اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
یادمه زمانی که فایل توحیدعملی 10 رو نگاه کردم خیلی روم تاثیر گذاشت همش به خودم میگفتم یعنی کجاها مَنم مَنم کردم کجاها مغرور شدم و قدرت رو به خودم دادم
کلا فایل عالی بود و سیوش کردم به عنوان بهترین فایل ها که بارها ببینمش
یه مدت گذشت و یه روز گفتم ای کاش استاد توحید عملی 11 رو هم بزارن رو سایت
یعنی میشه؟نه بابا فکرنکنم به این زودی استاد فایل توحید عملی بزاره
یادم نیست دقیقا فرداش یا عصرش اومدم تو سایت
اولین چیزی که دیدم فایل توحید عملی 11 بود
اصلا باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم
ولی این وسط یه اتفاقی افتاد و اونم این بود که دیگه شوروشوق نداشتم این فایل رو ببینم
من که تا یکم قبلش یکی از خواسته هام دیدن همچین فایلی بود یعنی چیشد؟؟؟
نمیخواستمم خودمو زور کنم که حتما برو ببین
چون برای من اینجوری جواب عکس میده
چندمدت بعدش این فایل رو دیدم ولی اول اینکه تا آخر ندیدمش و دوم اینکه اونجور که باید ازش چیزی متوجه نشدم
استادجان درواقع من اصلا توی فرکانسش نبودم
فرکانس شنیدن این حرفا و استفاده کردن ازش
.
.
.
.
امروز این فایل ارزشمند رو دوباره دیدم اما این بار با حس خوب اما این بار از خودم هی سوال میپرسیدم که
رزا چه قدر باور داری که خداوند هدایتت میکنه؟اصلا باور داری؟باور داری لیاقت هم صحبتی با خدارو داری؟چه قدر در برابر خدا متواضع هستی؟کجاها مَنم مَنم میکنی؟
رزا میزاری خدا فرمون رو بگیره تو دستش و برات کارهارو انجام بده؟
یه چیزی یادم اومد که فکر میکنم یادآوریش به منم کمک خیلی بزرگی میکنه
بهمن ماه بود و من تااون موقع به غیراز کتابای الکترونیک استاد هیچکدوم از محصولاتشون رو خریداری نکرده بودم و خیلی دوست داشتم اولین دوره که میخرم عزت نفس باشه
به طور کاملا هدایتی پول این دوره برام آماده شد
از زمانی که متوجه شدم قراره این دوره رو بخرم این قدرررررررر ذوق زده شده بودم که رفتم توی تلگرام و توی کانال استاد و نتایج بچه هارو تک تک میخوندم یا مثلا هرچی فایل بود که استاد درباره این دوره توضیح داده بودن رو میرفتم نگاه میکردم
وااای هیچوقت یادم نمیره وقتی که دوره رو خریدم
شب بود و مهمون داشتیم وقتی مهمونا رفتن خیلی خسته بودم یکم استراحت کردم و ساعت 2 نصفه شب بلند شدم اولین قسمت رو دیدم
خدایاشکرت چه خاطراتی برام زنده شدن
گذشت و گذشت و همین طور که داشتم پیش میرفتم و فایل هارو میدیدم با خودم میگفتم من که اینجوری نیستم من که اونجوری نیستم
مثلا استاد درباره ی این صحبت میکردن که نباید نظرات دیگران براتون مهم باشه و ….
من میگفتم نه اصلا من اینجوری نیستم من نظر دیگران خیلی برام مهم نیست
متوجه شدین فکرکنم
همش مَنم مَنم میکردم
من و دوستم باهم این دوره رو خریدیم
ایشون خیلی پیشرفت کردن که همینجا بگم فوقالعاده براش خوشحالم
ایشون خیلی نسبت به موضوعاتی که استاد بیان میکردن متواضعانه رفتار میکردن
منم یه جاهایی قبول میکردم توی این موضوع مشکل دارم ولی یه جاهایی نه
اصلا نمیدونم چرا اون طوری شده بودم
من که آرزوم این بود که دوره عزت نفس رو بخرم
وقتی خریدمش و جلو رفتم اصلا اشتیاقم کم و کمتر میشد بااینکه این دوره فوقالعاده هستش
و اتفاقی که افتاد این بود که توی شرایطی قرار گرفتم که تمام اون مَنم مَنم ها جلو چشمم اومد و متوجه شدم بله من اینجاهم باید روی خودم کارکنم بله من اونجاهم باید روی خودم کارکنم
و میتونم بگم یه مدت رابطه من باخدا خیلی کم بود یعنی اینجوری بود که همش بهش میگفتم چرا من؟چرا باید اینطوری بشه؟چرا باید اون طوری بشه؟
جالب اینجاست که این موضوع رو امروز متوجه شدم زمانی که داشتم این فایل فوقالعاده رو میدیدم
بازم نجواها اون قدر زیاده که در حین دیدن این فایل هم به من میگفت نه بابا اینا که برای تو نیست
تو که داری توحیدی عمل میکنی تو که تااونجایی که تونستی در برابر خداوند متواضع بودی
جواب من الان اینه
فکرنمیکنم فکرنمیکنم اینطوری بوده
قطعا یه جاهایی بوده ولی یه جاهایی هم نبوده
چه قدر این جمله درسته که من بدون هدایت خداوند هیچی نیستم
من هرچه دارم از خدایم است در زمان هایی که از خداوند درخواست کردم و دریافت کردم و فراموش کردم که صاحب تمام آن آرامش و داشته هایم پروردگارم است.
من از خداوند رشد عزت نفسم را و سلامتی را خواستم و به دستش آوردم اما من فراموش کردم که منبع این آرامش و اطمینان از کجا بوده من سقوط کردم از همان جایی که با دانستن سیستم قانون به این درک رسیدم که هیچ بدی از جایی به من نمی تواند برسد اما اعتبار آن را به دانستن خودم از قانون میدانستم . اگر کسی از اطرافیان می گفت که من فلان مساله ذهنی و جسمی رو دارم در ذهنم می گفتم که این که کاری نداره ذهنت رو متمرکز کن تا بتونی طبق قانون از مریضی و ذهن ناآرام رها شوی .
من دور شدم از منبع اصلی و فراموش کردم صاحب این قانون و جهان من سقوط کردم از همان عزت نفسی که ساختم از همان سلامتی که ساخته بودم و امروز این فایل برای من یادآوری کرد که به هرنقطه از زندگی که رسیده باشد فرقی نمی کند گنج قارون هم اگر داشته باشی اگر به تمام علم اقتصاد و کسب و کار هم آشنایی داشته باشی هرزمان که به خودت مغرور شدی و اعتبار آن را به خودت دادی همان جا به خودت ضربه می زنی و سقوط می کنی.
من اعتراف می کنم :
محتاجم به پروردگارم برای سلامتی و انرژی روزانه ام
محتاجم به ربم برای عزت نفس ام و احساس خوبی که نسبت به خودم و دیگران دارم
محتاجم به خداوندم برای زندگی در این جهان و خودسازی و تمام پیشرفت هام
محتاجم به خالق گل برای دریافت تمام خصوصیات و ویژگی های خودش برای اینکه من می خواهم شبیه پروردگارم باشم و خصوصیات پروردگارم را داشته باشم
محتاجم به خالق جهان برای اینکه او صاحب و اختیار این جهان و من و هرچیزی که وجود دارد است
محتاجم به هرنفسی که می آید و برمی گردد
محتاجم به پروردگارم برای محافظت از من و فرزندم و خانواده ام و هرآنچه که به من داده شده است
محتاجم برای زمان هایی که ادعا کردم که من احساس حسادت به کسی ندارم و توانستم این احساس منفی رو کنترل کنم و غافل شدم از منبع این انرژی و سقوط کردم
محتاجم به خداوندی که از او خیلی چیزها رو هم زمان می خواستم و وقتی که به دستش آوردم رفتم سراغ مسئله بعدی و انقدر حریص شدم که در پس همه اون خواسته هام منبع رو فراموش کردم و تمام داشته هایم از احساس خوب و شادی انرژی و امیدم را از دست دادم .
خدایا هدایتم کن هر زمانی که تورا نمی خوانم بگذار به حساب ذهن ویرانگرم بدان که محتاجم و فقیرم به درگاهت دستانم را همیشه بگیر و مرا در مسیر خودسازی و خداشناسی هدایتم کن
سپاس استاد عزیز دوستت دارم
سپاس خانم شایسته عزیز برای موزیک لبیک آخر فایل بینظیر بود کل این کامنت رو که نوشتم فقط همین لبیک رو گوش کردم.
به خدا اگر در این مسیر هستیم به عشق خود و خدامون و ملاقات با پروردگارمون هستیم. باشد که در مسیر رشد و در مسیر پیشرفت و انسانیت از این دنیا به دیدن پرورگارمون کوچ کنیم . تا پیش خود و رب سرافراز باشیم.
آن [عقوبت و عذاب دردناک] به سبب آن است که پیامبرانشان همواره دلایل روشن برای آنان آوردند، ولی گفتند: آیا بشر [ی مانند خودمان] ما را راهنمایی می کنند؟! پس کافر شدند و [از حق] روی گرداندند و خدا [از ایمان و طاعتشان] اظهار بی نیازی کرد، و خدا بی نیاز و ستوده است.
خدای عزیزم من نمیدونم
من نمیفهمم
تو بهم بگو چی درسته و هدایتم کن
سلام به استاد عزیز و دوستان
استاد عزیز شما گفتین جمله به جمله این فایل دارای آگاهی هایی ناب هستش
من دو مرتبه تصویری این فایل رو دیدم ولی درکش برام زمانبره و میخوام صوتی اونو بارها گوش بدم تا بفهممش
و هنوز دارم بعد از 12 ساعت از خدا میپرسم که درباره زندگیم چه آگاهی میخواستی بهم بدی
استاد عزیز شکل هدایتم به این فایل جالب بود
میدونین اخیرا به کامنتهایی هدایت شدم که دوستان میگفتن که خدا منو شب و نصف شب فلان ساعت از خواب بیدار کرد و هدایتم کرد به سایت و به موضوعی که قبلا از خدا درخواست هدایت کرده بودم و جوابمو نصف شب گرفتم
استاد جان میدونین
منم کنجکاو شدم و از خدا خواستم یه شب هم منو اینجوری هدایتم کنه ببینم جنسش چطوریه
جالبه هفته پیش این درخواست در من شکل گرفت
دیشب حدودا ساعت 9 می اومدم خونه رسیدم منزل دیدم هیچکسی نیست
تماس گرفتم با خانوادم گفتند که به صورت اتفاقی از یه مراسم افتتاحیه یه رستوران سنتی باخبر شدند و الان توی مسیر اونجان تا به جشن برسند
لوکیشن فرستادند که منم برم
ماشین رو برداشتم و رفتم
خیلی خوش گذشت
میشه گفت توی این چند ماه گذشته توی همچین فضایی نبودم و چون قبلش از اینکه برم توجه کرده بودم به خواسته هام
یکی از خواسته هام به خدا این بود که دوس دارم با آدمای شاد باشم و ………
خلاصه خوش گذشت
وقتی برمی گشتیم من رانندگی میکردم
و طبق معمول گاهی حرکاتی رو که استاد عزیز گفتند رو توی رانندگیم دارم
ولی اونقدر سطحش بالا نیس و در حد لایی کشیدن و اینا نیس
مثلا دوس دارم ماشین با آهنگ خیلی آروم برقصه و خیلی آروم فرمون رو به راست و چپ میبرم طوری که ماشین در همون حالت حرکت توی مسیر صاف آدم به چپ و راست میره
یا اینکه وقتی به میادین میرسم گاهی اون میدون رو تا 3 یا 4 مرتبه دور میزنم و وقتی خانوادم گفتند تو رو خدا بسه دیگه ،، مسیرمو ادامه میدم.
البته اینم بگم که اینقد ادعام شده جلوی خانوادم که من رانندگیم خوبه که به خودم میگم راننده بین ال (بین الملل)
و کلی از این حرفای بین ال ی به خودم نسبت میدم.
بقول معروف ادعام میشه
مث
معکوس هام حرف نداره
شاگرد چایی برام بریز
و ……
هر کس جلو میشینه زیر چشمی بهش میگم پیش راننده بین ال صاف بشین
یعنی با احترام به من بشین و لم نده
خلاصه
دیشب همگام با ریتم آهنگ ، نیش ترمزهایی رو میگرفتم مثلا 5 تا نیش ترمز پشت سر هم با ریتم آهنگ ،بعد از اینکه چند مرتبه گرفتم انگار که ترمز سمت راست خالی کرد و نگرفت . و باز رها کردم و گرفتم و بهتر شد
اول ترسیدم
خلاصه میتونم با توجه به صحبتهای استاد ، بگم که خدا ماشین رو هدایت کرد
اومدیم خونه و کارامونو انجام دادیم و خوابیدیم
به جرات میتونم بگم توی چند سال گذشته حداقل 6 یا 7 سال گذشته هیچوقت من ساعت 4 صبح من بیدار نشدم
نمیدونم چی شد بیدار شدم دیدم ساعت 4 صبحه
اول نفهمیدم چی شده بعد الان فهمیدم خدا خودش منو یاد کامنت بچه ها انداخت
هر چقد غلت زدم و این پهلو و اون پهلو شدم خوابم نبرد و یاد کامنت دوستان افتادم که میگفتن صبح خدا بیدارشون کرده و اونا از خدا پرسیدن که چی میخواد بگه و بهشون موضوعی رو گفته بوده که درخواست آگاهی ازش رو داشتن
منم دوس داشتم این تجربه رو داشته باشم اما هنوز نشده بود.
استاد جان تا وسط فایل رو گوش دادم دیدم درباره حسام دارین میگین
خوب فک کردم دیدم درسته
خداوند داره بهم میگه مثال رانندگی رو بگیر ببر توی تمام زندگیت و ببین کجاها داری مغرور میشی.
نشونه ها و سر نخ هایی رو گرفتم از اینکه نزدیک 47 سال ، این اجازه رو از خودم نداشتم که برای درآمدم هیچگونه تصمیمی بگیرم ولی با دوره احساس لیاقت این اتفاق افتاد و الان تصمیمگیرنده برای خریدهام منم
در روابط معجزه ها اتفاق افتاد
در شغلم اتفاقات خوبی افتاد
در سلامتیم همینطور
در خرید ماشینم همینطور دستان خدا اومدن
و ………..
اما استاد جان شما راست میگین این همزمانی اتفاق رانندگی من با فایل شما ، خبرهای مهمتری توش داره مث اینکه تا چه حد دارم از نیروی هدایت در تمام قسمتهای زندگیم کمک میگیرم
تا چه اندازه اونو اصل میدونم
و……
راج ب اعتماد به تجربیات گذشته که اصلا بدرد بخور نبوده چون تجربیات گذشته من یه زندگی فلاکت بار رو برام داشت ، ولی الان بازم گولشون رو میخورم
استاد جان
وقتی مثال انجمن معتادان گمنام رو زدین انگار منو گفتین
من یک هفتس میخوام سیگار رو ترک کنم و حاضر نیستم تسلیم باشم و مدام میگم من میدونم اینجوری باید بشه اونجوری باید بشه و هنوز اتفاقش نیفتاده
درست میگین منم میخوام برای ترک سیگار برم دورهام رو بزنم
راج ب عاجز بودن در انجمن ان ای
راج به تسلیم و راحت شدن در تمام جنبه ها گفتین
من توی شهرداری کارمند رسمی هستم و خیلی وقتا ادعام میشه که با توجه به تجربم خیلی چیزا میدونم اما همین که به اینجا هم رسیدم هدایت خودش بوده گاهی یادم میره اول کجا بودم و از کجا شروع کردم .
آدم زرنگ تسلیم خدا میشه
امیدوارم سعی کنم با کمک خدا از این وضعیت بیام بیرون
میدونین متاسفانه قدیم کتک خورم خیلی ملس بود اما از وقتی وارد سایت شدم خیلی فرق کردم اما هنوزم بقول خدا میگه برو دورهات رو بزن هر وقت تسلیم شدی بیا کمکت کنم.
استاد جان راج ب
ایاک نعبد و ایاک……….
گفتین هر کاری میخوای بکنی بگو خدا یا خودت کمکم کن
راجع به توکل به خدا ،، در عرض یکسال گذشته حداقل میتونم بگم صدها بار خداوند قوانین اداره رو به نفع من تغییر داد که توی کامنت های قبلیم گفتم
استاد جان
گفتین
جاهایی که فک کردین خدا حالیشه و همه چی اوکی شد
مثلا برا برگزاری همایش که صفر تا صدش با من بود و انرژی زیادی میگرفت اما از خدا خواستم فرصت برام درست کنه تا روی سایت و روی خودم کار کنم که اون داستان جلسه کزایی پیش اومد و اون مشارکت سازمان فرهنگی که کل کار به سازمان محول شد و فقط نظارت با منه و نظارت هم عملا کار خاصی نمیخواد
شاید به اندارزه یه تلفن و مطلع شدن از انجام کاراس
یعنی خیلی خدا کارها رو ساده کرد خیلی بیش از اونی که فک میکردم
میخوام بگم قانون اداره ما بود که کارهای همایش رو انجام بده و سالهای سال انجامش میداد اما خدا قوانین اداره رو دور زد و کار منو خودش انجام داد
صدها بار این جریان هدایت کمکم کرده
صدها بار
اینقدر این اتفاقای کوچیک و بزرگ افتاده که به یقین رسیدم خدا پیشمه
خدا بهم میگه
خدا حامی منه
خدا حواسش بهم هست
اونقدر اینکار رو کرد که دیگه من فک میکنم رئیس شهرداری هستم و هر چی دوس داشته باشم تصمیم میگیرمکه به چه شکلی کارا پیش بره
اما مسئله اینجاس که خیلی راحت هم نجواها حواسمو پرت میکنن
من باید هر لحظه حواسم به حضور خدا باشه و هول ورم نداره
ام جاهایی هم تسلیم نبودم
اونجاهایی که فک کردم حالیمه و نشد
برا اردوی راهیان نور به خدا گفتم این موضوع رو نمیخوام مشارکت کنم و تسلیم نبودم و اجازه ندادم خدا بگه چی خوبه چی بده و یک هفته ذهنم درگیر بود .و آخرش هم که هیچی به هیچی کارا اونجوری که میخواستم نشد
راج ب نشونه و زکریا گفتین
متواضع بودن گفتین
ویژکی توکل کردن رو گفتین
گفتین آدم باهوش کسیه که بزاره خدا کاراشو انجام بده
چ جالب گفتین
فک میکنی استادت حالیشه
کتاب حالیشه
یا خدا حالیشه
من بیشتر وقتا اصلا یاد خدا نیستم که یادم باشه هیچکسی بیشتر از خدا نمیدونه
گفتین
به کسی وصلی که میگه باش و میشود
خدا جون همینجا ازت میخوام
خدا یا زود بهم بفهمون مطلبو ،، چیزی نباشه که کتک خورم ملس باشه
نکته مهم درس
یه کاری بکنیم که هر چقدر توی زمینه ای حرفه ای تر شدیم بیشتر ازش کمک بخوایم
استاد جان
ممنونم بابت این آگاهی های عمیق
دوستان عزیز کامنتهاتون غوغا کرده
خیلی خاطرتون رو میخوام
عاشقتونم
میرم بازم گوش میدم بارها و بارها
خدا باید بهم بگه که چی دیگه میشه از این فایل فهمید
خداجون من به این ریسمان سایتت چنگ زدم
جنس آدمای اینجا زمین تا آسمون با جنس آدمای بیرون سایت فرق داره
جنس حرفا فرق داره
جنس اتفاقات وقتی توی سایتی با وقتی بیرون سایتی فرق داره
خدا جون من این سایتتو مثل یه ریسمان بهش نگاه میکنم
من یه مدتی هست که تو یه برنامه یادم نیست کدوم ولی ازتون شنیدم که گفتید من اول هر صبح که میخواستم روزم رو با سپاسگذاری شروع کنم اولش مینوشتم خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم من هر چی دارم از تو دارم هر چی دارم متعلق به اوست تو مالک و صاحب اختیار من هستی و بعد سپاسگذاریهام رو مینوشتم و روزم رو شروع میکردم و اینجوری ذهنم رو تربیت کردم و مدام به خودم متذکر میشدم جایگاه خودم و خدای خودم رو و این ویژگی نیازمند بودن محتاج خداوند بودن و متواضع بودن رو به این شکل در خودم پرورش دادم.
همون روز من این نکته رو گرفتم و از اون روز هر روز صبح که میخوام ستاره قطبیمذرو شروع کنم با همین جملات شروع میکردم و الان یک ماهی هست فکر کنم دارم ادامه میدم روند رو.اما هر بار نجوا نیومد که دیگه خیلی داری کلیشه ای عمل میکنی نکنه داری خدا رو گول میزنی نکنه میترسی از ترست و یه جورایی میخواست بگه پاچه خواری میکنی که اون کارات رو راه بندازه و من بازم سعی میکردم به یاد خودم بیارم این نیاز ها و قدرت پروردگار رو با تجسم جهان با به یاد آوردن کارکرد جهان با به یاد آوردن اینکه اون نیازمند پاچه خواری یا گریه زاری یا دعا هیچ چیز من نیست اون از این مسائل کاملا بینیازه این فقط داره به متواضع شدن و خضوع و خشوع من کمک میکنه این کار داره به دریافت هدایت بیشتر من کمک میکنه و این مسائل و خلاصه تلاش میکردم خلوص کارم رو بالا ببرم به این روشها.
تا دوباره امروز باز نجواهه شکل گرفت و بخدا گفتم خدایا کمکم کن چرا هی این میاد اذیت میکنه کار منو زیر سوال میبره حال منو بد میکنه نکنه واقعا کارم اشتباهه یا روشم اشتباهه و مسیر رو دارم اشتباه میرم نکنه این دارم ضعیفم میکنه و باعث میشه من اعتماد به نفسم رو از دست بدم من احساس ضعیف بودن بکنم در مقابل دیگران.حالا این در صورتیه که صبح که بیدار شدم اصلا فایلی نبود الان سایت رو باز کردم دیدم این فایل اومده و دیدم در مورد همین موضوع هست و فهمیدم خداوند داره با من صحبت میکنه و یک سری پیام بهم میده که نه مسیر درسته اون نجوا کارش اینه که تو رو تا امید کنه کارش اینه تو رو گمراه کنه و کاری کنه از صراط مستقیم خارج بشی نه بنده من تو به میزانی که سرت در مقابل من پایین میاد من به همون اندازه در مقابل بنده هام بچسرت رو بلند میکنم بهت عزت میدم در ثانی تو خودتم خوب میدونی من نیازی به این چیزا دارن اینا فقط بخاطر خودته بخاطر اینکه راهو گم نکنی برای اینه که اتصالات با من قطع نشه فقط برای اینه تو به میزانی که منو میخونی و از من کمک میخوای و ذکر من بر زبانت هست بهمون نسبت راهت رو پیدا میکنی نفوذ و قدرت شیطان بر تو کمتر میشه حالت بهتره شاد تری سلامت تری اینا همش بخاطر خودته وگرنه من به دعای تو که نیازی ندارم نگذار شیطان گولت بزنه و اتصالات رو با من قطع کنه اون حسودیش میشه اون حسودی میکنه که تو بنده منی و خودش دیگه نیست برای همین همه کار میکنه تا تو هم مثل خودش بدبخت بشی.
و باز تو مسیر که میومدم با خدا صحبت میکردم و یک سری صحبتها میکردم و یک سری باورها رو مرور میکردم که خدا میدونه در هر لحظه نیازهای مردم چیه در هر درخواستها رو میدونه و میتونه بمن بگه دقیقا این نیازه و به دل من بندازه این محصول رو تولید کن این مسأله رو حل کن و با خودم در مورد اینا صحبت میکردم و از خدا خواستم که این ایمان این باور رو در دلم محکمتر و قویتر کنه و باز از زبان شما بهم گفت بله دقیقا میتونم دستت رو بگیرم بیارم بگذارم روی نقطه ای که از اول تا آخرش نیازه و به جای اینکه تو کالایی تولید کنی کاری کنی که تو به دنبال مشتری باشی چیزی تولید کنی که مشتری بشدت ده دنبالش باشه و یه نیازه و یه مسأله هست که باید حل بشه و تو میری دقیقا همون کارو انجام میدی و بوم اتفاقا میوفته اما کی زمانی که به این باور برسی که میشود که من میتونم من تمام جوابها رو میدونم و من تنها کسی هستم که تمام جوابها رو داره و میتونه به تو بگه و تو رو کمک کنه.و این احساس لیاقت رو هم بکنی در مورد خودت که تو لیاقت دریافت الهامات رو داری تو لیاقت راحت به جواب رسیدن و از اول و یک راست رفتن سر اصل مطلب رو داری تو لیاقت راحت پول ساختن رو داری.
و از همه مهمتر ازش خواستم توی ستاره قطبیم صبح که منو آسان کن برای تمام آسانی ها خدایا درتمام امور زندگیم گشایش و آسانی قرار بده خدایا پول ساختن رو برای امری بشدت آسان و راحت کن وباز از زبان استاد به من گفت که تنها راهش بندگی و سر سپردگی کنه تنها راهش اینه دستان همیشه بالا باشه و بگی تسلیمم نمیدونم عزیزم من تو رو نفرستادن سختی بکشی پدرت در بیاد که من تو رو فرستادم عشق کنی لذت ببری و خودت رو تجربه کنی از اول بهت گفتم من هدایت میکنم از اول گفتم قراره تمام کارهات رو من انجام بدم تو فقط یه دستی که انجام میده مغز متفکر منم مشخص کننده راه و مسیر منم بسته به شرایط و موقعیت راه عوض میشه مسیر عوض میشه تو دل بسپار به من زور زدنی در کار نیست تقلایی نداریم چرا فکر میکنی سخته نمیشه تو اگر به من اعتماد کنی و کارو به من بسپاری من بهت میگم سر راست ترین مسیرها رو تو فقط راهور برو همین کلیدش همینه سرسپردگی و گوش سپردن به من تمام.
وچقدر درها به روم باز شده چقدر گشایش در کارهام شده چقدر ذهنم باز تر شد قلبم آرامتر شد خیالم راحت تر شد میدونید ایمانم قوی تر شد به قول خودتون جا پام سفت تر شد.
هرکس تقوای الهی پیشه کند او را از هر گرفتاری بیرون میاورم و از جایی بهش روزی میدم که فکرشو نمیکنه
و هرکس به من توکل کنه من برای او کافی هستم و تمام
بسیاااااار از کامنتتون لذت بردم چون دقیقااااا یکهفته دارم با این حرفای استاد زندگی میکنم و با خدا حرف میزنم دقیقااااا همین نجواهارو منم دارم و چقد سوپرایز شدم با خوندن کامنت شما که گفتم خداجونم داری با من حرف میزنی چقددددد خوشحال شدم وای خدایا شگرررررررررررت
چقد این حرفتون به دلم نشست و چقد لذت بردم و دیگه هروقت این نجواها اومد خوشحال میشم که راهم درسته آخه این درسته که نجوا بیاد شیطان خنگه زرنگ نیست خخخخخ وقتی هر کار تازه و خوبی که انجام بدیم نجواها از راه میرسن تا مانع بشن و ما باید ازاین خنگ بازی شیطان استفاده کنیم و کم نیاریم و بفهمیم که راهمون درسته و با همین فرمون بریم جلو تا با لودر توحیدی خورد وخمیرش سازیم و در آغوش خدا از خلقمون لذت ببریم که خدا با ما انجامش داده الهی شکرت برای این آگاهی
خواهرگلم ازت ممنونم خیلی خیلی سپاسگزارم که چه چیزی رو اشاره کردی و چه آگاهی نابی بوسیله کامنتتون بمن تزریق شد سپااااااس
درموردتجربه ی خودم بگم که یادآوری باشه برام وتجربه ای باشه برای عزیزان
البته میخواستم این تجربه رودرفایل قبلی توحید10 بگم وهمینطورگربه ی چکمه پوش و..هی اومدم بنویسم ولی امادش نبودم ودوس نداشتم یادآوری کنم حالم بدمیشدگریم میگرفت
که دیگه هدایت شدم وگوش کردم که بنویسم ازجایی که روی خودم ودیگران حساب کردم چه بلاهایی سرم اومد
من ازبچگی متوجه شدم که نقاشی روخیلی دوس دارم چون خواهرمم نقاشیش عالی بوداولین بارازشوق نقاشی های اون علاقه مندشدم واصرارمیکردم برام بکشه
ذهنی یه دخترپیرهن بلندکفش پاشنه بلندکه روی یه نیم تنه ی یه درخت بریده شده نشسته باموهای بلندمیکشیدتواون سن یه همچین نقاشی واقعامحشربودنه تنهامن واقعاهمه لذت میبردن ازنقاشی هاش ومن وقتی مدرسه رفتم همین ذوق وشوق ادامه پیداکرد اززنگ ریاضی فراری بودم وبرعکس لحظه شماری میکردم برای زنگ نقاشی ونمراتم 20 میشد طوری بودکه توجه معلم وبچه هاکاملاجلب میشد به نقاشییم ودورمومیگرفتن ومتحیرمیشذن چرامااینطوری نمیکشیم وازم درخواست میکردن که براشون بکشم ودرازاش بهم پول میدادن واین الگو توهرمرحله هر کلاسی ازنقاشی ثبت نام میکردم واقعابی اغراق وغروربگم بهترین شاگرداون کلاس میشدم کم کم دیگه یع غروری میومدکه تویه فرقی داری بابقیه پس چرابقیع نمیتونن اینجوری بکشن قبل ازاین که غروربیادواقعابالذت ورهایی میکشیدم هنوزم اون نقاشی هارودارم ارتعاش اون عشق ولذت قشنگ دریافت میکنم بااین الان قابل مقایسه نیس ازلحاظ مهارتی ولی اون عشق وشادی که اون موقع میدیدمونمیبینم
ولی بعدش باغرورازبالابه پایین نگاه کردن به بقیه ومن چقدرهوش هنریم بالا قشنگ خودمومتفاوت میدیم وازیه جایی به بعددیگه فقط خودمومیدیدم کارهیچ کس نمیدیدم وتااین که پس گردنی که دیگه گذشته بودباچکش خیلی بزرگ خدابرداشت زدپس گردنم بلندشوبسه دیگه
من اینونقطه قوت میدیدم که من سوپراستعدادم تواین زمینه باورم شکل گرفت ودیگه خداکناررفته بود وبه جای لذت بردن وازخداهدایت خواستن تمام تلاش های شده بود تقلابرای نشون دادن توانایی هام خودموثابت کنم به استادم به بقیه ومرتب تعریف وتمجیددریافت میکردم ودوباره بهترین شاگردبین 6000هنرجوبودم واین برام خیلی طبیعی بوددیگه واستادممیگفتم من ندیدم تابه حال بین این همه هنرحوهایی که داشتم وایشون خودش بهترین استادهایپررئال نقاشی درایران هستن وخلاصه احساس نیازبه توجه تاییدشدن جلب توجه کردنو وحساب کردن روی خودم به حداعلارسیده بود که دیگه باتمام تمرکزقدرت و حرص ووابستگی کارمیکردم وهرباربهتروسریع ترازقبل پیشرفت میکردم تابه نقطه ای رسیدکه دیگه من استادمون هم حتی دیگه نمیدیدم ومیگفتم زبونی خدا ولی قلبا باورم این بودخودم همه کاره ام اگه اون موقع این فایل گوش میکردم متوجه نبودم استادعباسمنش داره چی میگه هرچندبازم الانم نمیفهم ولی تجربه انقدرواضح وملموس بود ازاین که روی خودت ودیگران حساب کنی چه توگوشی های محکمی میخوری که نمیتونم فراموش کنم وانکارکنم که چقدردقیق این صحبت هایی استادعباسمنش میگفت واون موقع که توسیلی های پشت سرهم که میخوردم یادفایل های توحیدی میوفتدم که وقتی استادمیگفت وقتی روی دیکران حساب میکنی چطوری پشتتوخالی میکنن وتمام اون تحسین هایی که میشدم برعکس شدبخاطرچندروزتاخیری که من بخاطرتشکر استادمون ازکارهام داشت که ازروی عمدنبود 180 درجه رفتارش تغییرکرد ومن دیگه شروع کردم به ثابت کردن این که من قصدی نداشتم و…واصلاتا6 ماه که بازم خودم پیام دادم جواب من نمیداد وای کاش هیچ وقت پیام دیگه نمیدادم مخصوصاجواب نمیدادکه بگه توبااین آموزش هاواینجوری شدی وببینه من تواین مدت که جلسه هاروندارم چندمرد حلاجم درصورتی که من حتی تمریناتم انجام داده بودم اصلادیگه انکارمیکردشزوع کردبه تحقیرکردن به تعمت زدن قضاوت کردن که حالااینجوری نبوده من خیلی گندت کرده بودمووووبخوادبقیع هنرجوهاشوبه رخ بکشه همش کارهای اونارونشون بده وتیکه بندازه و..
هربارکه منوقضاوت میکردانگارکه یکی داره بااسلحه بع من داره شلیک میکنه اصلاباورم نمیشدم چون من خودم وابسته تعریف وتمجیدشده بودم انقدرسقوط کردم وانگیزه هام تمرکزم تلاش هام اعتمادبهنفس ذره ذره کم کم میشد کشیده کیشدپایین من که بالای 12 تا13 ساعت کارمیکردم به یه ساعت درروزرسیده بودکه به جایی رسید2 سه هفته ای دیگه مدادبر نداشتم
اون بت خودم ودیگران که ساخته بودمدرواقع داشت ذره ذره خردمیشد باتوهین هاوتحقیروحتی تهمت میزد قضاوتم میکردنقاشی هاموباتمسخرتمجیدمیکردمیگفت توبزرگ ترین نقاش حهانی ایناکارنیس شاهکارن و..
وچیزی کهه خودم ساخته بودم توذهنم یه آدمی که که خیلی بزرگ شده بود اینجوری داشت منوله میکرد وچقدرلاغرشدم نمیتونستم غذابخورم احساس کردم تمام برنامه های منوازعمدریخت بهم که منواینجوری ببینه فکرمیکرددم داشت پیشرفت منومیدیداحساس خطرکردکه من دارم بهترمیشم ازخودشم حالاداره ج نمیده یا نه دوس نداره من برسم به اون جایگاه بامن لج کرده وواقعاهم تلاشش این بودکه بقیه هنرجوهاشو بکشه بالا ومنوبکشه پایین باجواب ندادن و…ایناهمون قدرت هایی که من داشتم توذهنم میدادم بهش واون همین کارم کرد
به جایی رسیدم که باصدای بلندگریه میکردموخداروصدامیزدم خدایاکجایی نجاتم بده
یادمه پارسال ماه رمضون بود وقتی دعای جوشن کبیر کتاب صوتی بودمعنیشوگوش میکردم نمیتونستم جلواشکاموبگیرم به پهنای صورت اشک میریختم که انگاراین دعاداشت به من میگفت خدابرات همه چیزمیشه همه کس مامانم اینایه جوری نگاه میکردن ماهم داریم اینومیخونیم این چش شده چراانقدرلاغرشدی چرازیادحرف نمیزنی
دست خودم نبود نمیتونستم همینطوری اشکم سرازیرمیشد قدرت خداوکوچیکی حقیری خودم داشتم میدیدم ازاینکه بقیه چقدرراحت میتونن پشتت خالی کنن و180 درجه تغییرکنن
چقدرمسیرم سخت وطولانی وکندشده تمام وجودم پرشده بودازترس ازرقبا ترس ازقضاوت ها وحرف وکارهایی که استاد داشت انجام میدادو
نقاشی که باارامش بااعتمادبع نفس وراحت انحام میدادمش
باترس وناتوانی به سختی وکندی جلومیرفت واین مقایسه داغونم میکردواحساس عجزوناتوانی که تابه حالاتوکارم به این وضوح درک نکرده بودم وقشنگ ندایی درونم همه ی اون غرورهامنم منم کردن هاروبخاطرمیاوردکه برای خداکاری نداره ازعرش به فرش بکشونه حالم کم کم بهترشد بافایل های توحیدی بادعاوقران هایی که میخوندم که البته بگم من کامل گم شده بودم تواون چک ولقدها مثل کسی بودم توبیابونی بی آب وعلفی که نمیدونه کجابایدبره وواقعاسردرگم وناتوان شدم گفتم خدایامنوهدایت کنن گریه میکردم وذکرشبانه روزیم شده بود میگفت خدایامنوهدایت کن بعدش اروم اروم هدایت شدم به قرآن خوندن وفایل های توحیدی استادخیلی گوش میکردم واشک میریختم ومیگفتم چقدردقیق آخه اون موقع هامن اینارومیشنیذم ولی الان دارم درک میکنم استادچی میگه من پربودم ازشرک وکفر خودمم حالیم نبودالکی زبونی هی خدا خدامیکردی
تواین چالش متوجه شدم که یادته تواون روزای موفقیتت مینوشتی ومیگفتی من ازپس هرجالشی برمیام هیچ چیزنمیتونه جلومنوبگیره من سوپراستعدادم هرروزایناروباخودم تکرارمیکردم وکارای بقیه وتلاشاشون یه جوری نگاه میکردم که من خیلی بااینافرق دارم وجالب این که من فکرمیکردم مقایسه نمیکنم خودموچون ازفضای مجازی خودمودورکرده بودم خیلی کم میومدچک میکردم بقیه ولی توذهن خودم باخودم حرف میزدم به کسی نمیرفتم ایناروبگم دل بسوزونم یعنی غرورم درخلوت خودم بودم به کسی آسیب نرسونده بودم ولی استادم این نگاه داشت نمیدونم خودش میدونه نمیدونم اون مدتی که من توکلاس نبودم چه اتفاقاتی افتاده بودولی حرفاش این بودمن جلورشدبقیه گرفتم که خلاصه ی همه این حرف ها واتفاقاتی بودکه خودم باشرک ،احساس قربانی شدن حس گناه ازاین که من اشتباه کردم باسرزنش کردن خودم جذب کرده بودم ووقتی میرفتم تودل جزییات این قضاوت هادوباره انگارکشیده میشدم ازدل اتفاقات که کلیت قضیه روببین که همه ی ایناروخودت ساختی طبیعی که اینجوری بشه بااین افکاروفرکانس هایی که داشتی خیلی دیپ نشو نره ترجزییات ماجرا کلیت ماجراببین وواقعاخداوندبودکه منواینجوری اروم میکرد بااین الهامات وچقدرقشنگ ارتباط بین اتفاقات وافکارمنونشون میداد
وقتی فایل گربه چکمه پوش گوش کردم هربارکه استادفایل هایی میزاشتن ازاین دست انگارخدا همش داشت بامن صحبت میکرد وبه من میگفت که خودت خالق زندگیت بودی کسی رومقصرنبین درس هاتوبگیر ایناتومراحل بعدی اگه درساشوبگیری خیلی پیشرفت میکنی قوی ترشدی قانون بهتردرک کردی چون من خیلی دوس داشتم بدونم خودم خالق زندگیم هستم قشنگ بهم نشون دادودرس سنگینی بودبرام ولی خودموبهترشناختم نقاط ضعم که فکرمیکردم نقطع قوتم هست که ازبچگی شکل گرفته بود که هی میگفتن تومدرسه ،خانواده و..که تو خیلی بااستعدادی هزارباراینوشنیدم وتکرارکردمش باعث شده بود که اصلادیگه ازخداکمک نخوام خودم متفکرباهوش بااستعدادمیدونستم درصورتی همه ی اوناروخدابوده مه منوهدایت میکرده بهم نشون دادکه هوش واستعداد همه ی ایناروخداداده هرچی داری ونداری خداداده بهت وبراش کاری نداره که باخاک یکسان همه چیو تازه بازم سپاس گزارباش بلایی جسمی نبوده چون من یه سری افرادی تجربیات دراین رابطه داشتن بخاطرغروردیگه نمیتونن راه برن ازحالت طبیعی جسمی خارج شدن
انقدرخودت بزرگ کردی بقیه بزرگ کردی وخدابع کلی بیرون رفته زبونی هی خداخدامیکنی دلیل این که نمیتونی به نتایجی که میخوای برسی بالاپایین شدنات ایناس
هی داره یادم میادمن وقتی هدف گذاریی می کردم من ازخداخواستم من دوس دارم بهترین باشم درکشوروفراتر وواقعاخداهم بانشونه هادلشت هدایت میکرد که راه داری درست میری وقراربودمسیرمن عوض بشه که همین اتفاق که جواب منوندادراه دیگه ای میخواست بازبشه ولی من اصرارمیکردم ازاین راه به چطوری خیلی فکرمیکردم باورم نمیشدبعترازاین فرد کسی باشه ومن اگه احساسم خوب میکردم ومیگفتم حتماخیری هست که این شخص جواب نمیده راهی رومیخوادبازکنه که البته اون موقع این فکرها میومدولی چون باورهای توحیدی فراوانی قوی نبودنمیتونستم ازپس ذهنم برمیام واون جایی استاذمیگفت که فکرمیکنی فقط این ادمه فقط این مسییر خدامیگه باشه بروبعدمیبینی چه بلایی سرت میاد من اینوقشنگ درک کردم یعنی چی
یعنی اگه من همین اتفاق خیرمیدیدیم وتسلیم بود قطعا خداراه های بهتری بازمیکردکه خیلی بهترازاین مسیرواین کلاس بود که به خواستم زودتروبه نتایح بهتری میرسییدم نه این که انقدرتحقیرمیشدم انقدرپیشرفتم به تعویق نمیافتاد
خب دقیقا مشکل همین بودکه من ایمان نداشتم واین درس هاروبایدمیگرفتم وایشالاکه واقعا تکرارنشه نمیدونم
ماجراهای بعدش که هی دنبال ثابت کردن این بودکه ازتوبهتر هم پیداکردم ومن ازاین میترسیدم که کسی بهترازمن نباشه این برام سخت بود ودیگه کاربه جایی رسوندم که دیگه اصلاجواب پیام منونداد وطوری نشون میدادکه آره من بهترازتوپیداکردم میخوای بمون میخوای برو که من دیگه هیچ تمرینی نفرستادم قبلش تمرین هامومیفرستادم ولی این احساس دریافت میکردم که اصلاحوصله ی خودم کارهام و..نداره ومن که قبلابالاترین الویت میزاشتم جواب منوبده پایین ترین الویت بودکه حتی مطالب درسی بهم به زور بده ومن تااین حدلطمه زدم به احساس ارزشمندی ولیاقت و..همه چی پایمال شدتازه متوجه شدم وقتی که فایل های احساس لیاقت گوش میکردم که همه ی این مقایسه کردن های خودم بادیگران ،چراانقدرپیشرفتم مثل اول سریع وباکیفیت نبود،چراانقدردنبال تاییدوتوجه بودم ،اصلاحتی متوجه شدم من تکنیک سیاه قلم دوس ندارم رنگ بیشتر دوس دارم نقاشی رودوس دارم ولی اصلاتکنیکشو دوس نداشتم ،چراهی نگران یکی بهترازمن پیدابشع انقدرکنجکاوبودم وحتی بخاطراین کنجکاوی خودم دورکردم که نبینم ازاون فضا وکلاس اصلانمیدونم دارن چکارمیکنن ،ایناهمه ازعدم لیاقت وبی ارزش دونستن خودم بوده
من خودمو ارزشمندیمو گره بستم باعوامل بیرونی به مهارت هام به تاییدوتوجه به نتایج بقیه به مالی و.ووقتی این هاروازدست دادم به شدت احساس بی ارزش کردم وقتی دیدم دیگه اون تایید توجه اون نتایج نمیگیرم همش نگران قضاوت های عوامل بیرونی بودم به شدت ارزشمندیم خودمو داشتم له میکردم وخودم نمیفهمیدم که دوباره روکردم به خداکه خدایامنوازاین چرخه ی تموم نشدنی احساس بی ارزشی احساس قربانی شدن احساس شرک ناتوانی بیاربیرون که ازهمون لحظه خداروشاهدمیگیرم احساس من بهترشد هرروزحالم بهترمیشد آرامشم بهترمیشردتلاشم بهترشددیگه نزدیک بع دوماهه وبیشترنرفتم چک کنم که بقیه دارن چکارمیکنن یااین بخوام گذشته رومرو کنم واشک بریزم الان که دارم میگم فقط بخاطر ردپاگذاشتن ازخودم هست وگرنه هیچ تمایلی نداشتم یادآوری کنم
امسال حتی برای هدف گزاری خدابهم گفت وقتی فایل هدفی متفاوت برای سال جدیدگوش کردم گفت اینوبزارهدفت نمیخوادبزاری من رتبه یک کشور و..بشم بزاراحساس لیاقت چون این ریشه ی تمام اتفاقات زندگیت بوده ووقتی دیدم حتی هدف گذاریم خدابرام تعیین کردگفتم پس قدم های بعدیشم خودش هدایت میکنه که چکارکنم که بازدوباره میگفت کامنت هاروبخون فایل های احساس لیاقت گوش کن حتی دسته بعدیشان کردم فایل ضبط کردم ازازمون احساس لیاقت که آدمی که برای خودش ارزش قائله مثلا این که درحال چک کردن دیگران نیس دنبال تاییدوتوجه نیس ورزش میکنه خیلی هاشودارم انجام میدم حتی موهاموکوتاه کردم تااحساس راحتی بیشتری کنم تاموهام راحت ترشونه بشه وچقدرحس خوبیه موکوتاه رفتم پوستم پاکسازی کردم پولشم بانقاشی هام تعویض کردم ومابقی پول پرداخت کردم وچقدرحال کردم صورتمو توایینع دیدم پوستم شفاف وتمیزوروشن شده بود وهرچی لباسی حس شل وارفتگی کهنه بود ریختم دوروکشولباس هام مرتب خلوت کردم همیشع ورزش میکردم ولی برای این که تمرکزی کارکنم ورزش گذاشتم کنارولی دوباره شروع کردم هرروزدارم ورزش میکنم وماه رمضون دوس داشتم وروزه میگرفتم نه به خاطرثوابش بخاطر حس وحال ماه رمضون دوس دارم منویادبچگی هام میندازه صدای ربناکه میادوافطار میکنی خیلی دوس دارم حال وهواشو وازیه بابت دیگه تعدادوعده های غذایی کم میشه وبرای سلامتی خوبه روزه میگرفتم ودوس داشتم همین عادت حفظ بشه حتی بعدازماه رمضون که هرغذایی نخورم وعده های غذای زیادنباشه که خداروشکرمراعات کردم خیلی برام مهم نیس هردوساعت یه باریه چیزی بخورم سعی میکنم وعده هارویکی کنم وانصافااگه قبلا 10 11 وعده میخورم الان شده 4 و5 وعده وهرروزمینویسم تمرین ستاره قطبی که دوس دارن امروزقانون سلامتی امروزازسایت بخرم چون خیلی دوس دارم نه که برای الان باشع کلاغذای سالم ورزش کردن آب زیادخوردن میوه هاوسبزسجات بخورم غذاهای سرخ کردنی دوس نداشتم وندارم ونزدیک به چندسال نوشابه لب نزدم این اهرم هیلی خوب توذهنم ساختم که لذت میبرم ازسلامتی وزیبایی وهمیشه مراقبت میکنم ازپوست مواندام تغذیه ولی دوس دارم خیلی بهتروبیشتروبااستانداردهای بالاتری باشه که ان شالاخدایاهدایتم کنه به دوره ی قانون سلامتی چون من لیاقتشو دارم
ودوس دارم دوره ی قانون سلامتی ودوره ی لیاقت داشته باشم نمیدونم چجوری ولی گوش میکنم عمل میکنم تاتومدارش قراربگیرم مطمئنم همون خدایی که هدایتم کرده تابع این جاچقدراحساس آرامش وارزشمندی باکنترل ورودی هام بیشترشده خودش به قدم های بعدی هدایتم میکنه
ازوقتی ورودی هاموکنترل کردم به همون نسبت ارزشمندی ولیاقت وارامشم بیشترشده دیگه نگاه نمیکنم که داره چکارمیکنه یاکذشته هرروزیاداوری کنم واحساس قربانی شدن کنم واشک بریزم حال روحیم چقدرباگوش کردن بافایل های رایگان احساس لیاقت وخوندن کامنت ها وفایل های توحیدی ودوره ی عزت نفس که اولین خریدمن ازدوره های شمابوده خیلی بهترازقبل شدم وتمریناتشم عمل کردم به غیرازاگهی بازرگانی که میترسم انجامش بدم که اونم انجامش میدم البته اززاویه دیدکه بقیه چه نگاهی دارن که مثلا درخواست خوراکی بیشترکنم ومیدیدم بقیه هم دارن یه جوری نگاه میکنن که چه خبر روش شد این درخواستوکردم ومیگفتین خوردنشم حال میده واقعاخوردنشم حال داد
وحتی ماه رمضون اصلافکرشم نمیکردم که همچین کاری بکنم که این هم صدرصدهدایت خدابودکه من خودمووکسی که منوانقدرقضاوت کردوموردتوهین وتهمت قراردادببخشم فقط فقط بخاطرخودم منطقش هم این بود که من وقتی نبخشم وحالت بدباشع وکینه داشته باشم قطعا به جایی هدایت میشم که بدترازاین شرایط تجربه میکنم احساس بداتفاقات بد
تنهازمانی اتفاقات خوب ازراه میرسن که قلبت راپاک کرده باشی خداوقتی همه کس وهمه چیزمیشه که ایمان داشته باشی شرک نورزی به شرط پاکی دل
ووقتی میبخشی قطعاپاداشش بهتروبزرگ ترهست
بیشتروبهترشوخدابهت میده ومن این تصمیم برای بخشش وقتی گرفتم که داشتم زندگی پس اززندگی که دنیای پس ازمرگ که ماه رمضون هاپخش میشه نگاه میکردم که هرروزدوتافرشته ساعت 4ونیم صبح رزق وروزی هرکسی میارن که بهش بدن ولی هرشخصی باباورهاش برعملکردش به اندازه ی ظرفش دریافت میکنه ومیگفت مثلاکسی که کینه داره تاوقتی نبخشه نعمت هارودریافت نمیکنه من خیلی تحت تاثیر قرارگرفتم وایمان داشتم که همینطورهست وسحر که شد دقیقاراس همون ساعت باایمان ویقین گفتم ومیدونستم که صدای منومیشنون گفتم من میبخشم بخاطرخودم چون بهترین تصمیم بود واین که حسی درونم میگفت قطعابیشتروبعترش بهت داده میشع واین منوخیلی اروم کردمنوخیلی خوشحال کردوصبح که ازخواب بیدارشدم یه دعای عربی روی صفحه ی گوشیم ازپینترست بود که من که خیلی پیگیرنبودم پیام هایی اینجوری بخونم یه حسی گفت اینو بازش کن وبخون وخدایامن چی دیدم انقدردقیق
اللهم انک عفو تحب العفو فاعف عنی
خداونداتوبخشنده ای ،عفووبخشش رودوس داری
پس مراموردعفووبخشش قرابده
وچقدرخوشحال بودم ازاین که خداانقدرمستقیم دعای منوشنیده وپاسخ داده که چقدرازاین کارم خشنودشده که قطعابه نفع خودم بوده پاداش خیلی بهتروبیشتری بهت میده
وهمین کاربعم کمک کرده که دیگه خاطرات گذشته روبه یادنیارم چون به نفع خودت هست واولین وبهترین پاداشش الان آرامشی که دارم وخدامیدونه بعدش چه اتفاقاتی خوبی منتظرمه
یه نکته ای دیگه ای هم بگم وقتی من این برنامه رودنبال میکردم انگاریع مکملی هست که فایل هایی که استادعباسمنش میشنوم بهتردرک کنم نمیدونم شایدبرای من اینطوری هست که ایمان ویقینم بیشترمیکنه به قوانین زندگی ،جهان ،به دنیای پس ازمرگ حالموخیلی خوب میکنه ایمانموبیشترمیشه
تجربه گران این برنامه خیلی هاشون یه اشتراک ویژه ای داشتن که ماخودمون همه ی این اتفاقات خلق کردیم چه مثبت چه منفی وهرکی این جاخوب زندگی کرده اون جابهتربوذه وبرعکسش
این که زبان خداوند زبان قلب خدا باقلبت صحبت میکنه زبان که ماداریم مخصوص این دنیای مادی
همه ی پیغام هایی که درزندگی دوم تجربه میکنیم ازجنس گفتارنبس جنسش قلب احساس هست
وافرادی که تجربه ی منفی داشتن همشون پرازترس ونگرانی بودن من چندبارشنیدم که میگفتن یه ندایی میگفت نگران نباش همین جمله ی کلیدی که استاداشاره میکنن خداوندمیگه غمگین نباش وگرنه اتفاقات بدی تجربه میکنی
وهم زمان که داشتم روی احساس ارزشمندی کارمیکردم پیغام هایی که شنیدم ازاین برنامه این بود نه تنها بخاطر عذاب های روحی بازخواست میشی بلکه بخاطر آسیب هایی که به جسمت واردکردی که بامنطقش هاکه چراخالکبوبی کردی بخاطر آسیبی که به سلول های بدنت وپوست واردکردی عذاب میبینی چون توخودتودوس نداشتی وگرنه این بلاهاروسرجسمت نمی آوردی،چرا وقتی میری بیرون ضدآفتاب نمیزنی لباسی نمیپوشی که ازپوست مراقبت کنی که آفتاب سوزبشع یابرعکس زمستون چرالباس گرم نپوشییدی اگرخودتودوس داری ازخودت مراقبت کن
چرا قلبت روانقدربهش نگرانی واضطراب و…دادی باعصبانیت ها،پرخاشگری ها ،کینه ،غم وعین همین جمله حسرت چیزای نداشتتوخوردی درصورتی که خیلی نعمت های دیگه داشتی که سپاس کزارباشی که خوشحال بشع تودرقبال همه ی اینامسئولی
وایناروبرای خودم میگم وهمه ی این چیزایی بودکه احساس کردم بهم کمک میکنه بیشترازخودم مراقبت کنم وخودم بیشتردوس داشته باشم
یه مثال دیگه دررابطه باتحسین زیبایی هابگم که شخص تجربه گرمیگفت وقتی من خونه زنبورهارونگاه میکردم ومیگفتم خدایاچقدراین زیباس چقدردقیق منظم من اون لحظه ذکرخدارومیگفتم واین برای من پاداشش خیلی بزرگ بود اونجا چون داشتم خدارویادمیکردم من خودم فکرمیکردم ذکرخدایعنی مثلانمازفقط یا مثل افرادمذهبی ترکه یه تسبیح بگیری وهمش بگی الله اکبر و…درسته همه ایناهمه هست ولی به قول استادکه اززبون قرآن صحبت میکنه هرکسی به یه طریقی خدارویادمیکنه مثلاخوداستاد به همین شکل که زیبایی هاروداره تحسین میکنه ازدریا ،گل ،اب ،اسمون پاک ،آبی،حیوانات ،مشتری ها،و……داره سپاس گزاری میکنه ذکرخدارومیگه وبه این شکل نمازخودشوبه جامیاره
وچقدرشباهت ها پیداکردم بین این برنامه که ازدنیای پس ازمرگ بودوقوانینی وخدایی که اززبان استادجاری میشد وایمان ویقین من چندبرابرمیکرد چون من شکاک بودم وقتی این فایل روگوش میکردم وازخداهدایت خواستم یقین منوبیشترکنه که برای من به این شکل بوده که این درک پیدامیکنم وقتی ایناروگوش میکنم قشنگ جنسش فرق میکنه این آگاهی داره ازیه عالم فراتری میاد ایناخیلی ارزشمند خیلی دقیق چقدرشبیه انگارهمشون مکملی هست برام که باورم به خدا بع جهان هستی به خودم به دنیای پس ازمرگ بیشترکنه
ازخداسپاس گزارم به خاطرهدایت هایی که درهرلحظه میشم بعضی هاشو میفهمم خیلی هاشم نفهمیدم ان شالا بعدامیفهم یادراین دنیا یادنیای دیگه .
وهمچنین ازشماداستادعزیزم وخانم شایسته مهربون وهمه ی دوستان عزیزسایت سپاس گزارم وازخدایی که فرصت ولیاقت دیدن وشنیدن ونوشتن این کامنت که دراین روزواین لحظه بهم دادسپاس گزارم
خواهرگلم من چقد کامنتهای طولانی و باحال وانرزی ووپر از آگاهیی رو دوست دارم همیشه کامنتهایی که زیاده رو میگم حتماااا حرفی واسه گفتن داره که طولانی شده برای همین بیشتر میل میکنم بخونمش تا کامنتهایی که کمه نمیدونم این چه برنامه ای در ذهنم ساخته شد
از کامتت بینظیرتون لذت بردم خصوصا اونجا که گفتی اگه خالکوبی کردی اگه حرص خوردی اگه حسرت خوردی اگه اعصبانی شدی اگه تو گرما و سرما از پوست تنت محافطت نکردی اینارو من اضافه میکنم که اگه سیگار میکشی اگه مشروبات الکی و مواد مخدر مصرف میکنی اگه قضاوت میکنی اگه غیبت میکنی اگه نمیبخشی اگه چشم چرونی اگه حرص و طمع داری به مال یا ناموس دیگری واگه های فراوان……
اینا یعنی داری ارتعاش دوست نداشتن خودتو و تنفر به خودتو به جهان میفرستی ووجهان یک عالمه فقر ومصیبت وتنش وگرفتاری وبیماری وکثیفی رو برات میفرسته خیلی خیلی لذت بردم ازاین بخش کامنتتون
و اونجایی که گفتی خدا بخشنده هست پس منو ببخش منم میگم خدا رزاقه خدا وهابه خدا فتاحه پس روزی منو بهم بده منو ببخش پس بسیار راهها را برایم بگشا تاا در آرامش و حال خوب و زیبایی زندگی کنم
درود بر تو خواهرگلم دروووود دقیقا همینطوری هست که گفتین جهان به این صورت کار میکنه و این مابا برنامه های قبلی هستیم که منتظریم یک کارهای عجیب وغریب انجام بشه تا روزی بدست بیاریم نخیر با هر روز به یاد خدا بودن اونم با تحسین زیبایی خدا گه هر جا میبینیم و میشنویم میتوانیم دایم در نماز باشیم که این تقوا و پاکی گرفتاری را از ما دور و روزی را بما فراوان و بی حساب جاری میکنه
این از آموزه کامنت شما گرفتم دوست خوب توحیدیم
بدورووووود خواهرگلم سپااااااااس از زیبایی که آفریدی
خوشحالم که کامنتی که گذاشتم تاثیرگزاربوده واون قسمتی که الان بهش احتیاج داشتین رودریافت کردین تاارتقاپیداکنین به مراحل بالاتر
واین رومدیون خداوندی هستیم که درمسیرزندگی کمک میکنه بااستفاده ازاین اگاهی ها درجریان ارتباط افکارواتفاقات زندگیمون باشیم ونتایجش روبیایم بنویسم که اینطوری به رشدهمدیگه کمک کنیم
چون بازتاب همین عمل به خودممون داره برمیگرده
چون باخوندن کامنت شما من هم این رودریافت کردم که خداوندمنوبه آرامشی ورشدی که تاالان دارم رسونده وبایدسپاس گزارترباشم وبیشتروبهترورودی هاموکنترل کنم تاصعودکنم به مدارهای بالاتر.
فقط وقتی تونستم بیام بالاترکه باتمام وجودازش هدایت خواستم که کمکم کنه وواقعابهم کمک کرد این یعنی بایدهمیشه به یادخداباشم همیشه بایدنیازمنداون باشم وهمیشه برای همه چیزازش کمک بخوام همیشه بایدفایل های توحیدی خصوصاهمین فایلی که اومدم کامنت گذاشتم گوش کنم
هرچندکه فکرمیکنم دارم گوش میکنم ولی باتمام وجودنیس
یه حس سیری وبی نیازی هست که خطرناکه
ولی پیام شما یه هشداری بود که بیشترگوش بده گشنه ترباش
تادرمسیرمستقیم باشم درمسیر کسانی که به آن هانعمت داده نه کسانی که برآن ها خشم گرفته ونه گمراهان .
من هم ازشما بی نهایت ممنونم تاالارمی شدین که بیشتربه یادخداباشم وسپاس گزارترباشم.
تا دقیقه 24 دیدم و این آگاهی رو با تک تک سلول هام درک کردم که وقتی شما هدایت خداوند رو باور می کنی و میپذیری، دیگه احساس گیر افتادن توی مسائل زندگی رو نداری. تقریبا سه سال پیش بود که خیلی راجع به مسائلی سردرگم بودم. راه حلی که خودم براش سراغ داشتم این بود که برم هرچی کتاب راجع به اون مشکلی که دارم هست رو بخونم، با مشاور صحبت کنم، کل اینترنت رو زیر و رو کنم تا به جواب برسم. اما فایده نداشت. تقریبا یک سال و نیم زمان برد و بعدش با یه روش خیلی ساده، با دیدن یک فایلی جواب سوالم بهم گفته شد. اون زمان خیلی عصبانی بودم. گفتم خدایا چرا بعد از اینکه یک و سال نیم سردرگمی من رو دیدی الان جواب رو بهم دادی؟ چرا این جواب ساده رو زودتر ندادی؟ و بعدش فهمیدم زمانبندی خداوند بهترینه و درست زمانی که من درک و امادگی دریافت اون جواب مشکل رو داشتم خداوند منو به سمتش هدایت کرد. خیلی جالبه، همونطور که گفتم راه حل اون مشکل نه تنها خیلی ساده بود، بلکه قبل از اون هم جلوی چشمم بود اما من نمی دیدمش تا زمانی که آماده درکش شدم. یک سال و نیم از اون ماجرا میگذره و من کم کم و با تکامل، هر موقع که سوال و مسئله ای برام پیش میاد این رو به خودم یاد آوری میکنم که 1) مسئله هرچقدر پیچیده باشه پاسخش ساده است 2) تا آماده ی دریافت نباشی بهت گفته نمیشه حتی اگه بیخ گوشت باشه.
