اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چندین بار این فایل را گوش دادم وچند تجربه دارم که دوست دارم با شما درمیون بزارم
اول اینکه دکترها به من گفتن نازا هستی وخدا به من فرزند داد دکترها گفتن فرزندت مشکل داره وباید سقط بشه ولی من با توکل به خداوند در ان سن خیلی کم فرزندم را بدنیا اوردم وسالم وفوق العاده باهوش که الان کلاس نهم هست فرزند دومم هم سالم والان چهار سالشه اینم فوق العاده باهوش میخوام این بگم اون موقع ها با استاد عباسمنش آشنا نبودم فقط چیزی در دلم میگفت بچه هات سالم هستن و او خدای درونم بود
بعدیش این که چند ساله تو یه زندگی وحشتناک بودم و دوساله متوجه شدم با همچین زندگی وآدمی هم فرکانس بودم وباید مدارم رو بالا ببرم من چندین ماه تمرین کردم شوهرم من را از خونه انداخت بیرون با کلی کتک کاری بعد از سه ماه باز برگشتم چون همش میگفتم دوستش دارم خلاصه چند ماه بود سکوت کردم وهمه چی رو به خدا دادم تا خدای مهربانم این فایل زیبارو برام فرستاد چندین مرتبه گوش دادم وکل زندگیم رو بهش سپردم به گوش شوهرم رساندم که طلاق میخوام وبا گوش دادن فایلها استاد یاد گرفته بودم که اگر به راحتی همه چی پیش بره یعنی باید جدابشم وخیلی راحتراز چیزی که فکرش رو بکنم شوهرم وکالت طلاق و وکالت بچه ها رو به من داد ورفت تازه خیلی هم خوشحال بود شرطش هم ابن بود که اگر وکالت داد باید اقدام کنم نه اینکه بزارم بمونه منم رفتم دنبال کارهای طلاق وخداهم پیش قدم میکردم گفتن باید وکیل بگیرم وگرنه نمیشه رفتم دنبال وکیل
وکیله گفت آیند تو بچه هات چی میشه حالا میخوای چکار کنی گفتم خدا بزرگه خندید گفت خدا اون بالا نشسته تو میخوای چکار کنی یادم به حرفهای استاد افتاد باز هم گفتم خدا بزرگه
گفت خوب الان یک میلیون ونیم بایدبه من بدی گفتم الان ندارم ولی حتما کار میکنم بهتون میدم همونی که ازم خندید شد دست خدا وگفت بدون هیچ چیز کار هاتو میکنم حتی گفت از ثبت اسناد که چهار صدو پنجاه میگیره ودادگاه که دویست تومن میگیره برات تخفیف میگیرم و من تو دلم خندیدم گفتم خودت شدی نیروی غیب خدا
دیگه دیروز بود که باید دویست وپنجاه میدادم کرایه خونه گفتم به صاحب خونه زنگ بزنم بگم شرایطمه وفعلا بهش ندم یا کمتر بدم باز گفتم ملیحه قرارشده به غیر از خدا به هیچ احدوناسی رو نندازی وسریع پولی که داشتم واریز کردم با وجود خیلی کم وکسریها وباورتون میشه خدای مهربانم یک ساعت بعد صدو پنجاه برام رسوند ویک دوست باهام تماس گرفت که اصلا از شرایطم خبر نداشت پیشنهاد یه کار بهم داد که در هفته پنج روز باشم روزی چهل تومن واین است خدای مهربان من که عاشقانه دوستش دارم
استاد عزیزم چقد شما در این رابطه زیبا بیان میکنید که به غیراز خدا دل نبندیم
من هم توکل بر خدای عزیزم کردم وبه پبش میروم ومنتظر روزهای عالی و زیبایش هستم
با سلام و درووود بیکران بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزو مهربان
بحث توحید که میشه یا زبون آدم بند میاد یا طوری سخن به زبون میاد که از دل برمیاد .منم تو زندگیم هر موقع روی غیر خدا حساب کردم سفت خوردم از همون شخص از همون جا حالا میخاد دوست باشه میخاد کارفرما باشه میخاد پدرو مادر باشه هر موقع درخواستی داشتم که فکر میکردم فقط از دست اونا برمیاد کاری برام بکنن و اگه نکنن من زمین میخورم دقیقا از همون شخص ضربه میخورم.
دیگه تو زندگیم یاد گرفتم روی کمک کسی حساب نکنم نه اینکه درخواست نداشته باشم از کسی اما وقتی میخام در خواست کنم یادم باشه تنها دستی که اومده کمکم دست خداست و این آدمها هم دستان خداوند روی زمین هستند .من یه دوره ای از زندگیم بدهی زیاد داشتم و فکر میکردم وظیفه پدرو مادرمه که کمک کنن و بدهی های منو پرداخت کنن اما میدیدم هر چقدر من بیشتر میخام کمکم کنن و روی کمکشون حساب میکردم بیشتر اذیت میشدم و انگار تو یه مرداب بودم که هرچقدر بیشتر تقلا میکنم بیشتر فرو میرمو بیشتر از اصل خودم دور میشدم .
چه روزهای به امید دیگران مینشستم و امیدم نا امید میشد.از یه زمان به بعد یاد گرفتم دیگه فقط روی خدا حساب کنم و به طور معجزه آسا دیدم وقتی امو رو دادم دست خودش و بهش تکیه کردم چقدر صادقانه جواب اعتمادو داد توکلم جواب داد و همیشه دیگه نگران نیستم میگم خودت با دستای خودت این گره رو باز کنه صادقانه از ته قلبم .ادا درنمیارم تظاهر نمیکنم نقش بازی نمیکنم با قلبم بهش تکیه میکنم و برام انجام میده.خداروسپاسگذارم که منو با خانواده آشنا کرد تا به این آگاهی ها برسیم و به توحید برسیم.
سرکار خانم شایسته چقدر این حرف شما به من انرژی داد هرجا موفقیتی حاصل است خداست و در غیر اینصورت شیطان
من کارم آزاد چقدر این جمله شما برام آشناست چقدر من از این فرمول استفاده کردم و به خود خدا قسم پولش برای من بوده و در عین انصاف عنوانش رو به خدا دادم
من قدم بر میدارم با یه باور سازی ساده چه اتفاقات عالی برام رخ میده خدا میداند و بس من چند سالی میشه که عضو این سایت و کانال استاد هستم و به خاطر مشغله کاریم که همه از روی باور فراوانی نشات گرفته و مشتری هایی که دارم زیاد فرصت نوشتن ندارم ولی بی انصافیه اگر نگم استاد دستی بود که کلا نگاهم عوض شد چه فراوانی هایی توی زندگیم و کسب و کارم در عین گفتن بعضی ها که میگن بازار خرابه رخ داد چقدر نگاهم به تمام مسائل عوض شد گویی کلمات و در و دیوار حقایقشون رو برام باز گو میکنن اشعار و حتی آیات خداوند برام کشف معنی میشه توی زمان و مکانی قرار گرفته ام که همه چیز باهام حرف میزنه ، مواظب حرفهام ، شوخیهام و افکارم شده ام باور دارم که همه چیز از من به سوی من است نه فقط به سوی من
سپاس از بذل توجه تمامی دوستانم و قلم زیبای خانم شایسته عزیز
سالهای زیادی با حساب کردن روی دیگران، وامید به پدر زنم ،سپری کردم، اما یک سال پیش تازه فهمیدم، روی کسانی حساب کرده ام،که حتی ذره ای برای من ارزش قایل نیستند،وبدترین لحظه عمرم رقم خورد،به علت مریضی مدتی بیکار شدم، برای تامین اجاره ومخارج زندگی ،درمانده بودم وقتی تقاضای کمک کردم، پدرم گفت تو بی غیرتی ورگ نداری ،مشکلات تو به من ربطی نداره، تازه قرضهای قبلی روهم طلب کرد.وپدرزنم هم کمک رو مشروط به اطاعت کامل وله ککردن عزت نفسم کرد.
یک شبه تمام داری ام که یه ماشین قسطی بود ،از دستم رفت،بعد هم که ماشبن اونقدر گرون شد ،که فقط حسرتش به دلم مونده.
آری این سزای کسی است که روی غیر خدا حساب کنه،در لحظه نیاز چنان رهایت میکنن وبا پای خودشون پرتت میکنن، که حیرتش تا اخر عمر با توست،وشگفت زده از پستی کسانی که به خاطر دیدارشان تصادف کردی، از خیر سیسمونی بچه ات گذشتی و….
از اون روز دیگه دوستشون ندارم وجودم پر از نفرت وبی اعتمادی نسبت به دیگران شده،حالم اصلا خوب نیست ودایم به فکر انتقام.
نمیدانم چطور روی خدا حساب کنم، توکل رابلد نیستم، شاید اصلا درک درستی از خدا ندارم،، بااینکه 18 سال درس مذهبی خوندم،متنفر از دین وشغلم ،با اکراه واجبار ادامه میدهم.
تنها کور سوی امیدم همین سایت واموزه های استاد است ، که اگر به موقع اشنا نمیشدم معلوم نیست الان به خاطر انتقام در کدام زندان،ومنتظر چه حکمی بودم.
امیدوارم راهم راپیدا کنم ،وفقط روی خدا حساب باز کنم، وقتی اون فایل رو گوش میدم تا دقایقی ارامم،اما نگرانی ها وحس انتقام وحسرت ارامم نمیگذارد، زندگی ام یه جهنم واقعی شده از عذاب ووجدان ،احساس گناه به خاطر اعتماد به پدروپدر زنم، وحسرت ماشینی که رفت.
ببخشید که اینقدر تلخ شد.
دعایم کنید استاد عزیز، عاشقانه دوستت دارم،شما واین سات واعضایش تنها امید من هستید.
در پناه نیروی برتر ،شاد سالم ،ثروثمند وسعادتمند باشید .
من هیچوقت توعمرم برداشتی ازتوحیدبه این خوبی نداشتم همیشه برام سوال بوداین توحیدنظری که میگن دونستن وندونستنش چه فرقی توزندگیمون داره !!!!
یادمه یه مدت کوتاهی هیئت میرفتم .آخوندمیگفت همه هستی ازنورخلق شده ونورنورهاهم حضرت محمده.واین نورتقسیم شده به ۱۲نوربزرگ که هرکدوم ازاین نورهامربوط به یک امامن …..وهمینطورمیگفت که اشرف مخلوقات هم همین نورهاهستند….ودرآخرمیگفت شماخیال میکنیداشرف مخلوقات همه انسان هاهستند؟؟!!!نه شماومن بااینهمه خطااشرف مخلوقات نیستیم منظورائمه هستند….برای همینه برای هرچیزی ودرهرمصیبتی بایدصلوات بفرستیدتاصدقه سری امامان مون خداازخطاهای مادرگذره وماروبه خاطراونهاببخشه….ومیگفت ماقدرت تجسم وصحبت باخدارونداریم بلکه ائمه روبایدواسط قراربدیم وباتوسل به پیامبروامام ازخداچیزی بخوایم.
اون روزهاباخودم میگفتم چرااینقدرماازخدادوریم چرااینقدربین ماوپیامبرفاصله است اگربین ماوپیامبراینقدرفاصله است ببین بین من وخداچقدرفاصله است!!!!خلاصه احساس بی ارزشی عجیبی میکردم.
خلاصه یه مدت هیئت….. یه مدت خانگاه …..یه مدت آئین دیگه…بالاخره باسایت که آشناشدم وحرفهای استادروشنیدم انگارگمشده هامویک جاپیداکردم .منی که همیشه یه کتاب توی کیفم داشتم که باخوندنش به جواب سوالام برسم ،دیگه بی نیازشده بودم .یک الگویی توی ذهنم ساخته شدکه متوجه شدم خودم دریایی ازنوروروشنایی هستم بامتصل شدن به منبع نورکه خدای یکتاست نه تنهابه خواسته هام بلکه به آگاهیهایی که دنبالش هستم هم میرسم .خدای یکتاخدای عادل .خدای بخشنده .خدای وهاب .وفایل های استادروگوش میکنم به خودم میگم آره آره تک تک ماارزشمندیم .ارزشمندیم ومسئول .مسئولیم که خداونددرآخرت بابت کوچکترین عمل ازماسوال میکنه .اگرماخالق زندگیمون نبودیم دیکه انکرمنکرچه کاره بودن ؟؟!!!اگرماخالق زندگیمون نیستیم دیگه آخرت وبرزخ وبهشت وجهنم دیگه وجودش معنی نداشت .خداروواقعاسپاسگزارم ازطریق استادم به اینهمه آگاهی رسیدم .دیگه به مذهب هافکرنمیکنم دیگه کاری به مکتب هاندارم .دیگه کاری به عقایدوآرمانهای کسی نیستم .استادعزیزمنوآروم کردیدفکرم روازپراکندگی نجات دادید.ازسردرگمی ازسوالهای بی جواب یاسوالهایی که جوابهای ضدونقیض داشت.امیدوارم بزودی برسه که مثل شماعمل کنم وزندگیموازهرجهت تغییربدم .
باآرزوی موفقیت وسلامتی برای شماوخانواده بزرگ عباسمنش.
یادم هست وقتی غرق مشکلات زندگی بودم و فشار زیادی روم بود گاها به ذهنم خطور می کرد که قران رو بطور اتفاقی باز کنم و به قول خودم خداوند من رو با آیه ای هدایت کنه شاید به جرات می تونم بگم99درصد مواقع آیاتی در عذاب مشرکین میومد من با خودم می گفتم خدا با من لج کرده من که نماز خونم من که مشرک نیستم البته من هیچ اطلاعی از قوانین نداشتم ولی امروز برام خیلی جالب هست که همش آیات عذاب دادن مشرکین میومد و واقعا من مشرک بودم و هستم و واقعا ازت ممنونم ((مرد)) البته من این فایلهارو قبلا گوش کردم ولی ممنونم خانم شایسته که مارو ترقیب می کنید به مرور مجدد این الماسها
همین امروز متوجه شدم که تو کسب و کار جدیدم داشتم روی راضی نگهداشتن شریکم تمرکز می کردم و همش باخودم فکر می کردم اگر اون نبود من هرگز نمی تونستم این زمین رو بخرم و این کار رو انجام بدم چون اون با تجربه این کاره غافل ازین که چه کسی اون رو سر راه من قرار داده واقعا خاک بر سرم خاک عالم بر سرم واقعا اشک از چشام جاری میشه ازین همه حماقتم و اون الله بی همتا رب مهربان تنها و تنها منشا قدرت هست من اگر کاری رو با تمام وجودم سعی می کنم درست انجام بدم باید یادم باشه هدفم رضایت الله هست چون فرموده بر وفای به عهد فرموده کم فروشی نکردن نه با هدف جلب توجه دیگران و راضی کردنشون من فقط کار درست رو انجام میدم و به کمک الله فقط و فقط روی الله حساب می کنم. ان شا الله
سلام به همه دوستان عزیزم میدونم که حالتون عالیه مثل من
در مورد این فایل وقتی شنیدمش واقعا فوق العاده بود همه اون کارهایی که کردم تو گذشته از جلو چشام رد می شد که چقد گدایی محبت از همسرم داشتم چقد عصبانی می شدم که اینقد من دارم درست باهاش رفتار میکنم اینقد من دارم ابراز محبت می کنم هر چیزی خواسته براش خریدم اما دریق از محبت دریق از دریافت یه ذره عشق خدایا یه لحظه خندم گرفت که چقد ذلیل شده بودم یادمه برا خونه میوه می گرفتم خودم نمی خوردم همش به خانومم می گفتم تو بخور جالب اینکه اونم به اندازش می خورد ولی من می گفتم تو چرا نمی خوری آخرشم میوه ها خراب می شد ولی من همه چیو برا اون می خواستم وهرروز عصبانی تر داغون تر می شدم چقد باهاش دعوا کردم سرش داد زدم که چرا بهم محبت نمی کنی شرک تا چه اندازه ولی من با عصبانیت به خدا اعتراض کردم ولی اون الله با مهربونی جوابمو داد :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو… من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
خدایا سپاس گذارم بعد از اینکه فایل توحید عملی رو گوش کردم این شعرو خونم چقد گریه کردم والان اینقد محبت از همسرم دریافت می کنم فقط لذت می برم و می گم خدایا شکرت بدون اینکه کار خاصی بکنم چون لازم نبوده کار خاصی بکنم چون عشق از طرف خداست و باید با اون عش بازی کنی.
خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادی
خدایا خیلی شرک کردیم خیلی ناسپاسی کردیم ولی تو بخشیدی ولی باز ناسپاسی کردیم خدایا ببخش و از گناهان ما درگذر که تویی رحمان که تویی رحیم که تویی قادر که تویی که تویی که تویی که تویی…
سعی میکنم جا نمونم ،بدو بدو دارم دنبالتون میام..???
امشب?? ماه کامل هستش و یه ستاره میبینم از پنجره اتاقم که داره برق میزنه،
حس کردم بیام و جملاتی که از سفر ۳۴ام خیلی برام تاثیر گذار بود ،براتون بگم.
جملاتی که جرقه می خورد در ذهنم، که آررره آره خودشه همینه.. و منم یادداشت میکردم و پر و بال میدادم بهش.. و احساسم میرفت اون بالا ها اونجا که پر از خنده های از ته قلبه اونجاها که در لحظه بودنه و..
ما اتفاقاتی رو تجربه میکنیم که منشأ اونها باورهای خودمونه..
توحیدی ترین جمله اینه که ما خالق اتفاقات زندگیمون هستیم..
خلق اتفاق زندگی ..چهجوری ؟ با در لحظه بودن ،دیدن زیبایی ها ، سپاس گزاری از خدای یکتا.
اینطوری در هر لحظه فرکانس میفرستیم .. اما اینا باید تشدید بشه تا نتیجه بیاد ..وقتی تشدید بشه میشه باور .. و اینجاست که
تا تغییری در باور ها رخ نده نتایج بیرونی هم تغییری نمیکنه..
پس من خالق اتفاقات زندگیم هستم، باید نشونه ها رو دنبال کنم .. تا هربار هدایت بشم..
من خالق زندگیم هستم ،چون خداوند غیر از این نخواسته!
خدایم شکل میگیرد ،به شکل سلامتی، ثروت، رابطه ی عاشقانه ، اما من باید باورش کنم تنها روی او حساب کنم و تمام جهان رو نیرویی بدانم که از سمت او مرا یاری میکند .. عشق از اوست ..
تنها منبع رزق در جهان خداست.
ما لایق در خواست از او هستیم، و باید از او بخواهیم ،مه خودش اینطور از ما خواسته است ، ادعونی استجب لکم، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را .. او اجابت گر خواست های ماست .. با رسیدن ما به خواسته ها ، ما هر بار تجلی گره قدرت خالق مهربانمان هستیم.
(ضمن اینکه همین جا من ترمزی داشتم که ؛ من نباید خدا رو برای رسیدن به خواسته هام بخوام .. نمیدونم این کجای مغزم بود! اما حس بد و دور شدن از خواسته هام رو برام ایجاد میکرد..همه اش تو ذهنم میاد که؛ نه این درست نیستش که من برای رسیدن به خواسته هام روی باورای توحیدی کارکنم.. مثبت من میخوام ازدواج کنم و حالا برای رسیدن به این خواسته است که من میخوام با خدا هماهنگ بشم!?? ) ?
پس فاصله ی من با خواسته ام که تجربه ی عشق و
و سلامتی و ثروت هست به اندازه فاصله من با خداست.
خداوند خودش قوانینی رو گذاشته تا ما به راحتی به خواسته مون برسیم و موضوع اینه که ما به اندازه ای که یکتا پرست بشیم ،تمام تجربه های که در قلبمان تخیل میکنیم به وقوع میپیونده ..و به راحتی خواسته مون وارد زندگی مون میشه.
به میزانی که حواسمون به خدا باشه می تونیم راحت تر رهنمون روکنترل کنیم، ذهنمون هم که کنترل بشه راحت تر صدای الهامات پروردگار رو می شنویم.
???
در آخ. هم اینو بیشتر لمس کردم که وقتی خدا رو منبع عشق میدونم ,نوع مواجه م با آدما عوض میشه.. و اینکه میدونم من باید عشق رو بسازم و روی آدما حساب نکنم برای عشقشون به خودم .. اگر عشقی هم باشد از جانب پروردگارم است.
دراین قسمت با خواندن دیدگاه آقای روشن عزیز، من هم به یاد گذشته افتادم که چطور با حساب کردن بروی دیگران سیلی محکمی خوردم که هنوزم زنگش توی گوشمه
سال 91 بود که همسرم توی کارش کم وبیش موفق بود تااینکه مایه جایی واسه پیشرفت بیشتر روی دایی همسرم حساب باز کردیم وپیشنهاد یک کار تولیدی با سرمایه از دایی وکار از ما دادیم، ایشون استقبال کردند وبا دادن مبلغ بیست ملیون باهم شریک شدیم در سود تولیدی، همسرم مکانی را در جایی پرت اجاره کرد، بخاطر اجاره بهای کم، وکلی دستگاه وتجهیزات برای تولید خرید، دایی همسرم، ازما یک چک بیست ملیونی گرفت، چند فقره چک هم گرفت که با سود پنج درصد محاسبه میشد اون سود بیست ملیون وهر چند ماه باید یکی از اون چکها رو پاس میکردیم، به قول آقای روشن، دیگه دایی شده بود بت زندگیه ما، طوری که هر کاری میخواستیم انجام بدیم با ایشون مشورت میکردیم، میگفتیم فرشته ی نجاتمون، شراکتش سکوی پرتابمونه،خلاصه اینکه از خودمون وحتی خدای خودمون غافل شدیم….
یه روز دزد به محل تولیدی زد وکلا اونجاروجارو زد برد، دایی وقتی فهمید خودشو کشید کنار…..
علی موندوحوضش
دایی بود وچکهای ریز ودرشت همسرم دستش
دوسال تمام ما سود تولیدی نداشته رو بهش میدادیم، تا اینکه من یه روز حساب کردم دیدم بیشتر از بیست ملیون تو این دوسال بهش پول دادیم،بهش گفتم دایی جان باهم تسویه هستیم، میخام بیام چک درشته و چندتا چک باقی مونده رو بگیرم…..
یه روز درب مغازه ی همسرم بودم که دایی با مامور اومد به دست همسرم دستبند زدن بردنش…..
آره دوستان اینه اون زنگی که گفتم بت ما دایی جان، با اون سیلی تو گوش ما نواختن.
استاد هر وقت فایل فقط روی خدا حساب کن رو میبینم وکلا هر وقت هر فایل دیگه ای از شمارو گوش میکنم، صدای دلنواز توحید ویگانه پرستی، آهنگ آرامبخش گوشمو وجودم میشه، مخصوصاً تو قسمت قبلی سفرنامه که فایلهای صوتی آرامش در پرتو آگاهی رو دانلود کردم وگوش کردم واقعا باتمام ذرات وجودم حس کردم این خداونده که داره باهام صحبت میکنه، صداتون چقدرالهی شده بود استاد، بی اختیار به بی وزنی رسیدم، لحظه یی به خودم اومدم که تمام پهنای صورتم خیس بود….
استادم، تو قطره ایی از این دریا هستی ومن نیز چنینم……..
کلا حس من به این فایل خیلی عمیقتره نسبت به باقی فایلا و همیشه شنیدنش توی هم موقعیتی حالمو هر چقد هم خوب باشه بهتر میکنه .
اینبار اما یه حس شفافی داشتم ، خیلی خیلی شفاف . زلال بود . یک آن همه چیز برام یکی میشد ، درسته توی لحظه های کوتاهی بود ولی خیلی عجیب بود . اصلا نمیدونم چجوری وصفش کنم . همه ی اون حال های خوب یه طرف این یکی یه طرف . برای مدت کوتاه متوجه شدم که رسیدن به باقی چیزا پاداشه یعنی چی ، رسیدم به این حرف دوستامون که میگفتن اون حس عمیق بین خودتو خدا در مقابل رسیدن به خواستت حالا هر چقدرم بزرگ باشه هیچه ، یعنی چی . خیلی عمیق بود و از ته دل میخوام هی دوباره تجربش کنم . همه چیز رو داشتم . حس قشنگ بی نیازی . اصلا انقد عمیق بود که همه چیزو داخلش داشت ، ثروت ، سلامتی ، روابط دلخواه ، خوده خوده معنویت بود . اونقدر لذت بخش و دوست داشتنی بود که بخوام هدفمو فقط و فقط تجربه ی همین حس بذارم . واقعا نمیتونم اسمشو حس خوب بذارم ، چون خوب نبود ، عالی هم نبود ، خیلی خاص و ناب بود . تعریف نداره . میخوام از این به بعد سعی کنم تمام هدفمو مترکز تجربه ی دوباره و همیشگیش کنم .
ولی سوالی که ذهنمو پر کرده اینه که : از این حس بالاتر اصلا مگه داریم؟ یعنی چجوری میتونه باشه؟ خیلی حس هیجان انگیزیه
امیدوارم هممون تجربش کنیم به صورت مداوم و پیوسته ، که وقتی به اون برسیم دیگه بی نیازیم از هر چیزی غیر خدا .
الان میتونم ادعا کنم درک کردم که شما تکه ای از منین ، تکه ای از خدا .
سلام به خانواده خوبم و استاد عزیزم
چندین بار این فایل را گوش دادم وچند تجربه دارم که دوست دارم با شما درمیون بزارم
اول اینکه دکترها به من گفتن نازا هستی وخدا به من فرزند داد دکترها گفتن فرزندت مشکل داره وباید سقط بشه ولی من با توکل به خداوند در ان سن خیلی کم فرزندم را بدنیا اوردم وسالم وفوق العاده باهوش که الان کلاس نهم هست فرزند دومم هم سالم والان چهار سالشه اینم فوق العاده باهوش میخوام این بگم اون موقع ها با استاد عباسمنش آشنا نبودم فقط چیزی در دلم میگفت بچه هات سالم هستن و او خدای درونم بود
بعدیش این که چند ساله تو یه زندگی وحشتناک بودم و دوساله متوجه شدم با همچین زندگی وآدمی هم فرکانس بودم وباید مدارم رو بالا ببرم من چندین ماه تمرین کردم شوهرم من را از خونه انداخت بیرون با کلی کتک کاری بعد از سه ماه باز برگشتم چون همش میگفتم دوستش دارم خلاصه چند ماه بود سکوت کردم وهمه چی رو به خدا دادم تا خدای مهربانم این فایل زیبارو برام فرستاد چندین مرتبه گوش دادم وکل زندگیم رو بهش سپردم به گوش شوهرم رساندم که طلاق میخوام وبا گوش دادن فایلها استاد یاد گرفته بودم که اگر به راحتی همه چی پیش بره یعنی باید جدابشم وخیلی راحتراز چیزی که فکرش رو بکنم شوهرم وکالت طلاق و وکالت بچه ها رو به من داد ورفت تازه خیلی هم خوشحال بود شرطش هم ابن بود که اگر وکالت داد باید اقدام کنم نه اینکه بزارم بمونه منم رفتم دنبال کارهای طلاق وخداهم پیش قدم میکردم گفتن باید وکیل بگیرم وگرنه نمیشه رفتم دنبال وکیل
وکیله گفت آیند تو بچه هات چی میشه حالا میخوای چکار کنی گفتم خدا بزرگه خندید گفت خدا اون بالا نشسته تو میخوای چکار کنی یادم به حرفهای استاد افتاد باز هم گفتم خدا بزرگه
گفت خوب الان یک میلیون ونیم بایدبه من بدی گفتم الان ندارم ولی حتما کار میکنم بهتون میدم همونی که ازم خندید شد دست خدا وگفت بدون هیچ چیز کار هاتو میکنم حتی گفت از ثبت اسناد که چهار صدو پنجاه میگیره ودادگاه که دویست تومن میگیره برات تخفیف میگیرم و من تو دلم خندیدم گفتم خودت شدی نیروی غیب خدا
دیگه دیروز بود که باید دویست وپنجاه میدادم کرایه خونه گفتم به صاحب خونه زنگ بزنم بگم شرایطمه وفعلا بهش ندم یا کمتر بدم باز گفتم ملیحه قرارشده به غیر از خدا به هیچ احدوناسی رو نندازی وسریع پولی که داشتم واریز کردم با وجود خیلی کم وکسریها وباورتون میشه خدای مهربانم یک ساعت بعد صدو پنجاه برام رسوند ویک دوست باهام تماس گرفت که اصلا از شرایطم خبر نداشت پیشنهاد یه کار بهم داد که در هفته پنج روز باشم روزی چهل تومن واین است خدای مهربان من که عاشقانه دوستش دارم
استاد عزیزم چقد شما در این رابطه زیبا بیان میکنید که به غیراز خدا دل نبندیم
من هم توکل بر خدای عزیزم کردم وبه پبش میروم ومنتظر روزهای عالی و زیبایش هستم
دوستتون دارم خیلی زیاد
شاد وموفق و ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید
با سلام و درووود بیکران بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزو مهربان
بحث توحید که میشه یا زبون آدم بند میاد یا طوری سخن به زبون میاد که از دل برمیاد .منم تو زندگیم هر موقع روی غیر خدا حساب کردم سفت خوردم از همون شخص از همون جا حالا میخاد دوست باشه میخاد کارفرما باشه میخاد پدرو مادر باشه هر موقع درخواستی داشتم که فکر میکردم فقط از دست اونا برمیاد کاری برام بکنن و اگه نکنن من زمین میخورم دقیقا از همون شخص ضربه میخورم.
دیگه تو زندگیم یاد گرفتم روی کمک کسی حساب نکنم نه اینکه درخواست نداشته باشم از کسی اما وقتی میخام در خواست کنم یادم باشه تنها دستی که اومده کمکم دست خداست و این آدمها هم دستان خداوند روی زمین هستند .من یه دوره ای از زندگیم بدهی زیاد داشتم و فکر میکردم وظیفه پدرو مادرمه که کمک کنن و بدهی های منو پرداخت کنن اما میدیدم هر چقدر من بیشتر میخام کمکم کنن و روی کمکشون حساب میکردم بیشتر اذیت میشدم و انگار تو یه مرداب بودم که هرچقدر بیشتر تقلا میکنم بیشتر فرو میرمو بیشتر از اصل خودم دور میشدم .
چه روزهای به امید دیگران مینشستم و امیدم نا امید میشد.از یه زمان به بعد یاد گرفتم دیگه فقط روی خدا حساب کنم و به طور معجزه آسا دیدم وقتی امو رو دادم دست خودش و بهش تکیه کردم چقدر صادقانه جواب اعتمادو داد توکلم جواب داد و همیشه دیگه نگران نیستم میگم خودت با دستای خودت این گره رو باز کنه صادقانه از ته قلبم .ادا درنمیارم تظاهر نمیکنم نقش بازی نمیکنم با قلبم بهش تکیه میکنم و برام انجام میده.خداروسپاسگذارم که منو با خانواده آشنا کرد تا به این آگاهی ها برسیم و به توحید برسیم.
منم منتظر خوندن آگاهی شما دوستان هستم
در پناه خدای مهربون باشید.
سلام به همه دوستان خانم شایسته عزیز
مخصوصا استاد بزرگوار
سرکار خانم شایسته چقدر این حرف شما به من انرژی داد هرجا موفقیتی حاصل است خداست و در غیر اینصورت شیطان
من کارم آزاد چقدر این جمله شما برام آشناست چقدر من از این فرمول استفاده کردم و به خود خدا قسم پولش برای من بوده و در عین انصاف عنوانش رو به خدا دادم
من قدم بر میدارم با یه باور سازی ساده چه اتفاقات عالی برام رخ میده خدا میداند و بس من چند سالی میشه که عضو این سایت و کانال استاد هستم و به خاطر مشغله کاریم که همه از روی باور فراوانی نشات گرفته و مشتری هایی که دارم زیاد فرصت نوشتن ندارم ولی بی انصافیه اگر نگم استاد دستی بود که کلا نگاهم عوض شد چه فراوانی هایی توی زندگیم و کسب و کارم در عین گفتن بعضی ها که میگن بازار خرابه رخ داد چقدر نگاهم به تمام مسائل عوض شد گویی کلمات و در و دیوار حقایقشون رو برام باز گو میکنن اشعار و حتی آیات خداوند برام کشف معنی میشه توی زمان و مکانی قرار گرفته ام که همه چیز باهام حرف میزنه ، مواظب حرفهام ، شوخیهام و افکارم شده ام باور دارم که همه چیز از من به سوی من است نه فقط به سوی من
سپاس از بذل توجه تمامی دوستانم و قلم زیبای خانم شایسته عزیز
و تشکر بیکران از استاد خوبیها
سلام استاد عزیز
برگ روز 34 از سفرنامه من.
سالهای زیادی با حساب کردن روی دیگران، وامید به پدر زنم ،سپری کردم، اما یک سال پیش تازه فهمیدم، روی کسانی حساب کرده ام،که حتی ذره ای برای من ارزش قایل نیستند،وبدترین لحظه عمرم رقم خورد،به علت مریضی مدتی بیکار شدم، برای تامین اجاره ومخارج زندگی ،درمانده بودم وقتی تقاضای کمک کردم، پدرم گفت تو بی غیرتی ورگ نداری ،مشکلات تو به من ربطی نداره، تازه قرضهای قبلی روهم طلب کرد.وپدرزنم هم کمک رو مشروط به اطاعت کامل وله ککردن عزت نفسم کرد.
یک شبه تمام داری ام که یه ماشین قسطی بود ،از دستم رفت،بعد هم که ماشبن اونقدر گرون شد ،که فقط حسرتش به دلم مونده.
آری این سزای کسی است که روی غیر خدا حساب کنه،در لحظه نیاز چنان رهایت میکنن وبا پای خودشون پرتت میکنن، که حیرتش تا اخر عمر با توست،وشگفت زده از پستی کسانی که به خاطر دیدارشان تصادف کردی، از خیر سیسمونی بچه ات گذشتی و….
از اون روز دیگه دوستشون ندارم وجودم پر از نفرت وبی اعتمادی نسبت به دیگران شده،حالم اصلا خوب نیست ودایم به فکر انتقام.
نمیدانم چطور روی خدا حساب کنم، توکل رابلد نیستم، شاید اصلا درک درستی از خدا ندارم،، بااینکه 18 سال درس مذهبی خوندم،متنفر از دین وشغلم ،با اکراه واجبار ادامه میدهم.
تنها کور سوی امیدم همین سایت واموزه های استاد است ، که اگر به موقع اشنا نمیشدم معلوم نیست الان به خاطر انتقام در کدام زندان،ومنتظر چه حکمی بودم.
امیدوارم راهم راپیدا کنم ،وفقط روی خدا حساب باز کنم، وقتی اون فایل رو گوش میدم تا دقایقی ارامم،اما نگرانی ها وحس انتقام وحسرت ارامم نمیگذارد، زندگی ام یه جهنم واقعی شده از عذاب ووجدان ،احساس گناه به خاطر اعتماد به پدروپدر زنم، وحسرت ماشینی که رفت.
ببخشید که اینقدر تلخ شد.
دعایم کنید استاد عزیز، عاشقانه دوستت دارم،شما واین سات واعضایش تنها امید من هستید.
در پناه نیروی برتر ،شاد سالم ،ثروثمند وسعادتمند باشید .
باسلام به استادعزیزوهمه همسفران خوبم.
من هیچوقت توعمرم برداشتی ازتوحیدبه این خوبی نداشتم همیشه برام سوال بوداین توحیدنظری که میگن دونستن وندونستنش چه فرقی توزندگیمون داره !!!!
یادمه یه مدت کوتاهی هیئت میرفتم .آخوندمیگفت همه هستی ازنورخلق شده ونورنورهاهم حضرت محمده.واین نورتقسیم شده به ۱۲نوربزرگ که هرکدوم ازاین نورهامربوط به یک امامن …..وهمینطورمیگفت که اشرف مخلوقات هم همین نورهاهستند….ودرآخرمیگفت شماخیال میکنیداشرف مخلوقات همه انسان هاهستند؟؟!!!نه شماومن بااینهمه خطااشرف مخلوقات نیستیم منظورائمه هستند….برای همینه برای هرچیزی ودرهرمصیبتی بایدصلوات بفرستیدتاصدقه سری امامان مون خداازخطاهای مادرگذره وماروبه خاطراونهاببخشه….ومیگفت ماقدرت تجسم وصحبت باخدارونداریم بلکه ائمه روبایدواسط قراربدیم وباتوسل به پیامبروامام ازخداچیزی بخوایم.
اون روزهاباخودم میگفتم چرااینقدرماازخدادوریم چرااینقدربین ماوپیامبرفاصله است اگربین ماوپیامبراینقدرفاصله است ببین بین من وخداچقدرفاصله است!!!!خلاصه احساس بی ارزشی عجیبی میکردم.
خلاصه یه مدت هیئت….. یه مدت خانگاه …..یه مدت آئین دیگه…بالاخره باسایت که آشناشدم وحرفهای استادروشنیدم انگارگمشده هامویک جاپیداکردم .منی که همیشه یه کتاب توی کیفم داشتم که باخوندنش به جواب سوالام برسم ،دیگه بی نیازشده بودم .یک الگویی توی ذهنم ساخته شدکه متوجه شدم خودم دریایی ازنوروروشنایی هستم بامتصل شدن به منبع نورکه خدای یکتاست نه تنهابه خواسته هام بلکه به آگاهیهایی که دنبالش هستم هم میرسم .خدای یکتاخدای عادل .خدای بخشنده .خدای وهاب .وفایل های استادروگوش میکنم به خودم میگم آره آره تک تک ماارزشمندیم .ارزشمندیم ومسئول .مسئولیم که خداونددرآخرت بابت کوچکترین عمل ازماسوال میکنه .اگرماخالق زندگیمون نبودیم دیکه انکرمنکرچه کاره بودن ؟؟!!!اگرماخالق زندگیمون نیستیم دیگه آخرت وبرزخ وبهشت وجهنم دیگه وجودش معنی نداشت .خداروواقعاسپاسگزارم ازطریق استادم به اینهمه آگاهی رسیدم .دیگه به مذهب هافکرنمیکنم دیگه کاری به مکتب هاندارم .دیگه کاری به عقایدوآرمانهای کسی نیستم .استادعزیزمنوآروم کردیدفکرم روازپراکندگی نجات دادید.ازسردرگمی ازسوالهای بی جواب یاسوالهایی که جوابهای ضدونقیض داشت.امیدوارم بزودی برسه که مثل شماعمل کنم وزندگیموازهرجهت تغییربدم .
باآرزوی موفقیت وسلامتی برای شماوخانواده بزرگ عباسمنش.
سلام خدمت همه عزیزان، استاد و خانم شایسته محترم.
خیلی عالی ممنون هستم از این آگاهی های ناب شما…
یادم هست وقتی غرق مشکلات زندگی بودم و فشار زیادی روم بود گاها به ذهنم خطور می کرد که قران رو بطور اتفاقی باز کنم و به قول خودم خداوند من رو با آیه ای هدایت کنه شاید به جرات می تونم بگم99درصد مواقع آیاتی در عذاب مشرکین میومد من با خودم می گفتم خدا با من لج کرده من که نماز خونم من که مشرک نیستم البته من هیچ اطلاعی از قوانین نداشتم ولی امروز برام خیلی جالب هست که همش آیات عذاب دادن مشرکین میومد و واقعا من مشرک بودم و هستم و واقعا ازت ممنونم ((مرد)) البته من این فایلهارو قبلا گوش کردم ولی ممنونم خانم شایسته که مارو ترقیب می کنید به مرور مجدد این الماسها
همین امروز متوجه شدم که تو کسب و کار جدیدم داشتم روی راضی نگهداشتن شریکم تمرکز می کردم و همش باخودم فکر می کردم اگر اون نبود من هرگز نمی تونستم این زمین رو بخرم و این کار رو انجام بدم چون اون با تجربه این کاره غافل ازین که چه کسی اون رو سر راه من قرار داده واقعا خاک بر سرم خاک عالم بر سرم واقعا اشک از چشام جاری میشه ازین همه حماقتم و اون الله بی همتا رب مهربان تنها و تنها منشا قدرت هست من اگر کاری رو با تمام وجودم سعی می کنم درست انجام بدم باید یادم باشه هدفم رضایت الله هست چون فرموده بر وفای به عهد فرموده کم فروشی نکردن نه با هدف جلب توجه دیگران و راضی کردنشون من فقط کار درست رو انجام میدم و به کمک الله فقط و فقط روی الله حساب می کنم. ان شا الله
ضمنا استاد آبیته….
سلام به همه دوستان عزیزم میدونم که حالتون عالیه مثل من
در مورد این فایل وقتی شنیدمش واقعا فوق العاده بود همه اون کارهایی که کردم تو گذشته از جلو چشام رد می شد که چقد گدایی محبت از همسرم داشتم چقد عصبانی می شدم که اینقد من دارم درست باهاش رفتار میکنم اینقد من دارم ابراز محبت می کنم هر چیزی خواسته براش خریدم اما دریق از محبت دریق از دریافت یه ذره عشق خدایا یه لحظه خندم گرفت که چقد ذلیل شده بودم یادمه برا خونه میوه می گرفتم خودم نمی خوردم همش به خانومم می گفتم تو بخور جالب اینکه اونم به اندازش می خورد ولی من می گفتم تو چرا نمی خوری آخرشم میوه ها خراب می شد ولی من همه چیو برا اون می خواستم وهرروز عصبانی تر داغون تر می شدم چقد باهاش دعوا کردم سرش داد زدم که چرا بهم محبت نمی کنی شرک تا چه اندازه ولی من با عصبانیت به خدا اعتراض کردم ولی اون الله با مهربونی جوابمو داد :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو… من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
خدایا سپاس گذارم بعد از اینکه فایل توحید عملی رو گوش کردم این شعرو خونم چقد گریه کردم والان اینقد محبت از همسرم دریافت می کنم فقط لذت می برم و می گم خدایا شکرت بدون اینکه کار خاصی بکنم چون لازم نبوده کار خاصی بکنم چون عشق از طرف خداست و باید با اون عش بازی کنی.
خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت دادی
خدایا خیلی شرک کردیم خیلی ناسپاسی کردیم ولی تو بخشیدی ولی باز ناسپاسی کردیم خدایا ببخش و از گناهان ما درگذر که تویی رحمان که تویی رحیم که تویی قادر که تویی که تویی که تویی که تویی…
یه سلام بلند به همگی..?????
خوشحالم و ذوق زده در این سفر ..محشره ..?
سعی میکنم جا نمونم ،بدو بدو دارم دنبالتون میام..???
امشب?? ماه کامل هستش و یه ستاره میبینم از پنجره اتاقم که داره برق میزنه،
حس کردم بیام و جملاتی که از سفر ۳۴ام خیلی برام تاثیر گذار بود ،براتون بگم.
جملاتی که جرقه می خورد در ذهنم، که آررره آره خودشه همینه.. و منم یادداشت میکردم و پر و بال میدادم بهش.. و احساسم میرفت اون بالا ها اونجا که پر از خنده های از ته قلبه اونجاها که در لحظه بودنه و..
ما اتفاقاتی رو تجربه میکنیم که منشأ اونها باورهای خودمونه..
توحیدی ترین جمله اینه که ما خالق اتفاقات زندگیمون هستیم..
خلق اتفاق زندگی ..چهجوری ؟ با در لحظه بودن ،دیدن زیبایی ها ، سپاس گزاری از خدای یکتا.
اینطوری در هر لحظه فرکانس میفرستیم .. اما اینا باید تشدید بشه تا نتیجه بیاد ..وقتی تشدید بشه میشه باور .. و اینجاست که
تا تغییری در باور ها رخ نده نتایج بیرونی هم تغییری نمیکنه..
پس من خالق اتفاقات زندگیم هستم، باید نشونه ها رو دنبال کنم .. تا هربار هدایت بشم..
من خالق زندگیم هستم ،چون خداوند غیر از این نخواسته!
خدایم شکل میگیرد ،به شکل سلامتی، ثروت، رابطه ی عاشقانه ، اما من باید باورش کنم تنها روی او حساب کنم و تمام جهان رو نیرویی بدانم که از سمت او مرا یاری میکند .. عشق از اوست ..
تنها منبع رزق در جهان خداست.
ما لایق در خواست از او هستیم، و باید از او بخواهیم ،مه خودش اینطور از ما خواسته است ، ادعونی استجب لکم، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را .. او اجابت گر خواست های ماست .. با رسیدن ما به خواسته ها ، ما هر بار تجلی گره قدرت خالق مهربانمان هستیم.
(ضمن اینکه همین جا من ترمزی داشتم که ؛ من نباید خدا رو برای رسیدن به خواسته هام بخوام .. نمیدونم این کجای مغزم بود! اما حس بد و دور شدن از خواسته هام رو برام ایجاد میکرد..همه اش تو ذهنم میاد که؛ نه این درست نیستش که من برای رسیدن به خواسته هام روی باورای توحیدی کارکنم.. مثبت من میخوام ازدواج کنم و حالا برای رسیدن به این خواسته است که من میخوام با خدا هماهنگ بشم!?? ) ?
پس فاصله ی من با خواسته ام که تجربه ی عشق و
و سلامتی و ثروت هست به اندازه فاصله من با خداست.
خداوند خودش قوانینی رو گذاشته تا ما به راحتی به خواسته مون برسیم و موضوع اینه که ما به اندازه ای که یکتا پرست بشیم ،تمام تجربه های که در قلبمان تخیل میکنیم به وقوع میپیونده ..و به راحتی خواسته مون وارد زندگی مون میشه.
به میزانی که حواسمون به خدا باشه می تونیم راحت تر رهنمون روکنترل کنیم، ذهنمون هم که کنترل بشه راحت تر صدای الهامات پروردگار رو می شنویم.
???
در آخ. هم اینو بیشتر لمس کردم که وقتی خدا رو منبع عشق میدونم ,نوع مواجه م با آدما عوض میشه.. و اینکه میدونم من باید عشق رو بسازم و روی آدما حساب نکنم برای عشقشون به خودم .. اگر عشقی هم باشد از جانب پروردگارم است.
خدارو سپاس.
????
ممنون از همگی
سلام استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان
سلام دوستان خوبم
دراین قسمت با خواندن دیدگاه آقای روشن عزیز، من هم به یاد گذشته افتادم که چطور با حساب کردن بروی دیگران سیلی محکمی خوردم که هنوزم زنگش توی گوشمه
سال 91 بود که همسرم توی کارش کم وبیش موفق بود تااینکه مایه جایی واسه پیشرفت بیشتر روی دایی همسرم حساب باز کردیم وپیشنهاد یک کار تولیدی با سرمایه از دایی وکار از ما دادیم، ایشون استقبال کردند وبا دادن مبلغ بیست ملیون باهم شریک شدیم در سود تولیدی، همسرم مکانی را در جایی پرت اجاره کرد، بخاطر اجاره بهای کم، وکلی دستگاه وتجهیزات برای تولید خرید، دایی همسرم، ازما یک چک بیست ملیونی گرفت، چند فقره چک هم گرفت که با سود پنج درصد محاسبه میشد اون سود بیست ملیون وهر چند ماه باید یکی از اون چکها رو پاس میکردیم، به قول آقای روشن، دیگه دایی شده بود بت زندگیه ما، طوری که هر کاری میخواستیم انجام بدیم با ایشون مشورت میکردیم، میگفتیم فرشته ی نجاتمون، شراکتش سکوی پرتابمونه،خلاصه اینکه از خودمون وحتی خدای خودمون غافل شدیم….
یه روز دزد به محل تولیدی زد وکلا اونجاروجارو زد برد، دایی وقتی فهمید خودشو کشید کنار…..
علی موندوحوضش
دایی بود وچکهای ریز ودرشت همسرم دستش
دوسال تمام ما سود تولیدی نداشته رو بهش میدادیم، تا اینکه من یه روز حساب کردم دیدم بیشتر از بیست ملیون تو این دوسال بهش پول دادیم،بهش گفتم دایی جان باهم تسویه هستیم، میخام بیام چک درشته و چندتا چک باقی مونده رو بگیرم…..
یه روز درب مغازه ی همسرم بودم که دایی با مامور اومد به دست همسرم دستبند زدن بردنش…..
آره دوستان اینه اون زنگی که گفتم بت ما دایی جان، با اون سیلی تو گوش ما نواختن.
استاد هر وقت فایل فقط روی خدا حساب کن رو میبینم وکلا هر وقت هر فایل دیگه ای از شمارو گوش میکنم، صدای دلنواز توحید ویگانه پرستی، آهنگ آرامبخش گوشمو وجودم میشه، مخصوصاً تو قسمت قبلی سفرنامه که فایلهای صوتی آرامش در پرتو آگاهی رو دانلود کردم وگوش کردم واقعا باتمام ذرات وجودم حس کردم این خداونده که داره باهام صحبت میکنه، صداتون چقدرالهی شده بود استاد، بی اختیار به بی وزنی رسیدم، لحظه یی به خودم اومدم که تمام پهنای صورتم خیس بود….
استادم، تو قطره ایی از این دریا هستی ومن نیز چنینم……..
سلام خانواده قشنگم
کلا حس من به این فایل خیلی عمیقتره نسبت به باقی فایلا و همیشه شنیدنش توی هم موقعیتی حالمو هر چقد هم خوب باشه بهتر میکنه .
اینبار اما یه حس شفافی داشتم ، خیلی خیلی شفاف . زلال بود . یک آن همه چیز برام یکی میشد ، درسته توی لحظه های کوتاهی بود ولی خیلی عجیب بود . اصلا نمیدونم چجوری وصفش کنم . همه ی اون حال های خوب یه طرف این یکی یه طرف . برای مدت کوتاه متوجه شدم که رسیدن به باقی چیزا پاداشه یعنی چی ، رسیدم به این حرف دوستامون که میگفتن اون حس عمیق بین خودتو خدا در مقابل رسیدن به خواستت حالا هر چقدرم بزرگ باشه هیچه ، یعنی چی . خیلی عمیق بود و از ته دل میخوام هی دوباره تجربش کنم . همه چیز رو داشتم . حس قشنگ بی نیازی . اصلا انقد عمیق بود که همه چیزو داخلش داشت ، ثروت ، سلامتی ، روابط دلخواه ، خوده خوده معنویت بود . اونقدر لذت بخش و دوست داشتنی بود که بخوام هدفمو فقط و فقط تجربه ی همین حس بذارم . واقعا نمیتونم اسمشو حس خوب بذارم ، چون خوب نبود ، عالی هم نبود ، خیلی خاص و ناب بود . تعریف نداره . میخوام از این به بعد سعی کنم تمام هدفمو مترکز تجربه ی دوباره و همیشگیش کنم .
ولی سوالی که ذهنمو پر کرده اینه که : از این حس بالاتر اصلا مگه داریم؟ یعنی چجوری میتونه باشه؟ خیلی حس هیجان انگیزیه
امیدوارم هممون تجربش کنیم به صورت مداوم و پیوسته ، که وقتی به اون برسیم دیگه بی نیازیم از هر چیزی غیر خدا .
الان میتونم ادعا کنم درک کردم که شما تکه ای از منین ، تکه ای از خدا .
عاشقتونم .