این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من اینستاگرام نداشتم. تی وی هم نداریم… مدتی پیش اینستاگرام رو نصب کردم و حالا فهمیدم چرا استاد اینقدر تاکید دارند که توی سوشال مدیا نباشید.
بدبختی، یکی از چیزهایی است که تظاهر به آن، برای جلب نظر، به شدت توی سوشال مدیاهای پرطرفدار هست…چرا؟ چون فلسفه ی عمومی زندگی انسانها، دوست داشتن بدبختی را ترویج میکند.
از جذاب ترین کاراکترها، افراد قوی برخاسته از قشر فرودست اجتماع هستند که راحت تر تحسین اطرافیان را بر میانگیزند، چون توقع کمتری از آنها در همه ی زمینه ها وجود داشته… و وقتی آنها به موفقیتهایی دست میابند، شبکه های خبری و سوشال مدیاها برای جلب توجه، بیشتر روی آنها مانور میکنند.
بنابراین این نکته به ذهن آدمهایی که در این محیطهای عمومی مجازی حضور دارند، متبادر میشود که: منکه حال ندارم خودم رو ارتقای شخصی بدم، بذار چار تا درد و بدبختی ردیف کنم تا اگه پرسیدن این چه وضع زندگیه، دلیل داشته باشم ارائه کنم! یه تیر و دو نشون هم هست…وقتی گفتم وای… مریضی، وای اجاره خونه… وای بدهکاری، وای…وای، اطرافیان میگویند: ببین، این چه آدم کاردرستیه، که با این همه وای! زنده مونده، پیشرفتش پیشکش! واقعا دمش گرم!
و اینجوری است که سوار شدن در کشتی سوشال مدیا، به خاطر جذب همدلی، آدم را غرق میکند!
حالا که اینستاگرام دارم، این چیزها را فهمیده ام. صفحات اینستاگرام پر است از مطالب اینچنینی. البته بسته به مدار خودت، مطالب زیبا و جذاب را هم میتوانی توی صفحه خصوصی پیش فرض وارد کنی، ولی سلیقه غالب، همین است که گفتم! کنجکاوی و رفتن سر مطالب و پیجهای ناشناخته، تو را کم کم میبرد توی همین فازهای غالب … و این دردسر است.
البته، آنچه که من توی این مسیر ، خیلی جذاب یافته ام، همین است که: سرم توی زندگی خودم باشد و خودم چیز جدیدی را خلق کنم. این حال من را خیلی خوب میکند. احساس موجودیت میکنم!
اما من، تنها نیستم. پسرم به خاطر تلویزیون نداشتن ما، خیلی از اصطلاحات رایج زبان فارسی را در مدرسه متوجه نمیشود و همکلاسیها، اذیتش میکنند. زیاد از این موضوع شکایت میکند. منهم کم محلی کرده ام، ولی دارد از مدرسه و رفقایش متنفر میشود. قسمتی از محاوره و فهمیدن مطالب زبان فارسی را برنامه های تلویزیونی هندل میکنند…خب، دارم سعی میکنم آن را هم درست کنم… وجود داشتن یعنی همین! چه جوری ؟ نمیدونم! شایدم دوباره تلویزیون رو راه انداختم تو خونه! اقل کم چارتا ویدئو کلیپ و برنامه ورزشی باهاش ببینیم.. هان؟ خب انرژی برای خندیدن و ادامه دادن، که فقط از مقاربه نمیآید! از مطالبی که درباره پسرتان میکاییل میگویید، خیلی چیزها یاد گرفته ام، ممنون. امیدوارم در زندگیش موفق باشد.
مطلب در کل، کاملا درست است. خود ما فضاهای اطرافمان را میسازیم و دیزاین میکنیم. باید بگردم ببینم چکار کرده ام که چنین فضای منفعلی را برای بچه هایم سر و شکل داده ام! نگویید تو مسئولیتی در این زمینه نداری… آخر بچه های کوچکم که جز من کسی را ندارند.
آها… رقص و شادیمان کم شده. اینجا که نوشتم، یادم آمد.
آها! نکنه دارم زیادی به این مساله توجه میکنم؟ من که اینقدر فضای خوبی برای بچه هام فراهم کرده م! خب، یه چیزی هم به خودش و شخصیت خودش مربوط میشه.
آره، شاید منم نباید اصلا محلی به این شکایتها و اذیتهای مدرسه بکنم. خب، این آخرین جایی بود که راجع با این نکته حرف زدم..اینم به خاطر اینه که شما بودید:)) اگه خوندید و پیشنهادی برام داشتید، بنویسید، رفقای گلم.
چه کامنت خوب و چالشی شد، هفتصدمین کامنتم! امیدوارم بدرد خودم و دیگران بخوره.
فایل روز شمار تحول زندگی من 159: ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
مدتی بود که متوجه یه سری از گفتگوهای درونیم شده بودم. و سعی میکردم آگاهانه جلوشون رو بگیرم…
تا اینکه چند روز پیش به خودم گفتم اینجوری نمیشه… بهتره برم توی عقل کل بنویسم و از بقیه کمک بگیرم که چجوری باید این 2 تا موضوع رو حل کنم.
ولی یکم تعلل کردم و ننوشتم، تا امروز که فایل روزشمار گوش دادم دیدم موضوعش احساس لیاقت و جلب توجه هست. تصمیم گرفتم به جای تعلل، اینبار سریع دست به کار بشم و تجربه خودم رو بنویسم.
درواقع یکی از اون 2 تا موضوعی که میخواستم راجع بهشون بنویسم، یه جورایی زیر مجموعه اون یکی به حساب میاد ولی خب به شکل دیگه ای داره خودش رو نشون میده…
موضوع اینه که:
من خیلی آدم منطقی هستم و همیشه به این منطقی بودن خودم افتخار هم میکردم…
به مرور متوجه شدم که با دلایل و منطقهایی که در مورد موضوعات مختلف برای دیگران میارم، میتونم اونا رو جوری قانع کنم که هیچ حرف دیگه ای نتونن بزنن… و این یه جورایی احساس خوبی به من میداد… احساس میکردم میتونم با کلامم خلع سلاحشون کنم….
این موضوع ادامه پیدا کرد و حتی بعد از آشنا شدن من با آگاهیهای سایت هم ادامه داشت. حتی میتونم بگم چون بعد از این آگاهی ها اعتماد به نفس من هم بالاتر رفته بود، راحتتر از این تواناییم استفاده میکردم.
حالا نکته ای که چند وقت هست متوجهش شدم اینه که من انگار با استفاده از این موضوع دارم یه وجهی از بعضی افراد رو برانگیخته میکنم که در این موقعیت قرار بگیرن که توسط من مجاب بشن که فلان کار رو اشتباه انجام دادن یا مثلا نباید فلان کار رو انجام میدادن یا مثلا در حق من کار اشتباهی بکنن، و بعد، توسط من بهشون گوشزد بشه و اون بندگان خدا هم نادم و پشیمون بشن و ازم عذرخواهی کنن…
یعنی انگار من این توانایی در قانع کردن افراد رو نمیگم همیشه، ولی گاها، دارم در شرایطی ازش استفاده میکنم که طرف رو قانع کنم که تو در برابر من اشتباه کردی و اغلب هم اینطوره که طرف میپذیره اشتباه کرده و عذرخواهی میکنه…
یعنی خودم توی ذهن خودم، اون شرایط رو میسازم که طرف دارم از من عذرخواهی میکنه و واقعا هم این اتفاق افتاده… و اون بنده خدا هم اونقدر از کار خودش ناراحت بود و اونقدر از من عذرخواهی کرد و هر دومون اونقدر از کاری که انجام داده بود، شوکه شدیم که تا چند روز رابطه مون عادی نشد… ولی حالا میفهمم که من دارم از این توانایی در جای نادرستی استفاده میکنم.
