نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 8 - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و همه‌ی دوستان

داستان از اونجایی شروع شد که تصمیم گرفته بودم به تغیر شرایط زندگیم به تغیر رفتارم به تغیر افکارم تا اینکه یکی از دوستانم بهم فایل های شمارو پیشنهاد داد من اول نمیدونستم که اصلا فایل های شما از کجا میاد از کجا باید تهیه کرد بهم گفت این فایل ها خیلی ارزش بالایی داره و باید به درستی ازشون استفاده بشه یادمه که دوره کشف قوانین زندگی رو به صورت فایل صوتی برام ارسال کرد من اون زمان تازه خدمتم تموم شده بود و توی یک تعمیرگاه شاگردی میکردم اما هیچ علاقه ای به اون شغل نداشتم و همیشه به فعالیت مدلینگ و مدل شدن فکر میکردم خلاصه من فایل هارو گرفتم و هر صبح زودتر بیدار میشدم و نیم ساعت یک ساعت توی پارک پیاده روی میکردم و فایل هارو گوش میدادم اوایل فقط حالم بهتر بود مشکلات و کمبود هارو کمتر میدیم و به این فکر میکردم که یه روزی بیزنس خودم رو راه میندارم و از این تعمیرگاه خراب شده میام بیرون یادمه وقتی اول فایل ها میگفتین که فقط فرد و خانواده فردی میتونه این فایل هارو گوش بده که بهاش روپرداخت کرده اول عذاب وجدان میگرفتم بعد چند روز که گذشت پیش خودم میگفتم خدا این فایل هارو واسه من فرستاده که گوش بدم و زندگیم رو تغیر بدم هر صبح میرفتم پیاده روی و این فایل هارو گوش میدادم و توی دفتر راجب بهشون مینوشتم و با دوستم صحبت میکردم خواسته هام رو مینوشتم تصویر سازی میکردم و خلاصه خیلی خیلی امیدوارتر بودم نسبت به زندگیم و اینه به هدفام میرسم روز بهروز میگذشت و واقعا اتفاقات و شرایط زندگیم در حال تغیر بود شرایط و موقعیت ها طوری رقم میخورد که من به اینکه بیزنس خودم رو راه بندازم نزدیکتر میشدم خداوند آدم ها و موقعیت هارو طوری برام میچید که من رو به سمت هدفم هدایت میکردن حدود 6 ماه گذشت ایده اومد به ذهنم که برم توی کسب و کار پوشاک منی که هیچ تجربه ای از این کسب و کار نداشتم و تا اون موقع اصلا کسب و کار نداشتم ترس تمام وجودم رو فراگرفته بود که اگه نشه چی اگه نتونم چی اگه شکست بخورم چی یادمه توی اون فایل ها استاد میگفت باید بری توی دل ترس ها و ترس ها فقط ساخته ذهن ما هستن اولین کاری که باید انجام میدادم و فوق الاده ترس داشتم استفا دادن از اون شغل بود همش میترسیدم اما همش به خودم میگفتم که اگه استاد عباسمنش تونسته بره تهران و از کارش استفاء بده منم میتونم منم استفاء میدم یه روز که خیلی از دست اوستام عصبانی شده بودم گفتم الان وقتشه رفتم پیشش و گفتم من یک هفته دیگه بیشتر نمیونم هرکار باید بکنی برای خودت بکن و اون لحظه یک آرامش خاصی وجود من رو فرا گرفت اتفاق جالب اینجا بود که من عصر همون روز با یک نفر راجب به اینکه میخوام کسب و کار راه بندازم مشورت کردم من میخواستم آنلاین شاپ بزنم اما نمیدونستم که خداوند یک مغازه با بهترین شرایط کنار گذاشته اون کسی که باهاش مشورت کردم پیشنهاد یک مغازه بهم داد که قیمت اجارش خیلی خیلی مناسب بود وای نمیدونید که اون روز چه ذوقی داشتم و فقط و فقط خدارو سپاسگزار بودم که واقعا جواب داد واقعا شد دو روز بعدش اون مغازه رو اجاره کردم و از اون کارم استفاء دادم الان حدود 8 ماه از اون روز که مغازه رو اجاره کردم میگذره نکته جالب تر اینجاست که من الان تعداد زیادی از فایل های شمارو در دسترس دارم اما نمیتونم ازشون استفاده کنم چون با سایت شما آشنا شدم و الان از فایل های دانلودی شروع به آموزش دیدن کردم و میدونم که خداوند توی این مسیر هدایتگر من بوده و همیشه مسیر درست رو بهم نشون داده و اینکه میخوام بگم اگه تو شرایطی هستین که باید یک تصمیم بگیرین هر تصمیم هرچند ترسناک اون تصمیم روبگیرید و کاری که باید انجام بدید رو انجام بدید تمام ترس ها ساخته‌ی ذهن ما هستند و هیچوقت قرار نیست اتفاق بیوفتن توی مسیری که میریم تضاد ها همیشه هستند ممکنه اتفاقات بد رخ بده اما اونا اومدن که مارو رشد بدن ‌اگه باید استفاء بدین اگه باید یه آدم رو حذف کنید اگه هرکاری که میترسین انجام بدین رو انجام بدین قطعا اتفاق خوبی بعدش خواهد افتاد و سپاسگذارم از شما استاد عزیزم بابت تمامی این آگاهی هایی که در اختیار ما قرار میدین واقعا ازتون سپاسگزارم میخوام بگم که من چاره ای جز گوش دادن اون فایل ها نداشتم هرچند شما رضایت نداشتین اما من تا اینجا اومدم و باید این رو میگفتم که گفتم.