توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 51 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2427 روز

    بنام خدای زیبای هدایتگرم

    خدایا شکرت هزاران باررررر

    برا وجود استاد

    بینهایت ازتون سپاسگزارم

    اینا فقد آگاهی نیسن کلام الله ک به شما وحی میشه

    واای خدای من

    چه معجزه یی افریدی

    هزاران بار شکرت

    استاد انگار اولین بار میشنومشون با وجود اینکه ایقد تکرار شده تو فایل ها.

    بحق این خودش به تنهایی یه دوره س

    یکساعته اما خدااای من مو به تنم سیخ شده

    چقد حرفاتون عمیقن

    منکه خودمو شاگرد شما میدونم

    انگار تازه می‌شنوم

    چندبار دارم نگاه میکنم

    هر بار یچی دیگه می‌شنوم

    استاد

    من حس میکنم از موقع ک دوره لیاقت آماده می‌کردید، از فایل های اون موقع تا حالا

    شما یجور دیگه ی هستید

    خیلییی این حس رو تو کلامتون ،نگاهتون ، حتی فرم راه رفتن ، پشت دوربین نشستنتون ،همه اکت هاتون میبینم

    این دوره یجورایی آهسته رخنه میکنه تو وجود آدم

    و من بینهایت خوشبخت و ثروتمند و سعادتمندم و ارزشمندم برا حضورم در این دنیا

    ک همچین آگاهی های نابی به راحتی وارد زندگیم میشه

    خدا قشنگم سپاسگزارتم بینهایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    سیدمحمدحسینی گفته:
    مدت عضویت: 2217 روز

    به نام خدا

    سلام

    وقتتون بخیر استاد گرامی

    نمیدونم چجور حسم را بیان کنم و تجربیاتم رو برای خودک یادآوری کنم

    ولی یادم اومد که دقیقا من هم هر وقت که مغرور شدم از همان لحظه ارسال فرکانس غرور اسحساس تنگ شدن دریچه قلبم داشتم حالم بد می شد و اگر بیشتر و بیشتر می رفتم تو اون فضای غرور بیشتر این حس و حال بد همراهم می شد

    و دقیقا زمان هایی که خدا شاهده هر لظحه با خدا صحبت مکی کردم و ازش کمک می خواستم همون موقع حالم عجیب دگرگون و خوب می شد اسحاس پرواز و رهایی می کردم

    من از وقتی که خیلی برام مهم شد دین خودم دوباره بفهمم و دنباله رو بقیه افراد مخصوصا خانواده ام نباشم خیلی زیاد قرآن می خوندمو هی سعی می کردم بفهممش و خدا شاهده الان دقیق یادمه تابستون 99 صبح ها می رفتم با خدای خودم صبحت می کردم و از می خواستم کمک کنه مسیرم بفهمم و بعد میشستم پای قرآن و از همون آیه اول سوره حمد می فهمیدم انگار خدا مثل یک ادم که استاد قرآنه میخواد با سوال و جواب و مثال ها و توضحایت قابل فهم من این آیات برام روشن کنه و اونقد برام روشن و واضح بود و خوشحال و سرشار از شوق وشعف بودم که خیلی دوست داشتم اون درک با بقیه به اشتراک بگذارم

    حدود یک ماه اون موقع از ضبح تا شب کتابخونه بودم و وقتی قرآن باز میکردم همش یادم سرم یالا می گرفتم و با خدا صحبت می کردم میگفتم خدایا شکمک کن بفهمم و فقط می رفتم دست شویی و یک ذره آب می خوردم دوباره بر می گشتم تا شب و هر وقت خسته می شدم و میومدم تو فضای بیرون همش به خدا می گفتم خدایا کمک کن خدایا راهنمایییم کن و هر بار هی بهتر می توسنستم آیایات درک کنم و ارتباط بین اون ها ر ا بفهمم . و این تا حدی پیش می رفت که اصلا دوست نداشتم از کتابخونه بیام بیرون از بس که بهش خوش می گذشت.

    چند وقتا بعد الان یادم اومد که خیلی درک قرآن برام راحت شده بود نمیدونم از کجا شروع شد که دیگه کم کم از خوندن قرآن جدا شدم چون جز روتینم شده بود که هرو روز وقت میذاشتم بخونم و درک کنم آیات و بعد دیگه کم کم دیگه ککلا این روند قطع شد و واقعا فکر می کردم به قول شما همه چی بلد شدم و دیگه تمومه و تا مدت ها احساس سردرگمی می کردم تا اینکه خیلی به خودم می گفتم چرا من اینجوری شدم چرا دیگه نمی تونم اونطوری که مثل قبل بودم قرآن بخونم یا کلا کارام راحت انجام بدم

    و گذشت و گذشت تا دوباره سعی کردم برگردم به مسیر درست کم کم اوضاع بهتر شد

    اما الان واقعا خدا بهم با کلام انرژی که در شما جریه پیام بهم واضح رسوند و خیلی یکه خوردم که اهان پس دلیل اون که من خیلی چیز هایی که خدا بهم نعمت داده بود رو کم کم از دست دادم غرور من بوده

    و الان این روز ها ای ماه ها این احوالی که دارم بی نهایت راضیم چون واقعا احساس می کنم همه چیز داره خیلی راحت پیش میره و اونم فقط به خاطر باور های توحیدی و سپردن فرمان زندگی به دست صاحب اختیارمه

    خیلی حرفا دارم خیلی یاد عبارات جوشن کبیر افتادم آیات قرآن

    استاد امسال بهترین ماه رمضان عمرم

    و بهترین شب های قدر عمرم خداروش شکر داشتم

    چون واقعا به هدایت خدا فقط تمرکزم روی بهبود خودم بود

    فقط داشتم روی خودم کار می کردم و روی هدایت خدا

    شبا می رفتم بالا پشت بوم خونمون و یک آتیش مختصری درست می کردم و چای و اینا و شروع می کردم به خوندن با حوصله و دقیق فراز های دعای جوشن و هی داشت خدا باهم درباره مفهوم واقعی اون ها باهام صحبت می کرد و نتیجه اش اون احساسی بود که اشک از چشمام میومد مثل اخر همین فایلکه نمیتونستم جلوی خودم بگیرم و اون قسمتی که هی میگیم خلصنا من النار یا رب هی به خدا و خودم می گفتم خدایا از کدوم اتیش من خلاص کنه و جواب این بود اتش (( منیت))

    در پاسخ به کامنت خانوم سلطانی نوشتم به شدت این چند روز تمرکز م روی فایل های به صلح رسیدن با خود و توحید و روی خدا حساب کن بوده و این تیکه خدایا بیامرز گناهی را که نعمت ها را دگرگون میکند از فایل دعای کمیل که بعد همزمان شد با این فایل

    و خیلی جالبه در مورد موضوع رانندگی صحبت کردید و من دقیقا این چند روز خیلی تند بعضی اوقات رانندگی می کنم تا حدی که از واکنش سرنشینان ( خانواده ام ) متوجه می شدم و رعایت نمی کردم گاها و خدا هم بهم می گفت اروم تر برو

    حواست باشه رعایت کن

    که دیگه اینجا خدا بهم رحم کرد دوباره و تیر خلاص زد که اقا تو رانندگی مراعات کن و فکر نکن دیگه چون مهارت داری میتونی هر کار بکنی و هر جور خواستی برونی

    خیلی راضی و خوشحالم که این پیام درافت کردم و خیلی از خدا می خواهم همیشه حوسام باشه که متواضعانه و با خضوع و خشوع فراوان در برابرش حاضر باشم و همیشه به یادم بیاد که من هیچ چی نیستم دربرابرش و اجازه بدم تا خدا کارها را انجام بده

    الحمدلله رب العالمین

    از شما استاد گرانقدر بی نهایت سپاس گزاریم

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1471 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان توحیدی

    خداروشکر می کنم که همچنان در جمع شما راه یافتگان مسیر توحید و یکتاپرستی هستم

    خداروشکر می کنم که عضو این خانواده هستم

    خداروشکر که استادی دارم در این جهان که ندیدم درست تر و توحیدی تر از ایشان

    استاد خیلی سپاسگزار خداوند هستم که هدایتم کرده به راه راست تا با شما هم مسیر باشم و درس های بیاموزم که هر کلمه آن یک باور درست در مسیر درست هست واقعا سپاسگزار هستم

    از دوستان عزیز خودم هم تشکر می کنم که با خواندن کامنت های شما هر بار نعمت جدیدی وارد زندگیم میشه هر بار آگاهی جدیدی به من داده میشه هر بار احساسم دگرگون و در مسیر پیشرفت خوشنود میشه

    سپاسگزار همه شما عزیزان دلم هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    میلاد ثقفی مرام گفته:
    مدت عضویت: 1780 روز

    سلام

    سلامی به شیرینی این فایل به استاد و مریم جان و بچه های گل سایت

    وقتی در مورد هدایت و پرسیدن از خدا گفتین که من چند وقتیه هعی دارم میپرسم و نشانه گذاری میکنم با خدایی خودم

    ولی من بهداین خوبی استاد میگفتن نبود پرسش هام

    مثال من نگاه تو اسمون میکردم میگفتم اگه باید برم این مسافرت یه چشمک ستاره ببینم

    ولی استاداون پرده که بین من خداست کنار گذاشته یعنی زبان خدا اون چشمک ستاره نیست

    صدای خدا تو جان من میپیچه

    من اولین باره این صدارو شنیدم

    چقدر این صدا و حرف های میزنه ادم بعداز شنیدنش حس اعتماد داره

    این اولین قطب نمایی هستش که با پیداکردنش خیلی خیلی خوشحالم

    میان من و خدام هیچی نیست

    میپرسم و به من گفته میشه

    اینکه از شاهرگ بهم نزدیکتره امروز فهمیدم

    اینکه از وجود خدا در من دمیده شده الان فهمیدم

    اگر روح خداوندی دمیده در روح ادم هواس

    پس ای مردم

    خدا اینجاس خدا در قلب انسان هاس

    خدایا تورا برای وجود خودت سپاس گذارم

    خدایا تو بزرگترین سرمایه منی

    شوق داشتند منو داره پرواز میده

    دوستت دارم همراه من

    من با تو اشک شوق ریختم عاشقتم

    استادجان یه انرژی پاک و شادی تو قلبم جاریه

    این انرژی از طرف این پسرت به قلب پاک هدیه میکنم میدونم بعداز خوندن این جمله قلبت پر از شادیه

    بچه ها زندگی با رسیدن به اینکه خدا به ما میگه و میشنوه خیلی جایی امن و دلپزیریه

    اصلا از الان زندگی خیلی زیبا تره

    خدا نگهدار️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان خانواده عباسمنش

    سپاسگذارم ازتون بابت این فایل ارزشمند ، استاد من از وقتی که دوره احساس لیاقت رو کار میکنم خیلی خیلی بیشتر به هدایت خداوند ایمان پیدا کردم ، طوری که واسه پیدا کردن یه وسیله خیلی به خودم زحمت نمیدم میگم خدایا خودت هدایت کن و در کسری از ثانیه جواب میده ، یا توی کارم که هر روز میبینم چطور هدایت میکنه اصلا من میگم ببین من از پس این موضوع بر نمیام باخودت دیگه… و به شکل عجیبن غریبایی اوکی میشه .

    اما یه موضوعی هست که من مدتهاست دریگرم و مسیر شغلی در این مورد هیچ هدایتی نمیاد انگار سکوت مطلق ، اونروز فایل تون که درمورد پیامبر بود که 40 روز به پیامبر وحی نکرد ، حالا دقیقا من توی همون حالم هدایتها توی هر موضوعی که بخوام میاد الا همین مسیر شغلی ، من قرار بودش که برم دانشگاه به شکل باورنکردنی ایی همه چیز جوری پیش رفت که نشه (که پای خیریتش گذاشتم) .

    چون خیلی هدایتی این فایل اومد و باعث شد من کامنت بذارم ، میخوام بدونم واسه یه همچین مسائلی که ما هدایت نمیشیم اونم نه واسه چهل روز بلکه حدود چهارماه باید چیکار کرد …

    منتظر موند هرچند بارها و بارها به شکلهای مختلف به من فهمونده که عجولم:)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    سعید گنجی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام خدای بزرگ

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته و همه ی بچه های این خانواده

    من همیشه گفتم فایل های توحیدی جنس آرامش خاصی دارن و قلب هارو آروم میکنه ، هربار که نگاه کردم قلبم آرومتر شده و بیشتر خدارو نزدیک خودم حس کردم .

    استاد عزیزم نوشته بالای تابلو پشت سرتون همیشه روی دفترهام مینویسم . ما به خدا اعتماد داریم

    همونطوری که خیلی عالی توضیح میدادین همه ما توی تجربه های اول زندگیمون که بخوایم جای جدیدی یا تجربه ی جدیدی تجربه کنیم وقتی این ترس کمی اومده سریع گفتیم خدایا خودت کمک کن و خودمونو سپردیم بهش و خودمونو با ایمان به خدا بیمه کردیم و وقتی دیگه توی این اتفاقات باتجربه شدیم امتیازشو دادیم به خودمون و جوری با غرور بودیم که یادمون میره همین ما تو اوایل متوکل بودیم و خودمونو سپرده بودیم به خدا .

    توی توحید عملی 9 یه مثال قشنگی زدین گفتین وقتی میایی جای پارک پیدا کنی میبینی همه جا پر شده بعد میگی خدایا یدونه جای پارک پیدا کن برام تا ماشینو پارک کنم ، همون لحظه یه ماشین از یه پارک درمیاد بعد میگی خدایا نمیخواد نمیخواد پیدا کنی ، خودم پیدا کردم . اعتبارشو سریع میدیم به خودمون به همین راحتی .

    توی زندگیم واقعیت روزهایی بوده که خدارو صدا زدم یادمه با شما هم زمانی اشنا شدم که توی اتفاقی گیر کردم که دیگه تسلیم شدم به توانایی های خودم . یادمه با این سایت به شکل معجزه اسایی اشنا شدم ، خدا اتفاقاتی رقم زد بیشتر اونو بشناسم بیشتر توکل کنم و توی اون مشکل جوری اتفاقات به نفع من رقم خورد و هدایت شدم به کارهایی یا ادم هایی به سمتم هدایت شدن که مشکلات به کلی رفع شد . بعد ها که حس مغرور بودن و یه جور اینکه توانایی من بالاست توی این زمینه اومد که زجرها استرس ها منو گرفتن ، الان میفهمم اون اتفاقاتی سختی که توکل کردم از خدا کمک خواستم چجوری خیلی راحت حل میشد و بعدها که به خودم بیشتر تکیه کردم چجوری زجر کشیدم .

    درسته استاد انسان ها سریع خدارو از یادشون میبرن ما باید هربار اگاهانه خودمونو به یاد بیاریم که لحظه های اول چطوری خودمونو با توکل کردن میسپاریم به خدا و باید هربار در هر اتفاقی حتی اگه بلدیم حتی اگه حالیمونه باز مثل لحظه های اول از خدا هدایت بخوایم ازش کمک بخوایم و به بهترین شکل هدایت میشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    عباس آزادی گفته:
    مدت عضویت: 1777 روز

    بنام الله مهربان

    درود به استاد عباس منش و بانوشایسته و شما خواننده عزیز

    امروز این فایل را نگاه کردم و بسیار آموزنده بود و موقع رانندگی همش به خودم می گفتم حواست باشه به خودت مغرور نشی

    یادم می آمد در یک فایلی یکی از استادان که الان حضور ذهن ندارم که چه کسی بود می گفتند هر کاری را که انجام می دهید باید در خود این باور را ایجاد کنید که اولین بار است آن کار را انجام می دهید و با دقت آنرا انجام دهید

    انشب با همسرم داشتیم آینه هایی را که برای دیوار خریده بودیم می چسباندیم طول و عرض آینه ها حدود 2*3متر بود و به تکه های کوچک و بزرگ بریده شده بود با هم فکری هم شروع به چسباندن نمودیم ردیف پایین را قرار شد در آخر بچسبانیم سه ردیف را چسباندیم بعد گفتیم صبر می کنیم و فردا که چسبها خشک شد سپس ردیف های پایین را می چسبانیم

    در اینجا بود که به خود مغرور شدیم و دو ردیف پایین را هم چسباندیم و کار تقریبا تمام شده بود فقط مانده بود زه پایین شروع به چسباندن زه پایین نمودیم

    اگر زه نصب می شد دیگر کار تمام شده بود

    که ناگهان آینه ها شروع به لغزش نمودند

    سریع فرزندان را صدا زدیم و با سرعت و یاری از خداوند یک تکه بزرگ صفحه ماربل شیت را جلوی آینه ها قرار دادیم که در صورت ریزش به بدنمان آسیب وارد نکند و آینه ها پخش سالن نشود فقط توانستیم از افتادن یکپارچه آینه ها خوداری کنیم

    صحنه دلهره آوری بود یکی یکی تمام آینه ها را جدا نمودیم و سپس آینه های سالم را جدا کرده و چسبهای آنها را پاک کردیم و مجدد اقدام به نصب نمودیم و آنهایی را که قابل استفاده نبود جدا نمودیم تا مجدد سفارش برش و پرداخت لبه ها انجام شود

    و سپس نصب نماییم

    بعد از اینکه تعداد آینه های سالم را نصب نمودیم و شروع به پاک کردن کف سالن از تکه های آینه و چسب نمودیم

    به همسرم گفتم امروز از استاد این فایل را گوش دادم و انگار این فایل برای کار امروز ما بود

    اگر به خودمان غره نمی شدیم و کار را در همان مقطع نگه می داشتیم از این همه اتفاق جلوگیری می شد

    البته که لطف خداوند با ما همراه بود که موقع ریزش آینه ها همسرم سریع متوجه شد و خداوند ما را راهنمایی نمود که چگونه از ریزس یک پارچه آنها خوداری نماییم

    و البته برای فرزندان ما نیز درس داشت اینکه الزاما همه کارها صحیح انجام نمی شود و اگر در کاری به چالشی برخورد نمودید سریع تصمیم بگیریم و از اشتباهات خود درس بگیریم و کار را تا حصول نتیجه ادامه دهیم

    نه اینکه به زمین و زمان فحش و ناسزا بدهیم و کار را سرهم بندی کنیم با آنرا رها کنیم

    این هم تجربه امروز من

    خداوندهمت ما را با راه راست هدایت نماید راه آنان که نعمت داده نه را گمراهان و نه راه مغضوبین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 795 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    اولش میخواستم تو روز شمار بنویسم اتفاقات امروزم رو بعد رفتم تا تو فایل دستیابی به اهداف سخت است یا آسان ؟ بنویسم وقتی نوشتم یه حسی گفت توحید عملی قسمت 11 بنویس و از اونجا برداشتم نوشته هامو و اینجا کپی کردم

    نمیخواستم اتفاقات امروزمو بنویسم ، چون امروز خدا فقط پس گردنی بهم زد تا به خودم بیام

    خودمم حس کردم که چند جا شرک ورزیدم، که فکر کردم خودم میتونم انتخاب کنم که پس گردنی شو خوردم

    یا امروز درست نتونستم کنترل کنم ذهنم رو بارها به شکل های مختلف بهم گفت که مسیرتو درست کن

    ولی باز نتونستم کنترل کنم و پس گردنی هارو تا شب خوردم

    ولی سعیمو کردم و الان سعی میکنم از نو شروع کنم و توجه کنم به زیبایی ها و به نکات مثبت

    امروز من این فایل رو گوش میدادم ،بارها و بارها و با اینکه قبلا این فایل رو گوش داده بودم ولی امروز کاملا جدید بود برام

    من هی با خودم گفتم که نه امروز اتفاقات به ظاهر بد رو نمینویسم

    حالا چرا؟

    چون ذهنم برام اینجوری تعریف میکرد که

    اگه بری تعریف کنی، امروز چی شد باز برات رخ میده و میخواست منو بترسونه که مانع از نوشتنم بشه

    و من نمیخواستم بنویسم تا اینکه پس گردنیای خدا رو خوردم و گفتم نه مینویسم تا یادم باشه

    اگر نتونم کنترل کنم ذهنم رو اینجوری میشه

    من امروز صبح بیدار شدم و دوتا کار جدید رنگ کردم و حاضر شدم تا برم نقاشیامو جلو در مدرسه بفروشم

    اول رفتم اون مدرسه ای که مدیرش گفته بود قیمت بده ، وقتی رسیدم بچه ها تو حیاط بودن و خیلی ترانه شاد گذاشته بودن تا بچه ها کیف کنن

    حیاط شده بود رنگ صورتی و لباساشون کل حیاط مدرسه رو صورتی کرده بود رفتم و با مدیرشون حرف زدم گفتم متراژ مدرسه رو بگین تا قیمت بگم پرسیدم بیرون متری 200 کمتر نمیگن برای نقاشی

    گفت اگر با 3 میلیون رنگ میکنی بیا که من قبول نکردم خود وسایلاش 2 میلیون میشه که حالا رنگ مدریه به اون بزرگی به کنار

    خلاصه وقتی اومدم بیرون گفتم خدا حتما یه خیریتی دتشت که نشد و اینکه با حرف زدن من برای نقاشی دیواری حتما یه جای دیگه یه در دیگه برام باز میشه

    این نشد از جای دیگه بهم میگی چیکار کنم

    بعد رفتم نشستم میدان ، نمیدونستم که کدوم مدرسه برم، پرسیدم خدا من کدوم مدرسه برم ؟

    بعد گوشیمو دستم گرفتم و از نشان ،نوشتم که مدرسه دبستان و اطرافم یه سری مدرسه آورد

    اون لحظه نگاه کردم دیدم دوتا مدرسه کنار هم دبستان هست ، از خدا نپرسیدم انگار حرص و طمع دو تا بودن مدرسه و بیشتر بودنش وسوسه ام کرد و گفتم خب برم اونجا و دیگه نپرسیدم که خدا اونجا برم یا نه فقط گفتم برم اونجا خدا

    و اون لحظه حس کردم که هی گفته میشد نه اونجا نری بهتره برات نرو و من گوش ندادم و یکم دور بود ولی رفتم

    صبح که از خونه میخواستم بیام بیرون گفتم خب امروز یک میلیون میخوام بفروشم خدا

    ولی بعد یهویی به خودم اومدم گفتم طیبه تو هیچی نیستی این و یادت باشه ،هیچ کاره ای

    تو فقط میری و به ایده ها و هدایت های خدا عمل میکنی و قدم برمیداری و باقی کارا با خداست ، تو کی هستی که بخوای تعیین و تکلیف کنی به خدا

    گفتم خدا ببخش من به خودم ظلم کردم هر چقدر فروش بود سپاسگزارتم

    بعد که من رفتم اون مدرسه ای که از نشان دیدم وقتی رسیدم دیدم کنار مدرسه اهالی اونجا وسیله میفروشن تو پارک روبروش تو ذهنم یه چند تا قضاوت کردم در موردشون ولی بعد گفتم به خودت بیا طیبه

    بعد از یه نفر پرسیدم گفتن مدرسه زودتر تعطیل شده و اون لحظه حس کردم که گفته شد دیدی گفتم برای چی نرو اونجا برای این بود

    ولی تو اومدی

    بعد دوباره گفتم خدایا ببخش الان کجا برم ؟ چون کم مونده بود به تعطیلی بچه ها سر راه یه مدرسه دیگه بود گفتم برم اونجا

    وایسادم اونجا و وسایلامو پهن کردم ، بعد که مادرا اومدن فقط نگاه میکردن و من باز فکر میکردم که خدا چی شده که من کتری کردم که باز همون اول برام مشتری نشدی؟؟؟

    همیشه لحظه اول که پهن میکنم مشتری میاد

    بعد که فکر میکردم گفتم آره من امروز به حرفای خدا گوش ندادم و فکر کردم خودم حالیمه و الانم نتیجه اش شد این

    و بعد معذرت خواخی کردم گفتم خدا ببخش میدونم که میبخشی بعد یه صدایی شنیدم که بخشیدمت

    گفتم میدونم که تو مهربونی و میبخشی

    سعی میکنم که گوش بدم به حرفات

    و بعد که تعطیل شد مدرسه دو تا کش مو فروختم 20 تمن و بعد یهویی بچه ها وایسادن با مادراشون نگاه میکردن و هی میپرسیدن قیمت چنده و منم میگفتم

    یهویی متوجه شدم که یه دختر چند تا کش برداشت و گذاشت تو کیفش اولش خواستم بین اون همه آدم بگم چی گذاشتی تو کیفت ولی زود یادم اومد که نباید یه نفر رو بین بقیه خراب کرد

    بعد منتظر شدم ببینم چیکار داره میکنه دیدم باز چند تا کش برداشت و میخواست بذاره کیفش که افتادن زمین بهش گفتم کشارو بده بهم بعد گفتم بیا کارت دترم یهویی دیدم فرار کرد رفتم صداش کردم گفتم کشارو دیدم میخواستی برداری اونیکیا رو چیکار کردی ؟

    گفت من برنداشتم بیا ببین کیفمو نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت بذار خودش پس بده خودش باز کنه کیفشو

    گفتم خودت کیفتو باز کن که فقط یه زیپشو باز کرد و دیگه نگفتم زیپ قسمتی که گذاشت رو باز کنه و گفتم حتما برنداشتی گفت نه خاله و میدونستم که برداشت چون وقتی میذاشت تو کیفش دیدمش

    حالا همه اینا به کنار ذهنم هم شروع کرد به طرح سوال و بی اعتماد کردن من و دیدن بقیه رو به چشم دزد که هر کی نگاه میکرد میگفت دزدی نکنن ؟!

    بچه ها میگفتن فردا میای گفتم نه هفته بعد میام باز یه جسی میگفت نه نیا اینجا دزدی میکنن اولش فکر کردم از طرف خداست ولی بعد که فکر کردم دیدم نه

    نجوای شیطان بود که میخواست بدبینم کنه به آدمای اون منطقه

    بعد هی میخواست اینجوری عوامل بیرونی رو مقصر بدونه برام ولی گفتم نه هیچ کس نمیتونه تو زندگی من تاثیری بذاره مگر اینکه خودم فرکانسشو فرستاده باشم

    بیشتر فکر کردم و دو جا یادم اومد ،که ما وقتی با مادرم و خواهرم حرف میزدیم خواهرم گفت حواست باشه میدزدن و من وقتی شلوغ میشد یه لحظه یاد اون افتادم و خودم فرکانسشو فرستادم

    امروز به رفتارام فکر میکردم و دیدم که امروز چند جا نتونستم کنترل کنم ذهنمو که باعث اتفاقات شد

    و بعدش یه خانم 9 تا کش مو ازم خرید کرد و برگشتم محله خودمون تا مدرسه اونجا که دیر تعطیل میشه بفروشم

    تو راه یه مدرسه دیدم گفتم ببین چه نزدیک بود من چرا اینجا نیومدم

    یهویی یادم اومد وقتی داشتم تو نقشه نگاه میکردم دیدم این مدرسه رو ولی نرفتم

    وقتی رسیدم اونجا یدونه گردنبند فروختم و برگشتم خونه

    امروز من چون نتونسته بودم کنترل کنم ورودی ذهنم رو و دوباره تکرار شد در مورد خواهر زاده ام قضاوت کردم و چندین بار دستم یا پام گیر میکرد جایی کم مونده بود بیفتم و آخرش بخار آب جوش که از کتری به فلاکس میریختم دو تا انگشتمو سوزوند

    اینجا بود که فهمیدم امروز کلا از مسیر خارج شده بودم و خدا پس گردنی بهم زد تا بگه طیبه حواست باشه همه این پس گردنیا برای اینه که از مسیر خارج شدی

    و چون دقت نکردی و توجه نکردی دستت سوخت با بخار آب جوش کتری تا به خودت بیای

    امروز من یه دروغی هم گفتم ، خواهر زاده ام اومده بود خونمون من بستنی خورده بودم و تو آشغال دیده بود پرسید بستنی هست من گفتم نیست تموم شده

    چون یکم گلوش گرفته بود و نباید میخورد دروغ گفتم

    همون لحظه گفتم وای من چیکار کردم به خودم ظلم کردم

    ذهنم میخواست خوب نشونش بده ولی بعد فکر میکردم به کارام دیدم نباید اون دروغ رو میگفتم ، فوقش میگفتم هست و برای تو نیست

    به جای اینکه بگم نیست و تموم شده

    و بعد اون دستم سوخت و پس گردنی رو خوردم تا بیشتر به کارای امروزم فکر کنم و از خدا خواستم که ببخشه و سعی میکنم کنترل کنم ذهنم رو و چشم بگم بهش

    اتفاقات امروز و پس گردنی های خدا منو یاد خواسته ام از خدا انداخت که از استاد عباس منش یاد گرفته بودم و از خدا هر روز میخوام ،وقتی بیدار میشم که اگر از مسیرت خارج شدم زود پس گردنی بهم بزن تا به خودم بیام

    و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    بعد از ظهر که میخواستم نقاشی بکشم یه حسی بهم گفت اول برو جارو بکش خونه رو تمیز کن بعد بیا کاراتو انجام بده

    خیلی حس خوبیه وقتی این گفتگو هارو میشنوم و درک میکنم

    حالا یه چیز جالب تر اینکه وقتی اومدم بنویسم انگشت دستم که سوخته بود و سوزش داشت و من داشتم مینوشتم این رد پام رو به کل سوزشش رفت و دردش رفت

    اینجوری درک کردم که وقتی به اشتباهم پی بردم و از خدا طلب بخشش کردم برنم هم واکنش نشون داد و درد خوب شد

    خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که هر لحظه کمکم میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    علی لطفی گفته:
    مدت عضویت: 2998 روز

    سلام استاد عزیزم. چقددد دلمون تنگ شده بود برات. چقد لباس قشنگی، چقد کیفیت ویدئو عالیه. واقعا این سایت همیشه بالاترین کیفیت های موجود رو داشته.

    استاد جان اینکه هیچوقت شما فایل کم اهمیت در سایت قرار نمیدین رو بهش اطمینان داشتم و دارم، ولی راسش وقتی موضوع فایل رو دیدم گفتم بازم توحید عملی11؟! مگه این موضوع چقد جای صحبت داره؟ احتمالا همون حرفای فایلهای قبلیه. ولی خب وقتی فایل شروع شد و برای بار دوم و سوم گوش کردم، بخدا مونده بودم ازاین همه آگاهی سرمو به کجا بزنم. خدایا چقد این جنبه از توحید که گفتین زیبا بود. چقددد کارا، چقد مفهوم، چقددد شما خوب از جنبه های مختلف به توحید نگا کردین. عااالی بود. ینی ما اگه بتونیم همین یه فایلو درست درک کنیم، بخدا سعادت دنیا وآخرت رو داریم.واقعا استاد ما که نمیدونیم چجوری از شما تشکر کنیم. خدایا هزار مرتبه شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    رهاخانم گفته:
    مدت عضویت: 2259 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت برای بودن در این لحظه

    خدایا من را هدایت کن به بهترینها

    من با این کله ی پوکم چیزی نمی دونم

    تو می دونی

    تو آگاهی

    اگر گوش نکردم به هدایت تو من را ببخش

    من تسلیم فرمان تو هستم

    من بنده ام و تو خدا

    من بنده ام و تو بزرگ

    ایمان را قوی و قویتر کن

    حس ناب حس بهشتی را به من نمایان کن به من نشونش بده

    یا صمد و یا سرمد

    خدایا من را در هر مکان و در هر زمان من را هدایت کن زود و به سرعت برق و باد به سرعت رعد و برق

    اگر احساس شکست دارم ازم دور و دورترش کن و به من اون احساس ناب و درجه یک امید را نهادینه کن

    من نمی خواهم برای هر کاری دور قمری بزنم من می خواهم زود آگاه شوم زود راه به من داده شود

    من نباید پیچیدگی در کارم باشه اگر هست مقصر منم تو می تونی تو راه ها را برام سهل کن آسان کن

    خدایا من خونه ندارم من زندگی کردن در خونه ی خودم را از تو می خواهم تو راهش را می دونی تو مسیر آسفالت شده ی نرم و لطیف را می دونی کو ؟؟ به من بگو به من بگو به من بگو

    من عاجزم در برابر تو . قدرت در دستان توست

    من وقتی توحیدی تر شدم خدا را صد هزار مرتبه شکر هر کدوم از فایل ها را بهتر می فهمم البته تا موقعی که این باور را بسازم و بمونم و یادم بمونه إن شاله

    وقتی میگم خودم می دونم هیچی از فایل ها نمی فهمم مثل باد میشوم توی هوا . معلق . سرگردون .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: