این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام آقای عباس منش من فقط یک مطلب کوتاه میخواستم بگم این که من قبلاً با دیگران راجع به مشکلاتم حرف میزدم یک روز با خودم گفتم چرامن این کاررامیکنم وچرا نمیتونم جلوی خودم را بگیرم متوجه شدم که این حرفهایی به دیگران میزنم دقیقا همان حرفهایی است که توی تنهایی به خودم میزنم اینجابودکه اشکال کار خودم را پیدا کردم الان توی تنهایی فقط راجع به خواسته هام حرف میزنم و میبینم بادیگران هم اگه ناخواسته مشکلی به ذهنم رسید به راحتی میتونم جلوی خودم را بگیرم و راجع بهش صحبت نکنم واون قضیه رو توی ذهنم حذف کنم این رو گفتم شاید به یک سری از دوستان سایت هم بتونم کمکی کرده باشم
سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیز و همه هدایت شوندگان
جالب بود که در هنگام شنیدن و تماشای این فایل نمونه هایی هم به ذهنم خطور میکرد که محسوس ترینش یکی از بستگان نزدیکم هست ، ایشان به دلیل خطای تشخیص پزشکی در کودکی پس از تب کردن دچار فلج اطفال شدند و بیشترین زمان گذر ایشان در بیمارستان ها و جراحی ها بوده …. علی رغم اینکه توانایی راه رفتن داشتند و سر کار هم میرفتند اما برنامه هایش برای ناتوان جلوه دادن خودش بوده و وقتی ما بچه بودیم شرایط بد و درد خودش را به ما اعلام میکرد و با احساس ضعیف بودن و درد کشیدن حس توجه و دلسوزی ما را برمی انگیخت . الا ن میبینم طبق قانون ، که هم از لحاظ قدرت و توانایی بدنی ضعیف تر شده و هم زمین گیر تر … همیشه ذهنش به استفاده و داشتن ویلچر معطوف بود و در نهایت الان بدون ویلچر قادر به حرکت نیست …. دوست داشت وقتی جراحی میکنه پاهاش رو و یا در شرایط بد هست دیگران جویای حالش باشند ….
همین شخص پر انرژی و شاداب و پر از احساس عشق و کمک به دیگران هم هستش …. اما خنثی هم میکنه این نقاط قوتش رو ، …. نکته جالب استاد که فقط در مورد خوبی ها ، و مثبت ها یا من حرف بزن رو خیلی عالی به دل و ذهنم نشست و مدت هاست دارم رعایت میکنم تا کوش شنوا برای مثبت ها باشم ….
این فایل در مورد ریشه جذب ناخواسته ها توی زندگیمون هست.ابتدا خلاصه فایلرو میگم و بعد مثالهایی از زندگی خودم رو. استاد در مورد جذب ناخواسته ها و بدبختی ها با صحبت کردن با دیگران یا خودمون یا خدا صحبت میکنند.صحبت کردن و یا دردو دل کردن با دیگران باعث مشکلات و چالش هایی ک در حال حاضر در زندگیمون داریم ماندگارتر بشه و این فرکانس رو به جهان هستی ارسال کنه که من از این دست مشکلات میخوام .با اینکه در اون لحظه احساس مورد همدردی واقع شدن و یا ترحم از سمت دیگران داریم ولی این احساس موقتی و نتیجه ش هم فاجعه ست .پس نباید با دیگران صحبت کنیم در مورد اتفاقات بد و از این رقابت بیهوده بین خودمون و دیگران در گفتن بدبختی ها و مشکلات و چالش ها دست برداریم و بجایش تمرکز کنیم روی اتفاقات خوب و خنده دار و جالب و شیرین زندگی و خوبی دیگران رو بولد کنیم و به جهان فرکانس این اتفاقات مشابه رو بفرستیم.سعی کنیم در ارتباطاتمون گوش شنوا برای بدبختی و مشکلات دیگران نباشیم و دوری کنیم یا بحث رو عوض کنیم و مراقب ورودی هامون باشیم .در حال حاضر در این موضوع بهتر شدم.سابقا در مورد کارهای عذاب آور و شیطنت آمیز دوقلوهام با مادرهای اطرافم دردودل میکردم و در آخر هم ترحم و دلسوزی و درک اون ها رو میدیدم و این احساس گذرا بود ولی ناخودآگاه این فرکانس رو به جهان هستی ارسال می کردم ک از این دست اعصاب خوردی ها وارد زندگیم بشه .یا کارهای زشت و بی ادبی بچه ها رو وقتی پدر بچه ها خونه بود مرور میکردم و بازگو میکردم و هی احساس بد من ادامه دار میشد بدون هیچ تسکینی از طرف دیگران.عملا هیچ فایده ای نداره صحبت کردن با دیگران .الان روابطم با آدم های منفی و سمی خیلی محدود شده و انرژی کمتری از من برای گفتگو نشت میکنه و خدارو هزار مرتبه شاکرم که با این آموزه ها آشنا شدم .در مورد اخلاق های بد و شرایط بد خونه و خونواده همسر پیش دوستام یا خواهرام و یا جاری م حرف میزدم و این اشتباه محضه .چون مشکلاتم رو موندگارتر میکنه.
امروز فهمیدم ک خدا هم دوست نداره من در مورد مشکلاتم بهش بگم پس این نگفتم یعنی تمرکزی روش نذارم.این درد و دل کردن نشانه کمبود عزت نفس و کمبود محبت در ماست و حتی شرک هست چون ما فکر میکنیم با گفتنش با دیگران ،دیگران میتونن برای ما کاری کنن و مشکلات مارو حل کنن در حالی ک اینطور نیست.پس متعهد باشیم که از چالش ها یا حال خرابی خودمون حتی به بچه هامون یا همسرمون چیزی بروز نکنیم و در کنارش تمرکز روی نکات مثبت هر فرد یا اتفاقی ک به حس بهتر و حال خوب بده و بجای غر غر کردن شکرگزار نعمت های خداوند باشیم و زیبایی ها رو ببینیم و حال خوب رو در طول روز حفظ کنیم.
جهان داره با باور ما،افکار ما و کانون توجه ما کار میکنه
چیزی وارد زندگیت میشه که داری بهش توجه می کنی و صحبت میکنی
تجربه من
1)من از کشاورزی خوشم نمیومد زمانی که بچه بودم یادمه خودما به مریضی میزدم که با پدرم نرم سر زمین کشاورزی و جالب اینکه اونموقع که خودما میزدم به مریضی واقعا مریض میشدم و سردرد میگرفتم،اون موقع درک نمیکردم الان میفهم که چرا واقعا مریض میشدم چون تظاهر میکردم به مریضی و بدن تفاوت میان واقعیت و دروغ را نمیدونه واقعا کاری میکرد که مریض بشم.
2)من یه کمردردی داشتم از بچگی و همیشه همه جا جار میزدم که من کمر درد دارم،کمر درد بدی بود ولی نه به اون شدت که من باهاش برخورد میکردم و همین حرف زدن من در مورد کمر دردم،درد اونا بیشتر میکردم و جلب توجه دیگران را به همراه داشت.بعد دوران خدمت سربازی رفتم بیمارستان ولی عصر تهران دکتر ،دکتر بعد از دیدن عکس آم آر آی گفت تو چطور رفتی خدمت تو با این شرایط اصلا نمیتونی راه بری باید فورا عمل بشی، واقعا خیلی از ما ها که بهمون توجه ای نمیشه میخواهیم توجه جلب کنیم اونم با مریض شدن،زخمی شدن،تصادف کردن
ما اگه یاد بگیریم که روی عزت نفس خودمون کار کنیم بعد میفهمیم که ما به توجه هیچ کسی نیاز نداریم وقتی خودمون،خودمون را ارزشمند بدونیم و لیاقت را خودمون به خودمون بدیم نه اینکه از دیگران گدایی کنیم،بعد از اینکه از دکتر اومدم به خودم تلقین کردم و همش داشتم به خودم میگفتم که دکتر اصلا با من نبود دکتر اصلا دکتر خوبی نبود و باور کنیم کمر دردم تا حدی عالی شد بیشتر مشکلات را با دست خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم و نمیدونیم
استاد ازمون میخواد راجع به چیزهایی که بهمون قدرت میده حرف بزنیم خیلی عالیه این حرف
مثلاً من باید در مورد رفتن به کلاس های خیاطی حرف بزنم اینکه الان واقعا خیلی خوب میدوزم و این حرفیه که خیلی از اطرافیان هم بهم میگن حتی دخترم میگه یه سایت برات بزنیم این کاریه سالها قبل بلد نبودم والان بعد از دوسالی که در این زمینه تلاش کردم قدری از پیشرفت خودم راضیم از خدا میخوام این جنس قدرتها بهم بیشتر بده چون من از اول هم زیاد علاقه نداشتم کسی بهم دلسوزی کنه،،بیشتر علاقه دارم تلاش درست بکنم و نتایجم منو تعریف کنه خدایا بابت خیاطی ازت ممنونم،بابت قدرت تلاش برای بهتر بودن سپاسگزارم و از تو کمک میطلبم،
امیدوارم هممون اون راه درست زندگیمونو که درش احساس رضایت و خوشنودی و آرامش داریم رو پیدا کنیم و از خوشیهامون بگیمو باهم لذت ببریم باهم لذت ببریم و سپاسگزار باشیم
من از اول هیچ وقت عادت نداشتم درمورد مشکلاتم صحبت کنم و هیچ کس از ظاهرم متوجه چیزی نمیشد وقتی میرفتم مدرسه دوستام میگفتن بهت میخوره دختر کارخونه دار باشی اونایی که صمیمی نبودیم البته
همیشه هم میگفتم وقتی درمورد مشکلاتم حرف میزنم حس میکنم دوباره اون اتفاقا داره میفته و و تکرار میشه همچین حسی داشتم بخاطر همین درمورد مسائلی که خودم سر خودم میاوردم اصلا حرفی نمیزدم
قانون رو نمیدونستم اما میفهمیدم یه انرژی خیلی بدی ازاد میشه با این کار
وقتی دوره عزت نفس شرکت کردم و درمورد قربانی بودن و ترحم برانگیختن فهمیدم یه اهرم رنج و لذت خود بخود در من شکل گرفت که واقعا از اینکه کسی دلش به حالم بسوزه یا بهم ترحم کنه یا بگه اخیییی حالت انزجار بهم دست میده واقعا وقتی به این فکر میکنم که کسی دلش برام بسوزه حالم بهم میخوره و برام رنج خیلی بزرگیه بخاطر همین اصلا همچین اجازه ای نمیدم
مثلا وقتی کسی بعد زایمان ازم میپرسید دست تنها چیکار میکنی با بچهای دوقلو من اصلا نمیتونستم تحمل کنم که من ناله کنم و یکی دلش برام بسوزه بدون استثنا میگفتم بچهام خیلی ارومن من کارم خیلی راحته که انقد گفتم واقعا هم همینطوره خداروشکر تا چهل روز اول انقد بچهام اروم بودن که فقط میخوابیدن و چشماشونو باز میکردن شیر میخوردن بلافاصله میخوابیدن
حتی دکتر بچه ها هم که چندماه یبار میرم پیشش منو یادش بود با اینکه انتظار نداشتم گفت تو رو همیشه یادمه هیچ وقت غر نمیزنی
خداروشکر بخاطر قوانین بی تغییر
خداروشکر بخاطر اینکه من یه قدم برمیدارم خدا هزاران قدم برمیداره
خداروشکر که دارم تمام تلاشمو میکنم برای بچهام الگوی توحیدی باشم
خداروشکر هزاران بار شکر که هدایتم کرد
خداروشکر که الان بچهام دارن واسه خودشون بازی میکنن و اصلا به من احتیاجی هم ندارن و از صدای خنده هاشون خونمون گرم شده
خدایا شکرت که از طریق بچهام یکبار دیگه برای بی نهایت بار وارد زندگیم شدی
خدایا شکرت که محیطی به من به زندگیم به افکارم به باورهام
من اینستاگرام نداشتم. تی وی هم نداریم… مدتی پیش اینستاگرام رو نصب کردم و حالا فهمیدم چرا استاد اینقدر تاکید دارند که توی سوشال مدیا نباشید.
بدبختی، یکی از چیزهایی است که تظاهر به آن، برای جلب نظر، به شدت توی سوشال مدیاهای پرطرفدار هست…چرا؟ چون فلسفه ی عمومی زندگی انسانها، دوست داشتن بدبختی را ترویج میکند.
از جذاب ترین کاراکترها، افراد قوی برخاسته از قشر فرودست اجتماع هستند که راحت تر تحسین اطرافیان را بر میانگیزند، چون توقع کمتری از آنها در همه ی زمینه ها وجود داشته… و وقتی آنها به موفقیتهایی دست میابند، شبکه های خبری و سوشال مدیاها برای جلب توجه، بیشتر روی آنها مانور میکنند.
بنابراین این نکته به ذهن آدمهایی که در این محیطهای عمومی مجازی حضور دارند، متبادر میشود که: منکه حال ندارم خودم رو ارتقای شخصی بدم، بذار چار تا درد و بدبختی ردیف کنم تا اگه پرسیدن این چه وضع زندگیه، دلیل داشته باشم ارائه کنم! یه تیر و دو نشون هم هست…وقتی گفتم وای… مریضی، وای اجاره خونه… وای بدهکاری، وای…وای، اطرافیان میگویند: ببین، این چه آدم کاردرستیه، که با این همه وای! زنده مونده، پیشرفتش پیشکش! واقعا دمش گرم!
و اینجوری است که سوار شدن در کشتی سوشال مدیا، به خاطر جذب همدلی، آدم را غرق میکند!
حالا که اینستاگرام دارم، این چیزها را فهمیده ام. صفحات اینستاگرام پر است از مطالب اینچنینی. البته بسته به مدار خودت، مطالب زیبا و جذاب را هم میتوانی توی صفحه خصوصی پیش فرض وارد کنی، ولی سلیقه غالب، همین است که گفتم! کنجکاوی و رفتن سر مطالب و پیجهای ناشناخته، تو را کم کم میبرد توی همین فازهای غالب … و این دردسر است.
البته، آنچه که من توی این مسیر ، خیلی جذاب یافته ام، همین است که: سرم توی زندگی خودم باشد و خودم چیز جدیدی را خلق کنم. این حال من را خیلی خوب میکند. احساس موجودیت میکنم!
اما من، تنها نیستم. پسرم به خاطر تلویزیون نداشتن ما، خیلی از اصطلاحات رایج زبان فارسی را در مدرسه متوجه نمیشود و همکلاسیها، اذیتش میکنند. زیاد از این موضوع شکایت میکند. منهم کم محلی کرده ام، ولی دارد از مدرسه و رفقایش متنفر میشود. قسمتی از محاوره و فهمیدن مطالب زبان فارسی را برنامه های تلویزیونی هندل میکنند…خب، دارم سعی میکنم آن را هم درست کنم… وجود داشتن یعنی همین! چه جوری ؟ نمیدونم! شایدم دوباره تلویزیون رو راه انداختم تو خونه! اقل کم چارتا ویدئو کلیپ و برنامه ورزشی باهاش ببینیم.. هان؟ خب انرژی برای خندیدن و ادامه دادن، که فقط از مقاربه نمیآید! از مطالبی که درباره پسرتان میکاییل میگویید، خیلی چیزها یاد گرفته ام، ممنون. امیدوارم در زندگیش موفق باشد.
مطلب در کل، کاملا درست است. خود ما فضاهای اطرافمان را میسازیم و دیزاین میکنیم. باید بگردم ببینم چکار کرده ام که چنین فضای منفعلی را برای بچه هایم سر و شکل داده ام! نگویید تو مسئولیتی در این زمینه نداری… آخر بچه های کوچکم که جز من کسی را ندارند.
آها… رقص و شادیمان کم شده. اینجا که نوشتم، یادم آمد.
آها! نکنه دارم زیادی به این مساله توجه میکنم؟ من که اینقدر فضای خوبی برای بچه هام فراهم کرده م! خب، یه چیزی هم به خودش و شخصیت خودش مربوط میشه.
آره، شاید منم نباید اصلا محلی به این شکایتها و اذیتهای مدرسه بکنم. خب، این آخرین جایی بود که راجع با این نکته حرف زدم..اینم به خاطر اینه که شما بودید:)) اگه خوندید و پیشنهادی برام داشتید، بنویسید، رفقای گلم.
چه کامنت خوب و چالشی شد، هفتصدمین کامنتم! امیدوارم بدرد خودم و دیگران بخوره.
سلام آقای عباس منش من فقط یک مطلب کوتاه میخواستم بگم این که من قبلاً با دیگران راجع به مشکلاتم حرف میزدم یک روز با خودم گفتم چرامن این کاررامیکنم وچرا نمیتونم جلوی خودم را بگیرم متوجه شدم که این حرفهایی به دیگران میزنم دقیقا همان حرفهایی است که توی تنهایی به خودم میزنم اینجابودکه اشکال کار خودم را پیدا کردم الان توی تنهایی فقط راجع به خواسته هام حرف میزنم و میبینم بادیگران هم اگه ناخواسته مشکلی به ذهنم رسید به راحتی میتونم جلوی خودم را بگیرم و راجع بهش صحبت نکنم واون قضیه رو توی ذهنم حذف کنم این رو گفتم شاید به یک سری از دوستان سایت هم بتونم کمکی کرده باشم
به نام خدا
باسلام به دوستان عزیزو ارجمند
بنده خیلی درباره منفیها صحبت میکردم
درباره بیماری و شکستهای مالی
که تقریبا به صورت عادت شده بود
که دست اوردش شکستهای بیشتر
و بیماریهای بیشتر درباره بیماری که
..دفترچه های بیمه اقوام اکثرا داروهای
من توی انها نوشته شده بود
درباره مسایل مالی
باوجودی که حدود شش سال هست
مَشغول کار کردن روی باورهام هستم
هنوز اونجوری که دلم میخواد رشد مالی
نکردم و همیشه ازخدا میخواستم که جایی باشم تا تنها باشم که اصلا نه باکسی صحبت کنم نه کسی باهام صحبت بکنه که به لطف خدا
درست وسط خلیج فارس هستم در
یک خانه اپارتمانی طبقه چهارم درست
وسط بازارقدیم درگهان ارتباطم با خانواده ام ده روزالی سی روزیکمرتبه میرم شهرم
وبه خانواده ام سرمیزنم
و همیشه حالم خوبه و درسلامت کامل
هستم.خدایاشکرت
خدایا با نام تو
سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیز و همه هدایت شوندگان
جالب بود که در هنگام شنیدن و تماشای این فایل نمونه هایی هم به ذهنم خطور میکرد که محسوس ترینش یکی از بستگان نزدیکم هست ، ایشان به دلیل خطای تشخیص پزشکی در کودکی پس از تب کردن دچار فلج اطفال شدند و بیشترین زمان گذر ایشان در بیمارستان ها و جراحی ها بوده …. علی رغم اینکه توانایی راه رفتن داشتند و سر کار هم میرفتند اما برنامه هایش برای ناتوان جلوه دادن خودش بوده و وقتی ما بچه بودیم شرایط بد و درد خودش را به ما اعلام میکرد و با احساس ضعیف بودن و درد کشیدن حس توجه و دلسوزی ما را برمی انگیخت . الا ن میبینم طبق قانون ، که هم از لحاظ قدرت و توانایی بدنی ضعیف تر شده و هم زمین گیر تر … همیشه ذهنش به استفاده و داشتن ویلچر معطوف بود و در نهایت الان بدون ویلچر قادر به حرکت نیست …. دوست داشت وقتی جراحی میکنه پاهاش رو و یا در شرایط بد هست دیگران جویای حالش باشند ….
همین شخص پر انرژی و شاداب و پر از احساس عشق و کمک به دیگران هم هستش …. اما خنثی هم میکنه این نقاط قوتش رو ، …. نکته جالب استاد که فقط در مورد خوبی ها ، و مثبت ها یا من حرف بزن رو خیلی عالی به دل و ذهنم نشست و مدت هاست دارم رعایت میکنم تا کوش شنوا برای مثبت ها باشم ….
سلام خدمت استاد عزیزم
این فایل در مورد ریشه جذب ناخواسته ها توی زندگیمون هست.ابتدا خلاصه فایلرو میگم و بعد مثالهایی از زندگی خودم رو. استاد در مورد جذب ناخواسته ها و بدبختی ها با صحبت کردن با دیگران یا خودمون یا خدا صحبت میکنند.صحبت کردن و یا دردو دل کردن با دیگران باعث مشکلات و چالش هایی ک در حال حاضر در زندگیمون داریم ماندگارتر بشه و این فرکانس رو به جهان هستی ارسال کنه که من از این دست مشکلات میخوام .با اینکه در اون لحظه احساس مورد همدردی واقع شدن و یا ترحم از سمت دیگران داریم ولی این احساس موقتی و نتیجه ش هم فاجعه ست .پس نباید با دیگران صحبت کنیم در مورد اتفاقات بد و از این رقابت بیهوده بین خودمون و دیگران در گفتن بدبختی ها و مشکلات و چالش ها دست برداریم و بجایش تمرکز کنیم روی اتفاقات خوب و خنده دار و جالب و شیرین زندگی و خوبی دیگران رو بولد کنیم و به جهان فرکانس این اتفاقات مشابه رو بفرستیم.سعی کنیم در ارتباطاتمون گوش شنوا برای بدبختی و مشکلات دیگران نباشیم و دوری کنیم یا بحث رو عوض کنیم و مراقب ورودی هامون باشیم .در حال حاضر در این موضوع بهتر شدم.سابقا در مورد کارهای عذاب آور و شیطنت آمیز دوقلوهام با مادرهای اطرافم دردودل میکردم و در آخر هم ترحم و دلسوزی و درک اون ها رو میدیدم و این احساس گذرا بود ولی ناخودآگاه این فرکانس رو به جهان هستی ارسال می کردم ک از این دست اعصاب خوردی ها وارد زندگیم بشه .یا کارهای زشت و بی ادبی بچه ها رو وقتی پدر بچه ها خونه بود مرور میکردم و بازگو میکردم و هی احساس بد من ادامه دار میشد بدون هیچ تسکینی از طرف دیگران.عملا هیچ فایده ای نداره صحبت کردن با دیگران .الان روابطم با آدم های منفی و سمی خیلی محدود شده و انرژی کمتری از من برای گفتگو نشت میکنه و خدارو هزار مرتبه شاکرم که با این آموزه ها آشنا شدم .در مورد اخلاق های بد و شرایط بد خونه و خونواده همسر پیش دوستام یا خواهرام و یا جاری م حرف میزدم و این اشتباه محضه .چون مشکلاتم رو موندگارتر میکنه.
امروز فهمیدم ک خدا هم دوست نداره من در مورد مشکلاتم بهش بگم پس این نگفتم یعنی تمرکزی روش نذارم.این درد و دل کردن نشانه کمبود عزت نفس و کمبود محبت در ماست و حتی شرک هست چون ما فکر میکنیم با گفتنش با دیگران ،دیگران میتونن برای ما کاری کنن و مشکلات مارو حل کنن در حالی ک اینطور نیست.پس متعهد باشیم که از چالش ها یا حال خرابی خودمون حتی به بچه هامون یا همسرمون چیزی بروز نکنیم و در کنارش تمرکز روی نکات مثبت هر فرد یا اتفاقی ک به حس بهتر و حال خوب بده و بجای غر غر کردن شکرگزار نعمت های خداوند باشیم و زیبایی ها رو ببینیم و حال خوب رو در طول روز حفظ کنیم.
ب امید موفقیت همه دوستان
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته عزیز ودوستان و همراهان خوب سایت
استاد جان من تواین مدت که باشما آشنا شدم کلا خیلی زندگیم تغییر کرده
بهترین تغییرات خودم بودم شخصیتم وجودم
من در کودکی خودم وابستگی زیادی به خانوادم داشتم .
پدرو مادرم اینطور نبودن که بخوان خیلی لیلی به لالام بزارن
ولی نمیدونم چرا من بهشون وابسته بودم ..
البته العان میدونم چرا
چون پدرو مادرم خیلی عادت داشتن سرزنشم کنن.ومدام منو با بقیه مقایسه کنن.متاسفانه از همون کودکی ….
وهمش بگن تومثل فلان عمت میمونی و……..
وهمین چیزها باعث ترس تنهایی ومنزوی بودن من شد ..
اونقدر که اعتماد به نفسم عزت نفسم رو ازدست دادم حتی وقتی بزرگتر شدم وقتی تاهمین یک سال پیش …..
ولی العان یکسال وخورده ای هست که باشما آشنا شدم وواقعا آدم خوشحال وبهتری شدم
جاداره بهترم بشم و میشم …
واین که همین موضوع برای من باعث شد من بچهام رو آزادتر بزارم بهشون بها بدم براشون ارزش قایل بشم
باکسی مقایسشون نکنم …
خداروشکر ازخودم راضیم تواین موضوع …
چندماه پیش دختر آبله مرغان گرفت …
بااینکه اذیت میشد .
ولی زیاد به روی خودش نمی آورد
چون دخترمم هم داره ازفایلهای استاد استفاده میکنه وروخودش کارمیکنه
وخداروشکر خیلی بهش کمک کرده و باعث پیشرفتش شده
باوجود اینکه میگفتن این بیماری بعدازیه سنی ممکنه خیلی حادتر آدم رو اذیت کنه
ولی دخترم خیلی خوب این اتفاق رو پشت سرگذاشت
منم سعی کردم حالا هی هرروز نخوام دورسر دخترم بچرخم که این بیماری طولانی تر بشه
وخیلی زودتر ازحد معمولش خوب شد….
وپسرمم بعد ازدخترم این بیماری روگرفت ..
جالب اینجا بود برای اونم اصلا سعی نکردم که هی لیلی به لالاش بزارم …..
تااینکه پسرم خودش گفت منو ببر دکتر .هرچی بهش گفتم چیزی نیست .خوب میشی …
ولی دیدم فایده نداره بردمش دکتر وقتی پیش دکتر رسیدم گفتم آقای دکتر پسرم یه آبله خفیف گرفته واسه خاطر دلش آوردمش پیش شما
وجالبه دکترگفت خانم این بچه ابلش خیلیم شدیده.وپسرم باتعجب بهم نگاه میکرد
که مامان دکترچی میگه …
خلاصه اینکه خداروشکر پسرم هم بچه ای نیست که بخواد دنبال بهانه برای نازو نوازش باشه ..
ومن طبق حرفهای استاد اصلا به این موضوع باترحم نگرانی یا هرچیزی نگاه نکردم …
وخیلی زود حال پسرمم خوب شد…..
حتی خواهرم آمد خونمون وبهم گفت چرا اینقدر بیخالی که این بچه اینجوری شده …
ولی باهمه ی این حرفها من کاری رو انجام دادم که هم به نفع پسرم بود هم خودم ….
خداروشکر العان مدتهاست که نه تنها خودم بلکه همسر و فرزندانم هم سالمتر از همیشه هستیم …
خدارو هزاران بارشکروسپاس…..
وموضوع بعدی درمورد زندگی خودم بود روابطم با همسرم وخانوادهش .
که همیشه سعی میکردم برای بقیه تعریف کنم
واحساس خودم رو بدمیکردم
چون فکرمیکردم بالاخره یکی این مشکل رو برام حلش میکنه
وهربارکه میدیدم هیچ کس برام کاری نمیکنه بیشتر احساس درماندگی میکردم …
غافل از اینکه اگر بادمیگرفتم دهنم رو ببندم وجلوی هرکسی ازمشکلاتم حرف نزنم
قطعا بیست سال اززندگیم رو با اون سختی نمی گذروندم ….
نه تنها دردودل کردن بهم کمک نکرد بلکه باعث میشد هربار مشکلات جدیدتری وارد زندگیم بشه ..
وهمیشه درگذشته برام سوال بود
من که آدم بدی نیستم چرا این اتفاقها برای من پیش میاد.…..
ولی العان خیلی خوب فهمیدم که تنها راهی که میتونه بهم کمک کنه حرف زدن درمورد ناخواسته ها نیست …..
بلکه صحبت کردن درمورد خواسته هاهست چیزهای که دوست دارم اتفاق بیوفته برام ویا اونها رو داشته باشم…
واین که سپاسگذار خداوند باشم .
ذهنم روکنترل کنم …
وتمام توجه وانرژی خودم رو روی بهبود شخصیت خودم بزارم ……..
چون العان یادگرفتم خودم باارزش ترین موجود هستم که توزندگی دارم ….
وجودم رو دوست دارم وازخودم سپاسگذارم به خاطر تمام روزهایی که بامنه…..
چقدر من ازتون سپاسگذارم استاد که راه درست زندگی کردن رو بهم یاد دادی ..
وباحرفهات کمکم کردی تا هرروز خودمو بیشتر دوست داشته باشم وادم سپاسگذارتری باشم …
براتون قشنگترین و بهترین اتفاقها رو ازخدامیخوام
در پناه خداوند یکتا باشید
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام به استاد،مریم عزیز و دوستانم
جهان داره با باور ما،افکار ما و کانون توجه ما کار میکنه
چیزی وارد زندگیت میشه که داری بهش توجه می کنی و صحبت میکنی
تجربه من
1)من از کشاورزی خوشم نمیومد زمانی که بچه بودم یادمه خودما به مریضی میزدم که با پدرم نرم سر زمین کشاورزی و جالب اینکه اونموقع که خودما میزدم به مریضی واقعا مریض میشدم و سردرد میگرفتم،اون موقع درک نمیکردم الان میفهم که چرا واقعا مریض میشدم چون تظاهر میکردم به مریضی و بدن تفاوت میان واقعیت و دروغ را نمیدونه واقعا کاری میکرد که مریض بشم.
2)من یه کمردردی داشتم از بچگی و همیشه همه جا جار میزدم که من کمر درد دارم،کمر درد بدی بود ولی نه به اون شدت که من باهاش برخورد میکردم و همین حرف زدن من در مورد کمر دردم،درد اونا بیشتر میکردم و جلب توجه دیگران را به همراه داشت.بعد دوران خدمت سربازی رفتم بیمارستان ولی عصر تهران دکتر ،دکتر بعد از دیدن عکس آم آر آی گفت تو چطور رفتی خدمت تو با این شرایط اصلا نمیتونی راه بری باید فورا عمل بشی، واقعا خیلی از ما ها که بهمون توجه ای نمیشه میخواهیم توجه جلب کنیم اونم با مریض شدن،زخمی شدن،تصادف کردن
ما اگه یاد بگیریم که روی عزت نفس خودمون کار کنیم بعد میفهمیم که ما به توجه هیچ کسی نیاز نداریم وقتی خودمون،خودمون را ارزشمند بدونیم و لیاقت را خودمون به خودمون بدیم نه اینکه از دیگران گدایی کنیم،بعد از اینکه از دکتر اومدم به خودم تلقین کردم و همش داشتم به خودم میگفتم که دکتر اصلا با من نبود دکتر اصلا دکتر خوبی نبود و باور کنیم کمر دردم تا حدی عالی شد بیشتر مشکلات را با دست خودمون برای خودمون ایجاد میکنیم و نمیدونیم
بنام خدا
سلام ب استادو مریم جان
دوباره سلام میکنم ب همه ی شما دوستان عزیزم
من فایل قبلی رو ک برای گذرازثروت رسیدن ب ثروت رو الان دیدم
و اسم این فایل توجهمو جلب کرد
گفتم اینم ببینم
دقیقا استاد من تنها عامل گنددماغ بودن همسرم رو همین کارم ک میرم ب مامانم
دوستام و اطرافیانم میگم
ک همسرم فلان رفتارو داره
و اونا سعی میکنن برام دلسوزی کنن راهکار بدن
و نمیدونستم ک این ن تنها باعث میشه ک مشکلت حل نشه بلکه تو داری بدتر میکنی اوضاع رو
بعد ک تو فایل هاتون متوجه کارم شدم اگاهانه دهنمو بستم دیگه شکایتی نمیکردم اوضاع خوب میشد
و بعد دوباره بعد ی مدت
درمورد دخترم ب بقیه میگفتم
ک خیلی شلوغ میکنه
اذیت میکنه
و ازاین حرفا
باز ب خودم میگفتم تو نمیتونی دهنتو ببندی واقعا
رفت و امدمو بابقیه کم کردم
شرایط خوب میشد
باز دوباره همینکارو تکرار میکردم
تا همین دیشب قرار بود زیپ دهنم بسته باشه تااخر عمرم ولی همین ک یکی میپرسه
چکار میکنی
شوهرت چطوره دهنم وا میشه ب شکایت
میدونم و میفهمم از خودمه این مسائلی ک داره برام پیش میاد
ولی تنها راهشم
اینه ک دهنم بسته باشه
همین
دیشب خیلی ب خودم ناسزا گفتم
ک چرا نتونستی ساکت باشی اصلا الکی بگو خوبه عالیم
نمیخواد چیز دیگه بگی
قدرت ذهنی بالایی میخواد
ازخدا میخوام کمکم کنه دهنم بسته بمونه
میخوام دوره ی عشق و مودت رو تهیه کنم ب امید الله
و تمرکزی برم ب جلو و حل کنم این مسئله رو
بازم بینهایت ازتون سپاسگذارم
میخوام رابطه م مثل شما و مریم جون بشه
مثل دوتا مرغ عشق
عاشقتونم
درپناه الله یکتا
شاد سالم خوشبخت ثروتمند وسعادتمند
دردنیا
و
اخرت باشید
سلام به همگی دوستان
استاد ازمون میخواد راجع به چیزهایی که بهمون قدرت میده حرف بزنیم خیلی عالیه این حرف
مثلاً من باید در مورد رفتن به کلاس های خیاطی حرف بزنم اینکه الان واقعا خیلی خوب میدوزم و این حرفیه که خیلی از اطرافیان هم بهم میگن حتی دخترم میگه یه سایت برات بزنیم این کاریه سالها قبل بلد نبودم والان بعد از دوسالی که در این زمینه تلاش کردم قدری از پیشرفت خودم راضیم از خدا میخوام این جنس قدرتها بهم بیشتر بده چون من از اول هم زیاد علاقه نداشتم کسی بهم دلسوزی کنه،،بیشتر علاقه دارم تلاش درست بکنم و نتایجم منو تعریف کنه خدایا بابت خیاطی ازت ممنونم،بابت قدرت تلاش برای بهتر بودن سپاسگزارم و از تو کمک میطلبم،
امیدوارم هممون اون راه درست زندگیمونو که درش احساس رضایت و خوشنودی و آرامش داریم رو پیدا کنیم و از خوشیهامون بگیمو باهم لذت ببریم باهم لذت ببریم و سپاسگزار باشیم
به نام الله تنها قدرت موجود در عالمین
سلام به استاد عزیزو بچه های گل سایت
من از اول هیچ وقت عادت نداشتم درمورد مشکلاتم صحبت کنم و هیچ کس از ظاهرم متوجه چیزی نمیشد وقتی میرفتم مدرسه دوستام میگفتن بهت میخوره دختر کارخونه دار باشی اونایی که صمیمی نبودیم البته
همیشه هم میگفتم وقتی درمورد مشکلاتم حرف میزنم حس میکنم دوباره اون اتفاقا داره میفته و و تکرار میشه همچین حسی داشتم بخاطر همین درمورد مسائلی که خودم سر خودم میاوردم اصلا حرفی نمیزدم
قانون رو نمیدونستم اما میفهمیدم یه انرژی خیلی بدی ازاد میشه با این کار
وقتی دوره عزت نفس شرکت کردم و درمورد قربانی بودن و ترحم برانگیختن فهمیدم یه اهرم رنج و لذت خود بخود در من شکل گرفت که واقعا از اینکه کسی دلش به حالم بسوزه یا بهم ترحم کنه یا بگه اخیییی حالت انزجار بهم دست میده واقعا وقتی به این فکر میکنم که کسی دلش برام بسوزه حالم بهم میخوره و برام رنج خیلی بزرگیه بخاطر همین اصلا همچین اجازه ای نمیدم
مثلا وقتی کسی بعد زایمان ازم میپرسید دست تنها چیکار میکنی با بچهای دوقلو من اصلا نمیتونستم تحمل کنم که من ناله کنم و یکی دلش برام بسوزه بدون استثنا میگفتم بچهام خیلی ارومن من کارم خیلی راحته که انقد گفتم واقعا هم همینطوره خداروشکر تا چهل روز اول انقد بچهام اروم بودن که فقط میخوابیدن و چشماشونو باز میکردن شیر میخوردن بلافاصله میخوابیدن
حتی دکتر بچه ها هم که چندماه یبار میرم پیشش منو یادش بود با اینکه انتظار نداشتم گفت تو رو همیشه یادمه هیچ وقت غر نمیزنی
خداروشکر بخاطر قوانین بی تغییر
خداروشکر بخاطر اینکه من یه قدم برمیدارم خدا هزاران قدم برمیداره
خداروشکر که دارم تمام تلاشمو میکنم برای بچهام الگوی توحیدی باشم
خداروشکر هزاران بار شکر که هدایتم کرد
خداروشکر که الان بچهام دارن واسه خودشون بازی میکنن و اصلا به من احتیاجی هم ندارن و از صدای خنده هاشون خونمون گرم شده
خدایا شکرت که از طریق بچهام یکبار دیگه برای بی نهایت بار وارد زندگیم شدی
خدایا شکرت که محیطی به من به زندگیم به افکارم به باورهام
سلام به رفقای عزیزم
من اینستاگرام نداشتم. تی وی هم نداریم… مدتی پیش اینستاگرام رو نصب کردم و حالا فهمیدم چرا استاد اینقدر تاکید دارند که توی سوشال مدیا نباشید.
بدبختی، یکی از چیزهایی است که تظاهر به آن، برای جلب نظر، به شدت توی سوشال مدیاهای پرطرفدار هست…چرا؟ چون فلسفه ی عمومی زندگی انسانها، دوست داشتن بدبختی را ترویج میکند.
از جذاب ترین کاراکترها، افراد قوی برخاسته از قشر فرودست اجتماع هستند که راحت تر تحسین اطرافیان را بر میانگیزند، چون توقع کمتری از آنها در همه ی زمینه ها وجود داشته… و وقتی آنها به موفقیتهایی دست میابند، شبکه های خبری و سوشال مدیاها برای جلب توجه، بیشتر روی آنها مانور میکنند.
بنابراین این نکته به ذهن آدمهایی که در این محیطهای عمومی مجازی حضور دارند، متبادر میشود که: منکه حال ندارم خودم رو ارتقای شخصی بدم، بذار چار تا درد و بدبختی ردیف کنم تا اگه پرسیدن این چه وضع زندگیه، دلیل داشته باشم ارائه کنم! یه تیر و دو نشون هم هست…وقتی گفتم وای… مریضی، وای اجاره خونه… وای بدهکاری، وای…وای، اطرافیان میگویند: ببین، این چه آدم کاردرستیه، که با این همه وای! زنده مونده، پیشرفتش پیشکش! واقعا دمش گرم!
و اینجوری است که سوار شدن در کشتی سوشال مدیا، به خاطر جذب همدلی، آدم را غرق میکند!
حالا که اینستاگرام دارم، این چیزها را فهمیده ام. صفحات اینستاگرام پر است از مطالب اینچنینی. البته بسته به مدار خودت، مطالب زیبا و جذاب را هم میتوانی توی صفحه خصوصی پیش فرض وارد کنی، ولی سلیقه غالب، همین است که گفتم! کنجکاوی و رفتن سر مطالب و پیجهای ناشناخته، تو را کم کم میبرد توی همین فازهای غالب … و این دردسر است.
البته، آنچه که من توی این مسیر ، خیلی جذاب یافته ام، همین است که: سرم توی زندگی خودم باشد و خودم چیز جدیدی را خلق کنم. این حال من را خیلی خوب میکند. احساس موجودیت میکنم!
اما من، تنها نیستم. پسرم به خاطر تلویزیون نداشتن ما، خیلی از اصطلاحات رایج زبان فارسی را در مدرسه متوجه نمیشود و همکلاسیها، اذیتش میکنند. زیاد از این موضوع شکایت میکند. منهم کم محلی کرده ام، ولی دارد از مدرسه و رفقایش متنفر میشود. قسمتی از محاوره و فهمیدن مطالب زبان فارسی را برنامه های تلویزیونی هندل میکنند…خب، دارم سعی میکنم آن را هم درست کنم… وجود داشتن یعنی همین! چه جوری ؟ نمیدونم! شایدم دوباره تلویزیون رو راه انداختم تو خونه! اقل کم چارتا ویدئو کلیپ و برنامه ورزشی باهاش ببینیم.. هان؟ خب انرژی برای خندیدن و ادامه دادن، که فقط از مقاربه نمیآید! از مطالبی که درباره پسرتان میکاییل میگویید، خیلی چیزها یاد گرفته ام، ممنون. امیدوارم در زندگیش موفق باشد.
مطلب در کل، کاملا درست است. خود ما فضاهای اطرافمان را میسازیم و دیزاین میکنیم. باید بگردم ببینم چکار کرده ام که چنین فضای منفعلی را برای بچه هایم سر و شکل داده ام! نگویید تو مسئولیتی در این زمینه نداری… آخر بچه های کوچکم که جز من کسی را ندارند.
آها… رقص و شادیمان کم شده. اینجا که نوشتم، یادم آمد.
آها! نکنه دارم زیادی به این مساله توجه میکنم؟ من که اینقدر فضای خوبی برای بچه هام فراهم کرده م! خب، یه چیزی هم به خودش و شخصیت خودش مربوط میشه.
آره، شاید منم نباید اصلا محلی به این شکایتها و اذیتهای مدرسه بکنم. خب، این آخرین جایی بود که راجع با این نکته حرف زدم..اینم به خاطر اینه که شما بودید:)) اگه خوندید و پیشنهادی برام داشتید، بنویسید، رفقای گلم.
چه کامنت خوب و چالشی شد، هفتصدمین کامنتم! امیدوارم بدرد خودم و دیگران بخوره.
مرسی که هستید.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.