اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود و سپاس از استاد عباسمنش عزیز بابت به اشتراک گذاشتن این فایل فوق العاده
من در کنار کار کارمندی که دارم،یه محصول در مورد بازی های فکری هم به کمک همسرم تولید میکنم و از طریق فضای مجازی میفروشم.
چون یه گوشی موبایل نسبتا قدیمی دارم همیشه این جمله رو با خودم تکرار میکردم که: چون موبایل من قدیمیه و عکس هایی که میذارم کیفیت خوبی نداره پس بخاطر همین مشتری کمتر میاد محصول منو میخره.
امشب با دیدن این فایل یه تلنگر بزرگی به من خورد و فهمیدم این ترمز ریز و قوی در درون من هست که باعث شده تا الان از محصولم کمتر عکس بذارم و با اینکه یه محصول با کیفیت و فوق العاده کاربردیه،کمتر ازش بفروشم.حتی بارها شده مشتری میخواسته تعداد بالا سفارش بده ولی منصرف شده یا به بعد موکول کرده.
خدایا ازت سپاسگزارم که من رو هدایت کردی به این فایل فوق العاده که این ترمز بزرگ رو توی ذهنم شناسایی کنم و امیدوارم بتونم در مسیر هدایت های تو باقی بمونم.
امروز سرشار از درس بود برام و تمام اتفاقایی که افتاد درسی بزرگ بود که از خدا سپاسگزارم که خیلی زود بهم گفت که یادم باشه
صبح که بیدار شدم، در مورد کلاس طراحی که از اینستاگرام ثبتنام کردم و از تلگرام کانال آموزشش رو گذاشته بود
چند روری بود که هرچی دانلود میکردم نمیشد و چون کانال خصوصی بود نمیشد ذخیره کرد
امروز خدا بهم کمک کرد تا یه برنامه ای پیدا کنم و بشه که خیلی راحت فایلای دانلودی رو به گوشیم انتقال بدم تا تو گالری گوشیم داشته باشم
بعد ظهر من و مادرم رفتیم تجریش تا بفروشم آینه دستیا و کش مو و جاکلیدیامو و مادرم رزماری هایی که دیشب رفتیم چیدیم از پارک رو میخواست نشون مغازه ها بده
بعد که رفتیم با مترو تا تجریش که رسیدیم من باز رفتم همون جایی که یه پله مونده به در خروجی تجریش سمت بازارش وایسادم و وسایلامو پهن کردم تازه پهن کرده بودم که سه تا مشتری اومد
خدا نذاشت اینبار یه عکس هم بگیرم بلافاصله مشتری آورد برام
البته مشتری شد برام
من خیلی ذوق داشتم یه آقا برای بچه هاش 2 تا جاکلیدی 2 تا جفت ،کش مو خرید 35 شد
یه خانم هم 2 تا کش مو با یه دیوار کوب که زیر لیوانی هم میشد استفاده کرد خرید 110 شد
و یه خانم 50 تمن شد جاکلیدی و کش مو گرفت بعد بهم گفت که شماره مو بدم تا بعد سفارش اگر داشت بهم بگه
بعد که رفتن نن انقدر ذوق داشتم که چند نفری هم اومدن و هی گفتن کارت خوان و دیدن ندارم مثل روزای قبل رفتن و این تضاد باعث شد به فکر گرفتن کارت خوان از بانک باشم
بعد یه آقا اومد و دو تا جاکلیدی و بعد دو نفر هم اومدن دوتا جاکلیدی خریدن
همینجوری نشسته بودم که یهویی دیدم یکی با سرعت به سمتم اومد و گفت خانم پاشو چرا اینجا بساط کردی مگه مترو جای فروشه ، گفت اینبارو وسایلاتو جمع نمیکنم یه بار دیگه ببینمت میگیرم وسایلاتو
من خندیدم و تو دلم گفتم هیچ کاری نمیتونی بکنی خدای من محافظ من هست
بعد که جمع کردم و رفتم بالا به مادرم زنگ زدم گفت بیا بازار تجریش رفتم و بعد یکم نشستیم تا ناهار بخوریم که از خونه برده بودیم
تو راه من دائم از خدا میپرسیدم که خدا دیدی که اینجا نشد حتما یه جای دیگه برام روزی داری و قدم بعدی رو بهم بگو
بعد داشتم با مادرم حرف میزدم که دیدم یه خانم که لباسای رنگی پوشیده بود اومد سمتمون و پرسید اینا چی هستن و من گفتم رزماریه و برای فروشه ، بعدش یکم حرف زد درمورد فروش و گفتم که من میفروشم و الانم مترو بودم از اونجا اومدم اینجا و جریان اینو که مامور گفت وسایلاتو بردارم بهش گفتم که نباید میگفتم
در اصل توجه بود که نباید میگفتم تا توجه نکنم بهش
بعد گفت شبا بیاری بفروشی ،اینجا کاری ندارن
بعد یهویی بین حرفاش گفت میرم پارک ملت اونجا یکم بگردم
وقتی گفت پارک ملت عین یه چراغ برام روشن شد که من باید برم اونجا
چون تو راه از خدا پرسیدم قدم بعدی رو بگو مترو نشد یکم شد بشینم حالا کجا برم
تو خیال خودم تئاتر شهر بود ولی وقتی پارک ملت شنیدم گفتم من باید برم اونجا
خدا بهم نشونه داده ، حتی خانمی که داشت حرف میزد چند بار گفت ببخشید اومدم باهاتون حرف زدم نمیدونم چجوری شد که اومدم باهاتون حرف زدم
منم تو دلم گفتم همه اش کار خداست که از زبون شما به من بگه برو مارک ملت اونجا بفروش
بعد مادرم رفت زیارت کنه تو امامزاده صالح ،من نشسته بودم یکم دیر کرد تو دلم گفتم نیومد بذار دفتر طراحیمو بردارم و طراحی کنم دستمو بردم سمت کیف تا دفترمو بردارم شنیدم که
نه ، برندار الان مامانت میاد گفتم باشه و همین که دستمو کشیدم دیدم مامانم اومد گفت بریم
اون لحظه خندم گرفت گفتم خدا تو داری چیکار میکنی با من ایول بابا خیلی باحالی
بعد که رفتیم به مامانم گفتم من میرم پارک ملت و از هم جدا شدیم ،وقتی رسیدم نمیدونستم کجا وایسم هی میپرسیدم خدا تو بگو کجا برم
اول رفتم نشستم کنار تاب و سرسره که بچه ها بازی میکردن گفتم خدایا تو پارک که کسی نیست ولی باشه میشینم بعد بچه ها توپ بازی میکردم که بلند شدم و رفتم که از ورودی پارک رفتم سمت غرفه هایی که وسیله میفروختن
رو صندلی نشستم و اول گذاشتم آینه هارو رو صندل بعد دیدم نمیشه رو زمین خواستم بچینم حتی خدا اجازه چیدنم بهم نداد همون اول مشتری اومد و 3 تا ازم خرید کرد و گفت که خیلی خوبه کارات بعد گفت تاحالا تو این پارک ندیدمت من زیاد میام خونمون اینطرفه گفتم من تازه بار اوله اومدم و رفته بودم تجریش اونجا مامور نظارت گفت پاشو
من که داشتم میگفتم یه صدایی حس میکردم که نگو نگو نگو و این نگو نگو ها بلند بود و اصلا بهش توجه نکردم و گفتم به اون خانم
بعد رفتنش من که نقاشیامو چیدم رو زمین یکم نشسته بودم نگهبانی پارک اومد و گفت جمع کن
من یه لحظه بغضم گرفت و نتونستم جلوی گریه مو نگه دارم گریم گرفت تو دلم گفتم خدا خودت گفتی بیا اینجا پس چرا مثل مترو مامور اومد گفت جمع کن
مگه خودت نگفتی بیام اینجا و اون لحظه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو وقتی جمع کردم و رفتم دو سه قدم اونور تر به خودم گفتم طیبه آروم باش
کنترل کن خودتو اینجور جاهاست که باید خودتو کنترل کنی
بعد رفتم نشستم ایستگاه بی آر تی گفتم خدا ببخش منو من به خودم ظلم کردم نباید گریه میکردم تو برای من زود مشتری فرستادی من ناشکری کردم و گفتم چرا
بعد گفتم خدا میدونم بخشیدی منو سعی میکنم دیگه تکرار نشه حالا میگی کجا برم بهم میگی؟؟
بعد یه حسی بهم گفت پاشو برو
باز تو خیال خودم به پارک تئاتر شهر فکر میکردم انگار یه چیزی پس ذهنم بود که اونجا خوب میفروشم در صورتی که اینا مهم نبود
مهم خدا بود که همه کارامو به خدا بسپرم مثل دفه های قبل که نذاشته بود کامل بچینم زود برام مشتری آورد
وقتی رفتم با بی آر تی ،گفتم دیگه برم خونه و قرار بود ایستگاه مولوی پیاده بشم تا خط عوض کنم ولی وقتی تئاتر شهر نگه داشت فکر کردم اون ایستگاهه و نمیدونم چی شد یهویی پیاده شدم
البته اون لحظه پرسیدم چرا؟ من که میخواستم برم خونه چرا یهویی پیاده شدم
بعد جواب خودمو دادم گفتم حتما اینجا یا باید درسی یاد بگیرم یا برم بفروشم
وقتی رفتم دیدم همه دست فروشا وسایلاشونو زمین پهن کردن و منم یه جا گشتم و از خدا میخواستم که یه جا باشه و وایسم اونجا که دیدم یه آقایی کار نقاشی با خودکار گذاشته بود و گفتم و کنارش وسایلامو پهن کردم یک ساعتی وایسادم کسی ازم نخرید ولی داشتن نگاه میکردن
پرسیدم خدا چی شد ؟؟؟؟
تو که وفتی من میخواستم نقاشیامو بذارم زمین لحظه اول مشتری میاوردی چی شد الان چرا یک ساعته اینجام کسی نیومده ؟؟
این باعث شد من فکر کنم از اول روز تا اون لحظه ام و از خودم پرسیدم طیبه چه رفتارایی داشتی ؟؟؟ چی شد ؟؟ و جوابی نداشتم
وقتی دیدم شب شد جمع کردم تا برگردم خونه
سوار بی آر تی شدم اونجایی که باید پیاده میشدم باز نشناختم و دو ایستگاه بعدش دوباره برگشتم
وقتی آروم داشتم فکر میکردم یهویی مثل جرقه ، گفته شد که
طیبه یک اینکه تو یادته شنیدی نگو نگو نگو و گفتی
بازگو کردی به اون خانمی که گفت میره پارک ملت اتفاق رو که مامور اومد و گفت باید جمع کنی و بعد تو پارک ملت هم به مشتری اولت گفتی
بعد گریه کردی و گفتی خدا چرا؟؟؟
یکم فکر کن
خدا مقصر نیست ،این تو بودی که با توجه کردن به جریان اول و با بازگو کردنش باعث شدی دوباره برات رخ بده و بگن جمع کن وسیله هاتو
وقتی اینا تو یه لحظه بهم گفته شد و یادم اومد گفتم وای آره من خودم مسئولش بودم و فکر میکردم خدا نذاشته یا جایی که از طریق اون خانم بهم گفت بیام نشد بفروشم
و بعد گفتم خدایا منو ببخش من به خودم ظلم کردم
اول اینکه باید به نگو نگو های تو توجه میکردم و نمیگفتم دوم اینکه باید کاملا رها بودم
بار اول شاید ممکنه توجه خودم نبود ولی چون توجه کردم بار دوم رخ داد
و بعد فکر کردم گفتم خب حالا چرا تو تئاتر شهر هیچی نفروختم و وقتی که فکر کردم تو راه برگشت به خونه متوجه شدم که بله من تو خیال خودم فکر میکردم اونجا مشتری زیاده در صورتی که مشتری و جمعیت زیاد مهم نیست
مهم خداست
مهم اینه که ایمانم رو نشون بدم و هیچی نگم و بذارم خدا کاراشو انجام بده خداست که مشتری میاره حتی اگه آدمای کمی باشن خدا جوری مشتری میاره که خودش خوب بلده
امروز با این اتفاقات دو تا درس خدا بهم یاد داد و سعی میکنم همیشه یادم باشه
اینکه به قول حرفای استاد تو این فایل، فکر نکنم که خودم میدونم و اون لحظه که همه اش فکرم این بود تئاتر شهر بیشتر میخرن خدا بهم گفت باشه برو تئاتر شهر برو ولی هیچ کس نمیخره ازت و هرکس میومد نگاه میکرد یه نفر دیگه مانعش میشد تا نخره و من اونموقع فهمیدم که من یه رفتاری داشتم که نمیخرن چی بوده و انقدر فکر کردم و از خدا خواستم تا بهم درسارو گفت
که تا عجزت رو در مقابل من ،فقیر بودن و ناتوان بودنت رو نشون ندی هیچ کمکی بهت نمیشه
درسته وقتی اون فکرو داشتم که تئاتر شهر فروش داره ولی در کنارش از خدا هم میخواستم که بگه کجا برم که ازش سپاسگزارم که هم تو مترو و هم پارک ملت جمعا 245 فروختم
و همه کار خدا بود هم کمکم کرد و هم درس یادم داد که همیشه یادم باشه و عاجز باشم در برابر خدای خوبم
سلام استاد عزیزم، خیلی دلم براتون تنگ شده بود، خداروشکر که با یک فایل بی نظیر دوباره روی ماهتون رو دیدیم
چقدر این فایل و صد البته کامنتهای دوستان به جان ادم میشینه، انقدر کامنتها زیباست که دلم نمیاد ازشون بگذرم، هر کسی یه تجربه شیرین از اعتماد به رب رو نوشته که وقتی میخونی باورهات قوی تر میشه
استاد عاشقتونم که از هر صحبتی که با اطرافیانتون دارید یه نکته سازنده بیرون میکشید، و قانون رو از جهات مختلف به ما اموزش میدید. وقتی فایلو کامل نگاه کردم انقدر این موضوع برام جدید بود که احساس کردم باید چندین و چندمرتبه دیگه با تمرکز گوشش کنم تا برام جا بیوفته.
من اصلا فکرنمیکردم شرک چقدر میتونه در لایه های زیرین نهفته باشه! خدارو صدهزارمرتبه شکر که این اگاهی رو روزی ما کرد
دوست دارم یکی دو مورد از تجربه های خودمو بگم :
7 سال پیش که میخواستم گواهی نامه بگیرم، برای امتحان شهری، خیلی استرس داشتم. یادمه اون روز از لحظه ای که از در خونه بیرون اومدم چقدر خدا رو صدا زدم و ازش کمک خواستم که هوامو داشته باشه
خداروشکر اون روز اولین نفری بودم که مهر قبولی به پرونده اش خورد. وقتی امتحانم تموم شد با ذوق فراوان رفتم خونه، چون برادر خواهرام بار دوم سوم قبول شده بودن، گفتم منننن همون بااار اول قبول شدم، احساس زرنگی و باهوشی میکردم
یک ساعت بعد، از اموزشگاه تماس گرفتن که یه افسر دیگه اومده میخواد کار افسر قبلی رو بررسی کنه برای همین از کسایی که قبول شدن میخواد دوباره امتحان بگیره. از من خواستن مجدد به محل امتحان برم
من که فکر میکردم کاری نداره که، بار اول قبول شدم، دیگه اصلا خدا رو صدا نزدم، گفتم بلدم دیگه …
نشستم پشت فرمون همون اول کار، خراب کردم، اونم یه دور زدن ساده تو خیابون پهن و خلوت ((:
افسر تعجب کرده بود خانم شما چطور قبول شدی !!! میخواست قبولیمو خط بزنه … اونجا بود که دوباره دست به دامن خدا شدم … افسر یکم نگا نگا کرد بعد گفت از چهره ات مشخصه هول شدی برو بسلامت قبولی !
همیشه میگفتم چرا برای یه دور زدن ساده انقدر خراب کردم؟ مثل کسی بودم که اولین باره پشت فرمون نشسته!
یاد آیه 10 سوره یونس افتادم، خداوند میفرماید :《هنگامی که به انسان زیان و ناراحتی رسد ما را در هر حالی، خوابیده، نشسته، ایستاده می خواند اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم چنان میرود گویی هرگز ما را برای حل مشکلی نخوانده است!》
یه تجربه شیرین از هدایت الله براتون بگم :
پدرم چند سال پیش یه گاوصندوق برای خونه گرفت که شاید 10 دفعه ازش استفاده نکردیم. بخاطر اسباب کشی موقت گذاشتیمش تو انباری، تا اینکه بعد 3 سال دوباره رفتیم سر وقتش.
ولی نحوه بازکردن و رمزش رو کلا فراموش کرده بودیم. با نمایندگیش تماس گرفتیم گفتن اگر رمز نداشته باشید هیچ راهی برای بازکردنش نیست جز بریدن، که باعث میشه کلا در گاوصندوق خراب بشه
یاد حرف شما استاد عزیز افتادم که میگفتید من برای ساده ترین چیزها از خداوند سوال میکنم اونم جوابمو میده
گفتم خدایا من هیچییی از این رمز یادم نیست، حتی نمیتونم حدس بزنم، تو بهم بگو
اولش بهم گفت برو مدل گاوصندوق رو سرچ کن یادت بیاد اصول بازکردنش به چه صورت بود، فهمیدم 3 تا عدد دورقمی رو باید هر کدوم چند دور به راست یا چپ بچرخونیم.
دوباره ازش کمک خواستم. گفتم خدایا من یک رقم رو هم یادم نیست، خودت بهم بگو این اعداد چی بودن!
باورکنید یک آن صدایی واضح در وجودم اعداد رو برام خوند، سه تا عدد دورقمی که اصلا رند نبودن و بخاطر اوردنشون بعد 3 سال تقریبا غیر ممکن بود (:
پدرم به قدری خوشحال شد که همون موقع چند میلیون به عنوان شیرینی بهم هدیه داد. الهام شدن یک طرف، روزی بی حساب خداوند از طرف دیگه! آخه چقدر لطف این خدای مهربون بی نهایته (:
خداروشکر سر اون جریان به همه گفتم لطف خدا بود که بیادم اورد وگرنه من هیچی یادم نبود، ذره ای کردیتش رو به خودم ندادم
وقتی با قانون رهایی از خداوند سوال میکنی خیلی سریع و واضح جوابتو میگیری
چند روز پیش یه سوالی درباره کیفیت ویدیو ها داشتم، گفتم خدایا چطور میتونم حجم ویدیو هارو پایین بیارم ولی از کیفیتشون کم نشه؟!
خداوند کلمه bitrate رو به ذهنم انداخت!
رفتم برنامه پریمیر رو نصب کردم و در قسمت خروجی گرفتن، این گزینه رو دیدم. دقیقا وقتی بیت ریت رو تا حد درست پایین بیاری حجم فایلت کاهش پیدا میکنه بدون افت کیفیت!
واقعا اگر به این خدای مهربووون اعتماد کنیم چقدر زندگی میتونه لذت بخش تر و راحت تر بشه
استاد جان اول از خداوند بعد از شما بسیار سپاسگزارم برای تهیه این فایل ارزشمند، چقدر بیان توحید از زاویه های مختلف میتونه درک ما رو بهتر کنه
و ممنون از همه دوستان خوبم که با کامنتها و تجربه های زیباشون به درک عمیق تر موضوع کمک میکنن.
چقددر لذت بردم و تحسین کردم این حد از پذیرا بودن الهاماتت و همینطور این حد از فروتنی که راحت اعتبار رو بدی به خالق که کل فایل همین 2 اصل ساده بود اگر من نوعی بتونم هی آگاهانه مرورش کنم که خدایا من بدون تو هیچم و تو هدایتم کن. تو بهم بگو و تو بهم راه رو نشون بده که تو هدایتگر آسمون و زمینی و آنچه که بینش قرار گرفته.
خدا رو شکر بخاطر دوستان همفرکانسی فوقالعاده مثل شماها.
چقدر فایل عالی بود این مبحث توی جلسه اول قدم ششم هم مطرح شده بود ولی این فایل انگار مکمل آن شد و یکدفعه در مغز من جرقه زد و انگار فهمیدم تمام سختیی هایی که تحمل می کنم از کجا آب می خوره !!!
منم خیلی رو خودم حساب باز کردم
همیشه تمام راه حل هایی که بلد بودم را لیست می کردم و بعد یکی یکی همه را امتحان می کردم
اسمش را هم گذاشته بودم آزمون و خطا
از زمانی که این فایل روی سایت قرار گرفته هزار بار بهش گوش کردم
و سعی کردم بهش عمل کنم
مثلا من توی فامیل آشپزیم خیلی معروف بود و خودم را ماهر و آشپز می دونستم
اما یه یکساله بود که بچه هام دیگه حاضر نبودن غذا های منو بخورند و مدام ایراد می گرفتن
تا بعد از این فایل تصمیم گرفتم وقتی میرم توی آشپزخونه به خدا می گفتم خدایا من بلد نیستم چطوری غذای خوشمزه بپزم و تو می دونی کمکم کن
و با کمال تعجب بدون اینکه ادویه ای اضافه کرده باشم یا روش پختم را عوض کرده باشم بچه ها تمام غذا را تا آخر بدون غر زدن خوردند!!!
یه مثال دیگه برای کارم بود که من مدام دنبال راه حل بودم برای بالا بردن فروشم
اما این چند روز به خدا گفتم من بلد نیستم تو می دونی و رها کردم
و با کمال تعجب دیدم همینطور که نشستم یه مطلبی از تلویزیون پخش شد که برو این کار را بکن و من رفتم و انجامش دادم و چقدر بیننده پیدا کردم!!!
خدایا ببخش که با غرورم در را بروی هدایت های تو بسته بودم
من هیچ از خودم ندارم
تو دانایی ،تو دارایی، تو توانایی ، تو مدبر و کارسازی
هرموقع فایل هایی با این موضوعات میزارید دیدگاهم از نگاه سیستمی به خداوند برداشته میشه و انگار مخالف اون توضیحات سیستمی بودن خداست
به شدت احساسم بد میشه چون هروقت میرم درخواست میکنم و حرف میزنم و جوابی نمیشنوم یا نشانه ای نمیبینم به شدت شاکی میشم و ناراحتم میکنه
دوباره به خودم میگم بابا خدا که ادم نیست یه چیزی ازش بخوای سریع بگه بفرما . اون سیستمی عمل میکنه و تو باید در مدار و فرکانس اون خواسته باشی بهش میرسی چه بخوای چه نخوای
خیلی فایل قشنگیه اما همیشه برای من این مطلب که با خدا حرف بزن ، تناقض ایجاد کرده
چون به نظرم کسی که جهان رو سیستمی میبینه قطعا میدونه که عامل اصلی نتایج فرکانسه و این خداست که داره پاسخ میده به فرکانس های ما و حتی لازم نیست بگه خدایا هدایتم کن که الان چی کار کنم چون همون سیستم به واسطه فرکانس های غالب اتفاقات و شرایط پیرامون مارو هماهنگ میکنه
این برداشت منه شاید اشتباهه ولی چیزیع که هست
ازتون میخوام به کامنتم پاسخ بدین دیدگاهتون رو بدونم
چه توفیقی بالاتر از اینکه در مسیر درستی و نعمت پروردگارم رب العالمین باشم و هدایت شوم به گوش دادن این فایل و چقدر احساس بی نظیر و وصف نشدنی داره که خودت رو به پروردگارت نزدیک ببینی اونقدر که یکی بدونی و بتونی درخواست کنی و اوست که همواره اجابت میکنه درخواست بندگانش رو ، برای بار دوم هست که این فایل رو گوش میدم و برای بار دوم زیر این فایل توحیدی کامنت میذارم ، فقط میخوام شکرگذار باشم از هدایتهای پروردگارم رب العالمین و تمام نعمتهای بیشماری که در زندگی من قرار داده و این حس الان منه که هیچ وقت خودم رو تا این اندازه به معبودم نزدیک ندیدم و فوق العاده ترین هست که انگار کیهان در دست توست فقط اینکه خودتو وصل به وجود بینهایت آفریدگار هستی ببینی و همه چیز حل شده میشه برات مادامی که فکر میکنی و باور داری به حضور نزدیک پروردگار ، به زندگیم که نگاه میکنم هر جا حضور خدا رو خواستم به طرز عجیبی همه چیز خوب پیش رفته و هر جا که غفلت کردم و از خداوند کمک نگرفتم زمین خوردم ، خودمم نمیدونستم که چرا خوب پیش نمیره و حواسم نبوده و ضرر کردم ، واقعیت اینه که ما تموم زندگیمون رو با خدا زندگی کردیم و ته دلمون ایمان داشتیم که خدا هست ولی از موقعی که با این مفاهیم آشنا شدم بیشتر فهمیدم که همه چیز خداست همه کس خداست همه خیر و نیکی خداست و از کوچکترین تا بزرگترین چیزی که آدم میتونه بهش فکر کنه و تجسم کنه دست ذات اقدس الهیست و میخوام که عاقل باشم به لطف پروردگارم و همیشه وصل باشم به این جریان نعمت و ثروت و آرامش و خوشبختی انشاءالله
شکرگذار پروردگاری هستم که فرمانروای مطلق جهانیان است
به نام تنها رب و تنها قدرت جهان خدای زیباییها و قشنگیها خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی
با کامنت خوندن و هزار راه دیگه هدایتمون میکنه که بابا این راه تو درست نیست تغییر مسیر بده این افکارت اشتباهه
ممنونم استاد زیبا بین و مثبت نگر و آگاه و توحیدیم بابت این فایلهای توحید عملی تمام فایلهاتون یه طرف توحید عملی ها هم یه طرفه دیگه
واقعا اگه با جون و دل گوش کنی و عمل کنی و هر روز مدام انجامش بدی به نتیجه های بسیار عالی میرسی که تفاوتشو میفهمی
استاد عزیزم واقعا به قول دوستان من هم با توحید عملی ها به بالا رفتم رشد کردم ایمانم دهها برابر شده خدا رو بهتر شناختیم قدرتشو بهتر درک کردیم و چقدر این شناخت شیرینه و وقتی با ایمان بالا ازش درخواستی میکنی آنی بهت میده
ادعونی استجب لکم
بنده خوبم تو بخواه من بهت میدم به شرطه ایمان
ایمان ایمان ایمان
استاد دوستتون دارم که نوری شدین در زندگیم
فقط یکم هنوز باورهای مخرب یه جورایی بعضی جاها اذیتم میکنه
(در مورد قسمت الف )چی بگم براتون که الی ماشاالله مثال تو زندگیم هست که بلدم بلدم ها دمار از روزگار ما درآورده بود هر چی گرفتاری و روزای بد بود از همین کلمات شروع شد
یه مثال بزنم براتون یه روز ما آمدیم با دامادمون شراکتی یه تولیدی بزنیم ملک از اوشون سرمایه از ما نه قراردادی نه چیزی میگفتم زشته داماد بزرگمون هست جای پدرمونه بعد کار رو شروع کردیم از روزی 20هزارتومان فروختم که رسیدیم به روزی یک ملیون و نیم دیدیم تو این مدت هر روز به چیزای الکی گیر می دادن بعد کردیم شیقت که یه روز من باشم یه روز اوشون یه مدت خوب بود بعد دوباره شروع شد اینبار گفتم این دیگه گیر الکی هست که ببینم داستان چی هست تازه فهمیدم که آقا چمش به پول افتاده و داره می بینه تولیدی داره رشد می کنه می خواد مارو رد کنه و با چه وضع وحشتناکی من از اونجا اومدم بیرون که نمی خوام درموردش حرف بزنم
(قسمت دوم مورد الف)
یه نمونه که این چند رور پیش بهش برخوردم و نشانه این برخورد بچه ها احساس خوبه وقتی می سپاری به خدا اون ته دلت خیلی آرومه اینقدر باید تمرین بکنیم که این احساس قوی تر و قوی تر بشه که خیلی راحت بفهمیمش
ما یه ماشین بار می خواستیم با یکی از مشتری ها می خواستیم معامله کنیم مدیرمون گفت اول چک پارت قبل رو بگیر بعد این سفارش رو بزن گفتم فلانی اعتبار داره گفت سیستم اینو میگه یکم مقاومت کردم بعد اون حس خوبه اومد گفت چرا داری زور میزنی چک رو بگیر و رفتم گرفتم ولی اگه قبلا بود 2هزارتا داستان باید درست می کردم که اون کار رو انجام ندم
جنس اون احساس که بهت مس ده خیلی بینظیره بی نهایت سپاس گذارتم استاد جانم که این آموزهارو به ما به رایگان به اشتراک می گذارید
قسمت (ب)
این جنس آگاهی رو از اولین فایل ها سعی می کردم که تمرین کنم که بعد فایل قبلی که تو تیر نزدی من تیر زدم که اعتبار تمام کائنات به خدا بر می گردد و من هر اعتباری دارم به خدا بر می گردد شده سر لوحه روز و شبم و خیلی سعی دارم که هر روز بیشتر و بیشتر بشه یکی از فروشندهام چند روز پیش با ذوق و شوق اومد پیشم گفتم آقا به فلانی هم بار دادم یه ریال بالای بود گفتم تو نبودی خدا بوده گفت نه چند ماهه دارم مذاکره می کنم گفتم عزیزم خدا خواسته اگر خدا نمی خواست نمی شد و نخواستم وارد صحبت کردن بشم چون می دونم هر چقدر هم من بگم چون فرکانسش متفاوت هست نمی دونه من چی میگم
بله دارم یاد می گیرم که تفاوت هارو بفهمم چون چند سال هست در کار خودم که فروش هست و به لطف الله اصول مذاکره رو هم یاد گرفتم می تونم بگم حرفه ای هستم ولی فقط کافیه این حس قبل مذاکره بیاد که من بلدم اوایل توجه نمی کردم می رفتم داخل مذاکره بعد که تموم می شد اصلا نتیجه راضی کننده نبود الان وقتی این حس میاد با یه عذر خواهی جلسه رو می ندازم به یه روز دیگه یا از فروش حرفی نمیزنم چون قبل اینکه جلسه شروع بشه همیشه سعی می کنم بعد اینکه این قوانین رو یاد گرفتم میگم خدایا من نمی دونم تو می دونی بریم ببینم چی می خوای بگی وای که یه نتیجه های فوق العاده ای بهم داده این طرز نگاه که هرچی بگم کمه
سلام عرض ادب احترام به جناب آقای عباس منش و سرکار خانم شایسته و تمامی دوستان توحیدی عزیز
استاد داشتم قرآن مطالعه میکردم بعد دیدم که خداوند میفرماید آیا به آبی که داخل رحم ریخته میشود دقت کردین نشستم فکر کردم گفتم من از یه آب گندیده به وجود آمدم از هیچی خداوند منو خلق کرده من هیچ بودممم بعد الان گردن کش شدم الان باد میندازم توی خودم
نشستم قشنگ فکر کردم گفتم از هیچی به وجودت آورده بعد در مقابلش گردن کش شدی بعد غرور برت میداره…
چرا واقعا این خدا با این همه عظمت من باید فروتن و خاشع باشم در مقابلش غیر از این نمیتونه باشه غیر از این نمیتونه بشه …
و پی بردم به هیچ بودن خودم در مقابل رب العالمین و همون جا اعلام کردم و تا آخر عمر اعلام میکنم انشالله
که من هیچم اگه خدا هدایتم نکنه من راه
نمی یابم اگه خدا دستمو نگیره من راه پیدا نمیکنم من سرگردان میشم و عاقبت کارم میشه مثل فرعون مثل نمرد مثل ابوجهل یا خیلی های دیگه ….
سپاس گذار پروردگارم هستم که هدایتم کرد سپاس گذار پروردگارم هستم که منت گذاشت روی سر من و هدایتم کرد بار سنگین مشکلات و بدبختی هارو از روی دوشم برداشت و الان من سبک شدم الان دارم نفس میکشممممممممم
کامنتی که نوشتی قابل تأمل بود وباید فکرکنیم چی بودیم والان چه هستیم
اینکه از چه جایی و چطور آفریده و الان خودمون را مبرّا و قدرتمند و بی نیاز به خدا میدونیم واون وقت خداوندی که از هیچ مارا آفریده ازشنیدن این پیام و فرکانس لحظه ای بهم کمک نکنه هیچی دیگه چرخ دنده گیر میکنه و کار درست را که انجام بدم هم گیره چون روغن نخورده دنده ها و زنگ زدن
همیشه فایلهای توحیدی منو به عرش میرسونن از همون روزاول که این فایلو رو سایت گذاشتین من دیدمش وانقدر باهاش ذوق کردم اشک ریختم به عرش رفتم پرواز کردم وخدا میدونه چه حالی پیدا گردم بخصوص وقتی اون آهنگ اخرش پخش شد
من بودم ویه دیوونگی خاص یه حال خاص انقدر حال عجیبی داشتم که بعد ازتموم شدنش
لو باتری شدم دیدم هیچی توان ندارم مسخ بودم
باور کنید تموم این حالتها رو پیدا کردم حتی بیشتر ازاینی که گفتم
فرداش گفتم خدایا چی بنویسم از هدایتهات واصلا نمیدونستم کدومش رو بنویسم وبعد بیشتر ترجیح دادم کامنت بچه ها رو بخونم
امروز دلم نیومد که بیخیال ازاین فایل بگذرم وچیزی ننویسم
توفایل قبلی یکی از هدایتهای خداوند که برام خیلی مهم بود رو نوشتم و گفتم که
در راستای نپذیرفتن اینکه بیماری طبیعیه ویروس طبیعیه زمستونه ومریضی طبیعیه برای دخترم که مدام بیمارمیشد تو پاییز وزمستون
و جهاداکبری که کردم از اول مهر پارسال و مدام داشتم مغزمو زیر ورو میکردم وهربار یه چیزی رو درست میکردم که البته چون ریشه رو پیدانکرده بودم دوام نداشت حدودا 10 روز پیش خداوند به این همه تعهد جواب داد و به شکلی واضح با فایل
ما ازتغییر دیگران ناتوانیم
منو هدایت کرد که بابا ولش کن این دخترو
انقدر بکن نکن و قانون براش نزار انقدر سعی نکن درستش کنی و…..
از اون روز مثله یک ذکر دارم مدام میگم مدام یعنی تو خواب وبیداری دارم میگم
ما ارتغییر دیگران ناتوانیم
تا توی ذهنم این حک بشه کاملا
یکی دو روز بعد بازرفتم سراغ نشانه امروزم گفتم خداجونم میدونی که چقدر اینکار واین تعهد برام سخته پس خودت راهو برام هموار کن یه هدایت دیگه کن
تو کامنت منتخب فایلی که اومد صریحا نوشته بود استاد چقدر خوبه که شما پسرتون رو موعظه نمیکنید
بله خدا بم گفت موعظه ممنوع
ذکر روزانم شد دوتا چیز
1.ما از تغییر دیگران ناتوانیم
2.موعظه ممنوع
وهربار که میومدم بزنم جاده خاکی سریع این دوتارو میگفتم و بیخیال میشدم
دقیقا همون موقع که من درحال دریافت این هدایت ها بودم و داشتم عمل میکردم دچار ابریزش بینی شدم بی دلیل و بدون هیچ علامت دیگه ای
و تا پریروز ادامه داشت یه ان به خودم گفتم نکنه این یه نشونس که یه جای کارم ایراد داره واین یه هشداره
وباز خداوند هدایتگرم منو هدایت کرد که بله تو براخودت ارزش قائل نیستی خودتو دوست نداری یه فکری به حال این بکن
نشستم دیدم اره واقعا من اگه خودمو دوست داشته باشم جیکار میکنم؟ از لحظاتم لذت میبرم سعی میکنم در ارامش باشم
حالا من دارم چیکار میکنم ؟
در ظاهر دارم اون دو مورد رو رعایت میکنم وبه شیرین حرفی نمیزنم ولی تو درونم مدام دارم خود خوری میکنم که
ای بابا چقدر این خونسرده ؟چرا بیخیاله؟ شب شد چرا تکالیفشو نمینویسه؟ چرا ویولن نمیزنه؟ جرا لباساشو جم نمیکنه؟ وهزار چرای دیگه
پس من خودمو دوست ندارم دیکه از لحظاتم لذت نمیبرم دیگه
بعد نشستم نوشتم همینارو و بخودم تعهد دادم که من ارزشمندم ومیخوام از تمام لحظاتم لذت ببرم من دیگه توجه نمیکنم به کارای شیرین سعی میکنم باکارهایی که ازشون لذت میبرم وقتمو پر کنم وخدایا کمکم کن که از درون رها بشم
امان از نوشتن که به محضی که مینویسم درها باز مبشه هدایتها میاد
هدایت بعدی که یهو خدابه قلبم جاری کرد گفت
سعیده همینه دیگه
تو داری فایلها رو زیر و رو میکنی داری دوره میخری کامنت میخونی کامنت میزاری مینویسی تعهد میدی خلاصه داری همه کار میکنی که چی؟
که اینکه رها بشی اینکه از لحظه هات لذت ببری
خب شیرین داره آلردی همین کارو میکنه دیگه
اون با کارتون دیدن بازیگوشی کردن جم وری نکردن وسایل با چیزی که تو اسمشو گذاشتی خونسردی و بیخیالی داره از زندگیش لذت میبره
اون داره طبیعی عمل میکنه و تو بزور میخوای اونو از مسیری دور کنی که خودت داری هزار کار میکنی که مثل اون بشی!!!!!!
درضمن تمام توجه تو به خونسردی شیرینه پس لاجرم تو فقط داری خونسردیه بیشتر ازش میبینی
حالا چی شد بعد درک این نکته وهدایت خداوند و تعهد من به ارزشمند بودنم
فردا صبحش ابریزش بینیم کاملا خوبه خوبه خوب شد به لطف الله مهربان
بعدش که داشتم اینا رو برا خودم تکرار میکردم یادم افتاد سعیده تو فقط از بچگیت بازی کردنهات یادت میاد زمین و زمانو بهم میدوختی که فقط بازی کنی اصلا یادت میاد کی مشق مینوشتی؟ الان فوق لیسانستم گرفتی اونم تو بهترین دانشگاه دولتی تهران
حتی دوران نوجوانیم من توفامیل سدشکن بودم من آزادی میخواستم من اولین نفری بودم که قانون شکنی کردم و چادر سرم نکردم مانتویی شدن تو خانواده ما 30 سال پیش یه عمل جسوزانه بود من مانتو تنم کردم البته که پوشیده بودم ولی شده بودم مانتویی تو چشم فامیل
من عینک آفتابی از نوحوانی میزدم چون چشمم به نور حساس بود ولی از نظر بقیه من شده بودم قرتی
من به راحتی باجنس مخالف صحبت میکردم واز نظر بقیه کارجالبی نبود
خلاصه یادم اومد من رها بودم من خودم بودم من میخواستم از زندگیم لذت ببرم بدون اینکه برام مهم باشه بقیه چی فکر میکنن
وحالا میخوام شیرین بشه مثله الان من با هزار ترمز وباور دربه داغون !!
جالبش اینه که هی میگم خدایا کاری کن که شیرین از حالا قوانینو درک کنه وبا این سبستم بزرگ بشه که تو بزرگسالی به دردسرهای الان من نیفته
وخداچه زیبا با این تضادها بهم نشون داد که بابا اگه تو بزاری اون فطرتا تو مسیره اون داره درست عمل میکنه فقط تو برو کنار
تا اونم کم کم مثله گذشته تو یادش نره که اصل اینه
وگرنه مهم لذت بردن از زندگیه بزار شادباشه وشادی کنه اگه بتونی بری کنار ورها بشی خودبخود اونم تکالیفشو مینویسه ویولن میزنه و…….
فقط تو برو کنار.
خداوند با هدایتها ویاداوری این فکت ها بهم در واقع متو سر داد به سمت آسونی ها و باورپذیری اینکه حالا برفرضشم ننویسه جم وری نکنه هیچی نمیشه بخدا هیجی نمیشه بزار لذت ببره وبالذت بردن بزرگ بشه.
یه هدایت دیگه ای که شدم درمورد همین موضوع این بود که خدا بانشانه امروزم تو فایل انگیزشی شماره 4 بم گفت میدونم این پاشنه آشیلته وکارسخته ولی تقسیم کار کن با من تو تنها نیستی منم کمکت میکنم بسپارش بمن
منم گفتم قربونت برم من که فکر همه جارو میکنی باشه خدا جونم من نعهد دادم وبا صد وجودم میخوام این بهبود رو توشخصیتم ایحادکنم این کارمن
توهم خداجونم کارو برام راحت کن مسیرو برام روون کن منو سر بده تا یهو چشم بازکنم ببینم من شدم یه سعیده 7 ساله ی رها وشاد که شدم پایه ثابت بازی باشیرین
مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من
انقدر داره روان وراحت منو سر میده به سمت کار درست که فقط میتونم بگم عاشقتم خدا به خاطر بودنت بخاطر هدایتهات بخاطر قوانینت بخاطر این استاد عزیزتراز جونم بخاطر این سایت الهی و بخاطر خودم که دارم قدم برمیدارم ونتیجه میگیرم به لطف خودش
یادمه مغازه اولی که داشتم روبه روش گل کاغذی بزرگی بود که تقریبا ازبین رفته بود و یک درخت ابریشم بزرگ 90٪خشک که هیچ کس آب بهشون نمیداد تا خشک بشه برای کباب دراین حد از شد کردنش نا امید بودن اما من عاشق گل وگیاه هستم و شروع کردم به آب دادن هرروزه تا تقریبا 2هفته گل اوکی شد و جونه زد و خیلی خوشحال بودم از این بابت اما درخت هیچ تغییری نمیکردم من واقعا گرفته بودم بابت این موضوع و اینکه همسایه ها میگفتن رشد نمیکنه و … من بهشون میگفتم وظیفه من آب دادنه ،، داشتم از شیشه مغازه نگاه میکردم و خیلی دوست داشتم رشد کنه ولی نتیجه ای نبود منم نمیدونستم چیکار کنم کود بهشون دادم ،و هرروز آب میدادم همینجور که داشتم نگاه می کردم دقیقا ندا یا صدایی بهم گفت مگه مال تو که خودتو اذیت میکنی اینا مال خداست کارت نباشه ،،، الله بهم الهام کرد توکار خودت را انجام بده ونگرانی را از قلبم بیرون کرد و چقدر من حالم خوب شده بود وقتی فهمیدم به چه،، وظیفه من رشد دادن اونا نیست که ،،طولی نبرد بعد از چند روز یکی از همسایه ها با ذوق اومد گفت مصطفی درخت از ریشه جونه زده و اومده بالا منو میگی با سرعت 1000تا رفتم دیدمش انگار روی آسمونا بودم و همونجا گفتم خدایا دمت گرم وقتی از نگرانی خارج بشیم کارها طبق قانون احساس خوب اتفاقات خوب درست ،درست میشن به همین سادگی فقط باید ذهن کنترل بشه به قول قران تقوا
مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من
اینو تیکه از کامنت شما رو کپی کردم که بیام دربارش بنویسم که معجزه ها برای من تو زندگیم داشته تو همین چند وقت ، چقدر زندگیم روون شده ، چقدر آزاد تر و رها تر شدم ، چقدر آسونم کرده برای آسونی ها ، چقدر حال دلم خوب شده به حضورش ، چقدر دستگیر بنده هاشه ، چقدر حالم خوبه و زندگی برام لذتبخش تر شده ، چقدر ما خدا رو کم داشتیم تو زندگیمون ، چقدر حس میکنم که میرسم به هر چی میخوام فقط به واسطه ایمان و باور بهش که وعده خدا حقه ، چقدر سر میخورم و لذت میبرم
خدایا شکرت که همواره اجابت میکنی ما را
تبریک میگم بهتون دوست بزرگوار و چقدر این کامنت برای من دلنشین بود
راستش من هم 3 پسر کوچیک و شیطون دارم ، خیلی از وقتها برا غذا خوردنشون
برا درس نخوندنشون و شیطونی هاشون اوقات خودم را تلخ می کنم.
کامنت شما برام یه تلنگر بود ، هرچند قبلا هم یه کامنتی از دوستان شبیه کامنت شما دیده بودم و همون وقت هم به خودم گفته بودم دیگه نگران غذا نخوردن و شیطونی هاشون نباشم
ولی متاسفانه دوباره فراموش کردم که توجهم را روی مثبتهاشون بگذارم.
و الان شما دوباره دستی از طرف خداوند بودید که به من تذکر خوبی داد.
خدایا تذکرت را شنیدم
خدا جونم قربونت برم، خودت یاریم کن خوب عمل کنم و هر جا داشتم اشتباه عمل می کردم به قول استاد عباس منش یه پس گردنی بهم بزن و منو به راه درست آگاه کن.
راه درست همون توجه به نکات مثبت و دیدن قشنگیهاست.
سپاس از شما دوست خوبم
سپاس از استاد عباس منش عزیز بابت فایلهای توحیدی
من عاشق فایلهای توحیدی استاد عباس منش هستم
بیشترین بهره را از فایلها و کامنتهای توحیدی می برم
درود و سپاس از استاد عباسمنش عزیز بابت به اشتراک گذاشتن این فایل فوق العاده
من در کنار کار کارمندی که دارم،یه محصول در مورد بازی های فکری هم به کمک همسرم تولید میکنم و از طریق فضای مجازی میفروشم.
چون یه گوشی موبایل نسبتا قدیمی دارم همیشه این جمله رو با خودم تکرار میکردم که: چون موبایل من قدیمیه و عکس هایی که میذارم کیفیت خوبی نداره پس بخاطر همین مشتری کمتر میاد محصول منو میخره.
امشب با دیدن این فایل یه تلنگر بزرگی به من خورد و فهمیدم این ترمز ریز و قوی در درون من هست که باعث شده تا الان از محصولم کمتر عکس بذارم و با اینکه یه محصول با کیفیت و فوق العاده کاربردیه،کمتر ازش بفروشم.حتی بارها شده مشتری میخواسته تعداد بالا سفارش بده ولی منصرف شده یا به بعد موکول کرده.
خدایا ازت سپاسگزارم که من رو هدایت کردی به این فایل فوق العاده که این ترمز بزرگ رو توی ذهنم شناسایی کنم و امیدوارم بتونم در مسیر هدایت های تو باقی بمونم.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
نهمین دیدگاه من برای این فایل پر از آگاهی
امروز سرشار از درس بود برام و تمام اتفاقایی که افتاد درسی بزرگ بود که از خدا سپاسگزارم که خیلی زود بهم گفت که یادم باشه
صبح که بیدار شدم، در مورد کلاس طراحی که از اینستاگرام ثبتنام کردم و از تلگرام کانال آموزشش رو گذاشته بود
چند روری بود که هرچی دانلود میکردم نمیشد و چون کانال خصوصی بود نمیشد ذخیره کرد
امروز خدا بهم کمک کرد تا یه برنامه ای پیدا کنم و بشه که خیلی راحت فایلای دانلودی رو به گوشیم انتقال بدم تا تو گالری گوشیم داشته باشم
بعد ظهر من و مادرم رفتیم تجریش تا بفروشم آینه دستیا و کش مو و جاکلیدیامو و مادرم رزماری هایی که دیشب رفتیم چیدیم از پارک رو میخواست نشون مغازه ها بده
بعد که رفتیم با مترو تا تجریش که رسیدیم من باز رفتم همون جایی که یه پله مونده به در خروجی تجریش سمت بازارش وایسادم و وسایلامو پهن کردم تازه پهن کرده بودم که سه تا مشتری اومد
خدا نذاشت اینبار یه عکس هم بگیرم بلافاصله مشتری آورد برام
البته مشتری شد برام
من خیلی ذوق داشتم یه آقا برای بچه هاش 2 تا جاکلیدی 2 تا جفت ،کش مو خرید 35 شد
یه خانم هم 2 تا کش مو با یه دیوار کوب که زیر لیوانی هم میشد استفاده کرد خرید 110 شد
و یه خانم 50 تمن شد جاکلیدی و کش مو گرفت بعد بهم گفت که شماره مو بدم تا بعد سفارش اگر داشت بهم بگه
بعد که رفتن نن انقدر ذوق داشتم که چند نفری هم اومدن و هی گفتن کارت خوان و دیدن ندارم مثل روزای قبل رفتن و این تضاد باعث شد به فکر گرفتن کارت خوان از بانک باشم
بعد یه آقا اومد و دو تا جاکلیدی و بعد دو نفر هم اومدن دوتا جاکلیدی خریدن
همینجوری نشسته بودم که یهویی دیدم یکی با سرعت به سمتم اومد و گفت خانم پاشو چرا اینجا بساط کردی مگه مترو جای فروشه ، گفت اینبارو وسایلاتو جمع نمیکنم یه بار دیگه ببینمت میگیرم وسایلاتو
من خندیدم و تو دلم گفتم هیچ کاری نمیتونی بکنی خدای من محافظ من هست
بعد که جمع کردم و رفتم بالا به مادرم زنگ زدم گفت بیا بازار تجریش رفتم و بعد یکم نشستیم تا ناهار بخوریم که از خونه برده بودیم
تو راه من دائم از خدا میپرسیدم که خدا دیدی که اینجا نشد حتما یه جای دیگه برام روزی داری و قدم بعدی رو بهم بگو
بعد داشتم با مادرم حرف میزدم که دیدم یه خانم که لباسای رنگی پوشیده بود اومد سمتمون و پرسید اینا چی هستن و من گفتم رزماریه و برای فروشه ، بعدش یکم حرف زد درمورد فروش و گفتم که من میفروشم و الانم مترو بودم از اونجا اومدم اینجا و جریان اینو که مامور گفت وسایلاتو بردارم بهش گفتم که نباید میگفتم
در اصل توجه بود که نباید میگفتم تا توجه نکنم بهش
بعد گفت شبا بیاری بفروشی ،اینجا کاری ندارن
بعد یهویی بین حرفاش گفت میرم پارک ملت اونجا یکم بگردم
وقتی گفت پارک ملت عین یه چراغ برام روشن شد که من باید برم اونجا
چون تو راه از خدا پرسیدم قدم بعدی رو بگو مترو نشد یکم شد بشینم حالا کجا برم
تو خیال خودم تئاتر شهر بود ولی وقتی پارک ملت شنیدم گفتم من باید برم اونجا
خدا بهم نشونه داده ، حتی خانمی که داشت حرف میزد چند بار گفت ببخشید اومدم باهاتون حرف زدم نمیدونم چجوری شد که اومدم باهاتون حرف زدم
منم تو دلم گفتم همه اش کار خداست که از زبون شما به من بگه برو مارک ملت اونجا بفروش
بعد مادرم رفت زیارت کنه تو امامزاده صالح ،من نشسته بودم یکم دیر کرد تو دلم گفتم نیومد بذار دفتر طراحیمو بردارم و طراحی کنم دستمو بردم سمت کیف تا دفترمو بردارم شنیدم که
نه ، برندار الان مامانت میاد گفتم باشه و همین که دستمو کشیدم دیدم مامانم اومد گفت بریم
اون لحظه خندم گرفت گفتم خدا تو داری چیکار میکنی با من ایول بابا خیلی باحالی
بعد که رفتیم به مامانم گفتم من میرم پارک ملت و از هم جدا شدیم ،وقتی رسیدم نمیدونستم کجا وایسم هی میپرسیدم خدا تو بگو کجا برم
اول رفتم نشستم کنار تاب و سرسره که بچه ها بازی میکردن گفتم خدایا تو پارک که کسی نیست ولی باشه میشینم بعد بچه ها توپ بازی میکردم که بلند شدم و رفتم که از ورودی پارک رفتم سمت غرفه هایی که وسیله میفروختن
رو صندلی نشستم و اول گذاشتم آینه هارو رو صندل بعد دیدم نمیشه رو زمین خواستم بچینم حتی خدا اجازه چیدنم بهم نداد همون اول مشتری اومد و 3 تا ازم خرید کرد و گفت که خیلی خوبه کارات بعد گفت تاحالا تو این پارک ندیدمت من زیاد میام خونمون اینطرفه گفتم من تازه بار اوله اومدم و رفته بودم تجریش اونجا مامور نظارت گفت پاشو
من که داشتم میگفتم یه صدایی حس میکردم که نگو نگو نگو و این نگو نگو ها بلند بود و اصلا بهش توجه نکردم و گفتم به اون خانم
بعد رفتنش من که نقاشیامو چیدم رو زمین یکم نشسته بودم نگهبانی پارک اومد و گفت جمع کن
من یه لحظه بغضم گرفت و نتونستم جلوی گریه مو نگه دارم گریم گرفت تو دلم گفتم خدا خودت گفتی بیا اینجا پس چرا مثل مترو مامور اومد گفت جمع کن
مگه خودت نگفتی بیام اینجا و اون لحظه نتونستم کنترل کنم ذهنم رو وقتی جمع کردم و رفتم دو سه قدم اونور تر به خودم گفتم طیبه آروم باش
کنترل کن خودتو اینجور جاهاست که باید خودتو کنترل کنی
بعد رفتم نشستم ایستگاه بی آر تی گفتم خدا ببخش منو من به خودم ظلم کردم نباید گریه میکردم تو برای من زود مشتری فرستادی من ناشکری کردم و گفتم چرا
بعد گفتم خدا میدونم بخشیدی منو سعی میکنم دیگه تکرار نشه حالا میگی کجا برم بهم میگی؟؟
بعد یه حسی بهم گفت پاشو برو
باز تو خیال خودم به پارک تئاتر شهر فکر میکردم انگار یه چیزی پس ذهنم بود که اونجا خوب میفروشم در صورتی که اینا مهم نبود
مهم خدا بود که همه کارامو به خدا بسپرم مثل دفه های قبل که نذاشته بود کامل بچینم زود برام مشتری آورد
وقتی رفتم با بی آر تی ،گفتم دیگه برم خونه و قرار بود ایستگاه مولوی پیاده بشم تا خط عوض کنم ولی وقتی تئاتر شهر نگه داشت فکر کردم اون ایستگاهه و نمیدونم چی شد یهویی پیاده شدم
البته اون لحظه پرسیدم چرا؟ من که میخواستم برم خونه چرا یهویی پیاده شدم
بعد جواب خودمو دادم گفتم حتما اینجا یا باید درسی یاد بگیرم یا برم بفروشم
وقتی رفتم دیدم همه دست فروشا وسایلاشونو زمین پهن کردن و منم یه جا گشتم و از خدا میخواستم که یه جا باشه و وایسم اونجا که دیدم یه آقایی کار نقاشی با خودکار گذاشته بود و گفتم و کنارش وسایلامو پهن کردم یک ساعتی وایسادم کسی ازم نخرید ولی داشتن نگاه میکردن
پرسیدم خدا چی شد ؟؟؟؟
تو که وفتی من میخواستم نقاشیامو بذارم زمین لحظه اول مشتری میاوردی چی شد الان چرا یک ساعته اینجام کسی نیومده ؟؟
این باعث شد من فکر کنم از اول روز تا اون لحظه ام و از خودم پرسیدم طیبه چه رفتارایی داشتی ؟؟؟ چی شد ؟؟ و جوابی نداشتم
وقتی دیدم شب شد جمع کردم تا برگردم خونه
سوار بی آر تی شدم اونجایی که باید پیاده میشدم باز نشناختم و دو ایستگاه بعدش دوباره برگشتم
وقتی آروم داشتم فکر میکردم یهویی مثل جرقه ، گفته شد که
طیبه یک اینکه تو یادته شنیدی نگو نگو نگو و گفتی
بازگو کردی به اون خانمی که گفت میره پارک ملت اتفاق رو که مامور اومد و گفت باید جمع کنی و بعد تو پارک ملت هم به مشتری اولت گفتی
بعد گریه کردی و گفتی خدا چرا؟؟؟
یکم فکر کن
خدا مقصر نیست ،این تو بودی که با توجه کردن به جریان اول و با بازگو کردنش باعث شدی دوباره برات رخ بده و بگن جمع کن وسیله هاتو
وقتی اینا تو یه لحظه بهم گفته شد و یادم اومد گفتم وای آره من خودم مسئولش بودم و فکر میکردم خدا نذاشته یا جایی که از طریق اون خانم بهم گفت بیام نشد بفروشم
و بعد گفتم خدایا منو ببخش من به خودم ظلم کردم
اول اینکه باید به نگو نگو های تو توجه میکردم و نمیگفتم دوم اینکه باید کاملا رها بودم
بار اول شاید ممکنه توجه خودم نبود ولی چون توجه کردم بار دوم رخ داد
و بعد فکر کردم گفتم خب حالا چرا تو تئاتر شهر هیچی نفروختم و وقتی که فکر کردم تو راه برگشت به خونه متوجه شدم که بله من تو خیال خودم فکر میکردم اونجا مشتری زیاده در صورتی که مشتری و جمعیت زیاد مهم نیست
مهم خداست
مهم اینه که ایمانم رو نشون بدم و هیچی نگم و بذارم خدا کاراشو انجام بده خداست که مشتری میاره حتی اگه آدمای کمی باشن خدا جوری مشتری میاره که خودش خوب بلده
امروز با این اتفاقات دو تا درس خدا بهم یاد داد و سعی میکنم همیشه یادم باشه
اینکه به قول حرفای استاد تو این فایل، فکر نکنم که خودم میدونم و اون لحظه که همه اش فکرم این بود تئاتر شهر بیشتر میخرن خدا بهم گفت باشه برو تئاتر شهر برو ولی هیچ کس نمیخره ازت و هرکس میومد نگاه میکرد یه نفر دیگه مانعش میشد تا نخره و من اونموقع فهمیدم که من یه رفتاری داشتم که نمیخرن چی بوده و انقدر فکر کردم و از خدا خواستم تا بهم درسارو گفت
که تا عجزت رو در مقابل من ،فقیر بودن و ناتوان بودنت رو نشون ندی هیچ کمکی بهت نمیشه
درسته وقتی اون فکرو داشتم که تئاتر شهر فروش داره ولی در کنارش از خدا هم میخواستم که بگه کجا برم که ازش سپاسگزارم که هم تو مترو و هم پارک ملت جمعا 245 فروختم
و همه کار خدا بود هم کمکم کرد و هم درس یادم داد که همیشه یادم باشه و عاجز باشم در برابر خدای خوبم
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
سلام استاد عزیزم، خیلی دلم براتون تنگ شده بود، خداروشکر که با یک فایل بی نظیر دوباره روی ماهتون رو دیدیم
چقدر این فایل و صد البته کامنتهای دوستان به جان ادم میشینه، انقدر کامنتها زیباست که دلم نمیاد ازشون بگذرم، هر کسی یه تجربه شیرین از اعتماد به رب رو نوشته که وقتی میخونی باورهات قوی تر میشه
استاد عاشقتونم که از هر صحبتی که با اطرافیانتون دارید یه نکته سازنده بیرون میکشید، و قانون رو از جهات مختلف به ما اموزش میدید. وقتی فایلو کامل نگاه کردم انقدر این موضوع برام جدید بود که احساس کردم باید چندین و چندمرتبه دیگه با تمرکز گوشش کنم تا برام جا بیوفته.
من اصلا فکرنمیکردم شرک چقدر میتونه در لایه های زیرین نهفته باشه! خدارو صدهزارمرتبه شکر که این اگاهی رو روزی ما کرد
دوست دارم یکی دو مورد از تجربه های خودمو بگم :
7 سال پیش که میخواستم گواهی نامه بگیرم، برای امتحان شهری، خیلی استرس داشتم. یادمه اون روز از لحظه ای که از در خونه بیرون اومدم چقدر خدا رو صدا زدم و ازش کمک خواستم که هوامو داشته باشه
خداروشکر اون روز اولین نفری بودم که مهر قبولی به پرونده اش خورد. وقتی امتحانم تموم شد با ذوق فراوان رفتم خونه، چون برادر خواهرام بار دوم سوم قبول شده بودن، گفتم منننن همون بااار اول قبول شدم، احساس زرنگی و باهوشی میکردم
یک ساعت بعد، از اموزشگاه تماس گرفتن که یه افسر دیگه اومده میخواد کار افسر قبلی رو بررسی کنه برای همین از کسایی که قبول شدن میخواد دوباره امتحان بگیره. از من خواستن مجدد به محل امتحان برم
من که فکر میکردم کاری نداره که، بار اول قبول شدم، دیگه اصلا خدا رو صدا نزدم، گفتم بلدم دیگه …
نشستم پشت فرمون همون اول کار، خراب کردم، اونم یه دور زدن ساده تو خیابون پهن و خلوت ((:
افسر تعجب کرده بود خانم شما چطور قبول شدی !!! میخواست قبولیمو خط بزنه … اونجا بود که دوباره دست به دامن خدا شدم … افسر یکم نگا نگا کرد بعد گفت از چهره ات مشخصه هول شدی برو بسلامت قبولی !
همیشه میگفتم چرا برای یه دور زدن ساده انقدر خراب کردم؟ مثل کسی بودم که اولین باره پشت فرمون نشسته!
یاد آیه 10 سوره یونس افتادم، خداوند میفرماید :《هنگامی که به انسان زیان و ناراحتی رسد ما را در هر حالی، خوابیده، نشسته، ایستاده می خواند اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم چنان میرود گویی هرگز ما را برای حل مشکلی نخوانده است!》
یه تجربه شیرین از هدایت الله براتون بگم :
پدرم چند سال پیش یه گاوصندوق برای خونه گرفت که شاید 10 دفعه ازش استفاده نکردیم. بخاطر اسباب کشی موقت گذاشتیمش تو انباری، تا اینکه بعد 3 سال دوباره رفتیم سر وقتش.
ولی نحوه بازکردن و رمزش رو کلا فراموش کرده بودیم. با نمایندگیش تماس گرفتیم گفتن اگر رمز نداشته باشید هیچ راهی برای بازکردنش نیست جز بریدن، که باعث میشه کلا در گاوصندوق خراب بشه
یاد حرف شما استاد عزیز افتادم که میگفتید من برای ساده ترین چیزها از خداوند سوال میکنم اونم جوابمو میده
گفتم خدایا من هیچییی از این رمز یادم نیست، حتی نمیتونم حدس بزنم، تو بهم بگو
اولش بهم گفت برو مدل گاوصندوق رو سرچ کن یادت بیاد اصول بازکردنش به چه صورت بود، فهمیدم 3 تا عدد دورقمی رو باید هر کدوم چند دور به راست یا چپ بچرخونیم.
دوباره ازش کمک خواستم. گفتم خدایا من یک رقم رو هم یادم نیست، خودت بهم بگو این اعداد چی بودن!
باورکنید یک آن صدایی واضح در وجودم اعداد رو برام خوند، سه تا عدد دورقمی که اصلا رند نبودن و بخاطر اوردنشون بعد 3 سال تقریبا غیر ممکن بود (:
پدرم به قدری خوشحال شد که همون موقع چند میلیون به عنوان شیرینی بهم هدیه داد. الهام شدن یک طرف، روزی بی حساب خداوند از طرف دیگه! آخه چقدر لطف این خدای مهربون بی نهایته (:
خداروشکر سر اون جریان به همه گفتم لطف خدا بود که بیادم اورد وگرنه من هیچی یادم نبود، ذره ای کردیتش رو به خودم ندادم
وقتی با قانون رهایی از خداوند سوال میکنی خیلی سریع و واضح جوابتو میگیری
چند روز پیش یه سوالی درباره کیفیت ویدیو ها داشتم، گفتم خدایا چطور میتونم حجم ویدیو هارو پایین بیارم ولی از کیفیتشون کم نشه؟!
خداوند کلمه bitrate رو به ذهنم انداخت!
رفتم برنامه پریمیر رو نصب کردم و در قسمت خروجی گرفتن، این گزینه رو دیدم. دقیقا وقتی بیت ریت رو تا حد درست پایین بیاری حجم فایلت کاهش پیدا میکنه بدون افت کیفیت!
واقعا اگر به این خدای مهربووون اعتماد کنیم چقدر زندگی میتونه لذت بخش تر و راحت تر بشه
استاد جان اول از خداوند بعد از شما بسیار سپاسگزارم برای تهیه این فایل ارزشمند، چقدر بیان توحید از زاویه های مختلف میتونه درک ما رو بهتر کنه
و ممنون از همه دوستان خوبم که با کامنتها و تجربه های زیباشون به درک عمیق تر موضوع کمک میکنن.
در پناه خداوند شاد و سلامت باشید .
سمانه عزیز
چقددر لذت بردم و تحسین کردم این حد از پذیرا بودن الهاماتت و همینطور این حد از فروتنی که راحت اعتبار رو بدی به خالق که کل فایل همین 2 اصل ساده بود اگر من نوعی بتونم هی آگاهانه مرورش کنم که خدایا من بدون تو هیچم و تو هدایتم کن. تو بهم بگو و تو بهم راه رو نشون بده که تو هدایتگر آسمون و زمینی و آنچه که بینش قرار گرفته.
خدا رو شکر بخاطر دوستان همفرکانسی فوقالعاده مثل شماها.
سلام به استاد عزیز و تمامی دوستان
خدارا شکر که همیشه همراه ماست و ما را رها نمی کنه
چقدر فایل عالی بود این مبحث توی جلسه اول قدم ششم هم مطرح شده بود ولی این فایل انگار مکمل آن شد و یکدفعه در مغز من جرقه زد و انگار فهمیدم تمام سختیی هایی که تحمل می کنم از کجا آب می خوره !!!
منم خیلی رو خودم حساب باز کردم
همیشه تمام راه حل هایی که بلد بودم را لیست می کردم و بعد یکی یکی همه را امتحان می کردم
اسمش را هم گذاشته بودم آزمون و خطا
از زمانی که این فایل روی سایت قرار گرفته هزار بار بهش گوش کردم
و سعی کردم بهش عمل کنم
مثلا من توی فامیل آشپزیم خیلی معروف بود و خودم را ماهر و آشپز می دونستم
اما یه یکساله بود که بچه هام دیگه حاضر نبودن غذا های منو بخورند و مدام ایراد می گرفتن
تا بعد از این فایل تصمیم گرفتم وقتی میرم توی آشپزخونه به خدا می گفتم خدایا من بلد نیستم چطوری غذای خوشمزه بپزم و تو می دونی کمکم کن
و با کمال تعجب بدون اینکه ادویه ای اضافه کرده باشم یا روش پختم را عوض کرده باشم بچه ها تمام غذا را تا آخر بدون غر زدن خوردند!!!
یه مثال دیگه برای کارم بود که من مدام دنبال راه حل بودم برای بالا بردن فروشم
اما این چند روز به خدا گفتم من بلد نیستم تو می دونی و رها کردم
و با کمال تعجب دیدم همینطور که نشستم یه مطلبی از تلویزیون پخش شد که برو این کار را بکن و من رفتم و انجامش دادم و چقدر بیننده پیدا کردم!!!
خدایا ببخش که با غرورم در را بروی هدایت های تو بسته بودم
من هیچ از خودم ندارم
تو دانایی ،تو دارایی، تو توانایی ، تو مدبر و کارسازی
تمام امورم را به دستان توانای تو می دهم
سپاسگزارم
هرموقع فایل هایی با این موضوعات میزارید دیدگاهم از نگاه سیستمی به خداوند برداشته میشه و انگار مخالف اون توضیحات سیستمی بودن خداست
به شدت احساسم بد میشه چون هروقت میرم درخواست میکنم و حرف میزنم و جوابی نمیشنوم یا نشانه ای نمیبینم به شدت شاکی میشم و ناراحتم میکنه
دوباره به خودم میگم بابا خدا که ادم نیست یه چیزی ازش بخوای سریع بگه بفرما . اون سیستمی عمل میکنه و تو باید در مدار و فرکانس اون خواسته باشی بهش میرسی چه بخوای چه نخوای
خیلی فایل قشنگیه اما همیشه برای من این مطلب که با خدا حرف بزن ، تناقض ایجاد کرده
چون به نظرم کسی که جهان رو سیستمی میبینه قطعا میدونه که عامل اصلی نتایج فرکانسه و این خداست که داره پاسخ میده به فرکانس های ما و حتی لازم نیست بگه خدایا هدایتم کن که الان چی کار کنم چون همون سیستم به واسطه فرکانس های غالب اتفاقات و شرایط پیرامون مارو هماهنگ میکنه
این برداشت منه شاید اشتباهه ولی چیزیع که هست
ازتون میخوام به کامنتم پاسخ بدین دیدگاهتون رو بدونم
لبیک الله
سلام به همه دوستان عزیزم
سلام به بنده خوب خدا سید حسین عباسمنش
چه توفیقی بالاتر از اینکه در مسیر درستی و نعمت پروردگارم رب العالمین باشم و هدایت شوم به گوش دادن این فایل و چقدر احساس بی نظیر و وصف نشدنی داره که خودت رو به پروردگارت نزدیک ببینی اونقدر که یکی بدونی و بتونی درخواست کنی و اوست که همواره اجابت میکنه درخواست بندگانش رو ، برای بار دوم هست که این فایل رو گوش میدم و برای بار دوم زیر این فایل توحیدی کامنت میذارم ، فقط میخوام شکرگذار باشم از هدایتهای پروردگارم رب العالمین و تمام نعمتهای بیشماری که در زندگی من قرار داده و این حس الان منه که هیچ وقت خودم رو تا این اندازه به معبودم نزدیک ندیدم و فوق العاده ترین هست که انگار کیهان در دست توست فقط اینکه خودتو وصل به وجود بینهایت آفریدگار هستی ببینی و همه چیز حل شده میشه برات مادامی که فکر میکنی و باور داری به حضور نزدیک پروردگار ، به زندگیم که نگاه میکنم هر جا حضور خدا رو خواستم به طرز عجیبی همه چیز خوب پیش رفته و هر جا که غفلت کردم و از خداوند کمک نگرفتم زمین خوردم ، خودمم نمیدونستم که چرا خوب پیش نمیره و حواسم نبوده و ضرر کردم ، واقعیت اینه که ما تموم زندگیمون رو با خدا زندگی کردیم و ته دلمون ایمان داشتیم که خدا هست ولی از موقعی که با این مفاهیم آشنا شدم بیشتر فهمیدم که همه چیز خداست همه کس خداست همه خیر و نیکی خداست و از کوچکترین تا بزرگترین چیزی که آدم میتونه بهش فکر کنه و تجسم کنه دست ذات اقدس الهیست و میخوام که عاقل باشم به لطف پروردگارم و همیشه وصل باشم به این جریان نعمت و ثروت و آرامش و خوشبختی انشاءالله
شکرگذار پروردگاری هستم که فرمانروای مطلق جهانیان است
دوستدار همه دوستان و عزیزان و بزرگواران
عاشق استاد گرانقدرم بنده خوب خدا
یا رب العالمین
به نام تنها رب و تنها قدرت جهان خدای زیباییها و قشنگیها خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی
با کامنت خوندن و هزار راه دیگه هدایتمون میکنه که بابا این راه تو درست نیست تغییر مسیر بده این افکارت اشتباهه
ممنونم استاد زیبا بین و مثبت نگر و آگاه و توحیدیم بابت این فایلهای توحید عملی تمام فایلهاتون یه طرف توحید عملی ها هم یه طرفه دیگه
واقعا اگه با جون و دل گوش کنی و عمل کنی و هر روز مدام انجامش بدی به نتیجه های بسیار عالی میرسی که تفاوتشو میفهمی
استاد عزیزم واقعا به قول دوستان من هم با توحید عملی ها به بالا رفتم رشد کردم ایمانم دهها برابر شده خدا رو بهتر شناختیم قدرتشو بهتر درک کردیم و چقدر این شناخت شیرینه و وقتی با ایمان بالا ازش درخواستی میکنی آنی بهت میده
ادعونی استجب لکم
بنده خوبم تو بخواه من بهت میدم به شرطه ایمان
ایمان ایمان ایمان
استاد دوستتون دارم که نوری شدین در زندگیم
فقط یکم هنوز باورهای مخرب یه جورایی بعضی جاها اذیتم میکنه
اونم جا داره تلاش میکنم بیشتر کار و عمل میکنم
خدایا شکرت سپاسگزارتم بابت دستانت بابت استاد عزیز و مریم مهربان متشکرم
استادم اگه میشه لطف کنین باز آزمون هم بذارین خودمون رو به چالش بکشیم خیلی عالیه
خداوند پشت و پناهتون
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته
(در مورد قسمت الف )چی بگم براتون که الی ماشاالله مثال تو زندگیم هست که بلدم بلدم ها دمار از روزگار ما درآورده بود هر چی گرفتاری و روزای بد بود از همین کلمات شروع شد
یه مثال بزنم براتون یه روز ما آمدیم با دامادمون شراکتی یه تولیدی بزنیم ملک از اوشون سرمایه از ما نه قراردادی نه چیزی میگفتم زشته داماد بزرگمون هست جای پدرمونه بعد کار رو شروع کردیم از روزی 20هزارتومان فروختم که رسیدیم به روزی یک ملیون و نیم دیدیم تو این مدت هر روز به چیزای الکی گیر می دادن بعد کردیم شیقت که یه روز من باشم یه روز اوشون یه مدت خوب بود بعد دوباره شروع شد اینبار گفتم این دیگه گیر الکی هست که ببینم داستان چی هست تازه فهمیدم که آقا چمش به پول افتاده و داره می بینه تولیدی داره رشد می کنه می خواد مارو رد کنه و با چه وضع وحشتناکی من از اونجا اومدم بیرون که نمی خوام درموردش حرف بزنم
(قسمت دوم مورد الف)
یه نمونه که این چند رور پیش بهش برخوردم و نشانه این برخورد بچه ها احساس خوبه وقتی می سپاری به خدا اون ته دلت خیلی آرومه اینقدر باید تمرین بکنیم که این احساس قوی تر و قوی تر بشه که خیلی راحت بفهمیمش
ما یه ماشین بار می خواستیم با یکی از مشتری ها می خواستیم معامله کنیم مدیرمون گفت اول چک پارت قبل رو بگیر بعد این سفارش رو بزن گفتم فلانی اعتبار داره گفت سیستم اینو میگه یکم مقاومت کردم بعد اون حس خوبه اومد گفت چرا داری زور میزنی چک رو بگیر و رفتم گرفتم ولی اگه قبلا بود 2هزارتا داستان باید درست می کردم که اون کار رو انجام ندم
جنس اون احساس که بهت مس ده خیلی بینظیره بی نهایت سپاس گذارتم استاد جانم که این آموزهارو به ما به رایگان به اشتراک می گذارید
قسمت (ب)
این جنس آگاهی رو از اولین فایل ها سعی می کردم که تمرین کنم که بعد فایل قبلی که تو تیر نزدی من تیر زدم که اعتبار تمام کائنات به خدا بر می گردد و من هر اعتباری دارم به خدا بر می گردد شده سر لوحه روز و شبم و خیلی سعی دارم که هر روز بیشتر و بیشتر بشه یکی از فروشندهام چند روز پیش با ذوق و شوق اومد پیشم گفتم آقا به فلانی هم بار دادم یه ریال بالای بود گفتم تو نبودی خدا بوده گفت نه چند ماهه دارم مذاکره می کنم گفتم عزیزم خدا خواسته اگر خدا نمی خواست نمی شد و نخواستم وارد صحبت کردن بشم چون می دونم هر چقدر هم من بگم چون فرکانسش متفاوت هست نمی دونه من چی میگم
بله دارم یاد می گیرم که تفاوت هارو بفهمم چون چند سال هست در کار خودم که فروش هست و به لطف الله اصول مذاکره رو هم یاد گرفتم می تونم بگم حرفه ای هستم ولی فقط کافیه این حس قبل مذاکره بیاد که من بلدم اوایل توجه نمی کردم می رفتم داخل مذاکره بعد که تموم می شد اصلا نتیجه راضی کننده نبود الان وقتی این حس میاد با یه عذر خواهی جلسه رو می ندازم به یه روز دیگه یا از فروش حرفی نمیزنم چون قبل اینکه جلسه شروع بشه همیشه سعی می کنم بعد اینکه این قوانین رو یاد گرفتم میگم خدایا من نمی دونم تو می دونی بریم ببینم چی می خوای بگی وای که یه نتیجه های فوق العاده ای بهم داده این طرز نگاه که هرچی بگم کمه
در زیر سایه خدای مهربان باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام عرض ادب احترام به جناب آقای عباس منش و سرکار خانم شایسته و تمامی دوستان توحیدی عزیز
استاد داشتم قرآن مطالعه میکردم بعد دیدم که خداوند میفرماید آیا به آبی که داخل رحم ریخته میشود دقت کردین نشستم فکر کردم گفتم من از یه آب گندیده به وجود آمدم از هیچی خداوند منو خلق کرده من هیچ بودممم بعد الان گردن کش شدم الان باد میندازم توی خودم
نشستم قشنگ فکر کردم گفتم از هیچی به وجودت آورده بعد در مقابلش گردن کش شدی بعد غرور برت میداره…
چرا واقعا این خدا با این همه عظمت من باید فروتن و خاشع باشم در مقابلش غیر از این نمیتونه باشه غیر از این نمیتونه بشه …
و پی بردم به هیچ بودن خودم در مقابل رب العالمین و همون جا اعلام کردم و تا آخر عمر اعلام میکنم انشالله
که من هیچم اگه خدا هدایتم نکنه من راه
نمی یابم اگه خدا دستمو نگیره من راه پیدا نمیکنم من سرگردان میشم و عاقبت کارم میشه مثل فرعون مثل نمرد مثل ابوجهل یا خیلی های دیگه ….
سپاس گذار پروردگارم هستم که هدایتم کرد سپاس گذار پروردگارم هستم که منت گذاشت روی سر من و هدایتم کرد بار سنگین مشکلات و بدبختی هارو از روی دوشم برداشت و الان من سبک شدم الان دارم نفس میکشممممممممم
سپاس گذارم استاد عزیزم سپاس گذارمممممم
حسین جان سلام
کامنتی که نوشتی قابل تأمل بود وباید فکرکنیم چی بودیم والان چه هستیم
اینکه از چه جایی و چطور آفریده و الان خودمون را مبرّا و قدرتمند و بی نیاز به خدا میدونیم واون وقت خداوندی که از هیچ مارا آفریده ازشنیدن این پیام و فرکانس لحظه ای بهم کمک نکنه هیچی دیگه چرخ دنده گیر میکنه و کار درست را که انجام بدم هم گیره چون روغن نخورده دنده ها و زنگ زدن
توحید میشه روانی زندگی و آزادی از هر بندی
ممنون که کامنت نوشتی به این خوبی
استاد عزیز ومریم شایسته مهربون ممنون
بنام خدای مهربان وهدایتگر
سلام به استاد عزیزم
همیشه فایلهای توحیدی منو به عرش میرسونن از همون روزاول که این فایلو رو سایت گذاشتین من دیدمش وانقدر باهاش ذوق کردم اشک ریختم به عرش رفتم پرواز کردم وخدا میدونه چه حالی پیدا گردم بخصوص وقتی اون آهنگ اخرش پخش شد
من بودم ویه دیوونگی خاص یه حال خاص انقدر حال عجیبی داشتم که بعد ازتموم شدنش
لو باتری شدم دیدم هیچی توان ندارم مسخ بودم
باور کنید تموم این حالتها رو پیدا کردم حتی بیشتر ازاینی که گفتم
فرداش گفتم خدایا چی بنویسم از هدایتهات واصلا نمیدونستم کدومش رو بنویسم وبعد بیشتر ترجیح دادم کامنت بچه ها رو بخونم
امروز دلم نیومد که بیخیال ازاین فایل بگذرم وچیزی ننویسم
توفایل قبلی یکی از هدایتهای خداوند که برام خیلی مهم بود رو نوشتم و گفتم که
در راستای نپذیرفتن اینکه بیماری طبیعیه ویروس طبیعیه زمستونه ومریضی طبیعیه برای دخترم که مدام بیمارمیشد تو پاییز وزمستون
و جهاداکبری که کردم از اول مهر پارسال و مدام داشتم مغزمو زیر ورو میکردم وهربار یه چیزی رو درست میکردم که البته چون ریشه رو پیدانکرده بودم دوام نداشت حدودا 10 روز پیش خداوند به این همه تعهد جواب داد و به شکلی واضح با فایل
ما ازتغییر دیگران ناتوانیم
منو هدایت کرد که بابا ولش کن این دخترو
انقدر بکن نکن و قانون براش نزار انقدر سعی نکن درستش کنی و…..
از اون روز مثله یک ذکر دارم مدام میگم مدام یعنی تو خواب وبیداری دارم میگم
ما ارتغییر دیگران ناتوانیم
تا توی ذهنم این حک بشه کاملا
یکی دو روز بعد بازرفتم سراغ نشانه امروزم گفتم خداجونم میدونی که چقدر اینکار واین تعهد برام سخته پس خودت راهو برام هموار کن یه هدایت دیگه کن
تو کامنت منتخب فایلی که اومد صریحا نوشته بود استاد چقدر خوبه که شما پسرتون رو موعظه نمیکنید
بله خدا بم گفت موعظه ممنوع
ذکر روزانم شد دوتا چیز
1.ما از تغییر دیگران ناتوانیم
2.موعظه ممنوع
وهربار که میومدم بزنم جاده خاکی سریع این دوتارو میگفتم و بیخیال میشدم
دقیقا همون موقع که من درحال دریافت این هدایت ها بودم و داشتم عمل میکردم دچار ابریزش بینی شدم بی دلیل و بدون هیچ علامت دیگه ای
و تا پریروز ادامه داشت یه ان به خودم گفتم نکنه این یه نشونس که یه جای کارم ایراد داره واین یه هشداره
وباز خداوند هدایتگرم منو هدایت کرد که بله تو براخودت ارزش قائل نیستی خودتو دوست نداری یه فکری به حال این بکن
نشستم دیدم اره واقعا من اگه خودمو دوست داشته باشم جیکار میکنم؟ از لحظاتم لذت میبرم سعی میکنم در ارامش باشم
حالا من دارم چیکار میکنم ؟
در ظاهر دارم اون دو مورد رو رعایت میکنم وبه شیرین حرفی نمیزنم ولی تو درونم مدام دارم خود خوری میکنم که
ای بابا چقدر این خونسرده ؟چرا بیخیاله؟ شب شد چرا تکالیفشو نمینویسه؟ چرا ویولن نمیزنه؟ جرا لباساشو جم نمیکنه؟ وهزار چرای دیگه
پس من خودمو دوست ندارم دیکه از لحظاتم لذت نمیبرم دیگه
بعد نشستم نوشتم همینارو و بخودم تعهد دادم که من ارزشمندم ومیخوام از تمام لحظاتم لذت ببرم من دیگه توجه نمیکنم به کارای شیرین سعی میکنم باکارهایی که ازشون لذت میبرم وقتمو پر کنم وخدایا کمکم کن که از درون رها بشم
امان از نوشتن که به محضی که مینویسم درها باز مبشه هدایتها میاد
هدایت بعدی که یهو خدابه قلبم جاری کرد گفت
سعیده همینه دیگه
تو داری فایلها رو زیر و رو میکنی داری دوره میخری کامنت میخونی کامنت میزاری مینویسی تعهد میدی خلاصه داری همه کار میکنی که چی؟
که اینکه رها بشی اینکه از لحظه هات لذت ببری
خب شیرین داره آلردی همین کارو میکنه دیگه
اون با کارتون دیدن بازیگوشی کردن جم وری نکردن وسایل با چیزی که تو اسمشو گذاشتی خونسردی و بیخیالی داره از زندگیش لذت میبره
اون داره طبیعی عمل میکنه و تو بزور میخوای اونو از مسیری دور کنی که خودت داری هزار کار میکنی که مثل اون بشی!!!!!!
درضمن تمام توجه تو به خونسردی شیرینه پس لاجرم تو فقط داری خونسردیه بیشتر ازش میبینی
حالا چی شد بعد درک این نکته وهدایت خداوند و تعهد من به ارزشمند بودنم
فردا صبحش ابریزش بینیم کاملا خوبه خوبه خوب شد به لطف الله مهربان
بعدش که داشتم اینا رو برا خودم تکرار میکردم یادم افتاد سعیده تو فقط از بچگیت بازی کردنهات یادت میاد زمین و زمانو بهم میدوختی که فقط بازی کنی اصلا یادت میاد کی مشق مینوشتی؟ الان فوق لیسانستم گرفتی اونم تو بهترین دانشگاه دولتی تهران
حتی دوران نوجوانیم من توفامیل سدشکن بودم من آزادی میخواستم من اولین نفری بودم که قانون شکنی کردم و چادر سرم نکردم مانتویی شدن تو خانواده ما 30 سال پیش یه عمل جسوزانه بود من مانتو تنم کردم البته که پوشیده بودم ولی شده بودم مانتویی تو چشم فامیل
من عینک آفتابی از نوحوانی میزدم چون چشمم به نور حساس بود ولی از نظر بقیه من شده بودم قرتی
من به راحتی باجنس مخالف صحبت میکردم واز نظر بقیه کارجالبی نبود
خلاصه یادم اومد من رها بودم من خودم بودم من میخواستم از زندگیم لذت ببرم بدون اینکه برام مهم باشه بقیه چی فکر میکنن
وحالا میخوام شیرین بشه مثله الان من با هزار ترمز وباور دربه داغون !!
جالبش اینه که هی میگم خدایا کاری کن که شیرین از حالا قوانینو درک کنه وبا این سبستم بزرگ بشه که تو بزرگسالی به دردسرهای الان من نیفته
وخداچه زیبا با این تضادها بهم نشون داد که بابا اگه تو بزاری اون فطرتا تو مسیره اون داره درست عمل میکنه فقط تو برو کنار
تا اونم کم کم مثله گذشته تو یادش نره که اصل اینه
وگرنه مهم لذت بردن از زندگیه بزار شادباشه وشادی کنه اگه بتونی بری کنار ورها بشی خودبخود اونم تکالیفشو مینویسه ویولن میزنه و…….
فقط تو برو کنار.
خداوند با هدایتها ویاداوری این فکت ها بهم در واقع متو سر داد به سمت آسونی ها و باورپذیری اینکه حالا برفرضشم ننویسه جم وری نکنه هیچی نمیشه بخدا هیجی نمیشه بزار لذت ببره وبالذت بردن بزرگ بشه.
یه هدایت دیگه ای که شدم درمورد همین موضوع این بود که خدا بانشانه امروزم تو فایل انگیزشی شماره 4 بم گفت میدونم این پاشنه آشیلته وکارسخته ولی تقسیم کار کن با من تو تنها نیستی منم کمکت میکنم بسپارش بمن
منم گفتم قربونت برم من که فکر همه جارو میکنی باشه خدا جونم من نعهد دادم وبا صد وجودم میخوام این بهبود رو توشخصیتم ایحادکنم این کارمن
توهم خداجونم کارو برام راحت کن مسیرو برام روون کن منو سر بده تا یهو چشم بازکنم ببینم من شدم یه سعیده 7 ساله ی رها وشاد که شدم پایه ثابت بازی باشیرین
مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من
انقدر داره روان وراحت منو سر میده به سمت کار درست که فقط میتونم بگم عاشقتم خدا به خاطر بودنت بخاطر هدایتهات بخاطر قوانینت بخاطر این استاد عزیزتراز جونم بخاطر این سایت الهی و بخاطر خودم که دارم قدم برمیدارم ونتیجه میگیرم به لطف خودش
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام سعیده خانوم
کامنتت را به دقت خوندم و لذت بردم
نکاتی که نوشتی نکاتی بشدت کلیدی و آزادی بخش بود
1.من قدرت تغییر دیگران را ندارم
2. موعظه ممنوع
یادمه مغازه اولی که داشتم روبه روش گل کاغذی بزرگی بود که تقریبا ازبین رفته بود و یک درخت ابریشم بزرگ 90٪خشک که هیچ کس آب بهشون نمیداد تا خشک بشه برای کباب دراین حد از شد کردنش نا امید بودن اما من عاشق گل وگیاه هستم و شروع کردم به آب دادن هرروزه تا تقریبا 2هفته گل اوکی شد و جونه زد و خیلی خوشحال بودم از این بابت اما درخت هیچ تغییری نمیکردم من واقعا گرفته بودم بابت این موضوع و اینکه همسایه ها میگفتن رشد نمیکنه و … من بهشون میگفتم وظیفه من آب دادنه ،، داشتم از شیشه مغازه نگاه میکردم و خیلی دوست داشتم رشد کنه ولی نتیجه ای نبود منم نمیدونستم چیکار کنم کود بهشون دادم ،و هرروز آب میدادم همینجور که داشتم نگاه می کردم دقیقا ندا یا صدایی بهم گفت مگه مال تو که خودتو اذیت میکنی اینا مال خداست کارت نباشه ،،، الله بهم الهام کرد توکار خودت را انجام بده ونگرانی را از قلبم بیرون کرد و چقدر من حالم خوب شده بود وقتی فهمیدم به چه،، وظیفه من رشد دادن اونا نیست که ،،طولی نبرد بعد از چند روز یکی از همسایه ها با ذوق اومد گفت مصطفی درخت از ریشه جونه زده و اومده بالا منو میگی با سرعت 1000تا رفتم دیدمش انگار روی آسمونا بودم و همونجا گفتم خدایا دمت گرم وقتی از نگرانی خارج بشیم کارها طبق قانون احساس خوب اتفاقات خوب درست ،درست میشن به همین سادگی فقط باید ذهن کنترل بشه به قول قران تقوا
لذتبخش بود کامنت فوق العاده تون
ممنونم از نوشتن کامنت خوبتون خانم سد شکن
استاد و مریم بانو ممنون
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به شما دوست گرانقدر
مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من
اینو تیکه از کامنت شما رو کپی کردم که بیام دربارش بنویسم که معجزه ها برای من تو زندگیم داشته تو همین چند وقت ، چقدر زندگیم روون شده ، چقدر آزاد تر و رها تر شدم ، چقدر آسونم کرده برای آسونی ها ، چقدر حال دلم خوب شده به حضورش ، چقدر دستگیر بنده هاشه ، چقدر حالم خوبه و زندگی برام لذتبخش تر شده ، چقدر ما خدا رو کم داشتیم تو زندگیمون ، چقدر حس میکنم که میرسم به هر چی میخوام فقط به واسطه ایمان و باور بهش که وعده خدا حقه ، چقدر سر میخورم و لذت میبرم
خدایا شکرت که همواره اجابت میکنی ما را
تبریک میگم بهتون دوست بزرگوار و چقدر این کامنت برای من دلنشین بود
پایدار باشید و براتون بهترینها رو آرزومندم
یا رب العالمین
سلام دوست خوبم
تشکر می کنم از چیزهای خوبی که برا بچه ات گفتی
راستش من هم 3 پسر کوچیک و شیطون دارم ، خیلی از وقتها برا غذا خوردنشون
برا درس نخوندنشون و شیطونی هاشون اوقات خودم را تلخ می کنم.
کامنت شما برام یه تلنگر بود ، هرچند قبلا هم یه کامنتی از دوستان شبیه کامنت شما دیده بودم و همون وقت هم به خودم گفته بودم دیگه نگران غذا نخوردن و شیطونی هاشون نباشم
ولی متاسفانه دوباره فراموش کردم که توجهم را روی مثبتهاشون بگذارم.
و الان شما دوباره دستی از طرف خداوند بودید که به من تذکر خوبی داد.
خدایا تذکرت را شنیدم
خدا جونم قربونت برم، خودت یاریم کن خوب عمل کنم و هر جا داشتم اشتباه عمل می کردم به قول استاد عباس منش یه پس گردنی بهم بزن و منو به راه درست آگاه کن.
راه درست همون توجه به نکات مثبت و دیدن قشنگیهاست.
سپاس از شما دوست خوبم
سپاس از استاد عباس منش عزیز بابت فایلهای توحیدی
من عاشق فایلهای توحیدی استاد عباس منش هستم
بیشترین بهره را از فایلها و کامنتهای توحیدی می برم
شاد ، سالم و ثروتمند باشید
سلام به شما دوست عزیز
ممنون که کامنت رو خوندید وجواب دادید
خداوند رو شاکرم که براتون این نوشته هدایتی دربر داست
نمیدونم بچه های شما هم پاشنه اشیلتونن یا نه؟
ولی اگه مثله من بجه های شماهم نقطه ضعفتونن
باید جهاد اکبر کنید وخیلی سخته واقعا سخته این مسیر
چون نحواهای ذهن خاموش نمیشن چون یک بکگراند طولانی از باورهای فولادین مخرب داریم و واقعا اراده ای راسخ میهواد قدم برداشتن
البته که خداوندم وقتی تعهد مارو میبینه هزاران قدم به سمتمون میاد و کمکمون میکنه
امیدوارم موفق و موید باشید
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت