اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

637 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1075 روز

    به نام پروردگار من و تو

    سلام من قبلا یک کامنت برای همین فایل نوشتم اما به علت اینکه کامنت رو با تلفنم نوشتم و به نظر خودم خوب در نیومد گفتم که بیام و دوباره و بهتر کامنتم رو بنویسم

    خب بریم سراغ اصل مطلب :

    من و دایی ام به پسر دایی ام (که میشه پسر برادر دایی ام که دارم در موردش صحبت می کنم) پول دادیم و پسر دایی عزیزم که توی ارز دیجیتال بود قرار بود که به ما پول بده اما این مختصری از داستانه که نمیخوام خیلی طولش بدم خلاصه که حساب پسر دایی توی صرافی ایی که کار می کرد به علت اینکه ایرانی بود مسدود و بلوکه شده بود

    و دایی ام که کل ارثیه اش رو به پسر دایی ام داده بود و من که پول خودم و رفیقم رو به پسر دایی ام داده بودم به اصطلاح به خاک سیاه نشستیم و شرایط بدی رو داشتیم اما من چیکار کردم و دایی ام چیکار کرد وقتی که من این موضوع رو فهمیدم و به رفیقم گفتم اون اومد گفت که من پولم رو میخوام و نمیدونم از تو باید پولم رو بگریم و من هم بابت ضمانت یک قرارداد و سفته به اون دادم که خیالش تخت بشه خلاصه او رفیقم برای آبروریزی اومد در خانه مان که من از عموم 10 میلیون تومان قرض کرده بودم و به اون دادم و ازش فرصت خواستم که بتونم که مبلغ الباقی رو بهش برگردونم البته بخاطر اینکه کامنت طولانی نشه با ریز جزئیات اتفاقی که برام افتاد رو تعریف نکردم اما باقی داستان تو همین حال که میخواستم که پول این بنده خدا رو جور کنم روی باور هام کار می کردم و تویه یک فایل دانلودی رایگان توی سایت استاد فرمودند که تو با باور درست به سوی خواسته ات حرکت کن جهان مقابل تو سر به سجده بر میداره و کرنش میکنه و کارت رو را میندازه که فکر کنم فایل مطالعه در مورد باور های محدو کننده بود البته برچسب فایل این عبارت بودabasmanesh-case-study-of-limiting-beliefs و خلاصه من این رو به معنی وحی منزل دیدم و خواستم برم دنبال کار بگردم که البته بگم که من اون زمان تازه سربازی ام تمام شده بود و کار نداشتم

    من رفتم میدان بار دزفول و میخواستم به یکی از حاجی های میدان که به خیر خواهی معروف بود رو بزنم که به من کار بده و مشکلم اینکه بدهکارم اما یاد او فایل استاد عباس منش افتادم که فرمود که ببین که خواسته ات از کیه از شخص یا از خدای شخص و من دیدم که خواسته ام از شخص و به حرف های استاد عباس منش خودم نه ذهنم باور صد در صد دارم گفتم که بی خیال الان میرم اونجا و روم رو نمیگره و خودم رو سبک میکنم و شرک می ورزم و اتفاقات بد تری برام می افته خلاصه با خودم گفتم که ولش کن و بعد از اینکه گفتم که ولش کن بهم الهام شد که بابا تو که یه پسر دایی داری تو میدان البته پسر پسر دایی پدرم (بختیاری های فامیل دور رو هم حالو خورزا (دایی و خواهر زاده)میدونن ) برو پیشش بهش بگو شاید یکی بهش سپرده باشه و تو رو ببره سر کار بعد به خودم گفتم خدایا روم به تو هستش یه کاری باشه که فعالیت فیزیکی نداشته باشه به اونصورت و منبع در آمدش نامحدود باشه تو همون اول کار و رفتم بهش گفتم و اون گفت فعلا کاری ندارم ولی اگه اومد تو دستم حتما بهت میگم و من هم کار رو سپردم به خدا اما گفتم اگه به خدا رو زدم نباید خدا رو محدود کنم و فقط به یک نفر متکی باشم که اونم شرک میشه پس چیکار کردم هیچی خلاصه من هم وقتی رفتم خونه رفتم سر وقت برنامه دیوار و تو قسمت کاریابی دیدم که مشاور املاک زده استخدام باورم نمیشد آخه دزفول هر کسی رو استخدام مشاور املاک نمیکنن ووقتی که اینو برای باقی تعریف کردم باورشون نمیشد که بابا امکان نداره آخه کدوم آدمی تو دزفول اینکار رو میکنه خلاصه من که میدونستم خدا این کار رو کرده برام خلاصه اومدم سر کار و حدود یک ماه از این دوستم هیچ خبری نبود تا اینکه اولین معامله ام رو تو املاک جوش دادم البته اینم بگم که روی سه تا فایل سه برابر کردن در آمد تو یک سال به شدت داشتم کار میکردم و من به علت اینکه سرباز بودم و روی باور هام کار نکرده بودم مدارم به ماهی 2/5 میلیون تومن میرسید که الان حدودا ماهی 12 یا 13 میلیون میشه و من هم وقتی که دو میلیون تومن اول رو گرفتم دیدم نشانه هایی که میگفت قدم اول دوره دوازده قدم رو باید بخرم و من اولین کاری که کردم رفتم قدم اول رو تهیه کردم البته کتاب های الکترونیک رو هم گرفتم و مدتی روی مدارم کار کردم و حدود 30 میلیون تومان به حساب این دوستم ریختم که حسابم رو تسویه کنم ولی به علت نبود اهرم رنج و لذت مناسب در مغزم باعث شده بود که برای پول در آوردن کم کاری و تنبلی کنم و جهان به وسیله تضاد اینکه این دوستم آبروم رو میبره من رو وادار به کار روی باور های مالی ام کرد تا همین چند وقت پیش که گفت من خودم بده کارم ببین مصطفی اگه پنجاه تومن جور کردی که کردی اما اگه جور نکردی مجبورم که بیام در خونتون و من دیگه روی مدارم کار کرده بودم و این عزت نفس رو پیدا کرده بودم که حرف مردم البته هنوز هم بی تاثیر نیست ولی خیلی نسبت به قبل برام مهم نبود اما با این وسیله اومدم اهرمی برای سریع تر پایان دادن به این بدهی که آرامش رو ازم گرفته بود رو تولید کردم و با خودم گفتم که نه باید بدهیم رو صاف کنم خلاصه به صورت معجزه آسایی که باور نکردنی بود یه خانواده اومدن یک واحده نیمه کاره ازم خریدن و به من گفتن که فقط یک میلیارد و هفتصد میلیون تومن پول داریم ولی من اون واحد رو دو میلیارد و چهارصد فروختم و با کمال باور اینکه به پنجاه تومن میرسم به چهل تومن رسیدم و باعث شده بود که اون مقداری که پول از صاحب کارم رو میخوام رو هم روش بزارم پنجاه تومن این پسر رو بدم و حالا من هشتاد میلیون تومن بدهی ام رو تویه چهار ماه با درآمد خودم دادم و عزت نفس و قدرتی پیدا کردم که میتوانم همه کاری کنم خلاصه تو فکر هفتاد میلیون تومان باقی بودم که گواهینامه ماشین رو گرفتم و این پسر گفت که آقا من به اسم تو برای طرح ایران خودرو سایپا هست که قرعه کشیه می نویسم و اگه برنده شدیم دیگه نمیخواد اون هفتاد تومن باقی رو بدی و من هم قبول کردم که باور دارم با این همه نتیجه تو این پنج ماه که گرفته بودم این هم میشه اما بگم که من خودم اشتباه کرده بودم که روی مدارم کامل کار نکرده بودم البته ناگفته نماند که روی اهرم رنج و لذت کار نکردم و باعث شده که کم کاری کنم و نتایجم که الان خیلی فوق العاده هست رو فوق العاده تر نکنم خلاصه از دوستانی که این کامنت رو میخونند خواهش میکنم که به قول استاد اول از فایل های رایگان شروع کنین اگه نتیجه داد بعد برید سراغ محصولات آخه فایل های رایگان و محصولات یکی اند اما محصولات یک حوزه خاص رو مدنظر قرار میدن و تمرکزی روی یکی از موانع زندگی کار میکنند و به علت اینکه بهای هدف رو پرداخت کردی بیشتر خیلی بیشتر از فایل های رایگان جواب میدن خودم هم نمیدونم چرا این رو نوشتم

    اما برسیم به دایی ام که اون چه اتفاقی براش افتاد

    بعد از اینکه اون پولش رو که میشه گفت از دست داد افسرده شد و فشار روانی فوق العاده ای روش بود و قرص میخورد و چند باری تا مرز مرگ پیش رفت از استرس و همسرش هم این طوری شده بود و همسرش به خاطر از دادن پولشون خواست ازش طلاق بگیره دایی مهربونم که خیلی هم دوسش دارم توی شهر خودمون برقکار ساختمون بود و در آمد خوبی هم داشت و پروژهای خوبی هم کار میکرد و یک خونه ارثیه ای هم داشت و تمامی وسایل زندگی اش هم فراهم بود اما بخاطر اینکه از همسرش که زنی بسیار مهربون و خوش اخلاق و باسواد و فوق العاده ایه ولی به خاطر اینکه شخصیتش از ضربه این اتفاق بزرگ تر نبود با همدیگه به مشکل خوردن خلاصه به خاطر اینکه از هم جدا نشند دایی ام به الگودرز شهری با طبیعت عالی و هوای فوق العاده که شهر همسرش بود مهاجرت کرد ولی خب به خاطر فرکانسی که توش بود به سر کاری توی یک معدن که فقط بیمه شان رو میریخت و حقوقشون فقط حقوق روزایی که کار میکنن رو میده و داخل یک خونه اجاره ای زندگی میکنه و فقط هفته ای دو روز پنج شنبه و جمعه پیش همسرش میره و هنوز داره از درد روحی شکست مالی زجر میکشه و همیشه ناراحته و با خانوادش که برادران وخواهرانشه کاملا قهره و مادر پیرشو حدود یک سال هست که ندیده و اقساطی که ضامنش هست رو گردنش انداختن وخلاصه چه از حاظ خانوادگی و چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ اجتماعی در وضعیت نامناسبیه

    این اتفاق هم برای من افتاد و هم برای دایی ام اما من راه هم رو پیدا کردم و جهان به من نشان داد که از انفعال در بیام وشرک نکنم و زمانی به این موفقیت ها که در حال حاظر برای من خیلی بزرگ است رسیدم که از تمام مردم بریدم و فقط به خدای خودم روی آوردم

    من پیشنهاد میکنم کسانی که از همه جهات زندگی دچار مشکل شدن دوره دوازده قدم رو کار کنن زیرا چکاب فرکانسی اون باعث میشه که قدرتمند تر از گذشته حرکت کرد و سریع تر به خاسته ها برسیم من بار ها تو مسیر لغزش داشتم اما چکاب فرکانسی قدم اول چنان تاثیری داشت که انگار وقتی به یک مانع برخورد میکردم باعث میشد که بگم بابا تو از اینجا به اینجا رسیدی این که چیزی نیست همون طور که اینا چیزی برات نبودن

    خلاصه از آقای عباس منش استاد عزیزم و خواهرم مریم جان شایسته که از قلبش داره برامونمایه میزاره تشکر میکنم و امیدوارم که خانواده ام توی این مسیر باقی بمونندو زندگی سر شار از شادی و لذت وحس فوق العاده رو هر روز تا لحظه آخر این جهان فوق العاده داشته باشند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    میلاد پیشگاه بحری گفته:
    مدت عضویت: 2576 روز

    به نام خدای بهار آفرین، بهار آفرین را صد آفرین

    سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد حسین عباسمنش و همه دوستان

    منم تونستم به اندازه ای که ذهنم رو کنترل کنم نتیجه متفاوت بگیرم و دو تا اتفاق رو خواستم بیان کنم که برای من رخ داد و من با کنترل کردن ذهنم تونستم شرایط رو جور دیگه برای خودم رقم بزنم

    1_اتفاق اول شروع این بیماری پاندمیک بود که همه مون به نحوی باهاش درگیر شدیم و من در اون زمان در یک مشاوره املاک مشغول به کار بودم یادمه کار به جایی رسید که تمامی مغازه ها تعطیل کردند و صاحب املاک ما هم مغازه رو تعطیل کرد و کارمندان همه به مرخصی رفتند اما من و صاحب املاک مون با اینکه مغازه رو بسته بودیم در ماه فروردین اون سال بهترین و پر سودترین معامله ها رو انجام دادیم، زمانی که همه تو خونه هاشون بودند من به همراه صاحب املاک مون با ماشین و یک کیف سراغ شخصی رفتیم که داشت تو شهرمون یک مجتمع خرید بزرگ رو احداث می‌کرد و با تلفن با مشتری ها تماس می‌گرفتیم و دعوتشون میکردیم که بیان این مجتمع رو ببیند و در همون مکان جلسات رو تشکیل می‌دادیم و معاملات رو انجام می‌دادیم و گفتم در فروردین اون سال ما تونستیم معاملات پر سود زیادی رو انجام بدیم زمانی که همه از این بیماری ترسیده بودند و عقب نشینی کرده بودند

    2_دومین اتفاقی که برای من رخ داد من در محل کارم به خاطر یکی از کارمندان که داشت زیر آبی میرفت بحثم شد اما رئیس مون به جایی اینکه سمت من به ایسته سمت اون کارمند خاطی ایستاد و منم گفتم من دیگه اینجا کار نمیکنم، زمانی که از کارم اومدم بیرون تمام اطرافیانم به من گفتند اشتباه کردی، تو چکار داشتی که خودت رو دخالت دادی اما برای من مهم نبود چون دقیقا یادمه لحظه ای که از محل کارم اومدم بیرون گفتم الخیر فی ما وقع، هر اتفاقی که بیفته به نفع من، حتما خیری بوده که دیگه من اونجا نباشم بعد از یک هفته تماس همکارانم در حیطه شغلی من شروع شد که ما خبر شدیم تو از پیش فلانی اومدی بیرون بیا با ما کار کن و من بین این افراد یکی رو انتخاب کردم و اتفاق خوب برای من این بود که با تجربه ای که به دست آورده بودم از کار قبلیم من تعین کردم که من میخوام چه جوری کار کنم، ساعت کاریم چه جوری باشه، حقوق انقد میخوام، درصد انقد میخوام، جمعه ها سر کار نمیام و طرف مقابل کاملا شرایط من رو پذیرفت

    آره اگر اون اتفاق به ظاهر بد برای من رخ نمی‌داد من مجبورم بودم که با همون شرایط ادامه کار بدم اما این اتفاق باعث شد منی که از شرایط کارم ناراضی بودم با بیرون اومدم از اون محل کار به خاطر اون مسئله پیش اومده به لطف الله هدایت بشم به شرایط کاری که باب دل من بود

    خدایا شکرت

    طلب خیر و برکت و رزق و روزی فراوان دارم برای خودم و همه دوستان عباسمنشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    فروغ جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1531 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    سلام خدمت دوستان و استاد عزیز

    چند سال پیش حدود سال 95 آزمون استخدامی قبول شدم خیلی ذوق داشتم چون هم احساس توانمندی میکردم که از بین این همه آدم قبول شدم خلاصه مصاحبه انجام دادم بعد که نتیجه اومد من تو مصاحبه رد کردن چند دقیقه خیلی ناراحت شدم بعد به خودم گفتم ناراحت نباش حتمن خیری بود خدا چیز بهتری برات در نظر داره آروم شدم و برای شخصی که اون شغل بدست آورده آرزو خوشبختی و موفقیت کردم ، گذشت تا دوسال پیش به طور کامل معجزه آسا من بدون هیچ تلاشی استخدام که شدم هیچ تو شهر خودم فقط نیم ساعت فاصله داره که به راحتی رفت و آمد می کنم که از خدای عزیز سپاسگزارم به این اتفاقات که فکر می کنم خدا بهترین انتخاب به من هدیه کرد اگر همون سال 95 قبول میشم با کی زحمت روستاهایی دور میرفتم خیلی برام سخت میشه انتقالی … الان دلیل قبول نشدنم میفهمم خدا چیز بهتری برام میخواست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      ابوالحسن جعفری گفته:
      مدت عضویت: 1370 روز

      سلام دوست خوبم فروغ عزیز

      برای این موفقیت و نگاه خوبی به این اتفاق به ظاهر بد داشتی تحسینت میکنم

      قطعا خدا برای ههمون توی اتفاقات ناخواسته ای که برامون میوفته خیرتی داخلش نهفته که با گذشت زمان و با تلاش خودمون اشکار میشه

      برای شغلی که داری و اینقد راحته

      و خودت اسون بدست اوردی

      این یک نشونس که توی مسیر درستش اون شغل رو بدست اوردی

      تبریک میگم

      گاهی کامنتی هم مثل کامنت تو

      میتونه کوتاه ، مفید و پر باشه

      لذت بردم

      شادو موفق و پیروز باشی ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    به نام مهربان پروردگارِ باسخاوتم که هدایتم کرد به این سایت توحیدی تا یاد بگیرم که خودم خالق عامدانه ی خواسته هام هستم

    سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که قوانین ثابت جهان هستی رو کشف کردید و سخاوتمندانه دراختیار ما قرارمیدین تاخوب زندگی کنیم و کمک کنیم جهان جای بهتری برای زیستن باشه

    🟢موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟

    این ماهستیم که به اتفاقات معنی میدیم ،فارغ از اینکه ظاهرش بد هست یانه ،اگر بهش جوری نگاه کنیم که بهمون احساس بهتری بده ،حتما نتایجش خوب خواهد بود ،این تغییر احساس باید از طریق تغییر نگرشمون باشه تا نیایج خوب خلق شه

    🟢کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟

    استاد عباسمنش عزیزم خود این موضوع که به شرایط و اتفاقات جوری نگاه کنیم که حس بهتری بهمون بده ،دربسیاری جاها بمن کمک کرده یعنی هرجا که تونستم ذهنمو کنترل کنم ،وبه احساس خوب برسم ،درنهایت نتیجه خوب هم گرفتم

    🟢چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟

    اولین تجربم مربوط میشه به بیماری همه گیر که اومده بود ،من با استفاده از آگاهی های شما ،تونستم به این بیماری که همه ی دنیا باهاش درگیر بودن ،غلبه کنم و نتیجه رو تغییر بدم و خودم وخانوادم درسلامت باشیم ،البته اون زمان واقعا خودمو با آگاهی های شما بمب باران میکردم و دائم درحال ساخت باورهای سازنده بودم و جمله به جمله تون رو وحی منزل میدونستم ،چون موضوع مرگو زندگی بپد و خداروشکر نتیجه عالی هم گرفتم وخودم و خانوادم همون‌طور که گفتم درسلامت کامل بودیم و هستیم ،والان اون روزها شده ،الگویی برای من که ماریا ،یادت بیار که همچین موضوع به این بزرگی که برای همه دنیا اتفاق بد بود برای تو سلامتی به ارمغان آورد و البته اینکه باعث شد تا یادبگیرم عوامل بیرونی حتی اگر یک جهان باهاش درگیر باشن می‌تونه برای تویی که رو خودت کار میکنی ،بی اثر باشه….

    مورد بعدی که بارها تو همین سایت هم گفتم ،خونریزی داخلیم بود که یهو متوجه شدم ،درست در زمانی که آخرین فرصتم بود و دکتر می‌گفت حتی ممکنه تا بیمارستان نرسی اما من آنقدر آرام بودم که تمام عوامل بیمارستان فکر میکردن همراهانم بیمارن و من همراه مریضم،چون دائم باخودم تکرارمیکردم که تو اینهمه رو خودت کار کردی پس الان باید بتونی خودتو کنترل کنی و خداروشکر چون از استاد زیاد شنیدم که جوری زندگی کن که اگر خدا بهت دستور داد که باید بری ،باخیال راحت بری و بگی جوری زندگی کردم که میخواستم

    به همین خاطر من زیاد این سوالو از خودم میپرسم واین پرسش باعث شد تا در همون راستا حرکت کنم و اون روز که مثلا ممکن بود روز آخر باشه من آرام و دررضایت کامل بودم

    البته همه ی درس های استاد باعث شد که من ازاین مرحله هم با عشق و آرامش گذر کنم و به بهترین دکترها و بیمارستان هدایت شم وجالب اینکه من یک روزه دوران نقاهتم رو سپری کردم و از فردای اون روز به زندگی طبیعیم ادامه دادم و جمله ی خانم دکتر تو اتاق بیهوشی ، مهرتأییدی بود براینکه یقین کنم مسیرم درسته

    خانم دکتر گفت این روحیه ی مثبت نگرش اینو زنده نگه داشته ،امامن میدونستم که این آگاهی های شما و تغییر نوع نگرشم هست که پشتوانه ی روحیه ی مثبت نگرم شده و نتیجه رو برام خلق کرده

    مثال بعدی ،مثال پسرم هست که اتفاق به ظاهر بدی براش اتفاق افتاده بود که من با کنترل ذهنم تونستم نتایج رو به نفع خودمون رقم بزنم چون حالا دیگه مطمئن بودم اگر احساسمو خوب نگه دارم نتیجه هم دلخواهم خواهد بود

    ونتیجه واقعا عالی بود جوری که بعداز گذشت یکسال هنوز لذت میبرم از بیاد آوردنش ،

    برای شکستن گوشیم و تصادف ماشینم هم مثال دارم اما متاسفانه استادم اومده و باید برم سرکلاس وقت نمیکنم براتون بنویسم اما بدونید که عالی ترین نتایج رو ازاین کنترل ذهن و تغییر نگرش و رسیدن به احساس خوب گرفتم

    من الان تو دانشگاه هستم واستادمون گفت یک ساعت دیر تر میرسه،منم از فرصت استفاده بهینه کردم و این فایل جدید رو گوش کردم و لذت بردم

    درحالی که همه نشستن حرف هایی زدن که به رشدشون کمکی نمی‌کرد

    من یادگرفتم که هرروز درحال بهبود دائم باشم چون همین تفاوت های کوچیک هست که نتایج بزرگ خلق می‌کنه

    استاد عباسمنش عزیزم سپاسگزارم ازشما دائم درحال هدایتمون به مسیر صحیح هستید و کمک میکنید تا بااین آگاهی ها جهان جای بهتری برای زیستنمون باشه

    دوستتون دارم و عشق برای همه ی بچه‌های سایت عباسمنش 🟢

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      محمدحسین مقدم گفته:
      مدت عضویت: 927 روز

      ماریا خانم

      این احساس بسیار عالی است که دستان پر قدرت خدا برات معجزه کنه و مسئله ای که همه میگن ممکن نیست به سادگی حل بشه، در سریع ترین زمان ممکن به راحتی حل بشه. یه احساس عزت نفس عالی و غرور خوبی همراهش هست که میگه من برای کائنات مهم هستم.

      به نظر من یک نوع شکرگزاری داریم برای اینکه جهان هستی بدون هر کدوم از ما یه چیزی رو از دست میده و تمام تلاشش رو می‌کنه که ما حس خوبی داشته باشیم.

      امیدوارم همواره سلامت و موفق و ثروتمند باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سلما مصدق گفته:
    مدت عضویت: 2839 روز

    سلام و درود به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان.

    از شما بینهایت سپاسگزارم بابت این محتوای ارزشمندی که تولید میکنید و این آگاهی های ناب رو با ما به اشتراک میگذارید و تمرینات هوشمندانه ای که برای ما طراحی میکنید. اولش ذهن منطقیم گفت تو که هیچ مثالی نداری پس کامنت ننویس ولی نیروی الهی درونم گفت شروع کن به نوشتن کامنت مثالها رو کم کم یادت میارم.

    به عنوان تمرین این فایل مثال های من در مورد موقعیتهای به ظاهر بدی که من تونستم با باورهای متفاوت نتایج رو به نفع خودم تموم کنم:

    دقیقا همین موضوع پاندمیک که باعث ضرر و زیان کسب و کار خیلیا شد واقعا برای من به جز خیر چیزی نداشت. من تو اون برهه داشتم برای یک تیمی کار میکردم که هم کلاسهای ورزشی حضوری داشتیم و هم کلاسهای آنلاین. یعنی مدیر تیم از قبل از پاندمیک کلاسهای آنلاین رو سازماندهی کرده بودن و ما با شروع پاندمیک فقط بخش آنلاین رو ادامه دادیم. یه جورایی مدیر ما و تیم ما هم توی مدار مناسبی بودیم و انگار خودمونو آماده کرده بودیم برای همچین روزی.

    جالبه من همون روز اول ملاقات با مدیر، درواقع برای کلاس های حضوری به ایشون درخواست همکاری دادم و اصلا نمیدونستم که کلاس آنلاین هم دارن. ولی ایشون گفتن شما قراره تو بخش آنلاین کار کنی و کلاسهای حضوری رو فقط خودشون برگزار میکردن. اول یه ذره خیلی کم نگران و ناراحت شدم من بیشتر دوست داشتم کلاس حضوری داشته باشم و خودم رو براش آماده کرده بودم و بلدش بودم. احتمالا به این دلیل که فکر میکردم آنلاین بلد نیستم نگران شدم. ولی چون داشتم خیلی خوب روی خودم کار میکردم کلا ذهنیت مثبتی داشتم و با کمال میل پذیرفتم. اوایل که کارمو شروع کردم مربی آنلاین بودن خیلی برام سخت بود و واقعا بلد نبودم. حتی چند بار با مدیر سر نابلدی من یکمی بحثمون شد. ولی انقدر رو کارم تمرکز کردم که بعد از مدت کوتاهی به حدی رسیدم که از خود مدیر کار رو بهتر انجام میدادم و ایده های عالی رو اجرا میکردم. پاندمیک باعث شد بخش آنلاین بیشتر فعال بشه و مشتری هام هر روز بیشتر بشن و من چون کارمو خوب یاد گرفته بودم اون همه شاگرد رو میتونستم ساپورت کنم. در نتیجه هر ماه حقوقم بیشتر و بیشتر شد. و در اون برهه واقعا حقوق من چندین برابر شد. در واقع بیشترین درآمد من تابحال در همون برهه به دست اومد. الان که بهش فکر میکنم میفهمم که چقدر من در مدار مناسبی بودم که به یک کار آنلاین هدایت شدم و اون پاندمیک چقدر برای من خیر بود.

    بعد از 9 ماه کار کردن با این تیم و کسب تجربیات ارزشمند، یک سری تضادها بوجود اومد. مثلا بدلیل تعدادبسیار زیاد شاگردا افراد دیگه ای به تیم اضافه شد و سیستم کاری تغییر کرد که من باهاش زیاد اکی نبودم. تا قبل از اون من خودم تنهایی اون همه شاگرد رو مدیریت میکردم ولی با ورود این افراد جدید اختیاراتم کم شد و از کارم ایراد میگرفتن. اولش از این تغییرات یکم ناراحت و عصبی شده بودم ولی انگار یه حسی بهم گفت که باید از این تیم بیام بیرون. من تصمیم گرفتم که از کارم بیام بیرون و تمرکز کنم روی کسب و کار شخصی و آنلاین خودم. پس بازم این اتفاق به ظاهر بد باعث رشد و پیشرفت من شد. من با الگوبرداری از همین افراد موفق، تونستم ایده های شخصی خودمو اجرا کنم و دو تا محصول خوب رو هم با کمک دوست عزیزم تولید کردم. این دو تا محصول همش ایده های الهامی خودم بود. دقیقا تو شرایطی که توی خوابگاه زندگی میکردم، بدلیل نبودن امکانات ورزشی من با چند نفر از بچه ها که پایه بودن هر شب چند دقیقه ای ورزش میکردم. در حین ورزش همش بهم حرکاتی الهام میشد که نیاز به وسیله خاصی نداشت و با وزن بدن و بدون اینکه نیاز باشه روی فرشهای نه چندان تمیز خوابگاه دراز بکشیم و کاملا بصورت ایستاده یا روی مبل قابل اجرا بود. بعدا من همین حرکات رو جمع آوری کردم و بصورت دو تا محصول درآوردم.پس این بار هم یه موضوع به ظاهر ناخوشایند یعنی نداشتن امکانات ورزشی نه تنها به ضرر من نشد بلکه باعث خلاقیت من شد. در هر صورت کسب و کار من از هیچ شروع شد و درسته که رشد آهسته ای داشت و خیلی پولسازی زیادی نکرد ولی خب این اولین تجربه من بود پس بجای اینکه بگم من تو کسب و کار شخصی آنلاینم موفق نشدم منصفانه تر اینه که بگم تجربیات خیلی خوب و ارزشمندی یاد گرفتم که تا آخر عمرم به دردم میخوره.البته این دو تا محصول قابلیت این رو داره که دوباره با کیفیت بالاتر تولیدشون کنم و بیشتر بفروشمشون و طبق قانون تکامل محصولات بهتری هم تولید کنم.

    بعد از حدود یکسال کسب و کار شخصی انلاین، موعد پایان نامم رسید و من باید حتما پایان نامم رو هر چه زودتر مینوشتم و دفاع میکردم بنابراین به تمرکز بسیار زیادی نیاز داشتم. بنابراین دوباره یک تصمیم دیگه گرفتم اینکه کسب و کار شخصیم رو فعلا متوقف کنم و فقط روی پایان نامم تمرکز کنم. چون فهمیدم واقعا نمیتونم روی هر دوش تمرکز کنم. خلاصه تو همون شرایط پاندمیک بود که رفت و آمدها خیلی کم شد و تونستم توی سکوت و تنهایی بیشتر توی خونه بشینم و تمرکز کنم روی کارم و بعد از حدود دو سال تونستم از پایان نامم دفاع کنم. پس اینجا هم موضوع به ظاهر بد پاندمیک به نفع من تموم شد.

    اولش که میخواستم روی پایان نامم کار کنم خیلی سختم بود دوسش نداشتم و غر میزدم میگفتم این پایان نامه باعث شده من از کسب و کار و درآمد بمونم ولی خب ذهنمو کنترل کردم و کم کم در حین کار روی پایان نامم یه ایده ای بهم الهام شد یک کانال تلگرامی در مورد موضوع پایان نامم درست کردم و آزمودنی های پایان نامم رو در اون عضو کردم بعدا افراد دیگه ای هم بصورت هدایتی عضور کانال شدن و تا الان از این کانال هم تونستم یه مقداری پول بسازم. پس من به جای اینکه بگم دپایان نامم منو از کسب و کارم انداخت یا بگم درآمدم از این کانال خیلی کمه باید بگم واقعا این کانال از صفر بوجود اومد و همین مقداری هم که تونستم پول بسازم خیلی تحسین برانگیز و فوق العاده اس و میتونه بازهم بیشتر و بهتر بشه و این کانال به دلیل پایان نامم بهم الهام شد پس پایان نامم هم برای من خیر بوده.

    اتفاقا همین اواخر بود که تلگرامم دو سه هفته ای قطع شد و با هیچ وی پی ان و هیچ پروکسی وصل نمیشد، اولش ناراحت شدم و تقلا میکردم وصلش کنم ولی بعد گفتم حتما یه خیری هست و کلا بیخیال تلگرام و کانالم شدم. تهیه محتوا برای کانال از من انرژی و تمرکز میگرفت و قطع شدن تلگرام باعث شد من اون چند روز تمرکز بذارم برای ادیت پایان نامم. کاری که چند ماهی بود به تعویق انداخته بودم ولی با باز شدن تمرکزم، تونستم انجامش بدم خداروشکر. پس اینم میتونه یک مثال باشه از اتفاق به ظاهر ناخواسته ای که من چون متفاوت بهش نگاه کردم نتیجه دلخواه گرفتم.

    مثالهایی رو هم به یاد میارم از موارد ظاهرا نادلخواه زندگیم درگذشته که اگر میتونستم با دید مثبت بهش نگاه کنم میتونست چقدر برام خیر باشه ولی خودمو سرزنش نمیکنم که نتونستم در همه موارد مثبت فکر کنم بلکه خودمو تحسین میکنم بابت مواردی که تونستم با نگرش مثبتم نتیجه مناسبی از یک اتفاق به ظاهر نامناسب بگیرم.

    همچنین مثالهایی رو به یاد میارم که همین الان در زندگیم هست و هنوز باورم نشده که اینها هم میتونه به نفع من باشه. پس باید روی این موارد هم کار کنم. یعنی ذهن منطقیم میگه نه این یکی دیگه امکان نداره که برای تو خیر باشه.

    ولی وقتی میگیم الخیر فی ما وقع هررر انفاقی بیفته به نفع منه، این شامل همهههه موارد میشه نه اینکه شامل یک سری موارد بشه و شامل یک سری موارد نشه.

    البته هر اتفاقی بیفته میتونه به نفع من باشه به شرط اینکه من بصورت واقعی و درونی دید مثبت بهش داشته باشم، ولی اگر نتونم دید مثبت بهش داشته باشم اون اتفاق به ضرر من تموم میشه. پس همه چیز به خود ما و زاویه دید ما بستگی داره.

    سپاسگزارم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1100 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان ..

    سلام استاد عزیزم ومریم بانو.وبچهای عزیز سایت ..

    خیلی اتفاقی وهدایتی من این فایل رو دیدم ..واینو یه نشونه میبینم واسه اینکه دارم تومسیردرست قدم برمیدارم ..

    چون دیروز به خاطر الرژی شدیدی که بعد سه سال دوباره به سراغم آمد وخیلی اذیتم میکرد ..رفتم توقسمت عقل کل وسعی کردم از راهکارهای بچه های دیگه استفاده کنم ..

    ولی خوب چون خیلی فکرم رو این بیماری بود .اصلا تمرکززیادی نداشتم ..بعد آمدم توقسمت سوالات عقل کل سوال خودم رو مطرح کردم ..

    وبعد بلافاصله با کامنت خوب یکی از بچها برخوردم ..

    که خیلی جواب خوبی در مورد این سوال من داده بودن،

    البته این جواب ایشون برای چند سال پیش بود .ولی خیلی با شرایط العان من یکی بود .ودقیقا جواب سوال من بود ..

    بعد ازخوندنش چند بار البته ..

    به خودم آمدم انگار که اون جملات وکلمه ها یه تلنگری بهم زد ..

    واقعا انسان فراموش کاره ومنم وقتی خیلی بهم سخت گذشت همه چیز رو فراموش کردم ..

    ولی بازم خدارو شکر که هدایتم می‌کنه و سریع متوجه شدم ..

    همون دیروز عصر باخودم گفتم ونوشتم که خدایا من می‌دونم هیچ اتفاقی بی دلیل برای من رخ نمیده ..

    قطعا چیزی هست که من باید اونو یادبگیرم وبفهمم ..

    چیزی که درون منه ،وداره بهم هشدار میده که این کار ،یااین فکر ی که داری درست نیست ،درسی دراین بیماری برای من وجود داره ،ومن باید آوند یادبگیرم واین مسعله رو حلش کنم ……

    بعد یاد خانم شایسته افتادم تویکی ازفایلها که زنبور نیششون زده بود .وگفته بودن که حتما این نیش زنبور برای ایشون یعنی برای بدنشون لازم بوده ..

    بعد باخودم گفتم .مریم .این بیماری هم همینه حتما این حساسیت پوستی برات لازم بوده ..چون من باید چیزی رو یادبگیرم بفهمم ..

    وهیچ اتفاقی بیخود برای من رخ نمیده ..

    من هر اتفاقی که دراطرافم وبرام رخ میده نتیجه فرکانس وباورهای خودمه ..

    قطعا که این اتفاق به ظاهر بد درسی درخودش برای من داره ومن آمدم این اتفاق رو به خیریت بهش نگاه کردم ..وگفتم خدایا شکرت من تمام اعضای بدنم همشون خیلی عالی دارن برام کارمیکنن ومن خدارو شکر هیچ مشکلی ندارم ..

    حتی درد معده ی من بااون شرایط واون همه برو بیا ودکتر العان من در بهترین شرایطم انگار نه انگار من سالها داشتم ازاین موضوع رنج میبردم ..

    پس این چیزی نیست ‌.به خدا میسپارم ومیدونم خیریتی دراین هست برام ..

    حالم بهتر شد وسعی کردم به کارام ادامه بدم واحساس خوبی داشته باشم ..

    چون بالاخره وقتی تواین مسیر قرار گرفتم وباتکرار وتمرین به اندازه ای که قانون رو دارم درک میکنم دارم نتیجه هم میگیرم ..

    وخدارو شکر کردم که اینجوری به این بیماری نگاه کردم وامروز حالم بهتره ..

    وبعد هم که به این فایل هدایت شدم .دیدم استاد هم دقیقا دارن درمورد همین موضوع صحبت میکنن ..

    بازم گفتم خدارو شکر که ببین تومسیر درستم ودارم قانون رو درک میکنم ..که نگاهم نسبت به یکسری ازمساعل اینقدر خوب تغییر کرده واصلا من این توانایی رو دارم که اتفاقات به ظاهر بد اطرافم وزندگیم وخودم رو جور دیگه ببینم ..خدایا شکرت ..

    که یادگرفتم

    الخیرو فی ما وقع …یعنی چی …

    یعنی هر اتفاقی بیوفته یه خیری برای من توش هست …

    خیلی واقعا خوشحال میشم وقتی حتی یک جمله رو درک میکنم .خیلی حس خوبیه ..

    ولی باید اینو یاد م باشه که همیشه باید اینطور باشم ..واگر هراتفاقی چه بظاهر بد یا خوب رو یه خیریت ببینم برای خودم …

    واین که درمورد هراتفاقی که توزندگی مارخ میده ..

    این ماهستیم که تصمیم میگیریم چه معنایی به اون اتفاق بدیم …

    این ماهستیم که مشخص میکنیم،که اون اتفاق درنهایت نتیجش برای ما خوبه یانه …

    فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهرش خوبه یابد …

    مثل همین استار شیب که بوسترش ازش جداشد واین اتفاق به ظاهر بد بودولی تعبیر اونها ازاین اتفاق یه نگاه متفاوته بجای شکسته که میگه بهبود…..

    ومن باید بشینم فکرکنم که اتفاقات زندگی من چطور میتونن بهتر باشن. ونتیجه ی بهتری بدن ..

    که اگر نگاه متفاوتی به اتفاقات داشته باشم ….وازیک منظر دیگه اتفاقات رو ببینم ‌.مثل همین مسعله ی بظاهر بدی که بهش برخوردم….

    ازاین دست اتفاقات برای من بازم رخ داده ..

    توهمون زمان کرونا که همه نگران بودن ومیترسیدن من همه جامیرفتم هم خودم هم بچهام هم همسرم بدون ماسک ..تازه اونموقع خیلی این قوانین رو به این صورت نمی‌دونستم ولی باور داشتم که اتفاقی برامون نمیوفته همسر وپسرم که اصلا بیمار نشدن خودبا دخترم هم خیلی سبک این اتفاق رو رد کردیم ..وخداروشکر چقدر تواین دوران کرونا برای من بهتر شد که موندم خونه ..وشروع یک آغاز جدید وتحول جدید توزندگیم بود ،،

    باعث شد باورزش آشنا بشم ..وباعث شد که اصلا به همه چیز این دنیا شک‌کنم حتی به خدا وقران ..

    که من میخواستم حقیقت رو بدونم ،بفهمم …

    که اصلا اگر این اتفاق به ظاهر بد دراون سال اتفاق نمی افتاد ،شاید همچنان من داشتم تواون مهد کودک کارمیکردم وهمچنان از حقوق کمش وشرایط نادلخواه زندگیم وروابطم داشتم گله وناله میکردم وچه وچه……..

    ولی این اتفاق برای من ازتمام جهات خوب بود ..

    باورزش آشنا شدم ..

    بااستاد آشنا شدم .

    خدارو توزندگیم پیدا کردم ..باخدا دوست شدم راحت تر شدم ..

    خودم به آرامش رسیدم .روابطم بهتر شدن ..

    درآمد خودمون رو داریم .

    وتازه ما کلی راحتر و بهتر از گذشته زندگی کردیم .درصورتی خیلی‌ها بااین موضوع درگیر بودن ..

    واقعا خداروشکر میکنم ..اینها همه لطف و عنایت خدابه من توزندگیم بود ..

    به خدا قسم که انگار تودستهای خدابودیم ما ..یعنی این قشنگترین تعبیری بود که به ذهنم آمد….

    وواقعا هم همینطور بوده و هست ..

    زندگی من ازاون دوران متحول شد ‌.

    خدارو هزاران بارشاکرم ..

    بینهایت ازشما سپاسگذارم استاد که واقعا دستی هستین ازدستان خداوند توزندگی من ..

    من هم بی نهایت دوستتون دارم عاشقتونم ..

    وازخداوند می‌خوام مارو به راه راست هدایت کنه ،راه کسانیکه به آنها نعمت داده ،نه گمراهان وغضب شدگان …

    خدایا تنها ترو میپرستم وتنها ترو می‌جویم …

    در پناه خداوند یکتا شاد و تندرست وثروتمند سعادتمند و خوشبخت باشید ..

    عاشقتم استاد️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1075 روز

    تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری میجوییم

    سلام برادران و خواهران عباسمنشی عزیز

    سلام استاد سلام خانم شایسته عزیز سلام خواهر دوم من

    می‌خوام سریع برم سر اصل مطلب

    پارسال برای من و یکی از نزدیکانم یه اتفاق مشابه افتاد و اون اتفاق مشابه این بود که من و اون به یک نفر مبلغی پول دادیم و اون بنده خدا همه پول هارو از دست داد ولی با این تفاوت که اون عزیزی که مثل من پول داده بود پول خودش بود ولی من هم پوله خودم رو دادم و هم پول رفیقم رو و من به رفیقم 150میلیون تومان بدهکار شده بودم اما اون فردی که مثل من پولش رو از دست داده بود(دیگه از اینجا به بعد اسم اون فرد رو میزاریم دوست عزیز) پول ارثیه ای بود که بهش رسیده بود

    حالا من چیکار کردم او دوست عزیز چیکار کرد

    اول از اون عزیز میگم

    اون به مدت سه ماه مثل جنازه افتاده بود خونه و با فشار فوق العاده روانی و خوردن قرص و حال خرابی و جر و بحث گذراند و بعد از سه ماه که تا دم مرگ از ناراحتی و فشار روحی رفت و بعدش با همسرش به استان همسرش مهاجرت کرد و اونجا ماندگار شد و تا پای طلاق پیش رفتن اما خب دیگه با هزار مشقت و زور رابطه اشان رو پایدار نگه داشتن و اون تو شهر ما یک برق کار بود که هم خانه داشت و‌هم در پروژه های بزرگ مثل هایپر های بزرگ شهرم دزفول کار میکرد و در آمد خوبی هم داشت ولی وقتی رفت به استان لرستان و اونجا سکونت پیدا کرد داخل یک معدن سنگ کار پیا کرد و مشغول به کار شد ایشون دیگه هفته ای یک بار به مدت یک شب و یک روز کامل به خانه میومد و اجاره نشین شده و هنوز از لحاظ روحی با مشکلات زیادی از قبیل افسردگی داره دسته پنجه نرم میکنه و با خانواده خودش خواهر و برادرانش کاملا قطع رابطه کرده

    و اما من

    این اتفاق باعث گشایش در های عظیمی در زندگیم شد که خدا رو سپاس گذارم بابات این تضاد که صد در صد به نفع من تمام شد وقتی این اتفاق برام افتاد که البته از شرک خودم بود اما خدای متعال اون رو برایم مثل یک اهرمی برای حرکت به سوی کمال و زندگی بهتر و فوق العاده تر تبدیل کرد خب داستان از این قراره که من وقتی این موضوع رو فهمیدم که طرف همه پول های مارو به باد داده چهار روز اول از لحاظ روحی داغون داغون بودم و این دوستی که به من پول داده بود برای آبرو ریزی اومده بود دم خانه مان که پولامو میخوام من نمیدونم و از این حرف ها من تو اون لحظه داشتم داغون میشدم آخه به خاطر مدارم حرف مردم خیلی برام مهم بود و آبروی خانوادم در خطر بود اما من با کنترل ذهنم که با خودم میگفتم مصطفی تو آدم بی حرکتی شدی و در راستای جهان که میگه یا من رو گسترش بده یا در زیر چرخ دنده های حرکت و گسترشم خورد شو و نابود و من هم گفتم باشه و به صورت معجزه آسایی روی مدارم با فایل های رایگان کارکردم و چند روزی که روی فایل های سه برابر کردن در آمد دریکسال کار کردم و یک‌کار در بنگاه املاک به صورت معجزه آسا پیدا کردم و هشتاد میلیون تومن از بدهی هام رو دادم با این حال که در آمدم قبل از کار کردن ماهی 4یا5 میلیون تومن بود و الان با قدم دوره دوازده قدم دارم الباقی بدهی هام رو صاف میکنم و زندگی پر از انگیزه که میتونم کار کنم و قدرت خلق پول رو دارم و توانایی خلق ثروت ارتباط با مردم و به اهدفم رسیدن رو در خودم پیدا کردم و الان دیگه ترسی ندارم ودرحال گسترش دادن جهانم و اهدافی بزرگ در سر دارم که مشتاقانه دوست دارم به آن ها برسم

    ممنونم از خدای خودم

    و دست اون استاد عباس منش تشکر میکنم

    انشالله توی قدم دوازدهم نتایجم رو براتون به اشتراک میزارم تا به خدای خودمون افتخار کنیم و از اون بابت تمام نعمت هایش شکر گزار تر باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 2011 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام بر استاید عزیزم، استاد گرانقدرم استاد عباس منش، و خانم شایسته ی مهربان

    سلام بر پارادایس، سلام بر این بهشتی که حتی با دیدن عکس فایل این صفحه کلی ذوق زدم از بس که دلم برای این قشنگی تنگ شده بود.

    استاد عزیزم من این فایل شما رو صوتی گوش دادم و تا امروز وقت نکرده بودم تصویری ببینم، امروز رفتم توی یوتوب و فیلم لانچ استارشیپ رو دیدم، هنوز توی بهتم از این همه عظمت، از اینهمه شکوه، شکوهی که انسان بهش دست پیدا کرده. زمانی که استارشیپ آماده بلند شدن شد (با اینکه میدونستم چه اتفاقی براش افتاده) با لذت هرچه بیشتر بلند شدنش رو نگاه کردم، این وزن سنگین چطور بلند شد؟ چطور به جو رسید؟ چطور سرعتش به 2076 کیلومتر رسید؟ واقعا که لحظه به لحظه ش بی نظیر بود، لحظه به لحظه ش پر از شگفتی بود و درس، اونجایی که منفجر شد ولی همه عوامل باهم شروع کردن به دست زدن! هنوز موهای تنم سیخ میشه. اینکه اینهمه آدم دیدن استارشیپ منفجر شد ولی همممشون خوشحال بودن از نیتجه ی بدست اومده. از چیزی که شما بهش اشاره کردید، استفاده نکردن از کلمه شکست پروژه

    امروز بعد از دیدن فیلم لانچ به فکر فرو رفتم، واقعا که شکست نبود، تکامل یعنی همین، یعنی بسازی و اگه نشد درس هاش رو بگیری و بهترش کنی، این دست زدن یعنی همین، یعنی ما چیزی ساختیم که برای بار اول بیش از حد انتظارمون عمل کرده، یعنی ما نیاز نیست پله ها رو یه دونه یه دونه بریم جلو، یعنی ما جوری تکاملمون رو طی کردیم و به اینجا رسیدیم که الان توی این جایگاه خودمون هم (غیر از استارشیپ) یه بوستر داریم که سریعتر پیش میبردمون.

    (بعد یادم افتاد به خودم که توی سنگنوردی همچین دیدگاهی دارم، یعنی چی؟ توی رشته ی بولدرینگ شما مسیری داره با گیره های شروع، گیره بونوس و گیره تاپ. در این حین شما چند گیره داری که شمارو از استارت به تاپ میرسونه. حالا باید بلد باشی که چه تکنیکی بزنی که بتونی مسیر رو شروع کنی و تاپ کنی، باید توانایی بدنیت نسبت به درجه سختی مسیر عالی باشه تا راحت بتونی صعودش کنی.

    من اخیرا برای اینکه در این مسیر ورزشی ثابت قدم باشم به خودم گفتم که اگه مسیر تاپ نشه مهم نیست، مهم اینه که تو از این مسیری که پیش روت قرار داره یه چیز جدیدی یاد بگیری، اگه تکنیک خاصی لازم داره یاد بگیری که بزنیش، همین میشه پیشرفت، همین میشه یه قدم رو به جلو و کم کم میتونی راحت مسیر رو تاپ کنی. که همین اتفاق هم برام افتاده و هم بیشتر لذت میبرم و هم کلی پیشرفت کردم.)

    بعدش رسیدم به خودم!

    به اینکه من جایگاهم توی این دنیا چیه؟ اینکه دنیا کجاست؟ مردم چجوری مغزشون رو پرورش دادن؟ چجوری به این جا رسیدن؟ چجوری همچین عظمتی رو خلق کردن؟ اونوقت من چرا باید برای مثلا زبان انگلیسی خوندن انقدر دست دست کنم و خودم رو به سطح عالیش نرسونم؟

    آیا این افراد مثل من نیستند؟ پس فرق چیه؟ مگه این افراد مثل من ساخته نشدن؟ پس چرا اونها اونجان و من اینجا؟

    رسیدم به اینکه باید متمرکزتر و اراده ی بیشتری در مسیرم باشم. باید این مغز من 100 برای اون موضوعی که دنبالشم باشه. نه اینکه یکم اینکار رو کنه، یکم اونکار رو کنه، یکم زیادی استراحت کنه، یکم بره بازی کنه، یکم غر بزنه سخته فلانه و بهمانه!

    در دوران پندمیک من با اینکه هزار بار این قضیه رو اینجا گفتم ولی بازم میگم

    شروع کردم قلاببافی یاد گرفتم، چیزی که توش صفر مطلق بودم و به جایی رسیدم که کلی عروسک قلاببافی شده فروختم، عروسک هایی که واقعا قشنگ و تمیز میبافتم، طوری که مربیم باهام همکاری میکرد و بهم سفارش میداد. خب من تصمیم گرفتم بجای اینکه بیکار توی خونه بمونم از وقتم استفاده کنم و یه کار جدیدی رو یاد بگیرم و توش موفق شدم

    این موفقیت درسهای زیادی برای من داشت، هم اینکه متوجه شدم به هنر علاقه مندم، هم اینکه متوجه شدم توی هر سنی که باشی، اگه “بخواهی” میتوانی یاد بگیری، میتوانی موفق شوی، همش به خواست خودت و ایمانت، اراده ت و حرکت کردنت بستگی داره.

    این شد که وقتی رنج وقت زیاد در قلاببافی و پول کم بدست آوردن از لذت بافتن بیشتر شد تصمیم گرفتم برم دنبال علاقه ی قلبیم بگردم پیدا کنم ببینم چیو دوست دارم، رسیدم به طراحی رابط و تجربه کاربری. شروع کردم تمرکزی دوره هاش رو (توی خونه) گذروندن و همزمان هم روی دوره ی روانشناسی ثروت 1 (این دوره رو با نامزدم مشترکا تهیه کردیم و در پنل ایشونه) تمرکزی وقت گذاشتم، یعنی در طول روز یا داشتم روانشناسی ثروت 1 کار میکردم یا داشتم یو آی یو ایکس میخوندم. چرا تونستم؟ برای اینکه دیده بودم من که راحت قلاببافی رو از صفر شروع کردم و انقدر پیشرفت کرده بودم، پس قطعا میتونم توی این حوزه هم یاد بگیرم و پیشرفت کنم. که این اتفاق هم افتاده و داره میوفته، من از این مسیر جدید هم به درآمد رسیدم به لطف پروردگار یکتا.

    هنوزم دارم درس میخونم، ولی این فایل یادم آورد که باید خیلی بیشتر از چیزی که الان دارم انجام میدم وقت بذارم تا بتونم اون چیزی که خواسته ی قلبیم هست رو بهش برسم، باید خیلی بیشتر کار کنم

    من که ایمان دارم که میشود، که قبلا شده است، که کلی آدم هستند که نتایج فوق العاده ای گرفتن باید درست تر ازشون یاد بگیرم و پیش برم

    باید بشم مثل استاد و این رو یادم نره، باید بشم مثل ایلان ماسک و عواملش و این رو یادم نره، اگه بقیه تونستن پس منم میتونم! برای من هم نباید کاری داشته باشه. منی که انقدر به داشتن هوش بالا و استعداد معروفم باید بیشتر از همیشه ازش استفاده کنم.

    من که مدت زیادی واژه شکست از زندگیم حذف شده بیام جای خالیش رو با حرکت بیشتر، با اراده بیشتر با تکامل پر کنم، باید هرروزم پر باشه از آگاهی و دانش و یادگیری و پیشرفت.

    من میدونم که باید در این مسیر این چنین پیش برم. میروم و پیش خواهم رفت.

    دوستتون دارم و امیدوارم که پارادایس قشنگتون (قشنگمون) رو بیشتر ببینیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 884 روز

      سلام بر فاطمه ی بی نهایت ، کامنت شما رو خوندم چقدر لذت بردم ، چقدر حال خوب انتقال دادی ، ایول … مگه میشه؟ مگه داریم ؟ دختر به این جسارت

      دختر به این شجاعت

      دختر به این استعداد

      خدا وند را شاکرم برای وجود شما ، پر قدرت ادامه بدید ،ان شالله تو ورزشهم ازشما بیشتر بشنویم،منم اول راهم و واقعا روحیه دادید. امیدوارم در کنار نامزدتون بهترین روزها رو سپری کنید. علم و تقوا داشته باشید. چشم امید ما به علم و تقوای شماست هر چه بیشتر تلاش کن و خود را برای آن مهیا ساز. در پناه خداوند متعال باشید. فاطمه (خواهر) بی نهایتم ،موفق و پیروز باشید. نه خسته

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    ابوالفضل خازنه گفته:
    مدت عضویت: 1628 روز

    به نام خدای مهربان

    من تمام اتفاقات زندگیم باافکاروباوهام خلق میکنم

    سلام خدمت تنهااستادی که چشمان من رابازکردوباسلام خدمت بانوی مهربان بهشت سپاسگزارخداونی هستم که اجازه دادیه باره دیگه چشمم به زیبایی‌های جهان اطرافم بازبشه سپاسگزاراستادی هستم که بهم یاددادکه من درهرلحظه درهرلحظه درهرلحظه درحال عمل به الهاماتم هستم یادرحال گوش کردن به حرفهای ذهنم خداروشکر میکنم که بازم هدایتم کردبه این سایت الهی واین فایل بیظیرکه واقعادرزمانی که من به اون احتیاج داشتم استادجان میخوام برگردم به 751روزپیش که چطورارام آرام شروع کردم به کنترول ذهنم ونتایجی که ازاین موضع گرفتم چندماهی بودکه به صورت واقعان هدایتی بافایلهای رایگان شمادرتلگرام ازپیجهای گوناگون آشنا شدم بیشتراوقات روزم باهاشون سپری کردم وحال احساس جدیدی روتجربه میکردم کجاتویه مغازه دریک بازارروز روندکسب ‌کارم هرروزداشت کم وکمتر می‌شد هزینه هاافزایش پیدامیکردوازجنسهای مغازه هی کمتروکمترمیشدومن سعی میکردم باگوش دادن به فایلهای شماحالم وخوب نگه دارم واقعاسخت بودتااینکه دوران پندمیک شروع شدوچون یک مقداری ازقانون اصلی توجه آگاه شده بودم ازهمکارانی که دراطراف مغازه گردهم جمع میشدن ‌واز اوضاع گلگی میکردن که من هم سردستشون بودم فاصله گرفتم ‌داخل مغازه خودم بسته بودم به فایلهای شمالازم همینجا بگم که اصلاشغل اصلی من کاسبی موادغذای نبودشغل اصلی من قالبسازی بودکه باافتخارمیگم که واقعاعاشق شغلم بودم حرفی برای گفتن داشتم ‌برای دوخودروسازمعروف کشورقالبهای زیادی ساخته بودم ‌بخاطر باورهای خرابم که کشورچین باعث شده اوضاع کارماخراب بشه ازکاراودم بیرون واین مغازه بازکردم درطول روزهرقطعه پلاستیکی یافلزی دراطراف داخل مغازه میدیدم به روش ساخت قالبش فکرمیکردم .

    (استادوقتی شمابه تکرارمیگیدروندروبه شدانقدربه نرمی اتفاق میوفته که مافراموش میکنم مسیرواین فایل بینظیرامروزباعث شدمن دوباره برگردم ومسیرتوذهنم مرورکنم ومنجربه هدایتم برای نوشتن این کامنت بشه)

    اون زمان نه ازتجسم آگاهی داشتم نه ازعمل کرددقیق جهان به افکار،

    خداروشاهدمیگیرم زیریک ماه نبودکه من این کارانجام میدادم که یک روزبعدازظهربرادرخانم عزیزم که خیلی انسان خوبی هست بهم زنگ زدگفت فلانی باهات کاردار.

    (این شخص ومن حدود25سال پیش دیده بودم)

    شوکه شدم گفتم چه کاردارگفت قالب می‌خواد لوکیشن بفرست به این شماره تابیادپیشت .

    دوست عزیزاومدن دیدم چندسایزلامپ LEDروصندلی عقب ماشین بودوگفت میخوام تولیدکنم وقالب میخوام گفتم حاجی من دوسالی هست دیگه تواین کارنیستم ایشون به اسرارکه من کاری ندارم من شمارومیشناسم وبایدانجام بدی پیش خودم گفتم خوب میبرم میدم همکارام زیرنظرخودم میسازن رفتم پیش یکی عزیزان که خیلی تواین کارموفق بودگفت ابوالفضل من تایمم تاچهارماه آینده پرهمیجورکه داشتیم باهم صحبت میکردیم ایشون گفتن چراخودت نمیسازی گفتم عزیزمن که دیگه تواین کارنیستم تجهیزات ندارم تازه مغازه چی خلاصه من ازپیش ایشون رفتم امایه چیزی تووجودم داشت من حول میدادبه سمت ساخت قالب فکرم درگیرشددرگیرشددرگیرشدتااینکه چندروزبعدرفتم پیش یکی دیگه ازدوستان ایشون گفت نگران نباش بیایه گوشه کارگاه من دراختیارشماواینجابسازتجهزاتم دراختیارت خلاصه من تصمیم گرفتم مغازه روجمع کنم دیگه هیچی برام مهم نبودفقط میخواستم این کاروانجام بدم الان متوجه حرفهای استادمیشم که میگن بروسراغ عشق والاقت همه چی خودیه خودجورمیشه اشتیاق اشتیاق باعث شده بودحرف اطرافیانم تاثیری تواین تصمیمی که گرفته بودم نظاره باباسنت زیاده بعدازپنجاه سال سن تازه میخوای شروع کنی به کارگاه زدن دوتابچه بزرگ داری اگه بعدش دیگه کارنیاد و……

    امامن آنقدر به شغل اصلیم علاقه داشتم اصلا به هیچ چیزی غیرازساخت قالب فکرنمیکردم مغازه روکسی پیدانشدبهش تحویل بدم به پیش نهادیکی ازدوستان مغازه روتحویل پسرم دادم وبدون اینکه یک ریال ازمغازه بردارم رفتم توکارگاه اون دوستمون خیلی سپاسگزارشم که واقعادستی ازدستان خداوندشدبرام ازسودهمونچنددست اول که ساختم یک دریل بزرگ خریدم دوباره همون مشتری سفارش جدیددادیه دستگاه دیگه خریدم حین ساخت قالب یه مبلغی ازجای دیگه بدستم رسیدومن چون علاقه شدیدی به ساخت وتولیددارم بااون پول یه پرس خریدم ودقیقادوماه بعدازخریدپرس همون مشتری سفارش یکی قطعاتشون به من دادن ومن هم براشون قالب میساختم هم قطعه تولیدمیکردم یک روزبهم پیش نهادادن که آقا تجهیزاتتوبیارتوکارگاه ما ماجا وبرق دراختیارت میزاریم همزمان که قالب میسازی برامون قطعه ام برامون تولیدمیکنی الباقی تولیداتماروهم زیرنظربگیر.

    چون بااموزهای دورهای شمااستادعزیزباقانون تمرکزاشناشده بودم کلامغازه ای دست پسرم بودروبه پسرم گفتم حراج کن بدیهای مغازه بده الباقیشم مال خودت چون روزی چندبارخودش وطلبکارا زنگ میزدن واحساسم بالا پایین میشداینکارانجام شدومن چسبیدم بکارهرچقدمن بادورهای که خریدم ‌صبح تاشب ساعت دونیم شب گوش دادمو گوش دادم یعنی ایجوری بگم همیشه بایدصدای دلنشن خداوند ازگلووزبان استادنازنینم توگوشم باشه یه گوش من مال خودبودیه گوش من مال اطرافم کارفیزیکی من کمترتولیدمن بشترشددستان خداوندبصورت همکارواردکارمن شدکه نمیدونم به خداچی بایدبگم به راحتی تولیدم بیشتر کیفت تولیدبهترباکمترین حزینه یه نمونه بگم پرسی که خریدم وقطعه ای تولیدمیکردم اوایل روز 1700ضرب یاقطعه خروجی داشت وچون من همش دنبال افزایش تولید بودم هدایت میشدم بایه کارواقعاساده شایدبگم درحدیکی دوساعت روی قالب تولیدبیشتروبیشترمیشدباهمون یک پرس وهمون تایم روند افزایش به این صورت بودکه 1700قطعه شددوبرابر سه برابر چهاربرابر پنج برابر شش برابر……تایک ماه مانده به پایان سال1401 که خداروشکر قسمت فروش باتولیدمافروششان بالامیرفت خداشاهدنیروهای من بدون اینکه من فشاری بهشون بیارم فقط درخواست هم کاری کردم خودشون تاساع 12شب کارمیکردن تنهااون پرس من تولیدهرروزش به ده برابرفقط باچهارساعت بیشتر کارکردن رسیدکه به همکارانی که پرس دارندوتولیدانجام میدن امارومگیم باورشون نمیشه میگن این اماری که تومیگی سه تاپرسم نمیرسونه خداشکر خداروشکر استاداجان بخدانمیدونم چظوری باید ازشمابادورهای نابتون ازخانم شایسته عزیزدل اول ازبه تصویرکشیدن زیبایهای امریکا بعد بخاطرمقاله های نابشون که واقعاخیلی واضع کامل نوشته میشن من اکثردورهاروازاشاره ای که خانم شایسته عزیزتواون مقاله موردنظرمکنن هدایت میشم وخریدمیکنم واقعاازتون سپاسگزارم .

    وحالامیرسم به تمام برادر ‌خواهرای نازنینم تواین خانواده بزرگ والهی که دقیقانمادی ازجهان هستی هست که درهرلحظه داره رشدمیکنه اول ازدوستانی که باکامنتهای نابشون باعث شدن من درک خیلی بهتری ازاموزهای استادداشته باشم هرموقع توهرفایل دورها موضوعی درکش برام واضع نبودمیومدسراغ کامتهای فوق العاده شماعزیزان درکش برام واضع میشدواقعاازتون سپاسگزارم

    وحالا میخوام به اون دوستانی که طبق خواسته خودشون ولطف الله مهربان که هرلحظه هممونوطبق افکاروباورهامون هدایت میکنه تازه وارداین مسیرشدن بگم اعتمادکنیدبه این استاد که واقعاگلوی خداوندبرای من اینومنی دارم میکم که با52سال سن به آرامشی رسیدم که تاحالا تجربه نکرده بودم ازلحاظ سلامتی به لطف خدابعدقانون سلامتی درسلامتی کامل پرازانژژی هستم ازنظرروایط چی بگم منی که هیچ ارتباط خوبی باهمسر ودختر وپسرم نداشتم الان چهارتا رفیق هستیم توشادی وعاشقانه وازلحاظ مالی که هممون فکرمیکنم بخاطراین مسله به این سایت هدایت شدیم بگم روندروشدم سعی کردم بالا واضع بنویسم که بادست خالی شروع به کارموردعلاقم که بالا سی سال تجربه شروع کردم گردش مالی من سال 1401که نه ماه شوخوب کارکردیم بالا یک میلیاردبود که بلای پنجاه درصدش سودبوداین عددونوشتم که اولا یه ردپای برای خودم باشه وشایدبه کسی که هم سن وسال من باشه.

    وبازم ازخداسپاسگزارم که من هدایتم کردبه این سایت ،استاد ‌،دانشجویان مدرسه عشق واقعی

    درپنهاه الله شاد وثروتمندوتاثیرگزاردراطرافتون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    بنام الله مهربان که هر آنچه دارم از اوست

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو که نمونه قابل تحسین کنترل ذهن و توحید عملی در کنار شما استاد عزیز هستش

    امروز شاهد این اتقاق زیبا با کلی درسها در کنار ایلان ماسک مرد توحیدی که مثل استاد مرد عمل هستن و با کمی تحقیق و ریز شدن در زندگی ایلان ماسک میشه روند تکاملی ایشون دید و درسها ازش گرفت ..

    هر چند که استاد عباس منش نمونه همه چی تمام توحید در عمله مخصوصا وقتی که موشکافانه از باورهای صحبت میکنه که دلیل اتفاقات زندگیشو نشون میده و الگو همه ما شاگردانش هست برای اینطور عمل کردن به قوانین

    امروز خدا رو شکر میکنم به عنوان شاگرد شما که میتونه از توحید در عمل و تغییر زاویه دیدش نسبت به قضایا مثال داشته باشه و باعث خوشحالی که اینجا بیان کنم که هم رد پای برای خودم بشه و تقویت باورهام و هم برای کسانی که این کامنت میخونن

    من از سال گذشته که تصمیم جدی شد برای تغییر زندگیم و آشنای با استاد عزیزم از طروقی که بفکرمم نمیرسید متعهد شدم که با جون دل آموزهای استاد باور کنم و مثل ایشون عمل کنم

    به همین خاطر بعد از چندین ماه گوش دادن به فایلهای استاد شجاعت اینو پیدا کردم که حرکت کنم و دنبال رویاهام برم ..مهاجرت کردم از شهر خودم به شهر دیگه که میشه گفت اولین مهاجرت زندگی من از خانه و کاشانه پدریم بود برای کار جدید..

    هجرت به دل ناشناخته ولی با همه ترساش میدونستم که خداوند همیشه یارو یاور منه و ترسی وجود نداره و توهم ..

    بعد چند وقت از مهاجرتم و استارت کار جدید به دلیل باورهام که افتضاح بودن با ورشکستگی مواجه شدم و بقول استاد توی بدهکاری زیادی که به بار آوردم تازه فهمیدم چقدر باورهای مالیم افتضاح و باید روشون کار کنم ..شرایط خیلی سخت بود برای منی که هیچ وقت اینطور بدهکار کسی نبودم ،ولی ایمان داشتم و دلم قرص بود که این روزا دلیلی برای پیشرفت منه وفقط باید توکل کنم حرکت کنم

    اما ماجرا از این قرار بود که بعد از ورشکستگی تازه فهمیدم که شغل قبلیم که من عاشقش بودم و فک میکردم که نمیتونه منو به ثروتی که میخوام برسونه ،فقط باید باورهامو توش درست کنم از همون جا استارت کارمو بزنم ولی هیچ سرمایه ای نداشتم به علت ورشکستگی و وقتی که باور کردم که میشه کارو شروع کرد بدون هیچ سرمایه اولیه ای ایدهای بهم داده شد که کار قبلیمو استارت بزنم بدون یک ریال سرمایه ،که باعث انقلابی درون من شد و حتی کارهای بسیار بزرگتری هم استارت زدم که هیج سرمایه ای لازم نداشت و یک باور بزرگ برای خودم نهادینه کردم …

    من مستاجر بودم توی شهر جدید و وقتی کارخونه رو تحویل دادم با بدهی های زیاد تصمیم داشتم که استارت کار قبلیمو توی شهر جدید بزنم ولی پولی نداشتم و ایمان داشتم که خدا منو هدایت میکنه

    ازش درخواست کردم که خدایا تو باید برام یه محیط کار فراهم کنی ،البته اینم بگم که وقتی که ناچار شدم و از لحاظ مای بسیار توی فشار بودم رفتم و پیش یکی از مغازه دار شاگری کردم و کم پول میساختم ولی بیکار ننشستم چون این جمله استاد تو گوشم بود که خودمونو بیکار نزاریم هیچ وقت

    توی اون مغازه بدلیل تضادی که با یه مشتری داشتم همش ذهنم درگیر این موضوع بود که من باید چطور به اسن تضاد نگاه کنم که کمکم کنه و این نگاه باعث شد که به جای اینکه بهم بریزم درخواست کنم که بجای شاگردی خودم صاحب کسب کار بشم

    اونجا بود که درخواستمو مکتوب کردم از خدا طلب کردم با وجود اینکه هیچ پولی نداشتن جز پول پیش خونه که مستاجر بودم توش ،و اصلا ذهنم به اون حتی فک هم نمیکرد ..

    یه روز که من رفته بود شهر قبلیم که پسر خودمه ببینم تصمیم گرفتم که پسرمو بیارم شب پیشم بمونه و البته صب توی ستاره قطبی درخواستشو به خداوند داده بود که امشب پسرم که از لحاظ عاطفی بسیار وابسته مادرش هست راضی کنه که شب پیش من بمونه ،

    خلاصه شب شد و پسرم بهونهاش شروع شد ،اولش مقاومت کردم و نمیخواستم بزارم بره ولی ناچار شدم که بپذیرم چون خیلی گریه میکرد و من خیلی ناراحت شدم و همش به خودم میگفتم چرا درخواست من توی ستاره قطبی اینجوری شد..

    خلاصع من راه افتادم که ببرمش پیش مادرش و چون باید یکساعت رارندگی میکردم و اخر شد بود یکم اذییت شدم ،شب خونه مادرم موندم و صب حرکت کردم به سمت خونه خودم ،

    رسیدم خونه دیدم کل خونه به هم ریختس و دزد خونه رو زده …

    خیلی تعجب کردم و کلی بهم ریختم و نجواها شروع شد ،همش میگقتم خدایا پسرم که پیشم نموند ،خونه هم که دزد زد ،اخه مگه من درخواست نداده بودم چرا اینطوری شد

    توی همین نجواها بود که نفس عمیق کشیدم و گقتم که باسد این موضوع رو از زاویه دیگه بهش نگا کنم و موهبتشو بفهمم …الخیر فی ما الوقع

    اینو داشتم با خودم تکرار میکردم و یکم آرومتر که شدم

    متوجه موضوعی شدم ..فهمیدم که این جواب همون درخواست قبلیمه که از خدا خواستم منو صاحب کسب کار کنه ولی چون تنها پول من پول پیش خونه بود و این موضوع میخواد به من بگه که متونی خونه رو پس بدی و بری یه جای بهتر هم خونه و هم محیط کارو با هم یکی کنی و خودت صاحب کسب کار بشی ..

    وقتی این نگاه پیدا کردم آروم شدم و اولین قدم برداشتم و به بنگاهای که میشناختم سپردم که با این مبلغ پول برام خونه تهیه کنن که هم مناسب کارم باشه و هم بتونم به عنوان خونه ازش استفاده کنم ..

    جالب تر این بود که من ختی به صاحب خونه هم نگقتم جریان از چه قرار بود و یه جواری مطمئن بودم که دزدی کار خود صاحب خونه بود ،بجای اینکه بخوام بحث جدل راه بندازم گفتم خدایا هدایت تو رو دریافت کردم و میگم چشم هر چی تو بگی ..

    اونجا بود که کمار از ده روز من نقل مکان کردم به محل جدید با تقریبا همون جزئیاتی که توی دفترم نوشته بودم و کار خودمو به صورت مستقل شروع کردم ..

    از اون روز به بعد هر وقت یه اتفاقی میافته برام اسنو به خودم یادآور میشم که ببین محمد زبان خدا اینجوری …و تو اگه اینطور به قضایا فک کنی و نگاه کنی همه چی به نفع تو تمام میشه ..

    سپاسگذارم از شما استاد عزیز که عاشقانه کلام شما رو پذیرفتم و وحی منزل میدونم و سعی میکنم با تمام وجودم به اندازه درکم بهش عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: