این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد جان .امروز من قول میدهم که دیگه اصلا اصلا نذارم کسی بفهمه بیمارم.راستش من توی کار خیلی دنبال تایید شدن توسط همکارام هستم .
و اونقدر تند تند و زیاد بالاسر مریضا هستم و میرم که کمر درد میگیرم .و الان این کمر درد جزیی رو بال و پر دادم و رفتم دکتر و استعلاجی گرفتم .و الان که اومدم سر کار کمر بند بستم و به بقیه در مورد بیماری آم صحبت کردم .که اره من کمرم فرانسه اینطوریه اونطوریه که حتی خودم باورم شد .با اینکه ام ار ای سالمی دارم خدا رو شکر .
این از اینجا نشات میگرفت که من از کار خسته شده بودم و خواستم از شیفت در برم و الان دارم برای خودم بیماری میسازم .با اینکه اگه نه تنها کمرم بلکه کل بدنم رو بگردی همه جا سالمه .
پس جای اینکه بیماری رو گسترش بدی برو ورزش کن و عضلاتت رو تقویت کن .روی باورهات کار کن .روی بدبختی ها تمرکز نکن .صحبت نکن .درد مورد مشکلات صحبت نکن .
ما مسیول وضعیت سلامتی ،ثروت ،روابط ،عزت نفس خودمان هستیم و هیچکس مسیول وضعیت ما نیس.
امروز هدایت شدم که دوباره از اول روی باورهام مخصوصا محصول عزت نفس کار کنم و لذت ببرم و لوول جدیدی از عزت نفس رو پیدا کنم در خودم و درک بهتر و بالاتری ازش پیدا کنم .
این روزا درگیر درد هستم خیلی سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم و دراحساس خوب بمونم
این فایل روکه امروز گوش کردم هرچی که توی ذهنم دنبال این گشتم که آیا من میخوام جلب توجه کنم ؟دیدم نه اصلا حتی دلم نمیخواد برم دکتر و …و یا حتی دنبال دلسوزی نیستم
نمیدونم شاید ذهنم از چیزی داره با این درد فرار میکنه
مثل مثالی که استاد زدید و گفتید وقتی بیکار باشیم جهان یه جوری مارو مشغول میکنه
اما اتفاقا من بیکارهم نبودم کلی هدف کلی آموزش دارم
نمیدونم شاید به خودم زیادی فشار اوردم
یکی از باورهایی که دارم روش کار میکنم اینه که من بدنم خودش خودش و ترمیم میکنه نمیرم دکتر و دارو نمیخورم
نمیدونم شاید این تضاد اومده که یه درسی بهم بده
خیلی توی خودم دنبال دلیل میگردم میبینم انگاری اگرم به کسی میگم درد دارم دنبال راه حل هستم یا یه نشانه
اما قطعا اینکه درمورد دردم صحبت میکنم اشتباهه
اما ازطرفی کنترل ذهن که الان نمیتونم بشینم پای لب تاب و کارهامو انجام بدم کارسختیه اینکه دراحساس خوب بمونم اینکه بگم بیخیال بابا یزره استراحت کن اما دارم تمام تلاشمو میکنم
سلام می کنم به استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان نازنینم
✔️ اول از تجربیات زمان های میگم که ناآگاهانه مشکلات رو وارد زندگیم کردم و بعد در مورد زمان های صحبت می کنم که آگاهانه از قانون استفاده کردم و کلی منفعت تو زندگیم کسب کردم
از اونجایی که یادم میاد تو خانواده ای و در فامیلی بزرگ شدم که صحبت کردن راجع به مسائل و مشکلات یه امر کاملاً بدیهی و حتی به ظاهر خوب بود (با توجه به اینکه تو شهر قم و تو یه خانواده سوپر مذهبی بزرگ شدم)
من از بچگی فکر می کردم اگه من برم بیمارستان و عمل داشته باشم و حتی پلاتین هم تو بدنم بیاد دیگه خیییییلی عزیز دردونه میشم … و دقیقاً همین اتفاق هم جذب کردم بعد از کلی دست و پنجه نرم کردن با بیماری های مختلف تو سال ۹۵ در ۲۰ سالگیم این اتفاق افتاد !! من رباط پاره کردم و پای چپم رو عمل کردم
تا سن ۱۹ و ۲۰ سالگی قبل از اینکه برم وارد بازار کار بشم با توجه به الگوهایی که دیده بودم و شکل ذهنی ای که داشتم فکر می کردم باید برم تو بازار سال ها تلاش کنم رنج بکشم خاک بخورم کلی بلا سرم بیاد تا در نهایت در پیری و باز نشستگی از ثمره زحماتم و ثروت و خانواده و آبرو و اعتبار و همه اون چیزهایی که به دست آوردم استفاده کنم !! و لذت ببرم !!!!
سال ۹۵ به خاطر این ذهنیتم هدایت شدم به یه مغازه لباس فروشی تو یک کله شهر و خونمون که مرکز شهر بود رو بعد از دو سه ماه عوض کردیم رفتیم اون یکی کله شهر 😅😅 تا قبل از اون با تاکسی با سختی میرفتم و می اومدم ، ایده ای که به ذهنم رسید این بود که یه موتور بخرم … خلاصه یه موتور دربو داغون ویو خریدم شاید باورتون نشه!!!! 😂😂 ۲۵ کیلومتر صبح با موتور می اومدم ، ۲۵ کیلومتر شهر با موتور بر می گشتم ، ۲۵ کیلومتر عصر می اومدم و ۲۵ کیلومتر بر می گشتم 🤐🤔😂 یعنی روزی ۱۰۰ کیلومتر !!!
بعداً کار برام راحت تر شد ناهار می آوردم صبح ها ظهر هم موتورو میزاشتم تو مغازه ناهارم با پیک نیک گرم می کردم یه چورتی هم میزدم و دو سه ساعت بعد مغازه رو باز می کردم
این موضوعات تو یکی دو تا شغل دیگه هم ادامه داشت تا حدود سال ۹۷ که نسبتاً باورهام بهتر شده بود دیگه اومدم تو مشاور املاک تو محله خودمون (پردیسان) مشغول به کار شدم همون سال ۹۷ هم توسط یه سری از دستان خدا با قانون خیلی خیلی دست و پا شکسته آشنا شدم
سال ۹۸ خرداد ماه بود که به خاطر درخواست های مکرر خودم از خدا توسط یکی از دستای فوق العاده ارزشمند و نازنین خداوند به صورت معجزه آسایی با سایت elmeservat.com آشنا شدم
( من داستان هدایتم خیلی قشنگ و عبرت آموزه اگه تا امروز ننوشتمش هم شاید به خاطر ترس و اعتماد به نفس پایینم بوده چون همیشه یه حسی می گفت تو تمام ابعاد نتایج خوبی گرفتی و در حال پیشرفتی ولی تو زمینه مالی خیلی نوسان داری ، صبر کن به یه ثبات برسی ، بعد برو بنویس… نمیدونم شاید هم این ها بهونست که داره ذهنم برام میاره… من سپردمش به خدای درونم گفتم اگه لازمه بهم یه نشونه روشن بده تا بیام بنویسم… ان شا الله به وقتش اتفاق می افته)
بعد از آشنایی با استاد و استفاده شبانه روزی از فایل های دانلودی استاد
اولینننننن اتفاقی که برام افتاد این بود که به طرز معجزه آسایی من انرژیم بیشتر بود حالم خیلی خیلی بهتر شده بود
جسمم سالم تر بود و هزاران معجزه دیگه 😢😍
چون من یاد گرفته بودم که دیگه احساس بدبختی نکنم و راجع به چیزهایی که دوست ندارم حتی با خودم تو خلوتم نه فکر کنم و نه صحبت کنم
✔️ قبل از آشنایی با استاد من افسردگی خفیف داشتم ، کلی قرص و دارو مصرف می کردم و همش به دارو و دوا دکتر و … حتی کارم به جایی رسیده بود که آرزو داشتم بتونم یه بار آروم بخوابم همیشهههه کابوس همیشه حال بد… ولی من فهمیدم که نهههه این ها غیر طبیعیه من اول جوونیمه اول عشق و حال کردن هامه🙄
گفتم اوکی من خودم این شرایط رو درست کردم حالا تصمیم می گیریم خودم هم شرایط رو تغییر بدهم
دارو هامو کامل گذاشتم کنار
خودم رو مشغول کار و مشتری و … کردم
خونه هم که بودم فقط فایل ها رو میدیدم از صبح تاااا شب فقط فایل میدیدم
دیگه راجع به بدبختی هام و بیماری هام با هیچ کسی صحبت نکردم (یعنی سعی می کردم دیگه ، گفتم با توجه به اینکه از صبح تا شب تو خانوادم دیده بودم همه همین کارو می کنند تغییر کردن تو این موضوع کار آسانی نبود ولی به لطف خدای مهربونم از تونستم انجامش بدهم)
نکته اینجاست تو اون روز ها اونقدر مدارم پایین بود که اصلاً نمی تونستم راجع بی نهایت توانایی هام و ارزش هام صحبت کنم ، تنها کاری که به عقلم می رسید این بود که حداقل راجع به مشکلاتم با کسی حرف نزنم و آگاهانه زیپ دهنم رو ببندم و اگه کسی هم میخواست راجع به این جور موضوعات باهام حرف بزنه تا اونجایی که می تونستم در می رفتم 🙃😂 گاهی وقتا هم شجاعت به خرج میدادم و می گفتم بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم و … (برای اون موقع هام خیلی هم خوب بود 😉😄)
هنوز هم ادعایی ندارم که می تونم! ولی دارم سعی خودم رو می کنم، آگاهانه تو جمع های خونواده و دوستام و… سعی می کنم از توانایی هام و موفقیت هام حرف بزنم و خیلی وقت ها هم خیلی خوب عمل کردم و نتایج رو بعد از چند وقت دیدم
ولی علت این که میگم خوب نیستم و ادعا نمی کنم چون پاشنه آشیل که و باید همیشه حواسم بهش باشه
جدیدا تمرین آگهی بازرگانی هم شروع کردم و تا حالا برای ۶ نفر خوندم 🙂🙃
خدا رو شکر این روزا حالم خیلی خوبه
سال ۱۴۰۰ رو که با قاطعیت میگم حتی یه دونه قرص یه قطره شربت دارویی یه سرم یا یه آمپول نداشتم
سال ۹۹ به کم شک دارم ولی حدود ۹۰٪ فکر می کنم مثل همین ۱۴۰۰ بود
امسال هم که به لطف الله تا این لحظه در سلامتی کامل به سر می برم
هر از گاهی اگه یه کم باورهای ضعیف بشه یه آبریزش بینی ضعیف داشته باشم ذهنم رو با دمنوش شرطی کردم 😄 دو سه بار بخورم دیگه خوب خوبم ✅
حالا اینا نتایج من راجع به سلامتیم بود
تو ابعاد دیگه هم نتایج خیلی خوبی داشتم که ان شا الله در آینده میگم
یادم رفت این رو خدمتتون بگم که تو همون سال اول یعنی ۹۸ من در آمدم حدودا سه چهار برابر شد
تو سال ۹۹ و ۱۴۰۰ هم رشد مالی داشتم اما چون پایدار نبوده و خیلی نوسان داشته
از نتایج مالیم ان شا الله در آینده که خیلی بهتر شد و به ثبات فرکانسی رسیدم میام و صحبت می کنم
امیدوارم هر جا هستید در پناه خدای مهربونم شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام استاد عزیزم خداروشاکرم به خاطر وجود شما..استاد من همیشه از اینکه تنها بشم کسیو نداشته باشم همون ترس از تنهایی میترسیدم و همیشه هم به خاطر رفتار بقیه باهام این تنهاییه بیشتر میشد و الان یه سالی میشه که دیگه با کسی میتونم بگم رفتو امدی ندارم یهجورایی از همه متنفر شدم …الان یه مدت کوتاهی هست که دارم بهش فکر میکنم که چرا باید اینجوری باشه چرا من از همه فراریم با اینکه تنهایی رو دوست ندارم ولی بیشتر جذب میشم به سمت تنهایی …چنروز پیش خدا بهم گفت تو خودتو دوست نداری از اینکه با خودت تنها باشی و از تنهاییت لذت ببری راحت نیستی …وقتی با یکی بحثم میشه بیشتر از اینکه اون بهم آسیب برسونه خودم اینکارو میکنم ناخودآگاه از خودم متنفر میشم و تا مدت ها با خودم درگیرم …امروز به خودم گفتم اره دیگه وقتی تو هیچ ارزشی برا خودت قائل نشی با خودت راحت نباشی هیچ کس دیگه ای هم باهات خوب نیس..و الان که داشتم کامنت زهرا جون رو میخوندم دیدم که حس قربانی شدن هم دارم خییییلی زیاد ..من انگار میخوام با تنها شدنم قربانی بودنم رو به بقیه نشون بدم بگم نگاه کنین من تنهام هیچکسو ندارم این دوتا حس خیلی ریشه عمیقی توی وجودم داره …استاد من از امروز شروع کردم که خودمو دوست داشته باشم با خودم راحت باشم به صلح برسم با خودم …فکر میکنم با اینکار دیگه حس قربانی شدن هم توی وجودم جایگاهی نداشته باشه و کمرنگ بشه …امروز بعد مدتها یه حس آزادی دارم استاد انگار امروز به مغزم شوک وارد شده و داره مقاومت میکنه از افکار قبلم ولی دلم خوشحالو راضی 😍🌺🌺الان هم خدا هدایتم کرد به این فایل و گفتم اینجا بنویسم و مطمعنم تحول بزرگی توی زندگیم به وجود میاد چون نتیجه عمل کردنهام و حرکت کردن هارو بارها و بارها توی زندگیم دیدم …میدونم کار خیلی سختیه و یه چالش بزرگیه برام این باور ریشه دار رو بخوام از بین ببرم ولی شیرینیه نتیجه کار سختیشرو برام آسون میکنه …راستی استاد الان زدم ارسال فایل تاریخو که نگاه کرددم دیدم فردا تولدمه ..استاد من هدیمو از خدا گرفتم امروز که با نشونهاش هر لحظه داره منو هدایت میکنه به سمت یه زندگی بهتر 😍😍 تولدمم مبارک 🌺👸
میخوام تجربه خودم رو بگم در مورد این ک وقتی مشکلاتم رو ب دیگران گفتم جای این ک اوضاع بهتر بشع بدتر هم شد
من در یک رابطه بودم با نامزدم ک بنا ب دلایلی ب مشکل برخوردیم و من با دوست نامزدم دربارع مشکلات مون صحبت کردم و همین صحبت های منفی انرژی منفی توجه ب بدبختی هام اوضاع رو ب جای این ک بهتر کنه بدتر هم شد تا این ک با سایت خوب استاد عباس منش اشنا شدم و کلی چیز های خوب یاد گرفتم الان زندگیم خدا رو شکر از همه ابعاد خوبه خدایا بی نهایت شکرت
چقدر خوبه که این سایت هست دوستای هم فرکانسی هستن و من میتونم تو اوج حس بدی که یهو اومده سراغم بیام اینجا و هدایت شم به فایل های بی نظیر و کامنت های بچه ها
چقدر خودمو باختم چند روزه
چقدر فراموش کردم
خدایا شکرت که هدایت میکنی
این حرفا انگار برای من گفته شده
پاشو
پاشو خودتو جمع کن
چقد دل مردم بهت بسوزه
چقدر فکر میکنی به این چیزا
پاشو خودت باش دختر
حرفشو با خودتم نزن
چقدر نعمت ها داری که یادت رفته
همین پسر دوماهه خوشگلم که الان روی پامه و داره با چشمای رنگیش نگاهم میکنه….
همین همسرم که ناهارو آماده کرده و میزو چیده
دخترم که موقع رد شدن از کنارم لپ منو مححححکم بوسید و رفت
دوست دارم از تجربه شخصی خودم در سال 98 از درمان مهمان ناخوانده ام در صورتم بگم.
شدیدا درگیر خواندن زبان آلمانی و کارهای مهاجرت بودم که متوجه حضورش شدم. ۶ ماه همزمان با دوره های فوق فشرده زمانم در مطب دکترای مختلف بودم.
بعد از آزمونم و قبولی سه بخش اوضاع به شدت وخیم شده بود و سمت چپ صورتم به کل درگیر بود.
مصمم شدم که،، من باید خوب بشم،، بدون جراحی.
از حرفای ناامید کننده دکترا هیچ حرفی به کسی نزدم،، کسایی که برای احوالپرسی تماس میگرفتن بهشون میگفتم من مریض نیستم و به من زنگ نزنید. خیلی جوون بودم و از قانونم هیچی نمیدونستم و الان میفهمم که چقدر تحسین برانگیز بوده رفتارم.
و در ادامه به کار افتادن هدایت بعد از مصمم شدنم.
در عرض دو هفته اول سال ۹۹ بعد از ۶ ماه سردرگمی،، من با یاری خدا و ذهنم، مهمونم رو بدرقه کردم.
توی این دو هفته،، و کمی قبل تر بیماری رو انکار کردم و میگفتم من سالمم. چون واقعا سالم بودم و مشکلی نداشتم.
شبها قبل از خواب تجسم میکردم و انقدر حالم خوب بود که اشک شوق میریختم و سپاسگزاری میکردم از خداوند. با همین جمله “خدایا شکرت که من سالمم”
خیلی قوی نبودم توی تصویر سازی اما حال خوبم واقعا قوی بود.
کارایی که دوست داشتم و حس خوبی بهم میداد انجام میدادم،، مثلا قهوه درست میکردم، میرفتم تراس خونمون و کتاب میخوندم.
با اینکه خیلی ارتباط برام مهم بود اما کامل با بیرون قطع کردم ارتباطمو،، البته همزمانی با قرنطینه هم کمک کرد. قطعا این هدایت الله بوده چون من از ورودیها هیچی نمیدونستم.
تمرینای ذهنی انجام میدادم که حالمو خوب میکرد، خیلی یادم نیست ولی کارایی مثل نوشتن بخشایش.
مورد دیگه ای که از قلم افتاد،، وقتی اون شکلی مصمم شدم به خودم گفتم کلی آدم سرطانشونو درمان کردن این در مقابل اون هیچی نیست. منم میتونم.
به تمام معنا و با همه وجود سرم به زندگی خودم و خواستم بود و حالم یه جور عالی خوب بود.
هیجان و شور و شوقم واقعا عالی بود.
منتظر نتیجه نبودم، چون باهاش زندگی میکردم و داشتمش.
به نظرم کل اینها باعث معجزه شد. ۱۳ بدر روی پشت بوم خونه ناخودآگاه بعد از چند هفته دستم رفت سمت صورتم و استخوان گونه مو بعد از ماه ها لمس کردم.
معجزه حال خوب اتفاق افتاد و من با ویتامین سی و بدون دارو خاص توی مدت دو هفته انجامش دادم.
به نام خدای مهربان و بزرگ
سلام ودرود بر شما استاد گرامی و قانونمند
چقدر صحبت شما عالیه که همیشه از قوانین صحبت میکنید و در مورد این دوستمون که
با صحبت کردن و توجه کردن به بیماری، بیماری خودش رو بیشتر کرده
فقط به خاطر توجه دیگران هممون متاسفانه این مشکل رو داریم به خاطر جلب توجه دیگران کارایی میکنیم که به ضررمون هست
اما من یادگرفتم آگاهانه به قول استاد عزیز به چه چیزهایی توجه کنم
در مورد چه مسائلی صحبت کنم
صحنه تصادف باشه اصلا نگاه نمیکنم
دعوا در خیابون باشه اصلا نگاه نمیکنم
کسی بخواد باهام بحث منفی کنه سریع تمومش میکنم.
با توجه به آموخته هایی که از استاد یادگرفتم من در همون مدار قرار میگیرم و فرکانس ناجالب ارسال میکنم
امروز این فایل نشانه من بود در سایت استاد عباس منش این فایل رو گوش کردم و لازم بود که
تمرکز کنم روی نکات مثبت و اگر موارد منفی دارم
اصلا در موردش با هیچ کس حتی خدا صحبت نکنم
مرسی از استاد عزیز که امروز این فایل روزی مت بود تا بار دیگه حواسم باشه که در طول روز توجهم به چی باشه
سپاسگزارم.
به نام خداوند زیبا
سلام به استاد و دوستان عزیزم
روز 159.
خداروشکر که هر روز آگاه تر میشم و در مدار بهتری قرار میگیرم
دوست داشتم بیام بنویسم که توی این 4 ماه چه تغیراتی در شیخصتم ایجاد شده
_حالم خیلی بهتر شده
_بسیار مثبت اندیش تر شدم
_خیلی بیخیال تر شدم
_خیلی شکر گزارم شدم و نعمت هایی که خداوند داده رو بیشتر میبینمت
_با خودم و اطرافیانم بیشتر در صلح هستم
_خیلیییی آرام تره شده
_ایمانم خیلی قوی تر شده و من خدارو توی این 4 ماه یه جور دیگه ای دیدم بر خلاف اون چیزایی که توی جامعه، مدرسه و … بهم میگفتن
_توجه ام نسبت به زیبایی ها خیلی بیشتر شده
_بر بعضی از ترس هام غلبه کردم
_اعتماد به نفستم بیشر شده
_باور هام در مورد پول و افراد پولدار خیلی عوض شده
_بیشتر از قبل میتونم ذهنم رو کنترل کنم
_کمتر به چیز های منفی توجه میکنم و سعی میکنم با همچین آدم هایی ارتباط نگیرم
●●●
اول از همه از خدا سپاس گزارم که من رو به این مکان هدایت کرد، بعد از وجود استاد سپاس گزارم
الان که دارم به این موضوع فک میکنم میبینم من همیشه از خدا میخواستم که به من قوانین رو بگه و اگاه ترم کنه و خداوند من رو هدایت کرد
برای همه آرزوی سلامتی، خوشحالی و موفقیت میکنم︎
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان سایت
بزرگواران در حد چند کلمه مفید بگم
استاد واقعا درست میگن
من زندگی خودمو فقط با کلامم نابود کردم و هر چه ساختم باز با کلامم بوده
بله استاددرست گفنن
کنترل ذهن و کنترل کلام و بستن دهان واقعا مشکله، امااااااا لذتبخش و عالیه، اگر بتونیم دریت انجام بدیم
وقتی به عقب نگاه میکنم کسی را جز خودم مقصر زندگیم نمیبینم، خودم و خودم هستم که نق زدم، گله کردم و موقعیتهای زندگیم را یکی پس از دیگری از دست داده ام
الان به مرحله ای رسیده ام که زمان خیلی بیشتری از شبانه روز رو تنها هستم، نود و نه درصد تلویریون تعطیله، فقط از روی علاقه، بعضی مواقع فوتبال
اخبار که کلا حذفه
بله سکوت کردن سخته اما قویتر میکنه
سلام استاد جان .امروز من قول میدهم که دیگه اصلا اصلا نذارم کسی بفهمه بیمارم.راستش من توی کار خیلی دنبال تایید شدن توسط همکارام هستم .
و اونقدر تند تند و زیاد بالاسر مریضا هستم و میرم که کمر درد میگیرم .و الان این کمر درد جزیی رو بال و پر دادم و رفتم دکتر و استعلاجی گرفتم .و الان که اومدم سر کار کمر بند بستم و به بقیه در مورد بیماری آم صحبت کردم .که اره من کمرم فرانسه اینطوریه اونطوریه که حتی خودم باورم شد .با اینکه ام ار ای سالمی دارم خدا رو شکر .
این از اینجا نشات میگرفت که من از کار خسته شده بودم و خواستم از شیفت در برم و الان دارم برای خودم بیماری میسازم .با اینکه اگه نه تنها کمرم بلکه کل بدنم رو بگردی همه جا سالمه .
پس جای اینکه بیماری رو گسترش بدی برو ورزش کن و عضلاتت رو تقویت کن .روی باورهات کار کن .روی بدبختی ها تمرکز نکن .صحبت نکن .درد مورد مشکلات صحبت نکن .
ما مسیول وضعیت سلامتی ،ثروت ،روابط ،عزت نفس خودمان هستیم و هیچکس مسیول وضعیت ما نیس.
امروز هدایت شدم که دوباره از اول روی باورهام مخصوصا محصول عزت نفس کار کنم و لذت ببرم و لوول جدیدی از عزت نفس رو پیدا کنم در خودم و درک بهتر و بالاتری ازش پیدا کنم .
1403/9/19روز156
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد ومریم عزیز ودوستان گل
این روزا درگیر درد هستم خیلی سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم و دراحساس خوب بمونم
این فایل روکه امروز گوش کردم هرچی که توی ذهنم دنبال این گشتم که آیا من میخوام جلب توجه کنم ؟دیدم نه اصلا حتی دلم نمیخواد برم دکتر و …و یا حتی دنبال دلسوزی نیستم
نمیدونم شاید ذهنم از چیزی داره با این درد فرار میکنه
مثل مثالی که استاد زدید و گفتید وقتی بیکار باشیم جهان یه جوری مارو مشغول میکنه
اما اتفاقا من بیکارهم نبودم کلی هدف کلی آموزش دارم
نمیدونم شاید به خودم زیادی فشار اوردم
یکی از باورهایی که دارم روش کار میکنم اینه که من بدنم خودش خودش و ترمیم میکنه نمیرم دکتر و دارو نمیخورم
نمیدونم شاید این تضاد اومده که یه درسی بهم بده
خیلی توی خودم دنبال دلیل میگردم میبینم انگاری اگرم به کسی میگم درد دارم دنبال راه حل هستم یا یه نشانه
اما قطعا اینکه درمورد دردم صحبت میکنم اشتباهه
اما ازطرفی کنترل ذهن که الان نمیتونم بشینم پای لب تاب و کارهامو انجام بدم کارسختیه اینکه دراحساس خوب بمونم اینکه بگم بیخیال بابا یزره استراحت کن اما دارم تمام تلاشمو میکنم
خدایا خودت کمکم کن خودت این درد و از وجودم بردار
به نام خدای مهربان
سلام می کنم به استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان نازنینم
✔️ اول از تجربیات زمان های میگم که ناآگاهانه مشکلات رو وارد زندگیم کردم و بعد در مورد زمان های صحبت می کنم که آگاهانه از قانون استفاده کردم و کلی منفعت تو زندگیم کسب کردم
از اونجایی که یادم میاد تو خانواده ای و در فامیلی بزرگ شدم که صحبت کردن راجع به مسائل و مشکلات یه امر کاملاً بدیهی و حتی به ظاهر خوب بود (با توجه به اینکه تو شهر قم و تو یه خانواده سوپر مذهبی بزرگ شدم)
من از بچگی فکر می کردم اگه من برم بیمارستان و عمل داشته باشم و حتی پلاتین هم تو بدنم بیاد دیگه خیییییلی عزیز دردونه میشم … و دقیقاً همین اتفاق هم جذب کردم بعد از کلی دست و پنجه نرم کردن با بیماری های مختلف تو سال ۹۵ در ۲۰ سالگیم این اتفاق افتاد !! من رباط پاره کردم و پای چپم رو عمل کردم
تا سن ۱۹ و ۲۰ سالگی قبل از اینکه برم وارد بازار کار بشم با توجه به الگوهایی که دیده بودم و شکل ذهنی ای که داشتم فکر می کردم باید برم تو بازار سال ها تلاش کنم رنج بکشم خاک بخورم کلی بلا سرم بیاد تا در نهایت در پیری و باز نشستگی از ثمره زحماتم و ثروت و خانواده و آبرو و اعتبار و همه اون چیزهایی که به دست آوردم استفاده کنم !! و لذت ببرم !!!!
سال ۹۵ به خاطر این ذهنیتم هدایت شدم به یه مغازه لباس فروشی تو یک کله شهر و خونمون که مرکز شهر بود رو بعد از دو سه ماه عوض کردیم رفتیم اون یکی کله شهر 😅😅 تا قبل از اون با تاکسی با سختی میرفتم و می اومدم ، ایده ای که به ذهنم رسید این بود که یه موتور بخرم … خلاصه یه موتور دربو داغون ویو خریدم شاید باورتون نشه!!!! 😂😂 ۲۵ کیلومتر صبح با موتور می اومدم ، ۲۵ کیلومتر شهر با موتور بر می گشتم ، ۲۵ کیلومتر عصر می اومدم و ۲۵ کیلومتر بر می گشتم 🤐🤔😂 یعنی روزی ۱۰۰ کیلومتر !!!
بعداً کار برام راحت تر شد ناهار می آوردم صبح ها ظهر هم موتورو میزاشتم تو مغازه ناهارم با پیک نیک گرم می کردم یه چورتی هم میزدم و دو سه ساعت بعد مغازه رو باز می کردم
این موضوعات تو یکی دو تا شغل دیگه هم ادامه داشت تا حدود سال ۹۷ که نسبتاً باورهام بهتر شده بود دیگه اومدم تو مشاور املاک تو محله خودمون (پردیسان) مشغول به کار شدم همون سال ۹۷ هم توسط یه سری از دستان خدا با قانون خیلی خیلی دست و پا شکسته آشنا شدم
سال ۹۸ خرداد ماه بود که به خاطر درخواست های مکرر خودم از خدا توسط یکی از دستای فوق العاده ارزشمند و نازنین خداوند به صورت معجزه آسایی با سایت elmeservat.com آشنا شدم
( من داستان هدایتم خیلی قشنگ و عبرت آموزه اگه تا امروز ننوشتمش هم شاید به خاطر ترس و اعتماد به نفس پایینم بوده چون همیشه یه حسی می گفت تو تمام ابعاد نتایج خوبی گرفتی و در حال پیشرفتی ولی تو زمینه مالی خیلی نوسان داری ، صبر کن به یه ثبات برسی ، بعد برو بنویس… نمیدونم شاید هم این ها بهونست که داره ذهنم برام میاره… من سپردمش به خدای درونم گفتم اگه لازمه بهم یه نشونه روشن بده تا بیام بنویسم… ان شا الله به وقتش اتفاق می افته)
بعد از آشنایی با استاد و استفاده شبانه روزی از فایل های دانلودی استاد
اولینننننن اتفاقی که برام افتاد این بود که به طرز معجزه آسایی من انرژیم بیشتر بود حالم خیلی خیلی بهتر شده بود
جسمم سالم تر بود و هزاران معجزه دیگه 😢😍
چون من یاد گرفته بودم که دیگه احساس بدبختی نکنم و راجع به چیزهایی که دوست ندارم حتی با خودم تو خلوتم نه فکر کنم و نه صحبت کنم
✔️ قبل از آشنایی با استاد من افسردگی خفیف داشتم ، کلی قرص و دارو مصرف می کردم و همش به دارو و دوا دکتر و … حتی کارم به جایی رسیده بود که آرزو داشتم بتونم یه بار آروم بخوابم همیشهههه کابوس همیشه حال بد… ولی من فهمیدم که نهههه این ها غیر طبیعیه من اول جوونیمه اول عشق و حال کردن هامه🙄
گفتم اوکی من خودم این شرایط رو درست کردم حالا تصمیم می گیریم خودم هم شرایط رو تغییر بدهم
دارو هامو کامل گذاشتم کنار
خودم رو مشغول کار و مشتری و … کردم
خونه هم که بودم فقط فایل ها رو میدیدم از صبح تاااا شب فقط فایل میدیدم
دیگه راجع به بدبختی هام و بیماری هام با هیچ کسی صحبت نکردم (یعنی سعی می کردم دیگه ، گفتم با توجه به اینکه از صبح تا شب تو خانوادم دیده بودم همه همین کارو می کنند تغییر کردن تو این موضوع کار آسانی نبود ولی به لطف خدای مهربونم از تونستم انجامش بدهم)
نکته اینجاست تو اون روز ها اونقدر مدارم پایین بود که اصلاً نمی تونستم راجع بی نهایت توانایی هام و ارزش هام صحبت کنم ، تنها کاری که به عقلم می رسید این بود که حداقل راجع به مشکلاتم با کسی حرف نزنم و آگاهانه زیپ دهنم رو ببندم و اگه کسی هم میخواست راجع به این جور موضوعات باهام حرف بزنه تا اونجایی که می تونستم در می رفتم 🙃😂 گاهی وقتا هم شجاعت به خرج میدادم و می گفتم بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم و … (برای اون موقع هام خیلی هم خوب بود 😉😄)
هنوز هم ادعایی ندارم که می تونم! ولی دارم سعی خودم رو می کنم، آگاهانه تو جمع های خونواده و دوستام و… سعی می کنم از توانایی هام و موفقیت هام حرف بزنم و خیلی وقت ها هم خیلی خوب عمل کردم و نتایج رو بعد از چند وقت دیدم
ولی علت این که میگم خوب نیستم و ادعا نمی کنم چون پاشنه آشیل که و باید همیشه حواسم بهش باشه
جدیدا تمرین آگهی بازرگانی هم شروع کردم و تا حالا برای ۶ نفر خوندم 🙂🙃
خدا رو شکر این روزا حالم خیلی خوبه
سال ۱۴۰۰ رو که با قاطعیت میگم حتی یه دونه قرص یه قطره شربت دارویی یه سرم یا یه آمپول نداشتم
سال ۹۹ به کم شک دارم ولی حدود ۹۰٪ فکر می کنم مثل همین ۱۴۰۰ بود
امسال هم که به لطف الله تا این لحظه در سلامتی کامل به سر می برم
هر از گاهی اگه یه کم باورهای ضعیف بشه یه آبریزش بینی ضعیف داشته باشم ذهنم رو با دمنوش شرطی کردم 😄 دو سه بار بخورم دیگه خوب خوبم ✅
حالا اینا نتایج من راجع به سلامتیم بود
تو ابعاد دیگه هم نتایج خیلی خوبی داشتم که ان شا الله در آینده میگم
یادم رفت این رو خدمتتون بگم که تو همون سال اول یعنی ۹۸ من در آمدم حدودا سه چهار برابر شد
تو سال ۹۹ و ۱۴۰۰ هم رشد مالی داشتم اما چون پایدار نبوده و خیلی نوسان داشته
از نتایج مالیم ان شا الله در آینده که خیلی بهتر شد و به ثبات فرکانسی رسیدم میام و صحبت می کنم
امیدوارم هر جا هستید در پناه خدای مهربونم شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام استاد عزیزم خداروشاکرم به خاطر وجود شما..استاد من همیشه از اینکه تنها بشم کسیو نداشته باشم همون ترس از تنهایی میترسیدم و همیشه هم به خاطر رفتار بقیه باهام این تنهاییه بیشتر میشد و الان یه سالی میشه که دیگه با کسی میتونم بگم رفتو امدی ندارم یهجورایی از همه متنفر شدم …الان یه مدت کوتاهی هست که دارم بهش فکر میکنم که چرا باید اینجوری باشه چرا من از همه فراریم با اینکه تنهایی رو دوست ندارم ولی بیشتر جذب میشم به سمت تنهایی …چنروز پیش خدا بهم گفت تو خودتو دوست نداری از اینکه با خودت تنها باشی و از تنهاییت لذت ببری راحت نیستی …وقتی با یکی بحثم میشه بیشتر از اینکه اون بهم آسیب برسونه خودم اینکارو میکنم ناخودآگاه از خودم متنفر میشم و تا مدت ها با خودم درگیرم …امروز به خودم گفتم اره دیگه وقتی تو هیچ ارزشی برا خودت قائل نشی با خودت راحت نباشی هیچ کس دیگه ای هم باهات خوب نیس..و الان که داشتم کامنت زهرا جون رو میخوندم دیدم که حس قربانی شدن هم دارم خییییلی زیاد ..من انگار میخوام با تنها شدنم قربانی بودنم رو به بقیه نشون بدم بگم نگاه کنین من تنهام هیچکسو ندارم این دوتا حس خیلی ریشه عمیقی توی وجودم داره …استاد من از امروز شروع کردم که خودمو دوست داشته باشم با خودم راحت باشم به صلح برسم با خودم …فکر میکنم با اینکار دیگه حس قربانی شدن هم توی وجودم جایگاهی نداشته باشه و کمرنگ بشه …امروز بعد مدتها یه حس آزادی دارم استاد انگار امروز به مغزم شوک وارد شده و داره مقاومت میکنه از افکار قبلم ولی دلم خوشحالو راضی 😍🌺🌺الان هم خدا هدایتم کرد به این فایل و گفتم اینجا بنویسم و مطمعنم تحول بزرگی توی زندگیم به وجود میاد چون نتیجه عمل کردنهام و حرکت کردن هارو بارها و بارها توی زندگیم دیدم …میدونم کار خیلی سختیه و یه چالش بزرگیه برام این باور ریشه دار رو بخوام از بین ببرم ولی شیرینیه نتیجه کار سختیشرو برام آسون میکنه …راستی استاد الان زدم ارسال فایل تاریخو که نگاه کرددم دیدم فردا تولدمه ..استاد من هدیمو از خدا گرفتم امروز که با نشونهاش هر لحظه داره منو هدایت میکنه به سمت یه زندگی بهتر 😍😍 تولدمم مبارک 🌺👸
با سلام خدمت دوستان
میخوام تجربه خودم رو بگم در مورد این ک وقتی مشکلاتم رو ب دیگران گفتم جای این ک اوضاع بهتر بشع بدتر هم شد
من در یک رابطه بودم با نامزدم ک بنا ب دلایلی ب مشکل برخوردیم و من با دوست نامزدم دربارع مشکلات مون صحبت کردم و همین صحبت های منفی انرژی منفی توجه ب بدبختی هام اوضاع رو ب جای این ک بهتر کنه بدتر هم شد تا این ک با سایت خوب استاد عباس منش اشنا شدم و کلی چیز های خوب یاد گرفتم الان زندگیم خدا رو شکر از همه ابعاد خوبه خدایا بی نهایت شکرت
با سپاس از سایت خوب استاد عباس منش 💙💙💙
سلام استاد جانم و دوستای عزیزم
خدایااااا چقدررررر به موقع هدایت شدم به این فایل
چقدر خوبه که این سایت هست دوستای هم فرکانسی هستن و من میتونم تو اوج حس بدی که یهو اومده سراغم بیام اینجا و هدایت شم به فایل های بی نظیر و کامنت های بچه ها
چقدر خودمو باختم چند روزه
چقدر فراموش کردم
خدایا شکرت که هدایت میکنی
این حرفا انگار برای من گفته شده
پاشو
پاشو خودتو جمع کن
چقد دل مردم بهت بسوزه
چقدر فکر میکنی به این چیزا
پاشو خودت باش دختر
حرفشو با خودتم نزن
چقدر نعمت ها داری که یادت رفته
همین پسر دوماهه خوشگلم که الان روی پامه و داره با چشمای رنگیش نگاهم میکنه….
همین همسرم که ناهارو آماده کرده و میزو چیده
دخترم که موقع رد شدن از کنارم لپ منو مححححکم بوسید و رفت
خدایا شکرت
شکرت که اینقدر نعمت دادی
هییییس
هیچی نمیگم در مورد مشکلم که چند روزه داغونم کرده
میسپارمش به خودت
اعتماد میکنم و خودمو رها میکنم….
تو راهشو بلدی
نشونم بده……
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به نام خداوند یکتا
سلام به استاد عزیزم و همه دوستانم
دوست دارم از تجربه شخصی خودم در سال 98 از درمان مهمان ناخوانده ام در صورتم بگم.
شدیدا درگیر خواندن زبان آلمانی و کارهای مهاجرت بودم که متوجه حضورش شدم. ۶ ماه همزمان با دوره های فوق فشرده زمانم در مطب دکترای مختلف بودم.
بعد از آزمونم و قبولی سه بخش اوضاع به شدت وخیم شده بود و سمت چپ صورتم به کل درگیر بود.
مصمم شدم که،، من باید خوب بشم،، بدون جراحی.
از حرفای ناامید کننده دکترا هیچ حرفی به کسی نزدم،، کسایی که برای احوالپرسی تماس میگرفتن بهشون میگفتم من مریض نیستم و به من زنگ نزنید. خیلی جوون بودم و از قانونم هیچی نمیدونستم و الان میفهمم که چقدر تحسین برانگیز بوده رفتارم.
و در ادامه به کار افتادن هدایت بعد از مصمم شدنم.
در عرض دو هفته اول سال ۹۹ بعد از ۶ ماه سردرگمی،، من با یاری خدا و ذهنم، مهمونم رو بدرقه کردم.
توی این دو هفته،، و کمی قبل تر بیماری رو انکار کردم و میگفتم من سالمم. چون واقعا سالم بودم و مشکلی نداشتم.
شبها قبل از خواب تجسم میکردم و انقدر حالم خوب بود که اشک شوق میریختم و سپاسگزاری میکردم از خداوند. با همین جمله “خدایا شکرت که من سالمم”
خیلی قوی نبودم توی تصویر سازی اما حال خوبم واقعا قوی بود.
کارایی که دوست داشتم و حس خوبی بهم میداد انجام میدادم،، مثلا قهوه درست میکردم، میرفتم تراس خونمون و کتاب میخوندم.
با اینکه خیلی ارتباط برام مهم بود اما کامل با بیرون قطع کردم ارتباطمو،، البته همزمانی با قرنطینه هم کمک کرد. قطعا این هدایت الله بوده چون من از ورودیها هیچی نمیدونستم.
تمرینای ذهنی انجام میدادم که حالمو خوب میکرد، خیلی یادم نیست ولی کارایی مثل نوشتن بخشایش.
مورد دیگه ای که از قلم افتاد،، وقتی اون شکلی مصمم شدم به خودم گفتم کلی آدم سرطانشونو درمان کردن این در مقابل اون هیچی نیست. منم میتونم.
به تمام معنا و با همه وجود سرم به زندگی خودم و خواستم بود و حالم یه جور عالی خوب بود.
هیجان و شور و شوقم واقعا عالی بود.
منتظر نتیجه نبودم، چون باهاش زندگی میکردم و داشتمش.
به نظرم کل اینها باعث معجزه شد. ۱۳ بدر روی پشت بوم خونه ناخودآگاه بعد از چند هفته دستم رفت سمت صورتم و استخوان گونه مو بعد از ماه ها لمس کردم.
معجزه حال خوب اتفاق افتاد و من با ویتامین سی و بدون دارو خاص توی مدت دو هفته انجامش دادم.
مصمم بودن و حال خوب ترکیب بی نظیر دیدن معجزه ست.
مصمم بودنی که حاضری هر کاری انجام بدی واسش!