اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
یکی از تضادهایی ک من بهش برخوردم حدود دو ماه پیش بود ک باعث شد علاقه ام رو پیدا کنم
قبلش من بگم یکی از ویژگی ها و سرمایه های درونی ای ک خدا بهم بخشیده مسئولیت پذیر بودن و درستکار بودنم هست و من چون خیلی روی این قضیه حساسم و میدونم ک این ویژگی رو دارم پس از رئیسم هیچ وقت توقع نداشتم ک قدرم رو ندونه بعد از حدود 3.5 سال کردن براشون
خلاصه اتفاقی ک افتاد این بود یک روز ایشون زنگ زدن و با من دعوا و مشاجره و همزمان بین مکالمات ما یک تلفن ایشون دریافت کردن ک یک همکاری پشت سرمن بد گفت و از من گله کرد و این هم اضافه شد و بحث بین ما بالا گرفت، و من تنها ب ایشون گفتم میشه تلفن رو قطع کنید دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
استاد خیلی بهم برخورده بود، ینی چکی قشنگ خوردم ک لذت بخش بود برام، منی ک اشکم ب ندرت درمیاد و خانواده ب من میگن بی احساس و سنگدل(چون من غصه هیچ کس رو نمیخورم)،وقتی پدرم اشک منو دید گفت خیلی ناراحتم کردی ولش کن دیگه گریه رو بس کن
اون روز بعد از قطع تلفن من گریه ای کردم هق هق
فقط ب خاطر اینکه من چقدر از جون و دل مایه گذاشتم برای شرکت مون و همزمان ک می دیدم همکارانی ک از کار میدزدین و خودم رو با اونا مقایسه می کردم ک قدرم رو نمیدونه رئیسم و بهم بی احترامی کرده، همون روز دقیقا بعد از 1 ساعت من آنچنان خوشحال شدم خدا آنچنان قشششنگ ب من فهموند ک دیگه جای تو توی این شرکت نیست،ارزش تو بالاتر از اینجاست
قبلش هم خودم حس میکردم برام روتین شده، دیگه اون احساس خوب از خودم رو ندارم،دیگه با ذوق و شوق از خواب پا نمیشم برای زندگی، در کل از خودم راضی نبودم بلکه ب اجبار داشتم تحمل میکردم شرایط رو
و وقتی یادمه شما میگفتین تحمل کردن واژه خط قرمز منه، فهمیدم ک نع من نیومدم ب این دنیا ک جایی رو تحمل کنم، من باید هر روزم خوشحال تر و با انگیزه تر بشه
خلاصه من اول برج 12 تماس گرفتم و استعفا دادم و چقدر مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت بمون و قول و عده حقوق و شرایط بهترو داد،ولی من قطعی تصمیم گرفته بودم،چقدر اطرافیان گفتن حالا اسفندم بمون عیدی تو بگیری ولی من گفتم نه من تصمیم و گرفتم و گفتم حالا وقت شجاعت بخرج دادن منه من حتی یه روزم بیشتر نمیتونم اونجا بمونم و کلی نشانه برای تایید تصمیم ام خدا بهم نشون داد، و اصلا نگران عیدی ایم نشدم و خدا رو روزی رسان دونستم و ب راحتی برام عیدی ام واریز شد بدون اینکه من به شرکت مون زنگ بزنم، اتفاقا از همکارانم شنیدم چقدر اسفند اذیت شدن سرکار بخاطر گیرهایی ک مدیرمون بهشون میداد و من فهمیدم اگر می موندم چقدر احساس بدی می گرفتم و طبق قانون احساس بدم برام اتفاقات بدتری رو بوجود میاورد
جالبه من بعد از 2 روز یک جای جدید استخدام شدم و از اونجا هم برای 3 هفته کار کردن حقوق و عیدی گرفتم ینی من از 2 تا شرکت حقوق و عیدی دریافت کردم و اولین بار بود مبلغ زیادی رو توی کارتم داشتم و خدا میدونست اگر من نمیزدم بیرون نمیتونستم خیلی کارها کنم چون پولش رو نداشتم ولی خدا خوب جایزه ای برای شجاعتم بهم داد، برای اینکه طبق قانون سلامتی غذا میخورم همه چی بهترین اش جور شد برام و بهترین و لذیذ ترین وعده های غذایی رو تهیه کردم با اون پولها برای خودم و چقدر سپاسگزار خداوند رزاقم هستم
و بعدم مجدد فهمیدم ک روحیه و طبع من از کار اداری متنفر شده و دیگه حاضر ب انجامش نیستم حتی در بهترین کمپانی ها
و الان حدود یک هفته است ک دارم توی شغلی کار میکنم ک عاشقش هستم(الان اداره یک کافه دستمه،تنها هستم یک کافه دنج خلوت پر ازگل و گیاه) و فکر کنم فهمیدم ک علاقه ام چیه و خیلی خوشحالم ک با طی کردن این قدم ها متوجه علاقه قلبی ام شدم، نمیدونم میشه اسمش رو علاقه قلبی دونست ولی حداقل میدونم حالم خوبه احساسم خوبه از انجامش از خودم راضی ام خودم رو ب چالش کشیدم کلی تجربه کسب کردم فهمیدم من عاشق قهوه زدن هستم عاشق ارتباط با مردم و تحسین کردن شون هستم عاشق دیدن حال خوب و احساس خوب و عشقی ک باهم میکنن و منی ک شاهد دیدن این حال خوب شون هستم و منی ک با نهایت احترام و صورتی بشاش بهشون خدمت رسانی میکنم و میبینم ک اونها هم بهترین وجه شون رو میارن کافه،من کاری ک دارم رو شغل نمیدونم خودم رو هر روز تصور میکنم ک دارم کافه خودم رو مدیریت میکنم برای مشتری های خودم قهوه میبرم،wowww مطمئنم میرسم بهش و یک روز میام بهتون میگم مغازه take away خودمو زدم ؛))))
تازه مکان اش روهم انتخاب کردم ؛) و هر روز تصور میکنم براش
درکل تضادها میان ک مارو هل بدن ب سمت جلو، واقعا من از این اتفاق چنان اعتمادی ب خدا پیدا کردم، چنان باور الخیر فی ماوقعی در من ساخته شد، چنان در کنترل ذهن قوی و قوی تر شدم و خیلی ب خودم افتخار میکنم ک از پسش براومدم
احساس میکنم ما موقعی ک ب تضاد میخوریم و اون لحظاتی ک میدونیم به غیر از خدا کسی نیست ک دستمون رو بگیره تو اون روزا ما خیلی توحیدی می شیم کنترل کردن سخته آره ولی ته قلبت انقدر ایمان عه سوسو میزنه انقدر دلت رو گرم نگه میداره ک باعث میشه باوجود نگرانی و نجوا عه ادامه بدی و هر روز بیشتر خدا رو صدا بزنی، خدا یه نشانه هایی برات میفرسته ک قشششنگ دلت رو روشن میکنه ولت نمیکنه ب امان خدا بهت نشونه میده ک یه وقت کم نیاری و این خیلی دلچسبه خیلی قشنگه اصن اون لحظات ک داری تقوا میکنی و خدا همزمان برات نشانه میفرسته ک ادامه بده بنده عزیزم نزار شیطان بهت غلبه کنه بزار باشه اشکالی نداره ولی صدای خودش رو بالا میبره،آخ چقدر حس خوبی میده
بنظرم تضادها میان ک مارو ب خدا نزدیک تر کنن، ک از ما انسان های موحدتری بسازن
ک یادمون بیارن ما فقط باید تسلیم خودش باشیم و شرک هایی برامون پیدا میشه ک بعدا شرمنده خدا میشیم.
یادمون میاره ما تو این جهان تو کل کیهان تنها و تنها یک رب داریم یک ارباب داریم، ما بندگی کنیم و بزاریم ارباب اربابی کنه برامون
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی و همه بچه های سایت
این فایل منو برد به خیلی سالها پیش زمانیکه با همسرم به مشکل برخورده بودیم و تصمیم گرفتیم جدا بشیم البته تصمیمی بود که همسرم گرفته بود و بدلیل وابستگی خیلی زیادی که بهش داشتم واسم خیلی سخت بود خیلی تحقیر شدم چقدر تلاش کردم که منصرفش کنم ولی فایده ای نداشت تصمیم گرفتم تمرکزم رو بذارم روی آزمون وکالتم که اون موقع داشتم و کمتر بهش توجه کنم و با خودم گفتم من دیگه کاری از دستم برنمیاد میسپرمش به خدا ان شالله که نتیجه واسم خوبه. وقتی بر میگردم به اون موقع میبینم اون اتفاق باعث شد؛ چقدر من بزرگتر بشم ؛ قویتر بشم؛
چقد باعث شد وابستگیم از بین بره و مستقل بشم وچقدرررر رشد کردم
استاد میگه وقتی حالتو خوب کنی نه تنها اون اتفاق نمی افته نتیجه حتی بهتر هم میشه و نتیجه واسه من این شد نه تنها همسرم خودش از جدایی منصرف شد اتفاقا بعد از اون روابطمون خیلی بهتر شد و چندین ساله که از اون اتفاق میگذره و الان هم رابطه خیلی خوبی با هم داریم.
خدا رو شکر میکنم کمکم کرد بتونم ذهنم رو کنترل کنم و وقتی بهش فکر میکنم واقعا اگه هدایت خدا نبود الان نتیجه ی چیز دیگه بود چون من اون موقع اصلا نه استاد رو میشناختم و از قانون چیزی بلد بودم ولی خدا دستمو گرفت و راهنمای من شد و فقط با اینکه تمرکزم رو سعی کردم تا حدودی از روی مشکل بردارم اون نتایج رو واسم بوجود آورد.
خدایا ازت ممنونم که همیشه مثل خیلی زمانهای دیگه هوامو داشتی و داری
یادمه سال 98 بود من به عنوان درمانگر تخصصی کودک و نوجوان توی یک کلینیک معتبر مراجع داشتم و همزمان از طرف کلینیک صبح تا ظهر رو در یک مدرسه غیرانتفاعی مشاور بودم همه چی عالی بود همه چی اونقدر کادر مدرسه ازم راضی بودن که مدیر مدرسه و موسس اونجا ازم خواستن با یه حقوق بالا نیروی دائم اونجا باشم و دیگه کلینیک نرم،
خب منم سنجیدم و دیدم شرایط خیلی خوبه با خانم دکتر که مدیر کلینیک بود حرف زدم خیلی بهش برخورد و مخالفت کرد،میگفت تو نیروی خوب منی و نمیشه بری اگه بری دیگه حق نداری اینجا باشی
من تصمیممو گرفتم و از کلینیک اومدم بیرون و با مدرسه قرار شد قرارداد ببندم
اما اون خانم دکتر تمام تلاششو کرد که من به اون مدرسه نرم،سعی کرد با یه سری حرف های دروغ وجهه ی منو خراب کنه،درنهایت مدرسه با من قرارداد نبست،یادمه بعد 13 فروردین 99 بود که بهم گفتن پشیمون شدن اولش حالم خراب شد همه چی برام تموم شده بود ازهمه بدم میومد فقط شده بودم یه آدم منفی نگر تا اینکه صحبت های خونوادم به دادم رسید یادمه مامانم اومد دم در اتاقم و گفت تلاش کن برای یه کار دولتی تو لیاقتت خیلی بیشتر از اینکه برای کار التماس کنی خدای من انگاری اون حرفاااا شدن آب روی آتیش خدا شاهده 14 اردیبهشت استارت زدم برای آزمون استخدامی با توکل به خدا و یه حال عالی کلی هم فرصت داشتم سرکاری نمیرفتم و تایمم خالی شده بود خداروشکر
اونقدر جدی و هدفمند خوندم که بالاترین نمره کتبی اون منطقه تهران برای من شد مصاحبه و گزینش درخشیدم و مهر همون سال من استخدام بود با کلی مزایا و حقوق
باور میکند همیشه برای اون خانم دکتر و اون مدرسه طلب خیر دارم هرچند بعد از رفتن من همسر دکتر سرطان گرفت و کلی به مشکل خورد ولی با اون کارش مسیر زندگی منو عوض کرد
اون سال کنترل ذهنم حس خوبم و توکلم منو نجات داد و یکی از شکرگزاری های روزانه من همین شغل خوبی هست که الان دارم
من میخوام برم سر اصل مطلب و میخوام از نتیجه ای که با برخورد به یک اتفاق به ظاهر بد بدست آوردم بگم
وقتی پندمیک شد من تو بازار تو شرایطی قرار داشتم که از بازار یه مقدار پول طلب داشتم و به دلیل پندمیک همه جا بسته شده بود و حتی یک ریال پول تو خونه نبود که شکم خودمو سیر کنیم و همه چیز خیلی ترسناک بود و دوماه هم اگر اشتباه نکنم همه جاتعطیل بود جای ما
وقتی اتفاق افتاد طبق معمول خوب نجوا ها اومد سراغم و شروع کرد به ترسوندن من که الان میخوای چکار کنی هیچی پول تو خونه نداری همه جا هم تعطیله و خلاصه ازینجور حرفا من هم حقیقتا ترس اومد سراغم اولش یکم ولی بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم گفتم منی که تو حوضه موفقیت فعالیت دارم باید همین جاها ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی ایمانی که عمل بیاره دگه وگرنه تو حرف که خیلی راحته
و چون. قبل از این داستان پندمیک هم چند مورد داشتم که اتفاق به ظاهر بد افتاده بود و با کنترل ذهن و جهت دهی آگاهانه افکارم تونسته بودم حلشون کنم با به یاد آوردی اونا مسیر برام آسان تر بود و یادم اومد از فایل تاکسی دنده آرژانتینی که شما در مورد همین موضوع اتفاقات بظاهر بد و نتیجه متفاوت توضیح داده بودید و اون مثال زیبای کشته شدن بز گفته بودید من کوشش کردم اون حرفهارو در عمل توی اون شرایط خاص پیاده کنم
و اون یاد آوری ها و اون فایل تاکسی دنده آرژانتینی حس منو خوب کرد یعنی واضح تر بگم اون یاد آوری های اتفاقات بظاهر بد ولی نتایج خوب های که در گذشته برام اتفاق افتاد اون یاد آوری ها حس منو خوب کرد و اون حس خوب خداوند دوباره منو هدایت کرد سمت چیزای که بهم احساس بهتری بده و اون فایل بود و بعد از فایل احساس کردم قلبم باز شده و یک آرامش خاص رو تجربه کردم اینا در حالی بود که این پندمیک هم تازه شروع شده بود و ظاهر قضیه فاجعه بود ولی باید میتونستم ذهنمو کنترل کنم و وقتی حالم خوب شد میدونستم واقعا میدونستم اتفاقات خوب داره میاد سمت من و چون این رو تجسم میکردم الان حالم خوبه داره اتفاقات عالی با سرعت میاد سمت من و منم دارم به سرعت میرم سمت اتفاقات خوب دگه خود این تجسم دوباره حس منو عالی میکرد و خلاصه خیلی درونم عالی بود واقعا
و اتفاقی که افتاد همون شب یادم نیست دقیق همون شب یا شب بعدش بابام اومد بهم گفت که آقای تابش (آقای تابش دکتر هستند) گفت آقای تابش امروز اتفاقی منو دید با هم کلی صحبت کردیم گفت که ماسک داره چون دوره پندمیک بود کمبود ماسک شده بود و من همون لحظه گفتم این یک نشانه است
گفتم باشه کجاست چطوره: گفت بیا اینم شمارش باهاش صحبت کن فرداش زنگ زدم یه قرار ملاقات گذاشتیم خلاصه کار ماشد آقا اینقدر من ماسک تولید کردم توی پندمیک که حد حساب نداشت یعنی توی دور بری های ما همه مات مونده بودند که یعنی چی کل شهر بیکاره این آدم داره عالی پول میسازه من قبل از پندمیک شاید ماهیانه مثلاً ماهی صد ملیون در آمد داشتم توی دوره پندمیک ماهی 200ملیون شده بود درآمدم اصلا عالی
و اون نتیجه واضح برام نشون داد که اصلا و اصلا و اصلا ظاهر قضایا مهم نیست
اگر من بتونم تعریفم رو به اون اتفاق تعریف خیر ببینم و از همه مهم تر حالم رو خوب نگه دارم صد در صد نتیجه اون به خیر منه
و من دیدم اونجا قدرت حس خوب رو واقعا که چجوری اتفاقات مثبت رو رقم میزند من توی دوره ای که افغانستان افتاد دست طالبان هم همین مسئله رو تجربه کردم که ظاهر قضیه جنگ و خون ریزی بود من گفتم بابا بیا بریم کارامون رو تموم کنیم و دهنمو کنترل کردم و نگو وقتی جای ما جنگ بوده توی اطراف شهر جنگ متوقف شده بود و یه بازار وحشتناک زیاد شروع شده بود چون مردم یک ماه از خونه هاشون بیرون نشده بودند وقتی جنگ تموم شده بود مثل مورچه ریخته بودن و من هم که اون کار رو انجام داده بودم فروش فوقالعاده ای رو تجربه کردم همون مقطع
و اینا واقعا الان الگو های بسیار عالی هستند از خودم برای وقتی که اتفاقی به ظاهر بد میوفته و به این شکل میتونم واقعا ذهن مو دهنش رو ببندم
امیدوارم خوب توضیح داده باشم از شما استاد عزیز سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
شما عشق منی
اول از همه باید تحسین کنم زیبایی و سرسبزی بی نظیر پارادیسو ،چقدر زیباست که اردیبهشت بهشتی رو با این دیدن این مکان بهشتی شروع کنی، چقدر فوق العاده شده در این فصل و چقدر منتظر این بودم که دوباره پارادایسو ببینم؛ درطول ویدیو بارها و بارها تحسین کردم این همه زیبایی خداوندو، و نکته دوم سلامتی و تناسب اندام شما که با انجام دادن به قوانین سلامتی به این تناسب اندام رسیدید و حفظشکردید، دم شما گرم
استاد جان در مورد برخورد با تضاد ها و اتفاقات زندگی باید تحسینتون کنم کاملا درست اشاره کردید، این ما هستیم که به اتفاقات و شرایط زندگی که برخورد باهاشون حاصل تفکرات و باورهای ما هستند برچسب میزنیم و احساس خوب یا بد بهشون داریم
شما در مورد پندمی صحبت کردید و از خودتون مثال زدید گفتم منم مثال خودمو بگم
قبل از دوران پندمی زیاد روی این مباحث باورها و تفکر مثبت وارد نشده بودم یعنی قبلش با یه استاد دیگه ای تو همین موضوعات آشنا شدم و حتی دوره اش رو هم تهیه کردم اما خیلی ریز نشده بودم توش و به نظرم اونقدر مثل شما دقیق و واضح مسائل موشکافی و مطرح نشده بودن ؛ در همین دوران پندمی من به چند چالش برخوردم که خیلی منو تکون دادن، اولینش همین بیماری فراگیر بود که همه دچارش شدن و تبعاتش دامنگیر همه شد ولی نگاه آدم هاست که مسیر زندگی رو براشون تعیین میکنه ، من قبلا هم گفتم تو یک شرکت هواپیمایی هستم، پرواز هام کم شد، بیشتر خونه بودم و واقعا حوصله ام سر میرفت کار دیگه ای نداشتم مهارتی بلد نبودم که ازش استفاده کنم و در واقع برنامه ای هم نداشتم ، در همین بین رابطه ام با همسرم بهم خورد و ما به سمتی رفتیم که دیگه باهم نباشیم ، من خیلی تقلا کردم که شرایطو درست کنم از همسرم خواستماین کارو نکنیم ، ازش خواستم بهم فرصت بده خلاصه به اون مرحله که نباید رسید و بازم در این بین من یه مشکل سلامتی هم برام پیش اومد؛ از چند طرف داشت بهم فشار میومد، ولی اون فشار روحی در روابطم به شدت سنگین بود، تا جایی که من به خودکشی هم رسیدم؛ اما یه جرقه تو ذهنم یه لطف خداوند یه روزنه نور ، امیدو بهم برگردوند ، اولش دنیا واسم تموم شده بود و داشتم رو این اتفاق برچسب منفی میزدم، حتی روی بخث سلامتیم هم همینطور؛ به لطف خدا یکم که خودمو آروم کردم و بهم الهام شد که یوسف حرکت کن و اونجا نمون رفتیم برای جدایی اقدام کردیم و با اینکه علی رغم میل باطنیم بود این کارو کردم و توکل کردم به خداوند؛ وقتی روی آروم کردن خودم کارکردم و ادامه دادم صدای خداوندو هربار بهتر و بیشتر میشنیدم ، خیلی هدایتی رفتم سراغ اینکه مهارت کسب کنم، چندین مهارت کسب کردم، از گواهینمامه موتور گرفتن و موتور سواری یاد گرفتن گرفته تا تعمیرات پکیج و بهبود زبان انگلیسیم، تو روابط با دیگران سعی کردم بهتر بشم، و دنبال کار دوم رفتم و هدایت شدم به کار مورد علاقه ام و آموزش دیدم ازش پول ساختم، حتی هدایت شدم سلامتیمو بهبود ببخشم و مشکل جسمیم حل شد به لطف الله مهربان، همزمان به سمت شما و فایل شما هدایت شدم، اول فایل های رایگانو دیدم و شنیدم و بعد از دوره ها استفاده کردم و الان دوتا دوره خریدم، یعنی اون فایل های رایگان راهم هموار کرد و نتایج کوچیک گرفتم و از طریق فایل های دوره دارم نتیجه های بزرگتر میگیرم
میخوام بگم من از اتفاق تو رابطه ام اولش گفتم این اتفاق بدیه و بعدش که با خودم فکر کردم دیدم میشه به این به ظاهر بد ، جور دیگه ای نگاه کرد و نتایجو به نفع خودت رقم بزنی، تونستم تو تنهایی رو خودم کار کنم ، رو باورهام، رو ایمانم رو توکلم رث مهارتهام، رو روابطم با آدم ها، و ازش فرصت بسازم، منم اولش ترسیدم و افسرده شدم، اما از خدا خواستم که کمکم کنه و راه هدایتو بهمنشون داد ،کی؟ وقتی که من عوض شدم و تغییر کردم و نگاهم به اون اتفاق عوض شد
به خودم گفتم هر اتفاقی بیفته همون خیرست، از شما یاد گرفتم و به لطف الله به سمت شما هدایت شدم؛ حتی خونه ای که با هزار آرزو تو تهران خریده بودیم رو فروختم و بخش اعظم پولشو به همسرم دادم چون در خرید خونه هر دومون کارکردیم و پولشو جور کردیم و دیدم اون بنده خدا الان درآمدی نداره و مهریه اش رو هم بخشیده بازم اینکه دوست نداشتم این کارو کنم ، توکل کردم به خدا گفتم این اتفاق باید بیفته و حتما خیری توش هست و خدا هوامو داره؛ کاری که من کردم به 99 درصد از آدمها بگی میگن حماقت کردی
برام مهم نبود ، مهم این بود که داشتم به هدایت خداوند گوش میدادم
استاد جان الان خداروشکر خیلی بهترم به لطف خدا خیلی آگاهی ها از شما یادگرفتم و دارم ادامه میدم ، مثال ها زیاده در این مورد ولی این مثال بزگترین و بارزترین مثالی بود که میتونستم بزنم
انشالله در پناه هدایت الله مهربان میریم جلو و در مسیر درست سوت زنان حرکت میکنیم و از زندگی کوتاهی که در این جهان مادی خدا بهمون عطا کرده لذت میبریم
خیلی دوستوت دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون️
چقدر این ویدیو به موقع و جالب بود برای من. و چقدر نکته داشت برام.
من دیشب که ویدیو پرتاپ رو دیدم، خییییلی ذهنم مشغول شد. چون نت کار نکرد، vpn ضعیف بود، نتونستم تا اخرش ببینم. الان به هر چی فک کرده بودم تو این ویدیو هست. از کادر هماهنگی تا اتاق کنترل. تا مردم تماشاچی. تا حتی خودایلان ماسک. من دیشب به واکنش احتمالیه همه ی این افراد فکر کردم. فک می کردم الان همه گررریه، ناراااحتی … اما…
به همین سرعت از دیشب تا الان با جزییییات جوابمو گرفتم. حتی نکته هاش. چون استاد در مورد این اتفاق کلی صحبت کردن و نکته های طلاییش رو گفتن.
و اطمینان دارم چون این سوالای ذهنی دیشب برام پیش اومد، و فقط و فقط چون رها بودم، چون هی با سرعت داغون نت نرفتم همممه جا بگردم و ویدیو رو ببینم، خدا بهم پاداش داد، هم ویدیو رو بهم نشون داد. هم سوالای ذهنیم و تصویری جواب داد. هم کللللی نکته از زبون استاد بهم گفت. وااااقعا سیستم این دنیا بدون عیب و نقصه. فقط ما باید دخالت نکنیم.
چاره ی کار فقط خواستنه، فقط و فقط خواستن. و رها شدن از چگونگی. از زمانبدی. من آدمی هستم که به سختی رها می کنم. و خودم به طور مداوم دنبال چگونگی می رم. پس این اتفاق یه درس بزرگ و مهم برای من بود.
یه نکته ی دیگه اینکه همون اوایل این فایل به خودم گفتم ای داد بیداد، ببین زمین پرادایس باز پر از گیاهای هرز شد که!!!!!! فک کنم استاد و مریم جون خیلی شلوغن این روزا. اما یهو به خودم اومدم گفتم بابااا ببین استاد دارن چی میگن خب. چرا داری به چیزایی فک می کنی که مهم نیستن!! به جای دیدن اووووووون همه زیبایی!!! و خداروشکر سریع تونستم کنترل افکارمو بدست بگیرم و با دقت بیشتر فایل رو ادامه بدم. ( ینی ذهن همینقد می تونه چموش باشه!! )
استاد جان، تجربه ی من از مواجه شدن با اتفاق ناخواسته بر میگرده به حدود 11 یا 12 سال قبل. زمانی که من توی یک رابطه عاطفی شکست خوردم!!!!
سال 91 یه اتفاق احساسی خیلی بد برام افتاد. یه جدایی که خیییییلی جلو خونوادم منو داغون کرد. و هنوز هم اون ته مّه های ذهنم یه درگیری خفیف باهاش دارم. من تا حدود ده ماه الی یکسال بعد از اون جریان یکسسسسره قرآن میخوندم. دعا میکردم. نمازام طولانی شده بود، یکسره دامن خدا رو گرفته بودم ول نمیکردم. ماهی یه ختم قرآن داشتم. یه هایلایتر دستم بود، دونه دونه آیه های پر از وعده ی رحمت و استجابت خدا رو مارک میکردم. قشنگ به روی خدا میوردم. میگفتم ببییین، ببییییین، تو خودت گفتی بخواه تا بهت بدم. پس چرا نمیدی. اصلا چرا این اتفاق افتاد…
کم کم کشیدم کنار. سرد شدم. ایمانم به استجابت از بین رفت…
و چی شد، حدود دو سال بعد از اون جریان، وقتی بشدت آروم بودم و زندگیمو تو دستام گرفته بودم، شاد بودم و در مسیر موفقیت، چه از نظر شغلی، موقعیت اجتماعی، تحصیلات، روابط اجتماعی… قشنگ از همه نظر رشد کرده بودم. ( چون به خودم گفتم همه رو ول کن، خودت به تنهایی موفق شو ) خدا منو وارد این مسیر کرد. و الان دونه به دونه ی اون آیه هایی که مارک کردم رو درک میکنم. رحمتشو، استجابتشو… اصلا بخاطر اون همه درخواست از خدا من الان اینجام. بشدت به متن قرآن آشنام. یعنی خدا منو کاااامل آماده کرد، ( به واسطه ختم قرآن های ماهانم ) و وقتی خودم با آرامش اجازه ی حضور خدا رو دادم، منو وارد این مسیر کرد.
اصلا فکرشو که میکنم که خدا چجوری جوابمو داده، قشنگ شرمنده ی اون یکسال میشم… هر چند میدونم که همون یکسال کلی تضاد و سئوال برای من بوجود اورد و باعث شد به جواب برسم. بیام تو مسیر. و یاد بگیرم طبق قوانین جهان زندگی کنم. درخواست هام از خدا طبق قوانین باشه و بتونم قانونمند راه رو برای دریافتشون باز بزارم.
من ازین تضاد پیش آمده کلی درس گرفتم. کلی با خودم و حتی خواسته های خودم آشنا شدم. و الان هر بار که به پشت سرم نگاه می کنم فقط خداروشکر میکنم. چون دقیقا اون اتفاق برای من مصداق بارز الاخیر فی ما وقع شد.
خدارو شکر. امیدوارم که بتونم عاااالی تو این مسیر بمونم و بیشترین لذت و استفاده رو ببرم.
استاد شما، علاوه بر اینکه بهترین استاد هستید، برای من به شخصه بهترین الگو هم هستید. دقیقا امروز درست شبیه جمله ی مریم جان اومد به ذهنم، که گفتن این مرد، لایق ترین هست. و من میگم که این مرد، بهترین الگو توی تمااام زمینه ها برای من هستن.
ابتدای فایل استاد بخوبی توضیح دادن که شرکت آقای ایلان ماسک که موشک موسوم به استار شیب را به فضا پرتاب کرد، در حالی که از اکثر شبکههای ماهوارهای بطور زنده پخش میشد، و شمارش معکوس شروع شد و بعد با موفقیت پرتاب اولیه انجام میشه و تا نزدیکی جو میرسه ولی ناگهان منفجر میشه و همه چی ازبین میره.
اما نکته مهم اینکه تیم ویژه ساخت و پرتاب موشک اینطوری تعبیر کرد: عملیات سریع غیر برنامه ریزی جدا سازی پوستر از موشک اتقاق افتاد.
واقعا انسانهای موفق حتی کلمات و واژه های مثبت و تاثیر گذار استفاده می کنند حتی در شرایطی که اتفاق ناجالب افتاده .
دیدگاه و اندیشه متفاوت انسان موفق ، نتایج متفاوت از بدنه جامعه ایجاد میکنه .
این مطالب درس ارزشمندی برای ما که قراره زندگی را خودمان خلق کنیم داره.
تاثیر کلمات در رفتار و اندیشه ما شگفت انگیزه در شرایطی که ظاهرا اتفاق ناجالب افتاده ، یک تضاد رخ داده و اوضاع در مسیر دلخواه ما نشده ، در این وضعیت با نگاهی مثبت و حل مسأله چیدن پازل بازی به قضیه داشته باشیم.
اعتقاد به اصل الخیر فی ما الوقع.
مثال از خودم:
من مغازه دار هستم و لامپ های مغازه را هر روز می بستم و آخر شی باز میکردم و ارتفاع بالا بود و افتادم ،ولی به حل مساله فکر کردم و فورا رفتم 5 تا نور افکن قوی گرفتم و خیالم راحت شد و لازم نبود هرروز باز کنم.
مثال دوم : چارپایه داشتم که دم در مغازه می گذاشتم و اگه لازم بود از قفسه های بالا استفاده کنم بر می داشتم .
اما سارق آن را دزدید و مشکل پیش آمد ولی من حل مساله کردم و کنترل ذهن کردم و انرژی خودم را گذاشتم در حل مساله، و رفتم یک نردبان آلومینیومی کوچک عالی گرفتم که داخل مغازه جا میشد و نیازی نبود بیرون از مغازه بذارم و این مساله هم برای همیشه حل شد که اصلا بهش فکر نمی کنم.
وکلی مثال دارم ازین موضوع که مجال نیست.
ود پناه الله یکتا شاد سلامت و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.
من در مورد رابطه عاطفی که جدا شدم بگم در واقع یک نامزدی که داشتم
بشدت وابسته بودم وباورهای غلط بسیار زیادی داشتم واین روابط تا چند ماهی طول کشید که آخرش به جدای کشید ولی اونم چ جدای گریه های بسیار زیاد خودم حتی پیش خواهرام آنقدر گریه میکردم که بشدت قلبم گرفته بود ضربان قلبم رفته بود بالا بدن مغزم رفته بود به کما.. باوجود اینکه میدونستم که واقعا جدا خیلی خیلی خیلی خیلی به نفعمه واقعا
ولی بازم گریه ناراحتی و خیلی سخت تر
و دیگه بعداً فهمیدم و بصورت هدایتی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنم جدا شدیم
در این جدای ها واقعا خیلی راحتتر میشه جدا شد فقط روی خودمون کار کنیم اما ما خیلی سختش میکنیم
و اعتماد بنفس خیلی پاینی داشتم درسته داشتم روی خودم کار میکردم ولی اعتماد بنفسم پاین بود خیلی .
ودرمورد اینکه من اولین سال اشنایم بود با استاد سال 96تهران بود که با استاد عزیزم دستان پرقدرت خداوند
آشنا شدم .. آخ آخ آخ آخ آخ
الان ک یادمه در شرکت ایران مال بود کار سیم کشی. میکردم کارگری بود در واقع
وهر گوشه و کناری رو که گیر میاوردم با خودم کار میکردم روی خودم وبا خودم حرف میزدم صبحا قبل از بچه های دیگه بیدار میشدم فایل. های رایگان بود گوش میدادم
واقعا خیلی ذوق داشتم
ولی خیلی ضعیف بود م وبیماری های پی در وهر بار دورو بریامو مینداختم اذیت که منو ببرن بیمارستان
ولی آخرین بار که بیمار شدم
عمل کردم و دیگه رفتم شهر سنندج
و بضاهر این قضیه منو از کار بیکار کر ده بود اما غافل از اینکه هدایت شدم به شهر خودم و اینجا خیلی راحت تر
پروردگار شما از درون دلهای شما آگاه است (اگر لغزشی در این زمینه داشتید و جبران کردید شما را عفو میکند چرا که) هر گاه صالح باشید او توبه کنندگان را میبخشد. (25)
واو – توضیحات استاد واقعا بی نظیر و پر از اگاهی هست – تز اونجا که استاد گفتن که اونها به جای استفاده از کلمه شکست و انفجار – گفتن که عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات
اینکه تمام افراد موفق از قانون استفاده میکنن بهم قوت قلب میده..
این که واکنش افراد در موقع عمل نکردن استارت شیپ ی نگاه شکست گونه ای نیست..
چقدر مهم هست طرز تفکر ما
چقدر میتونه کمک کننده باشه اگر جوری به اتفاقات نگاه کنیم که نفع مون باشه..
خدا را شکر در محصول چگونه فکر خدا را بخوانیم من الخیر فی ما وقع رو درک کردم و چقدر از استفاده بهش رشد کردم و زندگیم رو توام با آرامش کردم..
و اگر خدا تو را آسیب و گزندی رساند، کسی جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر تو را خیری رساند [حفظ و دوامش فقط به دست اوست]؛ پس او بر هر کاری تواناست. (17)
یکی از افراد در تهران دقیقا بعد از امدن پندمیک رفت تو کار تولید و فروش ماسک – ضدعفونی الکل و هر چیزی مربوط می شد و واقعا خیلی موفق شده بود و بعد از پندمیک یک فروشگاه وسایل پزشکی زده و شور خدا درامدش عالی است…
خدا را شکر بابت این فایل بی نظطر – چقدر خوب و آگاهی بخش هست..
سلام بر محمد عزیز ، و دوست داشتنی آدم کامنت های شما رو مطالعه میکنه لذت میبره، خدایا شکرت به خاطر وجود شما، چقدر خوب نوشتی ، مخصوصا با آیه های قرآنی همراه شدن ، اشک ما رو در آوردی گل پسر ، هر جا هستی موفق باشی ودر پناه خداوندمتعال .منتظر کامنت های قشنگ و تاثیر گذار شما هستیم.
سلام خدمت استاد عزیزم سلام خدمت خانم شایسته من بابک هستم از شیراز شاید تا بحال موفق به ارسال نظر نشدم اما اینبار باور دارم که برای اولین بار به من گفته شد که نظر یا دیدگاهی بنویسم شاید تا بحال به نجواهای الهی گوش ندادم اما الان درونم صدایی زمزمه میکنه و میگه بنویس من این فایل رو که دیدم و اینکه شما خواستی که یکی از اتفاقهایی که واسم افتاده رو عنوان کنم و درسهای که از اون گرفتم رو بیان کنم حالا میگم که اول از همه چیز در ابتدا این رو بگم که واقعا تمام صحبتهای شما درس هست کلمه به کلمه حرف به حرف برای من درسهای زیادی بوده و هست و یکی از چیزهایی که واسه من اتقاق افتاد سفری به ترکیه بود که در اونجا ضربه ای خوردم و باعث شد مقداری از پولم از دست بره و با جیب خالی برگردم ایران و اون اتفاق اغاز راهی بود که الان خوشبختانه و با لطف خدا در این راه قدم گذاشتم و یکی از شغلهایی که خیلی نادر هست و همه جا وجود نداره رو مشغول به انجامش باشم و اون یک شاخه از شغل piping هست واینجا لازمه بگم من لوله کش پالایشگاه هستم و این شغل مربوط میشه به piping در اصل تعمیرات کنترل ولو هست یا همون شیرهای صنعتی استاد من کامنتهای زیادی گذاشتم و شرح حال زندگی خودم رو واستون فرستادم و اینکه من هم مثل شما چندین سال تاکسی داشتم و کاملا درکتون کردم و سپاسگزار خدا هستم که در فرکانس شما وارد شدم و درسی که از اون اتفاق گرفتم که باعث شد ذهنم رو بیشتر پرورش بدم اینه که توی شغل فعلی با افرادی از جنس فرکانسم اشنا شدم که میتونم درک این رو داشته باشم که خواستن توانستن است و انسان نباید نا امید باشه درسته واقعا بکار بردن الفاظ منفی هیچ فایده ای نداره و به جای اینکه بشینم گریه زاری کنم که پولم رو بردن یا کلاه سرم گذاشتن جنبه مثبت بعد از اون رو در نظر داشته باشم و اون جنبه مثبت همین شغل امروز هست که نشون میده وقت برای سفر و مهاجرت بسیاره من سفر ترکیه رو بخاطر رفتن به اتریش برای کار انجام دادم اما وقتش نبوده و حالا توی این شغل با قدرت بیشتری کار میکنم استاد من هم یک ازدواج مجدد داشتم در زندگی اول خیلی داغون بودم و امروز با فرشته ای زندگی میکنم که 22 سال از من بزرگتره ایشون هم یکی از دستان پروردگار هست واسم و ایشون نیز یکی از درسهای بزرگ خداونده استاد شما رو ایشون به من معرفی کرد و بی نهایت شکرگذارم که با شما اشنا شدم چندین ساله که شما رو الگوی خودم میبینم همون طور که در صحبتهای قبلی شما درک کردم که به انسان همواره الهام میشه شما رو یک پیامبر میدونم پیامبر یعنی پیام اور و این صرفا مختص پیامبران الهی نیست ان عزیزان برگزیده بودند و در این زمان بطور نا محسوس شما جناب عباسمنش پیام اور خدا و قران هستید و یک مسئله دیگر اینکه خداوند هیچوقت به ضرر ادم کاذی انجام نمیده اگر من اون پول رو از دست نداده بودم شاید واسه اتفاق بدتری خرج میشد من دوباره برای شما داستانهای زندگی خودم رو نسبت به فایلهای متعدد جنابعالی خواهم نوشت ممنون از این همه راهنمایی از این همه پیام الهی ممنون از شما منو همسرم همواره همسفر شما در امریکا و سریالهای دیگرتان هستیم خیلی دوستون دارم به امید دیدار
سلام
یکی از تضادهایی ک من بهش برخوردم حدود دو ماه پیش بود ک باعث شد علاقه ام رو پیدا کنم
قبلش من بگم یکی از ویژگی ها و سرمایه های درونی ای ک خدا بهم بخشیده مسئولیت پذیر بودن و درستکار بودنم هست و من چون خیلی روی این قضیه حساسم و میدونم ک این ویژگی رو دارم پس از رئیسم هیچ وقت توقع نداشتم ک قدرم رو ندونه بعد از حدود 3.5 سال کردن براشون
خلاصه اتفاقی ک افتاد این بود یک روز ایشون زنگ زدن و با من دعوا و مشاجره و همزمان بین مکالمات ما یک تلفن ایشون دریافت کردن ک یک همکاری پشت سرمن بد گفت و از من گله کرد و این هم اضافه شد و بحث بین ما بالا گرفت، و من تنها ب ایشون گفتم میشه تلفن رو قطع کنید دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
استاد خیلی بهم برخورده بود، ینی چکی قشنگ خوردم ک لذت بخش بود برام، منی ک اشکم ب ندرت درمیاد و خانواده ب من میگن بی احساس و سنگدل(چون من غصه هیچ کس رو نمیخورم)،وقتی پدرم اشک منو دید گفت خیلی ناراحتم کردی ولش کن دیگه گریه رو بس کن
اون روز بعد از قطع تلفن من گریه ای کردم هق هق
فقط ب خاطر اینکه من چقدر از جون و دل مایه گذاشتم برای شرکت مون و همزمان ک می دیدم همکارانی ک از کار میدزدین و خودم رو با اونا مقایسه می کردم ک قدرم رو نمیدونه رئیسم و بهم بی احترامی کرده، همون روز دقیقا بعد از 1 ساعت من آنچنان خوشحال شدم خدا آنچنان قشششنگ ب من فهموند ک دیگه جای تو توی این شرکت نیست،ارزش تو بالاتر از اینجاست
قبلش هم خودم حس میکردم برام روتین شده، دیگه اون احساس خوب از خودم رو ندارم،دیگه با ذوق و شوق از خواب پا نمیشم برای زندگی، در کل از خودم راضی نبودم بلکه ب اجبار داشتم تحمل میکردم شرایط رو
و وقتی یادمه شما میگفتین تحمل کردن واژه خط قرمز منه، فهمیدم ک نع من نیومدم ب این دنیا ک جایی رو تحمل کنم، من باید هر روزم خوشحال تر و با انگیزه تر بشه
خلاصه من اول برج 12 تماس گرفتم و استعفا دادم و چقدر مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت بمون و قول و عده حقوق و شرایط بهترو داد،ولی من قطعی تصمیم گرفته بودم،چقدر اطرافیان گفتن حالا اسفندم بمون عیدی تو بگیری ولی من گفتم نه من تصمیم و گرفتم و گفتم حالا وقت شجاعت بخرج دادن منه من حتی یه روزم بیشتر نمیتونم اونجا بمونم و کلی نشانه برای تایید تصمیم ام خدا بهم نشون داد، و اصلا نگران عیدی ایم نشدم و خدا رو روزی رسان دونستم و ب راحتی برام عیدی ام واریز شد بدون اینکه من به شرکت مون زنگ بزنم، اتفاقا از همکارانم شنیدم چقدر اسفند اذیت شدن سرکار بخاطر گیرهایی ک مدیرمون بهشون میداد و من فهمیدم اگر می موندم چقدر احساس بدی می گرفتم و طبق قانون احساس بدم برام اتفاقات بدتری رو بوجود میاورد
جالبه من بعد از 2 روز یک جای جدید استخدام شدم و از اونجا هم برای 3 هفته کار کردن حقوق و عیدی گرفتم ینی من از 2 تا شرکت حقوق و عیدی دریافت کردم و اولین بار بود مبلغ زیادی رو توی کارتم داشتم و خدا میدونست اگر من نمیزدم بیرون نمیتونستم خیلی کارها کنم چون پولش رو نداشتم ولی خدا خوب جایزه ای برای شجاعتم بهم داد، برای اینکه طبق قانون سلامتی غذا میخورم همه چی بهترین اش جور شد برام و بهترین و لذیذ ترین وعده های غذایی رو تهیه کردم با اون پولها برای خودم و چقدر سپاسگزار خداوند رزاقم هستم
و بعدم مجدد فهمیدم ک روحیه و طبع من از کار اداری متنفر شده و دیگه حاضر ب انجامش نیستم حتی در بهترین کمپانی ها
و الان حدود یک هفته است ک دارم توی شغلی کار میکنم ک عاشقش هستم(الان اداره یک کافه دستمه،تنها هستم یک کافه دنج خلوت پر ازگل و گیاه) و فکر کنم فهمیدم ک علاقه ام چیه و خیلی خوشحالم ک با طی کردن این قدم ها متوجه علاقه قلبی ام شدم، نمیدونم میشه اسمش رو علاقه قلبی دونست ولی حداقل میدونم حالم خوبه احساسم خوبه از انجامش از خودم راضی ام خودم رو ب چالش کشیدم کلی تجربه کسب کردم فهمیدم من عاشق قهوه زدن هستم عاشق ارتباط با مردم و تحسین کردن شون هستم عاشق دیدن حال خوب و احساس خوب و عشقی ک باهم میکنن و منی ک شاهد دیدن این حال خوب شون هستم و منی ک با نهایت احترام و صورتی بشاش بهشون خدمت رسانی میکنم و میبینم ک اونها هم بهترین وجه شون رو میارن کافه،من کاری ک دارم رو شغل نمیدونم خودم رو هر روز تصور میکنم ک دارم کافه خودم رو مدیریت میکنم برای مشتری های خودم قهوه میبرم،wowww مطمئنم میرسم بهش و یک روز میام بهتون میگم مغازه take away خودمو زدم ؛))))
تازه مکان اش روهم انتخاب کردم ؛) و هر روز تصور میکنم براش
درکل تضادها میان ک مارو هل بدن ب سمت جلو، واقعا من از این اتفاق چنان اعتمادی ب خدا پیدا کردم، چنان باور الخیر فی ماوقعی در من ساخته شد، چنان در کنترل ذهن قوی و قوی تر شدم و خیلی ب خودم افتخار میکنم ک از پسش براومدم
احساس میکنم ما موقعی ک ب تضاد میخوریم و اون لحظاتی ک میدونیم به غیر از خدا کسی نیست ک دستمون رو بگیره تو اون روزا ما خیلی توحیدی می شیم کنترل کردن سخته آره ولی ته قلبت انقدر ایمان عه سوسو میزنه انقدر دلت رو گرم نگه میداره ک باعث میشه باوجود نگرانی و نجوا عه ادامه بدی و هر روز بیشتر خدا رو صدا بزنی، خدا یه نشانه هایی برات میفرسته ک قشششنگ دلت رو روشن میکنه ولت نمیکنه ب امان خدا بهت نشونه میده ک یه وقت کم نیاری و این خیلی دلچسبه خیلی قشنگه اصن اون لحظات ک داری تقوا میکنی و خدا همزمان برات نشانه میفرسته ک ادامه بده بنده عزیزم نزار شیطان بهت غلبه کنه بزار باشه اشکالی نداره ولی صدای خودش رو بالا میبره،آخ چقدر حس خوبی میده
بنظرم تضادها میان ک مارو ب خدا نزدیک تر کنن، ک از ما انسان های موحدتری بسازن
ک یادمون بیارن ما فقط باید تسلیم خودش باشیم و شرک هایی برامون پیدا میشه ک بعدا شرمنده خدا میشیم.
یادمون میاره ما تو این جهان تو کل کیهان تنها و تنها یک رب داریم یک ارباب داریم، ما بندگی کنیم و بزاریم ارباب اربابی کنه برامون
تنها خدا برایم کافیست
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی و همه بچه های سایت
این فایل منو برد به خیلی سالها پیش زمانیکه با همسرم به مشکل برخورده بودیم و تصمیم گرفتیم جدا بشیم البته تصمیمی بود که همسرم گرفته بود و بدلیل وابستگی خیلی زیادی که بهش داشتم واسم خیلی سخت بود خیلی تحقیر شدم چقدر تلاش کردم که منصرفش کنم ولی فایده ای نداشت تصمیم گرفتم تمرکزم رو بذارم روی آزمون وکالتم که اون موقع داشتم و کمتر بهش توجه کنم و با خودم گفتم من دیگه کاری از دستم برنمیاد میسپرمش به خدا ان شالله که نتیجه واسم خوبه. وقتی بر میگردم به اون موقع میبینم اون اتفاق باعث شد؛ چقدر من بزرگتر بشم ؛ قویتر بشم؛
چقد باعث شد وابستگیم از بین بره و مستقل بشم وچقدرررر رشد کردم
استاد میگه وقتی حالتو خوب کنی نه تنها اون اتفاق نمی افته نتیجه حتی بهتر هم میشه و نتیجه واسه من این شد نه تنها همسرم خودش از جدایی منصرف شد اتفاقا بعد از اون روابطمون خیلی بهتر شد و چندین ساله که از اون اتفاق میگذره و الان هم رابطه خیلی خوبی با هم داریم.
خدا رو شکر میکنم کمکم کرد بتونم ذهنم رو کنترل کنم و وقتی بهش فکر میکنم واقعا اگه هدایت خدا نبود الان نتیجه ی چیز دیگه بود چون من اون موقع اصلا نه استاد رو میشناختم و از قانون چیزی بلد بودم ولی خدا دستمو گرفت و راهنمای من شد و فقط با اینکه تمرکزم رو سعی کردم تا حدودی از روی مشکل بردارم اون نتایج رو واسم بوجود آورد.
خدایا ازت ممنونم که همیشه مثل خیلی زمانهای دیگه هوامو داشتی و داری
خدایا ازت ممنونم ، خدایا ازت ممنونم ، خدایا ازت ممنونم
به نام خدا
سلام به روی ماه همگی دوستان
تجربه من
یادمه سال 98 بود من به عنوان درمانگر تخصصی کودک و نوجوان توی یک کلینیک معتبر مراجع داشتم و همزمان از طرف کلینیک صبح تا ظهر رو در یک مدرسه غیرانتفاعی مشاور بودم همه چی عالی بود همه چی اونقدر کادر مدرسه ازم راضی بودن که مدیر مدرسه و موسس اونجا ازم خواستن با یه حقوق بالا نیروی دائم اونجا باشم و دیگه کلینیک نرم،
خب منم سنجیدم و دیدم شرایط خیلی خوبه با خانم دکتر که مدیر کلینیک بود حرف زدم خیلی بهش برخورد و مخالفت کرد،میگفت تو نیروی خوب منی و نمیشه بری اگه بری دیگه حق نداری اینجا باشی
من تصمیممو گرفتم و از کلینیک اومدم بیرون و با مدرسه قرار شد قرارداد ببندم
اما اون خانم دکتر تمام تلاششو کرد که من به اون مدرسه نرم،سعی کرد با یه سری حرف های دروغ وجهه ی منو خراب کنه،درنهایت مدرسه با من قرارداد نبست،یادمه بعد 13 فروردین 99 بود که بهم گفتن پشیمون شدن اولش حالم خراب شد همه چی برام تموم شده بود ازهمه بدم میومد فقط شده بودم یه آدم منفی نگر تا اینکه صحبت های خونوادم به دادم رسید یادمه مامانم اومد دم در اتاقم و گفت تلاش کن برای یه کار دولتی تو لیاقتت خیلی بیشتر از اینکه برای کار التماس کنی خدای من انگاری اون حرفاااا شدن آب روی آتیش خدا شاهده 14 اردیبهشت استارت زدم برای آزمون استخدامی با توکل به خدا و یه حال عالی کلی هم فرصت داشتم سرکاری نمیرفتم و تایمم خالی شده بود خداروشکر
اونقدر جدی و هدفمند خوندم که بالاترین نمره کتبی اون منطقه تهران برای من شد مصاحبه و گزینش درخشیدم و مهر همون سال من استخدام بود با کلی مزایا و حقوق
باور میکند همیشه برای اون خانم دکتر و اون مدرسه طلب خیر دارم هرچند بعد از رفتن من همسر دکتر سرطان گرفت و کلی به مشکل خورد ولی با اون کارش مسیر زندگی منو عوض کرد
اون سال کنترل ذهنم حس خوبم و توکلم منو نجات داد و یکی از شکرگزاری های روزانه من همین شغل خوبی هست که الان دارم
خدایا شکرت
بنام خدای مهربان سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
من میخوام برم سر اصل مطلب و میخوام از نتیجه ای که با برخورد به یک اتفاق به ظاهر بد بدست آوردم بگم
وقتی پندمیک شد من تو بازار تو شرایطی قرار داشتم که از بازار یه مقدار پول طلب داشتم و به دلیل پندمیک همه جا بسته شده بود و حتی یک ریال پول تو خونه نبود که شکم خودمو سیر کنیم و همه چیز خیلی ترسناک بود و دوماه هم اگر اشتباه نکنم همه جاتعطیل بود جای ما
وقتی اتفاق افتاد طبق معمول خوب نجوا ها اومد سراغم و شروع کرد به ترسوندن من که الان میخوای چکار کنی هیچی پول تو خونه نداری همه جا هم تعطیله و خلاصه ازینجور حرفا من هم حقیقتا ترس اومد سراغم اولش یکم ولی بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم گفتم منی که تو حوضه موفقیت فعالیت دارم باید همین جاها ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی ایمانی که عمل بیاره دگه وگرنه تو حرف که خیلی راحته
و چون. قبل از این داستان پندمیک هم چند مورد داشتم که اتفاق به ظاهر بد افتاده بود و با کنترل ذهن و جهت دهی آگاهانه افکارم تونسته بودم حلشون کنم با به یاد آوردی اونا مسیر برام آسان تر بود و یادم اومد از فایل تاکسی دنده آرژانتینی که شما در مورد همین موضوع اتفاقات بظاهر بد و نتیجه متفاوت توضیح داده بودید و اون مثال زیبای کشته شدن بز گفته بودید من کوشش کردم اون حرفهارو در عمل توی اون شرایط خاص پیاده کنم
و اون یاد آوری ها و اون فایل تاکسی دنده آرژانتینی حس منو خوب کرد یعنی واضح تر بگم اون یاد آوری های اتفاقات بظاهر بد ولی نتایج خوب های که در گذشته برام اتفاق افتاد اون یاد آوری ها حس منو خوب کرد و اون حس خوب خداوند دوباره منو هدایت کرد سمت چیزای که بهم احساس بهتری بده و اون فایل بود و بعد از فایل احساس کردم قلبم باز شده و یک آرامش خاص رو تجربه کردم اینا در حالی بود که این پندمیک هم تازه شروع شده بود و ظاهر قضیه فاجعه بود ولی باید میتونستم ذهنمو کنترل کنم و وقتی حالم خوب شد میدونستم واقعا میدونستم اتفاقات خوب داره میاد سمت من و چون این رو تجسم میکردم الان حالم خوبه داره اتفاقات عالی با سرعت میاد سمت من و منم دارم به سرعت میرم سمت اتفاقات خوب دگه خود این تجسم دوباره حس منو عالی میکرد و خلاصه خیلی درونم عالی بود واقعا
و اتفاقی که افتاد همون شب یادم نیست دقیق همون شب یا شب بعدش بابام اومد بهم گفت که آقای تابش (آقای تابش دکتر هستند) گفت آقای تابش امروز اتفاقی منو دید با هم کلی صحبت کردیم گفت که ماسک داره چون دوره پندمیک بود کمبود ماسک شده بود و من همون لحظه گفتم این یک نشانه است
گفتم باشه کجاست چطوره: گفت بیا اینم شمارش باهاش صحبت کن فرداش زنگ زدم یه قرار ملاقات گذاشتیم خلاصه کار ماشد آقا اینقدر من ماسک تولید کردم توی پندمیک که حد حساب نداشت یعنی توی دور بری های ما همه مات مونده بودند که یعنی چی کل شهر بیکاره این آدم داره عالی پول میسازه من قبل از پندمیک شاید ماهیانه مثلاً ماهی صد ملیون در آمد داشتم توی دوره پندمیک ماهی 200ملیون شده بود درآمدم اصلا عالی
و اون نتیجه واضح برام نشون داد که اصلا و اصلا و اصلا ظاهر قضایا مهم نیست
اگر من بتونم تعریفم رو به اون اتفاق تعریف خیر ببینم و از همه مهم تر حالم رو خوب نگه دارم صد در صد نتیجه اون به خیر منه
و من دیدم اونجا قدرت حس خوب رو واقعا که چجوری اتفاقات مثبت رو رقم میزند من توی دوره ای که افغانستان افتاد دست طالبان هم همین مسئله رو تجربه کردم که ظاهر قضیه جنگ و خون ریزی بود من گفتم بابا بیا بریم کارامون رو تموم کنیم و دهنمو کنترل کردم و نگو وقتی جای ما جنگ بوده توی اطراف شهر جنگ متوقف شده بود و یه بازار وحشتناک زیاد شروع شده بود چون مردم یک ماه از خونه هاشون بیرون نشده بودند وقتی جنگ تموم شده بود مثل مورچه ریخته بودن و من هم که اون کار رو انجام داده بودم فروش فوقالعاده ای رو تجربه کردم همون مقطع
و اینا واقعا الان الگو های بسیار عالی هستند از خودم برای وقتی که اتفاقی به ظاهر بد میوفته و به این شکل میتونم واقعا ذهن مو دهنش رو ببندم
امیدوارم خوب توضیح داده باشم از شما استاد عزیز سپاسگزارم
بدرود
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
شما عشق منی
اول از همه باید تحسین کنم زیبایی و سرسبزی بی نظیر پارادیسو ،چقدر زیباست که اردیبهشت بهشتی رو با این دیدن این مکان بهشتی شروع کنی، چقدر فوق العاده شده در این فصل و چقدر منتظر این بودم که دوباره پارادایسو ببینم؛ درطول ویدیو بارها و بارها تحسین کردم این همه زیبایی خداوندو، و نکته دوم سلامتی و تناسب اندام شما که با انجام دادن به قوانین سلامتی به این تناسب اندام رسیدید و حفظشکردید، دم شما گرم
استاد جان در مورد برخورد با تضاد ها و اتفاقات زندگی باید تحسینتون کنم کاملا درست اشاره کردید، این ما هستیم که به اتفاقات و شرایط زندگی که برخورد باهاشون حاصل تفکرات و باورهای ما هستند برچسب میزنیم و احساس خوب یا بد بهشون داریم
شما در مورد پندمی صحبت کردید و از خودتون مثال زدید گفتم منم مثال خودمو بگم
قبل از دوران پندمی زیاد روی این مباحث باورها و تفکر مثبت وارد نشده بودم یعنی قبلش با یه استاد دیگه ای تو همین موضوعات آشنا شدم و حتی دوره اش رو هم تهیه کردم اما خیلی ریز نشده بودم توش و به نظرم اونقدر مثل شما دقیق و واضح مسائل موشکافی و مطرح نشده بودن ؛ در همین دوران پندمی من به چند چالش برخوردم که خیلی منو تکون دادن، اولینش همین بیماری فراگیر بود که همه دچارش شدن و تبعاتش دامنگیر همه شد ولی نگاه آدم هاست که مسیر زندگی رو براشون تعیین میکنه ، من قبلا هم گفتم تو یک شرکت هواپیمایی هستم، پرواز هام کم شد، بیشتر خونه بودم و واقعا حوصله ام سر میرفت کار دیگه ای نداشتم مهارتی بلد نبودم که ازش استفاده کنم و در واقع برنامه ای هم نداشتم ، در همین بین رابطه ام با همسرم بهم خورد و ما به سمتی رفتیم که دیگه باهم نباشیم ، من خیلی تقلا کردم که شرایطو درست کنم از همسرم خواستماین کارو نکنیم ، ازش خواستم بهم فرصت بده خلاصه به اون مرحله که نباید رسید و بازم در این بین من یه مشکل سلامتی هم برام پیش اومد؛ از چند طرف داشت بهم فشار میومد، ولی اون فشار روحی در روابطم به شدت سنگین بود، تا جایی که من به خودکشی هم رسیدم؛ اما یه جرقه تو ذهنم یه لطف خداوند یه روزنه نور ، امیدو بهم برگردوند ، اولش دنیا واسم تموم شده بود و داشتم رو این اتفاق برچسب منفی میزدم، حتی روی بخث سلامتیم هم همینطور؛ به لطف خدا یکم که خودمو آروم کردم و بهم الهام شد که یوسف حرکت کن و اونجا نمون رفتیم برای جدایی اقدام کردیم و با اینکه علی رغم میل باطنیم بود این کارو کردم و توکل کردم به خداوند؛ وقتی روی آروم کردن خودم کارکردم و ادامه دادم صدای خداوندو هربار بهتر و بیشتر میشنیدم ، خیلی هدایتی رفتم سراغ اینکه مهارت کسب کنم، چندین مهارت کسب کردم، از گواهینمامه موتور گرفتن و موتور سواری یاد گرفتن گرفته تا تعمیرات پکیج و بهبود زبان انگلیسیم، تو روابط با دیگران سعی کردم بهتر بشم، و دنبال کار دوم رفتم و هدایت شدم به کار مورد علاقه ام و آموزش دیدم ازش پول ساختم، حتی هدایت شدم سلامتیمو بهبود ببخشم و مشکل جسمیم حل شد به لطف الله مهربان، همزمان به سمت شما و فایل شما هدایت شدم، اول فایل های رایگانو دیدم و شنیدم و بعد از دوره ها استفاده کردم و الان دوتا دوره خریدم، یعنی اون فایل های رایگان راهم هموار کرد و نتایج کوچیک گرفتم و از طریق فایل های دوره دارم نتیجه های بزرگتر میگیرم
میخوام بگم من از اتفاق تو رابطه ام اولش گفتم این اتفاق بدیه و بعدش که با خودم فکر کردم دیدم میشه به این به ظاهر بد ، جور دیگه ای نگاه کرد و نتایجو به نفع خودت رقم بزنی، تونستم تو تنهایی رو خودم کار کنم ، رو باورهام، رو ایمانم رو توکلم رث مهارتهام، رو روابطم با آدم ها، و ازش فرصت بسازم، منم اولش ترسیدم و افسرده شدم، اما از خدا خواستم که کمکم کنه و راه هدایتو بهمنشون داد ،کی؟ وقتی که من عوض شدم و تغییر کردم و نگاهم به اون اتفاق عوض شد
به خودم گفتم هر اتفاقی بیفته همون خیرست، از شما یاد گرفتم و به لطف الله به سمت شما هدایت شدم؛ حتی خونه ای که با هزار آرزو تو تهران خریده بودیم رو فروختم و بخش اعظم پولشو به همسرم دادم چون در خرید خونه هر دومون کارکردیم و پولشو جور کردیم و دیدم اون بنده خدا الان درآمدی نداره و مهریه اش رو هم بخشیده بازم اینکه دوست نداشتم این کارو کنم ، توکل کردم به خدا گفتم این اتفاق باید بیفته و حتما خیری توش هست و خدا هوامو داره؛ کاری که من کردم به 99 درصد از آدمها بگی میگن حماقت کردی
برام مهم نبود ، مهم این بود که داشتم به هدایت خداوند گوش میدادم
استاد جان الان خداروشکر خیلی بهترم به لطف خدا خیلی آگاهی ها از شما یادگرفتم و دارم ادامه میدم ، مثال ها زیاده در این مورد ولی این مثال بزگترین و بارزترین مثالی بود که میتونستم بزنم
انشالله در پناه هدایت الله مهربان میریم جلو و در مسیر درست سوت زنان حرکت میکنیم و از زندگی کوتاهی که در این جهان مادی خدا بهمون عطا کرده لذت میبریم
خیلی دوستوت دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون️
سلام استاد عزیزم و مریم جان عزیزم.
سلام به همه ی هم دوره ای های عزیزم.
امیدوارم همگی عالی باشید.
چقدر این ویدیو به موقع و جالب بود برای من. و چقدر نکته داشت برام.
من دیشب که ویدیو پرتاپ رو دیدم، خییییلی ذهنم مشغول شد. چون نت کار نکرد، vpn ضعیف بود، نتونستم تا اخرش ببینم. الان به هر چی فک کرده بودم تو این ویدیو هست. از کادر هماهنگی تا اتاق کنترل. تا مردم تماشاچی. تا حتی خودایلان ماسک. من دیشب به واکنش احتمالیه همه ی این افراد فکر کردم. فک می کردم الان همه گررریه، ناراااحتی … اما…
به همین سرعت از دیشب تا الان با جزییییات جوابمو گرفتم. حتی نکته هاش. چون استاد در مورد این اتفاق کلی صحبت کردن و نکته های طلاییش رو گفتن.
و اطمینان دارم چون این سوالای ذهنی دیشب برام پیش اومد، و فقط و فقط چون رها بودم، چون هی با سرعت داغون نت نرفتم همممه جا بگردم و ویدیو رو ببینم، خدا بهم پاداش داد، هم ویدیو رو بهم نشون داد. هم سوالای ذهنیم و تصویری جواب داد. هم کللللی نکته از زبون استاد بهم گفت. وااااقعا سیستم این دنیا بدون عیب و نقصه. فقط ما باید دخالت نکنیم.
چاره ی کار فقط خواستنه، فقط و فقط خواستن. و رها شدن از چگونگی. از زمانبدی. من آدمی هستم که به سختی رها می کنم. و خودم به طور مداوم دنبال چگونگی می رم. پس این اتفاق یه درس بزرگ و مهم برای من بود.
یه نکته ی دیگه اینکه همون اوایل این فایل به خودم گفتم ای داد بیداد، ببین زمین پرادایس باز پر از گیاهای هرز شد که!!!!!! فک کنم استاد و مریم جون خیلی شلوغن این روزا. اما یهو به خودم اومدم گفتم بابااا ببین استاد دارن چی میگن خب. چرا داری به چیزایی فک می کنی که مهم نیستن!! به جای دیدن اووووووون همه زیبایی!!! و خداروشکر سریع تونستم کنترل افکارمو بدست بگیرم و با دقت بیشتر فایل رو ادامه بدم. ( ینی ذهن همینقد می تونه چموش باشه!! )
استاد جان، تجربه ی من از مواجه شدن با اتفاق ناخواسته بر میگرده به حدود 11 یا 12 سال قبل. زمانی که من توی یک رابطه عاطفی شکست خوردم!!!!
سال 91 یه اتفاق احساسی خیلی بد برام افتاد. یه جدایی که خیییییلی جلو خونوادم منو داغون کرد. و هنوز هم اون ته مّه های ذهنم یه درگیری خفیف باهاش دارم. من تا حدود ده ماه الی یکسال بعد از اون جریان یکسسسسره قرآن میخوندم. دعا میکردم. نمازام طولانی شده بود، یکسره دامن خدا رو گرفته بودم ول نمیکردم. ماهی یه ختم قرآن داشتم. یه هایلایتر دستم بود، دونه دونه آیه های پر از وعده ی رحمت و استجابت خدا رو مارک میکردم. قشنگ به روی خدا میوردم. میگفتم ببییین، ببییییین، تو خودت گفتی بخواه تا بهت بدم. پس چرا نمیدی. اصلا چرا این اتفاق افتاد…
کم کم کشیدم کنار. سرد شدم. ایمانم به استجابت از بین رفت…
و چی شد، حدود دو سال بعد از اون جریان، وقتی بشدت آروم بودم و زندگیمو تو دستام گرفته بودم، شاد بودم و در مسیر موفقیت، چه از نظر شغلی، موقعیت اجتماعی، تحصیلات، روابط اجتماعی… قشنگ از همه نظر رشد کرده بودم. ( چون به خودم گفتم همه رو ول کن، خودت به تنهایی موفق شو ) خدا منو وارد این مسیر کرد. و الان دونه به دونه ی اون آیه هایی که مارک کردم رو درک میکنم. رحمتشو، استجابتشو… اصلا بخاطر اون همه درخواست از خدا من الان اینجام. بشدت به متن قرآن آشنام. یعنی خدا منو کاااامل آماده کرد، ( به واسطه ختم قرآن های ماهانم ) و وقتی خودم با آرامش اجازه ی حضور خدا رو دادم، منو وارد این مسیر کرد.
اصلا فکرشو که میکنم که خدا چجوری جوابمو داده، قشنگ شرمنده ی اون یکسال میشم… هر چند میدونم که همون یکسال کلی تضاد و سئوال برای من بوجود اورد و باعث شد به جواب برسم. بیام تو مسیر. و یاد بگیرم طبق قوانین جهان زندگی کنم. درخواست هام از خدا طبق قوانین باشه و بتونم قانونمند راه رو برای دریافتشون باز بزارم.
من ازین تضاد پیش آمده کلی درس گرفتم. کلی با خودم و حتی خواسته های خودم آشنا شدم. و الان هر بار که به پشت سرم نگاه می کنم فقط خداروشکر میکنم. چون دقیقا اون اتفاق برای من مصداق بارز الاخیر فی ما وقع شد.
خدارو شکر. امیدوارم که بتونم عاااالی تو این مسیر بمونم و بیشترین لذت و استفاده رو ببرم.
استاد شما، علاوه بر اینکه بهترین استاد هستید، برای من به شخصه بهترین الگو هم هستید. دقیقا امروز درست شبیه جمله ی مریم جان اومد به ذهنم، که گفتن این مرد، لایق ترین هست. و من میگم که این مرد، بهترین الگو توی تمااام زمینه ها برای من هستن.
خداحفظتون کنه.
سلام به استاد عباس منش
سلام به خانم شایسته
سلام به دوستان عزیزم
موضوع : کنترل ذهن، اتفاقات مشابه و نتایج متفاوت.
ابتدای فایل استاد بخوبی توضیح دادن که شرکت آقای ایلان ماسک که موشک موسوم به استار شیب را به فضا پرتاب کرد، در حالی که از اکثر شبکههای ماهوارهای بطور زنده پخش میشد، و شمارش معکوس شروع شد و بعد با موفقیت پرتاب اولیه انجام میشه و تا نزدیکی جو میرسه ولی ناگهان منفجر میشه و همه چی ازبین میره.
اما نکته مهم اینکه تیم ویژه ساخت و پرتاب موشک اینطوری تعبیر کرد: عملیات سریع غیر برنامه ریزی جدا سازی پوستر از موشک اتقاق افتاد.
واقعا انسانهای موفق حتی کلمات و واژه های مثبت و تاثیر گذار استفاده می کنند حتی در شرایطی که اتفاق ناجالب افتاده .
دیدگاه و اندیشه متفاوت انسان موفق ، نتایج متفاوت از بدنه جامعه ایجاد میکنه .
این مطالب درس ارزشمندی برای ما که قراره زندگی را خودمان خلق کنیم داره.
تاثیر کلمات در رفتار و اندیشه ما شگفت انگیزه در شرایطی که ظاهرا اتفاق ناجالب افتاده ، یک تضاد رخ داده و اوضاع در مسیر دلخواه ما نشده ، در این وضعیت با نگاهی مثبت و حل مسأله چیدن پازل بازی به قضیه داشته باشیم.
اعتقاد به اصل الخیر فی ما الوقع.
مثال از خودم:
من مغازه دار هستم و لامپ های مغازه را هر روز می بستم و آخر شی باز میکردم و ارتفاع بالا بود و افتادم ،ولی به حل مساله فکر کردم و فورا رفتم 5 تا نور افکن قوی گرفتم و خیالم راحت شد و لازم نبود هرروز باز کنم.
مثال دوم : چارپایه داشتم که دم در مغازه می گذاشتم و اگه لازم بود از قفسه های بالا استفاده کنم بر می داشتم .
اما سارق آن را دزدید و مشکل پیش آمد ولی من حل مساله کردم و کنترل ذهن کردم و انرژی خودم را گذاشتم در حل مساله، و رفتم یک نردبان آلومینیومی کوچک عالی گرفتم که داخل مغازه جا میشد و نیازی نبود بیرون از مغازه بذارم و این مساله هم برای همیشه حل شد که اصلا بهش فکر نمی کنم.
وکلی مثال دارم ازین موضوع که مجال نیست.
ود پناه الله یکتا شاد سلامت و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.
دوستتان دارم فراوان .
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته و دوستان گرامی .
استاد عزیزم عاشقتم که آنقدر عالی هستی.
من در مورد رابطه عاطفی که جدا شدم بگم در واقع یک نامزدی که داشتم
بشدت وابسته بودم وباورهای غلط بسیار زیادی داشتم واین روابط تا چند ماهی طول کشید که آخرش به جدای کشید ولی اونم چ جدای گریه های بسیار زیاد خودم حتی پیش خواهرام آنقدر گریه میکردم که بشدت قلبم گرفته بود ضربان قلبم رفته بود بالا بدن مغزم رفته بود به کما.. باوجود اینکه میدونستم که واقعا جدا خیلی خیلی خیلی خیلی به نفعمه واقعا
ولی بازم گریه ناراحتی و خیلی سخت تر
و دیگه بعداً فهمیدم و بصورت هدایتی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنم جدا شدیم
در این جدای ها واقعا خیلی راحتتر میشه جدا شد فقط روی خودمون کار کنیم اما ما خیلی سختش میکنیم
و اعتماد بنفس خیلی پاینی داشتم درسته داشتم روی خودم کار میکردم ولی اعتماد بنفسم پاین بود خیلی .
ودرمورد اینکه من اولین سال اشنایم بود با استاد سال 96تهران بود که با استاد عزیزم دستان پرقدرت خداوند
آشنا شدم .. آخ آخ آخ آخ آخ
الان ک یادمه در شرکت ایران مال بود کار سیم کشی. میکردم کارگری بود در واقع
وهر گوشه و کناری رو که گیر میاوردم با خودم کار میکردم روی خودم وبا خودم حرف میزدم صبحا قبل از بچه های دیگه بیدار میشدم فایل. های رایگان بود گوش میدادم
واقعا خیلی ذوق داشتم
ولی خیلی ضعیف بود م وبیماری های پی در وهر بار دورو بریامو مینداختم اذیت که منو ببرن بیمارستان
ولی آخرین بار که بیمار شدم
عمل کردم و دیگه رفتم شهر سنندج
و بضاهر این قضیه منو از کار بیکار کر ده بود اما غافل از اینکه هدایت شدم به شهر خودم و اینجا خیلی راحت تر
پیشرفت های داشتم
الان این قضیه یادم اومد
به نام خدایی که همواره هدایتمون میکنه
کُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا ﴿20﴾
هر یک از این دو گروه را از عطای پروردگارت بهره و کمک میدهیم، و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع (20)
لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا ﴿22﴾
و با «الله» معبود دیگری قرار مده که ضعیف و مذموم و بییار و یاور خواهی شد. (22)
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُورًا ﴿25﴾
پروردگار شما از درون دلهای شما آگاه است (اگر لغزشی در این زمینه داشتید و جبران کردید شما را عفو میکند چرا که) هر گاه صالح باشید او توبه کنندگان را میبخشد. (25)
واو – توضیحات استاد واقعا بی نظیر و پر از اگاهی هست – تز اونجا که استاد گفتن که اونها به جای استفاده از کلمه شکست و انفجار – گفتن که عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات
اینکه تمام افراد موفق از قانون استفاده میکنن بهم قوت قلب میده..
این که واکنش افراد در موقع عمل نکردن استارت شیپ ی نگاه شکست گونه ای نیست..
چقدر مهم هست طرز تفکر ما
چقدر میتونه کمک کننده باشه اگر جوری به اتفاقات نگاه کنیم که نفع مون باشه..
خدا را شکر در محصول چگونه فکر خدا را بخوانیم من الخیر فی ما وقع رو درک کردم و چقدر از استفاده بهش رشد کردم و زندگیم رو توام با آرامش کردم..
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿17﴾
و اگر خدا تو را آسیب و گزندی رساند، کسی جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر تو را خیری رساند [حفظ و دوامش فقط به دست اوست]؛ پس او بر هر کاری تواناست. (17)
یکی از افراد در تهران دقیقا بعد از امدن پندمیک رفت تو کار تولید و فروش ماسک – ضدعفونی الکل و هر چیزی مربوط می شد و واقعا خیلی موفق شده بود و بعد از پندمیک یک فروشگاه وسایل پزشکی زده و شور خدا درامدش عالی است…
خدا را شکر بابت این فایل بی نظطر – چقدر خوب و آگاهی بخش هست..
سلام بر محمد عزیز ، و دوست داشتنی آدم کامنت های شما رو مطالعه میکنه لذت میبره، خدایا شکرت به خاطر وجود شما، چقدر خوب نوشتی ، مخصوصا با آیه های قرآنی همراه شدن ، اشک ما رو در آوردی گل پسر ، هر جا هستی موفق باشی ودر پناه خداوندمتعال .منتظر کامنت های قشنگ و تاثیر گذار شما هستیم.
ممنون از سید عزیزم
بهت تبریک میگم که عضو این خانواده بی نظیر و توحیدی شدی – شکر خدا که هدایت شدی این مسیر و کلی کامنت نوشتی که لذت بخشه…
انشالله که این مسیر بی نظیر رو ادامه بدی و چک کردن سایت تبدیل بشه به یک روزانه…
ازت ممنونم که وقت گذاشتی و با عشق برام کامنت نوشتی
به امید خواندن کامنت نتایجت …
In God we trust
سلام خدمت استاد عزیزم سلام خدمت خانم شایسته من بابک هستم از شیراز شاید تا بحال موفق به ارسال نظر نشدم اما اینبار باور دارم که برای اولین بار به من گفته شد که نظر یا دیدگاهی بنویسم شاید تا بحال به نجواهای الهی گوش ندادم اما الان درونم صدایی زمزمه میکنه و میگه بنویس من این فایل رو که دیدم و اینکه شما خواستی که یکی از اتفاقهایی که واسم افتاده رو عنوان کنم و درسهای که از اون گرفتم رو بیان کنم حالا میگم که اول از همه چیز در ابتدا این رو بگم که واقعا تمام صحبتهای شما درس هست کلمه به کلمه حرف به حرف برای من درسهای زیادی بوده و هست و یکی از چیزهایی که واسه من اتقاق افتاد سفری به ترکیه بود که در اونجا ضربه ای خوردم و باعث شد مقداری از پولم از دست بره و با جیب خالی برگردم ایران و اون اتفاق اغاز راهی بود که الان خوشبختانه و با لطف خدا در این راه قدم گذاشتم و یکی از شغلهایی که خیلی نادر هست و همه جا وجود نداره رو مشغول به انجامش باشم و اون یک شاخه از شغل piping هست واینجا لازمه بگم من لوله کش پالایشگاه هستم و این شغل مربوط میشه به piping در اصل تعمیرات کنترل ولو هست یا همون شیرهای صنعتی استاد من کامنتهای زیادی گذاشتم و شرح حال زندگی خودم رو واستون فرستادم و اینکه من هم مثل شما چندین سال تاکسی داشتم و کاملا درکتون کردم و سپاسگزار خدا هستم که در فرکانس شما وارد شدم و درسی که از اون اتفاق گرفتم که باعث شد ذهنم رو بیشتر پرورش بدم اینه که توی شغل فعلی با افرادی از جنس فرکانسم اشنا شدم که میتونم درک این رو داشته باشم که خواستن توانستن است و انسان نباید نا امید باشه درسته واقعا بکار بردن الفاظ منفی هیچ فایده ای نداره و به جای اینکه بشینم گریه زاری کنم که پولم رو بردن یا کلاه سرم گذاشتن جنبه مثبت بعد از اون رو در نظر داشته باشم و اون جنبه مثبت همین شغل امروز هست که نشون میده وقت برای سفر و مهاجرت بسیاره من سفر ترکیه رو بخاطر رفتن به اتریش برای کار انجام دادم اما وقتش نبوده و حالا توی این شغل با قدرت بیشتری کار میکنم استاد من هم یک ازدواج مجدد داشتم در زندگی اول خیلی داغون بودم و امروز با فرشته ای زندگی میکنم که 22 سال از من بزرگتره ایشون هم یکی از دستان پروردگار هست واسم و ایشون نیز یکی از درسهای بزرگ خداونده استاد شما رو ایشون به من معرفی کرد و بی نهایت شکرگذارم که با شما اشنا شدم چندین ساله که شما رو الگوی خودم میبینم همون طور که در صحبتهای قبلی شما درک کردم که به انسان همواره الهام میشه شما رو یک پیامبر میدونم پیامبر یعنی پیام اور و این صرفا مختص پیامبران الهی نیست ان عزیزان برگزیده بودند و در این زمان بطور نا محسوس شما جناب عباسمنش پیام اور خدا و قران هستید و یک مسئله دیگر اینکه خداوند هیچوقت به ضرر ادم کاذی انجام نمیده اگر من اون پول رو از دست نداده بودم شاید واسه اتفاق بدتری خرج میشد من دوباره برای شما داستانهای زندگی خودم رو نسبت به فایلهای متعدد جنابعالی خواهم نوشت ممنون از این همه راهنمایی از این همه پیام الهی ممنون از شما منو همسرم همواره همسفر شما در امریکا و سریالهای دیگرتان هستیم خیلی دوستون دارم به امید دیدار