این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوند
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا سپاسگزارم بابت این فایل وتمام آگاهی های ناب که به من آموزش میدهی تا به کمال والاتر برسم تا بتوانم وجود تورو در تک تک سلولهای بدنم احساس کنم که بلکه بتوانم بهتر زندگی کنم وجهان را جای بهتری برای زندگی دیگران کنم با کمک ومددهای غیبیت ای فرمانروای کل کیهان
استاد عزیز وقتی فایل یا صحبتی از الله مهربان توحید میشه من حالم دگرگون میشه نمیدونم این کلمات رو چه جور توصیف کنم نمیدونم چه بگم تا بتونم حق مطلب ادا بشه استاد عزیز همیشه از خداوند میخواستم که آیا کسی هست که فقط به تو توکل کنه واز تو کمک بخواد. به جای فلان امام و امامزاده وفلان کس وفلان مخلوقت همیشه دوست داشتم اگر حرفی زده میشه همیشه در مورد رب العالمین وهدایت هایش که پیامبر انش را در طول زندگی شان راهنمایی و هدایت کرده زده شود تا بلکه منم به خداوند نزدیک و نزدیکتر شوم تا اینه پاییز سال گذشته خداوند منو با شما وبسایت توحیدی شما آشنا کرد خداوند را بینهایت سپاسگزارم بابت این هدایت که یکی از بهترین نعمتهای من در طول 36سال زندگانی من بوده است خدایا سپاسگزارم
استاد در مورد سوال اول یک روز با فرزندانم نشسته بودم وجای شما خالی عصرانه میخوردیم اینو بگم من همیشه از ربوبیت واز رب العالمین وقدرت پروردگار و اینکه خداوند همیشه و همه جا با ما هست با فرزندانم صحبت میکنم .بله استاد داشتیم عصرانه میخوردیم که فرزند دخترم از من سوال کرد که آیا وجود خدا در این شیره خرما هست چون دخترم خیلی شیره خرما دوست داره ویک لحظه استاد قلبم باز شد و خداوند گفت بگو به فرزندانت که وجود من دار آنها است وتیکه از وجود من در شما وجود دارد وحتی در این شیره خرما هستم استاد این حالت که میگم قلبم باز شد دقیقاً وسط سینه من یه حالتی شد نمیدونم چه جوری تو ضیح بدم واقعاً نمیتونم بگم چه حالتی بود من فقط صدای خدا رو میشنیدم وبس وکلمات رو میگفتم چون من از خداوند همیشه برای تربیت بچه کمک میخوام
ویک داستان واقعی و معجزه دیگر خداوند در مورد خودم که چند سال پیش وقتی سر یک پروژه کار میکردم از طبقه سوم یا چهارم بود که پرت شدم پایین ومن اون لحظه گفتم بازبان قلب که هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست وچشمامو بستم وشیطان هم در همون حالت منو رها نمیکرد وداشت میگفت که دیگه مردی تموم شد این دنیا برات وبه محض تموم شدن حرف شیطان خداوند خیلی با صدای قوی گفت حتی اسمم رو گفت که احمد سر تو بگیر بالا چون که با سر داشتم سقوط میکردم واین رد و بدل شدن کلمات شاید تو چند ثانیه بود که اگر من سرم رو بالا نمیگرفتم شاید دیگه پیش شما عزیزان دل نبودم وبا دو کتفم افتادم روی زمین و خداوند را تمام اون روز سپاسگزار بودم وتا لحظه مرگ سپاسگزارم ودر خیلی از مسائل زندگی من که برای من حل کرد مسئله هایی که در عقل سر من نمیگنجید وخدارو سپاسگزارم بابت تمام راهنمایی ها و هدایت ها والهامات که در طول زندگی هدایت کرده و میکند تا لحظه ملاقاتش خدا رو بی نهایت سپاسگزارم از اینکه در کنار شما عزیزان هستم خداوند یار ونگهدارتان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان مهربانم
خدارو شکر می کنم که مسیر درست زندگی افکار درست در زندگی معنای تضاد در زندگی و در کل معنای هدایت الله در زندگی را در این سایت الهی توسط استادان ارجمندم و دوستان عزیزم به من آموزش داده شد
استاد بی نهایت سپاسگزارت هستم
در زندگیم خیلی موقع ها روزگار بر وفق مرادم چرخیده و فکر می کردم چون پدرم یا مادرم یا حتی خودم در حقم دعایی کرده و مستجاب شده یا چون فلان اخلاق خاص رو دارم این نعمت نصیبم شده و این چقدر گمراه کننده بود برام چون همیشه فکر میکردم حتی بر خلاف میلم باید با دیگران بسازم تا تایید بشم و حاجاتم اینجوری برآورده میشه و کارهایم رو براه میشه
و دیگه اینکه به صورت فطری میدونستم باید کارها رو به خدا بسپارم ولی فقط کارهای مهم زندگی رو ، فکر نمیکردم حتی وقتی کار کوچکی دارم هم میتونم از هدایت الهی بهره ببرم
چند روز پیش یهویی خیلی حالم بد شد گفتم خدایا من نمیتونم غذا درست کنم خودت غذام رو درست کن( چون شب قبل نصف و نیمه مواد رو آماده کرده بودم ) و بصورت بی نظیر غذام خوشمزه از آب درومد و شوهرم خیلی تعجب کرد که چجور با اون حال بد غذام اینقدر شیک و مجلسی از آب درومد .
استاد جان من ثروت 1 و 3 رو به خودم هدیه دادم و خیلی از خداوند درخواست هدایت کردم برای کسب و کار شخصی ام نمیدونستم به چه کاری دقیقا علاقه دارم ولی در کل میدونستم فروشندگی رو دوست دارم ولی فروش چه چیزی برام مسئله بود و هر حوضه ای که بهش فکر میکردم خودم رو سین جین می کردم که چرا این رو انجام بدم
خلاصه
تابستون پارسال بود که یه الهامی دریافت کردم که اینستا رو نصب کنم برای خرید لباس چون تو شهر خودمون خیلی کم لباسها رو میپسندم و من به دخترم گفتم اینستا رو برام نصب کنه چون خودم بلد نبودم همسرم هم من رو که دید اونم اومد تو اینستا و کم و بیش توش می چرخید
یه شب یه پیجی رو بهم معرفی کرد که بهت آموزش میداد در یه حوضه ای فعالیت اینترنتی انجام بدی و درآمد دلاری دربیاری و تا 6 ماه هم پشتیبانی میکنه
و من به حدی باورم شد که فورا بهش پیام دادم و دوره اش رو خریدم و به آموزش هایی که میداد خودم پیج جدید کاری زدم و شروع کردم به پست و استوری گذاشتن برای جذب مشتری و این در حالی بود که من هیچی از اینستا نمیدونستم ادیت فیلم و ویدیو و کار با اینشات و ویدیو میکر یاد گرفتم کلا انگار سالها بود که من تو اینستا بودم اینقدر مهارت کسب کردم
دو سه ماهی گذشت و هیچ خبری از مشتری نبود و رفتم تو فکر و بعضی از رفتارهای اون آقا که قول پشتیبانی داده بود رو بررسی و مرور کردم و یه جورایی بهش بدبین شدم یه شب یه خبری از یکی از دوستانی که مثل من در اون حوضه کار میکرد شنیدم و آنقدر بهم ریختم که به شوهرم گفتم من دیگه رو این پیج کار نمیکنم اصلا درآمد دلاری نمیخوام اگه من معادل ریالی همون مبلغ هم دربیارم راضی ام و انگار یه جورایی اون وعده و وعید ها دروغ بوده
ولی خدا شاهده ناراحتی من چند دقیقه بیشتر طول نکشید و خدا رو شکر کردم که این مسئله باعث رشد من شد و من نه تنها چیزی از دست ندادم بلکه کلی مهارت کسب کردم و هزینه ای که پرداخت کرده بودم اگر می خواستم همون مهارتها را کسب کنم شاید باید بیشتر هزینه میکردم و این در حالیه که بعضی ها که مثل من به اون پیج اعتماد کرده بودن به شدت عصبانی هستن
و تازه هیچ کس به جز همسر و فزندانم
از کارم خبر نداشتن و ترک اون کار هیچ فشار روانی برای من ایجاد نکرد
استاد جان خدا شاهده بعد از حدود یه هفته به کاری هدایت شدم که تمام اون مهارتها رو لازم داشت و من متوجه پلن خداوند شدم و با علاقه کار جدید رو پذیرفتم و الان 6 ماهی میشه که دارم انجام میدم و از همون روز اول مشتری داشتم و خیلی ها تعجب میکردن و میگفتن چقدر زود پیشرفت کردی
البته راستش خودم خیلی راضی نیستم از میزان درآمدم ولی میدونم باید تکاملم رو طی کنم و روی باورهایم بیشتر و بیشتر کار کنم
و من در این مسئله ی پیدا کردن کسب و کار مورد علاقه ام همیشه یاد صحبتاتون تو ثروت 3 میفتادم که میگفتید شما فقط روی خودتون کار کنید هدایت میشید نگران نباشید احساستون رو خوب نگه دارید و تسلیم باشید و نشونه ها را دنبال کنید و من به لطف الله مهربان تونستم طبق آموزه های شما عمل کنم و اون آقا حتی اگر کلاهبردار بوده ولی من سود خودم رو بردم و من آدمی نبودم که تن به کسب مهارت در اینستا بدم و این آقا هر چی که بود ولی به نفع من تموم شد و من هرگز زبانم به نفرین و بدگویی در موردش
باز نشد این درحالیه که چند بار شنیدم که
بقیه حتی میخوان ازش شکایت کنن
خدا رو بی نهایت شکر می کنم و از شما بزرگوار و خانم شایسته ی نازنین و همه دوستان عزیزم سپاسگزاری می کنم
اومدم توی سایت دنبال جوابم و نشونم که دیدم استاد فایل جدید گذاشتن و گفتم این جواب منه و با این که توی دوره ها مخصوصا توی دوازده قدم استاد از تسلیم شدن و هدایت حرف میزنن انگار من هدایت شدم امشب اینجا که بازم خدا یادم بیاره که تسلیم بشم ،دقیقا امروز که سرکارم راجع به یک موضوعی سردرگم بودم و فکرم درگیر بود و چون دیگه این باور در من تثبیت شده که خدا جواب میده و نیازی به هیچ زجر کشیدن نیست دارم جواب خدامو میشنوم
اره تسلیم باید بود وقتی همه ی راه ها رو امتحان کردی،وقتی رو عقل خودت حساب باز کردی ولی جواب نگرفتی،وقتی از خدا طلب هدایت کردی،وقتی ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتی باید تسلیم بشی،اون وقته که پاداش ها به تو داده میشه،میشی مادر موسی که شاید هیچ موقع به ذهنشم نمیرسید که روز بعدی که بچش رو انداخت توی اب در بهترین شرایط کنار بچش باشه ،میشی حضرت موسی که به خدا بگه خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی نیازمندم، تسلیمم و خداوند راهو نشونش بده و شاید این جواب منه که انقدر تقلا نکن ،بسپر به خدای خودت و نشانه تسلیم بودن چیه؟؟؟آرام باش عزیز من ،از زندگیت لذت ببر و بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تو میخای،شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخای باشه ولی از کجا میدونی این تنها راهشه و راه دیگه و راه های دیگه بهتر و نزدیک تر یه خواستت نیست
مدیرم اومد و با یه لحن بدی که انگار من محتاجشم یه کاغذ جلو یسری ادم گذاشت جلوم و گفت: شمارت بنویس برات کار پیدا میکنم! – در صورتی که شماره منو داشت و تا وقتی کار بهم داشت بهم میگفت عباس دست راست منه! ولی وقتی از کار بیکار شده بود اینجوری باهام برخورد کرد!
خلاصه من گفتم من نیازی ندارم…
گذشت و تا چند هفته احساس اینو داشته که بهم خیانت شده
فرکانسم به شدت افت کرده بود
چند جا زنگ زدم پیگیر شدم همه بهم گفتن ما میدونیم تو فلان جا سر کار بودی و الان پر شده و جا نداریم واست
کلی در به دری و غیره که ای بابا یه پولی میتونستم تو این بازه در بیارم و حیف شد – بحث انتخاب رشته کنکور بود
خلاصه از همه جا که درمانده شدم گفتم خدایا کمکم کن!
گفت برو فایل 2 قدم 9 عبارات تاکیدی هدایت!
گفتم چشم
اینقدر اروم جلسه رو گوش دادم که اروم شدم و گفتم حتما هدایت این بوده که من بیکار بشم و …
توش تونستم خیریت ببینم
اتفاقی که افتاد این بود:
مدیر مجموعه ای که پارسال پیشش کار میکردم و امسال هرچی زنگ میزدم جواب تلفنمم نمیداد!
بهم زنگ زد
گفت امسال نتایج زمانش افتاده عقب تر! بهترین نیروی من هم که یه دختر خانمی بوده ازمون سال اول دندون پزشکی داره و توی اون بازه نمیتونه کمکم کنه
تو میتونی بیای؟ تو بهترین نیروی پارسال من بودی؟ من بهت اعتماد دارم بدون اینکه کلاس اموزشی هارو بیای …
خلاصه برام کار پیدا شد و مهم تر از اون این بود که وقتی تسلیم شدم درها باز شد
راستش یه اتفاقی اخیرا افتاد برام که جذاب بود که بگم
خونه ما سالهاست که سشوار نداریم
یعنی میخریم و خراب میشه
احتمالا به خاطر سطل سوراخ خانوادمه ….
خلاصه که ایندفعه رفتم برای خودم سشوار بخرم
نه برند میشناختم و نه بودجم زیاد بود…
رفتم دو تا نمونه دیدم دومی رو پسندیدم
پونصد و خورده ای قیمتش بود
تا رفتم بخرم دیدم افزایش قیمت خورده شد نهصد و خورده ای…
گفتم حتما نشون های که نخرمش!
خلاصه یدفعه کامنتی دیدم که نوشته فلان برند خوبه اینا گارانتی ندارن ولی اونا دارن
رفتم دیدم اونا هر کدوم چهار ملیونه و … که من توان خرید این نداشتم
خلاصه دیدم یکیشون دو و شش صد تومانه که یک ملیون و سیصد هم تخفیف خورده!
رفتم دیدم گارانتی هم داره و چقدر هم همه چیزش بهتره!
و با قیمت مناسب یه برند با ارزش خریدم
راستش هدایت خیلی باحاله
از کوچک ترین چیزا هست تا اتفاقای خفن
تو کامنت قبلیم گفتم پاتنرم چه اتفاقات نامناسبی برام افتاد
ولی الان میخام روند شروع رابطه رو بگم
وقتی با هم صحبت میکردیم این قدر پازل ها جذاب کنار هم چیده شده بودند
اینقدر اتفاقات زنجیره وار به هم برای من و ایشون رخ داده بود
که باورنکردی بود!
یعنی خودش یه داستان عجیبیه!
و هزاران اتفاقی که منو به خواستم رسوند
داستان ماشین خریدنم هم که گفتم قبلا
روزی یه دوستی که سالی یبار هم نمیدیدمش و باهم لج بودیم یجورایی منو دعوت کرد بیرون و ماشین صفرش رو داد من نشستم پشت فرمون و این خواسته برام منطقی شد و چند وقت بعد پدر مادرم گیر دادن که ما میخایم برات ماشین بخریم!
و الان دو ساله صاحب ماشین هستم!
بعضی وقتا بخودم میام میگم ببین برات عادی شده ولی عباس اقا
جواب این سوال رو بخودت بده!
– آیا تا حالا شده چیزی از خدا بخام بهم نده؟!
ماشین خواستم داده
رابطه خواستم داده
رتبه کنکور خواستم داده
دانشگاه خوب خواستم داده
آرزوم بود یه معلم خوب داشته باشم نداشتم بجاش بهترین استاد ایران رو توی حوزه تخصصیم بهم داد جوری که استاد زنگ زد بهم پیشنهاد همکاری داد
رفتم دانشگاه دیدم علاقم نیست خواستم رشتم مورد علاقم باشه الان یکساله تو رشته مورد علاقم دارم کار میکنم
رفتم کارآموزی دیدم این کار علاقم نیست الان هدایت شدم به کار مورد علاقم که با عشق و علاقه میرم سر کار
یروزی گوشیم تو ده دقیقه شارژ خالی میکرد ارزوم بود گوشی خوب داشته باشم الان چند ساله گوشی خوبی دارم که حتی حاضر نیستم با بهترین مدل بازار عوضش کنم!
یروزی لب تابم برای اینکه گوگل رو باز کنم هنگ میکرد! الان با لبتابی دارم تایپ میکنم که گیمینگه و بهترین امکانات رو داره
آرزوم بود کاری داشته باشم که بهم احترام بزارن الان تو کار مدیر عامل بامن مشورت میکنه
آرزوم بود توی دانشگاه یه مکانی داشته باشم که برای خودم باشه نرم تو کتابخونه الان چند ماهیه که یه اتاق گرفتیم که هر وقت بخام کلید میندازم میرم داخل هر وقت بخوام میام بیرون کولر نور برق همه امکاناتی هم داره
یروزی خواستم به موفقیت برسم نمیدونستم چجوری ولی به شکل معجزه آسایی هدایت شدم به سایت عباسمنش
یروزی میخاستم لاغر باشم با دوره سلامتی 30 کیلو وزن کم کردم
یروزی میخاستم دستم تو جیب خودم باشه الان حتی ته موجودی حسابم رو خیلی وقته چک نکردم
یروزی میخاستم تو رشته جدیدم کار داشته باشم الان سه هفتست میرم سر کار اونم با چه احترامی
…
و احتمالا خیلی چیزای دیگه که الان یادم نیست که جزو خواسته هام بوده! مثل همین موارد بالا که خدا میگفت و من باورم نمیشد خواستم بوده باشن!
اینا خواسته هایی بوده که برام بزرگ بود ولی الان تو زندگیمن
الانم خواسته هام بزرگ تر شده
اگه یروزی میخاستم فقط یه ماشین باشه الان خواستم واضح تر شده
اگه یروزی فقط میخاستم یه رابطه ای باشه الان خواستم واضح تر شده
اگه یروزی فقط یه کار میخاستم یه شغل یه دوست یه رشته یه استاد یه خونه یه … الان واضح تر شده برام
پس بازم میتونم بهشون برسم!
استاد خیلی وقتا میبینم همه میگن مثلا سعادت آباد چه جایی برای زندگی چقدر گرون چقدر خوب …. ولی من میگم این خواسته من نیست!
همه میگن اره چون پولشو نداری میگی نمیخام!
اون جا خونه متری 150 ملیونه
تو یه سانتی متر هم نمیتونی داشته باشی…
ولی استاد من میدونم خواسته من خونه ای که منطقش خلوت تر باشه
ترافیک کمتر
دسترسی به ازادراه ها ازاد تر
جا پارک بهتر
همسایه ها بهتر
شهر خلوت تر
یجایی مثل چیتگر
حتی اگه کلاسش برای بقیه کمتر باشه
حتی اگه تازه ساخت باشه یا هرچی دیگه ای
من که برای مردم این خواستم نمیخام
من الان نسبت به چند سال قبلم آگاه تر شدم
چند سال قبل تو دفتر نوشته بودم لامبورگینی میخام
الان یادمه چون استاد قبلیم رفته بود دوبی و اجاره کرده بود و دیده بودم
ولی الان خواستم واضح تره
میدونم چیا رو میخام چیا نه
قبلن ها ارزوم بود گیتار بلد باشم بزنم
ولی الان میگم نه اون واسه حرف مردم و دیده شدن بود
نه برای خودم
من که علاقه ای ندارم واسه این کار
چون تو ذهنم این بود با گیتار زدن دختر پسرا تو دانشگاه دورم جمع بشن …
قبلن دلم میخاست از همه چیز تو زندگیم برندش اپل باشه
چون کلاس داره چون نشون میده پولداری …
الان میگم من با همین گوشی شیاومی که دارم خوشحالم
واقعا ازش راضیم!
با هندزفری دو ملیونیم هم راضیم
نمیگم دوست ندارم بهترشو چرا دوست دارم
ولی دیگه مثل قبل واسه تو چشم بقیه کردن نیست
توی یسری از خواسته هام به این رسیدم که برای خودم باشه
ولی توی یسری از خواسته هام هنوزم واسه اینه به مردم ثابت کنم
یه شغل پر درآمد داشته باشم که به بقیه که تو سرم میزدن ثابت کنم …
یه رابطه خوب ایجاد کنم که به اونایی که میگفتن کسی تورو آدم حساب نمیکنه کسی تو رو نمیخاد ثابت کنم …
…
و خب طبیعتا اینا ترمزه!
یه نکته ای توی فایل بود که گفتید هدایت خیلی وقتا اینشکلیه که مشکلت اینه بیا حلش کن!
دیدم بعله!
من اگه رابطم نمیترکید که نمیومدم ریشه یابی کنم ببینم 99.99 ٪ مشکلات من واسه عدم لیاقته!
و بعد بیام روش کار کنم!
درسته که اولش هدایت هیچ منطقی نداره
ذهن اذیت میکنه
گوش کردن به هدایت خیلی سخته
نمیدونم چرا ولی من خیلی سخت میتونم بخدا اعتماد کنم
استاد چه قدر دعات میکنم که من به لطف خداوند و آموزهای شما توحید فهمیدم
واقعا چیزی نمی دونستم تسلیم چیه….
وقتی تو روستا بودیم هفت سال پیش گوسفند زیادی داشتیم بخدا شبها همسرم میگفت صدام میکنن بیدار میشم یهو اون وقت پدرش میگفت این فرشته هست
یک بار سگ مون زیاد پارس می کرد همسرم بیدار شد صوت زیادی زد گفت صدام کردن فرداش نگاه کردیم در طویله که شب قفل کرده بودیم باز شده بود حتما دزد بود ه همسرم میگفت بخدا قفلش کردم چون بیدار شدم فرار کردن
حتی یک بار رودخانه نزدیک خونمون بود گوسفندان برده بودیم چرا ولی غروب که آوردیم خونه یکی از گوسفندان پاش توی گل زیاد فرو رفته بود شب ها که سگ مون پارس میکرد اون شب نبود گفتیم جای رفته بخدا صبح که دوباره گوسفندان همسرم برد صدام کرد رفتم گفت بیا این گوسفند یادمون رفته تا صبح سگمون کنارش بوده سگ همون جا پیشش بود چقدر تعجب کردیم خدایا شکرت
یک بار دیگه یکی از گوسفندان مون دوباره گم شد توی کوه دیدیم نیست همسرم گفت دیگه امکان نداره پیدا بشه سه روز نبودش کوهها هم زیاد گرگ داشت .. .هم دور بود…تا این که همسرم گفت بزار برم بگردم بخدا معجزه این بود که با دو تا بچه آوردش چون بچه بدنیا آورده بود پیش بچه هاش مونده بود بدون آب …همسرم اومد خونه چقدر دوباره سوپرایز شدیم این هم کار خداوند بود ولی دعا میکردیم خدایا هر جا هست مواظبش باش
چقدر من دوست داشتم به علت کمبود امکانات بیایم شهر ولی همسرم مخالف بود من اون موقع قانون بلد نبودم ولی میگفتم خدایا تو دلش رحم کن تا این که هدایت شدیم
چه قدر وقتی قانون یاد گرفتم از خدا هدایت می خواستم دستان خداوند توی زندگیم پیدا شد
بخدا انگار از غیب میومدن نمی دونم شاید اون موقع لازم بود تا ایمانم قوی شه
ایام عید خواهرم با خانواده اومدن خونه ما چند روزی …بودن گوشواره دخترش گم شد این همه گشتیم کل خونمون …جاهای که رفتیم بیرون کوه …بعد از مدتی بخدا اونها رفتن من اسباب بازی بچه هام جمع میکردم یهو بهم الهام شد یه حسی گفت داخلشو بگرد گفتم من که زیاد گشتم ولی همش میگفت بگرد یهو دیدم گوشواره داخل اسباب بازیه من از خوش حالی بال در آوردم سریع زنگ زدم خواهرم اون هم تعجب کرد خیلی خوش حال شدیم
خدا می دونه سال دوم که اومدیم شهر صاحب خونمون خودش پسرم برد مدرسه ثبت نام کرد …
همه کارها رو خودش بدون اینکه بگیم انجام داد چون رها بودیم مدرسه عالی معلم های خوب اینها همش کار خدا بود
سه سال پیش همش دنبال خونه بودیم همسرم خسته شده بود همش حس بد میداد ولی من و دخترم چون نوشته بودیم بی خیال بودیم دقیق خونه پیدا شد همون جور که نوشتیم این هم کار خدا بود چون به خدا سپردیم تسلیم بودیم
خدایا من تسلیم توام من نمی دونم چه جوری و از کجا امسال هم خودت برام خونه بگیر بهترین خونه ثبت نام مدرسه پسرم هم باید پیش خونمون باشه این هم من نمی دونم کجا چه طوری من تسلیم توام خودت بهترین مدرسه ثبت نامش کن برام خونه بگیر هدایتمون کن تو صاحب خونه ام باش الان بی خیال شدم رها کردم دست خدا رو باز گذاشتم
سپاسگزار خداوندم برای استاد برای مریم جان برای تمامی بچه های پاک الهی
من هر روز بابت این سایت شکرگزاری میکنم
دوستان با کامنت های قشنگتون چه کمک های به همه می کنید باورمون قوی میشه تحسین تون میکنم دمتون گرم امیدوارم همیشه در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست و خوشبخت باشید
این همه خوبی و عشق هزار برابر به زندگیتون برکت میده
از تجربه هاتون درس می گیریم
استاد عزیزم می دونی با این فایل ها چقدر دل بچه های سایت خوشحال می کنید و چقدر شکرگزاری از خداوند میکنیم بابت وجود پر برکتتون
بخدا همش دعا پشت سرتون هست همراهتون هست می دونم شما هم این و می خواهید فکر کنم بهترین کمکی که شما به جهان می کنید کمک فقط پولی نیست انگار شما روزی میلیاردها دلار به جهان کمک می کنید وحس و حال خوب انرژی مثبت توی جهان گسترش می دید
به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست
دروود و سلااام بر استادان عشقم و درود و سلام بر یاران جاان
استاد عشقم من اون شب به لایو شما با جناب عرشیانفر بزرگوار نرسیدم اما ایمان داشتم اونچه که لازمه ی مسیر زندگی و زیست الهیه منه در بهترین زمان به من خواهد رسید
وااای ازین دل دادن و دل دادگی به قدرت حاکم و فرمانروای کیهان
به خود پروردگارم قسم به خالق یکتام قسم همیییشه گفتم هر چیی دارم از خودشههه
من متنعم ترینم من خوشبخترینم من در بی نظیرترین حالت غیرقابل تصورم در حال زندگی و گذران عمر با برکتمم
واای از هداایت هاااش
من در یکی از طوفان های زندگیم در سن خیلییی کم شنیییدمش به وضوووح شنیدمش که بهم گفت نگین فقط برووو نترس ادامه بده تو در آغوووش منی
با تمااام وجوودم حسش کردم
بارها به چند نفر گفتم حس میکنم خدا مثل پتو دورموو گرفته انگاری دختر دردونه ی 3 ساله ی شیرینشم که تو بغلشم و نمیخواااد حتی یه نسیم به بدنم بخوره که خاطرم مکدر شه
آآآآآآآآآخ که چقدر با این عظمت با این قدرت با این گستره ی فرمانروایی دل به دل غرام داده دل به دل قدم به قدمای کوچیکم داده و ذوووق قد کشیدنمو زده و میزنه
این حس رو دیگه سعی میکنم بدون چک و چونه ی کمتر سریع دل به دلش بدم و بپذیرمش. به میزان دل دادنم شگفتی هاشم دیدم. دست و پاهم میزنم که نهههه من الان زوود میخوام اما دقیقا همیییین حرف استااده و اگه هنووز نرسیدم چون درسامو پاس میکنم که آماده ی تجربش بشم.
همیییین 2 ساال پیش بعد مهاجرتمون هی میگفتم نههه من دلم تنگه خانوادمه.بعد از یک سال و هفت ماه بعد از کلیییی رشد شخصیتیم که دیگه رهااا کردم همه چیز معجزه وار اتفاق افتااد و وصال رخ داد. حالااا تازه حدود سه هفتست فهمیدم همه اینااا برنامه ی پروردگاار بووده. اوون پلن هااای بزرگتری برام داره چون ماهیت خواسته هامو میدونهههه. برای شهروندی نباااید از یه حدی بیشتر از کشور خارج شی و من بدون اینکه بدوونم داشتم طبق قوانین عمل میکردم.
حالاااا شهروندیه میشه نمیشه مگههه مهمههههههه؟
اگه هم باید بشه قطعااا به هلووترین حالت ممکن میشهههه. البتههه چرا که نهههه؟؟؟
مهههم منم که همه جا با خدا خوشبخت ترینم و خوشحال ترین و متنعم ترین.مگه خدا برای عزیز دردونه هاش که بر خودش واجب کرده هدایتشونو کم میذاره.
اصن این بزرگترین گناهه که اینطور خصلت ها رو به پروردگار عاشق و خالق فراوانی هام نسبت بدم
پروردگاری که نبودم و خانوادمو با عشق تشکیل داد و منتظرم گذاشتشون تا بیام و از طریقشون من رو غرق عشق و نعمت و محبت کنه حالااا باقیییش رو رهاا میکنهههه؟
واای بر من اگه شک کنم
من بهتر دارم میفهممت و اینم از فضلته پروردگارم.سپااااست خاالق سلول سلول بدن مادیم و رووح بی کرانم که همه از تووست.
پروردگارم ای خالق شکوفه های گیلاااس ای خااالق نسیییم و برگ و گل و پروانه و پرنده
ای خاالقی جهان و جهانیان با تمااام وجوودم درکت میکنم
واای که چقدر خوشبختم که دیگه بدوون تو و لحظه ای نداشتنت زندگیمو نمیتونم متصور بشم
خدایا شکرت
پروردگارم سپاست
واای تو بااارها از اونجاهاااایی که باورم نمیشدههه درها رو برام بااز کردی
خدایا زندگیم شده پر از معجزهههه
آخ من چطوری عاشقت نبااشم
ببخش که شک میکنم
اما سپاااست که از هدایتت خسته نمیشی و به محضی که ایمانم رو نشون میدم جوریییی هدیمو میدی جوری جایزمو میدی که مغز من هنگ تررررین میشه
آرههه
منظوورم به هدیه ی تپل مپل دو هفته پیشته از جایی که انتظارشم نداشتم و من خووب فهمیدم من رووی لاایق تر شدنم کاار کردم روی ارتقای سطح کیفیت خودم کار کردم و بااور کردم که من باااید در سطح و لول دیگه ای بندگی کنم اوونی که لاایقشم و اوونی که در خوور بندگی توو باشه و من خودم رشد کردم اما توو علاوه بر هدایت های لحظه به لحظت برای بهبود فردیم بهم ثاابت کردی که آره مسیرت درسته و این هم از اثباتش با این هدیه ای که به خواب شبتم نمیدیدی که موجود بشه. خدایااا فقط بیشتر باورت کردم و رهااتر شدم. همه چیییز در ید قدرت توو زیبا و شگفت انگیز و بی نظیر خوااهد بود.
خدایااا میدونی این تکرار جمله ی استاد عباسمنش که ببینیم از رسیدن به خواستمون چی میخواهیم و به قوول من که بارها و باااارها به خودم مدت هاست میگم که ماااهیت خواسته هام مهمه و دییییر زماانیه که من به ماااهیت خواسته هام می اندیشم و هر بار بیشتر رنگ و لعابشون میدم و چقدرررر این حرف مهمههههه. چقققدر زندگی وااقعا ساده تر میشه لذت بخش تر میشه و وااای ازین رهااایی که میدوونی سکان زندگیت در دست متبحر ترین سکان دار عاالم کسی که مهربان ترین و آشناترین به تو و درونیات و خواسته های توست و خودش خالق دریا و کشتی و هرآنچه وجود دااره هست و بااا لذتتت فقط ادامهه میدیییی و سیر رزقش میشی و از نسیمی که به وجوودت میوزه حضضض میبرییی.
پروردگارم من رو متنعم تر کن از نور آگاهی و عشق و شور و شعوور و آگاهیت
پروردگارم من رو متنعم تر کن از رزق بی حساب و حلاال و پاکت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به روزیه دوستی و هم نشینی و ملاقات با انسان های ناب و موحد و موفق و سالم و شاد و ثروتمندت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به شادی و اشتیاق زندگی و تجربه ی خودم و توانایی هام در بالاترین لول ها و کیفیت هات
پروردگارم من رو متنعم تر کن به سلامتی و طراوت ذهن و روح و جسمم که همه از تووست
پروردگارم من رو متنعم تر کن به عزت و اعتبار و حال خووب و خنده های اشک درآر و از ته دل و احسااس پااک مفید بودنم در دنیای شگفت انگیزت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به آزادی زمانی و مکانی و مالی و رزق و ثروت و برکت بیشترت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به سفرهاای بی نظیر به طبیعت های ناب و شگفت انگیزت و به دیدن شگفتی های خلق شده ی انسان هااات
پروردگارم من رو متنعم تر کن از حس آراااامش از حس اطمینااان از حس رهاایی که هر رووز صبح اولین چیزی که ازت میخوام اینه و تو حتییییی ثانیه ای برای بخشیدن این حس به من غفلت نکردی
پروردگارم سپاااسگزارتم برای فرصت زندگی که بهم بخشیدی
تشکر فراوان دارم برای قرار دادن این فایل هدیه ای ارزشمند…
واقعاً من چند ساعت پیش در حالت احساسی نامتعادلی بودم و تصمیم گرفتم برای بهتر شدن حالم کمی بازی کامپیوتری انجام دهم،که ناگهان حسی به من گفت که سایت استاد عباسمنش را باز کن و با این فایل هدیه ای ارزشمند روبرو شدم که واقعاً مدتی اشک ریختم و احساساتم کاملاً دگرگون شد.
استاد عباسمنش چقدر زیبا مثال هدایت را زدن،واقعا من هر وقت که به هدایت قلبم عمل کردم نتیجه خوب بود وهر وقت عمل نکردم نتیجه ناگوار بود…
داستانی از هدایت را که در چند روز پیش اتفاق افتاد را شرح دهم که من پس از تماشای فایل چه کسانی برای مهاجرت مناسب هستند؟،برای اینکه خیلی علاقمند به مهاجرت هستم تصمیم به مسافرت رفتن گرفتم(استاد عباسمنش در فایل چه کسانی برای مهاجرت مناسب هستند،گفتند :افرادی که به مسافرت علاقمند هستند و زیاد سفر میروند افراد مناسبی برای مهاجرت هستند)
خلاصه از قدیم گفتن دنیا گشتن به از دنیا خوردن….
من که تا به حال به استان آذربایجان سفر نکرده بودم در این سفر که ده روز طول کشید ابتدا از شهرستان خودمان به تهران رفتم و پس از چند روز به اردبیل رفتم و واقعاً لذت بردم وبرای اولین بار در عمرم از اردبیل به آستارا رفتم و واقعاً از زیبایی گردنه ای حیران لذت بردم…
خلاصه من از آستارا تک تک شهرهای ساحلی را رفتم و کلی از دریا لذت بردم وشنا کردم وبه آخرین شهری که تصمیم به گشتن آن را داشتم که گلستان بود رسیدم،وبرای اولین بار با نقشه مشغول گشت و گذار در گلستان شدم…
وقتی که میخواستم وارد جاده ای ناهارخوران شوم به دلیل ترافیک سنگین منصرف شدم و تصمیم گرفتم اول به توسکستان بروم و بعد به دیگر مکان های زیبای این شهر بروم…
در مسیر گلستان به توسکستان به دلیل خستگی راه تصمیم گرفتم یک ساعت استراحت کنم و بعد داخل جنگل توسکستان شوم و در این استراحت کوتاه خواب دیدم که داخل جنگل گم شده ام و همان حس که استاد عباسمنش میگوید هدایت،به من گفت که وارد جنگل نشوم…
اما من به دلیل اینکه بار اولم بود که به جنگل توسکستان آمده بودم و محو زیبای آن شده بودم نتوانستم خودم را کنترل کنم و وارد جنگل شدم و از میان درختان عبور میکردم و واقعاً از حجم این درختان انبوه حیرت زده شده بودم،تاکه به درختی رسیدم که کج شده بود و روی ساقه ای درختی دیگر افتاده بود و من به بالای آن درخت رفتم و به محض اینکه خواستم پایین بیایم پایم سور خورد و روی زمین برروی پای چپ افتادم…
تا چند لحظه نتوانستم خودم را تکان دهم و چونکه تنها بودم احساس کردم در همین مکان از بین میروم وپس از ده دقیقه به سختی از زمین برخواستم و لنگان لنگان خودم را به اتومبیلم رساندم…
چونکه از شهرستان ما تا جنگل توسکستان 4ساعت بیشتر راه نیست،ادامه ای سفر را کنسل کردم و از همان جا به شاهرود رفته و سپس به شهر خودم رفتم و فردای آن روز به بیمارستان رفتم و پایم را عکس برداری کردن و آتل بستن و گفتند تا سه هفته حق ورزش کردن و… ندارم و باید آتل بر پایم بسته باشد.
واقعاً هدایت همه چیز است،این بار که با هدایت لج بازی کردم سریع جواب اش را گرفتم…
استاد چقدر زیبا توزیع دادن که به هدایت درون خود عمل کردن و به آن خانه باغ قدیمی رفتند و برای آن دونفر مؤعظه کردن و آنها را از اعتیاد به مواد مخدر منصرف کردن و میل به پاک بودن را در آنها ایجاد کردن…
استاد چقدر زیبا هدایت را توزیع دادن که به محض اینکه برسرکار نرفتند آن انفجار رخ داد و از این خطر نجات پیدا کردند…
استاد چقدر زیبا تسلیم بودن را توزیع دادن که وقتی که مادر حضرت موسی علیه السلام تسلیم هدایت شدند و بچه را به آب انداختن در نهایت خودشان به عنوان دایه فرزند استخدام شدن و حقوق هم میگرفتند و فرزند خود را در ناز و نعمت بزرگ کردن…
وحضرت یعقوب که نتوانست تسلیم خواست خدا باشد و احساساتش را کنترل کنند و در نهایت نابینا شد و اتفاقات بد دیگری را تجربه کرد.
معذرت میخواهم که طولانی شد،آخه آنقدر بار آگاهی این فایل زیاد بود که خود من با سواد اندکم میتوانم تا ساعت ها بنویسم…
دو سه روز قبل،یه اتفاقی افتاد و چون ظاهر خوبی نداشت ،ذهنم شروع کرد به نجوا و هم اینکه یه ناعدالتی در حقم شده بود و بیشتر نمیخوام تمرکز کنم روش و ذهنم دائم می گفت تو که داری صبح تا شب روی خودت و افکارت کار میکنی پس چرا نتیجه برعکس شد و چرا اعتماد کردی و توی ده دقیقه از حسابم پول زیادی برداشته شد و ناعدالتی و یه جورایی خیانت در امانتی که اصلا قرار نبود این طوری بشه و چون برای انجام کاری کارت پولم رو به یکی از آشناها دادم دیدم در کمال تعجب پانزده برابر اون چیزی که باید کسر میشد از حسابم پول برداشت شد و فقط برای منافع و سود شخصیش اینکار رو انجام داده بود و عوض دادنی در کار نبود و به خاطر یه کار اون عدد قابله ملاحظه رو برداشته بود در حالیکه قیمت اون کار یک سوم این مبلغ نبود!وقتی علت رو جویا شدم یه دلیل غیر منطقی برام آورد و من رو با حجم زیادی از گفتگوهای ذهنیم قرار داد که فکر میکنی همه مثل خودت امانت دار هستند و هزاران فکره دیگه و چون دیدم دیگه خیلی داره مانور میده این ذهن،آگاهانه با اینکه در اون لحظات کنترل ذهن سخته ولی گفتم اگه من امروز با این ناخواسته ذهنم رو کنترل کنم خدا هدایتش رو می فرسته و شروع کردم و ذهنم رو خاموش کردم و کاره بشدت سختی در اون لحظات بود ولی گفتم باید و باید از این حس بیرون بیام و درس این ناخواسته رو بگیرم و اگه درسش رو دریافت نکنم از همین موارد در هر برهه ای تکرار خواهد شد و رفتم و قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن و سوره آل عمران برایم اومد:
شروع کردم با حس خوب قرآن خوندن ولی مثل بمب در حال انفجار بودم که کوچکترین بهانه ای من رو از هم می پاشوند و بغضم می ترکید ولی آروم شدم با خوندش و وقتی با این حس که قرآن رو انگار که برای تو نازل شده و مخاطبش الان فقط و فقط خودت هستی رو خوندن،یه حس عجیبی بهت میده!
و گفتم خدایا این پول در برابر اون همه ثروت و نعمت تو چیزی نیست،رزاق تویی،بخشنده تویی،رحمن تویی!
ولی این خیانتی که در امانتم شد باید بهم درسش رو یاد بدی و گذر کنم از این مرحله…
و از اهل کتاب کسی است که اگر او را بر مال فراوانی امین شماری، آن را به تو بازمی گرداند؛ و از آنان کسی است که اگر او را به یک دینار امین شماری، آن را به تو بازنمی گرداند، مگر آنکه همواره بالای سرش بایستی [و مال خود را با سخت گیری از او بستانی]. این به خاطر آن است که آنان گفتند: [چون ما اهل کتابیم] رعایت کردن حقوق غیر اهل کتاب بر عهده ما نیست، [و در ضایع کردن حقوق دیگران گناه و عقوبتی نداریم] و اینان [در حالی که باطل بودن گفتار خود را] می دانند بر خدا دروغ می بندند. (75)
اشک هام سرازیر شد از این هدایت و گفتم خدا جونم میدونستم کاره من اشتباه نبود!
آنقدر لذت بخش جوابم رو داد که گفتم میخونم و لذت میبرم از آگاهی های این کتاب که مطمئنا توی اون لحظه خدا دریافت میکنه فرکانست رو و در جا هدایت میکنه و دلت رو آروم میکنه!
دلم آروم شد و ادامه دادم و گفتم خدا جانم تو چقدر عالم و دانایی که به زیبایی هر چه تمام تر دلم رو آروم کردی و ادامه دادم و چون میدونستم این کار خلاف قانون خدا و جهان هستی هست و این فرد وقتی این کار رو انجام داده،فرکانس کمبود رو به جهان هستی فرستاده و نتیجه ای نخواهد داشت:
116 ـ کسانى که کافر شدند، هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان، از مجازات خدا در امان بمانند! آنها اصحاب دوزخند; و جاودانه در آن خواهند ماند.
117-داستان کافران در مالی که برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود صرف کنند و از آن هیچ بهره ای نیابند!
همانند باد سوزانى است که به زراعت قومى که بر خود ستم کرده (و در غیر محل و وقت مناسب، کشت نموده اند)، بوزد و آن را نابود سازد. خدا به آنها ستم نکرده; بلکه آنها، خودشان به خویشتن ستم مى کنند..
و اون قدر از این پاسخ خداوند شوکه شدم و اشک ریختم و فهمیدم که هیچ کاری رو،نپرسیده و ندانسته و تحقیق نکرده به کسی نسپارم و این نشانه باعث شد که ادامه ی کار رو به اون فرد نسپارم چون وقتی کسی نتونه اعتمادت رو در هر زمینه ایی جلب کنه!لایق کار کردن با من نیست و اینکه هر وقت تسلیم شدم و از خدا کمک خواستم،هدایت شده ام! و اون قدر مقاومت میکنیم که انگار کاره سختیه و باید از امروز روی این کار کنم که تسلیم باشم و هدایت بخوام در هرلحظه و شکر خدا امروز همون کار با دستان قدرتمند خودش و براحتی و بدون هزینه انجام شد و من از راه خدا کنار رفتم چون توی ذهنم فقط اون فرد میتونست اینکار رو انجام بده ولی صبح زود که همسرم می خواستند برن بیرون و گفتند بیا با هم بریم!چون بدون انجام دادن کارای خونه ،کمتر قبول میکنم ولی یه لحظه،بخدا یه لحظه گفت پاشو برو و گفتم چشم!
بیرون اومدن من از دره خونه و هماهنگ شدن با اون افراد که اگه چند دقیقه معطل میکردم می رفتند همانا و انجام شدن کارها همانا!
همونجا گفتم خدا جانم!من چقدر زور میزدم،چقدر زنگ میزدم تا همه ی این هماهنگی ها توی یه لحظه رخ میداد و تو اینکار رو برام کردی وقتی که تسلیم شدم!
به قول سمانه جانم!
تسلیم! کد آسان شدن بر آسانی هاست…
خدا جانم!این روزا حس بودنت و درخواست کردنم و جواب دادنت رو به خوبی درک میکنم و انگار تمام من وصله به توست!
تمام آداما و دستان زیبایت در هر لحظه ،نشانه هایت،هدایت هایت ،و مهم تر از همه احساس فوق العاده ام!منو به این یقین می رسونه که در صراط مستقیمت هستم و دارم راه رو درست میرم به لطف خودت!
خدا را شکر می کنم که این فایل رو گوش دادم و از صحبت های ارزشمند شما بهره بردم. و بسیار بسیار احساس آرامش بهم داد و ایمان مان رو نسبت به خداوند افزایش می دهد.
این فایل به ما می آموزد که در هر لحظه به الهامات و هدایت الهی گوش کنیم و در زندهگی مون عملی نمایید حتما حتما در خیر ما تمام می شود گر چه ظاهرا مورد پسند ما نباشد.
چون خداوند همیشه خیر ما رو می خواهد. می خواهد که ما خوشحال باشیم.
ان شاالله که بتونیم از این فایل ثمره خوبی را در زنده گی مون ایجاد نماییم.
در پناه خداوند ثروتمند، شاد، رب العالمین باشید. عاشق همه تونم
دقیقا درباره تسلیم بودن دیروز اتفاقی برام افتاد که میخام برا یادآوری دربارش بنویسم
دیروز 17 مرداد هوا خیلی گرم بود و ما آموزشگاه زبانمون رو بخاطر گرما تعطیل نکرده بودیم،همه جا تعطیل بود ولی من و شریکم نمیخاستیم تعطیل کنیم،صبح بعد از 45 دقیقه از شروع کلاس اول کولر خراب شد ،کلاسی که من بودم و یه کلاس دیگه که کولر مشترک داشت خیلی گرم شد جوری که نمیشد نفس بکشی،بچه ها هم امتحان داشتند که چند باری فرستادم دست و صورتشون رو بشورند و قبلش هم بمحض خراب شدن به چند نفر برقکار زنگ زدیم که بیاند و کولر رو درست کنند
سرتون رو درد نیارم یک نفر اومد و بعد دو ساعت
تو گرما بودن (که البته من بیشتر تو گرما بودم چون بچه ها که بعد امتحان میرفتند و جذب من بود که تو گرما باشم،دو تا کلاس دیگه کولرش کار میکرد و خنک بود) یک نفر اومد و به اصطلاح کولر رو درست کرد ،در واقع درست نشده بود،چون در حد یه فوت کردن باد خنک میزد و گفت همینه و اگه میخاید اساسی درست بشه 3 ،4 میلیون خرجشه یا باید 13 ،14 میلیون بدید یه نو بخرید
خلاصه من که خیلی عصبانی بودم و به همکارم گفتم چرا اصلا به این زنگ زده و این کار بلد نبوده و خرج الکی دادیم و این حرفا و گفتم به برقکار همیشگی باید بگم که زنگش زدم و گفت من نمیتونم بیام،من هم واقعا مثل کسی که وسط دریا قایقش راه پس و پیش نداره بودم،دقیقا مستاصل و گفتم عجب از یه طرف هزینه تعمیر دادیم،از طرفی درست نشده و باید کلی مخارج دیگه بدیم تا درست بشه و هم خودم و هم بچه ها تو گرما هستند، بیشتر هم از همکارم شاکی بودم که چرا به این تعمیرکار گفته بیاد و این کار بلد نبوده و من گفتم باید صبر کنیم تا فردا تعمیر کار قبلی بیاد
همکارم گفت نه همینکه صبح اومده به همون زنگ میزنیم بیاد و باید درستش کنه
من تو ظهر باید تو آموزشگاه میموندم تا شیفت بعدازظهر و بیشتر هم بخاطر مخارج و خرید کولر نو ناراحت بودم، گفتم این خرج جدید چرا باید پیش بیاد، وقتی همه رفتند ده دقیقه خوابیدم و وقتی بلند شدم یاد داستان حضرت موسی افتادم و میخاستم نماز بخونم که به خدا گفتم خدایا من تسلیمم و دیگه مقاومت نمیکنم هر چی پیش بیاد خیره و من به هر خیری که از تو بمن برسه محتاجم و چندین بار این جمله رو گفتم و تصمیم گرفتم دیگه به خرج و مخارج و خرابی فکر نکنم و منتظر باشم ببینم تعمیرکار که دوباره میاد چی پیش میاد،
عصر همون تعمیرکار که صبح اومده بود ،اومد و در حد بیست دقیقه دوباره کولر رو چک کرد و گفت
ببخشید تقصیر من بوده و یک چیز کوچیک رو چک نکرده بودم و کولر رو بدون هیچ هزینهء اضافی درست کرد
من میدونم بخاطر اینکه گفتم خدایا من تسلیمم و من محتاج و فقیرم به فضل تو اتفاقها به سمت خوب پیش رفت و بعد هم یه ندایی بهم گفت امروز آموزشگاه رو تعطیل کنم که همینکار رو کردم
کاش بتونم همیشه تسلیم باشم و الهامات رو بشنوم و عمل کنم
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است
سلام خدمت استاد عزیز و گرامی
سلام خدمت خانم شایسته بزرگوار و مهربان
سلام خدمت خانواده توحیدی خودم
خدایا سپاسگزارم بابت این فایل وتمام آگاهی های ناب که به من آموزش میدهی تا به کمال والاتر برسم تا بتوانم وجود تورو در تک تک سلولهای بدنم احساس کنم که بلکه بتوانم بهتر زندگی کنم وجهان را جای بهتری برای زندگی دیگران کنم با کمک ومددهای غیبیت ای فرمانروای کل کیهان
استاد عزیز وقتی فایل یا صحبتی از الله مهربان توحید میشه من حالم دگرگون میشه نمیدونم این کلمات رو چه جور توصیف کنم نمیدونم چه بگم تا بتونم حق مطلب ادا بشه استاد عزیز همیشه از خداوند میخواستم که آیا کسی هست که فقط به تو توکل کنه واز تو کمک بخواد. به جای فلان امام و امامزاده وفلان کس وفلان مخلوقت همیشه دوست داشتم اگر حرفی زده میشه همیشه در مورد رب العالمین وهدایت هایش که پیامبر انش را در طول زندگی شان راهنمایی و هدایت کرده زده شود تا بلکه منم به خداوند نزدیک و نزدیکتر شوم تا اینه پاییز سال گذشته خداوند منو با شما وبسایت توحیدی شما آشنا کرد خداوند را بینهایت سپاسگزارم بابت این هدایت که یکی از بهترین نعمتهای من در طول 36سال زندگانی من بوده است خدایا سپاسگزارم
استاد در مورد سوال اول یک روز با فرزندانم نشسته بودم وجای شما خالی عصرانه میخوردیم اینو بگم من همیشه از ربوبیت واز رب العالمین وقدرت پروردگار و اینکه خداوند همیشه و همه جا با ما هست با فرزندانم صحبت میکنم .بله استاد داشتیم عصرانه میخوردیم که فرزند دخترم از من سوال کرد که آیا وجود خدا در این شیره خرما هست چون دخترم خیلی شیره خرما دوست داره ویک لحظه استاد قلبم باز شد و خداوند گفت بگو به فرزندانت که وجود من دار آنها است وتیکه از وجود من در شما وجود دارد وحتی در این شیره خرما هستم استاد این حالت که میگم قلبم باز شد دقیقاً وسط سینه من یه حالتی شد نمیدونم چه جوری تو ضیح بدم واقعاً نمیتونم بگم چه حالتی بود من فقط صدای خدا رو میشنیدم وبس وکلمات رو میگفتم چون من از خداوند همیشه برای تربیت بچه کمک میخوام
ویک داستان واقعی و معجزه دیگر خداوند در مورد خودم که چند سال پیش وقتی سر یک پروژه کار میکردم از طبقه سوم یا چهارم بود که پرت شدم پایین ومن اون لحظه گفتم بازبان قلب که هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست وچشمامو بستم وشیطان هم در همون حالت منو رها نمیکرد وداشت میگفت که دیگه مردی تموم شد این دنیا برات وبه محض تموم شدن حرف شیطان خداوند خیلی با صدای قوی گفت حتی اسمم رو گفت که احمد سر تو بگیر بالا چون که با سر داشتم سقوط میکردم واین رد و بدل شدن کلمات شاید تو چند ثانیه بود که اگر من سرم رو بالا نمیگرفتم شاید دیگه پیش شما عزیزان دل نبودم وبا دو کتفم افتادم روی زمین و خداوند را تمام اون روز سپاسگزار بودم وتا لحظه مرگ سپاسگزارم ودر خیلی از مسائل زندگی من که برای من حل کرد مسئله هایی که در عقل سر من نمیگنجید وخدارو سپاسگزارم بابت تمام راهنمایی ها و هدایت ها والهامات که در طول زندگی هدایت کرده و میکند تا لحظه ملاقاتش خدا رو بی نهایت سپاسگزارم از اینکه در کنار شما عزیزان هستم خداوند یار ونگهدارتان
به نام خدای عزیز و مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان مهربانم
خدارو شکر می کنم که مسیر درست زندگی افکار درست در زندگی معنای تضاد در زندگی و در کل معنای هدایت الله در زندگی را در این سایت الهی توسط استادان ارجمندم و دوستان عزیزم به من آموزش داده شد
استاد بی نهایت سپاسگزارت هستم
در زندگیم خیلی موقع ها روزگار بر وفق مرادم چرخیده و فکر می کردم چون پدرم یا مادرم یا حتی خودم در حقم دعایی کرده و مستجاب شده یا چون فلان اخلاق خاص رو دارم این نعمت نصیبم شده و این چقدر گمراه کننده بود برام چون همیشه فکر میکردم حتی بر خلاف میلم باید با دیگران بسازم تا تایید بشم و حاجاتم اینجوری برآورده میشه و کارهایم رو براه میشه
و دیگه اینکه به صورت فطری میدونستم باید کارها رو به خدا بسپارم ولی فقط کارهای مهم زندگی رو ، فکر نمیکردم حتی وقتی کار کوچکی دارم هم میتونم از هدایت الهی بهره ببرم
چند روز پیش یهویی خیلی حالم بد شد گفتم خدایا من نمیتونم غذا درست کنم خودت غذام رو درست کن( چون شب قبل نصف و نیمه مواد رو آماده کرده بودم ) و بصورت بی نظیر غذام خوشمزه از آب درومد و شوهرم خیلی تعجب کرد که چجور با اون حال بد غذام اینقدر شیک و مجلسی از آب درومد .
استاد جان من ثروت 1 و 3 رو به خودم هدیه دادم و خیلی از خداوند درخواست هدایت کردم برای کسب و کار شخصی ام نمیدونستم به چه کاری دقیقا علاقه دارم ولی در کل میدونستم فروشندگی رو دوست دارم ولی فروش چه چیزی برام مسئله بود و هر حوضه ای که بهش فکر میکردم خودم رو سین جین می کردم که چرا این رو انجام بدم
خلاصه
تابستون پارسال بود که یه الهامی دریافت کردم که اینستا رو نصب کنم برای خرید لباس چون تو شهر خودمون خیلی کم لباسها رو میپسندم و من به دخترم گفتم اینستا رو برام نصب کنه چون خودم بلد نبودم همسرم هم من رو که دید اونم اومد تو اینستا و کم و بیش توش می چرخید
یه شب یه پیجی رو بهم معرفی کرد که بهت آموزش میداد در یه حوضه ای فعالیت اینترنتی انجام بدی و درآمد دلاری دربیاری و تا 6 ماه هم پشتیبانی میکنه
و من به حدی باورم شد که فورا بهش پیام دادم و دوره اش رو خریدم و به آموزش هایی که میداد خودم پیج جدید کاری زدم و شروع کردم به پست و استوری گذاشتن برای جذب مشتری و این در حالی بود که من هیچی از اینستا نمیدونستم ادیت فیلم و ویدیو و کار با اینشات و ویدیو میکر یاد گرفتم کلا انگار سالها بود که من تو اینستا بودم اینقدر مهارت کسب کردم
دو سه ماهی گذشت و هیچ خبری از مشتری نبود و رفتم تو فکر و بعضی از رفتارهای اون آقا که قول پشتیبانی داده بود رو بررسی و مرور کردم و یه جورایی بهش بدبین شدم یه شب یه خبری از یکی از دوستانی که مثل من در اون حوضه کار میکرد شنیدم و آنقدر بهم ریختم که به شوهرم گفتم من دیگه رو این پیج کار نمیکنم اصلا درآمد دلاری نمیخوام اگه من معادل ریالی همون مبلغ هم دربیارم راضی ام و انگار یه جورایی اون وعده و وعید ها دروغ بوده
ولی خدا شاهده ناراحتی من چند دقیقه بیشتر طول نکشید و خدا رو شکر کردم که این مسئله باعث رشد من شد و من نه تنها چیزی از دست ندادم بلکه کلی مهارت کسب کردم و هزینه ای که پرداخت کرده بودم اگر می خواستم همون مهارتها را کسب کنم شاید باید بیشتر هزینه میکردم و این در حالیه که بعضی ها که مثل من به اون پیج اعتماد کرده بودن به شدت عصبانی هستن
و تازه هیچ کس به جز همسر و فزندانم
از کارم خبر نداشتن و ترک اون کار هیچ فشار روانی برای من ایجاد نکرد
استاد جان خدا شاهده بعد از حدود یه هفته به کاری هدایت شدم که تمام اون مهارتها رو لازم داشت و من متوجه پلن خداوند شدم و با علاقه کار جدید رو پذیرفتم و الان 6 ماهی میشه که دارم انجام میدم و از همون روز اول مشتری داشتم و خیلی ها تعجب میکردن و میگفتن چقدر زود پیشرفت کردی
البته راستش خودم خیلی راضی نیستم از میزان درآمدم ولی میدونم باید تکاملم رو طی کنم و روی باورهایم بیشتر و بیشتر کار کنم
و من در این مسئله ی پیدا کردن کسب و کار مورد علاقه ام همیشه یاد صحبتاتون تو ثروت 3 میفتادم که میگفتید شما فقط روی خودتون کار کنید هدایت میشید نگران نباشید احساستون رو خوب نگه دارید و تسلیم باشید و نشونه ها را دنبال کنید و من به لطف الله مهربان تونستم طبق آموزه های شما عمل کنم و اون آقا حتی اگر کلاهبردار بوده ولی من سود خودم رو بردم و من آدمی نبودم که تن به کسب مهارت در اینستا بدم و این آقا هر چی که بود ولی به نفع من تموم شد و من هرگز زبانم به نفرین و بدگویی در موردش
باز نشد این درحالیه که چند بار شنیدم که
بقیه حتی میخوان ازش شکایت کنن
خدا رو بی نهایت شکر می کنم و از شما بزرگوار و خانم شایسته ی نازنین و همه دوستان عزیزم سپاسگزاری می کنم
خدا یار و نگهدارتان باشد
سلام
اومدم توی سایت دنبال جوابم و نشونم که دیدم استاد فایل جدید گذاشتن و گفتم این جواب منه و با این که توی دوره ها مخصوصا توی دوازده قدم استاد از تسلیم شدن و هدایت حرف میزنن انگار من هدایت شدم امشب اینجا که بازم خدا یادم بیاره که تسلیم بشم ،دقیقا امروز که سرکارم راجع به یک موضوعی سردرگم بودم و فکرم درگیر بود و چون دیگه این باور در من تثبیت شده که خدا جواب میده و نیازی به هیچ زجر کشیدن نیست دارم جواب خدامو میشنوم
اره تسلیم باید بود وقتی همه ی راه ها رو امتحان کردی،وقتی رو عقل خودت حساب باز کردی ولی جواب نگرفتی،وقتی از خدا طلب هدایت کردی،وقتی ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتی باید تسلیم بشی،اون وقته که پاداش ها به تو داده میشه،میشی مادر موسی که شاید هیچ موقع به ذهنشم نمیرسید که روز بعدی که بچش رو انداخت توی اب در بهترین شرایط کنار بچش باشه ،میشی حضرت موسی که به خدا بگه خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی نیازمندم، تسلیمم و خداوند راهو نشونش بده و شاید این جواب منه که انقدر تقلا نکن ،بسپر به خدای خودت و نشانه تسلیم بودن چیه؟؟؟آرام باش عزیز من ،از زندگیت لذت ببر و بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تو میخای،شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخای باشه ولی از کجا میدونی این تنها راهشه و راه دیگه و راه های دیگه بهتر و نزدیک تر یه خواستت نیست
سلام لیدای عزیز
منم یه ایده ای بهم الهام شد اون لحظه بهش فک کردم و درسترین راه ممکن بود از نظرم
بعد که دوروز گذشت انگار نجواهاسراغم اومدن که نه نمیشه.
الانکه کامنتت رو خوندم این جمله ات به دلم نشست که بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تومیخوای شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخوای باشه
من میدونم که باید انجامش بدم و الان قاطعانه میخوام که انجامش بدم بدون هیچ اگر واما یی
سلام
راستش یدونه کامنت نوشتم ولی حسم گفت بازم نویس!
یادمه پارسال که از کار بیکار شده بودم
مدیرم اومد و با یه لحن بدی که انگار من محتاجشم یه کاغذ جلو یسری ادم گذاشت جلوم و گفت: شمارت بنویس برات کار پیدا میکنم! – در صورتی که شماره منو داشت و تا وقتی کار بهم داشت بهم میگفت عباس دست راست منه! ولی وقتی از کار بیکار شده بود اینجوری باهام برخورد کرد!
خلاصه من گفتم من نیازی ندارم…
گذشت و تا چند هفته احساس اینو داشته که بهم خیانت شده
فرکانسم به شدت افت کرده بود
چند جا زنگ زدم پیگیر شدم همه بهم گفتن ما میدونیم تو فلان جا سر کار بودی و الان پر شده و جا نداریم واست
کلی در به دری و غیره که ای بابا یه پولی میتونستم تو این بازه در بیارم و حیف شد – بحث انتخاب رشته کنکور بود
خلاصه از همه جا که درمانده شدم گفتم خدایا کمکم کن!
گفت برو فایل 2 قدم 9 عبارات تاکیدی هدایت!
گفتم چشم
اینقدر اروم جلسه رو گوش دادم که اروم شدم و گفتم حتما هدایت این بوده که من بیکار بشم و …
توش تونستم خیریت ببینم
اتفاقی که افتاد این بود:
مدیر مجموعه ای که پارسال پیشش کار میکردم و امسال هرچی زنگ میزدم جواب تلفنمم نمیداد!
بهم زنگ زد
گفت امسال نتایج زمانش افتاده عقب تر! بهترین نیروی من هم که یه دختر خانمی بوده ازمون سال اول دندون پزشکی داره و توی اون بازه نمیتونه کمکم کنه
تو میتونی بیای؟ تو بهترین نیروی پارسال من بودی؟ من بهت اعتماد دارم بدون اینکه کلاس اموزشی هارو بیای …
خلاصه برام کار پیدا شد و مهم تر از اون این بود که وقتی تسلیم شدم درها باز شد
راستش یه اتفاقی اخیرا افتاد برام که جذاب بود که بگم
خونه ما سالهاست که سشوار نداریم
یعنی میخریم و خراب میشه
احتمالا به خاطر سطل سوراخ خانوادمه ….
خلاصه که ایندفعه رفتم برای خودم سشوار بخرم
نه برند میشناختم و نه بودجم زیاد بود…
رفتم دو تا نمونه دیدم دومی رو پسندیدم
پونصد و خورده ای قیمتش بود
تا رفتم بخرم دیدم افزایش قیمت خورده شد نهصد و خورده ای…
گفتم حتما نشون های که نخرمش!
خلاصه یدفعه کامنتی دیدم که نوشته فلان برند خوبه اینا گارانتی ندارن ولی اونا دارن
رفتم دیدم اونا هر کدوم چهار ملیونه و … که من توان خرید این نداشتم
خلاصه دیدم یکیشون دو و شش صد تومانه که یک ملیون و سیصد هم تخفیف خورده!
رفتم دیدم گارانتی هم داره و چقدر هم همه چیزش بهتره!
و با قیمت مناسب یه برند با ارزش خریدم
راستش هدایت خیلی باحاله
از کوچک ترین چیزا هست تا اتفاقای خفن
تو کامنت قبلیم گفتم پاتنرم چه اتفاقات نامناسبی برام افتاد
ولی الان میخام روند شروع رابطه رو بگم
وقتی با هم صحبت میکردیم این قدر پازل ها جذاب کنار هم چیده شده بودند
اینقدر اتفاقات زنجیره وار به هم برای من و ایشون رخ داده بود
که باورنکردی بود!
یعنی خودش یه داستان عجیبیه!
و هزاران اتفاقی که منو به خواستم رسوند
داستان ماشین خریدنم هم که گفتم قبلا
روزی یه دوستی که سالی یبار هم نمیدیدمش و باهم لج بودیم یجورایی منو دعوت کرد بیرون و ماشین صفرش رو داد من نشستم پشت فرمون و این خواسته برام منطقی شد و چند وقت بعد پدر مادرم گیر دادن که ما میخایم برات ماشین بخریم!
و الان دو ساله صاحب ماشین هستم!
بعضی وقتا بخودم میام میگم ببین برات عادی شده ولی عباس اقا
جواب این سوال رو بخودت بده!
– آیا تا حالا شده چیزی از خدا بخام بهم نده؟!
ماشین خواستم داده
رابطه خواستم داده
رتبه کنکور خواستم داده
دانشگاه خوب خواستم داده
آرزوم بود یه معلم خوب داشته باشم نداشتم بجاش بهترین استاد ایران رو توی حوزه تخصصیم بهم داد جوری که استاد زنگ زد بهم پیشنهاد همکاری داد
رفتم دانشگاه دیدم علاقم نیست خواستم رشتم مورد علاقم باشه الان یکساله تو رشته مورد علاقم دارم کار میکنم
رفتم کارآموزی دیدم این کار علاقم نیست الان هدایت شدم به کار مورد علاقم که با عشق و علاقه میرم سر کار
یروزی گوشیم تو ده دقیقه شارژ خالی میکرد ارزوم بود گوشی خوب داشته باشم الان چند ساله گوشی خوبی دارم که حتی حاضر نیستم با بهترین مدل بازار عوضش کنم!
یروزی لب تابم برای اینکه گوگل رو باز کنم هنگ میکرد! الان با لبتابی دارم تایپ میکنم که گیمینگه و بهترین امکانات رو داره
آرزوم بود کاری داشته باشم که بهم احترام بزارن الان تو کار مدیر عامل بامن مشورت میکنه
آرزوم بود توی دانشگاه یه مکانی داشته باشم که برای خودم باشه نرم تو کتابخونه الان چند ماهیه که یه اتاق گرفتیم که هر وقت بخام کلید میندازم میرم داخل هر وقت بخوام میام بیرون کولر نور برق همه امکاناتی هم داره
یروزی خواستم به موفقیت برسم نمیدونستم چجوری ولی به شکل معجزه آسایی هدایت شدم به سایت عباسمنش
یروزی میخاستم لاغر باشم با دوره سلامتی 30 کیلو وزن کم کردم
یروزی میخاستم دستم تو جیب خودم باشه الان حتی ته موجودی حسابم رو خیلی وقته چک نکردم
یروزی میخاستم تو رشته جدیدم کار داشته باشم الان سه هفتست میرم سر کار اونم با چه احترامی
…
و احتمالا خیلی چیزای دیگه که الان یادم نیست که جزو خواسته هام بوده! مثل همین موارد بالا که خدا میگفت و من باورم نمیشد خواستم بوده باشن!
اینا خواسته هایی بوده که برام بزرگ بود ولی الان تو زندگیمن
الانم خواسته هام بزرگ تر شده
اگه یروزی میخاستم فقط یه ماشین باشه الان خواستم واضح تر شده
اگه یروزی فقط میخاستم یه رابطه ای باشه الان خواستم واضح تر شده
اگه یروزی فقط یه کار میخاستم یه شغل یه دوست یه رشته یه استاد یه خونه یه … الان واضح تر شده برام
پس بازم میتونم بهشون برسم!
استاد خیلی وقتا میبینم همه میگن مثلا سعادت آباد چه جایی برای زندگی چقدر گرون چقدر خوب …. ولی من میگم این خواسته من نیست!
همه میگن اره چون پولشو نداری میگی نمیخام!
اون جا خونه متری 150 ملیونه
تو یه سانتی متر هم نمیتونی داشته باشی…
ولی استاد من میدونم خواسته من خونه ای که منطقش خلوت تر باشه
ترافیک کمتر
دسترسی به ازادراه ها ازاد تر
جا پارک بهتر
همسایه ها بهتر
شهر خلوت تر
یجایی مثل چیتگر
حتی اگه کلاسش برای بقیه کمتر باشه
حتی اگه تازه ساخت باشه یا هرچی دیگه ای
من که برای مردم این خواستم نمیخام
من الان نسبت به چند سال قبلم آگاه تر شدم
چند سال قبل تو دفتر نوشته بودم لامبورگینی میخام
الان یادمه چون استاد قبلیم رفته بود دوبی و اجاره کرده بود و دیده بودم
ولی الان خواستم واضح تره
میدونم چیا رو میخام چیا نه
قبلن ها ارزوم بود گیتار بلد باشم بزنم
ولی الان میگم نه اون واسه حرف مردم و دیده شدن بود
نه برای خودم
من که علاقه ای ندارم واسه این کار
چون تو ذهنم این بود با گیتار زدن دختر پسرا تو دانشگاه دورم جمع بشن …
قبلن دلم میخاست از همه چیز تو زندگیم برندش اپل باشه
چون کلاس داره چون نشون میده پولداری …
الان میگم من با همین گوشی شیاومی که دارم خوشحالم
واقعا ازش راضیم!
با هندزفری دو ملیونیم هم راضیم
نمیگم دوست ندارم بهترشو چرا دوست دارم
ولی دیگه مثل قبل واسه تو چشم بقیه کردن نیست
توی یسری از خواسته هام به این رسیدم که برای خودم باشه
ولی توی یسری از خواسته هام هنوزم واسه اینه به مردم ثابت کنم
یه شغل پر درآمد داشته باشم که به بقیه که تو سرم میزدن ثابت کنم …
یه رابطه خوب ایجاد کنم که به اونایی که میگفتن کسی تورو آدم حساب نمیکنه کسی تو رو نمیخاد ثابت کنم …
…
و خب طبیعتا اینا ترمزه!
یه نکته ای توی فایل بود که گفتید هدایت خیلی وقتا اینشکلیه که مشکلت اینه بیا حلش کن!
دیدم بعله!
من اگه رابطم نمیترکید که نمیومدم ریشه یابی کنم ببینم 99.99 ٪ مشکلات من واسه عدم لیاقته!
و بعد بیام روش کار کنم!
درسته که اولش هدایت هیچ منطقی نداره
ذهن اذیت میکنه
گوش کردن به هدایت خیلی سخته
نمیدونم چرا ولی من خیلی سخت میتونم بخدا اعتماد کنم
متاسفانه باید به این موضوع اقرار کنم!
انگار من نمیتونم به این نیرو اعتماد کنم!
خیلی روش کار کردم
خیلی روش کار میکنم
خیلی بهتر از قبلم هستم
خیلی خیلی زیاد تر
ولی هنوز میدونم که چقدر دورم ازش
هنوز رو عقلم حساب میکنم
هنوز دو دو تا چهار تا میکنم
باور کنید اگه هدایت رو باور کنم دغدغه هام صفر میشه
درسته جهان صفر و یک نیست
ولی میتونیم به سمت خداوند حرکت کنیم!
دردناکه که اقرار کنم نمیتونم به خدا اعتماد کنم خیلی جاها
باید اقرار کنم که ایمان ندارم خیلی جاها
یسری جاها بهترم یسری جاها تو دیوارم کلا
خیلی بهتر از قبلم شدم و باید بیشتر حواسم باشه
چون خیلی فراره
در هر صورت
هر وقت رها کردم
خدا برام جوری مسیر رو چیده
که باور نکردی همه چیز عالی بوده
و هر وقت روی خودم حساب کردم
نه تنها نتیجه مثبت نبوده
بلکه نتیجه برعکس شده و به ضررم شده
فان مع العسر یسری
ان مع العسر یسری
امیدوارم هر روز بیشتر در مدار دریافت هدایت خدا باشیم
الهی آمین
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا هر چه دارم اذان توست
سلام و درود خدمت استاد و مریم جان
استاد چه قدر دعات میکنم که من به لطف خداوند و آموزهای شما توحید فهمیدم
واقعا چیزی نمی دونستم تسلیم چیه….
وقتی تو روستا بودیم هفت سال پیش گوسفند زیادی داشتیم بخدا شبها همسرم میگفت صدام میکنن بیدار میشم یهو اون وقت پدرش میگفت این فرشته هست
یک بار سگ مون زیاد پارس می کرد همسرم بیدار شد صوت زیادی زد گفت صدام کردن فرداش نگاه کردیم در طویله که شب قفل کرده بودیم باز شده بود حتما دزد بود ه همسرم میگفت بخدا قفلش کردم چون بیدار شدم فرار کردن
حتی یک بار رودخانه نزدیک خونمون بود گوسفندان برده بودیم چرا ولی غروب که آوردیم خونه یکی از گوسفندان پاش توی گل زیاد فرو رفته بود شب ها که سگ مون پارس میکرد اون شب نبود گفتیم جای رفته بخدا صبح که دوباره گوسفندان همسرم برد صدام کرد رفتم گفت بیا این گوسفند یادمون رفته تا صبح سگمون کنارش بوده سگ همون جا پیشش بود چقدر تعجب کردیم خدایا شکرت
یک بار دیگه یکی از گوسفندان مون دوباره گم شد توی کوه دیدیم نیست همسرم گفت دیگه امکان نداره پیدا بشه سه روز نبودش کوهها هم زیاد گرگ داشت .. .هم دور بود…تا این که همسرم گفت بزار برم بگردم بخدا معجزه این بود که با دو تا بچه آوردش چون بچه بدنیا آورده بود پیش بچه هاش مونده بود بدون آب …همسرم اومد خونه چقدر دوباره سوپرایز شدیم این هم کار خداوند بود ولی دعا میکردیم خدایا هر جا هست مواظبش باش
چقدر من دوست داشتم به علت کمبود امکانات بیایم شهر ولی همسرم مخالف بود من اون موقع قانون بلد نبودم ولی میگفتم خدایا تو دلش رحم کن تا این که هدایت شدیم
چه قدر وقتی قانون یاد گرفتم از خدا هدایت می خواستم دستان خداوند توی زندگیم پیدا شد
بخدا انگار از غیب میومدن نمی دونم شاید اون موقع لازم بود تا ایمانم قوی شه
ایام عید خواهرم با خانواده اومدن خونه ما چند روزی …بودن گوشواره دخترش گم شد این همه گشتیم کل خونمون …جاهای که رفتیم بیرون کوه …بعد از مدتی بخدا اونها رفتن من اسباب بازی بچه هام جمع میکردم یهو بهم الهام شد یه حسی گفت داخلشو بگرد گفتم من که زیاد گشتم ولی همش میگفت بگرد یهو دیدم گوشواره داخل اسباب بازیه من از خوش حالی بال در آوردم سریع زنگ زدم خواهرم اون هم تعجب کرد خیلی خوش حال شدیم
خدا می دونه سال دوم که اومدیم شهر صاحب خونمون خودش پسرم برد مدرسه ثبت نام کرد …
همه کارها رو خودش بدون اینکه بگیم انجام داد چون رها بودیم مدرسه عالی معلم های خوب اینها همش کار خدا بود
سه سال پیش همش دنبال خونه بودیم همسرم خسته شده بود همش حس بد میداد ولی من و دخترم چون نوشته بودیم بی خیال بودیم دقیق خونه پیدا شد همون جور که نوشتیم این هم کار خدا بود چون به خدا سپردیم تسلیم بودیم
خدایا من تسلیم توام من نمی دونم چه جوری و از کجا امسال هم خودت برام خونه بگیر بهترین خونه ثبت نام مدرسه پسرم هم باید پیش خونمون باشه این هم من نمی دونم کجا چه طوری من تسلیم توام خودت بهترین مدرسه ثبت نامش کن برام خونه بگیر هدایتمون کن تو صاحب خونه ام باش الان بی خیال شدم رها کردم دست خدا رو باز گذاشتم
سپاسگزار خداوندم برای استاد برای مریم جان برای تمامی بچه های پاک الهی
من هر روز بابت این سایت شکرگزاری میکنم
دوستان با کامنت های قشنگتون چه کمک های به همه می کنید باورمون قوی میشه تحسین تون میکنم دمتون گرم امیدوارم همیشه در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست و خوشبخت باشید
این همه خوبی و عشق هزار برابر به زندگیتون برکت میده
از تجربه هاتون درس می گیریم
استاد عزیزم می دونی با این فایل ها چقدر دل بچه های سایت خوشحال می کنید و چقدر شکرگزاری از خداوند میکنیم بابت وجود پر برکتتون
بخدا همش دعا پشت سرتون هست همراهتون هست می دونم شما هم این و می خواهید فکر کنم بهترین کمکی که شما به جهان می کنید کمک فقط پولی نیست انگار شما روزی میلیاردها دلار به جهان کمک می کنید وحس و حال خوب انرژی مثبت توی جهان گسترش می دید
در پناه خداوند باشید
به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست
دروود و سلااام بر استادان عشقم و درود و سلام بر یاران جاان
استاد عشقم من اون شب به لایو شما با جناب عرشیانفر بزرگوار نرسیدم اما ایمان داشتم اونچه که لازمه ی مسیر زندگی و زیست الهیه منه در بهترین زمان به من خواهد رسید
وااای ازین دل دادن و دل دادگی به قدرت حاکم و فرمانروای کیهان
به خود پروردگارم قسم به خالق یکتام قسم همیییشه گفتم هر چیی دارم از خودشههه
من متنعم ترینم من خوشبخترینم من در بی نظیرترین حالت غیرقابل تصورم در حال زندگی و گذران عمر با برکتمم
واای از هداایت هاااش
من در یکی از طوفان های زندگیم در سن خیلییی کم شنیییدمش به وضوووح شنیدمش که بهم گفت نگین فقط برووو نترس ادامه بده تو در آغوووش منی
با تمااام وجوودم حسش کردم
بارها به چند نفر گفتم حس میکنم خدا مثل پتو دورموو گرفته انگاری دختر دردونه ی 3 ساله ی شیرینشم که تو بغلشم و نمیخواااد حتی یه نسیم به بدنم بخوره که خاطرم مکدر شه
آآآآآآآآآخ که چقدر با این عظمت با این قدرت با این گستره ی فرمانروایی دل به دل غرام داده دل به دل قدم به قدمای کوچیکم داده و ذوووق قد کشیدنمو زده و میزنه
این حس رو دیگه سعی میکنم بدون چک و چونه ی کمتر سریع دل به دلش بدم و بپذیرمش. به میزان دل دادنم شگفتی هاشم دیدم. دست و پاهم میزنم که نهههه من الان زوود میخوام اما دقیقا همیییین حرف استااده و اگه هنووز نرسیدم چون درسامو پاس میکنم که آماده ی تجربش بشم.
همیییین 2 ساال پیش بعد مهاجرتمون هی میگفتم نههه من دلم تنگه خانوادمه.بعد از یک سال و هفت ماه بعد از کلیییی رشد شخصیتیم که دیگه رهااا کردم همه چیز معجزه وار اتفاق افتااد و وصال رخ داد. حالااا تازه حدود سه هفتست فهمیدم همه اینااا برنامه ی پروردگاار بووده. اوون پلن هااای بزرگتری برام داره چون ماهیت خواسته هامو میدونهههه. برای شهروندی نباااید از یه حدی بیشتر از کشور خارج شی و من بدون اینکه بدوونم داشتم طبق قوانین عمل میکردم.
حالاااا شهروندیه میشه نمیشه مگههه مهمههههههه؟
اگه هم باید بشه قطعااا به هلووترین حالت ممکن میشهههه. البتههه چرا که نهههه؟؟؟
مهههم منم که همه جا با خدا خوشبخت ترینم و خوشحال ترین و متنعم ترین.مگه خدا برای عزیز دردونه هاش که بر خودش واجب کرده هدایتشونو کم میذاره.
اصن این بزرگترین گناهه که اینطور خصلت ها رو به پروردگار عاشق و خالق فراوانی هام نسبت بدم
پروردگاری که نبودم و خانوادمو با عشق تشکیل داد و منتظرم گذاشتشون تا بیام و از طریقشون من رو غرق عشق و نعمت و محبت کنه حالااا باقیییش رو رهاا میکنهههه؟
واای بر من اگه شک کنم
من بهتر دارم میفهممت و اینم از فضلته پروردگارم.سپااااست خاالق سلول سلول بدن مادیم و رووح بی کرانم که همه از تووست.
پروردگارم ای خالق شکوفه های گیلاااس ای خااالق نسیییم و برگ و گل و پروانه و پرنده
ای خاالقی جهان و جهانیان با تمااام وجوودم درکت میکنم
واای که چقدر خوشبختم که دیگه بدوون تو و لحظه ای نداشتنت زندگیمو نمیتونم متصور بشم
خدایا شکرت
پروردگارم سپاست
واای تو بااارها از اونجاهاااایی که باورم نمیشدههه درها رو برام بااز کردی
خدایا زندگیم شده پر از معجزهههه
آخ من چطوری عاشقت نبااشم
ببخش که شک میکنم
اما سپاااست که از هدایتت خسته نمیشی و به محضی که ایمانم رو نشون میدم جوریییی هدیمو میدی جوری جایزمو میدی که مغز من هنگ تررررین میشه
آرههه
منظوورم به هدیه ی تپل مپل دو هفته پیشته از جایی که انتظارشم نداشتم و من خووب فهمیدم من رووی لاایق تر شدنم کاار کردم روی ارتقای سطح کیفیت خودم کار کردم و بااور کردم که من باااید در سطح و لول دیگه ای بندگی کنم اوونی که لاایقشم و اوونی که در خوور بندگی توو باشه و من خودم رشد کردم اما توو علاوه بر هدایت های لحظه به لحظت برای بهبود فردیم بهم ثاابت کردی که آره مسیرت درسته و این هم از اثباتش با این هدیه ای که به خواب شبتم نمیدیدی که موجود بشه. خدایااا فقط بیشتر باورت کردم و رهااتر شدم. همه چیییز در ید قدرت توو زیبا و شگفت انگیز و بی نظیر خوااهد بود.
خدایااا میدونی این تکرار جمله ی استاد عباسمنش که ببینیم از رسیدن به خواستمون چی میخواهیم و به قوول من که بارها و باااارها به خودم مدت هاست میگم که ماااهیت خواسته هام مهمه و دییییر زماانیه که من به ماااهیت خواسته هام می اندیشم و هر بار بیشتر رنگ و لعابشون میدم و چقدرررر این حرف مهمههههه. چقققدر زندگی وااقعا ساده تر میشه لذت بخش تر میشه و وااای ازین رهااایی که میدوونی سکان زندگیت در دست متبحر ترین سکان دار عاالم کسی که مهربان ترین و آشناترین به تو و درونیات و خواسته های توست و خودش خالق دریا و کشتی و هرآنچه وجود دااره هست و بااا لذتتت فقط ادامهه میدیییی و سیر رزقش میشی و از نسیمی که به وجوودت میوزه حضضض میبرییی.
پروردگارم من رو متنعم تر کن از نور آگاهی و عشق و شور و شعوور و آگاهیت
پروردگارم من رو متنعم تر کن از رزق بی حساب و حلاال و پاکت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به روزیه دوستی و هم نشینی و ملاقات با انسان های ناب و موحد و موفق و سالم و شاد و ثروتمندت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به شادی و اشتیاق زندگی و تجربه ی خودم و توانایی هام در بالاترین لول ها و کیفیت هات
پروردگارم من رو متنعم تر کن به سلامتی و طراوت ذهن و روح و جسمم که همه از تووست
پروردگارم من رو متنعم تر کن به عزت و اعتبار و حال خووب و خنده های اشک درآر و از ته دل و احسااس پااک مفید بودنم در دنیای شگفت انگیزت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به آزادی زمانی و مکانی و مالی و رزق و ثروت و برکت بیشترت
پروردگارم من رو متنعم تر کن به سفرهاای بی نظیر به طبیعت های ناب و شگفت انگیزت و به دیدن شگفتی های خلق شده ی انسان هااات
پروردگارم من رو متنعم تر کن از حس آراااامش از حس اطمینااان از حس رهاایی که هر رووز صبح اولین چیزی که ازت میخوام اینه و تو حتییییی ثانیه ای برای بخشیدن این حس به من غفلت نکردی
پروردگارم سپاااسگزارتم برای فرصت زندگی که بهم بخشیدی
پروردگارم عاشقانه میپرسمتمت
از طرف عزیز دردانه ات
نگین :)))
سلام به دوست عزیزم
امیدوارم دربهترین حال باشی که مطمئنا هستی
چقدر زیبا نوشتی چقدر با روح و روانم بازی کردی چقدر زیبا با خدا عشق بازی کردی
واقعا لذت بردم و با هردعای زیبایت گفتم خدایا منم منم همینو میخوام
صبحمو ساختی با کلمات زیبایی که ازقلب زیبات تراوش کرد
بعد ستاره قطبی این کامنتتو خوندم با این حسی که ازش گرفتم رو ابرام و انرژی و توانم هزار برابر بیشترشده
ممنون که نوشتی وخداروشکر که این همه حالت خوبه
خدایاشکرت خدایاشکزت خدایاشکرت
سلام و درود فراوان بر استاد عباسمنش عزیز.
تشکر فراوان دارم برای قرار دادن این فایل هدیه ای ارزشمند…
واقعاً من چند ساعت پیش در حالت احساسی نامتعادلی بودم و تصمیم گرفتم برای بهتر شدن حالم کمی بازی کامپیوتری انجام دهم،که ناگهان حسی به من گفت که سایت استاد عباسمنش را باز کن و با این فایل هدیه ای ارزشمند روبرو شدم که واقعاً مدتی اشک ریختم و احساساتم کاملاً دگرگون شد.
استاد عباسمنش چقدر زیبا مثال هدایت را زدن،واقعا من هر وقت که به هدایت قلبم عمل کردم نتیجه خوب بود وهر وقت عمل نکردم نتیجه ناگوار بود…
داستانی از هدایت را که در چند روز پیش اتفاق افتاد را شرح دهم که من پس از تماشای فایل چه کسانی برای مهاجرت مناسب هستند؟،برای اینکه خیلی علاقمند به مهاجرت هستم تصمیم به مسافرت رفتن گرفتم(استاد عباسمنش در فایل چه کسانی برای مهاجرت مناسب هستند،گفتند :افرادی که به مسافرت علاقمند هستند و زیاد سفر میروند افراد مناسبی برای مهاجرت هستند)
خلاصه از قدیم گفتن دنیا گشتن به از دنیا خوردن….
من که تا به حال به استان آذربایجان سفر نکرده بودم در این سفر که ده روز طول کشید ابتدا از شهرستان خودمان به تهران رفتم و پس از چند روز به اردبیل رفتم و واقعاً لذت بردم وبرای اولین بار در عمرم از اردبیل به آستارا رفتم و واقعاً از زیبایی گردنه ای حیران لذت بردم…
خلاصه من از آستارا تک تک شهرهای ساحلی را رفتم و کلی از دریا لذت بردم وشنا کردم وبه آخرین شهری که تصمیم به گشتن آن را داشتم که گلستان بود رسیدم،وبرای اولین بار با نقشه مشغول گشت و گذار در گلستان شدم…
وقتی که میخواستم وارد جاده ای ناهارخوران شوم به دلیل ترافیک سنگین منصرف شدم و تصمیم گرفتم اول به توسکستان بروم و بعد به دیگر مکان های زیبای این شهر بروم…
در مسیر گلستان به توسکستان به دلیل خستگی راه تصمیم گرفتم یک ساعت استراحت کنم و بعد داخل جنگل توسکستان شوم و در این استراحت کوتاه خواب دیدم که داخل جنگل گم شده ام و همان حس که استاد عباسمنش میگوید هدایت،به من گفت که وارد جنگل نشوم…
اما من به دلیل اینکه بار اولم بود که به جنگل توسکستان آمده بودم و محو زیبای آن شده بودم نتوانستم خودم را کنترل کنم و وارد جنگل شدم و از میان درختان عبور میکردم و واقعاً از حجم این درختان انبوه حیرت زده شده بودم،تاکه به درختی رسیدم که کج شده بود و روی ساقه ای درختی دیگر افتاده بود و من به بالای آن درخت رفتم و به محض اینکه خواستم پایین بیایم پایم سور خورد و روی زمین برروی پای چپ افتادم…
تا چند لحظه نتوانستم خودم را تکان دهم و چونکه تنها بودم احساس کردم در همین مکان از بین میروم وپس از ده دقیقه به سختی از زمین برخواستم و لنگان لنگان خودم را به اتومبیلم رساندم…
چونکه از شهرستان ما تا جنگل توسکستان 4ساعت بیشتر راه نیست،ادامه ای سفر را کنسل کردم و از همان جا به شاهرود رفته و سپس به شهر خودم رفتم و فردای آن روز به بیمارستان رفتم و پایم را عکس برداری کردن و آتل بستن و گفتند تا سه هفته حق ورزش کردن و… ندارم و باید آتل بر پایم بسته باشد.
واقعاً هدایت همه چیز است،این بار که با هدایت لج بازی کردم سریع جواب اش را گرفتم…
استاد چقدر زیبا توزیع دادن که به هدایت درون خود عمل کردن و به آن خانه باغ قدیمی رفتند و برای آن دونفر مؤعظه کردن و آنها را از اعتیاد به مواد مخدر منصرف کردن و میل به پاک بودن را در آنها ایجاد کردن…
استاد چقدر زیبا هدایت را توزیع دادن که به محض اینکه برسرکار نرفتند آن انفجار رخ داد و از این خطر نجات پیدا کردند…
استاد چقدر زیبا تسلیم بودن را توزیع دادن که وقتی که مادر حضرت موسی علیه السلام تسلیم هدایت شدند و بچه را به آب انداختن در نهایت خودشان به عنوان دایه فرزند استخدام شدن و حقوق هم میگرفتند و فرزند خود را در ناز و نعمت بزرگ کردن…
وحضرت یعقوب که نتوانست تسلیم خواست خدا باشد و احساساتش را کنترل کنند و در نهایت نابینا شد و اتفاقات بد دیگری را تجربه کرد.
معذرت میخواهم که طولانی شد،آخه آنقدر بار آگاهی این فایل زیاد بود که خود من با سواد اندکم میتوانم تا ساعت ها بنویسم…
استاد عزیز بی نهایت سپاسگزارم
خدانگهدار
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
سلام استاد جانم!
دو سه روز قبل،یه اتفاقی افتاد و چون ظاهر خوبی نداشت ،ذهنم شروع کرد به نجوا و هم اینکه یه ناعدالتی در حقم شده بود و بیشتر نمیخوام تمرکز کنم روش و ذهنم دائم می گفت تو که داری صبح تا شب روی خودت و افکارت کار میکنی پس چرا نتیجه برعکس شد و چرا اعتماد کردی و توی ده دقیقه از حسابم پول زیادی برداشته شد و ناعدالتی و یه جورایی خیانت در امانتی که اصلا قرار نبود این طوری بشه و چون برای انجام کاری کارت پولم رو به یکی از آشناها دادم دیدم در کمال تعجب پانزده برابر اون چیزی که باید کسر میشد از حسابم پول برداشت شد و فقط برای منافع و سود شخصیش اینکار رو انجام داده بود و عوض دادنی در کار نبود و به خاطر یه کار اون عدد قابله ملاحظه رو برداشته بود در حالیکه قیمت اون کار یک سوم این مبلغ نبود!وقتی علت رو جویا شدم یه دلیل غیر منطقی برام آورد و من رو با حجم زیادی از گفتگوهای ذهنیم قرار داد که فکر میکنی همه مثل خودت امانت دار هستند و هزاران فکره دیگه و چون دیدم دیگه خیلی داره مانور میده این ذهن،آگاهانه با اینکه در اون لحظات کنترل ذهن سخته ولی گفتم اگه من امروز با این ناخواسته ذهنم رو کنترل کنم خدا هدایتش رو می فرسته و شروع کردم و ذهنم رو خاموش کردم و کاره بشدت سختی در اون لحظات بود ولی گفتم باید و باید از این حس بیرون بیام و درس این ناخواسته رو بگیرم و اگه درسش رو دریافت نکنم از همین موارد در هر برهه ای تکرار خواهد شد و رفتم و قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن و سوره آل عمران برایم اومد:
شروع کردم با حس خوب قرآن خوندن ولی مثل بمب در حال انفجار بودم که کوچکترین بهانه ای من رو از هم می پاشوند و بغضم می ترکید ولی آروم شدم با خوندش و وقتی با این حس که قرآن رو انگار که برای تو نازل شده و مخاطبش الان فقط و فقط خودت هستی رو خوندن،یه حس عجیبی بهت میده!
و گفتم خدایا این پول در برابر اون همه ثروت و نعمت تو چیزی نیست،رزاق تویی،بخشنده تویی،رحمن تویی!
ولی این خیانتی که در امانتم شد باید بهم درسش رو یاد بدی و گذر کنم از این مرحله…
خوندم و رسیدم به آیه ی 75سوره آل عمران:
وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لَا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿75﴾
و از اهل کتاب کسی است که اگر او را بر مال فراوانی امین شماری، آن را به تو بازمی گرداند؛ و از آنان کسی است که اگر او را به یک دینار امین شماری، آن را به تو بازنمی گرداند، مگر آنکه همواره بالای سرش بایستی [و مال خود را با سخت گیری از او بستانی]. این به خاطر آن است که آنان گفتند: [چون ما اهل کتابیم] رعایت کردن حقوق غیر اهل کتاب بر عهده ما نیست، [و در ضایع کردن حقوق دیگران گناه و عقوبتی نداریم] و اینان [در حالی که باطل بودن گفتار خود را] می دانند بر خدا دروغ می بندند. (75)
اشک هام سرازیر شد از این هدایت و گفتم خدا جونم میدونستم کاره من اشتباه نبود!
آنقدر لذت بخش جوابم رو داد که گفتم میخونم و لذت میبرم از آگاهی های این کتاب که مطمئنا توی اون لحظه خدا دریافت میکنه فرکانست رو و در جا هدایت میکنه و دلت رو آروم میکنه!
دلم آروم شد و ادامه دادم و گفتم خدا جانم تو چقدر عالم و دانایی که به زیبایی هر چه تمام تر دلم رو آروم کردی و ادامه دادم و چون میدونستم این کار خلاف قانون خدا و جهان هستی هست و این فرد وقتی این کار رو انجام داده،فرکانس کمبود رو به جهان هستی فرستاده و نتیجه ای نخواهد داشت:
رسیدم به آیه ی 116 و 117 سوره آل عمران:
116 إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
117 مَثَلُ ما یُنْفِقُونَ فی هذِهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَمَثَلِ ریح فیها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْم ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
116 ـ کسانى که کافر شدند، هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان، از مجازات خدا در امان بمانند! آنها اصحاب دوزخند; و جاودانه در آن خواهند ماند.
117-داستان کافران در مالی که برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود صرف کنند و از آن هیچ بهره ای نیابند!
همانند باد سوزانى است که به زراعت قومى که بر خود ستم کرده (و در غیر محل و وقت مناسب، کشت نموده اند)، بوزد و آن را نابود سازد. خدا به آنها ستم نکرده; بلکه آنها، خودشان به خویشتن ستم مى کنند..
و اون قدر از این پاسخ خداوند شوکه شدم و اشک ریختم و فهمیدم که هیچ کاری رو،نپرسیده و ندانسته و تحقیق نکرده به کسی نسپارم و این نشانه باعث شد که ادامه ی کار رو به اون فرد نسپارم چون وقتی کسی نتونه اعتمادت رو در هر زمینه ایی جلب کنه!لایق کار کردن با من نیست و اینکه هر وقت تسلیم شدم و از خدا کمک خواستم،هدایت شده ام! و اون قدر مقاومت میکنیم که انگار کاره سختیه و باید از امروز روی این کار کنم که تسلیم باشم و هدایت بخوام در هرلحظه و شکر خدا امروز همون کار با دستان قدرتمند خودش و براحتی و بدون هزینه انجام شد و من از راه خدا کنار رفتم چون توی ذهنم فقط اون فرد میتونست اینکار رو انجام بده ولی صبح زود که همسرم می خواستند برن بیرون و گفتند بیا با هم بریم!چون بدون انجام دادن کارای خونه ،کمتر قبول میکنم ولی یه لحظه،بخدا یه لحظه گفت پاشو برو و گفتم چشم!
بیرون اومدن من از دره خونه و هماهنگ شدن با اون افراد که اگه چند دقیقه معطل میکردم می رفتند همانا و انجام شدن کارها همانا!
همونجا گفتم خدا جانم!من چقدر زور میزدم،چقدر زنگ میزدم تا همه ی این هماهنگی ها توی یه لحظه رخ میداد و تو اینکار رو برام کردی وقتی که تسلیم شدم!
به قول سمانه جانم!
تسلیم! کد آسان شدن بر آسانی هاست…
خدا جانم!این روزا حس بودنت و درخواست کردنم و جواب دادنت رو به خوبی درک میکنم و انگار تمام من وصله به توست!
تمام آداما و دستان زیبایت در هر لحظه ،نشانه هایت،هدایت هایت ،و مهم تر از همه احساس فوق العاده ام!منو به این یقین می رسونه که در صراط مستقیمت هستم و دارم راه رو درست میرم به لطف خودت!
خدا جانم!تمام من!
مرا تسلیم خودت بگردان.
سلام و وقت تون بخیر استاد عزیز.
ان شاالله که در پناه خداوند باشید.
خدا را شکر می کنم که من رو به سایت شما هدایت کرد.
خدا را شکر می کنم که این فایل رو گوش دادم و از صحبت های ارزشمند شما بهره بردم. و بسیار بسیار احساس آرامش بهم داد و ایمان مان رو نسبت به خداوند افزایش می دهد.
این فایل به ما می آموزد که در هر لحظه به الهامات و هدایت الهی گوش کنیم و در زندهگی مون عملی نمایید حتما حتما در خیر ما تمام می شود گر چه ظاهرا مورد پسند ما نباشد.
چون خداوند همیشه خیر ما رو می خواهد. می خواهد که ما خوشحال باشیم.
ان شاالله که بتونیم از این فایل ثمره خوبی را در زنده گی مون ایجاد نماییم.
در پناه خداوند ثروتمند، شاد، رب العالمین باشید. عاشق همه تونم
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
دقیقا درباره تسلیم بودن دیروز اتفاقی برام افتاد که میخام برا یادآوری دربارش بنویسم
دیروز 17 مرداد هوا خیلی گرم بود و ما آموزشگاه زبانمون رو بخاطر گرما تعطیل نکرده بودیم،همه جا تعطیل بود ولی من و شریکم نمیخاستیم تعطیل کنیم،صبح بعد از 45 دقیقه از شروع کلاس اول کولر خراب شد ،کلاسی که من بودم و یه کلاس دیگه که کولر مشترک داشت خیلی گرم شد جوری که نمیشد نفس بکشی،بچه ها هم امتحان داشتند که چند باری فرستادم دست و صورتشون رو بشورند و قبلش هم بمحض خراب شدن به چند نفر برقکار زنگ زدیم که بیاند و کولر رو درست کنند
سرتون رو درد نیارم یک نفر اومد و بعد دو ساعت
تو گرما بودن (که البته من بیشتر تو گرما بودم چون بچه ها که بعد امتحان میرفتند و جذب من بود که تو گرما باشم،دو تا کلاس دیگه کولرش کار میکرد و خنک بود) یک نفر اومد و به اصطلاح کولر رو درست کرد ،در واقع درست نشده بود،چون در حد یه فوت کردن باد خنک میزد و گفت همینه و اگه میخاید اساسی درست بشه 3 ،4 میلیون خرجشه یا باید 13 ،14 میلیون بدید یه نو بخرید
خلاصه من که خیلی عصبانی بودم و به همکارم گفتم چرا اصلا به این زنگ زده و این کار بلد نبوده و خرج الکی دادیم و این حرفا و گفتم به برقکار همیشگی باید بگم که زنگش زدم و گفت من نمیتونم بیام،من هم واقعا مثل کسی که وسط دریا قایقش راه پس و پیش نداره بودم،دقیقا مستاصل و گفتم عجب از یه طرف هزینه تعمیر دادیم،از طرفی درست نشده و باید کلی مخارج دیگه بدیم تا درست بشه و هم خودم و هم بچه ها تو گرما هستند، بیشتر هم از همکارم شاکی بودم که چرا به این تعمیرکار گفته بیاد و این کار بلد نبوده و من گفتم باید صبر کنیم تا فردا تعمیر کار قبلی بیاد
همکارم گفت نه همینکه صبح اومده به همون زنگ میزنیم بیاد و باید درستش کنه
من تو ظهر باید تو آموزشگاه میموندم تا شیفت بعدازظهر و بیشتر هم بخاطر مخارج و خرید کولر نو ناراحت بودم، گفتم این خرج جدید چرا باید پیش بیاد، وقتی همه رفتند ده دقیقه خوابیدم و وقتی بلند شدم یاد داستان حضرت موسی افتادم و میخاستم نماز بخونم که به خدا گفتم خدایا من تسلیمم و دیگه مقاومت نمیکنم هر چی پیش بیاد خیره و من به هر خیری که از تو بمن برسه محتاجم و چندین بار این جمله رو گفتم و تصمیم گرفتم دیگه به خرج و مخارج و خرابی فکر نکنم و منتظر باشم ببینم تعمیرکار که دوباره میاد چی پیش میاد،
عصر همون تعمیرکار که صبح اومده بود ،اومد و در حد بیست دقیقه دوباره کولر رو چک کرد و گفت
ببخشید تقصیر من بوده و یک چیز کوچیک رو چک نکرده بودم و کولر رو بدون هیچ هزینهء اضافی درست کرد
من میدونم بخاطر اینکه گفتم خدایا من تسلیمم و من محتاج و فقیرم به فضل تو اتفاقها به سمت خوب پیش رفت و بعد هم یه ندایی بهم گفت امروز آموزشگاه رو تعطیل کنم که همینکار رو کردم
کاش بتونم همیشه تسلیم باشم و الهامات رو بشنوم و عمل کنم