ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 50 (به ترتیب امتیاز)


توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

691 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه خواجویی گفته:
    مدت عضویت: 1663 روز

    سلام خدمت اعضای سایت عباس منش

    استاد این چندمین باره این فایل و گوش میدم و امروز وقتی گوش میدادم یادم اومد من وقتی بچه بودم مادرم همیشه جوری رفتار میکرد که بقیه برای من ترحم کنن یعنی میگف اره دخترم خیلی بیچارس مادرش مریضه خیلی تنهاست و … و بقیه برای من دلشون می‌سوخت و منم فکر میکردم این کار خوبیه چون از بچگی مادرم این کارو میکرد و رفته بود توی وجودم و زمانی با شما آشنا شدم و حرفاتون با جان و دل گوش دادم فهمیدم این کار اشتباهیه و آدمی که عزت نفس نداره اینجوری دنبال جلب محبته و این کار باعث میشد من همیشه شرایطم بدتر بشه و تنهاتر بشم الان این تو گوشم زنگ خورد که نه فاطمه هیچوقت این کارو نکن تو اصلا تنها نیستی تو خدارو داری و مشکلات زاییده افکار توان و با همین کنترل فکرت زندگی آیندتو جوری بساز که با افتخار در مورد خودت حرف بزنی و بقیه با دیدنت لذت ببرن و الگو بگیرن نه اینکه دل بسوزونن.

    ممنونم استاد جان هر روز صداتونو گوش میدم و زندگیم خیلی بهتر شده می‌دونم می‌دونم خیلی بهترم میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    میترا محسنی گفته:
    مدت عضویت: 295 روز

    سلام به بهترین و خوش قلب ترین استاد دنیا و مریم خانم عزیز ️

    خدا رو بی نهایت سپاس برای آگاهی های این فایل ،راستش من از چند ماه قبل که توفیق عضویت در سایت از طرف خداوند دریافت کردم فایل های دانلودی زیادی رو شنیدم ولی از دیشب یه حسی بهم گفت از این به بعد علاوه بر گوش کردن باید بنویسی و من همون لحظه حاضر شدم رفتم از لوازم التحریری دفتر 200برگ و خودکارهای رنگی قشنگ گرفتم و امروز این فایل اولین فایلی هست که قراره من نکات مهمش رو یادداشت کنم

    خدا رو شکر این هم الهامی از طرف خدا بود برام.

    استادعزیزم فایل رو گوش کردم و واقعا به این نکته رسیدم که جلب توجه و اون حس شیطانی قربانی بودن چقدر سالها منو دور کرد از مسیر الهی، من چقدر لذت میبردم نا آگاهانه از این که حس قربانی بودنم در زندگی ام رو به سبک سینمای هند با آب و تاب برای کسانی که مخصوصا تازه باهاشون آشنا شدم تعریف کنم

    چقدر غافل بودم همیشه به جای توجه به نکات مثبت زندگی ام میگشتم ببینم کیه که هنوز خبر نداره من چقدر ظلم شده بهم از طرف خانواده ام یا کسی رو پیدا نمیکردم دوباره برای اطرافیانم تکرار میکردم که فراموش نکنن من قربانی بوده ام وجالب اینکه به هیچی هم نمیرسیدم از اون حس بدترین قسمت ماجرا این بود خودمم گوش سنوا برای شنیدن بدبختی بقیه بودم هرکسی غصه ای داشت منو پیدا میکرد اتوماتیک وار

    ولی الان فهمیدم چقدر به خودم ظلم میکردم

    خدارو شکر برای حضورتون در مسیر زندگی ام

    خدا رو شکر برای قلب بزرگ و سخاوتمند شما که این آگاهی ها رو در اختیارمون میزاره

    من همیشه دعا میکنم که خدایا من نمیتونم لطف استادم رو جبران کنم خودش هرجور که صلاح میدونه لطف شما رو جبران کنه

    انشالله هرلحظه آرامش الهی تمام وجودتون رو لبریز کنه استاد مهربانم ️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    فرزانه یارمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 236 روز

    به نام خداوند مهربان که هرچه دارم و هرچه به دست میآورم از خیر و نیکی همه از سرلطف و از آن اوست

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و سخاوتمند و خانم شایسته ی عزیز و مهربان

    این فایل هدایت انروز من بود و با اینکه کلی کار داشتم و وقت تایپ کردن نداشتم ولی تجربه هایی که داشتم مجبورم کردن بنویسم.

    خیلی خیلی زیاد هستن ولی دوموردش که خیلی مهم هستن رو براتون میگم.

    من در اوج جوانی سرطان گرفتم و اون سالها دکتر به خانوادم گفته بود این خانم ده سال زودتر از بقیه پوکی استخوان میگیره یا ممکنه نتونه بچه دار بشه در آینده و ما اینا رو بدون اینمه بدونیم چه بلایی سرم میاره برای همه بازگو میکردم که ببینید من چه دختر قوی هستم و البته که به لطف خدای مهربان من شفای کامل پیدا کردم و خوب خوب شدم که دکترا میگفتن معجزه است ولی من خودم الان که به گذشته فکر میکنم میبینم بدون اینکه قانون رو بلد باشم فقط با شاد بودن و مهم نبودن بیماریم سلامتی رو جذب کردم. چون اولا که به هیچ کدوم از دوست و آشنا و فامیل اجازه ندادم بیان خونمون یا بیمارستان برای ملاقات و دوم اینکه با خودم میگفتم خب نهایت میمیرم دیگه پس بذار تا زنده ام بخندم و شاد باشم و همه ی اعضای خانواده رو میخندوندم. ولی چون به همه میگفتم ممکنه نتونه بچه دار لشم دقیقا الان که ازدواج کردم دچار همین مشکل شدم و هرچی دکتر رفتم و انواع درمان ها رو انجام دادم فایده ای نداشت تا اینکه با سایت عباس منش آشنا شدم که بازهم به لطف خداوند ریشه ی مشکلم رو پیدا کردم که ذهنم هست و باید روی ذهنم کار کنم و چندوقت دیگه میام و خبر خوشحالی رو مینویسم.

    و دوم اینکه من وقتی ازدواج کردم با همسرم تفاوت فرهنگی و اخلاقی زیادی داشتیم. من برون گرا و همسرم وحشتناک درونگرا. من شاد و سرزنده و اهل رفت و آمد و خرج کردن و همسرم نقطه ی مقابل من.

    ولی هیچ وقت دوست نداشتم کسی راجع به زندگیم نظر بده چون میدونستم ما دعوا کنیم بالاخره آشتی میکنیم ولی دید بقیه نسبت به همسرم بد میشه و ممکنه به خودشون اجازه بدن بهش بی احترامی کنن به خاطر همین با وجود مشکلات زیااااااااد هرکی از زندگیم میپرسید میگفتم خیلی خوبه و کلی از همسرم تعریف و تمجید میکردم. و بعد از یه سال کم کم همسرم شروع کرد به تغییر و البته که منم با گفتن خوبی هاش واقعا تغییر کردم و نقاط قوت ایشون رو میدیدم و الان که چهارسال از ازدواجمون میگذره جوری شده که خود خانواده ی همسرم از تغییر پسرشون حرف میزنن. و از وقتی هم که با این سایت الهی و بهشتی آشتا شدم که سه یا چهارماه هست زندگیم کن فیکون شده و بهشت رو دارم تجربه میکنم. و هر لحظه هرساعت خداروشکر میکنم که خداوند منو به این سایت و این آگاهی های ناب الهی و البته که رایگان هدایت کرد.و واقعا از صمیم قلب از استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته سپاسگزارم. تنتون سالم دلتون شاد و در پناه خداوند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1338 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد و خانوم شایسته

    دقیقا استاد تو وجود منم بود که بخوام بگم من این شرایط رو گذروندم من این سختی رو تو کار کشیدم تا به اینجا باشم که بقیه بگن به به و چه چه

    دمت گرم با این پشت کار و …

    به قول خودمون دوست داشتم و دارم حتی که بقیه درموردم حرف بزنن وحید ایتقدر جون کنده وحید این راه رو رفته و …

    حتی اوایل که باشگاه میرفتم

    به خاطر اینکه پا نزنم یا سبک بزنم و بپیچونم

    همیشه میگفتم دیسک کمر دارم سالیان سال

    که بقیه نگن چرا پا نمیزنی یا سبک میزنی

    یا حتی بگن دمت گرم که بازم داری ورزش میکنی

    سرشونمم دقیقا این داستان بود حتی براش داستان اسیب دیدگی هم چیدم

    و الان هم کمرم یکم ناز میکنه و هم سرشونم بدون هیچ ضربه ای یا چیزی

    و فقط توسط خودم

    و اونور داستان امروز وقتی خیلی اوکی نبودم هرکی میگفت چطوری میگفتم عالی و خیلی راحت بعد از چند ساعت دیدم واقعا حالم اوکی و شروع کردم به شکرگزاری

    ممنون استاد که این نکته های ریز و مهم را بهمون اموزش میدین

    خداروشکر که اینجام و خدارو شکر که در کنار شمام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زیبا گفته:
    مدت عضویت: 2504 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    سلام استاد و مریم جان

    دیروز یه لینک کامنت اومد برام از دوستی و وارد سایت شدم عجب کامنتی بود و پر از آگاهی و عجب فایلی

    به قول معروف گاهی درست و بجا می شنویم

    خدایا شکرت بابت آگاهی های که روزیم کردی

    خدایا شکرت

    درمورد ناخواسته اینکه خودم در موردش صحبت کردم چه خوب و چه بد مجدد به وجود اومد که الحق و والانصاف درسته

    ولی عزیزی دارم که میگه نشد و نمیشه براش

    و اتفاقات عجیب می افته

    از خداوند میخوام مرا هدایت کند به سمت خواسته هایم و بهترین ها و بهترین و آسان ترین ها هدایت کند

    شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    عطر خدا🌧 گفته:
    مدت عضویت: 249 روز

    بنام خداییکه که هرلحظه در حال حمایت و هدایت ماست گام 159

    من از کودکی بخاطر دیده شدن دوست داشتم عینک داشته باشم و اونقدر توجه کردم به همکلاسیم که عینکی بود در کلاس اول بجایی رسیدم کلا داشتم کور میشدم و صاحب عینکی شدم بقول معروف ته استکانی و میدیدم پدرم هر وقت از سردرد مینالد مادرم بهش توجه میکند و دچار سردردهایی شدم جورییکه مرگ را میبینم و زمانیکه ازدواج کردم توجمع ها اونقدر از بی پولی و اخلاقهای منفی شوهرم میگفتم که حرفی برا گفتن و جلب داشته باشم تا رسیدم به طلاق و فقر مطلق،، از اخلاقهای منفی پسرم اونقدر گفتم که منو له کرد با رفتارهاش ،،الان متوجه شدم که خودم کردم که …….و الان تعهد دادم که دیگر هرگز در مورد مشکلاتم حتی با خودم و خدایم صحبت نکنم تا روند رو به رشد داشته باشم همونجور که منفیها رو خودم خلق کردم پس میتوانم با مسیر برعکسش مثبتها رو خلق کنم به امید الله

    با تشکر از الله و استاد عزیز و خانم شایسته خدا قوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مژگان محمدشیر گفته:
    مدت عضویت: 190 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوستان

    چقدر این نشانه ی امروز ،به جا و وصف حال امروز من بود .

    قبل از گفتن درباره نشانه ی امروز ، این رو بگم که حدود هشت سال پیش وقتی شرایط جسمی بدی گرفتم و پزشک تشخیص یک بیماری خود ایمنی داد، شاید باورتون نشه درعین اینکه ناراحت بودم انگار خوشحالم بودم ، انگار وقتی اون آمپول های خاص رو مصرف میکردم یک افتخاری بود که به همه میگفتم و همه جا می‌خوردند و اظهار تأسف می‌کردند و باز شاید باورتون نشه که وقتی اوایل بدنم به آمپول ها جواب داد در عین خوشحالی فراوان ته دلم انگار نمی‌خواست این بیماری تموم بشه . و وقتی دوباره عود میکرد انگار یه حرفی برای گفتن داشتم که ، آی همه دیدید که این بیماری خاص هست و حالا حالا دست از سر من برنمی‌داره و حتی غیر از خودم همسرم هم به دیگران مدام از شرایطم می‌گفت و نتیجه دقیقا همونی که فکر میکنید شد ، یک سال و نیمه که جوری بیماری عود کرد که بعد از یکماه بستری ،به کل خونه نشین شدم ، از همه کار افتادم ، تمام امور زندگیم از دستم خارج شد ، و الان که شش ماه قانون رو با فایلهای رایگان تا حدودی متوجه شدم، دارم تلاش میکنم که آگاهانه به بیماری توجه نکنم ولی هنوز کامل موفق نشدم ،اما کامل بهم ثابت شده که مسبب این شرایط افکار خودم بوده و خیلی شرایط واسم سخت شده ،فایلها رو گوش میدم روزانه ، اما احساس میکنم خیلی کار دارم تا نتیجه ای ببینم .

    در مورد نشانه ی امروز هم من دقیقا امروز با دوستم تلفنی از شرایط بیماری که بدتر شده و خصوصیات همسرم که خیلی آزارم میده ، صحبت کردم کلی گریه کردم اما در دلم ناراضی بودم که چرا صحبت کردم و این فایل یهو شد نشانه امروز من ، چقدر من رو متعجب کرد….

    خدایا راه رو برای من آسان کن ، تنها تو را میپرستم تنها از تو یاری می‌خوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 466 روز

    به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند ..

    بازم سلام ..

    نمیدونم شایدم این تضاد داره میزنه تودهنم میگه برو بچسب و روی خودت کارکن همه چی ورهاکن بی توجهی بعضیارو رهاکن توخودت باش مثل قبل فعال باش ونتایج بگیر ،شایداین تضادداره مشخص میکننه توبازم روچه خواسته ای پایبندی …

    قوی باش ،طاقت بیار ،خودت وبساز توفقط برای خودت مهمی ،توکل کن به خدا فقط توبرای اون مهمی واونه که برات مونده ومیمونه ..

    همه چی ورهاکن تنهاقدرت جهان هستی خداونده ،نه بنده های ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سجاد معروف صوفیان گفته:
    مدت عضویت: 1575 روز

    سلام و درود

    استاد عزیز خیلی ممنون بخاطر آموزش های عالی تون که راهنمای زندگی من شدین

    فقط این مورد رو خیلی خلاصه میگم فقط بخاطر یادآوری تجربه

    این مورد برمیگرده به چندین سال قبل یعنی 1399 که حدودا سه سال بود که درگیر دادگاه و طلاق و مهریه بودم و حدود 23 تا پرونده تو دادگاه ها داشتم هر روز درمورد مشکلاتم با دوستام صحبت میکردم و هر روز یکبار یا یکروز در میان پدرم یا مادرم زنگ میزد که چه خبر چی شد و

    اونموقع ها شروع کرده بودم به استفاده از دوره های رایگان شما و یکسری فایل درمورد شرک و مناجات ملا صدرا

    تا اینکه یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خودم هر روز با توجه کردن به این موضوعو توضیح اش به دیگران دارم این مشکل رو بزرگتر و بزرگتر می‌کنم و کلا از درآمد ساقط شدم

    و یک روز زیپ دهنم رو کشیدم و دیگه در موردش با کسی صحبت نکردم و هرکی میپرسید میگفتم حل میشه، خودش حل میشه، فعلا خبری نیست، حل میشه و بلطف خدا وطبق قوانین دیگه هیچ خبری نبود که البته این قضیه یه مرحله بعدی هم داشت و اون هم شرک من بود نسبت به رب

    دنبال وکیل و پارتی و… بودم و هیچ نتیجه ای نمیگرفتم که بدتر هم میشد، استاد خدا شاهده عید 1400 فک کنم روز هفتم عید بود، رو بقبله واستادم دستامو بردم بالا و گفتم خدا من دیگه نمیتونم من توانشو ندارم تو ربی تو میتونی خودت حلش کن خودت تمومش کن و منو رها کن.

    الان که دارم اینارو مینویسم مو به تنم سیخ میشه

    استاد 14 فروردین همسر سابقم خودش دادخواست طلاق داد بدون اینکه حتی من به دادگاه برم یا به دفترخانه برم طلاقشو گرفت و همه چی تموم شد.

    اونموقع بود که فهمیدم باید زیپ دهنمو بکشم ودر مورد چیزی که نمی خوام صحبت نکنم حتی با خود خدا ومهم تر از همه چیز فقط و فقط بخدا ایمان داشته باشم چون تنها قدرت رب تنها فرمانروا رب تنها عامل موفقیت وپیروزی من رب.

    عاشقتم استاد

    موفق وپیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    دیاموند گفته:
    مدت عضویت: 1199 روز

    بنام خدا و سلام

    من از وقتی یادم میاد حرف زدن از ناخواسته ها قشنگ حالمو بد میکرد و اینو متوجه میشدم

    و تا حد امکان سعی میکنم که به زبون نیارم ناخوشی هارو مگر وقتی که دارم موضوعی رو برای حل کردن میشکافم

    ولی متاسفانه مادر من اینجوری هستن که علاقه داره به این مسائل و جلب ترحم کردن

    و تازگیا که من خیلی دقیق شدم روش و از وقتی فایلای استاد رو گوش میدم و خیلی فکر میکنم به همه چی به عنوان یه مورد دارم روش تحقیق میکنم رسما :)) و میبینم تک تک حرفای استاد رو باید با طلا نوشت که هر جلسه ش چنتا کتاب خودشناسی و روانشناسی و خداشناسیه.

    اخیرا یکی از خونه هارو که با خواهرم شریک بودن فروختن تا باهاش کاری بکنن ، نه تنها اون کارو انجام ندادن بلکه این وسط وسوسه شدن یه خونه بهتر از اون بگیرن و در نتیجه خودشو تو یه دردسر و بدهی بزرگ انداخت و بعد شروع کرد از این ور اونور پول جور کردن و هی از ما درخواست پول و کمک میکرد و مارو با حرفاش می رنجوند و مخصوصا منو که قبلا بهم کمک کرده بود سر موضوعی هی منت میزد و هی میگفت اونارو جبران کن ، منم واقعا تو شرایطش نبودم و کلی ازم انرژی گرفت خلاصه و تو این دوماه زندگی رو برای ما جهنم کرده بود که خدارو شکر به تازگی ازش خلاص شدیم

    اما میدونم که بزودی سوژه دیگه ای جایگزینش خواهد شد چون مدلش اینجوریه :))

    وقتی هم که یه مریضی ساده میگیره هی ناله میکنه و میگه وای خدا “دارم میمیرم”!!و هی اینو تکرار میکنه!

    چند وقت پیش که دچار یه سری مشکل گوارشی شده بود یه جوری نگران و ناراحت بود که من بردمش دکتر و همه ش میگفت وای اگه بگه عمل لازمی چی! وای اگه بگه سرطانه چی !!!!!!!!!!!!!

    در حالیکه با یه نسخه کاملا خوب شد خدارو شکر

    و یه عالمه از این موردا که حتی گفتنشون حس خوبی نداره

    مادر من بهشتی که تو زندگی برای خودش میتونس بسازه رو بخاطر ناآگاهیش با دستای خودش از خودش گرفته.زندگیش پر از نعمته اما قدردان هیچکدوم نیست.

    من یه زمانی تحت تاثیر این اخلاقاش بودم و ناراحت میشدم واقعا اما مدتی ازش دور شدم و از خونه مون کلا چون بهرحال جو مسمومی رو تو خونه هم ایجاد میکرد.

    اما بنابه شرایطی مجبور شدم دوباره برگردم پیش خانواده و اینبار خیلی اذیت نشدم چون فهمیدم همیشه هم دور بودن جواب نیس باید یاد گرفت که حال خوب از درونه حتی وسط ناملایمت ها و بنابرین دارم سعی میکنم همونجا باشم فعلا و فقط رو خودم کار کنم و خودمو قویتر کنم.وقتی مدارم بالاتر رفت جهان خودش محیطمو هم عوض میکنه بزودی. سعی میکنم نسبت به این فازهای منفی هر روز بی تفاوت تر و بیخیال تر بشم متاسفانه مادرم نه محبت میپذیره نه کمک و نه اینکه ذره ای تمایل به تغییر داره و تا خودش نخواد مسلما عوض نمیشه.

    بنابرین تنها کاری که میکنم اینه که خودمو درگیرش نکنمو فقط رو خودم کار کنم

    من دوسش دارم چون مادرمه و اینکه آدم خیلی خوبی هست ذاتا. اما اینکه نمیتونم باهاش ارتباط خوبی برقرار کنم چون همه حرفاش حتی دلسوزیای مادرانه ش پر از کنایه و غم و حسای بده برا همین فیزیکا تویک خونه اما کیلومترها دوریم از هم.

    و خدارو شکر میکنم که خودم در مسیر رشدم و این تضادها باعث شدن من واقعا بفهمم چی از زندگی میخوام فهمیدم آخرو عاقبت مثل مادرم فکر کردن و زندگی کردن میشه آخرو عاقبت اون و فهمیدم تضادها چقدر مفیدن برام.و باعث قوی شدنم میشن. فهمیدم همه حواسم تو زندگی باید فقط به خودم و باورهام باشه دوری کردن و فرار کردن یا حتی جنگیدن با چیزایی که نمیخوام دعوت بیشتر اونها به زندگیم هست

    و خدارو شکر میکنم به خاطر تغییرات این چندماه اخیر از وقتی تمرکزم رو گذاشتم رو فایلا زندگیم چقدر عالی شده

    موضوعاتی که منو قبلا خیلی بهم میریخت و غمگینم میکرد الان بیشتر از ساعتی طول نمیکشه که با خودم صحبت میکنم و همه رو حل میکنم

    و کنترلم رو ذهنم و افکارم هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه

    به امید روزی که نور آگاهی همه جهان و قلب انسانهارو روشن کنه.دوستون دارم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: