نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    581MB
    28 دقیقه
  • فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4
    55MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

155 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1913 روز

    به نام الله یکتا

    سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیزم

    سلام به استاد عزیزم

    خدارو شکر میکنم بابت این اگاهی های ناب و این فایل های ارزشمند

    هادی جان خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی فایلتو دیدم و بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم

    چقدر قدرت کلام و ارامش و تغییر شخصیت و شخصیتی قوی و مسلط رو میشه از توی کلامت فهمید و چقدر این پلن خداوند و تکامل رو قشنگ توضیح دادی

    چقدر حال کردم با اون قسمتی که گفتی حتی اگه کلامی به زبون نیاری باز اون به قدری مهربان و غفور هستش که تورو هدایت میکنه حتی اگه نگی

    حالا خیلی ها هستن میگن ما تسلیمیم ولی در ادامه میبینی که زندگیشون همونه چرا که باور ندارن به هدایت باور ندارن به قدر خداوند و ایمانشون در حد کلامه

    ولی من میبینم بچه های سایت ما اکثرا از جمله خود من ی پلن از خداوند و هدایتش دارن و نتایج بسیار ارزشمند که قابل باور نیست برای بدنه جامعه

    من هم ی روزی مثل تو سردر گم بودم و از اونجایی که با مباحث انگیزشی ی اشنایی داشتم گفتم به جای دست روی دست گذاشتن برم ی چیزی یاد بگیرم همونجا اون خداوند بهم گفت اون احساس بهم گفت چند ساله داره اینجوری زندگی میکنی اما حالا ی جور دیگه زندگی کن به دنبال ی چیزی باش که یاد بگیری و رفتم و رفتم و رفتم رسیدم به سید حسین عباسمنش و اینجایی که شما گفتی گفتم ببین اموزش دیدن هم تکامل میخواد مدار داره استاد توی ی مدار فوق العاده زیبا قدرتمند و توحیدی و ثروتمند هستش که فقط با قانون تکامل میشه وارد اون مدار شد و گوش داد و هی به مدار های بالاتر از ثروت بالاتر از توحید بالاتر از روابط عالی بالاتر از سلامتی رسید

    وخداوند کافیه برای رسیدن به همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    نازنین گفته:
    مدت عضویت: 1472 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جون ❤️

    استاد من اولین کامنتی هست که تو سایتتون میزارم و خیلی ذوق زده هستم ک شما مطلب من رو میخونید اول از هرچیزی دلم میخواد بهتون بگم تا بدونید ک چقدر شمارودوست دارم و عاشق شما هستم عاشق صداتون هستم و هرلحظه خداروشکر میکنم ک شمارو سر راهم قرار داد خدایا صدمیلیارد بار شکرت ❤️

    استاد عزیزم امشب با شنیدن حرف های دوست عزیزمون یاد روزی ک خیلی شرایط بد و سختی داشتم و داغدار بودم و تصمیم گرفته بودم ادامه تحصیل بدم و برای کنکور درس میخوندم من دنبال کانالی درتلگرام بودم ک انگیزشی باشه و بتونه بهم کمک کنه وارد کانالی شدم ک یک فیلم طولانی از شما بود ک درمورد قران صحبت میکردید منم مثل اقا هادی گفتم این اقا دست پرورده امریکاست و میخواد ذهن مارو شستشو بده اخه چطور ممکن یکی با این لباس جلو دوربین درمورد خداو قران حرف بزنه ب قول اقا هادی در مدار درست نبودیم و باورهای اشتباه مانع گوش دادن ب گفته های شما شد…

    استاد عزیزم یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ک کم کم عاشق آموزه های شما شدم و حرف های شما اینقدر ب دلم میشینه ک انگار خدا داره با زبان شما با من صحبت میکنه…

    الان ب لطف خدای مهربون و وهابم خیلی پیشرفت کردم و مدارم نسبت ب قبل بالاتر رفته هرچند فکر میکنم هنوز خیلی جا داره ک روی خودم افکارم و باورهام کار کنم…

    استاد عزیزم چقدر خوبه ک آدم گذشتشو بیاد بیاره و همیشه بیاد داشته باشه ک از کجا ب کجا رسیده و مسیر طی شده رو فراموش نکنه و اینکه چطوری وچه اتفاقاتی افتاده کجاها اشتباه رفته و دوباره ب مسیر درست هدایت شده و از هر راهی چ نتایجی گرفته و کجاها خدا دستشو گرفته هدایتش کرده …

    گفته های شما اشک منو درمیاره بهم قدرت میده و تاثیری روی من میذاره ک هیچجوری نمیتونم توصیفش کنم …

    استاد عزیزم من همیشه در خیال خودم از شما تشکر میکنم و با تمام وجودم از خدای وهابم برای شما شادی سلامتی خوشبختی و تمام خوبی ها رو درخواست میکنم❤️

    عاشقتونم ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    سروش گفته:
    مدت عضویت: 1434 روز

    سلام به استاد عزیز

    اومدم امشب اینجا بنویسم تا رد پایی از خودم بذارم

    و بعد ها با خوندنش بفهمم از کجا تا کجا اومدم و چجوری

    که یادم بیاد برای قدم های بعدی ازشون استفاده کنم.

    تا پارسال تا حدودا آبان ماه

    من بخاطر یکسری از مسائل تو زندگیم،تقریبا میشه گفت یجورایی از افسردگی رنج میبردم،یعنی انگیزه نداشتم،انگیزه هام تو یک شب میومد و صبحش دوباره هیچی میشد،خودم رو غرق مشکلاتی کرده بودم که اصا میدونستم خیلی از دلیلش اینه ولی ولش نمیکردم.درامدم تقریبا به صفر رسیده بود و اوضاعِ مالیِ بد هم باز حالم رو بدتر میکرد.

    یکشب یه صحبتی شد با یه دوستی،تو اون صحبت من گفتم نمیخوام زندگی کنم،نمیتونم اینجوری ادامه بدم..

    اون آدم با توجه به شناخت زیادی که ازم داشت،بهم گف اتفاقا تو زندگی کردن رو خیلی دوست داری فقط یکسری مشکلاتی که برات هست داره جلوی این علاقه‌ت رو میگیره.

    تا خودِ امروز،وقتی تضادی برام پیش میاد،این حرفش رو به یاد خودم میارم و به طور معرکه ای باعث میشه دوباره پاشم و ادامه بدم.آره من زندگی رو خیلی دوست دارم اتفاقا..

    خب،من با شما و سایتتون و این قانون توسطِ شما،آشنا بودم،ولی تعهد میدادم و پاش نمیموندم.

    نتایج ریز و درشت گرفته بودم ولی یا پایدار نبود یا یادم میرفت که من چیا بدست آوردم.

    آذر ۱۴۰۰ یه تعهد دیگه دادم،اینبار جنسش فرق داشت،هدفی که میترسیدم ازینکه برم تو دلش رو انتخاب کردم.گفتم باید پای همچیش بمونم،شما یکی از مهم ترین حرفاتون اینه که از مسیر باید لذت برد،از خدا خواستم منو از یه مسیر لذت بخش هدایت کنه سمت هدفم

    برام مسیر رو هموار کنه،به قول خودتون،دل هارو برای من نرم کنه.خیلی باهاش حرف زدم،شبا اشک میریختم میگفتم که من تسلیمتم،من تسلیم شده بودم.. چون دیدم وقتی اشتباهی زور میزنم دارم،اتفاقا هی داره بدتر میشه،چون میدونستم یجای کارم درست نیست و این یه ترمزِ بزرگه برای من.

    ازش خواستم برام حلش کنه،نیروی حل کردنش رو بده بهم.یا نشونه بده که چیکار باید کنم.

    حدود دو هفته میشد که من شب تا صبح تو سایت شما بودم

    فایل های رایگانتون رو میدیدم،رو حرفاتون استپ میکردم و بهشون فکر میکردم،اونارو نسبت به شرایط خودم تشبیه میکردم تا قابل درک تر بشن برام.من خیلی خیلی به قانون تکامل اعتقاد دارم،ولی بهرحال اون عجله برای رسیدن،اون کمالگرایی همچنان غالب بود روم.

    بهرحال،کم کم میدیدم که حالم داره بهتر میشه،از اون عملِ اشتباه خود به خود دارم دورتر میشم.خب این آروم ترم میکرد.سعی میکردم زیاد بیرون برم و تو شهرِ کوچیک خودمون زیبایی هارو پیدا کنم و ببینم.

    تا اینکه بعد ۳ هفته،یروز که داشتم بیرون دور میزدم برا خودم،گوشیم زنگ خورد و یه دوستی گف که یه کاری پیدا کرده برم صحبت کنم ببینم چجوریه.

    من خیلی ترمز داشتم واسه اینکه نرم تو اون کار،خیلی کشمَکِش داشتم با خودم،شاید دلیل خیلی زیادیش هم غرورم بود،غرورِ اشتباه.لیاقت خودم رو کار بهتری میدیدم،در صورتی که خب چند ماه بود درامد خاصی نداشتم!یه انتظار بیجا از خودم داشتم درواقع.

    بهشون گفتم تا فردا خبر میدم،اونروز من اومدم خونه،کلی کلنجار رفتم با خودم،و منطقی کردم برای خودم که چرا خوبه که برم تو این کار.

    اولا شما گفته بودید در هرصورت یه ورودی مالی داشته باشید،تا با پولش کم کم کار دلخواه خودتون رو بزنید.بعد دیدم اینکار تجربه هایی به من میده،که من تو آیندم،تو اون هدف اصلیم

    خیلی بهشون نیاز دارم،چه واسه زندگی شخصیم،چه برای کارِ مورد علاقم.و چنتا دلیلِ محکمِ دیگه برای خودم آوردم.

    و بهشون گفتم که میام.

    الان ۸ ماهه تو اون کارم و هرماه بخاطر عملِ خوبم تشویقی میگیرم،کلی اعتماد بنفسم رفته بالا،کلی تجربه های فوق العاده ای که همیشه دلم میخواسته رو بدست آوردم،دوست های جدید پیدا کردم،با آدم های خیلی بیشتری معاشرت کردم منی که شاید اصا ۲ سال بود آدمِ جدید تو زندگیم نیومده بود!دیگه بعد از یمدت که رو غلتک افتادم و حس کردم دیگه وقتشه کم کم برم سراغِ کار مورد علاقم،شروع کردم و طبق معمول از خدا خواستم که وقتِ خالی و یه برنامه‌ریزیِ خوب بهم بده

    اینجوریه که من ازش تو یه فضای آروم،با یه حالِ آروم ازش میخوام،بعد چند ساعت بعدیا فرداش،خودکار و دفترم رو میارم و شروع میکنم به نوشتن،هر ایده ای میاد به دلم مینویسم،نتیجه میگیرم،و تا الان تقریبا همیشه خدا جوابمو داده،خیلی از حرفای تو دفترم حرفای من نیست،ایده هایی که توشه،هدایت هایی که توشه رو من نگفتم که چیکار کنم.من فقط اعتماد کردم به دلم و حرفاش.و هروقت از انجام اون ایده ها نتیجه گرفتم،هزاربار شکر کردمش و یاد خودم آوردم که کار اونه نه منِ تنها.من فقط دمم گرمه چون قدم برداشتم برای هدایتش.

    خلاصه من شروع کردم کم کم به انجام ایده ها،نشونه ها همینطور میومد برام،

    من تو یه مسئله ای که خییییلی پیشرفت کردم و میدونم این خیلی دلیله که به چیزای بهتری رسیدم تو این چندماه،اینه که وقتی به تضاد های ریز و درشت میخوردم،خیلی خوب و زود خودمو کنترل میکردم،۹۰ درصد مواقع عالی کنترل میکردم.و الان خیلی یاد گرفتم و قلق خودمو به قولی بدست آوردم که چجوری عصبانیتمو خاموش کنم.

    من کنارِ اون کار،کار مورد علاقه ی خودمو شروع کردم،آزمون و خطا دادم،ایده های مختلف رو اجرا کردم،

    توی اون سبکی که من کار میکردم،ذهنم یه درگیری هایی داشت که میگفت نه،این دقیقا اون کارِ موردِ علاقت نیست،اون ذوقی که میدونی باید داشته باشی رو نداری براش،ولی انگار از این حرف ها فرار میکردم و فقط انجام میدادم دوباره همونو همونجوری.

    چندوقت گذشت،و از یه شخصی یک عالمه جنس بمن رسید که برای کارم بود دقیقا،ولی تو یه سبکِ دیگه،یعنی یه متریالِ دیگه.خب خوشحال شدم و جا براشون باز کردم.گذشت و گذشت،من ادامه میدادم،تا اینکه سفارش کار گرفتم از حرفه‌ی مورد علاقم.

    دیدم متریالِ این کار هم با اون جنس هایی که برام رسیده یکیه.

    هفته‌ی بعدش،دوباره یه کار دیگه گرفتم و باز هم با این متریال بود نه با اونی که من هی باهاش کار میکردم.

    دیگه مطمئن شدم اینا نشونست،این کارِ آخری رو که زدم،بیشتر دقت کردم،دیدم چقد ذوق دارم براش،روزِ تعطیلم صبح تا شب مشغول انجام دادنش بودم،اصا قلبم یجور دیگه میزنه،متوجه نیستم که این سفارشِ ؛انگار برا دلِ خودم دارم انجامش میدم.نه حتی برای پولش.این همونی بود که میخواستم،همون حس،همون ذوق،همون حال خوبی که انتظار داشتم کار مورد علاقم بهم بده.

    حالا امروز،من از یه آدمِ افسرده که بهرحال تقصیر زندگیش رو مینداخت گردن اینو اون،

    شدم یه آدم پر از انگیزه و ایمان،که تماااام مسئولیت زندگیش رو سعی کرده به عهده بگیره.

    از یه آدم با درامدِ تقریبا صفر،رسیدم به آدمی که درامدش رو تا الان ۱۰ برابر کرده،و کاملا تکامل و رعایت کرده و ته دلم راحته خیالش که داره درست میره راهو.

    از آدمی که ۳ سال هرشب کارش شده بود سرِ یه ساعتی قلیون کشیدن،به آدمی که نزدیک به ۳ ماهه قلیون رو برای همیشه گذاشته کنار.

    از آدمی که تو یه ماجرای سمی خودشو گیر داده بود،به آدمی که شب با خیال راحت سرشو میذاره رو بالشتش و میخوابه.

    از آدمی که جرئت نداشت قدم برداره برا خواسته هاش،که نکنه از پس چالش هاش برنیاد،به آدمی که الان از هیجان قدم برداشتن واسه اهدافش قلبش ۶ ماهه داره یجور دیگه میزنه.

    من به همه‌ی اینا با فایل های رایگانتون رسیدم.

    به قول حرف های دوستمون تو سایت،رحمانِ عزیز،

    مهاجرت فقط از یه شهر به شهرِ دیگه نیست،

    اینهمه تغییر توی من،همشون مهاجرت خونده میشن.

    مهاجرت از منِ بی اعتماد بنفسِ بهونه گیرِ ناراحت و گوشه گیرِ بدون درامد،به منِ با اعتماد بنفسِ شجاعِ با انگیزه که اونهمه درامدشم زیاد کرده.

    امشب اینارو نوشتم،چون از فردا میخوام برم تو دلِ اون کارم که گفتم خدا نشونه داده براش،دلم خیلی بهش روشنه و فک میکنم به صورت صعودی قراره بالا برم تو کار و درامدم.و مهم تر از پولش،با لذتِ خالص.

    خداروشکر،ممنون بابت صحبت هاتون،بودنتون و سایتِ معرکتون 🙏🏼

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    امیرتیمور نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1106 روز

    سلام به استاد عزیز وخانم شابسته

    سلام به خانواده صمیمی عباسمنشی ها

    من خواستم اینجا به رد پایی ارخودم جا بذارم

    من تو یه شرکت کارمیکردم وبعد از ظهر دم مغازه خودم بودم از اونجایی که اوستاد میگه نذارین به حستون بد بشه من هرروز به خاطر کار حسم حوب نبود و تاثیر تو فروش مغازه مبگذاشت

    کا احساس خوب = اتفاقات خوب

    پس تصمیم گرفتم از کار بیام بیرون وهم حسم خوب بشه هم تمرکزی روی یه کار باشم

    وروی ورودی ها تمرکز کنم

    خدایا شکرت به خاطر این آگاهیها که اوستاد در اختیار ما گذاشته

    خدا شکر به خاطر این چنین انسان خدای(استاد)

    خدایا به ما هم توفیق هدایت و همراهی با ا ستاد رو به ما بده

    بنده اولین کامنت هست که میذارم

    بازم در پایان از استاد عزیز وخانم شایسته سپاس گزارم

    شاد وپیروز سربلندی برا همه خانواده عباسمنش میخوام

    یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1810 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز… … خداوند مارو هدایت میکنه به سمت اموری که شاید خود اون مسائل اهمیت زیادی نداشته باشن و تاثیری که روی ما میزارن مد نظر خداونده… و امان از ذهن منطقی که همیشه باید دلیل هر چیزی رو بدونه تا با تو کنار بیاد… و تسلیم… یعنی خط بطلان بر این تقلاها و وسوسه های ذهنی … و وقتی قران رو میخونیم میبینیم دلایل کافران همین عدم تسلیم بودن و متکی بودن به دلایل ذهنی و منطقیشونه… مثل این آیه: انَّ اللَّهَ لا یسْتَحْیی انْ یضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوقَهَا فَامّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیعْلَمُونَ انَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ امَّا الَّذِینَ کفَرُوا فَیقُولُونَ مَاذَا ارادَ اللّهُ بِهَذَا مَثَلًا یضِلُّ بِهِ کثیراً وَ یهْدِی بِهِ کثیراً وَ مَا یضِلُّ بِهِ إلَّاالْفاسِقِینَ.»

    خداوند ابایی ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه، و حتّی کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، می دانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان؛ و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت می کند؛ ولی تنها فاسقان را گمراه می سازد! یا داستان گاو قوم بنی اسرائیل و هزاران مثال دیگر… تسلیم بودن مهم ترین رکن زندگی انسانه… رها شدن از بردگی ذهن و رسیدن به بهشت رها شدن از حجاب ها و محدودیت هایی که ذهن برامون درست کرده… به قول استر هیکس زندگی مثل قایقیه که اگه شما بدونید در رودخانه به طور خود به خود شما رو به مقصد میرسونه دیگه هزار جور تقلا نمیکنید و پارو نمیزنید در جهت خلاف رودخونه.. که دستتون خسته بشه و رنج بکشید… تو قایق دراز بکشیم و از مسیر لذت ببریم… تمام تلاشمونو در این مسیر صرف کنیم و چه شهد شیرینیه این تسلیم و اسلام یعنی همین. ممنونم از شما و از خداوند که اینقدر زیبا مسیر رو میچینه و راهو بر اساس سیر تکاملیمون به قلبمون الهام میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    سلام به دوستای خوبم و استادعباسمنش و مریم جان عزیزم

    دیشب شب سختی داشتم خیلی با خدا بگومگو کردمو ازش گله و شکایت کردم…

    میگفتم چرا اونقدری که من دارم روی خودم کارمیکنم نتیجه نمیگیرم … من از خیلیا کناره گرفتم و فقط به خودت دل بستم پس چرا اونجوری که میخوام از لحاظ مالی رشد نمیکنم…میگفتم مگه نمیگی تو یه قدم بردار به سمتم من ده تا قدم میام پس چرا همه راهو من خودم تنهایی دارم میام به سمتت…

    از اون جایی که قوانین جهانو فهمیدم و میدونم هر اتفاقی که میفته نتیجه باورهای خودمونه بهش التماس کردم بهم بگه کجای راهو دارم اشتباه میرم و چه ترمز سنگینی دارم که هرچی پامو روی گاز فشار میدم این ماشین حرکت نمیکنه که نمیکنه…یا یه خورده میره جلو دوباره به تر تر میفته و حرکتش کند کند میشه جوری که حرکتشو دیگه حس نمیکنم… بالاخره دیشب با کلی گریه و زاری و ناراحتی بدون اینکه جوابی از خدا بشنوم خوابم برد…

    اما امروزصبح که توی ماشین نشسته بودمو داشتم به خیابون نگاه میکردم یهو یچیزی اومد توی ذهنم انگار خدا داشت باهام صحبت میکرد….

    میگفت میدونی اعتمادت به من باید چجوری باشه؟چجوری داری به سیستم ترمز یه ماشین اعتماد میکنی همونجوری باید به منم اعتماد کنی…چجوری تا نزدیک یه دره خیلی عمیق میری اما میدونی پاتو بزاری رو ترمز روی لبش می ایستی و سقوط نمیکنی…همونجوری باید به من اعتماد کنی…درسته گاهی حس میکنی داری به لبه پرتگاه نزدیک میشی اما نباید بترسیو هول بشی چون من نمیزارم تو سقوط کنی و مراقبتم و به وقتش کارا رو واست ردیف میکنم… زمانیکه اینجوری بهم اعتماد کردی اونوقت نتایجو میبینی….

    من مطمعن بودم خدا باهام حرف میزنه…دیشبم که جوابمو نداد چون حالم خوب نبود و در مدار درستی نبودم اما گذاشت سر وقتش که من آروم شده باشم بهم جوابشو الهام کرد…

    کاش بتونم همونجوری که بهم گفته شد به خداوند اعتماد کنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 1795 روز

    استاد عاشقتم

    ویدیو فرستادن دوستان هم ثروته

    و چقدر عالیه

    و چقدر آگاهی آگاهی آگاهی

    دستت طلاااااااااا

    و یادمه یه روز گفتید که اگر سلیمان نبی درخواست نکرده بود که پادشاهی به من بده که نه قبل من و نه بعد من داشته باشد

    و من همیشه میگفتم حق استاد پادشاهی بهتر از سلیمان است

    به دلم افتاد از خدا بخوام که پادشاهی نوین و بروز سلیمان رو به شما هدیه بده. امین

    استاد جایگاهت بلند

    عشقت پایدار

    عشق خدایی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    ترنم گفته:
    مدت عضویت: 1281 روز

    سلام به استاد توحیدی خودم

    تقریبا سه ماهه کم رنگ شدم و هیچ کامنتی نزاشتم اما اومدم ک همشو براتون بنویسم

    برج 4 بود که کنکور داشتم و هیچی نخونده بودم تقلا میکردم دنبال روشای سریع بودم ولی به هیچی نرسیدم خلاصه ک فقط توکل کردم گفتم من نمیدونم خدایا هدایتم کن تا صبح فقط فایل گوش کردم رفتم سر جلسه هر گزینه ای ک بهم چشم میزد و علامت میزدم برگشتم استرس داشتم یکم اروم شدم اما هرچی ب نتایج نزدیک تر می شدیم استرسم بیشتر میشد تا اینک یه شب خواب دیدم رتبم شده 22 هزار وقتی بیدار شدم دیدم سازمان سنجش گفته امشب نتایج میزنیم استاد نتایج و ک دیدم، رتبم شده بود 28 هزار

    نمیدونم چرا ولی ناراحت نشدم دلم خیلی اروم بود استاد من رشتم ریاضیه پدرم به شدت تاکید داشت ک برم فرهنگیان و جالبه رتبه های بالاتر اورده بودن ولی من نیورده بودم و خیلی عجیب بود ولی من نشونه می دیدمش چون خودمم اصلا به این شغل علاقه ای ندارم خلاصه ک ی ایده اومد ک عین شهرک سینمایی شهرک ریاضی بساز و فهمیدم باید معماری انتخاب کنم و اصلا ب شغل ب عنوان ی چیز ثابت نگاه نکردم گفتم روح من عاشق ریاضیه الان ماموریت من توی معماریه اتفاقا بهش علاقه هم دارم گفتم میرم اونجا ریاضی و شکوفا میکنم ماموریتم تموم بشه هدایت میاد اگر نیاز باشه ریاضی و وارد صنعت دیگ ای بکنم استاد عشق و جون من ریاضیه

    خلاصه ک هر داوطلب اجازه داره 150 تا انتخاب کنه پدر من گفت جز تهران هیچی نمیزنی اولش قبول نکردم گفتم چرا باید احتمال قبولیم و کاهش بدم ولی بعدش گفتم نه این یه ازمونه خدا میخواد ببینه چقدر بهش اعتماد میکنم چون خودم هدفم تهران بود ولی میترسیدم نیارمش یه جورایی میخواستم زاپاس شهرای دیگ بزنم خلاصه ک کلی با خودم حرف زدم از 150 تا فقط 9 تا اولویت زدم همشون هم تهران انگار ک مثلا رتبه یک شدم😂😂😂

    بعدشم اومدم یه پیج اموزش ریاضی گذاشتم استاد اصولا من به تدریس علاقه ندارم درسته عاشق ریاضیم ولی به تدریس و شغل معلمی علاقه ای ندارم علاقه ی من به کارای مهندسی و شرکتی و درکل کارای مردونس اینم بگم ک برای زدن رشته معماری کلی با پدرم بحث داشتم اما در نهایت فقط معماری زدم

    پدرم وقتی دید پیج زدم گفت عههههه تو ک ب تدریس علاقه نداشتی چی شد گفتمش من باید از یه جایی شروع کنم به مستقل شدن من به پول نیاز دارم اینم بگم ک من مخترعم و چندتا روش برای اولین بار در جهان توی ریاضی دارم و دارم معرفیشون میکنم وقتی اینو گفتم بابام گفت باشه پیجتو پاک کن خودم بهت پول میدم یه باشه گفتمو قطع کردم با خودم فکر کردم گفتم مگ با گفتن بیا پدرم شروع کردم ک حالا بگ ادامه نده کات کنم استاد من گفته باید از یه جایی شروع کنی از هرچی منم اینو بلدم شروعش میکنم

    دیشب خواب دیدم هیچ رشته ای درنیومدم و تو خواب همش داشتم گریه میکردم وقتی بیدار شدم اصلا حالم خوب نبود و همش میگفتم کاش یه فرصت دیگ واس ویرایش بدن این درصورتیه ک کسی بوده ک با رتبه 84 هزار شریف خونده و منی ک 28 هزار بودم انقدر میترسیدم و میگفتم نکنه اینم حقیقت بشه یکم ذهنم و اروم کردم و گفتم خدای رتبه 84 هزار خدای منم هست اگ اونو برده شریف منم میبره تهران نمیدونم چرا ولی بعد سه ماه قلبم گفت بنویسم انشالله منتظرم نتایح بیاد برسم به دانشگاه تهران بعد براتون کلیپ ضبط کنم

    دوستون دارم مرسی که هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    فاطمه میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 1490 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز من🧡

    عاشقتونم من استادم چقدر زیبا حرف میزنین لذت میبرم قربون خدا برم من چقدر به موقع هدایت میکند

    وقتی میخوای تغییر کنی چقدر زیبا همه چیزو میچینه واست

    میشنوی میبینی آنچه که نیاز داری

    استاد از سال ۹۷ با شما هستم بسیار نتیجه گرفتم از همه لحاظ من هیچ ربطی به گذشته ام ندارم

    هدف بزرگم داشتن شغل و ثروت بود مستقل بودن آزادی مالی برای خودم داشتن،(درست وقتی فهمیدم گفتین به اندازهی تمام انسان های رو زمین ثروت بی نهایت هست گفتم منم میخوام)رسیدم بهش نتایج بزرگی گرفتم اما،رهاش کردم فکر کردم خودش ادامه دار دیگه همینه دیگه ساخته ام و تمام شد دیگه…

    خیلی بد خوردم زمین

    نمیدونم چرا اینقدر دیر فهمیدم دیر بلند شدم

    نمیدونم چرا نمیتونستم دوباره شروع کنم

    خیلی شروع کردم رها کردم

    نشد هربار از قبل نا امید تر داغون تر میشدم

    نمیدونم چرا کاملا یادم رفته بود از چه مسیری اومدم

    ۲ روز ادامه میدادم نتیجه نبود رهاش میکردم

    ولی هیچ موقع حتی لحظه ای فکر نکردم کارمو ول کنم به لطف الله شرایط کاری ام جوری بود ضرر مالی نداشتم ثابت مونده بودم فقط ورودی برای خرید نداشتم جنس جدید بیارم

    شکی ندارم هرکسی جای من بود جمع میکرد این کارو

    منم آدم قبل بودم رها میکردم نمی موندم

    اما راهی برای به عقب رفتن نداشتم میگفتم یا همین جا اینقدر میمونی تا باز به جلو حرکت کنی یا هیچی من نمیتونستم فکر کنم که کار نکنم راهی برای برگشت به هیچ عنوان نمیدیم

    از اینکه مردم چی میگن عذاب میکشیدم (البته الان کلی عوض شدم تغییر کرده نگاهم)نمیشد تلاش میکردم نمیشد راضی نبودم

    خلاصه تونسته ام بازم بلند بشم (کی وقتی دوباره آماده شدم)ولی اینبار با تعهد به یه ایمان قوی ،ایمانی که عمل میاره ،صبر میکنی ،تعهد میدی کار میکنی روی خودت

    حسش میکنم ،اره فاطی این مسیر آشناست این همون مسیری که قبلا رفتی درسته خودشه یکی یکی یادم میاد چه کارهایی کردم که شد که نتیجه گرفتم که اون همه ثروت ساخته ام در عرض ۲ ماه

    شروع کردم قرآن خواندن

    هدایت شدم روز شمار تحول زندگی رو کار کردن هروز دیدگاهمو مینویسم تعهد دادم قول دادم به خودم

    هدایت شدم دوباره که کتاب رویاهایی که رویانیستند و بخونم تعهد دادم تمرین هاشو انجام بدم

    اره وقتی حرکت میکنی خدا بهت میگه چی کار کن قربون خدا برم من

    استاد اشک ریختم تیکه آخر فایل و شنیدم تک تک حرف هاتون برای من بود که فاطی تو همین مسیرو برو ادامه بده کار کن همه چیز به تو داده میشود

    ثروت هم میاد تو زندگیت جانم ،

    استاد کلام شما خدا بود با من حرف زد

    استادسپاسگزارم از شما با تمام وجودم

    استاد شما بی نظیر هستین شما برکت و نعمت زندگی ما هستین

    از خدا همیشه میخوام عمر طولانی بده بهتون الهی هزاران برابر خوشبختی و سلامتی و ثروتی که دارین وارد زندگی تون بشه.

    اینم بگم من روانشناسی ثروت ۲

    ۱۲ قدم تا قسمت ۴ شو دارم که همسرم خریدن

    ولی قول دادم خودم شروع کنم نتیجه بیاد از همین جا از فایل های هدیه استاد بعد محصولات و بخرم و استفاده کنم.

    استاد قول میدم همین جا بازم تعهد میدم من تا آخر امسال به نتایج مال و موقعیت عالی در کارم رسیده باشم بیام براتون بنویسم حتما و میخوام منم از الانم فیلم بگیرم و از جایگاهم بگویم چون ایمان دارم میرسم به هرآنچه میخوام این بار محال محال رهایش کنم و تا یک سال این کارو کنم منم فیلم خودمو بفرستم و لذت ببرین از نتایج منم استاد خوب من🧡

    خوشحالم خوشبختم منم عضو این خانواده ی بزرگم عاشقانه همتون و دوست دارم برای هممون بهترین ها رو از خداوندم میخواهم در پناه خدا آرام باشین الهی🧡

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  10. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین

    خدا رو شکر که یک بار دیگه صحبت های هادی عزیز رو شنیدم. چقدر خوب از برنامه ریزی خدا حرف میزد. از اینکه وقتی تو تصمیم به تغییر میگیری خدا دستت رو میگیره و هدایتت میکنه، اینجا دیگه نوبت ماست که هدایت ها رو بپذیریم و عمل کنیم.

    و توضیحات استاد هم که مثل همیشه آدم رو میخکوب میکنه:

    بحث قانون تکامل، ما یکدفعه نمی تونیم عوض بشیم که انتظار داشته باشیم نتایجمون هم یکدفعه عوض بشن.

    ما آدم هایی هستیم با یک عالمه اشتباه، درسته یه موقع میگیم خدایا تسلیمم، ولی دو دقیقه ی بعد دوباره یادمون میره، به خاطر اینکه این تسلیم بودن نهادینه نشده توی وجودمون، دو دقیقه ی بعد دوباره طغیان می کنیم.

    این یک رونده، که به اندازه ای که ما تغییر می کنیم خداوند هم دست ما رو میگیره میبره جلو و این یک روند تکاملیه.

    هر چقدر آدم اینو درک کنه توقعش از تغییرات کمتر میشه.

    یک دفعه چیزی تغییر نمیکنه چون ما نمیتونیم یکدفعه تغییر کنیم.

    ما به اندازه ای که ظرفمون بزرگ تر میشه می تونیم نعمت و ثروت خداوند رو دریافت کنیم.

    هر کدوم از ما وقتی تسلیم میشیم و از خدا درخواست هدایت می کنیم به یه شیوه ای به ما کمک میشه.

    ما باید اعتماد کنیم به برنامه ی خداوند که به اندازه ای که من بهتر میشم شرایط من بهتر میشه، حالا قدم اول هر چی که بهمون الهام میشه باید انجام بدیم.

    خدایا شکرت به خاطر این آگاهی ها.

    عاشقتونم استاد جانم (قلب ها)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: