توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رها هستم گفته:
    مدت عضویت: 2460 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    خدایا هرآنچه دارم از آن توست و من بنده ی ضعیف و ناتوان تو ، به هر خیری از جانب تو ، فقیر و محتاجم

    پروردگارا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    سلام میکنم خدمت استاد عزیز و گرانقدرم که تا پایان عمرم ازشون به خاطر اینکه خدای واقعی رو به من شناسوندن و چشمهام رو باز کردن و شیوه ی صحیح زندگی کردن رو بهم یاد دادن سپاسگزارم . و همینطور سلام میکنم خدمت بانوی نمونه و الگوی ارزشمندم ، خانم شایسته ی مهربان .

    استاد بسیار بسیار سپاسگزارم به خاطر این فایل فوق العاده ارزشمند توحید عملی 11 که بهمون هدیه دادید . با تمام وجودم احساس کردم که خداوند در جواب سوالات و دغدغه هایی که این مدت تو زندگیم داشتم ، این حرفها و سخنان ارزشمند رو از طریق شما به من میگه به خاطر همین به حدی ذوق زده و احساساتی شدم که تو دقیقه به دقیقه ی گوش دادن به این فایل به پهنای صورتم اشک میریختم و مدام از خداوند سپاسگزاری میکردم . انگار این حرفها احتیاج روحم بود و به طرز معجزه آسایی آرومم میکرد .

    در مورد تمرین این فایل چندتا مثال از زندگی خودم میگم :

    + یادمه با وجود اینکه چندین سال داخل شهر رانندگی کرده بودم و دست فرمون خوبی هم داشتم ، ولی تا به حال در بیرون شهر و جاده های بین شهری رانندگی نکرده بودم و میترسیدم و این ترسم هم بیشترش مربوط میشد به اطلاعات و ورودیهای نادرستی که از اطرافیانم گرفته بودم و اونها مدام انجام این کار رو سخت و خطرناک توصیف میکردند و مدام، مستقیم و غیر مستقیم بهم القا میکردن که خانمها نمیتونن تو جاده بیرون شهر رانندگی بکنن و این کار خطرناک هست و تو اطرافیانم هم الگوی خانم نداشتم که تونسته باشه تو جاده های بین شهری بدون اینکه مردی کنارش باشه رانندگی کنه . ولی من خیلی دوست داشتم خودم بتونم با ماشین شخصی تو جاده های بین شهری رانندگی کنم و به شهرهای دیگه مسافرت کنم . خلاصه بعد از سالها ترسیدن و تجربه نکردن این آرزوم و لذت نبردن ، وقتی اولین بار خواستم خودم بدون حضور هیچ مردی در کنارم دربیام جاده و تو جاده رانندگی کنم ، با خدای خودم خلوت کردم و باهاش حرف زدم و گفتم که ایمانم رو قوی کنه تا بتونم پا روی این ترس بزرگم بزارم و همه چیز رو به خودش سپردم و ازش خواستم همه جوره مراقبم باشه ، و وقتی به خودش سپردم ، قلبم آرام شد و احساس کردم که میتونم و توانش رو دارم که تو جاده رانندگی کنم و با توکّل به الله یکتا شروع کردم و اولین سفر با ماشین شخصی رو به همراه خواهر کوچکترم شروع کردم و خدا رو گواه میگیرم چنان رانندگی روان و لذتبخشی داشتم و چنان با آرامش و اطمینان قلبی رانندگی و سفر کردم که در طول هشت سال رانندگی ای که داشتم ، تجربه نکرده بودم . انگار داشتم پرواز میکردم . به خدا انگار حتی پدالهای ماشین رو هم خودش کنترل میکرد ، فرمون رو هم خودش میچرخوند ، من فقط اسمم راننده بود در حالی که همه ی کارها رو اون انجام میداد ، من مدام تو دلم با خدا حرف میزدم و با ذوق و شوق و هیجان ازش تشکر میکردم و میگفتم که اگه میدونستم قراره خودت به جای من رانندگی کنی ، اینهمه مدت خودم رو از این لذّت محروم نمیکردم . اولین رانندگی و سفرم به شهر دیگه به حدّی برام لذت بخش بود که دوست داشتم مدام برم مسافرت تا بتونم تو جاده رانندگی کنم ، انگار که رمز رو متوجّه شده باشم ، ذوق داشتم که دوباره این رمز رو امتحان کنم . از اون به بعد هم هر سفر جادّه ای که بخوام برم ، دقیقا مثل بار اولم باز با خدا حرف میزنم و همه چیز رو به اون میسپرم و خدا شاهده تا الان تو هیچکدوم از رانندگی های جاده ای که داشتم ، آب تو دلم تکون نخورده و همیشه احساس میکردم که من دارم پرواز میکنم و خدا به جای من داره رانندگی میکنه و چون از همون تجربه ی اولم همه چیز رو به خدا سپردم و خیلی بهم خوش گذشته و پروسه ی رانندگی برام جادویی و لذت بخش شده ، الان منی که تا سن 37 سالگی از رانندگی تو جاده وحشت داشتم ، عاشق رانندگی تو جاده هستم و هرچی جاده طولانی تر با شه بیشتر و بیشتر بهم خوش میگذره چون تا وقتی یادمه و از همون شروع سفر همه چیز رو به خدا میسپرم ، من پرواز میکنم و خدا به جای من رانندگی میکنه .

    + من و خواهر کوچکتر از خودم با هم شریک کاری بودیم و یه فروشگاه لباس بزرگ و ایده آل و معروف تو شهرمون داشتیم و به مدد و یاری الله یکتا ، کارمون رو از زیر صفر شروع کرده بودیم ، اون موقعی که کار رو شروع کردیم حتی تو رویاهامون هم نمی دیدیم که کارمون در این حد رشد کنه ، چون با اینکه اکثرا تو خانواده مون همه بازاری بودن ، ولی ما تقریبا هیچی از کار نمیدونستیم ، حتی نمیدونستیم چطوری باید برای مغازه مون جنس تهیه کنیم ، حتی صاحب اولین مغازه ی کوچیکمون ، مغازه ش رو به ما که خانم بودیم نمیداد و به نام بابامون اجاره نامه رو نوشته بود و کلی مانع دیگه سر راهمون بود تا ما این شغل رو نداشته باشیم ولی وقتی که ما به خاطر نیاز مالی، به کار احتیاج داشتیم و فقط از خدا کمک میخواستیم ، به طرز معجزه آسایی یه مغازه آماده ی پر از جنس نصیبمون شد که فقط باید جنسها رو میفروختیم و بعد از یه مدتی تسویه میکردیم تا مغازه مال خودمون میشد که این پروسه هم با لطف خدا به آسانی انجام شد و تا جایی رسید که مایی که کارمون رو با قرض شروع کرده بودیم تونستیم کارمون رو بزرگتر کنیم وتبدیل به یه فروشگاه معروف تو بهترین و گرونترین منطقه شهرمون بشیم .

    + یادمه یه سال دو ماه آخر سال به خاطر یه سری اتفاق که تو زندگیمون افتاده بود ما تقریبا برای هر روز چک داشتیم و به شدت زیر قرض و بدهی بودیم ، یه روز اومدم و مبلغ تمام چکهایی که داده بودیم رو با هم جمع کردم و دیدم که ما اگه تو سه ماه آینده و تا آخر فروردین ، مثل هر سال فروش داشته باشیم ، باز هم نمیتونیم این چکها رو پاس کنیم از طرفی فکر کنم زمان کرونا بود و فروش کم بود . وقتی اینو متوجه شدیم یه ترس عجیبی کل وجودمون رو گرفت . اون موقع تازه یه مدتی میشد که با مباحث استاد آشنا شده بودیم و تازه اول راه بودیم آنچنان درک درستی از مباحث نداشتیم ، تازه الان هم حق مطلب رو برای کار کردن روی خودم و درک صحیح قوانین جهان و اجرای آن تو زندگیم ، به جا نیاوردم و حالا حالا حالاها کار دارم . خلاصه بعد از وحشتی که از دیدن مبلغ چکها کردیم ، تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که دست به دامن خدا بشیم و ازش کمک بخوایم ، طبق معمول همه چیز رو به خدا سپردیم و به اون توکل کردیم و بدون اینکه به کسی چیزی بگیم و از کسی کمک بخوایم ، تمام تمرکزمون رو گذاشتیم روی کارمون و اتفاقی که افتاد به طرز معجزه آسایی فروش ما بالا رفت و زمانی که همه از نداشتن فروش مینالیدن ، مشتری های ما زیاد شد و نه تنها تونستیم تو دو ماه چکهامون رو پاس کنیم ، بلکه کلی هم پول تو حسابمون پس انداز شد و این در حالی بود که هم فروشگاه پر جنس بود و هم انبارمون . و ما طبق معمول از معجزه ای که خداوند تو زندگیمون و کارمون کرده بود ، ذوق مرگ بودیم و از اون به بعد ، با چیزهایی که از استاد یاد گرفته بودیم و به رسم سپاسگزاری از خداوند که مثل همیشه ما رو نجات داده بود ، دیگه به هیج عنوان تو کارمون از چک استفاده نکردیم و همه ی خریدهامون به صورت نقد بود و این باعث میشد پولمون پر برکت بشه .

    + یادمه بعد از یه مدت که روی آموزشهای استاد کار میکردیم و در حالی که کسب و کارمون تو اوج خودش بود ، و معروف شده بودیم و مشتری های وفادار خودمون رو داشتیم و همه چیز عالی بود ، هم من و هم خواهرم متوجه شدیم که از کارمون و از زندگیمون لذت نمیبریم و اون طوری که باید ، بهش علاقه نداریم ، و با وجود اینکه همه چیز اوکی بود ولی ما داشتیم در خلاف جهت آرزوهامون حرکت میکردیم و هرچی میگذشت با وجود موفقیت ظاهری تو کسب و کارمون و معروف شدن تو شهر ، ما هر روز بیشتر احساس بدبختی و غم میکردیم و این کم کم داشت روی کارمون تأثیر میگذاشت و به قولی ریز ریز پنیرهامون کم میشد و اینو فقط مایی که صاحب کسب و کار بودیم میتونستیم بفهمیم در حالی که اطرافیان و همه ی مشتریها فکر میکردن که ما درحال رشد هستیم . خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بودیم ولی جرأت اینکه فروشگاه رو جمع کنیم و بریم دنبال علاقه مون رو نداشتیم و به شدت از این کار میترسیدیم و کل پروسه برامون وحشتناک بود . بعد از یه مدت طولانی کلنجار رفتن با خودمون و گوش کردن به آموزه های استاد و تجسم کردن خواسته هامون و ……… جرأت کردیم و تصمیم قاطع گرفتیم که فروشگاهمون رو در اوج رشد و معروفیتش ، جمع کنیم و وقتی اینو با خانواده مطرح کردیم ، اول هیچکس باور نکرد و فکرمیکردن ما شوخی میکنیم ، چون واقعا شرایطمون اوکازیون بود . ولی وقتی جدیّت تصمیم مارو دیدن ، شروع کردن به مخالفت کردن و از راهی استفاده کردن تا تصمیم ما رو عوض کنن . حتی چون جوّ فروشگاه ما بسیار صمیمی و دوستانه بود ، همه اون رو دوست داشتن ، فروشنده ها و مشتریهامون هم مدام از ما میخواستن که فروشگاه رو تعطیل نکنیم . خلاصه با وجود تمام مخالفتها و فشارها و با وجود اینکه نمیدونستیم بعد از تعطیلی فروشگاه میخوایم چیکار کنیم ، به خاطر جرأتی که با گوش کردن به آموزشهای استاد پیدا کرده بودیم و به خاطر توکّل و اطمینانی که به خدا داشتیم تونستیم روی تصمیمون بمونیم و اجراییش کنیم . وقتی فقط به پروسه ی جمع کردن فروشگاه و تخلیه ی اون فکر میکردیم یه کار خیلی سخت و طاقت فرسا تو ذهنمون میومد که از توان ما دو نفر خارج بود چه برسه به اینکه فکر کنیم بعد از تعطیلی فروشگاه میخواییم چکار کنیم و ما هیچ کمک دیگری نداشتیم چون همه مخالف حرکت ما بودن و اگه ازشون کمک میخواستیم ، باز شروع میکردن به حرف زدن و منصرف کردن ما ، و ما اصلا اینو دوست نداشتیم . خلاصه بازم طبق معمول دست به دامن خدا شدیم و فقط از اون کمک خواستیم و فقط به اون توکل کردیم تا باز هم ما رو آسون کنه برای آسونی ها . و خدای مهربون و همیشه حاضر تو زندگی ما ، سنگ تموم گذاشت و با ایده هایی که به ما داد ، پروسه رو طوری چید که ما تونستیم تا آخرین روزی که فرصت داشتیم فروشگاه رو باز نگه داریم و تقریبا تمام جنسهامون رو بفروشیم و خیلی راحت تو یه شب تا نزدیکهای ظهر ، فروشگاه رو کامل تخلیه کنیم و تحویل صاحب جدیدش بدیم و این در حالی بود که من و خواهرم کل شب تا صبح رو تنها بودیم و به تنهایی تونستیم تمام وسایل فروشگاه رو که خیلی هم زیاد بود ، جا به جا و تخلیه کنیم و تمام این مدت تنها کسی که ثانیه به ثانیه با ما بود و بهمون ایده های عالی که کارها رو برامون آسون میکرد میداد ، خدای مهربان و همیشه حاضر در زندگی ما بود و کل اون شب رو کنار ما و مراقب ما بود و ما بدون ترس از تاریکی شب و تنهایی و خلوتی ، کارهامون رو به آسونی انجام دادیم به طوری که وقتی صبح همه فروشگاه رو خالی دیدند تعجب کردند از اینکه ما چطور تونستیم بدون کمک کسی به این سرعت و دقت فروشگاه رو تخلیه کنیم در حالی که اونها نمیدونستن که این کار از عهده ی ما برنمیومد و تماما کار خدا بود . البته من بنده ی ناسپاس با اینکه میدونستم همه کارها رو خدا انجام داده و اگه ایده ها و کمکهای اون نبود ، اگه اون مراقبمون نبود و گره به کارمون می افتاد ، به هیچ عنوان کارها به این آسانی و راحتی انجام نمیشد ، ولی باز هم قشنگ احساس میکردم وقتی دیگران از راحت انجام شدن کارها تعجب میکردند و ازمون تعریف میکردند ، من تو دلم احساس غرور میکردم و اعتبار کارها رو به خودم میدادم ، و اینجاهاست که باید مراقب افکارمون باشیم که به خودمون مغرور نشیم و اعتبار همه چیز رو به خودمون ندیم که در این صورت خیلی بد زمین میخوریم و خدا میزنه پس کلّه مون . که به قول استاد خیلی خوبه که همون اول که از مسیر منحرف میشیم و کج میریم ، بزنه پس کلّه مون ، تا سریع به راه درست برگردیم ، نه اینکه بعد از اینکه به ته مسیر اشتباه رسیدیدم و کلّی از عمرمون تلف شد ، تازه متوجه بشیم که ای دل غافل ، این همه مدت تو مسیر اشتباهی بودیم و اصلا متوجه نشدم .

    + یادمه بعد از اینکه فروشگاه رو جمع کردیم ، تصمیم گرفتیم به یه شهر دیگه مهاجرت کنیم و اولین کار بزرگ و وحشتناک از نظر همه و خودمون رو انجام بدیم ، به شدت برامون ترسناک و ناشناخته بود ، چون تو کل جدّ و آباد و خاندان ما این اصلا و به هیج عنوان اتفاق نیافتاده بود که یه دختر مجرد بخواد تک و تنها مهاجرت کنه به یه شهر دیگه که هیچ آشنا و فامیلی هم تو اون شهر نداره. چه معنی داره اصلا !!!!!…. خلاصه من و خواهرم با وجود تمام مخالفتها و گریه و زاری ها ، تصمیم گرفتیم زندگی مستقلی داشته باشیم و بر روی ترسهای ریز و درشتی که با وجود بالا رفتن سنمون تو وجودمون داشتیم ، پا بزاریم و این زندگی کوتاهی که داریم و نمیدونیم کی قراره سوت پایانش زده بشه ، رو به تمام معنا و در تمام جنبه ها تجربه کنیم . خیلی برامون پروسه سخت و پیچیده و ترسناک میومد ، اصلا نمیدونستیم به کدوم شهر مهاجرت کنیم ؟ بعد مهاجرت چه کاری انجام بدیم ؟ اصلا دقیقا به چی علاقه داریم که اینطوری زندگیمون رو ریختیم به هم ؟ و ….. هزاران سؤال دیگه که مدام تو ذهنمون میچرخید و جوابی براش نداشتیم و مدام نجواهای ذهن ما رو میترسوند و سعی داشت ما رو پشیمون کنه از کاری که انجام داده بودیم . و ما هیچ کاری از دستمون برنمیومد جز اینکه سعی میکردیم با خوشی های کوچیک و با گوش کردن به فایلهای استاد حالمون رو خوب نگه داریم . اتفاقی که افتاد با اینکه اصلا از کاری که کرده بودیم پشیمون نبودیم و عمیقا از درونمون یه حس قوی و محکمی بهمون میگفت که کار درستی کردیم و باید مسیر رو ادامه بدیم و خودمون هم با تمام وجود دوست داشتیم که این تغییرات رو تو زندگیمون بدیم ، ولی رفته رفته شرایطمون بدتر میشد و گره به کارمون میافتاد و ما به مدت شش ماه ، هر کاری کردیم نتونستیم به برنامه ای که مشخص کرده بودیم برسیم و هر کاری کردیم به بن بست خوردیم و دیگه کارها مثل کارهای دیگه ی این پروسه برامون به آسانی و راحتی انجام نمیشد .رفته رفته کار به جایی رسید که اینقدر از لحاظ روحی شرایط برامون سخت شد که باز هم نالان و گریان دست به دامان خدا شدم و ازش خواستم که به دادم برسه و اینجا بود که فهمیدم من تو این مدت که خدا کارها رو برامون به آسانی انجام داده بود ، به خودم مغرور شده بودم و اعتبار همه ی این کارها رو به خودم داده بودم و خدا هم طبق قوانین ثابت و بدون تغییرش ، من رو به خودم واگذار کرده بود و کارهام رو به عهده ی خودم گذاشته بود که انجام بدم و من بدون کمک و حضور خداوند ، تو این مدت شش ماهه گند زده بودم به زندگیم و مشکل پشت مشکل تو زندگیم رخ میداد تا جایی که شرایط روحیم افتضاح شده بود . تا اینکه از خداوند طلب آمرزش کردم و با تمام وجودم اظها ر عجز و ناتوانی در مقابلش کردم و عاجزانه ازش خواستم که کمکم کنه و من رو آسان کنه برای آسانی ها و کارهام رو برام انجام بده ، چرا که من بدون اون اصلا توانایی انجام هیچ کاری رو ندارم . و اینگونه بود که خداوند دست به کار شد و معجزه ها شروع شد و ما تونستیم به راحتی و در یک روز ، در بهترین منطقه ی یک شهر عالی و فوق العاده ، در یک محیط و محلّه ی خوبتر از خوب ، یه خونه ی نوساز و بزرگ با یه صاحبخونه ی محترم و بافرهنگ ، بگیریم و یه زندگی رویایی و پر از اتفاقها و تجربه های خوب رو شروع کنیم . اینبار هم مثل همیشه خداوند به راحتی کارها رو برامون انجام داد و ما رو آسان کرد برای آسانی ها . ولی از اونجایی که انسان فراموشکار است ، مدام در طول زندگیش به خودش مغرور میشه و فکر میکنه که کارها رو داره خودش انجام میده و وجود خدا و کمکهای همیشگی خدا تو زندگیش رو فراموش میکنه ، و اینجاست که فریب نجواهای شیطان رو میخوره و مشرک و ناسپاس میشه .

    این مدت هم من فراموشکار، باز هم فریب نجواهای شیطان رو خوردم و فراموش کردم تمام معجزاتی که خداوند آشکارا در زندگیم انجام داده و در تک تک لحظات زندگیم من رو آسان کرده برای آسانی ها . خدا رو صد هزار مرتبه شکر که با این فایل توحید عملی 11 ، که مطمئنم خداوند این حرفها رو از طریق استاد ، فقط و فقط به من گفته ، دوباره هدایتم کرد تا بتونم بازهم بهش توکل کنم و ازش کمک بخوام تا این مسئله م هم به آسانی حل بشه و من باز هم آسان بشم برای آسانی ها و دوباره ایمانم به خداوند قوی تر بشه انشاالله .

    همه این حرفها رو برای یادآوری خودم نوشتم تا هر جایی که از مسیر خارج شدم هدایت بشم به نوشته های خودم و بازهم همه چیز بهم یادآوری بشه و دوباره توبه کنم و به مسیر برگردم و با اینکه وقتی روی خودمون کار میکنیم رفته رفته ایمانمون قویتر میشه ولی تا وقتی زنده هستیم ، این روند ادامه داره و ما تا لحظه ی مرگ نباید ناامید بشیم از این پروسه ، هر چقدر هم که تکراری باشه و از دست خودمون خسته بشیم .

    سپاسگزارم از همه ی کسانی که با چشمان نازنینشون کامنت من رو خوندن .

    خدایا پناه میبرم به تو از شرّ نجواهای شیطان

    پروردگارا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    ربّ یگانه ی من ، مرا به راه راست ، به راه کسانی که به آنها نعمت عطا کرده ای هدایت کن .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1061 روز

      بنام خدایی که برای بنده اش کافیست

      سلام به روی ماهت رها جونم

      چقدر لذت بردم از کامنتت

      دختر تحسینت میکنم که برای تمام قدم هایی که سخت بود اما برداشتی

      زندگی جدیدت مبارکت باشه

      ایشالا در پناه خدای مهربان همیشه بدرخشی عزیزم

      روی ماهت و میبوسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        رها هستم گفته:
        مدت عضویت: 2460 روز

        به نام خداوند بخشنده و مهربانم

        سلام به سارای زیبا و مهربان و عزیزم

        سارا جان خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم به کامنت من پاسخ دادی بسیار ممنونم از توجه ای که کردی

        من همیشه عاشق خوندن کامنت های شما هستم و وقتی میبینم یه کامنتی با اسم قشنگ شما منتشر شده با ذوق و شوق مطالعه ش میکنم و همیشه و همیشه به خاطر تعهدی که در کار کردن روی خودت داری ، به خاطر مسیری که با موفقیت در زندگیت طی کردی ، به خاطر احساس خوبی که تو کامنت هات و زندگیت داری ، به خاطر رابطه ی خوبی که با خدای خودت ایجاد کردی ، به خاطر توحیدی بودنت و …. از ته دلم تحسینت کردم و میکنم . من همیشه از کامنتهات یاد میگیرم و آرامش و احساس خوب میگیرم . سارای عزیزم تو یکی از الگوهای خوب من تو این سایت الهی هستی و همیشه ازت یاد گرفتم . خودم خیلی سعادت کامنت نوشتن نداشتم ولی همیشه کامنتهای بچه های فوق العاده ی سایت ، مخصوصا شما رو با جون و دل میخونم و تحسینشون میکنم .

        سارا جان خوشحال میشم اگه به عنوان یکی از شاگردهای خوب مکتب توحیدی استاد و به عنوان یکی از افرادی که تو این سایت الگوی خودم قرار دادم و به عنوان یه خواهر ، یکم برام از روشهایی که برای درک بیشتر توحید عملی تو زندگیت استفاده میکنی بگی . چطوری میتونی در بیشتر تایم های زندگیت احساست رو خوب نگه داری ؟ چطوری میتونی در طی کردن مسیر تکاملیت ، ناامید نشی و شک نکنی به درست بودن مسیرت ؟ چطوری میتونی بفهمی که داری مسیر تکاملیت رو طی میکنی یا تو مسیر اشتباهی هستی ؟

        من الان تو شرایطی هستم و زندگی ای رو برای خودم به لطف الله درست کردم که تا حد خیلی زیادی ورودی هام رو کنترل کردم و هرآنچیزی که بهم ورودی و احساس بد میده از زندگیم به طور کامل حذف شده ، حتی جمع های خانوادگی و دوستانه ای که از اونها ورودی های نادرست دریافت میکردم به کل از زندگیم حذف شده . و کل روزم فقط منم و صدا و آموزشها و سایت استاد و همراهم که مثل من صد در صد در این مسیر الهی هست . و هردو با تمرکز در حال ساختن زندگی ای که دوست داریم هستیم . ولی نمیدونم چرا ، نوسان تو احساسم زیاد دارم و نجواها ی ذهنمیم وقت و بی وقت زیاد میشه و من رو ناامید میکنه از ادامه ی مسیر و بهم ترس از آینده رو القا میکنه . درسته رشدهای زیادی تا به حال داشتم و تا اینجا ناامید نشدم از ادامه ی مسیر و همچنان با قدرت ادامه میدم ولی بعضی وقتها اینقدر نجواها زیاد میشه که احساس ناتوانی میکنم و احساس میکنم این مسیر برای من جواب نمیده و احساسم بد میشه و ناامید میشم و طبق معمول پناه میبرم به خدای همیشه حاضرم . میخواستم ببینم این حالت تو مسیر ، طبیعیه ؟ همچین حالتهایی تو مسیری که داشتید ، به سراغ شما هم اومده یا مسیر و عملکرد من اشتباهه ؟ اگر شما هم همچین حالتهایی رو تو مسیرتون تا به اینجا تجربه کردید ، ممنون میشم راهنماییم کنید که چطور از این مرحله گذر کنم و چطور احساسم رو نه لحظه ای ، بلکه موندگارتر خوب کنم ؟

        در نهایت بازم میگم که خیلی خوشحال شدم از پاسخی که به کامنت من دادید و اینو هدیه ای از طرف خدا میدونم و بسیار سپاسگزار و شاکرم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سارا مرادی همت گفته:
          مدت عضویت: 1061 روز

          فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَىٰ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ ۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ

          سلام به روی ماهت رها جونم

          ممنونم از لطفی که بهم داری عزیزم

          دیروز صبح وقتی این آیه رو خوندم بهش فکر کردم یعنی چی ؟

          چرا خدا گفته اگه جن ها از غیب خبر داشتن در عذاب نمیموندن ؟؟!!!

          خدا بهم گفت

          سارا غیب یعنی آینده ، اگه تو از آینده خبر داشته باشی آیا الان ناراحت میشی ؟ آیا نگران آینده میشی ؟

          بعد بهم گفت برو عکس های 5 سال پیش و ی نگاهی بنداز

          الله اکبر از هدایت

          تو آرشیو گوشی ام 2019 رو سرچ کردم و هزار تا عکس و فیلم اومد بالا

          یاد اون روزها افتادم و آرزوهایی که داشتم

          و الان تمام اون آرزوها جز زندگیمه

          رها جونم ، سوالی که ازم پرسیدی دقیقا سوالی بود که دیروز از خدا پرسیدم

          فکر تمام آرزوهایی که الان داری 5 سال دیگه بهت داده شده

          آیا بازم نگران آینده میشی عزیزم ؟؟؟

          البته به لطف خدای مهربان من مدت هاس به آرامش درونی پایدار رسیدم

          رها جونم من قوانین خدا که استاد در دوره های مختلف توضیح میدن از زاویه های مختلف ، همه رو وحی منزل دونستم و با تمام وجودم هر روز سعی می‌کنم بهشون عمل کنم

          رها جونم من یقین دارم که تنها راه سعادت و رستگاری عظیم که خداوند بارها در قرآن وعده شو داده ، فقط توحید و توکل به خداست

          چطوری ؟؟

          سپاسگزار بودن

          خداوند بارها بارها بارها. در قرآن گفته و بیشتر آنها ناسپاس هستن

          کی میتونه سپاسگزار باشه ؟؟

          کسی که ایمان داره برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افته

          کی میتونه توکل کنه ؟

          کسی که ایمان داره همون خدایی که انسان رو از قطره آبی خلق کرده و بهش توانایی داده میتونه از هیچ ، همه چی براش خلق کنه

          توکل یعنی چی ؟

          یعنی تسلیم 100٪

          یعنی همه چی اوست

          یعنی من نمی‌دونم

          خدایا به هر خیری از تو برسه فقیرم

          اگه تمام زندگی ام هم زیر و رو بشه قطعا خیر توست

          من به خیر و صلاح تو راضی ام

          عزیزم میخوای ثروتمند باشی

          میخوای عشق تجربه کنی

          میخوای موفق باشی

          هر آنچه که میخوای در آینده داشته باشی فقط ما مهر تایید رب العالمین

          لذت بخش و جاودان ِ

          در غیر این صورت حتی اگه بهش برسی میشه آتیش و می افته به جونت

          رها جونم سعی کن قرآن زیاد بخونی

          متن عربی شو بخون و از خدا بخواه که آسونت کنه برای فهمش

          قرآن خیلی ساده اس

          خیلی راحت فهم میشه

          الابذکرالله تطمئن قلوب

          هر وقت نگران و پریشان شدی قرآن و باز کن و شروع کن به خوندن

          آرومت میکنه و راه و بهت نشون میده

          من هر وقت احساس می‌کنم داره حسم بد میشه سریع شروع می‌کنم به قرآن خوندن و اصلا معجزه در لحظه رخ میده

          رها جونم خدا خیلی ما رو دوست داره و خیلی مراقب ماست

          بهش اعتماد کامل کن و خودت رها کن تا خداوند امور زندگی تو پیش ببره

          خیلی لذت بخشه

          هر لحظه فکر کن یک نیرو خیلی خیلی خیلی قدرتمند ، خیلی خیلی خیلی توانا ، خیلی خیلی خیلی آگاه

          داره برات کارها رو انجام میده

          وقتی اینجوری باورش کنی لحظه یی نگران نمیشی

          بهار و ببین

          بعد از مرگ در زمستان دوباره همه جا زنده میشه

          اجازه بده خدا بهار و در زندگیت متجلی کنه

          برای او چشم بر هم زدنیست

          رها جونم ایمان دارم لحظه هایی رو تجربه میکنی که فقط از شوق اشک میریزی از عظمتش از مهربانیش از بخشندگیش از علمش

          روی ماهت و می بوسم عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
          • -
            رها هستم گفته:
            مدت عضویت: 2460 روز

            به خداوند بخشنده و مهربانم

            سلام دوباره به روی ماهت سارای عزیزم

            بسیار بسیار سپاسگزار و ممنونم به خاطر پاسخی که به سؤالم دادی .

            الان تو احساسی بودم که وقتی هدایت شدم به خوندن پاسخ شما ،به حدّی به دلم نشست که ناخودآگاه اشک از چشمام جاری شد ، احساس کردم مثل همیشه خدا داره اینبار از زبان سارای عزیزم باهام حرف میزنه و آرومم میکنه . عزیزم کلمات و جملاتی که از دلت برام نوشتی بسیار آرومم کرد و خیلی برام نکته داشت و راهگشا بود . ازت ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتی و با عشق برام نوشتی .

            امیدوارم خداوند مهربان همیشه حافظ و نگهدارت باشه .

            بهترینها رو برات آرزو میکنم عزیزم .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 1327 روز

      سلام دوست عزیزم

      امیدوارم حالت عالی باشه

      چقدر لذت بردم از کامنت زیبایی ک نوشتی و چقدر قشنگ مسیر تکامل زندگیت رو طی کردی

      خیلی با خوندن کامنت شما امیدوار شدم چون منم با دیدن این فایل متوجه این شدم ک مشرک شدم و باید بهتر و متعهد تر روی توحید کار کنم و خوندن کامنت شما بهم امید اینو داد ک اگه فراموش کردی اشکالی نداره و اگه از خدا بخوای باز هم دستت رو میگیره و بهت کمک میکنه

      ممنونم ک نوشتی خیلی لذت بردم

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        رها هستم گفته:
        مدت عضویت: 2460 روز

        سلام الهام جان

        عزیزم خیلی خوشحالم که نوشتن بخشی از مسیر زندگیم تو این کامنت باعث شد که دوباره نور امید به رحمت خدای مهربانم ، در دل شما زنده بشه . امیدوارم خداوند به همه مون کمک کنه تا هر روز بیشتر و بیشتر توحید رو درک کنیم و توحید عملی رو در زندگیمون اجرا کنیم .

        بهترینها رو از خداوند وهّابم برات آرزومندم عزیزم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3454 روز

    دروووود و سلام استاد عزیزم و مریم بانو و آقا ابراهیم گل و شما دوستان مهربان

    خداروشکر به خاطر این فایل زیباتون استاد

    شما واقعا چه قدر عالی به ما آموزش می دین افتاده بودن رو آرامش رو مهربانی رو موفق بودن رو شاد بودن رو و این که انسان بودن رو

    خدارو شکر که این قدر لطف خداوند شامل حالمون هست که تو زمانی که شما هستین ما هم حضور داریم

    استاد حال دل عالی ست

    در مسیری درست و عالی و مشغول به کاری که عشقم هست هروز بهتر و بهتر دارم می شم

    ترس خاصی وجود نداره همه لطف و کرم و نعمت های خداوند

    این فایل هم فایلی با ارزش مثل باقیه فایل هاتون

    فقط آرامش و درس و ایمان و عشق و توحید داره

    سپاسگزارم از شما استاد و شما دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      مریم ابراهیمی گفته:
      مدت عضویت: 1116 روز

      به نام خداوند بخشنده و مهربان

      سلام به استادان عزیز م و همراهان این سایت توحیدی

      سلام علی آقا امیدوارم همیشه سلامت و موفق و در پناه خدا باشید،

      من قانون سلامتی رو خریدم ولی متاسفانه دو بار سعی کردم به مرحله چربی سوزی برسم نتونستم ،تصمیم گرفتم فعلا کربوهیدرات و روغن رو خیلی کم کنم ولی هدایت شدم به ورزشهای که فایلش تو دوره هست و هر یک روز در میان انجام میدم یعنی هر یک روز در میان شما استاد ورزش من هستید و میخواستم اینجا از شما صمیمانه تشکر کنم خیلی از برنامه ورزشی که دادید خوشم میاد و برام قابل انجامه، ممنونم از شما

      ، هر بار کامنتی از شما میاد و میخونم کلی ذوق میکنم که اسناد ورزشمو میبینم

      امیدوارم همیشه در هر کاری که انجام میدید خداوند مهربان دستون رو بگیره و به سمت بهترینها هدایتتون کنه که قلبتون پر از حال خوب پر از شادی و پر از آرامش باشه، در ‌پناه حق باشید استاد علی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    فرزاد امان اله زاده گفته:
    مدت عضویت: 1603 روز

    بنام خدای مهربان

    إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ

    استاد گلم چند روزی هستش کهفقط این فایل ارزشمند دارم گوش میدم و شاهد معجزات خداوند هستم

    فایل که گوش میدم هر بار بیشتر میفهمم که چقدر دچار. منیت شده ام من کردم من تمام کردم من شروع کردم من کسب کردم من من من …

    برای همه ما اتفاق افتاده یه پولی پس انداز کردن با هزار تا بدبختی بعد براش برنامه ریزی میکنیم که فلان جا سرمایه گذاری میکنم تا سود کنم ازش همون سرمایه گذاری تا دیروز سود ده بود وقتی ما سرمایه گذاری میکنیم میشه ضرر ده .مردم چقدر رفتن روی دلار بورس و ارز دیجیتال سرمایه گذاری کردن تا بیشتر پول به دست بیارن 90 درصد شون بد کله خوردن زمین .اون تعداد ی که سود کردن فقط مطمئنا با حال خوب و حس خوب سرمایه گذاری کردن و این حس خوب فقط و فقط و فقط وقتی ایجاد میشه که به خدا وصل باشی و آنوقت کریدیت تمام کارها با خداست من و ت. انجام نمیدم خداست تمام کارها رو انجام میده فقط کار من و تو این اتصال انجام دادن هستش

    چرا این همه ما مشرک میشیم کار به این راحتی انجام میدیم چرا تقسیم کار نمی‌کنیم با خدا چرا کارهای سخت به خدا نمیسپاریم چون فقط میگیم من من من …و اونوقت دچار استرس و اضطراب میشیم و میگیم دولت و خانواده و مردم و فلانی باعث عدم موفق بودن من هستش

    باید هر لحظه و هر ثانیه این اتصال چک کنیم مواظب باشیم دچار منیت نشیم

    این مسیر خیلی زیباست فقط کنترل ذهن میخواد

    خدایا مارا به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن

    امین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
  4. -
    مونا ترحمی گفته:
    مدت عضویت: 2121 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز

    سلام به همه دوستان ارزشمندم

    خدایا ازت سپاسگزارم که در مدار دریافت این آگاهی های ارزشمند هستم

    چند ماه پیش من و همسرم برای دوربین مون یه لنز خیلی خوب و حرفه ای خریدیم که خریدنش با هدایت خدا بود

    وقتی اومدیم خونه لنز و بستیم رو دوربین دیدیم فوکوس نمیده

    گفتیم خوب اگه فلان تنظیمات تو دوربین انجام بدیم حتما اوکی میشه یعنی طبق تجربیات خودمون اون چیزایی که بلد بودیم و انجام دادیم ولی درست نشد

    چند روز درگیرش بودیم و کلی سرچ کردیم ولی درست نشد

    تا اینکه همسرم گفت فلانی میدونه اون خیلی وارده حتما میدونه مشکل از کجاست

    ازش پرسیدیم و اونم با اطمینان میگفت باید فلان آپدیت و رو دوربین انجام بدی درست میشه من مطمئنم که مشکل همینه

    این کارم انجام دادیم ولی نشد

    بازم این ایده اومد که ببریم جایی که نمایندگی هست و اصلا کارشون تعمیرات لنز و دوربین هست دیگه حتما اونا میفهمن مشکل چیه

    اونجا هم بردیم و چک کردن و گفتن همه چیز اوکیه و نفهمیدن ایراد چیه

    یعنی ما گفتیم دیگه ببریم اینجا صددرصد میفهمن ایراد از کجاست اونا کارشون اینه تخصصشون اینه

    خلاصه ما تا چند ماه درگیر بودیم که بفهمیم مشکل از کجاست ولی درست نشد

    از هر جایی و هر کسی که فکر میکردیم میدونه پرسیدیم و سرچ کردیم ولی نشد

    کنترل ذهن دیگه واسه من سخت شده بود چون 70 میلیون پول لنز بود و ما خریده بودیم برای اینکه کارمون راه بیفته ولی عملا لنز بلا استفاده مونده بود

    و منم به جایی رسیدم که همش به همسرم میگفتم لنز و بفروش حتما نباید میخریدیم و از این حرفا

    ولی فروختن لنز دقیقا ریختن آشغالها زیر مبل بود

    دیگه نجواها اومد که یه کم بیشتر تحقیق میکردین و از این حرفا

    ولی قلبم میگفت یه مشکل ساده ست درست میشه

    همسرم گفت اصلا ولش کن من این لنز و دوست داشتم و میخواستم و خریدمش

    اصلا میخوام بزارم تو دکور

    تمرکزت و بردار از روش و رهاش کن به موقعش هدایت میشیم

    چند روز گذشت و یه روز که خونه تنها بودم چشمم افتاد به لنز

    گفتم خدایا ما با هدایت خودت رفتیم این و خریدیم حالا چرا نمیتونیم ازش استفاده کنیم

    میدونم که فروختنش هم کار درستی نیست

    میدونم حتما یه راهی داره و ما نمیدونیم

    یه دفعه یادم افتاد و یه حسی بهم گفت تو دوره حل مسائل اولین باوری که برای حل مسائلت باید میساختی چی بود؟

    گفتم این باور که خدایا راه حل تمام مسائل رو تو میدونی من نمیدونم

    تو میدونی و من رو به جواب حل مسئله ام هدایت میکنی

    گفتم پس چرا از خدا نمیخوای هدایتت کنه؟

    پس چرا به خدا نمیگی جواب و بهت بگه ؟

    پس چرا خودت فکر میکنی میدونی؟

    شما الان چند ماهه دارید به این در و اون در میزنید و جواب نمیگیرید

    تازه فهمیدم بله ما فکر میکردیم خودمون جواب و میدونیم و خودمون با عقل خودمون میخواستیم مسئله رو حل کنیم یا فکر میکردیم دیگران میدونن اونا متخصصن حتما میدونن راه حل چیه

    گفتم خدایا تو میدونی مشکل از کجاست تو مارو هدایت کن به جواب مسئله

    این و گفتم و دیگه واقعا رهاش کردم و گفتم ایمان دارم در زمان مناسب خدا جواب و بهم میگه

    فردای اون روز ما رفتیم پیش همکارمون کسی که هرروز ما یا میبینیمش یا باهاش تماس میگیریم و خلاصه یه جوری هرروز باهاش در ارتباط هستیم

    یعنی هم همکارمون هست هم دوست صمیمی همسرم

    و ما تقریبا هرروز با هم ارتباط داریم

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم یه حسی بهم گفت ازش بپرس مشکلت و بگو این میدونه

    با خودم گفتم نه بابا ما بردیم نمایندگی پیش متخصص که کارش اینه نفهمید این عمرا بدونه

    دوباره یه حسی بهم گفت بپرس ازش

    ازش پرسیدم گفتم ما یه لنز خریدیم نو ام هست مدلش هم اینه

    چرا رو دوربین میبندیم فوکوس نمیده ؟

    گفت برو تو منوی دوربین فلان گزینه رو فعال کن درست میشه

    اومدیم خونه همسرم تست کرد دیدیم آره درست شد

    به همین سادگی

    یه چیز خیلی ساده که نه ما میدونستیم نه اونایی که اصلا کارشون و تخصصشون همین بود

    یعنی میخوام بگم اون دوست ما هرروز بغل گوشمون بود ما همیشه تو همه کارها با هم هم فکری میکنیم همیشه با هم مشورت میکنیم ولی اصلا هرگز بحث مشکل ما پیش نیمده بود

    که ما بخوایم چیزی بپرسیم

    فهمیدم وقتی خودت میخوای مسائلت و حل کنی و یادت میره که از خدا طلب هدایت کنی

    خدا هم اصلا یه کاری کرد که ما یادمون بره از این آدم بپرسیم با اینکه هرروز بغل گوشمون هست

    و وقتی از خدا طلب هدایت کردم این خداوند بود که به یاد من انداخت که از فلانی بپرس

    یعنی اگه مغرور بشی و فکر کنی که خودم بلدم خودم میدونم حتی اگه جواب بغل گوشت هم باشه ولی تو به سمتش هدایت نمیشی

    استاد اگه بخوام بگم بزرگترین درسی که از آموزش های شما گرفتم و بگم که همیشه بهم کمک کرده

    مفهوم هدایت بوده

    استاد ازت ممنونم که مفهوم هدایت رو به ما یاد دادی

    ازت سپاسگزارم که به یادمون انداختی که قدم اول اینه که باور کنی که خدا هدایتت میکنه

    چند روز پیش به دوستم میگفتم اگه هدایت خدا از زندگیم حذف بشه من میمیرم

    من واقعا بدون هدایت خدا هیچی نیستم

    الان سعی میکنم برای کوچکترین کارهام هم از خدا هدایت بخوام و بگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بهم بگو

    خدایا تو هدایتم کن به راه راست به مسیر درست

    خدایا کار من را آسان گردان

    خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم

    استاد ازتون سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      نگار گفته:
      مدت عضویت: 2154 روز

      منای عزیزم

      سلام

      امیدوارم خوب باشی

      خیلی خوشحال شدم که لنز دوربین جواب داد

      و ممنونم که تجربه ات رو نوشتی

      منم سعی میکنم توی کارهام از خدا هدایت بخوام

      مثلا برای پخت ناهار روزانه

      و خدا ب قلبم میندازه که چی بپزم

      برای انجام سفارشات نقاشی

      برای تماس تلفنی کرفتن

      رسوندن پسرم ب مدرسه

      خرید

      و هر وقت گفتم منم منم

      ی وقتایی همون موقع

      ی وقتایی هم بعدش ی پس گردنی خوردم

      خدایا ما رو ب حال خودمون واکذار نکن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    نازنین خشنود گفته:
    مدت عضویت: 1428 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان که هرچه ک هست از اوست

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    که این روزا بیشتر از،هروقت سعی،میکنم

    کلام و آگاهی هاتون رو مثل اکسیژن ببلعم

    استاد جان منک دارم هی،تند تند اینجا معجزه میبینم

    کاش واقعا هممون همیشه یادمون بمونه ک هرچه هست از اوست.

    راه گم نکنیم یادمون نره نتایجمون از،کجاست

    هممون این تجربه که وابسته شدیم به نتایج رو داریم

    من خودم چند ماه پیش

    ی،اتفاقی افتاد و ی،کار نادرستی بهم پیشنهاد شد ک خیلی هم پول خوبی داشت

    اما قلب من میگف نه

    انجامش نده

    اصلا متنفر بودم از انجامش

    بعد شیطان میومد بمن وعده فقرو تهی دستی می‌داد

    میگفت اگ این ،پیشنهاد رو رد کنی،بدبختی،

    قلبم راضی،نبود و گفتم این شرکه

    اگ من این کارو انجام بدم یعنی بنده ی پول شدم

    بعد شیطان میگف ن اصن همچین چیزی نیس

    تو خودتم دوس داری،انجامش بدی،

    خدای من بهم گفت تصور کن ک الان ثروتمند.و میلیاردری

    آیا با وجود ثروت زیاد این،کارو انجام میدادی و پاسخ قلب خیر بود

    خلاصه من باتمام وجودم ایستادگی کردم و اون کارو نکردم

    استادبه محض اینکه

    ایمانمو

    نشون.دادم به یک روز نکشید خداشاهده یک،روز بعد پول هایی وارد زندگی من شد ک اصلا نگمم براتون وتاحالا تجربشو نداشتم

    اما من گیج و منگ نبودم ک این اتفاقا از کجا افتاده من خوب فهمیده بودم این نتیجه ایمان بوده

    این،نتیجه دوری از شرک باوجود فشار های زیاد بوده

    اصلا من همون لحظه ک اون پیشنهادو رد کردم قلبم بهم شادباش گفت

    فهمیدم ک درسته بااینک اون. لحظه خبری از پول نبود اما قلبه خوشحال بود ک تن به ذلت نداده

    ب لطف الله یکتا ی در از یجا برام باز شد

    ک تضمین شده بودپولش

    خیلی‌خوشحال وخرم بودم تااینکه بااااااز

    وابسته شدم به اون دریچه مالیه مغرور شدم بهش همه جا پزشو میدادم ویجورای دیگ خیالم راحت شد بود

    بطوری ک یکشب وقتی اون اتفاق مالیه برام نیفتاد حالم بدبود اصن بهم ریخته بودم

    حاضر بودم همه کار کنمم تادوباره اون ورودی رو داشته باشم اون ورودی قطع شد

    و دوبااااره شرک

    امشب یهو ب خودم گفتم متوجه ای ک دوباره داری شرک میورزی؟

    برات مهم نباشه هیچی انقد وابسته،نشو ب اون فرد به اون نتیجه

    این شرکه

    اصن دلیییل این،که تواین ورودی رو گرفتی و داری لذت راتجربه میکنی دوری از اون شرکه بود

    اون روز تو از همه بریدی وب خدا گفتی منوببر همونجا ک میدونی درسته

    اون موقع هدایت شدی

    الان ولی،چسبیدی ب این

    خب این شرکه اونم شرک بود

    من چند ساعت پیش،اینارو بخودم گفتم و الان این،فایل رو دیدم

    هنوز تا آخر ندیدم ولی گفتم بیام کامنت بذارم

    دقیقااااین فایل برا من آماده شده بود

    وسطای فایل ک رسیدم چشماموبستمو بهش گفتم من بندتم

    من نمیدونم تو صاحب کل جهانی

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    من نمیخوام کسیو

    من هیچکسو نمیخوام

    من نمیخوام هیچکس کمکم کنه

    اصن همه از زندگیم برن

    هیچکس نباشه

    میخوای امتحانمم کنی همرو از،زندگیم ببر

    من تورومیخوام

    توبمون کنارم

    تو دستمو ول نکن

    من میخوام پیش تو باشم

    من. با تو قویم

    من باتو میتونم جلوی هرکسی بایستم

    تو منو ببر

    منو تنها نذار

    من دیگ از هیچکس هیچ توقعی ندارم توبهم بگو چیکار کنم

    وازون موقع دوباره برگشتم تواغوشش

    من حسش میکنم

    چقدر خوبه ک دارمش

    و قول میدم که هر لحظه

    ازش هدایت،بخوام

    هر لحظه یاد آوری کنم ک هر چه است از اوست

    عاشقتونم استاد

    عزیز منین.

    صداتون چهرتون آرامش بخشه چون کلام خدا بر اون جاریه

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    براتون آرزو میکنم که قلبتون هرروز روشن ترو روشن تر شه

    خدا یارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
  6. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3856 روز

    درود بر روح پاک و ذات هستی خداوند جهانیان.

    تقریباً چند ساعت از گذاشتن این فایل زیبا توسط استاد نگذشته بود که دیدمش ولی بهم نگفت که کامنتی بنویسم. دلم میخواست اثری بگذارم ولی گفت صبور باش الزامی نیست حتماً چیزی بنویسی یا کار خاصی بکنی، این در اولویته و مهمه که چی فهمیدی و چقدر فهمیدی!

    و الان این جملات اومد تا بنویسم.

    سؤال بزرگ:

    من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

    همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

    من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

    وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

    چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

    بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

    اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

    پس یا درگیر کبر و غرور شدم

    یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

    یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

    یا خجالت کشیدم و ترسیدم

    یا حسادت کردم

    یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

    سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

    من چی و کی هستم؟

    آیا من انگشتمم؟

    هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

    دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

    دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

    بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

    بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

    بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

    اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

    چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

    بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

    بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

    امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

    بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

    خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

    آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

    جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

    شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

    سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

    جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

    خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

    من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

    مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

    زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

    پس من چی و کی هستم؟

    من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

    چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

    آدمها؟

    هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

    پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

    امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

    نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

    من کی هستم؟

    فهمیدم من هیچی نیستم.

    هیچی نیستم

    من هیچی نیستم.

    امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

    به اطلاعاتم ننازم.

    تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

    یا دانشم.

    یا ایده ی من.

    یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

    اینم نباید بگم.

    چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

    فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

    یعنی بی هویت شدن،

    بی من شدن.

    خالی شدن

    هیچی نبودن

    هیچ کس نبودن

    هیچی نداشتن

    هیچی و هیچی و هیچی

    من هیچی نیستم

    یا همون «هیچی» هستم.

    چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

    من هویتی الهی دارم

    روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

    فقط کافیه دانلود کنم.

    امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

    دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

    مامانش داره بهش بستنی میده

    روبروی من بود

    چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

    گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

    این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

    خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

    حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

    هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

    اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

    نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

    من هیچی نیستم

    فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

    خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

    حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

    یا حق

    ارادتمند

    مهدی رجبی.

    1403/1/28

    15:48

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1279 روز

      سلام مهدی جان

      سپاسگذارم .بودنت را تحسین میکنم

      سپاسگذارم هستی

      باهم در ابن خانواده بسمت نور در حرکتیم ومن خوشبختم که با شما هم قدم هستم تشکر دوست خوبم

      سپاسگذارم هستی .سپاسگذارم که نوشتی ومینویسی

      سؤال بزرگ:

      من از زندگی چی فهمیدم؟ اگر از ما بپرسن تا امروز که زنده بودی و زندگی کردی، چی فهمیدی ازش؟ چیو درک کردی؟ چی میگیم؟

      همین سوال ظاهراً ساده و کوچک ولی سخت و تفکر در این می‌تونه درک منو تکمیل تر و زیباتر کنه.

      من کیم؟ من کی هستم؟ من چی هستم؟

      وقتی پرسیدن شما؟ اسم یا فامیلمو گفتم یا نسبتمو یا رشتمو. گفتن شماره ملی و شناسنامه تون؟ تاریخ تولدتون؟ و…..

      چرا؟ تا شناخته بشم و اینطوری سیستم رهدار عصبی مغز یاد گرفته و عادت کرده و حفظ کرده که پس من یک پسری هستم با این ویژگی قد و وزن و مدرک و رشته و علائق و دین و مذهب و اسم و فامیلی و خانواده و صفتهای اخلاقی و شخصیتی..

      بخاطر رفع نیازهای مادی و زمینی مغز پیش خودش حساب کرده که اینطوری باید خودشو معرفی کنه و نتیجه گیری کرده که پس من اینم و باید با همین خصوصیات کارهامو پیش ببرم

      اگر تونستم فبها اگر نه کلاهم پس معرکست..

      پس یا درگیر کبر و غرور شدم

      یا رنجوندم و بحث کردم تا چیزی حتی کوچک از نظر دیگران و بزرگ از نظر خودم را اثبات کنم

      یا دیدگاه و نگاه دیگران روم اثر گذاشت.

      یا خجالت کشیدم و ترسیدم

      یا حسادت کردم

      یا روی تجربیات گذشته علم و اطلاعات گذشته حساب کردم و بر اساس اونا عمل کردم و به دیگرانم همینو گفتم و بعضی مواقع بزرگتر ها به بچه هاشونم همین ها رو مدام تو گوششون می‌خونن که باید چنین و چنان باشی وگرنه ….

      سؤال: از زندگی چی فهمیدم؟

      من چی و کی هستم؟

      آیا من انگشتمم؟

      هفته پیش داشتم یک شی فنری رو می‌کشیدم با دوتا انگشتم باز بشه، ناخودآگاه سر انگشت شستم ضربه ای وارد شد یکم درد گرفت همون لحظه ولی چیزی نشد انگار…

      دو روز بعد دیدم چه دردی می‌کنه و بعداً یادم افتاد که احتمالا مربوط به اون موقع هست.

      دیدم زیر ناخنم خون مرده شده و بعد دیدم موقعیکه می‌خوام یک چیزی رو بگیرم دستم که یکم فشار و نیرو نیاز داره دردم میگیره و نمیتونستم… اگر دست راستم بود سخت تر بود.

      بعد همون موقع فهمیدم و به انگشت شصتم گفتم ازت معذرت می‌خوام گفتم خداوندا ازت سپاسگزارم که یادم آوردی فقط و فقط همین یک دونه انگشت اونم برای چند روز یک درد ساده ایجاد شده چقدر ارزشمند بوده که بدون اراده تو هیچ کاری حتی یک چیز ساده رو نمیتونم پوست بکنم…

      بدون اراده و نیروی خدا حتی تا دستشویی نمی تونم قدم بردارم

      بدون نیروی الهی حتی یک خودکار رو آدم نمیتونه برداره رو کاغذ چیزی بنویسه…

      اینو با همه وجودم بارها اقرار کردم و میکنم.

      چه زحمتی من برای انگشتم برای یک دونه ناخن برای خطوط دستم و پوستم کشیدم که اینقدر عالی و سالمن و تمیز و زیبا و نرمند.

      بگذریم از این رنگدانه های بی نهایت زیبا و متعدد که در چشمانم رنگ آمیزی شده

      بماند که من زحمتی برای هضم غذام نمی‌کشم برای موهام… برای خوابیدن و بیداریم..

      امروز همش داشتم میگفتم خداوندا ای رفیق شفیقم همین فقط یک دونه خواب یک وعده خواب راحت و آرام شبانه رو اگه نداشته باشم چقدر دیوانه کنندست چقدر کل زندگی مختل میشه… هم آرامش و سلامت جسمم هم آرامش ذهن و فکرم هم داشتن محیط آرام و تمیز و تخت خوب و اتاق خوب و بالشت تمیز و راحت و روانداز و پتوی نرم چه نعمتیه..

      بیل گیتس هم باشی پیامبر هم باشی باز هم حاضر نیستی خواب سالم و راحت و لذت بخش رو با چیزی عوض کنی…

      خداوندا بی نهایت ممنونتم…خداوندا من می‌خوام من نعمت راحتی و لذت و آرامش در خواب رو می‌خوام سپاسگزارم. هر بیشتر بهتر من خواب های عالی جا خوابهای عالی تنی عالی و روح و ذهنی آرام می‌خوام تا که خودت فرمودی شب را برای آرامش قرار دادم…

      آیا من کسی هستم که ناپدید میشم؟ ناپایدارم؟ از بین رفتنی هستم؟ خداوند اینو هیچوقت نگفته.

      جسم که اومده و می‌ره با همه عجایبش.

      شماره ملی و شناسنامه که هویت نشد

      سلیقه و علاقه که تغییر یافتنی هستند

      جالبه حتی احساسات و عواطف هم نیستم چون اونا هم تغییر میکنند یک لحظه هستن و لحظه ای دیگر نیستند…!

      خونه و ویلا و ماشین و تکنولوژی و اسباب و وسایل هم نیستم چون اونا از بین میرن، اگر به اونا مغرور بشم با از بین رفتن یا تغییرشون منم از بین خواهم رفت…

      من زمان هستم؟ من مکان هستم؟

      مکان هم محدودیته و جابجا میشه و از بین می‌ره

      زمانم که یک چیز ساختگی و قراردادیه و قابل تغییره.

      پس من چی و کی هستم؟

      من مدرکم یا تخصصم یا علمم هستم؟

      چه جاهایی مدرک و تخصص کمکم نکردن و به دادم نرسیدن.

      آدمها؟

      هر چی رو گشتم و شمردم از لباس ها و کمد لباس هام و مبل و خونه و حتی صدا و حنجره ام همشون تغییر پذیرن و ثابت و ماندنی نیستند

      پس من به چی باید بنازم؟ و باید بابت چی بترسم؟ چیزی که مال من نیست رو ازش بترسم؟

      امروز باز یک موردی بود که یک لحظه تو ذهنم یک نگرانی اومد که بخاطرش خواستم یک کلمه پیشنهاد یا اعتراض کوچولو تازه، بکنم سریع این آگاهی خودش بهم فهموند و یادآوری کرد بابا نترس مگه مال تو بوده و مگه ایمان نداری بهت بیشترشو میدیم، مگه از قبل مال تو بوده ما دادیم پس بازم میتونیم بدیم

      نگران نباش بی نهایت ثروت داریم که جاشو پر کنیم… و همین باعث قوت قلبم شد و همون یک کلمه اعتراض ساده رو هم نکردم و دهانم رو بستم. گفتم خدایا شکرت. تا باشه از این جور خوشی ها… بزار خرج بشه برای شادی و جشن.

      من کی هستم؟

      فهمیدم من هیچی نیستم.

      هیچی نیستم

      من هیچی نیستم.

      امروز چندین بار تکرار کردم و بیاد آوردم من هیچی نیستم..

      به اطلاعاتم ننازم.

      تازه اینم اشتباهه که بگم اطلاعاتم.

      یا دانشم.

      یا ایده ی من.

      یا تخصصم و تجربه من. اینم اشتباست.

      اینم نباید بگم.

      چیزی از من وجود نداره، باید بی «من» شم.

      فهمیدم خوشبختی و لذت و آرامش در بی شخصیت شدنه (نه به معنای بی حرمتی، بلکه خارج شدن از قالب و الگوهای مصنوعی و ساختگی منظورم هست)،

      یعنی بی هویت شدن،

      بی من شدن.

      خالی شدن

      هیچی نبودن

      هیچ کس نبودن

      هیچی نداشتن

      هیچی و هیچی و هیچی

      من هیچی نیستم

      یا همون «هیچی» هستم.

      چندین تجربه ناب از سال 402 دارم ولی چون کامنتم طولانی میشه و در دوره دوازده قدم و جاهای دیگه اشاره کردم الان صرفنظر میکنم.

      من هویتی الهی دارم

      روحم داره اطلاعاتشو هر لحظه بر وجود من دانلود می‌کنه چون از قبل نصب شده روی من.

      فقط کافیه دانلود کنم.

      امروز یک جایی برای دقایقی نشستم یک آبمیوه فروشی بود

      دیدم یک پسر بچه کوچولو شاید سه چهار ساله

      مامانش داره بهش بستنی میده

      روبروی من بود

      چشمامون با هدایت خدا بهم افتاد و من اینقدر حال کردم و شروع کردم فقط با صورت با چشمام باهاش بازی کردن و لذت بردن و تغییر حالت دادن و ادا درآوردن بعد اونم باهام بازی با چشم میکرد و چقدر لبخند از ته دلم بر صورتم نشوند و اینقدر قلبم باز شد که با این کودک ناز دقایقی حس خوب و ناب خدا بین مون رد و بدل شد

      گفتم خدایا ازت ممنونم این تو بودی این یکی از نشونه های امروز من بود این لطف بود

      این زیبایی بود این عشق خالص بود این لذت بی نظیر بود.

      خدایا بازم می‌خوام. این نور بود.

      حتی آرام شدن و شاد شدنمم از من نیست من خودم نمیتونم چه برسه کارای دیگه.

      هیچ ابایی هم ندارم که فریاد بزنم آقا من نمیتونم من بلد نیستم توی کارها من نادانم.

      اینو تاکید میکنم راحت، چون از کودکی فکر میکردم اگر چیزی رو‌ندونم یا بلد نباشم یا بترسم اشکال دارم عیب و ایرادیه، در حالیکه همین باعث عدم اعتماد به نفس و کمرویی میشد. باعث کامل گرایی، فکر میکردم باید بی نقص و کامل باشم.

      نخیر. من نقص دارم من در مسایل زمینی نقص دارم. یک فیلمی بود به اسم خاکستری. که در مقابل گرگهای وحشی توی برف گیر کرده بودن که هنرپیشه اصلی به یک هم تیمی خودش که بهش میگفت تو ترسویی ترسیدی، اونم برگشت گفت آره ه من وحشت کردم… ولی ادامه میدم.

      من هیچی نیستم

      فقط یک آگاهی دانلود شده هستم. تمام.

      خداوندا به تو به علم و زور و رحمت و بخشش و نور و ستار بودنت و ثروتت و راه حل هات عمیقا نیاز دارم.

      حتی اگر هر جایی بعنوان انسان فراموش کردم و ناخواسته از یاد بردم و فرمونم کج شد و حواسم نبود اولا منو بزرگواری خودت ببخش دوم با قدرت لطفت سریعا هدایتم کن به جاده اصلی بسمت خودت بسمت زیباتر شدن راهم.

      یا حق

      بابت تک تک جملات سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Ali گفته:
      مدت عضویت: 1582 روز

      سلام دوست همفرکانسی ام چقدر نکته توی این کامنتت بود چقدر ر آگاهی خوبی گرفتم چقدر من خودمو کمالگرا میدونم چقدر نجوای ذهنی منفی دارم خدارو شکر که هدایت شدم به این آگاهی که نوشتی خیلی واضح پاشنه اشیلم درک کردم ازشما سپاس گذارم که این همه درک و آگاهی که دریافت کردی با ما به اشتراک گذاشتی

      در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و خوشبخت باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3156 روز

    با سلام و احترام

    توحید عملی قسمت 11

    یعنی سوره 92 قرآن یعنی سوره اللیل:

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند بخشنده ِ مهربان ( خدایی که قدرتمند ترینِ قدرتمندهاست و در عین حال بخشنده و مهربان است )

    وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى ﴿1﴾ سوگند به شب چون پرده افکند ( اولین سوگند )

    وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى ﴿2﴾ و سوگند به روز چون روشن شود ( دومین سوگند )

    وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿3﴾ و سوگند به آنکه نر و ماده را آفرید ( سومین سوگند )

    کی داره این قسم ها رو می خوره؟

    همون که قدرتمندترین ، قدرتمندهاست.

    یعنی ما دیگه قدرتی رو دستش نداریم و صاحب مطلق قدرت ِ .

    إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى ﴿4﴾ قطعا” که تلاش شما پراکنده است ( فقط تمرکز میتونه روی یک موضوع باشه نه چندین موضوع )

    فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى ﴿5﴾ اما کسی که انفاق کرد و پرهیزکاری پیشه ساخت ( بخشش و کنترل ذهن )

    وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى ﴿6﴾ و نیکوتر را تصدیق کرد ( با پرورش باورهای درست تر به مسیرهای بهتر هدایت شود)

    فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى ﴿7﴾ ما او را در مسیر آسانی قرار می‏دهیم ( آسان میشوی برای آسانی ها )

    وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿8﴾ اما هر کس بخل ورزید و خود را از خدا بی نیاز دانست. ( مغرور شد ، من من کرد و هدایت خدا رو نخواست )

    وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿9﴾ و نیکوتر را به دروغ گرفت ( باورهای درست که در اون لحظه بهترین راهکارش بود باور نکرد)

    فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿10﴾ ما به زودی او را در مسیر دشواری قرار می‏دهیم. ( دشوار میشوی برای دشواری ها )

    ومَا یُغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى ﴿11﴾ و چون به هلاکت افتد مالش به کار او نیاید ( هیچی کارساز نیست برات حتی پول ، دارای و اعتبار )

    إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى ﴿12﴾ بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست ( خدا هدایت رو وظیفه خودش دونسته )

    داستان بخشش شاه و نبخشیدن شاهغلی ( شاه که خداست داره هر لحظه می بخشه و ما شاهغلی هستیم که ببخشش رو رد می کنیم )

    وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَهَ وَالْأُولَى ﴿13﴾ و به یقین دنیا و آخرت در سیطره مالکیّت ماست.( اعتبار دادن همه اموال و دارایی ها بخدا)

    فَأَنْذَرْتُکُمْ نَارًا تَلَظَّى ﴿14﴾ و من شما را از آتشی که زبانه می‏کشد بیم می‏دهم.( اهرم رنج و لذت این اهرم سنگین تره آتش زبانه دار)

    لَا یَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى ﴿15﴾ که جز شقی‌ترین خلق هیچ کس در آن آتش در نیفتد ( بازم بخشش و مهربانی خدا نه همه بلکه افرادی که پست ترین خلق هستن )

    الَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿16﴾ همان که تکذیب کرد و روی برتافت ( همونا که مهر بر قلب هاشون گذاشته شده )

    وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ﴿17﴾ و اهل تقوا را از آن آتش دور سازند. ( کساییکه کنترل نفس و کنترل ذهن دارن )

    الَّذِی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَکَّى ﴿18﴾ همان کس که مال خود را می‏بخشد تا تزکیه نفس ‍ کند. ( چقدر بخشش بنده در بالا اومدن مدار موفقیت و ثروت اهمیت داره)

    وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَهٍ تُجْزَى ﴿19﴾ و بر او منت از نعمت کسى نیست که باید جزایش را بدهد ( تو نیکی می کنه و در دجله انداز مابقی هم نداره ) دنبال “که ایزد در بیابانت دهد باز” باشی حالت خرابِ و طبق قانون حال بد = اتفاقات بد پس معادله رو خراب نکن

    إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى ﴿20﴾ بلکه تنها هدفش جلب رضای خداوند رب است.( سعی کنیم تمام کارهامون برای رضایت قلب خودمون باشه چون خدا تو قلبمونِ

    و شنوا و بیناست متوجه میشه)

    وَلَسَوْفَ یَرْضَى ﴿21﴾ و قطعا بزودى راضی خواهد شد

    من الله توفیق !

    خدایا چندوقتِ من رو به طُرق مختلف هدایت می کنی برم از اول ، قدم ها رو کار کنم و من زورم به مقاومت ذهنم نمیرسه خودت یاری ام کن زمان و انرژی لازم برای کار کردن روی قدم ها رو پیدا کنم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1321 روز

      به نام هدایت الله

      سلام به برادرم ایمان جان دوست توحیدی وارزشمند سایت

      ازشما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این کامنت عالی و خوبی که نوشتی و رده پای خوبی رو بجا گذاشتید

      کامنت شما سرشار از انرژی وآگاهی خوب بود که می‌شود خدا را بهتر وبیشتر حس کردکلمات قرآنی خوبی رو با اون قلم زیبا برای ما یاد آوری کردید

      امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین روزها و لحظه‌ها را براتون آرزومندم

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    به نام خالق هستی که هرچه دارم از او دارم

    سلام استاد عزیزم مریم جانم وتمام دوستان خوبم

    خداوندم را سپاسگزارم که هدایت شدم به این مسیر الهی ویکبار دیگر سعادت شنیدن حرفهای توحیدی از زبان استادم شدم.

    استاد عزیزم چقدر رابطه پراز عشقتون با خداوند رو دوست دارم وبارها بارها تحسینتون کردم وگفتم شما بی نظیرین واینقدر قشنگ وزیبا این ارتباطتون رو با خداوند حفظ کردین که هربار میاین ودر مورد توحید عملی یه فایلی میزارین به قلب تمام بچها میشینه واز اعماق وجودم این مطالبی که در موردش صحبت می‌کنیدرو درک میکنم وتحسینتون میکنم واز خداوندم میخاهم که خودش کمکم کنه تا من هم بتونم اینقدر در مسیر زندگیم توحیدی عمل کنم وتمام کارها واتفاقات ومسیر زندگیم رو بسپارم به خودش.

    استاد عزیزم به نکته کلیدی وخوبی اشاره کردین دقیقا وقتی در یه کاری وارد وحرفه ای می‌شویم انگار مغرور می‌شویم وکمتر احتیاط میکنیم وکمتر از خداوند هدایت وکمک میخاهیم ،باصحبتها شما استاد تازه متوجه شدم که اشکال کارم در چیه وبهم یادآوری شد که هر لحظه کارهارو بسپارم به خودخدا واز خودش کمک وهدایت بخام حتی اگه در کارم حرفه ای باشم.

    استاد هرجا که به خداوندم توکل کردم وازش کمک خواستم وگفتم خدا خودت میدونی کمکم کن به بهترین وراحت ترین مسیر هدایت شدم وهروقت که به فهم توان خودم تکیه کردم به مشکل برخوردم ونتیجه چیزی که میخواستم نشد.

    انشاالله که هرلحظه از هدایت های خداوندم غافل نشویم ودر تمام مسیر زندگی تنها به خودش توکل کنیم واز خودش کمک خواسته باشیم.یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  9. -
    منصور سروری گفته:
    مدت عضویت: 1376 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان

    چقدر این فایل حس حالم را بهتر کرد اولین کامنت من هست

    من همیشه فکر میکردم اسلام یعنی تسلیم بودن

    ولی بعد از فایل تسلیم بودن را درک کردم که من باید در هر لحظه تسلیم باشم و هدایت بطلبم و کمک‌بگیرم از کسی که جهان را خلق کرده و هدایت میکنه

    تقریبا دو هفته هست که به تضاد برخوردم هی دارم تلاش می‌کنم ایمانم را حفظ کنم و همیشه از خداوند برای حفظ ایمانم درخواست می‌کنم و برای حفظ احساس خوبم که این تضاد آمده من را از یی پله بالا تر ببره و هر لحظه که از خداوند در خواست می‌کنم قشنگ به فایل های من را هدایت میکنه حسم بهتر میشه قشنگ به میگه که ایمان نداری بی ایمان شدی دوباره به نجوای شیطان گوش دادی

    بعد شکل های مختلف هدایت میشم و حسم بهتر میشه

    در هفته اول هی تلاش میکردم یی کار بکنم هر طرف میرفتم یی راه حل پیدا کنم و هی میدویدم

    به هیچ نتیجه نرسیدم

    بعد حسم گفت آرام باش نگران نباش بعد هی میگفت وظیفه تو حفظ ایمان هست و وظیفه خداوند انجام کار ها بعد دلم آرام میگرفت و خیلی حسم بهتر می‌شد و هی با خودم تکرار میکردم اینجا امتحانت هست باید ایمانت حفظ کنی و خداوند هیچ وقت رهایت نکرده و او هادی تو هست و هدایت میکنه و بارت را به زمین نمیمونه

    راها باز میشه بعد آرام میشدم و همیشه در موقعیت های که به تضاد بر خوردم قبلا با حفظ ایمانم به نعمت بیشتر هدایت شدم به اندازه که ایمانم را حفظ کردم و از خداوند کمک خواستم و هدایت شدم من خیلی نتیجه گرفتم از دوره های استاد عزیزم من در طول دو سال اقامتم را گرفتم در آلمان و پاس پورتم را گرفتم و مدرک راننده گیم را گرفتم و ماشین BMW مشکی خریدم و مهاجرت کردم به فرانکفورت و اینجا تقریبا یک ماه میشه این خونه گرفتم یی جایی رویایی مثل تم پا چون همیشه رویا پردازم و خیلی تجسم می‌کنم و باور های مناسب خواسته ام را ایجاد می‌کنم و اتفاق میفته دوره کشف قوانین خیلی کمک کرده

    و الان در مسیر علاقه خودم هستم و از ورزش کردن عضله ساختن لذت میبرم و هر روز تمرین تکرار و رژیم و خداوند هم در این مسیر خیلی کمکم میکنه روز های که پیش از تمرین به خدا میگم خدا یا خودت مربی من باش چطور می‌توانم عصب عضله را در گیر کنم به طرز عجیبی بدنم بهتر میشه به عضلات بیشتر هدایت میشم شب ها قبل از خواب به خدا میگم خودت بدنم را ریکوری کن تا برای فردا آماده شوم دل ها را نرم کن و من را به آزادی مالی زمانی و مکانی هدایتم کن

    من باور دارم اگر بتوانم حفظ کنم ایمانم را در تضاد های که بر میخورم یقین دارم که به نعمت های بیشتر و فروانی و در ها باز میشه و بتوانم در هر لحظه احساس شعور شعف داشته باشم و عشق بازی کنم و هر لحظه سپاس گزار باشم و ذهنم را کنترل کنم و تقوا پیشه کنم و مومن باشم که در قرآن میگه مومنین نه غم دارد و ترس اگر من خودم را مومن میدانم در هر شرایط حفظ کنم ایمانم را و مهم این هست حتا برای حفظ ایمانم هم تسلیم باشم و بگم خدا یا هدایتم کن تا بتوانم از این تضاد بزرگ تر شوم و ایمانم را حفظ کنم و قلبم نلرزه و حسم خوب باشه و اتفاقات خوب میفته من باور دارم من اصلا تعغیر کردم قبلا سیگار هر چی میکشدم و خداوند را سپاس گزارم از وقتی که دو سال هست لب به سیگار نزدم و به بدن پر عضله هدایت شدم من انگیزه برای خیلی بچه ها تو باشگاه ام قرار هست و خداوند هدایتم کرد چون من از بچه گی رویا داشتم و الان رویایی خیلی بزرگ دارم به قول استاد در دوره رهنمایی عملی دست یابی به رویاها میگه اگر رویایی در سر داری حتما خداوند در تو توانایی این را دیده که بهش میرسی

    این جمله خیلی دوست دارم و خداوند ما را هدایت کنه به مسیر مستقیم راه کسانیکه به او نعمت داده شده نه گمراهان و خداوند هدایت کنه که ما از جمله مومنین و صالحین و حاشیه در مقابل خداوندباشیم سپاس گزارم از استاد بزرگوار که الگو من هست خیلی با شخصیتش ارتباط برقرار می‌کنم چون من همیشه دنبال کسی بود که خودش باشه تا برای من الگو‌ باشه و استاد عزیزم بهترین پاک ترین الگو من هست افتخار ما هستی استاد مهربان و خداوند همیشه حفظتان کنه برای ما هدایت ها را بیشتر دریافت کنیم از کلام شما از هر طریق دیگری

    وسلام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
  10. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1088 روز

    سلام به استاد جانم وخانم شایسته عزیزم

    کامنت محمدحسن خانکی پسرخانواده

    استاد من فایل شما را گوش دادم ودقت کردم به حرفهای شما و تو دفترم نوشتم

    استاد عباس منش استادی هست که همیشه خدا را در زندگیش بالا میبره و

    چقدر خوبه منم یادبگیرم وخدارا بالاببرم

    هدایت من :

    من توسفرشمال وقتی رفتیم به شهر نکا در مازندران و جنگل زیبایی به اسم جنگل مهربان ، گفتم خیلی دوست دارم مامان آتیش درست کنیم با چوبای خشک تو اون هوای ابری و مامانم گفت کبریت با خودم نیاوردم ،تو ماشین مونده وماشین فاصله داشت ،بابام هم رفته بود تنها تو جنگل قدم بزنه و ما درکنار مامانم بودیم وکسی اونجا نبود .من رفتم به حرکت ابرها دقت کردم و گفتم خدا چه جوری به باد گفته ابرهارو جابجا کنه و باد کارخودش رو میدونه مگه باد عقل داره ؟

    پس خدا میتونه برای من کبریت بفرسته

    یادمه مامانم بهم نگاه کرد وگفت همه چیز رو داری قاطی میکنی باهم

    کارباد رو قانون خدا ونظم طبیعته

    کبریت هم تو ماشینه وفاصله داریم

    قراره خدا از آسمون واسه ما کبریت بفرسته

    همچین توقعی داری واقعا ؟

    من گفتم از آسمون نمیخواد کبریت بفرسته

    شاید تو اینجا کسی کبریتی جا گذاشته باشه و من رفتم با هلیسا با آبی که اونجا

    تو جنگل بود و خیلی هم کم عمق بود بازی کنم و مامانم هم اونجا نشسته بود

    استاد نیم ساعت بعد بابام اومد و گفت

    محمدحسن نظرت چیه آتیش درست کنیم

    گفتم بابا نیم ساعت پیش به مامان گفتم

    وگفت بی خیالش بشیم ،کبریت توماشین مونده باید بری بیاری

    بابام نگام کرد وگفت من تو راه قدم زدن

    دونفر دیدم توجنگل ازشون کبریت گرفتم

    من اون لحظه مطمئن بودم که خدا یه جور برام کبریت میفرسته و فرستاد

    خب من نگاه کردم به مامانم وگفتم

    خدا منظمه حتی تو کبریت فرستادن..

    میدونی چرا چون من فقط به زیبایی های جنگل توجه میکردم مثل شما استاد

    که تو سفرهاتون از زیبایی ها میگید وتوجه میکنید

    من اون روز توجنگل بیشتراز صدبار

    نگاه کردم به آسمون ابری و زیبایی جنگل

    گفتم خدایاشکرت صدای منو شنیدی

    باد که داشت برگ های خشک شده ی جنگل را جابجا میکرد چقدر با هلیسا بوسش کردیم و بادستامون لمسش کردیم وازش تشکر کردیم و

    گفتیم چه خوب کارتو بلدی و جارو به دست هستی و داری جنگل رو بهاری میکنی.

    استاد تو همون جنگل سوراخ هایی دیدیم رو درختها که دارکوب ایجاد کرده بود و حالا شده بود لونه ی بچه گنجشکها و میرفتن داخلش و باز اونجا گفتم خدا منظمه

    دارکوبی هست که نه تنها درخت هارو از کرم ها وسوسک های چوب خوار نجات میده بلکه لونه ی آماده تقدیم پرنده ها میکنه .کسایی که عاشق موسیقی هستن متوجه میشن که منظورم چیه ،تو سکوت جنگل باشی و صدای به شدت زیبای این پرنده را بشنوی و بهش گوش بسپاری خیلی حال میده ، پرنده ای مثل دارکوب درسته عقلی مثل ما نداره اما خوب کارش را بلده و درخت هارو نجات میده از حشرات و سوسکهای چوب خوار ،آیا من هم مثل این بادو ابرها

    مثل این دارکوبها

    مثل این درختها یا این آب

    میتونم به خدا بگم

    عقل و فکری که به من بخشیدی

    بزرگترین نعمت منه مثل استاد.

    من با این عقل میتونم تجسم کنم

    میتونم برم تو رویاهام و پروازکنم

    حتی برم تو خیالم تا بالای اون درخت و دارکوب را تماشاکنم و لبخند بهش بزنم

    و بارها بگم عاشقتم دارکوبی زیبا .

    من با این عقل میتونم تو مدرسه حتی تو وسط بازی فوتبال که زمین میخورم و دردم میگیره بی توجهی به دردم بکنم و با هیجان بازی کنم و لذت ببرم .

    با همین عقلی که خدا بهم داده از حرفای شما یاد میگیرم چه طوری با همکلاسی های جدیدم دوست بشم ، چه طوری به دوستم که داره مسخره میکنه توجه نکنم و همون لحظه زیبایی های چهره و لباس وکفش وکیف یا حتی موهاش رو ببینم .

    میدونی استاد امروز با فایل شما فهمیدم

    محمدحسن اگه داره خوب می نویسه

    اگه عاشق حیوونهاست و اگه کتاب زیاد میخونه

    یادش باشه و تو دفترم بزرگ با ماژیک نوشتم که

    همش بخاطر خداست نه خودش

    شما که میدونی استاد من کی هستم

    این محمدحسن همون پسربچه ی خجالتی

    چندسال پیش هست که نمیتونست از معلم اجازه بگیره بره بیرون از کلاس یا جواب سوالی که بلده رو بگه

    و حالا این روزها بارها کنفرانس میده

    و نماینده کلاس میشه

    من با این عقلی که خدا بهم داده میتونم

    لبخند بزنم و راحت با خدا حرف بزنم

    چون استاد ازشما یاد گرفتم و یاد می گیرم

    با همین عقلی که خدا بهم داده حداقل میتونم هرروز بیشتر آسمون آبی رنگ و آفتاب و نور زیباش و کوهها و دریاهارو یا حتی نور ماه ومهتاب رو ببینم .

    من با همین عقلی که خدا بهم داده میتونم

    تمرین کنم بیشتر مهربون تر باشم باخودم

    با لباس هام ، با کتاب هام ،با مدادهام .

    مهربون تر باشم با همه مثل خود خدا

    که این همه زیبایی توزندگی برای ما گذاشته تا ببینیم و سپاسگزار باشیم.

    ساعت شش ونیم صبح قبل از رفتن به مدرسه

    این متن را که دیشب تو دفترم نوشته بودم

    تونستم برای شما تایپ کنم تا مثل

    همیشه لذت ببرید و بهم لبخند بزنید .

    خیلی دوست دارم استاد جانم تو قلبمی

    ازطرف محمدحسن خانکی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 60 رای:
    • -
      آسمان گفته:
      مدت عضویت: 1572 روز

      به نام خدای زیباییها

      سلام به محمد حسن عزیز پسر دوست داشتنی و مهربون و زیبا بینم

      محمد حسن عزیزم پسر نازنینم با خوندن کامنتت کلی کیف کردم اشکمم در اومد از صداقتت از باور و رفاقتت با خداوند

      منم یک محمد امین دارم شش سالشه یک شب که خواب بودم صداشو می‌شنیدم که می‌گفت خدای مهربون بابام گوشیشو بده به من

      خدای مهربون یک دایناسور بزرگ یا هر چی میشه یک اسباب بازی بده به من.

      محمد امین من عاشق دایناسوره و بازی‌های دایناسوری

      منم در همون حالت خواب تکون نخوردم اما با خودم میگفت بابا گوشیو تازه خریده و گوشی نو هست و مدل بالا به تو که نمیده عزیز مامان

      اما محمد حسن یک اتفاق جالب افتاد و در کمال تعجب بعد چند روز باباش گوشی مدل بالاشو داد بهش و با پول‌های عیدی یک دایناسور بزرگ برای محمد امین خرید

      میخوام بگم برای خدا غیر ممکن وجود نداره و همیشه یه راهی هست شما درست میگفتی برای خدا کاری نداره توی یک جنگل یک کبریت بفرست برای کسی که دوست داره آتیش درست کنه

      منم اون شب ته دلم میگفت غیر ممکن بابا گوشیشو بده به تو اما برای محمد امین من غیر ممکن نبود

      من از شما پسرهای قشنگم یاد گرفتم با رفاقت و باور به خداوند همه چی به دست میاد

      در پناه خدای مهربونم باشی پسر قشنگم

      آفرین به شما و خوش به حال مامان و بابا به خاطر وجود شما پسر نازنینم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهره زیدآبادی گفته:
      مدت عضویت: 1391 روز

      سلام محمد حسن دوست داشتنی

      بیا بغلم که بوست کنم ، میخوام کلی از انرژیهای وجودت رو دریافت کنم عزیزم ، پسرک ناز و دقیق و عاقل و باهوش و با استعداد و نازنینم

      میتونی فکر کنی چقدر دوستت دارم و عاشق نوشته هاتم ؟؟

      به اندازه ی وسعت همون آسمون قشنگی که از دیدنش لذت میبری دلبرکم .

      من معلم کلاس چهارم بودم و پارسال به عنوان آخرین سال خدمتم دانش آموزام پسر بودن ، فضای کلاسم همیشه حال و هوای خاصی داشت چون خودم معلم خاصی بودم .

      الان که کامنت قشنگت و خوندم و بغلت کردم و بوسیدمت یاد پارسال و وروجکای توی کلاسم افتادم .

      برات رویاهای شیرینی رو آرزو دارم که با تجسم های زلال به واقعیت تبدیلشون کنی و لذتش و ببری گلم

      دستهای کوچولو و عزیزت و می بوسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2979 روز

      بنام الله

      سلام به وجود نازنین وارزشمندت

      چقدر لذت بردم از کامنتت احسنت به شما خاله جان با ایمان وتوکلت

      احسنت به طبع شاعرانه وذهن بازی که داری

      چقدر محمدحسن جان تحسین برانگیزی هزار آفرین به این دیدگاه زیبات

      خداوند عقل داده تا بیندیشیم

      منم مثل خودت عاشق حیوانات وپرندگانم اتفاقا دیروز یه مستند دیدم دوتا دارکوب سینه سرخ میدونی این دارکوبها برا اینکه به بچه هاشون طریقه پرواز وبدست آوردن غذا بیاموزند آنها را چند رو گرسنه میزارند تا مجبور شوند برا بدست آوردن غذا از لانه بیان بیرون وبر اساس قدرت وغریزه ای که خداوند در وجودشون قرار داده یاد می‌گیرند از نوک ها وپاهاشون استفاده کنند ویواش یواش از درخت بالا برند وبا نوک حشرات درختان را بخورند وپدر ومادر هم مخفیانه مواظبشون هستند و با جایزه دادن ،آنها را تشویق می کنند به ادامه دادند تا پرواز وزندگی کردن را بیاموزند

      خیلی دوست دارم خاله

      احسنت به فاطمه جان ورسول عزیز

      ما هم به وجود شما افتخار می‌کنیم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      معصومه گفته:
      مدت عضویت: 2261 روز

      سلام ب روی ماهت محمد حسن قشنگ و توحیدی

      چقدر خوب نوشتی پسر چقدر لذت بردم

      تا اخرین جمله لبخند روی لبام بود از زیبای کلام و حسی خداییت

      چقدر شگفت‌انگیزه این خدا ک توی رسوندن کبریت محمد حسن هم منظمه

      من توی عید ی سفر ب جنگل ناهار خوران گرگان داشتم

      اومممم نگم از زیبایی هاش از ذوقی ک با بلوط های ریخته زیر درختا میکردم اولین بار بود ک جوونه زدن همون بلوط هایی ک رو زمین بود رو میدیم

      چندتا نهالم دیدم

      یعنی اون درخت رو ک خداوند از بلوط پر میکنه و تو پاییز زمستون رو زمین میوفته دوباره میشه نهال و بعدش درخت

      میبینی فراوانی رو ..

      حسم میگه محمد حسن یه پسر لُپیِ

      هوم؟

      این پیام حاوی کلی عشق و بغل میباشد:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      لی لی گفته:
      مدت عضویت: 2240 روز

      محمدحسن عزیز

      می دونی عاشقتتتتتم؟

      میشه تو کامنتی بنویسی و چشمای ما رو بارونی نکنی؟

      مرسی بابت کامنت قشنگ و شاعرانه ات

      مرسی که نعمتهای خدا رو انقدر با طبع شاعرانه و لطیف توصیف کردی

      خیلی خیلی تحسینت میکنم

      انشاالله همیشه موفق و شاد باشی

      پسر فوق العاده و توحیدی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اشرف مخلوقاتم گفته:
      مدت عضویت: 969 روز

      سلام و درود بر محمدحسن گل گل گلاب

      پسررررر تو چند سالته که اینقدددد قشنگ نوشتی و نگاه تو به خدا و اطرافت اینقدددد گسترده هست که من فرد50ساله دهنم وا مونده ازاین نوع نگاه ازاین وسعت دیدت خوش بحال پدر و مادر محمدحسن عزیز فاطمه خانم گل و داش رسول عزیز دمتون گرم با این پرورش عالی دم خدا گررررم که چقد بهتون کمک کرد چقد دوستتون داشت چقد بهتون لطف کرده که همچین پسری پرورش دادین خدا محمدحسن و هلسا جونو براتون نگهداره و دم محمدحسن گرم چقدر زیبا درجوابتون گفت نه قرار نیست از آسمون کبریت بندازه شاید زیر بوته ای درختی جایی کبریت جامونده باشه و این نشون میده چقد زیبااااا قانون و درک کرده که من ازش امروز چیزها آموختم و چقد زیبا خدا براش کبریت و آورده تا به آرزوش که آتیش روشن کردنه برسه بنازم به دست خدا بنازم به قانون زیبای خدا که اینجوری رد خور نداره کارش و چقد مثال عقل و نعمت زیبایی که خدا به ما داد که میتونیم باهاش در رویاها به همه جا پروار کنیم به هر بلندی بشینیم و زیبایی های دنیا رو ببینیم محمدحسن عزیزم درود بر خدای درونت که چقد زیبا بوسیله ذهن کوچکت و قلب بزرگت برامون آگاهی فرستاد احسن پسر گل ما احسن برتو چندسالته؟ که اینقد قشنگ و زیبا نوشتی و مارو سوپرایز کردی عشق کردم با کامنتت لذت بردم و سیوش کردم تا بعدها بخونم تو دیگه کی هستی محمدحسنننننن دمتگرم.بازم درود انشالله روز بروز زیبایی بیشتر ازت بشنویم و موفقیت های بسیار ازت ببینیم به همراه خواهر خوب و پدرومادر گلت.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: