ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    340MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
    21MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

703 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1721 روز

    بنام خدایى که صاحب همه عزت هاست

    سلام به استاد عزیزم ، مریم جان و همه اعضای خانواده صمیم ام 🌹

    استاد اگه بخوام شالوه تمام دوره هاتون رو یکجا بگم اینه که قدرتمند باش و بدون که کل زندگیت دست خودته

    فایل که اومد یه نیرویى من رو کشوند سمت این فایل با اینکه رو نشانه روزم زده بودم ولى این فایل جدید توجهم رو بدجور جلب کرد

    من ٣ روزه که دارم رو دوره عزت نفس براى دوره سوم خودم کار میکنم

    و همین امروز هم کامنت گذاشتم و متوجه شدم منشأ تمااااام مشکلات من همین بوده

    جلسه ٢ عزت نفس فکر میکنم براى همه ادم ها واجبه

    انقد که ریشه عمیییییق همه مسائل رو در میاره و ما رو متوجه میکنه که این لوله اب از کجا داره نشتى میده

    خدایا ازت سپاسگذارم که این فایل دقیقا همزمان بود با جلسه ٢ عزت نفس که داشتم روش کار میکردم

    وقتى به این فایل گوش دادم متوجه شدم من تو این زمینه هم یه جاهایی خوب عمل کردم

    هم یه جاهایی خوب عمل نکردم

    اون جاهایی که خوب عمل کردم نتیجه خوبی گرفتم

    از بچگى علاقه ای به این نداشتم که دلم واسه کسى بسوزه و از حس ترحم متنفر بودم چون اعتقاد داشتم انسان به ترحم نیاز نداره مخصوصا وقتی گداهای که دست و پاشون مشکل داشت رو میدیدم نه تنها دلم نمی سوخت ، حرصم میگرفت که می خواد با ضعیف نشون دادن خودش به یه خورده نونى برسه از این حد حس ضعف و ناتوانی متنفر بودم و هنوز هم هستم مخصوصا تو زمینه بیماری جسمی خیلی خیلی الرژى دارم

    خب نتیجه 👈👈👈👈 من از بچگى تا الان اصلا مریض نشدم حتی قبل اومدن تو سایت هم سرماخوردگى هام خیلی به ندرت بود و سریع خوب میشدم

    خیلی جالبه الان متوجه شدم چرا من انقد انداز سلامتیم مطمئن بودم و دلیل دومش هرکی مخصوص مامان و خواهرم راجع به بیمارى هاش بهم میگفتن من عصبی میشدم سریع انگار تو مغزم شبکه عصبی اصلا راجع به بیمارى ساخته نشده خدا رو شکر و واسه همین حتی اگه میشنیدم اتفاقی اصلا تو مغزم نمیرفت اصلا جذب نمیکردم

    خدا رو شکر واسه این سلامتی که الان دارم و سپاسگذارم از استاد که متوجهم کرد ریشه اش کجاست چون الان میتونم با الگو بردارم ازین قضیه تو مسائل دیگه هم به این حد از موفقیت برسم

    راستش چند ساله از وقتى که متوجه شدم با دست خودمون مسائل رو بوجود میاریم دیگه به کسی حتی اجازه ندادم راجع به مشکلاتش با من صحبت کنه و تو ذهنم سریع میبندم و خدا رو شکر دیگه کسی از مشکلاتش به من نمیگه در صورتی که قبلا سنگ صبور بودم و هر کس دچار مشکل میشد با من درد و دل میکرد

    فکر میکنم تو این دو تا مورد خیلی خوب عمل کردم

    تو مسائلی که متوجه شدم طبق قانون رفتار نکردم و چوبش رو خوردم

    ازونجایی که اصلا مشکلاتم رو به دیگران نمیگم ، ولى پیش خودم تو ذهن خودم و پیش خدا مخصوصا خیلی زار میزنم الان خیلی کمتره ولى هست یعنى تازه متوجه شدم توجه و تمرکز شدیدی که توی مشکلات مالیم روى نبودش دارم باعث شدم از نظر مالی تو مدار ثروت نرم یا اگه برم پایدار نباشه

    بازم خدا رو شکر می کنم که متوجه نقصم شدم که از کجا آب مى خوره

    من دوست داشتم توجه شدید خدا رو جلب کنم و احساس کنم به من نگاه ویژه اى داره واسه همین خدا رو مسئول مشکلات مالیم و باقی مشکلات و ورشکستگى های مالیم میدونستم

    ولى وقتی جلسه ٢ عزت نفس رو عمیق که گوش دادم متوجه شدم من خودم خوشم میاد تو این زمینه ضعیف بمونم تا خدا رو داشته باشم !!! واقعا چه جیزهای عجیب غریبی ! یعنی خدا تا وقتى من فقیرم تنهام با منه ! یعنى خدا حس ترحم داره ، خدا سیستم نیست …….!!!!

    نقش قربانی رو واسه خودم بازى میکردم تا شکست هام رو بزارم گردن خدا که من انجام میدم تو جواب نمیدی ! که اهمال کاریم رو بندازم گردن خدا و اینطوری حس کاذب بگیرم .

