اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداروشکر که بعد از مدت های طولانی میخوام اولین کامنتم رو تو سایت بذارم چندین بار خواستم کامنت بذارم اما اون حس درونی ناب که تو دلم باشه و بخوام کامنت بذارم نداشتم دلم میخواست بقول استاد سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند! اینگونه باشه تا کامنت بذارم استاد من تقریبا 3 ساله ازدواج کردم و ی شهری زندگی میکنم که فاصله زمانی 9 ساعته با خانواده م داره بطوریکه پدر مادرم بدلیل مسن بودن و ناتوانی جسمی حتی یکبار هم نتونستن بیان و ببینن من محل زندگیم کجاست همه قبل ازدواج مخالف بودن و میگفتن میری و سالی یکبار نمیتونی خانوادت رو ببینی میری و گیر میفتی تو مشکلات دیگه حسرت ب دل میمونی اما من از اونجایی که پیامبر زمانی مث شما رو در زندگیم داشتم و شما خدارو به من شناسوندی گفتم من میرم و بخدا توکل میکنم و مطمئن هستم بهترین زندگی نصیبم میشه و اصلا نیاز ندارم کسی بیاد و خونه منو ببینه خلاصه که من با عشق دلم با کسی که نهایت عشق رو باهاش تجربه کردم از نظرم بهترین و قویترین مرد زندگیم ازدواج کردم و جشن عروسی که خونه پدرم گرفتم استاد چون همه فامیل خانواده مخالف ازدواج ما بودن من حتی اجازه ندادم پدر مادرم برای کسی کارت دعوت به عروسی بفرستن گفتم هرکی دلش خواست تاریخ عروسیم فلان روزه میتونه بیاد به جشن من نخواست هم نیاد مشکلی نیست من با توکل بخدا که واقعا اگه من خدارو نداشته باشم از نظرم بدبخترین آدم رو زمینم همیشه حس کردم که دستمو گرفته رفتم و خودم با برادر دوقلوی خودم که همیشه مهربونه کل بساط عروسیمو خودم آماده کردم غذا میوه تزئینات شیرینی همه رو خودم خریدم و فردا همسرم با خانوادش اومد و رفتم آرایشگاه استاد باورتون نمیشه اومدم دیدم خونه پر از مهمونه و میرقصن چقدر دلم خواست اون لحظه سجده کنم ب خدایی که بزرگتر از اون نیست اشکم درومد از شوق بزرگی خدا همیشه این حرف شما تو مخم می پیچید روزی هزار بار این حرف تو ذهنم بود که اگه بخدا اعتماد کنی خدا درهایی رو برات باز میکنه قلب هایی رو برات نرم میکنه که فکرشم نمیتونی بکنی این حرفو ب زبون بیارم اشکم درمیاد این حرف رفته تو سلولهای بدنم منو آروم میکنه استاد نمیدونی چه جشنی شد و چقدر پول و کادو برام آوردن لباس عروسم از بالا تا پایین پول بستن با سنجاق همینطور به کت همسرم انگار دوتامون لباس پول پوشیدیم خلاصه استاد منم اعتماد کردم بخدا و عروسی گرفتم و تنها با همسرم زندگیمو شروع کردم بی نهایت عاشقانه بی نهایت پاک و صمیمی همسرم بعد عروسی به شغل پیدا کرد اونم خدا هدایتش کرد چون ما دانشجو بودیم 22 سالمون بود ازدواج کردیم همسرم شغل خوبی نداشت اونم با توکل بخدا به ی شغل عالی و پردرآمد هدایت شد بعد که استاد من بعد دوسال خدا بهمون دختری هدیه داد بازم همه گفتن دیدی دیگه این بار گیر افتادی دیگه کسی نمیاد پیشت بعد زایمان بهت برسه منم باز گفتم دستان خدا هست من باز به خدا اعتماد کردم و فرزندم بدنیا اومد و تنها بودم مادرم خواهرم کسی رو نخواستم بیاد اما معجزه ها آمد مادرشوهرم و همسایه ها و کسایی اومدن و هروز صبحانه های خیلی مقوی برام آوردن که اصلا خودم باورم نمیشد همینطور ناهار شام تا یک ماه من اصلا نفهمیدم این همه نعمت از کجا آمد میخام بگم دستان خدا هست خدا خودش جاریه تو زندگیمون هست همه جا نیاز نیست بترسیم من چون زایمان سختی داشتم افسردگی گرفتم حتی اینو خودمم نمیدونستم به همسرم مدام گیر میدادم مدام اذیتش میکردم مدام خودم بی اختیار گریه میکردم به همه هم میگفتم من خوبم بعد ها از خستگی روحی نشستم و با خدای خودم حرف زدم که خدایا خودت بیا اینو که میگم واقعا دارم احساسش میکنم خدایا بیا دستامو بگیر بهم جان تازه ببخش بیا روبروم خودت بگو چکار کنم چرا من ناراحتم چرا بیحالم بگو خدایا همیشه تو پناهم بودی تو دستامو گرفتی این بارم کمکم کن من میخام زهرای شاداب باشم همون زهرا که همسرم دم به دیقه میومد بهم میگفت دوست دارم و خوشحالم که دلت اینقدر آرومه و بخدا اعتماد داری و اومدم سایت و زدم رو نشانه من و این فایل برام اومد تیتر رو خوندم و باز نا امید شدم گوشیمو گذاشتم کنارم یک لحظه انگار یکی بهم گفت رها کن همه چیز رو فکر نکن ب چیزی همسرت رو ول کن زوم نکن روش بخدا بخدا استاد راست میگم انگار یکی داشت باهام حرف میزد وای که اشکام نمیذارن یکی گفت من غم دلت رو برمیدارم الان رها کن خودتو همان لحظه نفسم باز شد دلم سبک شد بدنم جان گرفت من انگار تازه متولد شدم گفتم خدایا تو آمدی تو کنارمی خدایا کجایی ببوسمت اشک شوق ریختم خداروشکر کردم و بعد همسرم اومد خونه و من دویدم سمتش پیشانیش رو بوسیدم و گفتم علی خدا اومد و منو جان دوباره بخشید منو ببخش که مدت طولانی اذیتت کردم و واقعا از همسرم از این کوه استوار سپاسگزارم که صبوری کرد با من خدارو هزار بار شاکرم میخوام بگم گم نکنید خدارو که اعتماد کنید گم نکنید که بدون خدا آدم پوچه
استاد عزیزم برای شما وجود همیشگی دستان پر مهر خداوند رو آرزو دارم که این گروه رو ساختین که آدم بتونه از خدا بگه فقط از عشق ابدی بگه سپاسگزارم
ممنون از آرزوی قشنگت خیلی دلمو شاد کرد این آرزوت مهربون
بهترین ها سهم قلبت.. این جمله از استاد عزیزم هستش که منو همیشه آروم کرده و مدام اینو با خودم تکرار میکنم که اگر به خداوند اعتماد کنید خدا درهایی رو برات باز میکنه قلب هایی رو برات نرم ارتباطایی رو برات ایجاد میکنه که فکرشم نمیتونی بکنی اینو من با جون و دلم پذیرفتم و تمام نگرانی هام از بین رفت
تعیطلات نیمه شهریورماهه اومدیم شمال، خزرشهر زیبا و بینظیر جایی که یه عده آدمهایی که برای خودشون ارزش قائل هستن با ماشینهای بس باکیفیت و ویلاهای شیک و عالی اومدن خوش بگذرونن ، دمشون گرم
تحسین میکنم این زیبائیهای چشم نواز رو
تحسین میکنم این آزادی مالی و امکانات عالی رو
تحسین میکنم آدمهای بینظیری که خودشونو ارزشمند دونستن و شخصیتی ثروتمند و باپرستیژ برای خودشون رقم زدن ، آدمهایی که جهان هستی هم در قبال عظمت درخواستشون و تحققش عالی در مقابلشون کرنش کرده و باکیفیت ترینها و عالی ترین ها رو براشون ،برای راحتی شون رقم زده و قانون رو بلد بودن یا نبودن بهره شو بردن ، واقعا تحسین برانگیزن این مردمان بینظیر
نتیجه تمرکزم بر ایجاد باورهای قدرتمند کننده در باب ثروت من رو باینجا کشوند که سپاسگزار این نظم حاکم بر جهان هستیم
و حالا میخام بپردازم به فرمایش استاد عزیز که وقتی تو مسیر درست باشی ، افکارت و باورهات جواب میدن حتی اندک که بحث مهم و حیاتی دیدن ودرک این اندکها و سپاسگزاری بخاطرشونه
1)خیلی راحت و لذتبخش اومدیم علی رغم اینکه شنیدیم ترافیک گاها ساعتها طول کشیده
2) لذتی بردم از گپ و گفت با آدمهای ثروتمند در شهرک که بخودی خود جور شد و حاکی از مسیر درستمه
3) رفتم تو صف نونوایی ،شاطر گفت تمامه ولی مردیکه نون گرفته بود ،گفت آقا من زیادمه ،شما هم ببر و پولش هم نگرفت
4) اومدیم ویلا همه دنبال کولر و بستن پنجره ها بودن ومن دنبال باز کردن پنجره و حال کردن ، یکدفعه گفتن کولر یکی از اطاقها از کار افتاده ، هیچکس نرفت داخلش ، من رفتم با دو پنجره باز و شبی رویایی طی کردن
5) انگار همه مهربون تر از همیشه شدن (نگهبانای ورودی، همراهیها، مغازه دارا، عابرا و …)
6) برخورد کردن با همین فایل بعنوان نشانه امروزم
7) برخورد کردن با قسمت 207 سریال سفر به دور آمریکا
8) خلوتی عالی و دو نفره با خدا لب دریا و قراری زیبا رو باهاش نهایی کردن
9) نوشتن همین کامنت در نهایت آرامش داخل ویلا
10) گوش دادن مدام به فایل صوتی صدای خودم در باب شباهتهای ثروت و اکسیژن
سلام به دوست عزیزم، اهل عشق حاالهاای تک نفره اونم در حد اوولمپیییک
کامنتتو که داشتم می خکندم قشنگ احساس کردم توجه کردنتو به خونه ها وماشینهاای بی نظیری که وجود دارن ویک سری افراد دارنشون توی همین کشور خودمون وکلی دارن لذتشو میبرن ودمشونم گرم که هستن که نشون میدن که می شود هسسسست
احسنت به این نگاه زیبایی که داشتی به این فرآوانی ها وزیبایی هایی که توی بر خورد آدما میشه پیدا کرد
افراد غریبه.چون این روزا برای منم جالب شده خیلی عریبه ها بر خوردشون باهم خوب شده از دور سلامم میکنن احترام میزارن.که اینا همه نشونه از اینه که می شود زندگی پراز فرآوانی وآسایش ولذت در تمام جنبه هارو همینجاهم تجربه کرد.
که هرروز درزندگی ام معجزاتی رابرایم هدیه میدهی وخوشحالم میکنی
چقدرخوبه که آدم هرروز بایه احساس عالی باشه
من ازوقتیکه به لطف وهدایت پروردگارم بااستادم وسایت که گنجینه ای از مطالب ارزنده است آشناشدم وقوانین جهان رو درک کردم وهرروزم راباقوانین جهان هستی سپری میکنم
زیرانتایجم بسیار متفاوت تراز قبلم شده وحالم بسیار بهتره وخوشحالم
البته که به قول استاد که دراوایل راه که بودم بسیار تلاش داشتم که اطرافیانم رو تغییر بدهم وفکرمیکردم که خودم خیلی دیگه الان حرفه ای هستم وتمام قوانین فقط همینه که من یادش گرفتم
وازروزیکه ازاستادشنیدم که بجای اینکه انرژیتو صرف آمورزش وتغییر دیگران بکنی روی خودت سرمایه ّگذاری بکن
واین برام شدیک تلنگری ودیگه تعهد دادم که درمورداین مسیروقوانین جهان باکسی صحبت نکنم وتمرکزم روبگذارم روی خودم
وازروزیکه این کاروانجام دادم وتابه امروز بلطف پروردگارم پیشرف خوبی داشتم ازهمه لحاظ وبسیار درک وآگاهیم بالاتر رفته به طوریکه باهرکسی همکلام میشوم خوب وواضح مشیناسم که درون ذهنش چی میگذره آدم منفی نگری هست یامثبت نگر
وخیلی زیاد به خودم افتخارمیکنم که تکالیف الهی ام رو دارم خوب وباقدرت انجام میدهم وخداهم داره برام طرف خودش و برام انجام میده وخدایی
میکنه
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
کنترل کردن ورودی های ذهن کار خیلی سخته واون کسی که بتونه ورودی های ذهنشو کنترل بکنه آدم بسیار بزرگی است ودر برابر تضادهای زندگی اش عالی میتو گذر کنه وازهمون تضادها برای خودش کلی اتفاقات خوبی درست بکنه
خدایا من هرروزم روباصدای دلنواز تو ازخواب بیدارمیشوم وچشمانم روباز میکنم وخورشید زیباروتماشامیکنم وازپنجره بیرون رو تماشامیکنم
درختان سرسبز بابرگهایی که دراثر وزش باد درحال رقصیدن هستند
پرندگان زیبای درحال پرواز ورهاوآزاد دارن لذت میبرند از تمام نعمات خداوند
اتفاق خوبی در مورد تعطیلات عیدم افتاد که میخوام اینجا باهاتون به اشتراک بذارم.
من تا قبل از این یه باور غیرمفید داشتم و اون این بود که باید همیشه زیادی تلاش کنم. باید از تعطیلاتم بزنم و فقط تلاش کنم. چند سالی بودکه تعطیلات عید رو به سفر نمی رفتم تا یا درس بخونم یا زبان یا واسه کنکور بخونم یا غیره و غیره
خلاصه خیلی به خودم سخت می گرفتم. شاید والد جلادم بود که اجازه نمیداد از تعطیلات لذت ببرم. مثل شخصیت باکسر مزرعه حیوانات، حس میکردم برای موفقیت باید هرچه بیشتر خودم رو تحت فشار بذارم.
امسال یهو تصمیم گرفتم از تعطیلاتم نهایت استفاده رو ببرم و تا می تونم خوش بگذرونم. فردای اون روز دو تا از اکیپ های دوستام باهام تماس گرفتن که ما شمال هستیم تو هم پاشو بیا. رفتم مازندران و پیش دوستانم روزهای خیلی شادی رو گذروندیم.
حتی روز سیزده بدر هم صبح تا عصر رو با چند تا از دوستان خیلی خوبم گذروندم و عصر تا شب رو با خانواده ام بودم. خلاصه تا می تونستم از تعطیلاتم لذت بردم و واقعا بهم خوش گذشت.
تنها کاری که کرده بودم این بود که باورم رو عوض کردم : )
سلام به استاد عزیزم ، خانم شایسته دوست داشتنی و دوستان همفرکانسیم.
استاد عباسمنش عزیزم این فایل نشانه امروزم بود و مثل هر روز خواستم خدا هدایتم کنه به مسیر درست و بهتر، این فایل رو گوش کردم و کامنتها شو خوندم و از شوق بغض کردم و اشک شوق ریختم، چون من قدم 7 دوازده قدم هستم و دارم رو باورهای توحیدیم کار میکنم متعهد شدم تو عقل کل فعالیت کنم و جوابهایی رو که خداوند به من الهام میکنه به دوستانم بدم و تا جای ممکن بهشون کمک کنم . استاد من عاشق اینم که هر لحظه با قوانین بدون تغییر خداوند زندگی کنم و سپاسگزار باشم. دوست دارم خدا هدایتم کنه تو مسیر آموزش این قانون زیباااا به اونهایی که دوست دارند تغییر کنند و بهشت رو تو همین دنیا تجربه کنند، البته اول خودم باید به این قوانین عمل کنم و نتایج قابل لمس روببینم تو زندگیم و مسلط بشم بهش بعد کمکم هدایت شم به مسیر آموزش … نمیدونم چقدر طول میکشه ولی هر وقت بشه من راضیم، چون سپردم به الله یکتا ، چرا میگم دوست دارم این کارو انجام بدم ، چون وقتی از قوانین حرف میزنم و فکر میکنم بهش ، واقعا خواب از سرم میپره و به وجد میام و واقعا گرسنگی حالیم نیست. ( اینو اطرافیانم هم میگن)
استاد منو همسرم مهاجرت کردیم به ترکیه و اینجا تنها هستیم دقیقا مثل روزهای اول که شما تو بندرعباس بودید و با اون آهنگهای تجسمی به پهنای صورت اشک میریختید ، ما هم به طرز عجیبی روحمون لطیف شده و از یه درخت که برگهاش ریخته به وجد میایم و اشک شوق میریزیم ، اصلا نمیدونم این رابطه عمیق با الله یکتا چجوری میتونه اینقدر مارو از جهان فیزیکیمون جدا کنه و ببره به یه دنیای زیبااای دیگه که بهشت رو همینجا ، همین لحظه تجربه کنیم و به قول شما لعلکم ترضی بشیم .
با این نشانه ، دوباره بهم ثابت شد که به مسیرم ادامه بدم ، نه برای رسیدن به یه نتیجه خاص، بلکه برای رسیدن به احساس عالیتر و هدایت شدن توسط ربّ به مسیرهای زیباتر
از نظر مالی خیلی نتیجه بزرگی نگرفتم هنوز ولی چرخ زندگیم به شدت روون شده، آدمهای فوقالعاده وارد زندگیمون شدن که برای خوبی کردن به ما از هم سبقت میگیرن .ایمان دارم با همین فرمون برم جلو به همه چی میرسم .
چند روز پیش به همسرم میگفتم اگه الان یه ماشین پورش داشتم ، به اندازه الان که خدارو حس میکنم و قلبم باز میشه با آگاهیهای جدیدم خوشحال نمیشدم
چون همهچیز خداست در ادامه شناخت صحیح خدا و عمل کردن به قوانین بدون تغییرش پول و ثروت و نعمت هم میاد .
ممنونم استاد عزیزم که متعهدانه یه روز بلند شدید و این قوانین ثابت رو مطالعه کردید و صبوری کردید تا قدم به قدم هدایت بشید و الان صادقانه اونها رو با ما به اشتراک میذارید و مبلغی که بابت دورهها دریافت میکنید واقعا در قبال اون آگاهی هیچ هستش و این آگاهیها میلیاردها ارزش داره.
در پناه الله یکتا سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید.
اینکه استاد میگه وقتی روی خودت کار میکنی دنیا برات شرایطی فراهم میکنه که روی خودت بیشتر کار کنی واقعا حقیقته .
تا قبل از اشنایی با این مسیر به حدی ادم دورم بود که حد نداشت امکان نداشت من روزی کمتر از 15 نفر رو نبینم بخاط شغلم و الان خداروشکر خودم و خدام هستم و چقدر لذت میبرم که سکوت میکنم و نیاز ندارم صحبت کنم .
دوستم خداوند چون فهمیدم هیچکی غیر خداوند لایق دوستی نیست. اینو منی میگم که صدها نفر بردم اردو و جاهایی بودم که ادم های زیادی ارتباط داشتم و باید اموزش میدادم .اما تنهایی واقعا لذت دیگه ای داره
خیلی ها دنبال ارامش و حال خوب هستن اما این حال خوب رو دارن توی چیزی غیر از خودشون دنبالش میگردن که این نمیتونه پایدار ادم رو راضی کنه و خوشبختی از درون باید بیاد. از دوستی با خدای درونت که به بی نیازی میرسه و من اینو باید تمرین کنم که حس خوبو از خودم بگیرم و وابستگی به دیگران رو کات کنم
وقتی میتونی لذت ببری که الویت خودت باشی این یعنی ارزشمندی و حال خوب
سلام به استاد عزیزتر از جانم و بانو شایسته و دوستان نازنینم
تشکر میکنم از آقا سعید گل بابت این کامنت بسیار زیبا که حس عالی برام درست کرد.
وقتی ما آگاهانه و با تعهد رو ورودی ها و باورامون کار میکنیم، جهان لاجرم چیز های منفی رو از ما دور میکنه.و وقتی ما از خداوند هدایت میخوایم با نشونه ها مارو هدایت میکنه که افراد منفی و به صورت کلی هر چیز منفی رو حذف کنیم.
چقدر لذت بردم از این جمله آقا سعید که گفت وقتی (میتونی لذت ببری که اولویت خودت باشی این یعنی ارزشمندی و حال خوب.)
بهترین روش رسیدن به حال خوب حرف زدن با خداست و شکرگزاری نعمت هامونه که میشه روزها نوشت و سپاسگزاری کرد.
بسیار سپاسگزارم از استاد عزیزم برای این سایت بی نظیر و تشکیل این خانواده عالی.
واقعا استاد منم درک میکنم واقعا اون لحظه ای که من بیدار شدم یعنی آگاهی رو فهمیدم چنان انرژی داشتم من دقیقا میدونم چی میگین شما من حس کردم منم موقعی خدارو حس کردم
دقیقا پر از انرژی بودم دقیقا آدمها با من یه رفتار دیگه داشتن هدیه دریافت میکردم حقوقم افزایش پیدا میکرد عزت نفسم بالا رفت اعتماد بنفس بعدش خدا چه قشنگ هدایتم میکرد مثلا من راجب یع موضوعی سوال داشتم سریع از دهن یکی میشنیدم یا متن کتاب اصلا موندن بودم اصلا آگاهی نداشتم خدا با انسان ها صحبت میکنه من فقط دوره ای از یک استاد شرکت کردم که بعد از همون اول دوره من از اون دوره فاصله گرفتم بعدش خدا همینجوری هدایتم میکرد میدونی من همیشه میخواستم خودم تجربه کنم اصلا همون روزها مثلا میخواستم بع یه نفر فکر کنم درجا گوشیم زنگ میخورد جالب بود خیلی مدارم بالا بود اون موقع جهان داشت منو هدایت میکرد اصلا یه جوری دیگه همه چیز رو میدیدم و به همه با عشق نگاه میکردم اصلا خستگی حالیم نبود
ببینید من در طول روز حالا توی گوشی ایفون قسمت Notes همون یادداشت میشه همه ی گوشیا دارن این برنامه رو مثلا در طول روز که زندگی میکنید دیگه نیازی نیست بع دفتر برید هر چیز زیبا از رابطه عاشقانه یک دختر و پسر بگیر تا دیدن پرنده تشکر یک آدم از تخفیف پول جدید سریع برو اونجا بنویس خدایا شکرت بابت این نشونه چه قدر کانون توجهت رو عوض میکنه دقیقا من خودم دارم عمل میکنم بعدش میگم چه قدر اتفاقات خوب برام افتاده خدای من دیگه تبدیل شده به عادت یعنی یک گل سفید میبینم یا هرچی سریع مینویسم خدایا شکرت بعدش شب میرم هنگام خواب تجسم میکنم اتفاقات خوب رو اینقدر حالم خوب میشه کلی اتفاق خوب جذب کردم
من دوست داشتم اینو بگم چون خیلی دوستتون دارم دوست دارم همگی پیشرفت کنیم اینجا هم فرکانس هستیم
دوستان اگه شما هم ایده دارین برای کنترل ذهن بنویسد خوشحال میشم
ممنون استاد عزیزم
سپاس گزار خداوندم بابت همه چیز
با ثبت زیبایی با ثبت نشانه نشانه های بیشتری دریافت میکنم ✅
جهان از جنس همون چیز بهت میده که توجه میکنی خدایا شکرت
راستی یه چیزی اومد به ذهنم من از بس فایل های زندگی دربهشت نگاه میکردم یه روز اون بچه های امریکایی شنا میکردن با استاد من همون لحظه یه حسی بهم گفت کاشکی من همچین جایی بودم با ماهی من دقیقا سه روز پیش چون اینارو ثبت میکردم هدایت شدم به جایی که چه قدر زیبا بود پرنده های سفید آب رودخانه مخصوص شنا کردن شنا کردم لذت بردم همونجا فقط میگفتم خدایا شکرت بعدش سرسبز بود صدای پرندگان حس خوب خرچنگ بود ماهی بود بعدش زمانی که میخواستم بیام خونه روی یک نخل که کوچک بود دیدم چند تا زنبور داره میره زیر این نخل گفتم این حتما علیه رفتم دیدم چه قدر بزرگ بود خب من میترسیدم از نیش زنبور ها همون جا قبل از اینکه عسل رو بدون وسایل بکنم گفتم خدایا چه کار کنم گفت برو کمکت میکنم بعدش قبل از اینکه عسل رو بکنم همونجا یادمه استاد گفتن قبل از رسیدن به خواسته احساستون خوب کنید باور هماهنگ بسازید منم اومدم اینارو گفتم
خداوند به زنبور وحی کرده برای ما عسل درست کنه توی این جملات میگفتم
زنبور های عسل خیلی خوبن و من با خودم درصلح هستم
دقیقا یه فوت کردم زنبور ها رفتن چه قدر عسل داشت با دست کندم یعنی شیره خالص عسل خوردم چه قدر روشن بود عسلش ببین دقیقا همون جایی بود که من شنا میکردم راستی قبل از اینکه من برم به خدا گفتم خدایا منو به جایی ببر که خیلی سرسبز باشع پرنده بزرگ سفید باشه تجسم کردم بعد حرکت کردم یه چیزی بهم گفت علی برو این طرف دقیقا همون چیزی بود که میخواستم یعنی لذت میبردم خب حالا خدا میگفت علی چشمات رو این طرف کن ببین دیدم عسل خب ببینید من توی فایل گفتگو استاد با عرشیانفر فکرکنم گفتگوی ۵۹بود راجب اینکه خدا به زنبور وحی میکنه بعدش همون روز رفتم تو فکر عسل چه جوری وحی میکنه رفتم تو قران بعد همین توجه کردن ها هدایت شدم به اون مکان زیبا لذت بردم خدایا شکرت 😍
میدونی داری اشتباه عمل میکنی ولی چرا ادامه میدی؟؟؟
نمیتونی کنترل کنی خودت رو ؟
امروز این سوالو چند بار از خودم پرسیدم
صبح که بیدار شدم برای مادرم چند تا گل بافتم و مدام میخواستم که تعداد کارایی که جمعه میبره بیشتر باشه تا فروششم بیشتر بشه
و حس میکردم که کارم اشتباهه و کارای نقاشی خودم مونده بود و تمرین کلاسمو هنوز انجام ندادم ،اما به فکر بافتن گل بودن
و هی میگفتم چیکار داری میکنی طییه ؟ مگه قرار نبود از این هفته کاری انجام ندی چرا داری گل میبافی و کارای نقاشیتو عقب میندازی ؟!
و یه جورایی مقاومت داشتم و نمیخواستم دست بکشم از بافت گل سرا و با اینکه میدونستم اگر به مادرم گل ببافم هیچ پولی نمیگیرم ازش و بهش کمک میکنم اما بازم داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم
و یه جورایی میگفتم اگر من بهش کمک نکنم نمیتونه تا پنج شنبه گل سر درست کنه
از طرفی امروز قرار بود خاله ام و دختر خاله ام برای ناهار مهمون بیان خونه ما تا ظهر من یکم اتاقمو مرتب کردم و کار کردم و مادرم گفت برو برای خونه خرید کن
بارون که باریده بود بی نهایت درختا زیبا شده بودن و رو زمین کلی برگای رنگ سبز و زرد و نارنجی و قهوه ای از درختا افتاده بودن که عین بهشت بود برای من زیبا و دوست داشتنی که سبب میشد بگم خدایا شکرت چقدر زیبا هستن
وقتی من از خرید برگشتم جلو در خاله و خواهرمم دیدم که باهم رسیدیم
خواهرم کیک گرفته بود و گفت از جلو در مدرسه پسرم آورده بودن بفروشن منم خریدم
وقتی باهم رفتیم خونه و خواهرم کیک رو آورد خیلی خوشمزه بود و خداروشکر میکنم که انقدر نعمت عطا میکنه که استفاده کنیم و لذت ببریم
منم برگایی که از دیروز که از زمین برداشته بودم و جمع کرده بودم و شستم و همه رو یکی یکی داشتم پیش مهمونامون خشک میکردم که دختر خاله ام گفت چقدر رنگای خوشگلی دارن منم شروع کردم از زیبایی های برگا گفتم که وقتی داشتم جمع میکردم رنگاشون گرم تر بود و قرمز و نارنجی بودن ولی الان رو به قهوه ای رفتن
یهویی این حرف به زبونم جاری شد که به دختر خاله ام گفتم ببین چقدر جالب عین این میمونه وقتی انسان میمیره و بدنش سرد میشه خونی که در بدنش در جریان موقع زنده بودن ، پوستش رنگ گرمی داره و وقتی میمیره سفید میشه رنگش
و برگ درختا هم مثل این وقتی داشتم از زمین برمیداشتم رنگاشون قرمز بود ولی از دیروز تا الان به کل رنگاشون تغییر کرده و قهوه ای میشن
چقدر جالب بود من تا به حال با این نگاه به برگای درختا دقت نکرده بودم
و عظمت خدارو یاد کردم و شروع کردم به گذاشتن برگ ها داخل برگه های کتاب تا خشک بشن و روشون نقاشی بکشم
وقتی از خرید برمیگشتم و دختر خاله ام رو دیدم که اومد خیلی صورتش صاف و تپل شده بود و درخشان و خیلی خیلی کشیده و بدون چروک
با خودم گفتم یعنی چیکار کرده این همه صورتش زیبا شده
و چرکی که قبلا دور چشمش داشت همه صاف و زیبا شده
در درونم شروع به قضاوت کردم بدون اینکه ازش بپرسم ،گفتم حتما رفته ژل تزریق کرده ولی چیزی ازش نپرسیدم
وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم یهویی گفت طیبه یادته گفتم تا 20 روز خیار رو رنده کن بذار رو صورتت؟
گفتم آره گفت دیگه اون کارو نکن یه چیز خیلی خیلی خوب پیدا کردم که خیلی راحته
خوشحال شدم گفتم چی ؟
گفت من از اون روز که حدود سه ماهی میشه که ندیدمتون ،رفتم و خیلی اتفاقی فهمیدم که هر دو ساعت یک بار راس ساعت دو ساعت به دوساعت در روز باید یک لیوان آب بخورم
و این کار رو کردم و چین و چروک های صورتم که رفت هیچ گودی چشمم هم که میبینی پر شده و بعد خوردن آب گرسنه میشدم که پرتئن میخوردم و چند کیلو اضافه شده بهم
و واقعا اندامش زیبا شده بود و من مدام داشتم به این فکر میکردم که نکنه داره دروغ میگه
مگه میشه کسی هر روز از ساعت 10 صبح از هر دو ساعت به دو ساعت تا ساعت 12 شب یک لیوان آب بخوره و انقدر صورتش شفاف و صاف و بدون چروک کنار و دور چشم بشه و تپل هم بشه؟!!؟؟؟؟
نمیخواستم قبول کنم حرفشو
دیدم قسم میخوره که راست میگم
تو هم انجام بده ببین چقدر اشتهات هم باز میشه
پروتئین بخور عضله سازی بشه برات
وقتی این حرفارو میگفت من یاد درخواستم از خدا میفتادم میگفتم کاش میشد دوره قانون سلامتی رو بخرم و به آگاهی هاش عمل کنم
وقتی بعد از ظهر شد دوباره بهش گفتم یه سوال بپرسم فکرمو مشغول کرده ، واقعا راست میگی ؟
راسته که استاد عباس منش میگه همه چی باوره
چون دختر خاله ام باور داشت که صورتش صاف و زیبا شده بود و باورش تاثیر زیادی داشت
ولی من کمی شک داشتم ولی گفتم بذار منم امتحان کنم چه اشکالی داره
یاد حرف استاد عباس منش میفتم میگفت هرکتابی که میخونده تمریناتش رو عمل میکرده ومیخواست ببینه نتایج چجوریه
منم گفتم امتحان کنم ببینم چی میشه
و از ساعت 2 شروع کردم
تا ساعت 6 و 8 که آب خوردم هر دو ساعت یک لیوان دیدم گرسنه ام شده
جالب بود راس ساعت که آب میخوردم حس میکردم که گرسنه ام شده
و فکر کردم گفتم مگه میشه در طول روز آب میخوریم ولی این نتیجه رو نمیده ولی الان نتیجه میده
که نتیجه اش رو در دختر خاله ام میدیدم
و بهم گفته شد که همه چیز به صورت مستمر و ادامه دار اگر باشه جواب میده
و البته با نظم باشه
اگر تمرکز رو بذاری روی یک زمان مشخص و کارهات رو هر روز انجام بدی صد در صد نتیجه میگیری .
چقدر جالب بود من از آب خوردن در ساعت مشخص داشتم درس یاد میگرفتم
که همون مثال استاد که میگفت مثل یه ذره بین باید عمل کنی
و سر وقتش انجام بدی
بعد دیدم خاله ام اومد اتاقم و گفت
خدا از زبان خاله ام که اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟
گفتم بله
یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن
بذار خودش از پس کاراش بربیاد
حتی کنارش هم ، نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه
ازم پرسید میتونه کارتخوان رو استفاده کنه؟ گفتم فعلا نه چشماش ضعیفه و یکم دیر گزینه هارو میزنه مهلت کارتخوان تموم میشه و باید دوباره کارت بکشه
که بازم بهم گفت اشکالی نداره بده به خودش یاد میگیره
حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن طیبه
تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه
تو دیگه مسئولش نیستی
و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی
خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه
فکر نکن که تو قدرتی داری
تو باید به پیشرفت خودت تمرکز کنی
دیگه نباید براش چیزی آماده کنی
ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی
مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم ، واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر
که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست
نمیدونم شاید چون دوست داشتم پول بیشتر دستش بیاد و خوشحال بشه از این جهت هم میگفتم سریع درست کنه
و داداشم گفت تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره
و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه
ولی ته ته دلم میدونستم کار درستی نمیکنم
که میخوام این هفته هم کمک کنم
و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری
تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم
ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم
و تو خیال خودم میخواستم هی کمکش کنم
ولی غافل از اینکه از کار تمرینای کلاسی خودم عقب افتادم
و نتونستم رنگ کنم
یه چیز خیلی عجیب اینکه من بارها خواستم براش گل سر ببافم دستم به سمت کاموا ها نمیرفت مدام یه نیرویی مانعم میشد که من به مادرم کمک نکنم
میدونستم اراده ای بالاتر از اراده من بود که میخواست بفهمونه داری اشتباه میری مسیرتو
بعد از ظهر به فایل ایمان به غیب که گوش میدادم شروع کردم دوباره دفتری که برای خواسته هام گرفته بودم باز کردم و شروع به نوشتن کردم
به شماره 7 که رسیدم یه خواسته مو میخواستم بنویسم
ولی حس میکردم نگذشتی از ادن خواسته باید کامل بگذری
حتی اگر هم بنویسی ولی نگذری بهت داده نمیشه
باید بگذری تا به تو داده بشه
و من چشم گفتم و قصد پشت خواسته ام رو برای خدا در دفترم نوشتم
تا نصف شب بیدار بودم و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و مینوشتم و بعد خوابیدم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنه و با اینکه من یه وقتایی درست عمل نمیکنم وای باز هم هدایتم میکنه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان مهربان و دوستان بینظیرم
روز 61
الهی شکرت که فصل 3 از این زندگی آگاهانه و توحیدی رو شروع کردم .
استاد عزیزم من دیروز در روز 60 کامنتی نوشتم و گفتم که صاحب خونمون به ما گفت که خونه اش رو احتیاج داره و به ما گفتکه من به شما 3 الی 4 ماه فرصت میدم که دنبال خونه باشید . من و همسرم بدون کوچکترین نگرانی و دیروز دو تایی رفتیم به یک رستوران زیبای شهرمون که رو به دریا بود و فقط لذت بردیم و غرق زیبایی ها شدیم و شکرگزار خداوند شدیم . شب که شد صاحب خونه دوباره اومد به خونمون و گفت شما تا هر زمانی که دوست دارید اینجا بمونید و من از گفتن این حرف به شما پشیمان شدم . الله اکبر
استاد یاد حرف شما در فایل هدایت من که بالای 50 بار گوش دادم که میگفتید که خدا تو قرانش میگه که اینگونه خدا دل آدم ها رو براتون نرم میکنه ،افتادم . الله اکبر
استاد من هم مثل شما روحم خیلی لطیف شده و دیشب همسرم میگفت که من این ایمانت رو تحسین میکنم و چقدر بزرگتر شدی
استاد همه اینها به خاطر این هست که تمرکزم رو این سایت توحیدی هست و همه همه لطف خدای مهربان هست که من رو به این سایت هدایت کرد و از شما بی نهایت سپاسگزارم به خاطر هر آنچه که دریافت کردید در اختیار ما قرار دادید ، الهی بینهایت شکرت شکرت شکرت
کنترل کردن همیشه سخته، خیلی سخت، چون هم ذهن وهم هرکسی بیرون از ذهن من، دنیایی دارند، که دارند مسیر خودشون رو میرند، کنترل دیگران که کار بسی بیهوده ای هست چون ما اصلا قدرت کنترل دیگران رو نداریم…
کنترل ذهن هم کار آسونی نیست که براش راهکار درست وحسابی نداشته باشی..
خب برای من زمان برد تا به این درک برسم که هرچی دارم می کشم از این ذهن بیمارم هست وهیچ چیز وهیچکس بیرون از من قدرت کنترل من رو نداره…
اوایل با ذهنم درگیر میشدم ومیخواستم به زور مجبورش کنم که به چیزهای خوب ومثبت فکر کنه، اما وقتی خودم رو غرق در فایلهای آموزشی شما استاد عزیزم کردم و به طور مداوم ماهها شبانه روز توی سایت بودم وتمرکز اصلیم روی آموزه های شما بود، جوری اوضاع پیش رفت که بدون اینکه من حواسم به کنترل ذهنم باشه، به صورت خودکار باورهای جدید جای باورهای قدیمی رو توی ذهن من گرفت، ویه موقعه به خودم اومدم دیدم من عادت کردم به مثبت نگری به دیدن داشته وزیبایی های اطرافم، به دیدن برکاتی که توی زندگیم بوده و یا به وجود اومده، به اینکه سپاسگزاریهام دلی شده، به این درک رسیدم که مهمترین رابطه ی من رابطه ی منو خدای من هست…
حتی نوع درخواستهام از خداوند عوض شده بود، درخواستهام شکل معامله دیگه نبود، ذهنم دیگه منتظر نتیجه بود، چون من به این درک رسیده بودم ورسیدم که فقط برای یکروز اونچه که نیاز دارم در اختیارم هست برای داشتن آرامش ویک روز عالی…
خب اینها مال زمانهایی بود که همه چیز زندگی روند عادی داشتند اما بودند زمانهایی که تضادهایی هم بوده وهست، ولی چون من به اندازه کافی از باورها وفرکانسهای مخربم اسیب دیدم وبه اندازه کافی باور دارم که تمام اتفاقات زندگیم حاصل توجهات وفرکانسهام هست، سعی میکنم سریع از حالت کنترل کردن شرایط واوضاع وآدمها خودم رو بکشم بیرون…
اونم فقط وفقط با شکرگزاری ، با توجه به داشته ها، با یادآوری جمله پر معنای این نیز بگذرد، وبا بیاد اوری روزها ولحظه هایی که شرایط بد بود اما گذشت وبدتر نشد بلکه الخیر مافی الوقع اتفاق افتاد وبا گوش دادن پی درپی فایلهای 12 قدم و فایلهای بی نظیر دانلودی برای گرفتن حس خوب برای به یاد اوردن اصلی که باعث ارامش وخوشبختی وسعادت من هست …
اینها کنار هم اهرمهایی هستند که باعث میشن من بتونم کنترل وافسار ذهنم رو بیشتر اوقات در دست داشته باشم…
درک بهتر خداوند وقوانین جهان هستی خیلی خیلی کمکم کرد که خیلی جیزهای بی اهمیت ، واقعا اهمییتشون رو برام از دست بدن، و بیشتر اصل واساسی که به خاطرش توی این دنیا هستم برام با اهمییت والوییت فکر وذهن و توجهات و گفتار واعمالم باشه…
والبته که با تمرین وتمرین و هر لحظه در این مسیر بودن این راهکارها همیشه جوابگو وکاربردی هستند
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان و دوستان گل
خداروشکر که بعد از مدت های طولانی میخوام اولین کامنتم رو تو سایت بذارم چندین بار خواستم کامنت بذارم اما اون حس درونی ناب که تو دلم باشه و بخوام کامنت بذارم نداشتم دلم میخواست بقول استاد سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند! اینگونه باشه تا کامنت بذارم استاد من تقریبا 3 ساله ازدواج کردم و ی شهری زندگی میکنم که فاصله زمانی 9 ساعته با خانواده م داره بطوریکه پدر مادرم بدلیل مسن بودن و ناتوانی جسمی حتی یکبار هم نتونستن بیان و ببینن من محل زندگیم کجاست همه قبل ازدواج مخالف بودن و میگفتن میری و سالی یکبار نمیتونی خانوادت رو ببینی میری و گیر میفتی تو مشکلات دیگه حسرت ب دل میمونی اما من از اونجایی که پیامبر زمانی مث شما رو در زندگیم داشتم و شما خدارو به من شناسوندی گفتم من میرم و بخدا توکل میکنم و مطمئن هستم بهترین زندگی نصیبم میشه و اصلا نیاز ندارم کسی بیاد و خونه منو ببینه خلاصه که من با عشق دلم با کسی که نهایت عشق رو باهاش تجربه کردم از نظرم بهترین و قویترین مرد زندگیم ازدواج کردم و جشن عروسی که خونه پدرم گرفتم استاد چون همه فامیل خانواده مخالف ازدواج ما بودن من حتی اجازه ندادم پدر مادرم برای کسی کارت دعوت به عروسی بفرستن گفتم هرکی دلش خواست تاریخ عروسیم فلان روزه میتونه بیاد به جشن من نخواست هم نیاد مشکلی نیست من با توکل بخدا که واقعا اگه من خدارو نداشته باشم از نظرم بدبخترین آدم رو زمینم همیشه حس کردم که دستمو گرفته رفتم و خودم با برادر دوقلوی خودم که همیشه مهربونه کل بساط عروسیمو خودم آماده کردم غذا میوه تزئینات شیرینی همه رو خودم خریدم و فردا همسرم با خانوادش اومد و رفتم آرایشگاه استاد باورتون نمیشه اومدم دیدم خونه پر از مهمونه و میرقصن چقدر دلم خواست اون لحظه سجده کنم ب خدایی که بزرگتر از اون نیست اشکم درومد از شوق بزرگی خدا همیشه این حرف شما تو مخم می پیچید روزی هزار بار این حرف تو ذهنم بود که اگه بخدا اعتماد کنی خدا درهایی رو برات باز میکنه قلب هایی رو برات نرم میکنه که فکرشم نمیتونی بکنی این حرفو ب زبون بیارم اشکم درمیاد این حرف رفته تو سلولهای بدنم منو آروم میکنه استاد نمیدونی چه جشنی شد و چقدر پول و کادو برام آوردن لباس عروسم از بالا تا پایین پول بستن با سنجاق همینطور به کت همسرم انگار دوتامون لباس پول پوشیدیم خلاصه استاد منم اعتماد کردم بخدا و عروسی گرفتم و تنها با همسرم زندگیمو شروع کردم بی نهایت عاشقانه بی نهایت پاک و صمیمی همسرم بعد عروسی به شغل پیدا کرد اونم خدا هدایتش کرد چون ما دانشجو بودیم 22 سالمون بود ازدواج کردیم همسرم شغل خوبی نداشت اونم با توکل بخدا به ی شغل عالی و پردرآمد هدایت شد بعد که استاد من بعد دوسال خدا بهمون دختری هدیه داد بازم همه گفتن دیدی دیگه این بار گیر افتادی دیگه کسی نمیاد پیشت بعد زایمان بهت برسه منم باز گفتم دستان خدا هست من باز به خدا اعتماد کردم و فرزندم بدنیا اومد و تنها بودم مادرم خواهرم کسی رو نخواستم بیاد اما معجزه ها آمد مادرشوهرم و همسایه ها و کسایی اومدن و هروز صبحانه های خیلی مقوی برام آوردن که اصلا خودم باورم نمیشد همینطور ناهار شام تا یک ماه من اصلا نفهمیدم این همه نعمت از کجا آمد میخام بگم دستان خدا هست خدا خودش جاریه تو زندگیمون هست همه جا نیاز نیست بترسیم من چون زایمان سختی داشتم افسردگی گرفتم حتی اینو خودمم نمیدونستم به همسرم مدام گیر میدادم مدام اذیتش میکردم مدام خودم بی اختیار گریه میکردم به همه هم میگفتم من خوبم بعد ها از خستگی روحی نشستم و با خدای خودم حرف زدم که خدایا خودت بیا اینو که میگم واقعا دارم احساسش میکنم خدایا بیا دستامو بگیر بهم جان تازه ببخش بیا روبروم خودت بگو چکار کنم چرا من ناراحتم چرا بیحالم بگو خدایا همیشه تو پناهم بودی تو دستامو گرفتی این بارم کمکم کن من میخام زهرای شاداب باشم همون زهرا که همسرم دم به دیقه میومد بهم میگفت دوست دارم و خوشحالم که دلت اینقدر آرومه و بخدا اعتماد داری و اومدم سایت و زدم رو نشانه من و این فایل برام اومد تیتر رو خوندم و باز نا امید شدم گوشیمو گذاشتم کنارم یک لحظه انگار یکی بهم گفت رها کن همه چیز رو فکر نکن ب چیزی همسرت رو ول کن زوم نکن روش بخدا بخدا استاد راست میگم انگار یکی داشت باهام حرف میزد وای که اشکام نمیذارن یکی گفت من غم دلت رو برمیدارم الان رها کن خودتو همان لحظه نفسم باز شد دلم سبک شد بدنم جان گرفت من انگار تازه متولد شدم گفتم خدایا تو آمدی تو کنارمی خدایا کجایی ببوسمت اشک شوق ریختم خداروشکر کردم و بعد همسرم اومد خونه و من دویدم سمتش پیشانیش رو بوسیدم و گفتم علی خدا اومد و منو جان دوباره بخشید منو ببخش که مدت طولانی اذیتت کردم و واقعا از همسرم از این کوه استوار سپاسگزارم که صبوری کرد با من خدارو هزار بار شاکرم میخوام بگم گم نکنید خدارو که اعتماد کنید گم نکنید که بدون خدا آدم پوچه
استاد عزیزم برای شما وجود همیشگی دستان پر مهر خداوند رو آرزو دارم که این گروه رو ساختین که آدم بتونه از خدا بگه فقط از عشق ابدی بگه سپاسگزارم
سلام خانم اسکندری عزیز کامنت شمارو خوندم خیلی قشنگ و احساسی بود چقدر قشنگ با خدای خودت ارتباط برقرار کردی وچه ایمان بهش داری
آره راست میگی ما بدون خدا هیچی نیستیم و به پوچی میرسیم
ولی با خداوند همه چیز ممکن است
خیلی این جمله کامنتتونو دوست داشتم
اگر به خدا اعتماد کنی خدا درهای رو برات باز میکنه قلب های رو برات نرم میکنه که فکرشم نمی کنی عالی بود
آرزوی بهترین هارو برای شما دارم امیدوارم که کامنت های بعدی شما این باشه که ماشین خارجی خریده باشید و به یک کشور خوب مهاجرت کرده باشید
و از استاد خودم آقای عباس منش تشکر میکنم بابت این سایت فوق العاده خدایاشکرت️
سلام علی آقای عزیز
ممنون از آرزوی قشنگت خیلی دلمو شاد کرد این آرزوت مهربون
بهترین ها سهم قلبت.. این جمله از استاد عزیزم هستش که منو همیشه آروم کرده و مدام اینو با خودم تکرار میکنم که اگر به خداوند اعتماد کنید خدا درهایی رو برات باز میکنه قلب هایی رو برات نرم ارتباطایی رو برات ایجاد میکنه که فکرشم نمیتونی بکنی اینو من با جون و دلم پذیرفتم و تمام نگرانی هام از بین رفت
ممنونم استاد عزیزتر از جانم
سلام دوست عزیز چه کامنت روحیه بخش وهیجان برانگیزی بود چقدرخوب وعالی باخدای خودت صمیمانه صحبت کردی ومن چقدرلذت بردم وخودم راتوی اون فضامجسم کردم من که داشتم کامنت شمارو میخوندم اونقدر حس وحالم خوب شدکه نتونستم جلوی خودم روبگیرم وکلی ازحس خداگونه شمااشک ریختم وباچشمان پرازاشک دارم مینویسم.ممنون وسپاسگزارم ازشمادوست همفرکانسی عزیز..شادباشیدودرکناهمسرودخترنازنینت زندگی پرازشادی وآرامش راتجربه کنید..بازهم منتظرخواندن کامنتهای پرازاحساس شماهستم
سلام و درود بر نازنینان این سایت توحیدی
«قدمهای عملی،عملی،عملی برای کنترل ورودیهای ذهن»
اومدم تا ردپایی بگذارم از «عمل» «عمل به قوانین»
اومدم تا ردپایی بگذارم از «درستی مسیر»
تعیطلات نیمه شهریورماهه اومدیم شمال، خزرشهر زیبا و بینظیر جایی که یه عده آدمهایی که برای خودشون ارزش قائل هستن با ماشینهای بس باکیفیت و ویلاهای شیک و عالی اومدن خوش بگذرونن ، دمشون گرم
تحسین میکنم این زیبائیهای چشم نواز رو
تحسین میکنم این آزادی مالی و امکانات عالی رو
تحسین میکنم آدمهای بینظیری که خودشونو ارزشمند دونستن و شخصیتی ثروتمند و باپرستیژ برای خودشون رقم زدن ، آدمهایی که جهان هستی هم در قبال عظمت درخواستشون و تحققش عالی در مقابلشون کرنش کرده و باکیفیت ترینها و عالی ترین ها رو براشون ،برای راحتی شون رقم زده و قانون رو بلد بودن یا نبودن بهره شو بردن ، واقعا تحسین برانگیزن این مردمان بینظیر
نتیجه تمرکزم بر ایجاد باورهای قدرتمند کننده در باب ثروت من رو باینجا کشوند که سپاسگزار این نظم حاکم بر جهان هستیم
و حالا میخام بپردازم به فرمایش استاد عزیز که وقتی تو مسیر درست باشی ، افکارت و باورهات جواب میدن حتی اندک که بحث مهم و حیاتی دیدن ودرک این اندکها و سپاسگزاری بخاطرشونه
1)خیلی راحت و لذتبخش اومدیم علی رغم اینکه شنیدیم ترافیک گاها ساعتها طول کشیده
2) لذتی بردم از گپ و گفت با آدمهای ثروتمند در شهرک که بخودی خود جور شد و حاکی از مسیر درستمه
3) رفتم تو صف نونوایی ،شاطر گفت تمامه ولی مردیکه نون گرفته بود ،گفت آقا من زیادمه ،شما هم ببر و پولش هم نگرفت
4) اومدیم ویلا همه دنبال کولر و بستن پنجره ها بودن ومن دنبال باز کردن پنجره و حال کردن ، یکدفعه گفتن کولر یکی از اطاقها از کار افتاده ، هیچکس نرفت داخلش ، من رفتم با دو پنجره باز و شبی رویایی طی کردن
5) انگار همه مهربون تر از همیشه شدن (نگهبانای ورودی، همراهیها، مغازه دارا، عابرا و …)
6) برخورد کردن با همین فایل بعنوان نشانه امروزم
7) برخورد کردن با قسمت 207 سریال سفر به دور آمریکا
8) خلوتی عالی و دو نفره با خدا لب دریا و قراری زیبا رو باهاش نهایی کردن
9) نوشتن همین کامنت در نهایت آرامش داخل ویلا
10) گوش دادن مدام به فایل صوتی صدای خودم در باب شباهتهای ثروت و اکسیژن
سپاسگزارم استاد گرامی
دوستتون دارم بیش از تصورتون
یا حق …
سلام به دوست عزیزم، اهل عشق حاالهاای تک نفره اونم در حد اوولمپیییک
کامنتتو که داشتم می خکندم قشنگ احساس کردم توجه کردنتو به خونه ها وماشینهاای بی نظیری که وجود دارن ویک سری افراد دارنشون توی همین کشور خودمون وکلی دارن لذتشو میبرن ودمشونم گرم که هستن که نشون میدن که می شود هسسسست
احسنت به این نگاه زیبایی که داشتی به این فرآوانی ها وزیبایی هایی که توی بر خورد آدما میشه پیدا کرد
افراد غریبه.چون این روزا برای منم جالب شده خیلی عریبه ها بر خوردشون باهم خوب شده از دور سلامم میکنن احترام میزارن.که اینا همه نشونه از اینه که می شود زندگی پراز فرآوانی وآسایش ولذت در تمام جنبه هارو همینجاهم تجربه کرد.
ممنونم ازت که کامنت به این زیبایی گذاشتی
حسابی لذت ببر از جنگل ودرختاش
بنام خالقم وهدایتگرم
درودفراوان به استادگرامی وخانم شایسته شادوپرانرژی
درودبه دوستان خوش فرکانسم
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
که هرروز درزندگی ام معجزاتی رابرایم هدیه میدهی وخوشحالم میکنی
چقدرخوبه که آدم هرروز بایه احساس عالی باشه
من ازوقتیکه به لطف وهدایت پروردگارم بااستادم وسایت که گنجینه ای از مطالب ارزنده است آشناشدم وقوانین جهان رو درک کردم وهرروزم راباقوانین جهان هستی سپری میکنم
زیرانتایجم بسیار متفاوت تراز قبلم شده وحالم بسیار بهتره وخوشحالم
البته که به قول استاد که دراوایل راه که بودم بسیار تلاش داشتم که اطرافیانم رو تغییر بدهم وفکرمیکردم که خودم خیلی دیگه الان حرفه ای هستم وتمام قوانین فقط همینه که من یادش گرفتم
وازروزیکه ازاستادشنیدم که بجای اینکه انرژیتو صرف آمورزش وتغییر دیگران بکنی روی خودت سرمایه ّگذاری بکن
واین برام شدیک تلنگری ودیگه تعهد دادم که درمورداین مسیروقوانین جهان باکسی صحبت نکنم وتمرکزم روبگذارم روی خودم
وازروزیکه این کاروانجام دادم وتابه امروز بلطف پروردگارم پیشرف خوبی داشتم ازهمه لحاظ وبسیار درک وآگاهیم بالاتر رفته به طوریکه باهرکسی همکلام میشوم خوب وواضح مشیناسم که درون ذهنش چی میگذره آدم منفی نگری هست یامثبت نگر
وخیلی زیاد به خودم افتخارمیکنم که تکالیف الهی ام رو دارم خوب وباقدرت انجام میدهم وخداهم داره برام طرف خودش و برام انجام میده وخدایی
میکنه
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
کنترل کردن ورودی های ذهن کار خیلی سخته واون کسی که بتونه ورودی های ذهنشو کنترل بکنه آدم بسیار بزرگی است ودر برابر تضادهای زندگی اش عالی میتو گذر کنه وازهمون تضادها برای خودش کلی اتفاقات خوبی درست بکنه
خدایا من هرروزم روباصدای دلنواز تو ازخواب بیدارمیشوم وچشمانم روباز میکنم وخورشید زیباروتماشامیکنم وازپنجره بیرون رو تماشامیکنم
درختان سرسبز بابرگهایی که دراثر وزش باد درحال رقصیدن هستند
پرندگان زیبای درحال پرواز ورهاوآزاد دارن لذت میبرند از تمام نعمات خداوند
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
شادوپیروز وموفق باشید درپناه پروردگارم
استادومریم خانم ازتون سپاسگذارم
اتفاق خوبی در مورد تعطیلات عیدم افتاد که میخوام اینجا باهاتون به اشتراک بذارم.
من تا قبل از این یه باور غیرمفید داشتم و اون این بود که باید همیشه زیادی تلاش کنم. باید از تعطیلاتم بزنم و فقط تلاش کنم. چند سالی بودکه تعطیلات عید رو به سفر نمی رفتم تا یا درس بخونم یا زبان یا واسه کنکور بخونم یا غیره و غیره
خلاصه خیلی به خودم سخت می گرفتم. شاید والد جلادم بود که اجازه نمیداد از تعطیلات لذت ببرم. مثل شخصیت باکسر مزرعه حیوانات، حس میکردم برای موفقیت باید هرچه بیشتر خودم رو تحت فشار بذارم.
امسال یهو تصمیم گرفتم از تعطیلاتم نهایت استفاده رو ببرم و تا می تونم خوش بگذرونم. فردای اون روز دو تا از اکیپ های دوستام باهام تماس گرفتن که ما شمال هستیم تو هم پاشو بیا. رفتم مازندران و پیش دوستانم روزهای خیلی شادی رو گذروندیم.
حتی روز سیزده بدر هم صبح تا عصر رو با چند تا از دوستان خیلی خوبم گذروندم و عصر تا شب رو با خانواده ام بودم. خلاصه تا می تونستم از تعطیلاتم لذت بردم و واقعا بهم خوش گذشت.
تنها کاری که کرده بودم این بود که باورم رو عوض کردم : )
سلام به استاد عزیزم ، خانم شایسته دوست داشتنی و دوستان همفرکانسیم.
استاد عباسمنش عزیزم این فایل نشانه امروزم بود و مثل هر روز خواستم خدا هدایتم کنه به مسیر درست و بهتر، این فایل رو گوش کردم و کامنتها شو خوندم و از شوق بغض کردم و اشک شوق ریختم، چون من قدم 7 دوازده قدم هستم و دارم رو باورهای توحیدیم کار میکنم متعهد شدم تو عقل کل فعالیت کنم و جوابهایی رو که خداوند به من الهام میکنه به دوستانم بدم و تا جای ممکن بهشون کمک کنم . استاد من عاشق اینم که هر لحظه با قوانین بدون تغییر خداوند زندگی کنم و سپاسگزار باشم. دوست دارم خدا هدایتم کنه تو مسیر آموزش این قانون زیباااا به اونهایی که دوست دارند تغییر کنند و بهشت رو تو همین دنیا تجربه کنند، البته اول خودم باید به این قوانین عمل کنم و نتایج قابل لمس روببینم تو زندگیم و مسلط بشم بهش بعد کمکم هدایت شم به مسیر آموزش … نمیدونم چقدر طول میکشه ولی هر وقت بشه من راضیم، چون سپردم به الله یکتا ، چرا میگم دوست دارم این کارو انجام بدم ، چون وقتی از قوانین حرف میزنم و فکر میکنم بهش ، واقعا خواب از سرم میپره و به وجد میام و واقعا گرسنگی حالیم نیست. ( اینو اطرافیانم هم میگن)
استاد منو همسرم مهاجرت کردیم به ترکیه و اینجا تنها هستیم دقیقا مثل روزهای اول که شما تو بندرعباس بودید و با اون آهنگهای تجسمی به پهنای صورت اشک میریختید ، ما هم به طرز عجیبی روحمون لطیف شده و از یه درخت که برگهاش ریخته به وجد میایم و اشک شوق میریزیم ، اصلا نمیدونم این رابطه عمیق با الله یکتا چجوری میتونه اینقدر مارو از جهان فیزیکیمون جدا کنه و ببره به یه دنیای زیبااای دیگه که بهشت رو همینجا ، همین لحظه تجربه کنیم و به قول شما لعلکم ترضی بشیم .
با این نشانه ، دوباره بهم ثابت شد که به مسیرم ادامه بدم ، نه برای رسیدن به یه نتیجه خاص، بلکه برای رسیدن به احساس عالیتر و هدایت شدن توسط ربّ به مسیرهای زیباتر
از نظر مالی خیلی نتیجه بزرگی نگرفتم هنوز ولی چرخ زندگیم به شدت روون شده، آدمهای فوقالعاده وارد زندگیمون شدن که برای خوبی کردن به ما از هم سبقت میگیرن .ایمان دارم با همین فرمون برم جلو به همه چی میرسم .
چند روز پیش به همسرم میگفتم اگه الان یه ماشین پورش داشتم ، به اندازه الان که خدارو حس میکنم و قلبم باز میشه با آگاهیهای جدیدم خوشحال نمیشدم
چون همهچیز خداست در ادامه شناخت صحیح خدا و عمل کردن به قوانین بدون تغییرش پول و ثروت و نعمت هم میاد .
ممنونم استاد عزیزم که متعهدانه یه روز بلند شدید و این قوانین ثابت رو مطالعه کردید و صبوری کردید تا قدم به قدم هدایت بشید و الان صادقانه اونها رو با ما به اشتراک میذارید و مبلغی که بابت دورهها دریافت میکنید واقعا در قبال اون آگاهی هیچ هستش و این آگاهیها میلیاردها ارزش داره.
در پناه الله یکتا سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید.
به نام خداوند جان ها
سلام به همه عزیزان
اینکه استاد میگه وقتی روی خودت کار میکنی دنیا برات شرایطی فراهم میکنه که روی خودت بیشتر کار کنی واقعا حقیقته .
تا قبل از اشنایی با این مسیر به حدی ادم دورم بود که حد نداشت امکان نداشت من روزی کمتر از 15 نفر رو نبینم بخاط شغلم و الان خداروشکر خودم و خدام هستم و چقدر لذت میبرم که سکوت میکنم و نیاز ندارم صحبت کنم .
دوستم خداوند چون فهمیدم هیچکی غیر خداوند لایق دوستی نیست. اینو منی میگم که صدها نفر بردم اردو و جاهایی بودم که ادم های زیادی ارتباط داشتم و باید اموزش میدادم .اما تنهایی واقعا لذت دیگه ای داره
خیلی ها دنبال ارامش و حال خوب هستن اما این حال خوب رو دارن توی چیزی غیر از خودشون دنبالش میگردن که این نمیتونه پایدار ادم رو راضی کنه و خوشبختی از درون باید بیاد. از دوستی با خدای درونت که به بی نیازی میرسه و من اینو باید تمرین کنم که حس خوبو از خودم بگیرم و وابستگی به دیگران رو کات کنم
وقتی میتونی لذت ببری که الویت خودت باشی این یعنی ارزشمندی و حال خوب
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا هرآنچه را که دارم از آن توست
سلام به استاد عزیزتر از جانم و بانو شایسته و دوستان نازنینم
تشکر میکنم از آقا سعید گل بابت این کامنت بسیار زیبا که حس عالی برام درست کرد.
وقتی ما آگاهانه و با تعهد رو ورودی ها و باورامون کار میکنیم، جهان لاجرم چیز های منفی رو از ما دور میکنه.و وقتی ما از خداوند هدایت میخوایم با نشونه ها مارو هدایت میکنه که افراد منفی و به صورت کلی هر چیز منفی رو حذف کنیم.
چقدر لذت بردم از این جمله آقا سعید که گفت وقتی (میتونی لذت ببری که اولویت خودت باشی این یعنی ارزشمندی و حال خوب.)
بهترین روش رسیدن به حال خوب حرف زدن با خداست و شکرگزاری نعمت هامونه که میشه روزها نوشت و سپاسگزاری کرد.
بسیار سپاسگزارم از استاد عزیزم برای این سایت بی نظیر و تشکیل این خانواده عالی.
سلام یوسف جان
امیدوارم که در پناه خداوند روزهای خوبی رو سپری کنی و سال فوق العاده ای رو رقم بزنی
.
ممنوم که این کامنت رو بهم یاداوری کردی و من حتی یادم نمیاد که واقعا من نوشتم ؟
قطعا خودش نوشته و من باید این کامنت رو دوباره مطالعه میکردم
هنوزم برام جدیده و هربار باید به خودم یاداوری کنم که سمت من اینه که کنترل ذهن کنم و حالم رو خوب نگه دارم
و انسانی که از وجود خودش لذت ببره و با خودش حالش خوب باشه شخصیتش میشه و به بی نیازی میرسه و انوقت نعمت ها دنبالش میاد
چراغ دلت همیشه روشن
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سفر نامه فایل ۶۱
واقعا استاد منم درک میکنم واقعا اون لحظه ای که من بیدار شدم یعنی آگاهی رو فهمیدم چنان انرژی داشتم من دقیقا میدونم چی میگین شما من حس کردم منم موقعی خدارو حس کردم
دقیقا پر از انرژی بودم دقیقا آدمها با من یه رفتار دیگه داشتن هدیه دریافت میکردم حقوقم افزایش پیدا میکرد عزت نفسم بالا رفت اعتماد بنفس بعدش خدا چه قشنگ هدایتم میکرد مثلا من راجب یع موضوعی سوال داشتم سریع از دهن یکی میشنیدم یا متن کتاب اصلا موندن بودم اصلا آگاهی نداشتم خدا با انسان ها صحبت میکنه من فقط دوره ای از یک استاد شرکت کردم که بعد از همون اول دوره من از اون دوره فاصله گرفتم بعدش خدا همینجوری هدایتم میکرد میدونی من همیشه میخواستم خودم تجربه کنم اصلا همون روزها مثلا میخواستم بع یه نفر فکر کنم درجا گوشیم زنگ میخورد جالب بود خیلی مدارم بالا بود اون موقع جهان داشت منو هدایت میکرد اصلا یه جوری دیگه همه چیز رو میدیدم و به همه با عشق نگاه میکردم اصلا خستگی حالیم نبود
بعدش راجب کنترل ذهن گفتین منم بنویسم دوستای عزیزم یاد بگیرن
ببینید من در طول روز حالا توی گوشی ایفون قسمت Notes همون یادداشت میشه همه ی گوشیا دارن این برنامه رو مثلا در طول روز که زندگی میکنید دیگه نیازی نیست بع دفتر برید هر چیز زیبا از رابطه عاشقانه یک دختر و پسر بگیر تا دیدن پرنده تشکر یک آدم از تخفیف پول جدید سریع برو اونجا بنویس خدایا شکرت بابت این نشونه چه قدر کانون توجهت رو عوض میکنه دقیقا من خودم دارم عمل میکنم بعدش میگم چه قدر اتفاقات خوب برام افتاده خدای من دیگه تبدیل شده به عادت یعنی یک گل سفید میبینم یا هرچی سریع مینویسم خدایا شکرت بعدش شب میرم هنگام خواب تجسم میکنم اتفاقات خوب رو اینقدر حالم خوب میشه کلی اتفاق خوب جذب کردم
من دوست داشتم اینو بگم چون خیلی دوستتون دارم دوست دارم همگی پیشرفت کنیم اینجا هم فرکانس هستیم
دوستان اگه شما هم ایده دارین برای کنترل ذهن بنویسد خوشحال میشم
ممنون استاد عزیزم
سپاس گزار خداوندم بابت همه چیز
با ثبت زیبایی با ثبت نشانه نشانه های بیشتری دریافت میکنم ✅
جهان از جنس همون چیز بهت میده که توجه میکنی خدایا شکرت
راستی یه چیزی اومد به ذهنم من از بس فایل های زندگی دربهشت نگاه میکردم یه روز اون بچه های امریکایی شنا میکردن با استاد من همون لحظه یه حسی بهم گفت کاشکی من همچین جایی بودم با ماهی من دقیقا سه روز پیش چون اینارو ثبت میکردم هدایت شدم به جایی که چه قدر زیبا بود پرنده های سفید آب رودخانه مخصوص شنا کردن شنا کردم لذت بردم همونجا فقط میگفتم خدایا شکرت بعدش سرسبز بود صدای پرندگان حس خوب خرچنگ بود ماهی بود بعدش زمانی که میخواستم بیام خونه روی یک نخل که کوچک بود دیدم چند تا زنبور داره میره زیر این نخل گفتم این حتما علیه رفتم دیدم چه قدر بزرگ بود خب من میترسیدم از نیش زنبور ها همون جا قبل از اینکه عسل رو بدون وسایل بکنم گفتم خدایا چه کار کنم گفت برو کمکت میکنم بعدش قبل از اینکه عسل رو بکنم همونجا یادمه استاد گفتن قبل از رسیدن به خواسته احساستون خوب کنید باور هماهنگ بسازید منم اومدم اینارو گفتم
خداوند به زنبور وحی کرده برای ما عسل درست کنه توی این جملات میگفتم
زنبور های عسل خیلی خوبن و من با خودم درصلح هستم
دقیقا یه فوت کردم زنبور ها رفتن چه قدر عسل داشت با دست کندم یعنی شیره خالص عسل خوردم چه قدر روشن بود عسلش ببین دقیقا همون جایی بود که من شنا میکردم راستی قبل از اینکه من برم به خدا گفتم خدایا منو به جایی ببر که خیلی سرسبز باشع پرنده بزرگ سفید باشه تجسم کردم بعد حرکت کردم یه چیزی بهم گفت علی برو این طرف دقیقا همون چیزی بود که میخواستم یعنی لذت میبردم خب حالا خدا میگفت علی چشمات رو این طرف کن ببین دیدم عسل خب ببینید من توی فایل گفتگو استاد با عرشیانفر فکرکنم گفتگوی ۵۹بود راجب اینکه خدا به زنبور وحی میکنه بعدش همون روز رفتم تو فکر عسل چه جوری وحی میکنه رفتم تو قران بعد همین توجه کردن ها هدایت شدم به اون مکان زیبا لذت بردم خدایا شکرت 😍
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز23 آبان رو با عشق مینویسم
میدونی داری اشتباه عمل میکنی ولی چرا ادامه میدی؟؟؟
نمیتونی کنترل کنی خودت رو ؟
امروز این سوالو چند بار از خودم پرسیدم
صبح که بیدار شدم برای مادرم چند تا گل بافتم و مدام میخواستم که تعداد کارایی که جمعه میبره بیشتر باشه تا فروششم بیشتر بشه
و حس میکردم که کارم اشتباهه و کارای نقاشی خودم مونده بود و تمرین کلاسمو هنوز انجام ندادم ،اما به فکر بافتن گل بودن
و هی میگفتم چیکار داری میکنی طییه ؟ مگه قرار نبود از این هفته کاری انجام ندی چرا داری گل میبافی و کارای نقاشیتو عقب میندازی ؟!
و یه جورایی مقاومت داشتم و نمیخواستم دست بکشم از بافت گل سرا و با اینکه میدونستم اگر به مادرم گل ببافم هیچ پولی نمیگیرم ازش و بهش کمک میکنم اما بازم داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم
و یه جورایی میگفتم اگر من بهش کمک نکنم نمیتونه تا پنج شنبه گل سر درست کنه
از طرفی امروز قرار بود خاله ام و دختر خاله ام برای ناهار مهمون بیان خونه ما تا ظهر من یکم اتاقمو مرتب کردم و کار کردم و مادرم گفت برو برای خونه خرید کن
بارون که باریده بود بی نهایت درختا زیبا شده بودن و رو زمین کلی برگای رنگ سبز و زرد و نارنجی و قهوه ای از درختا افتاده بودن که عین بهشت بود برای من زیبا و دوست داشتنی که سبب میشد بگم خدایا شکرت چقدر زیبا هستن
وقتی من از خرید برگشتم جلو در خاله و خواهرمم دیدم که باهم رسیدیم
خواهرم کیک گرفته بود و گفت از جلو در مدرسه پسرم آورده بودن بفروشن منم خریدم
وقتی باهم رفتیم خونه و خواهرم کیک رو آورد خیلی خوشمزه بود و خداروشکر میکنم که انقدر نعمت عطا میکنه که استفاده کنیم و لذت ببریم
منم برگایی که از دیروز که از زمین برداشته بودم و جمع کرده بودم و شستم و همه رو یکی یکی داشتم پیش مهمونامون خشک میکردم که دختر خاله ام گفت چقدر رنگای خوشگلی دارن منم شروع کردم از زیبایی های برگا گفتم که وقتی داشتم جمع میکردم رنگاشون گرم تر بود و قرمز و نارنجی بودن ولی الان رو به قهوه ای رفتن
یهویی این حرف به زبونم جاری شد که به دختر خاله ام گفتم ببین چقدر جالب عین این میمونه وقتی انسان میمیره و بدنش سرد میشه خونی که در بدنش در جریان موقع زنده بودن ، پوستش رنگ گرمی داره و وقتی میمیره سفید میشه رنگش
و برگ درختا هم مثل این وقتی داشتم از زمین برمیداشتم رنگاشون قرمز بود ولی از دیروز تا الان به کل رنگاشون تغییر کرده و قهوه ای میشن
چقدر جالب بود من تا به حال با این نگاه به برگای درختا دقت نکرده بودم
و عظمت خدارو یاد کردم و شروع کردم به گذاشتن برگ ها داخل برگه های کتاب تا خشک بشن و روشون نقاشی بکشم
وقتی از خرید برمیگشتم و دختر خاله ام رو دیدم که اومد خیلی صورتش صاف و تپل شده بود و درخشان و خیلی خیلی کشیده و بدون چروک
با خودم گفتم یعنی چیکار کرده این همه صورتش زیبا شده
و چرکی که قبلا دور چشمش داشت همه صاف و زیبا شده
در درونم شروع به قضاوت کردم بدون اینکه ازش بپرسم ،گفتم حتما رفته ژل تزریق کرده ولی چیزی ازش نپرسیدم
وقتی داشتیم با هم حرف میزدیم یهویی گفت طیبه یادته گفتم تا 20 روز خیار رو رنده کن بذار رو صورتت؟
گفتم آره گفت دیگه اون کارو نکن یه چیز خیلی خیلی خوب پیدا کردم که خیلی راحته
خوشحال شدم گفتم چی ؟
گفت من از اون روز که حدود سه ماهی میشه که ندیدمتون ،رفتم و خیلی اتفاقی فهمیدم که هر دو ساعت یک بار راس ساعت دو ساعت به دوساعت در روز باید یک لیوان آب بخورم
و این کار رو کردم و چین و چروک های صورتم که رفت هیچ گودی چشمم هم که میبینی پر شده و بعد خوردن آب گرسنه میشدم که پرتئن میخوردم و چند کیلو اضافه شده بهم
و واقعا اندامش زیبا شده بود و من مدام داشتم به این فکر میکردم که نکنه داره دروغ میگه
مگه میشه کسی هر روز از ساعت 10 صبح از هر دو ساعت به دو ساعت تا ساعت 12 شب یک لیوان آب بخوره و انقدر صورتش شفاف و صاف و بدون چروک کنار و دور چشم بشه و تپل هم بشه؟!!؟؟؟؟
نمیخواستم قبول کنم حرفشو
دیدم قسم میخوره که راست میگم
تو هم انجام بده ببین چقدر اشتهات هم باز میشه
پروتئین بخور عضله سازی بشه برات
وقتی این حرفارو میگفت من یاد درخواستم از خدا میفتادم میگفتم کاش میشد دوره قانون سلامتی رو بخرم و به آگاهی هاش عمل کنم
وقتی بعد از ظهر شد دوباره بهش گفتم یه سوال بپرسم فکرمو مشغول کرده ، واقعا راست میگی ؟
راسته که استاد عباس منش میگه همه چی باوره
چون دختر خاله ام باور داشت که صورتش صاف و زیبا شده بود و باورش تاثیر زیادی داشت
ولی من کمی شک داشتم ولی گفتم بذار منم امتحان کنم چه اشکالی داره
یاد حرف استاد عباس منش میفتم میگفت هرکتابی که میخونده تمریناتش رو عمل میکرده ومیخواست ببینه نتایج چجوریه
منم گفتم امتحان کنم ببینم چی میشه
و از ساعت 2 شروع کردم
تا ساعت 6 و 8 که آب خوردم هر دو ساعت یک لیوان دیدم گرسنه ام شده
جالب بود راس ساعت که آب میخوردم حس میکردم که گرسنه ام شده
و فکر کردم گفتم مگه میشه در طول روز آب میخوریم ولی این نتیجه رو نمیده ولی الان نتیجه میده
که نتیجه اش رو در دختر خاله ام میدیدم
و بهم گفته شد که همه چیز به صورت مستمر و ادامه دار اگر باشه جواب میده
و البته با نظم باشه
اگر تمرکز رو بذاری روی یک زمان مشخص و کارهات رو هر روز انجام بدی صد در صد نتیجه میگیری .
چقدر جالب بود من از آب خوردن در ساعت مشخص داشتم درس یاد میگرفتم
که همون مثال استاد که میگفت مثل یه ذره بین باید عمل کنی
و سر وقتش انجام بدی
بعد دیدم خاله ام اومد اتاقم و گفت
خدا از زبان خاله ام که اومد اتاقم بهم گفت طیبه الان کار رو تحویل مادرت دادی؟؟؟؟
گفتم بله
یهویی بدون هیچ دلیلی گفت دیگه بهش کمک نکن
بذار خودش از پس کاراش بربیاد
حتی کنارش هم ، نشین توجمعه بازار ، اگر بری کنارش بشینی به تو متکی خواهد شد و وابسته تو میشه و گل سرارو نمیتونه بفروشه
ازم پرسید میتونه کارتخوان رو استفاده کنه؟ گفتم فعلا نه چشماش ضعیفه و یکم دیر گزینه هارو میزنه مهلت کارتخوان تموم میشه و باید دوباره کارت بکشه
که بازم بهم گفت اشکالی نداره بده به خودش یاد میگیره
حتی در درست کردن گل سر هم بهش کمکی نکن طیبه
تا اینجا کمک کردی بذار باقی کارارو هرچقدر که تونست انجام بده و ببره بفروشه
تو دیگه مسئولش نیستی
و من وقتی این حرفای خاله ام رو شنیدم به خودم اومدم گفتم طیبه تو چیکار داری میکنی
خدایی که به تو کمک کرده به مادرت هم کمک میکنه
فکر نکن که تو قدرتی داری
تو باید به پیشرفت خودت تمرکز کنی
دیگه نباید براش چیزی آماده کنی
ولی باز هم به حرف خاله ام گوش ندادم و بعد رفتنشون به مادرم گفتم ،مامان چی شد گل سراتو درست نمیکنی
مامانم گفت طیبه خسته شدم مهمون داشتیم ، واجب که نیست همینایی که دارم رو میبرم میفروشم سخت نگیر
که داداشم برگشت گفت طیبه دیگه بسته ، دیگه تموم شد کار تو ،بذار هرجور دلش خواست ببافه و هرچقدر دلش خواست ببره بفروشه نیازی به گوشزد کردن تو نیست
نمیدونم شاید چون دوست داشتم پول بیشتر دستش بیاد و خوشحال بشه از این جهت هم میگفتم سریع درست کنه
و داداشم گفت تو طبق نیازت تلاش میکردی و در هفته 200 تا گل سرمیبافتی ولی مادر طبق توان خودش و اشتیاق خودش درست میکنه و الان مادر طبق توانایی و نیازش اگر بخواد بیشتر کار میکنه و اگر نخواد اصلا 10 تا ببره اشکالی نداره
و من اونجا بود که برگشتم دیشب به اتاقم و گفتم نمیدونم کارم درسته یا نه
ولی ته ته دلم میدونستم کار درستی نمیکنم
که میخوام این هفته هم کمک کنم
و انگار نمیخواستم قبول کنم این همه نشونه های خدارو که بهم میگه فکر نکن که تو کاره ای هستی و قدرتی داری
تو هیچی نیستی و منم که به مادرت کمک میکنم
ولی باز مقاومت داشتم و آخر شب به مادرم گفتم فردا برات چند تا چشم قورباغه میبافم
و تو خیال خودم میخواستم هی کمکش کنم
ولی غافل از اینکه از کار تمرینای کلاسی خودم عقب افتادم
و نتونستم رنگ کنم
یه چیز خیلی عجیب اینکه من بارها خواستم براش گل سر ببافم دستم به سمت کاموا ها نمیرفت مدام یه نیرویی مانعم میشد که من به مادرم کمک نکنم
میدونستم اراده ای بالاتر از اراده من بود که میخواست بفهمونه داری اشتباه میری مسیرتو
بعد از ظهر به فایل ایمان به غیب که گوش میدادم شروع کردم دوباره دفتری که برای خواسته هام گرفته بودم باز کردم و شروع به نوشتن کردم
به شماره 7 که رسیدم یه خواسته مو میخواستم بنویسم
ولی حس میکردم نگذشتی از ادن خواسته باید کامل بگذری
حتی اگر هم بنویسی ولی نگذری بهت داده نمیشه
باید بگذری تا به تو داده بشه
و من چشم گفتم و قصد پشت خواسته ام رو برای خدا در دفترم نوشتم
تا نصف شب بیدار بودم و داشتم پاسخ دوستان رو میخوندم و مینوشتم و بعد خوابیدم
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنه و با اینکه من یه وقتایی درست عمل نمیکنم وای باز هم هدایتم میکنه
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد جان جان جان من و مریم جان مهربان و دوستان بینظیرم
روز 61
الهی شکرت که فصل 3 از این زندگی آگاهانه و توحیدی رو شروع کردم .
استاد عزیزم من دیروز در روز 60 کامنتی نوشتم و گفتم که صاحب خونمون به ما گفت که خونه اش رو احتیاج داره و به ما گفتکه من به شما 3 الی 4 ماه فرصت میدم که دنبال خونه باشید . من و همسرم بدون کوچکترین نگرانی و دیروز دو تایی رفتیم به یک رستوران زیبای شهرمون که رو به دریا بود و فقط لذت بردیم و غرق زیبایی ها شدیم و شکرگزار خداوند شدیم . شب که شد صاحب خونه دوباره اومد به خونمون و گفت شما تا هر زمانی که دوست دارید اینجا بمونید و من از گفتن این حرف به شما پشیمان شدم . الله اکبر
استاد یاد حرف شما در فایل هدایت من که بالای 50 بار گوش دادم که میگفتید که خدا تو قرانش میگه که اینگونه خدا دل آدم ها رو براتون نرم میکنه ،افتادم . الله اکبر
استاد من هم مثل شما روحم خیلی لطیف شده و دیشب همسرم میگفت که من این ایمانت رو تحسین میکنم و چقدر بزرگتر شدی
استاد همه اینها به خاطر این هست که تمرکزم رو این سایت توحیدی هست و همه همه لطف خدای مهربان هست که من رو به این سایت هدایت کرد و از شما بی نهایت سپاسگزارم به خاطر هر آنچه که دریافت کردید در اختیار ما قرار دادید ، الهی بینهایت شکرت شکرت شکرت
دوستتون دارم آرامش من
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان
روز شصت ویکم، روز شمار تحول زندگی من!
کنترل کردن همیشه سخته، خیلی سخت، چون هم ذهن وهم هرکسی بیرون از ذهن من، دنیایی دارند، که دارند مسیر خودشون رو میرند، کنترل دیگران که کار بسی بیهوده ای هست چون ما اصلا قدرت کنترل دیگران رو نداریم…
کنترل ذهن هم کار آسونی نیست که براش راهکار درست وحسابی نداشته باشی..
خب برای من زمان برد تا به این درک برسم که هرچی دارم می کشم از این ذهن بیمارم هست وهیچ چیز وهیچکس بیرون از من قدرت کنترل من رو نداره…
اوایل با ذهنم درگیر میشدم ومیخواستم به زور مجبورش کنم که به چیزهای خوب ومثبت فکر کنه، اما وقتی خودم رو غرق در فایلهای آموزشی شما استاد عزیزم کردم و به طور مداوم ماهها شبانه روز توی سایت بودم وتمرکز اصلیم روی آموزه های شما بود، جوری اوضاع پیش رفت که بدون اینکه من حواسم به کنترل ذهنم باشه، به صورت خودکار باورهای جدید جای باورهای قدیمی رو توی ذهن من گرفت، ویه موقعه به خودم اومدم دیدم من عادت کردم به مثبت نگری به دیدن داشته وزیبایی های اطرافم، به دیدن برکاتی که توی زندگیم بوده و یا به وجود اومده، به اینکه سپاسگزاریهام دلی شده، به این درک رسیدم که مهمترین رابطه ی من رابطه ی منو خدای من هست…
حتی نوع درخواستهام از خداوند عوض شده بود، درخواستهام شکل معامله دیگه نبود، ذهنم دیگه منتظر نتیجه بود، چون من به این درک رسیده بودم ورسیدم که فقط برای یکروز اونچه که نیاز دارم در اختیارم هست برای داشتن آرامش ویک روز عالی…
خب اینها مال زمانهایی بود که همه چیز زندگی روند عادی داشتند اما بودند زمانهایی که تضادهایی هم بوده وهست، ولی چون من به اندازه کافی از باورها وفرکانسهای مخربم اسیب دیدم وبه اندازه کافی باور دارم که تمام اتفاقات زندگیم حاصل توجهات وفرکانسهام هست، سعی میکنم سریع از حالت کنترل کردن شرایط واوضاع وآدمها خودم رو بکشم بیرون…
اونم فقط وفقط با شکرگزاری ، با توجه به داشته ها، با یادآوری جمله پر معنای این نیز بگذرد، وبا بیاد اوری روزها ولحظه هایی که شرایط بد بود اما گذشت وبدتر نشد بلکه الخیر مافی الوقع اتفاق افتاد وبا گوش دادن پی درپی فایلهای 12 قدم و فایلهای بی نظیر دانلودی برای گرفتن حس خوب برای به یاد اوردن اصلی که باعث ارامش وخوشبختی وسعادت من هست …
اینها کنار هم اهرمهایی هستند که باعث میشن من بتونم کنترل وافسار ذهنم رو بیشتر اوقات در دست داشته باشم…
درک بهتر خداوند وقوانین جهان هستی خیلی خیلی کمکم کرد که خیلی جیزهای بی اهمیت ، واقعا اهمییتشون رو برام از دست بدن، و بیشتر اصل واساسی که به خاطرش توی این دنیا هستم برام با اهمییت والوییت فکر وذهن و توجهات و گفتار واعمالم باشه…
والبته که با تمرین وتمرین و هر لحظه در این مسیر بودن این راهکارها همیشه جوابگو وکاربردی هستند