توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    افلاطون نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1287 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم

    با تموم وجودم وبا تک تک سلول های بدنم سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده.

    چقدر این فایلو دوست داشتم و تو چه فضایی گوشش دادم: من الان 6 ماهه بصورت تمرکزی دارم رو دوره قانون سلامتی کار میکنم و خدارو شکر نتایج خیره کننده ایی تو این حوزه داشتم و از اونجایی که بعد از استارت قانون سلامتی؛ پیاده روی یک رفتار جدایی ناپذیر منه و من هر روز پیاده میرم و فایل گوش میدم: امروز رفتم کنار ساحل، هوا عالی، دریا بینهایت زیبا، و من این فایلو شروع کردم به گوش دادن: اصن دگرگون شدم، انگار مطالب برا من گفته شد( البته لازم به ذکره بعد حضور در دوره قانون سلامتیی تمرکزم چندین برابر شده و من یجورایی مطالبو میبلعم؛ که هر روز با تموم وجودم سپاسگذار خداوندم که منو به این دوره فوق العاده هدایت کرده).

    وقتی استاد صحبت میکردن من اتفاقات توذهنم مرور شد: من وقتی برام مشتری میاد؛ تو ذهنم میچینم چی بهش نشون بدم؛ بفروشم یه سوده خوبی گیرم بیاد و هیچ وقتم نشد بگم فلان ملکو بدم به مشتری و انجام بشه: همیشه ام سر از فروش هایی در میارم که اصلا فکرشو نمیکردم: دیروز یه مشتری داشتم ویلا میخواس تا 20 میلیارد: گفتم خدایا گزینه مناسبو خودت برسون که هم من یه فروش خوب با ورودی مالی خوبی داشته باشم، هم اینکه خریدار یه خرید خوبی انجام بده؛ به همون خدایی که میپرستم؛ اصلا از جایی گزینه اومد برا فروش که تو مخیلاتم نمیگنجید: گفتم اینو چطور انداختی تو ذهنم، اصلا یک اتفاقاتی افتاد: مثل فیلم تخیلی: وقتی اون اتفاقات معجزه وار رقم خورد من به این درک نرسیده بودم که دلیلش این بود؛ من گفتم خدایا خودت گزینه مورد نظر فروشو برسون: امروز که این فایلو شنیدم؛ گفتم خدایا من دیگه بازی رو یاد گرفتم.

    اتفاقا چند وقت قبل از خدا یه ایده میخواستم برا کسب و کارم؛ گفتم بگو قدم بعدی رو بهم، بگو چه مهارتی باید یاد بگیرم: من 3 ساله تو حوزه کاری خودم سایت راه اندازی کردم و خداروشکر ازش خوب جواب گرفتم و الان یک ساله خودم روش کار میکنم: زمانی که از خدا هدایت خواستم تو حوزه کسب و کارم که خدایا قدم بعدی چیه؟ خدایا چه مهارتی باید یاد بگیرم: بصورت اتفاقی هدایت شدم به آموزش تولید محتوای متنی: خب من تو حوزه کاری خودم اطلاعات بالایی دارم و هیچ نتونستم اونجور که باید جملات و کلمات رو کنار هم بذارم؛ تا تبدیلش کنم به یک مطلب و محتوا جهت ارائه؛ خدا میدونه من الان 5 روزه این دوره رو تهیه کردم و 2 جلسه رو گوش دادم و الان دارم تمریناتشو انجام میدم: چقدر خوب تونستم اطلاعاتمو جمع بندی کنم و محتواهای یا کیفیتی تولید کنم و رو سایت قرار بدم؛ و دیدم این مهات چقدر مناسب شرایط الان منه و قراره منو یه پله از جایگاهی که الان هستم رشد کنم و تو این چند روز میگفتم خدایا دمت گرم، خیلی به موقع بود.

    کلی تصمیمات برا خودم مشخص میکردم: اینکه الان میتونم راجب مطلبی که قراره محتوا تولید بشه از خدا هدایت بخوام که چه محتوایی رو با چه موضوعی به اشتراک بگذارم؟

    واقعا خوشحالم که فرصت شد و من این فایل فوق العاده رو گوش دادم و کلی آگاهی کسب کردم: خیلی زیاد مناسب شرایط الان من بود.

    از استاد عزیزمم تشکر میکنم که این آگاهی های عالی و فوق العاده رو با ما به اشتراک میذارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 61 رای:
  2. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام به همه، به استاد عزیز و دوستداشتنی و همه دوستان

    نمیدونم در مورد کدوم بخش از زندگیم بگم در مورد شغلی که اصرار کردم که همین شغل برام درست شه چون فکر میکردم خودم بهتر میدونم یا ازدواجی که اصرار کردم همین بشه و نتیجش هم کاملا برام مشخصه.

    ولی میخام در مورد تجربم بعد از آشنایی با قانون بگم که چقدر از خدا هدایت میخاستم که کار مورد علاقم رو بهم نشون بده. ماه ها ازش نشونه میخاستم ولی اینا توی حرف بود، توی ذهنم چسبیده بودم به موضوعی که قبلا دوسش داشتم و توش موفق بودم. میگفتم خدایا بهم نشونه بده ولی ته ذهنم میگفتم خدا کنه از همون موضوع نشونه بیاد. هر فایلی که میدیدم هر اتفاقی که میافتاد رو ربط میدادم به همون موضوع. چون به دانسته های قبلیم چسبیدم، چون میگفتم من توی همون موفق بودم پس همون هم رسالتمه عشقمه. میدیدم دارم با زجر تحملش میکنم ولی بازم چسبیده بودم، ولش نکردم.

    تا اینکه چند وقت پیش فایل نقش عشق و اشتیاق رو بعد از مدت ها دوباره دیدم و نمیدونم چند بار ولی در طول یک روز همینجور پشت هم میدیدم و تونستم رها کنم به خدا میگفتم من واقعا خودمو زجر دادم، من محدودم، من در دسترس ترین چیز رو میبینم ولی تو به من آگاهتری. تو میدونی، تو نامحدودی تو عالم بی نهایتی. همش تکرار میکردم تا رها کنم. تا از ته قلبم تسلیمش شدم و گفتم خودت هدایتم کن و بعد از یکی دو روز من یک مسیری رو اشتباه پیاده شدم و چقدر زیبا هدایت شدم به کاری که دوسش دارم. چیزی که همیشه جلوی چشمم بود، همیشه با عشق در موردش حرف میزدم. چیزیه که آرزوی نوجوونیم بود. ولی چقدر محدودم که نمیفهمیدم. چقدر محدودم که به یاد نیاورده بودم.

    تو همیشه آماده ای که پاسخ بدی من باید آماده باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
    • -
      زیبا قاسمی گفته:
      مدت عضویت: 600 روز

      سلام دوست عزیز

      واقعا سپاسگزارم برای کامنتی که نوشتی

      دقیقا منم تو این مرحله ام که دنبال علاقم میگردم و چسبیدم به چیزی که تو ذهنمه و خدا یه مدته ازم گرفته

      و مدام از خدا میخوام کمکم کنه ولی ول کن علاقه ی قبلی نیستم

      انگار خدا از زبان شما به من گوشزد کرد که همه چیو با تمام وجود بسپارم بهش و رها کنم

      اخه مگه تسلیم شدن این قدر سخته که من نتونستم بنده ای باشم که با تمام وجود تسلیمه و جالبه مدام میگم چرا جواب نمیگیریم

      فریبا جان واقعا سپاسگزارم

      برات ارزوی بهترین ها رو دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 1696 روز

    بنام تنها قدرت و تنها فرمانروای جهان

    سلام به استاد خوشتیپم و مریم خانوم شایسته

    و دوستان بینظیرم

    من دقیقا همچین چیزی رو که استاد میگن تجربه کردم، اونم در دوران قبل از از خدمت سربازی که البته هنوز با قوانین خداوند آشنا نبودم

    از اونجایی که وضع مالی من مناسب نبود و تازه پدرم فوت کرده بود، خیلی برام مهم بود که یگانه خدمتم توی شهر خودمون باشه که بشه تایم اداریش کرد

    یعنی صبح برم، ظهر بیام که بتونم عصرش برم سرکار

    اینجور هم ورودی داشتم

    و هم خدمتم راحتر و سریعتر میگذشت..‌

    وهم کنار خانوادم بودم..

    جونم بگه براتون که به قدری تلاش کردم، به قدری توی دونه به دونه پادگان های شهرم پرسه میزدم و میرفتم با مسئولین صبحت میکردم که اگه بشه یه جوری، یه کاری کنن که بعد از آموزشیم یگانم اونجا باشه.( توی شهر خودمون )

    به هرکسی که فکر میکردم دستش تو کاره از آشناهای بسیار بسیار دور تا دوستان و رفیقا و آشناهای نزدیک تماس میگرفتم، ارتباط بر قرار میکردم تا شاید برام یه کاری بکنن که توی شهر خودم خدمت کنم

    تیپ های رسمی مذهبی میزدم، یقمو تا زیر چونم میکشیدم میبستمش، تسبیح میگرفتم که وقتی وارد پادگان ها میشم بتونم نظر مسئول مورد نظر رو جلب کنم

    الان که میفهمم چقدر مشرک بودم، چقدر باور های اشتباه داشتم، چقدر بی ایمان بودم واقعا خندم میگیره به خودم اصلا باور نمیشه که من همچین کارایی کرده باشم…

    خلاصه آقا هرچقدر ما تلاش کردیم ( البته یسری از افرادی هم که بهشون سپرده بودم داستانو، تلاش میکردن برای انجام کارم، ولی به نتجیه نمیرسید )

    و همش بی نتیجه بود…

    تا اینکه دیگ واقعا تسلیم شدم بهتره بگم ریشه های امید (شرک) به دیگران دیگ تمام از تو وجود ریخت پایین و از بین رفت

    و اونجا بود که خالصانه از خدا خواستم ( چون دیگ هیچ امیدی به بنده های خدا نمونده بود ) که من دیگ غیر از تو کسی رو ندارم، تو که تواناییشو داری، تو که خدایی و قدرتش رو داری، خدمت من رو توی شهر خودمون بنداز و به بهترین شکل و راحت ترین حالت ممکن به سرانجام برسونش…

    من دیگ تنها امیدم تویی..

    همون موقه چون این درخواستم به صورت خالصانه بود، بلافاصله بعد از درخواست حال و احساس خوبی بهم دست داده بود، انگار که کارم انجام شده بود…و مادام وقتی حرف خدمت میشد یه لبخند میومد رو لبم و میگفتم خدا بزرگه…

    اقا شاید باورتون نشه، ما آموزشیمون که تموم شد، برگه های انتقال به یگانو بهمون دادن، دیدم که توی یکی از بهترین پادگان های شهر خودمون که بهش میگن هتل افتاده بودم. ن فقط توی بهترین پادگان، بلکه توی بهترین قسمت پادگان با بهترین فرمانده ها و دوستان هم خدمتی ک همین الان بهترین رفیقامن خدا من رو گذاشت اونجا…

    من تایم خدمتم اداری شد و صبح تا ظهر اونجا خدمت میکردم عصرش تو شهر کارهای خودم رو پیش میبردم و دوتا راه در آمدی داشتم هم خدمت و هم کار خودم

    و به کلی از کارهای دیگمم میتونستم برسم

    و کنار خانوادمم بودم که تازه پدرمون رو از دست داده بودیم…

    من همون موقه فهمیدم که اگر از اول همچیز رو به خدا بسپاریم نیازی به این همه رنج کشیدن، این همه تلاش و زحمت و زجر نیست برای محقق شدن خواسته ها

    نیاز نیست فیلم بازی کنی تا بخوای بنده خدارو راضی کنی

    نیاز نیست سر خم کنی

    فقط کافیه از خدا بخوای، و باور کنی که میتونه و انجامش میده به شرطی که شرک در وجودمون نباشه…

    من قبل از درخواستم از خدا چون خاک خوریم رو خوب خورده بودم چون این همه تلاش کردم و نتیجه نداد، و تمام شرک و چشمی که به غیر از خدا داشتم از بین رفت و خالصانه خواستم انجام شد…

    من به خودم میگم اول که بیاییم این شرک هارو خودمون از بین ببریم و تنها و تنها از خدا بخوایم تا از همون اول کارهامون روان و عالی و به بهتربن شکل پیش رَوَد…

    سپاس گذارت هستم بهترینِ من…

    خدای من

    تنها تورا میپرستم

    تنها از تو یاری میجویم

    و تنها بر روی تو حساب میکشم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
  4. -
    هدا پویان گفته:
    مدت عضویت: 2521 روز

    یا هادی

    سلام به همه دوستای خوبم

    مرتضی‌ام پویان

    پویان یعنی جوینده

    منم خیلی جویندم و همیشه خواستم سر از خیلی چیزا در بیارم

    یکیش خدا بوده

    و به لطف خودش هدایت شدم به بهترین بنده‌ای که میتونست به زبان خودم خیلی ساده و خالص به من آدرس رو بده تا پیداش کنم.

    سپاسگزارم استاد عزیزم.

    چثدر دلم براتون تنگ شده بود

    خداروشکر که امروزم هستم و میبینمت.

    و خداروشکر که تونستم با راهنماییهای شما اون ندا رو صداشو منم بشنوم و خیلی وقته باهام درسخنه.

    در مورد این مثال رانندگی که زدید چون گفتگویی منم داشتم با خدای خودم دوست داشتم صحبتی داشته باشم.

    اصن من ته رانندگی اونی که داره با دقت صدم ثانیهتو فرکانس درست همه چیزو تنظیم میکنه که باهم برخورد نکنیم کیه پس

    اونی که تنظیم میکنه تو فرکانس پایین برخورد کنیم کیه پس

    اره یکی این وسط داره همه چیزو هدایت میکنه و منم مثل شما خیلی وقتا سپردم به خودش که ببرتم چون از یه جایی به بعد فهمیدم که اگر اون خدایت نکنه کاری که توش خیلیم ماهری چنان زجر آور میشه که نگو.

    من یه نجارم و تو کارمم به این نتیجه رسیدم و اکثر اوقات ازش میخوام اون بگه اون خلق کنه اون راه حل بده چون به ناتوانی عقل خودم رسیدم.

    تو عرفان این مرحله خیلی بالایی هست که از عقلم دیگه مدد نگیری و بری سراق اون که عقل رو ساخته.

    اون که عالم کله بهترین مشاور و راهنماس.

    اینو از خیلی از آدمهای با تجربه شنیدم:

    اونی که خیلی داناس همیشه میگه من نمیدونم

    چقدر شما قشنگ دریافت کردید

    اره اگر خدا نباشه زندگی یه زجر بی انتهاس در تمام ابعاد.

    ازش میخوام هممون رو به راه راست هدایت کنه.

    بازم ازتون سپاسگزارم سلام‌به مریم‌جان برسونید.بهترین حال رو تجربه کنید کنار هم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
  5. -
    ایمان متین فر گفته:
    مدت عضویت: 3155 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام

    عرض ادب و احترام خدمت استادعباس منش عزیزم و دوستان همراه

    دقیقا حس کردم قلبتون حرف میزنه اینقدر محو کلامتون شدم که فقط خدا میدونه چه تحولی در درون صورت گرفته

    بسیار سپاسگزارم

    استاد عزیزم سالهاست با این دیدگاه توحیدی شما آشنا هستم وقتی از قدرت هدایتگر استفاده کردم اصلا نمیدتونم وصف کنم چه اتفاقاتی برام افتاده مثلا من اولین دوره ای که می خواستم ازتون بخرم روانشناسی ثروت ا قدیمی بود و من هیچ پولی نداشتم با تمام توان و قدرت و عجر و ناله ، همت و تلاش دنبال جور کردن پول بودم برای خرید این محصول که همون موقعه شما دوره راهنمای عملی رو ، رو سایت آوردین بالا و حس من واضح واضح گفت الان وقت خرید این محصول واسه تو

    و من خداشاهده به آب خوردن یه کار بیرون بم خورد و پول دوره راهنمای عملی یه روزه جور شد و من در همون روزای اول اومدندوره رو سایت دوره رو خریدم و روش کار کردم و بعدش تقریبا همه دوره هاتون رو خریدم

    با زدن این مثال خواستم بگم من با فکر خودم می خواستم دوره ثروت یک رو بخرم و اون تقریبا تمام دوره ها رو بدون به زحمت افتادم از نظر مالی تهیه کنم .

    استاد چقدر زیبا مثال رانندگی رو زدی خیلی بهتر موضوع هدایت برام جا افتاد سپاسگزارم

    من بخاطر علاقه زیاد به رانندگی از دوم راهنمایی ماشین پدرم رو دزدی میرونم راست میگید چقدر اون اوایل خداخدا می کردم که کمکم کنه ماشین رو نزنم جایی و الان که 26 ساله از کواهینامه ام میگذره همین چند ساله اخیر کلی تصادف کردم چرا؟ چون مغرور شدم من دیگه بلدم پشت فرمون اس ام اس بازی و گیم و حواس جایی دیگه خوب معلومه نتیجه میشه تصادف ولی الان با دیدن این فایل بخودم قول دادم مثل همون اوایل پشت فرمون نشستنم باشم و بگم من هیچی بلد نیستم خدایا کمکم کن خدایا هدایتم کن حدایا خودت ماشین رو برون

    در مورد آشنا شدنم با شما وسایتتون هم همینطور یادمه روزای اول هرروز اول صبح تلگرامم رو چک می کردم و کامنت های منتخب سایت رو تو تلگرام می خوندم و مو به تنم سیخ میشد از خوشحالی و تا شب چندین بار به سایت سر میزدم چقدر فایل های دانلودی رو میدیدم تو ماشین گوش میدادم و تشنه تر و تشنه تر میشدم تا شروع کردم به خریدن محصولات و عمل کردن و اومدن نتایج ولی اشتیاقم کم شد سرزدنم به سایت کم شد دیگه تلگرام رو دنبال نمی کردم کامنتی هم میومد ذذوق نمی کردم چرا ؟ چون مغرور شدم چون فکر کردم خودم در قوانین گفته استاد ، استاد شدم ولی انتظارم این بود از همه نظر اوضاعم بهتر بشه چقدر دلم برای حال وهوای اونموقعه ام تنگ شده

    استاد واقعا واقعا قلبی میگم اگه دوره احساس لیاقت رو نمی خریدم نابود میشدم تو هرزمینه ای ولی این دوره رسید به دادم سپاسگزارم

    وقتی در مورد این مورد صحبت کردین که من لایق الهامات خدا هستم برام آشنا بود چرا ؟ چون دوره احساس لیاقت ، احساس ارزشمندی رو در من بیدار کرد و الان باز هرروز و هرروز روش کار می کنم و چیزهای جدیدی از خودم میکشم بیرون مثلا جلسه پنجم تکمیلی میدونم چقدر جای کار داره خیلی جای کار داره

    یه موضوع دیگه که من برداشت کردم اینکه ما در جهان ایستا زندگی نمی کنیم ما در جهان دینامیک زندگی می کنم یعنی لحظه ، لحظه زندگی رو میسازه یعنی فرکانس زندگی رو میسازه یعنی ارتعاش زندگی رو میسازه

    من رشته ام برق ِ و مفهوم فرکانس در صنعت برق رو درک می کنم وقتی یه قطعه الکترونیکی انرژایز باشه کار می کنه وقتی انرژی از روش برداشته بشه قطع میشه

    داستان فرکانس زندگی هم همینه باید کار درست همیشه تکرار بشه تا موفقیت پایدار بمونه و این کار درست در هر لحظه رو کی باید به ما بگه که انجامش بدیم؟

    خودم

    یا دیگران

    یا آگاهی محیط بر جهان هستی = خدا

    هر وقت با کله خودم راه رفتم بقرآن خوردم زمین بدم خوردم زمین

    وقتی با راهنمایی دیگران هم جلو رفتم بدتر خوردم زمین

    ولی داستان هدایت خدا اصلا جنس ش یه چیز دیگه اس

    یعنی هر لحظه اراده کنی هست و هدایتت می کنه

    چند روز پیش مثال خوبی به ذهنم افتاد راجب هدایت

    من خودم رو یه بچه تصور کردم که تازه راه افتادم و پدرم مراقبمِ و دستم رو می گیره که تو پیاده رو گم نشم ، تو خیابون موتور و ماشین بم نزنه ، اصلا با هیجان و بدو بدو نخورم زمین زخمی بشم و پدرم مدام مراقب منِ و بمحض اینکه دستم رو ول می کنم که برم مثلا تو خیابون پدرم سریع دستم رو میگیره که اتفاقی برام نیفته و من دست پدرم رو به هدایت خدا تشبیه کردم با این تفاوت که دست هدایت خدا نزدیک نزدیک نزدیک دست منِ ولی تفاوتش با دست پدرم اینکه اگه من دست خدا رو ول کنم اون بزور نمیفته دنبال من که دستم رو بگیر ولی میگه دست من هست من مثل پدرت احساست وعواطف انسانی ندارم دستت رو ول کردی میری تو خیابون و معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد ولی دست من هست تو دستت رو ول کرد من نمیام مثل پدرت دستت رو بگیرم تو باید دست من رو بگیری و تو این لحظه دستت تو دست خداست و داری مسیر رو ساده راحت و بالذت جلو میری و شیطان با بازی هاش حواست رو پرت می کنه و تو دست خدا رو ول می کنی و تو دست خدا رو ول می کنی خدا دست تو رو ول نمی کنه تو دستش رو ول می کنی ولی دستش نزدیک نزدیکته و هر لحظه اراده کنی و بخوای می تونی دستش رو بگیری

    پس چرا خدا ، استاد و قرآن میگه در خودآگاهی و هوشیاری باش؟ چرا میگه عضله هدایت رو تقویت کن ؟

    بخاطر این میگه ما انسانیم و شیطان از بالا پایین چپ و راست هر لحظه به ما حمله می کنه و چه کسی محفوظ میمونه از حملات شیطان ؟ کسی که دستش تو دست خداست .

    همین چیزی که تو این فایل استاد گفت من نمیدونم خدایا خودت کمکم کن

    خدایا آگاهی من قطره اس و آگاهی تو دریاست . قطره در مقابل دریا حرفی برای گفتن داره

    خدایا خودت کمکمون کن تمرکزی و سوزنی هر لحظه و هرروز و همیشه خودمون رو محتاج و فقیر هدایتت بدونیم

    استاد خیلی خیلی سپاسگزارم بابت این فایل ارزشمندتون

    انشالله لحظه به لحظه هدایت بیشتر رب شامل حالتون بشه عزیزدلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
    • -
      سعید صفری گفته:
      مدت عضویت: 2138 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام ایمان جان امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه چقدر از دیدگاه ت لذت بردم،این قسمت از دیدگاه ت حال این روزای منه با خوندنش بغضم گرفت چقدر با کوچکترین نتایج دچار روزمرگی شدم خدا و هدایتاشو فراموش کردم

      اشتیاقم کم شد سرزدنم به سایت کم شد دیگه تلگرام رو دنبال نمی کردم کامنتی هم میومد ذوق نمی کردم چرا ؟ چون مغرور شدم چون فکر کردم خودم در قوانین گفته استاد ، استاد شدم ولی انتظارم این بود از همه نظر اوضاعم بهتر بشه چقدر دلم برای حال وهوای اونموقعه ام تنگ شده

      چقدر تنگ شده،متوجه قلبم رو بسته م برای دریافت هدایتا،متوجه م برای هر هدایتی بهونه آوردم و کاری که فکر خودم گفته رو کردم که همش بر پایه عجله،طمع،عدم احساس لیاقت بود،،و حال اینروزام جوریکه انگار گره به کارم افتاده و سردرگم شدم

      ولی خداروشکر باز مث همیشه خودش کنارم هست منو در بهترین زمان و مکان قرار داد که این فایل استاد و دیدگاههای شما دوستان بی‌نظیر رو ببینم و بخونم و قوت قلب بگیرم و دوباره همت کنم نجواهارو کنار بذارم با تمام وجودم خودمو در مسیر خدای بزرگ قرار بدم و تسلیم باشم و اعتراف کنم خدای بزرگ من من هیچی نمیدونم تمام آگاهی ها تویی،من فقط دست تورو میگیرم هدایتم کن به مسیری که به بندگانت نعمت دادی،که من تورا میپرستم و از تو یاری میخواهم

      سعادت و سلامتی وثروت بی پایان رو از خدای بزرگ برات آرزو دارم ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مرتضی دهقانی محمودابادی گفته:
    مدت عضویت: 2322 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    درود بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته،شایسته

    دیروز صبح قبل از اینکه فایل شما را ببینم و گوش بدم خانمم باهام تماس گرفت در مورد یه مسئله در مورد فرزندمون

    بهش گفتم یه دفتر بردار و از امروز معنی سوره حمد رو هر روز بنویس و از خدا هدایت بطلب

    چون خودم نزدیک به 3 ماه هست که هر صبح و هر شب قبل خواب مینویسم

    اول ترجمه فارسی سوره حمد رو مینویسم

    بعد مینویسم خدایا من تسلیمم و به هر خیری که از تو به من برسد محتاج ونیازمندم

    سوم: سینه ام را گشاده کن و کارم را آسان کن و گره از کار و زبانم بگشا تا حرفم را بفهمند و مسائلم حل شود

    چهارم مینویسم:خدایا مرا توفیق شکر نعمت های خود که به من عطا فرمودی عنایت فرما و مرا به عمل صالح خالصی که تو بپسندی موفق دار و مرا به لطف و رحمت خاص خود در صف بندگان شایسته ات داخل گردان ای مهربان ترین مهربانان

    و تو ستاره قطبی هر روز مینویسم

    خدایا دوست دارم امروز به لطف تو در کمال آرامش روی دوش تو بنشینم و تسلیم تو باشم تا تو زندگی ام را مدیریت کنی تا من فقط لذت ببرم

    با همین نوشتن ها، روی باورهام کار کردن و هدایت طلبیدن ها

    الهامات خدا را دریافت میکنم

    خودش برام مشتری میشه

    خودش مدیرفروش و بازاریاب کسب کارم میشه

    توجه و تمرکزم رو میبره سمت زیباییها که چشمام زیبایی ها رو ببینه و گوشام صدا ها و خبر خوش رو بشنوه

    و وقتی دیشب فایل بی نظیر شما رو گوش دادم دیدم و درک کردم که مسیرم درسته

    خدایا شکرت بخاطر آگاهی های این فایل که از زبان استاد عباس منش به گوش کسانی میرسونی که در مدار دریافتش قرار دارن

    شاداب‌تر و موفق تر و…………. باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 75 رای:
  7. -
    الهام کربلایی گفته:
    مدت عضویت: 1169 روز

    خدارو شاکرم که تونستم این فایل رو ببینم و از اگاهی هاش بهره مند بشم، سپاسگذارم از شما استاد عزیزم که یه الگوی بی نظیر در اجرای توحید عملی هستید.

    و اما تجربه خودم، تقریبا دو ساله که دارم مداوم زبان انگلیسی میخونم و کلاس شرکت میکنم.

    چند وقت پیش بعد از ایکه واقعا خیلی زمان برای زبان کار کردن میگذاشتم و حسابی هم پیشرفت کرده بودم در جمعی بودم و از من پرسیده شد که انگلیسیت به چه سطحی رسیده و من گفتم فک کنم دارم عالی پیش میرم و خیلی خوب یاد گرفتم و … بازم تقریبا توی همون بازه زمانی این سوال توسط افراد دیگری از اطرافیانم از من پرسیده شد و من مرتبا میگفتم که عالی شدم و عالی هستم و…

    در ادامه همسرم بعضی وقتها کلیپ های انگلیسی برام پخش میکرد و میگفت با یک بار گوش کردن بگو که چی گفتن ، منم سریعا اکثر جملات و محتوا رو ترجمه میکردم و بعضا خیلی دقیق همه چی رو میگفتم و ایشونم خیلی متحیر شده بودو تشویقم میکرد و هر جا بحثش پیش میومد کلی از من تعریف و تمجید میشد.

    مدتی گذشت و غرور اینکه من دیگه یاد گرفتم و من دیگه خودم عالی امو استادم توی وجودم شکل گرفته بود و باعث شده بود دیگه یکم شل تر مسیر رو پیگیری کنم و کمتر وقت بزارم و جالب اینکه به طرز عجیبی حتی اگر دلم میخواست وقت بزارم و بخونم نمیشد و از زمین و زمان اتفاقاتی پیش میومد که من نمیتونستم سر کلاسم که انلاین هم بود حاضر بشم و اینقدر کارو بارها و برنامه های زندگی زیاد شده بود بعلاوه تعطیلات عید و تعطیلی کلاس و مسایل استادم و کنسلی کلاسها و سفرای من و مهمان خارجی میزبانی کردن و…. دست به دست هم داد تا نتونم برای کار کردن زبان انگلیسی زمان بزارم و تقریبا 2 3 ماهی ازش فاصله گرفت.

    الان که مدتیه بهش برگشتم به شدت اعتماد بنفسم توی صحبت کردن پایین اومده و ترس و وسواس عجیبی از توی انجام دادن تکالیف دارم،کلی از چیزا یادم رفته . منی که همیشه سر کلاس فعال بودم و صحبت میکردم الان به سختی دستم رو بالا میبرم و صحبت میکنم و بخاطر ترس از اشتباه کردن دائما اشتباه میکنم توی صحبت کردن و…

    کاملا میفهمم که غرورم من رو به اینجا رسوند و اینکه نفهمیدم اگر هرچی داشتم از هدایت الله بود و اون بود که داشت کارهامو پیش میبرد و من اجازه ندادم که این جریان خودش پیش بره و هوش و ذکاوت انسانیم رو توش دخیل کردم و به اون تکیه کردم و احساس میکنم از هدایت الله خودم رو دریغ کردم و سپاسگذار رب العالمینم که به قول شما خیلی زود سیلی لازم رو زد و بهم فهموند که بدون هدایت ها و اتصال به علم بی نهایتش هیچی نیستم و نمیشم.

    سپاسگذار الله ام که من رو با این فایل همزمان کرد که الان دقیقا بفهمم کجای کار هستم و دلیل نتایج ام چیه، همین الگو رو من سال گذشته برای شغاک داشتم و الان دارم فکر میکنم و رمز گشایی میکنم که از کی و چی شد که نتایج من عوض شد و بد شد و چه چیزی ارسال کرده بودم و چی شد که اون نتیجه ی نادلخواه رو دریافت کردم.

    و صد البته که تجربه های خیلی واضحی از تسلیم بودم و تکیه به پروردگار داشتم و نتیجه فوق العاده بود. مثل اولین باری که با ماشین، اونم نه ماشین خودم، پا به سفر گذاشتم و 9 ساعت بی وقفه رانندگی بین شهری اونم دقیقا همونجور که شما گفتین توی بارون و جاده های نه چندان ایمن رو تجربه کردم و همش میگفتم خدایا توکل به تو. و چقدر لذت بخش و پر نتیجه بود اون سفر.

    سپاسگذارم ازتون استاد، سپاسگذار خداوندم بابت حضورتون توی زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 80 رای:
  8. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1053 روز

    بنام خدای مهربان وهدایتگر

    سلام به استاد عزیزم

    همیشه فایلهای توحیدی منو به عرش میرسونن از همون روزاول که این فایلو رو سایت گذاشتین من دیدمش وانقدر باهاش ذوق کردم اشک ریختم به عرش رفتم پرواز کردم وخدا میدونه چه حالی پیدا گردم بخصوص وقتی اون آهنگ اخرش پخش شد

    من بودم ویه دیوونگی خاص یه حال خاص انقدر حال عجیبی داشتم که بعد ازتموم شدنش

    لو باتری شدم دیدم هیچی توان ندارم مسخ بودم

    باور کنید تموم این حالتها رو پیدا کردم حتی بیشتر ازاینی که گفتم

    فرداش گفتم خدایا چی بنویسم از هدایتهات واصلا نمیدونستم کدومش رو بنویسم وبعد بیشتر ترجیح دادم کامنت بچه ها رو بخونم

    امروز دلم نیومد که بیخیال ازاین فایل بگذرم وچیزی ننویسم

    توفایل قبلی یکی از هدایتهای خداوند که برام خیلی مهم بود رو نوشتم و گفتم که

    در راستای نپذیرفتن اینکه بیماری طبیعیه ویروس طبیعیه زمستونه ومریضی طبیعیه برای دخترم که مدام بیمارمیشد تو پاییز وزمستون

    و جهاداکبری که کردم از اول مهر پارسال و مدام داشتم مغزمو زیر ورو میکردم وهربار یه چیزی رو درست میکردم که البته چون ریشه رو پیدانکرده بودم دوام نداشت حدودا 10 روز پیش خداوند به این همه تعهد جواب داد و به شکلی واضح با فایل

    ما ازتغییر دیگران ناتوانیم

    منو هدایت کرد که بابا ولش کن این دخترو

    انقدر بکن نکن و قانون براش نزار انقدر سعی نکن درستش کنی و…..

    از اون روز مثله یک ذکر دارم مدام میگم مدام یعنی تو خواب وبیداری دارم میگم

    ما ارتغییر دیگران ناتوانیم

    تا توی ذهنم این حک بشه کاملا

    یکی دو روز بعد بازرفتم سراغ نشانه امروزم گفتم خداجونم میدونی که چقدر اینکار واین تعهد برام سخته پس خودت راهو برام هموار کن یه هدایت دیگه کن

    تو کامنت منتخب فایلی که اومد صریحا نوشته بود استاد چقدر خوبه که شما پسرتون رو موعظه نمیکنید

    بله خدا بم گفت موعظه ممنوع

    ذکر روزانم شد دوتا چیز

    1.ما از تغییر دیگران ناتوانیم

    2.موعظه ممنوع

    وهربار که میومدم بزنم جاده خاکی سریع این دوتارو میگفتم و بیخیال میشدم

    دقیقا همون موقع که من درحال دریافت این هدایت ها بودم و داشتم عمل میکردم دچار ابریزش بینی شدم بی دلیل و بدون هیچ علامت دیگه ای

    و تا پریروز ادامه داشت یه ان به خودم گفتم نکنه این یه نشونس که یه جای کارم ایراد داره واین یه هشداره

    وباز خداوند هدایتگرم منو هدایت کرد که بله تو براخودت ارزش قائل نیستی خودتو دوست نداری یه فکری به حال این بکن

    نشستم دیدم اره واقعا من اگه خودمو دوست داشته باشم جیکار میکنم؟ از لحظاتم لذت میبرم سعی میکنم در ارامش باشم

    حالا من دارم چیکار میکنم ؟

    در ظاهر دارم اون دو مورد رو رعایت میکنم وبه شیرین حرفی نمیزنم ولی تو درونم مدام دارم خود خوری میکنم که

    ای بابا چقدر این خونسرده ؟چرا بیخیاله؟ شب شد چرا تکالیفشو نمینویسه؟ چرا ویولن نمیزنه؟ جرا لباساشو جم نمیکنه؟ وهزار چرای دیگه

    پس من خودمو دوست ندارم دیکه از لحظاتم لذت نمیبرم دیگه

    بعد نشستم نوشتم همینارو و بخودم تعهد دادم که من ارزشمندم ومیخوام از تمام لحظاتم لذت ببرم من دیگه توجه نمیکنم به کارای شیرین سعی میکنم باکارهایی که ازشون لذت میبرم وقتمو پر کنم وخدایا کمکم کن که از درون رها بشم

    امان از نوشتن که به محضی که مینویسم درها باز مبشه هدایتها میاد

    هدایت بعدی که یهو خدابه قلبم جاری کرد گفت

    سعیده همینه دیگه

    تو داری فایلها رو زیر و رو میکنی داری دوره میخری کامنت میخونی کامنت میزاری مینویسی تعهد میدی خلاصه داری همه کار میکنی که چی؟

    که اینکه رها بشی اینکه از لحظه هات لذت ببری

    خب شیرین داره آلردی همین کارو میکنه دیگه

    اون با کارتون دیدن بازیگوشی کردن جم وری نکردن وسایل با چیزی که تو اسمشو گذاشتی خونسردی و بیخیالی داره از زندگیش لذت میبره

    اون داره طبیعی عمل میکنه و تو بزور میخوای اونو از مسیری دور کنی که خودت داری هزار کار میکنی که مثل اون بشی!!!!!!

    درضمن تمام توجه تو به خونسردی شیرینه پس لاجرم تو فقط داری خونسردیه بیشتر ازش میبینی

    حالا چی شد بعد درک این نکته وهدایت خداوند و تعهد من به ارزشمند بودنم

    فردا صبحش ابریزش بینیم کاملا خوبه خوبه خوب شد به لطف الله مهربان

    بعدش که داشتم اینا رو برا خودم تکرار میکردم یادم افتاد سعیده تو فقط از بچگیت بازی کردنهات یادت میاد زمین و زمانو بهم میدوختی که فقط بازی کنی اصلا یادت میاد کی مشق مینوشتی؟ الان فوق لیسانستم گرفتی اونم تو بهترین دانشگاه دولتی تهران

    حتی دوران نوجوانیم من توفامیل سدشکن بودم من آزادی میخواستم من اولین نفری بودم که قانون شکنی کردم و چادر سرم نکردم مانتویی شدن تو خانواده ما 30 سال پیش یه عمل جسوزانه بود من مانتو تنم کردم البته که پوشیده بودم ولی شده بودم مانتویی تو چشم فامیل

    من عینک آفتابی از نوحوانی میزدم چون چشمم به نور حساس بود ولی از نظر بقیه من شده بودم قرتی

    من به راحتی باجنس مخالف صحبت میکردم واز نظر بقیه کارجالبی نبود

    خلاصه یادم اومد من رها بودم من خودم بودم من میخواستم از زندگیم لذت ببرم بدون اینکه برام مهم باشه بقیه چی فکر میکنن

    وحالا میخوام شیرین بشه مثله الان من با هزار ترمز وباور دربه داغون !!

    جالبش اینه که هی میگم خدایا کاری کن که شیرین از حالا قوانینو درک کنه وبا این سبستم بزرگ بشه که تو بزرگسالی به دردسرهای الان من نیفته

    وخداچه زیبا با این تضادها بهم نشون داد که بابا اگه تو بزاری اون فطرتا تو مسیره اون داره درست عمل میکنه فقط تو برو کنار

    تا اونم کم کم مثله گذشته تو یادش نره که اصل اینه

    وگرنه مهم لذت بردن از زندگیه بزار شادباشه وشادی کنه اگه بتونی بری کنار ورها بشی خودبخود اونم تکالیفشو مینویسه ویولن میزنه و…….

    فقط تو برو کنار.

    خداوند با هدایتها ویاداوری این فکت ها بهم در واقع متو سر داد به سمت آسونی ها و باورپذیری اینکه حالا برفرضشم ننویسه جم وری نکنه هیچی نمیشه بخدا هیجی نمیشه بزار لذت ببره وبالذت بردن بزرگ بشه.

    یه هدایت دیگه ای که شدم درمورد همین موضوع این بود که خدا بانشانه امروزم تو فایل انگیزشی شماره 4 بم گفت میدونم این پاشنه آشیلته وکارسخته ولی تقسیم کار کن با من تو تنها نیستی منم کمکت میکنم بسپارش بمن

    منم گفتم قربونت برم من که فکر همه جارو میکنی باشه خدا جونم من نعهد دادم وبا صد وجودم میخوام این بهبود رو توشخصیتم ایحادکنم این کارمن

    توهم خداجونم کارو برام راحت کن مسیرو برام روون کن منو سر بده تا یهو چشم بازکنم ببینم من شدم یه سعیده 7 ساله ی رها وشاد که شدم پایه ثابت بازی باشیرین

    مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من

    انقدر داره روان وراحت منو سر میده به سمت کار درست که فقط میتونم بگم عاشقتم خدا به خاطر بودنت بخاطر هدایتهات بخاطر قوانینت بخاطر این استاد عزیزتراز جونم بخاطر این سایت الهی و بخاطر خودم که دارم قدم برمیدارم ونتیجه میگیرم به لطف خودش

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 81 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1941 روز

      سلام سعیده خانوم

      کامنتت را به دقت خوندم و لذت بردم

      نکاتی که نوشتی نکاتی بشدت کلیدی و آزادی بخش بود

      1.من قدرت تغییر دیگران را ندارم

      2. موعظه ممنوع

      یادمه مغازه اولی که داشتم روبه روش گل کاغذی بزرگی بود که تقریبا ازبین رفته بود و یک درخت ابریشم بزرگ 90٪خشک که هیچ کس آب بهشون نمیداد تا خشک بشه برای کباب دراین حد از شد کردنش نا امید بودن اما من عاشق گل وگیاه هستم و شروع کردم به آب دادن هرروزه تا تقریبا 2هفته گل اوکی شد و جونه زد و خیلی خوشحال بودم از این بابت اما درخت هیچ تغییری نمیکردم من واقعا گرفته بودم بابت این موضوع و اینکه همسایه ها میگفتن رشد نمیکنه و … من بهشون میگفتم وظیفه من آب دادنه ،، داشتم از شیشه مغازه نگاه میکردم و خیلی دوست داشتم رشد کنه ولی نتیجه ای نبود منم نمیدونستم چیکار کنم کود بهشون دادم ،و هرروز آب میدادم همینجور که داشتم نگاه می کردم دقیقا ندا یا صدایی بهم گفت مگه مال تو که خودتو اذیت میکنی اینا مال خداست کارت نباشه ،،، الله بهم الهام کرد توکار خودت را انجام بده ونگرانی را از قلبم بیرون کرد و چقدر من حالم خوب شده بود وقتی فهمیدم به چه،، وظیفه من رشد دادن اونا نیست که ،،طولی نبرد بعد از چند روز یکی از همسایه ها با ذوق اومد گفت مصطفی درخت از ریشه جونه زده و اومده بالا منو میگی با سرعت 1000تا رفتم دیدمش انگار روی آسمونا بودم و همونجا گفتم خدایا دمت گرم وقتی از نگرانی خارج بشیم کارها طبق قانون احساس خوب اتفاقات خوب درست ،درست میشن به همین سادگی فقط باید ذهن کنترل بشه به قول قران تقوا

      لذتبخش بود کامنت فوق العاده تون

      ممنونم از نوشتن کامنت خوبتون خانم سد شکن

      استاد و مریم بانو ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      امیر صبوری زاده گفته:
      مدت عضویت: 1404 روز

      به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام به شما دوست گرانقدر

      مدتیه دارم مدام هدایت از خداوند میخوام واونم لبیک میگه قربونش برم من

      اینو تیکه از کامنت شما رو کپی کردم که بیام دربارش بنویسم که معجزه ها برای من تو زندگیم داشته تو همین چند وقت ، چقدر زندگیم روون شده ، چقدر آزاد تر و رها تر شدم ، چقدر آسونم کرده برای آسونی ها ، چقدر حال دلم خوب شده به حضورش ، چقدر دستگیر بنده هاشه ، چقدر حالم خوبه و زندگی برام لذتبخش تر شده ، چقدر ما خدا رو کم داشتیم تو زندگیمون ، چقدر حس میکنم که میرسم به هر چی میخوام فقط به واسطه ایمان و باور بهش که وعده خدا حقه ، چقدر سر میخورم و لذت میبرم

      خدایا شکرت که همواره اجابت میکنی ما را

      تبریک میگم بهتون دوست بزرگوار و چقدر این کامنت برای من دلنشین بود

      پایدار باشید و براتون بهترینها رو آرزومندم

      یا رب العالمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد احمدی گفته:
      مدت عضویت: 619 روز

      سلام دوست خوبم

      تشکر می کنم از چیزهای خوبی که برا بچه ات گفتی

      راستش من هم 3 پسر کوچیک و شیطون دارم ، خیلی از وقتها برا غذا خوردنشون

      برا درس نخوندنشون و شیطونی هاشون اوقات خودم را تلخ می کنم.

      کامنت شما برام یه تلنگر بود ، هرچند قبلا هم یه کامنتی از دوستان شبیه کامنت شما دیده بودم و همون وقت هم به خودم گفته بودم دیگه نگران غذا نخوردن و شیطونی هاشون نباشم

      ولی متاسفانه دوباره فراموش کردم که توجهم را روی مثبتهاشون بگذارم.

      و الان شما دوباره دستی از طرف خداوند بودید که به من تذکر خوبی داد.

      خدایا تذکرت را شنیدم

      خدا جونم قربونت برم، خودت یاریم کن خوب عمل کنم و هر جا داشتم اشتباه عمل می کردم به قول استاد عباس منش یه پس گردنی بهم بزن و منو به راه درست آگاه کن.

      راه درست همون توجه به نکات مثبت و دیدن قشنگیهاست.

      سپاس از شما دوست خوبم

      سپاس از استاد عباس منش عزیز بابت فایلهای توحیدی

      من عاشق فایلهای توحیدی استاد عباس منش هستم

      بیشترین بهره را از فایلها و کامنتهای توحیدی می برم

      شاد ، سالم و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعیده آیت گفته:
        مدت عضویت: 1053 روز

        سلام به شما دوست عزیز

        ممنون که کامنت رو خوندید وجواب دادید

        خداوند رو شاکرم که براتون این نوشته هدایتی دربر داست

        نمیدونم بچه های شما هم پاشنه اشیلتونن یا نه؟

        ولی اگه مثله من بجه های شماهم نقطه ضعفتونن

        باید جهاد اکبر کنید وخیلی سخته واقعا سخته این مسیر

        چون نحواهای ذهن خاموش نمیشن چون یک بکگراند طولانی از باورهای فولادین مخرب داریم و واقعا اراده ای راسخ میهواد قدم برداشتن

        البته که خداوندم وقتی تعهد مارو میبینه هزاران قدم به سمتمون میاد و کمکمون میکنه

        امیدوارم موفق و موید باشید

        خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2230 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.

    گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، خدایا گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمت‌ها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش به‌فرمانم و به‌سوی تو می‌شتابم.

    سلام به استاد عزیزم که روز به روز ما را بیشتر و بیشتر با خدا آشنا و هم شیفته و عاشق خود می کند.

    سلام به مریم بانوی زیبا و استادیار عزیزم

    سلام به دوستان توحیدی ام در این سایت الهی و مقدس

    اول از همه از خواهر استاد سپاسگزارم که با غلبه بر ترس و خلق اتفاقات عالی و مکالمه ارزشمند با استاد که باعث تولید این فایل گرانبها شدن، تشکر ویژه کنم، و همچنین از استاد عزیزم که اینچنین توحیدی عمل می کنند و از دل سخن می گویند که این گونه به قلب های ما رسوخ می کند و پاشنه آشیل های سفت و سخت گذشته رو متزلزل کرده و ویران می کنند و از مریم بانو که همیشه پشت صحنه حضور گرمی داره.

    تکبر و غرور یکی از ترسناک ترین پاشنه آشیل های من است و چقدر از این غرور و تکبر ترس داشتم و بخاطر همین از موفقیت از این که کسی متوجه عبادت های من بشود ترس داشتم که مغرور شوم و البته که میشدم، هر وقت نماز می خوندم و دوست یا آشنایی مرا میدید، یه بادی به غبغب انداخته که آره من نماز میخونم من بچه مثبت هستم.

    و اگه کاری می کردم که پولی در می آوردم چنان غرور مرا فرا می گرفت که انگار فقط من بلدم پول دربیارم و کسی بلد نیست و….. و این قصه سر دراز داشت تا اینکه خداوند مهربان که هدایت رو بر خودش واجب کرده مرا به راهی هدایت کرد که یاد بگیریم چطور از این غرور و تکبر خودم را خلاص کنم. خدایا سپاس گذارم.

    و اما قبل از این فایل تقریبا 20 روز پیش همان غرور و تکبر خودش رو به یه صورت دیگه درآورده بود. که خدا را شکر با یه پس گردنی اوضاع درست شد.

    20 روز پیش حسابی از دست همسر و بچه‌ها و مادر همسرم خسته شده بودم بخاطر غیر همفرکانس بودن آنها( و اینجا به اینکه باید رو خودت کار کنی جهان کار خودش رو بلده اصلا توجهی نمی کردم و میخواستم خودم دست بکار بشم)

    چند بنگاه زنگ زدم که یه سویت کوچک پیدا کنم بعضی روزا برم اونجا یه نفس راحتی بکشم، یه بنگاه ی زنگ زد یه خونه یه خوابه نقلی که از قضا کنا سالنی که کار می کنم پیدا کرد و من رفتم اون رو دیدیم، وقتی به همسر و بچه‌ها گفتم، به شدت ناراحت شدند ولی من دوست داشتم که یه جایی برای خودم و تنهایی که دوست داشتم داشته باشم فراهم کنم. خلاصه قرار بود خبر کنه ظاهر داده بود به یه آشنای خودشون. دقیقا یکروز بعد از اینکه رفتم اون خونه رو دیدیم، مریض شدم و به مدت 15 روز آنقدر حالم بد بود که حتی نمی تونستم یه فایل گوش کنم و به ندرت به سایت سر میزدم، تو این مدت قشنگ فهمیدم من چقدر مغرور شدم، که فکر کردم، کسی هستم، من میدونم و بقیه نمیدونند، اونا نمیذارند من تمرکز کنم، اونا اعصاب من بهم میرزند اونا وقت منو می گیرند. قشنگ تو این 15 روز مثل روز فهمیدم که من هیچی نیستم، هر چه هست اوست و قدرت اوست، چرا من فکر کردم اصلا کاره ای هستم چرا فکر کردم وقتی میرم یه کاری برای پدر و مادرم انجام میدم من این کار رو کردم، چرا فکر می کنم من هستم که دارم فایل گوش میدم و من هستم که دارم درست میرم.

    و من با تمام وجودم فهمیدم که این یک گوش مالی حسابی است که بفهمم بشین سرجات و به موقع همه چی درست میشه، و تو نیازی نیست این قدر تقلا کنی، فقط کافی درخواست درست بدی، همین و بس.

    و الان به لطف خدا و آن پس گردنی شیرین آنقدر آرام شدم که تا حالا این آرامش رو در این هیاهو تجربه نکرده بودم، و یاد گرفتم که باید در کنار بقیه باشی و یاد خدا کنی، تا تو را به خلوت با خود دعوت کند.

    یک شب قبل از اینکه این فایل بیاد رو سایت یه دوستی برام یه سوالی فرستاد و گفت: اگر نیم ساعت بیشتر به عمرت باقی نمونده، چکار می کنی؟

    برای چند لحظه هنگ کردم، و هیچ چیز به ذهنم خطور نمی کرد، و ذهن نجواگر از این فرصت چند ثانیه ای استفاده کرد و شروع کرد، که آره چند وقته دارای روی خودت کار میکنی و هنوز خودت رو برای رفتن آماده نکردی و نمیدونی باید چکار کنی؟ و من سریع بهش گفتم یه لحظه دهنت رو ببند بذار آرام باشم، و همون موقع یادم اومد بهترین کاری که بهم احساس خوب میده و میتونم انجامش بدم که با خدای خودم خلوت و با اون صحبت کنم، وقتی این اومد بع ذهنم، آرامش عجیبی مرا گرفت و نفس راحتی کشیدم که بلاخره دارم با صراط مستقیم آشنا می شوم.

    خدایا تو را سپاس از هدایت های قشنگ و شیرین ات.

    خدایا تو را سپاس بخاطر این بندگان صالح ات که در این مکان مقدس به گرد هم آمده اند.

    خدایا تو را سپاس بخاطر این همه نعمت و زیبایی و رحمت و لطف و کرمت.

    در پناه حق همه ی ما روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر در دنیا و آخرت باشیم. الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 83 رای:
  10. -
    حسین دانش خواه گفته:
    مدت عضویت: 753 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام عرض ادب احترام به جناب آقای عباس منش و سرکار خانم شایسته و تمامی دوستان توحیدی عزیز

    استاد داشتم قرآن مطالعه میکردم بعد دیدم که خداوند میفرماید آیا به آبی که داخل رحم ریخته میشود دقت کردین نشستم فکر کردم گفتم من از یه آب گندیده به وجود آمدم از هیچی خداوند منو خلق کرده من هیچ بودممم بعد الان گردن کش شدم الان باد میندازم توی خودم

    نشستم قشنگ فکر کردم گفتم از هیچی به وجودت آورده بعد در مقابلش گردن کش شدی بعد غرور برت میداره…

    چرا واقعا این خدا با این همه عظمت من باید فروتن و خاشع باشم در مقابلش غیر از این نمیتونه باشه غیر از این نمیتونه بشه …

    و پی بردم به هیچ بودن خودم در مقابل رب العالمین و همون جا اعلام کردم و تا آخر عمر اعلام میکنم انشالله

    که من هیچم اگه خدا هدایتم نکنه من راه

    نمی یابم اگه خدا دستمو نگیره من راه پیدا نمیکنم من سرگردان میشم و عاقبت کارم میشه مثل فرعون مثل نمرد مثل ابوجهل یا خیلی های دیگه ….

    سپاس گذار پروردگارم هستم که هدایتم کرد سپاس گذار پروردگارم هستم که منت گذاشت روی سر من و هدایتم کرد بار سنگین مشکلات و بدبختی هارو از روی دوشم برداشت و الان من سبک شدم الان دارم نفس میکشممممممممم

    سپاس گذارم استاد عزیزم سپاس گذارمممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 86 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1941 روز

      حسین جان سلام

      کامنتی که نوشتی قابل تأمل بود وباید فکرکنیم چی بودیم والان چه هستیم

      اینکه از چه جایی و چطور آفریده و الان خودمون را مبرّا و قدرتمند و بی نیاز به خدا میدونیم واون وقت خداوندی که از هیچ مارا آفریده ازشنیدن این پیام و فرکانس لحظه ای بهم کمک نکنه هیچی دیگه چرخ دنده گیر میکنه و کار درست را که انجام بدم هم گیره چون روغن نخورده دنده ها و زنگ زدن

      توحید میشه روانی زندگی و آزادی از هر بندی

      ممنون که کامنت نوشتی به این خوبی

      استاد عزیز ومریم شایسته مهربون ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: