اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلامتی داشته باشید استاد عزیز و دوستان گلم که مثل خانواده هر ساعت و هر روز در کنار من هستید
فایلهای توحیدی همیشه برای همه تکان دهنده هست و این و میشه از زبان نوشته های برادران و خواهرانم فهمید
الحق که اسم استاد مناسب شما است و من افتخار میکنم به شاگردی شما
از وقتی برنامه کلوپ هوس اومده من گفتم که خدایا چرا نباید داشته باشم و از این برنامه استفاده کنم و صدای مشاور زندگی خودم و از نزدیک بشنوم
مختصر و کوتاه میگم .میخاستم از همسرم گوشی و بگیرم ایشون آیفون دارن و الحق که مدارش و هم طی کردن حتی تو گوشی.
ایشون نمونه یک فردی هستن که تو تمام مسائل استقامت دارن
تو این شرایط حساس کنونی برای ایشون ورق برگشته و همه چیز باب میل هست و دارن تکامل و طی میکنن.ب گفته خودشون .این در صورتی هست که اصلا از قوانین آگاه نیستند و ناآگاهانه مسیر و دارن پیش میرفت
اولین جلسه روکه گوش دادم دیدم دوستان از نتایج دارن میگن سپیده عزیز با درآمد ماهیانه بسیار بالا ب نسبت دید من که ازش سپاسگزارم که متعهد بود و چنگ ب ریسمان وحی الهی زده و ازش نهایت استفاده رو کرده
گفتم خوب من گوشی بگیرم چی بگم تو جمع استاد نتیجه میخاد
پس تصمیم گرفتم تا نگرفتن نتیجه از داشتن گوشی آیفون منصرف بشم و خودم با سرمایه خودم برای خودم تهیه کنم و حالا بیام از نتایج بگم استاد جان
یعنی حرفی برای گفتن داشته باشم
در مورد کج فهمی ما حق با شماست
ما هنوز کار داریم البته بعضی از دوستان قضیه رو خیلی خوب فهمیده اند ب همین دلیل مناسب با همون فهمیدن نتایج هم براشون داره نشون میده
گیر کار تو اینه که ما همه چیز و باهم قاطی میکنیم
و فکر میکنیم که نه اون کار درسته ،
مثال:
مثل واکسن زدن شما بعضی از دوستان و خود من فکر میکردیم بابا بیخیال بدن خودش جواب میده
در صورتی که دست خدا اومده تا تو راحتتر بخای زندگی کنی .بزن💉 برو هر کجا دلت میخواد حالش و ببر
خدا که یک شخص خاص نیست که تو بگی نه فقط اون بابا همه خداییم همه قطره ای از این اقیانوس بیکران هستیم که داریم ب نوعی این دنیای مادی و رو تجربه میکنیم
چ تعبیر جالبی که همه ما خدا هستیم و خدا چیزی خارج از ما نیست.
این جمله رو من همیشه شنیدم اما هر وقت که میشنوم انگار دوباره شنیدم و روح من و تازه میکنه.
چقدر خوبه که به همه احساس ارزشمند بودن بدیم.همه ارزشمند هستن .حال خوب و ب همه بده
ب خودت .ب همسرت .ب خانواده ات. به فرزندت.
استاد شما که حق پیام آور برامون هستین و حق شما ب گردن ما خیلی بیشتر از سپاسگزاری ه
چقدر خوبه راجب خدا نوشته أن .چقدر مسائل برامون راحتتر میشه وقتی با خودمون و خدای خودمون تو صلح باشیم .بقیه فرعه.
همیشه ذهن خودم و اینطوری قانع میکنم این آسمون آبی این خورشید زیبا این باران .دریا .جنگل.کپه.زمین کشاورزی.همه و همه از نعمتهای خداوند بخشنده هست
اما بیماری
وقتی کسی بیماره اصلا باهاش که حرف میزنی مشخصه که یارو ذهنش بیکاره مشخصه که خودش خودش و منع کرده از اون نعمت
با باور صلاح .حرص خوردن از دیگران چون نمیتونه اونها و کنترل کنه و هی اون انرژی های منفی رو ب خودش میده
این حرفها هر روز احتیاج به یادآوری داره.
راستی چقدر خوبه که مریم جونی .خوش هیکل جان ما هم اومده تو جمع ما و من واقعا باهاشون عشق میکنم.بهشون بگید موهای پرپشت و خوش حالتی دارن .و تل مو هم خیلی بهشون میاد و نازشون میکنه .خیلی من و خندوندن وقتی گفتم میرزا قاسمی و که باید بادمجون کباب کرد و کلی کار داره.
خدارو هزار مرتبه شکر که همسر من حتی برای کوچیک ترین کارم ازم تشکر میکنه و هی قربون صدقه من میره.الهی صد هزار مرتبه تورو شکر.استاد جان انرژی مثبت بفرستید سمت کسب و کارمون.
ممنون به خاطر فایل بسیار خوبتون و موارد ارزشمندی که عرض کردید. منم مدت سه الی چهار سالی هست که با شما آشنا شدم و جدیدا محصول ۱۲ قدم رو خریداری کردم و در قدم دوم هستم. باید بگم که بسیاری از موارد من هم دچار این کج فهمی ها میشم و اتفاقا درباره ی این موضوع هم تا حدودی دچار این کج فهمی ها شده بودم. فکر کردم به دلیلش که چرا این کج فهمی سراغ من هم آمد. اولین بار من هم بحث توحید رو به این صورت از شما شنیدم.در فایلی که ،،فقط روی خدا حساب باز کن،، فکر میکنم شما مقداری این موضوع را باز کردید. و در اونجا گفتید: من وقتی کسی برام کاری انجام میده، از اون آدمه تشکر میکنم، ولی اونو توی ذهنم خیلی بزرگ نمیکنم و تو ذهنم سریع مرور میکنم که اون آدمه نبود که من ازش تشکر کردم بلکه خدای اون بوده که برای من کار انجام داده و اونو تو ذهن خودم بزرگ نمیکنم.این جمله رو منم از اون موقع ملاک رفتارهای خودم قرار دادم.
شاید اونجا تو اون فایل خیلی این موضوع رو باز نکردید و شاید این باعث شده که منم دچار این کج فهمی بشم. اصلا قصد ندارم اشتباهات خودم رو گردن کسی بندازم، ولی خیلی از مباحثی که شما میگید رو شاید باید خودمون اول تست کنیم تو زندگی و بعد بهش برسیم و معنا و مفهوم دقیقش رو متوجه بشیم.
منم ذهن خیلی استدلال گر و منطقی دارم و خیلی چیزا باید خیلی بهتر برام باز بشه تا متوجه بشم اون موضوع رو. در بحث هدایت خداوند باید بگم،که منم همیشه به این فکر میکردم که خود شما چجوری به این درک از قرآن رسیدید و برای کسی که عربی بلد نیست،چطور میتونه به این آگاهی ها از قران و کلمات اون برسه. از اونجایی که ذهن استدلالی دارم و دوست دارم مباحث رو خیلی خوب درک کنم و بفهمم و این برام لذت بخش است که موضوعی رو کشف کنم،منم تصمیم به مطالعه قرآن گرفتم. منم برای درک مسائل به صورت ناخودآگاه از سیستم شما استفاده میکنم. یعنی یه اصلی رو که اینجا قانونه رو ملاک قرار میدم و مسائل رو بر اساس اونا برسی میکنم. تو اینترنت،یوتوب شروع به جستجو کردم،تو این مسیر با شعرا و شعر و اینا آشنا شدم(باید بگم که قبلا اصلا نمیدونستم که شعرای ما در شعراشون اصلا در مورد چه موضوعاتی و راجع به چه چیزهایی شعر میگفتند)،بعد با آدمای مختلف که در این مورد صحبت میکردند آشنا شدم،چون عربی بلد نبودم و ترجمه هایی که میخوندم هم نسبت به اون ملاکی که تعریف کرده بودم برای خودم جور در نمیومد،نمیتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. در اشعار شعرا هم که همه چیز به صورت رمز گونه بود(لااقل برای من) و هر کس بسته به دید خودش یه تعریف و تفسیری میکرد که اوناهم خیلی با ملاکم جور در نمیومد(حداقل یه جاهاییش میخورد و جاهای دیگش جور در نمیومد).بعد گفتم خدایا کمکم کن و هدایتم کن که با منابع درست و افراد درست در این مسیر آشنا بشم که خداوند آقای عبدالعلی بازرگان رو بهم معرفی کرد. اصلا ایشون رو نمیشناختم و به صورت اتفاقی پیداشون کردم که قرآن رو با ترجمه و تفسیر ایشون شروع به خوندن کردم،دیدم که دیدگاهشون باز از بقیه بهتر است و به ملاکی که من برای خودم تعریف کرده بودم نزدیکتر بود. الان که شما گفتید یه آقایی در آمریکا هست که قرآن رو تفسیر میکنه، فهمیدم که شما هم از مطالب و آگاهای های ایشون برای درک مفاهیم قرآن استفاده کرده بودید.ولی بازم با ایشونم ادامه ندادم بعد از یه مدتی،به خاطر همون موضوعی که خودتون هم گفتید.احساس کردم که در میان حرفاشون باورهای اشتباه در مورد ثروت و خیلی مسائل دیگه دارن. ولی امروز که فایل شما رو گوش دادم و فهمیدم که شما هم ایشون رو میشناسید،یه احساس خوبی بهم دست داد که خداوند چقدر منو قشنگ هدایت کرد و از بین این همه آدم هایی که درمورد قرآن صحبت میکنند،باز یکی از بهترین اشخاصی که دیدگاهش نزدیکتر به حقیقت بود رو بهم معرفی کرد. و باید بگم که احساسم اینه که ایشون هم آدم خیلی صادقی هستند،و دنبال حقیقت هستند و حالا شاید در مورد یه مسائلی یه دیدگاه های اشتباهی هم دارند. من سعی میکنم تو زندگیم همیشه هوشمند عمل کنم. الان به این نتیجه رسیدم که دیگه خودم نرم از اول دنبال فهمیدن و کشف یه سری از مسائل،و هوشمندی اینه که از تجربه دیگران استفاده کرد.اینم بگم که شما واقعا کار بزرگی انجام دادید،و به عنوان اولین نفر خیلی قشنگ این قوانین رو درک کردید و به اشتباه نرفتید.چون تو این مسیر یه خورده حواسمون نباشه به عنوان شخصی که دنبال حقیقت و سعادت واقعی هست،به اشتباه میریم.کار بزرگ شما این جهت بود که تونستید بین این مسائل مرزبندی قائل بشید. مثلا تو بحث ثروت،دیدگاه ۹۹ درصد از کسانی که در مورد قرآن صاحب نظر هستند،اشتباه است.ممکنه آدم های خیلی خوبی باشند و خیلی از مسائل رو درست درک کرده باشند ولی کسی که همه چیز رو باهم بخواد،یعنی هم خدا و هم خرما،هم ثروت و سلامتی و روابط و آرامش ،ایمان و ..خیلی کم هست و شما کار بزرگتون این بوده که به عنوان اولین نفر این رو درک کردید که همه چیز هم میشود باهم داشت و تونستید اینجوری قرآن رو درک کنید.
مطلب رو خلاصه میکنم. من فکر میکنم عمر ما انسانها انقدر زیاد نیست که هر چیزی رو بخوایم خودمون بریم دنبالش و کشفش کنیم. و شاید برای این منظور باید هر انسانی حداقل ۲۰۰ سال عمر میکرد.پس هوشمندی یعنی اینکه از تجربیات بقیه استفاده کنیم.
میدونم این به این معنا نیست که خودمون نباید فکر کنیم.ولی میخواستم بهتون نظر و تجربه شخصی خودم رو بگم،انتقاد نیست،تجربه شخصی خودم هست.من فکر میکنم شما یه سری مسائل رو به صورت کلی میگید و خیلی جزئی بازش نمیکنید و اونو میزارید به عهده خودمون و شاید این باعث بعضی از کج فهمی ها میشه. مثلا من وقتی اون فایل شما رو میدم که میگید ،،یه تشکر میکنم از کسی که برام کاری انجام میده و تو ذهن خودم سریع میگم اون نبوده که برای من کار انجام داده بلکه خدای اون بوده،،شاید اگه این مطلب یه خورده بیشتر راجع بهش توضیح داده بشه،(من خودم فکر میکردم اگه از کسی خیلی تشکر کنم یعنی دارم اونو تو ذهن خودم بزرگ میکنم)یعنی چیزی و جوری که دقیقا خودتون انجام میدید،شاید اگر همونجا گفته میشد که این باید قلبی باشه و از آدما باید زبانی همیشه و همیشه تشکر کرد و بهشون احساس مهم بودن داد،همین مطالبی که اینجا گفتید،دیگه خیلی از این کج فهمی ها به وجود نیاد.البته بازم میگم که این تجربه شخصی من به عنوان شاگرد شماس.این به این معنی نیست که ما تنبل بشیم و نریم دنبال خیلی مسائل.
در مورد خود من باید بگم که مثلا من به خاطر تنبلی و فکر نکردن نبود.برداشتم از اون فایل این بوده،و نمیخواستم اونو با چیزی که دوست دارم بشنوم تطبیق بدم. منم وقتی فایل خای شما رو گوش میدم سعی میکنم خودم رو از همه آگاهی های قبل و قضاوت ها و.. خالی کنم و با ذهن و قلب خالی مطالب رو گوش میدم.و در این مورد خاص این برداشت رو داشتم.برای همین گفتم ازتون درخواست کنم،که در بعضی موارد که فکر میکنید نیاز به جا افتادن بیشتر موضوع هست،موضوع بیشتر باز بشه که انصافا در ۹۹ درصد مواقع این موضوع در مورد شما اتفاق می افتد .
این فایل خیلی بهم کمک کرد و خداروسپاسگزارم که شمارو باهام آشنا کرد و امیدوارم هر جا هستید در سلامتی و ثروت و آرامش باشید و به امید اینکه روزی بشینیم و در مورد نتایجمون باهم حرف بزنیم.
استاد خیلی من من می کنی من جا انداختم من اولین بار گفتم من فلان کردم کمی به حرفات فکر کن. بله شما به واسطه خدا خیلی چیزا رو گفتی که تاثیر گذار بوده می نویسم چون حرفت فشار آورد به من. فایل توحیدی و این همه ضد و نقیض قرار نیست که هر چی شما گفتی ما بگیم به به. حرفای خودتون رو در مورد پهلوان پدیده شاندیز به یاد بیارید که به قول خودتون می گفت من بازی تبلیغات و بلدم من می دونم چیکار باید بکنم شما اگرم برای اولین بارم گفته باشی پولشو درآوردی منتشو سر خدا میزاری یا سرما یا می خوای اونایی که بواسطه تو یا هر کس دیگه راه رو پیدا کردن تحقیر کنی
الان که دارم این کامنت رو مینویسم هنوز 40 دقیقه تا پایان این فایل مونده و شما حرفی زدید که من یکی از بزرگ ترین ایرادات ذهنیم رو پیدا کردم و فایل رو نگه داشتم و کلی به حرفتون فکر کردم و اومدم در موردش در دفترم بنویسم که گفتم بیام همینو روی سایت بنویسمش.
استاد این حرفتون رو من کاملا به خودم گرفتم که فرمودید اون هایی که نتایج پایدار میگیرند دارند به صورت پایدار روی خودشون کار می کنند. نمیدونم چرا من این مفهوم رو از صحبت های شما بار ها شنیده بودم اما در مدارش نبودم و نمیفهمیدمش اما این بار انگار خیلی بهتر متوجهش شدم.
من دقیقا همچین آدمی هستم یک مدت شرایط برام سخت میشه به دلیل اینکه روی خودم خوب کار نمیکنم، بعدش خونم به جوش میاد و به خودم تعهد میدم که از برنامه هاتون به خوبی استفاده کنم و ذهنم رو به خوبی کنترل کنم و یه سری نتایج خوب می گیرم اما باز دوباره بعدش نمیفهمم که بابا این نتایج خوب به خاطر این کنترل افکارم بوده به خاطر تغییر کانون توجهم به زیبایی ها بوده که داره اتفاق میفته و بعد اوضاع شرایط آرام آرام واسم عادی میشه و به همون خوبی ذهنم رو کنترل نمیکنم ،ورودی هام رو کنترل نمیکنم (البته اینو بگم که به فایل هاتون حتی گوش میدم هااااا، اما فقط و فقط از سر عادت بهشون گوش میدم اما مثل همیشه بهشون عمل نمیکنم و فقط به خاطر رفع تکلیف انگار این کار رو انجام میدم.یعنی این نیست که فقط من بشینم فایل های استاد رو گوش بدم اون موقع نتایج تغییر میکنه نه، باید همراه با این گوش دادنه، ایمان باشه ،تعهد باشه و عمل باشه تا اتفاقات تغییر کنند) و شرایط دوباره به حالت قبلش برمیگرده. و باز دوباره شرایط سخت میشه و اتفاقات نامناسبیو تجربه می کنم باز دوباره به خودم تعهد میدم روی خودم کار میکنم و باز یه سیکل تکراری.
استاد بار ها شده که روی خودم عالی کار کردم، ذهنم رو و ورودی هام رو کنترل کردم و یک سری نتایج عالی گرفتم اما بعدش به دلیل این که مثل قبل رو خودم خوب کار نکردم همه اون نتایج از بین رفته و حتی از خونه اولم هم به عقب تر پرت شدم به خاطر اینکه اون نتایج خوب رو داشتم میدیدم که داره از بین میره و بعد احساسم بد میشد و همون احساس بد باعث تجربه اتفاقات بدتری شده در زندگیم.
استاد خیلی ازتون سپاسگزارم که حرف هاتون باعث شد که بزرگترین پاشنه آشیلم رو پیدا کنم و میخوام تمام سعیم رو بکنم که با ایمان 100 درصدی روی دوره های شما و خودم کار کنم و نتایج پایدار بگیرم. البته درسته که شما در فایلتون فرمودید هر وقت که خواستید با من صحبت کنید از نتایجتون صحبت کنید و نگید من میخوام فلان کار در آینده انجام بدم . برای همین مطمعن باشید در آینده نزدیک از نتایج پایدارم براتون خواهم نوشت.
راستی استاد من خیلی وقته که این هدف رو دارم که از کارم یک سود پایدار به صورت روزانه بگیرم اماموفق نشدم و جواب اون هم از همین صحبت هاتون گرفتم و جواب این بود که اگه سود پایدار میخوای باید به صورت پایدار هم روی خودت کار کنی و این دو از هم جدا نیستند.
استاد جانم ازتون ممنونم که اینقدر زیبا و از دلتون صحبت میکنید و همین هم باعث میشه که اینقدر تاثیرگذار صحبت کنید.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمامی اعضای عالی سایت
استاد این ماجرا رو که تعریف کردید و مبحث توحید و ایمان رو توضیح دادید یاد خاطره ای افتادم که در اوایل رفتنم به حوزه واسه من اتفاق افتاده بود.
یادمه روزای اول حضورم تو حوزه مدرس حدیث داشتیم که به ما می گفت هیچ جلوی هیچ بشری قیام نکنید اگه رفتید به مدرسه جلوی معلم مبادا پاشید که این کار شرکه !!! قیام فقط برای الله و بس
ما هم برای اینکه مشرک نشیم سر کلاس درس دولتی تو دبیرستان جلوی معلم هامون پا نمیشیدیم و خلاصه یه بلبشویی اونجا به پا شد ……. باقی کل ماجرا …. و اون معلم حدیث از حوزه اخراج کردن واقعا چه سطحی بعضی از ما به مسائل نگاه می کنیم
میخام داستانی رو از قرآن برای شما بنویسم تا بیشتر به نگاه خدا در قرآن به مسئله ایمان و شرک پی ببریم
روزی گروهی از مسلمانان دریکی از جنگ ها یه فردی که غیر نظامی بوده ولی از قبیله ای که با مسلمین در گیر بودن میاد از کنار سپاه مسلمین عبور می کنه وبه مسلمانان اظهار صلح طلبی می کنه ولی گروهی از مسلمین میگن این فرد بخاطر اینکه ما با کاروان تجاریش کار نداشته باشیم داره فیلم بازی می کنه و حمله می کنند و تمام دارائی اون فرد رو مصادره می کنن بعد از این ماجرا خدا آیه ای نازل می کنه و به
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا (برای جهاد) رهسپار شدید، پس بررسی کنید، و به کسی که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: «مؤمن نیستی» تا اینکه (غنایم و) سرمایه ی ناپایدار دنیا به دست آورید، زیرا غنیمتهای بسیاری (برای شما) نزد خداست، شما نیز پیش از این چنین بودید، آنگاه خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت شدید) بنابراین بررسی کنید، که هر آیینه خداوند به آنچه انجام می دهید؛ آگاه است.
واقعا این آیه حرف داره با ما پیام داره نگاه خدا رو ببینید داره میگه چرا دارید به دیگران بر چسب می زنید چرا دارید به یکی از بندگان که ظاهرا اظهار صلح داره بهش میگید که مومن نیستی !! نگاهی که خیلی از ماها داریم اول به خودم میگم که حق ندارم کسی رو قضاوت کنم چون من از قلب کسی با خبر نیستم در یکی دیگر از روایت های تاریخی اومده در یکی از غزوات یکی از اصحاب در نبرد تن به تن بر دشمن پیروز میشه و دشمن رو خاک میکنه و بر سینه ش می شینه همین که شمشیرش رو میبره بالا برای کشتن دشمنش اون فرد شهادتین رو میگه و مسلمان میشه ولی اون صحابه اون فرد رو به قتل میرسونه با این ذهنیت که اون از ترس جونش این کار رو کرده و میاد این ماجرا رو برای پیامبر با افتخار تعریف می کنه پیامبر به اون میگه أ ششقت قلبه آیا قلب او را شکافتی و فهمیدی که داره دروغ میگه و پیامبر اینقدر این جمله رو تکرار کرد و رفت و اون صحابه میگفت ای کاش زمین دهان وا می کرد و من رو می بلعید و این رفتار رو از پیامبر نمی دیدم !!!
یعنی پیامبر آموزش میده به ما و به اون صحابه آموزش داده که الکی به دیگران برچسب نزنیم الکی دیگران رو به مشرک و مومن تقسیم نکنیم !!
و ان شالله عامل باشیم به آنچه میگیم و استاد بسیار سپاسگزارم بابت نشر آگاهی های ناب
سلام استااااد عزیزم و خانواده عشقم وای که چقدر این فایل رو من به موقع گوش کردم و وقتی گوش کردم که بیدار شدم استاد عباس منش گرامی و مریم عزیزم راستش من از وقتی که شروع کردم به بت نکردن آدم ها و سپاس گذاری کردن از خداوند و اینکه آدمها رو خدا دستی از دستان خودش قرار میده برای کمک به ما دقیقا همین اتفاق واسه من افتاد که به جایی رسیدم که گاهی میگفتم این آدم وسیله اس و من باید از خداوند سپاسگذار باشم اما ته قلبم حس خوبی به این موضوع نداشتم و البته خیلی زیاد از این جاده سپاسگذاری نسبت به آدم ها خارج نشدم و این اتفاق متوجه شدم که یه ماهه تقریبا برای من و من با اینکه اومدم کمک کنم از دیروز برای جابجایی اسباب کشی خاله ام که تازه به شهر ما نقل مکان کردن وسط اسباب کشی به این فایل هدایت شدم و چقدر با تمام وجود تک تک گفته های شما رو با تک تک سلول های وجودم حس کردم و فهمیدم قربون خدا بشم که اینقدر زود هدایتم کرد و نزاشت خیلی غرق در اشتباه بشم و زود به مسیر درست برگشتم استاد عزیزم این فایل رو باید ده ها بار گوش بدم خیلی خیلی عالی بود باید سپاسگذاری از خداوند کاملا درونی باشه در وجودت باشه اگر هزاران بار زبانی سپاسگذار خداوند باشی تا زمانی که با دلت از ته قلبم با تک تک سلول های وجودت نباشه هیچ ارزشی نداره اما برای سپاسگذاری از آدمها باید زبانی باشه و حتی عملی و چقدر میتونی حال یه نفر رو بخاطر کوچکترین کاری که واست کرده با سپاسگذاری خوب کنی و خوشحالش کنی و روزش رو بسازی و باعث بشی که بخواد اون هم بیشتر خوبی کنه استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم که این فایل عالی رو برای ما بزارید و خدا رو سپاس که اینقدر قشنگ من رو هدایت میکنه
استاد واقعا همیشه من از شما سپاسگزارم به خاطر همه چی شما چقدر دیدگاه من رو تغیر دادین من یه آدم عصبی به شدت ناسپاس وغور غرو بودم واز وقتی با شما آشنا شدم اصلا یه آدم دیگه شدم علاوه بر بحث مالی اصلا بی نهایت نتیجه های بینظیری در تمام جنبه های زندگیم گرفتم که خیلی خیلی ارزشش بیشتر از مسائل مالی هست
من از وقتی با شما آشنا شدم خیلی خیلی سپاسگزار تر شدم
بحث کنترل ذهن چقدر نتایج عالی در تمام جنبه های زندگیم رقم زده
چقدر باورهای مخربم عوض شده
بحث توحیدی که از شما آموزش دیدم دیدگاهی که در مورد خداوند وقرآن ومسائل قرآنی من با شما تغیر کرد
وهمش با همین فایل های رایگان بوده وتکرار وگوش دادن همین فایل های به ظاهر رایگان وگرنه من بارها وبارها از خداوند به خاطر این سایت وشما سپاسگزاری کردم
استاد،یه حرفی میخوام بگم بهتون،،،من خودمو میگم،،من حرفها و اگاهی هایی که تا الان شنیدم ازتون واقعا خواستم که نکته اصلی رو بفهمم،،اینطور نبوده که بخوام اونطور که دلم میخواد تعبیر کنم و قانون رو به نفع خودم تغییر بدم،،،ولی همونطور که خودتون هم گفتین به خاطر پایین بودن مدارم عمق مطالب رو شاید نمیفهمم،،،و قوانینو یه جور دیگه میفهمم،،اینو الان وقتی میگم که سخت دچار ابهام شدم،،تو رو خدا،توروخدا،تو یه فایلی برام توضیح بدین،،من هنوز نتونستم هیچ محصولی رو بخرم،،،من چندین ساله در یک رابطه ای هستم،که یه پسر هم دارم،و چندین ساله که طلاق عاطفی گرفتم،یعنی هیچ احساسی ندارم ولی بخاطر پسرم تحمل میکردم،ولی وقتی که فهمیدم این کار من وابستگیه،و شرکه،،به روشهای مختلف برای خودم منطقی کردم که من مسئول زندگی هیچ کس نیستم و در واقع به مقدار زیادی کنار اومدم با این مسئله،و بعد در گیر این بودم که من نمیخوام پیشنهاد طلاق بدم میخوام ایشون بیاد و پیشنهاد طلاق بده،،که اون رو هم برای خودم منطقی کردم که من باید تغییر کنم و حرکت کنم،پس من میرم و پیشنهاد طلاق میدم،،،که خدا شاهده همون روزایی که میخواستم بگم پیشنهاد طلاق رو،،،یه فایل از شما اومد،،گفتگو با دوستان،،که سحر عزیز دقیقا همین مسئله رو مطرح کردن،و شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟؟مگه اینطور نیست که خداوند به شجاعان پاسخ میده؟؟؟من میخوام برم یه کاری انجام بدم،ایشون مثل یه سد جلوم وایمیستن،،خب من میخوام این سد رو رد کنم،،،،،استاااد من میدونم شما گفتین به خواهراتونم مشخصا نمیگید که دقیقا چکار کن،میگید این قانونه،برو ببین قانون چی میگه،،،من استاد معنی نشانه ها رو درک نمیکنم،،میرم قرانو باز میکنم،دقیقا در مورد مشکل من میگه ولی نمیدونم باید چکار کنم،،،من نمیخوام کمالگرا باشم،،میخوام که تکامل رو طی کنم،،،نمیخوام بایستم،،کلیت قانون رو در مورد مسئله الان خودم نمیتونم بفهمم،،فقط همینو میدونم که احساس خوب باید داشته باشم،،،از یه طرف قانون میگه تمرکز،،،ولی من نمیدونم رو روابطم تمرکز کنم یا روی درآمد،،،بخوام روی روابط تمرکز کنم مسائل مالی تمرکزمو میگیره،،،روی درآمد میخوام تمرکز کنم روابط تمرکزمو میگیره،،،،هر روز میام دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو میزنم،،ولی نمیدونم چی میخواد خدا بهم بگه،،،،استاد چکار کنم؟؟
در جواب سوال شما با توجه به این قسمت نوشته تون (شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟) میخوام یکسری توضیحات بدم و امیدوارم براتون مفید باشه
دوست عزیز کار کردن روی خودمون ، خودش بزرگترین حرکته ، شاید شما فکر کنید که باید خودتون برای حل مسئله با روشی که با شرایط فعلیتون به نظرتون عاقلانه ومنطقی میرسه حرکتی باید بکنید ولی حرف استاد با توجه به قانون اینه :
قانون میگه احساس خوب مساوی است با نتایج خوب ، اما این حرکت شما از روی حس بد شما به شرایط فعلیتونه و فرکانسی که الان دارید ارسال میکنید و مداری که داخلش هستید به شما این راه حل رو داره میگه ولی باز با توجه به اصل قانون که میگه احساس بد مساوی است با نتایج بد ، این اقدام شما منحر به ناراحتی و مشکلات بیشتر میشه و اینکه استاد میگن روی خودتون کار کنید احساس میکنم شما اینو حرکت نمیدونید و شاید نگاه شما این باشه که حرکت یعنی درخواست و پیشنهاد جدایی دادن و وکیل گرفتن و دادگاه رفتن و غیره
در صورتیکه کار کردن روی خودتون بزرگترین حرکته ، بجای رفتن به دادگاه و ادامه ی حس بد که مطمئنا با قرار گرفتن در اون محیط و دیدن مشکلات افرادی که اونجا هستن باعث گسترده شدن حس بدتون میشه ، بیاین و کار کردن روی خودتون رو یک حرکت ببینید اونوقت بازی عوض میشه ، وقتی مدار و فرکانس شما عوض بشه قانون جهان اینه که کبوتر با کبوتر باز با باز کنار هم قرار میگیرن از راهی که باعث گسترده شدن حس خوب شما بشه ، شرایط شما تفییر خواهد کرد وگرنه اگر بخواید با حس فعلی که دارید اقدامی بکنید حتی اگه از اون فرد جدا هم بشید بازهم افرادی با همون ویژگی رو در زندگیتون خواهید دید ولی اگه قصد دارید مشکل از ریشه حل بشه از اونجائیکه اصل قانون اینه که خلق تمام موارد زندگی ما توسط خودمونه از طرق ارسال فرکانس که اونم از طریق ورودی ها و کانون توجه ما انجام میشه پس مهمترین کار ، کار کردن روی خودتونه
و مطمئنا راه حل و ایده ی حل مشکلات به شما گفته خواهد شد بشرطی که بتونید نحوه عملکرد قانون رو متوجه بشید و کار کردن روی خودتون رو بزرگترین حرکت بدونید و حرکت کردن بدونیدش چون احساس میکنم شما این کار روحرکت کردن نمیدونید.
اگه مطلب رو بارها تکرار کردم به خاطر جا افتادن مطلب و کمک به درک بهتر موضوع بود
الهی نور به وجود و زندگیتون بباره که البته همین الانشم میباره.
نمیدونم چرا این فایل رو ندیده بودم تا الان. و امروز علیرغم همه موانعی که سر راهم سبز شد که نزارن این فایل رو بشنوم، بالاخره بعد از ساعتها تیکه تیکه گوش دادن تمومش کردم.
خدایا شکرت که باز هم شبهات زیادی رو که در ذهن داشتم با آگاهی های استاد برطرف شد. سید جان سپاس.
یه خاطره ای میخوام تعریف کنم:
از همون دوران نوجوانی همیشه دنبال فهمیدن خدا بودم. یادمه حتی سال دوم راهنمایی با معلم دینی سر اینکه خدا یک موجود زنده مثل انسان نیست که بخواد تصمیم بگیره بحثم شد و من میگفتم یه سری قوانین تعیین شده و که اگر طبق اونها عمل بشه خروجی مشخصی حاصل میشه… ولی ایشون معتقد بود که نه خداست که تصمیم میگیره در لحظه و آینده هر انسان و موجودی چه چیزی مقدر بشه!!
و یادمه بحث با دعوا ختم شد و همونجا اعلام کردم که اقا من دیگه هرگز در هیچ کلاس دینی شرکت نمیکنم به جز کلاس قرآن که البته اونم هدفم به چالش کشیدن مدرس بود. خلاصه با مدیر مدرسه که فامیلمون بود مطرح کردم گفتم من به این دلیل کلاس دینی دیگه نمیرم نه امسال نه صد سال دیگه… چون ممکنه حرفهایی بزنم که برای خودم گرون تموم بشه.
ایشونم قبول کرد و تا زمان دیپلم گرفتنم هم حتی برای امتحان دادن از برادر و پسرخاله م کمک میگرفتم که بجای من رفتن و امتحان دادن!!(دوره دبیرستان هم همین بحث پیش اومد، ترک تحصیل کردم به مدت یک سال و نیم و بعد رفتم مدرسه بزرگسالان که میشد کلاسها رو غیرحضوری برداشت.)
من اون زمان درکی از قوانین نداشتم ولی بارها قرآن رو به فارسی خونده بودم و متوجه شده بودم که خیلی چیزا تناقض داره با چیزی که میگن. و همیشه با خودم تکرار میکردم که خدایا تو چی هستی که نمیتونم بفهممت…
مثلا میرفتم نماز میخوندم، بعد وسطاش وقتی به معانی جملاتی که ادا میکردم دقیق میشدم، میگفتم خب الان اینا چیه من دارم بلغور میکنم؟ یعنی چی خدا بزرگ است خدا بزرگ است!؟ چرا من باید به خدا بگم خدا بزرگ است خدا بزرگ است؟ چرا من باید هی همین جملات رو هر روز چندین بار تایید کنم؟ مگر غیر اینه که شک داشته باشم به چیزی که دارم میگم و هی تلاش میکنم که با تکرار به خدا بقبولونم که اهای خدا من بهت ایمان دارما!
و همیشه با مادرم سر همین موضوعات بحث میکردم. میگفتم مامان، چرا بجای گفتن این چیزای بی سر و ته سر نماز، نمیایم به زبون خودمون از خدا تشکر کنیم؟ بابت اینکه امروز زنده بودیم، سالم بودیم، غذایی که خوردیم، خنده ها و شادیهامون، محصولی که درو کردیم…. چرا نمیایم بابت اینا هر روز تشکر کنیم از خدا… و سر نماز اینارو بگیم؟
برای خدا چه توفیری داره که من به مومنین سلام بفرستم!؟ یا هی تایید کنم که شهادت میدم محمد پیامبر توئه!!؟
خلاصه سالها با این ذهنیت گذشت، گاهی فاصله گرفتم از موضوع و گاهی مجدد از سر گرفتم… تا اینکه در دوره سربازی بعد از آموزشی افتادم به برجک نگهبانی…
۷ ماه، یک روز در میون، روز و شب بمدت ۱۶ ساعت باید نگهبانی میدادیم. برجک های وسط بیابان و به دور از تمدن! هر از گاهی توهم میزدیم و چیزای عجیب و ماوراالطبیعه هم میدیدیم که اینجا دیگه جاش نیست بیان کنم.
از اونجایی که همیشه به تماشای آسمون و ستاره های فوق العاده ش علاقه زیادی داشتم، شبها سرم به اسمون بود و به اینهمه عظمت عالم فکر میکردم که تا کجا ادامه داره.. و این بشر مغز فندقی فکر میکنه که خدا کار و زندگیش رو ول کرده اومده توی همین نقطه آبی کوچیک به اسم زمین داره آدمها رو یکی یکی چک میکنه…
یعنی خدایی با این عظمت نتونسته یه اتوماسیون راه بندازه که همه چیز طبق قوانین خاصی خودش پیش بره؟ مگه میشه؟ در همین افکار بودم که هر لحظه از خدا میخواستم کمکم کنه تا توی این دوران خدمت مفیدتر باشم. چون قبل از خدمت کامپیوتر یاد گرفته بودم و اون زمان کمتر کسی با کامپیوتر اشنایی داشت. دوست داشتم ازش بهره برداری کنم. و دائما میگفتم خدایا میخوام تو این دوره سربازی پر بشم، یاد بگیرم، نه اینکه فقط کل دوران خدمتم رو بیام بالای برجک بز و گوسفند مردم رو بپام!! یه حرکتی برام بزن..
داخل پرانتز (شبها گاهی بالای برجک برای اینکه زمان بگذره میزدم زیر آواز و ترانه میخوندم. ولی گاهی واقعا از زور خستگی ذهنی دیگه هیچ آهنگی یادم نمیومد و شروع میکردم به خوندن دعا و… و صدام تا چنتا برجک اونورتر شنیده میشد.)
خلاصه روزی از روزها که پنجشنبه بود عده ای از بچه ها مرخصی ۲۴ ساعتی رفته بودن… پیشنماز یه آخوندی بود تقریبا ۳۷-۸ ساله وقت نماز ظهر اومد و گفت چرا کسی اذان نگفته!؟ بچه ها گفتن که مسئول نمازخونه رفته مرخصی و کسی نیست اذان بگه… یکی از بچه ها از اون پشت داد زد، حاج آقا ، این بهنام صداش خوبه بگید اذان بگه!؟ گفتم اقا من بلد نیستم بیخیال… حاج اقا هم بند کرد به من که اها یالله پاشو اذان بگو.. خلاصه میکروفن رو دست گرفتم با استرس خیلی زیادی اذان گفتم و یه جاهاییشم رد دادم!!😂😂
حاجی تشکر کرد و نماز رو خوندیم و تموم شد، بعد از نماز ازم پرسید که کجایی هستی و اینا… همدیگرو که معرفی کردیم دیدیم عه! همشهری از اب در اومدیم و هر دو شمالی هستیم و یه سری افراد مشترک رو هم میشناسیم. خلاصه ایشون چند روز بعد دوباره اومد و یه هدیه برام اورد بابت اینکه جرات به خرج دادم و اذان گفتم با اینکه اولین بارم بود.
همون لحظه زمزمه ای توی گوشم اومد، گفت: بهش بگو همین الان…
بدون مقدمه چینی ازشون خواستم که یه حرکتی برام بزنه پست منو عوض کنه. از مهارتهام پرسید و گفتم که کامپیوتر اینا بلدم و ایشونم مشتاق شد و درجا یه کاغذی نوشت و امضا زد و گفت فردا برو گردان پیش فلانی بقیه ش رو من تلفنی بهش توضیح میدم. بقیه سربازا دهنشون باز مونده بود! هی میگفتن پسر تو چطور همچین درخواستی کردی؟ میدونی این کیه؟ گفتم کیه مگه؟ آدمه دیگه!؟
(اینجا متوجه ردپای خدا شدین؟ چطور هدایتم کرد تا دستی که فرستاد رو بگیرم و به سمت جایی که لازم بود برم؟) اون زمان که اینو نمیفهمیدم، الان میفهمم… آموزه های استاد باعث شدم مو به مو زندگیم رو دوباره مرور کنم و بفهمم که ثانیه به ثانیه خدا با من بوده چون من میخواستم که باشه… و هرجا که فراموشش کردم، انکارش کردم، همه چیز خراب شد… خدایا شکرت که امروز فهمیدمت به لطفا استاد…و دیگه بیراهه نمیرم..
رفتم اونجا، تازه فهمیدم که ایشون خودش رئیس عقیدتی سیاسی کل منطقه پارچین بوده و واسه همین همخدمتی هام داشتن بالا پایین میپریدن هی میگفتن تو میدونی این کیه؟!!!😂 یعنی کسی که تمام فرمانده ها و سرهنگ و سرتیپ و فلان اون منطقه جلوش به خط میشدن!! ولی من با حاجی جوری صحبت کرده بودم که انگار صد ساله میشناسمش و یه ادم عادیه!!😂😂
(یاد خاطره استاد افتادم سر امتحان که پاشدن جلوی مراقب رفتن سر میز کس دیگه😅 ایمان توأم با الهامات چه ها که نمیکنه اگر انجامش بدیم)
خلاصه کارم اوکی شد و شدم مسئول دفتر عقیدتی سیاسی و مسئول نمازخونه، اونم کجا!؟ گردان… یعنی از گروهان منتقل شدم رفتم مرکز بدون درد و خونریزی… مثل باقلوا!!
یک کتابخونه پر از کتابهای مذهبی که کلی ذوق کرده بودم بابتش چون جوابهای زیادی رو توش پیدا میکردم.
یک کامپیوتر که اصن از شدت ذوق شبا نمیخوابیدم و تا صبح توی دفتر پاش مینشستم و هی بیشتر یاد میگرفتم… (البته قاچاقی)
کلی لوازم الکترونیکی خراب مثل اکو و بلندگو… که بشینم تعمیرشون کنم.. وای خدای من چه سفره ای برای من پهن شده بود… همه علایقم یه جا جمع بود..
خلاصه چند روز بعد یه شرح وظایف دادن به من که یکیش برنامه ریزی هفتگی برای آخوندهای منطقه بود که برنامه کلاسهای قران و پیشنمازی و سخنرانی و… رو ردیف کنم و بهشون اطلاع بدم.. حدود ۳۰ تایی بودن.
و زمان ناهار و صبحانه هم با چندتاشون هم سفره بودم چون کادر اداری بودن.
به مرور که کمی به اوضاع اونجا مسلط شدم و با افراد گرم گرفتم همگی شیفته اخلاقم شده بودن چون همیشه آروم بودم و بی حاشیه و با احترام با همه برخورد میکردم.. بقول خودشون میگفتن راحمی یک آرامش عجیبی داره ادم میاد نزدیکش دوست داره بشینه همینجور فقط نگاش کنه! 😂
کم کم که روم تو روشون باز شد، شروع کردم به مطرح کردن بحثهای مذهبی… جوری به چالش میکشیدمشون که ۹۹ درصد اوقات هیچ جوابی نمیتونستن بدن! و اخرش میگفتن، پسر با این بحثها اخرش سرت رو بر باد میدی…😂😂
سوالات خیلی خیلی کلیدی ازشون میپرسیدم ، مثلا یه روز خواستم سوره حمد رو تفسیر کنن… کلی همدیگرو نگاه کردن… بعد یکیشون گفت..
خب خداوند میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم… یعنی وقتی خدا داره کلامش رو با بسم الله شروع میکنه ، ما هم باید همه کارهامون رو با بسم الله شروع کنیم..
الحمدالله رب العالمین..
منظور اینه که ما باید ایمان داشته باشیم که قدرت مطلق عالم خداست و فقط از خدا سپاسگزاری کنیم…
پرسیدم، حاج اقا یعنی الان که من رفتم این غذا رو از رستوران گرفتم اوردم برای شما، اگر از من سپاسگزاری کنید یعنی مرتکب کفر و گناه شدید؟
– حاج آقا هنگ میکند…
اون یکی گفت خب نه این فرق داره.. منظور از حمدو سپاس به خاطر چیزهای بزرگتری باید از خدا سپاسگزار باشیم…
و این بحثها ادامه داشت و هرگز به نتیجه ای نمیرسید و با ترک جلسه به پایان میرسید…
از اون تفسیر کردنشون باید پی به عمق فاجعه برده باشید… گاها سر کلاس های قرآن حتی بلد نبودن درست کلمات رو ادا کنن که در نوع خودش یک افتضاح به تمام معنا بود.!!
ببخشید خیلی طولانی شد…
در تایید صحت گفته های استاد خواستم اینو بگم که متأسفانه توحید در دینی که به ما اموختن فقط یک کلمه بوده، و حتی یک بار هم نشد که با چنتا مثال ساده وحدانیت خدا رو به ما بفهمونن تا در همون دوران نوجوانی راهمون رو پیدا کنیم…
و جالب اینکه در همون زمان خدمت تا پایانش انقدر همه رو انالیز کردم که کاملا متوجه شدم از لای این آموخته های به اصطلاح دینی و مذهبی هیچی جز گمراهی نصیب ما نخواهد شد.. چون مروجینش هنوزم گمراه بودن و هستن…
استادجان سپاسگزارم ازت که با هر بار شنیدن حرفهات بیشتر متوجه میشم که چقدر من به جزئیات زندگی توجه نداشتم و بابت خیلی چیزها سپاسگزار نبودم و نیستم. و امروز به لطفا شما به زبان دیگری بعد از صرف شام از همسرم سپاسگزاری کردم و خوشحالی و رضایت رو توی چشماش دیدم. چون اینبار دیگه تشکر خشک و خالی نبود… واقعا از ته دل بود و خالصانه… لحن و انرژی به کار رفته متفاوت بود انگار داشتم از خداش تشکر میکردم…
کلی موارد رو یادداشت کردم که باید بیشتر بهشون توجه کنم و سپاسگزار باشم هم در کلام و هم در قلبم..
اما هر روز یکی از سپاسگزاریهام شما هستی و براتون طلب خیر و برکت بیشتر میکنم… و خدا رو شاکرم که هدایت شدم به آموزشهای شما و همه تکه های پازلی که سالها جمع کرده بودم به کمک شما دارن چیده میشن و حقیقت خدا و دنیا و زندگی رو به من نشون میدن.
خدایا شکرت بابت این موهبت بزرگ
از همه تون سپاسگزارم که تا انتهای مطلب رو مطالعه کردید.😍
سلام من و پذیرا باشید
سلامتی داشته باشید استاد عزیز و دوستان گلم که مثل خانواده هر ساعت و هر روز در کنار من هستید
فایلهای توحیدی همیشه برای همه تکان دهنده هست و این و میشه از زبان نوشته های برادران و خواهرانم فهمید
الحق که اسم استاد مناسب شما است و من افتخار میکنم به شاگردی شما
از وقتی برنامه کلوپ هوس اومده من گفتم که خدایا چرا نباید داشته باشم و از این برنامه استفاده کنم و صدای مشاور زندگی خودم و از نزدیک بشنوم
مختصر و کوتاه میگم .میخاستم از همسرم گوشی و بگیرم ایشون آیفون دارن و الحق که مدارش و هم طی کردن حتی تو گوشی.
ایشون نمونه یک فردی هستن که تو تمام مسائل استقامت دارن
تو این شرایط حساس کنونی برای ایشون ورق برگشته و همه چیز باب میل هست و دارن تکامل و طی میکنن.ب گفته خودشون .این در صورتی هست که اصلا از قوانین آگاه نیستند و ناآگاهانه مسیر و دارن پیش میرفت
اولین جلسه روکه گوش دادم دیدم دوستان از نتایج دارن میگن سپیده عزیز با درآمد ماهیانه بسیار بالا ب نسبت دید من که ازش سپاسگزارم که متعهد بود و چنگ ب ریسمان وحی الهی زده و ازش نهایت استفاده رو کرده
گفتم خوب من گوشی بگیرم چی بگم تو جمع استاد نتیجه میخاد
پس تصمیم گرفتم تا نگرفتن نتیجه از داشتن گوشی آیفون منصرف بشم و خودم با سرمایه خودم برای خودم تهیه کنم و حالا بیام از نتایج بگم استاد جان
یعنی حرفی برای گفتن داشته باشم
در مورد کج فهمی ما حق با شماست
ما هنوز کار داریم البته بعضی از دوستان قضیه رو خیلی خوب فهمیده اند ب همین دلیل مناسب با همون فهمیدن نتایج هم براشون داره نشون میده
گیر کار تو اینه که ما همه چیز و باهم قاطی میکنیم
و فکر میکنیم که نه اون کار درسته ،
مثال:
مثل واکسن زدن شما بعضی از دوستان و خود من فکر میکردیم بابا بیخیال بدن خودش جواب میده
در صورتی که دست خدا اومده تا تو راحتتر بخای زندگی کنی .بزن💉 برو هر کجا دلت میخواد حالش و ببر
خدا که یک شخص خاص نیست که تو بگی نه فقط اون بابا همه خداییم همه قطره ای از این اقیانوس بیکران هستیم که داریم ب نوعی این دنیای مادی و رو تجربه میکنیم
چ تعبیر جالبی که همه ما خدا هستیم و خدا چیزی خارج از ما نیست.
این جمله رو من همیشه شنیدم اما هر وقت که میشنوم انگار دوباره شنیدم و روح من و تازه میکنه.
چقدر خوبه که به همه احساس ارزشمند بودن بدیم.همه ارزشمند هستن .حال خوب و ب همه بده
ب خودت .ب همسرت .ب خانواده ات. به فرزندت.
استاد شما که حق پیام آور برامون هستین و حق شما ب گردن ما خیلی بیشتر از سپاسگزاری ه
چقدر خوبه راجب خدا نوشته أن .چقدر مسائل برامون راحتتر میشه وقتی با خودمون و خدای خودمون تو صلح باشیم .بقیه فرعه.
اصل خداست.همه چیز خداست.تمام انرژی های مثبت خداست .
همیشه ذهن خودم و اینطوری قانع میکنم این آسمون آبی این خورشید زیبا این باران .دریا .جنگل.کپه.زمین کشاورزی.همه و همه از نعمتهای خداوند بخشنده هست
اما بیماری
وقتی کسی بیماره اصلا باهاش که حرف میزنی مشخصه که یارو ذهنش بیکاره مشخصه که خودش خودش و منع کرده از اون نعمت
با باور صلاح .حرص خوردن از دیگران چون نمیتونه اونها و کنترل کنه و هی اون انرژی های منفی رو ب خودش میده
این حرفها هر روز احتیاج به یادآوری داره.
راستی چقدر خوبه که مریم جونی .خوش هیکل جان ما هم اومده تو جمع ما و من واقعا باهاشون عشق میکنم.بهشون بگید موهای پرپشت و خوش حالتی دارن .و تل مو هم خیلی بهشون میاد و نازشون میکنه .خیلی من و خندوندن وقتی گفتم میرزا قاسمی و که باید بادمجون کباب کرد و کلی کار داره.
خدارو هزار مرتبه شکر که همسر من حتی برای کوچیک ترین کارم ازم تشکر میکنه و هی قربون صدقه من میره.الهی صد هزار مرتبه تورو شکر.استاد جان انرژی مثبت بفرستید سمت کسب و کارمون.
سپاسگزارم شما پریسا شعبانی
سلام استاد عزیز
ممنون به خاطر فایل بسیار خوبتون و موارد ارزشمندی که عرض کردید. منم مدت سه الی چهار سالی هست که با شما آشنا شدم و جدیدا محصول ۱۲ قدم رو خریداری کردم و در قدم دوم هستم. باید بگم که بسیاری از موارد من هم دچار این کج فهمی ها میشم و اتفاقا درباره ی این موضوع هم تا حدودی دچار این کج فهمی ها شده بودم. فکر کردم به دلیلش که چرا این کج فهمی سراغ من هم آمد. اولین بار من هم بحث توحید رو به این صورت از شما شنیدم.در فایلی که ،،فقط روی خدا حساب باز کن،، فکر میکنم شما مقداری این موضوع را باز کردید. و در اونجا گفتید: من وقتی کسی برام کاری انجام میده، از اون آدمه تشکر میکنم، ولی اونو توی ذهنم خیلی بزرگ نمیکنم و تو ذهنم سریع مرور میکنم که اون آدمه نبود که من ازش تشکر کردم بلکه خدای اون بوده که برای من کار انجام داده و اونو تو ذهن خودم بزرگ نمیکنم.این جمله رو منم از اون موقع ملاک رفتارهای خودم قرار دادم.
شاید اونجا تو اون فایل خیلی این موضوع رو باز نکردید و شاید این باعث شده که منم دچار این کج فهمی بشم. اصلا قصد ندارم اشتباهات خودم رو گردن کسی بندازم، ولی خیلی از مباحثی که شما میگید رو شاید باید خودمون اول تست کنیم تو زندگی و بعد بهش برسیم و معنا و مفهوم دقیقش رو متوجه بشیم.
منم ذهن خیلی استدلال گر و منطقی دارم و خیلی چیزا باید خیلی بهتر برام باز بشه تا متوجه بشم اون موضوع رو. در بحث هدایت خداوند باید بگم،که منم همیشه به این فکر میکردم که خود شما چجوری به این درک از قرآن رسیدید و برای کسی که عربی بلد نیست،چطور میتونه به این آگاهی ها از قران و کلمات اون برسه. از اونجایی که ذهن استدلالی دارم و دوست دارم مباحث رو خیلی خوب درک کنم و بفهمم و این برام لذت بخش است که موضوعی رو کشف کنم،منم تصمیم به مطالعه قرآن گرفتم. منم برای درک مسائل به صورت ناخودآگاه از سیستم شما استفاده میکنم. یعنی یه اصلی رو که اینجا قانونه رو ملاک قرار میدم و مسائل رو بر اساس اونا برسی میکنم. تو اینترنت،یوتوب شروع به جستجو کردم،تو این مسیر با شعرا و شعر و اینا آشنا شدم(باید بگم که قبلا اصلا نمیدونستم که شعرای ما در شعراشون اصلا در مورد چه موضوعاتی و راجع به چه چیزهایی شعر میگفتند)،بعد با آدمای مختلف که در این مورد صحبت میکردند آشنا شدم،چون عربی بلد نبودم و ترجمه هایی که میخوندم هم نسبت به اون ملاکی که تعریف کرده بودم برای خودم جور در نمیومد،نمیتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. در اشعار شعرا هم که همه چیز به صورت رمز گونه بود(لااقل برای من) و هر کس بسته به دید خودش یه تعریف و تفسیری میکرد که اوناهم خیلی با ملاکم جور در نمیومد(حداقل یه جاهاییش میخورد و جاهای دیگش جور در نمیومد).بعد گفتم خدایا کمکم کن و هدایتم کن که با منابع درست و افراد درست در این مسیر آشنا بشم که خداوند آقای عبدالعلی بازرگان رو بهم معرفی کرد. اصلا ایشون رو نمیشناختم و به صورت اتفاقی پیداشون کردم که قرآن رو با ترجمه و تفسیر ایشون شروع به خوندن کردم،دیدم که دیدگاهشون باز از بقیه بهتر است و به ملاکی که من برای خودم تعریف کرده بودم نزدیکتر بود. الان که شما گفتید یه آقایی در آمریکا هست که قرآن رو تفسیر میکنه، فهمیدم که شما هم از مطالب و آگاهای های ایشون برای درک مفاهیم قرآن استفاده کرده بودید.ولی بازم با ایشونم ادامه ندادم بعد از یه مدتی،به خاطر همون موضوعی که خودتون هم گفتید.احساس کردم که در میان حرفاشون باورهای اشتباه در مورد ثروت و خیلی مسائل دیگه دارن. ولی امروز که فایل شما رو گوش دادم و فهمیدم که شما هم ایشون رو میشناسید،یه احساس خوبی بهم دست داد که خداوند چقدر منو قشنگ هدایت کرد و از بین این همه آدم هایی که درمورد قرآن صحبت میکنند،باز یکی از بهترین اشخاصی که دیدگاهش نزدیکتر به حقیقت بود رو بهم معرفی کرد. و باید بگم که احساسم اینه که ایشون هم آدم خیلی صادقی هستند،و دنبال حقیقت هستند و حالا شاید در مورد یه مسائلی یه دیدگاه های اشتباهی هم دارند. من سعی میکنم تو زندگیم همیشه هوشمند عمل کنم. الان به این نتیجه رسیدم که دیگه خودم نرم از اول دنبال فهمیدن و کشف یه سری از مسائل،و هوشمندی اینه که از تجربه دیگران استفاده کرد.اینم بگم که شما واقعا کار بزرگی انجام دادید،و به عنوان اولین نفر خیلی قشنگ این قوانین رو درک کردید و به اشتباه نرفتید.چون تو این مسیر یه خورده حواسمون نباشه به عنوان شخصی که دنبال حقیقت و سعادت واقعی هست،به اشتباه میریم.کار بزرگ شما این جهت بود که تونستید بین این مسائل مرزبندی قائل بشید. مثلا تو بحث ثروت،دیدگاه ۹۹ درصد از کسانی که در مورد قرآن صاحب نظر هستند،اشتباه است.ممکنه آدم های خیلی خوبی باشند و خیلی از مسائل رو درست درک کرده باشند ولی کسی که همه چیز رو باهم بخواد،یعنی هم خدا و هم خرما،هم ثروت و سلامتی و روابط و آرامش ،ایمان و ..خیلی کم هست و شما کار بزرگتون این بوده که به عنوان اولین نفر این رو درک کردید که همه چیز هم میشود باهم داشت و تونستید اینجوری قرآن رو درک کنید.
مطلب رو خلاصه میکنم. من فکر میکنم عمر ما انسانها انقدر زیاد نیست که هر چیزی رو بخوایم خودمون بریم دنبالش و کشفش کنیم. و شاید برای این منظور باید هر انسانی حداقل ۲۰۰ سال عمر میکرد.پس هوشمندی یعنی اینکه از تجربیات بقیه استفاده کنیم.
میدونم این به این معنا نیست که خودمون نباید فکر کنیم.ولی میخواستم بهتون نظر و تجربه شخصی خودم رو بگم،انتقاد نیست،تجربه شخصی خودم هست.من فکر میکنم شما یه سری مسائل رو به صورت کلی میگید و خیلی جزئی بازش نمیکنید و اونو میزارید به عهده خودمون و شاید این باعث بعضی از کج فهمی ها میشه. مثلا من وقتی اون فایل شما رو میدم که میگید ،،یه تشکر میکنم از کسی که برام کاری انجام میده و تو ذهن خودم سریع میگم اون نبوده که برای من کار انجام داده بلکه خدای اون بوده،،شاید اگه این مطلب یه خورده بیشتر راجع بهش توضیح داده بشه،(من خودم فکر میکردم اگه از کسی خیلی تشکر کنم یعنی دارم اونو تو ذهن خودم بزرگ میکنم)یعنی چیزی و جوری که دقیقا خودتون انجام میدید،شاید اگر همونجا گفته میشد که این باید قلبی باشه و از آدما باید زبانی همیشه و همیشه تشکر کرد و بهشون احساس مهم بودن داد،همین مطالبی که اینجا گفتید،دیگه خیلی از این کج فهمی ها به وجود نیاد.البته بازم میگم که این تجربه شخصی من به عنوان شاگرد شماس.این به این معنی نیست که ما تنبل بشیم و نریم دنبال خیلی مسائل.
در مورد خود من باید بگم که مثلا من به خاطر تنبلی و فکر نکردن نبود.برداشتم از اون فایل این بوده،و نمیخواستم اونو با چیزی که دوست دارم بشنوم تطبیق بدم. منم وقتی فایل خای شما رو گوش میدم سعی میکنم خودم رو از همه آگاهی های قبل و قضاوت ها و.. خالی کنم و با ذهن و قلب خالی مطالب رو گوش میدم.و در این مورد خاص این برداشت رو داشتم.برای همین گفتم ازتون درخواست کنم،که در بعضی موارد که فکر میکنید نیاز به جا افتادن بیشتر موضوع هست،موضوع بیشتر باز بشه که انصافا در ۹۹ درصد مواقع این موضوع در مورد شما اتفاق می افتد .
این فایل خیلی بهم کمک کرد و خداروسپاسگزارم که شمارو باهام آشنا کرد و امیدوارم هر جا هستید در سلامتی و ثروت و آرامش باشید و به امید اینکه روزی بشینیم و در مورد نتایجمون باهم حرف بزنیم.
مرسی
استاد خیلی من من می کنی من جا انداختم من اولین بار گفتم من فلان کردم کمی به حرفات فکر کن. بله شما به واسطه خدا خیلی چیزا رو گفتی که تاثیر گذار بوده می نویسم چون حرفت فشار آورد به من. فایل توحیدی و این همه ضد و نقیض قرار نیست که هر چی شما گفتی ما بگیم به به. حرفای خودتون رو در مورد پهلوان پدیده شاندیز به یاد بیارید که به قول خودتون می گفت من بازی تبلیغات و بلدم من می دونم چیکار باید بکنم شما اگرم برای اولین بارم گفته باشی پولشو درآوردی منتشو سر خدا میزاری یا سرما یا می خوای اونایی که بواسطه تو یا هر کس دیگه راه رو پیدا کردن تحقیر کنی
سلام به استاد عزیزم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم هنوز 40 دقیقه تا پایان این فایل مونده و شما حرفی زدید که من یکی از بزرگ ترین ایرادات ذهنیم رو پیدا کردم و فایل رو نگه داشتم و کلی به حرفتون فکر کردم و اومدم در موردش در دفترم بنویسم که گفتم بیام همینو روی سایت بنویسمش.
استاد این حرفتون رو من کاملا به خودم گرفتم که فرمودید اون هایی که نتایج پایدار میگیرند دارند به صورت پایدار روی خودشون کار می کنند. نمیدونم چرا من این مفهوم رو از صحبت های شما بار ها شنیده بودم اما در مدارش نبودم و نمیفهمیدمش اما این بار انگار خیلی بهتر متوجهش شدم.
من دقیقا همچین آدمی هستم یک مدت شرایط برام سخت میشه به دلیل اینکه روی خودم خوب کار نمیکنم، بعدش خونم به جوش میاد و به خودم تعهد میدم که از برنامه هاتون به خوبی استفاده کنم و ذهنم رو به خوبی کنترل کنم و یه سری نتایج خوب می گیرم اما باز دوباره بعدش نمیفهمم که بابا این نتایج خوب به خاطر این کنترل افکارم بوده به خاطر تغییر کانون توجهم به زیبایی ها بوده که داره اتفاق میفته و بعد اوضاع شرایط آرام آرام واسم عادی میشه و به همون خوبی ذهنم رو کنترل نمیکنم ،ورودی هام رو کنترل نمیکنم (البته اینو بگم که به فایل هاتون حتی گوش میدم هااااا، اما فقط و فقط از سر عادت بهشون گوش میدم اما مثل همیشه بهشون عمل نمیکنم و فقط به خاطر رفع تکلیف انگار این کار رو انجام میدم.یعنی این نیست که فقط من بشینم فایل های استاد رو گوش بدم اون موقع نتایج تغییر میکنه نه، باید همراه با این گوش دادنه، ایمان باشه ،تعهد باشه و عمل باشه تا اتفاقات تغییر کنند) و شرایط دوباره به حالت قبلش برمیگرده. و باز دوباره شرایط سخت میشه و اتفاقات نامناسبیو تجربه می کنم باز دوباره به خودم تعهد میدم روی خودم کار میکنم و باز یه سیکل تکراری.
استاد بار ها شده که روی خودم عالی کار کردم، ذهنم رو و ورودی هام رو کنترل کردم و یک سری نتایج عالی گرفتم اما بعدش به دلیل این که مثل قبل رو خودم خوب کار نکردم همه اون نتایج از بین رفته و حتی از خونه اولم هم به عقب تر پرت شدم به خاطر اینکه اون نتایج خوب رو داشتم میدیدم که داره از بین میره و بعد احساسم بد میشد و همون احساس بد باعث تجربه اتفاقات بدتری شده در زندگیم.
استاد خیلی ازتون سپاسگزارم که حرف هاتون باعث شد که بزرگترین پاشنه آشیلم رو پیدا کنم و میخوام تمام سعیم رو بکنم که با ایمان 100 درصدی روی دوره های شما و خودم کار کنم و نتایج پایدار بگیرم. البته درسته که شما در فایلتون فرمودید هر وقت که خواستید با من صحبت کنید از نتایجتون صحبت کنید و نگید من میخوام فلان کار در آینده انجام بدم . برای همین مطمعن باشید در آینده نزدیک از نتایج پایدارم براتون خواهم نوشت.
راستی استاد من خیلی وقته که این هدف رو دارم که از کارم یک سود پایدار به صورت روزانه بگیرم اماموفق نشدم و جواب اون هم از همین صحبت هاتون گرفتم و جواب این بود که اگه سود پایدار میخوای باید به صورت پایدار هم روی خودت کار کنی و این دو از هم جدا نیستند.
استاد جانم ازتون ممنونم که اینقدر زیبا و از دلتون صحبت میکنید و همین هم باعث میشه که اینقدر تاثیرگذار صحبت کنید.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمامی اعضای عالی سایت
استاد این ماجرا رو که تعریف کردید و مبحث توحید و ایمان رو توضیح دادید یاد خاطره ای افتادم که در اوایل رفتنم به حوزه واسه من اتفاق افتاده بود.
یادمه روزای اول حضورم تو حوزه مدرس حدیث داشتیم که به ما می گفت هیچ جلوی هیچ بشری قیام نکنید اگه رفتید به مدرسه جلوی معلم مبادا پاشید که این کار شرکه !!! قیام فقط برای الله و بس
ما هم برای اینکه مشرک نشیم سر کلاس درس دولتی تو دبیرستان جلوی معلم هامون پا نمیشیدیم و خلاصه یه بلبشویی اونجا به پا شد ……. باقی کل ماجرا …. و اون معلم حدیث از حوزه اخراج کردن واقعا چه سطحی بعضی از ما به مسائل نگاه می کنیم
میخام داستانی رو از قرآن برای شما بنویسم تا بیشتر به نگاه خدا در قرآن به مسئله ایمان و شرک پی ببریم
روزی گروهی از مسلمانان دریکی از جنگ ها یه فردی که غیر نظامی بوده ولی از قبیله ای که با مسلمین در گیر بودن میاد از کنار سپاه مسلمین عبور می کنه وبه مسلمانان اظهار صلح طلبی می کنه ولی گروهی از مسلمین میگن این فرد بخاطر اینکه ما با کاروان تجاریش کار نداشته باشیم داره فیلم بازی می کنه و حمله می کنند و تمام دارائی اون فرد رو مصادره می کنن بعد از این ماجرا خدا آیه ای نازل می کنه و به
مسلمین میگه:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَهٌ ۚ کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا )
النساء (94) An-Nisaa
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا (برای جهاد) رهسپار شدید، پس بررسی کنید، و به کسی که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: «مؤمن نیستی» تا اینکه (غنایم و) سرمایه ی ناپایدار دنیا به دست آورید، زیرا غنیمتهای بسیاری (برای شما) نزد خداست، شما نیز پیش از این چنین بودید، آنگاه خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت شدید) بنابراین بررسی کنید، که هر آیینه خداوند به آنچه انجام می دهید؛ آگاه است.
واقعا این آیه حرف داره با ما پیام داره نگاه خدا رو ببینید داره میگه چرا دارید به دیگران بر چسب می زنید چرا دارید به یکی از بندگان که ظاهرا اظهار صلح داره بهش میگید که مومن نیستی !! نگاهی که خیلی از ماها داریم اول به خودم میگم که حق ندارم کسی رو قضاوت کنم چون من از قلب کسی با خبر نیستم در یکی دیگر از روایت های تاریخی اومده در یکی از غزوات یکی از اصحاب در نبرد تن به تن بر دشمن پیروز میشه و دشمن رو خاک میکنه و بر سینه ش می شینه همین که شمشیرش رو میبره بالا برای کشتن دشمنش اون فرد شهادتین رو میگه و مسلمان میشه ولی اون صحابه اون فرد رو به قتل میرسونه با این ذهنیت که اون از ترس جونش این کار رو کرده و میاد این ماجرا رو برای پیامبر با افتخار تعریف می کنه پیامبر به اون میگه أ ششقت قلبه آیا قلب او را شکافتی و فهمیدی که داره دروغ میگه و پیامبر اینقدر این جمله رو تکرار کرد و رفت و اون صحابه میگفت ای کاش زمین دهان وا می کرد و من رو می بلعید و این رفتار رو از پیامبر نمی دیدم !!!
یعنی پیامبر آموزش میده به ما و به اون صحابه آموزش داده که الکی به دیگران برچسب نزنیم الکی دیگران رو به مشرک و مومن تقسیم نکنیم !!
و ان شالله عامل باشیم به آنچه میگیم و استاد بسیار سپاسگزارم بابت نشر آگاهی های ناب
سلام استااااد عزیزم و خانواده عشقم وای که چقدر این فایل رو من به موقع گوش کردم و وقتی گوش کردم که بیدار شدم استاد عباس منش گرامی و مریم عزیزم راستش من از وقتی که شروع کردم به بت نکردن آدم ها و سپاس گذاری کردن از خداوند و اینکه آدمها رو خدا دستی از دستان خودش قرار میده برای کمک به ما دقیقا همین اتفاق واسه من افتاد که به جایی رسیدم که گاهی میگفتم این آدم وسیله اس و من باید از خداوند سپاسگذار باشم اما ته قلبم حس خوبی به این موضوع نداشتم و البته خیلی زیاد از این جاده سپاسگذاری نسبت به آدم ها خارج نشدم و این اتفاق متوجه شدم که یه ماهه تقریبا برای من و من با اینکه اومدم کمک کنم از دیروز برای جابجایی اسباب کشی خاله ام که تازه به شهر ما نقل مکان کردن وسط اسباب کشی به این فایل هدایت شدم و چقدر با تمام وجود تک تک گفته های شما رو با تک تک سلول های وجودم حس کردم و فهمیدم قربون خدا بشم که اینقدر زود هدایتم کرد و نزاشت خیلی غرق در اشتباه بشم و زود به مسیر درست برگشتم استاد عزیزم این فایل رو باید ده ها بار گوش بدم خیلی خیلی عالی بود باید سپاسگذاری از خداوند کاملا درونی باشه در وجودت باشه اگر هزاران بار زبانی سپاسگذار خداوند باشی تا زمانی که با دلت از ته قلبم با تک تک سلول های وجودت نباشه هیچ ارزشی نداره اما برای سپاسگذاری از آدمها باید زبانی باشه و حتی عملی و چقدر میتونی حال یه نفر رو بخاطر کوچکترین کاری که واست کرده با سپاسگذاری خوب کنی و خوشحالش کنی و روزش رو بسازی و باعث بشی که بخواد اون هم بیشتر خوبی کنه استاد عزیزم ازتون سپاسگذارم که این فایل عالی رو برای ما بزارید و خدا رو سپاس که اینقدر قشنگ من رو هدایت میکنه
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
استاد تشکر بابت فامیلتون
من چقد الان باز شدم الان موقع شنیدن این فایل بود
الان آماده بودم و چقد من مخاطب شما بودم
خدایا ممنونم که وقتی چیزی ازت میخوام زود به من میگی
من تازه معنی شرک و توحید را دارم میفهمم و این یعنی من مدار م داره میره بالا خدایا شکرت
استاد بازهم این فایل را باید گوش بدم
استاد ممنونم خانم شایسته عزیز ممنون
خدایا شکرت شکرت شکرت
سلام ودرود خدمت استاد عزیزم خانوم شایسته مهربان ودوستان گرامی
استاد واقعا همیشه من از شما سپاسگزارم به خاطر همه چی شما چقدر دیدگاه من رو تغیر دادین من یه آدم عصبی به شدت ناسپاس وغور غرو بودم واز وقتی با شما آشنا شدم اصلا یه آدم دیگه شدم علاوه بر بحث مالی اصلا بی نهایت نتیجه های بینظیری در تمام جنبه های زندگیم گرفتم که خیلی خیلی ارزشش بیشتر از مسائل مالی هست
من از وقتی با شما آشنا شدم خیلی خیلی سپاسگزار تر شدم
بحث کنترل ذهن چقدر نتایج عالی در تمام جنبه های زندگیم رقم زده
چقدر باورهای مخربم عوض شده
بحث توحیدی که از شما آموزش دیدم دیدگاهی که در مورد خداوند وقرآن ومسائل قرآنی من با شما تغیر کرد
وهمش با همین فایل های رایگان بوده وتکرار وگوش دادن همین فایل های به ظاهر رایگان وگرنه من بارها وبارها از خداوند به خاطر این سایت وشما سپاسگزاری کردم
واقعا مننونم واقعا سپاسگزارم از صمیم قلبم میگم
واقعا من با فایل های شما کلی تغیر کردم
یه آدم دیگه شدم
سلام استاد عزیزم
استاد،یه حرفی میخوام بگم بهتون،،،من خودمو میگم،،من حرفها و اگاهی هایی که تا الان شنیدم ازتون واقعا خواستم که نکته اصلی رو بفهمم،،اینطور نبوده که بخوام اونطور که دلم میخواد تعبیر کنم و قانون رو به نفع خودم تغییر بدم،،،ولی همونطور که خودتون هم گفتین به خاطر پایین بودن مدارم عمق مطالب رو شاید نمیفهمم،،،و قوانینو یه جور دیگه میفهمم،،اینو الان وقتی میگم که سخت دچار ابهام شدم،،تو رو خدا،توروخدا،تو یه فایلی برام توضیح بدین،،من هنوز نتونستم هیچ محصولی رو بخرم،،،من چندین ساله در یک رابطه ای هستم،که یه پسر هم دارم،و چندین ساله که طلاق عاطفی گرفتم،یعنی هیچ احساسی ندارم ولی بخاطر پسرم تحمل میکردم،ولی وقتی که فهمیدم این کار من وابستگیه،و شرکه،،به روشهای مختلف برای خودم منطقی کردم که من مسئول زندگی هیچ کس نیستم و در واقع به مقدار زیادی کنار اومدم با این مسئله،و بعد در گیر این بودم که من نمیخوام پیشنهاد طلاق بدم میخوام ایشون بیاد و پیشنهاد طلاق بده،،که اون رو هم برای خودم منطقی کردم که من باید تغییر کنم و حرکت کنم،پس من میرم و پیشنهاد طلاق میدم،،،که خدا شاهده همون روزایی که میخواستم بگم پیشنهاد طلاق رو،،،یه فایل از شما اومد،،گفتگو با دوستان،،که سحر عزیز دقیقا همین مسئله رو مطرح کردن،و شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟؟مگه اینطور نیست که خداوند به شجاعان پاسخ میده؟؟؟من میخوام برم یه کاری انجام بدم،ایشون مثل یه سد جلوم وایمیستن،،خب من میخوام این سد رو رد کنم،،،،،استاااد من میدونم شما گفتین به خواهراتونم مشخصا نمیگید که دقیقا چکار کن،میگید این قانونه،برو ببین قانون چی میگه،،،من استاد معنی نشانه ها رو درک نمیکنم،،میرم قرانو باز میکنم،دقیقا در مورد مشکل من میگه ولی نمیدونم باید چکار کنم،،،من نمیخوام کمالگرا باشم،،میخوام که تکامل رو طی کنم،،،نمیخوام بایستم،،کلیت قانون رو در مورد مسئله الان خودم نمیتونم بفهمم،،فقط همینو میدونم که احساس خوب باید داشته باشم،،،از یه طرف قانون میگه تمرکز،،،ولی من نمیدونم رو روابطم تمرکز کنم یا روی درآمد،،،بخوام روی روابط تمرکز کنم مسائل مالی تمرکزمو میگیره،،،روی درآمد میخوام تمرکز کنم روابط تمرکزمو میگیره،،،،هر روز میام دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو میزنم،،ولی نمیدونم چی میخواد خدا بهم بگه،،،،استاد چکار کنم؟؟
سلام دوست عزیز
در جواب سوال شما با توجه به این قسمت نوشته تون (شما گفتین که اصلا لازم نیست تو بگی یا اون بگه،،تو خودتو درست کن،جهان به رااااحتی کارها رو درست میکنه،،،،استاد من الان گیییییجم،،،آخه پس از اونطرفم میگم مگه نباید من حرکت کنم؟؟) میخوام یکسری توضیحات بدم و امیدوارم براتون مفید باشه
دوست عزیز کار کردن روی خودمون ، خودش بزرگترین حرکته ، شاید شما فکر کنید که باید خودتون برای حل مسئله با روشی که با شرایط فعلیتون به نظرتون عاقلانه ومنطقی میرسه حرکتی باید بکنید ولی حرف استاد با توجه به قانون اینه :
قانون میگه احساس خوب مساوی است با نتایج خوب ، اما این حرکت شما از روی حس بد شما به شرایط فعلیتونه و فرکانسی که الان دارید ارسال میکنید و مداری که داخلش هستید به شما این راه حل رو داره میگه ولی باز با توجه به اصل قانون که میگه احساس بد مساوی است با نتایج بد ، این اقدام شما منحر به ناراحتی و مشکلات بیشتر میشه و اینکه استاد میگن روی خودتون کار کنید احساس میکنم شما اینو حرکت نمیدونید و شاید نگاه شما این باشه که حرکت یعنی درخواست و پیشنهاد جدایی دادن و وکیل گرفتن و دادگاه رفتن و غیره
در صورتیکه کار کردن روی خودتون بزرگترین حرکته ، بجای رفتن به دادگاه و ادامه ی حس بد که مطمئنا با قرار گرفتن در اون محیط و دیدن مشکلات افرادی که اونجا هستن باعث گسترده شدن حس بدتون میشه ، بیاین و کار کردن روی خودتون رو یک حرکت ببینید اونوقت بازی عوض میشه ، وقتی مدار و فرکانس شما عوض بشه قانون جهان اینه که کبوتر با کبوتر باز با باز کنار هم قرار میگیرن از راهی که باعث گسترده شدن حس خوب شما بشه ، شرایط شما تفییر خواهد کرد وگرنه اگر بخواید با حس فعلی که دارید اقدامی بکنید حتی اگه از اون فرد جدا هم بشید بازهم افرادی با همون ویژگی رو در زندگیتون خواهید دید ولی اگه قصد دارید مشکل از ریشه حل بشه از اونجائیکه اصل قانون اینه که خلق تمام موارد زندگی ما توسط خودمونه از طرق ارسال فرکانس که اونم از طریق ورودی ها و کانون توجه ما انجام میشه پس مهمترین کار ، کار کردن روی خودتونه
و مطمئنا راه حل و ایده ی حل مشکلات به شما گفته خواهد شد بشرطی که بتونید نحوه عملکرد قانون رو متوجه بشید و کار کردن روی خودتون رو بزرگترین حرکت بدونید و حرکت کردن بدونیدش چون احساس میکنم شما این کار روحرکت کردن نمیدونید.
اگه مطلب رو بارها تکرار کردم به خاطر جا افتادن مطلب و کمک به درک بهتر موضوع بود
امیدوارم نوشته هام براتون مفید باشه
موفق باشید
درود استاد عزیزم
درود بر مریم خانم عزیز
الهی نور به وجود و زندگیتون بباره که البته همین الانشم میباره.
نمیدونم چرا این فایل رو ندیده بودم تا الان. و امروز علیرغم همه موانعی که سر راهم سبز شد که نزارن این فایل رو بشنوم، بالاخره بعد از ساعتها تیکه تیکه گوش دادن تمومش کردم.
خدایا شکرت که باز هم شبهات زیادی رو که در ذهن داشتم با آگاهی های استاد برطرف شد. سید جان سپاس.
یه خاطره ای میخوام تعریف کنم:
از همون دوران نوجوانی همیشه دنبال فهمیدن خدا بودم. یادمه حتی سال دوم راهنمایی با معلم دینی سر اینکه خدا یک موجود زنده مثل انسان نیست که بخواد تصمیم بگیره بحثم شد و من میگفتم یه سری قوانین تعیین شده و که اگر طبق اونها عمل بشه خروجی مشخصی حاصل میشه… ولی ایشون معتقد بود که نه خداست که تصمیم میگیره در لحظه و آینده هر انسان و موجودی چه چیزی مقدر بشه!!
و یادمه بحث با دعوا ختم شد و همونجا اعلام کردم که اقا من دیگه هرگز در هیچ کلاس دینی شرکت نمیکنم به جز کلاس قرآن که البته اونم هدفم به چالش کشیدن مدرس بود. خلاصه با مدیر مدرسه که فامیلمون بود مطرح کردم گفتم من به این دلیل کلاس دینی دیگه نمیرم نه امسال نه صد سال دیگه… چون ممکنه حرفهایی بزنم که برای خودم گرون تموم بشه.
ایشونم قبول کرد و تا زمان دیپلم گرفتنم هم حتی برای امتحان دادن از برادر و پسرخاله م کمک میگرفتم که بجای من رفتن و امتحان دادن!!(دوره دبیرستان هم همین بحث پیش اومد، ترک تحصیل کردم به مدت یک سال و نیم و بعد رفتم مدرسه بزرگسالان که میشد کلاسها رو غیرحضوری برداشت.)
من اون زمان درکی از قوانین نداشتم ولی بارها قرآن رو به فارسی خونده بودم و متوجه شده بودم که خیلی چیزا تناقض داره با چیزی که میگن. و همیشه با خودم تکرار میکردم که خدایا تو چی هستی که نمیتونم بفهممت…
مثلا میرفتم نماز میخوندم، بعد وسطاش وقتی به معانی جملاتی که ادا میکردم دقیق میشدم، میگفتم خب الان اینا چیه من دارم بلغور میکنم؟ یعنی چی خدا بزرگ است خدا بزرگ است!؟ چرا من باید به خدا بگم خدا بزرگ است خدا بزرگ است؟ چرا من باید هی همین جملات رو هر روز چندین بار تایید کنم؟ مگر غیر اینه که شک داشته باشم به چیزی که دارم میگم و هی تلاش میکنم که با تکرار به خدا بقبولونم که اهای خدا من بهت ایمان دارما!
و همیشه با مادرم سر همین موضوعات بحث میکردم. میگفتم مامان، چرا بجای گفتن این چیزای بی سر و ته سر نماز، نمیایم به زبون خودمون از خدا تشکر کنیم؟ بابت اینکه امروز زنده بودیم، سالم بودیم، غذایی که خوردیم، خنده ها و شادیهامون، محصولی که درو کردیم…. چرا نمیایم بابت اینا هر روز تشکر کنیم از خدا… و سر نماز اینارو بگیم؟
برای خدا چه توفیری داره که من به مومنین سلام بفرستم!؟ یا هی تایید کنم که شهادت میدم محمد پیامبر توئه!!؟
خلاصه سالها با این ذهنیت گذشت، گاهی فاصله گرفتم از موضوع و گاهی مجدد از سر گرفتم… تا اینکه در دوره سربازی بعد از آموزشی افتادم به برجک نگهبانی…
۷ ماه، یک روز در میون، روز و شب بمدت ۱۶ ساعت باید نگهبانی میدادیم. برجک های وسط بیابان و به دور از تمدن! هر از گاهی توهم میزدیم و چیزای عجیب و ماوراالطبیعه هم میدیدیم که اینجا دیگه جاش نیست بیان کنم.
از اونجایی که همیشه به تماشای آسمون و ستاره های فوق العاده ش علاقه زیادی داشتم، شبها سرم به اسمون بود و به اینهمه عظمت عالم فکر میکردم که تا کجا ادامه داره.. و این بشر مغز فندقی فکر میکنه که خدا کار و زندگیش رو ول کرده اومده توی همین نقطه آبی کوچیک به اسم زمین داره آدمها رو یکی یکی چک میکنه…
یعنی خدایی با این عظمت نتونسته یه اتوماسیون راه بندازه که همه چیز طبق قوانین خاصی خودش پیش بره؟ مگه میشه؟ در همین افکار بودم که هر لحظه از خدا میخواستم کمکم کنه تا توی این دوران خدمت مفیدتر باشم. چون قبل از خدمت کامپیوتر یاد گرفته بودم و اون زمان کمتر کسی با کامپیوتر اشنایی داشت. دوست داشتم ازش بهره برداری کنم. و دائما میگفتم خدایا میخوام تو این دوره سربازی پر بشم، یاد بگیرم، نه اینکه فقط کل دوران خدمتم رو بیام بالای برجک بز و گوسفند مردم رو بپام!! یه حرکتی برام بزن..
داخل پرانتز (شبها گاهی بالای برجک برای اینکه زمان بگذره میزدم زیر آواز و ترانه میخوندم. ولی گاهی واقعا از زور خستگی ذهنی دیگه هیچ آهنگی یادم نمیومد و شروع میکردم به خوندن دعا و… و صدام تا چنتا برجک اونورتر شنیده میشد.)
خلاصه روزی از روزها که پنجشنبه بود عده ای از بچه ها مرخصی ۲۴ ساعتی رفته بودن… پیشنماز یه آخوندی بود تقریبا ۳۷-۸ ساله وقت نماز ظهر اومد و گفت چرا کسی اذان نگفته!؟ بچه ها گفتن که مسئول نمازخونه رفته مرخصی و کسی نیست اذان بگه… یکی از بچه ها از اون پشت داد زد، حاج آقا ، این بهنام صداش خوبه بگید اذان بگه!؟ گفتم اقا من بلد نیستم بیخیال… حاج اقا هم بند کرد به من که اها یالله پاشو اذان بگو.. خلاصه میکروفن رو دست گرفتم با استرس خیلی زیادی اذان گفتم و یه جاهاییشم رد دادم!!😂😂
حاجی تشکر کرد و نماز رو خوندیم و تموم شد، بعد از نماز ازم پرسید که کجایی هستی و اینا… همدیگرو که معرفی کردیم دیدیم عه! همشهری از اب در اومدیم و هر دو شمالی هستیم و یه سری افراد مشترک رو هم میشناسیم. خلاصه ایشون چند روز بعد دوباره اومد و یه هدیه برام اورد بابت اینکه جرات به خرج دادم و اذان گفتم با اینکه اولین بارم بود.
همون لحظه زمزمه ای توی گوشم اومد، گفت: بهش بگو همین الان…
بدون مقدمه چینی ازشون خواستم که یه حرکتی برام بزنه پست منو عوض کنه. از مهارتهام پرسید و گفتم که کامپیوتر اینا بلدم و ایشونم مشتاق شد و درجا یه کاغذی نوشت و امضا زد و گفت فردا برو گردان پیش فلانی بقیه ش رو من تلفنی بهش توضیح میدم. بقیه سربازا دهنشون باز مونده بود! هی میگفتن پسر تو چطور همچین درخواستی کردی؟ میدونی این کیه؟ گفتم کیه مگه؟ آدمه دیگه!؟
(اینجا متوجه ردپای خدا شدین؟ چطور هدایتم کرد تا دستی که فرستاد رو بگیرم و به سمت جایی که لازم بود برم؟) اون زمان که اینو نمیفهمیدم، الان میفهمم… آموزه های استاد باعث شدم مو به مو زندگیم رو دوباره مرور کنم و بفهمم که ثانیه به ثانیه خدا با من بوده چون من میخواستم که باشه… و هرجا که فراموشش کردم، انکارش کردم، همه چیز خراب شد… خدایا شکرت که امروز فهمیدمت به لطفا استاد…و دیگه بیراهه نمیرم..
رفتم اونجا، تازه فهمیدم که ایشون خودش رئیس عقیدتی سیاسی کل منطقه پارچین بوده و واسه همین همخدمتی هام داشتن بالا پایین میپریدن هی میگفتن تو میدونی این کیه؟!!!😂 یعنی کسی که تمام فرمانده ها و سرهنگ و سرتیپ و فلان اون منطقه جلوش به خط میشدن!! ولی من با حاجی جوری صحبت کرده بودم که انگار صد ساله میشناسمش و یه ادم عادیه!!😂😂
(یاد خاطره استاد افتادم سر امتحان که پاشدن جلوی مراقب رفتن سر میز کس دیگه😅 ایمان توأم با الهامات چه ها که نمیکنه اگر انجامش بدیم)
خلاصه کارم اوکی شد و شدم مسئول دفتر عقیدتی سیاسی و مسئول نمازخونه، اونم کجا!؟ گردان… یعنی از گروهان منتقل شدم رفتم مرکز بدون درد و خونریزی… مثل باقلوا!!
یک کتابخونه پر از کتابهای مذهبی که کلی ذوق کرده بودم بابتش چون جوابهای زیادی رو توش پیدا میکردم.
یک کامپیوتر که اصن از شدت ذوق شبا نمیخوابیدم و تا صبح توی دفتر پاش مینشستم و هی بیشتر یاد میگرفتم… (البته قاچاقی)
کلی لوازم الکترونیکی خراب مثل اکو و بلندگو… که بشینم تعمیرشون کنم.. وای خدای من چه سفره ای برای من پهن شده بود… همه علایقم یه جا جمع بود..
خلاصه چند روز بعد یه شرح وظایف دادن به من که یکیش برنامه ریزی هفتگی برای آخوندهای منطقه بود که برنامه کلاسهای قران و پیشنمازی و سخنرانی و… رو ردیف کنم و بهشون اطلاع بدم.. حدود ۳۰ تایی بودن.
و زمان ناهار و صبحانه هم با چندتاشون هم سفره بودم چون کادر اداری بودن.
به مرور که کمی به اوضاع اونجا مسلط شدم و با افراد گرم گرفتم همگی شیفته اخلاقم شده بودن چون همیشه آروم بودم و بی حاشیه و با احترام با همه برخورد میکردم.. بقول خودشون میگفتن راحمی یک آرامش عجیبی داره ادم میاد نزدیکش دوست داره بشینه همینجور فقط نگاش کنه! 😂
کم کم که روم تو روشون باز شد، شروع کردم به مطرح کردن بحثهای مذهبی… جوری به چالش میکشیدمشون که ۹۹ درصد اوقات هیچ جوابی نمیتونستن بدن! و اخرش میگفتن، پسر با این بحثها اخرش سرت رو بر باد میدی…😂😂
سوالات خیلی خیلی کلیدی ازشون میپرسیدم ، مثلا یه روز خواستم سوره حمد رو تفسیر کنن… کلی همدیگرو نگاه کردن… بعد یکیشون گفت..
خب خداوند میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم… یعنی وقتی خدا داره کلامش رو با بسم الله شروع میکنه ، ما هم باید همه کارهامون رو با بسم الله شروع کنیم..
الحمدالله رب العالمین..
منظور اینه که ما باید ایمان داشته باشیم که قدرت مطلق عالم خداست و فقط از خدا سپاسگزاری کنیم…
پرسیدم، حاج اقا یعنی الان که من رفتم این غذا رو از رستوران گرفتم اوردم برای شما، اگر از من سپاسگزاری کنید یعنی مرتکب کفر و گناه شدید؟
– حاج آقا هنگ میکند…
اون یکی گفت خب نه این فرق داره.. منظور از حمدو سپاس به خاطر چیزهای بزرگتری باید از خدا سپاسگزار باشیم…
و این بحثها ادامه داشت و هرگز به نتیجه ای نمیرسید و با ترک جلسه به پایان میرسید…
از اون تفسیر کردنشون باید پی به عمق فاجعه برده باشید… گاها سر کلاس های قرآن حتی بلد نبودن درست کلمات رو ادا کنن که در نوع خودش یک افتضاح به تمام معنا بود.!!
ببخشید خیلی طولانی شد…
در تایید صحت گفته های استاد خواستم اینو بگم که متأسفانه توحید در دینی که به ما اموختن فقط یک کلمه بوده، و حتی یک بار هم نشد که با چنتا مثال ساده وحدانیت خدا رو به ما بفهمونن تا در همون دوران نوجوانی راهمون رو پیدا کنیم…
و جالب اینکه در همون زمان خدمت تا پایانش انقدر همه رو انالیز کردم که کاملا متوجه شدم از لای این آموخته های به اصطلاح دینی و مذهبی هیچی جز گمراهی نصیب ما نخواهد شد.. چون مروجینش هنوزم گمراه بودن و هستن…
استادجان سپاسگزارم ازت که با هر بار شنیدن حرفهات بیشتر متوجه میشم که چقدر من به جزئیات زندگی توجه نداشتم و بابت خیلی چیزها سپاسگزار نبودم و نیستم. و امروز به لطفا شما به زبان دیگری بعد از صرف شام از همسرم سپاسگزاری کردم و خوشحالی و رضایت رو توی چشماش دیدم. چون اینبار دیگه تشکر خشک و خالی نبود… واقعا از ته دل بود و خالصانه… لحن و انرژی به کار رفته متفاوت بود انگار داشتم از خداش تشکر میکردم…
کلی موارد رو یادداشت کردم که باید بیشتر بهشون توجه کنم و سپاسگزار باشم هم در کلام و هم در قلبم..
اما هر روز یکی از سپاسگزاریهام شما هستی و براتون طلب خیر و برکت بیشتر میکنم… و خدا رو شاکرم که هدایت شدم به آموزشهای شما و همه تکه های پازلی که سالها جمع کرده بودم به کمک شما دارن چیده میشن و حقیقت خدا و دنیا و زندگی رو به من نشون میدن.
خدایا شکرت بابت این موهبت بزرگ
از همه تون سپاسگزارم که تا انتهای مطلب رو مطالعه کردید.😍