می زند و نظرات مردم را می خواند وقتی نظرات مردم و امید دادن هایشان و تحت تاثیر زیر قرار گرفتن هایشان را می خوانم اشک در چشم هایم حلقه می زند و می فهمم مسیر درستی را انتخاب کرده ام .
من وقتی این داستان رو خوندم متوجه شدم اون نور هدایت که آخرین بار به سمتش تابید از سمت خداوند بود چون اون دیگه میخواست تغییر کنه و خداوند کسیو از اون جایگاه با هدایت به جایگاهی که الان هست رسوند ، پس ماهم میتونیم به زندگی که در ذهنمون ساختیم برسیم .
در پناه خدای مهربان باشید
سلام و درود بر شما دو ست و هم خانواده عباس منشی عزیز و سلام بر استادعزیزم.در حال خواندن نظرات تا به کامنت شما رسیدم یکم نور امید در دلم کم شده بود بابت یه ایده شغلی و یکم ناامید بودم اما با خواندن کامنت شما حالم خیلی خوب شد پر انگیزه و امید شدم خیلی امیدوار شدم حتی وقتی دیدم مدت عضویت شما بیشتر از منه و کم کامنتین به خودم خرده نمیگیرم مرسی میخواهم کتاب ایشونم بخونم و درس بگیرم .بازهم ازتون ممنونم بابت این کامنت خوبی که فرستادیدین سپاسگزارم.