یعنی هم احساس قربانی بودن رو در خودم ایجاد میکنم، و هم به اون فرد احساس گناه میدم…
درحالیکه من قصدم ایجاد احساس گناه در اون فرد نبوده… من از این توانایی که در بیان دلایل و منطق دارم، لذت میبرم. ولی حالا مدتیه که متوجه شدم که دارم در مسیر نادرستی ازش استفاده میکنم و باید آگاهانه جلوی اون رو بگیرم.
من چرا باید صحنه قانع کردن دیگران رو توی ذهنم تجسم کنم و بعد، از اینکه قانعش کردم خوشحال بشم؟… من چرا دارم چنین شرایطی رو به زندگیم دعوت میکنم؟
حالا که من چنین توانایی رو دارم، بیام ازش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده استفاده کنم…
این یکی از اون گفتگوهای ذهنیه که روزانه در مورد موضوعات و افراد مختلف، توی ذهنم میومد و باید راه حلش رو پیدا کنم که درست حسابی حلش کنم.
موضوع دوم که زیر مجموعه همین به حساب میاد، باز یه نوع از گفتگوهای ذهنیه، که توی این گفتگوها، همش دارم دلیل یه کاری رو به یه نفر توضیح میدم…
یعنی انگار مثلا بعد از انجام یه کاری، اون مسئولی که مربوط به رسیدگی به اون موضوع هست (حالا هرکی میخواد باشه.. مامانم، دوستم، رئیسم، هر کی)، میاد میگه چرا این اینجوریه؟ و بعد من با همون منطقی که اول کامنتم گفتم، با دلیل میخوام ثابت کنم که من به این دلایل چنین تصمیمی گرفتم یا اینکه مثلا ثابت کنم که حالا موضوع مهمی هم پیش نیومده و تو داری اشتباه میکنی که به این موضوع حساسیت نشون میدی و داری گیر الکی میدی…
البته راه حل این یکی توی ذهنم هنوز آسونتر از موضوع قبل هست…
ضمن اینکه از اون موضوع اول، تجربه های واقعی هم داشتم و همونجور که استاد توضیح دادن، حتما خودم ایجادشون کرده بودم…
کلا درمورد ایجاد حس ترحم در دیگران، احساس میکردم دارم به نسبت خودم خوب عمل میکنم و سعی میکردم آگاهانه از چنین گفتگوها یا فضاهایی فاصله بگیرم… حتی گاهی اوقات که حس میکردم طرف مقابل، برای نشون دادن محبتش میخواد با چنین احساسی با من حرف بزنه، سعی میکردم سریع حرف رو عوض کنم و اصلا اجازه ندم که گفتگو به اون سمت بره…
اما این موضوعاتی رو که در موردشون نوشتم، گفتگوهای ذهنی هستن که شاید بشه گفت تازگیها بهشون واقف شدم و اشراف پیدا کردم…
خدایا شکرت
استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان، ازتون ممنونم برای فایلهای باارزش روزشمار، که ما رو به خودشناسی بیشتر، نزدیک و نزدیکتر میکنه و فرصت یک زندگی آرامتر رو برای ما به همراه میاره.
اینقدر زیبا، هر آن که اراده میکنید، در مورد قوانین صحبت میکنید،و من و ما و ما… ،راحت و آرام میپذیریم.سالهای ساله که عادت کردیم به یک نوع زندگی قانون مند و ایمان داریم به اینکه همه چی در مدار درست خودش قرار داره و هرچیزی و هر کسی هر کجا هست سر جای درست خودش هست.
این مفهوم آخری در سطر قبلی رو هم از شما استاد عزیزم آموختم.
من به خاطر بودن در مسیر درستی که هر روز خدای مهربان داره هدایتم میکنه؛
آرامش واقعی دارم.
دخترم که 18 سال داره ازم میخواد که باهاش بشینم و صحبت کنم.
خانمم که اصلا نگو،خیلی با هم صحبت میکنیم و لذت میبریم،صحبت در باره قوانین , روابط بی نظیر و فوق العاده زیبا که با هم داریم،درباره خواسته ها و اهداف مون، زیبایی های این دنیا،مسیری که در این چند سال با کمک استاد طی کردیم،در باره ی اسانیها ،درباره آرامش و رفتار های بسیار خوبی که با خودمون و اطرافیانمون داریم،با فرزندانمون،صلح و آشتی مون با خالق یکتا و ….
موردی که دقیق اشاره کردید و یک اصل اساسی ست در زندگی من و دارم عمل میکنم ،اما باید باز هم بیشتر عمل کنم و آن اینه که از مشکلات و کاستی ها با هیچ احدی حتا با خودمون هم حرف نزنیم ،من این قانون رو عمل کردم و نتایج زیادی بدست آوردم.
یک نمونه رو براتون مینویسم:
سالهای اول بیزینس جدیدم وقتی کسی ازم میپرسید که «اوضاع کسب و کار چطوره؟»
میگفتم:«خوبه الهی شکر »
سوال مشابه رو پدرم و هر کسی از برادرانم میپرسید،فقط آه و ناله و شکایت و نق زدن و … .
من الان دارم نتایج اون سپاسگزاری قلبی سالهای پیش رو با تمام وجودم حس میکنم.
سخت بود اما چیزی درونم میگفت که :«همه چیز درست میشه تو فقط باید سپاسگزار باشی»
انگار درون قلبم خدا میگفت که باور کن همه چی خودمم.
فقط من (خدا)باید بخوام
فقط تو باید افکارت رو اصلاح کنی
تو فقط کنترل کن ذهنت رو(تقوا)
این مطالبی که الان در سطور بالا نوشتم رو هم از استاد عزیزم آموختم و البته که باور کردم و پذیرفتم که:
او داره به من راه رو نشون میده
او داره با من حرف میزنم
او داره هر آن منو هدایت میکنه
اوست که هر لحظه ای که بخواهم ،
نزدیکه
میشنوه
و پاسخم را میده
چون خودش گفته
و مگر راستگو تر از او هم سراغ داریم؟
و کیست که بهتر از او به عهدش وفا کند؟
خدایا سپاسگزارم که باور کرده ام هر روز میتوانم رشد کنم و بهتر از قبل زندگی کنم، و این تجربه ایست که بارها و بارها تکرار شده برای من.
بابت این فایل زیبا بسیار بسیار سپاسگزارم استاد جانم.
در پناه مهر خداوند ،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام و تشکر فراوان خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نظیرم که خوندن کامنت هاتون یک تکلیف واجبه برام.
یادم به سالهای پیش و خودم افتاد و دوست بی نظیری چون سارای مهربان که همیشه برای هر مساله ای ازش راهکار میخواستم و همیشه هم بهترین راهکارها رو بهم میداد.دختری بسیار مهربان و با هوش و قوی.وقتی تو این مسیر الهی وارد شدم و با آموزشهای استاد شروع به کار کردن رو بهبود شخصیتم کردم اولین اتفاقات خوب به شکل عدم وابستگیم به دوستان و اطرافیان و خصوصا سارا جان رخ داد.انقدر که جهان من و سارا رو از هم سالهاست دور کرده.هر زمان یادش می افتم لبخندی میزنم و با تمام وجودم بابت سال های فراوان حضور مهربانش در زندگیم ازش با تمام وجود سپاسگزاری میکنم و خدا رو با تمام وجود سپاسگزاری میکنم بابت فاصله ای که بینمون ایجاد شد چون به شدت به نفع من شد.خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو این روند یاد گرفتم زهرا خودت مسائلت رو حل کن هیچکس مسئول حل مسائل تو نیست. اگر نتونستی مساله ای رو هنوز حل کنی بر میگرده به ایمانت و عملت رو همینها جدی کار کن ببین چقدر منطق داری که مساله حل کردی پس میتونی.یکی دو هفته پیش که برای درست کردن دندونی که سالهای سال سختش کرده بودم اقدام کردم تو روند کار دندونم مسائلی پیش اومد که کنترل ذهن میخواست.جناب دکتر چیزهای گفتن که اولش نجواها اومدن اما خیلی تلاش کردم که کنترل ذهن کنم خون بسیار زیادی از دندونم رفت دکتر یه پانسمان موقت گذاشتن و گفتن یک هفته دیگه اقدام کنم اگر اون مساله حل بشه مرحله دوپ رو انجام میدن.اولش نجواها اومدن اما خدا بهم گفت تو کاریت نباشه مگه من برات هزینش رو جور نکردم باقیش هم با من.برای خودم مواد غذایی خون ساز گرفتم و وقتی برگشتم به خانوادم چیزی نگفتم و اون یک هفته فقط رو باورام و ایمانم کار کردم بعد از گذشت یک هفته که خواستم برم خدا بهم گفت رنگهای شاد بپوش و لباسهای شادی که داشتم رو پوشیدم و خیلی انرژیم عالی بود به لطف خودش.دکتر کلی تعجب کرد گفت از دندونم نا امید شده بود و الان به شکل باور نکردنی اون مساله کاملا حل شده تو تمام مدت مرحله دوم کارشون حتی یک ذره خونریزی نداشت و تمام مدت اشک تو چشمام جمع شده بود و سپاسگزاری میکردم .خانوادم هنوز هم اون مساله رو نمیدونن و چقدر حل این مساله بهم کمک کرد که بدونم میتونم مسائل بزرگتر دیگه رو هم حل کنم.خدا رو بسیار سپاسگزارم بابت حضور استاد عزیز و این سایت و دوستان توحیدیم و بابت کامنت های ارزشمند و کلمات و جملاتی حقی که مینویسین سپاسگزارم چون خیلی دارن در درک بهتر قوانین و ساختن باورهام بهم کمک میکنن.
بنام خدایی که من رو آفرید و به من فرصت آگاهی و دیدن جنبه زیبایی زندگی رو داد
بنام خدایی که من رو هدایت میکنه و هر روز از هزاران طریق به من کمک میکنه تا زندگی بهتری برای خودم بسازم
خدایا شکر بخاطر تک تک نعمتهایی که در زندگی من جاری کردی ،نعمت سلامتی ، روابط خوب،شنیدن آگاهی های که استاد عباس منش نازنین به زیبایی و صراحت به من میدهد ،پول و ثروتی که از راههای معجزه آسایی به من میرسد،بخاطر احساس خوب سپاسگزاری از خدا ،
خدایا شکرت
با سلام و احترام فراوان به استاد عباس منش بینظیر و آگاه و سخاوتمند ،به مریم خانم نازنین و عزیزم به دوستان عزیزم در سایت عباس منش
این کامنت مینویسم و میخوام هزاران بار از استاد عزیزم تشکر کنم
استاد بسیار ممنونم بسیار سپاسگزارم که با جون و دل نکات بسیار مهم رو در فضای زیبا در اختیار من میگزاری استاد واقعاً خوشحالم که میتونم این صحبتها رو بشنوم و از خدا درخواست میکنم که به من قدرت درک بیشتر بدهد تا بیشتر بیشتر از زندگی لذت ببرم و آرامش و شادی و ثروت بینهایت در زندگیم خلق کنم،
استاد بسیار خوشحالم چون هر روز صدای دلنشین شما با اون همه آگاهی نابی که در دوره ها و فایلها در اختیار من قرار دادین تو گوشمه و هر لحظه از زندگیم فقط آموزشهای شماست که به من دلگرمی و ایمان قوی میده و وجود خدای بیهمتا رو حس میکنم
استاد مهمترین دلخوشی من ،تفریح و منبع آگاهی من فقط و فقط سایت شماست
من و همسرم و پسرم هر روز ظهر و هر شب بعد از کار، تنها کاری که میکنم تماشای فایلهای شماست
روتین زیبای زندگی ما شده ،و چقدر زندگی ما رو زیباتر کرده خدایا شکرت خدایا شکرت
دختر قشنگم از شاگردان شماست و الان در شهر دلخواهش مشغول به کار شده و هر روز به لطف خدای مهربان و آموزشهای شما اتفاقات زیبایی رو تجربه میکند.
استاد برای شما بهترینها را آرزو میکنم و امیدوارم همیشه و همیشه در صحت و سلامتی و حال خوب و ثروت روزافزون زندگی کنید
استاد شما بینظیرید،
بازم بخاطر وجود پر برکت شما توی زندگیم بسیار بسیار از خدای مهربانم سپاسگزارم که هر دم و بازدم زندگیم رو سرشار از نظم الهی میکند .و انسانهایی شریف و آگاه و مهربانی رو در مسیر رشد من قرار میدهد.
درباره بحث جلب توجه من یادمه ی دورانی بود ک تو تلویزیون خیلی فیلمهایی با موضوع سرطان پخش میشد اون موقعها من ازین موصوع ک اگر من مریض شم یا اتفاقی برام بیفته توجه بیشتر میگیرم اگاه بودم خودمو ب مریضی میزدم ب خودم اسیب میزدم حتی انقد این موصوع تو ناخوداگاهم گره خورده بود ک من هر چندوقت یکبار پام در میرفت ی بار تو ورزش ی بار تو بازی ی بار پیاده روی بالای هف هش بار من پام دررفته تو دوران نوجوانی و حتی جوانی .درباره موصوع سرطان هم میدیدم ک تو فیلمها خیلی داره نشون میده کسی ک داره می میره توجه بیشتری میگیره و من هم همیشه با خودم میگفتم ک کاش منم سرطان میگرفتم کلی ترحم و توجه سمتم سرازیر میشد خداروشکر ک اون روزا گذشتو اون خواسته ام براورده نشد
و واقعا احساس قربانی شدن خطرناک ترین و بدترین حس دنیاست و اسیب خیلی جدی و مخربی ب ادم میزنه
استاد عزیز هیچکس انقد واضح و دقیق درباره این موضوع صحبت نکرده حداقل اینکه من نشنیدم اگرم بوده بعد از فایلای شما بوده
من واقعا از شما بابت اطلاعات و اگاهیهایی ک انقد ب جزییات و باورهای پنهانی ما توجه میکنه ممنونم
هرچقدر این آگاهی ها بشنویم کمه و هر دفعه شنیدنش جنسش با دفعه قبلش متفاوته.من این فایل قبلا گوش کرده بودم .و می دونستم راجع ناخواسته نباید صحبت کنم و گاه به گاه در مورد مسایل مختلف رعایت می کردم ولی در مورد کارم و مشکلاتش همیشه با همکارها صحبت می کردم و می کنم و نمی دونم چرا حریف خودم نمی شم صحبت نکنم.امروز این فایل گوش کردم با خودم گفتم دقت کردی تو این یک سال اخیر بیشتر با همکارات به بهانه استراحت و تخلیه روانی از مسایل کار و مراجعان باهمکارها می شینی گپ می زنی نه تنها شرایطت بهتر نشده!نه تنها حالت بهتر نشده بلکه شرکت و سازمان بیشتر از حق وحقوق تو و دیگران زده .این اواخر شرایط کار سخت تر شده و هر روز یک بخشنامه می آید .چقدر مراجعان بدقلق به سمت تو اومدند؟چقدر درگیری ذهنی و روانی با مراجعان پیدا کردی؟و هرچی تلاش می کنی حالت تو محل کار بهتر بشه نمی شه؟؟؟
من این دفعه که دوباره تمرین ستاره قطبی شروع کردم یکی از خواستهای روزانه ام آسون بودن شرایط کار وآرامش روانی داشتن در ارتباط با مراجعان و برخورد مناسب خوب دیدن از مراجعان بود؛ ولی درصد کمی از این خواستم اتفاق می افتاد ولی موارد دیگه ستاره قطبی بعضی شون عالی و بعضی شون خوب اتفاق می افتاد .ولی این خواسته اتفاق نمی افتاد و دلیلش رو نمی فهمیدم و الان با این فایل متوجه شدم که کجا نشتی دارم .«هم کلامی با همکارها راجع مشکلات کار بود».
می خواهم متعهد بشم که دیگه حتی با در و دیوار اتاقم راجع مشکلات کارم صحبت نکنم چه برسه به همکار .با خدا هم راجع مشکلاتم صحبت نکنم ؛هرچند تو این تمرین ستاره قطبی کمتر راجع به مشکلاتم با خدا صحبت می کردم و فقط راجع به خواسته ام و هدایت خواستن از خدا ؛برای انجام کارهام با خدا صحبت می کردم ولی نتایج زیادی نمی گرفتم الان که دارم این کامنت می نویسم می فهمم که چرا هدایت و کمک خدا دریافت نمی کردم چون صبح از خدا کمک می خواستم ولی تا به محل کارم می رسیدم مشرک می شدم با ذهنم کار می کردم و بعد غر مشکلات کار رو به همکارهام می زدم .
خدایا کمکم کن ایاک نعبد و ایاک نستعین باشم. نه عبد ذهنم و عبد حال بد خودم وعبد درددل کردن و غر زدن با همکارهام باشم.استاد وقتی می گه همه چیز توحیده واقعا درست می گه.
این فایل این موضوع رو میگه که ریشه جذب ناخواسته ها چیه و چکار کنیم و چه راهکاری هست که اونها رو تغییر بدیم . ناخواسته ها یعنی اتفاقات و مشکلاتی که برامون اتفاق میفته و در مورد اونها صحبت میکنم و باعث میشه که بیشتر این اتفاقات رو جذب کنیم من یادمه که هر وقت درباره مشکلات با دیگران صحبت کردم احساسم بد شده و اتفاقات بدی رو جذب کردم و متوجه شدم که بعضی از افراد اصلا عادت دارن که کسی رو پیدا کنن و در مورد مشکلات با او صحبت کنن و حتی اگه بگی که خداروشکر اوضاع خوبه میگذره یا درست میشه باز هم اعتراض میکنن و دلشون میخاد که ادامه بدن و فهمیدم که باید از اینگونه افراد دوری کرد و یا در حد سلام و احوال پرسی معمولی و بعد با هر ترفندی بگذریم از اونها و کم کم از فرکانس اونها خارج بشیم.
اما وقتهایی هم شده که فقط درباره نعمت هام و خواسته هام صحبت کردم و سپاسگزاری کردم و اتفاقات خوبی برام افتاده و افرادی رو هم که سر راهم قرار گرفتن آدمهای خوبی بودن و کارهام و صحبتها به خوبی پیش میرفت و مهمتر از همه احساسم بهتر شده و در این فایل بیشتر و بهتر به این موضوع پی بردم که فقط توجه و صحبتهام روی نکات مثبت و نعمتها باشه و حتی اگر کسالتی ویا تضادی پیش بیاد با توجه به اینکه الان از این تضاد چی رو میخام و چه نعمت و برکتی توش هست توجهم رو به جنبه مثبت بزارم و طبق قانون همه چیزهای خوب رو جذب کنم و اتفاقات خوبی برام رقم بخوره.
من از اول هیچ وقت عادت نداشتم درمورد مشکلاتم صحبت کنم و هیچ کس از ظاهرم متوجه چیزی نمیشد وقتی میرفتم مدرسه دوستام میگفتن بهت میخوره دختر کارخونه دار باشی اونایی که صمیمی نبودیم البته
همیشه هم میگفتم وقتی درمورد مشکلاتم حرف میزنم حس میکنم دوباره اون اتفاقا داره میفته و و تکرار میشه همچین حسی داشتم بخاطر همین درمورد مسائلی که خودم سر خودم میاوردم اصلا حرفی نمیزدم
قانون رو نمیدونستم اما میفهمیدم یه انرژی خیلی بدی ازاد میشه با این کار
وقتی دوره عزت نفس شرکت کردم و درمورد قربانی بودن و ترحم برانگیختن فهمیدم یه اهرم رنج و لذت خود بخود در من شکل گرفت که واقعا از اینکه کسی دلش به حالم بسوزه یا بهم ترحم کنه یا بگه اخیییی حالت انزجار بهم دست میده واقعا وقتی به این فکر میکنم که کسی دلش برام بسوزه حالم بهم میخوره و برام رنج خیلی بزرگیه بخاطر همین اصلا همچین اجازه ای نمیدم
مثلا وقتی کسی بعد زایمان ازم میپرسید دست تنها چیکار میکنی با بچهای دوقلو من اصلا نمیتونستم تحمل کنم که من ناله کنم و یکی دلش برام بسوزه بدون استثنا میگفتم بچهام خیلی ارومن من کارم خیلی راحته که انقد گفتم واقعا هم همینطوره خداروشکر تا چهل روز اول انقد بچهام اروم بودن که فقط میخوابیدن و چشماشونو باز میکردن شیر میخوردن بلافاصله میخوابیدن
حتی دکتر بچه ها هم که چندماه یبار میرم پیشش منو یادش بود با اینکه انتظار نداشتم گفت تو رو همیشه یادمه هیچ وقت غر نمیزنی
خداروشکر بخاطر قوانین بی تغییر
خداروشکر بخاطر اینکه من یه قدم برمیدارم خدا هزاران قدم برمیداره
خداروشکر که دارم تمام تلاشمو میکنم برای بچهام الگوی توحیدی باشم
خداروشکر هزاران بار شکر که هدایتم کرد
خداروشکر که الان بچهام دارن واسه خودشون بازی میکنن و اصلا به من احتیاجی هم ندارن و از صدای خنده هاشون خونمون گرم شده
خدایا شکرت که از طریق بچهام یکبار دیگه برای بی نهایت بار وارد زندگیم شدی
خدایا شکرت که محیطی به من به زندگیم به افکارم به باورهام
به نام الله یکتا
سلام بر خوبان جهان
احساس قربانی شدن
احساسی که من با وجود دو سال کار کردن روی دوره عزت نفس…باز هم یه جاهایی نا خودآگاه دارم میرم سمت این قضیه
اگر چه تفاوتش اینه الان زود افسار ذهنم و میکشم و نمیذارم ، نیاز به این حس رو ارضا کنه
و چقدر زیباست اگر بتونیم آگاهانه کانون توجهمون رو کنترل کنیم
متاسفانه تو خانواده و اقوام ما نود و نه درصد در مورد بد بختی ها صحبت میکنند
برای همین از خدا خواستم که از این شهر برم…به شهری که هیچ کدوم از اقوام و اعضای خانوادم نباشن
میخوام تو مسیر عاشقانه ای که در پیش گرفتم… تنها …دست در دست خداوند پیش برم
بارها به خودم یادآوری میکنم که ..
عزیزم
طبیعیه که تمام مسائل به راحتی حل بشه
طبیعیه که خوشی و ثروت دائما در وجودت در جریان باشه
سالهای اول زندگی مشترکم
هرروز ساعتها در مورد ناخواسته هام صحبت میکردم و هق هق میزدم و هرروز…
بدبختی های بیشتری رو جذب میکردم
این پروسه تا زمانی ادامه داشت که دیگه جذابیت ناخواسته های زندگیم برای اطرافیانم کم شده بود و….
دیگه علاقه ای به شنیدن بد بختی های من نداشتند
و اونموقع بود که کم کم
تاریکی از بین رفت و من تونستم این فرشته رو از دل اون روزها بیرون بکشم
اون روزها فکر میکردم چقدر اطرافیانم نا مردن که دیگه حرفهای منو گوش نمیکنند
اما الان میفهمم که در حقم خیلی لطف کردند
ممنون استاد عزیزم
برای به اشتراک گذاشتن بخشی از دوره ی عزت نفس که واقعا گرانبهاست
سلام به رفقای عزیزم
من اینستاگرام نداشتم. تی وی هم نداریم… مدتی پیش اینستاگرام رو نصب کردم و حالا فهمیدم چرا استاد اینقدر تاکید دارند که توی سوشال مدیا نباشید.
بدبختی، یکی از چیزهایی است که تظاهر به آن، برای جلب نظر، به شدت توی سوشال مدیاهای پرطرفدار هست…چرا؟ چون فلسفه ی عمومی زندگی انسانها، دوست داشتن بدبختی را ترویج میکند.
از جذاب ترین کاراکترها، افراد قوی برخاسته از قشر فرودست اجتماع هستند که راحت تر تحسین اطرافیان را بر میانگیزند، چون توقع کمتری از آنها در همه ی زمینه ها وجود داشته… و وقتی آنها به موفقیتهایی دست میابند، شبکه های خبری و سوشال مدیاها برای جلب توجه، بیشتر روی آنها مانور میکنند.
بنابراین این نکته به ذهن آدمهایی که در این محیطهای عمومی مجازی حضور دارند، متبادر میشود که: منکه حال ندارم خودم رو ارتقای شخصی بدم، بذار چار تا درد و بدبختی ردیف کنم تا اگه پرسیدن این چه وضع زندگیه، دلیل داشته باشم ارائه کنم! یه تیر و دو نشون هم هست…وقتی گفتم وای… مریضی، وای اجاره خونه… وای بدهکاری، وای…وای، اطرافیان میگویند: ببین، این چه آدم کاردرستیه، که با این همه وای! زنده مونده، پیشرفتش پیشکش! واقعا دمش گرم!
و اینجوری است که سوار شدن در کشتی سوشال مدیا، به خاطر جذب همدلی، آدم را غرق میکند!
حالا که اینستاگرام دارم، این چیزها را فهمیده ام. صفحات اینستاگرام پر است از مطالب اینچنینی. البته بسته به مدار خودت، مطالب زیبا و جذاب را هم میتوانی توی صفحه خصوصی پیش فرض وارد کنی، ولی سلیقه غالب، همین است که گفتم! کنجکاوی و رفتن سر مطالب و پیجهای ناشناخته، تو را کم کم میبرد توی همین فازهای غالب … و این دردسر است.
البته، آنچه که من توی این مسیر ، خیلی جذاب یافته ام، همین است که: سرم توی زندگی خودم باشد و خودم چیز جدیدی را خلق کنم. این حال من را خیلی خوب میکند. احساس موجودیت میکنم!
اما من، تنها نیستم. پسرم به خاطر تلویزیون نداشتن ما، خیلی از اصطلاحات رایج زبان فارسی را در مدرسه متوجه نمیشود و همکلاسیها، اذیتش میکنند. زیاد از این موضوع شکایت میکند. منهم کم محلی کرده ام، ولی دارد از مدرسه و رفقایش متنفر میشود. قسمتی از محاوره و فهمیدن مطالب زبان فارسی را برنامه های تلویزیونی هندل میکنند…خب، دارم سعی میکنم آن را هم درست کنم… وجود داشتن یعنی همین! چه جوری ؟ نمیدونم! شایدم دوباره تلویزیون رو راه انداختم تو خونه! اقل کم چارتا ویدئو کلیپ و برنامه ورزشی باهاش ببینیم.. هان؟ خب انرژی برای خندیدن و ادامه دادن، که فقط از مقاربه نمیآید! از مطالبی که درباره پسرتان میکاییل میگویید، خیلی چیزها یاد گرفته ام، ممنون. امیدوارم در زندگیش موفق باشد.
مطلب در کل، کاملا درست است. خود ما فضاهای اطرافمان را میسازیم و دیزاین میکنیم. باید بگردم ببینم چکار کرده ام که چنین فضای منفعلی را برای بچه هایم سر و شکل داده ام! نگویید تو مسئولیتی در این زمینه نداری… آخر بچه های کوچکم که جز من کسی را ندارند.
آها… رقص و شادیمان کم شده. اینجا که نوشتم، یادم آمد.
آها! نکنه دارم زیادی به این مساله توجه میکنم؟ من که اینقدر فضای خوبی برای بچه هام فراهم کرده م! خب، یه چیزی هم به خودش و شخصیت خودش مربوط میشه.
آره، شاید منم نباید اصلا محلی به این شکایتها و اذیتهای مدرسه بکنم. خب، این آخرین جایی بود که راجع با این نکته حرف زدم..اینم به خاطر اینه که شما بودید:)) اگه خوندید و پیشنهادی برام داشتید، بنویسید، رفقای گلم.
چه کامنت خوب و چالشی شد، هفتصدمین کامنتم! امیدوارم بدرد خودم و دیگران بخوره.
مرسی که هستید.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
به نام خدای مهربانم
فایل روز شمار تحول زندگی من 159: ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
مدتی بود که متوجه یه سری از گفتگوهای درونیم شده بودم. و سعی میکردم آگاهانه جلوشون رو بگیرم…
تا اینکه چند روز پیش به خودم گفتم اینجوری نمیشه… بهتره برم توی عقل کل بنویسم و از بقیه کمک بگیرم که چجوری باید این 2 تا موضوع رو حل کنم.
ولی یکم تعلل کردم و ننوشتم، تا امروز که فایل روزشمار گوش دادم دیدم موضوعش احساس لیاقت و جلب توجه هست. تصمیم گرفتم به جای تعلل، اینبار سریع دست به کار بشم و تجربه خودم رو بنویسم.
درواقع یکی از اون 2 تا موضوعی که میخواستم راجع بهشون بنویسم، یه جورایی زیر مجموعه اون یکی به حساب میاد ولی خب به شکل دیگه ای داره خودش رو نشون میده…
موضوع اینه که:
من خیلی آدم منطقی هستم و همیشه به این منطقی بودن خودم افتخار هم میکردم…
به مرور متوجه شدم که با دلایل و منطقهایی که در مورد موضوعات مختلف برای دیگران میارم، میتونم اونا رو جوری قانع کنم که هیچ حرف دیگه ای نتونن بزنن… و این یه جورایی احساس خوبی به من میداد… احساس میکردم میتونم با کلامم خلع سلاحشون کنم….
این موضوع ادامه پیدا کرد و حتی بعد از آشنا شدن من با آگاهیهای سایت هم ادامه داشت. حتی میتونم بگم چون بعد از این آگاهی ها اعتماد به نفس من هم بالاتر رفته بود، راحتتر از این تواناییم استفاده میکردم.
حالا نکته ای که چند وقت هست متوجهش شدم اینه که من انگار با استفاده از این موضوع دارم یه وجهی از بعضی افراد رو برانگیخته میکنم که در این موقعیت قرار بگیرن که توسط من مجاب بشن که فلان کار رو اشتباه انجام دادن یا مثلا نباید فلان کار رو انجام میدادن یا مثلا در حق من کار اشتباهی بکنن، و بعد، توسط من بهشون گوشزد بشه و اون بندگان خدا هم نادم و پشیمون بشن و ازم عذرخواهی کنن…
یعنی انگار من این توانایی در قانع کردن افراد رو نمیگم همیشه، ولی گاها، دارم در شرایطی ازش استفاده میکنم که طرف رو قانع کنم که تو در برابر من اشتباه کردی و اغلب هم اینطوره که طرف میپذیره اشتباه کرده و عذرخواهی میکنه…
یعنی خودم توی ذهن خودم، اون شرایط رو میسازم که طرف دارم از من عذرخواهی میکنه و واقعا هم این اتفاق افتاده… و اون بنده خدا هم اونقدر از کار خودش ناراحت بود و اونقدر از من عذرخواهی کرد و هر دومون اونقدر از کاری که انجام داده بود، شوکه شدیم که تا چند روز رابطه مون عادی نشد… ولی حالا میفهمم که من دارم از این توانایی در جای نادرستی استفاده میکنم.
یعنی هم احساس قربانی بودن رو در خودم ایجاد میکنم، و هم به اون فرد احساس گناه میدم…
درحالیکه من قصدم ایجاد احساس گناه در اون فرد نبوده… من از این توانایی که در بیان دلایل و منطق دارم، لذت میبرم. ولی حالا مدتیه که متوجه شدم که دارم در مسیر نادرستی ازش استفاده میکنم و باید آگاهانه جلوی اون رو بگیرم.
من چرا باید صحنه قانع کردن دیگران رو توی ذهنم تجسم کنم و بعد، از اینکه قانعش کردم خوشحال بشم؟… من چرا دارم چنین شرایطی رو به زندگیم دعوت میکنم؟
حالا که من چنین توانایی رو دارم، بیام ازش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده استفاده کنم…
این یکی از اون گفتگوهای ذهنیه که روزانه در مورد موضوعات و افراد مختلف، توی ذهنم میومد و باید راه حلش رو پیدا کنم که درست حسابی حلش کنم.
موضوع دوم که زیر مجموعه همین به حساب میاد، باز یه نوع از گفتگوهای ذهنیه، که توی این گفتگوها، همش دارم دلیل یه کاری رو به یه نفر توضیح میدم…
یعنی انگار مثلا بعد از انجام یه کاری، اون مسئولی که مربوط به رسیدگی به اون موضوع هست (حالا هرکی میخواد باشه.. مامانم، دوستم، رئیسم، هر کی)، میاد میگه چرا این اینجوریه؟ و بعد من با همون منطقی که اول کامنتم گفتم، با دلیل میخوام ثابت کنم که من به این دلایل چنین تصمیمی گرفتم یا اینکه مثلا ثابت کنم که حالا موضوع مهمی هم پیش نیومده و تو داری اشتباه میکنی که به این موضوع حساسیت نشون میدی و داری گیر الکی میدی…
البته راه حل این یکی توی ذهنم هنوز آسونتر از موضوع قبل هست…
ضمن اینکه از اون موضوع اول، تجربه های واقعی هم داشتم و همونجور که استاد توضیح دادن، حتما خودم ایجادشون کرده بودم…
کلا درمورد ایجاد حس ترحم در دیگران، احساس میکردم دارم به نسبت خودم خوب عمل میکنم و سعی میکردم آگاهانه از چنین گفتگوها یا فضاهایی فاصله بگیرم… حتی گاهی اوقات که حس میکردم طرف مقابل، برای نشون دادن محبتش میخواد با چنین احساسی با من حرف بزنه، سعی میکردم سریع حرف رو عوض کنم و اصلا اجازه ندم که گفتگو به اون سمت بره…
اما این موضوعاتی رو که در موردشون نوشتم، گفتگوهای ذهنی هستن که شاید بشه گفت تازگیها بهشون واقف شدم و اشراف پیدا کردم…
خدایا شکرت
استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان، ازتون ممنونم برای فایلهای باارزش روزشمار، که ما رو به خودشناسی بیشتر، نزدیک و نزدیکتر میکنه و فرصت یک زندگی آرامتر رو برای ما به همراه میاره.
سلام بر استاد جانم
چقدر شما دوست داشتنی هستید ؟
اینقدر زیبا، هر آن که اراده میکنید، در مورد قوانین صحبت میکنید،و من و ما و ما… ،راحت و آرام میپذیریم.سالهای ساله که عادت کردیم به یک نوع زندگی قانون مند و ایمان داریم به اینکه همه چی در مدار درست خودش قرار داره و هرچیزی و هر کسی هر کجا هست سر جای درست خودش هست.
این مفهوم آخری در سطر قبلی رو هم از شما استاد عزیزم آموختم.
من به خاطر بودن در مسیر درستی که هر روز خدای مهربان داره هدایتم میکنه؛
آرامش واقعی دارم.
دخترم که 18 سال داره ازم میخواد که باهاش بشینم و صحبت کنم.
خانمم که اصلا نگو،خیلی با هم صحبت میکنیم و لذت میبریم،صحبت در باره قوانین , روابط بی نظیر و فوق العاده زیبا که با هم داریم،درباره خواسته ها و اهداف مون، زیبایی های این دنیا،مسیری که در این چند سال با کمک استاد طی کردیم،در باره ی اسانیها ،درباره آرامش و رفتار های بسیار خوبی که با خودمون و اطرافیانمون داریم،با فرزندانمون،صلح و آشتی مون با خالق یکتا و ….
موردی که دقیق اشاره کردید و یک اصل اساسی ست در زندگی من و دارم عمل میکنم ،اما باید باز هم بیشتر عمل کنم و آن اینه که از مشکلات و کاستی ها با هیچ احدی حتا با خودمون هم حرف نزنیم ،من این قانون رو عمل کردم و نتایج زیادی بدست آوردم.
یک نمونه رو براتون مینویسم:
سالهای اول بیزینس جدیدم وقتی کسی ازم میپرسید که «اوضاع کسب و کار چطوره؟»
میگفتم:«خوبه الهی شکر »
سوال مشابه رو پدرم و هر کسی از برادرانم میپرسید،فقط آه و ناله و شکایت و نق زدن و … .
من الان دارم نتایج اون سپاسگزاری قلبی سالهای پیش رو با تمام وجودم حس میکنم.
سخت بود اما چیزی درونم میگفت که :«همه چیز درست میشه تو فقط باید سپاسگزار باشی»
انگار درون قلبم خدا میگفت که باور کن همه چی خودمم.
فقط من (خدا)باید بخوام
فقط تو باید افکارت رو اصلاح کنی
تو فقط کنترل کن ذهنت رو(تقوا)
این مطالبی که الان در سطور بالا نوشتم رو هم از استاد عزیزم آموختم و البته که باور کردم و پذیرفتم که:
او داره به من راه رو نشون میده
او داره با من حرف میزنم
او داره هر آن منو هدایت میکنه
اوست که هر لحظه ای که بخواهم ،
نزدیکه
میشنوه
و پاسخم را میده
چون خودش گفته
و مگر راستگو تر از او هم سراغ داریم؟
و کیست که بهتر از او به عهدش وفا کند؟
خدایا سپاسگزارم که باور کرده ام هر روز میتوانم رشد کنم و بهتر از قبل زندگی کنم، و این تجربه ایست که بارها و بارها تکرار شده برای من.
بابت این فایل زیبا بسیار بسیار سپاسگزارم استاد جانم.
در پناه مهر خداوند ،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام خداوند یکتا
سلام و تشکر فراوان خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نظیرم که خوندن کامنت هاتون یک تکلیف واجبه برام.
یادم به سالهای پیش و خودم افتاد و دوست بی نظیری چون سارای مهربان که همیشه برای هر مساله ای ازش راهکار میخواستم و همیشه هم بهترین راهکارها رو بهم میداد.دختری بسیار مهربان و با هوش و قوی.وقتی تو این مسیر الهی وارد شدم و با آموزشهای استاد شروع به کار کردن رو بهبود شخصیتم کردم اولین اتفاقات خوب به شکل عدم وابستگیم به دوستان و اطرافیان و خصوصا سارا جان رخ داد.انقدر که جهان من و سارا رو از هم سالهاست دور کرده.هر زمان یادش می افتم لبخندی میزنم و با تمام وجودم بابت سال های فراوان حضور مهربانش در زندگیم ازش با تمام وجود سپاسگزاری میکنم و خدا رو با تمام وجود سپاسگزاری میکنم بابت فاصله ای که بینمون ایجاد شد چون به شدت به نفع من شد.خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو این روند یاد گرفتم زهرا خودت مسائلت رو حل کن هیچکس مسئول حل مسائل تو نیست. اگر نتونستی مساله ای رو هنوز حل کنی بر میگرده به ایمانت و عملت رو همینها جدی کار کن ببین چقدر منطق داری که مساله حل کردی پس میتونی.یکی دو هفته پیش که برای درست کردن دندونی که سالهای سال سختش کرده بودم اقدام کردم تو روند کار دندونم مسائلی پیش اومد که کنترل ذهن میخواست.جناب دکتر چیزهای گفتن که اولش نجواها اومدن اما خیلی تلاش کردم که کنترل ذهن کنم خون بسیار زیادی از دندونم رفت دکتر یه پانسمان موقت گذاشتن و گفتن یک هفته دیگه اقدام کنم اگر اون مساله حل بشه مرحله دوپ رو انجام میدن.اولش نجواها اومدن اما خدا بهم گفت تو کاریت نباشه مگه من برات هزینش رو جور نکردم باقیش هم با من.برای خودم مواد غذایی خون ساز گرفتم و وقتی برگشتم به خانوادم چیزی نگفتم و اون یک هفته فقط رو باورام و ایمانم کار کردم بعد از گذشت یک هفته که خواستم برم خدا بهم گفت رنگهای شاد بپوش و لباسهای شادی که داشتم رو پوشیدم و خیلی انرژیم عالی بود به لطف خودش.دکتر کلی تعجب کرد گفت از دندونم نا امید شده بود و الان به شکل باور نکردنی اون مساله کاملا حل شده تو تمام مدت مرحله دوم کارشون حتی یک ذره خونریزی نداشت و تمام مدت اشک تو چشمام جمع شده بود و سپاسگزاری میکردم .خانوادم هنوز هم اون مساله رو نمیدونن و چقدر حل این مساله بهم کمک کرد که بدونم میتونم مسائل بزرگتر دیگه رو هم حل کنم.خدا رو بسیار سپاسگزارم بابت حضور استاد عزیز و این سایت و دوستان توحیدیم و بابت کامنت های ارزشمند و کلمات و جملاتی حقی که مینویسین سپاسگزارم چون خیلی دارن در درک بهتر قوانین و ساختن باورهام بهم کمک میکنن.
بنام خداوند بخشنده و مهربان و هدایتگر
بنام خدایی که من رو آفرید و به من فرصت آگاهی و دیدن جنبه زیبایی زندگی رو داد
بنام خدایی که من رو هدایت میکنه و هر روز از هزاران طریق به من کمک میکنه تا زندگی بهتری برای خودم بسازم
خدایا شکر بخاطر تک تک نعمتهایی که در زندگی من جاری کردی ،نعمت سلامتی ، روابط خوب،شنیدن آگاهی های که استاد عباس منش نازنین به زیبایی و صراحت به من میدهد ،پول و ثروتی که از راههای معجزه آسایی به من میرسد،بخاطر احساس خوب سپاسگزاری از خدا ،
خدایا شکرت
با سلام و احترام فراوان به استاد عباس منش بینظیر و آگاه و سخاوتمند ،به مریم خانم نازنین و عزیزم به دوستان عزیزم در سایت عباس منش
این کامنت مینویسم و میخوام هزاران بار از استاد عزیزم تشکر کنم
استاد بسیار ممنونم بسیار سپاسگزارم که با جون و دل نکات بسیار مهم رو در فضای زیبا در اختیار من میگزاری استاد واقعاً خوشحالم که میتونم این صحبتها رو بشنوم و از خدا درخواست میکنم که به من قدرت درک بیشتر بدهد تا بیشتر بیشتر از زندگی لذت ببرم و آرامش و شادی و ثروت بینهایت در زندگیم خلق کنم،
استاد بسیار خوشحالم چون هر روز صدای دلنشین شما با اون همه آگاهی نابی که در دوره ها و فایلها در اختیار من قرار دادین تو گوشمه و هر لحظه از زندگیم فقط آموزشهای شماست که به من دلگرمی و ایمان قوی میده و وجود خدای بیهمتا رو حس میکنم
استاد مهمترین دلخوشی من ،تفریح و منبع آگاهی من فقط و فقط سایت شماست
من و همسرم و پسرم هر روز ظهر و هر شب بعد از کار، تنها کاری که میکنم تماشای فایلهای شماست
روتین زیبای زندگی ما شده ،و چقدر زندگی ما رو زیباتر کرده خدایا شکرت خدایا شکرت
دختر قشنگم از شاگردان شماست و الان در شهر دلخواهش مشغول به کار شده و هر روز به لطف خدای مهربان و آموزشهای شما اتفاقات زیبایی رو تجربه میکند.
استاد برای شما بهترینها را آرزو میکنم و امیدوارم همیشه و همیشه در صحت و سلامتی و حال خوب و ثروت روزافزون زندگی کنید
استاد شما بینظیرید،
بازم بخاطر وجود پر برکت شما توی زندگیم بسیار بسیار از خدای مهربانم سپاسگزارم که هر دم و بازدم زندگیم رو سرشار از نظم الهی میکند .و انسانهایی شریف و آگاه و مهربانی رو در مسیر رشد من قرار میدهد.
خدایا شکرت
سلام ب استاد و دوستان عزیزم
درباره بحث جلب توجه من یادمه ی دورانی بود ک تو تلویزیون خیلی فیلمهایی با موضوع سرطان پخش میشد اون موقعها من ازین موصوع ک اگر من مریض شم یا اتفاقی برام بیفته توجه بیشتر میگیرم اگاه بودم خودمو ب مریضی میزدم ب خودم اسیب میزدم حتی انقد این موصوع تو ناخوداگاهم گره خورده بود ک من هر چندوقت یکبار پام در میرفت ی بار تو ورزش ی بار تو بازی ی بار پیاده روی بالای هف هش بار من پام دررفته تو دوران نوجوانی و حتی جوانی .درباره موصوع سرطان هم میدیدم ک تو فیلمها خیلی داره نشون میده کسی ک داره می میره توجه بیشتری میگیره و من هم همیشه با خودم میگفتم ک کاش منم سرطان میگرفتم کلی ترحم و توجه سمتم سرازیر میشد خداروشکر ک اون روزا گذشتو اون خواسته ام براورده نشد
و واقعا احساس قربانی شدن خطرناک ترین و بدترین حس دنیاست و اسیب خیلی جدی و مخربی ب ادم میزنه
استاد عزیز هیچکس انقد واضح و دقیق درباره این موضوع صحبت نکرده حداقل اینکه من نشنیدم اگرم بوده بعد از فایلای شما بوده
من واقعا از شما بابت اطلاعات و اگاهیهایی ک انقد ب جزییات و باورهای پنهانی ما توجه میکنه ممنونم
خداروشکر .
به نام خداوند مهربان که لطفش همیشه بی پایان هست.
هرچقدر این آگاهی ها بشنویم کمه و هر دفعه شنیدنش جنسش با دفعه قبلش متفاوته.من این فایل قبلا گوش کرده بودم .و می دونستم راجع ناخواسته نباید صحبت کنم و گاه به گاه در مورد مسایل مختلف رعایت می کردم ولی در مورد کارم و مشکلاتش همیشه با همکارها صحبت می کردم و می کنم و نمی دونم چرا حریف خودم نمی شم صحبت نکنم.امروز این فایل گوش کردم با خودم گفتم دقت کردی تو این یک سال اخیر بیشتر با همکارات به بهانه استراحت و تخلیه روانی از مسایل کار و مراجعان باهمکارها می شینی گپ می زنی نه تنها شرایطت بهتر نشده!نه تنها حالت بهتر نشده بلکه شرکت و سازمان بیشتر از حق وحقوق تو و دیگران زده .این اواخر شرایط کار سخت تر شده و هر روز یک بخشنامه می آید .چقدر مراجعان بدقلق به سمت تو اومدند؟چقدر درگیری ذهنی و روانی با مراجعان پیدا کردی؟و هرچی تلاش می کنی حالت تو محل کار بهتر بشه نمی شه؟؟؟
من این دفعه که دوباره تمرین ستاره قطبی شروع کردم یکی از خواستهای روزانه ام آسون بودن شرایط کار وآرامش روانی داشتن در ارتباط با مراجعان و برخورد مناسب خوب دیدن از مراجعان بود؛ ولی درصد کمی از این خواستم اتفاق می افتاد ولی موارد دیگه ستاره قطبی بعضی شون عالی و بعضی شون خوب اتفاق می افتاد .ولی این خواسته اتفاق نمی افتاد و دلیلش رو نمی فهمیدم و الان با این فایل متوجه شدم که کجا نشتی دارم .«هم کلامی با همکارها راجع مشکلات کار بود».
می خواهم متعهد بشم که دیگه حتی با در و دیوار اتاقم راجع مشکلات کارم صحبت نکنم چه برسه به همکار .با خدا هم راجع مشکلاتم صحبت نکنم ؛هرچند تو این تمرین ستاره قطبی کمتر راجع به مشکلاتم با خدا صحبت می کردم و فقط راجع به خواسته ام و هدایت خواستن از خدا ؛برای انجام کارهام با خدا صحبت می کردم ولی نتایج زیادی نمی گرفتم الان که دارم این کامنت می نویسم می فهمم که چرا هدایت و کمک خدا دریافت نمی کردم چون صبح از خدا کمک می خواستم ولی تا به محل کارم می رسیدم مشرک می شدم با ذهنم کار می کردم و بعد غر مشکلات کار رو به همکارهام می زدم .
خدایا کمکم کن ایاک نعبد و ایاک نستعین باشم. نه عبد ذهنم و عبد حال بد خودم وعبد درددل کردن و غر زدن با همکارهام باشم.استاد وقتی می گه همه چیز توحیده واقعا درست می گه.
به نام خدا
سلام به استادعزیزم و خانم شایسته
روزشمار تحول زندگی من روز 159
این فایل این موضوع رو میگه که ریشه جذب ناخواسته ها چیه و چکار کنیم و چه راهکاری هست که اونها رو تغییر بدیم . ناخواسته ها یعنی اتفاقات و مشکلاتی که برامون اتفاق میفته و در مورد اونها صحبت میکنم و باعث میشه که بیشتر این اتفاقات رو جذب کنیم من یادمه که هر وقت درباره مشکلات با دیگران صحبت کردم احساسم بد شده و اتفاقات بدی رو جذب کردم و متوجه شدم که بعضی از افراد اصلا عادت دارن که کسی رو پیدا کنن و در مورد مشکلات با او صحبت کنن و حتی اگه بگی که خداروشکر اوضاع خوبه میگذره یا درست میشه باز هم اعتراض میکنن و دلشون میخاد که ادامه بدن و فهمیدم که باید از اینگونه افراد دوری کرد و یا در حد سلام و احوال پرسی معمولی و بعد با هر ترفندی بگذریم از اونها و کم کم از فرکانس اونها خارج بشیم.
اما وقتهایی هم شده که فقط درباره نعمت هام و خواسته هام صحبت کردم و سپاسگزاری کردم و اتفاقات خوبی برام افتاده و افرادی رو هم که سر راهم قرار گرفتن آدمهای خوبی بودن و کارهام و صحبتها به خوبی پیش میرفت و مهمتر از همه احساسم بهتر شده و در این فایل بیشتر و بهتر به این موضوع پی بردم که فقط توجه و صحبتهام روی نکات مثبت و نعمتها باشه و حتی اگر کسالتی ویا تضادی پیش بیاد با توجه به اینکه الان از این تضاد چی رو میخام و چه نعمت و برکتی توش هست توجهم رو به جنبه مثبت بزارم و طبق قانون همه چیزهای خوب رو جذب کنم و اتفاقات خوبی برام رقم بخوره.
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم.
درپناه الله یکتا باشید.
به نام الله تنها قدرت موجود در عالمین
سلام به استاد عزیزو بچه های گل سایت
من از اول هیچ وقت عادت نداشتم درمورد مشکلاتم صحبت کنم و هیچ کس از ظاهرم متوجه چیزی نمیشد وقتی میرفتم مدرسه دوستام میگفتن بهت میخوره دختر کارخونه دار باشی اونایی که صمیمی نبودیم البته
همیشه هم میگفتم وقتی درمورد مشکلاتم حرف میزنم حس میکنم دوباره اون اتفاقا داره میفته و و تکرار میشه همچین حسی داشتم بخاطر همین درمورد مسائلی که خودم سر خودم میاوردم اصلا حرفی نمیزدم
قانون رو نمیدونستم اما میفهمیدم یه انرژی خیلی بدی ازاد میشه با این کار
وقتی دوره عزت نفس شرکت کردم و درمورد قربانی بودن و ترحم برانگیختن فهمیدم یه اهرم رنج و لذت خود بخود در من شکل گرفت که واقعا از اینکه کسی دلش به حالم بسوزه یا بهم ترحم کنه یا بگه اخیییی حالت انزجار بهم دست میده واقعا وقتی به این فکر میکنم که کسی دلش برام بسوزه حالم بهم میخوره و برام رنج خیلی بزرگیه بخاطر همین اصلا همچین اجازه ای نمیدم
مثلا وقتی کسی بعد زایمان ازم میپرسید دست تنها چیکار میکنی با بچهای دوقلو من اصلا نمیتونستم تحمل کنم که من ناله کنم و یکی دلش برام بسوزه بدون استثنا میگفتم بچهام خیلی ارومن من کارم خیلی راحته که انقد گفتم واقعا هم همینطوره خداروشکر تا چهل روز اول انقد بچهام اروم بودن که فقط میخوابیدن و چشماشونو باز میکردن شیر میخوردن بلافاصله میخوابیدن
حتی دکتر بچه ها هم که چندماه یبار میرم پیشش منو یادش بود با اینکه انتظار نداشتم گفت تو رو همیشه یادمه هیچ وقت غر نمیزنی
خداروشکر بخاطر قوانین بی تغییر
خداروشکر بخاطر اینکه من یه قدم برمیدارم خدا هزاران قدم برمیداره
خداروشکر که دارم تمام تلاشمو میکنم برای بچهام الگوی توحیدی باشم
خداروشکر هزاران بار شکر که هدایتم کرد
خداروشکر که الان بچهام دارن واسه خودشون بازی میکنن و اصلا به من احتیاجی هم ندارن و از صدای خنده هاشون خونمون گرم شده
خدایا شکرت که از طریق بچهام یکبار دیگه برای بی نهایت بار وارد زندگیم شدی
خدایا شکرت که محیطی به من به زندگیم به افکارم به باورهام