طی یک سال و نیم اخیر دارم تمرین می کنم و الان میفهمم زندگی در لحظه یعنی چی. الان میدونم که باید یکی یکی قدم هارو برداشت تا خدا قدم بعدی رو بهت بده. هرقدر هم که مسیر طولانی باشه یا سخت به نظر بیاد، خدا گواهه که با یاد آوری این موضوع دلم ارام میشه: جواب بهم گقته میشه کافیه کاری که من الان میدونم رو انجام بدم.
و نگران اینکه کی مسئله حل میشه نیستم. احساس سردرگمی ندارم. استاد چقدر قشنگ گفتید اشک در چشمانم حلقه زده از یادآوری این احساس خوب که ما هیچ موقع رها نشدیم. ما به حال خودمون رها شده نیستیم که موقع سختی خودمون بخوایم یه خاکی تو سرمون بریزیم. کافیه این آگاهی رو باور کنیم که البته تکامل می خواد و باید زمان و اجازه بدیم که این بذر روز به روز درونمون رشد کنه.
یه موضع دیگه هم هست که ضعف و ناتوانی من رو در برابر خداوند خوب مشخص میکنه. بارها و بارها و بارها شده در موقعیت سختی قرار گرفتم و باید تصمیمات دشوار می گرفتم یا حرف هایی رو به افرادی میزدم که جسارت زیادی می خواسته. از خداوند خواستم گره از زبانم بگشاید و قدرت به من عطاکنه. تمام اون مشکلات به راحتی حل شدند و جالب اینه که وقتی مثلا یه سال از اون مشکل میگذره،خدا شاهده من میبینم که این من نبودم که این حرف رو زده، این جسارت رو به خرج داده، چنین اقدامی کرده! من در حالت عادی این توانایی ها رو ندارم و اگر زمان بگرده مطمئنم نمیتونستم خودم به تنهایی اونکارو انجام بدم.
از وقتی با این صحبت توحیدی شما آشنا شدم، که همه چیز خداونده، که ما رمیت اذ رمیت
من سعی می کردم همیشه بگم که فلان داشته، فلان اتفاق، هذه من فضل ربی. یا هدایت بوده
اما این موضوع اصلا همیشگی نبود بخصوص توی اجرای قوانین. چون من اونقدر مطالعه می کردم و می کنم که همیشه فکر می کنم پرم.
فکر می کنم من می دونم و کسی نمی دونه
یعنی بیشترین ضربه رو از این ناحیه خوردم چون اینطور مواقع می گی چون می دونم، پس به فلانی که نمی دونه کمک کنم.
چون می دونم، فلانی ها رو باید کلا کات کنم.
چون می دونم، باید ببندم در گوشمو
چون. ….
یعنی این می دونم گفتناااا اونقدر ضربه زننده س که من خیلی ازش خوردم
یادم هست یه روز یه همنورد به من یه حرفی زد، گفت یه وقتایی بگو نمی دونم
بگو نمی دونم
بگو نمی دونم چرا این اتفاق افتاد
چرا این رفتار شد
چرا
بگو نمی دونم.
و مثال خیار چمبر رو زد که یه روز خیار چمبر می کاره و فکر می کنه باید توی یه دوره ی خاصی بهش آب زیاد بده
خیارچمبر رشد می کنه اما از یه جایی، متوقف می شه رشدش
این آقا می ره از یه باغبون می پرسه و می گه که چه کاری کردم، چقدر رسیدگی کردم و کلا شرایط رو شرح می ده
باغبون بهش می گه: یه مدت آب نده، یا خیلی خیلی خیلی کم بهش آب بده
خیارت غرور شده.
یعنی اونقدر بهش آب دادی مغرور شده.
خیلی مثال قشنگی بود هر وقت یادم میفته می گم ببین، خیارچمبر نباش
هر جا می بینم متوقف شدم می فهمم بخاطر این غرور و اقرار به دونستنه
و هر جا رد پای جلو رفتنم و پیشرفتم رو دنبال می کنم، می رسم به این نمی دونمه و دریافت هدایتی که پشتش میاد و اومده. یه قانونه اصلا.
درباره ی رانندگی یه ماجرایی برام پیش اومد و خالی از لطف نیست بیانش چون خیلی بهم کمک کرد این هدایت و اینکه خدایا برم یا نرم.
چند وقت پیش، شب با دوستانم قرار بود توی طبیعت دورهمی به مناسبت سیزده بدر داشته باشیم. من تنها با ماشینم بودم و پشت سر یکی از آقایون راه افتادم.
ایشون توی شب راه رو گم کردن و من هم خبر نداشتم که راه رو گم کردن فقط پشت سرشون می رفتم
جاده سنگلاخی، شیب های تند و بعضا خراب
یعنی اصلا نباید بگم جاده
بیشتر کوره راه بودن
از یه راه می اومد بیرون، می رفت یه راه دیگه و ادامه داشت
تا اینکه فهمیدم راه رو گم کردن و قرار شد از یه جاده بریم.
به یه جاده ی شیب دار رسیدیم که به شدت شیب رو به پایین داشت و از قضا توسط آب بارون خراب شده بود و فرورفتگی های شدیدی داشت
به یه نقطه که رسیدم، ایشون باز پایین رفتن ولی من ناخودآگاه گفتم حتی اگه التماسمم کنن، یک سانتی متر دیگه جلو نمی رم
دلیلی هم نداشتم جز اینکه من این مسیرو نمی درم.
یعنی انگار خدا قفل زد روی پام و گفت همینجا بمون
همسرشون و دخترشون پیش من موندن و این آقا دوباره مسیرو ادامه داد تا شاید گروه رو پیدا کنن
ولی من همونجا موندم و با اینکه توی اون شیب و با اون شرایط من تابحال ماشینو سر و ته نکرده بودم، اصلا یه حرکتایی می زدم که برای خودمم عجیب بود تا بالاخره تونستم ماشین رو سر و ته کنم و رو به بالا ببرم (یعنی برگشت).
شب بود، گوشی ها آنتن نمی داد. گم شده بودیم و اون آقام ازش خبری نبود.
بیش از نیم ساعت توی اون تاریکی بودیم و عجیب حال من خوب بود. با اینکه می ترسیدم اولش. بعد نگران ماشین بودم که خراب نشه و و و
ولی انگار حس می کردم هدایتو
انگار کار درستی انجام داده باشم
تا بالاخره بقیه ی دوستان مارو به واسطه ی ماشینم پیدا کردن
یعنی سبب خیر هم شد
و بعد با آدرس گرفتن از ما دنبال اون آقا رفتن
من اون شب حتی یک لحظه توی ذهن خودم اعتبارش رو به خودم ندادم. گفتم هذه من فضل ربی.
من رو از رفتن به مسیری متوقف کرد که هیچ کسی توی اون شرایط، با اون وضع جاده، با ماشین نمی رفت و اون آقا رفت و توی سرپایینی ها گیر کرد
حتی گفتن که ما با ماشین آفرود هم اینجا نمی ریم که این آقا رفته.
همون لحظه گفتم ببین این همون هدایته. اینکه با این قدرت بهت بگه از این نقطه پایینتر نرو.
این همون هدایته که توی اون شب و اون شرایط من حتی حاضر بودم پای پیاده برم دنبال اون اقا و پیداش کنم. یعنی ترسی نداشتم از هیچ چیزی و هیچ کسی. انگار احساس می کردم که خدا کنارمه.
به ستاره ها نگاه می کردم و لذت می بردم.
سکوت شب
آرامشی که بود
اصلا نمی دونم چی بگم
این در حالی بود که همسر اون آقا به شدت به شدت استرسی و نگران که شوهرم چی شد و خبری ازش نیست و و و.
بگم که آخر از ما هم پیداشون شد
وقتی اومدن، گفتن که آره اشتباه از من بود. من می دونستم اشتباه اومدم مسیرو ولی ادامه دادم.
بخاطر اینکه شاید فکر می کرده من این مسیرو بارها اومدم، پیداش می کنم
چقد لذت بردم از کامنت عالی تون خیلی الهام بخش بود مخصوصا اونجا که گفتی هر وقت گفتی بلدم بلدم من میدونم میدونم ضربه خوردی که الان با خوندن کامنت شما فهمیدم که منم دقیقاااا این ایراد بزرگ و دارم تا ینفر بیاد دریاره قانون جذب حرف بزنه یا درباره چیزی که بلدم یا خوب به حرفش گوش نمیدم یا بهش میگم آره میدونم نه این چیه اینجوری فلان و همان….
بعد احضار فضلم شروع میشه با غرور الان فهمیدم این بزرگترین ایراد منه من بزرگترین ایرادمو اینجا با کامنت شما پیدا کردم غرور میدونم میدونم این بیماری که درمانش فقط دست خداست خدایا چند وقت دارم اینجا تو این فایل فعالیت میکنم ازت هدایت خواستم اینم جواب خدا بود بوسیله شما خواهرگلم ممنونم ازتون
خدایا شکرررررت باشه چشمممم حتما از امروز هر جا هرکی خواست حرفی بزنه که بلد بودم با سکوت و با دقت به حرفت که ازاون طریق خواستی بهم یاداوری کنی توجه میکنم اونم با حس خوب و با فروتنی ازت ممنونم خداجونم ازت ممنونم که از هر طریقی داری باما حرف میزنی الهی شکررررررت بقول ارشمیدوس بود کی بود گفت یافتم یافتمم یافتمممم منم میگم خدایا یافتمممم غرور منم منم و یافتم غرور من بلدم من میدونم و یافتم از امروز عهد میکنم که روزه من میدونم من بلدم بگیرم تا زمانی زنده ام الهی کمکم کن خدایا کمکم کن من هیجی نمیدونم من هیچی بلد نیستم خداجونم من عاجزم من ناتوانم دستمو بگیر راهبرم باش
دوست من خواهرخوبم نسترن جان عزیز ممنونم ازاین کامتت الهام بخش عالیتون .
چرخیدن تنها در دل جنگل شجاعت میخواد که آرزوشو دارم
استاد جان دقیقاً تک تک کلماتی که میگین کاملا شرایط الآنم هست من قبل این فایل دو ماه پیش فهمیدم من عاجزم ، من درک کردم چیزی نیستم
من فهمیدم وجود یک هوش برتر باعث هدایت میشه البته قبلش هم میدونستم که خداوند همه چیزه ولی میگفتم اوکی ولی منم باید یه حرکتی بزنم یا نه منم باید بیام عرضه کنم من مگه نفخت و فیی روحی نیستم مگه من خالق اصغر نیستم بله من به خدا توکل میکنم و حرکت میکنم و خدا به من برکت میده …..نگو هم حرکت و اون میگه تو انجام بدی هم برکت و اون میده اون میاد انجام میده اگه اینو بفهمی …..
خلاصه کنم که این در حالی بود که بیشتر از 20 سال تلاش و کار و حرکت بود ولی نتیجه اش تقریباً صفر بود
ولی دو ماه پیش بعد از 5 سال تلاش برای تغییر باور و موفقیت و تلاش بسیار زیاد خرید فایل های چند گانه از محصولات شما کار کردن ، تجربه کردند، و ……واقعا پدرم در اومد
و بالاخره درخواست دادم خدایا دیگه من نمیدونم چیکار کنم خودت کمک کن من هر چی بلد بودم و آوردم رو کاغذ حالا تو بیا وسط
که دیگه نگم براتون …
من الان کاملا فهمیدم شما در کل محصولات و ….چی میگین خیلی ها براشون خیلی چیزا سواله منم همینطور بودم حتی من میتونم فایلی رو که خرید نکردم هم اگه بشنوم و مثلا برای کسی سوال باشه خیلی راحت میتونم متوجه بشم ینی چی بابا قبلا بارها گوش میکردم نمیشد نگو قفل بوده برام همه چیز توحید بوده و من کاملا غافل بودم …..
حالا ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست و آوردم تو کار. که آیا توحید و درست فهمیدم یا نه ؟
باورتون نمیشه درخواست دادم که من در حوزه کاری خودم ینی موسیقی میخام امسال پیشرفت چشمگیری داشته باشم خدایا کمک کن چیکار کنم ؟
من نمیدونم تو رحیمی تو کریمی من حالیم نیست
شاید باورتون نشه من در عرض کمتر از سه روز یهو دیدم یه کتابی که از قبل داشتم راجع به تئوری موسیقی ، اون تو دستمه و دارم میخونم !!!!!!!
آقا من و میگی موهای تنم سیخ شد یه لحظه ، چشام پر اشک شد …..
گفتم خدایا نوکرتم که اینو باید بخونم اوکی میخونم
من در عرض یک هفته شبانه روزی کتاب خوندم هر کدوم 150 صفحه
حالا این منو یاد تمرین کشف قوانین میندازه که حتی یه صفحه هم نمیتونستم بخونم اینجا بود که کاملا درک کردم توحید اگه نباشه انسان تکنیک پذیر نیست ..
الان تمرین کردنم کجا و اونموقع کجا کاملا داره هدایت میکنه ، الان اعتماد به نفس رفته بالا آقا منطقی هم هست وقتی یکی دیگه کار و انجام میده و مطمئنی کارش درسته دیگه مگه نگرانی معنی داره؟ مگه ناامیدی میتونه بیاد ، مگه تو میتونی به کمبود هدایت بشی آقااااااا تمام ترمزها همینه تمام باوری که باید تغییر کنه همینه دوستانی که دنبال تغییر باورید همه تغییر باور تغییر شرک به توحید هست بقیع خود به خود تغییر میکنه
2 سال پیش با یه دوستی رفتیم رستوران ایرانی تو سیدنی که جای شما همگی خالی غذاش هم خوب بود.
بعد از مدتی دوباره میخواستم یه قراری رو داشته باشم تو اون رستوران ولی اسم رستوران رو یادم رفته بود بعد از فکر کردن منطقه اش رو یادم اومد وسرچ کردم پیدا کردم.
چرا به دوستم زنگ نزدم چون یه قرار مهمی برام بود نمیخواستم احتمالا متوجه چیزی بشه.
خلاصه زمانی که داشتم در مورد آدرس و اسم رستوران فکر میکردم خداوند به وضوح بهم گفت به دوستت زنگ بزن با صدای بلند هم بهم میگفت.
مثل همون داستان استاد که زمانی که تو چادر خونه خواهرش مشغول به نوشتن کتاب اول شده بود .جریان اون خرسه و اون ترس از تاریکی و اون داستان باحال قبرستون در دل تاریکی شب…….
خلاصه اون میگفت زنگ بزن من میگفتم این وسط روز موقعه نهار همه سر کارند دیگه چه احتیاجی به دوستم زنگ بزنم .
رفتیم و بعد از 20 دقیقه تقریبا رسیدیم به رستوران.
حدس بزنید چی شد ؟؟؟؟؟
دوستم که نمیخواستم ببینم اونجا بود .همونجا گفتم خدای من چرا به حرفت گوش نکردم .من رو ببخش. یه احساس دلسوزی پدر به پسر رو از خداوند اونجا گرفتم تو قلبم .که اون همیشه خوبی و راحتی و آرامش ما رو میخواد ولی ما روی خودمون حساب باز میکنیم .و نتیجهاش هم معلومه.
به حرحال چیز خواصی نبود ولی بهتر بوددوسنم ما رو نمی دید.
اونجا این داستان رو تو ذهنم داشتم که حتمن یه روزی در موردش تو سایت مینویسم.یعنی همون موقعه خلق کردم .
که الان دارم در موردش مینویسم.
خیلی داستانها رو تو ذهنم داشتم بنویسم ولی این یکی خیلی برام واضحتر شده بود با توجه با آموختههای استاد عزیزم.
و سعی کردم با این مثال حرفهای استاد رو تایید کنم و برای خودم و دیگران ردپا جا بزارم که ما همیشه در جریان هدایتهای خداوند هستیم اگر که ایمان داشته باشیم و عمل کنیم .
خداوند خیلی جاها کمکم کرده و سپاسگزا خدای یکتا هستم و امیدوارم بتونم بیشتر ارتباط نزدیکتری رو با رب داشته باشم .
استاد من خیلی فایلهای توحیدی شما رو دوست دارم و البته که همه فایلهاتون.
ولی وقتی در مورد یکتاپرستی صحبت میکنی کلا یک انسان دیگهای میشید و با یه حس عجیبی در مورد خدا صحبت میکنی که من در هیج استادی در حوزه موفقیت ندیدم خیلی خیلی هم شما رووتحسین میکنم و هم از شما یک دنیا سپاسگزارم که این انرژی رو از شما دریافت میکنم و کلی برانگیخته میشم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
به نام خودش که همه چی از او آغاز شده ، یگانه بی همتایی که ما را خلق کرد تا جهانهاش رو گسترش بدیم.
سلام بر استاد عزیزم استاد عباسمنش ، واقعا سپاسگزارم بابت این فایل و این همه آگاهی ناب و خدا روشاکرم بابت وجود شما که هر چند وقتی یک تلنگر قوی به من میزنین.
انگار یک چیزی که سالها توش گیر کرده بودم رو تو فایل متوجه شدم با اینکه در قسمت قبلی هم توضیحاتی دادین اما اونجا متوجهش کامل نشدم یا به عبارتی کاربردی تا این حد نمیدونستمش ، به گذشته فکر کردم ومتوجه شدم که زندگیم خیلی شبیه کارمند شماست و برای یافتن پاسخ ها خیلی تلاش میکردم و همون اول نمیگفتم نمیدونم ،چون فکر میکردم و برداشتم با توجه به آموزش ها و فایلهاتون این بود که در برابر مسایل نباید تسلیم بشی و باید بگردی تا به جواب برسی .
یکجورایی اینکه نمیدونستم رو در حین سوالهایی که به ذهنم می اومد بگم واینکه بگم تو میدونی کلا از ذهنم دور بود ، درسته متوجه شده بودم که باید با خودمون بگیم تسلیم خدا هستیم و… اما در مورد مسائل زندگیم میگفتم کم نمیارم و میگردم تا پیداش کنم ،،عجیب واقعا عجیب این فایل منو متوجه کرد که درسته که نباید در برابر مسایل زندگی کم بیاریم و تسلیم بشیم اما همواره باید به یاد بیاریم که ما نمیدونیم و اونه که جواب ها رو داره ،از سالها پیش این سوال رو داشتم که چطور میشه یک عده شاید ازمن خیلی دیرتر شروع کردن به کار کردن روی خودشون اما به ظاهر اونها زودتر به الهامات مسیرشون دست یافتن و من باید تلاش بیشتری میکردم و فکر میکردم شاید یکی از دلایلش منطقی بودن اونها باشه که باعث میشه احساسشون کم تر بالا وپایین بشه ،اما بعضا جاهایی هم بود که من مثل اونها از لحاظ احساسی رفتار میکردم اما نتایج متفاوت بود و یک واقعیت خیلی واضح بود که اونها آسون تر میگرفتن و به دنبال جواب ها همه گزینه ها رو امتحان نمیکردن تا به جواب برسن و همون اول رفته بودن سراغ جواب های درونشون .
به نام خدایی که مهربان تراز حدتصورماست….
سلام به استادعزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
یادمه زمانی که فایل توحیدعملی 10 رو نگاه کردم خیلی روم تاثیر گذاشت همش به خودم میگفتم یعنی کجاها مَنم مَنم کردم کجاها مغرور شدم و قدرت رو به خودم دادم
کلا فایل عالی بود و سیوش کردم به عنوان بهترین فایل ها که بارها ببینمش
یه مدت گذشت و یه روز گفتم ای کاش استاد توحید عملی 11 رو هم بزارن رو سایت
یعنی میشه؟نه بابا فکرنکنم به این زودی استاد فایل توحید عملی بزاره
یادم نیست دقیقا فرداش یا عصرش اومدم تو سایت
اولین چیزی که دیدم فایل توحید عملی 11 بود
اصلا باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم
ولی این وسط یه اتفاقی افتاد و اونم این بود که دیگه شوروشوق نداشتم این فایل رو ببینم
من که تا یکم قبلش یکی از خواسته هام دیدن همچین فایلی بود یعنی چیشد؟؟؟
نمیخواستمم خودمو زور کنم که حتما برو ببین
چون برای من اینجوری جواب عکس میده
چندمدت بعدش این فایل رو دیدم ولی اول اینکه تا آخر ندیدمش و دوم اینکه اونجور که باید ازش چیزی متوجه نشدم
استادجان درواقع من اصلا توی فرکانسش نبودم
فرکانس شنیدن این حرفا و استفاده کردن ازش
.
.
.
.
امروز این فایل ارزشمند رو دوباره دیدم اما این بار با حس خوب اما این بار از خودم هی سوال میپرسیدم که
رزا چه قدر باور داری که خداوند هدایتت میکنه؟اصلا باور داری؟باور داری لیاقت هم صحبتی با خدارو داری؟چه قدر در برابر خدا متواضع هستی؟کجاها مَنم مَنم میکنی؟
رزا میزاری خدا فرمون رو بگیره تو دستش و برات کارهارو انجام بده؟
یه چیزی یادم اومد که فکر میکنم یادآوریش به منم کمک خیلی بزرگی میکنه
بهمن ماه بود و من تااون موقع به غیراز کتابای الکترونیک استاد هیچکدوم از محصولاتشون رو خریداری نکرده بودم و خیلی دوست داشتم اولین دوره که میخرم عزت نفس باشه
به طور کاملا هدایتی پول این دوره برام آماده شد
از زمانی که متوجه شدم قراره این دوره رو بخرم این قدرررررررر ذوق زده شده بودم که رفتم توی تلگرام و توی کانال استاد و نتایج بچه هارو تک تک میخوندم یا مثلا هرچی فایل بود که استاد درباره این دوره توضیح داده بودن رو میرفتم نگاه میکردم
وااای هیچوقت یادم نمیره وقتی که دوره رو خریدم
شب بود و مهمون داشتیم وقتی مهمونا رفتن خیلی خسته بودم یکم استراحت کردم و ساعت 2 نصفه شب بلند شدم اولین قسمت رو دیدم
خدایاشکرت چه خاطراتی برام زنده شدن
گذشت و گذشت و همین طور که داشتم پیش میرفتم و فایل هارو میدیدم با خودم میگفتم من که اینجوری نیستم من که اونجوری نیستم
مثلا استاد درباره ی این صحبت میکردن که نباید نظرات دیگران براتون مهم باشه و ….
من میگفتم نه اصلا من اینجوری نیستم من نظر دیگران خیلی برام مهم نیست
متوجه شدین فکرکنم
همش مَنم مَنم میکردم
من و دوستم باهم این دوره رو خریدیم
ایشون خیلی پیشرفت کردن که همینجا بگم فوقالعاده براش خوشحالم
ایشون خیلی نسبت به موضوعاتی که استاد بیان میکردن متواضعانه رفتار میکردن
منم یه جاهایی قبول میکردم توی این موضوع مشکل دارم ولی یه جاهایی نه
اصلا نمیدونم چرا اون طوری شده بودم
من که آرزوم این بود که دوره عزت نفس رو بخرم
وقتی خریدمش و جلو رفتم اصلا اشتیاقم کم و کمتر میشد بااینکه این دوره فوقالعاده هستش
و اتفاقی که افتاد این بود که توی شرایطی قرار گرفتم که تمام اون مَنم مَنم ها جلو چشمم اومد و متوجه شدم بله من اینجاهم باید روی خودم کارکنم بله من اونجاهم باید روی خودم کارکنم
و میتونم بگم یه مدت رابطه من باخدا خیلی کم بود یعنی اینجوری بود که همش بهش میگفتم چرا من؟چرا باید اینطوری بشه؟چرا باید اون طوری بشه؟
جالب اینجاست که این موضوع رو امروز متوجه شدم زمانی که داشتم این فایل فوقالعاده رو میدیدم
بازم نجواها اون قدر زیاده که در حین دیدن این فایل هم به من میگفت نه بابا اینا که برای تو نیست
تو که داری توحیدی عمل میکنی تو که تااونجایی که تونستی در برابر خداوند متواضع بودی
جواب من الان اینه
فکرنمیکنم فکرنمیکنم اینطوری بوده
قطعا یه جاهایی بوده ولی یه جاهایی هم نبوده
چه قدر این جمله درسته که من بدون هدایت خداوند هیچی نیستم
خدایا عاشقتم دوست دارم
درپناه الله شاد و تندرست باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
توحید و توحید و توحید من عاشق توحیدم
من هرچه دارم از خدایم است در زمان هایی که از خداوند درخواست کردم و دریافت کردم و فراموش کردم که صاحب تمام آن آرامش و داشته هایم پروردگارم است.
من از خداوند رشد عزت نفسم را و سلامتی را خواستم و به دستش آوردم اما من فراموش کردم که منبع این آرامش و اطمینان از کجا بوده من سقوط کردم از همان جایی که با دانستن سیستم قانون به این درک رسیدم که هیچ بدی از جایی به من نمی تواند برسد اما اعتبار آن را به دانستن خودم از قانون میدانستم . اگر کسی از اطرافیان می گفت که من فلان مساله ذهنی و جسمی رو دارم در ذهنم می گفتم که این که کاری نداره ذهنت رو متمرکز کن تا بتونی طبق قانون از مریضی و ذهن ناآرام رها شوی .
من دور شدم از منبع اصلی و فراموش کردم صاحب این قانون و جهان من سقوط کردم از همان عزت نفسی که ساختم از همان سلامتی که ساخته بودم و امروز این فایل برای من یادآوری کرد که به هرنقطه از زندگی که رسیده باشد فرقی نمی کند گنج قارون هم اگر داشته باشی اگر به تمام علم اقتصاد و کسب و کار هم آشنایی داشته باشی هرزمان که به خودت مغرور شدی و اعتبار آن را به خودت دادی همان جا به خودت ضربه می زنی و سقوط می کنی.
من اعتراف می کنم :
محتاجم به پروردگارم برای سلامتی و انرژی روزانه ام
محتاجم به ربم برای عزت نفس ام و احساس خوبی که نسبت به خودم و دیگران دارم
محتاجم به خداوندم برای زندگی در این جهان و خودسازی و تمام پیشرفت هام
محتاجم به خالق گل برای دریافت تمام خصوصیات و ویژگی های خودش برای اینکه من می خواهم شبیه پروردگارم باشم و خصوصیات پروردگارم را داشته باشم
محتاجم به خالق جهان برای اینکه او صاحب و اختیار این جهان و من و هرچیزی که وجود دارد است
محتاجم به هرنفسی که می آید و برمی گردد
محتاجم به پروردگارم برای محافظت از من و فرزندم و خانواده ام و هرآنچه که به من داده شده است
محتاجم برای زمان هایی که ادعا کردم که من احساس حسادت به کسی ندارم و توانستم این احساس منفی رو کنترل کنم و غافل شدم از منبع این انرژی و سقوط کردم
محتاجم به خداوندی که از او خیلی چیزها رو هم زمان می خواستم و وقتی که به دستش آوردم رفتم سراغ مسئله بعدی و انقدر حریص شدم که در پس همه اون خواسته هام منبع رو فراموش کردم و تمام داشته هایم از احساس خوب و شادی انرژی و امیدم را از دست دادم .
خدایا هدایتم کن هر زمانی که تورا نمی خوانم بگذار به حساب ذهن ویرانگرم بدان که محتاجم و فقیرم به درگاهت دستانم را همیشه بگیر و مرا در مسیر خودسازی و خداشناسی هدایتم کن
سپاس استاد عزیز دوستت دارم
سپاس خانم شایسته عزیز برای موزیک لبیک آخر فایل بینظیر بود کل این کامنت رو که نوشتم فقط همین لبیک رو گوش کردم.
به خدا اگر در این مسیر هستیم به عشق خود و خدامون و ملاقات با پروردگارمون هستیم. باشد که در مسیر رشد و در مسیر پیشرفت و انسانیت از این دنیا به دیدن پرورگارمون کوچ کنیم . تا پیش خود و رب سرافراز باشیم.
آیه 4 سوره التغابن
یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿4﴾
آنچه را که در آسمان ها و زمین است می داند، و [نیز] آنچه را پنهان می کنید و آنچه را آشکار می نمایید، می داند و خدا به نیّات و اسرار سینه ها داناست.
وآیه 6
ذَلِکَ بِأَنَّهُ کَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿6﴾
آن [عقوبت و عذاب دردناک] به سبب آن است که پیامبرانشان همواره دلایل روشن برای آنان آوردند، ولی گفتند: آیا بشر [ی مانند خودمان] ما را راهنمایی می کنند؟! پس کافر شدند و [از حق] روی گرداندند و خدا [از ایمان و طاعتشان] اظهار بی نیازی کرد، و خدا بی نیاز و ستوده است.
خدای عزیزم من نمیدونم
من نمیفهمم
تو بهم بگو چی درسته و هدایتم کن
سلام به استاد عزیز و دوستان
استاد عزیز شما گفتین جمله به جمله این فایل دارای آگاهی هایی ناب هستش
من دو مرتبه تصویری این فایل رو دیدم ولی درکش برام زمانبره و میخوام صوتی اونو بارها گوش بدم تا بفهممش
و هنوز دارم بعد از 12 ساعت از خدا میپرسم که درباره زندگیم چه آگاهی میخواستی بهم بدی
استاد عزیز شکل هدایتم به این فایل جالب بود
میدونین اخیرا به کامنتهایی هدایت شدم که دوستان میگفتن که خدا منو شب و نصف شب فلان ساعت از خواب بیدار کرد و هدایتم کرد به سایت و به موضوعی که قبلا از خدا درخواست هدایت کرده بودم و جوابمو نصف شب گرفتم
استاد جان میدونین
منم کنجکاو شدم و از خدا خواستم یه شب هم منو اینجوری هدایتم کنه ببینم جنسش چطوریه
جالبه هفته پیش این درخواست در من شکل گرفت
دیشب حدودا ساعت 9 می اومدم خونه رسیدم منزل دیدم هیچکسی نیست
تماس گرفتم با خانوادم گفتند که به صورت اتفاقی از یه مراسم افتتاحیه یه رستوران سنتی باخبر شدند و الان توی مسیر اونجان تا به جشن برسند
لوکیشن فرستادند که منم برم
ماشین رو برداشتم و رفتم
خیلی خوش گذشت
میشه گفت توی این چند ماه گذشته توی همچین فضایی نبودم و چون قبلش از اینکه برم توجه کرده بودم به خواسته هام
یکی از خواسته هام به خدا این بود که دوس دارم با آدمای شاد باشم و ………
خلاصه خوش گذشت
وقتی برمی گشتیم من رانندگی میکردم
و طبق معمول گاهی حرکاتی رو که استاد عزیز گفتند رو توی رانندگیم دارم
ولی اونقدر سطحش بالا نیس و در حد لایی کشیدن و اینا نیس
مثلا دوس دارم ماشین با آهنگ خیلی آروم برقصه و خیلی آروم فرمون رو به راست و چپ میبرم طوری که ماشین در همون حالت حرکت توی مسیر صاف آدم به چپ و راست میره
یا اینکه وقتی به میادین میرسم گاهی اون میدون رو تا 3 یا 4 مرتبه دور میزنم و وقتی خانوادم گفتند تو رو خدا بسه دیگه ،، مسیرمو ادامه میدم.
البته اینم بگم که اینقد ادعام شده جلوی خانوادم که من رانندگیم خوبه که به خودم میگم راننده بین ال (بین الملل)
و کلی از این حرفای بین ال ی به خودم نسبت میدم.
بقول معروف ادعام میشه
مث
معکوس هام حرف نداره
شاگرد چایی برام بریز
و ……
هر کس جلو میشینه زیر چشمی بهش میگم پیش راننده بین ال صاف بشین
یعنی با احترام به من بشین و لم نده
خلاصه
دیشب همگام با ریتم آهنگ ، نیش ترمزهایی رو میگرفتم مثلا 5 تا نیش ترمز پشت سر هم با ریتم آهنگ ،بعد از اینکه چند مرتبه گرفتم انگار که ترمز سمت راست خالی کرد و نگرفت . و باز رها کردم و گرفتم و بهتر شد
اول ترسیدم
خلاصه میتونم با توجه به صحبتهای استاد ، بگم که خدا ماشین رو هدایت کرد
اومدیم خونه و کارامونو انجام دادیم و خوابیدیم
به جرات میتونم بگم توی چند سال گذشته حداقل 6 یا 7 سال گذشته هیچوقت من ساعت 4 صبح من بیدار نشدم
نمیدونم چی شد بیدار شدم دیدم ساعت 4 صبحه
اول نفهمیدم چی شده بعد الان فهمیدم خدا خودش منو یاد کامنت بچه ها انداخت
هر چقد غلت زدم و این پهلو و اون پهلو شدم خوابم نبرد و یاد کامنت دوستان افتادم که میگفتن صبح خدا بیدارشون کرده و اونا از خدا پرسیدن که چی میخواد بگه و بهشون موضوعی رو گفته بوده که درخواست آگاهی ازش رو داشتن
منم دوس داشتم این تجربه رو داشته باشم اما هنوز نشده بود.
منم توی همون گیجی گفتم خدا جون فک کنم چیزی میخوای بگی بگو
بعد دیدم کمی سردرد دارم
پاشدم شیاف سردرد گذاشتم
بعد یهو گفتم خوب چیکار کنم
فایل درسها رو ببینم
یا برم قسمت مرا به نشانه ام هدایتم کن و یا……
دیدم فایل جدید اومده
استاد جان تا وسط فایل رو گوش دادم دیدم درباره حسام دارین میگین
خوب فک کردم دیدم درسته
خداوند داره بهم میگه مثال رانندگی رو بگیر ببر توی تمام زندگیت و ببین کجاها داری مغرور میشی.
نشونه ها و سر نخ هایی رو گرفتم از اینکه نزدیک 47 سال ، این اجازه رو از خودم نداشتم که برای درآمدم هیچگونه تصمیمی بگیرم ولی با دوره احساس لیاقت این اتفاق افتاد و الان تصمیمگیرنده برای خریدهام منم
در روابط معجزه ها اتفاق افتاد
در شغلم اتفاقات خوبی افتاد
در سلامتیم همینطور
در خرید ماشینم همینطور دستان خدا اومدن
و ………..
اما استاد جان شما راست میگین این همزمانی اتفاق رانندگی من با فایل شما ، خبرهای مهمتری توش داره مث اینکه تا چه حد دارم از نیروی هدایت در تمام قسمتهای زندگیم کمک میگیرم
تا چه اندازه اونو اصل میدونم
و……
راج ب اعتماد به تجربیات گذشته که اصلا بدرد بخور نبوده چون تجربیات گذشته من یه زندگی فلاکت بار رو برام داشت ، ولی الان بازم گولشون رو میخورم
استاد جان
وقتی مثال انجمن معتادان گمنام رو زدین انگار منو گفتین
من یک هفتس میخوام سیگار رو ترک کنم و حاضر نیستم تسلیم باشم و مدام میگم من میدونم اینجوری باید بشه اونجوری باید بشه و هنوز اتفاقش نیفتاده
درست میگین منم میخوام برای ترک سیگار برم دورهام رو بزنم
راج ب عاجز بودن در انجمن ان ای
راج به تسلیم و راحت شدن در تمام جنبه ها گفتین
من توی شهرداری کارمند رسمی هستم و خیلی وقتا ادعام میشه که با توجه به تجربم خیلی چیزا میدونم اما همین که به اینجا هم رسیدم هدایت خودش بوده گاهی یادم میره اول کجا بودم و از کجا شروع کردم .
آدم زرنگ تسلیم خدا میشه
امیدوارم سعی کنم با کمک خدا از این وضعیت بیام بیرون
میدونین متاسفانه قدیم کتک خورم خیلی ملس بود اما از وقتی وارد سایت شدم خیلی فرق کردم اما هنوزم بقول خدا میگه برو دورهات رو بزن هر وقت تسلیم شدی بیا کمکت کنم.
استاد جان راج ب
ایاک نعبد و ایاک……….
گفتین هر کاری میخوای بکنی بگو خدا یا خودت کمکم کن
راجع به توکل به خدا ،، در عرض یکسال گذشته حداقل میتونم بگم صدها بار خداوند قوانین اداره رو به نفع من تغییر داد که توی کامنت های قبلیم گفتم
استاد جان
گفتین
جاهایی که فک کردین خدا حالیشه و همه چی اوکی شد
مثلا برا برگزاری همایش که صفر تا صدش با من بود و انرژی زیادی میگرفت اما از خدا خواستم فرصت برام درست کنه تا روی سایت و روی خودم کار کنم که اون داستان جلسه کزایی پیش اومد و اون مشارکت سازمان فرهنگی که کل کار به سازمان محول شد و فقط نظارت با منه و نظارت هم عملا کار خاصی نمیخواد
شاید به اندارزه یه تلفن و مطلع شدن از انجام کاراس
یعنی خیلی خدا کارها رو ساده کرد خیلی بیش از اونی که فک میکردم
میخوام بگم قانون اداره ما بود که کارهای همایش رو انجام بده و سالهای سال انجامش میداد اما خدا قوانین اداره رو دور زد و کار منو خودش انجام داد
صدها بار این جریان هدایت کمکم کرده
صدها بار
اینقدر این اتفاقای کوچیک و بزرگ افتاده که به یقین رسیدم خدا پیشمه
خدا بهم میگه
خدا حامی منه
خدا حواسش بهم هست
اونقدر اینکار رو کرد که دیگه من فک میکنم رئیس شهرداری هستم و هر چی دوس داشته باشم تصمیم میگیرمکه به چه شکلی کارا پیش بره
اما مسئله اینجاس که خیلی راحت هم نجواها حواسمو پرت میکنن
من باید هر لحظه حواسم به حضور خدا باشه و هول ورم نداره
ام جاهایی هم تسلیم نبودم
اونجاهایی که فک کردم حالیمه و نشد
برا اردوی راهیان نور به خدا گفتم این موضوع رو نمیخوام مشارکت کنم و تسلیم نبودم و اجازه ندادم خدا بگه چی خوبه چی بده و یک هفته ذهنم درگیر بود .و آخرش هم که هیچی به هیچی کارا اونجوری که میخواستم نشد
راج ب نشونه و زکریا گفتین
متواضع بودن گفتین
ویژکی توکل کردن رو گفتین
گفتین آدم باهوش کسیه که بزاره خدا کاراشو انجام بده
چ جالب گفتین
فک میکنی استادت حالیشه
کتاب حالیشه
یا خدا حالیشه
من بیشتر وقتا اصلا یاد خدا نیستم که یادم باشه هیچکسی بیشتر از خدا نمیدونه
گفتین
به کسی وصلی که میگه باش و میشود
خدا جون همینجا ازت میخوام
خدا یا زود بهم بفهمون مطلبو ،، چیزی نباشه که کتک خورم ملس باشه
نکته مهم درس
یه کاری بکنیم که هر چقدر توی زمینه ای حرفه ای تر شدیم بیشتر ازش کمک بخوایم
استاد جان
ممنونم بابت این آگاهی های عمیق
دوستان عزیز کامنتهاتون غوغا کرده
خیلی خاطرتون رو میخوام
عاشقتونم
میرم بازم گوش میدم بارها و بارها
خدا باید بهم بگه که چی دیگه میشه از این فایل فهمید
خداجون من به این ریسمان سایتت چنگ زدم
جنس آدمای اینجا زمین تا آسمون با جنس آدمای بیرون سایت فرق داره
جنس حرفا فرق داره
جنس اتفاقات وقتی توی سایتی با وقتی بیرون سایتی فرق داره
خدا جون من این سایتتو مثل یه ریسمان بهش نگاه میکنم
مگه خودت نگفتی به ریسمان الهی چنگ بزنید
مگه نگفتی آیه 103 سوره آل عمران
مسئله گفتی «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ
به ریسمانم چنگ بزنید و متفرق نشین
من به سایتت چنگ زدم و محکم بهش چسبیدم
خودت هدایتم کن برای آسون شدن برای آسونیا
مث مثال برگزاری همایش
که آسونم کردی
میخوام بازم اونجوری توکل کنم
هدایتم کن
دستمو بگیر
من غیر تو کسی رو ندارم
من بهتر از تو ، کسی رو پیدا نمیکنم
خاطرم جمع
جمع
سلام به همه دوستان و استاد نازنینم
من یه مدتی هست که تو یه برنامه یادم نیست کدوم ولی ازتون شنیدم که گفتید من اول هر صبح که میخواستم روزم رو با سپاسگذاری شروع کنم اولش مینوشتم خدایا من در مقابل تو هیچی نیستم من هر چی دارم از تو دارم هر چی دارم متعلق به اوست تو مالک و صاحب اختیار من هستی و بعد سپاسگذاریهام رو مینوشتم و روزم رو شروع میکردم و اینجوری ذهنم رو تربیت کردم و مدام به خودم متذکر میشدم جایگاه خودم و خدای خودم رو و این ویژگی نیازمند بودن محتاج خداوند بودن و متواضع بودن رو به این شکل در خودم پرورش دادم.
همون روز من این نکته رو گرفتم و از اون روز هر روز صبح که میخوام ستاره قطبیمذرو شروع کنم با همین جملات شروع میکردم و الان یک ماهی هست فکر کنم دارم ادامه میدم روند رو.اما هر بار نجوا نیومد که دیگه خیلی داری کلیشه ای عمل میکنی نکنه داری خدا رو گول میزنی نکنه میترسی از ترست و یه جورایی میخواست بگه پاچه خواری میکنی که اون کارات رو راه بندازه و من بازم سعی میکردم به یاد خودم بیارم این نیاز ها و قدرت پروردگار رو با تجسم جهان با به یاد آوردن کارکرد جهان با به یاد آوردن اینکه اون نیازمند پاچه خواری یا گریه زاری یا دعا هیچ چیز من نیست اون از این مسائل کاملا بینیازه این فقط داره به متواضع شدن و خضوع و خشوع من کمک میکنه این کار داره به دریافت هدایت بیشتر من کمک میکنه و این مسائل و خلاصه تلاش میکردم خلوص کارم رو بالا ببرم به این روشها.
تا دوباره امروز باز نجواهه شکل گرفت و بخدا گفتم خدایا کمکم کن چرا هی این میاد اذیت میکنه کار منو زیر سوال میبره حال منو بد میکنه نکنه واقعا کارم اشتباهه یا روشم اشتباهه و مسیر رو دارم اشتباه میرم نکنه این دارم ضعیفم میکنه و باعث میشه من اعتماد به نفسم رو از دست بدم من احساس ضعیف بودن بکنم در مقابل دیگران.حالا این در صورتیه که صبح که بیدار شدم اصلا فایلی نبود الان سایت رو باز کردم دیدم این فایل اومده و دیدم در مورد همین موضوع هست و فهمیدم خداوند داره با من صحبت میکنه و یک سری پیام بهم میده که نه مسیر درسته اون نجوا کارش اینه که تو رو تا امید کنه کارش اینه تو رو گمراه کنه و کاری کنه از صراط مستقیم خارج بشی نه بنده من تو به میزانی که سرت در مقابل من پایین میاد من به همون اندازه در مقابل بنده هام بچسرت رو بلند میکنم بهت عزت میدم در ثانی تو خودتم خوب میدونی من نیازی به این چیزا دارن اینا فقط بخاطر خودته بخاطر اینکه راهو گم نکنی برای اینه که اتصالات با من قطع نشه فقط برای اینه تو به میزانی که منو میخونی و از من کمک میخوای و ذکر من بر زبانت هست بهمون نسبت راهت رو پیدا میکنی نفوذ و قدرت شیطان بر تو کمتر میشه حالت بهتره شاد تری سلامت تری اینا همش بخاطر خودته وگرنه من به دعای تو که نیازی ندارم نگذار شیطان گولت بزنه و اتصالات رو با من قطع کنه اون حسودیش میشه اون حسودی میکنه که تو بنده منی و خودش دیگه نیست برای همین همه کار میکنه تا تو هم مثل خودش بدبخت بشی.
و باز تو مسیر که میومدم با خدا صحبت میکردم و یک سری صحبتها میکردم و یک سری باورها رو مرور میکردم که خدا میدونه در هر لحظه نیازهای مردم چیه در هر درخواستها رو میدونه و میتونه بمن بگه دقیقا این نیازه و به دل من بندازه این محصول رو تولید کن این مسأله رو حل کن و با خودم در مورد اینا صحبت میکردم و از خدا خواستم که این ایمان این باور رو در دلم محکمتر و قویتر کنه و باز از زبان شما بهم گفت بله دقیقا میتونم دستت رو بگیرم بیارم بگذارم روی نقطه ای که از اول تا آخرش نیازه و به جای اینکه تو کالایی تولید کنی کاری کنی که تو به دنبال مشتری باشی چیزی تولید کنی که مشتری بشدت ده دنبالش باشه و یه نیازه و یه مسأله هست که باید حل بشه و تو میری دقیقا همون کارو انجام میدی و بوم اتفاقا میوفته اما کی زمانی که به این باور برسی که میشود که من میتونم من تمام جوابها رو میدونم و من تنها کسی هستم که تمام جوابها رو داره و میتونه به تو بگه و تو رو کمک کنه.و این احساس لیاقت رو هم بکنی در مورد خودت که تو لیاقت دریافت الهامات رو داری تو لیاقت راحت به جواب رسیدن و از اول و یک راست رفتن سر اصل مطلب رو داری تو لیاقت راحت پول ساختن رو داری.
و از همه مهمتر ازش خواستم توی ستاره قطبیم صبح که منو آسان کن برای تمام آسانی ها خدایا درتمام امور زندگیم گشایش و آسانی قرار بده خدایا پول ساختن رو برای امری بشدت آسان و راحت کن وباز از زبان استاد به من گفت که تنها راهش بندگی و سر سپردگی کنه تنها راهش اینه دستان همیشه بالا باشه و بگی تسلیمم نمیدونم عزیزم من تو رو نفرستادن سختی بکشی پدرت در بیاد که من تو رو فرستادم عشق کنی لذت ببری و خودت رو تجربه کنی از اول بهت گفتم من هدایت میکنم از اول گفتم قراره تمام کارهات رو من انجام بدم تو فقط یه دستی که انجام میده مغز متفکر منم مشخص کننده راه و مسیر منم بسته به شرایط و موقعیت راه عوض میشه مسیر عوض میشه تو دل بسپار به من زور زدنی در کار نیست تقلایی نداریم چرا فکر میکنی سخته نمیشه تو اگر به من اعتماد کنی و کارو به من بسپاری من بهت میگم سر راست ترین مسیرها رو تو فقط راهور برو همین کلیدش همینه سرسپردگی و گوش سپردن به من تمام.
وچقدر درها به روم باز شده چقدر گشایش در کارهام شده چقدر ذهنم باز تر شد قلبم آرامتر شد خیالم راحت تر شد میدونید ایمانم قوی تر شد به قول خودتون جا پام سفت تر شد.
سلام و درود بر مرضیه عزیز
هرکس تقوای الهی پیشه کند او را از هر گرفتاری بیرون میاورم و از جایی بهش روزی میدم که فکرشو نمیکنه
و هرکس به من توکل کنه من برای او کافی هستم و تمام
بسیاااااار از کامنتتون لذت بردم چون دقیقااااا یکهفته دارم با این حرفای استاد زندگی میکنم و با خدا حرف میزنم دقیقااااا همین نجواهارو منم دارم و چقد سوپرایز شدم با خوندن کامنت شما که گفتم خداجونم داری با من حرف میزنی چقددددد خوشحال شدم وای خدایا شگرررررررررررت
چقد این حرفتون به دلم نشست و چقد لذت بردم و دیگه هروقت این نجواها اومد خوشحال میشم که راهم درسته آخه این درسته که نجوا بیاد شیطان خنگه زرنگ نیست خخخخخ وقتی هر کار تازه و خوبی که انجام بدیم نجواها از راه میرسن تا مانع بشن و ما باید ازاین خنگ بازی شیطان استفاده کنیم و کم نیاریم و بفهمیم که راهمون درسته و با همین فرمون بریم جلو تا با لودر توحیدی خورد وخمیرش سازیم و در آغوش خدا از خلقمون لذت ببریم که خدا با ما انجامش داده الهی شکرت برای این آگاهی
خواهرگلم ازت ممنونم خیلی خیلی سپاسگزارم که چه چیزی رو اشاره کردی و چه آگاهی نابی بوسیله کامنتتون بمن تزریق شد سپااااااس
دوست من موفق و موید باشی همیشههههههه
سلام به استادعباسمنش عزیزوتمامی دوستان عزیزم
درموردتجربه ی خودم بگم که یادآوری باشه برام وتجربه ای باشه برای عزیزان
البته میخواستم این تجربه رودرفایل قبلی توحید10 بگم وهمینطورگربه ی چکمه پوش و..هی اومدم بنویسم ولی امادش نبودم ودوس نداشتم یادآوری کنم حالم بدمیشدگریم میگرفت
که دیگه هدایت شدم وگوش کردم که بنویسم ازجایی که روی خودم ودیگران حساب کردم چه بلاهایی سرم اومد
من ازبچگی متوجه شدم که نقاشی روخیلی دوس دارم چون خواهرمم نقاشیش عالی بوداولین بارازشوق نقاشی های اون علاقه مندشدم واصرارمیکردم برام بکشه
ذهنی یه دخترپیرهن بلندکفش پاشنه بلندکه روی یه نیم تنه ی یه درخت بریده شده نشسته باموهای بلندمیکشیدتواون سن یه همچین نقاشی واقعامحشربودنه تنهامن واقعاهمه لذت میبردن ازنقاشی هاش ومن وقتی مدرسه رفتم همین ذوق وشوق ادامه پیداکرد اززنگ ریاضی فراری بودم وبرعکس لحظه شماری میکردم برای زنگ نقاشی ونمراتم 20 میشد طوری بودکه توجه معلم وبچه هاکاملاجلب میشد به نقاشییم ودورمومیگرفتن ومتحیرمیشذن چرامااینطوری نمیکشیم وازم درخواست میکردن که براشون بکشم ودرازاش بهم پول میدادن واین الگو توهرمرحله هر کلاسی ازنقاشی ثبت نام میکردم واقعابی اغراق وغروربگم بهترین شاگرداون کلاس میشدم کم کم دیگه یع غروری میومدکه تویه فرقی داری بابقیه پس چرابقیع نمیتونن اینجوری بکشن قبل ازاین که غروربیادواقعابالذت ورهایی میکشیدم هنوزم اون نقاشی هارودارم ارتعاش اون عشق ولذت قشنگ دریافت میکنم بااین الان قابل مقایسه نیس ازلحاظ مهارتی ولی اون عشق وشادی که اون موقع میدیدمونمیبینم
ولی بعدش باغرورازبالابه پایین نگاه کردن به بقیه ومن چقدرهوش هنریم بالا قشنگ خودمومتفاوت میدیم وازیه جایی به بعددیگه فقط خودمومیدیدم کارهیچ کس نمیدیدم وتااین که پس گردنی که دیگه گذشته بودباچکش خیلی بزرگ خدابرداشت زدپس گردنم بلندشوبسه دیگه
من اینونقطه قوت میدیدم که من سوپراستعدادم تواین زمینه باورم شکل گرفت ودیگه خداکناررفته بود وبه جای لذت بردن وازخداهدایت خواستن تمام تلاش های شده بود تقلابرای نشون دادن توانایی هام خودموثابت کنم به استادم به بقیه ومرتب تعریف وتمجیددریافت میکردم ودوباره بهترین شاگردبین 6000هنرجوبودم واین برام خیلی طبیعی بوددیگه واستادممیگفتم من ندیدم تابه حال بین این همه هنرحوهایی که داشتم وایشون خودش بهترین استادهایپررئال نقاشی درایران هستن وخلاصه احساس نیازبه توجه تاییدشدن جلب توجه کردنو وحساب کردن روی خودم به حداعلارسیده بود که دیگه باتمام تمرکزقدرت و حرص ووابستگی کارمیکردم وهرباربهتروسریع ترازقبل پیشرفت میکردم تابه نقطه ای رسیدکه دیگه من استادمون هم حتی دیگه نمیدیدم ومیگفتم زبونی خدا ولی قلبا باورم این بودخودم همه کاره ام اگه اون موقع این فایل گوش میکردم متوجه نبودم استادعباسمنش داره چی میگه هرچندبازم الانم نمیفهم ولی تجربه انقدرواضح وملموس بود ازاین که روی خودت ودیگران حساب کنی چه توگوشی های محکمی میخوری که نمیتونم فراموش کنم وانکارکنم که چقدردقیق این صحبت هایی استادعباسمنش میگفت واون موقع که توسیلی های پشت سرهم که میخوردم یادفایل های توحیدی میوفتدم که وقتی استادمیگفت وقتی روی دیکران حساب میکنی چطوری پشتتوخالی میکنن وتمام اون تحسین هایی که میشدم برعکس شدبخاطرچندروزتاخیری که من بخاطرتشکر استادمون ازکارهام داشت که ازروی عمدنبود 180 درجه رفتارش تغییرکرد ومن دیگه شروع کردم به ثابت کردن این که من قصدی نداشتم و…واصلاتا6 ماه که بازم خودم پیام دادم جواب من نمیداد وای کاش هیچ وقت پیام دیگه نمیدادم مخصوصاجواب نمیدادکه بگه توبااین آموزش هاواینجوری شدی وببینه من تواین مدت که جلسه هاروندارم چندمرد حلاجم درصورتی که من حتی تمریناتم انجام داده بودم اصلادیگه انکارمیکردشزوع کردبه تحقیرکردن به تعمت زدن قضاوت کردن که حالااینجوری نبوده من خیلی گندت کرده بودمووووبخوادبقیع هنرجوهاشوبه رخ بکشه همش کارهای اونارونشون بده وتیکه بندازه و..
هربارکه منوقضاوت میکردانگارکه یکی داره بااسلحه بع من داره شلیک میکنه اصلاباورم نمیشدم چون من خودم وابسته تعریف وتمجیدشده بودم انقدرسقوط کردم وانگیزه هام تمرکزم تلاش هام اعتمادبهنفس ذره ذره کم کم میشد کشیده کیشدپایین من که بالای 12 تا13 ساعت کارمیکردم به یه ساعت درروزرسیده بودکه به جایی رسید2 سه هفته ای دیگه مدادبر نداشتم
اون بت خودم ودیگران که ساخته بودمدرواقع داشت ذره ذره خردمیشد باتوهین هاوتحقیروحتی تهمت میزد قضاوتم میکردنقاشی هاموباتمسخرتمجیدمیکردمیگفت توبزرگ ترین نقاش حهانی ایناکارنیس شاهکارن و..
وچیزی کهه خودم ساخته بودم توذهنم یه آدمی که که خیلی بزرگ شده بود اینجوری داشت منوله میکرد وچقدرلاغرشدم نمیتونستم غذابخورم احساس کردم تمام برنامه های منوازعمدریخت بهم که منواینجوری ببینه فکرمیکرددم داشت پیشرفت منومیدیداحساس خطرکردکه من دارم بهترمیشم ازخودشم حالاداره ج نمیده یا نه دوس نداره من برسم به اون جایگاه بامن لج کرده وواقعاهم تلاشش این بودکه بقیه هنرجوهاشو بکشه بالا ومنوبکشه پایین باجواب ندادن و…ایناهمون قدرت هایی که من داشتم توذهنم میدادم بهش واون همین کارم کرد
به جایی رسیدم که باصدای بلندگریه میکردموخداروصدامیزدم خدایاکجایی نجاتم بده
یادمه پارسال ماه رمضون بود وقتی دعای جوشن کبیر کتاب صوتی بودمعنیشوگوش میکردم نمیتونستم جلواشکاموبگیرم به پهنای صورت اشک میریختم که انگاراین دعاداشت به من میگفت خدابرات همه چیزمیشه همه کس مامانم اینایه جوری نگاه میکردن ماهم داریم اینومیخونیم این چش شده چراانقدرلاغرشدی چرازیادحرف نمیزنی
دست خودم نبود نمیتونستم همینطوری اشکم سرازیرمیشد قدرت خداوکوچیکی حقیری خودم داشتم میدیدم ازاینکه بقیه چقدرراحت میتونن پشتت خالی کنن و180 درجه تغییرکنن
چقدرمسیرم سخت وطولانی وکندشده تمام وجودم پرشده بودازترس ازرقبا ترس ازقضاوت ها وحرف وکارهایی که استاد داشت انجام میدادو
نقاشی که باارامش بااعتمادبع نفس وراحت انحام میدادمش
باترس وناتوانی به سختی وکندی جلومیرفت واین مقایسه داغونم میکردواحساس عجزوناتوانی که تابه حالاتوکارم به این وضوح درک نکرده بودم وقشنگ ندایی درونم همه ی اون غرورهامنم منم کردن هاروبخاطرمیاوردکه برای خداکاری نداره ازعرش به فرش بکشونه حالم کم کم بهترشد بافایل های توحیدی بادعاوقران هایی که میخوندم که البته بگم من کامل گم شده بودم تواون چک ولقدها مثل کسی بودم توبیابونی بی آب وعلفی که نمیدونه کجابایدبره وواقعاسردرگم وناتوان شدم گفتم خدایامنوهدایت کنن گریه میکردم وذکرشبانه روزیم شده بود میگفت خدایامنوهدایت کن بعدش اروم اروم هدایت شدم به قرآن خوندن وفایل های توحیدی استادخیلی گوش میکردم واشک میریختم ومیگفتم چقدردقیق آخه اون موقع هامن اینارومیشنیذم ولی الان دارم درک میکنم استادچی میگه من پربودم ازشرک وکفر خودمم حالیم نبودالکی زبونی هی خدا خدامیکردی
تواین چالش متوجه شدم که یادته تواون روزای موفقیتت مینوشتی ومیگفتی من ازپس هرجالشی برمیام هیچ چیزنمیتونه جلومنوبگیره من سوپراستعدادم هرروزایناروباخودم تکرارمیکردم وکارای بقیه وتلاشاشون یه جوری نگاه میکردم که من خیلی بااینافرق دارم وجالب این که من فکرمیکردم مقایسه نمیکنم خودموچون ازفضای مجازی خودمودورکرده بودم خیلی کم میومدچک میکردم بقیه ولی توذهن خودم باخودم حرف میزدم به کسی نمیرفتم ایناروبگم دل بسوزونم یعنی غرورم درخلوت خودم بودم به کسی آسیب نرسونده بودم ولی استادم این نگاه داشت نمیدونم خودش میدونه نمیدونم اون مدتی که من توکلاس نبودم چه اتفاقاتی افتاده بودولی حرفاش این بودمن جلورشدبقیه گرفتم که خلاصه ی همه این حرف ها واتفاقاتی بودکه خودم باشرک ،احساس قربانی شدن حس گناه ازاین که من اشتباه کردم باسرزنش کردن خودم جذب کرده بودم ووقتی میرفتم تودل جزییات این قضاوت هادوباره انگارکشیده میشدم ازدل اتفاقات که کلیت قضیه روببین که همه ی ایناروخودت ساختی طبیعی که اینجوری بشه بااین افکاروفرکانس هایی که داشتی خیلی دیپ نشو نره ترجزییات ماجرا کلیت ماجراببین وواقعاخداوندبودکه منواینجوری اروم میکرد بااین الهامات وچقدرقشنگ ارتباط بین اتفاقات وافکارمنونشون میداد
وقتی فایل گربه چکمه پوش گوش کردم هربارکه استادفایل هایی میزاشتن ازاین دست انگارخدا همش داشت بامن صحبت میکرد وبه من میگفت که خودت خالق زندگیت بودی کسی رومقصرنبین درس هاتوبگیر ایناتومراحل بعدی اگه درساشوبگیری خیلی پیشرفت میکنی قوی ترشدی قانون بهتردرک کردی چون من خیلی دوس داشتم بدونم خودم خالق زندگیم هستم قشنگ بهم نشون دادودرس سنگینی بودبرام ولی خودموبهترشناختم نقاط ضعم که فکرمیکردم نقطع قوتم هست که ازبچگی شکل گرفته بود که هی میگفتن تومدرسه ،خانواده و..که تو خیلی بااستعدادی هزارباراینوشنیدم وتکرارکردمش باعث شده بود که اصلادیگه ازخداکمک نخوام خودم متفکرباهوش بااستعدادمیدونستم درصورتی همه ی اوناروخدابوده مه منوهدایت میکرده بهم نشون دادکه هوش واستعداد همه ی ایناروخداداده هرچی داری ونداری خداداده بهت وبراش کاری نداره که باخاک یکسان همه چیو تازه بازم سپاس گزارباش بلایی جسمی نبوده چون من یه سری افرادی تجربیات دراین رابطه داشتن بخاطرغروردیگه نمیتونن راه برن ازحالت طبیعی جسمی خارج شدن
انقدرخودت بزرگ کردی بقیه بزرگ کردی وخدابع کلی بیرون رفته زبونی هی خداخدامیکنی دلیل این که نمیتونی به نتایجی که میخوای برسی بالاپایین شدنات ایناس
هی داره یادم میادمن وقتی هدف گذاریی می کردم من ازخداخواستم من دوس دارم بهترین باشم درکشوروفراتر وواقعاخداهم بانشونه هادلشت هدایت میکرد که راه داری درست میری وقراربودمسیرمن عوض بشه که همین اتفاق که جواب منوندادراه دیگه ای میخواست بازبشه ولی من اصرارمیکردم ازاین راه به چطوری خیلی فکرمیکردم باورم نمیشدبعترازاین فرد کسی باشه ومن اگه احساسم خوب میکردم ومیگفتم حتماخیری هست که این شخص جواب نمیده راهی رومیخوادبازکنه که البته اون موقع این فکرها میومدولی چون باورهای توحیدی فراوانی قوی نبودنمیتونستم ازپس ذهنم برمیام واون جایی استاذمیگفت که فکرمیکنی فقط این ادمه فقط این مسییر خدامیگه باشه بروبعدمیبینی چه بلایی سرت میاد من اینوقشنگ درک کردم یعنی چی
یعنی اگه من همین اتفاق خیرمیدیدیم وتسلیم بود قطعا خداراه های بهتری بازمیکردکه خیلی بهترازاین مسیرواین کلاس بود که به خواستم زودتروبه نتایح بهتری میرسییدم نه این که انقدرتحقیرمیشدم انقدرپیشرفتم به تعویق نمیافتاد
خب دقیقا مشکل همین بودکه من ایمان نداشتم واین درس هاروبایدمیگرفتم وایشالاکه واقعا تکرارنشه نمیدونم
ماجراهای بعدش که هی دنبال ثابت کردن این بودکه ازتوبهتر هم پیداکردم ومن ازاین میترسیدم که کسی بهترازمن نباشه این برام سخت بود ودیگه کاربه جایی رسوندم که دیگه اصلاجواب پیام منونداد وطوری نشون میدادکه آره من بهترازتوپیداکردم میخوای بمون میخوای برو که من دیگه هیچ تمرینی نفرستادم قبلش تمرین هامومیفرستادم ولی این احساس دریافت میکردم که اصلاحوصله ی خودم کارهام و..نداره ومن که قبلابالاترین الویت میزاشتم جواب منوبده پایین ترین الویت بودکه حتی مطالب درسی بهم به زور بده ومن تااین حدلطمه زدم به احساس ارزشمندی ولیاقت و..همه چی پایمال شدتازه متوجه شدم وقتی که فایل های احساس لیاقت گوش میکردم که همه ی این مقایسه کردن های خودم بادیگران ،چراانقدرپیشرفتم مثل اول سریع وباکیفیت نبود،چراانقدردنبال تاییدوتوجه بودم ،اصلاحتی متوجه شدم من تکنیک سیاه قلم دوس ندارم رنگ بیشتر دوس دارم نقاشی رودوس دارم ولی اصلاتکنیکشو دوس نداشتم ،چراهی نگران یکی بهترازمن پیدابشع انقدرکنجکاوبودم وحتی بخاطراین کنجکاوی خودم دورکردم که نبینم ازاون فضا وکلاس اصلانمیدونم دارن چکارمیکنن ،ایناهمه ازعدم لیاقت وبی ارزش دونستن خودم بوده
من خودمو ارزشمندیمو گره بستم باعوامل بیرونی به مهارت هام به تاییدوتوجه به نتایج بقیه به مالی و.ووقتی این هاروازدست دادم به شدت احساس بی ارزش کردم وقتی دیدم دیگه اون تایید توجه اون نتایج نمیگیرم همش نگران قضاوت های عوامل بیرونی بودم به شدت ارزشمندیم خودمو داشتم له میکردم وخودم نمیفهمیدم که دوباره روکردم به خداکه خدایامنوازاین چرخه ی تموم نشدنی احساس بی ارزشی احساس قربانی شدن احساس شرک ناتوانی بیاربیرون که ازهمون لحظه خداروشاهدمیگیرم احساس من بهترشد هرروزحالم بهترمیشد آرامشم بهترمیشردتلاشم بهترشددیگه نزدیک بع دوماهه وبیشترنرفتم چک کنم که بقیه دارن چکارمیکنن یااین بخوام گذشته رومرو کنم واشک بریزم الان که دارم میگم فقط بخاطر ردپاگذاشتن ازخودم هست وگرنه هیچ تمایلی نداشتم یادآوری کنم
امسال حتی برای هدف گزاری خدابهم گفت وقتی فایل هدفی متفاوت برای سال جدیدگوش کردم گفت اینوبزارهدفت نمیخوادبزاری من رتبه یک کشور و..بشم بزاراحساس لیاقت چون این ریشه ی تمام اتفاقات زندگیت بوده ووقتی دیدم حتی هدف گذاریم خدابرام تعیین کردگفتم پس قدم های بعدیشم خودش هدایت میکنه که چکارکنم که بازدوباره میگفت کامنت هاروبخون فایل های احساس لیاقت گوش کن حتی دسته بعدیشان کردم فایل ضبط کردم ازازمون احساس لیاقت که آدمی که برای خودش ارزش قائله مثلا این که درحال چک کردن دیگران نیس دنبال تاییدوتوجه نیس ورزش میکنه خیلی هاشودارم انجام میدم حتی موهاموکوتاه کردم تااحساس راحتی بیشتری کنم تاموهام راحت ترشونه بشه وچقدرحس خوبیه موکوتاه رفتم پوستم پاکسازی کردم پولشم بانقاشی هام تعویض کردم ومابقی پول پرداخت کردم وچقدرحال کردم صورتمو توایینع دیدم پوستم شفاف وتمیزوروشن شده بود وهرچی لباسی حس شل وارفتگی کهنه بود ریختم دوروکشولباس هام مرتب خلوت کردم همیشع ورزش میکردم ولی برای این که تمرکزی کارکنم ورزش گذاشتم کنارولی دوباره شروع کردم هرروزدارم ورزش میکنم وماه رمضون دوس داشتم وروزه میگرفتم نه به خاطرثوابش بخاطر حس وحال ماه رمضون دوس دارم منویادبچگی هام میندازه صدای ربناکه میادوافطار میکنی خیلی دوس دارم حال وهواشو وازیه بابت دیگه تعدادوعده های غذایی کم میشه وبرای سلامتی خوبه روزه میگرفتم ودوس داشتم همین عادت حفظ بشه حتی بعدازماه رمضون که هرغذایی نخورم وعده های غذای زیادنباشه که خداروشکرمراعات کردم خیلی برام مهم نیس هردوساعت یه باریه چیزی بخورم سعی میکنم وعده هارویکی کنم وانصافااگه قبلا 10 11 وعده میخورم الان شده 4 و5 وعده وهرروزمینویسم تمرین ستاره قطبی که دوس دارن امروزقانون سلامتی امروزازسایت بخرم چون خیلی دوس دارم نه که برای الان باشع کلاغذای سالم ورزش کردن آب زیادخوردن میوه هاوسبزسجات بخورم غذاهای سرخ کردنی دوس نداشتم وندارم ونزدیک به چندسال نوشابه لب نزدم این اهرم هیلی خوب توذهنم ساختم که لذت میبرم ازسلامتی وزیبایی وهمیشه مراقبت میکنم ازپوست مواندام تغذیه ولی دوس دارم خیلی بهتروبیشتروبااستانداردهای بالاتری باشه که ان شالاخدایاهدایتم کنه به دوره ی قانون سلامتی چون من لیاقتشو دارم
ودوس دارم دوره ی قانون سلامتی ودوره ی لیاقت داشته باشم نمیدونم چجوری ولی گوش میکنم عمل میکنم تاتومدارش قراربگیرم مطمئنم همون خدایی که هدایتم کرده تابع این جاچقدراحساس آرامش وارزشمندی باکنترل ورودی هام بیشترشده خودش به قدم های بعدی هدایتم میکنه
ازوقتی ورودی هاموکنترل کردم به همون نسبت ارزشمندی ولیاقت وارامشم بیشترشده دیگه نگاه نمیکنم که داره چکارمیکنه یاکذشته هرروزیاداوری کنم واحساس قربانی شدن کنم واشک بریزم حال روحیم چقدرباگوش کردن بافایل های رایگان احساس لیاقت وخوندن کامنت ها وفایل های توحیدی ودوره ی عزت نفس که اولین خریدمن ازدوره های شمابوده خیلی بهترازقبل شدم وتمریناتشم عمل کردم به غیرازاگهی بازرگانی که میترسم انجامش بدم که اونم انجامش میدم البته اززاویه دیدکه بقیه چه نگاهی دارن که مثلا درخواست خوراکی بیشترکنم ومیدیدم بقیه هم دارن یه جوری نگاه میکنن که چه خبر روش شد این درخواستوکردم ومیگفتین خوردنشم حال میده واقعاخوردنشم حال داد
وحتی ماه رمضون اصلافکرشم نمیکردم که همچین کاری بکنم که این هم صدرصدهدایت خدابودکه من خودمووکسی که منوانقدرقضاوت کردوموردتوهین وتهمت قراردادببخشم فقط فقط بخاطرخودم منطقش هم این بود که من وقتی نبخشم وحالت بدباشع وکینه داشته باشم قطعا به جایی هدایت میشم که بدترازاین شرایط تجربه میکنم احساس بداتفاقات بد
تنهازمانی اتفاقات خوب ازراه میرسن که قلبت راپاک کرده باشی خداوقتی همه کس وهمه چیزمیشه که ایمان داشته باشی شرک نورزی به شرط پاکی دل
ووقتی میبخشی قطعاپاداشش بهتروبزرگ ترهست
بیشتروبهترشوخدابهت میده ومن این تصمیم برای بخشش وقتی گرفتم که داشتم زندگی پس اززندگی که دنیای پس ازمرگ که ماه رمضون هاپخش میشه نگاه میکردم که هرروزدوتافرشته ساعت 4ونیم صبح رزق وروزی هرکسی میارن که بهش بدن ولی هرشخصی باباورهاش برعملکردش به اندازه ی ظرفش دریافت میکنه ومیگفت مثلاکسی که کینه داره تاوقتی نبخشه نعمت هارودریافت نمیکنه من خیلی تحت تاثیر قرارگرفتم وایمان داشتم که همینطورهست وسحر که شد دقیقاراس همون ساعت باایمان ویقین گفتم ومیدونستم که صدای منومیشنون گفتم من میبخشم بخاطرخودم چون بهترین تصمیم بود واین که حسی درونم میگفت قطعابیشتروبعترش بهت داده میشع واین منوخیلی اروم کردمنوخیلی خوشحال کردوصبح که ازخواب بیدارشدم یه دعای عربی روی صفحه ی گوشیم ازپینترست بود که من که خیلی پیگیرنبودم پیام هایی اینجوری بخونم یه حسی گفت اینو بازش کن وبخون وخدایامن چی دیدم انقدردقیق
اللهم انک عفو تحب العفو فاعف عنی
خداونداتوبخشنده ای ،عفووبخشش رودوس داری
پس مراموردعفووبخشش قرابده
وچقدرخوشحال بودم ازاین که خداانقدرمستقیم دعای منوشنیده وپاسخ داده که چقدرازاین کارم خشنودشده که قطعابه نفع خودم بوده پاداش خیلی بهتروبیشتری بهت میده
وهمین کاربعم کمک کرده که دیگه خاطرات گذشته روبه یادنیارم چون به نفع خودت هست واولین وبهترین پاداشش الان آرامشی که دارم وخدامیدونه بعدش چه اتفاقاتی خوبی منتظرمه
یه نکته ای دیگه ای هم بگم وقتی من این برنامه رودنبال میکردم انگاریع مکملی هست که فایل هایی که استادعباسمنش میشنوم بهتردرک کنم نمیدونم شایدبرای من اینطوری هست که ایمان ویقینم بیشترمیکنه به قوانین زندگی ،جهان ،به دنیای پس ازمرگ حالموخیلی خوب میکنه ایمانموبیشترمیشه
تجربه گران این برنامه خیلی هاشون یه اشتراک ویژه ای داشتن که ماخودمون همه ی این اتفاقات خلق کردیم چه مثبت چه منفی وهرکی این جاخوب زندگی کرده اون جابهتربوذه وبرعکسش
این که زبان خداوند زبان قلب خدا باقلبت صحبت میکنه زبان که ماداریم مخصوص این دنیای مادی
همه ی پیغام هایی که درزندگی دوم تجربه میکنیم ازجنس گفتارنبس جنسش قلب احساس هست
وافرادی که تجربه ی منفی داشتن همشون پرازترس ونگرانی بودن من چندبارشنیدم که میگفتن یه ندایی میگفت نگران نباش همین جمله ی کلیدی که استاداشاره میکنن خداوندمیگه غمگین نباش وگرنه اتفاقات بدی تجربه میکنی
وهم زمان که داشتم روی احساس ارزشمندی کارمیکردم پیغام هایی که شنیدم ازاین برنامه این بود نه تنها بخاطر عذاب های روحی بازخواست میشی بلکه بخاطر آسیب هایی که به جسمت واردکردی که بامنطقش هاکه چراخالکبوبی کردی بخاطر آسیبی که به سلول های بدنت وپوست واردکردی عذاب میبینی چون توخودتودوس نداشتی وگرنه این بلاهاروسرجسمت نمی آوردی،چرا وقتی میری بیرون ضدآفتاب نمیزنی لباسی نمیپوشی که ازپوست مراقبت کنی که آفتاب سوزبشع یابرعکس زمستون چرالباس گرم نپوشییدی اگرخودتودوس داری ازخودت مراقبت کن
چرا قلبت روانقدربهش نگرانی واضطراب و…دادی باعصبانیت ها،پرخاشگری ها ،کینه ،غم وعین همین جمله حسرت چیزای نداشتتوخوردی درصورتی که خیلی نعمت های دیگه داشتی که سپاس کزارباشی که خوشحال بشع تودرقبال همه ی اینامسئولی
وایناروبرای خودم میگم وهمه ی این چیزایی بودکه احساس کردم بهم کمک میکنه بیشترازخودم مراقبت کنم وخودم بیشتردوس داشته باشم
یه مثال دیگه دررابطه باتحسین زیبایی هابگم که شخص تجربه گرمیگفت وقتی من خونه زنبورهارونگاه میکردم ومیگفتم خدایاچقدراین زیباس چقدردقیق منظم من اون لحظه ذکرخدارومیگفتم واین برای من پاداشش خیلی بزرگ بود اونجا چون داشتم خدارویادمیکردم من خودم فکرمیکردم ذکرخدایعنی مثلانمازفقط یا مثل افرادمذهبی ترکه یه تسبیح بگیری وهمش بگی الله اکبر و…درسته همه ایناهمه هست ولی به قول استادکه اززبون قرآن صحبت میکنه هرکسی به یه طریقی خدارویادمیکنه مثلاخوداستاد به همین شکل که زیبایی هاروداره تحسین میکنه ازدریا ،گل ،اب ،اسمون پاک ،آبی،حیوانات ،مشتری ها،و……داره سپاس گزاری میکنه ذکرخدارومیگه وبه این شکل نمازخودشوبه جامیاره
وچقدرشباهت ها پیداکردم بین این برنامه که ازدنیای پس ازمرگ بودوقوانینی وخدایی که اززبان استادجاری میشد وایمان ویقین من چندبرابرمیکرد چون من شکاک بودم وقتی این فایل روگوش میکردم وازخداهدایت خواستم یقین منوبیشترکنه که برای من به این شکل بوده که این درک پیدامیکنم وقتی ایناروگوش میکنم قشنگ جنسش فرق میکنه این آگاهی داره ازیه عالم فراتری میاد ایناخیلی ارزشمند خیلی دقیق چقدرشبیه انگارهمشون مکملی هست برام که باورم به خدا بع جهان هستی به خودم به دنیای پس ازمرگ بیشترکنه
ازخداسپاس گزارم به خاطرهدایت هایی که درهرلحظه میشم بعضی هاشو میفهمم خیلی هاشم نفهمیدم ان شالا بعدامیفهم یادراین دنیا یادنیای دیگه .
وهمچنین ازشماداستادعزیزم وخانم شایسته مهربون وهمه ی دوستان عزیزسایت سپاس گزارم وازخدایی که فرصت ولیاقت دیدن وشنیدن ونوشتن این کامنت که دراین روزواین لحظه بهم دادسپاس گزارم
سلام و درود بر زهره خانم عزیز
خواهرگلم من چقد کامنتهای طولانی و باحال وانرزی ووپر از آگاهیی رو دوست دارم همیشه کامنتهایی که زیاده رو میگم حتماااا حرفی واسه گفتن داره که طولانی شده برای همین بیشتر میل میکنم بخونمش تا کامنتهایی که کمه نمیدونم این چه برنامه ای در ذهنم ساخته شد
از کامتت بینظیرتون لذت بردم خصوصا اونجا که گفتی اگه خالکوبی کردی اگه حرص خوردی اگه حسرت خوردی اگه اعصبانی شدی اگه تو گرما و سرما از پوست تنت محافطت نکردی اینارو من اضافه میکنم که اگه سیگار میکشی اگه مشروبات الکی و مواد مخدر مصرف میکنی اگه قضاوت میکنی اگه غیبت میکنی اگه نمیبخشی اگه چشم چرونی اگه حرص و طمع داری به مال یا ناموس دیگری واگه های فراوان……
اینا یعنی داری ارتعاش دوست نداشتن خودتو و تنفر به خودتو به جهان میفرستی ووجهان یک عالمه فقر ومصیبت وتنش وگرفتاری وبیماری وکثیفی رو برات میفرسته خیلی خیلی لذت بردم ازاین بخش کامنتتون
و اونجایی که گفتی خدا بخشنده هست پس منو ببخش منم میگم خدا رزاقه خدا وهابه خدا فتاحه پس روزی منو بهم بده منو ببخش پس بسیار راهها را برایم بگشا تاا در آرامش و حال خوب و زیبایی زندگی کنم
درود بر تو خواهرگلم دروووود دقیقا همینطوری هست که گفتین جهان به این صورت کار میکنه و این مابا برنامه های قبلی هستیم که منتظریم یک کارهای عجیب وغریب انجام بشه تا روزی بدست بیاریم نخیر با هر روز به یاد خدا بودن اونم با تحسین زیبایی خدا گه هر جا میبینیم و میشنویم میتوانیم دایم در نماز باشیم که این تقوا و پاکی گرفتاری را از ما دور و روزی را بما فراوان و بی حساب جاری میکنه
این از آموزه کامنت شما گرفتم دوست خوب توحیدیم
بدورووووود خواهرگلم سپااااااااس از زیبایی که آفریدی
سلام روزتون بخیر آقای بختیار پور
سپاس گزارم ازلطفتون
خوشحالم که کامنتی که گذاشتم تاثیرگزاربوده واون قسمتی که الان بهش احتیاج داشتین رودریافت کردین تاارتقاپیداکنین به مراحل بالاتر
واین رومدیون خداوندی هستیم که درمسیرزندگی کمک میکنه بااستفاده ازاین اگاهی ها درجریان ارتباط افکارواتفاقات زندگیمون باشیم ونتایجش روبیایم بنویسم که اینطوری به رشدهمدیگه کمک کنیم
چون بازتاب همین عمل به خودممون داره برمیگرده
چون باخوندن کامنت شما من هم این رودریافت کردم که خداوندمنوبه آرامشی ورشدی که تاالان دارم رسونده وبایدسپاس گزارترباشم وبیشتروبهترورودی هاموکنترل کنم تاصعودکنم به مدارهای بالاتر.
فقط وقتی تونستم بیام بالاترکه باتمام وجودازش هدایت خواستم که کمکم کنه وواقعابهم کمک کرد این یعنی بایدهمیشه به یادخداباشم همیشه بایدنیازمنداون باشم وهمیشه برای همه چیزازش کمک بخوام همیشه بایدفایل های توحیدی خصوصاهمین فایلی که اومدم کامنت گذاشتم گوش کنم
هرچندکه فکرمیکنم دارم گوش میکنم ولی باتمام وجودنیس
یه حس سیری وبی نیازی هست که خطرناکه
ولی پیام شما یه هشداری بود که بیشترگوش بده گشنه ترباش
تادرمسیرمستقیم باشم درمسیر کسانی که به آن هانعمت داده نه کسانی که برآن ها خشم گرفته ونه گمراهان .
من هم ازشما بی نهایت ممنونم تاالارمی شدین که بیشتربه یادخداباشم وسپاس گزارترباشم.
استاد عزیزم
تا دقیقه 24 دیدم و این آگاهی رو با تک تک سلول هام درک کردم که وقتی شما هدایت خداوند رو باور می کنی و میپذیری، دیگه احساس گیر افتادن توی مسائل زندگی رو نداری. تقریبا سه سال پیش بود که خیلی راجع به مسائلی سردرگم بودم. راه حلی که خودم براش سراغ داشتم این بود که برم هرچی کتاب راجع به اون مشکلی که دارم هست رو بخونم، با مشاور صحبت کنم، کل اینترنت رو زیر و رو کنم تا به جواب برسم. اما فایده نداشت. تقریبا یک سال و نیم زمان برد و بعدش با یه روش خیلی ساده، با دیدن یک فایلی جواب سوالم بهم گفته شد. اون زمان خیلی عصبانی بودم. گفتم خدایا چرا بعد از اینکه یک و سال نیم سردرگمی من رو دیدی الان جواب رو بهم دادی؟ چرا این جواب ساده رو زودتر ندادی؟ و بعدش فهمیدم زمانبندی خداوند بهترینه و درست زمانی که من درک و امادگی دریافت اون جواب مشکل رو داشتم خداوند منو به سمتش هدایت کرد. خیلی جالبه، همونطور که گفتم راه حل اون مشکل نه تنها خیلی ساده بود، بلکه قبل از اون هم جلوی چشمم بود اما من نمی دیدمش تا زمانی که آماده درکش شدم. یک سال و نیم از اون ماجرا میگذره و من کم کم و با تکامل، هر موقع که سوال و مسئله ای برام پیش میاد این رو به خودم یاد آوری میکنم که 1) مسئله هرچقدر پیچیده باشه پاسخش ساده است 2) تا آماده ی دریافت نباشی بهت گفته نمیشه حتی اگه بیخ گوشت باشه.
طی یک سال و نیم اخیر دارم تمرین می کنم و الان میفهمم زندگی در لحظه یعنی چی. الان میدونم که باید یکی یکی قدم هارو برداشت تا خدا قدم بعدی رو بهت بده. هرقدر هم که مسیر طولانی باشه یا سخت به نظر بیاد، خدا گواهه که با یاد آوری این موضوع دلم ارام میشه: جواب بهم گقته میشه کافیه کاری که من الان میدونم رو انجام بدم.
و نگران اینکه کی مسئله حل میشه نیستم. احساس سردرگمی ندارم. استاد چقدر قشنگ گفتید اشک در چشمانم حلقه زده از یادآوری این احساس خوب که ما هیچ موقع رها نشدیم. ما به حال خودمون رها شده نیستیم که موقع سختی خودمون بخوایم یه خاکی تو سرمون بریزیم. کافیه این آگاهی رو باور کنیم که البته تکامل می خواد و باید زمان و اجازه بدیم که این بذر روز به روز درونمون رشد کنه.
یه موضع دیگه هم هست که ضعف و ناتوانی من رو در برابر خداوند خوب مشخص میکنه. بارها و بارها و بارها شده در موقعیت سختی قرار گرفتم و باید تصمیمات دشوار می گرفتم یا حرف هایی رو به افرادی میزدم که جسارت زیادی می خواسته. از خداوند خواستم گره از زبانم بگشاید و قدرت به من عطاکنه. تمام اون مشکلات به راحتی حل شدند و جالب اینه که وقتی مثلا یه سال از اون مشکل میگذره،خدا شاهده من میبینم که این من نبودم که این حرف رو زده، این جسارت رو به خرج داده، چنین اقدامی کرده! من در حالت عادی این توانایی ها رو ندارم و اگر زمان بگرده مطمئنم نمیتونستم خودم به تنهایی اونکارو انجام بدم.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به همه ی شما عزیزان
سلام استاد جانم
چقدر این صحبتا برام آشناس. چقدر آگاهی دهنده س.
اومدم درباره ی یه سری تجربه هام بگم
از وقتی با این صحبت توحیدی شما آشنا شدم، که همه چیز خداونده، که ما رمیت اذ رمیت
من سعی می کردم همیشه بگم که فلان داشته، فلان اتفاق، هذه من فضل ربی. یا هدایت بوده
اما این موضوع اصلا همیشگی نبود بخصوص توی اجرای قوانین. چون من اونقدر مطالعه می کردم و می کنم که همیشه فکر می کنم پرم.
فکر می کنم من می دونم و کسی نمی دونه
یعنی بیشترین ضربه رو از این ناحیه خوردم چون اینطور مواقع می گی چون می دونم، پس به فلانی که نمی دونه کمک کنم.
چون می دونم، فلانی ها رو باید کلا کات کنم.
چون می دونم، باید ببندم در گوشمو
چون. ….
یعنی این می دونم گفتناااا اونقدر ضربه زننده س که من خیلی ازش خوردم
یادم هست یه روز یه همنورد به من یه حرفی زد، گفت یه وقتایی بگو نمی دونم
بگو نمی دونم
بگو نمی دونم چرا این اتفاق افتاد
چرا این رفتار شد
چرا
بگو نمی دونم.
و مثال خیار چمبر رو زد که یه روز خیار چمبر می کاره و فکر می کنه باید توی یه دوره ی خاصی بهش آب زیاد بده
خیارچمبر رشد می کنه اما از یه جایی، متوقف می شه رشدش
این آقا می ره از یه باغبون می پرسه و می گه که چه کاری کردم، چقدر رسیدگی کردم و کلا شرایط رو شرح می ده
باغبون بهش می گه: یه مدت آب نده، یا خیلی خیلی خیلی کم بهش آب بده
خیارت غرور شده.
یعنی اونقدر بهش آب دادی مغرور شده.
خیلی مثال قشنگی بود هر وقت یادم میفته می گم ببین، خیارچمبر نباش
هر جا می بینم متوقف شدم می فهمم بخاطر این غرور و اقرار به دونستنه
و هر جا رد پای جلو رفتنم و پیشرفتم رو دنبال می کنم، می رسم به این نمی دونمه و دریافت هدایتی که پشتش میاد و اومده. یه قانونه اصلا.
درباره ی رانندگی یه ماجرایی برام پیش اومد و خالی از لطف نیست بیانش چون خیلی بهم کمک کرد این هدایت و اینکه خدایا برم یا نرم.
چند وقت پیش، شب با دوستانم قرار بود توی طبیعت دورهمی به مناسبت سیزده بدر داشته باشیم. من تنها با ماشینم بودم و پشت سر یکی از آقایون راه افتادم.
ایشون توی شب راه رو گم کردن و من هم خبر نداشتم که راه رو گم کردن فقط پشت سرشون می رفتم
جاده سنگلاخی، شیب های تند و بعضا خراب
یعنی اصلا نباید بگم جاده
بیشتر کوره راه بودن
از یه راه می اومد بیرون، می رفت یه راه دیگه و ادامه داشت
تا اینکه فهمیدم راه رو گم کردن و قرار شد از یه جاده بریم.
به یه جاده ی شیب دار رسیدیم که به شدت شیب رو به پایین داشت و از قضا توسط آب بارون خراب شده بود و فرورفتگی های شدیدی داشت
به یه نقطه که رسیدم، ایشون باز پایین رفتن ولی من ناخودآگاه گفتم حتی اگه التماسمم کنن، یک سانتی متر دیگه جلو نمی رم
دلیلی هم نداشتم جز اینکه من این مسیرو نمی درم.
یعنی انگار خدا قفل زد روی پام و گفت همینجا بمون
همسرشون و دخترشون پیش من موندن و این آقا دوباره مسیرو ادامه داد تا شاید گروه رو پیدا کنن
ولی من همونجا موندم و با اینکه توی اون شیب و با اون شرایط من تابحال ماشینو سر و ته نکرده بودم، اصلا یه حرکتایی می زدم که برای خودمم عجیب بود تا بالاخره تونستم ماشین رو سر و ته کنم و رو به بالا ببرم (یعنی برگشت).
شب بود، گوشی ها آنتن نمی داد. گم شده بودیم و اون آقام ازش خبری نبود.
بیش از نیم ساعت توی اون تاریکی بودیم و عجیب حال من خوب بود. با اینکه می ترسیدم اولش. بعد نگران ماشین بودم که خراب نشه و و و
ولی انگار حس می کردم هدایتو
انگار کار درستی انجام داده باشم
تا بالاخره بقیه ی دوستان مارو به واسطه ی ماشینم پیدا کردن
یعنی سبب خیر هم شد
و بعد با آدرس گرفتن از ما دنبال اون آقا رفتن
من اون شب حتی یک لحظه توی ذهن خودم اعتبارش رو به خودم ندادم. گفتم هذه من فضل ربی.
من رو از رفتن به مسیری متوقف کرد که هیچ کسی توی اون شرایط، با اون وضع جاده، با ماشین نمی رفت و اون آقا رفت و توی سرپایینی ها گیر کرد
حتی گفتن که ما با ماشین آفرود هم اینجا نمی ریم که این آقا رفته.
همون لحظه گفتم ببین این همون هدایته. اینکه با این قدرت بهت بگه از این نقطه پایینتر نرو.
این همون هدایته که توی اون شب و اون شرایط من حتی حاضر بودم پای پیاده برم دنبال اون اقا و پیداش کنم. یعنی ترسی نداشتم از هیچ چیزی و هیچ کسی. انگار احساس می کردم که خدا کنارمه.
به ستاره ها نگاه می کردم و لذت می بردم.
سکوت شب
آرامشی که بود
اصلا نمی دونم چی بگم
این در حالی بود که همسر اون آقا به شدت به شدت استرسی و نگران که شوهرم چی شد و خبری ازش نیست و و و.
بگم که آخر از ما هم پیداشون شد
وقتی اومدن، گفتن که آره اشتباه از من بود. من می دونستم اشتباه اومدم مسیرو ولی ادامه دادم.
بخاطر اینکه شاید فکر می کرده من این مسیرو بارها اومدم، پیداش می کنم
غروررررر.
مرسی استاد جان. برم بقیه ی فایلو گوش بدم.
سلام و درود بر نسترن عزیز
چقد لذت بردم از کامنت عالی تون خیلی الهام بخش بود مخصوصا اونجا که گفتی هر وقت گفتی بلدم بلدم من میدونم میدونم ضربه خوردی که الان با خوندن کامنت شما فهمیدم که منم دقیقاااا این ایراد بزرگ و دارم تا ینفر بیاد دریاره قانون جذب حرف بزنه یا درباره چیزی که بلدم یا خوب به حرفش گوش نمیدم یا بهش میگم آره میدونم نه این چیه اینجوری فلان و همان….
بعد احضار فضلم شروع میشه با غرور الان فهمیدم این بزرگترین ایراد منه من بزرگترین ایرادمو اینجا با کامنت شما پیدا کردم غرور میدونم میدونم این بیماری که درمانش فقط دست خداست خدایا چند وقت دارم اینجا تو این فایل فعالیت میکنم ازت هدایت خواستم اینم جواب خدا بود بوسیله شما خواهرگلم ممنونم ازتون
خدایا شکرررررت باشه چشمممم حتما از امروز هر جا هرکی خواست حرفی بزنه که بلد بودم با سکوت و با دقت به حرفت که ازاون طریق خواستی بهم یاداوری کنی توجه میکنم اونم با حس خوب و با فروتنی ازت ممنونم خداجونم ازت ممنونم که از هر طریقی داری باما حرف میزنی الهی شکررررررت بقول ارشمیدوس بود کی بود گفت یافتم یافتمم یافتمممم منم میگم خدایا یافتمممم غرور منم منم و یافتم غرور من بلدم من میدونم و یافتم از امروز عهد میکنم که روزه من میدونم من بلدم بگیرم تا زمانی زنده ام الهی کمکم کن خدایا کمکم کن من هیجی نمیدونم من هیچی بلد نیستم خداجونم من عاجزم من ناتوانم دستمو بگیر راهبرم باش
دوست من خواهرخوبم نسترن جان عزیز ممنونم ازاین کامتت الهام بخش عالیتون .
چرخیدن تنها در دل جنگل شجاعت میخواد که آرزوشو دارم
سلام
این فایل هم مث جلسه 10 فایل توحید فوق العاده بود
استاد جان دقیقاً تک تک کلماتی که میگین کاملا شرایط الآنم هست من قبل این فایل دو ماه پیش فهمیدم من عاجزم ، من درک کردم چیزی نیستم
من فهمیدم وجود یک هوش برتر باعث هدایت میشه البته قبلش هم میدونستم که خداوند همه چیزه ولی میگفتم اوکی ولی منم باید یه حرکتی بزنم یا نه منم باید بیام عرضه کنم من مگه نفخت و فیی روحی نیستم مگه من خالق اصغر نیستم بله من به خدا توکل میکنم و حرکت میکنم و خدا به من برکت میده …..نگو هم حرکت و اون میگه تو انجام بدی هم برکت و اون میده اون میاد انجام میده اگه اینو بفهمی …..
خلاصه کنم که این در حالی بود که بیشتر از 20 سال تلاش و کار و حرکت بود ولی نتیجه اش تقریباً صفر بود
ولی دو ماه پیش بعد از 5 سال تلاش برای تغییر باور و موفقیت و تلاش بسیار زیاد خرید فایل های چند گانه از محصولات شما کار کردن ، تجربه کردند، و ……واقعا پدرم در اومد
و بالاخره درخواست دادم خدایا دیگه من نمیدونم چیکار کنم خودت کمک کن من هر چی بلد بودم و آوردم رو کاغذ حالا تو بیا وسط
که دیگه نگم براتون …
من الان کاملا فهمیدم شما در کل محصولات و ….چی میگین خیلی ها براشون خیلی چیزا سواله منم همینطور بودم حتی من میتونم فایلی رو که خرید نکردم هم اگه بشنوم و مثلا برای کسی سوال باشه خیلی راحت میتونم متوجه بشم ینی چی بابا قبلا بارها گوش میکردم نمیشد نگو قفل بوده برام همه چیز توحید بوده و من کاملا غافل بودم …..
حالا ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست و آوردم تو کار. که آیا توحید و درست فهمیدم یا نه ؟
باورتون نمیشه درخواست دادم که من در حوزه کاری خودم ینی موسیقی میخام امسال پیشرفت چشمگیری داشته باشم خدایا کمک کن چیکار کنم ؟
من نمیدونم تو رحیمی تو کریمی من حالیم نیست
شاید باورتون نشه من در عرض کمتر از سه روز یهو دیدم یه کتابی که از قبل داشتم راجع به تئوری موسیقی ، اون تو دستمه و دارم میخونم !!!!!!!
آقا من و میگی موهای تنم سیخ شد یه لحظه ، چشام پر اشک شد …..
گفتم خدایا نوکرتم که اینو باید بخونم اوکی میخونم
من در عرض یک هفته شبانه روزی کتاب خوندم هر کدوم 150 صفحه
حالا این منو یاد تمرین کشف قوانین میندازه که حتی یه صفحه هم نمیتونستم بخونم اینجا بود که کاملا درک کردم توحید اگه نباشه انسان تکنیک پذیر نیست ..
الان تمرین کردنم کجا و اونموقع کجا کاملا داره هدایت میکنه ، الان اعتماد به نفس رفته بالا آقا منطقی هم هست وقتی یکی دیگه کار و انجام میده و مطمئنی کارش درسته دیگه مگه نگرانی معنی داره؟ مگه ناامیدی میتونه بیاد ، مگه تو میتونی به کمبود هدایت بشی آقااااااا تمام ترمزها همینه تمام باوری که باید تغییر کنه همینه دوستانی که دنبال تغییر باورید همه تغییر باور تغییر شرک به توحید هست بقیع خود به خود تغییر میکنه
خدایا من عاشقتم
استاد جان ممنون بابت این فایل
به نام خدا وند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربان
سلام به همه دوستان در این سایت الهی.
یه مثال از هدایت رو میخوام بنویسم.
2 سال پیش با یه دوستی رفتیم رستوران ایرانی تو سیدنی که جای شما همگی خالی غذاش هم خوب بود.
بعد از مدتی دوباره میخواستم یه قراری رو داشته باشم تو اون رستوران ولی اسم رستوران رو یادم رفته بود بعد از فکر کردن منطقه اش رو یادم اومد وسرچ کردم پیدا کردم.
چرا به دوستم زنگ نزدم چون یه قرار مهمی برام بود نمیخواستم احتمالا متوجه چیزی بشه.
خلاصه زمانی که داشتم در مورد آدرس و اسم رستوران فکر میکردم خداوند به وضوح بهم گفت به دوستت زنگ بزن با صدای بلند هم بهم میگفت.
مثل همون داستان استاد که زمانی که تو چادر خونه خواهرش مشغول به نوشتن کتاب اول شده بود .جریان اون خرسه و اون ترس از تاریکی و اون داستان باحال قبرستون در دل تاریکی شب…….
خلاصه اون میگفت زنگ بزن من میگفتم این وسط روز موقعه نهار همه سر کارند دیگه چه احتیاجی به دوستم زنگ بزنم .
رفتیم و بعد از 20 دقیقه تقریبا رسیدیم به رستوران.
حدس بزنید چی شد ؟؟؟؟؟
دوستم که نمیخواستم ببینم اونجا بود .همونجا گفتم خدای من چرا به حرفت گوش نکردم .من رو ببخش. یه احساس دلسوزی پدر به پسر رو از خداوند اونجا گرفتم تو قلبم .که اون همیشه خوبی و راحتی و آرامش ما رو میخواد ولی ما روی خودمون حساب باز میکنیم .و نتیجهاش هم معلومه.
به حرحال چیز خواصی نبود ولی بهتر بوددوسنم ما رو نمی دید.
اونجا این داستان رو تو ذهنم داشتم که حتمن یه روزی در موردش تو سایت مینویسم.یعنی همون موقعه خلق کردم .
که الان دارم در موردش مینویسم.
خیلی داستانها رو تو ذهنم داشتم بنویسم ولی این یکی خیلی برام واضحتر شده بود با توجه با آموختههای استاد عزیزم.
و سعی کردم با این مثال حرفهای استاد رو تایید کنم و برای خودم و دیگران ردپا جا بزارم که ما همیشه در جریان هدایتهای خداوند هستیم اگر که ایمان داشته باشیم و عمل کنیم .
خداوند خیلی جاها کمکم کرده و سپاسگزا خدای یکتا هستم و امیدوارم بتونم بیشتر ارتباط نزدیکتری رو با رب داشته باشم .
استاد من خیلی فایلهای توحیدی شما رو دوست دارم و البته که همه فایلهاتون.
ولی وقتی در مورد یکتاپرستی صحبت میکنی کلا یک انسان دیگهای میشید و با یه حس عجیبی در مورد خدا صحبت میکنی که من در هیج استادی در حوزه موفقیت ندیدم خیلی خیلی هم شما رووتحسین میکنم و هم از شما یک دنیا سپاسگزارم که این انرژی رو از شما دریافت میکنم و کلی برانگیخته میشم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
خداوند یارو نگهدارتان
به نام خودش که همه چی از او آغاز شده ، یگانه بی همتایی که ما را خلق کرد تا جهانهاش رو گسترش بدیم.
سلام بر استاد عزیزم استاد عباسمنش ، واقعا سپاسگزارم بابت این فایل و این همه آگاهی ناب و خدا روشاکرم بابت وجود شما که هر چند وقتی یک تلنگر قوی به من میزنین.
انگار یک چیزی که سالها توش گیر کرده بودم رو تو فایل متوجه شدم با اینکه در قسمت قبلی هم توضیحاتی دادین اما اونجا متوجهش کامل نشدم یا به عبارتی کاربردی تا این حد نمیدونستمش ، به گذشته فکر کردم ومتوجه شدم که زندگیم خیلی شبیه کارمند شماست و برای یافتن پاسخ ها خیلی تلاش میکردم و همون اول نمیگفتم نمیدونم ،چون فکر میکردم و برداشتم با توجه به آموزش ها و فایلهاتون این بود که در برابر مسایل نباید تسلیم بشی و باید بگردی تا به جواب برسی .
یکجورایی اینکه نمیدونستم رو در حین سوالهایی که به ذهنم می اومد بگم واینکه بگم تو میدونی کلا از ذهنم دور بود ، درسته متوجه شده بودم که باید با خودمون بگیم تسلیم خدا هستیم و… اما در مورد مسائل زندگیم میگفتم کم نمیارم و میگردم تا پیداش کنم ،،عجیب واقعا عجیب این فایل منو متوجه کرد که درسته که نباید در برابر مسایل زندگی کم بیاریم و تسلیم بشیم اما همواره باید به یاد بیاریم که ما نمیدونیم و اونه که جواب ها رو داره ،از سالها پیش این سوال رو داشتم که چطور میشه یک عده شاید ازمن خیلی دیرتر شروع کردن به کار کردن روی خودشون اما به ظاهر اونها زودتر به الهامات مسیرشون دست یافتن و من باید تلاش بیشتری میکردم و فکر میکردم شاید یکی از دلایلش منطقی بودن اونها باشه که باعث میشه احساسشون کم تر بالا وپایین بشه ،اما بعضا جاهایی هم بود که من مثل اونها از لحاظ احساسی رفتار میکردم اما نتایج متفاوت بود و یک واقعیت خیلی واضح بود که اونها آسون تر میگرفتن و به دنبال جواب ها همه گزینه ها رو امتحان نمیکردن تا به جواب برسن و همون اول رفته بودن سراغ جواب های درونشون .
شاد وموفق باشین استاد.