    ولى خدا حس ترحم نداره

    گفتن مشکلات توجه. درونی بهش فرقى با بلندگو دست گرفتن نداره

    هر موقع که می خواستم دوباره پاشم از تو شروع کنم هى درونم میگفت اوندفعه شروع کردى فلانی پولتو برد اون دفعه ورشکست شدی اون دفعه فلان خدا اگه دوست داشت خدا فلان پس واسه چى دوباره شروع کنم

    اره اینطوری فرار کنم از رنجى که از نظرم رشد تو ذهنم داره

    اره دفعه قبل تو فرکانس بد بودم که اخرش خراب شد

    یعنى سناریو از قبل تو ذهن خودم ساخته بودم طبق الگو تکرار شونده ام که اخرش خراب میشه و منم خراب میشم رو سر خدا 😄

    راحت بدون مسئولیت

    خدایا ازت سپاسگذارم که بازم راهنماییم کردى ازت می خوام بیشتر و بیشتر من رو متوجه موانع درونیم کنی تا اونا رو رفع کنم و بال پرواز و حس ازادیم و خالق بودنم رو به قربانی بودن و گیر کردن ترجیح بدم و هرگز دیگه یک لحظه هم به این حس کاذب فکر هم نکنم چه برسه ازش تغذیه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  2. -
    هانیه گفته:
    مدت عضویت: 1511 روز

    صابر:

    سلام بر استاد عباس منش و خانم شایسته

    یک موضوعی که برای من از بچگی پیش اومد و تا 4 سال پیش هم باهام بود. من با پسر همسایه همیشه هم بازی بودم و ایشون چند سالی از من بزرگتر بودن. مهدی که همون پسر همسایه ما بود از همون 15سالگی کارهای سخت مثل بنایی کار میکرد و یه دوچره بدون دنده داشت که همیشه من پشت دوچرخه ش بودم و من رو به اینور و اونور میبرد. بخاطر همین کارا زانوهاش همیشه درد میکرد و همیشه درد زانو ش رو به من میگفت به طوری که بعد چند سال با اینکه من اون کارا رو که اون میکرد من نمیکردم ولی زانوهام درد میگرفت بطوری که بعد اینکه کار پیدا کردم و کارم ربطی به درد زانو نداشت دنبال درمان درد زانوم رفتم بطوری که به واقعیت پیوست و من آلتروز زانو گرفته بودم و وقت دکتر واسه عمل گرفتم و نمیدونم چی شد اون عمل کردن ه بخاطر پول بود یا هر چیه دیگه به تعویق افتاد. با کار پیدا کردن من از دوستم اقا مهدی جدا شدم و از شهرستان به تهران اومد و بعد چند سال بدون اینکه درمانی انجام بدم درد زانوم فراموش شد و طوری شد که با ام آر آی هم از آلتروز زانو هم خبری نبود. فقط اینو بگم تو اون مدتی که با مهدی بودم خودمم ناآگاهانه درد زانوم رو به خانواده ام میگفتم و اونها هم باورشون شده بود زانوم درد میکنه و اگه قرار بود فعالیت بدنی انجام میشد مامانم میگفت صابر انجام نده چون زانوش درد میکنه. و تا اینکه ریشه این اتفاق فهمیدم با آموزه های استاد منش به صراحت به مامان م گفتم دیگه اسم زانو درد رو برای من نیار من کامل خوب شدم. این رو فهمیدم اگه ما دردی نداشته باشیم ولی با یه آدم دردمند رابطه داشته باشیم اون درد به ما انتقال پیدا میکنه البته اگه باور سلامتی نداشته باشیم و قوی نباشیم تو آموزه های استاد منش.

    موضع دومم که دیروز اتفاق افتاد خارش دست پسرم بود که خانمم گفت ببریمش دکتر که من گفتم یه فرستی به خودمون بدیم و چیزی نگیم فعلا و مشغولیت فرزندمون زیاد کردیم و شب دیگه اثری از سرخی دست و خارشش نبود و کامل مثل روزهای قبلش داره با ما حال میکنه و لذت میبره.

    خدایا شکرت که ما رو با استاد عباس منش آشنا کردی که خود این موضوع سبب شده آرامش ذهنی و جسمی داشته باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  3. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 1767 روز

    بنام خالق هستی

    دورود بر استاد گلم و خانواده عباسمنشی

    خب من تو خونوادم یه شخصی وجود داره که از بیماری و مظلوم نمایی به عنوان یک ابزار استفاده میکنه که ماها دلسوزی کنیم و کنارش بمونیم و جایی نریم . وقتیم که بهش توجه نمیکنیم قهر میکنه و با گله و گلایه میگه که چرا بهم توجه نکردینو ول کردید رفتید .

    همییشه این فرد بیماره ینی میتونم بگم برنامه ریزی هفتگیشه شنبه درد کمر داره یکشنبه درد زانو دوشنبه دلدرد و دلپیچه بعلاوه سر درد مزمن > کلا این فرد هر روزش صاف تا کمی ابریه .

    خب بگذریم از وقتی که منو همسرم به درداش و تمارزاش توجهی نکردیم این بشر گلستان شد و الن خیلی خوشحال و زندگی شادیو داره تجربه میکنه چون متوجه شده خودشو اذیت میکنه از تمارض و هیچ پاسخی دریافت نمیکنه جز درد ساختن برا خودش.

    یه پسر همسایه داریم این دیگه فک کنم وقتی تازه به دنیا اومده اول درد بوده بعد دستو پا در اورده .

    یادمه تو مدرسه که بودیم بخاطره اینکه درس نمیخوند خودشو میزد به پا دردو کوبیده شدن شست پا و فلان که یوقت نگن چرا درس نخوندی . با رفتارش که همیشه ادای دردو اهو ناله رو در میاورد باعث شد همسرش ازش جداشه . همچنان ادامه میده و بلایای جدیدتر سراغش میاد .

    اقا یچیز دیگه یادم اومد این پسر همسایه ما تو سربازیم دوره چتر بازی رفت اونجام یه شیرین کاری از خودش بجا گذاشت چترش دیر باز شد لگنش شکست . عامو ای بشر سر لوجه درد و بدبختیه . خدا به راه راست هدایتش کنه . خوب شاد باشد امیدوارم لبخند رو لباتون همیشه بسازید .

    استاد دوست دارم از وسط مایل به پایین ایران تااا فلوریدا .

    خدارو شکر خلی از افراد از نظر کنترول ذهنیتی و عملکرد وقدمام بسمت خواسته هام پیشرفت کردم .ساسگزار خداوندم که هم الهامی هم با راهنمایی های استادم پیشرفت عالی دارم .

    از خداوند ممنونم بخاطر الهامات و ایده هایی که به ذهنم میاد تا به تمام خواسته هام برسم .

    ممنون استا دتند تنئ بهمون فایل بزارید دلم براتون زود زود تنگ میشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    هادی حاجی زاده و شهلا حاجی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2649 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی

    مدت ها بود که کامنتی ننوشته بودم .

    این فایل بی نظیر، من رو دست به قلم کرد .

    استاد جان عالی بود . عالی عالی عالی

    یک هدیه بی نظیر از طرف شما به شاگردهای با معرفت

    این فایل هر کلمه اش برامون کلی درس داره .

    من رو به قبل از 4 سال پیش برد .

    قبل از زمانی که دوره ی عزت نفس رو تهیه کنم .

    زندگی من به دو قسمت شکل گرفته

    زندگی قبل از دوره عزت نفس و بعد از دوره .

    هر چقدر از محتوای عالی دوره عزت نفس بگم ، کم گفتم .

    چقدر باعث پیشرفت من شد .

    از لحاظ اعتماد بنفس ، ارزش لیاقت ، احترام به خود و حتی یکتا پرستی

    توی فایل امروز گفتید که از تجربه ها تون بگید .

    استاد عزیز اگر کامنت های من رو توی دوره ی بی نظیر 12 قدم مطالعه کرده باشید ، میفهمید که من در طول زندگیم به شدت به خودم ظلم می کردم و باعث تحقیر از سمت دیگران میشدم . یادم میاد در دوران دبیرستان به دلیل نداشتن اعتماد بنفس و ارزش لیاقت به همکلاسی هایم گفته بودم که مریضی لاعلاجی دارم . (الان از یاد آوری و گفتنش هم خجالت میکشم) . با این کار میخواستم احساس دلسوزی از سمت بقیه رو داشته باشم .

    به لطف خدا که به خیر گذشت .

    مثال دیگه ای که توی زندگیم بعضی وقت ها رخ میده ، که خودتون هم توی این فایل بهش اشاره کردید رو میگم .

    من یک پسر 9 ساله دارم .

    هر وقت که پسرم مریض میشه (مثل سرما خوردگی و…) یا جایی از بدنش در حال بازی زخمی میشه ، تا اونجا که میتونم خیلی طبیعی باهاش رفتار میکنم ، با اینکه خیلی دوست دارم بیشتر بهش توجه و محبت کنم و خیلی دلم براش میسوزه . حتی از دید بقیه خیلی سنگ دل هستم . اما ذهنم رو کنترل میکنم . و جالب اینکه خیلی زود حالش خوب میشه و حتی به پزشک هم مراجعه نمیکنیم .و نسبت به بچه های دیگه خیلی کم این اتفاقات برایش رخ میده .

    مثال دیگه ای که دارم و بعد از دوره عزت نفس در خودم حلش کردم

    گفتگو درباره مشکلات و همه چیز زندگیم بود

    به قول قدیمی ها نخود در دهانم خیس نمی شد . و یک عادت به شدت مخرب در من شکل گرفته بود ، و تمام مسائل زندگیم را به همه گزارش میدادم . (پدر ، مادر ، خواهر ، برادر و…)

    و همین کار باعث میشد تنش و مشکلات در زندگیم 100 برابر بشه.

    اما به لطف الله و آموزه های استاد بی نظیرم و البته تلاش خودم ، تونستم این رفتار رو در خودم تغییر بدم .

    و نتایج بی نظیرش رو در زندگیم همیشه میبینم .

    روابط عالی با همسرم و فرزندم .

    روابط عالی با اقوام

    پیشرفت در کسب و کارم و …

    البته استاد جان اتفاق خیلی مهم و فوق العاده ای که در زندگیم رخ داد رو تا به حال در سایت ننوشته بودم .

    شاید خیلی از دوستان اطلاع دارند . ولی حالا لازم شد که بنویسم .

    قبلاً توی کامنت ها گفته بودم که در حال جدا شدن از همسرم هستم

    (تقریباً در کامنت های 3 سال پیش)

    بعد از تغییر این رفتار مخرب که اوایل هم خیلی سخت بود ،

    2 سال هست که همسر عزیزم به زندگی برگشت و ما حالا در این 2 سال هر روزش رو با حال خوب گذرانده ایم . هر روز بیشتر عاشق هم میشویم . بیشتر به هم محبت میکنیم . بیشتر از زندگی و از هر لحظه مون لذت میبریم .و تا اونا که امکان داره به قوانین عمل میکنیم.

    خدایا شکرت . خدایا شکرت . خدایا شکرت.

    همسرم به شدت با من و قوانین هم فرکانس هست .

    و در کنار هم به لطف الله مهربان زندگی بی نظیری رو شکل دادیم .

    و چقدر این قوانین رو دوست دارم

    قوانینی که میگه :

    از نیروی الهی در همه ی کارهایت کمک بگیر .

    همه ی شرایط و اتفاقات زندگیت رو خودت خلق میکنی .

    احساس خوب : اتفاقات خوب .

    توکل . ایمان . باور به خدا.

    شکر گذار باشید تا شما را بیافزایم .

    باور فراوانی . باور ارزش لیاقت . باور آسان بودن کارها

    باور اینکه به هر چیزی توجه کنی از جنس همون وارد زندگیت میشه .

    و نکته ی پایانی :

    اگر طبق قوانین عمل نکنی ، قطعاً شکست میخوری

    عاشقتونم .

    هادی حاجی زاده

    5 تیر ، 2 بامداد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    فرنوش بیگدلی گفته:
    مدت عضویت: 2574 روز

    خیلی‌ها ترجیح می‌دهند بدبختی سرنوشتِ اون‌ها باشه و ناخودآگاهشون از اینکه اثبات بکنند بدبخت هستند شدیداً لذت میبره! چه کسی ضرر میکنه؟ خود فرد!

    میدونی چرا لذت داره ؟!!!

    چون جلو بقیه سرپوش میذاری رو احساس عجز درونیت!!!

    چون ظاهر پوشالی تو خالیت حفظ می‌کنی و بقیه بهت حق میدن که عاجز و بدبخت باشی !

    و مجوز تغییر نکردن و پذیرفتن شرایط همین که هست برای ذهنت صادر میشه !!!!

    و میتونی تا آخر عمر مسیولیت قبول نکنی !!!

    زمانی که “باور بکنی” که قدرتِ تغییرِ زندگیت رو داری می‌تونی “بلند بشی” و برای زندگیت کاری بکنی.. رِخوَت از این‌جا میاد که تو هنوز باور نداری که “می‌تونی شرایطت رو تغییر بدی”!

    نا امیدی از عدم ایمان به باور خالق شرایط بودنه !

    نا امیدی از این جا میاد که تو فکر می‌کنی همه ی عوامل موثرن الا خودت !

    خودتو هیچ کاره میبینی در زندگی خودت

    بقیه عامل هستن

    پول عامله

    دولت و پدر و مادر عامل هستن !

    تمام اتفاقات زندگی مون فقط به ذهن خودمون بستگی داره امیدوارم بتونم با تمام وجودم باورش کنم ! خدایا کمکم کن 🤲✌️🤟💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2026 روز

    سلام استاد جان

    چی بگم از این فایل که دقیقا برای من بود و یه تلنگر بسیار بزرگ !!! خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بودم که انگار با بعضی رفتارهام بدم نمیاد مشکلاتی داشته باشم و این مسئله مخصوصا تو حوزه روابط بسیار به من آسیب میزد و روابط بعدیم رو هم خراب میکرد ! متاسفانه من عادت داشتم ته ذهنم بخاطر همون کمبودها و بخاطر همون جلب توجه های لحظه ای که من آدم خوبی بودم اما دیگران بهم بدی کردن !! آخه چرا همچین کاری میکردم و نمیتونستم ساکت باشم و من نه تنها با دیگران بلکه با خودم هم بسیار زیاد درباره مشکلات و روابط بد صحبت میکردم و میگفتم بهم ظلم شده و من مظلوم واقع شدم !!!😳😳🤦🏻‍♀️ الان که دارم اینارو می‌نویسم خودم تعجب کردم و تو تمام مسائل همینجوری متاسفانه رفتار میکردم و اصلا یادم نبود که با فرکانس هام دارم رقم می‌زنم خدا نمیگه تو از چی خوشت میاد از چی خوشت نمیاد میگه همونی که بهش توجه کردی و قدرت دادی من بهت میدم بسیار در مورد مسائل مالی با همه صحبت کردم و گفتم بی پولم روز به روز به طرز بسیار عجیبی بی پول تر میشدم و هر پولی میومد تو حسابم به طرز خیلی مسخره ای از بین می‌رفت و نمیموند حتی دو تا قسطم عقب افتاده بود خودم پرداخت کردم و بعد بانک به فاصله یک روز دوباره همون مبلغ رو که من روش کلی حساب کرده بودم ازم کسر کرد و این در صورتی بود که نادر این مورد پیش میومد و یکهو مبلغ ۷ میلیون و ۲۰۰ از حسابم کسر شد !!! خدای من من چه کردم با خودم من چی از پیش فرستادم!

    درد کوچیکی داشتم انقد پی ش رو گرفتم که هی بیشتر شد البته من بیمار نمی‌شدم هیچوقت میدونین چرا ؟! چون بیمار میشدم خونوادم زیاد براشون مهم نبود و من فهمیده بودم با اینکار جلب توجهی ندارم و عزیز نمیشم و در این مورد خوشحالم البته!🤣

    ریشه این رفتار نامناسبم فقط و فقط کمبود عزت نفس و جلب توجه بوده و عاشق اون جایی شدم که گفتین بله بد نیست دیگران به ما توجه کنن این حسه بد نیست اما بلاهایی که بعد خودمون سر خودمون میاریم بیچارمون می‌کنه و من الان بهتر میفهمم که چطور با دست خودم قبر خودمو کندم !!!

    دیروز سوار تاکسی شدم راننده از سرعت و تصادف حرف میزد و منم دنبالش گرفتم و حرف زدم تا اینکه یه صحنه تصادف همون لحظه دیدم !!! گفتم بیا !!

    با جهان در افتادی ور افتادی !!! تصورات منفی خودم که دیگه افتضاح ترین کاری بود که در حق خودم میتونستم بکنم !!!

    تصورات منفی در مورد روابط که انگار بدم نمیاد بگم بهم ظلم شده و ریشه این رفتارها در خانواده زیاد دیدم که تو مشکلات غوطه ورن!! و همه جا جار میزنن!

    من اگر همین یه مورد رو جدی بگیرم به خودم کمک بزرگی کردم

    الان بهتر میفهمم ریشه بی پولی و رفتن برکت از زندگیم چی بود انقد هرجا نشستم گفتم و گفتم که کار به جایی رسید که رشته زندگی از دستم داشت در می‌رفت !!🥺

    خدایا این هدایت تو بود در جواب درخواست هام و بهتر کردن اوضاعم توسط خودم !!

    خدایا من رو به راست هدایت کن به راه کسانیکه که بدانها نعمت دادی و نه گمراهان

    که ظلم کسی به کسی نیست و ظلم چیزی نیست جز اون که خودمون به خودمون میکنیم !!

    خدایا کمکم کن عمل کننده به دانسته هام باشم نه فقط کسی که قشنگ بلده صحبت کنه !!🥺

    الان بهتر میفهمم چرا روابطم بهم میخورد از دلایل مهمش همین بود که ریشه اینم کمبود توجه بود و کمبود عزت نفس خودم !!!

    این راهش نبود میتونستم از موفقیت هام توجه دیگران رو داشته باشم و بهتر از اون حتی بعد از رشد در این مرحله توجه دیگران برام کمتر مهم میشد !!!

    خودم گفتم خدایا از چی بیشتر می‌خوام هزار بار بیشتر این جملات رو از اساتید مختلف شنیدم ولی تغییری نمی‌کردم الان واقعا یه جور دیگه فهمیدمش و قوانین خداوند چقدر ساده و بدون تغییر هستن چرا پیچیده ش کردم نمی‌دونم !!

    استاد شما به حق عمل کننده به قانون هستین به حق کنترل تونستین بکنین که اگر شما تونستین بی شک من هم میتونم

    پام رو گاز بود و رو ترمز همزمان !! باورهای اشتباه و رفتارهای اشتباه !!!

    الان بهتر میفهمم چرا خواسته هام اتفاق نمیفته

    دنبال کار بودم دیروز مسئولش گفت معلوم نیست نیرو بگیریم یا نه و من بااینکه مطمئن بودم نیرو میخوان اینو همه جا جار زدم و خدا امروز میخواست بهم بگه من که بهت این اطمینان رو دادم از جاهای مختلف بهت رسوندم و نشونت دادم که نیرو میخوان تو نخواستی باور کنی بهتره بگم بدت نمیومد بگی من تلاش کردم ولی نشد !!!

    باورم نمیشه این کارها رو خودم با خودم کردم !!!

    خدایا منو هدایت کن که هر لحظه هدایتت تو جهان جاری هست

    هدایت کن به نعمتها که تو هدایت‌گری به هر اون چیزی که من بخوام و تو نشون دهنده باورها و اعمال خودم به خودم هستی

    خدایا منو ببخش و لحظه ای به حال خودم نذارم

    من برای جلب توجه لحظه ای و دلسوزی و ترحم عملا قبر خودمو کندم !!

    ولی خبر خوب اینکه همه چیز در دستان خودم هست و کاملا قابل تغییر و خداروشکر برای هدایت به این مسیر زیبا

    نعمتها بود اگر من از خودم دورشون نمی‌کردم !!!

    ممنونم استادم زندگیم عشقم ❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    مهدیه چیتگر گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم

    اینکه دوباره شمارو میبینم خیلی خوشحالم میکنه، از اینکه میام و میبینم که شما فایل جدید گذاشتید و به خودم میگم دوباره قراره چه آگاهی های نابی رو بشنوم و با عشق فایل هارو نگاه و گوش می‌کنم

    و اینکه من در این مورد فکر میکردم هیچ داستانی ندارم برای تعریف کردن الا همون مریض شدنو توجه زیاد پدر و مادر به بچه…

    من فکر میکردم فقط اینه

    وقتی که شما هر چقدر بیشتر میگفتید و مثال میزدید منو بردید تو دل اتفاقاتی که خودم باعثش بودم

    چیزی که میخوام بگم و خیلی عمیق منو تو فکر فرو برد این بود

    (من یادمه دوره دبیرستان بچه ها همیشه مریض میشدن بعد، یهو حالشون بد میشد، گریه میکردن، همیشه هم میدیدم که تمام بچه ها دورشون جمع میشدن، توجه میکردن بهشون، به قولی قربون صدقشون میرفتن.. یه جورایی انگار برای همه افتخار بوده مریض شدن 🤣… واقعا داره خندم میگیره.. هنوز به اصل داستان نرسیدم ولی واقعا داره کم کم بهم بیشتر ثابت میشه که مهدیه هر چه پیش آمد به دست خودت بود… خلاصه.. آقا جان ما اینارو دیدیم، همه بهشون توجه میکردن یعنی علاوه بر اینکه پدر و مادرا با نگرانی میومدن، مدیر ناظم ها همیشه این پروسه رو داشتن… یعنی مدرسه نبود بیمارستان بود بیشتر… تقریبا تو ۵ روز هفته ۳ روزشو یکی حالش بد بود… تو زنگ های ورزشم همینطور.. دیگه به جایی رسید که بچه ها با گچ پا و دست میومدن مدرسه.. یعنی میخوام بگم اینو نمیدونم باورتون میشه یا نه… اون طرف از اینکه بچه ها تو بالا رفتن پله ها بهشون کمک میکردن خوشحال بودن… از اینکه هر کی میومد پیششون و از حال می‌پرسید و شروع به تعریف میکردن مخصوصا عوامل مدرسه، خوشحال بودن…یه جورایی راضی بودن از این توجه

    یادمه منم دلم میخواست یه طوریم بشه، اون موقع ها فیلم زیاد میدیدم، مخصوصا فیلم های ترکیه که اکثرا طرف تو صحنه حوادثات بود، من یه زبون نیاورم که میخواما.. اما این احساسو ارسال کردم، بعد که یه روز نشسته بودیم باهم دور هم با بچه ها من اومدم بلند شم ساق پام درد گرفت، خلاصه پروسه ای داشت، همون روز انگشت های پام باد کرد و نمیتونستم راه برم، خیلی درد داشت، حتی بچه ها کمکم کردن که برم بالا، اینقدر که درد میکرد نمیتونستم ادامه بدم، در حالی که هیچ دردی از جایی اتفاقی نیومد، من خودم دلم میخواست، بعد که به زور رفتم خونه دیگه به جایی کشید که رفتم بیمارستان بابام برام نوبت گرفت و گفتن که تاندوم پاش کشیده شده دقیقا هم ساق پام… من همون روز گچ گرفتم اومدم خونه دیدم نمیتونم اصلا هیچ کاری بکنم، خب توجه ها بود و من از پاهامم عکس گرفتم برای بچه ها فرستادم 🤣و یه جورایی خوشحالم بودم، واقعا اینایی که دارم میگم خودم داره خندم میگیره، و خجالتم میاد راستش اما میخوام این اصل رو هم به خودم هم به شماها ثابت کنم، آقا ما نمیتونستم با گچ بریم مدرسه خلاصه از یه جوراب های مخصوصی که برای این جور چیزا بود که راستش الان اسمشو یادم نیست، از اونا استفاده کردم… وقتی تو مدرسه رفتم چون بچه ها پاهای گج زده منو ندیدن زیاد به من توجه نکردن.. و من ناراحت بودم که چرا الان به من اونقدر توجه نمیشه، خلاصه این یکیش بود که خیلی داستان داره اما میخوام برم سراغ بعدی…

    حدود ۱.۵ سال پیش خواهرم دچار مشکلی شد، کل توجه خانواده رفت سمتش من آدمی نیستم که بخوام به کسی بچسبم اما من انسانم و نیاز به محبت دارم، اما چون میدیدم که چقدر مادرم نسبت به خواهرم توجه داره حتی پدرم و خویشاوندان هم همینطور… من میتونم بگم منم همون رفتار هارو نشون میدادم، حتی توی ذهنم خودمو بدبخت نشون میدادم که خانوادش ترکش کردن و دوسش ندارن و خودم بابت این موضوع ساعت ها گریه میکردم… بعدشم میخوابیدم.. نمیدونم چرا این رفتار هارو نشون میدادم، اما بازم احساس میکنم بخاطر فیلم هاست، کسانی که فیلم های سریالی جم رو دیدن خوب می‌فهمن من از چه نظر میگم…

    بعدشم که خیلی سعی کردم شبیه خواهرم رفتار کنم

    یه شب حالم خیلی بد شد، و حالا مامانم بهم توجه کرد، بابام بهم توجه کرد، و بقیه هم بابت این خبر جویای احوالم شدن

    اصلا نمیخوام بگم چی بود، اما مریضی جسمی نبود، هر چی بود شرک بود، و من از این راهم دوباره بدتر شد حالم چون قدرت میدادم به بقیه…

    تا اینجاش من خندم گرفت

    و واقعا برام سخت بود که اینارو بگم

    من کم کم با بهتر شناختن قانون تو محیط دانشگاه این رفتار هارو کم تر نشون میدادم و اصلا راجب مشکلات حرف نمیزدم و مخالف تمام حرف های منفی بودم

    حتی به قول استاد که گفتن من خودم یه طوری بودم که دیگه همه میدونستن که منه عباسمنش گوش شنوا برای مشکلات تورو ندارم

    یادمه منو یکی از خویشاوندان نزدیک خیلی راجب مشکلات صحبت میکردیم…. راجب همه چی مخصوصا اخلاق های پدرامون… بعد که یه جا من یه آگاهی دریافت کردم دوباره قانون رو برای خودم اصلاح کردم و وقتی داشت بهم پیام میداد و میگف که پدرش چه رفتاری تو جمع باهاش داشته من بهش گفتم بیا راجب چیز دیگه صحبت کنیم و اون سری موضوع رو تغییر داد و یادمه که سری هم خدافظی کرد چون ما هیچ موضوع دیگه ای برای حرف زدن نداشتیم…

    حتی یادمه که وقتی من از خودم یه رفتاری نشون دادم که مایل نیستم دیگه این حرف هارو نه بزنم نه بشنوم… بدون اینکه که بخوام بداخلاقی کنم یا باهاش بحث کنم، فقط با یه رفتار ساده که حرفشو قطع کردم و حتی بعد اونم حرف هاشو ادامه نمی‌دادم و یه حالت بیخیالی نشون میدادم و سری یه موضوع دیگه رو یادآوری میکردم… و همین باعث شد خیلی زود، خیلی زود، اون دیگه راجب این مسائل با من حرف نمیزد، دیگه همو میبینم راجب مسائل خوب حرف می‌زنیم، و دیگه نه غیبتی هست نه حرف ناراحت کننده ای، یه جورایی رابطه فامیلی ماهم کم رنگ شده، اونم بخاطر اینکه به قول استاد، (اگر تو هم یه جور دیگه ای فکر کنی و عمل کنی، توهم خیلی زود کنده میشی از اکثر جامعه و دست نیافتنی میشی) 🌹

    راجب مادرم هم همینطور مادر من کلن تمام حرف هاشو که اکثرا راجب کار و اقتصادو بی پولی و راجب دیگرانه رو با خواهرم مطرح میکنه… زنگ میزنن و باهم حرف میزنن.. اینقدر که گوش نکردم و بهش گفتم راجب اینا نمیخوام بشنوم که خودش به صورت اتومات راجب این مسائل با من حرف نمیزنه

    کلی مثال دارم از خودم….

    ولی باز هم به حرف استاد میرسم… تو دوران این مریضی که همه قرنطینه بودن یادمه که خواهر و شوهرش اومدن پیش ما، چون مریض شدن و مادرم نگران که اونا اونجا خوب بهشون نمیرسن بیان پیش خودم… خلاصه تو دوران نگه داری اونا من اصلا یه بارم نرفتم پیششون و یا بخوام قربون صدقه برم.. چون من میخواستم باور سلامتی رو درون خودم تقویت کنم، برای همین نه حرفاشونو گوش میدادم نه پیششون میرفتم

    تمام اعضای خانواده مریضن شدن، هممون باهم غذا میخوردم یه جا، ولی فقط من توشون سالم موندم

    و یادمه که یه بار یه کوچولو ترسیدم و گلوم درد گرفت اما چون نه راجبش به مامانم گفتم نه به بابام بهم میگفتن چطوری میگفتم عالی… و اونم سر ۱ روز خوب شد، یعنی فقط همون یه شب بود

    خیلییییی حرف زدماااا🤣🤣

    خلاصه این دوران تباهی که توی جاهلیت بودم، همون دوران و تجربه هاش به این مسیر من کمک میکنن چرا که من با همین مثال ها به باور سازی ذهنم کمک میکنم، و راحت تر تغییر میکنم

    و امروز اتفاقا داشتم راجب این موضوعات با خودم تنهایی صحبت می‌کردم، و اومدم اینجا و به اشتراک گذاشتم

    من واقعا قبلا خیلی سختم بود که اینارو به کسی حتی بگم، اما گفتم چون همین کار یعنی عزت نفس داشتن…

    من دارم یاد میگیرم قدم به قدم تغییر کنم و برای خودم همیشه از روند تکامل یه عالمه مثال بزنم…. اینجوری حالم خوب میشه و نجواها کمتر

    خدایا شکرت

    هر کجا هستید شاد باشید، سالم باشید و ثروت مند در پناه تنها قدرت مند جهانیان

    دوستدار شما مهدیه جون 🏵️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  8. -
    هدیه گفته:
    مدت عضویت: 925 روز

    سلام به استاد عزیزم و ممنون از این فایل عالی…

    دوتا تجربه ای که من از توجه کردن به ناخواسته ها و رشد اون در زندگیم میخام بنویسم اولیش برمیگرده به سال ها قبل و زمانی که توی سن بلوغ بودم و مثل همه افراد توی این سن صورتم شروع کرد به جوش زدن و من اینقدر به این جوش های کوچیک توجه میکردم و افسوس میخوردم و هر روز و هر روز توی آیینه بهشون نگاه میکردم که بعد چند وقت دقیقا همون نقطه صورتم که جوش داشت یک کیست عفونی بسیار دردناک و بزرگ به وجود اومد و برای من مثل کابوس بود و نکته جالب اینه که اینقدر از وجود اون کیست من ناراحت بودم و مدام بهش توجه میکردم که دقیقا اونطرف دیگه صورتم یدونه کیست دیگه همون اندازه در اومدو من تا سال ها باهاشون درگیر بودم از آمپول های بزرگ خشک کنند و غیره تا زمانی که فهمیدم این ها رو من با توجه و نگرانی خودم به وجود آوردم و دقیقا وقتی به این موضوع آگاه شدم و توجه مو کم کردم کیست ها شروع شدن به خشک شدن و کوچیک شدن و از بین رفتن….

    و تجربه دوم اینکه من هر زمانی که میخاستم یک کار جدید یک تجربه جدید شروع کنم وسایل مورد نیاز شروع اون مهارت یا کار یا هر چی نداشتم و باید چندین وقت صبر میکردم تا شرایط درست بشه و من بتونم شروع کنم مثلا میخاستم شروع به کار گرافیک و تصویر سازی دیجیتال کنم که لپ تاپ نداشتم و مدت ها صبر کردم تا شرایط برام اوکی بشه یا مثلا یک کاری رو شروع کردم که نیاز به مدل داشتم برای شروع کار و چندین ماه طول کشید تا من کسی پیدا کنم که مدلم بشه در حالی که افرادی از من دیرتر شروع کرده بودن و از فردای همون روز یه عالمه مدل پیدا کردن …و زمانی که فهمیدم این الگو مدام داره تکرار میشه و طبیعی نیست، با خودم فکر کردم چرا این اتفاق افتاده فهمیدم من یک باوری دارم در ناخوداگاهم که انگار هر چی شرایط برای شروع سخت‌تر باشه بهتره و من ادم سخت گوش تر و موفق تری ام و من با آب و تاب اینو برای بقیه تعریف میکردم که من در چه شرایطی شروع کردم و چقدر سختی کشیدم ،چقدر امکانات اولیه رو نداشتم و بعد فهمیدم ریشه این داستان به پدرم برمیگرده .. همیشه برای من تعریف می‌کرد به چه سختی مدرسه میرفتن و چقدر سخت کاری که میخاستن شروع میکردن و چون پدرم همیشه قهرمان زندگی من بود این در ذهن منم شکل گرفته بود که باید سختی بکشم تا رشد کنم و تا پول در بیارم تا حتی بخوام کاری شروع کنم این دیگه اوجشه که حتی برای شروع باید با سختی باشه چه برسه به ادامش …

    اما خلاصه با آموزش های شما فهمیدم که نه و از این خبر ها نیست میشه با راحت ترین شرایط ممکنه جلو رفت و دنیا دقیقا هر چیزی که نیاز داری بهت میده و تازگی افتخارم اینه من راحت به همه چی رسیدم و خود دنیا و خدا پازل های مسیر رو برام میچینه و من فقط حرکت کردم توی مسیر ..

    و یه دنیا ازتون ممنونم️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 952 روز

    سلام ودرود بر استاد عزیز خانم شایسته ی دوست داشتنی وهمه ی همفرکانسیهای نازنین خودم

    تجربه ای که طبق فرمایش های استاد عزیزم در زندگی داشتم را دوست دارم با شما به اشتراک بگذارم از الله مهربانم میخوام هدایتم کنه تا آنچه لازمه را بنویسم

    استاد من در زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودم وبا پدر ومادرم زندگی میکردمهمیشه مورد توجه بودم وبعد ازازدواج وارد خانواده ای شدم که همه در یک خانه زندگی میکردیم وسلیقه ها همه متفاوت وطبیعی بود یک سری مشکلات به وجود بیاد ومن بی خبر از قانون جهان ،شایدبرای جلب توجه خانواده یا ایجاد حس ترحم مدام از مشکلاتم برای آنها تعریف میکردم واینکه شده بودم کانون توجه اونها با اینکه بعد از حرف زدنها وبه قولی در دودل کردنها بی فایده وبی اساس تنها چیزی که عایدم میشد اتفاقات وداستانهای جدید وهمان الگوهای تکرار شونده با یک موضوع ولی رنگ ووارنگ

    هرگز به توصیه های خانواده ام که بابا فلان کار رابکن فلان جواب را بده بهشون عمل نمیکردم ووقتی با حرف زدن باهاشون دردم را به ظاهر کم میکردم بی اطلاع از اینکه تازه با گفتنشون به اونها انرژی میدم وگسترششون میدم به همین روند ادامه میدادم وهر روز مشکلات بیشتر وبیشتر واین قضیه روی تمام جنبه های زندگیم تاثیر منفی گذاشته بود گفتنش که در تمام جنبه ها از لحاط روابط سلامتی عزت نفسم که از همه مهمتر بود خیلی طولانیه که دیگر یاد گرفتم بهشون توجهی نکنم والهی صد هزار مرتبه شکر که الان در آرامشی وصف ناپذیر قرار دارم وهمه چی عالی عالیه واین روند از زمانی آغاز شد که من بااین مسیر آشنا شدم وفهمیدم داستان از چه قراره من در سال 99 حرکت وقدم گذاشتن برام استارت خورد ومن با استاد عرشیانفر عزیز آشنا شدم وآغاز کردم ودوره ی عزت نفس را خریداری کردم وفهمیدم که چه خبره وجهان به چه شکل عمل میکنه وبعد از طی کردن تکاملم وارد سایت بی نظیر استاد استادها شدم مثالی که من وخواهرم سمیه میزنیم ومیگیم ما از دریا وارد یک اقیانوس شدیم

    استاد ما طبق دوره ی 12 قدم که شما مثالی زدید در مورد اون جاده ی هموار وزیبا وحرکت در اون مسیر وسوت زدن ولذت بردن واقعا به اینها رسیدیم والبته که هنوز خیلی کارداریم که خودمون را بهبود ببخشیم

    استاد کاری که ما کردیم این بود که شروع کردیم به توجه کردن به نکات مثبت افراد خصوصا اونهایی که به قول معروف خیلی روی مخ بودن وتحسین کردن رفتارهای خوبشون

    بی توجهی به اون خصلتها ونکات منفیشون واینکه من وخواهرم وقتی به هم میرسیدیم فقط وفقط در مورد قوانین در مورد عنایتهای خدای بزرگ ومهربان وفقط وفقط خوبیها وچقدر لذت میبردیم ودیدیم که چقدر اون آدمها وجه خوبشون را بهمون نشون میدادن

    استاد همه چی عالی شده وجدیدا با همسرم قرار گذاشتیم اگر موضوعی ما را ناراحت کرد ویا مثلا شخصی اسمش را مینویسیم وشروع میکنیم به نوشتن ویژگیهای مثبتش وچقدر حسمون عالی میشه وقرار دیگه ای که گذاشتیم صحبت کردن وتحسین کردن خودمون یا مکانهایی که میریم از بچه هامون از خونمون وسایلی که ازشون استفاده میکنیم توی خونه

    وخلاصه من بعد از 20 سال زندگی مشترک هدایت شدم به جایی که دستی بود از دستان خدا وبا یادگیری آموزهای زیباش زندگی برای من همسر وبچه هام روز به روز از همه ی جهات بهتروبهتر میشه ومیگم باز هم عالی تر بازهم آسانتر

    خدا همیشه بهتون بهترینها را بده استاد بی نظیر ما سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    محمد مومنی زاده گفته:
    مدت عضویت: 1340 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایا شکرت بابت فایل قدرتمند درمورد خودشناسی و عزت و نفس

    همیشه استاد میگه اگر تمام عوامل موفقیت رو در روی یک قسمت ترازو بزاریم و عزت نفس رو بزاریم در روی دیگر ترازو عزت نفس با اختلاف جلو تر و بالاتر ه

    عزت نفس پایه همه موفقیت هاست.

    احساس قربانی شدن

    یکی از عوامل بدبخت شدن افراد در هر زمینه ای

    سلامتی، مالی،روابط و…. بخاطر جلب توجه بی جهت و نا بجاست.

    جلب توجه باعث تشدید عوامل بدبختی میشه

    اگر میخواین موفق بشیم باید به چیزهایی توجه کنیم که به ما احساس قدرت میده

    من خودم چون از بچگی سخت مریض میشدم خیلی از توجه ها بهم جلب میشد

    خصوصا مادرم و پدرم

    و این باعث میشد مریضی دوباره سراغم بیاد

    وای استاد ممنونم از این فایل قدرتمند

    باورتون نمیشه من از زمانی که درمورد شرایط مالی ام با هیچکس صحبت نمیکنم باعث بهتر شدن وضعیت مالیم شده و دیگه نشده که حساب بانکی ام خالی بشه همیشه پر پر همیشه کیف میکنم

    و امروز فهمیدم که عه من ناخودآگاه این قانون رو انجام می‌دادم.

    خدایاشکرت

    خدایاشکرت

    بهترین هارو براتون آرزومندم.

    خدایا…

    راهی نمی‌بینم! آینده پنهان است…

    اما مهم نیست!

    همین کافی‌ست که تو راه را می‌بینی و من تو را…

    ✍دکتر علی شریعتی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: