اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

637 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 680 روز

    سلام به استاد عزیزم

    و همه دوستان خوب و پرانرژیم .‌‌..

    تجربه ای که من در این موضوع داشتم من سن خیلی کم ازدواج کردم و تا دوسال اولی که ازدواج کرده بودیم تقریبا و به ظاهر اوضاع خوب بود که به خاطر باورهای من که فکر میکردم هرچقدر مطیع تر و هرچیزیو قبول کنم من آدم بهتری هستم و همه میگن که چقدر این دختر خوبه و جلب رضایت دیگران برام راس همه چی بود طوری که خودم رو فراموش کرده بودم اینکه من چی میخوام محدثه چی دلش میخواد اینارو گذاشته بودم کنار و به خاطر اون باور غلط و اشتباهی که از بچگی درسرم و در درونم پرورونده بودن که هرچقدر حرف نزنی تو بهتری من راجع به هیچ مسئله ای نظر نمیدادم و فقط دنبال رضایت دیگران بودم تا اینکه بعد از 3 سال یه اتفاق به ظاهر نازیباکه نمیخوام خیلی راجع بهش حرف بزنم فقط اون اتفاق باعث شد من برم خونه مادرم اینا و اون خونه رو ترک کردم و همه و خودم اینطوری بودیم که وای محدثه بیچاره شدو اینم زندگیش داره به ظاهر خراب میشه…. اما در گذر 6 ماه که ما کارهای جداییمون رو انجام میدادیم انقدر اتفاقات بزرگ برای من افتاد که یکیشون آشنایی باهمین سایت بود که من الان به هرکدومشون فکر میکنم میفهمم اون اتفاق به ظاهر نازیبا چقدر برای من منفعت و حس و حال های خوب و دری از درهای بهشت بود

    بکی از اون اتفاقات این بود که من به خاطر باورهای اشتباهی که داشتم نمیتونستم یه کسب و کاریو برای خودم شروع کنم و با این حرف که همسرم اجازه نمیده نشسته بودم و تماما تو خونه بودم و عملا درآمد من منفی صفر بود و این اتفاق باعث شد من برم و کسب وکار خودم رو شروع کنم ماه ها براش زحمت کشیدم که الان دیگه یک سال شده و من از درآمد صفر الان به درآمد میانگین ماهی 600 ،700تومان رسیدم و تونستم با درآمد خودم یه گوشواره و انگشتر طلا بخرم و منی که برای خرید یه دونه قاب هم پول نداشتم حالا 30،40 تا قاب و یه جا میخرم و میارم و اون هدایت هایی که شدم و هرروز دارم محصولات جدیدی رو به شاپ خودم اضافه میکنم و هرروز مشتری های واقعا عالی خوش حساب آدم حسابی و این رشدی که تو این موضوع هرروز دارم میکنم یک مسئله اینکه من از بچگیم هم اینطوری بودم که دوست نداشتم تخفیف بگیرم و از تخفیف دادن هم خوشم نمیاد و اوایل شاید این موضوع پیش میومد که ازم تخفیف میگرفتن ولی الان خداروشکر هیچ کدوم از مشتری های من اصلا فکر تخفیف نه تنها نیستن بلکه یه سری هاشون میگن ما پول بیشتری هم پرداخت میکنیم فقط اون کیفیت کار برامون مهم هست و این مسئله تنها یه گوشه کوچیک خیلی کوچیک از اون خیرو خوبی هایی هست که از اون اتفاق به ظاهر نازیبا برای من افتاده و هنوز هم شاید اطرافیان من اون اتفاق رو نازیبا یا ناخوشایند میدونن ولی من اونو به عنوان بهترین اتفاق زندگیم گذاشتم چون خوبی هایی و اتفاق های فوق العاده ایی از سمت اون به من رسیده که اصلا باور نکردنیه .

    الخیروفی ماوَقَع .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1542 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان

    ردپای من درفایل155سفرنامه

    یکی ازاتفاقات سنگینی که برام من رخ دادهمین چندسال پیش بودکه پدرم برشکست کردوهمین اتفاق به ظاهربدباعث شدکه من رشدوپیشرفت کنم وبرم توبازارودنبال کارباشم ودرامدزایی کنم چون تاهمین 10سال پیش من یک ادمی بودم که خیلی لوس وکم کاربودم وارتباطات اجتماعی ضعیفی داشتم وهمین باعث شدکه ارتباطات خوبی برقرارکنم بامردم وجامعه والان خیلی هاحسرت ارتباطات من رومیخورندکه میگن چقدرتودوستای خوبی داری و همین طورادامه پیداکردتاباسایت استاداشناشدم ودوباره متولدشدم

    ویکی دیگرازتضادهای زندگیم فوت پدرم بودکه خیلی برام سنگین بود وبعدش همش دنبال رشدوپیشرفت بودم وکم کم هدایت شدم به مسائل موفقیت وکتاب هاواساتیدوبعدبه استادعریزم وتازه خودموبهترشناختم وتوانایی هاونقاط قوت خودم رو

    چندوقته پیش رفتم دکتربرای مادرم که چشمشونوعمل کنندوماقراربودساعت8صبح اونجاباشیم ولی یک ربع دیرتررسیدیم اولش رفتم گفتم که نوبت بدیدبرای عمل مادرم واون خانم قسمت پذیرش قبول نکردوگفت بایدزودترمیومدیدومن بعدش احساس خودم روخوب نگه داشتم وبحث نکردم دیدم چنددقیقه بعدخودش اومدگفت اسم مادرتونوشتم وبهم نوبت دادولی گفت کسی متوجه نشه وباورکنیدبعد ازماهیچ کس روقبول نکردندوهرکی میومدروردمیکردندومیگفتندبرین یه روزدیگه بیاین ووقتمون پره

    اینه معجزه کنترل ذهن واحساس خوب وتفکرالخیروفی ماوقع

    شادوموفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      ربابه و محمد و سام گفته:
      مدت عضویت: 1697 روز

      سلام بر آقای فردوسی دوست عزیز

      کامنتتون خیلی عالی بود و برای من جواب بود.

      مخصوصا اونجایی که با ورشکستگی پدرتون مواجه شدید و از این تضادی که ایجاد شده بود نترسیدید و رفتید تو دل ترسهاتون و با ایجاد روابط و ارتباطات اجتماعی تو شغل تون موفق شدید.

      وقتی راه درسته و میرید تو دل تضادها خداوند هم درها رو آروم آروم بازمیکنه کتابها و بعد مطالب انگیزشی و بعد آشنا شدن با استاد که خودش یک پروسه تکامل هست .(اینجا هم شما عالی عمل کردید و الان با بودن در کنار استاد وشنیدن کلامشون شاهد رشدو پیشرفتتون هستید).(واقعا خداوند هدایتگر همه ماست ما باید فقط آروم باشیم اون راهها را برامون هموار میکنه خدا راه درست را نشان میده).

      همه جا کنترل ذهن شما را به موفقیت رسانده و در بیمارستان هم با کنترل ذهن باز هم خدا بهترین راه را براتون باز کرد.بهتون تبریک میگم بخاطر کنترل ذهن بالایی که دارید .لطفا در این مورد باز هم از کنترل ذهن برامون بنویسید.

      شاد و خوشبخت و ثروتمند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مائده پرهیزکاری گفته:
    مدت عضویت: 916 روز

    سلام

    استاد من دورانی که اوایل کرونا بود همون سالی بود که کنکور داشتم. چند ماهی بیشتر نمونده بود به کنکورم که مدارس تعطیل شد و این رو فرصتی دیدم که بیشتر تست بزنم و موفق شدم دانشگاه دولتی رشته ای که مدنظرم بود قبول بشم. بعد چند ترم متوجه شدم به اون رشته علاقه ندارم و با تحقیق کردن فهمیدم رشته مورد علاقم چیه و دوباره با موفقیت تغییر رشته دادم و الان هم ترم 5 ام. جوری که تمام دوستانم ازم می‌پرسیدن چطور تغییر رشته دادی. مگه میشه. اصلا قبول میکنن؟ و چند نفر هم بعد از دیدن من تصمیم گرفتن تغییر رشته بدن که یکیشون خودم کمکش کردم و الان همکلاسیمه‌.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2211 روز

    سلام دوست عزیز، لاجرم شروع کردم به نوشتن، احساس میکنم که راتبطاات هم به دلایلی از بخش هایی هست که بهتره جواسم باشه و روی باورهاس عزت نفس و صلح با خود و … کار کنم.

    واقعا هرآتچه گفتین رو واقعا حس خوبی گرفتم، خب من اصلا فعلا ارتباط دوستانه رو دارم که بازهم در این‌مورد هم کمک کنندست،میدونی، من هم‌یک زمانی تجربه ای داشتم کا واقعا سخت بود برام در ارتباط با یک فردی و خب بتعث شد که به خودم بیام‌و کارکنم‌روی خودم، کلی کارکردم، خیلی یادگرفتم، اما مثل اینکه هموزم درس ها دارم‌میگیرم، خب اشاره گردین به دیدن نکات مثبت فرد مقابل!!!اصلا من رو به خودم اورد، خلاصه که خیلی آگاهی دقیقی بود برام، یه حسی گفت که بخونم این کامنت هورو، من اصلا در این زمان معمولا کامنت هارو نمیخونم، یعنی زمانی‌که داره منتشر میشن یک به یک و اینم در شرایط یکه یک دورکامنت هارو خوندم امشب ولی دوباره اومدم و بقیشو بخونم.

    ممنونم‌ از دیدگاهتون که به اشتراک گذاشتین و دست خدا برای کمک شدین، شاد و سلامت باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمد بهشتی گفته:
    مدت عضویت: 1264 روز

    باسلام خدمت استاد عباسمنش

    فوق العاده بود این ویدیو با انرژی خیلی بالا و چقدر خوبه که انسان همیشه به فکر پیشرفت باشه و آنقدر خداوند این جهان را بینظیر آفریده که میشه تو هر زمینه ای پیشرفت های چشمگیری داشته باشه و زندگی به کام انسان باشه متشکرم از این ویدیو جناب عباس منش سپاسگزارم از این همه انرژی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    علی گرگانی گفته:
    مدت عضویت: 1550 روز

    سلام خدمت دوستان واستاد بزرگوار..من درسال 97بودکه ازطریق یکی از مشتریهای شغل خودم که داخل بازارشاگرد اون مغازه بودم بااستادعباس منش اشنا شدم وازاونجایی که ازشغل خودم راضی نبودم به خاطر درآمدکم وساعت کاری بالاحرفهای استاد خیلی به دلم نشست ومن را تحت تاثیرخودش قرارداد.از اونجا به بعد بیشترفایل های دانلودی سایت رانگاه میکردم وحتی دانلود کرده بودم البته داخل یکی از گروهای تلگرامی بود که بعدا هدایت شدم به خودسایت..وفایل هارا گوش میدادم اما بعضی اوقات ازشدت خستگی شاید یکی دوروز فایل ها را گوش نمیدادم وبازهم که یه مقداراحساس خستگی ازکاربهم دست میدادسریع میومدم داخل سایت وبه طورعجیب حال دلم خوب میشد..تا اینکه اخرای 97عروسی کردم ورفتم سرخونه وزندگیم از اونجا به بعدهم شاگردداداشم توی همین شغل بودم که اصلا اون شغل ودرآمدش منو راضی نمیکردوهمیشه حال دلم بدبودولی باز به اجبار خانواده که ایشون داداش بزرگترهستش پیشش کارمیکردم این ماجرا تا سال 1400 ادامه داشت..2هفته مانده به سال جدیدبا داداشم صحبت کردم بهش گفتم واقعا نمیصرفه برام وتازه بچم به دنیا اومده وحقوقم را زیادترش کن ولی اون درجواب من گفت حالا برو تا بعدعید ببینم چی میشه..من گفتم باشه درحالی که حالم خوب نبود چند قدمی برداشتم که یهو داداشم صدام زدوگفت بعد13 یه 50تومنی میزارم رو مزدت اون موقع روزانه 200تومن روزمزد حقوقم میداداین دفعه یه لبخندی زدم واومدم ازپیشش انگاردلم قرص شده بود با خودم عهد بستم هرگزوهرگزدیگه پیشش سرکارنمیرم..عزم خودم را جزم برای گرفتن یه مغازه کردم 1ماه بیکارشدم هم بچم به دنیا اومده بود وهم قسط هام داشت سنگین میشداما حال دلم خوب بود ویه حسی میگفت یه راه باز میشه واز اونجایی که به قول استاددنیا کرنش میکنه درمقابل درخواست های ما به طور معجزه اسایی بایکی از دوستانم شریکی یه مغازه اجاره کردیم باتمام امکانات البته امکاناتش را خریدیم و شریکی مدت8 ماه ایستادیم وبعد از 8 ماه اون گفت خسته شدم ومغازه را میخام بدم به توومن مغازه را ازش برداشتم والان خدارا صدهزارمرتبه شکر درآمدم نسبت به سال 97 تا 1400 حداقل 3 برابر شده..این اتفاق شاید به ظاهربد بوداما باعث شددل را به خدا بسپارم وبرم جلو وخدا کمکم کرد..ممنونم از استادکه واقعا دستی از دستان خدا برای من هست..خدارا سپاسگزارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    هستی گفته:
    مدت عضویت: 3642 روز

    درود بر استاد عزیزم ، خانم شایسته نازنین و دوستان فوق العاده ام

    5 سال پیش بعد از 13 سال زندگی مشترک تصمیم گرفتم از همسرم جدا بشم ، برای خانواده هامون ناباورانه ترین تصمیم ممکن بود ، دوستان هر کدووم تو زندگی تجربه ترس هایی رو داشتین ، سرشار از ترس بودم ، ولی هر بار تو دلم نجوا میکردم این اتفاق به نفع هر سه ما خواهد بود و هست ، یک فرزند پسر داریم ، وقتی تو خونه با هم بازی می کردیم با صدای بلند با آهنگ براش می خونم اییییین اتفاق به نفع هر سه ماست و … اون موقع نمی دونستم با چه گشایشی در زندگیم مواجه می شم ، فقط نه تنها در کلام باورم این بود که این اتفاق به نفع ماست ، الان بعد از 5 سال روزانه و هر لحظه به خاطر آرامشی که من و پسرم داریم خدا رو شاکرم ، و خوشحالم ، این ما هستیم که رنگ و طعم اتفاقات رو می سازیم با باورهامون دوستان ، اینکه در ویدئو به جای کلمه انفجار از جداشدن سریع استفاده شده دیگه رفته به ناخودآگاهشون اینکه اتفاقات رو حتی در کلام با عینک موفقیت و رسیدن به هدف ببینن ، ذهنشون عادت کرده از کلمات مثبت و پربار استفاده کنه ، الان در حال حاضر با یکی از ترس های خودم دارم روبرو می شم ، قبلا وقتی به ابن مسئله فکر می کردم دلم آشوب می شد ترس تمام وجودم رو می گرفت ، دستام یخ می زد و می لرزید ، باورتون نمی شه در مدت خیلی کوتاهی همه این احساس ها جاشو با ایمان ، شجاعت ، توکل و سپاس عوض کردن ، فقط با تغییر نگاه من ، خودم باور نمیکنم در مدت خیلی کوتاه نزدیک دو هفته البته تمرکز داشتم روی تغییر عمیق احساساتم ، و چرایی شون و اینکه من چرا در مورد اون مسئله اینقدر ترس دارم ، اووووه که چقدر ذهن ما برای اینکه نخواد چیزی رو باور کنه چه دلایل زیرکانه و توجیهات محکمی برای خودش میاره ، یکی یکی دلایل ذهنی خودم رو بررسی کردم ، استاد عزیز می دونید به چی رسیدم ، اینکه من چقدر ایمانم کامل نیست و ترسی که دارم داره از اون آب می خوره این همه سال ، شروع کردم به تغییر نگاهم ، اینکه اگه اون اتفاق بیفته چی می شه ، البته که اتفاقات ناخواسته به ظاهر بد به دنبالش خواهد افتاد همه رو تصور کردم و در برابر هر کدووم خودم رو تسلیم کردم و توکل کردم عمیقا ، خودم رو با ایمان مصلح کردم ، و امروز استارت اون موضوع رو می زنم ، خیلی آرامش دارم خیلی شجاع ترم ، خیلی خودمو دوست دارم ، خیلی منتظر اتفاقات و نتایج پرهیجان و آرامش بخش هستم ، خدایا شکر ، خوشحالم و به خودم می بالم ، و خدا رو سپاس می گم و افتخار می کنم به خانواده بزرگ عباسمنشی .سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    هاجر گفته:
    مدت عضویت: 997 روز

    سلام به همه و استاد عزیزم و مریم جان

    اول اینو بگم که از مریم جان شایسته تشکر ویژه دارم که چقدر حرفه ای فیلم میگیرن من یک ربع آخر ح فای استاد و اصلا نشنیدم و فقط به نحوه ی فیلمبرداری شما دقت میکر م و لذت میبردم از اینکه چقدر عاشقانه و چقدر خالصانه فیلم میگیرید واقعا ازتون سپاسگذارم

    و باید دوباره این فیلم و ببینم و تمرکز کنم روی حرفای استاد

    استاد عزیزم دقیقد حرفاتون برای من بود خیلی خوشحالم که هر موقع یه چیزی ذهنمو درگیر میکنه خداوندمنو به بهترین فایل هدایت میکنه از خداوند سپاسگزارم که اینقدر حواسش به من هست و داره زندگی منو بهبهترین شکل مدیریت میکنه خدایا شکرت

    بله استاد واقعا فقط اون توجهه که باعث میشه اتفاقات به زندگی ما بیاد

    تنها مشکلی که من دارم ای هستش که اگر اتفاقی میفته همون اول خودمو دلداری میدم که آره باید این اتفاق میفتاد و حتما یه خیریتی توی این اتفاق هست و خیلی زود آروم میشم و حالم خوب میشه ولی بعد از مدتی وباره ون اتفاق برام تازه میشه وانگار که تازه اون اتفاق برام افتاده و حال و روحیم یهویی بهم میریزه و همیشه به خودم میگفتم چرا اینجوری شد منکه خیلی حالم بهتر شده بود تا اینکه این فایل و دیدم متوجه‌شدم ایراد کارم چیه با اینکه هیچ اشاره ای توی این فایل به این موضوع نشد ولی یه ندایی اومد که به خاطر این هست که تو دوباره مشکلاتت ریست میشه

    دلیلش این هست که من بعد تز اینکه با این حرفا و تفکرم خودم و آروم کردم بعد تز چند روز به خودم نهیب میزنم که تو خیلی زود حالت خوب شد ها این طبیعی نیست تو باید این درد و تا چند وقت باید با خودت داشته باشی یا جایی شنیده بودم نمیدونم یا خونده بودم که آدم باید برای اون اتفاق ناراحت کننده و بد عزاداریهاشو بکنه ناراحتیاشو اغصه خوردناشو باید انجام بده تا تموم بشه ولی تو عزاداری نکردی چند ماه غصه نخوردی برای همین نباید اینقدر زود حالت خوب بشه ودر نهایت دوباره حالم برای اون اتفاق بد میشد به طوریکه انگار تازه اون اتفاق افتاده و به خودم یه فرصت چند ماهه میدادم تا بهبود میدا کنه شرایطم ولی الان متوجه شدم که نه هاجر تو همون لحظه هم میتونی که حال خودت رو خوب کنی الان که فکر میکنم میبینم که توی این فایل به این موضوع اشاده شد که همون لحظه از کلمه مثبت برنامه ریزی نشده قطعات استفاده کردن .

    من خیلی خوشحالم که این حرفها به من الهام شد و تونستم اینقدر راحت بنویسم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سید محسن فاطمی گفته:
    مدت عضویت: 2306 روز

    سلام استاد جان

    آره‌یادقدم 4 12قدم افتادم هر‌اتفاقی بیفتد در مسیر

    رسیدن ب خواسته هام هست چون روی خودم کار

    میکنم الخیر فی الواقع من استاد تو رابطه عطفی

    بودم نزدیک 2سال میتونستم گریه کنم و ازاین

    وابستگی ها اما اومدم روی خودم کار کردم

    و خودم را بهبود دادم و چقدر رابطه های سطحی

    با افراد مختلف برقرار کردم و چقدر پیشرفت

    کردم و تجربه کسب کردم واصن چه برخوردی

    با جنس مخالف داشته باشم بهتره و اون

    جدایی رابطه عاطفی نقطه عطف زندگیم شد

    و

    بعضی موقع ها میگم چرا این داستان زودتر

    پیش نیومد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ارمین درتومی گفته:
    مدت عضویت: 1485 روز

    استاد سلام میکنم و سپاسگذارم به خاطر وجود شما

    میخواستم مطلبی توضیح بدهم در رابطه با کنترول ذهن و اینکه ما خالق زندگی خودمان هستیم استاد یاد میاد چند ماه پیش بود که برای گواهینامه ثبت نام کرده بودم و میخواستم گواهینامه ماشینم بگیرم و همه به من میگفتن ببین اگه بری گواهینامه بگیری اینامه پدرت در میاد تو شهری چه بخوای و چه نخوای ردت میکنند و من فقط میخندیدم و میگفتم اگه از کل قدرت کشور هم استفاده کنند نمیتوانند

    اتفاقی که افتاد من میدانستم که من خودم خالق زندگی خودم هستم و خودم اتفاقات رقم میزنم همونجوری که من میخوام و میخوام اینو هم بگم که (من نپذیرفتم شرایطی و مطلبی که دیگران گفتن )زمانی که من رفتم امتحان بدهم با توکل بر رب که من هرچی دارم از صاحب اختیار و فرمانروای اسمان ها و زمین است

    و تصوراتی که داشتم من به خودم گفته بودم که من یا میرم و قبول میشم و یا هیچی اگه قبول نشوم نمیرم یا به نحوی به غول ارنولد به خودم گفتم ما چیزی بعنوان پلن بی مداریم و فقط پلن a داریم و رفتم و امتحان دادم و با بار اول قبول شدم و دیدم افرادی که پلن bداشتن و میگفتن اگه قبول نشیم دوباره امتحان میدیم مجدد و همین اتفاق هم براشون افتاد و امتحان توشهری که خیلی برای من جذاب بود این بود که من در امتحان تو شهری هم دقیقا همون فکر داشتم و اینکه بعد از اینکه من قبول شدم در( دفعه اول) برقیه دوستان بعد از منم قبول شدن مثل این بود که من باوری در انها ساخته بودم که میتوان قبول شد براحتی و من افسر که امتحان میکرد بزرگ نکرده بودم و قدرتو به اون نداده بودم و در تمام مسیر برگشت خونه و در رابطه با گواهینامه موتور هم دقیقا همین اتفاق افتاد و من در راه برگشت سپاسگذار ربی بودم که به من فرصت داده که من خودم خالق زندگی خودم باشم همونجوری که من میخواهم و میخواهم اینو هم بگم که این مطلب بعد از دیدن فایلی فوقعلاده که میزان تحمل شما چقدر است نوشتم مثال ها و مسیر ها بسیارند برای توضیح دادند سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: