این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوند
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداجونم هزاران مرتبه سپاسگزارتم، چند روزی بود که راجع به مسئله ای مردد بودم نمیدونستم باید چکار کنم(البته من قدم های اولیه رو برداشته بودم و منتظر نتایج بودم)،همش تو حالتی از نگرانی بودم
همش به خداوند میگفتم خدایا بهم بگو، قدم بعدی رو بهم بگو ، بگو چکار کنم
نشونه ها میومد که باید صبر کنم ولی نجواها نمیذاشت که اعتماد کنم
بعدش نشونه اومد که روز شمار تحول زندگی رو شروع کنم و به مدت 40 روز(دقیقا بهم گفته شد 40روز) خودمو با این آگاهی ها بمباران کنم دیروز که جلسه 3 فصل اول رو گوش دادم موضوعش راجع به اعتماد به رب بود واقعا قلبم آروم شد گفتم خدایا شکرت بهم گفتی که بارم رو زمین نمیمونه خودت کارمو درست میکنی بعد که اومدم از سایت خارج بشم دیدم استاد فایل جدید گذاشتن یعنی وقتی دیدم عنوانش تسلیم بودن در برابر خداونده یعنی نمیدونین چه حالی شدم، واقعا خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که چقدر قشنگ هدایتم میکنی، همش بهم میگی صبر کن تسلیم باش، الان نمیخواد تو کاری کنی، به من اعتماد کن و اجازه بده تا من برات درستش
کنم
یه داستانی براتون بگم از هدایت و گوش دادن به الهاماتم
سال قبل همسرم تصمیم گرفت شغلش رو تغییر بده و کسب و کار خودش رو راه اندازی کنه، ماشین رو فروختیم که نصفش رو سرمایه کار کنیم ، برای این کار جدیدهم یه دستگاه نیاز بود و قیمتش هم بالا بود که ما اصلا همچین مبلغی رو نداشتیم ، خیلی هدایتی متوجه شدیم که میشه سفارش بدیم این دستگاه رو برامون بسازن و با قیمت خیلی پایین تر، شروع کردیم به تقلا کردن و دست و پا زدن (چون همسرم از کار قبلیش استعفا داده بود و نیاز مالی هم داشتیم و از پس اندازمون خرج میکردیم و باید سریعا یه کاری میکردیم) خلاصه به هر دری کوبیدیم و یک شرکتی رو پیدا کردیم که دستگاه هایی که می ساخت به ظاهر بهتر و قیمتش هم مناسب تر بود،همسرم چندباری رفت شرکت ولی موفق نمیشد که نمونه کارها رو ببینه چون کارگاه ایشون خارج از شهر بود و هر بار مسئله ای پیش میومد که جور نمیشد و چون یه شهر دیگه هم بود که با شهر ما چند ساعت فاصله داشت امکانش نبود که مدام رفت و آمد کنن
این آقا یبار گوشیشو جواب نمیداد یه بار تو دفترش نبود و… همون موقع بهم گفته شد این آدم قابل اعتماد نیست، من به همسرم گفتم این یکم مشکوک و قابل اعتماد نیست، اگه قرارداد ببندیم و برای تحویل دستکاه بدقولی کنه چی؟ ولی خودمون رو توجیه کردیم نه دیگه قرارداد بسته میشه بعدشم اصلا چرا باید بدقولی کنه و…(بخاطر بی ایمانی که اگر با این شرکت قرارداد نبدیم دیگه نمیتونیم جایی رو پیدا کنیم که هم دستگاهش خوب باشه هم قیمتش)خلاصه با چند با رفت و آمد و زور و بلا هر جوری که شد ما مبلغی رو به عنوان پیش پرداخت کردیم یه قرارداد با این آقا بستیم که یه دستگاه 2 کیلویی (20 روزه )به ما تحویل بده، البته ما قصدمون دستگاه 5 کیلویی بود ولی گفته بود اگه 2 کیلویی باشه زودتر میتونم تحویلتون بدم، 20 روز گذشت، دستگاه رو نداد هر روز ما زنگ میزدیم جوابمونو نمیداد یا بهانه می آورد، حدودا 3 ماه با زنگ و تهدید گذشت همچنان دستگاه آماده نبود( و این بود نتیجه ی تسلیم نبودن و ما میخواستیم با هر زوری که شده یه دستگاه با قیمت مناسب و به خیال خودمون با کیفیت به دست بیاریم چون ایمان نداشتیم که خداوند توانا اگر ما توکل کنیم و بسپاریم به دست خودش و تسلیم باشیم همه کار میتونه برای ما بکنه) بعد چندماه که دیگه ناامید شده بودیم و دیگه کاملا متوجه شده بودیم این آقا به ما دستگاه نمیده(به شکایت کردن هم اعتقادی نداریم و دوست نداشتیم خودمون رو درگیر کنیم) گفتم خدایا خودت کمک کن، خودت یه دستگاه خوب بده ما واقعا دیگه نمیدونیم چکار کنیم ما که همه کار کردیم، ماشین فروختیم، کارگاه اجاره کردیم، بار خریدیم ، همه چیز کار کردیم ما ایمانمون رو ثابت کردیم چرا اینجوری شد واقعا؟(در صورتی که الان متوجه میشم که درسته ما همه کار کردیم ولی راجع به دستگاه باورهای درست نداشتیم وچون قیمتش بالا بود خیلی منطقی به این قضیه نگاه میکردیم)
یه چند وقتی گذشت دیگه واقعا خسته شده بودیم گفتیم خدایا خودت کمک کن و کاملا تسلیم شده بودیم چون دیگه واقعا هیچ راهی نبود( همچنان فایل هارو گوش میدادیم)
یروز یه حسی بهم گفت برو تو سایت دیوار تمام شهر هارو مارک کن و این دستگاه رو سرچ کن ببین شهرهای دیگه این دستگاه رو چه قیمت گذاشتن، چجوریه شرایطشون
دیدیم یه شهر دیگه یه دستگاه فوق العاده عالی(آکبند) که برای یه شرکت معتبر و برند بود رو برای فروش گذاشته
دیگه همسرم پیام داد بهشون گفت راه داره که قیمت رو پایین بیارید؟
طی چند روز توافق این آقا چون چک داشت حدودا 200 میلیون اومد پایین تر از مبلغی که برای فروش گذاشته بود، درسته که تخفیف خیلی عالی ای بود ولی ما چون مبلغی دست اون شرکت قبلی داشتیم، پول نقدمون برای خرید این دستگاه هم کافی نبود، (چون این آقا چک داشتن فقط نقد میخواستن)
خدا میدونه که چه دست هایی اومدن و کمک کردن و ما دستگاه رو خریدیم و خدا میدونه چه دستگاه با کیفیت و فوق العاده ای، با چه قیمت مناسبی ، چقدر پولش به راحتی جور شد، چقدر راحت بعد از چند ماه که پولمون نقد شد تونستیم بدهی ها رو بپردازیم و الان به لطف و یاری خداوند الان 3 ماهه کارمون شروع شده خداوند مشتری ها رو هدایت میکنه ب محصولمون و همه چیز عالیه
من تو این قضیه با تمام وجودم متوجه شدم که تسلیم بودن، توکل، ایمان و همه چیز رو به دست خودش سپردن چه پاداش بزرگی داره
و پاشنه آشیل من اینه که تفاوت قدم برداشتن بعد از الهامات رو با تقلا کردن باید افتراق بدم از هم،
و من نباید دست و پا بزنم باید اجازه بدم خدا منو ببره تو مسیر شادی و لذت و خوشبختی و آسانی
خداوندا سپاسگزارتم که در هر لحظه داری هدایتم میکنی و بی منت من رو اجابت میکنی.
استادجان بی نهایت سپاسگزارتون هستم، فایل های توحید عملی و هرجایی که درمورد خداوند صحبت میکنید به حدی من احساساتی میشم که ضربان قلبم بالا میره و عاشق این حس و حالم. سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده
ان شالله چند وقت دیگه میام و از نتایج تسلیم شدن در برابر خداوند برای خواسته جدیدم که تصمیم گرفتم رهاش کنم و پاداش هاش براتون مینویسم.
عاشقتونم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که در جمع گرم و صمیمی خانواده عباس منش حضور دارم.
استاد چه قدر دعات میکنم که من به لطف خداوند و آموزهای شما توحید فهمیدم
واقعا چیزی نمی دونستم تسلیم چیه….
وقتی تو روستا بودیم هفت سال پیش گوسفند زیادی داشتیم بخدا شبها همسرم میگفت صدام میکنن بیدار میشم یهو اون وقت پدرش میگفت این فرشته هست
یک بار سگ مون زیاد پارس می کرد همسرم بیدار شد صوت زیادی زد گفت صدام کردن فرداش نگاه کردیم در طویله که شب قفل کرده بودیم باز شده بود حتما دزد بود ه همسرم میگفت بخدا قفلش کردم چون بیدار شدم فرار کردن
حتی یک بار رودخانه نزدیک خونمون بود گوسفندان برده بودیم چرا ولی غروب که آوردیم خونه یکی از گوسفندان پاش توی گل زیاد فرو رفته بود شب ها که سگ مون پارس میکرد اون شب نبود گفتیم جای رفته بخدا صبح که دوباره گوسفندان همسرم برد صدام کرد رفتم گفت بیا این گوسفند یادمون رفته تا صبح سگمون کنارش بوده سگ همون جا پیشش بود چقدر تعجب کردیم خدایا شکرت
یک بار دیگه یکی از گوسفندان مون دوباره گم شد توی کوه دیدیم نیست همسرم گفت دیگه امکان نداره پیدا بشه سه روز نبودش کوهها هم زیاد گرگ داشت .. .هم دور بود…تا این که همسرم گفت بزار برم بگردم بخدا معجزه این بود که با دو تا بچه آوردش چون بچه بدنیا آورده بود پیش بچه هاش مونده بود بدون آب …همسرم اومد خونه چقدر دوباره سوپرایز شدیم این هم کار خداوند بود ولی دعا میکردیم خدایا هر جا هست مواظبش باش
چقدر من دوست داشتم به علت کمبود امکانات بیایم شهر ولی همسرم مخالف بود من اون موقع قانون بلد نبودم ولی میگفتم خدایا تو دلش رحم کن تا این که هدایت شدیم
چه قدر وقتی قانون یاد گرفتم از خدا هدایت می خواستم دستان خداوند توی زندگیم پیدا شد
بخدا انگار از غیب میومدن نمی دونم شاید اون موقع لازم بود تا ایمانم قوی شه
ایام عید خواهرم با خانواده اومدن خونه ما چند روزی …بودن گوشواره دخترش گم شد این همه گشتیم کل خونمون …جاهای که رفتیم بیرون کوه …بعد از مدتی بخدا اونها رفتن من اسباب بازی بچه هام جمع میکردم یهو بهم الهام شد یه حسی گفت داخلشو بگرد گفتم من که زیاد گشتم ولی همش میگفت بگرد یهو دیدم گوشواره داخل اسباب بازیه من از خوش حالی بال در آوردم سریع زنگ زدم خواهرم اون هم تعجب کرد خیلی خوش حال شدیم
خدا می دونه سال دوم که اومدیم شهر صاحب خونمون خودش پسرم برد مدرسه ثبت نام کرد …
همه کارها رو خودش بدون اینکه بگیم انجام داد چون رها بودیم مدرسه عالی معلم های خوب اینها همش کار خدا بود
سه سال پیش همش دنبال خونه بودیم همسرم خسته شده بود همش حس بد میداد ولی من و دخترم چون نوشته بودیم بی خیال بودیم دقیق خونه پیدا شد همون جور که نوشتیم این هم کار خدا بود چون به خدا سپردیم تسلیم بودیم
خدایا من تسلیم توام من نمی دونم چه جوری و از کجا امسال هم خودت برام خونه بگیر بهترین خونه ثبت نام مدرسه پسرم هم باید پیش خونمون باشه این هم من نمی دونم کجا چه طوری من تسلیم توام خودت بهترین مدرسه ثبت نامش کن برام خونه بگیر هدایتمون کن تو صاحب خونه ام باش الان بی خیال شدم رها کردم دست خدا رو باز گذاشتم
سپاسگزار خداوندم برای استاد برای مریم جان برای تمامی بچه های پاک الهی
من هر روز بابت این سایت شکرگزاری میکنم
دوستان با کامنت های قشنگتون چه کمک های به همه می کنید باورمون قوی میشه تحسین تون میکنم دمتون گرم امیدوارم همیشه در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست و خوشبخت باشید
این همه خوبی و عشق هزار برابر به زندگیتون برکت میده
از تجربه هاتون درس می گیریم
استاد عزیزم می دونی با این فایل ها چقدر دل بچه های سایت خوشحال می کنید و چقدر شکرگزاری از خداوند میکنیم بابت وجود پر برکتتون
بخدا همش دعا پشت سرتون هست همراهتون هست می دونم شما هم این و می خواهید فکر کنم بهترین کمکی که شما به جهان می کنید کمک فقط پولی نیست انگار شما روزی میلیاردها دلار به جهان کمک می کنید وحس و حال خوب انرژی مثبت توی جهان گسترش می دید
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس که به تعبیر زیبای یکی از دوستان غار حرای ماست برای تغییراتی که باید در ذهن و زندگیمون ایجاد کنیم.
به نظر من فایل «تسلیم بودن در برابر خداوند« خودش یه دوره آموزشیه. از بس نکته های مختلفی رو از توی این فایل پیدا می کنم، هر بار میام و در مورد یک موضوع که توی این فایل خداوند بر زبان استاد عباس منش جاری کرده صحبت می کنم. نکاتی که هر کدومش برای سعادت دنیا و آخرت من الزامیه…
استاد توی این فایل در مورد یک موضوع بسیار مهم دیگه در مورد «آماده شدن برای دستیابی به هدف» صحبت کردن که برای من خیلی جالب بود.
استاد گفتن یه زمانی میشه که ما سعی می کنیم برای رسیدن به اهدافمون، از قانون درست استفاده کنیم. یعنی نه وابسته ایم و نه احساس خوبمونو فراموش می کنیم. سعی می کنیم در هر حالتی احساس خوبی داشته باشیم اما باز هم اون خواسته رخ نمیده. در این شرایط باید ببینیم که آیا ما آماده رسیدن به اون هدف هستیم یا نه.
و در ادامه مثالی رو در مورد رابطه عاطفی می زنن و میگن مثلا من میخوام با یه دختر ازدواج کنم. سعی می کنم احساس وابستگی نداشته باشم و به جریان هدایت اعتماد کنم. اما باز هم اون ازدواج به تعویق میفته.
در این شرایط من باید ببینم آیا از نظر شخصیتی و رفتاری، مناسب این فرد برای ازدواج هستم یا نه. و سعی کنم ایرادات و اشکالاتی که برای ازدواج دارم رو یکی یکی بهبود بدم.
این موضوع برای رسیدن به هر هدفی صدق می کنه و کاملا درسته. من برای رسیدن به هر هدفی علاوه بر این که باید روی ذهنم کار کنم و سعی کنم از قانون به درستی استفاده کنم، باید ببینم شخصیت من برای رسیدن به این هدف چه تغییراتی باید بکنه. و در صورت عدم تغییر شخصیت، این خودش یه ترمز برای رسیدن به موفقیت من خواهد بود.
این چیزیه که استاد به زیبایی در این فایل بهش اشاره کردن. و دوست داشتم بهش توجه کنم و در موردش بنویسم.
از استاد عباس منش عزیزم برای انتشار این آگاهی های فوق العاده سپاسگزارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
مشکلی که من فکر می کنم خیلی از ما در رابطه با هدایت داریم اینه که هدایت را خیلی عجیب و غریب می دونیم یعنی مثل اون مثال استاد که نصف شب رفتن پیش اون دو نفر تو خونه دور از شهر
ولی این یک نوع هدایت هست و این نوع هدایت مختص تعداد کمی از افراد هست
هدایت در بیشتر اوقات خیلی ساده هست به دلت می افته که فلان کار را بکنی ولی اکثر ما میگیم خب که چی بشه یا بعدش چی من تا ندونم بعدش چی میشه اقدام نمی کنم
این باعث میشه هدایت را جدی نگیریم و در نتیجه از مزایای اون بهرمند نشیم
من مثال های زیادی دارم از هدایت ساده تا هدایت های عجیب و غریب اونها را براتون تعریف می کنم تا بدونید که هر نوع هدایت تا جدی گرفته نشه و عمل نشه فقط یه فکره که به دل شما افتاده
اما هدایت ساده و هدایت عجیب و غریب:
#چند وقت پیش من استخدام این شرکتی که الان مشغول به کار م شدم
از من سابقه بیمه و عدم سو پیشینه و .. خواستند
من نمی دونستم کجا برم بگیرم اینارو ،
هدایت خواستم و شروع کردم با ماشین دور زدن
یه کافی نت دیدم به دلم افتاد برم اونجا.
تو کافی نت هر دو کار با کمترین زمان خیلی راحت انجام شد در صورتی که اغلب کافی نت ها اونوقت شب تعطیل بودند
# هدایت دوم که عجیب و غریب هست مربوط به زمان نوجوانی من هست
من رفته بودم مسابقات کشتی را نگاه کنم و حواسم نبود که زمان گذشته یکدفعه دیدم که هوا تاریکه و من به هیچ کس نگفتم کجام . اونوقت موبایل و تلفن همراه هم نبود سوار دوچرخه شدم و تند تند پدال زدم
وقتی رفته بودم باشگاه از یک مسیر دیگه رفتم و برگشتم از یک مسیر دیگه بود یعنی من تو روشنایی روز این مسیر برگشت را ندیدم
دوچرخه چراغ نداشت مسیر هم کاملا تاریک بود
من داشتم تند تند پدال میزدم که برم خونه یکدفعه یک احساسی با حالت تحکم به من گفت پیاده شو
صحبت نمی کرد فقط متوجه شدم باید پیاده بشم
من مقاومت می کردم می گفتم چرا باید پیاده شم هنوز که نرسیدم خونه
ولی اون احساس با تحکم دوباره این حس را میداد که پیاده شو
پیاده شدم و اروم اروم سرعت دوچرخه را کم کردم
یکدفعه چرخ دوچرخه به یک مانعی خورد و نزدیک بود بیفتم ولی چون سرعت را کم کرده بودم مشکلی پیش نیومد
رفتم جلو دیدم کارگرهای شهرداری زمین را کنند و نه چراغی نه تابلویی نه نوار خطری
و من چون توی روز اون مسیر را ندیده بودم نمی دونستم مسیر را کندند و راه عبور خیلی کمه و باید پیاده و از کنار گذشت
اگر اون احساس منو وادار به پیاده شدن نکرده بود حتما می افتادم داخل چاله و احتمالا گردنم می شکست و کسی نمی دونست من کجام و تو تاریکی تا صبح اونجا می موندم
اما هدایت مانع شد اتفاقی برای من بیفته
این معجزه را برای تعداد کمی تعریف کردم اما هدایت بزرگی توی زندگی من بود
میخام این نتیجه را بگیرم هدایت ممکنه به شما کمک کنه یک مداد را ارزون تر بخری یا ممکنه زندگیت را نجات بده هر دوش هدایته و از هردو باید تبعیت کرد تا نتیجه بده و چند و چون نکنی چون چند و چون مانع از عمل به هدایت میشه
گاهی اشخاصی می پرسند که اون قبیله هایی که دور از تمدن تو جنگل های انبوه هستند چطور خدا راه درست را بهشون نشون میده
تو مثال دوچرخهسواری ، من فهمیدم که اگر حتی هیچ کس نبود خدا هدایت را به دل شما میندازه تا عمر شما به دنیا باشه
قدیمی ها یه ضرب المثل دارند که میگن یا خدای سبب ساز
یعنی خداوند اسباب تحقق ارزوها را می سازه
اما من تجربه کردم که حتی اگر اسبابی نبود کسی نبود خداوند شخصا وارد میشه و کار را به سرانجام می رسونه
چون به قول استاد خداوند هدایت ما را وظیفه خودش میدونه
تجربیاتی که با هدایت الله یکتا رفتم جلو و نتیجه اش خیلی فراتر از انتظارم شد ؛
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد
حدود 20 سال پیش یک شب با یکی از عزیزان و نزدیکانم که آلوده به مواد مخدر بود شروع به صحبت کردیم و بحث ما به خدای نادیدنی و حسی رسید بقول اون عزیز میگفت خدا رو باید سلولی حس کرد و اینقدر بحث ما شیرین و رنگ بویی خدایی گرفت که جفتمون در حالت پرواز بودیم و اون عزیز مواد میزد و کیف می کرد ولی من مواد نمی زدم و از عشق خدا سرمست شده بودم تا اینکه اون عزیز دگرگون شد بند و بساط مواد رو از پنجره پرت کرد بیرون و مثل ابر بهار گریه می کرد
دقیقا این کلماتش یادمه : میگفت سالهای ساله من اینطور نئشِ نشدم الان الان دارم حس می کنم خدا 100 هست و مواد مخدر 99.99 و من واقع در مقابل این متاع عاجزم خدایا برس به دادم کمکم کن بزارمش کنار.(واقعا صدای قلبش رو شنیدم )
خلاصه همسرش از پارک اومد و ماجرا رو فهمید و تصمیم گرفتن از شهرستانمون به همراه من بیایم تهران و من اونموقعه تهران دانشجو بودم و هیچ ایده ای نداشتم که کجا باید بریم یا چیکار کنیم حتی ماشین هم نداشتیم و می خواستیم با اتوبوس بیایم تهران
هدایت شروع شد
ماشین داداشم اُکی شد و ما با ماشین کولر روشن ، پادشاهانه اومدیم تهران
منزل یکی از دوستان قدیمی همسر اون بنده خدا بطرز شگفت انگیزی در منطقه 2 تهران روبراه شد و ما رفتیم اونجا
شب به خدا گفتم خدایا من فردا باید برم سراغ درس و دانشگاه م دیگه هیچ کاری نمی تونم برای این بنده خدا کنم خودت کمکش کن
و صبح زود رفتم دانشگاه و عصر تلفنی جویای اوضاع شدم و باز دستان خدا و باز دستان خدا
عزیزی میاد و اون بنده خدا رو معرفی می کنه به انجمن معتادان گمنام
و من اونموقعه اصلا نمیدونستم انجمن شون چیه ولی قلبم حسابی حسابی آروم گرفت و انگار خدا خیالم رو راحت کرد
هنوز صدای خدا رو میشنوم در وجودم که گفت : ایمان جان تو کارت رو انجام دادی بقیه اش رو بسپار به ما
ما کمکش می کنیم
و من دیگه تا مدتی از ایشون خبر نداشتم و رفتم شهرمون
یک روز عصر تلفن خونه مون زنگ زد و اون بنده خدا بود که صداش پشت تلفن 20 سال جوون شده بود و من از شدت خوشحالی چنان اشک میریختم از ذوق که حد نداشت و تا به اون روز همچین احساس بی نظیری رو تجربه نکرده بود.
و اون عزیز پاک شد و بعد از ثبات در پاکیش و روحانی شدنش من رو جلسه های مجاز انجمن بُرد و چقدر دید من به خدا تغییر کرد حتی قدم های انجمن هم با من کار کرد و مخصوصا قدم 2 که عنوانش این بود : تصویر ذهنی شما از خدا چیست ؟
و اینقدر این قدم رو من تاثیرگذار بود اینقدر تاثیرگذار بود که فقط خودم میدونم چه اتفاقی در درونم ایجاد کرد و من که تشنه همچین ارتباطی با خدا بودم به هزاران برابرش رسیدم
و واقعا خدا برام در این ماجرا کولاک کرد ( حالم دوباره دگرگون شد دمتگرم استاد)
تجربه ای که روی مغز خودم حساب کردم :
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
یک روز قصد داشتم از تهران برم شهرستان بروجرد ، لذا مثل بچه آدم سوار اتوبوس شدم و اتوبوس راه افتاد.
وسط راه وسوس های شیطان اومد تو ذهنم
“”””با این سرعت اتوبوس و سوار و پیدا کردن مسافران مسیر 3:30 دقیقه میشه 6 الی 7 ساعت””
شیطان فنگ ش رو انداخت و ذهن ما برش داشت
و نتیجه این شد که قم پیدا شدم و بقیه راه رو با سواری های خطی رفتم تا اراک
تا اراک رو خوب اومدم
ولی از اراک به بروجرد کلی مسافر بود و ماشین کم زمستان و هوای سرد
ساعت ها در میدون اصلی اراک علاف شدم و ماشین گیرم نیومد چون اینقدر مسافرها حجوم میاوردن به ماشین ها که مجالی واسه من نمی موند
خلاصه حاضر شدم با اتوبوس های عبوری برم سمت بروجرد
حتی اتوبوس م مجال نمیدادن سوار شوم
در نهایت یک پیکان داغون قراضه یه لحظه ایست کرد و من و چند نفر دیگه پریدیم بالا و در وسط راه اراک بروجرد راننده مسیر رو تغییر داد
و اونموقعه متوجه شدم طرف شاهزند میرفته نه بروجرد
مجبور شدم تا شاهزند برم و از شاهزند تا بروجرد آژانس گرفتم
بعد 12 ساعت رسیدم بروجرد
نتیجه :
هم وقتم بشدت هدر رفت
هم کلی انرژیم هدر رفته و خسته شدم
هم کلی هزینه ام افزایش پیدا کردم
کلی سرمای اراک رو تحمل کردم
چقدر خانواده ام نگرانم شده بودن
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
واقعا الان چقدر درکم بالاتر رفت راجب تسلیم بودن در برابر هدایت خدا
وقتی خود خدا گفته من هدایت کل جهان رو بر خودم واجب کردم
دیگه جاهلیت و حماقتِ از این هدایت بهره نبرم
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
استاد اصلا با چه زبانی میشه ازت تشکر کرد؟
واقعا قلبی ازت سپاسگزارم.
ما با این فایل دیوانه شدیم بریم یه قدمی بزنیم نمی تونم بشینم
یادمه پارسال تصمیم گرفتم یه متد آمریکایی برای کارم یاد بگیرم از معمولی کار کردن خسته شده بودم و همون شب خیلی ناراحت شدم چون پیش خودم گفتم مگه از صفر میشه پرش کرد به آمریکا و تمام درها رو بسته دیدم. اما قبل از خوابیدنم گفتم خدایا خودت خدایی کن من ذهنم و شرایطم محدوده من تسلیم هستم.
بدون دلیل ساعت چهار صبح بیدار شدم رفتم تو سایتی که هزار بار چک کرده بودم فیلمای اون متد رو دیدم و خریدم 450 هزارتومن و همون زمان گفتم ببین خدا من میخوام استاد این متد ببینم و پول آموزش هاشو پرداخت کنم. و از همون روز شروع کردم به تمرین با کلاینتای رایگان ارزون یا تعداد جلسات هدیه زیاد… خیلی سخت بود چون زبان اصلی کیفیت پایین بود و هر جمله باید بارها و بارها و بارها گوش می دادم. یکم که گذشت به صاحب متد ایمیل دادم گفتم میخوام حضوری یاد بگیرم. اون لحظه اصلا هزینه کلاس نداشتم و نمی دونستم جز آمریکا جایی کلاس هست اما ایمیل دادم و ایشون پرسید خبر بده کی میخوای کدوم کشور آموزش ببینی.
و من متوجه شدم دبی مدرس ثابت دارن
جرات کردم چیزی که سیو داشتم تا ته تهش گذاشتم یه مقدار هم کار کرده بودم ثبت نام کردم و اصلا فکر نکردم حالا هزینه سفر و … چیکار کنم. وقتی این کار کردم به طریق های معجزه آسایی افراد میومدن ثبت نام میکردن و اتفاقات عجیب میفتاد مثلا چک گرفتم برای کاری که قرار بود بعد سفرم شروع بشه یا به دلم میفتاد برم بیرون همون موقع یکی میدیدم ده سال ندیده بود میومد ثبت نام میکرد …. و من رفتم :)
اینکه تونستم تمام صحبتای کلاس متوجه بشم صحبت کنم و اولین سفر خارج کشور داشته باشم خیلی اعتمادم، اعتماد به نفسم و نتایجم بیشتر شد.
یه مدت بعد اینکه برگشتم همه چیز عالی بود اما به تضاد خوردم اینقدر تو محیط کار اذیت شدم و هر چی بی توجهی میکردم کار نمیکرد که رفتم و این رفتن با ریزش مواجه شد.
داشتم به نا امیدی مطلق میرسیدم جایی پیدا نمیکردم که دوباره از تلاش خودم خسته شدم و گفتم خدایا من نمیدونم فعلا به هر کی زنگ میزدم درصد میخواد اندازه ارث باباش. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گفتم بزار آخرین تلاشمو بکنم وقتی زنگ زدم انگار خداوند اون آدم برای من کنار گذاشته بود.
فک کنین ایشون گفت یه ورودی کمی بدین و من از شما درصد نمیخوام قبلا هم اینکار نکردم اما شما انرژی عجیبی داره دلم میخواد باهات همکاری کنم حس میکنم دارم برای فرایندی تلاش میکنی و من باید همکاری کنم. خلاصه من رفتم اونجا و در بدو ورود یکی شروع کرد اذیت کردن و من اصلا واکنش نشون ندادم گفتم خدایا این با خودت من اصلا حوصلش ندارم و در کمال تعجب مدیر اونجا از من حمایت کرد با اینکه نفع مالی اون برای مدیر بیشتر من بود از من حمایت کرد و گفت اگر اذیتت کرد بهش میگم بره و اصلا ضرر مالیش برام مهم نیست. و اون خانم هم با من رفتارش بهتر شد و دیکه اذیت نکرد.
اما من با این جابه جایی و تضاد ها متوجه شدم هیچ موقع به خودم نمیدیدم صاحب کار و مدیر خودم باشم و خواستش در من شکل گرفت که جایی رو میخوام برای خودم که نشانه هاش رو هم دیدم. علاوه بر این من سالها در یه نقطه امن بودم و حس کردم دنیا میخواد بهم بفهمونه که برو حرکت کن و فک نکن دنیا همین جاست و جریان طوری بود که حس کردم در مسیر پیشرفت ناچار بودم این از دست دادن و جرات کار کردن در محیط جدید آدمای جدید پیدا کنم.
دوباره برگشتم به مسیر و همزمان نشانه های آمریکا رو هم گرفتم فک کنین استادی که جواب ایمیل تک کلمه با یس و نه میداد شروع کرد با من حرف زدن که نباید به خاطر ایرانی بودن نتونی بیای آمریکا و تلاشت بکن من آرزو میکنم بیای و ایمیل بده وقتی اومدی همو ببینیم. همزمان استوری های کاری منو میدید ریپلای میکرد و ری استوری میکرد در حالی که نمی دونست جفتشون من هستم.
همزمان با یه استادای ایرانم قرار داشتم وقتی زنگ زدم گفت ببخشید باید سه ماه صبر کنی دارم میرم آمریکا و ویزام اومده… و کارام خیلی راحت انجام شده و بین همه ریجکتی ها من و همسرم پذیرفته شدیم و داریم میریم.
اینجا من یه لول دیگه مقاومتم کم شد و ایمانم بیشتر که آقا تو در مسیر هستی حالا نق زدن در مسیر به این قشنگی ناسپاسی هست و بس، اصلا تو از کجا میدونی بهترین زمان برای تو کی هست؟ و خلاصه دیروز دوباره ثبت نام دبی انجام دادم برای سطح پیشرفته تر با اینکه به تضاد خوردم در آمدم کمتر شد اما بازم حمایت خداوند دیدم حتی زودتر از چیزی که ذهن محدودم میدید ثبت نام کردم. سری قبل رفتم خونه یه آشنا و اینبار یه هتل خوب با شرایط بهتر و با آرامش بیشتر با استقلال و مسئولیت پذیری بیشتر، دیگه خودمم و خودم :). الان در مسیرم توکل بیشتری دارم که در مسیر باشم بزارم خداوند هدایتم کنه و از این پیشرفت لذت ببرم و هزاران پشت پرده ای که من ازشون سر در نمیارم جریان طبیعی خودشو طی کنه و درس هایی که باید رو یاد بگیرم.
ممنون از استاد، من با تمام وجودم ایمان داشتم فایل بعدی استاد مرتبط با منه. دیشب بیدار شدم مصاحبه با آقای عرشیانفر دیدم که مال زمان شلوغی ها بود. و امروز اومدم سایت گفتم بریم ببینیم استاد چی گفتن با اینکه نمی دونستم فایل جدیدی اومده و با نشانه روزم و مضمون این روزهام یکیه تسلیم در برار خداوند و توکل به خداوند یکی دراومد :).
اومدم توی سایت دنبال جوابم و نشونم که دیدم استاد فایل جدید گذاشتن و گفتم این جواب منه و با این که توی دوره ها مخصوصا توی دوازده قدم استاد از تسلیم شدن و هدایت حرف میزنن انگار من هدایت شدم امشب اینجا که بازم خدا یادم بیاره که تسلیم بشم ،دقیقا امروز که سرکارم راجع به یک موضوعی سردرگم بودم و فکرم درگیر بود و چون دیگه این باور در من تثبیت شده که خدا جواب میده و نیازی به هیچ زجر کشیدن نیست دارم جواب خدامو میشنوم
اره تسلیم باید بود وقتی همه ی راه ها رو امتحان کردی،وقتی رو عقل خودت حساب باز کردی ولی جواب نگرفتی،وقتی از خدا طلب هدایت کردی،وقتی ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتی باید تسلیم بشی،اون وقته که پاداش ها به تو داده میشه،میشی مادر موسی که شاید هیچ موقع به ذهنشم نمیرسید که روز بعدی که بچش رو انداخت توی اب در بهترین شرایط کنار بچش باشه ،میشی حضرت موسی که به خدا بگه خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی نیازمندم، تسلیمم و خداوند راهو نشونش بده و شاید این جواب منه که انقدر تقلا نکن ،بسپر به خدای خودت و نشانه تسلیم بودن چیه؟؟؟آرام باش عزیز من ،از زندگیت لذت ببر و بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تو میخای،شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخای باشه ولی از کجا میدونی این تنها راهشه و راه دیگه و راه های دیگه بهتر و نزدیک تر یه خواستت نیست
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا حس و حال من دقیقا اون حالیه که می تونم بگم پر حرفم ولی هیچی نمی تونم بگم!
چقدر این فایل عالی بود. چقدر کلمه به کلمه اش نکته داشت… چقدر میشه فهمید که این کلمات از زبان انسانی به نام «سیدحسین عباس منش» جاری نشده! بلکه از زبان نیرویی میاد که در هر لحظه حاکم بر جهان هستیه. و داره مدیریتش میکنه. و زیر و بالاش رو میدونه و قول داده که در هر لحظه با بندگان صحبت کنه. از طریق الهامات بهشون بگه که چی درسته و چی غلط…
و وقتی بنده درجه یکی مثل استاد عباس منش که در تمام لحظات زندگیش سعی کرده با ایمان و باور آموزههای الهی رو اجرا کنه، بر کلامش جاری میشه و حرف هایی زده میشه که به طرز عجیبی با قوانین جهان هستی مطابقت می کنه. حرف هایی که مثل قرآن اگه هزار سال دیگه هم شنیده بشن، تازگی و جذابیت دارن…
و چقدر ذهن من مقاومت داره برای شنیدن این حرف ها. برای باور کردنش. مدت زیادی که کم و بیش فایل های استاد رو دنبال کردم و با این آموزه ها آشنا بودم، اما در هر زمان فرسنگ ها با این آموزه ها فاصله داشتم. در زبان مثل طوطی کلمات استاد رو بیان کردم ولی در باطن افسار بندگی شیطان بر گردنم بود…
از بچگی همیشه می خواستم همه چیو خودم انجام بدم… تسلیم بودن برام واژه نامانوسی بود. اعتماد به آدم ها هم برام سخت بود. چه برسه به خدایی که نمی دیدمش… از بچگی وقتی فوتبال بازی می کردم،پدر و مادرم می گفتن تو میخوای به جای همه بدوی… بعد از یک ساعت بازی کردن، تمام هیکل من مثل لبو سرخ شده بود و مثل آبشار عرق می ریختم، در حالی که بقیه کاملا اوکی بودن و هیج فشاری هم بهشون نیومده بود.
برام سخت بود که بپذیرم کار تیمی کردن رو! میخواستم هم خودم دروازه بان باشم، هم دفاع، هم هافبک و هم مهاجم! و این روحیه در من بود و بود و بود و با من رشد کرد. و الان هم هست. و داره خودشو در قالب عدم اعتماد به خداوند نشون میده.
به واسطه درخواست هدایت از خداوند برای رخ دادن اتفاق بزرگی در یک زمینه خاص برای خودم،در تاریخ 10 شهریور 1401 خداوند من رو در مسیری قرار داد که بتونم یه سری شرایط رو برای تحقق یک هدف رقم بزنم.
همه چیز رو خدا داشت درست می کرد اما من به خاطر عدم اعتمادم بهش هی اومدم وسط و فکر کردم من باید کاری کنم! و به خودم تکیه کردم. این شد که بعد از 2 سال از اون داستان هنوز که هنوزه اتفاقی نیفتاده و باز خدایی که همیشه مراقب منه و با وجود همه بی معرفتی هام حواسش بهم هست، دوباره تلنگری بهم زد که در مسیر درست حرکت کنم و این بار میخوام همه چیو بسپارم به خودش…
یک نوع مهاجرتی پیش رومه که همیشه ترسی در موردش توی وجودم بوده. اما الان که خدا به طور واضح داره منو هدایت می کنه میخوام دیگه بهش اعتماد کنم. میخوام بسپارم که اون برام همه چیو رقم بزنه. البته که ترس های زیادی هست و نجواهای شیطان هم کار خودشو می کنه، ولی من میخوام بسپارم به خدای خودم. برم توی دل ترس ها… هر چه بادا باد. به قول نیچه هر آن چه مرا نکشد قوی ترم خواهد ساخت…
اگه خداوند به استاد الهام کرد که اون موقع شب به دل یک ساختمان متروکه وارد بشه و استاد به این الهام عمل کرد و پا روی ترس هاش گذاشت، من هم می تونم این کارو انجام بدم. تازه الهام من خیلی واضح تر و کار من خیلی ساده تره. اگه میخوام شاگرد خلفی باشم، باید پا جای پای استاد خودم بذارم.
البته که این فایل پر از نکته است و میشه ساعت ها در مورد نکاتش صحبت کرد. اما دوست داشتم منم تعهدی رو برای پذیرش الهامات خداوند و عدم مقاومت در موردش بنویسم و با همه وجودم سعی کنم که با تکیه به نیروی خداوند، ترس هارو از خودم دور کنم.
سلام و درود خدمت استاد عزیز و نازنین و خانم شایسته مهربان.
ویک سلام گرم خدمت شما همراهان گرامی.
چند روزی بود که بی صبرانه منتظر یک فایل جدید بودم نمیفامم چرا؛ در صورتیکه یک هفته بیشتر میشود هیچ فایل از استاد هم گوش نکردم. فقط وارد سایت میشدم تا ببنم که فایل جدید آمده یا خیر.
استاد عزیز شما وقتی در باره تسلیم بودن صحبت میکردین چقدر جاها بود که من خودم را تسلیم خداوند کردم و چی نتایج معجزه آسایی رخ داد. اما جاهای هم بود که مغرور شدم وبه زهنم اکتفا کردم قانونمند جهان هستی همان لحظه نتایجش را نشان داد که باید در راه درست بروم.
از آشنایی من با استاد تقریبا سه سال میشود؛ اما درک کردن و روی فایل های دانلودی کار کردن من شش یا هفت ماه میشود. که در قسمت آشنایی من با استاد در پروفایل عمومی من واضح بیان کردم و ناگفته نماند که این اولین کامنت است که در سایت مینویسم.
در مدت این شش یا هفت ماه من تجربیات زیادی داشتم باعث ایمان بیشتر من به این نیرو شد.
من وقتی دوره تحصیلم را خلاص میکردم به این فکر بودم که باید در همان وطن یا مرکز (کابل) بروم کاری را شروع کنم وایمان داشتم که خدا هدایتم میکند. وتهی زهنم به این باور بودم که در اون جاییکه زندگی میکنم من رشد نمیکنم درآمد عالی ندارم، در مرکز شهر ها و پایتخت میتوانم خوبتر و زودتر رشد کنم وبه آن اهداف که میخواهم برسم. ولی با هدایت خداوند من از جای که خوشم نمی آمد، برایم کار پیدا شد ومن مقاومت میکردم که نه اونجا پیشرفت نمیکنم. اما هدایت آنقدر واضح و روشن بود که دیگر راهی نبود قبول نکنم، خدایم را هزاران مرتبه شاکرم از اینکه به قول استاد «خداوند مسیر من را کج کرد من را به جای آورد که اصلا باور نمیکردم در آنجا پول بسازم» وحالا جدا از اون کار دروازه های دیگری برویم باز شده رایست که همهش برام کمک میکند تا به اهدافم برسم. من اگر نمی آمدم به وطن خودم شاید نمیتوانستم صد دالر نقد در جیبم داشته باشم، ولی در طول شش یا هفت ماه بیشتر از اون چیزیکه فکر میکردم درآمد میکنم و پس انداز دارم. من فقط قدم اول را برداشتم و ایمان داشتم خداوند قدم های بعدی را هدایت میکند و حالا من در حال دریافت اون هدایت ها هستم.
ودر قسمت غرور ومنیت من تجربه چند روز قبلم را میگم که بسیار واضع و روشن بود برایم.
میخواستم با موترسیکل از یک مسیر رد شوم که یک موتر به پهلویم به سرعت گذشت، زهن من تحمل نکرد، گفت تو از چی کم هستی نمیتوانی این موتر را پیش کنی در صورتکه موترسایکلت جدید است. من هم بدون کدام مقاومت پذیرفتم و سرعت گرفتم تا از اون پیش شوم، وقت نزدیک اون شدم و در پهلوی هم قرار گرفتیم، ناگهان در روی سرک یک آب جمع شده بود. این موتر به سرعت زد به آب که خود دریور هم متوجه نبود که من به بغل او در حرکت هستم، زد سر و صورت من را پر آب کرد. همون لحظه دلم گفت دیده که تو هیچی نیستی، تو فکر کردی روی خودت مسلط هستی وهمه چیز را میدانی، تو آیا از من خواستی تا همراه ات باشم، وقتی به خودت تکیه کنی این عاقبتش است.
من هم جابجا معذرت خواستم گفتم خدایا اشتباه کردم من را ببخش. وسپاسگزارش شدم که اتفاق بد تر از این نیفتاد.
واین قسم داستان ها در این اواخر زیاد رخ داده که اکثرا در سفر ها برایم پیش آمده وقتی به خدا تسلیم بودم واختیار به او گذاشتم کارها خیلی خوب موفق انجام شده. ولی وقتی به غیر خدا حساب کردم زود نشانه هاش را دیدم.
و خوشحالم ازینکه این موضوع را توانستم اندکی درک کنم.
بسم الله الرحمان الرحیم
به نام پروردگارم، فرمانده و پادشاه جهان هستی
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان
خداجونم هزاران مرتبه سپاسگزارتم، چند روزی بود که راجع به مسئله ای مردد بودم نمیدونستم باید چکار کنم(البته من قدم های اولیه رو برداشته بودم و منتظر نتایج بودم)،همش تو حالتی از نگرانی بودم
همش به خداوند میگفتم خدایا بهم بگو، قدم بعدی رو بهم بگو ، بگو چکار کنم
نشونه ها میومد که باید صبر کنم ولی نجواها نمیذاشت که اعتماد کنم
بعدش نشونه اومد که روز شمار تحول زندگی رو شروع کنم و به مدت 40 روز(دقیقا بهم گفته شد 40روز) خودمو با این آگاهی ها بمباران کنم دیروز که جلسه 3 فصل اول رو گوش دادم موضوعش راجع به اعتماد به رب بود واقعا قلبم آروم شد گفتم خدایا شکرت بهم گفتی که بارم رو زمین نمیمونه خودت کارمو درست میکنی بعد که اومدم از سایت خارج بشم دیدم استاد فایل جدید گذاشتن یعنی وقتی دیدم عنوانش تسلیم بودن در برابر خداونده یعنی نمیدونین چه حالی شدم، واقعا خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که چقدر قشنگ هدایتم میکنی، همش بهم میگی صبر کن تسلیم باش، الان نمیخواد تو کاری کنی، به من اعتماد کن و اجازه بده تا من برات درستش
کنم
یه داستانی براتون بگم از هدایت و گوش دادن به الهاماتم
سال قبل همسرم تصمیم گرفت شغلش رو تغییر بده و کسب و کار خودش رو راه اندازی کنه، ماشین رو فروختیم که نصفش رو سرمایه کار کنیم ، برای این کار جدیدهم یه دستگاه نیاز بود و قیمتش هم بالا بود که ما اصلا همچین مبلغی رو نداشتیم ، خیلی هدایتی متوجه شدیم که میشه سفارش بدیم این دستگاه رو برامون بسازن و با قیمت خیلی پایین تر، شروع کردیم به تقلا کردن و دست و پا زدن (چون همسرم از کار قبلیش استعفا داده بود و نیاز مالی هم داشتیم و از پس اندازمون خرج میکردیم و باید سریعا یه کاری میکردیم) خلاصه به هر دری کوبیدیم و یک شرکتی رو پیدا کردیم که دستگاه هایی که می ساخت به ظاهر بهتر و قیمتش هم مناسب تر بود،همسرم چندباری رفت شرکت ولی موفق نمیشد که نمونه کارها رو ببینه چون کارگاه ایشون خارج از شهر بود و هر بار مسئله ای پیش میومد که جور نمیشد و چون یه شهر دیگه هم بود که با شهر ما چند ساعت فاصله داشت امکانش نبود که مدام رفت و آمد کنن
این آقا یبار گوشیشو جواب نمیداد یه بار تو دفترش نبود و… همون موقع بهم گفته شد این آدم قابل اعتماد نیست، من به همسرم گفتم این یکم مشکوک و قابل اعتماد نیست، اگه قرارداد ببندیم و برای تحویل دستکاه بدقولی کنه چی؟ ولی خودمون رو توجیه کردیم نه دیگه قرارداد بسته میشه بعدشم اصلا چرا باید بدقولی کنه و…(بخاطر بی ایمانی که اگر با این شرکت قرارداد نبدیم دیگه نمیتونیم جایی رو پیدا کنیم که هم دستگاهش خوب باشه هم قیمتش)خلاصه با چند با رفت و آمد و زور و بلا هر جوری که شد ما مبلغی رو به عنوان پیش پرداخت کردیم یه قرارداد با این آقا بستیم که یه دستگاه 2 کیلویی (20 روزه )به ما تحویل بده، البته ما قصدمون دستگاه 5 کیلویی بود ولی گفته بود اگه 2 کیلویی باشه زودتر میتونم تحویلتون بدم، 20 روز گذشت، دستگاه رو نداد هر روز ما زنگ میزدیم جوابمونو نمیداد یا بهانه می آورد، حدودا 3 ماه با زنگ و تهدید گذشت همچنان دستگاه آماده نبود( و این بود نتیجه ی تسلیم نبودن و ما میخواستیم با هر زوری که شده یه دستگاه با قیمت مناسب و به خیال خودمون با کیفیت به دست بیاریم چون ایمان نداشتیم که خداوند توانا اگر ما توکل کنیم و بسپاریم به دست خودش و تسلیم باشیم همه کار میتونه برای ما بکنه) بعد چندماه که دیگه ناامید شده بودیم و دیگه کاملا متوجه شده بودیم این آقا به ما دستگاه نمیده(به شکایت کردن هم اعتقادی نداریم و دوست نداشتیم خودمون رو درگیر کنیم) گفتم خدایا خودت کمک کن، خودت یه دستگاه خوب بده ما واقعا دیگه نمیدونیم چکار کنیم ما که همه کار کردیم، ماشین فروختیم، کارگاه اجاره کردیم، بار خریدیم ، همه چیز کار کردیم ما ایمانمون رو ثابت کردیم چرا اینجوری شد واقعا؟(در صورتی که الان متوجه میشم که درسته ما همه کار کردیم ولی راجع به دستگاه باورهای درست نداشتیم وچون قیمتش بالا بود خیلی منطقی به این قضیه نگاه میکردیم)
یه چند وقتی گذشت دیگه واقعا خسته شده بودیم گفتیم خدایا خودت کمک کن و کاملا تسلیم شده بودیم چون دیگه واقعا هیچ راهی نبود( همچنان فایل هارو گوش میدادیم)
یروز یه حسی بهم گفت برو تو سایت دیوار تمام شهر هارو مارک کن و این دستگاه رو سرچ کن ببین شهرهای دیگه این دستگاه رو چه قیمت گذاشتن، چجوریه شرایطشون
دیدیم یه شهر دیگه یه دستگاه فوق العاده عالی(آکبند) که برای یه شرکت معتبر و برند بود رو برای فروش گذاشته
دیگه همسرم پیام داد بهشون گفت راه داره که قیمت رو پایین بیارید؟
طی چند روز توافق این آقا چون چک داشت حدودا 200 میلیون اومد پایین تر از مبلغی که برای فروش گذاشته بود، درسته که تخفیف خیلی عالی ای بود ولی ما چون مبلغی دست اون شرکت قبلی داشتیم، پول نقدمون برای خرید این دستگاه هم کافی نبود، (چون این آقا چک داشتن فقط نقد میخواستن)
خدا میدونه که چه دست هایی اومدن و کمک کردن و ما دستگاه رو خریدیم و خدا میدونه چه دستگاه با کیفیت و فوق العاده ای، با چه قیمت مناسبی ، چقدر پولش به راحتی جور شد، چقدر راحت بعد از چند ماه که پولمون نقد شد تونستیم بدهی ها رو بپردازیم و الان به لطف و یاری خداوند الان 3 ماهه کارمون شروع شده خداوند مشتری ها رو هدایت میکنه ب محصولمون و همه چیز عالیه
من تو این قضیه با تمام وجودم متوجه شدم که تسلیم بودن، توکل، ایمان و همه چیز رو به دست خودش سپردن چه پاداش بزرگی داره
و پاشنه آشیل من اینه که تفاوت قدم برداشتن بعد از الهامات رو با تقلا کردن باید افتراق بدم از هم،
و من نباید دست و پا بزنم باید اجازه بدم خدا منو ببره تو مسیر شادی و لذت و خوشبختی و آسانی
خداوندا سپاسگزارتم که در هر لحظه داری هدایتم میکنی و بی منت من رو اجابت میکنی.
استادجان بی نهایت سپاسگزارتون هستم، فایل های توحید عملی و هرجایی که درمورد خداوند صحبت میکنید به حدی من احساساتی میشم که ضربان قلبم بالا میره و عاشق این حس و حالم. سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده
ان شالله چند وقت دیگه میام و از نتایج تسلیم شدن در برابر خداوند برای خواسته جدیدم که تصمیم گرفتم رهاش کنم و پاداش هاش براتون مینویسم.
عاشقتونم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که در جمع گرم و صمیمی خانواده عباس منش حضور دارم.
خداوند یار و نگهدارتون.
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا هر چه دارم اذان توست
سلام و درود خدمت استاد و مریم جان
استاد چه قدر دعات میکنم که من به لطف خداوند و آموزهای شما توحید فهمیدم
واقعا چیزی نمی دونستم تسلیم چیه….
وقتی تو روستا بودیم هفت سال پیش گوسفند زیادی داشتیم بخدا شبها همسرم میگفت صدام میکنن بیدار میشم یهو اون وقت پدرش میگفت این فرشته هست
یک بار سگ مون زیاد پارس می کرد همسرم بیدار شد صوت زیادی زد گفت صدام کردن فرداش نگاه کردیم در طویله که شب قفل کرده بودیم باز شده بود حتما دزد بود ه همسرم میگفت بخدا قفلش کردم چون بیدار شدم فرار کردن
حتی یک بار رودخانه نزدیک خونمون بود گوسفندان برده بودیم چرا ولی غروب که آوردیم خونه یکی از گوسفندان پاش توی گل زیاد فرو رفته بود شب ها که سگ مون پارس میکرد اون شب نبود گفتیم جای رفته بخدا صبح که دوباره گوسفندان همسرم برد صدام کرد رفتم گفت بیا این گوسفند یادمون رفته تا صبح سگمون کنارش بوده سگ همون جا پیشش بود چقدر تعجب کردیم خدایا شکرت
یک بار دیگه یکی از گوسفندان مون دوباره گم شد توی کوه دیدیم نیست همسرم گفت دیگه امکان نداره پیدا بشه سه روز نبودش کوهها هم زیاد گرگ داشت .. .هم دور بود…تا این که همسرم گفت بزار برم بگردم بخدا معجزه این بود که با دو تا بچه آوردش چون بچه بدنیا آورده بود پیش بچه هاش مونده بود بدون آب …همسرم اومد خونه چقدر دوباره سوپرایز شدیم این هم کار خداوند بود ولی دعا میکردیم خدایا هر جا هست مواظبش باش
چقدر من دوست داشتم به علت کمبود امکانات بیایم شهر ولی همسرم مخالف بود من اون موقع قانون بلد نبودم ولی میگفتم خدایا تو دلش رحم کن تا این که هدایت شدیم
چه قدر وقتی قانون یاد گرفتم از خدا هدایت می خواستم دستان خداوند توی زندگیم پیدا شد
بخدا انگار از غیب میومدن نمی دونم شاید اون موقع لازم بود تا ایمانم قوی شه
ایام عید خواهرم با خانواده اومدن خونه ما چند روزی …بودن گوشواره دخترش گم شد این همه گشتیم کل خونمون …جاهای که رفتیم بیرون کوه …بعد از مدتی بخدا اونها رفتن من اسباب بازی بچه هام جمع میکردم یهو بهم الهام شد یه حسی گفت داخلشو بگرد گفتم من که زیاد گشتم ولی همش میگفت بگرد یهو دیدم گوشواره داخل اسباب بازیه من از خوش حالی بال در آوردم سریع زنگ زدم خواهرم اون هم تعجب کرد خیلی خوش حال شدیم
خدا می دونه سال دوم که اومدیم شهر صاحب خونمون خودش پسرم برد مدرسه ثبت نام کرد …
همه کارها رو خودش بدون اینکه بگیم انجام داد چون رها بودیم مدرسه عالی معلم های خوب اینها همش کار خدا بود
سه سال پیش همش دنبال خونه بودیم همسرم خسته شده بود همش حس بد میداد ولی من و دخترم چون نوشته بودیم بی خیال بودیم دقیق خونه پیدا شد همون جور که نوشتیم این هم کار خدا بود چون به خدا سپردیم تسلیم بودیم
خدایا من تسلیم توام من نمی دونم چه جوری و از کجا امسال هم خودت برام خونه بگیر بهترین خونه ثبت نام مدرسه پسرم هم باید پیش خونمون باشه این هم من نمی دونم کجا چه طوری من تسلیم توام خودت بهترین مدرسه ثبت نامش کن برام خونه بگیر هدایتمون کن تو صاحب خونه ام باش الان بی خیال شدم رها کردم دست خدا رو باز گذاشتم
سپاسگزار خداوندم برای استاد برای مریم جان برای تمامی بچه های پاک الهی
من هر روز بابت این سایت شکرگزاری میکنم
دوستان با کامنت های قشنگتون چه کمک های به همه می کنید باورمون قوی میشه تحسین تون میکنم دمتون گرم امیدوارم همیشه در پناه خداوند شاد و سلامت و تندرست و خوشبخت باشید
این همه خوبی و عشق هزار برابر به زندگیتون برکت میده
از تجربه هاتون درس می گیریم
استاد عزیزم می دونی با این فایل ها چقدر دل بچه های سایت خوشحال می کنید و چقدر شکرگزاری از خداوند میکنیم بابت وجود پر برکتتون
بخدا همش دعا پشت سرتون هست همراهتون هست می دونم شما هم این و می خواهید فکر کنم بهترین کمکی که شما به جهان می کنید کمک فقط پولی نیست انگار شما روزی میلیاردها دلار به جهان کمک می کنید وحس و حال خوب انرژی مثبت توی جهان گسترش می دید
در پناه خداوند باشید
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس که به تعبیر زیبای یکی از دوستان غار حرای ماست برای تغییراتی که باید در ذهن و زندگیمون ایجاد کنیم.
به نظر من فایل «تسلیم بودن در برابر خداوند« خودش یه دوره آموزشیه. از بس نکته های مختلفی رو از توی این فایل پیدا می کنم، هر بار میام و در مورد یک موضوع که توی این فایل خداوند بر زبان استاد عباس منش جاری کرده صحبت می کنم. نکاتی که هر کدومش برای سعادت دنیا و آخرت من الزامیه…
استاد توی این فایل در مورد یک موضوع بسیار مهم دیگه در مورد «آماده شدن برای دستیابی به هدف» صحبت کردن که برای من خیلی جالب بود.
استاد گفتن یه زمانی میشه که ما سعی می کنیم برای رسیدن به اهدافمون، از قانون درست استفاده کنیم. یعنی نه وابسته ایم و نه احساس خوبمونو فراموش می کنیم. سعی می کنیم در هر حالتی احساس خوبی داشته باشیم اما باز هم اون خواسته رخ نمیده. در این شرایط باید ببینیم که آیا ما آماده رسیدن به اون هدف هستیم یا نه.
و در ادامه مثالی رو در مورد رابطه عاطفی می زنن و میگن مثلا من میخوام با یه دختر ازدواج کنم. سعی می کنم احساس وابستگی نداشته باشم و به جریان هدایت اعتماد کنم. اما باز هم اون ازدواج به تعویق میفته.
در این شرایط من باید ببینم آیا از نظر شخصیتی و رفتاری، مناسب این فرد برای ازدواج هستم یا نه. و سعی کنم ایرادات و اشکالاتی که برای ازدواج دارم رو یکی یکی بهبود بدم.
این موضوع برای رسیدن به هر هدفی صدق می کنه و کاملا درسته. من برای رسیدن به هر هدفی علاوه بر این که باید روی ذهنم کار کنم و سعی کنم از قانون به درستی استفاده کنم، باید ببینم شخصیت من برای رسیدن به این هدف چه تغییراتی باید بکنه. و در صورت عدم تغییر شخصیت، این خودش یه ترمز برای رسیدن به موفقیت من خواهد بود.
این چیزیه که استاد به زیبایی در این فایل بهش اشاره کردن. و دوست داشتم بهش توجه کنم و در موردش بنویسم.
از استاد عباس منش عزیزم برای انتشار این آگاهی های فوق العاده سپاسگزارم.
در پناه الله یکتا، تنها، و تنها، و تنها قدرت حاکم بر جهان هستی، شاد و سالم و پیروز و سربلند باشید.
خدانگهدار
1403/5/28
21:44
سلام خدمت استاد عزیزم جناب عباس منش
و همچنین خواهر مهربان مون خانم شایسته عزیز
خیلی تشکر و قدر دانی دارم از این مجموعه بسیار خدایی (البته من سبک خودم حرف میزنم )
میخوام اولین نفری باشم که نظرم رو درباره این فایل ثبت میکنم
مدتی هست که دنبال یک سری مطالبی توی سایت هستم که با شنیدنشون واقعا اون احساسی که دنبالش هستم رو پیدا کنم یه حسی بهم گفت که همین الان وارد سایت بشم
من راننده ماشین سنگین هستم
سریع به ندای قلبم گوش کردم و زدم کنار و وارد سایت شدم و دیدم که این فایل جدید بارگذاری شده
و میخوام با تمام وجود فقط این فایل رو گوش بدم و میدونم اون چیزی که دنبالش هستم رو توی این فایل پیدا میکنم
الهی که شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
پاینده باشین
در پناه خدا آرزوی بازم بهترین چیزها رو برای شما دارم
سلام
ممنون از این فایل عالی
مشکلی که من فکر می کنم خیلی از ما در رابطه با هدایت داریم اینه که هدایت را خیلی عجیب و غریب می دونیم یعنی مثل اون مثال استاد که نصف شب رفتن پیش اون دو نفر تو خونه دور از شهر
ولی این یک نوع هدایت هست و این نوع هدایت مختص تعداد کمی از افراد هست
هدایت در بیشتر اوقات خیلی ساده هست به دلت می افته که فلان کار را بکنی ولی اکثر ما میگیم خب که چی بشه یا بعدش چی من تا ندونم بعدش چی میشه اقدام نمی کنم
این باعث میشه هدایت را جدی نگیریم و در نتیجه از مزایای اون بهرمند نشیم
من مثال های زیادی دارم از هدایت ساده تا هدایت های عجیب و غریب اونها را براتون تعریف می کنم تا بدونید که هر نوع هدایت تا جدی گرفته نشه و عمل نشه فقط یه فکره که به دل شما افتاده
اما هدایت ساده و هدایت عجیب و غریب:
#چند وقت پیش من استخدام این شرکتی که الان مشغول به کار م شدم
از من سابقه بیمه و عدم سو پیشینه و .. خواستند
من نمی دونستم کجا برم بگیرم اینارو ،
هدایت خواستم و شروع کردم با ماشین دور زدن
یه کافی نت دیدم به دلم افتاد برم اونجا.
تو کافی نت هر دو کار با کمترین زمان خیلی راحت انجام شد در صورتی که اغلب کافی نت ها اونوقت شب تعطیل بودند
# هدایت دوم که عجیب و غریب هست مربوط به زمان نوجوانی من هست
من رفته بودم مسابقات کشتی را نگاه کنم و حواسم نبود که زمان گذشته یکدفعه دیدم که هوا تاریکه و من به هیچ کس نگفتم کجام . اونوقت موبایل و تلفن همراه هم نبود سوار دوچرخه شدم و تند تند پدال زدم
وقتی رفته بودم باشگاه از یک مسیر دیگه رفتم و برگشتم از یک مسیر دیگه بود یعنی من تو روشنایی روز این مسیر برگشت را ندیدم
دوچرخه چراغ نداشت مسیر هم کاملا تاریک بود
من داشتم تند تند پدال میزدم که برم خونه یکدفعه یک احساسی با حالت تحکم به من گفت پیاده شو
صحبت نمی کرد فقط متوجه شدم باید پیاده بشم
من مقاومت می کردم می گفتم چرا باید پیاده شم هنوز که نرسیدم خونه
ولی اون احساس با تحکم دوباره این حس را میداد که پیاده شو
پیاده شدم و اروم اروم سرعت دوچرخه را کم کردم
یکدفعه چرخ دوچرخه به یک مانعی خورد و نزدیک بود بیفتم ولی چون سرعت را کم کرده بودم مشکلی پیش نیومد
رفتم جلو دیدم کارگرهای شهرداری زمین را کنند و نه چراغی نه تابلویی نه نوار خطری
و من چون توی روز اون مسیر را ندیده بودم نمی دونستم مسیر را کندند و راه عبور خیلی کمه و باید پیاده و از کنار گذشت
اگر اون احساس منو وادار به پیاده شدن نکرده بود حتما می افتادم داخل چاله و احتمالا گردنم می شکست و کسی نمی دونست من کجام و تو تاریکی تا صبح اونجا می موندم
اما هدایت مانع شد اتفاقی برای من بیفته
این معجزه را برای تعداد کمی تعریف کردم اما هدایت بزرگی توی زندگی من بود
میخام این نتیجه را بگیرم هدایت ممکنه به شما کمک کنه یک مداد را ارزون تر بخری یا ممکنه زندگیت را نجات بده هر دوش هدایته و از هردو باید تبعیت کرد تا نتیجه بده و چند و چون نکنی چون چند و چون مانع از عمل به هدایت میشه
گاهی اشخاصی می پرسند که اون قبیله هایی که دور از تمدن تو جنگل های انبوه هستند چطور خدا راه درست را بهشون نشون میده
تو مثال دوچرخهسواری ، من فهمیدم که اگر حتی هیچ کس نبود خدا هدایت را به دل شما میندازه تا عمر شما به دنیا باشه
قدیمی ها یه ضرب المثل دارند که میگن یا خدای سبب ساز
یعنی خداوند اسباب تحقق ارزوها را می سازه
اما من تجربه کردم که حتی اگر اسبابی نبود کسی نبود خداوند شخصا وارد میشه و کار را به سرانجام می رسونه
چون به قول استاد خداوند هدایت ما را وظیفه خودش میدونه
موفق باشید
به نام خدا
با سلام و عرض ادب و احترام
تجربیاتی که با هدایت الله یکتا رفتم جلو و نتیجه اش خیلی فراتر از انتظارم شد ؛
تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد
حدود 20 سال پیش یک شب با یکی از عزیزان و نزدیکانم که آلوده به مواد مخدر بود شروع به صحبت کردیم و بحث ما به خدای نادیدنی و حسی رسید بقول اون عزیز میگفت خدا رو باید سلولی حس کرد و اینقدر بحث ما شیرین و رنگ بویی خدایی گرفت که جفتمون در حالت پرواز بودیم و اون عزیز مواد میزد و کیف می کرد ولی من مواد نمی زدم و از عشق خدا سرمست شده بودم تا اینکه اون عزیز دگرگون شد بند و بساط مواد رو از پنجره پرت کرد بیرون و مثل ابر بهار گریه می کرد
دقیقا این کلماتش یادمه : میگفت سالهای ساله من اینطور نئشِ نشدم الان الان دارم حس می کنم خدا 100 هست و مواد مخدر 99.99 و من واقع در مقابل این متاع عاجزم خدایا برس به دادم کمکم کن بزارمش کنار.(واقعا صدای قلبش رو شنیدم )
خلاصه همسرش از پارک اومد و ماجرا رو فهمید و تصمیم گرفتن از شهرستانمون به همراه من بیایم تهران و من اونموقعه تهران دانشجو بودم و هیچ ایده ای نداشتم که کجا باید بریم یا چیکار کنیم حتی ماشین هم نداشتیم و می خواستیم با اتوبوس بیایم تهران
هدایت شروع شد
ماشین داداشم اُکی شد و ما با ماشین کولر روشن ، پادشاهانه اومدیم تهران
منزل یکی از دوستان قدیمی همسر اون بنده خدا بطرز شگفت انگیزی در منطقه 2 تهران روبراه شد و ما رفتیم اونجا
شب به خدا گفتم خدایا من فردا باید برم سراغ درس و دانشگاه م دیگه هیچ کاری نمی تونم برای این بنده خدا کنم خودت کمکش کن
و صبح زود رفتم دانشگاه و عصر تلفنی جویای اوضاع شدم و باز دستان خدا و باز دستان خدا
عزیزی میاد و اون بنده خدا رو معرفی می کنه به انجمن معتادان گمنام
و من اونموقعه اصلا نمیدونستم انجمن شون چیه ولی قلبم حسابی حسابی آروم گرفت و انگار خدا خیالم رو راحت کرد
هنوز صدای خدا رو میشنوم در وجودم که گفت : ایمان جان تو کارت رو انجام دادی بقیه اش رو بسپار به ما
ما کمکش می کنیم
و من دیگه تا مدتی از ایشون خبر نداشتم و رفتم شهرمون
یک روز عصر تلفن خونه مون زنگ زد و اون بنده خدا بود که صداش پشت تلفن 20 سال جوون شده بود و من از شدت خوشحالی چنان اشک میریختم از ذوق که حد نداشت و تا به اون روز همچین احساس بی نظیری رو تجربه نکرده بود.
و اون عزیز پاک شد و بعد از ثبات در پاکیش و روحانی شدنش من رو جلسه های مجاز انجمن بُرد و چقدر دید من به خدا تغییر کرد حتی قدم های انجمن هم با من کار کرد و مخصوصا قدم 2 که عنوانش این بود : تصویر ذهنی شما از خدا چیست ؟
و اینقدر این قدم رو من تاثیرگذار بود اینقدر تاثیرگذار بود که فقط خودم میدونم چه اتفاقی در درونم ایجاد کرد و من که تشنه همچین ارتباطی با خدا بودم به هزاران برابرش رسیدم
و واقعا خدا برام در این ماجرا کولاک کرد ( حالم دوباره دگرگون شد دمتگرم استاد)
تجربه ای که روی مغز خودم حساب کردم :
تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.
یک روز قصد داشتم از تهران برم شهرستان بروجرد ، لذا مثل بچه آدم سوار اتوبوس شدم و اتوبوس راه افتاد.
وسط راه وسوس های شیطان اومد تو ذهنم
“”””با این سرعت اتوبوس و سوار و پیدا کردن مسافران مسیر 3:30 دقیقه میشه 6 الی 7 ساعت””
شیطان فنگ ش رو انداخت و ذهن ما برش داشت
و نتیجه این شد که قم پیدا شدم و بقیه راه رو با سواری های خطی رفتم تا اراک
تا اراک رو خوب اومدم
ولی از اراک به بروجرد کلی مسافر بود و ماشین کم زمستان و هوای سرد
ساعت ها در میدون اصلی اراک علاف شدم و ماشین گیرم نیومد چون اینقدر مسافرها حجوم میاوردن به ماشین ها که مجالی واسه من نمی موند
خلاصه حاضر شدم با اتوبوس های عبوری برم سمت بروجرد
حتی اتوبوس م مجال نمیدادن سوار شوم
در نهایت یک پیکان داغون قراضه یه لحظه ایست کرد و من و چند نفر دیگه پریدیم بالا و در وسط راه اراک بروجرد راننده مسیر رو تغییر داد
و اونموقعه متوجه شدم طرف شاهزند میرفته نه بروجرد
مجبور شدم تا شاهزند برم و از شاهزند تا بروجرد آژانس گرفتم
بعد 12 ساعت رسیدم بروجرد
نتیجه :
هم وقتم بشدت هدر رفت
هم کلی انرژیم هدر رفته و خسته شدم
هم کلی هزینه ام افزایش پیدا کردم
کلی سرمای اراک رو تحمل کردم
چقدر خانواده ام نگرانم شده بودن
مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.
واقعا الان چقدر درکم بالاتر رفت راجب تسلیم بودن در برابر هدایت خدا
وقتی خود خدا گفته من هدایت کل جهان رو بر خودم واجب کردم
دیگه جاهلیت و حماقتِ از این هدایت بهره نبرم
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
استاد اصلا با چه زبانی میشه ازت تشکر کرد؟
واقعا قلبی ازت سپاسگزارم.
ما با این فایل دیوانه شدیم بریم یه قدمی بزنیم نمی تونم بشینم
خدایا بی نهایت شکرت
سلام به استاد و دوستان عزیز بعد از مدت ها …
یادمه پارسال تصمیم گرفتم یه متد آمریکایی برای کارم یاد بگیرم از معمولی کار کردن خسته شده بودم و همون شب خیلی ناراحت شدم چون پیش خودم گفتم مگه از صفر میشه پرش کرد به آمریکا و تمام درها رو بسته دیدم. اما قبل از خوابیدنم گفتم خدایا خودت خدایی کن من ذهنم و شرایطم محدوده من تسلیم هستم.
بدون دلیل ساعت چهار صبح بیدار شدم رفتم تو سایتی که هزار بار چک کرده بودم فیلمای اون متد رو دیدم و خریدم 450 هزارتومن و همون زمان گفتم ببین خدا من میخوام استاد این متد ببینم و پول آموزش هاشو پرداخت کنم. و از همون روز شروع کردم به تمرین با کلاینتای رایگان ارزون یا تعداد جلسات هدیه زیاد… خیلی سخت بود چون زبان اصلی کیفیت پایین بود و هر جمله باید بارها و بارها و بارها گوش می دادم. یکم که گذشت به صاحب متد ایمیل دادم گفتم میخوام حضوری یاد بگیرم. اون لحظه اصلا هزینه کلاس نداشتم و نمی دونستم جز آمریکا جایی کلاس هست اما ایمیل دادم و ایشون پرسید خبر بده کی میخوای کدوم کشور آموزش ببینی.
و من متوجه شدم دبی مدرس ثابت دارن
جرات کردم چیزی که سیو داشتم تا ته تهش گذاشتم یه مقدار هم کار کرده بودم ثبت نام کردم و اصلا فکر نکردم حالا هزینه سفر و … چیکار کنم. وقتی این کار کردم به طریق های معجزه آسایی افراد میومدن ثبت نام میکردن و اتفاقات عجیب میفتاد مثلا چک گرفتم برای کاری که قرار بود بعد سفرم شروع بشه یا به دلم میفتاد برم بیرون همون موقع یکی میدیدم ده سال ندیده بود میومد ثبت نام میکرد …. و من رفتم :)
اینکه تونستم تمام صحبتای کلاس متوجه بشم صحبت کنم و اولین سفر خارج کشور داشته باشم خیلی اعتمادم، اعتماد به نفسم و نتایجم بیشتر شد.
یه مدت بعد اینکه برگشتم همه چیز عالی بود اما به تضاد خوردم اینقدر تو محیط کار اذیت شدم و هر چی بی توجهی میکردم کار نمیکرد که رفتم و این رفتن با ریزش مواجه شد.
داشتم به نا امیدی مطلق میرسیدم جایی پیدا نمیکردم که دوباره از تلاش خودم خسته شدم و گفتم خدایا من نمیدونم فعلا به هر کی زنگ میزدم درصد میخواد اندازه ارث باباش. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گفتم بزار آخرین تلاشمو بکنم وقتی زنگ زدم انگار خداوند اون آدم برای من کنار گذاشته بود.
فک کنین ایشون گفت یه ورودی کمی بدین و من از شما درصد نمیخوام قبلا هم اینکار نکردم اما شما انرژی عجیبی داره دلم میخواد باهات همکاری کنم حس میکنم دارم برای فرایندی تلاش میکنی و من باید همکاری کنم. خلاصه من رفتم اونجا و در بدو ورود یکی شروع کرد اذیت کردن و من اصلا واکنش نشون ندادم گفتم خدایا این با خودت من اصلا حوصلش ندارم و در کمال تعجب مدیر اونجا از من حمایت کرد با اینکه نفع مالی اون برای مدیر بیشتر من بود از من حمایت کرد و گفت اگر اذیتت کرد بهش میگم بره و اصلا ضرر مالیش برام مهم نیست. و اون خانم هم با من رفتارش بهتر شد و دیکه اذیت نکرد.
اما من با این جابه جایی و تضاد ها متوجه شدم هیچ موقع به خودم نمیدیدم صاحب کار و مدیر خودم باشم و خواستش در من شکل گرفت که جایی رو میخوام برای خودم که نشانه هاش رو هم دیدم. علاوه بر این من سالها در یه نقطه امن بودم و حس کردم دنیا میخواد بهم بفهمونه که برو حرکت کن و فک نکن دنیا همین جاست و جریان طوری بود که حس کردم در مسیر پیشرفت ناچار بودم این از دست دادن و جرات کار کردن در محیط جدید آدمای جدید پیدا کنم.
دوباره برگشتم به مسیر و همزمان نشانه های آمریکا رو هم گرفتم فک کنین استادی که جواب ایمیل تک کلمه با یس و نه میداد شروع کرد با من حرف زدن که نباید به خاطر ایرانی بودن نتونی بیای آمریکا و تلاشت بکن من آرزو میکنم بیای و ایمیل بده وقتی اومدی همو ببینیم. همزمان استوری های کاری منو میدید ریپلای میکرد و ری استوری میکرد در حالی که نمی دونست جفتشون من هستم.
همزمان با یه استادای ایرانم قرار داشتم وقتی زنگ زدم گفت ببخشید باید سه ماه صبر کنی دارم میرم آمریکا و ویزام اومده… و کارام خیلی راحت انجام شده و بین همه ریجکتی ها من و همسرم پذیرفته شدیم و داریم میریم.
اینجا من یه لول دیگه مقاومتم کم شد و ایمانم بیشتر که آقا تو در مسیر هستی حالا نق زدن در مسیر به این قشنگی ناسپاسی هست و بس، اصلا تو از کجا میدونی بهترین زمان برای تو کی هست؟ و خلاصه دیروز دوباره ثبت نام دبی انجام دادم برای سطح پیشرفته تر با اینکه به تضاد خوردم در آمدم کمتر شد اما بازم حمایت خداوند دیدم حتی زودتر از چیزی که ذهن محدودم میدید ثبت نام کردم. سری قبل رفتم خونه یه آشنا و اینبار یه هتل خوب با شرایط بهتر و با آرامش بیشتر با استقلال و مسئولیت پذیری بیشتر، دیگه خودمم و خودم :). الان در مسیرم توکل بیشتری دارم که در مسیر باشم بزارم خداوند هدایتم کنه و از این پیشرفت لذت ببرم و هزاران پشت پرده ای که من ازشون سر در نمیارم جریان طبیعی خودشو طی کنه و درس هایی که باید رو یاد بگیرم.
ممنون از استاد، من با تمام وجودم ایمان داشتم فایل بعدی استاد مرتبط با منه. دیشب بیدار شدم مصاحبه با آقای عرشیانفر دیدم که مال زمان شلوغی ها بود. و امروز اومدم سایت گفتم بریم ببینیم استاد چی گفتن با اینکه نمی دونستم فایل جدیدی اومده و با نشانه روزم و مضمون این روزهام یکیه تسلیم در برار خداوند و توکل به خداوند یکی دراومد :).
همگی در پناه تنها صاحب جهان هستی
سلام
اومدم توی سایت دنبال جوابم و نشونم که دیدم استاد فایل جدید گذاشتن و گفتم این جواب منه و با این که توی دوره ها مخصوصا توی دوازده قدم استاد از تسلیم شدن و هدایت حرف میزنن انگار من هدایت شدم امشب اینجا که بازم خدا یادم بیاره که تسلیم بشم ،دقیقا امروز که سرکارم راجع به یک موضوعی سردرگم بودم و فکرم درگیر بود و چون دیگه این باور در من تثبیت شده که خدا جواب میده و نیازی به هیچ زجر کشیدن نیست دارم جواب خدامو میشنوم
اره تسلیم باید بود وقتی همه ی راه ها رو امتحان کردی،وقتی رو عقل خودت حساب باز کردی ولی جواب نگرفتی،وقتی از خدا طلب هدایت کردی،وقتی ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتی باید تسلیم بشی،اون وقته که پاداش ها به تو داده میشه،میشی مادر موسی که شاید هیچ موقع به ذهنشم نمیرسید که روز بعدی که بچش رو انداخت توی اب در بهترین شرایط کنار بچش باشه ،میشی حضرت موسی که به خدا بگه خدایا من به هر خیری که به سویم بفرستی نیازمندم، تسلیمم و خداوند راهو نشونش بده و شاید این جواب منه که انقدر تقلا نکن ،بسپر به خدای خودت و نشانه تسلیم بودن چیه؟؟؟آرام باش عزیز من ،از زندگیت لذت ببر و بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تو میخای،شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخای باشه ولی از کجا میدونی این تنها راهشه و راه دیگه و راه های دیگه بهتر و نزدیک تر یه خواستت نیست
سلام لیدای عزیز
منم یه ایده ای بهم الهام شد اون لحظه بهش فک کردم و درسترین راه ممکن بود از نظرم
بعد که دوروز گذشت انگار نجواهاسراغم اومدن که نه نمیشه.
الانکه کامنتت رو خوندم این جمله ات به دلم نشست که بذار من هدایتت کنم به اون مسیری که تومیخوای شاید قرار نیست از اون راهی که تو میخوای باشه
من میدونم که باید انجامش بدم و الان قاطعانه میخوام که انجامش بدم بدون هیچ اگر واما یی
و خدایی که در این نزدیکی است…
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عباس منش عزیزم، بانو شایسته و همه عزیزان حاضر در این مکان مقدس…
واقعا حس و حال من دقیقا اون حالیه که می تونم بگم پر حرفم ولی هیچی نمی تونم بگم!
چقدر این فایل عالی بود. چقدر کلمه به کلمه اش نکته داشت… چقدر میشه فهمید که این کلمات از زبان انسانی به نام «سیدحسین عباس منش» جاری نشده! بلکه از زبان نیرویی میاد که در هر لحظه حاکم بر جهان هستیه. و داره مدیریتش میکنه. و زیر و بالاش رو میدونه و قول داده که در هر لحظه با بندگان صحبت کنه. از طریق الهامات بهشون بگه که چی درسته و چی غلط…
و وقتی بنده درجه یکی مثل استاد عباس منش که در تمام لحظات زندگیش سعی کرده با ایمان و باور آموزههای الهی رو اجرا کنه، بر کلامش جاری میشه و حرف هایی زده میشه که به طرز عجیبی با قوانین جهان هستی مطابقت می کنه. حرف هایی که مثل قرآن اگه هزار سال دیگه هم شنیده بشن، تازگی و جذابیت دارن…
و چقدر ذهن من مقاومت داره برای شنیدن این حرف ها. برای باور کردنش. مدت زیادی که کم و بیش فایل های استاد رو دنبال کردم و با این آموزه ها آشنا بودم، اما در هر زمان فرسنگ ها با این آموزه ها فاصله داشتم. در زبان مثل طوطی کلمات استاد رو بیان کردم ولی در باطن افسار بندگی شیطان بر گردنم بود…
از بچگی همیشه می خواستم همه چیو خودم انجام بدم… تسلیم بودن برام واژه نامانوسی بود. اعتماد به آدم ها هم برام سخت بود. چه برسه به خدایی که نمی دیدمش… از بچگی وقتی فوتبال بازی می کردم،پدر و مادرم می گفتن تو میخوای به جای همه بدوی… بعد از یک ساعت بازی کردن، تمام هیکل من مثل لبو سرخ شده بود و مثل آبشار عرق می ریختم، در حالی که بقیه کاملا اوکی بودن و هیج فشاری هم بهشون نیومده بود.
برام سخت بود که بپذیرم کار تیمی کردن رو! میخواستم هم خودم دروازه بان باشم، هم دفاع، هم هافبک و هم مهاجم! و این روحیه در من بود و بود و بود و با من رشد کرد. و الان هم هست. و داره خودشو در قالب عدم اعتماد به خداوند نشون میده.
به واسطه درخواست هدایت از خداوند برای رخ دادن اتفاق بزرگی در یک زمینه خاص برای خودم،در تاریخ 10 شهریور 1401 خداوند من رو در مسیری قرار داد که بتونم یه سری شرایط رو برای تحقق یک هدف رقم بزنم.
همه چیز رو خدا داشت درست می کرد اما من به خاطر عدم اعتمادم بهش هی اومدم وسط و فکر کردم من باید کاری کنم! و به خودم تکیه کردم. این شد که بعد از 2 سال از اون داستان هنوز که هنوزه اتفاقی نیفتاده و باز خدایی که همیشه مراقب منه و با وجود همه بی معرفتی هام حواسش بهم هست، دوباره تلنگری بهم زد که در مسیر درست حرکت کنم و این بار میخوام همه چیو بسپارم به خودش…
یک نوع مهاجرتی پیش رومه که همیشه ترسی در موردش توی وجودم بوده. اما الان که خدا به طور واضح داره منو هدایت می کنه میخوام دیگه بهش اعتماد کنم. میخوام بسپارم که اون برام همه چیو رقم بزنه. البته که ترس های زیادی هست و نجواهای شیطان هم کار خودشو می کنه، ولی من میخوام بسپارم به خدای خودم. برم توی دل ترس ها… هر چه بادا باد. به قول نیچه هر آن چه مرا نکشد قوی ترم خواهد ساخت…
اگه خداوند به استاد الهام کرد که اون موقع شب به دل یک ساختمان متروکه وارد بشه و استاد به این الهام عمل کرد و پا روی ترس هاش گذاشت، من هم می تونم این کارو انجام بدم. تازه الهام من خیلی واضح تر و کار من خیلی ساده تره. اگه میخوام شاگرد خلفی باشم، باید پا جای پای استاد خودم بذارم.
البته که این فایل پر از نکته است و میشه ساعت ها در مورد نکاتش صحبت کرد. اما دوست داشتم منم تعهدی رو برای پذیرش الهامات خداوند و عدم مقاومت در موردش بنویسم و با همه وجودم سعی کنم که با تکیه به نیروی خداوند، ترس هارو از خودم دور کنم.
خدانگهدار
1403/5/22
18:28
بنام خداوند بخشاینده و مهربان
سلام و درود خدمت استاد عزیز و نازنین و خانم شایسته مهربان.
ویک سلام گرم خدمت شما همراهان گرامی.
چند روزی بود که بی صبرانه منتظر یک فایل جدید بودم نمیفامم چرا؛ در صورتیکه یک هفته بیشتر میشود هیچ فایل از استاد هم گوش نکردم. فقط وارد سایت میشدم تا ببنم که فایل جدید آمده یا خیر.
استاد عزیز شما وقتی در باره تسلیم بودن صحبت میکردین چقدر جاها بود که من خودم را تسلیم خداوند کردم و چی نتایج معجزه آسایی رخ داد. اما جاهای هم بود که مغرور شدم وبه زهنم اکتفا کردم قانونمند جهان هستی همان لحظه نتایجش را نشان داد که باید در راه درست بروم.
از آشنایی من با استاد تقریبا سه سال میشود؛ اما درک کردن و روی فایل های دانلودی کار کردن من شش یا هفت ماه میشود. که در قسمت آشنایی من با استاد در پروفایل عمومی من واضح بیان کردم و ناگفته نماند که این اولین کامنت است که در سایت مینویسم.
در مدت این شش یا هفت ماه من تجربیات زیادی داشتم باعث ایمان بیشتر من به این نیرو شد.
من وقتی دوره تحصیلم را خلاص میکردم به این فکر بودم که باید در همان وطن یا مرکز (کابل) بروم کاری را شروع کنم وایمان داشتم که خدا هدایتم میکند. وتهی زهنم به این باور بودم که در اون جاییکه زندگی میکنم من رشد نمیکنم درآمد عالی ندارم، در مرکز شهر ها و پایتخت میتوانم خوبتر و زودتر رشد کنم وبه آن اهداف که میخواهم برسم. ولی با هدایت خداوند من از جای که خوشم نمی آمد، برایم کار پیدا شد ومن مقاومت میکردم که نه اونجا پیشرفت نمیکنم. اما هدایت آنقدر واضح و روشن بود که دیگر راهی نبود قبول نکنم، خدایم را هزاران مرتبه شاکرم از اینکه به قول استاد «خداوند مسیر من را کج کرد من را به جای آورد که اصلا باور نمیکردم در آنجا پول بسازم» وحالا جدا از اون کار دروازه های دیگری برویم باز شده رایست که همهش برام کمک میکند تا به اهدافم برسم. من اگر نمی آمدم به وطن خودم شاید نمیتوانستم صد دالر نقد در جیبم داشته باشم، ولی در طول شش یا هفت ماه بیشتر از اون چیزیکه فکر میکردم درآمد میکنم و پس انداز دارم. من فقط قدم اول را برداشتم و ایمان داشتم خداوند قدم های بعدی را هدایت میکند و حالا من در حال دریافت اون هدایت ها هستم.
ودر قسمت غرور ومنیت من تجربه چند روز قبلم را میگم که بسیار واضع و روشن بود برایم.
میخواستم با موترسیکل از یک مسیر رد شوم که یک موتر به پهلویم به سرعت گذشت، زهن من تحمل نکرد، گفت تو از چی کم هستی نمیتوانی این موتر را پیش کنی در صورتکه موترسایکلت جدید است. من هم بدون کدام مقاومت پذیرفتم و سرعت گرفتم تا از اون پیش شوم، وقت نزدیک اون شدم و در پهلوی هم قرار گرفتیم، ناگهان در روی سرک یک آب جمع شده بود. این موتر به سرعت زد به آب که خود دریور هم متوجه نبود که من به بغل او در حرکت هستم، زد سر و صورت من را پر آب کرد. همون لحظه دلم گفت دیده که تو هیچی نیستی، تو فکر کردی روی خودت مسلط هستی وهمه چیز را میدانی، تو آیا از من خواستی تا همراه ات باشم، وقتی به خودت تکیه کنی این عاقبتش است.
من هم جابجا معذرت خواستم گفتم خدایا اشتباه کردم من را ببخش. وسپاسگزارش شدم که اتفاق بد تر از این نیفتاد.
واین قسم داستان ها در این اواخر زیاد رخ داده که اکثرا در سفر ها برایم پیش آمده وقتی به خدا تسلیم بودم واختیار به او گذاشتم کارها خیلی خوب موفق انجام شده. ولی وقتی به غیر خدا حساب کردم زود نشانه هاش را دیدم.
و خوشحالم ازینکه این موضوع را توانستم اندکی درک کنم.
سپاسگزارم از استاد عزیزم و شما همراهان گرامی.
در پناه خدای بخشنده ومهربان باشید.