اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

637 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجید درودی گفته:
    مدت عضویت: 1529 روز

    درود به تمام دوستان عزیزم و هم فرکانسهای عالیم و استاد جان و خانم شایسته مهربونم

    این پست میزارم که به خودم یادآوری کنم کجا بودم و به کجا رسیدم

    بچها مسیر زندگیمو می‌خوام بهتون بگم بازی زندگی و

    اتفاقهای به ظاهر بد که پشتش برام اتفاق خوبی بوده

    من به مدت 10سال برای یک مغازه در مشهد چهاراه ازادشهر کار میکردم که از ظرف شویی و پیک موتوری استارت کارم زدم

    و حقوقم ساعتی 5هزار تومان

    بود

    مغازه که کار میکردم هر چند سال یک بار مدیرش عوض

    می شد و ما باید صاحب کار جدید و مدیر جدید قرار داد میبستیم

    خلاصه مدیر جدید آمد و به من گفت ساعت چقدر میگیرید شما آقا مجید منم گفتم از سال اول کاری ساعتی 500تومان می‌گرفتم الان بعد 10سال شده ساعتی 5هزار تومان

    مدیر جدید گفت من ساعتی2هزار تومان بیشتر به شما نمیتونم بدم منم گفتم بابا این مبلغ مال حقوق 6سال قبل من بوده ,خلاصه اون گفت بیشتر نمیتونم قرار داد ببندم

    منم بعد از ده سال از کارم آمدم بیرون آقا چه شبی بود اون شب

    سوار بر موتورم بودم و گریه میکردم و زجه میزدم

    تو سن نزدیک 30سالگی از کارم آمدم بیرون بعد ده سال مونده بودم

    چیکار کنم

    و تو کار خدام مونده بودم

    میگفتم خدایا من که آدم خوبی بودم

    من که به کسی آسیب نزدم و فقط دنبال ساختن آینده بودم

    من که داشتم رو خودم کار میکنم من که ورودهامو کنترل میکنم چرا این اتفاق واسه من افتاد

    خلاصه تا رسیدم خونه مجردیم مسیر 30دقیقیی

    واسم 10سال گذشت تو مسیر به خوبی‌های که تو اون مغازه کردم به مشتری‌های که با عشق خدمت میکردم به چند ماه مرخصی نگرفتنم فکر میکردم

    خلاصه من بیکار شدم و یک حسی بهم گفت مجید جای تودیگه مشهد نیست و برو شهرستان همون شب ساعت 11شب لوازممو جمع کردم و فردا صبح اول وقت رفتن نیشابور شهر (درود) من دست از پا درازتر بعد از ده سال رسیدم شهرستانمون

    راستی من به بدنسازی خیلی علاقه داشتم در مشهد 10سال باشگاه میرفتم همیشه تو باشگاه چشممو میبستیم و احساس میکردم تو باشگاه خودم هستم

    خلاصه رسیدم شهرستان و از یکی از دوستام که ازش 14میلیون تومان طلبکار بودم بعد از سه سال خودش بهم داد که باز خودش یک داستانه

    و تونستم تو سال 1395در شهرخودمون اولین باشگاه بدنسازی بزنم با 14میلیون استار باشگاه زده شد و با ورودی مالی که می امد

    تجهیزاتی جدید اضافه کردم که الان نزدیک 300میلیون شده

    الان که این پست میزارم نزدیک 7سال هست باشگاه دارم 4تا دیگه از شاگردان هم ماشاالله استاد شدن باشگاه زدن

    درآمدم اون زمان ماهی یک میلیون می شد الان نزدیک 20میلیون

    در ماه

    وسیله زیر پام اون سال موتور بود الان یک 206اس دی قشنگ که همیشه آرزو داشتم

    اون سال مجرد بودم الان یک همسر فوق‌العاده عالی و تو خونه زندگی میکنم که مبلمانشو تصور میکردم.

    خلاصه بچها قانون هست

    به خدا وجود داره

    گاهی دری بسته میشه ما خبر نداریم پشت اون در چه طوفانی بوده شاید خدا میخواد واسمون یک در زیبا تر باز کنه شاید میخواد ما رو به ارزوهامون برسونه باید اجازه بدیم خودش راهو نشونمون بده سپاس گزارم از اون مدیر جدید که من رو اخراج کرد که من به آرزوم که باشگاه بود برسم.

    من تو مسیر زندگی و بازی خودم همیشه هر لحظه میبینم نشونهاشون

    به قول استاد اولین نشونه آرامش هست که میاد

    امیدوارم شاد موفق و پیروز باشید جیبتون پر پول لبتون خندون عیدتونم مبارک

    امروز تاریخ 1402/02/03دیروزم تولد بود اینو می‌نویسم یادگاری که یادم نره کجا بودم و به کجا رسیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2232 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام آقا مجید

      چه داستان زندگی جالبی داشت که کلی درس در اون نهفته بود.

      1_ درستکاری و صداقت در کار

      2_ احساس لیاقت

      3_ عمل به الهام الهی

      4_ توکل و اجرای ایده

      5_ قانون لایتغیر خداوند

      و…

      مبارکت باشه زندگی جدیدی که درست کردی.

      تولدت مباررررررک باشه.

      هنوز کلی جای پیشرفت داری آقا مجید، منتظر نتایج فوق العاده شما هستیم.

      در پناه حق روز به روز، شادتر،ثروتمند تر، سلامت تر، توحیدی تر، خوش اندام تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    بهجت مشفق گفته:
    مدت عضویت: 1735 روز

    درود به همه عزیزان دلم

    سپاس از استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی مهربونم بخاطر این فایل فوق العاده عالی و پر از نکات مثبت و آموزنده.

    در مورد اتفاقات بظاهر بد، باید بگم من قدیما قبل از اینکه با قوانین جهان هستی آشنا بشم، مدام تمرکزم روی مسائل منفی بود و به همین دلیل پشت سر هم اتفاقات ناگوار و مسائل منفی رو به زندگیم جذب میکردم.

    تا اینکه از حدود 15 سال پیش شروع کردم به کار کردن روی خودم و کم کم شروع کردم به خوندن کتابهایی تو حوزه موفقیت و رشد شخصی و یه تغییرات قابل توجهی تو میزان حس خوشبختی من به وجود اومد و تو زمینه های مختلف پیشرفت کردم ولی تو بحث ثروت با توجه به باورهای غلطی که داشتم همیشه و همیشه مشکلات فراوون داشتم .

    من تو زندگیم عاشق بچه بودم. تااینکه سال 97 باردار شدم و از این بابت که خلاصه دارم به آرزوم میرسم خیلی خیلی خوشحال بودم . ولی بخاطر کمال‌گرایی وحشتناکم یه جوایی مثل دیوونه ها شده بودم و همش می ترسیدم نکنه من یه غذایی بخورم و یا یه کاری کنم که برای بچه ضرر داشته باشه و بعدا مثلا ناقص به دنیا بیاد و یا مشکلی داشته باشه و من مقصر این اتفاق باشم.

    کلا با توجه به بیماری کمال گرایی شدیدی که داشتم، دوست داشتم شرایطی رو ایجاد کنم که بچه در بهترین شرایط ممکنه متولد بشه.

    تا اینکه یا وجود استراحت مطلق تا هفته نهم قلبش تشکیل نشد و سقط شد.

    من بعد از این اتفاق داغون شدم و شرایط خیلی سختی داشتم و با توجه به باورهای غلطم که تو ناخودآگاهم بود علاوه بر این اتفاق بسیار بد، با یه کلاهبرداری و فریب خوردن در سطح وسیع ؛ نه تنها تمام آنچه که از لحاظ مالی داشتم رو از دست دادم ، بلکه حدود دویست میلیون تومن هم مقروض شدم .

    فقط یه آپارتمان برام مونده بود که تو شهریار تهران بود و ارزش انچنانی نداشت و یه مستاجری رو جذب کرده بودم که یهو گم و گور شد و هیچ اثری ازش نبود و نمی تونستم خونه رو بزارم برای فروش .

    اون اتفاق بظاهر بد، یه اتفاق فوق العاده وحشتناکی بود که اگه هرکسی جای من بود شاید له میشد و دیگه نمیتونست پاشه. چون فقط بحث از دست دادن ثروت نبود . بحث از دست دادن خییییییلی چیزا بود .

    من تو اون زمان با آموزه های استاد آشنا نبودم که کمک راهم باشه و آرومم کنه.

    استاد تو خیلی از دوره هاشون میگن که باید تسلیم پروردگار بود و من اونجا بود که معنی دقیق تسلیم شدن رو درک کردم و با تماااااااام وجودم می خواستم که خدا تو اون شرایط وحشتناک منو آروم کنه و بهش گفتم من تسلیمم .

    من هیچی نمی دونم، خدای بزرگ من، تو خودت همه چیز رو ، روبراه کن و من ناتوان در حل مسائلم هستم.

    خوب یادمه یه روز نشستم و تصمیم گرفتم ببینم واقعا چی تو زندگیم برام مهمه و تو این دنیای بزرگ اصلا من کی هستم و برای چی به این جهان اومدم و باید چه کاری رو تو این جهان بی انتها به انجام برسونم .

    وقتی حسابی با خدای خودم خلوت کردم، دیدم من اصلا آدم بچه دار شدن نیستم و همون جا شروع کردم به شکر گزاری برای اینکه اون بچه قلبش تشکیل نشد و به این دنیا نیومد و منو زنجیر خودش نکرد.

    من اون موقع که اون اتفاق برام افتاد، اصلا و اصلا نمی دونستم خدا چه خیر فوق العاده بزرگی به من هدیه داده و من از اون اتفاق ناراحت بودم و نمیفهمیدم.

    خوب که فکر کردم فهمیدم اگر اون بچه به دنیا میومد، من بخاطر کمال‌گرا بودنم، بجز تربیت اون بچه و تامین شرایط مالی و رفاهی، امنیت و آسایشش و …. هیچ کار مفید دیگه ای نمیکردم و اونجا بود که برای اولین بار، علت اون اتفاق بظاهر بد و حکمت پروردگار رو درک کردم و یه نفس راحت کشیدم که الان یک انسان آزاد آزاد آزادم و میتونم آزادانه هرجا که بخوام برم و هر کاری که دلم بخواد رو انجام بدم.

    من تازه به این درک و یقین رسیدم که تو زندگی من، مهمترین مسأله آزادیه و اگه کسی یا چیزی به هر طریق ممکنه منو به قیدو بند خودش در بیاره من فقط آزار می بینم و احساس اسارت، بردگی و بیچارگی محض می کنم که با ذات وجودی من در تعارضه و من هر روز خدا رو بخاطر این مساله شکر میکنم.

    بعد از این آگاهی ها ، من از اون شرایط سخت مالی هم کلی درس گرفتم و باخودم گفتم حتما یه خیریتی توش هست که الان نمی فهممش .

    به خودم گفتم، موضوع بچه دار شدن تا آخر عمرم منتفی شد ؛ حالا دنبال چی هستی؟ میخوای تو زندگیت به چه چیزهایی برسی ؟

    شروع کردم به نوشتن رسالت و ماموریت و اهداف بزرگ زندگیم .

    متوجه شدم هدف اصلی زندگی من اصلا بچه دار شدن نیست؛ بلکه من عاشق کمک کردن به مردم و موجودات جهان هستم. دیدم من عاشق کمک به هدایت مردم جهان در راه توحید و یگانه پرستی الله هستم که البته بعد از آشنایی با آموزه های استاد متوجه شدم اگر مردم خودشون نخوان من نمی تونم کوچکترین تغییری تو زندگیشون ایجاد کنم.

    البته من این آرزو رو سالیان سال، در دل داشتم ولی راه رو اشتباه رفته بودم و دین به معنای امروزیش تو جامعه ما ؛ باعث شده بود که من نه تنها به خدا نزدیک نشم بلکه از او دورتر و دورتر بشم.

    با اینکه بارها و بارها و بارها معنی قرانو خوندم نتوستم واقعیات جهان هستی رو درک کنم.

    من بعد از اینکه از خارج از گود به قضایا نگاه کردم فهمیدم دلم میخواد فوق العاده ثروتمند بشم و از ثروتم یک مجموعه ای رو ایجاد کنم که بعد از مرگم هم پایدار باشه و هیچ وقت از بین نره ؛ علاوه بر اون هر روز بزرگتر و بزرگتر بشه و رشد کنه ، بدون نیاز به حضور فیزیکی من .

    قبل از این اتفاقات، من فکر میکردم که ثروتمند شدن باعث میشه من ازخدا دور بشم و به جهنم برم و شروع کردم ثروتمند شدن و تو ذهن خودم منطقی کردن.

    البته اون زمان در مورد دوره های استاد هیچی نمی دونستم ولی خودم کشف کرده بودم که عامل تمام این موضوعات، باور های اشتباه خودمه و من هرطور شده باید تغییرشون بدم تا موفق بشم.

    مثلا باخودم می گفتم خداروشکر من بچه و وارثی ندارم که بخوام نگران اون باشم و بعدها بعد از مرگم تمام اموال و دارایی هامو میتونم در راه رشد و توسعه جهان و موجودات هزینه کنم که نه تنها خودم تو این جهان لذتشو ببرم بلکه به تمام جهان کمک کنم و انسان مفیدی در این کره خاکی باشم.

    خداروشکر بعد از این ماجراها این منطقی کردن خوب بودن کسب ثروت، خیلی به من کمک کرد و مفید بود.

    با توجه به مطالعاتی که قبلا داشتم شروع کردم به قطعه قطعه کردن اهداف زندگیم.

    بنابراین شروع کردم به قدم برداشتن از نقطه زیر صفر و چون از کارم دور شده بودم ؛ ایجاد ارتباطات کاری جدید، خیلی خیلی کار مشکلی بود، ولی من هر طور بود شروع کردم به حرکت کردن و راه افتادم و درنگ نکردم.

    من بلافاصله حرکت کردم و قدم ها رو برداشتم. شکوه و گلایه نکردم . غر نزدم که کی مسؤل این اتفاقاس و مسولیت تمام اتفاقای زندگیمو به عهده گرفتم .

    اینم از برایان تریسی یاد گرفته بودم که زمانیکه مسولیت زندگیتون و به عهده میگیرین شما دوباره متولد شده اید.

    خوب یادمه تنها دویست هزار تومن تو حسابم مونده بود ولی گفتم من باید با همین چیزایی که در اختیار دارم همین الان شروع کنم و نشون بدم که در این راه راسخ هستم.

    با خودم گفتم از هر جایی که هست و هرکاری که از دستم بربیاد شروع میکنم، اون دویست هزار تومن با اینکه میتونست پول غذامون باشه ولی همشو کتاب صوتی آموزشی که برای موفقیت لازم داشتمو خریدم که بتونم رو خودم کار کنم .

    گفتم مهم نیست. من رو خودم کار میکنم و خدای خوب من میرسونه و همه چیز رو از نو بهم میده .

    بعد از خریدن کتاب های صوتی، شروع کردم به هر کسی که می‌شناختم و می تونست پروژه جدید بهم بده زنگ زدم و کم کم با درامد های بسیار بسیار بسیار پایین شروع کردم که باید بخاطرشون خیلی تلاش میکردم و اذیت میشدم ولی دست از تلاش برنداشتم .

    تو یه باشگاه ارزون ثبت نام کرده بودم و صبح خیلی زود از خواب بیدار می شدم کتابهای صوتی رو گوش میکردم و کار می کردم تا اخر شب حال دلم خوب بود.

    جوری که فکر میکنم بعد چند ماه دیگه هیچ کتاب تو حوزه موفقیت و رشد شخصی نبود که من گوش نکرده باشم و بعضیاشون و شاید صد ها بار گوش کرده بودم.

    گذشت و گذشت تا خداروشکر وضعیت مالیم بهتر شد.

    تا اینکه سال 99 با استاد عباسمنش عزیزم اشنا شدم و از اواسط سال 1400 کم کم شروع کردم به انجام اموزش های ایشون و فهمیدم خیلی از اون کتاب های موفقیتی دارن باور فراوانی منو خدشه دار میکنن.

    پس همشونو بجز سه چهار تا گذاشتم کنار و فقط رو دوره های استاد کار می‌کردم.

    تو همین چند ساله خدا رو شکر درامدهای فوق العاده ای داشتم که خیلی خیلی راحت بهشون رسیدم و با انجام تمرین های استاد و باور سازی های مفید دیگه نیازی نبود که از صبح تا شب برای کسب ثروت تلاش کنم وبا فعالیت خیلی خیلی کم، درامد بسیار بسیار بیشتری خیلی راحت و آسون به دست آوردم .

    البته بعضی اوقات از مسیر اصلی خارج میشدم، ولی سریع با گوش کردن مداوم فایل ها دوباره به مسیر اصلی برمیگشتم.

    خداروشکر تو همین سه چهار ساله تونستم دو تا آپارتمان تو تهران بخرم و مبالغ زیادیم اونجاهایی که دلم میخواست خرج کردم و لذتشو بردم.

    حالا که از دور، به اون اتفاقات بظاهر زشت نگاه میکنم میبینم فقط و فقط و فقط باعث رشد و پیشرفت من بودن و دقیقا داشتن منو به خواسته هام میرسونن.

    ولی من اون زمان ها نمیفهمیدم و درک نمیکردم که چه خیریتی ممکنه تو اون اتفاقات بد، وجود داشته باشه.

    اینکه من بعد از اون اتفاقات فهمیدم که اصلا از زندگی چی میخوام و باید برای چی تلاش کنم واینکه اصلا رسالتم از زندگی چیه و باید چه کارهایی براش انجام بدم؟ اینکه بچه دارشدن فقط منو از خود واقعی خودم دور میکنه و من آدمش نیستم که چیزی به دست و پام زنجیر بشه و حالمو از درون بد میکنه.

    اینکه من از اون روز تا الان حتی یک لحظه هم به این راهی که در پیش گرفتم شک نکردم و هر روز و هر لحظه در شوق انجام این اهداف الهیم ذوق میکنم و درحال تلاش هستم و خداوند بزرگم هم در این مسیر زیبا همیشه و همیشه کمکم میکنه و الان که حدود دو سه ساله دارم رو دوره های استاد بصورت خیلی جدی، کار میکنم ؛ تو زندگیم اثری از اون اتفاقات بد همیشگی و جذب افراد منفی و نادرست نیست و هر اتفاق بظاهر بدی هم که باشه فقط در راستای رسوندن من به خواسته هامه.

    این چند ساله فقط ارامشه و ارامش و ارامش محض.

    خداروشکر به کمک خدای خوبم تمام افراد سمی رو از زندگیم بیرون کردم و هر روز با شوق و اشتیاق انجام این ارزوهای الهیم بیدار میشم و قدم برمیدارم و نفس میکشم.

    خداروشکر تمااااام دوره ها و محصولات استاد رو خریداری کردم و شبانه روز دارم گوش میکنم .

    کلا به یه آدم کاملا جدید با رفتارهای کاملا جدید تبدیل شدم.

    طوریکه بعضی اوقات شبها هم تو خواب دارم دوره ها رو تمرین میکنم و انجامشون میدم.

    ارامش و خوشبختی و حال خوب و سلامتی که این چند سال اخیر تجربه کردم هیچ وقت تو زندگیم نداشتم و هیچ وقت تو زندگیم انقد رابطم با خدا خوب نبوده .

    احساس نگرانی و اضطراب و خشم و نفرت و عصبانیت، تو زندگی من خییییییلی خییییلی خیییلی کم رنگ شده و جایی نداره و کلی رشد کردم و اینها همه حاصل و نتیجه همون اتفاقات بظاهر بد گذشته بوده .

    شاید اگه موضوع اون بچه و تشکیل نشدن قلبش پیش نمیومد، من هنوزم که هنوزه دنبال این بودم که بچه داشته باشم و همچنان در تلاش برای رسیدن به این آرزوم بودم.

    الان که خوب به گذشته نگاه میکنم میبینم که اتفاقات بظاهر بد من، تو این چن سال اخیر که دارم رو خودم خیلی خوب کار میکنم از کوچیک و بزرگ، همه و همه برای رسیدن من به خواسته هام بودن و بجز خیر و برکت برای من، چیزی به ارمغان نداشتن.

    مثلا اون بیماری همه گیر باعث شد که من بشینم و برای دکتری مطالعه کنم و قبول بشم و همزمان با این همه پیشرفت مالی دکتری هم خوندم.

    الان شاید یکساله که اتفاق خییییلی خیییلی بدی برام نیفتاده و همش خوبی و حال خوب بوده و اگر هم اتفاق ناجالبی برام افتاده بلافاصله تونستم ذهنمو کنترل کنم و جالب اینجاست که اگه اتفاق بظاهر بد کوچیکی هم رخ میده سریع متوجه میشم که خدا الان میخواد با من حرف بزنه، یا هدیه ای به من بده و یا میخواد یه درسی بهم بده که خیلی مهمه و یا میخواد منو در زمان و مکان مناسبی به یه شرایط خاصی هدایت کنه .

    مثلا بعنوان مثال ریختن قهوه ، سوختن فیوز ماشین ، پنچری ماشین و ترکیدن لوله، اتفاقاتی بود که بلافاصله بعد از رخ دادنشون فهمیدم که خدا میخواد با من حرف بزنه و بعد از دیدن نتایج و معجزات باور نکردنی، فقط انگشت به دهن میموندم؛ از این همه برنامه ریزی دقیق الله که چجوری با این اتفاقات، بعدش دقیقا جواب سوالات من و یا همزمانی یا رخ دادهایی مثل معجزه رو برام فراهم کرد و به بهترین مسیرها هدایتم کرد که همش خیر و برکت و معجزات غیر قابل باور بود که همیشه حیرت زده میشدم.

    یکی از اتفاقات بظاهر بد مهم تو یکسال اخیرم این بود که دوبار موضوع رسالم تو کمیته دانشگاه تایید نشد و من هر بار باید کلی دنبال استاد رهنما و مشاور و گرفتن امضاهاشون و از این داستانا میبودم .

    ولی خداروشکر هر دو دفعه تونستم ذهنمو کنترل کنم و بلافاصله گفتم خدایا شکرت چون تو بهتر میدونی چی خیر و صلاحمه و مثل همیشه تو داری منو به بهترین مسیر هدایت میکنی و اصلا حالمو خراب نکردم تااینکه بعد از اینکه برای بار دوم موضوعم رد شد، یهویی خدا بهم الهام کرد که چرا یه موضوع توحوزه کسب و کار جدید اینترنتی که میخوای شروع کنی انتخاب نمیکنی که همزمان هم از لحاظ مالی پیشرفت کنی و هم هر اطلاعات علمی که در آینده، تو این حوزه لازم داشته باشیو خواهی داشت.

    پس گشتم و مسلط ترین استاد تو کشور ایران تو بحث حقوق تجارت الکترونیک رو انتخاب کردم که یکی از کسایی هست که حرف اولو و تو این رشته جدید تو ایران میزنه و یه جاهایی حتی بعنوان نماینده کشور ایران در معاهدات بین المللی بوده. بهش پیام دادم و ایدمو بهش گفتم و خواستم که استاد راهنمام برای رساله باشه.

    بعد از اینکه ایدمو بهش گفتم خیلییی سریع منو به دفترش دعوت کرد و گفت ایدم خیلی بکر و عالی و فوق العادس و بهم پیشنهاد همکاری داد.

    من که اصلا فکر اینکه بخوام باهاش همکاری کنم نبودم ، فقط فکر انجام رسالم بودم ولی دیدم خدا خودش داره همه کارامو به بهترین حالت ممکنه هدایت میکنه و همه چیو خودش داره به بهترین وضعیت ممکنه میچینه و این پروژه خیلی بزرگی، که فکرش تو سرم بود و داره مرحله به مرحله و قدم به قدم عملی بشه و ایشالله مراحل تکاملمو آرام آرام، تو این مسیر زیبا طی میکنم.

    این ایده یکی از بکر ترین ایده های فعالیت های حقوقی آنلاین در سطح بین المللی هست که الان در حال انجام مراحل مقدماتیش هستیم و نیاز به صرف چندین سال وقت و انرژی و تمرکز پی در پی هست.

    پس میخوام امسال تمام تمرکزم رو بزارم روی این قضیه و انجام آموزه های استاد و ارتقاء زبان انگلیسی، تا بتونم به امید خدای خوبم در سطح بسیار وسیع بین المللی نتایج بسیار ارزشمندی رو در آینده با رعایت قانون تکامل، کسب کنیم.

    من بعد اینکه دوبار موضوع رسالم رد شد فهمیدم این موضوع هم کاملا بنفع من بوده و میخواسته به من کمک کنه و من الان نه تنها دارم روی حوزه ای که خیلی بهش علاقه دارم و عاشقش هستم، بعنوان موضوع رساله کار میکنم ؛ بلکه همزمان میتونم با یه تیر چند نشون بزنم و هم اطلاعاتی که برای کسب و کار جدیدم بهش، نیاز دارمو تکمیل کنم و هم ایشالله در آینده یکی از پردرآمدترین کسب و کارهای آنلاین حقوقی در جهان رو داشته باشم.

    پس وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقات فقط خوبن و اگه ظاهرشونم خوب نباشه یقینا همون چیزیه که میخواد مارو به خواستمون برسونه به شرطی که حالمون و احساسمونو بد نکنیم و به الله اجازه بدیم که هدایتمون کنه .

    بچه ها رو اتفاقات اسم نزارین، زشت و زیبا و سخت و آسون نداریم .

    وقتی اکثر اوقات حال دلمون خوبه، همه اتفاقات میخوان مارو به خواستمون برسونن، فقط کافیه به اونچیزی که با چشمامون نمی‌بینیم، ایمان و توکل واقعی داشته باشیم و در هر شرایطی تسلیم امر پرودگار مهربانمان باشیم که او به هر خیر و شری آگاه و واقف است و اوست که به همه اسرار و قوانین جهان هستی؛ دانا، بینا و شنواست.

    در پناه الله یکتا، شاد باشید.

    ایام بکام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      هادی قره قانی گفته:
      مدت عضویت: 1911 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      کامنتتونو خوندم خیلی عالی بود و آگاهی ها و درکمو نسبت به قضیه “اتفاقات مشابه نتایج متفاوت” بیشتر کرد. تحسینتون می کنم بابت این تسلیم شدن و سپردن خودتون به خدا و توکل کردنتون.

      ” پس وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقات فقط خوبن و اگه ظاهرشونم خوب نباشه یقینا همون چیزیه که میخواد مارو به خواستمون برسونه به شرطی که حالمون و احساسمونو بد نکنیم و به الله اجازه بدیم که هدایتمون کنه ”

      این جملتون هم عالی بود.

      ممنون از انتقال حس خوبتون.

      در پناه خداوند مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد درخشان گفته:
      مدت عضویت: 1928 روز

      سلام خانم مشفق

      چقدر زیبا،جامع و عالی نوشته بودید از تلاشتون برای بچه دار شدن و داستان های بعد اون و به نتایج و درکی که از عوامل اون رسیدید

      از هدایت شما به استاد راهنمایی که جزء بهترین ها هستن و با گشاده رویی از شما استقبال کردن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1463 روز

      سلام بهجت عزیزم

      امیدوارم همیشه همینجور فول انرژی باشی

      ممنونم ازت که امشب بمن عیدی دادی ، کامنت زیبات عیدی امشب من بود از بس که زیبانوشتی و حالمو دگرگون کردی

      راستی من امشب مشهد هستم الان تازه از حرم امام رضا علیه السلام برگشته بودم خونه و تنهابودم

      با باورام کلامون رفته بود توهم

      که خدای عزیزم الهام فرمود بیام سایت

      اومدم و دیدم به به فایل جدید

      و بعدم هدایت شدم به کامنتت

      وقتی کامتتو خوندم وجوه مشترکمون کاملا مشخص بود

      و باعث شد بفهمم چرا اومدم اینجا

      بازم مرسی که نوشتی

      دوستت دارم

      همیشه موفق بمون 🩵🩷

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1795 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته ی عزیزم

    خانم شایسته عزیزم چه فیلمبرداری حرفه ای کردین. توی دلم هزار بار تحسینتون کردم. کادر بندی بی‌نظیر و طوری بدون لرزش با حرکت یکنواخت سوژه حرمت می‌کردین که آدم فکر میکرد با سه پایه دارین دورربین رو حرکت می‌دین

    واقعا دمتون گرم؛))

    دقیقا استاد من به چنین فایلی نیاز داشتم

    تجربه اول:

    چند وقت پیش من از اولین کارم بدون اینکه نتیجه ی درآمدی داشته باشم، قطع همکاری شدم.

    خب ظاهر اتفاق شاید خیلی جالب نبود،

    ولی باور کنید همون موقعی که من شنیدم این خبر رو یه نفس راحت کشیدم و گفتم خدایا شکرت!

    چون

    اولا وقتم خیلی پر شده بود. هم باید درس میخوندم و هم میرفتم سر کار و برام سخت بود هماهنگی این دو تا با هم.

    دوما محیطش اصلا دلخواه و مطابق با شخصیت من نبود و منم صرفا به این خاطر وارد این کار شدم چون میخواستم یه تغییری ایجاد کنم و دم دست ترین گزینه برام شروع یه کار بود. دلیلی که موندم و همون روز اول بیرون نیومدم این بود که 1. نمیخواستم این دفعه جا بزنم و مثلا خیلی از کارا نیمه کاره رهاش کنم 2. باید با ضعفم رو به رو می‌شدم که برقراری ارتباط موثر با ادما بود. چون کاری بود که همه جوره باید با آدما ارتباط برقرار میکردم.

    سوما خداوند عید امسال هدایتم کرد به شروع یه کار جدید که ازادی زمانی و مکانی و در ادامه مالی برام به دنبال داره و عملا من نمیتونستم تمرکزم رو روی این دو تا کار همزمان بذارم.

    خلاصه من شاد و خندان شروع کردم به دنبال این کار جدید رفتن و دیشب اولین قدم مهم و جدی رو براش برداشتم. قطعا وقتی نتایج بزرگتر بشه بیشتر و واضح تر راجبش صحبت میکنم.

    تجربه دوم:

    می‌خوام راجب الخیر فی ما وقع در روابط بگم.

    تا پارسال دوستی داشتم که 7 سال بود با همدیگه دوست صمیمی بودیم. خیلی صمیمی..

    از خیلی جهات با هم هماهنگ بودیم ولی توی یک جهت خیلی با هم فرق داشتیم.

    اون بشدت رها بود و عزت نفس خیلی خوبی داشت، خیلی راحت میتونست با بقیه ارتباط برقرار کنه و محبوب بود.

    اما من به شدت وابسته بودم و فکر میکردم همین یه دوست برای کل عمر من کافیه و من دیگه با بقیه همکلاسی ها کاری ندارم!

    و این پارادوکس خیلی خیلی من رو آزار می‌داد و باعث می‌شد اعتماد به نفسم تخریب بشه.

    اما با تمام این تفاسیر ما هنوز هم صمیمی ترین دوستای همدیگه بودیم.

    از زمانی که من تغییراتم رو جدی شروع کردم روابط ما کم و کم و کمتر شد.

    مایی که همیشه یا پیش هم بودیم یا توی چت و یا پای تلفن، ماه ها میگذشت و از همدیگه خبری نداشتیم.

    تا اینکه امروز متوجه شدم معتقده که ما عقاید کاملا متفاوتی داریم و هیچ دلیلی نداره با هم ادامه بدیم نه رو در رو و مستقیم البته.

    راستش اینو که شنیدم خیلی جا خوردم.

    درسته منم دیگه اصلا تمایلی به ارتباط باهاش نداشتم، ولی انتظار شنیدن چنین چیزی رو هم نداشتم.

    خیلی بهم بر خورد.

    خیلیییی بهم برخورد.

    هیچ وقت فکر نمیکردم چنین حرفی رو کسی بخواد راجب من بزنه، هیچ وقت..

    اولش یذره بهم ریختم ولی خداروشکر توی ده دقیقه خودم رو مدیریت کردم.

    و گفتم:

    من چکار کردم؟ چه راهی رو رفتم و چه باور ها و رفتار هایی داشتم که باعث شدم کسی به خودش اجازه بده چنین چیزی دربارم بگه؟

    و بعد به این نتیجه رسیدم که اشکال از خودمه.

    این من بودم که وابسته شدم

    این من بودم که به طرق مختلف باج میدادم و احساس حروم میکردم تا با چنگ و دندون هم که شده دوستی ام رو حفظ کنم

    من بودم

    و نه هیچکس دیگه..

    الانم فقط خودمم که میتونم از این تضاد به نفع خودم استفاده کنم و واضح تر بفهمم خواسته ام چیه و چقدر برام مهمه ادمای با کیفیت توی زندگیم باشن.

    نشستم برای خودم یه ویدیو یک ربعه گرفتم و کامل توضیح دادم که خواسته ام چیه. نکات مثبت دوستانم رو تجمیع کردم و گفتم خدایا من چنین چیزی رو میخوام و همزمان ازت میخوام چشمم رو بازتر و برام واضح تر کنی که دقیقا چی میخوام از ارتباط با ادما و میخوام اجازه ورود چه مدل آدم هایی رو با احساسم، لیاقتم و کانون توجهم بدم؟

    همین الانش از شش ماه گذشته هر بار ادمایی که وارد زندگیم میشن، بهترن و با کیفیت ترن. این خودش یعنی تکامل، یعنی پیشرفت..

    و من به این آگاهم

    پس می‌خوام به خداوند اجازه بدم و دستش رو باز بذارم تا در زمان و مکان مناسب آدم های مناسب رو وارد زندگیم کنه.

    و کمکم کنه به سمت بهبود دائمی و هر روزه. به هر بار ساختن یه ورژن بهتر از خودم، حتی فراتر از ios 17;)

    خدایا شکرت که نوشتن همین کامنت یعنی من تغییر کردم و دارم در مسیر درست پیش میرم

    خدایا شکرت که داری اینا رو بهم یاد میدی تا زندگیم رو از همین الان بر اساس معیار های درست و با پایه بچینم.

    ازت ممنونم:)

    خدایا شکرت

    امیدوارم کامنتم به بچه ها هم کمک کنه.

    میدونم تجربیاتم کامل نبود، ولی نمیخواستم کمال گرایی کنم. و فقط بنویسم هر جایی که هستم و توی هر مرحله ای که هستم و هر بار کامل تر و کاملترش کنم.

    خدایا شکرت؛)

    ممنون از شما استاد و خانم شایسته عزیزم

    مرسی بچه ها

    در پناه خداوند بی‌کران شاد و سلامت باشید..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  4. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1152 روز

    سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم وتمامی دوستان گرامی.

    «اتفاقات مشابه ونتایج متفاوت ».

    منظور از اتفاقات مشابه اتفاقات ناجالبی هستش که در راستای تضاد بوجود میان ونتایج متفاوت ، مقایسه ی بین افرادی هستش که در برخورد با تضادها ،واکنش نشون میدن.

    ک استاد عزیز خیلی خوب و واضح وشفاف توضیح دادن.

    در گذشته در برخورد با هر تضادی در هر زمینه ای چ مالی چ در روابط عاطفی چ در روابط با دیگران چ موضوعات ودرگیری هایی که در جامعه اتفاق میفتاد مثل بالا پایین شدن اقتصاد کشور و یا بروز بیماریهای مثل پندمیک و یا پیش اومدن اتفاقاتی مثل سیل و زلزله و…. باعث می‌شد که خیلی تندوسریع وبدون در نظر گرفتن منطقی،سریع واکنش منفی نشون بدیم وبدون کمی فکر وتامل ،خودمونو به احساس بد ببریم .کارمون قضاوت وتجزیه تحلیل کردن و بیان احساسات درونیمون بود .احساساتی که با عقل ومنطق خودمون سنجیده میشد.

    وهر کسی به نفع خودش ایده هایی میداد که ب نظر خودش درست بود.

    حالا اینکه کی چ نتایجی میگیره ،موفق میشه یا نمیشه مهم نبود.مهم مواجه شدن وواکنش نشون دادن آدمها در مقابل اون تضاد در لحظه بود.

    میخام بگم کسی به آخر ماجرا کاری نداشت که ببینه کی راه درست رو رفت و کی مسیر اشتباه رو انتخاب کرد.

    نمی‌دونم شایدم بقیه دقت داشتن اما من خودمو میگم که اصلا به این چیزا دقتی نداشتم که اگر داشتم حتمن از گروهی که با نتایج درست پیش میرفتن، درس وتجربه کسب میکردم .

    واقعن دقتی به عواقب عملکردهامون نداشتیم .

    خیلی بی دقتی ها وبی توجهی ها نسبت به موضوعات ومسائل حساس داشتیم.

    شبیه عموم فک میکردیم مثلا تابع جمع بودیم که حالا میفهمم ،همین تابع جمع بودن خودش یه باور غلطی بود که تو مغز ما کرده بودن .چرا ؟چون همین جمعی که ما ازش حرف می‌زنیم موفقیت‌های چشم گیری نداشتن.

    به قول استاد همیشه یادتون باشه هر کی خواست پندی بهتون بده بهش بگید از نتایجت حرف بزن.

    واقعن هم همین طوره !

    همه بلدن حرف خوب بزنن اما حرف کسی خریدار داره که نتایج خوبی تو زندگیش کسب کرده باشه .

    حالا این نتایج می‌تونه تو هر زمینه ای باشه .چ مالی وچ ثروت وچ‌ موفقیتهایی تو روابط وسلامتی و….

    ما هم به همین جهت سالهاس وقت خودمونو گذاشتیم رو این موضوعات و روی تغییرات خودمون کار میکنیم که به نتایج خوب برسیم .

    نه اینکه به کسی چیزی ثابت کنیم .بلکه خودمون به اون آرامشی که میخایم برسیم .

    چون متوجه شدیم هیچ کس مهم تر از خودمون وبا ارزش تر از خودمون نیست .

    این خود ما هستیم که در سطر اول جدول قرار داریم .

    خودمونو که دریابیم انگار دنیا را دریافتیم .

    اشتباه ما از اول این بود که دنیای بیرون رو میخاستیم درست کنیم در حالی که از درون آشفته و داغون بودیم .

    عقلمون به چشممون بودوهمه چیزو از ظاهر قضاوت میکردیمو و میسنجیدیم .

    خب طبیعتا وقتی به تضادی برمیخوردیم به هزار ویک دلیل تن وبدنمون می‌لرزید.

    هیچ چیزم سر جاش نبود.

    نه ایمانی داشتم به خدایی که بهش توکل کنم .

    شاید به کلام میگفتم توکل میکنم اما عملمکردم، اینو نشون نمیداد .چون‌ همیشه ترسها ونگرانی ها همراه من بودن .

    استرس واضطراب همیشه تو وجودم بود.

    متکی ووابسته به غیر بودم .

    شناختی از درون خودم نداشتم که بخام احساس لیاقتی در خودم بوجود بیارم .یا از ارزشهام با خبر باشم .هیچ مراقبتی در کار نبود.که اگر بود ذهنمو انقد آشفته نگه نمی‌داشتم .

    پس تمام افکار وباور های اشتباه من در مقابل دیدن اتفاقات ناجالب وتضادها از عدم شناخت کافی به خداوند بزرگ وقدرتمندواز عدم شناخت خودم بود.

    عدم شناخت خداوند که منظور همون عدم ایمان هستش ،عامل خیلی مهمی در پذیرش این اتفاقات بود که من ازش خیلی فاصله داشتم .

    به قوانین جهان شناختی نداشتم که سعی کنم طبق اصولش پیش برم .

    از این جهت گفتم عدم شناخت خودم که اگه شناخت کافی از خودم داشتم انقد باعث آزار خودم نمی‌شدم .

    میومدم با شناختی که از خداوند پیدا میکردم وایمانی که دریافت میکردم ،کنار می ایستادم واز خودم بهتر مراقبت میکردم .

    کلا همه جا هماهنگی بین ما وخدا منجر به اتفاقات بهتر وعالی تری میشه .

    ما همه جا به هم مرتبط ووصل هستیم .

    با ایمانی که به خدا پیدا میکنم میتونم از خودم بهتر مراقبت کنم .

    هممون میدونیم هر جا که سر خود، کاری کردیم وتوکلمون رو از دست دادیم چ اتفاقاتی برامون رقم خورده وبر عکس هر جا که متوکل بودیم اونم به معنای واقعی ینی احساسمون رو خوب نگه داشتیم وب خاطر این توکل، صبوری کردیم ،با نتایج بهتری مواجه شدیم .

    حالا میفهمم وقتی استاد عرض میکنن که «اتفاقات با توجه به معنایی که ما بهش میدیم ،دیده میشن ینی چی »!

    خدا روشکر میکنم که امروز مثل گذشته عمل نمیکنم .

    امسال تغییرات بیشتری به نسبت سالهای گذشته تو این زمینه داشتم که حتمن ب خاطر تکاملی بوده که باید طی میکردم .

    اینکه در لحظه ممکنه حالت بد بشه واحساست منقلب بشه طبیعی هستش .چیزی که مهمه اینه که به اون وضعیت ادامه ندی وسریع متوجه بشی که نباید به هیچ دلیلی حالتو بد نگه داری چون میدونی دیگه هزاران هزار بار تجربه کردی که فایده نداره وادامه دار کردن احساس بد فقط ما رابه احساسات بدتری میکشونه .

    این تجربه های تلخ همیشه تو ذهنم بهم یاد آوری میشن.بنابراین دیگه دلم نمیخاد تکرارشون کنم .

    باید متفاوت عمل کنم تا نتایج متفاوتی دریافت کنم .

    حالا این اتفاقات میخاد خصوصی برای شخص خودم باشه یا برای عموم باشه ومن درگیرش باشم .فرقی نمیکنه مهم اینه که در هر حالی باید یاد بگیرم که احساس خودمو خوب نگه دارم .

    این جمله ی استاد همیشه تو ذهنم هستش که (جهان نمی‌فهمه چرا وبه دلیل وبا چ‌منطقی تو، تو حالت غم هستی ،جهان به فرکانس تو پاسخ میده ).

    پس بهتره به دلایلهامون وابسته نباشیم و توجیهی برای وقوع احساست منفیمون نداشته باشیم چون یه جور وقت تلف کردنه !

    باید انقد بزرگ وقوی بشم انقد دیدم وسیع بشه انقد تو تغییر زاویه ی دید مهارت پیدا کنم که از اتفاقات زود بگذرم وجنگ وستیزی باهاشون نداشته باشم .

    «تغییر زاویه ی دید » ،غوغا می‌کنه ب شرط اینکه بتونی تو اون لحظه ذهنتو کنترل کنی .یه کم به خودت فرصت بدی وخودتو آروم کنی .وبه اون قضیه ازجنبه های دیگه نگاه کنی این خیلی بهت کمک می‌کنه که اجازه ندی اتفاقات ناجالب حالتو بد کنه .

    «اعتماد وایمان به خدا »،هم که همانطور گفتم از مهمترین عوامل گذر از شرایطهای ناجالب وتضادها هستن .

    بارها تو مواقعی که احساسم بد شده به خودم گفتم ناهید بیا واز زاویه ی بهتری به این قضیه نگاه کن .وهر بار که آگاهانه به خودم متذکر شدم واقعن حالم بهتر شده .

    تو دوران بیماری پندمیک هم خداروشکر خودم وخانوادم از پس این مشکل خیلی خوب بر اومدیم که توضیحات لازم رو تو دیدگاههای قبلی دادم .

    تو دوره ی 12قدم چندین جلسه در رابطه با سپردن قضایا به خدا هستش که تو با توجه به ایمانی که به قدرت خداوند داری ،هر اتفاقی که میفته رو میپذیری بدون اینکه شکوه وگلایه ای داشته باشی .

    استاد خیلی تاکید به این موضوع دارن که هر اتفاقی هراتفاقی افتاد باهاش مقابله نکن وبپذیرش!

    ینی لزومی نداره دلیل ومدرک برای استنباط حال بدیت، بیاری که قابل قبول نیست .

    وظیفه ی ما اعتماد کردن و بندگی کردنه ووظیفه ی خداوند،خدایی کردن ومراقبت کردن از ما .

    وما زمانی از این امتحانات واتفاقات سربلند بیرون میاییم که به اندازه کافی اعتماد کرده باشیم وخودمونو از احساسات بدی مثل ترس ونگرانی وغم وافسردگی وناامیدی دور کرده باشیم .

    در طول روز با اتفاقاتی مواجه میشیم که میتونیم از همین کارای کوچیک‌ شروع کنیم و رها زندگی کنیم وخودمونو در بند مشکلات نکنیم تا خود به خود حل بشن .

    نباید به این فکر کنیم چطور وچ جور میخاد اتفاقاتی که ما می‌خواهیم بیفته ؟ یا مشکلات چطور میخان حل بشن ؟

    جایی که نیاز نیست کاری بکنم باید رهاش کنم وبسپارمش به خداوند.

    در جامعه ومملکت ما هر بار مردم با یه موضوعی درگیر میشن وب نظرشون مشکلات حادی قراره پیش بیاد.

    اولا که ما درگیر این مسائل ها نمیشیم .اگرم چیزی باشه که مثل اون بیماری پندمیک به ما مربوط بشه باید با زاویه ی دید بهتری ازش عبور کنیم .

    نباید درگیر مشکلات بشیم که این درگیر شدنها فقط اسارت ما را بیشتر می‌کنه وبیشتر به اتفاقات بد دامن میزنه .

    دیدید وقتی عصبی وخشمگین هستیم ،چ واکنشهای بدی داریم که بعدش پشیمون میشیم .

    اینم همین طوره . باید نگاه مثبت به قضایا داشته باشیم وتوجهمون به زیبایی ها باشه تا این مراحل رو بگذرونیم.

    همه ی روزها چ خوب باشیم و بد میگذرن .چیزی که میمونه آرامش درون و جسم سالم ماست اونم تاوقتی که زنده هستیم .

    گذروندن روزای بد با افکار وباور های منفی ممکنه روح وجسم ما را تا ابد درگیر کنه و باعث آزارمون بشه .

    الگوهای نامناسب زیادی دیدیم که ب خاطر فشارهای عصبی ،کم کم ذهن و جسمشون معیوب میشه وبه بیماریهای مختلفی دچار میشن .

    پس باید از ،روانمون درست مراقبت کنیم .

    که چاره ی کار اینه که دست از سر گذشته بر داری وذهنتو درگیر آینده ی نامعلوم نکنی .

    برای امروزت زندگی کنی وبرای امروز احساستو به هر طریقی که میتونی خوب نگه داری .

    کم‌کم میبینی که همین ترفند روزای خوب وخوش بیشتری برات بوجود میاره چون تو در فرکانس ومدار مثبت قرار گرفتی .

    این میشه آزادی ،رهایی !

    ایمان داشته باشید که هر اتفاقی خیری هست برای شما !

    هرچندفک کنی به ضررت بوده .تو ایمانتو نشون بده تا کم کم نتایج فوق العاده رو ببینی .

    باید امتحانش کنیم تا تجاربمون بیشتر بشه وبعد ایمانمون قویتر بشه .

    ایمانت که قوی بشه ،دیگه مشکلات برات بزرگ وحاد به چشم نمیان .

    مشکلات وتضادها هستن اما تو دیگه اونا رو بزرگ نمی‌بینی .

    وخیلی راحت تر ازشون میگذری .

    «کانون توجه »هم تو این راستا خیلی مهمه .کانون توجهت رو از روی هر چیزی که بهت حس منفی میده بردار.

    این روزا خیلی رو این موضوع تمرکز کردم .

    به جهت احساس لیاقت ولایق دونستن خودم ،سریع کانون توجهم رو تغییر میدم .

    خوب درک کردم که جهان منتظر من نمی‌مونه .این منم که باید خودمو به جهان ثابت کنم .

    واقعن خدارو شکر میکنم واز استاد عزیز سپاسگزارم که مثل همیشه وجودش، عامل حرکتم برای تغییرات مثبت میشه .

    خوب میفهمم اگه دنبال آرامش وخوشبختی هستم باید متفاوت وعاقلانه عمل کنم .

    از الگوهای مناسبی مثل استاد عزیز درس بگیرم ونگاهم به کارا ورفتارهای عموم مردم نباشه کاری نداشته باشم که بقیه چی میگن وچکار میکنن .دنبال کسانی باشم که موفقیتهاشون چشم گیره .

    هرروز تمرین میکنم انقد تمرین میکنم تا به خواسته هام برسم تا تغییرات لازم رو بکنم .

    می‌دونم آرامشی که الان دارم به خاطر همین تلاشهایی که میکنم ، هستش .اینم میدونم همیشه ودر هر لحظه باید حواسم به ذهنم واحساساتی که درگیرشه، باشه .

    استاد جونم ممنون وسپاس از آموزه های خوب وقشنگت که مایه ی آرامشن .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      پری سیفی گفته:
      مدت عضویت: 2538 روز

      سلام به ناهید خانم عزیزم

      امیدوارم همونطور که در کامنتت یک دنیا انرژی و آگاهی جریان داره در وجود خودت همین الان هرکجا که هستی سرشار از حااال خوب و احساس خوب و آگاهی الهی باشی

      نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم بخاطر کلمات و جملات زیبایی که با ما به اشتراک گذاشتی. بی‌نهایت سپاسگزارم

      من نوعی که هدف امسالم داشتن احساس لیاقت و تغییر شخصیت هست باید بارها و بارها کامنت شما رو مطالعه کنم تا باورهام قوی و قوی تر بشن.

      جملات رو مینویسم و پاک میکنم. چون خواستم بگم این روزها هر فایلی که گوش میدم؛ هر کامنتی که می خونم اصل حرفش توحیده.ولی باز به خودم گفتم مسئله اینجاست که این سایت یه فضای توحیدیه. مثل تعریف “خدا” که همه چیز خداست و چیزی غیر از او نیست.‌ اینجام همش توحیده. خود توحیده ولی ظاهر یه سایت به خودش گرفته.

      خدایا شکرت واقعا من خیلی خوشبختم که اینجا هستم و هر لحظه با گوش دادن فایل‌های بینظیر استاد و خوندن کامنت دوستان حال دلم عالی میشه و البته خیلی نسبت به گذشته صبورتر شدم بیشتر برای خودم ارزش قائلم و حس میکنم بیشتر خودمو دوس دارم، بیشتر شنونده هستم تا گوینده. نمیگم اینجوری هستم الان ولی دارم سعی میکنم سعی میکنم که تا ازم نظر نخواستن حرف نزنم و واسه نظراتم و قدرت تحلیلم ارزش قائل باشم و اون رو همینجوری در اختیار دیگران قرار ندم که اگه این کارو بکنم یعنی واسه خودم ارزش قائل نبودم و باید منتظر عواقبش هم باشه.

      بازم از شما دوست بینظیرم که همیشه کامنتهاتون رو‌ میخونم سپاسگزارم.

      سلامتی و سعادت الهی سهم هر روز شما باشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        ناهید رحیمی تبار گفته:
        مدت عضویت: 1152 روز

        سلام پری عزیزم .

        ممنون وسپاسگزار از لطفی که به من داشتی.

        منم خوشحالم که دوستان عزیزی مثل شما دارم .

        انشالله که با درک بیشتر حقایق بتونیم تو همه ی زمینه ها بهتر عمل کنیم .

        بابت بیان نظر یا احساس باید یاد بگیریم جایی که میدونیم ماهم سهمی داریم نظرداده بشه هرچند کسی از ما نظری نخاسته باشه .

        تو هر جمعی ما نظرمونو اعلام میکنیم اما تحمیل نمی‌کنیم ودر آخر تابع جمع میشیم البته اگه بدونیم وآگاه باشیم که چکاری میخایم انجام‌بدیم .ینی برای حرکته اشتباه ،تابع جم نمیشم .

        بابت بیان تحلیل موضوعی هم همین طور !

        چون گفتنش بهمون اعتماد ب نفس میده که البته با توجه به شناختی که از اون جم داریم،صحبت میکنیم .اگر واقعا مصلحت دونستیم ومطمئن بودیم که اون جم اصلا با ما هم مدار نیستن ،سکوت رو به هر چیز دیگه ای ترجیح میدیم .

        ولی این نباید قانون بشه برام که همه جا سکوت کنم که از جهت دیگه باعث اذیتم بشه .میخام بگم هر رفتاری که بهم حس خوب میده ینی درسته اما اگه باز از درون داره منو اذیت می‌کنه ب نظرم درست نیست وممکنه آسیب دیگه ای بهم بزنه .

        جایی که از صحبتهای من استقبال بشه چرا که نه ،حتمن وارد گفتگو میشم .

        همه چیز در حد تعادلش خوب ودرسته !

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          پری سیفی گفته:
          مدت عضویت: 2538 روز

          سلام و درود مجدد خدمت ناهید خانم عزیزم

          ممنونم که به کامنتم پاسخ دادی.

          بله منظورم سکوت در جلساتی هست که هم‌مدار نیستن و صحبت کردن و تحلیل کردن وقت تلف کردنه. چون من این عادت رو دارم که در جمع‌های دوستانه حرف میزنم و تحلیل میکنم. اکثرا تحسین میکنن اما وقتی میدونم بیفایده‌ست و به این مسئله علم کافی دارم بهتره سکوت کنم همانطور که بزرگان و ادبا در بعضی جاها سکوت اختیار کردن. البته از این روش نتایج خوبی گرفتم.

          ممنون که افتخار داشتم جواب کامنتم رو بدید.

          خداروشاکرم که دوستان بزرگواری چون شما دارم که رشد و پیشرفت شخصی من براشون مهمه و این حس خیلی خوبی به من میده. خداروشاکرم که هدایت شدم در این زمان و مکان الهی قرار بگیرم.

          از خداوند بزرگ، داشتن احساس خوب و اتفاقات خوب رو براتون آرزو میکنم. دوستتون دارم. بوس به روی ماهتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    رضا بهادری زاده گفته:
    مدت عضویت: 3961 روز

    درود بر استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی گرامی و تمام دوستان عزیزم در این وب‌سایت الهی

    استاد این فایل چقدر در زمان درستی به دست من رسید! من دارم روی روانشناسی ثروت و دوازده قدم کار می‌کنم و درک این هفته من از آموزش‌های شما این بود که “ثروتمند شدن یک موضوع کاملا ذهنی است” و در پی شواهد و قراینی برای منطقی کردن آن در زندگی خودم بودم و هستم که شاهد از غیب رسید! و این فایل عالی شما را دیدم.

    من در این هفته سعی کردم زندگی خودم بررسی و تحلیل کنم و به عنوان تمرین جلسه یازده و دوازده روانشناسی ثروت بیام و زندگی کاری و شغلی خودم از دوران نوجوانی و وقتیکه شروع به پول ساختن کردم تا الان که چهل و پنج سال دارم، را بنویسم و ذهن خودم واکاوی کنم که توی مسیر شغلی و زندگی وقتی تضادهایی برخورد کردم چه واکنشی داشتم و آن واکنش چه ثمراتی برای من در آینده به ارمغان آورده است، تا بتوانم نتیجه‌گیری کنم ثروت یک امر کاملا ذهنی است.

    این فایل به من نشان داد که شیوه نگرش ذهن ثروتمند (ایلان ماسک و مجموعه اسپیس ایکس) به تضادی که در ارسال راکت گرانقیمت استارشیپ داشتند، چگونه می‌توانه باشه؟! کنترل ذهن را یاد گرفتم و از تضاد درس گرفتم که ذهن ثروتمند چگونه پس از تضاد فقط درسش را می‌گیره و به راهش ادامه می‌ده!!

    ایلان ماسک در توییتی این پرتاب ناموفق را یک پرتاب آزمایشی هیجان‌انگیز برای استارشیپ خواند و اعلام کرد که برای راه اندازی آزمایشی بعدی در چند ماه دیگر چیزهای زیادی یاد گرفته است.

    واقعا این شیوه تفکر کردن ذهن برنده یا ذهن ثروتمند است که از زندگی خودش درس بگیره و به اتفاقات زندگی خودش معجزه گونه نگاه کنه و بگه به هر آنچه پیش روی من است با اعجاب و شگفتی می‌نگرم که خدا چه برکت و نعمتی برای من درون آن قرار داده است.

    استاد عزیزم شما گفتید که از زندگی خودمون مثال بزنیم و بیان کنیم کجا موفق شدیم از اتفاقی که برامون رخ داده است درس آن را بگیریم و به هم نریختیم و به نجواها اجازه جولان ندادیم! من هم قصد دارم در ادامه یکی از تجربیات خودم که اتفاقا خیلی هم تازه است با استاد عزیزم و دوستان گرامی به اشتراک بگذارم.

    من در انتهای سال 1400 برای اولین بار در زندگی تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم و کشور مقصدم را آمریکا انتخاب کردم. با توجه به سابقه تحصیلی درخشان که معدل کارشناسی من 19.27 شده بود و همچنین سابقه کاری بیش از دوازده ساله که در بازار فناوری اطلاعات داشتم، من شیوه مهاجرت تحصیلی را انتخاب کردم.

    در همان بهمن ماه 1400 من شروع به جستجو درباره دانشگاه‌های آمریکا و فوق لیسانس مهندسی کامپیوتر یا علوم کامپیوتر در این کشور کردم. پس از چند روز بررسی یکی از دانشگاه‌های این کشور را انتخاب کردم که رتبه فوق لیسانس علوم کامپیوتر آن در بین کل دانشگاه‌های آمریکا چهار بود و یک دانشگاه کاملا بین‌المللی بود. رفتم اپلای کردم و اطلاعات اولیه خودم بارگذاری کردم. در مرحله اول گفتند که تو باید یک آزمون آنلاین برنامه‌نویسی بدهی، گفتند که آزمون در حد لیسانس است و شما باید سه برنامه را که ما به تو می‌گوییم در زمان دو ساعت حل کنی و کدهای برنامه را آپلود کنی! انجام دادم و خیلی سریع به من گفتند که قبول شدی!

    سپس در مرحله بعد دانشگاه گفت باید مدارک تحصیلی و کاری را بارگذاری کنی و انجام دادم، خیلی سریع و کمتر از دو ماه از شروع پروسه پذیرش تمام کارهای من سمت دانشگاه و اداره مهاجرت آمریکا انجام شد و I-20 و sevisID برای من صادر شد. این موضوع برمی‌گردد به اوایل اردیبهشت 1401 فقط مانده بود وقت سفارت گرفتن که با توجه به اینکه من می‌خواستم با خانواده بروم و چهار نفر هستیم یک پروسه طولانی و زمان بر شد.

    اما من طی سال 1401 فقط و فقط چشم انتظار وقت سفارت ننشستم و موفق شدم زبان انگلیسی یاد بگیرم و مدرک آیلتسم را گرفتم و همچنین پروژه‌های خوبی هم در سال 1401 انجام دادم و در سه شرکت معتبر با عنوان مشاور هوشمندسازی کسب‌وکار فعالیتم آغاز کردم و در طی سال گذشته هم موفق شدم ثروت بسازم، مهارت‌های فنی جدید بیاموزم و با توجه به مهاجرت قریب‌الوقوع موفق شدم با انگیزه و تمرکز و استخدام معلم خصوصی زبان انگلیسی یاد بگیرم و مدرک آیلتس هم بگیرم.

    درادامه پیگیری‌هایی که برای دریافت وقت سفارت، موفق شدم برای پانزدهم اسفندماه 1401 وقت سفارت در آنکارا بگیرم. من و خانواده عزیزم رفتیم که به اذن رب ببینیم چه اتفاقی برای ما رقم خواهد خورد. یک عالمه تشریفات پیچیده در سفارت و در ازدحام و شلوغی آنجا طی کردیم تا نوبت من رسید که با افسر درباره ویزا گفتگو کنم! خب طی یکسال گذشته من مدارک لازم را جمع‌آوری و ترجمه کرده بودم و اصلا هدفگذاری من در سال 1401 مهاجرت بود به آمریکا! البته این یک وجه قضیه است و همانطور که گفتم من در کنار این هدف در سال 1401 کار کردم، پروژه انجام دادم، درآمد داشتم و با امید به آینده موقعیت‌های شغلی فراوانی به اذن رب ایجاد کرده بودم که همینجا آنها را ذکر کردم.

    نوبت من شد و رفتم جلو و آفیسر سفارت به من گفت تو باید انگلیسی صحبت کنی و من گفتم باشه مشکلی نیست. کلا دو دقیقه با من گفتگو کرد و سه سوال از من پرسید! بعد از فقط پرسیدن سه سوال افسر به من گفت که You are not approved یعنی که تایید نشدی، خیلی سریع و با لبخندی به او گفتم بله خیلی ممنونم، ایشان فکر کردن من متوجه نشدم چی گفته و با تعجب گفت You are rejected! do you understand? یعنی بابا ریجکت شدی متوجه هستی؟! دوباره من با لبخند گفتم بله ممنونم از شما و از سفارت بیرون آمدیم!

    استاد عباسمنش عزیز باور بفرمایید در آن لحظه این سه آیه جادویی بقره را که از شما در جلسه قرآنی قدم اول یاد گرفته بودم، در ذهنم مرور شد:

    وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿155﴾

    و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان را (155)

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿156﴾

    [همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (156)

    أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿157﴾

    بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه‏یافتگان [هم] خود ایشانند (157)

    شاید من اینها را می‌نویسم کسی بخواند و بگوید فلانی چه بیخیال است نوشته بعد از یکسال تلاش برای مهاجرت افسر سفارت من را رد کرده من قرآن توی ذهنم بوده و لبخند زدم! اما باور کنید عین واقعیت را نوشتم. آن روز زمان سفارت ما صبح ساعت 9:30 بود، وقتی از سفارت برگشتیم هتل، من احساس کردم همسرم مقداری احساس بد پیدا کرده اما به روی خودش نمی‌آورد! گفتم برای نهار بریم آنکارامال و فودکورت آنجا غذاهای خوشمزه بخوریم! رفتیم و جای شما خالی خیلی خوش گذشت! یک وسیله بازی بسیار بزرگ و عجیب برای کودکان روبروی درب ورودی بود که ابتدا دختران خردسالم را بردیم آنجا و کلی بازی کردند، سپس رفتیم فود کورت و از انواع غذاهای خوشمزه آنجا دُنر کباب و پیتزا و غذاهای ترکی سفارش دادیم و خوردیم و لذت بردیم. عصر آن روز هم با همسرم رفتیم یک پاساژ بزرگ دیگر در مرکز شهر آنکارا و همسرم یک کاپشن ترکی اصل خرید و واقعا سعی کردم احساسم خوب نگه دارم.

    من این طرز نگاه را مدیون آموزش‌ها استاد هستم و افتخار می‌کنم که بیش از ده سال است شاگرد استاد هستم و آموزش‌های استاد عباسمنش ورد زبان من است و از آنها استفاده می‌کنم. صادقانه می‌گویم در آن لحظه شنیدن خبر رد شدنم، احساس می‌کردم باید دست هدایت را باز بگذارم، ندایی با من سخن می‌گفت که حتما سال جادویی در ایران تجربه خواهی کرد اجازه بده هدایت تو را به سمت خواسته‌هایت راهنمایی کند!

    من طی یکسال قبل برای رسیدن به هدفم یعنی مهاجرت واقعا بهترین خودم بودم، هر کاری که از دست من برمی‌آمد انجام داده بودم! زبان من به انگلیسی باز شد، این یک مهارت بی‌نظیر برای من است و معجزه‌گونه موفق شدم آنقدر در زبان رشد کنم آن هم فقط در مدت یکسال! یک موضوع جدید در زندگی من بوجود آمد یعنی مهاجرت! من قبل از آن چنین درخواستی نداشتم ولی الان دارم و موفق شدم برای درخواستم قدمی بردارم و اولین تست و تجربه خودم انجام دادم! یعنی ایمانی که عمل آورد و من فقط به زبان نگفتم مهاجرت بلکه برای آن کلی عمل داشتم!

    به خودم می‌گفتم دیگر جای نگرانی ندارم که کاش این کار را می‌کردم و نکردم. دیگر واقعا باید طرز نگاهم این باشد که خدا دارد با این رد شدن با من حرف می‌زند! خدا دارد من را به سمت چیزهای بهتری هدایت می‌کند.

    استاد فقط همین یک مدرک آیلتس که من موفق شدم طی یکسال از مبتدی به آن سطح برسم خودش معجزه بود برای من! البته من آنقدر معجره‌گونه به آن نگاه نمی‌کردم و می‌گفتم خب یک مدرک است دیگه و من گرفتم! تا وقتی من در لینکداین که شبکه متخصصین است، مدرک آیلتسم را پُست کردم نمی‌دانید چقدر به دیگران انگیزه داد! با مدرک آیلتسم این چند خط زیر را در لینکداین نوشتم:

    —————————————————————————————————————

    تقریبا یکسال پیش یعنی پانزدهم بهمن 1400 اولین جلسه زبان‌آموزی من با دکتر برزگر از اساتید مطرح زبان بود. پس از تعیین سطح دکتر به من گفت با اغماز یه کم بالاتر از مبتدی هستی وگرنه همان مبتدی برازنده شماست.

    طی یکسال هفته‌ای دو جلسه با دکتر برزگر زبان انگلیسی آموختم و روزی چند ساعت خودم زبان‌ کار کردم. شب قبل از امتحان آیلتس دانشگاه کمبریج به دکتر برزگر چنین پیام دادم:

    “درود و ارادت. شب شما بخیر

    این عکس جزوه من از اولین جلسه درس شما بوده است. تاریخ آن برای یکسال قبل است.

    خدا را شکر که موفق شدم طی یکسال مستمر از دانش شما بهره ببرم و به هدفم بچسبم و موفق شوم مقداری مهارت زبان انگلیسی خودم بهبود دهم.

    به دور از هر نمره‌ای که فردا بگیرم تلاش یکساله خودم را تحسین میکنم.”

    خدا را شکر که بعد از چهل و چهار سال عمر گرفتن از خدا بالاخره زبان من به انگلیسی باز شد و می‌توانم انگلیسی روان صحبت کنم و نمره اسپیکینگ 6.5 آیلتس گویای این موضوع است.

    خدا را شکر!

    —————————————————————————————————————

    استاد آن پست چند ده هزاز بازدید گرفت و تقریبا صد کامنت نوشتند مردم روی آن! چقدر همگی فقط این یک موضوع من را تحسین کردند! چقدر برای دیگران الهام بخش شدم و بیش از دویست نفر به خصوصی من مراجعه کردند و برای بهبود مهارت زبان خودشان از من راهکار خواستند.

    استاد عباسمنش یعنی همان لحظه که افسر به من گفت تو رد شدی گفتم الخیر فی ماوقع و حتما خیری دارد برای من! استاد شرح روز پانزدهم اسفندماه 1401 و جواب ردّ سفارت را صادقانه نوشتم، باور بفرمایید توکل من به آیاتی که نوشتم زبانی نبود! من به خدا و کائنات با ذهن و ایمان قلبی گفتم من از صابرین هستم! خدا هم به من بشارت داد! بشارتِ چه چیزی؟! معجزاتی از لذت و احساس خوب در سفر جادویی نوروزی به فاصله کمتر از یک ماه خدا برای ما در نظر گرفت! من شرح آن سفر نوروزی 1402 را در جلسه دوم قدم اول و معجزات ستاره قطبی نوشته‌ام و چقدر بچه‌های دوره از آن لذت بردند و همگی با من صدق بالحسنی شدند و از خدای بزرگ به خاطر زیبایی‌هایش سپاسگزار شدیم.

    لینک کامنت معجزات سفر نورزی ما روی دوازده قدم نوشتم را می‌گذارم:

    https://elmeservat.com/fa/polar-star-practice/comment-page-371/#comment-1105595

    خدا را شکر پس از تعطیلات نوروزی که برگشتیم سرکار فرصت‌های زیاد کاری به من روی آورده است، دو قرارداد کار تمام وقت با حقوق خوب، دو قرارداد مشاوره و یک قرارداد پروژه سنگین و چند ساله به من پیشنهاد شده که هر کدام از دیگری پولسازتر و بهتر هستند و فقط من سپاسگزار رب هستم!

    تمام دستاوردهایی که به فاصله کمتر از 45 از جواب ردّ سفارت به من در زندگیم رخ داده و انشاءالله تمام اتفاقاتی که در سال جادویی 1402 برای من رخ خواهد داد که خودم را متعهد می‌کنم از نتایج آنها در آینده بنویسم فقط به خاطر طرز نگاه و کنترل ذهن و نجوهای آن بعد از شنیدن عدم تایید ویزا در سفارت برای من رخ داده است.

    استاد عباسمنش عزیزم مطمئن هستم که این طرز نگاه کردن به زندگی را مدیون آموزش‌های شما هستم و سعی می‌کنم بهترین خودم باشم و همیشه و در هر حالی از زندگی لذت ببرم و دنبال نکاتی باشم که حس من را خوب کنند تا به سمت زیبایی‌های بیشتر هدایت شوم و الهامات خدا را دریافت کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1402 روز

      سلام بر آقا رضای عزیز

      چه متن قشنگی نوشتید،هم از نوع نگارشت و هم از لحاظ انجام عملی قانون ،عالی بودید

      تحسین میکنم که خیلی قانون رو جدی داری عملی میکنی و تحسین میکنم که کار برات نشد نداره مثل استاد،از دل هر مسئله ای راه حلی بیرون میاری و اونو حل میکنی و وارد مرحله بعد میشی.تحسین میکنم نگاه و عمل توحیدیت رو که گفتی الخیر فی ما وقع و بعد رفتی ادامه لذت…..

      یاد استاد افتادم روزی که سایت رو از دسترسش خارج کردن و اون آغازی شد برای مهاجرت و شما هم مثل ایشون رفتید لذت بردن و اتفاقات هدایتی بعدی ..‌..

      تحسینت میکنم در عمل به قانون،نوشتن مداوم و با جزئیات کامنت،عذت نفس و اعتماد به نفست،خوش تیپی و ورزشکار بودنت،پشتکار و ادامه دادنت،خاضع و خاشع بودنت،داشتن دوستان خوبت و مهمتر در باور توحیدی و رها بودنت.

      تحسین میکنم این همه سپاسگزاری که از دوستان و هم فرکانسی ها میکنی و شکرگزار بودنت که کاملا توی حرفهات مشخصه ،کاملا معلومه هم خونگرمی و هم خوش سخن و هم خانواده دوستیت

      آفرین

      بهت تبریک میگم و انشاالله بزودی به آرزوهات که برسی

      از استاد عزیز هم بابت این شاگردان خوب ،هم تشکر میکنم و هم تبریک میگم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        رضا بهادری زاده گفته:
        مدت عضویت: 3961 روز

        درود بر آقا ابراهیم عزیزم

        ممنونم بخاطر کامنتی که در جواب من نوشتید. سپاسگزارم که من را مورد لطف و محبت خودت قرار دادی.

        این بخش کامنت شما جای حرف و بحث زیادی دارد:

        “یاد استاد افتادم روزی که سایت رو از دسترسش خارج کردن و اون آغازی شد برای مهاجرت و شما هم مثل ایشون رفتید لذت بردن و اتفاقات هدایتی بعدی”

        ابراهیم جان! به لطف رب متعال ما استادی داریم بی‌نظیر! استادی داریم که واقعا به عمل میتوانیم در همه جنبه‌های زندگی از ایشان استفاده کنیم! استادی داریم که زندگی خودش را عیان جلوی دوربین گذاشته تا ما بتوانیم الگوی خوبی داشته باشیم! تا ما بتوانیم درس زندگی بگیریم از استاد عباسمنش!

        ابراهیم جان! کاملا در این موضوع با تو هم‌عقیده هستم که:

        سبک زندگی استاد عباسمنش

        جملات قصار استاد عباسمنش

        شیوه کنترل ذهن استاد عباسمنش

        صدق بالحسنی بودن استاد عباسمنش

        نحوه تمرکز بر زیباییهای استاد عباسمنش

        آموزه‌های استاد عباسمنش

        نحوه برخورد با تضادهای استاد عباسمنش

        می‌توانند برای ما الگوی درستی باشند و به ما کمک کنند نجواهای شیطانی را کنترل کنیم. در یک کلام دانشگاه استاد عباسمنش یک دانشگاه زندگی‌ساز است که اگر دانشجوی زرنگی باشیم در هر موقعیت از زندگی ما جوابی در این دانشگاه وجود دارد که می‌توانیم از آن بهره ببریم.

        تمام اینها را نوشتم که بگویم دقیقا حق با توست من در آن لحظه که پیشنهاد آنکارامال را دادم به همسرم و خانواده، ناخودآگاه از آن فایل استاد الگو گرفته بودم که بعد از فیلتر شدن سایتش رفتند و سوار چرخ و فلک شدند!

        خدا را شکر

        خدا را شکر

        خدا را شکر

        خدا را شکر به خاطر استاد عزیزم، خدا را شکر به خاطر وب‌سایت بی‌نظیر استاد که واقعا کمک کننده است به من که ذهنم آرام کنم، خدا را شکر به خاطر دوستان عزیزی مثل خودت ابراهیم جان که در این فضای بی‌نظیر با هم آشنا شدیم و کمک بیشتری هستند تا به هدف کنترل ذهن نایل بیاییم.

        من هم بهترین‌ها را برات آرزو دارم ابراهیم عزیز!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3823 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام و درود به استاد عزیزم و همه‌ی عزیزان دلم

    من بایستی روی این فایل کامنت میذاشتم

    آقااا حجــــم اتفاقات خوب انقدرررر زیاد بوده از وقتی که این فایل اومد که نمیتونستم بخوابم! و نه میتونستم بنویسم! فقط بایستی در لحظه ها می‌بودم و لذت و شادی و حس کردن اون لحظه و اون لحظه و اون لحظه. That’s it

    الهی شکر برای این حجم خوشبختی)

    الهی شکر قدرتمندانه تر از همیشه مسیر عشق و علاقه ام را در پیش گرفتم استاد و هم درامد مالی داره بیشتر، و هم داره مسیرهای دلاری از مسیر عشق و علاقه ام درست شده و داره میاد …

    هر روز دارم با مسیر عشق و علاقه ام، تحسین بیشتری میشم، ایده ها را عالییی دریافت میکردم حالا عمیق تر دارم دریافت میکنم و من هم پیاده و من هم فقط لذت، الهامات را خیلی خوب می شنوم و عمل میکنم و دارم نتیجه های فوق العاده عمل انی به الهامات را هم می بینم. الان ساعت 07:35 صبح سوم اردیبهشت و من دو سفر یک روزه داشتم که سفر دوم تو دل سفر اول بهم زنگ زده شد و دعوت شدم به طبیعتی دیگر به اسم چال کندی – یک جای بینظیر و شگفت انگیز اصلا چی بگم دیوانه کننده است. ( خنده ).

    استاد جان واقعا ازت ممنونم واقعا سپاس گزارم خداروشکر برای وجود ارزشمندت … چقدرررر منننن بزرگ شدن پسر .. اصلا یک جوری شده حس میکنم خیلی آگاه تر شدم خیلی میبینم اتفاقات دورم را مدار ادما را احساسشون را فرکانسشون را انگار 60 ساله تجربه دارم ولی 27 سالمه و واقعا 17 سالمه با کودک درون فعال.

    استاد جان حیلی الهام گرفتم از این فایل و همون موقع که جریان SpaceX و استارلینک را گفتید یهو حسم گفت یک محتوایی تولید کن و من انجام دادم و از انجام اون و دیدن بارها و بارهای این محتوا و در موردش با دوستان الهیم صحبت کردن ساعت 2 شب یک محتوای دیگه بهم الهام شد ( تا 01:15 کافه بودم و پر از مشتری خداروشکر همین شبم رکورد فروش را تو کافه ی فسقلیمون زدیم خداروشکر ) همون شب و شروع کردم به درست کردنش و تا 4 پاش بودم و بعد برای فرداش که عیدفطر بود تایم بندیش کردم منتشر بشه اقا ما ندیدم این نتایج این ریلز را تا دیروز صبح که تو سفر رفته بودم یهو نت اومد و رفتم دیدم بمبببب اصلا چه بهبودی بله بله همین خدا هم برات محتوا میشه هم 100ها فالور جدید میشه چندصد دست میشه برای به اشتراک گذاری فال هایت برات سفر میشه برات پلن میشه این خدا عجب چیزیه عجب .. همه چیز میشه برات به شرط صبر و ساده گرفتن و ایمان به همراه عمل . اون ریلز وایرال شد و شد دوباره … ( این داستان فقط یکی از از روزهای منه اونم بخشیش))).

    اصلا انقدر حجم اتفاقات خوب و حال خوب و دوستای جدید و درک عمیق تر از خودم و خداوند بیشتر شده که نمیرسم بنویسم توی دفترم اتفاقات خوبم را طبق تمرین اعظم ستاره قطبی.

    الهی شکر

    اینو میخواستم بگم استاد روزی که این فایل اومد روی سایت باورت میشه من دو روز قبلش در مورد داستان شما که توی پارک میرفتید ( تهران ) و با سن بالاها صحبت میکردید و سوال میکردید ازشون و هدایتتون به اقای عشقیار داشتم به دو تا از مشتری هام میگفتم و دقیق شماا دو روز بعدش اسمشو اوردید مثالش را زدید وحشتناک این قانون درست کار میکنه به هر چی توجه کنی از همون جنس توجه بیشترش را وارد زندگیت میکنه.

    خب من باید برم کافه … عاشقتم استاد عاشقتم الهی شکر برای متصل بودنت حضودت وجودت تو بهترین حال هم میبینم شمارو 100٪٪٪

    هیچ چیزی توس ذهنم بزرگ نیست دیگه .. فقط خداا ))) that’s it

    و این هم از اینکه چیزهایی که می خواستم ادمایی که میدونستم از دیدنشون از صحبت کردن باهاشون از سفر رفتن باهاشون میدونی از چیزهایی که یک روزی بزرگ بودند ولی توی ذهن من کوچیک شدند و رسیدیم به هم در مسیر هم برام باور پذیر شد که که داستان اینه تا وقتی اصلا چیزی بزرگ باشه برات اولا تو باورش نکردی و سوما! هم برات بزرگه و هم نخواهد امد به زندگیت.

    بهترین چیزی که کمکم کرده در این مسیر، این وقت ها بیشتر و بیشتر از همیشه دیدن الگوها و از عمد و قصد صحبت کردن، تولید محتوا در موردشون و گفتن بله بله میشود ها اگر اون شخص تونسته منم میتونم … هست.

    یوهووو بریمم برای یک روز اسثنایی )))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  7. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2445 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام به استاد عزیزم، مریم بانو و دوستان ارزشمندم

    چـــــــقدر کیف میکنم از این جنس فایل های نابی که سوالی مطرح میکنید

    خرداد سال قبل بود که من رفتم در بزرگترین سازمان ورزشی استانمون مشغول به کار شدم، جایی که خیلی دوست داشتم برم و به لطف الله و آگاهی هایی که اینجا به وسیله فایل های رایگان و دوره هایی که تا حالا خریدم، این اتفاق افتاد خیلی راحت هم اتفاق افتاد و من رفتم مشغول به کار شدم اونجا که کلی درسها گرفتم تا اینگه رسید به تقریبا دی ماه و من به خاطر مشکلی که تو بحث مالی پیش اومد تصمیم گرفتم بیام بیرون؛ اونجا بود که دیدم خیلی از اطرافیانم این چیز شده یه جورایی دغدغه شون و هر وقت باهام صحبت میکنند میخوام یه جوری دلداری ام بدن چون شاید خودشون از همین جنس بودند مثلا یکی از خانم های فامیل نزدیک مون که سالهاست تو شهرداری کار میکنه کسی که از نظر مالی در وضعیت خوبی هست ماشین خودش خونه خودش و خیلی امکانات دیگه رو داره ولی وقتی یک روز مسأله ای پیش اومد که نمی تونست بره اون روز یک روز وحشتناکی بود واسش که وقتی شنیدم تعجب کردم، ذهنم قبولش نیم کرد چون تغییر کرده بود ولی خودم وقتی باید بیرون می اومدم حس خوبی تو درونم بود اگر هم کسی بنده خدا سعی میکرد دلداری بده میکفتم کلی درس گرفتم تجربه خیلی خوبی بود واسم حتما حــــــــتما خیریتی در این هست که نمی دونم شاید مثلا من قراره از فضای خشک اداری بیام بیرون یا هر خیریت دیگه ای؛ نمی دونم دقیقا چی ولی هر چی هست خیره؛ من کلی تجربه کسب کردم مثلا همین که وارد اون مجموعه شدم با علم به اینکه من عکاس نیستم و این رو بهشون گفته بودم ولی دوربین خریدن و در اختیار من گذاشتن اونم فول تایم بهم میگفتن دوست داشتی با خودت ببر خونه ازش استفاده کن و من به این راحتی و زیبایی وارد حوزه ای شدم که الان وارد بخش درامدزایی از اون شدم؛ هر بار که عکسی میگیرم لذت میبرم الان هم دوربین خودم رو خریدم؛ همه این ها در حالی بود که روزای اولی که از اون مجموعه اومدم بیرون یکی از دوستان نزدیکم بهم میگفت زینب اشتباه کردی هر اتفاقی افتاده بود نباید میومدی بیرون حتی اگر چند ماه بهت پول نمی دادن نباید میومدی بیرون ولی یه حسی درون من میگفت نه با خیال راحت بیا بیرون زینب کلی تجارب بزرگتر و پربرکت جدیدی در انتظارت هست و الان همون مجموعه با اینکه با کلی عکاس و قیلمبردار خیلی قدیمی سر و کار دارند برای برنامه ای که این هفته دارند و قراره رئیس جمهور و وزیر ورزش بیان استانمون از من بخوان که کلیپ برنامه رو درست کنم

    یه اتفاق دیگه هم که در خصوص سلامتی ام هست قبل اینکه اتفاق بیفته با توجه به اینکه به تازگی مادرم از این دنیا رفت با سرعت قابل توجهی داشتم وارد فازی میشدم که هر چی جلوتر میرفتم توجه کمتری به خودم میکردم و فکر میکردم که من مسئولیت خیلی زیادی در قبال خانواده ام دارم الان و هر روز در همین راستا فشار بیشتری به خودم وارد میکردم و داشت یادم میرفت که من مسئول دیگران نیستم نه اینکه بی توجه باشم به خانواده ام ولی خودم رو فراموش نکنم که با مساله ای که برای سلامتی ام اتفاق افتاد به خودم اومدم و گفتم خدایا شکرت و بعد این به خودم اومدنه داره هر روز بهتر میشه

    هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  8. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1179 روز

    سلام به استاد مهربان

    سلام به دوستان خوب خودم

    یک درس در ابتدای این فایل من یاد گرفتم و آن این بود که هر شکستی می تواند یک تجربه باشد تا من به راحتی و آسانی از آن درس بگیرم و آنرا در زندگی خودم بکار ببندم

    نکته دیگر برای من این بود که من با هر اتفاقی که برای من در زندگی من رخ می دهد نشان می دهد که من چه نتیجه و چه باوری و چه نکاه متفاوتی از آن خواهم گرفت

    متفاوت فکر کردن

    نگاه و دید مثبت به آن داشتن

    اینها درس هایی است که می توانم از این فایل من یاد بگیرم

    آنوقت من بی شک به راحتی و آسانی می توانم به آرامش برسم و از آن درس بگیرم و برای خودم بهترین حال و آرامش را بسازم

    یاد بگیرم که در اتفاقات بد زندگی خودم ذهن خودم را کنترل کنم

    از کلمات مناسب استفاده کنم

    از بهترین جملاتی که می توانم استفاده کنم تا به بهترین حال ممکن دست پیدا کنم

    آنوقت آن اتفاق برای من یک تجربه خواهد بود و من را در مسیری قرار می دهد که باعث رشد و پیشرفت من خواهد شد

    این بزرگترین درس برای امروز من بود

    زمان هایی که در محل کار خودم یک اتفاق بد می افتد بی شک باید آن را جور و نوع دیگر ببینم و آنوقت من بی شک به بهترین نتایج دست پیدا خواهم کرد و من را به سوی موفقیت و آرامش هدایت می کند

    ممنونم استاد مهربان بخاطر این فایل ارزشمند

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  9. -
    میلاد آمای گفته:
    مدت عضویت: 2157 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    .

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته و تمام اعضای سایت

    .

    “” اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت””

    نمیدونم از کجا شروع کنم و بنویسم فقط میدونم این فایل توی موقعی که من توی یه گرداب داشتم غرق میشدم و از طرف خداوند برام اومد و درسهای بزرگی داشت برام ودارم اعتراف میکنم

    این کامنت من شاید جنبه خوب ماجرا رو به قلم نیاره ولی باید بنویسم تا از من ردپای باشه برای آینده که دیگه در این دام نیفتم و متعهد باشم به اینکه مسیر درستی رو پیش برم

    .

    ماجرا از آذر 1401 با خرید ماشین برام مادرم شروع شد

    مادرم نیاز به ماشین داشت و رفت گواهینامه گرفت و خلاصه به جایی رسید که میخواست ماشین بخره

    و در این مواقع هم خیلی از بچه ها در این مواقع میخوان بشن قهرمان پدر و مادر و ادای من بلدم من میدونم رو در میارن

    آقا کاری ندارم خلاصه ما افتادیم توی دام این قضیه و رفتیم ماشین رو خریدن با اینکه نشانه ها اومد که نخریم

    ولی

    “” چشم و گوش و قلب من انگار مُهر زده شده بود””

    و

    حالا چرا پافشاری کردم برای خرید برای اینکه مادرم دست از سرم برداره و نگه من یه کاری از شما خواستم ولی کاری نکردی

    که همینجا اعتراف میکنم باید محکم میگفتم (نه من نمیتونم و کار دارم و خدا از طریق یه دست دیگه ای برات انجام میده)

    ولی این دام بچه خوب بودن و حرف مردم منو به سمتش هُل داد

    و از اون تایمی که این ماشین خریده شد، دو روز بعدش این ماشین رفت توی تعمیرگاه تا دو ماه بعدش

    و همینطوری منو در گرداب مشکلات برای ماشین هدایت کرد و همه کاراش افتاد گردن من و موقعی که از تعمیرگاه اومد دقیقا روز بعدش با مادرم رفته بودم تمرین رانندگی خیر سرمون

    مادرم ازین طرف بلوار میره اونطرف بلوار و میزنه به درخت و یه طرف ماشین میره و باز یه مشکل دیگه و دوباره صافکاری و نقاشی و دوباره کی گرفتارش شد؟؟

    باز میلاد گرفتارش شد

    و منی که داشتم مثل آدم توی املاک قرارداد مینوشتم و درآمدم در حال رشد کردن بود

    با اون قضیه

    درامدم کمتر و کمتر و کمتر شد تا به صفر رسید و عید 1402 رو با هیچ پولی گذروندم

    فقط به دلیل اینکه احساساتم بر منطقم غلبه کرد و تمام کارهام از روی جهل بود و مهم تر از اون موقعی که ماشین تعمیرگاه بود

    نتونستم ذهنمو کنترل کنم و همش به این اتفاق برچسب میزدم که این اتفاق باعث شد من نتونم رشد کنم

    و دقیقا این کلمات از دهان من خارج میشد

    که:

    خرید ماشین چقد نحس بود

    هم پول رفت هم انرژی هم گرفتاری آورد

    یه روز خوش ندیدم

    و….

    و استاد شاید باورت نشه حتی تمرین ستاره قطبی و فانوس دریایی هم برام عمل نمیکرد و هیچ حس و احساس خوبی پشتش نبود

    چون ذهن من فقط داشت تمرکز میکرد بر روی جنبه های بد قضیه و به همه چی برچسب میزد

    و جهان هم تایید میکرد بله فرمانبردارم سرورم شما راست میگی حق با شماست

    و

    منی که به زعم خودم فکر میکردم کنترل ذهن رو یاد گرفتم ولی با این قضیه فهمیدم تمرکز بر روی زیبایی های هر چیزی مهم ترین رکن برای پیشرفت هستش و به این حد رسیده بود که همه چی برام بی معنی بود و منی که موقع سپاسگزاری کردن از نعمت هام اشک از چشام سرازیر میشد و ازون تایم حتی دیگه سپاسگزاری هام بوی سپاسگزاری واقعی رو نداشت و انگار ترمز پشت ترمز و فقط گاز میدادم ولی هیچی به هیچی

    ‏و

    ‏با اومدن دوره شیوه حل مسائل زندگی

    ‏فهمیدم که من باید رها کنم این اتفاقات رو و بار این اتفاقات رو از دوشم بذارم زمین

    ‏ولی با اینکه تصمیم گرفتم دیگه به ماشین کاری نداشته باشم ولی ولی ولی

    ‏باز به این اتفاق برچسب میزدم که این اتفاق باعث شد این همه مشکلات بیاد و درامد نداشته باشم

    ‏و فقط تمام تمرکزم بر روی کمبود و محدودیت بود و حتی این اتفاقات به کسب و کارمم دامن زد و مشکلات در کارمم برام به وجود اومد و با اینکه قرارداد نزدیک نشست داشتم یهو مالک گفت کنسله یا مشتری میگفت نمیخوام

    ‏فقط برای اینکه ذهنم نتونست تمرکز کنه بر روی زیبایی ها و “” الخیر فی ما وقع بودن اتفاقات””

    ‏و آسان شدم برای سختی ها

    ‏و حتی

    در این مواقع نیز باعث میشه انسان به قانون شک کنه که قانون برای من جواب نمیده ولی در صورتی که نه قانون داره برات جواب میده ولی در جهت نا خواسته ها

    ‏این فایل امروز قشنگ همه چیز رو برام مرور کرد از 5 ماه پیش تا الان که همه رو خودت دعوت کردی توی زندگیت

    و

    بهم گفت اتفاق به خودی خود بی معنی هستش و تو با نگاهت داری برچسب میزنی بهش و داری قضاوت میکنی فقط

    پس میلاد قضاوت نکن نه خودت رو نه افراد و نه اتفاقات رو…..

    نتیجه گیری:

    توجه به نکات مثبت و زیبابین بودن و صدق به الحسنی مهم ترین چیزی هستش که انسان فراموشش میکنه و فکر میکنه که توجه به نکات مثبت فقط یه چیز فانتزی هستش

    ولی نه بچه ها

    الان من دارم میفهمم که مهم ترین چیز در زندگی برای به دست آوردن راحت تمام نعمت ها فقط توجه به نکات مثبت همه چیز، همه چیز، همه چیز

    یادمه در سال 1399 من فقط با همین توجه به نکات مثبت و زیبابین بودن درامدم رشد کرد و قرارداد پشت قرارداد مینوشتم حتی اون موقع ثروت 1 و 2 رو هم نداشتم

    ولی اونقدر پایبند بودم به نکات مثبت و از دل هر اتفاق زیبا هایی رو میکشیدم بیرون و سرشار بودم از احساس خوب و حال خوب و همین باعث شده بود که دست به خاک میزدم طلا بشه

    و به قول خانم شایسته که میگه اگ بخوام از تمام جلسات دوره ها و فایل، مهم ترین جلسه رو انتخاب کنم جلسه ششم جهان بینی توحیدی هستش که توانایی کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت رو استاد خیلی عالی توضیح داده واقعا حقیقت محضه

    خدایااا من به خودم ظلم کردمممم خدایاااا خودت هدایتم کن

    و

    دومین نتیجه گیری این هستش که

    برای خودت ارزش قائل باش و اولویت رو به خودت بده و نه گفتن رو یاد بگیر و روی عزت نفست کار کن و نخواه که بچه خوبی باشی در نگاه دیگران

    و

    سومین نتیجه گیری این هستش که

    تو وکیل وصی هیچ کسی نیستی در این جهان و هر کسی خدا داره و نخواه برای کسی تصمیم گیری کنی و بگی من میدونم و

    به قول خداوند

    در آیه 35 انعام:

    ((وَإِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَىٰ ۚ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ

    و اگر اعراض آنها بر تو سنگین است، چنانچه بتوانی نقبی در زمین بزنی، یا نردبانی به آسمان بگذاری (و اعماق زمین و آسمانها را جستجو کنی، چنین کن) تا آیه (و نشانه دیگری) برای آنها بیاوری! (ولی بدان که این لجوجان، ایمان نمی‌آورند!) امّا اگر خدا بخواهد، آنها را (به اجبار) بر هدایت جمع خواهد کرد. (ولی هدایت اجباری، چه سودی دارد؟) پس هرگز از جاهلان مباش!))

    و

    این کار باعث میشه که تو از مسیر حق و مستقیم انحراف پیدا کنی

    و

    من فکر میکنم خیلی از ما انسان ها واقعا خیلی راحت به همه چیز میتونیم برسیم ولی در دام دلسوزی کردن برای افراد و انسان خوب بودن از نگاه مردم میفتیم و درک نکردن سیستم خداوند هستش

    که باعث میشه یه قدم به جلو و دو قدم به عقب برگردیم

    .

    .

    .

    استاد عباس منش

    من دستام بالاست و تسلیمم و میدونم چقد جاهل بودم در این مسیر

    ولی میدونم که این اتفاق افتاد تا من دیگه برای

    هیچکسی دلسوزی نکنم و اگه حتی اون یه ذره دلسوزی که در وجودم بود رو نیز کاملا حذفش کنم و برای خودم زندگی کنم و فقط برای خودم زمان بذارم

    و سیستم خداوند رو بهتر درک کنم

    و این تجربه در آینده برای من اتفاقات قشنگ تری رو ایجاد میکنه و به رابطه خودم با خدا فقط فکر کنم و اولویتم روی این رابطه باشه و این رابطه رو درست کنم و به هیچ چیز و هیچکسی کاری نداشته باشم و همونطور که خدا به من نزدیکه به هرکسی دیگه ای هم نزدیکه و

    من اگه خیلی مَردَم خودمو تغییر میدم نه کسی دیگه رو

    .

    .

    .

    استاد الان خیلی احساس سبک شدن کردم و به خودم یه قول هایی دادم و تعهد برای همه چیز

    و هیچوقت دیگه ازین لحظه به بعد خودمو سرزنش نمیکنم و نگاهمو به اتفاقات تغییر میدم و این رفتارای غلط که خیلی در عزت نفس گره خورده رو تغییر میدم

    و خیلی خوشحالم که هدایت شدم و کامنت نوشتم

    و سبک تر شدم و آماده پذیرش تغییر هستم

    خدایا

    مرسی که هوامو داری

    منو ببخش و هدایتم کن

    .

    .

    .

    عاشقتونم رفقا

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

    (پروردگارا) تنها تو را می‌پرستیم، و از تو یاری می‌جوییم و بس.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  10. -
    سارا اراد گفته:
    مدت عضویت: 1843 روز

    سلام به دوستان

    چه آرامشی منو فرا گرفت وقتی این فایل رو نگاه کردم

    به خودم گفتم! ببین !!! فقط کافیه بخوای و سوال کنی خدا بهت میگه کجا بری کدوم فایل رو ببینی که جواب سوالت باشه، من جدیدا بعضی اوقات صدای درون ام رو میشنوم خیلی خوشحالم که این کار کردن روی خودم داره جواب میده و نگاهم به زندگی داره تغییر میکنه،

    ی اتفاقی که برای من افتاده مربوط به همین پندمیک بود، من از زمانی که خودم رو شناختم طراحی میکردم علاقه خاصی به کرافیک کامپیوتری و طراحی دارم تا اینکه چند ماه قبل ار پندمیک به صورت خیلی اتفاقی ( البته میدونم که هیچ چیزی تو زندگی ما اتفاقی نیست) با خانومی آشنا شدم که کار خیاطی میکردن و چون پدر من کارشون مرتبط با چرخ های خیاطی این خانم به من گفت چرا شروع نمیکنی و ی فروشگاه اینترنتی برای پدرت نمیزنی من که تا حالا کار فروش نکرده بودم و هیچ آشنایی هم با قطعات و وسایل چرخ خیاطی نداشتم گفتم من هیچی نمی‌دونم و این فکر. و با پدرم در میون گذاشتم و به صورت خیلی معجزه اساسی کم کم شروع به راه اندازی ی سایت کردم!! همون روز اول دیدم بازدید خوبی داره و بیزنس خیلی عجیب و غریب راه افتاد و بعدش پندمیک شروع شد!! و اون زمان همه دنبال دوختن ماسک و گان های بیمارستانی بودن! دنبال سوزن و نخ و پایه های چرخ و خود چرخ و قیچی!!!! باورم نمیشد !!! تو بهترین زمان ( زمانی که نمیشد خرید حضوری کرد و همه فروشگاه تا تعطیل بودن) تو بهترین مکان ( اینترنت) من میفروختم!!! هر روز به فروشگاه پدرم میرفتیم و سفارش ها رو آماده میکردیم و میفرستادیم !!! من اگه کار طراحی میکردم کاملا بیکار میشدم! ولی این کار مثل معجزه بود! و من پولی. و دراوردم توی اون زمان که هیچوقت تو زندگیم تجربه اش رو نداشتم!!! رابطه‌ ام با پدرم بهتر و بهتر شد به دلیل اینکه ی کار مشترکی باهاش داشتم انجام میدادم و من همیشه عاشق پدرم بودم و این کار منو بیشتر بهش نزدیک کرده بود! تو زمانی که اکثریت نگران بیماری و بی پولی بودن من هر روز درآمد بیشتر می‌شد!!! چون کاری که من توش افتاده بودم نیاز هر روز مردم شده بود! بدون اینکه من حتی بهش فکر کرده باشم!!! خدااااا چه جوری میچینه!! وقتی اون بخواد حرفه ای ترین پلن ها رو میریزه برات!! این رو خوب فهمیدم که درسته که باید روی خودت کار کنی و مشکلاتت رو حل کنی! ولی توکل به خدا اصل مساله است!!! خدا میتونه حل مسیله ات رو هم بهت بگه ، بهت بگه قدمت رو کجا بذاری! الان چیکار کنی! خدا جوووونم دوست دارم میدونم که همیشه حرف هام و گوش میکنی خواستم اینجا هم ازت تشکر کنم میدونی که نگاهم همیشه یه دست های توعه! پس مثل همیشه راهنمای من باش! به راه راست! یه راه کسانی که بهشون نعمت دادی! ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: